تفسیر سوره یوسف، جلسه 14
بسم الله الرحمن الرحیم
ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35) وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (37) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (38)
تفاوت حالت عارفانه و عاشقانه
جلسه قبل مطالبی گفتیم که از روی سؤالاتی که بعد از جلسه شد، احساس شد که مطلب قدری اشتباه فهمیده شده. ما نقدی بر رومانتیسیسم گفتیم و به این معنا تلقی شد که اگر طرف رفت، به جهنم که رفت! و اینکه هرکه تنهاست؛ یعنی هر کسی سر کار خودش است و لزومی ندارد کاری به کار کسی داشته باشد و اگر یک جور بیقیدی و لا قیدی نسبت به خانه و زندگی دریافت شده باشد، اشتباه است.
در فضای این چند آیه اگر دقت بکنید میبینید که تئوری قرآن این نیست که آدم همهکس و کارش را ول کند بلکه اتفاقاً نسبت به آنها دلسوز و مهربان است. واقعاً اگر یک تئوری در زمینه زندگی کردن وجود داشته باشد که شما ضمن اینکه دارید زندگیتان را میکنید، نسبت به زن و خانوادهتان عارفانهترین، و نمیگویم عاشقانهترین که با این عشقهای معمولی قاطی نشود، عارفانهترین حالات را نسبت به زن و بچه و مادر و خواهر خودش داشته باشید و از آن طرف هم به بنبست کشیده نشوید، مصداق آن حدیث حاضر غایب بشوید
هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
فرد در تنهایی خودش باشد، ضمن اینکه در جمع است، یا بهترین لحظات عارفانه را داشته باشد و بهترین کیفها را از زندگی بکند و حال آنکه هیچ موقع به بنبست نرسد.
تصورات اشتباه از بهشت
برای اینکه این فضا را نشان دهیم آیات مبارکه سوره طور را با هم ببینیم. ص 524 : از آیه 17 ببینید!
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ (17)؛ متقین در باغها و نعمتها هستند. فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ وَوَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ (18)؛ اینها شاد و مسرورند از چیزی که پروردگارشان به آنان داده و خدا اینها را از عذاب دوزخ باز داشته. خدا آنجا به آنان میگوید: كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19)؛ بخورید و بیاشامید! گوارای وجود! به واسطه این چیزی که انجام دادهاید مُتَّكِئِينَ عَلَى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَزَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ(20)؛ اینها بر تختهایی که صف به صف چیده شده تکیه زدهاند و به آنها حور العین تزویج کردهایم. متقین فقط مردها نیستند و حور العین هم زن نیست! درست است که به نام زن معروف شده ولی حور العین زن نیست! اگر زن بود زنان چه میشدند؟! اینجا کلاً جریان متقین است. معنی آن که یعنی حوریان چشمدرشت ولی اینکه واقعاً مفهوم آن چیست؟! اینکه دارد وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ (صافات: 48)؛ چشمان فروهشته خاصیت بهشتی بودن است. بعد دقت کنید ببینید چه فضای دوگانهای را دارد ترسیم میکند. در آیه 21 طور دارد: وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ؛ هم مؤمنین و هم فرزندانشان که در ایمان تبعیت کردند. اینهم تبعیت خشک و خالی از آباء نیست! بلکه با ایمان تبعیت کردند أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ؛ به اینها فرزندانشان را ملحق میکنیم وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ؛ و از عملشان چیزی را نمیکاهیم كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ؛ هرکسی مرهون عملی است که انجام داده است. این آیه یک جوری آدم را موظف به عمل شخص خودش میکند. کسی را در قبر کسی نمیخوابانند. خودش در گرو عمل خودش است. خودش باید حواسش به خودش باشد. من را در قبر خودم میخوابانند و کسی پاسخگوی عمل من نیست. نه همسرم، نه بچههایم، نه برادرم و نه پدر و مادرم! هیچکس! خودم هستم و خودم!
زندان انفرادی شبیه قبر است، هم ابعادش نزدیک به ابعاد قبر است و هم اینکه هیچچیز آنجا نیست. یک بنده خدایی از زندان انفرادی آمده بود، میگفت: من آنجا فهمیدم قبر یعنی چه! و اینکه هر کسی مسئول خودش و کار خودش است و باید خودش پاسخگو باشد.
خیلی مطلب است که آدم بفهمد منم و خودم و تنها. این تنها شدن انصافاً تبریک دارد. برای او بولد شده که كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ؛ هرکسی گرفتار اعمال خودش است. تا شما عمل را انجام ندادهاید، عمل رهن شماست، اما وقتی عمل را انجام دادید، اختیارتان دست عمل میافتد. در ادامه دارد: وَأَمْدَدْنَاهُمْ بِفَاكِهَةٍ وَلَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22)؛ این گوشت و میوهها هم چیزهای این دنیایی نیست که مثلاً پرتقال بیاورند! يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْسًا لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلَا تَأْثِيمٌ (23)؛ بهشتیها نزاع میکنند و جامها را از دست هم میربایند منتها در این کار هیچ لغو و گناهی نیست.[1] وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24)؛ این غلامهای جوان دور اینها طواف میکنند که اصلاً مال اینها هستند مثل مرواریدی در غلاف هستند. نه این غلمان مرد است و نه آن حور العین زن! این وصف بهشت است برای همه بهشتیان.
راه بهشتی شدن: دلسوزی نسبت به خانواده
این فضا را داشته باشید تا این آیه وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ (25)؛ بهشتیان رو میکنند به هم و از همدیگر میپرسند که چه چیزی شما را به بهشت کشانید؟ جواب اینها این است: قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ(26)؛ این آیه در همه ترجمهها اشتباه ترجمه شده است، به دلیل ندانستن یک نکته ادبی الا یک ترجمه انگلیسی که درست ترجمه کرده. اشفاق به معنی ترسیدن همراه با دلسوزی و نگرانی است. این اشفاق باید متعدی بشود و یا با «مِن» متعدی میشود، یا با «فی». اگر با «من» متعدی شوند معنیاش ترسیدن است؛ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (انبیاء: 49)؛ از روز قیامت میترسند. اگر با «فی» متعدی شود به معنی رحم و شفقت داشتن است. همه ترجمهها ترجمه کردهاند که ما قبلا در دنیا میان اهلمان بودیم و از خدا میترسیدیم، در صورتی که معنایش این است که ما در دنیا نسبت به اهل و خانواده خودمان بسیار مهربان و دلسوز بودیم. و این راه بهشتی شدن است. فقط یک ترجمه انگلیسی آن را درست ترجمه کرده:
we feel apprehensive about family
البته در apprehensive آنقدر معنی رحم و شفقت و دلسوزی نیست ولی این نزدیکترین ترجمه است و بعد میگوید: فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ (27)؛ و خداوند به ما منت گذاشت و از عذاب سوزنده ما را نگه داشت.
مسیر بهشتی شدن از این کانال میگذرد که فرد نسبت به خانواده خودش چه در زمان مجردی، چه وقتی متأهل میشود، واقعاً با رحم و شفقت و دلسوزی و نگران از اینکه این چه کار میخواهد بکند و سرانجامش به کجا کشیده میشود. اگر کسی این مسیر را نمیرود، در اولین امانت خدا دارد تعدی میکند. باید نسبت به این خانواده که خدا به عنوان امانت داده، حالت اشفاق داشته باشد.
علی ـ فاطمه و مسیری در پیش!
این کلید بهشتی بودن است. این هست و آن كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ هم هست، لذا این را در اولیای دین میبینید؛ وقتی حضرت فاطمه سلام الله علیها رحلت میکنند، امیر المؤمنین داغان میشود. در نهج البلاغه رد پای این هست که علیِ درِ خیبرکن موقع دفن جملات جانسوزی دارد: قَلََّ یَا رسولَ اللهِ فِی صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَرَقَّ عنها تَجَلُّدِی (خطبه 202)؛ یا رسول الله! در این غم من کم آوردم! امیر المؤمنین با آن عظمتش میگوید: من کم آوردم، ولی همین امیر المؤمنین به بنبست کشیده نشد، او دارد زندگیاش را میکند و ادامه میدهد و باز همسر اختیار میکند و هیچکس هم برای او فاطمه نخواهد شد. اسماء هرچقدر هم شأنش بالا باشد که حضرت زهرا نمیشود! با چهار فرزند یکی از یکی گلتر که دو تایشان معصوم و یکی دیگر که معصوم دربارهاش گفته: یا عَمَّة أنْتِ بِحَمْداللهِ عالمة غیر مُعَلِّمة وفَهِمَة غیر مُفَهِّمَة؛ امام سجاد به حضرت زینب میگوید: شما از علم غیب برخورداری و یکی هم ام کلثوم که بانوی بزرگواری بوده، منتها در عهد فرزندان دیگر امیر المؤمنین افتاده. حضرت علی با حضرت زهرا که یک زندگی عاشقانه – عارفانه داشتند، رحلت حضرت زهرا، حضرت علی را به بنبست نمیکشاند.
بهترین و شیرینترین لحظات را دین طراحی میکند که حتی میگوید راه بهشتی بودن از مسیر اشفاق و دلسوزی به خانواده میگذرد.
تفاوت کلاس عشق معمولی و عشق عارفانه
سؤال: یعنی این حرف بیخودی است که میگویند دنبال کسی باشید که شما را به خاطر خودتان بخواهد؟ ولی آدم که کسی را به خاطر خود طرف نمیخواهد!
جواب: بستگی دارد در چه level نگاه بکند! بله! کلاً کسی کولی مفت به کسی نمیدهد. در نهایت که نگاه بکنیم، آخرش یک لذتی هست، چه لذت ظاهری، چه لذت باطنی. کسی بدون هدف برای خود برای کسی کار نمیکند. اینکه عدهای انفاق لوجه الله میکنند، برای دریافت فیض خاص خودشان است. إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ (انسان: 9)؛ نمیگوید که من انفاق میکنم و هیچ نیتی هم ندارم! ته قضیه را نگاه بکنید برای هدفی برای خودش دارد یک کاری میکند.
در شفاعت هم اینها بالاخره بشر هستند و کسی که کسی را شفاعت میکند همینطور.[2]
در منطق الطیر عطار داستانی است که میگوید: یک معشوقهای میخواست عاشق خودش را امتحان بکند و به او بفهماند که تو عاشق من نیستی. این معشوق بیمار شد و خونهایی را که از او میرفت در یک تشت جمع کرد، وقتی عاشق به دیدنش آمد روی بی رنگ و روی او را دید و بدش آمد بلافاصله معشوق تشت را جلویش گذاشت و گفت: تو عاشق این هستی نه من! تو با یک تبی از عشقت دست برمیداری.
کلاس عشق خیلی پایین است! میبینید اینکه میگوید من خیلی عاشقم و ما با هم ازدواج میکنیم و سقف آسمان از ازدواج ما سوراخ خواهد شد، در همین حیص و بیص دخترخانم تصادف میکرده و نقص عضوی برایش به وجود آمده، و او کلاً ول کرده! معلوم است که این عشق نیست.
اتفاقاً عشق عمیق در نظام خانوادگی شکل میگیرد. وقتی خانواده تشکیل میشود عشقهای پاک و عارفانه ایجاد میشود که اگر چشم طرف را هم در بیاورند، میبینید باز هم به طرف مقابل کشش و میل دارد و تازه رحمت و شفقتش بیشتر هم میشود و آنها مال زندگی مؤمنین است، نه این عشقهای قایمکی که رویشان نمیشود آن را رو کنند!
این جور روایات خیلی روایات مهمی است که داریم الفَرْقُ بَیْنَ السِّفَاحِ وَالنِّکَاح؛ فرق بین ازدواج و زنا میدانید چیست؟ (فکر نمیکنم کسی بتواند حس بزند) ضَرْبُ الدَّف؛ دف زدن؛ یعنی تفاوتش در کار قایمکی و غیر قایمکی است! یک کاری که علنی است و بر دف میکوبند و اعلام میکنند و شیرینی میدهند تا کاری که طرف دارد قایم میکند! این عشق وقتی در خفا رفت، دیگر بوی سفاح میدهد.
به هرجهت آن تصور هم درست نیست که کسی خانمش مرد، فردایش برود ازدواج کند، این مگر سنگ است؟!
(سؤال) خدا هم چه مجرد باشد چه متأهل باز یکی است. فردانیت خدا که با کسی ترکیب نمیشود، ولی اینکه در ازدواج تکامل وجود دارد، خیلی از آیات این معنا را دارد. اصلا یکسری از ظرفیتهای وجودی هست که فقط در ازدواج خودش را نشان میدهد. وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا (نبأ: 9) ناظر به این است که ما از هر نوع دو جور آفریدیم ولی اینکه این مسیر تکامل را نر و ماده باید با هم بروند و میوههای جدید تولید بکنند و به پتانسیلهای جدیدی برسند، ولی اینکه ناظر به این باشد که کلاً برای هر کدام یک همسری آفریدیم و بروید آن نیمه گمشده را پیدا کنید! این نیست!
در سوره مبارکه یوسف آیه 33: قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ؛ زندان برای من از آنچه مرا به آن میخوانند خوشایندتر است وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ؛ اگر کیدشان را از من منصرف نکنی أَصْبُ إِلَيْهِنَّ؛ از جا در میروم وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ و من از جاهلین میشوم.
جهالت علمی و عملی
در قرآن به دو نوع جهالت اشاره شده که کلاً دو مبدأ دارد 1- مبادی ادراکی 2- مبادی تحریکی و این دو هیچ ارتباطی هم با هم ندارد؛ مثل چشم است و پا که یکی ادراک میکند و یکی براساس آن ادراک عمل میکند، یا عمل نمیکند. اگر این آدم خیلی قوی بشود، این مبادی ادراکی و تحریکی او به قدری نزدیک میشود که حرفی را که فهمید و به آن علم پیدا کرد، آن را عمل هم میکند، حتی با ضمیر ناخودآگاهش عمل میکند[3].
مؤمن به قدری مبادی ادراکی و تحریکیاش به هم نزدیک است که اگر با گوشه چشمش گناه را ببیند، پایش را از روی آن برمیدارد. حتی شاید نفهمد که محیطی بود که محیط گناه بود ولی اینقدر این مبادی ادراکی و تحریکیاش قوی است که رد میکند و میرود. وقتی به او بگویی: آقا آنجا داشت این گناه انجام میشد، یادت هست که از آن رد شدی؟ میگوید: نه!
جهل هم به این دو مبادی ادراکی و تحریکی تعلق گرفته. دقت کنید تا آیات و روایات در بحث جهالت روشن بشود. گاه جهالت یک جهالت علمی است؛ یعنی شما چیزی را ندیدید، و نمیدانید؛ مثل آیه 6 درسوره حجرات: ص 516 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ؛ ای مؤمنین اگر فاسقی برای شما پیغامی آورد فَتَبَيَّنُوا؛ این را قبول نکنید و بروید تبیُّن کنید، ته و توی آن را در بیاورید أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ؛ تا اینکه با قومی ندانسته برخورد نکنید. این آیه مهمی است و شأن نزول آن این است که پیغمبر ولید بن عُقبه را برای دریافت زکات به قبیله بنی مصطلق میفرستد و چون اینها از قبلها سر دشمنی داشتند، وقتی به قبیله بنی مصطلق پیغام میدهند که ولید بن عقبه آمده زکات جمع کند، خوشحالی کنان میریزند طرف ولید بن عقبه. ولید که میبینید اینها ریختند طرف او، فکر میکند که اینها آمدهاند تا او را بکشند، فرار میکند و به پیغمبر میگوید: اینها زکات ندادند و تازه میخواستند مرا بکشند! این آیه نازل میشود. اگر فاسقی چون ولید بن عقبه پیامی آورد، قبول نکنید و ته و توی آن را در بیاورید تا اینکه ندانسته با قومی برخورد نکنید؛ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ؛ و آن وقت از کارتان پشیمان شوید. این جهالت جهالت علمی است.
جهالت علمی توبه لازم ندارد
یک موقعی است که جهالت عملی است؛ مثل آیه 17 سوره نساء: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ؛ توبه فقط برای کسانی است که گناه انجام میدهند به جهالت؛ اگر جهالت به معنی ندانسته باشد که توبه ندارد. چیزی که ما در «حدیث رفع» داریم، یکی از موارد رُفِعَ عَنْ أمَّتی، مَالا یَعْلَمُونَ است؛ چیزی را که نمیدانند. اگر کسی کاری را به جهت جهالت علمی انجام دهد، این اصلاً گناهی ندارد؛ مثلاً نمیداند این مال مال او نیست! و آن را مصرف میکند. یا کسی حکمی را نمیداند، این انجام سوء بجهالة است.
در این آیه منظور جهالت علمی نیست؛ چونکه جهالت علمی توبه نمیخواهد. توبه مال کسی است که دارد با جهل و جهالت عملی دارد کاری را انجام میدهد که إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ؛ بعدش میرود سریع توبه میکند فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا؛ خدا توبهاش را میپذیرد.
جهل در برابر عقل، نه در برابر علم
این یک فضای جدیدی است. در حدیث جنود عقل و جهل در کافی، جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم. عقل را چیزی تعریف میکنند که مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَاکْتُسِبَ بِهِ الجَنَان است؛ یعنی با آن کسی بهشت در میآورد؛ یعنی آدم عاقل کارهایی میکند که با آن بهشت در میآید. نه صرفاً یک بحث علمی!
اینکه اینجا حضرت یوسف میگوید: وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ من جاهل میشوم، نه اینکه من مغزم مشکلدار میشود و چیزهایی از ذهنم میپرد! جاهل میشوم؛ یعنی از عقل عملی فاصله میگیرم.
پیامبر: حجت ظاهری
عقل: حجت باطنی
در اصول کافی، ج 1: ص 15، در جنود عقل و جهل روایت دارد: یَا هُشَام إنَّ لِلَّهِ عَلَیَ النَّاسِ حُجتَیْنِ: حُجَّةً ظاهِرَةً وَحُجَةً بَاطِنَةً؛ ای هشام برای خدا برعهده مردم دو تا حجت است: یک حجت ظاهری و یک حجت باطنی فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ؛ حجت ظاهریشان انبیاء و رسولان هستند وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول؛ عقل حجت باطنی اینهاست. چه جوری؟ یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ الَّذِی لَا یَشْغَلُ الْحَلَالُ شُکْرَهُ وَ لَا یَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ؛ ببینید تعریفی که از عقل ارائه میدهد یک عقل با ساختار منطقی و استدلالی نیست، عاقل کسی است که در مقابل حلال شکر میکند و در مقابل حرام صبر میکند و برعکس آن جاهل است.
این فضا فضایی است که قرآن خیلی به آن پرداخته و جاهل به این معناست که از کارهایش بهشت در نمیآورد. البته مبادی عقلی و استدلالات آن را دارد منتها عمل نمیکند.
آیه وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ ناظر به فضای عقل و جهل در قرآن و روایات است. عقل جنودی دارد؛ مثل تواضع.
اینکه میگوید: جاهل میشوم؛ یعنی بین مبادی ادراکی و تحریکی من فاصله میافتد. یک جوری میشوم که به من میگویند و میفهمم اما عمل نمیکنم. این آدم در زبان قرآن و روایات جاهل است و عاقل کسی است که به او میگویند و میفهمد و عمل میکند.
(35): ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ؛ وقتی برایشان آیاتی روشن شد به این جمعبندی رسیدند که تا مدتی برای اینکه سر و صداها را بخوابانند، او را زندان کنند.
بَدَا به کاری گفته میشود که قبلاً میخواسته یک کاری بکند و بعد منصرف میشود و کار جدیدی میکند. وقتی دیدند قضیه خیلی دارد پخش میشود و نمیتوانند جمعش کنند، این مجموعه به تصمیم جدیدی رسیدند و گفتند حالا یک مدتی بیندازیمش زندان تا ببینیم چه میشود! حَتَّى حِينٍ؛ نمیخواستند او را حبس ابد بکنند بلکه برای مدتی او را زندان کنند تا آبها از آسیاب بیفتد. و در آیات هم داریم وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (45)؛ بعد از سال و سالیانی.
وقتی گند ماجرا در میآید و معلوم میشود که این این کار را کرده و توی دهن زنان اشراف هم میپیچد، برای اینکه بیایند قضیه را جمع و جور بکنند؛ چون ممکن بود قضیه همین جوری جلو برود و کلاً آبروریزی بشود و معلوم است یکسری مرد در این قضیه آمدند مشاوره بدهند که گفته بَدَا لَهُمْ.
رَأَوُا الْآيَاتِ؛ آیاتی که دیدند همین عصمت و تن به کار زشت ندادن و شجاعت و نشانههایی از صفا در یوسف بود. خود زن عزیز مصر هم اعتراف کرد و با اینکه تمام زنان اشراف مصر هم درگیر قضیه شدند، یوسف تسلیم نشد.[4]
اخلاق ضمانت اجرای قانون
قبل از اینکه به بحث زندان رفتن حضرت یوسف بپردازیم، علامه اینجا به مناسبت اینکه تمام بحثها درباره امتناع حضرت یوسف از آن کار بود، یک بحثی را مطرح میکند وآن بحث مدینه فاضله است.
منقَّح بحث علامه این است که مملکت قانون دارد و باید داشته باشد و قانون است که مملکت را اداره میکند. و اگر تحلیل کنید یک مملکت را از سه قوه نمیتوانید بیشتر یا کمتر کنید و این حصر عقلی دارد: مقننه، مجریه و قضائیه. هرچه هم بالاتر ببرید بازهاش همین سه تاست. یک جایگاهی که قانونگذاری کند، یک جایگاهی این قانون را دارد اجرا میکند و یک جایگاهی که تعیین میکند این قانون اجرا شده یا نشده که قوه قضائیه است. بعد میفرمایند: قانون باید ضمانت اجرائی داشته باشد و ضمانت اجرایش خود قانون نیست، بلکه اخلاق ضمانت قانون. شاهدش هم همین است که میبینید هرچقدر قوانین را زیادتر میکنند، جرائم بیشتر میشود. هرچه عوامل و راهکارهای امنیتی را زیادتر میکنند، امنیت کمتر میشود.
قانونی شدن خلافها!
این خیلی بحث دقیقی است، اگر اخلاق نباشد، حتی خلافها به صورت قانونی انجام میشود! مثلاً یک آقا میخواهد جنسی را وارد کند، یک ماده واحده در مجلس تصویب میشود، جنس وارد میشود و ماده واحده لغو میشود! و این در تمام دنیا و در تمام مجلسها هست. اگر اخلاق به عنوان پشتوانه قانون نباشد، قانون هیچ ضمانت اجرائی ندارد. اصلاً تدوینکنندههای قانون چیزهایی را تدوین میکنند که با هزار تا کار خودشان بیاید![5]
اعتقاد < اخلاق < قانون
قانون پشتوانه اخلاق لازم دارد و اخلاق هم پشتوانه اعتقادی لازم دارد؛ چون اگر اخلاق پایگاه علمی نداشته باشد، برای خودش اخلاق بیربطی است؛ مثلا اگر کسی برود برای مملکت جانفشانی بکند و اعتقادی به معاد نداشته باشد، این آدم احمقی است. برای چه داری جانفشانی میکنی؟ میگوید: بمیرم از من یک نام نیک بجا میماند. خوب تو که نیستی عشق این نام نیک را بکنی! یا یک کسی بگوید مردم ببینند که من دارم یک فعل اخلاقی انجام میدهم، یا نبینند. خوب تو با چه اعتقادی این فعل اخلاقی را انجام میدهی! این بیچاره دچار توهم است. حالا اگر کسی اعتقاد به معاد دارد و این را بگوید، درست است. پس این فعل اخلاقی پایه میخواهد. هر اخلاقی را یک اعتقادی باید ساپورت کند و باید بتواند مستدلش بکند وگرنه آن فعل اخلاقی کار بیخودی است.
آنگاه به میزان قوت آن اعتقاد و اینکه آن اعتقاد توحیدی است، این افعال اخلاقی ارزش پیدا میکند. تو برای چه کسی کار میکنی؟ چه کسی گفته این فعل اخلاقی این جورش درست است و نوع دیگرش درست نیست؟! در فضایی که اعتقاد بر این نیست که خدا میبیند، چه ضمانتی دارد که در خلوت فعل اخلاقی انجام دهد؟ آیا جز در دیدگاه أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى؟ (علق: 14) که خدا دارد میبیند که من دارم چه کار میکنم.
خداوند در اولین سورهای که نازل میکند، دارد که أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى؟ نمیدانند خدا میبیند؟ این ضمانت پیدا میکند برای فعل اخلاقی.
مراحل تکامل انسان:
اینکه آدم چه مراحلی را با چه نیتهایی طی میکند، میتوان این را اینگونه ترسیم کرد:
یک موقع است آدم اولش به دنبال تجملات و أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْيًا (مریم: 74) است؛ دنبال اثاث منزل و خودآرایی است وَأَحْسَنُ نَدِيًّا (همان:73) اینکه مجلس با شکوهتری برپا کند، حالا چه هیئت برای امام حسین برپا کند و بخواهد بترکاند! چه مجلس عروسی برگزار کند در فلان تالار و فلانقدر منوی غذایش است! هردو دنبال «احسن ندیا» هستند و با هم فرقی نمیکنند، فقط دنیای آدمها فرق میکند.
قرآن راجع به اینها میگوید: أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (اعراف: 179)؛ اینها که اصلاً داخل آدم نیستند![6]
خصوصیات حیوان: دلسوز، مدافع مرزها
یک نفر یک قدری بالاتر میآید او الانعام است؛ قدر حیوانها میشود؛ مثلا میگوید: نیت من این است که به دیگران برسم،کمک کنم. نان و غذایی به کسانی بدهم. خیرات و مبرات بکنم؛ چون که حیوانات دقیقاً این چیزها را دارند. جوجهها را دیدهاید که مادرشان برایشان کرم میآورد و اینها دهانشان به پهنای صورتشان باز است؟ حیوانات هم بچههایشان را دوست دارند. یکی آمده بود تحلیل میکرد که میمون بچهاش را دوست ندارد، این یک رفلکس طبیعی دارد انجام میدهد ولی مگر تو میمون بودی که داری راجع به میمون قضاوت میکنی؟ میمون هم مثل یک آدم بچهاش را دوست دارد. یا میبینید شیر از حوزه قلمرو خودش محافظت میکند. بعضی فکر میکنند شیر همه را میدرد و میخورد! اتفاقاً شیر یک عده از حیوانات را میخورد و یک عده را رد میکند و حیواناتی را هم که شکار میکند تا ته نمیخورد و برای بقیه میگذارد! این کسی هم که از مرزهایش دفاع میکند، تازه میشود حیوان! ما خودمان را پایین گرفتهایم که این چیزها برایمان خیلی مهم شده! اینکه کسی میرود روزی در میآورد، یا حواسش به بقیه هست که …
مرز انسان و حیوان عبودیت است
اگر بعضی از مستشرقین نفهم راجع به اسلام میگویند که باید راجع به فتوحات اسلام بحث کنیم و الا اسلام حرف تازه نیاورده! در صورتیکه اتفاقاً باید دید حرفهای جدید اسلام چیست؟ صحیفه سجادیه وقتی میخواهد تمایز بین انسان و حیوان را بگوید، میگوید تا کسی گره نخورد به خالق ولو افعال اخلاقی را انجام بدهد، او در حد حیوان باقی میماند! صحیفه سجادیه زبور آل محمد است که جزء قدیمیترین کتابهای شیعه است و به صورت نهج البلاغه جمعآوری نشده بلکه از ابتدا همین طور بوده است. در دعای اول آن میگوید: اگر حمد و شکر نبود لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ؛ آدمها در نعمتهای خدا تصرف میکردند و حمدش نمیکردند، شکرش نمیکردند لَوْ کَانُوا کَذَلِکَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الانْسَانِیَّة إلَی حَدِّ البَهِیِمِیَة؛ اینها از حدود انسانی خارج میشدند و به حد چهارپایان میرسیدند. حدود انسانی که روی دوپا راه رفتن نیست! یا به اینکه من فکر میکنم یا نمیکنم، نیست. اینها چیزهایی است که پزشکها میگویند. این چیزی که دین میگوید، یک چیز دیگر است. فکر میکنند که میمون فکر نمیکند! چه کسی گفته میمون فکر نمیکند؟ شما از کجا میدانید؟ اینها رفلکس نیست که از این راه میرود و از راه دیگر نمیرود، شاید واقعاً دارد فکر میکند!
از زاویه دین که یکی را حیوان میکند و یکی را انسان میکند، این است آیا به خالق گره خورده یا نخورده! اگر کسی به خالق گره نخورده، حیوان است و اینها هم تحقیر نیست؛ چون اگر محشور شود به شکل حیوانات محشور میشود ولو اینکه خیرات و مبرات بکند.
مراحل تکامل انسان:
حیوان < عابد < مخلِص < مخلَص
حالا اگر کسی بالاتر آمد و عابد شد و عبادت کرد، تازه میآید در مرحله انسانیت! حالا دارد کارهایش را با خالق چک میکند و برای خالق کارهایش را انجام میدهد و تازه میرسیم به مرحله عبادة الاحرار و عبادة التجار و عبادة العبید که بعضی عبادتشان عبادت بردگان است که از ترس جهنم عبادت میکنند که مرحله پایین پایین است و فقط واجبات را انجام میدهند بعضی یک قدری بالاتر میآیند و به شوق بهشت عبادت میکنند و اینها مستحبات را هم انجام میدهند که چیزهایی بیشتری گیرشان بیاید و اینها مصادیق عبادة التجارند و بعضی میرسند به عباده الاحرار که حباً لله عبادت میکنند و این همان جایی است که به آن عشق به خدا میگویند؛ یعنی اصلاً حرفش این نیست که من بهشت میروم یا جهنم میروم. این حرفش این است که خدا را عشق است! صَبَرْتُ علَی عَذَابِکَ فَکیْفَ أصْبِرُ عَلَی فِرَاقِک؛ جهنمت سر جایش ولی من فراقت را چه کار کنم؟ اگر واقعاً در ذهنها این آمد که من برای خالق کار میکنم. کاری ندارم که بهشت میروم یا نمیروم، میخواهم از خود دین و از خود خدا لذت ببرم. از با خدا بودن میخواهم لذت ببرم. اگر در روح کسی چنین اتفاقی افتاد، بالا آمده، حالا که بالا آمده شده مخلِص، در میان این مخلصها کلی گلچین میکنند و میشود مخلَص و تازه در همین مخلَصها رتبهبندی وجود دارد و آیات قرآن در اینجا متفاوت است: گاه میگوید فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (صافات: 128-127)؛ احضار میکنیم مگر عباد مخلص را که این مقام پایین عباد مخلَص است. گاه یک مقام بالایی را میگوید که سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (همان: 160-159)؛ کسی حق ندارد راجع به خدا حرف بزند الا اینها! چونکه اینها زبانشان شده زبان خدا. همه مبادی ادراکی و تحریکی اینها را خدا پر کرده و لذا فقط اینها حق وصف خدا دارند.
در حکومت موعود: تغییر زمینههای فکری < ضمانت اخلاق < ضمانت قانون
آن موقع علامه میگویند: مدینه فاضله و آنچه از حکومت حضرت مهدی توقع است، قوانین جدید نیست. اگر قوانین جدید میخواستید که امیر المؤمنین گذاشته بود، ولی مدینه فاضله درست نشد. فقط که بحث قانون نیست. این قرآن بهترین قانونها را دارد، اما مگر این مدینه فاضله درست کرده؟! حکومت حضرت مهدی باید اخلاق را عوض بکند. زمینهها را عوض کند. زمینهها را که عوض کرد، اخلاق ضمانت اجرایی پیدا میکند تا قانون ضمانت اجرایی پیدا کند و میبینید که یک یوسفی حتی در کنج خلوت هم خلاف نمیکند و میگویند این روحیه در آخرالزمان زیاد میشود؛ [7]
(36): وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ؛ دو غلام هم با یوسف به زندان رفتند که ظاهراً میخواستهاند سوء قصدی به جان عزیز مصر بکنند. در روایات آمده که یکی از اینها مسئول آشپزخانه بوده و یکی هم آبدارچی بوده. در زندان اینها خواب و رویایی میبینند و برای حضرت یوسف تعریف میکنند. قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا؛ یکی از آنها میگوید: من میبینم خودم را که فشار میدادم شراب را. انگور را فشار میدهند نه شراب و این بیان «مجاز به علاقه أوْل» است؛ چون این انگور قرار است که شراب بشود. این هم دروغ میگوید و این خواب را ندیده که از آیات بعد روشن میشود؛ چون وقتی حضرت تعبیر میکنند، میگوید: من اصلاً چنین خوابی ندیدم و حضرت میگویند: ولی تعبیرش همین است که گفتم. وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ؛ من خودم دیدم که روی سرم نان حمل میکردم و پرندهها داشتند از آن نان میخوردند نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ؛ ما را به تأویل این آشنا کن!
در خلوتها خوبی آدمها معلوم میشود
إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ؛ ما عقیدهمان این است که تو خیلی آدم خوبی هستی. «نری» به معنی عقیده داشتن است. معلوم است احسان و نیکوکاری و خوبیهایی از یوسف دیدهاند.
آدم آدم خوبی باشد، همه جا خوب است. وقتی کسی گوهر خوب بودن دارد حتی اگر به زندانش بیندازند باز آدم خوبی است. چیزی که از یوسف در روایات ما هست دارد که کلی به این همبندیها میرسد؛ مریض میشوند عیادت میکند. در خلوتها علیالخصوص معلوم میشود که کی چه کاره است؟ گاهی میگویند پیش بابایش بوده خودش را لوس کرده، یا پیش عزیز مصر بوده خودش را برای عزیز مصر لوس میکرده اما میآید در زندان و این مشکلات، آنجا هم آدم خوبی است[8].
یوسف هم در زندان به همه رسیده و همه فهمیدهاند که او آدم خوبی است. در خلوتها معلوم میشود چه کسی آدم خوبی است و چه کسی نیست. این خیلی ارزش دارد که بگویند: إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. اینکه بیرون آدم را تحویل بگیرند خیلی مهم نیست. کسی میگفت: هرکه می خواهد بداند عادل است یا نه، ببیند خانمش پشت سرش نماز میخواند یا نه؟ اگر خانمش هم حاضر باشد پشت سرش نماز بخواند معلوم است که آدم عادلی است؛ وقتی در بیرون آدم را تحویل میگیرند؛ چون همه در بیرون آدم خوبی هستیم و بهترین خُلقها را با دوست و رفیق خودمان داریم اما وقتی میآییم در نظام خانواده و خلوت خودمان چیز دیگری هستیم، در خلوت خودمان اخلاقمان فرق میکند، ولی اخلاق در موقعیتهای سخت مثل خانواده و زندان مهم است.
این آیه إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ یک نکته دیگری هم دارد. اینکه حتی کسانی که پاکی و صداقت را مسخره میکنند و کافرند که ظاهراً این دو همبندی کافر بودهاند، ولی آخر اگر بخواهند سر سفره دلشان را پیش کسی باز بکنند، میآیند پیش آدم خوبها. خودشان میفهمند پاکی و صداقت چیست. البته سر مسخره بازی مسخرهبازی در میآورند ولی پای مشاوره بیفتد، پیش همین میآیند!
این هم که خدا إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ بیان کرده و موضع گیری خاصی هم نکرده یعنی همین است؛ یعنی آدمها توقع دارند که آدم خوب یک تلطیف سرّی برایش اتفاق میافتد. اینها که نمیدانند یوسف تعبیر خواب بلد است و انتظار دارند که او با تلیطف سری که دارد با عوالم دیگر برخورد داشته باشد و بتواند حرفهایی را بفهمد. روایتی در مقام احسان تنگ این آیه بزنیم! أنْ تَعْبُدَ اللهِ کَأنَّکَ تَرَاه؛ یک جوری خدا را عبادت کنید کأنه میبینیدش فَإنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاه فَإنَّهُ یَرَاکَ؛ اگر تو او را نمیبینی، او دارد تو را میبیند، ولی یک جوی خدا را عبادت کن کأنَّ او را میبینی!
تأویل: واقعیت هر چیز
(37): قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ.
ترجمه این آیه مقداری مشکل است و دو وجه ترجمهای دارد: قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ؛ برایتان طعامی را نمیآورند که به آن مرزوق بشوید؛ یعنی غذا را برایتان نمیآورند إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا مگر اینکه من تأویل آن را به شما میگویم قبل از اینکه برایتان بیاورند.
یک جور دیگر که عمده ترجمهها ترجمه کردهاند و ترجمه ضعیفتری هم هست، این است که: قبل از اینکه غذا را برایتان بیاورند، من تأویل این رؤیای شما را به شما میگویم.
ترجمه بهتر این است که من قبل از تأویل رؤیا یک چشمه به شما نشان میدهم. ممکن است فکر کنید که این عجب ترجمه کلنگیای است! یعنی قبل از اینکه غذای روزانه را بیاورند، من به شما میگویم غذا چیست! ممکن است بپرسید این واژه بِتَأْوِيلِهِ این وسط چیست؟ این یعنی همه خصوصیات غذا را قبل از اینکه بیاورند میگویم. اینها چشمههایی است برای اینکه افراد یک اطمینانی حاصل بکنند که وقتی او میخواهد تأویل رویا بگوید، فکر نکنند کشکی یک چیزی سر دلش سنگینی نکرده که بگوید! بدانند که این آدم فرق دارد.
سوره آل عمران: آیه 49 را بیاورید! وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ؛ و رسولی برای بنی اسرائیل فرستادیم که گفت من با آیاتی از طرف پروردگارم آمدهام أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ؛ من شکل پرنده را درست میکنم فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ؛ میدمم در آن و به اذن خدا پرندهای می شود وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ؛ به اذن خدا کور مادرزاد و پیسی را درست میکنم و مرده زنده میکنم و یک کار دیگر هم میکنم وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ؛ اینکه در خانه چه میخورید و چه ذخیره میکنید را هم به شما میگویم؛ مثلاً میآمدند پیش حضرت عیسی و ایشان میگفت: قورمهسبزیای که ظهر خوردید خوشمزه بود؟ یا در صندوقچه خانهتان چنین چیزی هست، تا طرف بفهمد او با بقیه یک فرقی دارد. نمیخواهم بگویم که این علامت نبوت است!
این چشمهها از ائمه بهخصوص از ائمه خردسال، از امام جواد به بعد، زیاد دیده شده؛ مثلاً طرف میآمده یک سؤال اعتقادی بکند، امام میگوید آن جنسی که گم کرده بودی آنجاست! طرف از همان اول زمینگیر میشود و میفهمد که با چه کسی طرف است! به خصوص در زمان ائمه بچهسال این شگردها ضرورت داشته.
(سؤال) برای اینکه اعتماد بکنند که این تأویلی که حضرت یوسف میگوید، کشکی نیست.
ممکن است به من بگویید: خواب دیدم یک شاخه گل دستم بود و شکست و من بگویم: فوق لیسانس قبول نمیشوی. او خواهد گفت: از کجا داری میگویی؟ ولی اگر شما بگویی یک شاخه گل دستم بود و شکست و من شروع کنم یک بیوگرافی از وقایع دو سال گذشته شما برای شما بگویم و بعد بگویم فوق لیسانس هم قبول نمیشوی، شما می پذیری! در حالیکه من دارم از یک جای دیگر حرف میزنم؛اما همین یعنی حرف من پشتوانه دارد.
تفاوت تأویل و تفسیر
بحث تأویل در آیات ابتدایی سوره آل عمران باید باز شود که بماند. تأویل با تفسیر فرق دارد. یک موقع یک نفر تفسیر قرآن میکند؛ یعنی قرآن را با توجه به مفاهیمش، تفسیر ظهوری و بطونی میکند و قرآن را به قرآن میزند و بواطن آیات را بالاتر میبرد؛ مثلا میگوید بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ (هود: 86)، منظور از بقیه الله حضرت مهدی است، با اینکه این تعبیر به فضای آیه نمیخورد! این کار میشود تفسیر کردن.
اما آن واقعیت خارجی را تأویل گویند. این آیه 52 اعراف را در ص 157 ببینید!
وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(52)؛ ما آن را تفصیل دادیم و روشن کردیم با توجه به علم که این هدایت و رحمتی برای مؤمنان است و در ادامه دارد: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ؛ آیا اینها انتظار تأویل قرآن را میکشند يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ؛ روز قیامت وقتی تأویل قرآن بیاید؛ یعنی آن واقعیت خارجیاش؛ چون تمام این آیات مستند به آن واقعیت خارجیاش است. يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ؛ آن روز میگویند رسولان به حق آمدند، پس يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ؛ یعنی وقتی تأویل قرآن بیاید، لذا در این سوره مبارکه یوسف اگر اینگونه معنی کنیم تمام ضمیرها به یک وحدتی برمیگردد
میگوید: قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ؛ این طعام شما را برای شما نمیآورند إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا؛ مگر اینکه من شما دو تا را خبر میدهم بِتَأْوِيلِهِ؛ به تأویل و واقعیت خارجی آن طعام قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا؛ قبل از اینکه آن طعام را برای شما بیاورند.
تفاوت تعبیر خواب و تأویل
اگر بگوییم: صبر کنید تا قبل از اینکه غذا را بیاورند من فکر میکنم و تأویل رؤیا را برایتان در میآورم! در حالیکه این کسی است که متصل به غیب است در حدی که وقتی او میگوید من دروغ گفتم، میگوید: همین که گفتم! این تعبیر خواب نیست! چون اگر شما به معبِّر خواب بگویید: من این خواب را دیدم و بعد بگویی دروغ گفتم، میگوید: ما را گذاشتی سر کار؟ و هیچ موقع نمیگوید: همین که گفتم اتفاق میافتد! او دارد یک چیز دیگر را میبیند که این را به شما میگوید.
بعد هم چه توجیهی دارد که بگوییم: تا غذا را نیاوردند من به شما میگویم؟! مثل اینکه میخواهد برود فکر کند و بیاید بگوید! لذا این فاصله توجیه ندارد. تأویل رؤیا یک کار زمانمند نیست؛ مثل آوردن تخت ملکه سبا نیست که یکی بگوید: قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ (نمل: 39)؛ من قبل از اینکه از جایت بلند شوی میآورم که حضرت سلیمان بگوید: نه این زمان زیاد است، طول میکشد و دیگری بگوید: قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ (همان: 40) و حضرت بگوید: این زمانش خوب است. این آوردن تخت ملکه یک کار زمانمند است ولی اینکه الان حضرت یوسف خود واقعیت را دارد میبیند، معنی ندارد بگوید: حالا منتظر بشوید تا قبل از اینکه غذا را بیاورند، من تأویل خواب را خواهم گفت.
علامه هم به همین ترجمه متمایل است و دیدم این ترجمه به لحاظ وحدت سیاق و برگرداندن ضمایر بهتر است.
هدایت یک کار علمی نیست[9]
فکر نکنید که این جوابها بیربط است. از این کارها ائمه هم میکردند. اینها سؤال میکردند و ائمه یک خبر غیبی درباره احوالات خانه او به او میداد و این میفهمید که قضیه یک چیز دیگر است.
(سؤال) خود آدم وقتی کشیک نفس بکشد، میفهمد دارد اظهار فضل بیخودی میکند یا دارد مشکلی را حل میکند! اگر هم تردید داشت باید شبها بلند شود که اگر یک شبی بلند نشد، میفهمد که برای این اظهار فضل بود! خیلی وقت در همان لحظه آدم اشتباه یک فعل را نمیفهمد و در لحظات بعدی میفهمد و دیگر اینکه این معیار عقلایی دارد. اینکه حضرت یوسف هر لحظه اظهار فضلی بکند که نبوده و بزرگان هم همین جوری هستند. بعضی وقتها ممکن است یک چشمه بیایند که آدم را نگه دارند و آدم بفهمد که خبری هست! البته باید معاذ الله گفت که چیزهایی را که میداند و میفهمد چه جوری دارد اظهار میکند؟! ولی خود آدم هم میفهمد.
صلوات!
[1] . این حالت را بیشتر آدم در مسافرت جهادی میتواند ببیند. میبینید این کاسه را ازدست او میگیرد و او به دنبال این میدود و نه این از دست او دلگیر است و نه او از این! یعنی یک شوخیای با هم میکنند که آدم بوی بهشت را احساس میکند که اینها با حالت بهشتی دنبال هم میدوند و توی سر و کله هم میزنند و دلشان مملو از محبت نسبت به هم است
[2] . بعضی فکر میکنند ما که اینجا درس میدهیم و پول هم نمیگیریم چه آدم … در صورتی که اگر ما چیزی گیرمان نیاید که نمیآییم درس بدهیم. مسخره آدمها نیستیم که! قطعاً یک چیزی دارد که داریم درس میدهیم. لااقلش شهرت است، بکش برو بالا! توی آن چیزهای دیگر هم هست. بالاخره برای خود فرد باید آوردهای داشته باشد تا انگیزه پیدا کند. ولی عشق دیگر خیلی کلاسش پایین افتاده!
[3] . ما یک بار در جایی علاف نشسته بودیم که یک لبهای داشت و علیالقاعده هر میخواست رد بشود، پایش به این لبه گیر میکرد، گفتیم چه کار کنیم؟ نشستیم ملت را دید زدیم و موارد متعددی را بررسی کردیم که پای اینها به لبه میخورد، یا نمیخورد؟ گاهی همینطور که میآمدند داشتند با هم صحبت میکردند، من میدیدم که کافی بود این لبه به طرفة العینی در میدان دیدشان قرار گیرد، هر دو پایشان را از این لبه بلند میکردند که اگر الان از آنها بپرسی که یادت هست وقتی شما از آن گیت که رد میشدی لبه داشت؟ میگفت: یادم نیست ولی به قدری آن مبادی ادراکی و تحریکی در این چیزها نزدیک است که به محض دیدن فرد عمل میکند!
[4] . (سؤال) به هرچیزی که نشانه باشد آیه گفته میشود. قرآن این آیات را تفصیل نداده و ما مجبوریم با احتمالات تفصیل بدهیم که یا چیزهایی دیدند یا همان آیات گذشته را دیدند.
[5] . اینها مواردی است که خودم بعینه دیدهام که مثلاً اینکه کجا اتوبان کشیده بشود، به این برمیگردد که آقا کجا زمین دارد! یا اگر اتوبان تهران شمال از اینجا رد میشود چون بغل اتوبان، آقا زمین دارد؛ چون اخلاق پشتوانه این قانون نیست و کسی هم نمیفهمد و در رونمای کار فقط مردم میفهمند که بزرگراهی از اینجا رد شد، حال آنکه قانونهایی به نفع این قضایا وجود دارد.
[6] . قرآن کتاب ادب است و اینها هم تحقیر نیست، بلکه واقعیت مطلب را دارد میگوید و این اگر محشور شود واقعاً مثل انعام محشور میشود. اینکه کسی یک قیافه آدم به خودش گرفته که آدم نمیشود! اینها که هیچی! بگذارشان کنار! اینها بل هم اضل و از حیوان پایینتر هم هستند. این هنوز در مرحله آدمها نیامده.
[7] . یعنی زمینههای فکری آدمها عوض میشود. امام زمان نه این جمعه میآیند و نه جمعههای بعد، بلکه ظهور، زمانی است که زمینهها عوض بشود. زمینه غالب این بشود که ما فهمیدیم قوانین بشری به درد نمیخورد و مستأصل بشوند و رو بیاورند به خدا! این حس قوی از مقدمات ظهور است. حالا اگر آقا آمد و قانونهای جدید هم آورد، وقتی افراد زمینه ندارند به چه درد میخورد؟! امیر المؤمنین مگر نبود؟ مگر حضور فیزیکی ائمه کافی است؟!
[8] . آقای ابوترابی رحمة الله علیه در زندان معلوم میشود آقای ابوترابی است. میگویند ایشان در آنجا روحیه بوده برای اسرا. اینکه به آنها برسد و در حقشان پدری کند، دعوایشان را سامان بدهد. این آدمی که گوهر خوبی دارد، زندان هم میرود، آدم خوبی است.
[9] . (سؤال) دقیقاً این حرف بیربط را بنده هم در جواب بعضی میزدم؛ یعنی طرف میآمد سؤال علمی میکرد و جواب دیگری میشنید؛ چون هدایت یک کار علمی نیست! مثلاً طرف شروع میکند و سرتاپای آخوندها را ملوث میکند و فکر میکنند من شروع میکنم به دفاع کردن؛ چون میفهمم این یک گیری دارد و به او میگویم: آن موقع که ما در دانشگاه صنعتی شریف بودیم، تا این را میگویم، میبینی کل سؤالات با اشکالاتش کلاً مرتفع شد! چون فکر میکند این طرفی که جلویش هست از سر ناچاری رفته آخوند شده! بعد که یک کردیت و اعتبار جلویش میگذاری، میبینی طرف کل سؤالاتش را برمیدارد و میرود، حتی میآید مرید میشود و خط میگیرد. میبینید این فضا فضایی است که درست است که شما داری جواب بیربط میدهی، ولی داری مشکل او را حل میکنی. دقیقاً یک بار در قم طلبهای آمده بود به من از مشکل اعتقادیاش میگفت و همه جوابهای من خانوادگی بود؛ چون من وضعیت خانوادگی اینها را میدانستم. یکی دیگر از شاگردانم هم داشت نگاه میکرد. وقتی آخرش تشکر کرد و رفت، این شاگردم داشت شاخ در میآورد، پرسید که این سؤالها چه ربطی به این جوابها داشت؟! گفتم: من چیزی از او میدانستم که تو نمیدانستی وگرنه در سؤال مستقیم و جواب مستقیم باید بایستی و تا قیام قیامت بحث کنی. ولی وقتی مشکلش را برطرف کنی، میبینی دیگر سؤال هم ندارد.