فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره یوسف، جلسه 5

بسم الله الرحمن الرحیم

لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ (9) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (10) قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (12) قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (13) قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (14) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (15)

 

برادران یوسف در جمع خصوصی‌شان نقشه‌ای کشیدند برای سر به نیست کردن حضرت یوسف و طرح این بود که یا اقْتُلُوا يُوسُفَ بکشیدش، یا أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ طرح به معنی دور انداختن است. یا این‌که او را بیندازید به زمینی[1] تا وجه پدرتان به سمت شما خالی شود وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ .

عدالت در ابراز محبت!

در انتهای جلسه پیش نکته‌ای عرض کردیم که منشأ یکسری سؤال شد. آن چیزی که راجع به عاطفه پدری یا مادری که ابراز می‌شود گفتیم و در نگاه دینی بسیار عمیق‌تر هم هست، سؤال شد که چرا ابراز این عاطفه به حضرت یوسف بیشتر بود؟ ببینید اگر این ملاک داشته باشد اشکال ندارد. اگر کسی یک بچه‌اش را بیش از بچه‌های دیگر دوست داشته باشد با ملاک نه تنها اشکال ندارد بلکه اگر ابراز محبتش را کمتر از استحقاق او انجام بدهد، دارد ظلم می‌کند. یک فرزند درس و اخلاقش خوب است و یک فرزند عاصی، آیا این دو را یک جور باید تحویل گرفت؟ اتفاقاً اگر یک جور تحویل بگیرید، ظلم است!

لذا وقتی محبت به حضرت یوسف ملاک دارد و مورد اعتراض برادران هم واقع شده است، ‌این اشکالی به یعقوب نیست؛ به خاطر این که او با ملاک دارد یکی از بچه‌هایش را تحویل می‌گیرد. گذشته از این‌که یوسف و بنیامین مادر ندارند و کوچکتر از بقیه هم هستند، شاید لازم است بیشتر تفقد بشوند، ولی اگر کسی بچه‌ای مثل یوسف داشته باشد، باید هم بیشتر تحویل بگیرد و به هر جهت دنیا این جوری است که این منشأ حسادت می‌شود. کارهای دنیا این مدلی است. از این طرف باید کارهای خوب و درست انجام بدهید و از آن طرف آفت دارد.

تشکر در برابر انجام وظیفه

بعضی از این طرف بام می‌افتند مثلاً کسی که ایستاده برای هیئت امام حسین جمع می‌کند، او باید از کسانی که صدقه می‌دهند تشکر کند. نباید بگوید اگر دادی مگر به من دادی؟ این تشکر کردن هم عاطفه است و هم ادب! خدا به پیغمبرش می‌گوید: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ (توبه: 103)؛ برو از آن‌ها صدقات را جمع بکن وَصَلِّ عَلَيْهِمْ؛ و دعایشان کن؛ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ؛ همین دعای تو مایه آرامش آن‌هاست. به استناد این آیه مراجع از کسی که خمس پرداخت می‌کنند باید تشکر کنند. این جمله من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق، که خیلی هم باب شده، روایت نیست اما جمله خوبی است. روایت به همین مضمون داریم: مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللهَ عَزَّوَجَلَّ.

کسی که دارد وظیفه‌اش را انجام می‌دهد، تو از این طرف باید تشکر کنی ولو این‌که ایشان دارد وظیفه‌اش را انجام می‌دهد و به تو هیچ نفعی نمی‌رساند.

هر که انسان‌تر عطوف‌تر

به هر جهت در تشکر کردن، هدیه دادن،‌ جایزه دادن اگر ملاک برتری وجود داشته باشد اشکالی ندارد.

نکته دیگر این‌که این عاطفه پدری و فرزندی فقط از آن طرف نیست. وقتی پیامبر در مرگ پسرشان ابراهیم گریه کردند،‌ مورد اعتراض واقع شدند گفتند: تَدْمَعُ العَیْن وَتَحْزَنُ القَلْب وَلا نَقُولُ مَا یُسْخِطُ ربَّنَا؛ چشم گریه می‌کند و دل حزین است ولی ما چیزی نمی‌گوییم که مورد سخط خدا شود. این‌ها عاطفه است و این چیزی انسانی است و هرکه کمتر دارد از انسانیت کمتر دارد و هرکه در مراتب انسانی بالاتر می‌رود عاطفه‌اش بیشتر می‌شود. حتی از آن طرف داریم که خدا به یحیی می‌گوید: يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (مریم: 12)؛‌ این کتاب را به قوت بگیر و او کودک بود به او حکم دادیم. می شود آدم بچه باشد و از خدا حکم و حکمت بگیرد. درست در آیه بعد دارد وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا؛ ما به او یک مهربانی دادیم.

گریه بر فراق یاران

امام حسن مجتبی دارند رحلت می‌کنند، در بستر به گریه می‌افتند. از ایشان می‌پرسند: شما دیگر چرا؟ شما که اینقدر حج با پای پیاده رفته‌اید؟ چند بار کل زندگی‌تان را بین فقرا قسمت کرده‌اید؟ می‌گویند هَوْلِ الْمُطَّلَعِ؛ یکی به خاطر هول سراشیبی قبر وَفِرَاقِ الْأَحِبَّه؛ و این‌که دارم از دوستان جدا می‌شوم. بالاخره این گعده‌ها و این مسافرت جهادی‌ها را چکار کنم؟ می‌دانید که میت نگران دوستان خودش است در آیه داریم: وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ (آل عمران: 170- 169)؛ این شهدا خودشان خوشحال‌اند و چون نگران رزمنده‌های دیگری هستند که شهید نشده‌اند که آخر و عاقبتشان چه می‌شود؟ این‌ها نگران ایمان آن‌هایند. راجع به آن‌ها به اینان بشارت می‌دهند که شما نگران آن‌ها نباشید. أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ؛ آن‌ها طوری‌شان نیست.

این‌که اشکال می‌کنند که کسانی مثل نوح در قیامت راجع به بچه شان چه حالی دارند؟ روایت هست که از یادشان می‌برند که بچه داشته‌اند و الا بهشت برایشان جهنم می‌شود. خود این حالت برای آدم عطوف که من در بهشتم و بچه‌ام، پاره تنم در جهنم،‌ خودش جهنم است.

تصویر یک خانواده شکوهمند در قرآن و روایت!

باز تأکید می‌کنم که این عاطفه را با ضعف نفس قاطی نکنید. اگر کسی از کنار فقر فقرا به راحتی می‌گذرد و هیچ دلش نمی‌لرزد، ولی یک مرغ جلویش بکشند دلش می‌لرزد، این ضعف نفس دارد نه عاطفه! البته یک عاطفه‌ای مطلوب است که همراه با یک نوع معرفت باشد. روایت بلندی در کافی داریم که در جریان ذبح حضرت اسماعیل، شیطان به صورت پیرمرد بدقواره‌ای سراغ حضرت ابراهیم می‌آید و حضرت به او توجهی نمی‌کنند و می‌رود سراغ مادر اسماعیل و نَعَتَ نَعْتَ ابراهیم و شروع می‌کند حضرت ابراهیم را توصیف می‌کند که پیرمردی را در جمره وسطی دیدیم و با پسرش و مادر اسماعیل می‌گوید: بله آن‌ها شوهر و پسرم هستند. بعد شیطان می‌گوید من دیدم چاقو به گردن آن پسر گذاشته! جواب می‌دهد: شوهر من چنین کاری نمی‌کند! شیطان می‌گوید: به تمام مقدسات قسم همین داشت پسرت را ذبح می‌کرد! پرسید:‌ چرا این کار را می‌کرد؟ گفت: ‌فکر کرده خدا به او دستور داده که برو پسرت را ذبح کن! جواب داد: فَحَقٌ لَهُ أنْ یُطِیعَ رَبَّهُ؛ اگر این است که حق دارد دستور پروردگارش را گوش بدهد. این قسمت معرفتی این زن و بعد بدو می‌رود سمت جمره وُسطی و می‌بینید حضرت ابراهیم با حضرت اسماعیل با هم دارند می‌آیند، نگاه می‌کند می‌بیند اثر آن کارد هست غش می‌کند و مریض می‌شود و می‌میرد؛ یعنی این عاطفه این زن است و آن هم معرفت او! یعنی معرفتش به امام معصوم این است که اگر او واقعاً چنین امری از جانب خدا گرفته، باید بچه‌اش را بکشد! اگر ما بودیم می‌گفتیم: خواب دیدی خیر است! یعنی چه إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ؟ (صافات: 102) این‌که اسماعیل می‌گوید: يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ این معرفت است. ببینید چه خانواده شکوهمندی هستند!

دیه ترس!

متأسفانه دین ما را دین خشنی تلقی کرده‌اند! تازه باید بیایید روایات و احکام ما را ببینید! حیف که دین ما را یک مجموعه خشونت‌زا و طالب خشونت ترسیم کرده‌اند. این خالد بن ولید اشتباهی به قبیله بنی مصطلق حمله می‌کند و یکسری آدم بی‌گناه می‌کشد. این فوق بحث عاطفه است؛‌[2] (روایاتش در بحث نفس می‌آید). در ادامه روایت دارد امیر المؤمنین را می‌فرستند که دیه بدهند. دیه چه جوری است؟ لِرَوعَتِهم فِی النساء؛ دیه برای زن‌هایی که ترسیده‌اند! یعنی دیه ترس این خانم‌ها را می‌دهند! خیلی حرف است! وَفَزَعِ صِبْیَانِهم؛ دیه برای این‌که بچه‌ها جیغ زدند و دیه به کسانی که بابت چنین حرکتی از دست پیغمبر ناراحت شدند!

حقوق حیوانات در اسلام

از آن طرف می‌آیید در حقوق حیوانات:

اولاً شکار رفتن برای تفریح حرام است و سفرش سفر معصیت است و نمازش کامل است، ولی برای قوت و غذا می‌شود شکار رفت.

ثانیاً داری این حیوان را می‌بری اگر پایش در گِل لیز خورد نباید بزنیدش؛ چون تقصیر خودش نبوده.

– اگر کبوتری را می‌خواهی شکار کنی، صبح شکار کن، شب در وضعیت آرامش خودش است مبادا هول کند. جلوی بچه‌هایش او را نکش! بچه‌هایش ناراحت می‌شوند.

– کشتن پرنده‌ای که بال در نیاورده و در لانه است حرام است؛ چون لانه‌اش پناهگاه امن خداست. پرنده باید بال درآورد تا بتوانی شکارش کنی.

– اگر گاو و شتر بچه دارند اگر شیر او را می‌دوشی باید برای بچه‌اش بگذاری، حتی اگر بچه ندارد تا آخر نباید بدوشی؛ چون حیوان اذیت می‌شود.

– توی صورت اسب نزن؛ چون حیوان شخصیت دارد.

وظیفه حاکم اسلامی در دفاع از حقوق حیوانات

این‌ها دیگر بحث عاطفه نیست. این‌ها بحث حقوق یک نفس محترمه است. شما حق نداری یک سوسک را که با تو کاری ندارد بکشی! بعضی سوسک تو بیابان را هم می‌کشند! اگر موذی باشد می‌توانی بکشی و الا حق نداری! این یک جان محترم است. کجا در کنفوانسیون حقوق حیوانات چنین چیزهایی را می‌بینید! کجا چنین دستوراتی وجود دارد؟! ابواب روایات درباره حیوانات در ابواب «قصاص فی النفس» است. این‌ها را فقط به عواطف نگیرید، گرچه خیلی آدم را عاطفی می‌کند، ولی شما حواست باشد به این‌که چه جوری با این پرنده برخورد کنی؟ با این حیوان موذی چه جوری برخورد کنی! این‌که دستور است خیلی برشان حمل نکنید و خیلی بهشان سخت نگیرید! مثل خانواده تو خوراک و مسکن آنان به عهده توست، به طوری که اگر در خوراک و مسکن آن‌ها کوتاهی کنی، وظیفه حاکم اسلامی است که بیاید از حقوق این‌ها دفاع کند که مثلاً چرا شما درست به این گوسفندها غذا نمی‌دهی! همه این‌ها در کتب فقهی است. ما چنین دینی داریم! این‌ها که از حقوق بشر و حیوانات می‌گویند کجا به ترسیدن زنان و گریه کودکان دیه می‌دهند؟! کجا دارند که شکار حرام است؟!

این‌ها فوق بحث عاطفه است و عواطف انسانی چیزی است که ان‌شاء الله خدا به ما بدهد و هرچقدر بیشتر بدهد بهتر است!

گریه کردن نشانه آدم بودن است

از استاد مطهری نقل است که آیا تو بچه‌ات را دوست داری و امام حسین بچه‌اش را دوست ندارد؟ آیا امام حسین فرزندانش را به جنگ می‌فرستد و گریه نمی‌کند؟ چه کسی می‌گوید امام برای حاج‌آقا مصطفی گریه نکرد!

امام وقتی خبر آقا مصطفی را دادند در جمع گریه نکرد؛ ‌چون سوء استفاده می‌شد. در خلوت بسیار گریه کرد و باید می‌کرد و این نشانه آدم است. القاء نکنید که هرکه گریه نمی‌کند، خیلی آدمی قوی‌ است! آدم قوی این جوری است که تَدْمَعُ العَیْن وَیَحْزُنُ القَلْب وَلانَقُول ما یُسْخِطُ ربَّنا.

(سؤال) در روایات حد آن آمده. گفته‌اند زن برای شوهرش خود را بزند اشکال ندارد، ولی برای مرد اشکال دارد! البته این‌ها جای توضیح دارد. اگر زنی در مرگ شوهرش توی صورت خودش بزند و گریبان چاک کند اشکال ندارد؛‌ چون در خانم‌ها این اتفاق می‌افتد و خانم‌ها از این وجه عاطفی‌تر و انسان‌تر هستند و دارند با همین عاطفه‌شان کارهایی را در این دنیا پیش می‌برند ولی اگر مردی در مرگ زنش چنین کاری بکند،‌ معلوم است خیلی از کوره در رفته؛ یعنی خیلی تعادلش به هم ریخته، لذا این حرکات به جنسیت ربط دارد و به طور خاص در مورد ابی‌عبدالله حسین هم فرق دارد! این‌جا هم یک حد دیگری دارد. که داریم وَعَلَی مِثْلِهِ تُلْطَمَتْ الخُدُود؛ اگر کسی کار از دستش در برود در مثل جریان امام حسین کسی توی صورت خودش بزند، ‌لطمه به صورتش بزند اشکال ندارد. دیگر روشنفکر نشوید که چرا طرف دارد توی صورتش می‌زند؟ وقتی گفته‌اند پرنده را جلوی جوجه‌هایش نکشید، این‌جا که عزیز فاطمه را جلوی عزیزانش کشتند، وَعَلَی مِثْلِهِ تُلْطَمَتْ الخُدُود.

یکی این‌جا فرق می‌کند و یکی در مورد زن و شوهر. ضربه به بدن به صورت معتنابه اشکال دارد. آقای مروارید از افراد دائم البکاء بود. از بس اشک می‌ریخت دو طرف گونه‌اش زخم بود. در مورد امام سجاد هم همین حرف هست. این‌ها به عنوان وصف خوب در نهج البلاغه آمده که کجایند آن یارانی که از بس که سجده کرده بودند پیشانی و زانوانشان …؛ یعنی در این حد ضرر زدن به بدن که ضرر معتنابهی محسوب نشود اشکال ندارد.

این لطمه هم به این معناست که دارند مصیبت می‌خوانند آنقدر که اراده از بین می‌رود؛ مثلاً آقای حکیم روی منبر دارد مقتل می‌خواند و می‌خواند تا این‌که از خود بی‌خود می‌شود و مقتل را بر سرش می‌کوبد و از منبر به زیر می‌افتد. این‌جا اشکالی ندارد.

(11): قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ

در قرآن‌های رسم الخط عثمان طه روی نون تَأْمَنَّا یک لوزی گذاشته و جور خاصی خوانده می شود؛ به خاطر این‌که این لغت در اصل تأمَنُنَا بوده که دو نون در هم ادغام شده؛ یعنی ای پدر چه شده که ما را بر یوسف امین نمی‌دانی؟ در حالی که ما برایش ناصح‌ایم.

ترفند رسمی شیطان در طول تاریخ

از این آیه در می‌آید که محیط خانوادگی یعقوب محیط امنی نبوده و ظاهراً چندین بار آمدند اجازه بگیرند و نتوانستند. از همین لَا تَأْمَنَّا مشخص است که یک سابقه‌ای داشته که می‌خواستند اجازه بگیرند و اجازه نمی‌داده وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ؛ ما هم که خیرخواه او هستیم. کلاً هر کسی بخواهد فریب بدهد همین را می‌گوید! شیطان هم به آدم و حوا همین را می‌گوید: وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ (آل عمران: 21)؛‌ دو تایشان را قسم داد که من برای شما ناصح و خیرخواهم. همه با این ترفند جلو می‌آیند.

حالا این برادران این خیرخواهی‌شان را چه جوری اثبات بکنند؟ چه منطقی بیاورند تا این اجازه را از یعقوب بگیرند؟

ضرورت تفریح برای مؤمن

(12): أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛ با ما بفرستش فردا تا یوسف بچرد (مرتع یعنی چراگاه) یک تفریحات سالمی داشته باشد و بازی بکند. از این آیه و آیه قبل مشخص است که یوسف نوجوان است؛ چون درباره آدم بچه‌سال می‌گویند با ما بفرستش. حضرت یعقوب در این‌جا کم می‌آورد؛ چون این ساعتی برای تفریح داشتن منطقی مورد پذیرش است. مثلاً چرا اینقدر چسبیده به درس و مشق؟ ولش کن یک خرده بیاید فوتبال و کوه و دشت و صحرا. در نهج البلاغه (حکمت: 390) هم داریم که لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات؛ مؤمن سه وقت دارد: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ؛ یک وقتی برای مناجات با خدا، وَسَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ؛ ‌یک وقتی دارد مرمت معاشش را می‌کند، وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِها؛ یک وقتی را هم برای لذت‌های حلال خالی می‌کند.

این وقت لذت هم بایدی است و داریم که فإنّ هذهِ الساعَةَ عَونٌ لِتلكَ الساعاتِ (خصال، ر13، ص 525) است و اتفاقاً این ساعات تفریح کمکی برای آن ساعات دیگر است و این باید باشد. البته این برای شما بدآموزی دارد چون علی القاعده اجرا می‌کنید، اما این کسانی که فکر می‌کنند زندگی درس است و درس است و کار، اشتباه می‌کنند، به خصوص در دوران نوجوانی! از یک حاج آقای پیرمردی اخلاق زندگی را یاد نگیرید که او دارد چه کار می‌کند! این دیگر آردهایش را بیخته و الکش را آویخته. خیلی وقت‌ها این‌ها در مسائل خانوادگی به این جا رسیده‌اند که مثلاً آقای امجد در خانه پیدایش نمی‌شود و خانمشان هم پذیرفته اما من نمی‌توانم از او یاد بگیرم و در زندگی خانوادگی مثل او رفتار کنم. دائم از من می‌پرسند چقدر می‌خوابید؟ آقا چه کار داری؟ برو قشنگ بخواب! خوابیدن مهم نیست مهم این است که وقتی بیداری زنده باشی! کار بکنی! ما می‌خواهیم طبق یک برنامه‌ای خوابمان را بکنیم 4 ساعت و این اشتباه است! خود آقای شبیری زنجانی مرجع می‌گفتند: این آقا ناصر (آیت الله مکارم) آن موقعی که طلبه بودیم پنج‌شنبه بعد از ظهر و جمعه‌اش تعطیل بود و می‌رفت فوتبال بازی می‌کرد. (الان آقای شبیری با آقای مکارم هم‌سن هستند و 70 سال دارند) و الان من ساعت 10 هم نمی‌توانم شروع به کار کنم اما آقا ناصر ساعت 6 صبح پشت میز کارش است!

گاهی با نشاط جوانی از مایه می‌خورید و جلو می‌روید و این کار را نکنید! ورزش، باشگاه، فوتبال و کوه بروید و این‌ها هم وقت تلف کردن نیست. گاهی درس و کار را تعطیل کنید و بروید مسافرت. غصه هم نخورید. وقتی شما این کار را در برنامه‌تان نگذاشتید، ‌پس فردا هم که ازدواج کردید در برنامه خانواده‌شان هم نمی‌گذارید. می‌بینید سال به سال مسافرتی نمی‌روند و به دشت و صحرا نمی‌زنند!

سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فِيَما يَحِلُّ وَيَجْمُلُ؛ البته آن تفریح باید نیکو باشد و زیوری به آدم بدهد. مثلاً برویم قلیان! این تفریح خوبی نیست! کم کم ممکن است این‌ها به تفریحات ناجوری هم ختم بشود. حتی تفریح در مطالعات خودش یک مطلبی است. وسط بحث علمی دوتا شعر هم بخوانید

وَلَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَث: مَرَمَّة لِمَعَاش، أَوْ خُطْوَة فِي مَعَاد، أَوْ لَذَّة فِي غَيْرِ مُحَرَّم؛ عاقل باید در این جور جاها دیده بشود و این‌که هر کدام چقدر باشد امری عقلایی است، نه این‌که 24 را تقسیم بر سه کنیم، بشود 8 ساعت تفریح در روز! مگر این‌که خواب را هم ضمیمه تفریح کنیم.

پیامبران هم در مسیر رشد هستند

سؤال دیگر این‌که چطور یعقوب بوی پیراهن یوسف را از 80 فرسخی می‌شنود ولی نمی‌فهمد یوسف را به چاه انداخته‌اند که لابد دو کیلومتر آن طرف‌تر است؟

سؤال دیگر این‌که مگر این‌ها علم غیب ندارند، چرا اجازه داد بروند؟ از اول خودش در داستان خواب از کید این‌ها گفت. آیا این ظلم به حضرت یوسف نبود؟

جواب سؤال اول این‌که خود یعقوب هم در این وسط دارد رشد می‌کند تا برسد به این‌که آن شامه‌اش کاملاً باز بشود که وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) این‌جا که فقط صحنه رشد یوسف نیست! هرکسی که از گرد راه برسد که به او فضیلتی نمی‌دهند! این‌که وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ (بقره: 124) شد امام! باید یک ابراهیمی پیدا بشود، تبر به دستش بگیرد، با مشکلات دست و پنجه نرم بکند، بیندازندش در آتش، تا ابراهیمی مظهر اسم محیی خداوند بشود! رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى (بقره: 260)؛ خدایا چه جوری مرده زنده می‌کنی که خداوند بگوید: حالا خودت مرده را زنده کن! از گرد راه نرسیده که به این‌جا نرسید! در صد و چند سالگی باید بچه‌اش را زیر تیغ ببرد و آن امتحانات بشود و این مسیر را طی بکند تا آخر بشود امام! باید یک مسیری طی بشود تا آن قابلیت پیدا بشود. البته یک توفیقاتی و امکاناتی هم هست؛ برای همین پیغمبر می‌گویند: تَعَطَّروا بِالاسْتِغْفَار لا تَفْضَحَنَّکُم رَوائِحُ الذّنُوب؛ با استغفار خودتان را عطر بزنید که بوی گند گناه شما را مفتضح نکند! شما چه می‌دانید کسی از اولیای خدا از کنارتان رد نمی‌شوند! آن‌که شامه دارد این بو را احساس می‌کند. در یک موارد معدودی هم ممکن است خدا توفیق بدهد و ما هم احساس بکنیم تا بفهمیم چنین چیزهایی هم هست. بوی گند فضا، ‌تاریکی فضا. بارها از آقای امجد به عنوان یک ولی خدا دیده‌ام که وارد جایی می‌شوند و می‌گویند: چرا این‌جا این جوری است؟ ممکن است مال حرام در این مجلس باشد! من از احوال آن‌جا خبر داشتم و ایشان می‌دید! یا گفته‌اند چقدر این‌جا نورانی است! چقدر این در و دیوار حلال است! ممکن است گاهی اولیای خدا از این چیزها را رو بکنند که نشان بدهند واقعاً خبرهایی هست. البته نمی‌گویم هر کسی از این حرف‌ها زد … در این چیزها حقه‌بازی زیاد است!

انبیاء و امامان با بینات قضاوت می‌کنند نه با علم غیب

سؤال بعد این بود چرا با توجه به این که حضرت یعقوب عاقبت این قضیه را می‌دانست، چرا اجازه داد یوسف را ببرند؟ ببینید! این‌ها که علم غیب دارند؛ ‌ائمه و انبیاء، علم غیب‌شان تثبیت شده است؛ یعنی ثابت شده که این‌ها علم غیب دارند. آیات قرآن دارد: وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ (توبه: 105)؛ شما بروید عمل کنید ولی حواستان باشد خدا و رسول و مؤمنون عمل تو را می‌بینند. در جا در موضع عمل، عمل تو مشاهده می‌شود و این برهان عقلی هم دارد. در دم ائمه و امام زمان حتی خواطر تو را می‌بینند.

در عبارات بلند جامعه کبیره راجع به معصوم می‌گویید: وأجسادکم فی الأجساد ونفوسکم فی النفوس؛ برای امام این هنر نیست که بدنش در بدن بقیه باشد؛ ‌چون بدن همه در بدن بقیه است، بلکه حرف این است که عالم به منزله بدن امام زمان و انسان کامل است! او تو را با تمام خواطر دارد می‌بیند و پشت این‌ها برهان عقلی هم خوابیده. تو با فیضی که از کانال او می‌آید می‌توانی گناه بکنی! پیغمبر دارد می‌بیند، ولی خود پیغمبر گفته: جریان محاکم قضائی جریان متداول است که من هم با بینه و أیمان کار می‌کنم. چه جوری در محاکم قسم می‌خورند و شاهد و دلیل می‌آورند! در رفتار عادی بنا بر علم غیب نیست. اگر یک موقعی یک خضری پیدا می‌شود، آن کاری به صورت مقطعی است که می‌زند کشتی سوراخ می‌کند و آدم می‌کشد و …، حتی امیر المؤمنین جاهای خاصی در محاکم قضائی از این علم غیب استفاده کرده، البته یک تکنیکی دارد که قابل توضیح است تا فقها بفهمند، اما بنای اهل بیت استفاده از علم غیب نیست. وقتی سراغ ائمه بچه‌سال می‌روید که از امام جواد شروع شده، ‌می‌بینید آن‌ها بیشتر از این کارها می‌کنند و دلیل هم دارد؛ چون می‌خواهند امامتشان را تثبیت کنند و زمینه را برای امام زمان آماده کنند. حساب کنید بگویند: این امام شماست واسطه فیض، در حالی‌که 5 ساله است! خوب قبول کردنش سخت است، لذا در آن‌جا کرامت امام وسط می‌آید، لذا امام جواد، ‌امام هادی زیاد از خودشان کرامت بروز می‌دهند و گرنه بنا بر استفاده از علم غیب نیست. علم غیب هم با درس و بحث نیست؛ ‌مثل جریان حضرت داوود است. یک‌جا دارد وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ (انبیاء: 80)؛ ما به داوود فن زره‌بافی یاد دادیم که به زره بافی لفظ صنعت اطلاق می‌شود که می‌تواند به بقیه هم یاد دهد. یک چیز دیگر هم هست که دیگر به آن صنعت گفته نمی‌شود وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (سباء: 10)؛ این که آن را در دستش الانه (نرم) کردیم. این دیگر زورآزمایی و قدرت بدنی نیست بلکه ما آهن را برایش نرم کردیم و این با تحصیل علوم معمولی انجام نمی‌شود.

استفاده از علم غیب تنها در جایی که انحرافات کلی ایجاد می‌شود

در کافی، ج 7: ص 414: امام صادق می‌فرمایند: رسول الله فرمودند: إنَّمَا أقّضُی بَیْنَکُم بُالبَیِّنَات وَالأیْمَان؛ وقتی من می‌خواهم قضاوت کنم با بینه و دلیل و شاهد و قسم که در محاکم قضائی هست قضاوت می‌کنم (دقت کنید که این‌ها به عصمت لطمه نمی‌زند) وَبَعْضُکُم ألحَنَ بِحُجَّتِهِ بِبَعْضٍ؛ ‌بعضی با دلیلی بعضی را فریب می‌دهند. من هم فریب می‌خورم و به آن طرف رأی می‌دهم فَأیُّمَا رَجُل قَطَعتُه مِنْ مَالِ أخِیهِ شَیْئاً؛ اگر کسی با بینه آمد و تکه‌ای از مال برادرش را برداشت و من آن مال را جدا کردم فَإنَّمَا قَطَعْتُه قِطْعَةً‌ مِنْ النار؛ فکر نکن حالا که من پیغمبر قضاوت کردم بروی حال بکنی با این مال بلکه من یک تکه آتش به او داده‌ام. او خودش باید حواسش باشد ولی من بالبینات و الایمان دارم قضاوت می‌کنم. البته یک جاهایی اگر ببینند انحرافات کلی ایجاد می‌شود از علم غیب استفاده می‌کنند.

معروف است که پیغمبر شترشان در بیابان گم شد،‌ ملت را بسیج می‌کنند که شتر را پیدا کنند. یک نفر می‌گوید این پیغمبر از بهشت و جهنم و عالم و آدم و ملائکه خبر می‌دهد، آن وقت نمی‌داند شتر خودش کجاست؟ تا این به ذهن او خطور می‌کند و می‌آید چنین سؤالی طرح کند، حضرت می‌گویند: بس است! شتر پشت آن کوه است بردارید بیاورید؛ یعنی وقتی قرار است یک چنین انحرافاتی تولید بشود، ‌از علم غیب استفاده می‌کنند. برای همین ابواب روایات مفصلی داریم که ائمه این جوری هستند که لو شاؤوا عَلِموا عُلِّمُوا؛ وقتی بخواهند بدانند به آنان می‌آموزند. بخواهند بدانند می‌دانند ولی نمی‌خواهند بدانند حالات شما را، یا این که پشت این دیوار چه خبر است؟ پس این‌که چرا یعقوب این کار را کرد چون منطق این برادران قوی بود و نیاز نوجوان را به تفریح بیان می‌کند و یعقوب هم نمی‌خواست از علم غیب استفاده کند.

خودتان باشید!

شما هم خودتان باشید! کس دیگر نباشید! از شما توقع می‌رود یک جوان برشته آتش‌پاره باشید! در مسافرت جهادی هم گفتم: معنویت جوان این نیست که یک گردن کج و یک تسبیح بلند داشته باشد. این دست پینه‌زده از بیل و آن قهقهه مستانه از آیات خداست. همین‌ها ذکر الله است. خود پیغمبر هم شوخی‌ها می‌کردند؛ مثلاً ملت از جنگ تبوک برگشتند، پیغمبر مسابقه شترسواری راه می‌اندازند. پیغمبر پیغمبر بالا منبر نیست.

لذا حضرت یعقوب این منطق را می‌پذیرد. نمی‌گوید که این احتیاج به چریدن ندارد و باید درسش را بخواند! فقط می‌گوید:

(13): قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ؛ ذهب؛‌ یعنی رفت و این فعل با باء متعدی می‌شود، پس «ذهب به»؛ یعنی برد. می‌گوید: من را این موضوع خیلی ناراحت می‌کند که شما او را ببرید و گرگ او را بخورد، در حالی که شما از او غافلید.

حالا چرا چنین چیزی گفته؟ شاید بیابان‌های کنعان گرگ‌خیز بوده! در تفاسیر نقل شده که تلقین کذب نکنید مثل کاری که یعقوب با بچه‌هایش کرد! این‌ها اصلاً نمی‌دانستند که باید چنین حیله‌ای سوار کنند،‌ خود یعقوب به این‌ها یاد داد؛ مثل این‌که یک بچه گیر بیاورم و به او بگویم: پسر جان این میخ را می‌بینی یک وقت توی پریز نکنی! خود این یک جور تلقین یک کار اشتباه است.

البته این اشتباهی نیست که به عصمت هم لطمه بزند و محتمل است که بیابان‌های کنعان گرگ داشته و این هم بچه بوده.

این‌ها جواب دلیل اول یعقوب را نمی‌دهند؛‌ چون که یک صبح تا بعد از ظهر می‌خواهند بروند و بیایند اما جواب دلیل دوم یعقوب را می‌دهند:

(14): قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ؛ اگر گرگ او را بخورد،‌ در حالی که ما یک جمعیتی هستیم، در آن صورت ما زیان‌کاریم. و منظورشان زیان اخروی نیست؛ یعنی مثلاً با چه رویی بیاییم! این مثل آن آیه است که مشرکین می‌گویند: وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ (مؤمنون: 34)؛ اگر بشری مثل تو را بخواهیم اطاعت کنیم، آبرویمان می‌رود. تویی که یا کل الطعام و یمشی فی الاسواق هستی! ما یک باند هستیم و آن وقت راجع به ما چه می‌گویند؟!

(15): فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ؛ در ترجمه آیه چند تا نکته ادبی وجود دارد که اگر تحت اللفظی معنا کنید احساس می‌کنید یک چیزی کم دارد! فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ؛ همین‌که بردندش وَأَجْمَعُوا؛ و هم‌داستان شدند أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ؛ این‌که بیندازندش در نهان‌خانه چاه، ( جمله تمام می‌شود)؛ این‌جا آدم منتظر یک جواب شرط است و این نشان اهمیت مطلب است و نکات ادبی و قرآنی دارد. خود این مخفی گذاشتن جواب شرط و آوردن واو که با وَأَوْحَيْنَا شروع می‌شود، نشان از اهمیت مطلب است؛ یعنی مطلب خیلی عظیم است. حالا این چه مطلب عظیمی است؟

آقای قرطبی در تفسیر الجامع لأحکام القرآن چیزهایی نوشته که اگر سند معتبری داشته باشد، خیلی به درد فیلم‌سازها می‌خورد. طرح برادران یوسف این است که پیراهن یوسف را می‌خواهند دربیاورند و خونی کنند و ببرند، این‌جا حضرت یوسف عجز و لابه خاصی دارد و وصیتی دارد شبیه آن چیزی که امام حسین دارد! که برای من این جوری گریه کنید! آدم وقتی این بخش را می‌خواند گریه‌اش می‌گیرد. عملاً کاری می‌کند که رأی یک عده زده می‌شود و شاهدی هم دارد برای این‌که رأی یک عده زده می‌شود. آیه 10 را ببینید:

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ؛

القوه؛ ‌یعنی پرتش کنید. حالا این آیه را ببینید: وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ (15)؛ بگذاریدش گویا از آن خشونت اولیه کاسته شده و روایت چیزهایی را راجع به این معنا تأیید می‌کند.

وحی موجب جزم علمی و اطمینان قلبی

آن یوسف با آن عجز و لابه و آن حادثه سنگینی که دیگر از آن یاد نمی‌شود؛ یعنی همین‌که این‌ها با هم همداستان شدند که او را در چاه بیندازند … cut دیگر بقیه‌اش را نگویم! در این حالت بدانید به داد مؤمن می‌رسند. در آن لحظاتی که دلش از همه جا بریده و فکر می‌کند دیگر خیلی دارد به او فشار می‌آید و این‌جا ته خط است دارد: وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ؛ در همین حال به او وحی کردیم. این هم وحی‌ای نیست که به پیامبران می‌کنند. یک وحی از سنخ علم است؛‌ یعنی یک جزم علمی به آدم دست می‌دهد. یک وحی هم عملی است؛ یعنی عملاً به دل او یک اطمینانی می‌دهند. برای خود شما پیش آمده که وسط یک بحران‌هایی دلتان مطمئن می‌شود! خدا راجع به مادر موسی می‌گوید: وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (قصص: 10)؛ دل مادر موسی خالی شد. اگر دل او را محکم نمی‌گرفتیم، نزدیک بود برود لو بدهد! از آن طرف دارد إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى * أَنِ اقْذِ فِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِ فِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ(طه: 39-38)؛ ما به مادرت وحی کردیم که او را در تابوت بگذار! ببینید مادر موسی یک عزم جزمی پیدا کرده که چنین کاری بکند؛‌ بچه‌اش را در جعبه قایق مانندی بگذارد و رهاکند در آب خروشان نیل.

در بحرانی‌ترین حالات خداوند قلب مؤمن را به دست می‌گیرد

این حالت حالتی است که برای قلوب مؤمنین در سیاه‌ترین حالات اتفاق می‌افتد و در بحرانی‌ترین حالات و وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ (کهف: 14)؛ ‌یکهو خدا قلبتان را می‌گیرد. لذا داریم وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ (انبیاء: 73)؛ خداوند فعل را به آن‌ها وحی می‌کند از سنخ یکسری الهامات که از اجزاء نبوت هم هست که قَلْبُ المُؤمن بَیْنَ إصْبَعَیْنَ مِنْ أصَابِعِ الله؛‌ قلب مؤمن بین دو انگشت از انگشتان خداست. مثل این‌که پیچ رادیو را تنظیم می‌کنید تا امواج را بگیرد و گرنه تمام چیزهایی که رسول الله می‌گوید در قلب هست، فقط موج فرکانس قلب ما تنظیم نیست. تنظیم بشود، ‌می‌گیرد. این‌که دارد؛ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ما وحی کردیم که (لَتُنَبِّئَنَّ تأکید با لام و نون تأکید ثقیله) قطعا و جزما یک قلب مطمئن وسط چاه به او دادند.

با این حوادث تلخ از پا در نیایید! اتفاقاً بدانید در اوج سختی و نا امیدی یکهو یک اتفاقی می‌افتد. این کار را هم می‌کنند تا شما روی امکانات خودتان حساب نکنید! روی امکانات خدا حساب بکنید. خیلی وقت‌ها دوستتان دارند اما تا وقتی داری روی امکانات و معلومات خودت حساب می‌کنی رهایت می‌کنند تا حساب‌های خودت را بکنی، خوب که بادت خالی شد و نشستی، وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ (طلاق: 3)؛ از آن جا که گمان نمی‌کنی می‌رسد. تا حواست باشد که این روی امکانات و صلاحیت خودت نبود، روی فضل ما بود؛‌ یعنی فوق استحقاق خودت بود.

لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا؛ بی‌بروبرگرد و قطعاً به آن‌ها خبر خواهی داد؛ یعنی تو از این مهلکه در می‌روی وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ؛ در حالی‌که قضیه را نمی‌دانند و نفهمیدید که آن یوسف تو هستی!

چند شاهد بیاورم در این لطیفه ادبی که جواب شرط را نمی‌آورند و این برای اهمیت فوق العاده مطلب است:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (بقره: 214)؛ فکر می‌کنی همین جوری به بهشت می‌روی؟ در حالی که مَثَل گذشتگان برایت اتفاق نیفتاده باشد مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ که خوب بچلانندت وَزُلْزِلُوا؛ و بتکانندت حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ تا جایی که همه جیغشان در بیاید که کو این نصر خدا؟ به محض این‌که این را گفتی بعدش دارد: أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ؛ به مو می‌رسانندت ولی پاره‌ات نمی‌کنند. از خدا مطمئن باش. با این قلب مطمئن باش تحت مدیریت خدا هستی. خدا بهترین مربی و معلم است بین سختی‌ها یک توفیقاتی می‌دهد و آیش می‌کند. ما را بهتر از خودمان می شناسد: فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى (طه: 7) است؛ هم سِرّ را می‌داند و هم اخفای از سرّ را می‌داند؛ ‌یعنی آن چیزی که خودت هم نمی‌دانی چه هستی او می داند. شرایط تو را می‌داند. گاهی ممکن است شما را به گناه بیندازد و خودش هم می‌داند که چکار می‌کند. ببینید آن چیزی که وظیفه من است چیز دیگری است. وظیفه من این است که از گناه اعراض بکنم. خدا کار خودش را بلد است انجام بدهد.

عبودیت غیر از عبادت است

(سؤال) خیرش این است که شما باد نکنی! 4 روز نماز صبح بخوان (نماز صبح هم یکی از کارهای مهم شده) به خودت می‌گویی: عجب! اتفاقاتی دارد می‌افتد! تا این حرف‌ها را می‌گویی روز پنجم نماز صبحت قضا می‌شود. یا می‌بینی دچار یک گناه درب و داغانی می‌شوی که در حد شما نبود! مثلاً یکهو یک عربده‌ای می‌کشی که می‌گویی این من نبودم! این همان جایی است که به خودت گفته‌ای: من چقدر سلیم النفس هستم! اصلاً کسی از من دادی شنیده؟! تاریخ را ورق می‌زنی! همان وقت خدا بادت را خالی می‌کند. عبودیت هم یعنی همین! نه ‌این‌که چقدر نماز بخوانی. عبودیت یعنی عبد خدا باشی و در برابر خدا بادت خالی شده باشد.

چون از او گشتی همه چیز از تو گشت چون از او گشتی همه چیز از تو گشت

خداوند چگونه با گناه انسان را رشد می‌دهد

(سؤال) منتها گناه داریم تا گناه

گفته بودم نخورم می در همه عمر به جز از امشب و فرداشب و شب‌های دگر

گاهی کسی این جوری گناه می‌کند و گاهی کسی وقتی گناه می‌کند اینقدر حالش از خودش بد می‌شود که بابت آن می‌رود ده تا ثواب می‌کند،‌ ده تا تصمیم بلند می‌گیرد. این همان گناهی است که يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ (فرقان: 70)؛‌ یعنی خدا برداشته این گناهش را تبدیل به حسنه کرده. او با این گناه رشد کرده! حتی از آن طرف داریم که گاهی اوقات خود شیطان می‌آید شما را برای نماز صبح بیدار می‌کند؛‌البته لب طلایی! چون وقتی خواندی می‌گویی: آخیش خواندم! اما اگر 5 دقیقه بگذرد و نمازت قضا شود: می‌گویی: اه ما هم شدیم طلبه! به ما هم می‌گویند بچه مؤمن! اگر قبل اذان صبح احساس کردی کسی دارد هل‌تان می‌دهد، بلند شوید و خدا را شکر کنید اما اگر دم طلوع آفتاب احساس کردید با یک لگد دارید بیدار می‌شوید، شک کنید!

صلوات!

[1] . ارضاً نکره است و به معنی یک سرزمین دورافتاده ناشناخته

[2] . ما شوخی گرفتیم که این بنده خدا، یک روح الهی جلوی من نشسته است،‌ حتی ما داریم که اگر کسی به حیوان فحش بدهد حرام است، آن وقت از جلوی ماشین من یک حیوان می‌پیچد، فحش می‌دهم و حواسم نیست که این یک روح زنده است