جلسه پانزدهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره یوسف، ‌جلسه 15

بسم الله الرحمن الرحیم

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (37) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (38)

آیه به این‌جا رسید که برای حضرت یوسف دو غلام‌ خواب تعریف می‌کنند و از او می‌خواهند آنان را با تعبیر خواب آشنا بکند.

قلبی که نمی‌خوابد

به هرجهت بعضی هستند که خوابشان بیداری است و بیداری‌شان هم بیداری است و آمده که مؤمن این‌گونه است که یَنَامُ عَیْنَه وَلا یَنَامُ قَلْبَه؛ چشمش می‌خوابد ولی قلبش نمی‌خوابد. آن چیزی که از اخلاق نه تنها پیغمبر که از اخلاق مؤمن یاد می‌شود، نکته عجیبی در روایت است که کَانَ رَسُولُ الله إذَا أصْبَحَ قَالَ لأصْحَابَه: هَلْ مِنْ مُبَشِّرات؟ یعنی کلاً‍ وقتی صبح می‌شد و با اصحابشان سلام و علیک می‌کردند، می‌گفتند خواب دیدید یا ندیدید؟؛ یعنی چیزی دیدید یا ندیدید؟ آدم باید از خودش توقع داشته باشد خواب ببیند؛ چون وقتی روح صفایی پیدا کند و از اشتغالات حسی جدا بشود، خواب می‌بیند. اصلاً خوابیدن برای کپه مرگ گذاشتن نیست، بلکه دیدن چیزهایی است که در عالم ماده نمی‌شود آن چیزها را دید، لذا آدم می‌خوابد تا چیزهایی که این‌جا نمی‌تواند ببیند، آن‌جا ببیند و البته استراحت بدن سر جای خودش هست ولی این توقع را هم نداشته باشیم که ما در زمان پیامبر باشیم و هر روز پیامبر بپرسند: هَلْ مِنْ مُبَشِّرات بلکه توقعی که مجموعه قرآن برای آدم درست می‌کند و توقعی که از خود آدم به وجود می‌آید. معنی ندارد کسی بگوید: من خواب نمی‌بینم؟! چرا ما با عوالم دیگر در تماس نیستیم؟!

اگر این فضا جدی بشود، ممکن است آدم را به این‌جا بکشاند که چه باید بشود تا خواب ببیند؟ و مثلاً به این می‌رسد که شب نباید خیلی بخورد. اگر سنگین باشد، روح هنوز دارد غذا هضم می‌کند. یا اگر کسی هرچیزی ببیند و هر چیزی بشنود و کلا در دیدن و شنیدن آزاد باشد، این وقتی اشتغال روحش کم شد، می‌نشیند سر سفره خاطرات خودش و صحنه‌های خودش. می‌نشیند صحنه‌هایی که در روز دیده با خیالات‌اش ترکیب می‌کند و صحنه‌سازی می‌کند و می‌شود همان اضغاث احلام که سر جایش بحث می‌کنیم.

به هرجهت هستند کسانی که خوابشان بیداری است و بیداری‌شان هم بیداری است و برخی هم کلاً خوابند؛ برای همین در روایت دارد که النَّاسُ نِیَامٌ فَإذا مَاتُوا انْتَبَهُوا؛ مردم همه خوابند وقتی می‌میرند، تازه بیدار می‌شوند. مثلا از خواب هفتادساله بیدار می‌شوند! یکهو می‌بینند خبرهایی شد! با تعجب می‌گویند: این خبرها نبود؟ این‌ها واقعی نبود؟ پس چرا ما عمری برای لیسانس و فوق لیسانس دویدیم؟! چرا خودمان را مشغول این چیزها کردیم؟!

بعد هم آدم خودش می‌فهمد چه صحنه‌ای را دیده و چه ندیده! این‌که می‌گویند کشیک نفس بکشید می‌فهمید؛ یعنی واقعاً اگر کسی کشیک نفس بکشد می‌فهمد فلان صحنه را که دیده، خودش می‌فهمد که به مدت یک هفته شب را از خودش گرفته. می‌فهمد دیدن این صحنه بوده که شب نمی‌تواند بلند شود. می‌فهمد که چرا وقتی ساعت هم می‌گذارد، وقتی ساعت هم زنگ می‌زند، انگار یک نفر او را به رختخواب چسبانده! گاهی هم می‌بیند که آزادتر دارد بلند می‌شود!

این مال وقتی است که آدم از خودش پرتوقع بشود، نه این‌که بگوید من جلسه تفسیر قرآن که می‌روم، خدا دیگر از من چه می‌خواهد؟! من دیگر باید برای خدا چه کار بکنم که یک آدم فلان بشوم؟ یا می‌گوید: مگر می‌شود آدم یک آدم خیلی خوب بشود؟! در حالی که این سیر کلاً ادامه دارد و انسان می‌تواند یوسف بشود. آری شود ولیک به خون جگر شود و لذا موسی به فرعون می‌گوید: قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ (اسراء: 102)؛ تو خودت می‌دانی! و این خیلی حرف است که بگوید تو خودت می‌دانی که این بصائر و معجزات از جانب خدا آمده.[1]

اگر ما زمان پیغمبر بودیم و هی از ما می پرسیدند: هَلْ مِنْ مُبَشِّرات، خجالت می‌کشیدیم و حال آن‌که توقع پیغمبر این است و اخلاق پیغمبر بود که کَانَ أصْبَحَ؛ هر صبح که بلند می‌شد از اصحابش می‌پرسید: هَلْ مِنْ مُبَشِّرات؟

در حالی‌که نفس وقتی آزاد می‌شود، سرکی به عوالم مأنوس خودش می‌زند اما نه در بیداری چون وقتی بیدار است آنقدر اشتغالات حسی زیاد است که توقعی از کسی نیست مگر از اوحدی آدم‌ها؛ چون آدم به قدری ذهنش را پر می‌کند و آنقدر درگیر مشاغل حسی است که در روز نمی‌تواند ولی در شب نفس خلاص می‌شود. اگر فرد آدم خیالپردازی نباشد و صحنه‌ها را کنترل شده نگاه بکند، این امید هست که او خواب خوب ببیند، چه خواب خوب تبشیری، چه خواب خوب انذاری. این‌که کسی بگوید: من ژنتیک خواب نمی‌بینم، درست نیست! آدم باید خواب ببیند.

در آیه 37 دارد: قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا؛ این طعام را برای شما نمی‌آورند مگر قبل از این‌که آن طعام را بیاورند من به شما می‌گویم آن طعام چیست و بعد شروع می‌کند یک چیزهایی می‌گوید.

فرصت سازی خون دل می‌خواهد

یکی از دلائلی که می‌گوید که می‌گویم غذا چیست شاید این باشد که چون می‌خواهد یک خبر ناگوار بدهد که تو را می‌کشند، دارد زمینه‌چینی می‌کند که من علم غیب می‌دانم و برای این‌که این‌ها این فرصت را داشته باشند که مؤمنانه بمیرند، یکسری حرف‌های اعتقادی می‌زند. این‌جا بعضی تفاسیر نوشته‌اند: حالا که این‌ها آمده‌اند تعبیر خواب بپرسند، حضرت یوسف فرصت‌ رامناسب دیده و این حرف‌ها را گفته. البته این حرف درست است به شرطی که واقعاً فرصت مناسب پیش بیاید.[2]

فرصت مناسب ساختن کلی خون دل خوردن می‌خواهد! یوسف مدتی با این‌ها در زندان بوده و این‌ها می‌گویند: إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. این‌قدر به این زندانی‌ها کمک می‌کرده، در آب و غذایشان در مریضی‌ها عیادت می‌کرده[3] و حالا که آمده‌اند از او تعبیر خواب بکند، فرصت را مغتنم شمرده و حرف‌هایی از اعتقاداتش زده.

ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي. هیچ کس این ذلکما را معنی نکرده. این از آن پیچ و مهره‌های اضافی است! ذلکما سه تا کلمه است: ذا + لِ + کما: ذا برای اشاره، لِ برای قرب و بعد، اگر لِ را بیاورند برای بعد است و اگر لِ را نیاورند نشانه قرب است. تفاوت ذلک و ذاک همین است؛ ذلک اشاره به دورتر و ذاک اشاره به نزدیک‌تر است. کما هم حرف خطاب است نه ضمیر اشاره؛ یعنی ای دو نفر!

ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي؛ معنی‌اش این می‌شود که ای دو نفر! آن تعبیر خوابی که من می‌دانم از چیزهایی است که خدا به من آموزش داده است. همه ترجمه‌ها آن و حتی بعضی این ترجمه کرده‌اند! اگر می‌خواست این بگوید که می‌گفت: ذاکما.

موحد علمش را از ناحیه خدا می‌داند

این هم حرف موحد است. یک موحد هیچ‌وقت نمی‌گوید: من خودم یاد گرفتم، خودم کار کردم بلکه می‌گوید: خدا به من یاد داده است. بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم که شما از دست کسی چیزی نگیرید، خدا یاد می‌دهد. آدم منت‌دار هیچ‌کس نیست گرچه به همه احترام می‌گذارد. منت احدی به گردن آدم نیست. اگر از شما پرسیدند که شما که کلاس تفسیر می‌روید، چه کسی یاد می‌دهد؟ خدا یاد می‌دهد. بدون تعارف خدا یاد می‌دهد. خود قرآن گفته: الرَّحْمَن عَلَّمَ القُرْآن؛ خدا آموزش قرآن می‌دهد. کسی دیگر اصلاً چیزی ندارد که بدهد! اگر هرکسی دنبال کانالی است که چیزی یاد بگیرد، شما اگر جلوی کانال کولر بایستید که باد نمی‌خورید، ‌آن کولر است که دارد باد می‌دهد. این است که مؤمن واقعا در دلش این است که ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي و حرفش این است که وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ (نحل: 53)؛ هر نعمتی که هست از خداست. لذا هرکس که دارد کار می‌کند دست خدا درد نکند! احترام‌ها هم سر جای خودش است. آدم به آدم‌ها احترام می‌گذارد ولی کسی برای آدم کاری نمی‌کند، آن خداست که کاری می‌کند.

این دیدگاه توحیدی جدی است که این نکات را در بحث توکل مفصل بحث کردیم. واقعاً توکل این است که خلق لا یَضُرُّ وَلا یَنْفَع هستند؛ نه می‌توانند ضرری بزنند و نه نفعی برسانند، بلکه واسطه‌ای برای رساندن برخی خیرات هستند. اگر کسی بگوید: إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي (قصص: 78)؛ خودم رفتم بابتش زحمت کشیدم، من مستقل هستم، خودم فکر می‌کنم، به نتیجه می‌رسم و عمل می‌کنم. این همان حرف قارونی است. این حرف باید برای آدم جدی بشود.

فکر استقلالی تفکر قارونی است

این‌که فکر کند که من بالاستقلال فکر می‌کنم و زحمت می‌کشم و این فکر اقتصادی خودم است و نشستم درس خواندم و زحمت کشیدم و به این‌جا رسیدم و این‌که من کم زحمت نکشیدم، در حالی که اگر تو تمام سالیان عمرت هم زحمت کشیده باشی، اگر خدا بخواهد نتیجه می‌دهد و اگر خدا نخواهد نتیجه نمی‌دهد. اگر خدا بخواهد می‌تواند در یک لحظه تمام این چیزهایی که در محفوظات شما هست، بگیرد. این هم نیست که زحمات شما بی اراده باشد اما بحث این است که شما استقلالی نداری. آن خیرات را هم کسی نداده، آن خیرات را خدا داده وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ (نحل: 53). این لا حول ولا قوه الا بالله؛ یعنی تمام این قوه فقط مال خداست و اگر برای کسی این معنا جدی شود فکر نمی‌کند که من خودم به این درجه از معنویت رسیده‌ام. خودم درس خوانده‌ام. کسی که خودم خودم بکند مثل همان قارون است که فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ (قصص: 81)؛ می‌کنیمش توی زمین، می‌بینید یا علمش را از او می‌گیرند، یا علمش را منحرف می‌کنند؛ یعنی دیگر علمش دارد به انحراف می‌رود و جهت و سمت و سوی علمش خراب می‌شود.

به خدا برنامه ندهید

(سؤال) اول که قبول کردید این‌ها کانال است و بعد از بعضی از کانال‌ها هست که اگر آن‌جا بروید بیشتر روزی مادی یا معنوی گیرتان می‌آید و یک جاهایی کمتر روزی گیرتان می‌آید؛ یعنی در جهت انتخاب و مشورت باید حرکت کرد نه این‌که خانه بنشینم که روزی‌ام برسد! گفته‌اند رِزْقٌ مَضْمُونٌ لِطَالِبِه؛ یعنی رزق ضمانت شده برای طالبش. اگر کسی طالب باشد خدا روزی را به صلاح خودش می‌دهد چه مادی چه معنوی. کسانی که روزی معنوی زیادی طلب می‌کنند انگار می‌خواهند خدا را در محذور قرار بدهند که خدایا چرا من کشف و شهودی ندارم و می‌خواهد خدا را در فشار قرار بدهد و انگار خدا نمی‌فهمد این کشف و شهود الان به صلاح تو نیست. بهتره همین الان با دمپایی راه بروی تا ببینیم چه می‌شود. این‌که چرا من این‌جوری می‌شوم و آن جوری نمی‌شوم را به خود خدا واگذار کنید، ببینید خدا چه برنامه‌ای دارد و بخواهید که دیگر چیزی نخواهید، منتهای مراتب این شرعیات و دستورات اخلاقی را که گفته رعایت بکنید، ولی این‌که در چه مقطعی چه اتفاقی برای من بیفتد و من به چه درجاتی باید برسم، آن دیگر دست من نیست و لزومی ندارد من فکرش را هم بکنم. آن را خدا به اندازه روزی می‌کند. فیض خدا کامل است و ما باید این را باور بکنیم و از این طرف دریافت‌کننده‌اش ناقص است. خدا هم می‌داند و هم می‌تواند و هم بخیل نیست و می‌دهد. شما ساعت بگذار برای نماز شب، خدایی که باید بزند تو سرت که بلند نشوی، یا بلند بشوی و یا … خودش بلد است؛ چون بعضی وقت‌ها خود خدا همین کار را می‌کند

سؤال: پس دعا کردن زیاد معنی پیدا نمی‌کند؟!

جواب: نه! بلکه دعا کردن یک جایگاه خاصی پیدا می‌کند. اخلاقیون و علمای بزرگ می‌گویند و در روایات هم هست که مخصوصاً در مادیات اصرار بر دعا نکنید، برعکس این‌که شنیده‌ایم اصرار بر دعا بکنید؛ چون چه می‌دانید که آیا به صلاح شما هست یا نه! اما اصرار بر دعا در هر چیزی که خیر مطلق است، خوب است؛ مثل دعای إهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیم؛ خدا یا من را در راه مستقیم نگه دار! خدایا فهم معارف را به قلب ما بچشان. مؤمن شدن خودش متن خیریت است، از این دعاها هرچقدر می‌توانید بکنید.

خدا وسیله‌ی رسیدن، یا وسیله برای به خدا رسیدن؟

خیلی وقت‌ها ما به خدا به عنوان وسیله رسیدن به اغراضمان نگاه می‌کنیم وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ (مائده: 35) در حالی که باید به سمت خدا وسیله درست کنیم اما ما کرده‌ایم فابتغوالله وسیلهٌ؛ یعنی حضرت ابالفضل یک باب الحوائج خیلی خوب است که گیرش آوردیم که ما را به حوائج خودمان برساند[4] اگر قرار است ما دور و بر این چیزها ما جمع بشویم به عنوان این‌که مسیری پیدا کردیم برای حاجت‌های خودمان، این اصلاً درست نیست! حتی بزرگان از علمای امامیه می‌گویند: اگر کسی به خاطر جهنم نرفتن خدا را عبادت کند، این عبادتش حتی به لحاظ فقهی باطل است؛ چون این دارد جهنم نرفتن را عبادت می‌کند؛ می‌خواهد نسوزد و راهش هم خداست اما اگر یک راه دیگر داشت می‌رفت آن‌جا! این خدا را عبادت نمی‌کند.

تفاوت عبادت بندگان با کسی که برای جهنم نرفتن خدا را عبادت می‌کند

آن عبادتی که می‌گویند عبادت عبید است؛ کسی است که خدا را عبادت می‌کند منتها کلاسش پایین است و نمی‌داند چه از خدا بخواهد! و لذا می‌گوید: من جهنم نروم! این است که جزء عبادة الله محسوب می‌شود که دارد عبادت خدا می‌کند از نوع عبادت بردگان. باز یک نفر دارد عبادت خدا را می‌کند و باز هم کلاسش پایین است که می‌گوید من بهشت می‌خواهم. یک عده هم دارند خدا را عبادت می‌کنند و اصلاً بهشت را هم نمی‌خواهند. درست است که جایی که می‌برندشان عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (قمر: 55) است. در این سوره قمر می‌گوید: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ؛ این می‌خواهد برود پیش ملیک مقتدر. اصلاً توقعش جز این نیست که برود پیش خدا و با خدا حال بکند. اصلاً جز همنشینی خدا نمی‌خواهد، با این‌که آن سلطان تخت او را در باغ زده و این می‌شود که متقین می‌روند در بهشت فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ، منتها در آن بهشت می‌روند فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ؛ نزد خدایند منتها تختشان را در جای خوبی زده‌اند، ولی این‌ها این بهشت را نمی‌خواستند. برای همین در دعای کمیل امیر المؤمنین است که صَبَرْتُ عَلَی حَرِّ نَارِکَ؛ خدایا من جهنمت را هم تحمل می‌کنم، فَکَیْفَ أصْبِرُ عَلَی فِرَاقِکَ؛ چه جوری این فراقت را تحمل کنم؟! فَکَیْفَ أصْبِرُ عَنْ النَّظَر إلیَ کَرَامَتِکَ؛ چه جوری تو را نبینم صبر کنم؟! این‌ها حرف‌های شاعرانه نیست. این مال کسی است که او عبادتش عبادة الاحرار است. او نه فرار از جهنم از خدا خواسته، نه بهشت خواسته برود. اصلاً این‌ها را نمی‌خواهد بلکه می‌خواهد با خدا هم‌نشین شود. از قرآنی که می‌خواند نه می‌خواهد ثواب ببرد، نه می‌خواهد از عذاب‌هایش کم کنند. می‌خواهد قرآن بخواند؛ چون این قرآن متن خداست. می‌خواهد عشق کند با قرآن! می‌خواهد راه در بیاورد از قرآن. اگر کسی این‌جوری قرآن بخواند، دارد عبادت أحراری انجام می‌دهد. اگر صرفاً و صرفاً برای این دارد نماز می‌خواند که جهنم نرود، خیلی از علمای امامیه می‌گویند عبادتش به لحاظ فقهی اشکال دارد؛ چون نیتش جهنم ‌نرفتن است و نیتش عبادةُ الله نیست، عبادت جهنم است حالا اگر خدا را گیر بیاورد که جهنم نرود پیش خدا می‌رود و اگر یک راه دیگری پیدا کرد جهنم نرود به همان راه می‌رود. اما این‌که آدم به عبادت خدا برسد، باید واقعاً فکر کند و بعد دعا حریم خاصی پیدا می‌کند[5].

ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي؛ اگر از شما پرسیدند قرآن کجا یاد می‌گیرید؟ بگویید پیش خدا؛ چون مدیون هیچ کس نیستید. ببینید چقدر خوب است که آدم به هیچ‌کس مدیون نیست ولی به همه هم احترام می‌گذارد![6]

«ترک» از عبارات متشابه در قرآن

(37): … إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ

چون معنی ترک در این‌ آیه هماهنگ است با روایات اسرائیلیات، باید یک فرهنگ قرآنی را در این‌جا برایتان بگویم.

إِنِّي تَرَكْتُ؛ یعنی من ترک کردم، چه چیز را؟ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ؛ روشی قومی را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به خدا کافرند. من روش این‌ها را ترک کردم. این ترک کردن باعث شده یکسری اسرائیلیات با این هماهنگ بشود! مثلاً اگر کسی بگوید: من سیگار را ترک کردم یعنی چه؟ یعنی قبلاً می‌کشیدم و حالا نمی‌کشم. اگر کسی که کلاً سیگار نمی‌کشد، بگوید: من سیگار را ترک کردم؛‌ یک جور خلاف ظاهر حرف زدن است؛ چون انگار که یک مدتی اهل سیگار بوده و حالا رها کرده. شاهدش ص 162 قرآن:

(اعراف: 88): قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ؛ آن مَلَأ و اشراف و چهره‌های مستکبر قوم شعیب گفتند: لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا؛ ما تو و مؤمنینی که با تو هستند را از آبادی خودمان اخراج می‌کنیم أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ؛ یا این‌که به روش ما بر می‌گردی!

این عود و بازگشت، معنی ظاهرش یعنی چه؟ یعنی قبلاً روش تو همین‌ها بود و بعداً درست شدی، حالا برگردد! ولی مثلاً اگر من تا حال کازرون نرفته باشم و دفعه اول بخواهم آن‌جا بروم که نمی‌گویند: به کازرون برگرد اما اگر بگویند به کازرون برگرد؛ یعنی یک مدتی آن‌جا بوده‌ام و رفته‌ام و دوباره می‌خواهند که به آن‌جا برگردم.

‌ عبارات متشابهات قرآن با کار کارشناسی باید به محکمات قرآن برگردد.

لذا چون این عبارات متشابه کارشناسی نشده، هماهنگ شده با یکسری اسرائیلیات به‌خصوص در منابع اهل تسنن و به‌خصوص در صحیح بخاری از این روایات زیاد داریم که انبیاء سوابق بدی داشتند! حرام‌خوار بوده‌اند! گناهکار بوده‌اند! دروغگو بوده‌اند! منتها در یک برهه‌ای این‌ها متحول شدند و بعداً آدم‌های خوبی شدند و نهایتاً در قرائت‌های یهودی که انبیاء خیلی آدم‌های خوبی هم نشدند! ولی بالاخره قابل تحمل شدند.

این متشابهات قرآن باید به محکمات برگردد. آن‌هم توسط کارشناسی که سر و ته قرآن را با هم می‌بیند و مقام انبیاء را می‌بیند و این‌که در مقام انبیاء گفته ‌شده از عباد مخلَص هستند؛ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ (24)؛ این‌ها باید سابقه‌های آن‌چنانی داشته باشند و درباره اهل بیت می‌گوید: لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ (احزاب: 33)؛ اصلاً رجس را از آن‌ها دور داشتیم. این‌ها باید برگردد و معنای درستش انجام بشود. ما در عرف لغت محاوره هم این را داریم؛ مثلاً می‌گوییم: مجلس شورا نرو که اگر بروی بیرونت می‌کنند. این «بیرونت می‌کنند» به این معنا نیست که می‌روی روی صندلی می‌نشینی، بعد از شما می‌پرسند که شما که هستید؟ می‌گویی: یکی از مردم هستم که آمده‌ام در خانه ملت، بعد بیرونت می‌کند. این جوری نیست! وقتی می‌گویند نرو، بیرونت می‌کنند؛ یعنی نرو، اصلاً راهت نمی‌دهند!

«اخراج» از عبارات متشابه در قرآن

حالا آیا این لغت متشابه خلاف ظاهر است؟ بله! ولی قرینه دارد و قرینه‌اش کل محتوای قرآن است.

ما در قرآن یک «اخراج به رفع» داریم و یک «اخراج به دفع»:

«اخراج به رفع»؛ یعنی شما این‌جا هستی و از این‌جا بیرونت می‌کنند.

«اخراج به دفع»؛ اسمش اخراج است، اما یعنی اصلاً آن‌جا راهت نمی‌دهند. نه این‌که تو آن‌جا می‌نشینی و بعد بیرونت می‌کنند. هر دو هم با واژه اخراج آمده. تصویر اولی که اخراج در ذهن می‌گذارد، این است که شما داخل هستی و بیرونت می‌کنند؛ مثلاً از مدرسه اخراج شد؛ یعنی در مدرسه ثبت نام شده بوده و اخراجش کردند. ولی گفتمان دیگری قرآن دارد که اخراج به دفع می‌کند؛ یعنی اصلاً داخل راه نمی‌دهند.

این‌ها بحث‌های بسیار مهمی است؛‌ چون بعداً منشأ خیلی شبهات می‌شود!

ص 43 (بقره:‌257) و ص 110(مائده: 16) را بیاورید:

(بقره:‌257)[7]؛ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ.

عبارت «الذین آمنوا» هر مسلمانی را در بر می‌گیرد

«الذین آمنوا» در قرآن نسبتاً عبارت سطح پایینی است. اگر در آیات فقهی بیاید همه را از جمله انبیا را هم در بر می‌گیرد؛ مثل يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ (بقرة: 183)، اما اگر در آیات غیر فقهی بیاید، درجه پایین ایمانی را می‌گویند و با فعل ماضی «آمنوا» می‌آورند؛ یعنی کسی که ایمان دارد. مراتب بالاتر ایمانی تبدیل می‌شود به اسم؛ مؤمن و بالاتر از این هم هست.

اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا؛ خدا ولیّ مؤمنین است که يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ؛ این‌ها را اخراج می‌کند از ظلمات به سمت نور. این همان «اخراج به رفع» است؛ یعنی این‌ها در یک ظلماتی هستند که خدا این‌ها را از این ظلمات خارج می‌کند و به سمت نور می‌برد. وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ؛ کسانی که قوم طاغوت هستند از نور به ظلمت می‌برد. آیا این‌ها در نور بودند؟ بله! یک زمانی در نور فطرتشان بوده‌اند و چون ولایتشان را شیطان قبول می‌کند، خدا این‌ها را به ظلمت می‌برد.

در ص 110 «اخراج به دفع» داریم:

(مائده: 16-15): قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.

قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ *؛ برای شما نور (پیغمبر) و کتاب مبین (قرآن) آمد يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ؛ عبارت مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ در قرآن خیلی عبارت بزرگی است؛ یعنی کسی که دنبال رضوان الهی است و دنبال چیز دیگری نیست، فقط رضایت خدا! از خدا فقط همین را می‌خواهد که خدا راضی باشد. هیچ‌چیز دیگری نمی‌خواهد. در عبارت‌های قرآنی کسی که راضیة مرضیة باشد و دنبال رضوان و رضایت الهی باشد، جایگاه خیلی خیلی رفیعی دارد که در این جایگاه انبیاء هم شریکند؛ یعنی مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ. این‌ها حرف اوحدی و نوادری از آدم‌هاست که دنبال رضوان بگردند، نه دنبال بهشت و جهنم. می‌گوید: يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ؛ که خدا هدایت می‌کند به واسطه آن نور و کتاب مبین، کسانی را که تبعیت می‌کنند از رضوان الهی. این‌ها را به چه هدایت می‌کند؟ به سبل السلام؛ به راه‌های امنیت و سلامتی وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ؛ و خارج می‌کند این‌ها را از ظلمت به سمت نور. چیزی که از محتوای قرآن به دست می‌آید اخراج به رفع نیست،‌ اخراج به دفع است؛ یعنی نمی‌گذارد این‌ها در ظلمات بیایند.

تفاوت توبه معصوم با غیر معصوم

این فرق بهداشت و درمان است. یک موقع کسی اصول بهداشتی را رعایت می‌کند که مریضی‌اش خوب شود؛ این بهداشت و درمان است و گاهی بهداشت را رعایت می‌کند که اصلاً مریض نشود. مقامی که مقام انبیاء است، رعایت بهداشتی است که مریض نشوند، نه این‌که رعایت می‌کنند تا گناهانشان پاک شود بلکه برای این‌که مراحل را طی بکند و به عوالم بالاتر برسد. این استغفارها را برای گناهان نگیرید، وگرنه می‌گویید: امام سجاد هم عجب چیزهایی می‌گوید؟! که خدایا من حیا نکردم و آن‌قدر بی‌حیائی کردم که تو حیا کردی! بعضی می‌گویند امام سجاد می‌خواسته به ما یاد بدهد. نه! این نیست بلکه این‌ها برای طی کردن عوالم بالاتر است؛ این‌که عوالم بالاتری وجود دارد که او نرفته برای امام سجاد گناه و غفلت محسوب می‌شود. اصلاً از همین اشتغالات حسی استغفار می‌کنند اما آیا ما از این‌که در این دنیا هستیم استغفار می‌کنیم؟ ولی همین در مراتبی استغفار دارد. استغفار دارد نه این‌که دارد کار بدی می‌کند، بلکه همین که این اشتغالات باعث شده ذهن او آلوده بشود، استغفار حکم این را دارد که کسی که بیرون می‌رود، کار بدی نمی‌کند که بیرون دارد کار می‌کند، ‌ولی همین‌که بیرون می‌رود کار می‌کند، کثیف می‌شود. و وقتی خانه می‌آید می‌فهمد. این استغفار حمامِ بعد از سر کار است. با این‌که تمیز بیرون می‌رود ولی آلودگی هوا را که کاری نمی‌تواند بکند. این دیگر مال آلودگی دنیاست. اصلاً این خاصیت در دنیا زندگی کردن است؛ برای همین در قرآن داریم که فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ (حدید: 16)؛ عمر طولانی می‌شود و دل قسی می‌شود. اصلاً این دو تا با هم است. هرچه عمر طولانی‌تر شود، دل قسی‌تر می‌شود، مگر این‌که کسی مرتب حمام برود وگرنه کسی با همین اعتقادات این مسیر را بکوبم و بروم همین می‌شود که َطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛ عمر طولانی شد، دل قسی شد. همین‌جوری دل در مسیر دنیا به آلودگی‌هایی دچار می‌شود؛ مثل این‌که هرچقدر تمیز باشی اگر مدتی در هوای تهران فقط راه بروی و جایی هم ننشینی آلوده می‌شوی. اصلاً خاصیت دنیا همین است. آدم دائم باید در دنیا باشد و دائم هم باید حمام کند.

لذا اگر در سوره یوسف دارد: إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ؛ معنی إِنِّي تَرَكْتُ نه این‌که من ترک کردم، بلکه اصلاً راه و روش قومی را که به خدا ایمان ندارند را نرفتم و شاهد آن هم تمام آیات قبل است که نشان داد یوسف در یک قدسیتی زندگی کرده.

نبوت فضیلت نیست، ولایت فضیلت است!

این آیه مجموعه تولی و تبری را در خود دارد که اگر به این‌جاها رسیدم، به خاطر این بود که یکسری کارهایی را کردم و یکسری کارها را نکردم. این علامت است برای کسی که همین جوری باشد، به مقاماتی می‌رسد البته مقام نبوت انحصاری است و با اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام: 124) رقم می‌خورد. در نبوت به کسی وحی می‌شود که برود شریعت خدا را بیان کند و می‌دانید که نبوت هیچ فضیلتی هم نیست! نبوت من باب پیام‌رسانی هیچ فضیلتی نیست؛ برای همین است نبی از میان زنان نیست. بلکه یک چیز دیگر فضیلت است و آن باطن نبوت است که ولایت است. فضیلتی است که زن و مرد در آن مشترکند.

حالا چه کسی را بفرستند که این پیام را برساند؟ که آشغال روی سرش خالی بکنند. ما فکر می‌کنیم کار نبی کار مراجع خودمان است! یعنی در حجره‌اش می‌نشیند و سیل مشتاقان می‌ریزند و او دست بر لحیه اجتهاد می‌کشد و شروع می‌کند دین را تبلیغ می‌کند. درصورتی که اصلاً هیچ ربطی به هم ندارند؛ چون کار نبی وسط میدان است که دارد تبلیغ می‌کند،‌ روی سرش آشغال خالی می‌کنند، باید شمشیر دستش بگیرد و برود بجنگد. نبی در معرض ترور شدن است، در حالی که مراجع ما در معرض ترور شدن نیستند. لزومی ندارد کسی آن‌ها را ترور کند. نمی‌خواهم از شأن مراجع بکاهم ولی می‌خواهم بگویم جایگاه مراجع با جایگاه نبی فرق دارد.

حالا چه کسی باید وسط میدان باشد و مدیریت جنگ بکند و … ؟ باید یک مرد باشد؛ چون این کار با چیزی که در مرد گذاشته‌اند سازگار است. اگر زن بخواهد در جبهه برود و کلاشینکف دستش بگیرد، نه تنها نمی‌شود بلکه مرد را در محذور قرار می‌دهد و او را همیشه نگران زن می‌کند. بالاخره این کارهای خشن را خدا به مردها سپرده و در آن فضیلتی هم نیست. فضیلت در آن باطن معنوی آن است و به این باطن معنوی همه می‌توانند برسند و مختص نبی نیست. بعضی خودشان را راحت می‌کنند، می‌گویند: آن‌ها یک موجودات دیگری بودند. من با این حرف می‌خواهم خودم را راحت بکنم و الا آن‌ها هم مثل ما هستند و در رسیدن به مقامات معنوی همه مشترکند.

یوسف می‌گوید: ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي چه جوری؟ إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ؛ من این‌ها را ترک کردم و از روش آن‌ها برگشتم. فقط هم کار نفی‌ای نمی‌کند. قرآن یک چیزهایی را نفی می‌کند و یک چیزهایی را اثبات می‌کند. از آن طرف إِنِّي تَرَكْتُ و از آن طرف وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ؛

این‌جا اولین جایی است که یوسف با ظرفیت می‌گوید: من از دودمان نبوت هستم. از قبل تا حالا نگفته بود من از دودمان نبوت هستم! این جا به زندانی‌ها برای این‌که آن اعتماد را جلب کند و بگوید خبری هست می‌گوید: من تبعیت کردم از روش آباء؛ پدرانم؛ ابراهیم و اسحاق و یعقوب ولی ما بی‌ظرفیت‌ها همان اول هرچه داریم را پروفایل می‌کنیم! ولی این‌جا یوسف اولین جایی است که لازم می‌بیند از دودمانش بگوید.

(سؤال) اصلاً نبوت حضرت یوسف در قرآن نیامده، فقط لابلای انبیاء اسمش می‌آید که در حکم قرائن است: وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (انعام: 84)؛‌ از این آیه قرینه‌گیری می‌شود که معلوم است که یوسف هم نبی است که لابلای انبیاء اسمش می‌آید. از این‌گونه عبارات که ای یوسف برو و فلان کار را بکن،‌ اصلاً در قرآن نداریم. و این‌که چه زمانی پیغمبر شده؟ باز هم دقیق مشخص نیست.

سؤال: آیه داریم وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ (غافر: 34)

جواب: روایات مفصل به نبوت حضرت یوسف اشاره دارد[8].

تفاوت تبعیت از پدران مشرک و پدران موحد

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ؛ و تبعیت کردم از روش آبائم و برای این‌که قاطی نشود که آن‌ها هم که تبعیت از آباء کرده‌اند؛ چون وقتی به مشرکین می‌گفتند ایمان بیاورید،‌ می‌گفتند إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (زخرف: 23)، ‌حضرت یوسف هم می‌گوید: وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ

برای این‌که این اشتباه پیش نیاید، می‌گوید: مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ؛ ما را نسزد؛ شأن ما نیست که شرکی به خدا داشته باشیم. گاهی وقتی می‌گوییم شرک، کاملاً خودمان را از شرک جدا می‌دانیم.

بت پرستی و عقل گرایی افراطی هردو شرک است

مِنْ شَيْءٍ، نکره در سیاق نفی است که مفید عموم است؛ یعنی ما هیچ‌گونه شرکی نداریم. گاهی شرک سنگ و چوب است که الان که کسی سنگ و چوب نمی‌تراشد ولی گاهی همین رشنالیسم (عقل‌گرایی)، ‌نوعی شرک است. آن عقل‌گرایی افراطی که می‌گوید: من با عقل خودم مسیر را تعیین می‌کنم، این شرک است. مگر تو عقلت چقدر می‌رسد که مسیر را تعیین می‌کنی؟! البته عقل چیز خوبی است؛ ‌مثل خورشید. خورشید کارش چیست؟ کارش این است که زمین را روشن می‌کند تا تو راه بروی و گاهی تبدیل می‌شود به خورشیدپرستی! عقل هم مثل یک خورشید درونی است که باید وحی را روشن بکند، ‌نه این‌که آدم خود عقل را نگاه بکند! این رشنالیسمی که الان هست و به صورت افراطی هم دارد خودش را مطرح می‌کند که مگر ما چه چیزمان کم است؟ ما خدا را می‌گذاریم کنار و با عقل خودمان… مگر چقدر عقل ما می‌رسد؟ عقل ما حداکثر تا آن‌جا می‌رسد که می‌فهمیم که نمی‌فهمیم. اگر کسی واقعاً بتواند بگوید: مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ؛ من هیچ چیز را شریک خدا قرار نمی‌دهم حتی عقلم را. من عقلم را در حد فهمنده قرار می‌دهم که وقتی وحی و راه را به من می‌دهند، بفهمم. عقلم روشن کند تا راه‌ها را ببینم.

عقل در برابر نقل نه در برابر شرع!

خیلی‌ها سؤال می‌کنند این مطلب عقلی است یا شرعی؟! در صورتی که سؤال اشتباه است؛ چون عقل مقابل نقل است، ‌نه در مقابل شرع! باید پرسید: این مطلب عقلی است یا نقلی؟ چون هرچه که عقلی باشد شرعی است به شرطی برهان بر آن اقامه شده باشد. اگر واقعاً مطلبی را عقل دو دوتا، چهارتا کرد، شرع آن را تثبیت می‌کند. ولی اگر تمام آداب و رسوم قومی را به حساب عقل گرفتیم و گفتیم به عقل ما می‌رسد، کدام برهانی در آن خوابیده است؟ شما می‌گویید من به عقلم می‌رسد که اگر ارث زن مساوی مرد باشد، بهتر است! چه برهانی بر این وجود دارد؟ یا می‌گویند: گزاره‌های دینی خلاف عقل است. کدامش خلاف عقل است؟ شما یک گزاره دینی نشان بدهید که خلاف عقل باشد و آن وقت من خودم را از بالای بام پرت می‌کنم پایین! چون یک نفر رابطه‌اش با دین این جوری است که می‌گوید: من هستم چون دین هست؛ یعنی اصلاً چون دین هست زندگی کردن معنا دارد. دیگی که برای من نجوشد، توش سر سگ بجوشد! این زندگی بدون دین را ما نخواستیم!

وقتی می‌گوید: مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ؛ یعنی من هیچ چیز را دخالت نمی‌دهم. هیچ چیز را شریک نمی‌کنم. عقلم را هم شریک نمی‌کنم. من تابع وحی و شرع مقدس هستم و همین جوری هم دارم عمل می‌کنم. از خودم هم اجتهاد الکی نمی‌کنم. بعد می‌گوید:

ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ؛ این یک فضیلتی است که هم برای ماست و هم برای مردم و این دو جور تفسیر دارد:

این فضیلت؛ یعنی فضیلت رسیدن به توحید ناب فضیلتی است که هم برای ماست و هم برای مردم و آن‌ها هم به این فضیلت می‌رسند. این یک فضیلت مشترک است، ولی وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ‌؛ اکثری مردم به آن نمی‌رسند![9]

وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ‌؛ اکثری مردم شکر این ظرفیت‌های خداداد را نمی‌کنند؛ یعنی عقل و همه ظرفیت‌های وجودی را آک‌بند نگه ‌داشته‌اند.

توحید و ارسال رسل منت و لطفی بر مردم است

تفسیر دیگر ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا؛ یعنی این توحید یک فضیلتی است برای خودمان و این توحیدی که ما به آن رسیده‌ایم فضلی است بر مردم؛ یعنی یک کمکی است به مردم و برای این نکته در قرآن شاهد داریم: وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ (ابراهیم: 11)؛ خدا بر انبیاء منت می‌گذارد که آن‌ها را نبی کرده که نعمت عظیمی گرفته‌اند و هم دارد: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا (آل عمران: 164)؛ خدا منت می‌گذارد بر سر مردم وقتی بینشان رسول مبعوث کرده؛ یعنی منت بر سر بقیه گذاشته که رسول فرستاده. این‌که یکسری آدم‌های خوب در بین بقیه هستند و در دنیا وجود دارند، منتی به گردن بقیه است. این‌که گاهی شما با آدم‌های خوب تماس می‌گیرید،‌ غیر از این‌که آن آدم خوبه برای خودش خوب است، ‌برای ما هم خوب است. اصلاً این فضیلتی برای مردم است.

به واسطه خوبان جلب نعمت و دفع عذاب می‌شود

در بحث غیب گفتم که خیلی وقت‌ها نعمت به خاطر این آدم خوب‌ها می‌آید و عذاب برطرف می‌شود به خاطر این آدم خوب‌ها! و این جدی است. در آیه وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ (بقره: 207)؛ انتهای عجیبی دارد. آیه در مورد لیلة ‌المبیت است که حضرت علی جای رسول الله خوابید. آیه می‌گوید: یک عده هستند که جانشان را برای ابتغای مرضات الله و رضوان الهی معامله می‌کنند بعد در انتهای آیه خدا می‌گوید: وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ؛ خدا به واسطه کاری که او کرد رحمت و رأفتش به کل مردم رسید. ما کنار آدم‌خوب‌ها که قرار می‌گیریم، برای ما فضیلت است[10].

اول بررسی محله و بعد خرید خانه

این‌که گفته شده در محله خوب بروید و در محله بد نروید مهم است. این حدیث الجَار ثُمَّ الدَّار؛ اول همسایه بعداً خودت، در دو موضع گفته شده: یکی موضع رسمی است که شنیده‌اید نقل از امام حسن است که دیدم شب جمعه‌ای مادرم فاطمه زهرا، ‌عصمة الله الکبری فلم ازل راکعة ساجدة؛ یک ضرب در رکوع و سجده و دعا بود، من هرچه گوش دادم دیدم دارد مؤمنین و مؤمنات را دعا می‌کند و صبح شد و خودش را دعا نکرد و من پرسیدم که چرا خودت را دعا نمی کنی؟ گفت: الجَار ثُمَّ الدَّار. این‌ها یک چنین خانواده‌ای هستند! ما مفتخریم که با خانواده‌ای سر و کار داریم که منطقشان الجَار ثُمَّ الدَّار است.

یک موضع دیگر الجَار ثُمَّ الدَّار این است که مثلا طرف آمده به رسول الله گفته: من در فلان محله خانه خریدم و گفته اند: الجَار ثُمَّ الدَّار؛ اول محله را ببین و در روایات «جار» به معنی محله است نه همسایه! همسایه به شعاع 40 خانه؛‌ یعنی محله.[11]

َلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ؛ این چیزی که ما به آن رسیدیم هم فضیلتی است برای خودمان و هم فضیلتی است برای بقیه.

این «ما کان لنا» یک عبارت کلیدی است در قرآن که به دو معنا استفاده می‌شود که بماند.

صلوات!

 

 

[1] . این‌که تو خودت می‌دانی کدام صحنه ضرردارد و کدام صحنه ضرر ندارد. چقدر موسیقی باید گوش کرد و همه این‌ها لِول‌بندی دارد که موسیقی چقدر و در چه حالتی؟! اگر کسی می‌خواهد فقط نمازش را بخواند موسیقی ضرر ندارد ولی اگر عوالمی بخواهد ظاهراً ضرر دارد. بالاخره هر صحنه و هر شکل و قیافه‌ای را دیدن ضرر دارد.

[2] . نه این‌که طرف توی تاکسی نشسته و اجازه می‌گیرد که من می‌توانم بلند بلند قرآن بخوانم؟ حتی اگر همه بگویند: بخوان! ولی این فرصت مناسب نیست، یا مثلاً رضازاده وزنه را بلند کرده و مصاحبه‌گر می‌گوید: حسین عزیز در این فرصت مناسب… صرف گفتن فرصت مناسب که فرصت مناسب نمی‌شود!

[3] . همان‌طور که آقای ابوترابی یوسفی بوده برای مجموعه اسرا و فرصت‌سازی کرده،. نه این‌که با کوچکترین سؤال بخواهد یک خروار اطلاعات قالب کند؛ مثلاً کسی آمده پرسیده که به نظر شما کدام ترجمه قرآن بهتر است، فکر کنی که یک فرصت مناسب پیش آمده که از ولایت فقیه بگویم! این چیزها که فرصت مناسب نمی‌شود. فرصت مناسب را باید ساخت و این هم خون دل می‌خواهد.

[4] . بعد خیلی هم ذوق می‌کنیم که مسیحی‌ها ابالفضل العباس را قبول دارند. چه کسی گفته مسیحی‌ها ابالفضل العباس را قبول دارند؟! مسیحی‌ها باب الحوائج را قبول دارند نه ابالفضل را! یعنی پدر فضیلت‌ها را قبول ندارند که او را به عنوان اس و اساس فضائل ببینند و به او گرایش پیدا کنند! اگر این جور بود چرا گرایش پیدا نمی‌کنند؟ نه! گول نخورید! خیلی وقت‌ها خود ما دنبال ابالفضل نیستیم بلکه به دنبال باب الحوائج هستیم. او را این‌جا گیر آوردیم که این‌جا دارد حاجت می‌دهد. گاهی به خودم می‌گویم: خوب است که گذر ما به جاهایی نمی‌خورد که آن‌جاها حاجت می‌دهند. ما در بلاد کفر به کلیسایی رفتیم، دیدیم اتاقی دارد به نام اتاق شفا که در آن یک عالمه ولیچر و عصا زیر بغل به عنوان نماد گذاشته بودند و در آن‌جا شفا می‌گرفتند. این جور نیست که این شفا گرفتن‌ها فقط در دین ما باشد، مسیحی‌‌ها و بودایی‌ها و هندوها هم دارند.

[5] . از آقای امجد پرسیدم چگونه دعای مادی کنیم؟ گفتند: دو سه بار بخوانید و رها کنید؛ چون خود آن خدا بلد است به من خانه و ماشین بدهد ولی دعاهایی که در آن خیریت نهفته شده، دائم دعا کنید. اگر هم در روایات گفته‌اند لول‌بندی دارد؛ این‌که روایت است لِشِسْعِ نَعْلِه؛ برای بند کفشت هم دعا بکن و حَتّی مِلْحَ عَجِینِه؛ حتی نمک آش خودت. این یک ارتباط مداوم است و این را نگه داشتند برای کسی که کلاس خاصی دارد و می‌داند که حتی نمک آشش را هم خدا می‌دهد.

[6] . وقتی بچه‌تر از الان بودیم و فکر می‌کردیم خیلی باید توحیدی حرف بزنیم،‌ در دانشگاه صنعتی شریف گروهی آمدند داستان گاو بنی‌اسرائیل را خیلی خوب بازی کردند و من بعد از تئاتر گفتم: ما از دست خدا که از آستین این مخلوقین به در آمده است تشکر می‌کنیم! یا مثلاً برای تشکر از مادر بگویید: من تشکر می‌کنم از رزق خدا به دست شما آن‌هم نه به اختیار خودم که به فضل الله! نه! این ادبیات لازم نیست و شما تشکر بکنید، ولی حواستان باشد که حقیقتاً از چه کسی تشکر می‌کنید.

[7] . (این آیه را جزء آیه الکرسی دانسته‌اند در حالی که آیه ‌الکرسی یک آیه است نه 3 آیه!)

[8] . (سؤال) می‌دانید که دو یوسف و اسماعیل در قرآن است و روایاتی دال بر این معانی هست که مثلاً این یوسف آن یوسف نیست؛ مثلاً در انجیل متیوس به یوسفی اشاره شده که شوهر حضرت مریم است و فیلم کد داوینچی(راز داوینچی) را براساس انجیل متیوس ساخته‌اند که معلوم است ربطی به حضرت یوسف ندارد. و قرآن چه خدمتی به ادیان قبلی کرده است!

[9] . ([تذکری خطاب به جلسه برای این‌که کسی مانع بچه‌ها در جلسه نشود]: بچه‌ها در این سن سید و آقا هستند و نمی‌دانید در این مجالس چه چیزها یاد می‌گیرند و چگونه تربیت می‌شوند! باید در این مجالس راحت باشند و برای خودشان بروند و بیایند. وقتی بچه داد می‌زند آیا دروغ می‌گوید؟ یا غیبت کسی را می‌کند؟ بچه‌ها از هم کینه ندارند. می‌بینید بچه‌ها با هم دعوایشان می‌شود و آشتی می‌کنند ولی مامان‌ها با هم قهر می‌کنند!)

[10] . این که داریم توی محله خوب بروید. خیلی وقت‌ها این عذاب‌ها را همین هیئت‌ها دارد برمی‌گرداند. این را از یک آدم درست و حسابی شنیدم که برخی از زلزله‌های تهران به واسطه حضرت زهرا امضا نشد! یعنی قرار بود زلزله بیاید و به امضای همه رسیده بود و حضرت زهرا گفته‌اند چون در این تهران برای پسرم خیلی اشک می‌ریزند… درست است که این هیئت‌های کارهای اشتباه زیادی می‌کنند: بلند گویشان بیرون می‌گذارند و کله مردم را می‌خورند! ولی این مجالس امام حسن و این مجالس قرآن دارد عذاب برطرف می‌کند. این‌ها دارد برای خودش کار می‌کند و در عالم اثر دارد.

[11] . طرف می‌رود در محله بد زندگی می‌کند، می‌گوید: من کاری ندارم که بالایی عرق‌خور است و نماز نمی‌خواند، من می‌خواهم این‌جا آدم خوبی باشم. بعد می‌بیند یکسری سلب توفیق می‌شود و خودش هم نمی‌فهمد که از کجا دارد می‌خورد؟ ما داریم غیب‌زدایی می‌کنیم! شما از کجا می‌دانید ما تاوان چه چیزی را داریم پس می‌دهیم؟! شما در آن‌جا رفتی و داری امکانات خودت را کم می‌کنی. یک موقع در محله‌ای در ماه رمضان سحر بیدار می‌شوی، می‌بینی همه چراغ‌های محله روشن است، انگار ساعت 8 صبح است ولی در یک محله کانَّه اصلاً ماه رمضان نیست! و این‌ها تأثیر دارد. روشنفکر بازی در نیاورید! که من می‌خواهم خودم آدم خوبی باشم،‌ بعد می‌بینی همه محله داغان و آدم می‌خواهد آن وسط آدم خوبی باشد! اگر مهم نبود نمی‌گفتند اول محله را ببین و بعد خانه را بخر! شما در محله خوب حتی وقتی برای نماز شب بلند می‌شوی می‌بینی چراغ بعضی خانه‌ها روشن است. این نکته جدی است که شما خودتان را وسط آدم‌های خوب و متدین و متشرع بگذارید.