جلسه هجدهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره یوسف، جلسه 18

بسم الله الرحمن الرحیم

يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (39) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (40) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ (41) وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)

در جلسه قبل بحث اسم بی‌مسما گذشت و این‌که روال قرآن روال فلسفی نیست؛ ‌چون قرآن کتاب هدایت است و بحث نمی‌کند در این‌که چه چیز حق است و چه چیز حق نیست، بلکه در ین بحث می‌کند چه چیز به درد می‌خورد و چه چیز به درد نمی‌خورد. لذا حضرت ابراهیم در محاجه می‌گوید: قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (انعام: 76)؛‌ من اصلا آفل را دوست ندارم! البته این محاجه حضرت ابراهیم را می‌توان به صورت یک قیاس درآورد، ولی حضرت ابراهیم حکمت و کلام و فلسفه را به فطرت بشری می‌دوزد که من اصلاً دوست ندارم چیزی را که یک موقع هست و یک موقع نیست. یک موقع به فکر من است و یک موقع به فکر من نیست. این سبک حرف زدن را شما در کتاب فلسفی نمی‌بینید.

واحد قهار با هیچ عددی رفیق نیست

نکته دیگر این‌که واحد قهار واحد پوشاننده است. احدی نیست که دو هم کنارش بیفتد. خدا یا احد است، یا واحد قهار. هیچ موقع راجع به خدا نمی‌گوید: خدا واحد است و اگر هم بگوید،‌ می‌گوید، واحد قهار است. قهر می‌کند با همه آحاد دیگر. این یک با هیچ عدد دیگری رفیق نیست. این مدل صحبت کردن قرآن است که مفصل گذشت.

ادب محاوره قرآن

از این آیه یک ادب محاوره هم می‌شود استخراج کرد و آن این‌که با کسی که اعتقاد اشتباهی دارد، ولی هنوز عنادش ثابت نشده، ‌نمی‌شود گفت: قطعاً من درست می‌گویم و قطعاً تو اشتباه می‌کنی و در ضلال مبین هستی! این از ادب محاوره نیست و شاهدش را هم در قرآن می‌بینیم. اگرچه حرف پیغمبر این بود که إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي (انعام: 57)؛‌ دلیل من واضح است،‌ ولی فعلاً با این شروع می‌کند که ببینید چه چیز بهتر است؟ تا یواش یواش حرفش را به کرسی بنشاند؛‌

مثلاً در ص 431، ‌آیه 24 سبأ می‌گوید: قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ؛‌ بگو چه کسی است از کل سموات و ارض دارد به شما رزق می‌دهد؟ قُلِ اللَّهُ و بعد می‌گوید وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛‌ ما یا شما بر هدایتیم یا بر ضلالت؛‌ یعنی یا ما داریم اشتباه می‌کنیم، ‌یا شما. نمی‌شود هم ما اشتباه کنیم و هم شما! یا نمی‌شود هم ما درست بگوییم هم شما! با این‌که اعتقاد پیغمبر این است که من دارم با بینه حرف می‌زنم و منظورش این نیست که ما داریم اشتباه می‌گوییم و اساساً این (أوْ = یا) برای تردید نیست، بلکه از ادب محاوره کردن است. ما هم باید این نوع محاوره کردن را یاد بگیریم. با این نوع محاوره طرف مقابل مقداری می‌نشیند!

قرآن رو به فرد دارد و خطاب به جامعه‌ بشری

در آیه 40 بحث اسم و معبودهای بی‌مسما بود که نکاتی دارد:

اولاً دارد: يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ؛ ‌ای دو مصاحب زندانی‌ام که از تثنیه به جمع تبدیل می‌شود[1]؛‌ یعنی خطاب فقط به این دو زندانی نیست و بحث مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ است، انگار کل بشریت را دارد مورد خطاب قرار می‌دهد. این‌ها سیرهای از جزئی به کلی قرآن است.

مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا

اگر فی الواقع انسان و معبود بشود اسم بی‌مسما، عبادت هم می‌شود اسم بی‌مسما. می‌بینید یک طرف انسان است و یک طرف معبود است و یک رابطه عبادی هم بین این‌ها برقرار است. قرآن می‌گوید: یک عده هستند که آدم بی‌مسما هستند؛ یعنی اسم انسان روی این‌ها هست ولی بی‌مسماست و از معنای خودش خالی شده.

انسان بدون آدمیت امتیازی بر حیوانات ندارد

دنبال ممیزات آدم بگردید. اگر بحث خوردن و خوابیدن باشد، حتی خیلی از این بازی‌ها را حیوانات دارند.[2]

اگر آدمی به چشمست ودهان وگوش وبینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

اگرممیزات انسان قیافه و قد و هیکل و زور باشد، ‌این‌جا آدم شده آدم بی‌مسما و از آن طرف وقتی دنبال معبود بی‌مسما رفت[3]. و برنامه‌هایش را از کس دیگری گرفت … اگر فرعون می‌گوید: فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى (نازعات: 24)، ‌فرعون که دیوانه نبوده که بگوید من شما را آفریده‌ام! من شما را بزرگ می‌کنم! اتفاقاً فرعون خیلی آدم حسابی بوده و در روایات ما هم آمده که خیلی آدم متینی بوده و حرف‌های حسابی می‌زده و این‌که می‌گوید مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي (قصص: 38)؛ الهی غیر خودم برای شما نمی‌شناسم، منظورتان از اله چیست؟ اگر منظورتان کسی است که به شما برنامه بدهد، من خودم به شما برنامه می‌دهم. برنامه‌ رشد و شقاوت و سعادتتان را از خود من بگیرید! همین چیزی که در ادبیات طاغوتی به نام خدایگان مطرح است. منظور از خدایگان این نیست که او ما را آفریده بلکه سعادت و شقاوت ما گره خورده به برنامه این! اگر برنامه‌های او را عمل بکنیم درست است و اگر برنامه‌های او را عمل نکنیم درست نیست و این معنا را جا می‌انداختند.

عملی که بهره‌ای از حق ندارد هیچ نیست!

آیات می‌گوید: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا (فرقان: 23)؛ هر چیزی که عمل می‌کند سراغش می‌رویم و آن را گرد پراکنده می‌کنیم؛ یعنی این عملاً کاری انجام نداده است. این‌که دارد در قیامت فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزال: 8-7) و این‌که وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ (انبیاء: 47) و این‌که میزان و ترازو در قیامت می‌گذاریم، ‌این‌ها برای مؤمن است ولی در مورد غیر مؤمن فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (کهف: 105)؛ اصلاً اقامه وزن نمی‌کنند برایش وزنی نمی‌گذارند. او حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ (بقره: 217) است؛ ‌اصلا او چیزی نیست. او هَبَاءً مَنْثُورًا و گرد پراکنده است. کاری نکرده!

قرآن می‌گوید اگر عبادت در این مسیر انسانی باشد، می‌خورد اجر دارد. ازدواج می‌کند، ‌اجر دارد. می‌خوابد،‌ اجر دارد. صدقه می‌دهد، اجر دارد. هر کاری بکند اجر دارد. برود یک عالمه پیتزا بخورد اجر دارد؛ چون‌که مسیر و جهت را درست گرفته. این یک انسانی است که دنبال یک معبود است و در این راه هم دارد حرکت می‌کند، ولی اگر کس دیگر که در مسیر نیست صدقه هم بدهد وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا؛ گرد پراکنده است و چیزی از توی عبادات غیر خدا در نمی‌آید.

بایدآیات کنار هم بنشیند تا معلوم بشود. نه این‌که فکر بکنید کسی که مشرک باشد یا موحد نباشد، در دنیایش نتیجه نمی‌گیرد! نه! در دنیا نتیجه می‌گیرد. کسی که در دنیا دنبال فنون دامداری و کشاورزی باشد. موشک هم پرتاب می‌کند و جاهایی را هم فتح می‌کند. مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ (اسراء: 18)؛‌کسی که دنبال عاجله و این دنیا باشد، اتفاقاً به‌سرعت به او می‌دهند.

اعمالی که نتیجه ندارد

ولی بحث این است که آدم را در کدام بازه دارید نگاه می‌کنید؟ آدم را در بازه هفتادساله نگاه می‌کنید، یا آدم را در کل این مسیری که در پیش دارد می‌بینید؟! مسیری که به عمق ابدیت است. ابدیتی که امیر المؤمنین با آن عظمتش می‌گوید: آه آه مِنْ قِلَّة الزاد وَطُولِ الطَّریق وبُعْدِ السفر وَعظیم المَوْرِد؛ آه از کمی توشه.

اگر از این بازه دنیای عاجل نگاه می‌کنید اعمال نتیجه ندارد و هَبَاءً مَنْثُورًا است؛ فایده‌ای ندارد. قربت و تقربی نمی‌آورد. بالا نمی‌برد. به قرآن نگاه می‌کنیم؛ چون این حرف‌ها تا مستند به قرآن نشود، به هیچ دردی نمی‌خورد، حتی اگر روایت داشته باشد[4] ! خطوط کلی باید در قرآن بیاید. وظیفه قرآن تعیین خطوط کلی است.

شاهد این‌ها ص 151 (اعراف: 8)، ص 326 (انبیاء: 47)، ص 362 (فرقان: 23)، ص 304 (کهف:103)، ص 261 (ابراهیم: 43)

میزان در ترازوی قیامت حق است

(اعراف: 8): وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ آیه خیلی قشنگ است. نمی‌گوید، ترازو حق است بلکه می‌گوید: وزن حق است.[5] وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ! نه «والمیزان یومئذ الحق»؛ در قیامت خود واحد اندازه‌گیری حق است. هرچقدر حق داشته باشید، روی حق می‌گذارند و نشان می‌دهد که چقدر است. هر چقدر از حق بی‌بهره باشی،‌ عملاً هیچ چیز نیست؛ چون آن‌جا روزِ بروز حق است؛ حقیقت آدم‌ها بروز می‌کند و چیزهای دیگر فرو می‌شکند؛ مثلاً اگر این صدقه را برای خدا دادی. این سخنرانی را برای خدا کردی، ‌در آن‌جا یک حقیقتی دارد و اگر ریایی بود اصلاً هیچ حقیقتی ندارد؛ یعنی هیچ چیز نیست!

انبیاء: 47: وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ؛‌ ما موازین قسط را در قیامت وزن می‌کنیم (ترازوهای عدل را وزن می‌کنیم) ترازوی قیامت دو کفه‌ای نیست، یک کفه‌ای شاهین‌دار است! فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا؛ به هیچ‌کس ظلمی نمی‌شود و اگر کسی مِثْقَالَ(هم‌وزن) حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ؛ به اندازه حبه‌ای خردل کاری کرده باشد، أَتَيْنَا بِهَا؛ ما آن کارش را می‌آوریم وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ؛ و ما برای حساب و کتاب کفایت می‌کنیم. منتها به شرطی که کاری کرده باشد! یعنی در قیامت باید این عمل دیده بشود.

از این جور اطلاق‌گیری‌ها نمی‌شود کرد؛ چون در اطلاق‌گیری باید به مخصصات و مقیِّدات آیه نگاه کرد نمی‌شود گفت که در فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ چون‌که «نفسٌ» آمده و نکره در سیاق نفی است و مفید عموم است، پس یعنی کار هر کسی را انجام می‌دهیم و مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ هم اطلاق و عمومیت دارد! نه! به این راحتی نیست!

فرقان: 22: يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا ؛ فرشتگان می‌گویند: برو گم‌شو! وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا (همان: 23)؛ ما رو می‌کنیم حالا رو می‌کنیم به هر کاری که انجام داده آدم مستکبر کسی که «لا یرجون لقائنا»؛ کسی که می‌گوید: قیامتی نیست فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا او را می‌کنیم گرد پراکنده! حالا که شد گرد پراکنده آیه ص 304 را ببینید!

کهف: 103: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * ألَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا * أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا *

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا؛‌ می‌خواهید خبرتان بدهم از کسی که از همه زیانکارتر و بدبخت‌تر است؟ ألَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛ کسانی که سعیشان دارد گم می‌شود در حیات دنیا؛ یعنی اصلاً در راه نیستند، ولی وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ خودشان گمان می‌کنند دارند کارهای خوبی انجام می‌دهند؛ مثلاً داریم درس می‌خوانیم دیگر! ولی این درس خواندن گم است؛‌ یعنی اصلاً معلوم نیست برای چه دارد درس می‌خواند! آخرش آب تو آسیاب که می‌خواهد بریزد؟ می‌خواهد درس بخواند که پول هنگفتی دربیاورد که زندگی راحتی بکند! همین! بعد که چه؟ بعد ندارد، ‌آخرش می‌میریم دیگر! ته آن یک زندگی حیوانی است.

واقعیت برخی حیوان بودن و سنگ بودن و مرده بودن است[6]

أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ (کهف: 105)؛ کسانی که آیات خدا را کافر شدند و همه نشانه‌هایی را که خدا برای هدایت آورد، همه چیز را دیدند و انکار کردند، عمل این‌ها حبط می‌شود. در کجا؟ در این دنیا یا آن دنیا؟ در همین دنیا! اصلا عملش در همین دنیا حبط است؛ یعنی هیچ نیست! گاهی قرآن می‌گوید: فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ (احزاب: 19)؛ خدا عمل را حبط می‌کند و گاهی بیانش صریح‌تر است و می‌گوید: حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ عملش حبط شده، نه این‌که یک کاری کرده بعد خدا عملش را زده خراب کرده، بلکه اصلاً عمل حبط است و چیزی نیست و روز قیامت که می‌شود فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (کهف: 105)؛ اصلا برای این اعمال وزنی اقامه نمی‌شود. این‌که وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ؛ مال این‌ها نیست! چون این‌ها اصلاً چیزی نیاوردند! این‌ها می‌شود عبادت بی‌مسما.

پس عبادت بی‌مسما، معبود بی‌مسما و عبد بی‌مسما داریم.

(ابراهیم: 43): مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ

چون‌که حقیقت آدم به قلبش است. حقیقت آدم که به این دست و پا نیست! چون این می‌پوسد و تمام می‌شود. دست و پای برزخی هم این دست و پای مادی نیست. انسان یک هیکل برزخی پیدا می‌کند؛‌ مثل آن‌چه در خواب می‌بینید که باعث نمی‌شود با دیدن آن کله‌تان سنگین شود! آن جسم برزخی دست و پا دارد ولی جرمانی نیست. حقیقت آدم به قلبش است. این‌که می‌گویند: الأعمال بالنیات، نشان می‌دهد نیت کار قلب است.

مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ؛ شتابان و سرافکنده در حالی‌که چشمانشان به هم نمی‌آید و قلبشان هواست؛ یعنی هیچ چیز نیست و حقیقتی ندارند.

قلبشان، هواء و عملشان،‌ هباء است.

(40): … إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ؛ این حکم نیست مگر برای خدا (این حکم به ربوبیت برمی‌گردد که در جلسه قبل صحبت کردیم)

عبد برنامه‌اش را فقط از خدا می‌گیرد

أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ؛ امر کرده جز او را عبادت نکنیم (عبادت هم به معنی دولا راست شدن نیست بلکه به معنی برنامه گرفتن است) ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ؛ این مسیر توحیدی که حضرت یوسف ترسیم کرده این مسیر درست و قیِّم است[7].

در این آیات با این موج توحیدی که حضرت یوسف راه انداخته ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ؛ ولی اکثراً نمی‌فهمند. نمی‌دانند که اگر به این مسیر توحیدی تمسک بشود و این‌که برنامه‌ها را خدا بدهد، ‌همین به درد می‌خورد و این‌که برنامه را از سیاستمدران و عرف اجتماعی نگیرند و فقط در منطقة الفراغ‌ها از عرف و مشورت و فکر برنامه بگیرند.

(41): يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ *

وقتی حضرت یوسف این موج توحیدی را راه می‌اندازد، می‌رود ‌سراغ تأویل رؤیا. و خبر بد را هم مستقیم نمی‌گوید که شما ساقی می‌شوید، اما جنابعالی را دار می‌زنند و از کله‌ات می‌خورند بلکه می‌گوید: أَمَّا أَحَدُكُمَا؛ تعبیر خواب یکی این است وَأَمَّا الْآخَرُ؛ و یکی این است. این خبر را به‌تدریج می‌دهد.

(41): … أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا؛ (به کلمه رب در این عبارات دقت کنید. این‌جا به معنی ملِک و فرعون است) یکی از شما آزاد می‌شود پیش خدایگانش می‌رود و ساقی شراب ملک می‌شود. وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ؛ اما دیگری به دار آویخته می‌شود فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ؛ پرنده‌ها از کله‌اش می‌خورند. قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ؛ این‌که استفتا کردید همین است و این انجام شد و تمام است؛ چون‌که در روایت است که تا حضرت یوسف چنین تعبیری می‌کند، می‌گوید: شوخی کردم من اصلاً چنین خوابی ندیدم و حضرت می‌گویند: قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ؛ همین‌که گفتم![8] این فرق تأویل رؤیاست با معبرین معمولی![9] شما اگر به معبر خواب بگویید که سرِ کارت گذاشتم! می‌گوید: ما را مسخره کردی؟! اگر بگویی یک جور دیگر خواب دیدم، می‌گوید تعبیرش چیز دیگری می‌شود. ولی این علم تأویل خوابی است که حضرت یوسف از خدا آموخته است؛‌ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ (101)؛ خدا تأویل حدیث به من یاد داده؛ برای همین می‌گوید: قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ؛ ‌آن‌چه که استفتا کردید اتفاق می‌افتد.

(42): وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ

معنی اصلی «ظن» به معنی گمان کردن است، اما در قرآن به‌کرات به معنی یقین استعمال شده، لذا معنی این آیه وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ؛ [10]می‌شود «دانست و یقین کرد» شاهد آن هم در قرآن آیه 46 سوره مبارکه بقره است: وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ؛ از نماز و صبر کمک بگیرید؛ یعنی واقعاً کسی بایستد سر سجاده و از خدا کمک بخواهد وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ؛ این کار خیلی کار سختی است إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ؛ مگر بر آدم خاشع. خاشع چه کسی است؟ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛ آیا خاشع به این معناست که گمان دارد که بالاخره خدایی هم هست!؟ اگر این باشد که با محتوا سازگار نیست، بلکه به این معناست که: کسانی که یقین دارند[11]

ذیل آیه 42 سوره یوسف روایاتی است که فی حد نفسه روایات بدی نیست، ولی به آیات نمی‌خورد.

وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ؛ به کسی که می‌دانست نجات می‌یابد گفت: رفتی پیش ملک یادی از ما بکن! مثلا یک پارتی‌بازی کرد.

بنده مخلص را شیطان راهی نیست

بنده مخلَص به بنده‌ها متوسل نمی‌شود

 

فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ را چند جور می شود معنا کرد:

1- شیطان یاد پروردگارش را از او برد و خدا عقوبتش کرد فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ؛ 9 سال دیگر خدا او را در زندان نگه داشت. 2- (این معنا به دلیلی به ظاهر نزدیک‌تر است) اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ؛ برو یادی از ما بکن و این نه به معنی پارتی بازی که دادخواهی است که شاهد آن در آیات هست. فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ (در این‌جا دو ضمیر داریم یکی در انساه و یکی در ربه و دوتا ذکر داریم: یکی در اذکرنی(یعنی ذکر این زندانی پیش فرعون) و یکی در ذکر ربه) فَأَنْسَاهُ؛ شیطان فراموشاند. چه کسی را؟ از یاد زندانی! چون ضمیر به اولین جایی که می تواند باید برگردد فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ؛ شیطان از یاد آن زندانی برد که یاد یوسف را نزد فرعون بکند، ‌نه این‌که از یاد یوسف یاد پروردگارش را برد! و چون یادش رفت که به ملک درباره یوسف بگوید، طبیعتاً فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ؛ باز یوسف 9 سال دیگر در زندان ماند!

این نوع معنا کردن هم به خود آیه می‌خورد؛ چون هردو ضمیر به زندانی می‌خورد و در نوع معنا کردن اول، ضمایر با مرجع ضمیرها همگون نیست،‌ جالب است که با این ترجمه‌ی اشتباه، روایت هم درآمده، ‌در حالی‌که یوسفی که دارد سراسر توحید می‌گوید،‌ وقتی می‌رسد به این‌جا می‌گوید: وقتی رفتی هوای ما را داشته باش! این که درست نیست! چون اولاً یوسف جزء عباد مخلَص است و اصلا ً از منطقه پروازی شیطان خارج است. اگر بگوید شیطان بر یوسف تسلط دارد، با بحث عباد مخلَص در همین سوره آیه إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24) سازگار نیست. پارتی بازی هم نیست بلکه دادخواهی است. منتظر عفو ملوکانه هم نیست. یوسف برای آبروی خودش دادخواهی می‌کند، پارتی‌بازی هم نمی‌کند و می‌گوید: چرا مرا این‌جا انداخته‌اید؟! و این اشکالی هم ندارد.

آیه 50 همین سوره را ببیند دارد:

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ؛ وقتی رفتند تعبیر رؤیا را به ملک گفتند،‌ ملک گفت بیاوریدش پیش من فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ؛ وقتی فرستاده پیش یوسف آمد، ‌اصلاً یوسف از زندان بیرون نیامد. یوسف دنبال بیرون آمدن از زندان نبود! او دنبال دادخواهی‌اش بود و گفت برگرد برو فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ؛ اول تکلیف آن صحنه را مشخص بکن که ما را بی‌خودی انداختید زندان! آبروی ما را ریختید و گفتید این نظر سوء به زنان مصر داشته! تا تکلیف من معلوم نشود، ‌بیرون نمی‌آیم!

به این همگونی‌های قرآن دقت بکنید! این آیه را بگذارید کنار آیه 45: وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا؛ یکی از این دو تا که نجات پیدا کرده بود وَادَّكَرَ[12] بَعْدَ أُمَّةٍ؛ بعد مدتی یادش می‌آید که یک نفر بود که در زندان تعبیر خواب می‌کرد. این‌که این‌جا فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ می‌گوید یادش رفت،‌ آن‌جا می‌گوید: وَادَّكَرَ و این‌ها با هم همگون است و با رعایت همگونی قرآن اولاً شأن یک نبی محفوظ می‌ماند؛‌ چون نبی همه حرفش توحید محض است. نبی دعوت به توحید می‌کند. اصلاً قبل از این‌که تعبیر رؤیا بکند دارد این معارف را می‌گوید، بعد آیا وقتی به تعبیر رؤیا می‌رسد بگوید: هوای ما را داشته باش!؟

حالا این روایت را نگاه بکنید! ممکن است این روایت در نوع خودش چیز خوبی باشد، ولی به آیه ربطی ندارد! و شاهدی بر این آیه نیست!

بحار، ج 12، ص 301: قال الله فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ (به همان تعبیر منفی گرفته که ما قبول نداریم) فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ، قال فأوحی اللّه إلی یوسف فی ساعتة تلک یا یوسف من أراک الرؤیتک التی رأیتها؟ چه کسی رویایی را که اول بچگی دیدی به تو نشان داد؟ قال: أنت یا ربّ! قال فمن حببک إلی ابیک؟ که تو را محبوب قلب بابایت کرد؟ قال أنت یا ربّ! قال فمن وجَّه إلیک السیارة التی رأیتها؟ وقتی درچاه بودی چه کسی کاروان را به طرفت برگرداند؟ قال أنت یا ربّ! قال: فمن علمک الدعاء الّذی دعوت به حتّی جعلت لک من الجبّ فرجا؟ که این دعا را به تو یاد داد که از ته چاه درآمدی؟ قال أنت یا ربّ! قال:‌ فمن جعلک من کید النسوة مخرجاً؛‌ که تو را از کید زنان نجات داد؟ قال: أنت یا ربّ! قال: فمن أنطق لسان الصبیّ بعذرک؟؛ چه کسی زبان آن بچه را باز کرد که شهادت بدهد؟ قال: أنت یا رب! قال: فمن صرف کید إمرأة عزیز نسوه؛ چه کسی کید زنان را در مجلس برگرداند؟ قال: أنت یا رب! قال: فمن ألهمک تأویل الرؤیا؟؛ ‌که تأویل رؤیا به تو یاد داد؟ قال: أنت یا ربّ! قال فکیف استغثت بغیری و لم تستغث بی؟؛ رفتی به کس دیگر استغاثه کردی؟ وَتسئلنی أن أخْرِجَکَ من السجن؟ أملْتَ عبداً مِنْ عِبَادی؟؛ امیدوار به بنده شدی؟

این روایت در نوع خودش قشنگ است که واقعاً چه کسی از بچگی تو را رزق داد؟ حالاچه؟ بازهم خدا!

لذا این روایت به فضای آیه نمی‌خورد! و نمی‌شود روایت را قبول کرد ولی این هست که تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ (بقرة: 253)؛ بین انبیاء‌ تفاوت هست. یکی غرق توحید است مثل ابراهیم که در روایت هست که وقتی او را در منجنیق می‌اندازند، وسط زمین و آسمان جبرئیل می‌آید که حاجتی داری؟ می‌گوید: أمَّا إلَیْک فَلا؛ ‌از تو نه! میکائیل می‌آید و می‌گوید: همه باران‌ها به دست من است، می خواهی بفرستم همه آتش‌ها خاموش شود؟ می‌گوید: با تو کاری ندارم! ملک باد می‌آید، می‌گوید: ‌نه! جبرئیل می‌آید می‌گوید: اقلاً اگر پیغامی داری بگو به خدا بگویم؟ می‌گوید: عِلْمُهُ بِحاليْْْ حَسْبيْْْ عَنْ مَقاليْْْ ؛ همان خودش می‌داند. حتی وقتی عزرائیل می‌آید جانش را بگیرد، ‌می‌گوید: به تو نمی‌دهم! میان پیامبران یک کسی مثل ابراهیم است که هیچ استعانتی از کسی ندارد. درست است که ابراهیم را با یوسف نمی‌شود مقایسه کرد. ابراهیم کلاً فرق دارد. او شیخ الأنبیاء است. به پیغمبر می گوید: فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ (آل عمران: 95)؛ ‌از ابراهیم تبعیت بکن! ابراهیم برای خودش قطبی است[13].

صلوات!

[1] . گفتیم که «ی» در صاحبَیِ علامت تثنیه است نه ضمیر متکلم که یعنی ای دو مصاحب زندان، نه ای مصاحب من!

[2]. هم‌این‌که تلویزیون فوتبال فیل‌ها را پخش می‌کند؛ یعنی این کار کار فیل‌هاست! پس بازی جزء ممیزات آدم نیست! اگر آدم آدم شد، آن وقت فوتبال و غذا خوردنش هم با مسما می‌شود، ولی اگر آدم از آدمیتش تهی بشود و دنبال ممیزاتش از حیوانات نرود، کار او با کار حیوانات هیچ فرقی ندارد و هیچ کار او علامت انسان بودن نیست.

[3] . بحث ربوبیت را مفصل در جلسه گذشته گفتیم که یعنی برنامه را از که بگیریم؟!

[4] . البته من دشمن روایت نیستم ولی …

[5] . ترازوی قیامت یک شماره‌انداز دارد که روی کیلوگرمش نوشته:‌ حق! یک price دارد که آن نیت است. نمی‌گوید:‌ ترازو حق است بلکه می‌گوید واحد سنجش حق است؛ یعنی شما چند حق می‌ارزید؟! هرچقدر در حق داری حرکت می‌کنی،‌ همان‌قدر حق هستی! و الا ضربدر کسینوس و آلفا می‌شوید! چون میزان مؤلفه حق باید در بیاید.

[6] . بارها گفته‌ام قرآن سراسر کتاب ادب است،‌کتاب توهین کردن نیست و اگر می‌گوید: یک عده هستند که این‌ها أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (اعراف: 179)؛ این‌ها حیوانند و از حیوان پست‌تر هستند، یا كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً (بقره: 74)؛ مثل سنگ هستند، بلکه از سنگ بدترند. یا می‌گوید: إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى (نمل: 80)؛ این‌ها مرده هستند و هی مرتبه این‌ها را پایین و پایین‌تر می‌آورد بحث فحش دادن نیست، بلکه واقعیت این آدم این است! یعنی اگر چشمی باشد که این‌ها را ببیند، این‌ها را واقعاً حیوان و سنگ و مرده می‌بیند و آن روزی که قرار است حق ظهور کند، این‌ها حیوان و سنگ و مرده دیده می‌شوند.

[7] . اگر بعضی می‌گویند چرا مسلمین این قدر بدبخت هستند؟ این به خاطر این است که دین قیِّم است ولی در آیات داریم که دین باید اقامه بشود: أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ (شوری: 13)؛ اقامه دین لازم است و این مثل نماز است، آیات قرآن با هم سازگار است، آیا نمازی که ستون دین است را تا حال گفته بخوانید! همه‌اش اقیموا الصلاة است؛ یعنی حالا که نماز ستون است، پس ستون را اقامه کنید. این واقعاً ستون است و اگر زیر جایی بگذارید واقعاً اقامه می‌کند، اما اگر ستون را یک گوشه بخوابانید هر چقدر هم تزیینش بکنید فایده‌ای ندارد!

[8] . قُضِیَ و قَضَی؛ یعنی کارِ تمام شده. درباره حضرت مریم هم دارد وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا (مریم: 21)؛ یعنی این تمام‌شده است و تو بچه‌دار می‌شود.

[9] . باید یک زمانی بحث خواب به لحاظ فلسفی و قرآنی باز بشود.

[10] . در جایی دارد إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا (یونس: 36)؛‌ گمان به درد نمی خورد. این‌جا معلوم است که «ظن» به معنی گمان است و در جاهایی «ظن» به معنی یقین کردن است. در استعمال عرب هر دو معنی وجود دارد. باید فرهنگ قرآنی آیه در بیاید تا بتوان معنی کرد.

[11] . در بحث الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا (یونس: 15) داشتیم که این‌ها امید به لقاء ندارند؛ یعنی که آدم باید امید به لقاء داشته باشد که اگر امید نداشته باشد فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (کهف: 105)، پس مَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ؛ یعنی اعتقاد به این‌که قیامتی هست.

[12] . مراحل تصریف ادَّکر: ذَکَرَ< اذتکر < اذدکر < ادَّکر

[13] . متأسفانه در این فیلم مزخرف ابراهیم شخصیت حضرت ابراهیم را به شدت تنزل داده، کسی که حتی در میان پیامبران خاص است!