جلسه دوازدهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره یوسف،‌ جلسه 12

بسم الله الرحمن الرحیم

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (25) قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (26) وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (27) فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ (29) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ (33)

هیچ‌کس با خدا جمع بسته نمی‌شود

(سؤال) وقتی فعل الهی به صورت جمع می‌آید، علاوه بر این‌که توجیه دارد که این فعل از مقام الهی صادر شده، علل و عواملی چون ملائکه را هم در نظر می‌گیرد. البته هیچ‌کس با خدا جمع بسته نمی‌شود بلکه این به حساب فهم عرفی ماست؛ چون خیلی وقت‌ها می‌گوید خدا و رسول: إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (احزاب: 56) ما در توحید خدا داریم و دیگر هیچ! در قرآن نام خدا را با وصف احد می‌آورد و اگر با وصف واحد بیاورد، با واحد قهار می‌آورد؛ یعنی واحدی که از همه قهر می‌کند و هیچ دویی را کنار خودش قبول نمی‌کند. اگر با این نگاه توحیدی حساب بکنید، اصلاً «لیس فی الدار غیره دیّاراً» (منصور حلاج)؛ در این خانه هیچ‌کس نیست و فقط خداست. بقیه همه شئونات و مقامات و جلوه‌ها محسوب می‌شوند. این اقیانوس فقط اقیانوس است، منتها موج‌های کوتاه و بلند دارد.

در قرآن این دو وجه دید را داریم که یک موقع تنها و تنها خودش را ارائه می‌دهد و یک موقع خودش را با بقیه.

(25):‌ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ؛ وقتی لباس را عمودی پاره کرد وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ؛ بناگاه دم در آقای او را دیدند.

زن محور محبت و مرد محور اقتدار در خانواده

باز توهم نشود که این برتری و شرف مرد به زن است! تئوری قرآن در خانواده براساس مدیریت مرد است. بعضی می‌پرسند که خانه باید به صورت مردسالاری اداره بشود یا زن‌سالاری یا بچه سالاری یا شایسته‌سالاری؟ معلوم است که جواب مردسالاری است اما نه به این معنا که مرد هر غلطی دلش می‌خواهد بکند![1]

(25): … قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

این «ما» چه مای نافیه باشد، چه مای استفهامیه باشد، معنا می‌دهد. اگر مای نافیه باشد؛‌ نیست جزای کسی که اراده سوء راجع به اهل تو کرده مگر این‌که زندانی شود، یا عذابی الیم ببیند.

وقتی چنین پیشنهادی می‌دهد در آیات بعد معلوم می شود که حبی از یوسف در دل زلیخا فرو رفته که می‌خواهد او را نگه‌دارد.

کریم برای دفاع از خود کسی را به زیر نمی‌کشد

(26): قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي؛ حضرت یوسف هم متانت خودش را از دست نداد و هیچ قَسَمی نخورد و بحث غَلَّقَتْ الابْواب و هَیْتَ لَکَ را هم نمی‌گوید، هم روی حیا و شرم خودش و هم این‌که وقتی این فتنه با همین کلام دفع می‌شود، فقط همین را می‌گوید که نشان عظمت و بزرگواری اوست. می‌گوید: قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي؛ این داشت مغز من را شستشو می‌داد. همین! و دیگر هیچ حرف دیگری نمی‌زند و از خود ماجرا چیزی نمی‌گوید.

(26): وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ * وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (27)

یک شاهدی آن‌جا شهادت داد مِنْ أَهْلِهَا؛ از اهل خود زلیخا که اگر پیراهنش به صورت عمودی از جلو پاره شده بود،‌ فَصَدَقَتْ؛ زلیخا دارد راست می‌گوید و یوسف دارد دروغ می‌گوید وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ اما اگر پیراهنش از پشت پاره شده َكَذَبَتْ؛ زلیخا دارد دروغ می‌گوید.

در شهادت، کارشناسی و حدس راه مقبول نیست

این عبارت در معنی به نسبت ساده‌ است اما فقط یک نکته هست و آن عبارت وَشَهِدَ شَاهِدٌ

در شهادت دادن ما معنایی داریم که در فقه می‌گویند در شهادت باید «عن حسٍ» باشد نه «عن حدسٍ»؛ از روی کارشناسی نباید باشد. اگر کسی کارشناسی بکند از لفظ شهادت استفاده نمی‌کنند. باید از روی حس باشد.

در روایت داریم که وقتی خواستید شهادت بدهید «هَلْ تَرَیَ الشَّمْسَ عَلَی مِثْلِها؟ فاشْهَدْ أو دَعْ»؛ آیا مسئله را مثل آفتاب دیدی؟ پس شهادت بده اگر ندیدی رها کن و شهادت نده.

اگر یک نفر چاقو دستش بگیرد، در اتاقی برود و با چاقوی خونی بیرون بیاید و شما بروی داخل اتاق ببینی کسی مرده و خونی هم هست،‌ به لحاظ فقهی نمی‌توانید شهادت بدهید که من دیدم که این او را زد کشت؛‌ چون «شهادة عن حسٍ» نیست. به اصطلاح فقهی می‌گویند شما تحمل شهادت نکردی؛ یعنی حضور در صحنه نداشتی. فقط می‌توانید این شهادت را بدهید که من دیدم یک نفر با چاقو رفت و با چاقوی خونی برگشت و بعد رفتم داخل اتاق دیدم کسی مرده و خونی است،‌ لذا اسم کار کارشناسی را شهادت نمی‌گذارند.

این چیزی که در داستان یوسف دارد اتفاق می‌افتد یک حرف کارشناسی است. این دو آیه تکراری هم نیست چون دارد إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ؛ اگر از جلو پاره شد زلیخا راست می‌گوید وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ؛ اما اگر از پشت پاره شده باشد معلوم نیست یوسف راست می‌گوید و زلیخا دروغ می‌گوید! شاید دو تایشان دروغ می‌گویند! اصلاً مطلب کلاً یک چیز دیگر است. لذا آیه 27 تکرار آیه 26 نیست!

وقتی بفهمیم که به چنین کار کارشناسی که مطالبه فکر دارد، شهادت نمی‌گویند، این مفسران را گیر انداخته. گاهی می‌گوییم قال شاهد؛ یعنی شاهدی بوده و چیزی هم گفته اما دارد شهد شاهد، از این اینقدر می‌فهمیم که یک نفری که کار کارشناسی کرده نباید باشد.

در این‌جا روایات به کمک می‌آید به عنوان تفسیر این آیه. این‌جا یک بچه‌ای در گهواره است که خدا به یوسف الهام می‌کند که بگوید: ‌از این بپرسید و او هم شروع می‌کند و چنین نظری می‌دهد. چون بدون کار کارشناسی شهادت داده. او نیامده با تدبیر و تفکر به این جمع‌بندی برسد بلکه بدون تأمل گفته. این روایت به «شهد» می‌خورد و به عنوان تفسیر این آیه می‌توان گفت.

این را مرحوم علامه می‌گویند. بعضی از مفسرین خیلی توجه نمی‌کنند که در این‌جا «شهد» وجود دارد.

روایت در جلد 12 بحار الانوار: ص 225 می‌گوید: ‌وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أهْلِها فَألْهَمَهَا اللهُ یُوسُفَ أنْ قَالَ لِلْمَلِک سَلْ هَذَا الصَّبِی فِیِ المَهْدِ فَإنَّهُ یَشْهَدُ أنَّهَا رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی فَقَالَ العَزِیزُ لِلصَّبِی فَأنْطَقَ اللهُ الصَّبِی فِی المَهْدِ حَتَّی قَالَ: إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ فَلَمَّا رَأیَ العَزِیز قَدْ تَخَرَّقَ قَمِیصُهُ مِنْ دُبُرٍ قَالَ لإمْرأته إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ؛ الهام کرد خدا به یوسف که به ملک بگوید از این بچه بپرس و ملک می‌پرسد و خدا آن کودک را به نطق در می‌آورد. می‌شود کودکی در گهواره سخن بگوید. مگر حضرت عیسی در گهواره حرف نزد؟

شهادت دنیا بر پاکی پاکان

شما پاک باش همه عالم به کمک خواهند آمد و همه به پاکی شما شهادت خواهند داد.

ما نمی‌توانیم این را بپذیریم که یک آدم بزرگ آمده باشد این‌جا نظر کارشناسی داده باشد، لذا این روایت به فضای شهادت که از سر تأمل و تدبر و کارشناسی نیست نزدیک‌تر است؛ یعنی این شهادت بی‌تأمل انجام شده، یا باید کسی در آن اتاق بوده یا مثلاً دوربین مخفی گذاشته! که بعید است چنین چیزی بوده باشد که کسی فال گوش ایستاده بوده باشد.

در معناهای مجازی باید اقرب المَجَازات (نزدیک‌ترین مجازگویی) را گرفت و این حدیث اقرب المَجَازات است و به معنی شهادت از احتمالات دیگر نزدیک‌تر است که مثلاً بگوییم کسی آمده کار کارشناسی انجام داده.

(28): فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ؛ وقتی عزیز مصر دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده، گفت: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ.

علی القاعده باید این جوری می‌گفت: انَّه من کیدکِ، ولی مطلب را کاملاً کلی می‌کند نسبت به خانم‌ها و می‌گوید: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ؛ این کید و مکر شما خانم‌هاست و به همین بسنده نمی‌کند و کلی‌ترش هم می‌کند و می‌گوید: این مکر شما خانم‌ها کلاً بزرگ است.

بعضی آیه را این جوری بررسی می‌کنند که عزیز مصر گفته و غلط کرده که گفته! حرف عزیز مصر که [حجت] نیست! اما اول حرف‌ها را باسینه گشاده بشنوید و بعد قضاوت کنید!

واکنش سریع قرآن به حرف باطل

در زبان قرآن نکته‌ای است و آن این‌که اگر چیزی نقل بشود، حتی از زبان کس دیگری، اگر آن‌جا قرآن واکنشی نشان ندهد؛ یعنی آن جمله را دارد تأیید می‌کند و شاهد مثال این در قرآن فراوان است که هر جمله‌ای را اگر قبول نداشته باشد درجا اعتراض می‌کند و شما را معطل نمی‌گذارد مخصوصاً در این‌جا که با لسان کلی قاعده‌سازی هم دارد می‌کند! در قسمت إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ شاید خدا لازم نداند در مسائل خانوادگی دخالت کند ولی بعد با بیان إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ دارد قاعده سازی می‌کند. این‌جا اگر کسی کاملاً با زبان قرآن آشنا باشد، می‌داند که این‌جا اگر خدا این را قبول نداشته باشد، باید موضع‌گیری کند.

بارها در قرآن داریم که خدا چیزی از زبان مشرکین نقل می‌کند که آن را قبول دارد! لذا هیچ نمی‌گوید؛‌ شاهد مثال آن آیات ابتدایی سوره تحریم است: می‌گوید اگر ما رسل نفرستیم مشرکین به ما اعتراض می‌کنند. و رد می‌شود و می‌رود. یعنی چه؟ یعنی مشرکین حق دارند اعتراض بکنند.

بعد هم فکر نکنید وقتی مطلبی را بیان می‌کند که قبول ندارد 4-5 خط بعد واکنش نشان می‌دهد بلکه درجا جواب می‌دهد. يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ، منافقین خیلی بی‌خود می‌گویند! وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ (منافقون: 8)؛ این‌ها نمی‌فهمند.

بعضی این آیه ِإنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ را می‌گذارند کنار آیه 76 سوره مبارکه نساء الذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا؛ کسانی که ایمان دارند در راه خدا پیکار می‌کنند و کسانی که در راه طاغوت می‌جنگند. با اولیای شیطان بجنگید که مکر شیطان ضعیف است.

1- إنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ 2- إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا < نتیجه‌اش این می‌شود که خانم‌ها شیطان را درس می‌دهند! این اعتقاد قدری شبیه اعتقاد یهودی‌هاست.

هر دو آیه درست است منتها از دأب فرهنگ قرآن به دور است؛‌ چون می‌گوید فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ (بقره: 36)؛ در بحث آدم و حوا شیطان هردوی آن‌ها را فریب داد. در خلقت آدم اگر این را بپذیرید که بحث خلقت آدم است نه بحث خلقت حضرت آدم و این را آیات قرآن نشان می‌دهد که خلقت آدم و سجده ملائکه در یک مقطع تاریخی اتفاق نیفتاده؛ برای همین در سوره مبارکه اعراف می‌گوید: وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ (11)؛ یعنی همه شما مسجود ملائکه هستید. نمی‌گوید «انا خلقناه ثم صورناه»! یعنی فرشته در خدمت شماست. شما همه همین‌جوری خلق شدید.

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک برگ توتست به تدریج کنندش اطلس

این میانه‌ی راه مقام آدم است که تو فرشته شوی بلکه تو برتر از فرشته شوی. درحقیقت این فرشته کمک‌کار آدم است. شیطان هم کلاً سد راه آدم است و این داستان کل تاریخ بشریت است.

این‌که گفتم داستان خلقت آدم تمثیلی است یعنی این! مثل این که بگویم که خدا وقتی گل سرخ را آفرید، نسیم سحری را صدا زد و گفت بیا! به توفان هم گفت بیا! به نسیم سحری و توفان گفت: به گل سجده بکنید، ‌نسیم سحری پذیرفت و توفان نپذیرفت و تمرد کرد. این یعنی چه؟ یعنی وقتی نسیم سحری به غنچه بخورد، می‌شکفد و کار توفان در این عالم این است که وقتی به گل بخورد آن را پر پر می‌کند و از بین می‌برد. این یعنی کل ماجرای خلقت آدم، لذا جریان خلقت آدم برای همه ماست. آن ندای أَلَسْتُ (اعراف: 172) برای همه ماست. آن قول و قرارها برای همه ماست؛ برای همین می‌گوید: مگر ما عهد نگرفتی. مگر عهد پیشن یادتان نیست که ما پرسیدیم أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ و شما گفتید: قَالُوا بَلَى مگر شما نگفتید، قالوا بلی؟

بعضی می‌گویند: ما یادمان نیست. اگر عقاب به پر وبال خودش نگاه کند می‌فهمد که مال این‌جا نیست. انسان در عمق ضمیرش ندای أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ را می‌تواند بفهمد که چنین قولی داده است.

این‌که حوا آدم را فریفت اعتقادی یهودی است

قرآن در زمینه فریب می‌گوید: فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ؛ شیطان دوتایی‌شان را فریب داد. این اعتقاد یهودی‌هاست که می‌گویند: شیطان حوا را فریب داد و حوا آدم را! در اسلام برای این اعتقاد که زن منشأ شر است، اصلاً هیچ ردپایی در قرآن نیست و البته در مسیحیت هم هست. قرآن سند اصلی ماست و روایات باید بیاید خودش را در کنار قرآن مطرح کند و به محک قرآن بخورد و حرف قرآن در بیاید و روایت به قرآن عرضه بشود تا بشود روایت! بارها گفته‌ام روایت را حدیث‌شناس حق ندارد بخواند! قرآن شناس باید حدیث را بخواند؛ برای همین قرآن عنوان ثَقَل اکبر را دارد[2].

وقتی این اعتقاد رسمی و از محکمات دینی ماست، این را نداریم که اگر کید زنان بزرگ است، پس شیطان را هم درس می‌دهد!

زن، پاشنه آشیل مرد

در محتوای بحث‌هایی که قرآن کرده، نشان داده به ما که پاشنه آشیل مرد، زن است. یکی از نقطه ضعف‌های جدی مردها، زن است؛ یعنی با همه الدرم بلدرمی که مردها دارند که منطقی هستند و سؤال‌‌پیچ می‌کنند و بحث می‌کنند، می‌بینید یک نقطه ضعف دارد که اتفاقاً خانم‌ها اگر در محیط خانوادگی از آن نقطه ضعف استفاده کنند، کاری می‌کنند، نه این‌که با مرد بحث کنند. عمدتاً نتیجه بحث با مرد، شکست است. اگر هم شکست نباشد حکماً به شکست می‌انجامد. چرا؟ چون بالاخره زورش زیاد است و گاهی لازم است که مسائل جامع‌تر دیده شود و او در بحران‌ها بهتر می‌تواند تصمیم بگیرد، حتی اگر نظرش غیر منطقی باشد، حکماً بحث مغلوبه می‌شود، ولی می‌بینید این کاری که زن می‌خواهد با بحث پیاده کند، با یک عزیزم آن کار انجام می‌شود! حالا آن کار چه منطقی باشد، چه نباشد. خوب باشد، یا نباشد! چرا؟ چون دقیقاً نقطه ضعف مرد روی یک محبت زنانه و غمزه آن‌چنانه است. این جا نقطه‌ای است که زن می‌تواند روی مرد کار کند. این پاشنه‌آشیل را قرآن هی دیده است.

ما دو جور روایت حب النساء داریم: 1- داریم که حُبُّ النساء مِنْ أخْلاقِ الانْبِیاء؛ حُب نساء از اخلاق انبیاء است است 2- داریم که حُبُّ النِّسَاءِ وَهُوَ سَیْفُ الشَّیْطَان؛ شمشیر شیطان است. نوع اول درباره محللات آدم است؛ همسرش، مادرش، خواهرش، بچه‌های خواهر و برادرانش، همه این‌ها را به صورت خاص دوست دارد. نظر آن روان‌شناس ابله که می‌گوید کسی که مؤنث‌ها را دوست دارد، این گرایش‌ها شهوانی است. او آنقدر نمی‌فهمد که خواهر و برادر یک جور دیگر همدیگر را دوست دارند و این غیر از رابطه برادر با برادر است. کلی از روضه‌ها روی این محبت خواهر- برادری است.

ولی آن حب النساء که سیف شیطان است؛ یعنی ارتباط بی‌قاعده و دریده و از مرحله بیرون‌رفته که در بعضی روایت داریم فهو سهم الشیطان؛ تیر است. از فاصله دور می‌زند. یعنی در دست شیطان است و از دور می‌زند. از این داستان ما فراوان داریم که با اسیر زن شدن چه گنده‌ها و چه آیت الله‌هایی زمین خوردند! می‌بینید یکی از نقاطی که به صورت کلاسیک روی آن کار می‌شود، این است که اگر بخواهند کسی را خراب کنند از این طریق وارد می‌شوند. برای همین قرآن اینقدر این مسئله را رعایت کرده و از این طرف می‌گوید: فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ (احزاب: 32)؛ قولتان را خاضع نکنید. با یک مرد نرم صحبت نکنید. البته درشت درشت هم صحبت نکنید. قرار نیست که پاچه طرف را بگیرید. با همان صدای معمولی صحبت کنید. این قول خاضع در قلب توفان بپا می‌کند، حالا چه از نوع قول نرم، چه از نوع قول شیک!

از آن طرف به مردها می‌گوید: وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ (همان: 53)؛‌ اگر از زنان پیغمبر چیزی خواستید از پشت پرده با این‌ها ارتباط برقرار کنید. بعد برای این‌که معلوم کند که این مخصوص زنان پیغمبر نیست می‌گوید: ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ[3].

بعد دارد ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ؛ این چه برای شما چه برای طرف مقابل طهارت می‌آورد[4].

ارتباط بی‌قاعده زن و مرد < تخریب خانواده

حسادت مطلوب و درست خانم‌ها

لذا این حسادتی که خانم‌ها دارند نسبت به ارتباط مردشان با عده‌ای، بسیار حسادت خوبی است و کارکرد خوبی هم دارد، مگر این‌که در حد مرض باشد که نشود زندگی کرد. در روایت داریم که اگر کسی کلاً سوء نیت داشته باشد ولو به مرحله عمل در نیاورد، اولاً خدا روزی‌اش را کم می‌کند و درثانی خدا او را نسبت به خانواده‌ خودش دل‌نگران می‌کند؛ مثلاً در فکر است که او کجا رفت؟ چه شد؟ با که دارد حرف می‌زند؟ مؤنث است یا مذکر؟

این‌که دارد: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ؛ دارد عملا نقطه ضعف مرد را نشان می‌دهد؛‌ چون عظمت نسبی است. این آیه در این context و متنی که دارد دیده می‌شود، دارد حریم‌ها را نشان می‌دهد در عین حالی که این نگاه متحجرانه را هم ندارد که اصلاً زن و مرد همدیگر را کلاً نبینند؛ مثلاً طرح زوج و فرد بکنیم که زن‌‌ها روزهای زوج و مردها روزهای فرد بیرون بیایند! می‌بینید خود حضرت موسی می‌آید نزد دختران شعیب و می‌گوید: مَا خَطْبُكُمَا (قصص: 23)؛ کار شما دو تا چیست؟ می‌گویند آمده‌ایم به گوسفندانمان آب بدهیم و حضرت موسی آب می‌دهند و گوشه‌ای می‌نشینند؛ یعنی اصلاً این بحث نیست که مطلقاً مردی با زنی حرف نزند! ولی خدا وکیلی این را دارد که مرتب می‌خواهد حریم عفاف‌ها را نگه‌دارد و خانواده را قوی بکند[5].

(سؤال) این‌که مکر شیطان ضعیف است و مکر زنان قوی؛ در این فرایندی که از کل محتوای قرآن و روال آیات به دست می‌آید؛ یعنی اگر در مقام مکر در برابر مردی بایستد، این مکرش خیلی کارگر است. اینقدر می‌فهمیم که مرد در این ناحیه در برابر زن خیلی ضعیف است، حتی در کتاب‌های روان‌شناسی هم می‌گویند: اگر چیزی از مرد می‌خواهید با او بحث نکنید.

روایتی در وسائل الشیعه است که مشکاتی‌ها می‌دانند تیتر‌زنی این کتاب چه مدلی است! در باب اجاره تیتری دارد: «بَابُ أنََّ مَنْ اسْتَأجَرَ بَابٌ فِیهِ بَیْتٌ آخَرٌ فِیِهِ إمرأة اجنبیةٌ وَلَمْ تَرْضَ بإغلاق الباب وَجَبَ عَلَیْهِ تَحَوُلٌ مِنْهُ وَفسخُ الإجَارة»؛ کسی که اجاره کند خانه‌ای را که دری به خانه دیگری داشته باشد و در آن خانه یک زن اجنبی باشد که راضی نباشد در وسط بسته باشد، واجب است نقل مکان کردن از آن‌جا و فسخ اجاره.

این باب یک روایت بیشتر ندارد و این روایت است. گاهی باب‌های وسائل الشیعه یک روایتی است.

محمد بن طیار می‌گوید: قال: دَخَلْتُ المَدِینَة وَطَلَبْتُ بَیْتاً أتَکَارَاهُ؛ وارد مدینه شدم و خواستم خانه‌ای کرایه کنم، فَدَخَلْتُ دَاراً فِیهَا بَیْتَانِ؛ وارد خانه‌ای شدم که در آن دو بیت بود. بَیْنَهُمَا بَابٌ وَفِیِه إمْرَأة؛ در این داری که دو تا خانه بود، بین آن دو یک در وجود داشت و در آن خانه زنی بود. فَقَالَتْ: تُکارِی هَذَا البَیْتِ؛ گفت این خانه را کرایه کن، قُلْتُ: بَیْنَهُمَا بَابٌ وَأنَا شَابٌ؛ گفتم بین این دو خانه یک در است و من جوان هستم، فَقَالَتْ: أنَا أغْلِقُ البَابَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ؛ من این در را می‌بندم؛ مثلاً تیغه می‌کشم و کور می‌کنم، فَحَوَّلْتُ مَتَاعِی فِیه؛ من به آن‌جا نقل مکان کردم وَقُلْتُ لَهَا: أغْلِقِی البَابَ؛ گفتم: در را ببند!، فَقَالَتْ: یَدْخُلُ عَلَیَّ مِنه الرَّوْح دَعْهُ؛ گفت: اگر ببندم ترس برم می‌دارد ولش کن! فَقُلْتُ: لا ! أنَا شَابٌ وَأنْتَ شَابّة أغْلِقِیه؛ گفتم من جوانم و تو هم جوانی، در را ببند! فَقَالَتْ: اقْعُدْ أنْتَ فِی بَیْتِکَ فَلَسْتُ آتِیکَ وَلا أقْرَبُکَ؛ تو بنشین سر جایت و من هم نمی‌آیم نزدیک وَأبَتْ أنْ تُغْلِقَه؛ بالاخره در را نبست فَلَقِیتُ أبَا عَبْدِالله (علیه السلام)؛ امام صادق را دیدم فَسَألْتُه عَنْ ذَلِکَ؛ سؤال کردم فَقَالَ: تَحَوَّلْ مِنْه؛ گفتند: اسباب‌کشی کن و بیا بیرون! بعد عبارتی می‌گویند که رسمی شده فإنَّ الرَّجُلَ وَالمَرأةَ إذَا خُلِیَا فِی بَیْتٍ کانَ ثَالِثُهُما الشَّیْطَان؛ اگر زن و مرد در خانه‌ای تنها بمانند، سومین کسی که آن‌جا خواهد رفت، ‌شیطان است. شیطان آن‌جا نفوذ خواهد کرد.

رعایت حریم‌ها حتی از جانب ائمه معصوم

بعضی می‌گویند شخصیت او ساخته نشده بود! آیا شخصیت امیر المؤمنین هم ساخته نشده بود که آن دقت‌ها را می‌کرد؟ حتی حضرت در سلام کردن تعلل‌هایی داشت. به هرجهت این جای تأمل دارد.

با این فضاهای روشنفکری که البته نتائج منفی آن را هم به عیان و به وضوح داریم می‌بینیم، که کسانی که این حریم‌ها را رعایت نمی‌کنند، چه ضربات مهلکی به خود و خانواده می‌زنند!

نتیجه این‌که بحث این نیست که زن شیطان را درس می‌دهد بلکه شیطان از طریق زن و مال فریب می‌دهد اما این کیدکن عظیم را وقتی به کل محتوای قرآن می‌زنیم، در می‌آید که قرآن قبول دارد که مرد در پیشگاه زن از این جهت ضعیف است و کید و مکری که بخواهد در این ناحیه بکند گنده‌ها را زمین زده! که با هزار تا بازی اختلاط و مشاوره و… طرف را یواش یواش زمینگیر کنند.

(29): يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ

ظاهراً عزیز مصر یک خرده بی‌غیرت بوده؛‌ چون خودش ناتوانی جنسی داشته می‌گوید: یوسف ول کن و رو می کند به همسرش که تو هم کار بدی کردی، استغفار کن. کل فعالیتی که از لحاظ غیرتی می‌کند،‌ این است.

من باب تغلیب می‌گوید إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ و نمی‌گوید خاطئات؛ چون خطاهای عمده را مردها می‌کنند. زن‌ها حداکثر می‌نشینند و غیبت می‌کنند، ولی تمام جنگ‌ها مال مردهاست. قاچاقچی‌ها و کسانی که مواد مخدر پخش می‌کنند، مردها هستند.

تفاوت غیرت مرد و حسادت زن

(سؤال) نوع کار یکی است و هر دو دارند کنترل می‌کنند. هر دو یک حالت دارد ولی حالتی که در زن ایجاد می‌شود غیر از حالتی است که در مرد ایجاد می‌شود. در مرد حسادت ایجاد نمی‌شود، دارد مراقبت می‌کند اما زن در کنار محبت مردش یک هوو دارد می‌بیند. او نمی‌تواند دومی را کنار خودش ببیند ولو به حالت شرعی‌اش؛ یعنی نمی‌تواند قبول کند که مردش رفته یک زن دیگر گرفته.

کسی که با قرآن کار کرده انتظار دارد در این برخورد عزیز مصر قرآن چیزی بگوید.

(30): وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛ زنان اشراف آن شهر که از محتوای آیه بعد این اشرافیت در می‌آید؛ یعنی این طور نیست که قضیه در همه‌جا پیچیده باشد. در میان دوستان و رفقا و معاونان پیچید که امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ؛ زن عزیز یوسف را شستشوی مغزی داده. قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ از محتوای آیه بعد معلوم می‌شود که این را از سر خیرخواهی نگفته‌اند. این همان جیک جیک کردن و ملامت‌هایی است که نقطه ضعف زنان است. می‌بینید دور هم می‌نشینند و یکهو حرف کسی را پیش می‌کشند و بدگویی می‌کنند و از لحن آیه بعد قشنگ این حالت و مکری که می‌خواهند بکنند، در می‌آید. که در ایه بعد دارد فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ. احتمالاً سی دی این قضیه دستشان افتاده و می‌خواهند پخش کنند! که مثلاً آی! سی دی هیت لک! برای این‌که سرشان را در زندگی خصوصی مردم بکنند و این حالت ملامت‌آمیزی دارد که در آیات بعد معلوم می‌شود.

و خداوند وعده داده که اگر کسی کسی را پیف پیف، ملامت و تعییر بکند و اذاعه بکند (انتشار بدهد) در روایت داریم: مَنْ أذَاعَ فَاحِشَةً کَانَ کَمُبْتَدِئِها؛ عرب به رادیو می‌گوید مذیاع. حالا یک کسی نهایتاً خلاف کرده، تو که غیبت می‌کنی که کار بدتری کرده‌ای! این یک کار مخفی بوده و تمام شده، ولی مَنْ أذَاعَ فَاحِشَةً؛ اگر کسی آن را در بوق بکند؛ کَانَ کَمُبْتَدِئِها؛ مثل این است که خودش از ابتدا این کار را کرده

اولاً پیف پیف نکنید! ثانیاً آن چیزهایی که از مستثنیات غیبت است مال کسی است که فاحشه‌ی علنی انجام می‌دهد. کسی است که مشتهر به چنین کاری است، ‌اما یک آدم آبروداری وقتی خطایی می‌کند…

بلوغ شرعی < تکلیف

حجت باطنی < مسئولیت و مؤاخذه

یک نکته‌ای به اشتباه در فرهنگ ما آمده که فکر می‌کنند پسرها 15 سالگی بالغ می‌شوند و دخترها 9 سالگی! این یک اشتباه دینی است که رسم شده. در روایت داریم: حَتّی یَحْتَلِم؛ وقتی بلوغ طبیعی برایش اتفاق بیفتد، بالغ می‌شود. فقها می‌گویند: آن بلوغی که در روایات آمده متعلق به احکام شرعی نقلی است؛ یعنی تا قبل از بلوغ نماز و روزه بر او واجب نیست، ولی من باب حجت باطنی اگر چیزی را فهمید، معاقَب است[6]؛‌

قضاوت و سرزنش ممنوع

اجرای حدود مجاز

اگر کسی کاری کرده به کسی ربطی ندارد ولی نقل محافل می‌کنند! و بعد آدم‌های با ریش و پشم می‌نشینند این‌ها را نگاه می‌کنند! واقعاً حیا هم چیز خوبی است! به چه مجوزی دارید این کار را می‌کنید؟!

مَنْ عَیَّرَ مؤمِناً بشیءٍ؛‌کس که مؤمنی را تعییر و سرزنش بکند. به همین بر و بچه‌های خودمان مؤمن گفته می‌شود. لا یمُت حتی یرکِبَهُ؛ نمی‌میرد مگر آن‌که آن کار را خودش هم انجام می‌دهد.

گاهی آدم انتقاد می‌کند و گاهی خودش را در موضع بالا قرار می‌دهد و پیف پیف می‌کند. و همین را در آیه نشان می‌دهد که فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِیِه (32)؛ این مراوده و ارتباط همان چیزی بود که مرا ملامت می‌کردید.

اولاً در مورد نیت‌های آدم‌ها ما حق قضاوت نداریم و در ثانی اگر کسی کار اشتباهی کرد حق پیف پیف کردن نداریم. اگر کسی باید رجم بشود، ‌رجم بشود ولی کسی حق ندارد پیف پیف بکند.

تفاوت محبت و وسوسه شیطان

قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا؛ این عبارت در قرآن منحصر به فرد است. شغاف به پرده دل گویند. شغف صیغه مذکر است. پس چه کسی شغف؟ یوسف شَغَفَهَا؛ یعنی یوسف پرده دل زلیخا را پاره کرد و تو رفت حُبًّا این تمیز منقول عن الفاعل است؛ یعنی حب او این کار را کرده، ‌نه این‌که یوسف چنین کاری کرده! یعنی حب یوسف پرده دل او را پاره کرده و داخل رفته. انسان این محبت و نزغ شیطان را می‌فهمد. گاهی کسی کسی را دوست دارد. منِ استاد ممکن است دانشجویم را دوست داشته باشم، این محبت تا پشت در دل آدم و پشت شغاف است ولی گاهی محبتی پرده دل را پاره می‌کند و داخل می‌رود؛ یعنی حتی شغاف را هم می‌درد و می‌آید یک جای خاصی پیدا می‌کند و خود آدم می‌فهمد که این پرده را رد کرده. این‌که محبت پشت پرده دل باشد یک حرف است و آدم احترام می‌گذارد و دوست هم دارد و من باب این‌که دوستانش را دوست دارد،‌ خانواده آن‌ها را هم دوست دارد. این دوست داشتن تا پشت شغاف است. ببینید چقدر قرآن نکته‌سنج است! و خود شخص می‌فهمد کدام محبت پشت شغاف است و کدام محبت یواش یواش دارد شغاف دل را پاره می‌کند و دارد وارد می‌شود. آن‌جا که نزغ و سیخ شیطان را دارد می‌خورد، وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ (اعراف: 200)؛ یک با یا الله درست و حسابی پناهنده شود. بعضی فکر می‌کنند پناهنده‌شدن؛ یعنی فقط یک اعوذ بالله گفتن! ؛ مثلاً در زمان موشک‌باران وقتی آژیر می‌کشند، یک نفر بگوید: پناهگاه! این که پناهگاه رفتن نیست، بلکه یعنی بدو برو زیر پله، برو یک جای امن. این‌جا هم یک یا الله جدی گفتن،‌ خدا در دل آدم یک کاری می‌کند. الان این ارتباط دل به هم زده و این را هم خود شخص اگر خودش را به نفهمی نزند، می‌فهمد و باید بیاید در عبادات پناهندگی بگیرد.

ضرورتِ وقتی برای عبادت

یواش یواش دارند درباره عبادات حرف مفت می‌زنند. یک چیزهایی دارد فراموش می‌شود. این کمک به خلق هم عبادت است ولی در ابواب روایات داریم «تفرُغ للعباده»؛ یعنی وقت فراغ گذاشتن و وقت خالی کردن برای عبادت و این به معنی کمک به خلق نیست؛ یعنی یک مدتی تلفن و موبایل را خاموش می‌کنی که یعنی نه کسی با من کار دارد و نه من با کسی کار دارم! این نیم ساعت مال سجده و دعا و خواندن قرآن است. نه‌این‌که برود جار بزند! مثلاً اگر کسی زنگ زد خانواده بردارند و بگویند: الان ایشان نمی‌توانند صحبت کنند. آن‌وقت در روایات داریم که اگر کسی این کار را نکند. خدا می‌گوید: می‌خواهد کسی وقتش را برای من خالی نکند، ‌من خدا او را سر کار می‌گذارم؛ یعنی همّ و مشغله برایش درست می‌کند.

تزکیه جز با فضل الهی میسر نیست

اگر ما در فرهنگی هستیم که دارد وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ (نور: 21)؛ اگر واقعاً فضل و رحمت خدا نباشد،‌ احدی نمی‌تواند پاک بشود. نیروی کمکی لازم است و باید شبی بلند شود و خدا به پیغمبرش می‌گوید: قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (مزمل: 3) و دلیلش را هم می‌گوید که إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا (همان: 7)؛ ‌سباحت یعنی شناوری. می‌گوید تو در روز شناوری. از این طرف می‌روی آن طرف و از آن می‌روی این طرف. شناگر روز اگر شب نداشته باشد کم می‌آورد. توی این‌همه دام‌های شیطان در این دنیا که خودش در یک واژه دو تا قسم خورده لَأَحتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ (اسراء: 62)؛ قسم به عزت و جلالت من تحت الحنکش را می گیرم و از آن‌ها سواری می‌گیرم. خوب شیطانی که به عزت و جلال خدا قسم خورده که از تو کولی بگیرد.

برای مبارزه با شیطان عبادت و سجده لازم است

به قول مولوی: در غم شیرین نجوشی / لاجرم سرکه فروشی، یا دارد: دوغ آمد خمر نابت

آخرش آن شراب نابت دوغ از آب در می‌آید. خمر ناب در این عبادات است. یک زمانی خود ما می‌گفتیم عبادت فقط این‌ها نیست! درست است که فقط این‌ها نیست اما یک فضای سستی در عبادت و نماز مستحبی دارد درست می‌شود، در حالی‌که برای مبارزه با آن دشمن قسم‌خورده، عبادت احتیاج است و بدانید اگر کسی بگوید من برای عبادت وقت نمی‌گذارم و می‌خواهم روی درس وقت بگذارم، خود خدا گفته حالا که این‌جوری شد، من می‌گذارمت سر کار! همّ و مشغله دنیا برایت درست می‌کنم. حالا باید بروی بازارگردی، لوله می‌ترکد! نمی‌گویم هرکه لوله‌ خانه‌اش ترکید دلیلش این است!

مثلاً در روایت داریم که شش ماه به شش ماه برای خرید لباس خانواده بروید، من می‌روم در بازار و می‌گویم: خدایا وَاکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الاهْتِمَامُ بِهِ وَاسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْألُنِی غَداً عَنْهُ؛ خودت کفایت کن. من که برای بازارگردی آفریده نشدم، یک چیز مناسب خودت نشان بده که هم خوب باشد و هم قیمتش خوب باشد که زود بخریم و برویم بیرون! خیلی ما را در این هچل‌ها نینداز!

(30): قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛ این‌ها نشستند در مجلس اشرافی زنانه با هم جیک جیک کردند که بله ما او را در ضلالتی آشکار دیدیم. خیلی کار بدی کرد.

این ضلالت هم بحث خیرخواهی نیست و منظور گمراهی عند اللهی نیست کما این‌که در آیه 8 برادران یوسف راجع به پدرشان گفتند: این‌جوری که او یوسف رادوست دارد، إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛ پدرمان گمراه است؛ ‌یعنی دارد کار بی‌خودی می‌کند. منظور از این ضلالت، ضلالت از امور متعالی نیست.

(31): فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ؛ قتی مگر این‌ها را شنید. معلوم است یک مکری دارند می‌کنند و می‌خواهند بگذارند صفحه اول روزنامه! أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ ؛ فرستاد پیش آن‌ها و دعوتشان کرد. از همین جا معلوم است وقتی زن عزیز مصر دارد دعوت می‌کند، کل زنان شهر را که دعوت نمی‌کند؛ چون اشراف که آدم پاپتی دعوت نمی‌کنند.

وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً؛ برایشان متکایی آماده کرده بود. اعتد همان اعْدَدَتْ است و از باب افتعال نیست بلکه از باب افعال است. این دال به ت تبدیل شده؛ ‌مثل اعتدنا که اعْدَدْنا بوده.

وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا؛ و یک چاقو به دست هر کدام از آن‌ها داد که مثلاً ترنجی را پوست بگیرند و همین‌که در این حالت بودند، وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ؛ خدا در این‌جا یک صحنه جدیدی از امتحان برای یوسف پیش می‌آورد که این صحنه به فرمایش علامه از آن صحنه بدتر است که وقتی شواهدش دربیاید معلوم می‌شود!

وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ؛ می‌گوید: برشان خارج شو! «عَلَی» را برای آدم ایستاده می‌آورند یعنی یکهو بیا تو! تا در این وضعیت تو را ببینند.

فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ؛ همین‌که دیدندش او را بزرگ داشتند وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ؛ این با قَطَعَ فرق دارد. وقتی فعل به باب می‌رود، معنی اش اضافه می شود؛ یعنی به‌شدت دستشان را بریدند وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا گفتند: منزه است خدا. این بشر نیست. إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ؛ این یک فرشته بزرگوار است.

هم حضرت یوسف خوشگل بوده و هم در روایت داریم که خدا مؤمن را خوشگل و جذاب می‌کند و این امتحان مؤمن است که هرچه می‌گذرد صبیح‌الوجه و جذاب می‌شود. مگر یک آدم چقدر می‌تواند خوشگل بشود که همه دستهایشان را ببرند؟ این مال جذابیت ایمان یوسف است و هم این‌که چون یکباره وارد شده و احتمالاً شیک و خوش تیپش هم کرده؛ چون گاهی فرد با لباس کار آن وسط بگردد، یا نه کت و شلوار پوشیده آن وسط بچرخد! علاوه بر این‌که در روایات آمده که حضرت یوسف اجمل افراد زمان خودش بوده و اضافه بر آن رفته رفته ایمان در چهره فرد مشخص می‌شود که غیر از این‌که خوشگل می‌شود، ‌جذاب و تو دل برو هم می‌شود.

(32): قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ؛ به آن‌ها گفت: این همان است که مرا به آن ملامت می‌کردید! و عمق محبت و بی‌حیای‌اش را دارد این‌جا نشان می‌دهد و پیش همه می‌گوید: وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ؛ آره من این کار را می‌کردم. من داشتم شستشوی مغزی‌اش می‌دادم فَاسْتَعْصَمَ؛ باز استعصم به باب رفته؛ یعنی دو دستی عصمتش را چسبیده بود. این پاک بود. پاک باش تا دشمن هم به پاکی شما شهادت بدهد. بعد هم پیش همه می‌گوید:

وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ؛ اگر انجام ندهد آن کاری که به او امر کردم با دو تأکید می‌گوید: من این را زندانی می‌کنم. وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ؛ نون یکوناً،‌ نون تأکید خفیفه است و در اصل یکونن بوده؛ چون فعل اصلاً تنوین نمی‌گیرد. در این صورت او از صاغرین خواهد بود.

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛

کاملاً مشخص است که همه زن‌ها بر سرش می‌ریزند و می‌گویند: بابا راست می‌گوید، حالا بکن و بی‌خود تن به زندان نده و معلوم است دارند شستشو مغزی‌اش می‌دهند. حالا شستشو مغزی از یک نفر رسیده به جماعت. جماعتی دارند برایش از خودشان نظر در می‌کنند که بکن!

امتحان سخت‌ترِ یوسف

لذا علامه می‌گوید این صحنه از آن صحنه بدتر است . گاهی آدم با یک نفر طرف است و گاهی یک عالمه آدم کسی را دوره می‌کنند، در آن‌جا حرف یوسف معاذ الله بود و این‌جا دیگر حالت تضرع است

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ؛ زندان برای من بهتر است از چیزی که این‌ها دارند مرا به آن دعوت می‌کنند. معلوم است همه دارند این دعوت را می‌کنند! یعنی همه رفتند روی مخ این که بابا اشکال ندارد و یک پک بزن ایرادی ندارد. یک موقع کسی می‌گوید: سیگار بکش می‌گویی: نه ولی گاهی در یک جمعی هستی بگویند بابا بکش آیت الله فلانی هم سیگار می‌کشید. وقتی جماعت آدم را دوره کنند…

وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ خدایا اگر کید این را از من منصرف نکنی مرا و این با آیه لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ (24) سوئیچ می‌شوند أَصْبُ إِلَيْهِنَّ؛ من به این ها گرایش پیدا می‌کنم. تو باید کید آن‌ها را از من منصرف کنی وگرنه من گرایش پیدا می‌کنم.

این حالت تضرع را می‌بینید. این صحنه از آن صحنه هم بدتر است وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ آن وقت من جاهل می‌شوم و این جهالت هم جهالت عملی است نه جهالت علمی!

(سؤال) أَكْبَرْنَهُ و این حالت اعجاب که این عجب کسی است، این است وقتی آدم یک صحنه خارق العاده ببیند اعمال خارق العاده از او سر بزند. داشتند مثلا پرتقال پوست می‌کندند، ‌هول کردند دستشان را بریده‌اند[7].

صلوات!

 

[1] . در دانشگاه به من گفتند که ما یک آیه‌ای داریم که اگر به زنت گفتی یک چیزی را بیاور و نیاورد بزنش! گفتم: چنین آیه‌ای در کجای قرآن داریم؟

بحث آیه وَاضْرِبُوهُنَّ (نساء: 34) این نیست! مرد حق ندارد در خانه بگوید این جوری غذا درست کن! چرا پیراهن مرا اطو نکردی؟ این‌ها حق مرد نیست. سر این قضایا حقی ندارد. مردسالاری به معنی عربده‌کشی در خانه نیست. این چه سالاری است که باید از حنجره‌اش برای مدیریت استفاده بکند؟ شأن مدیر که داد زدن نیست، مدیریت کردن است، آن‌هم مدیریت کارهای کلان! در مدیریت می‌گویند اگر مدیر در مسائل خُرد وdetail مسائل نظر بدهد که مثلاً چه جوری گوشت‌ها را فریز کنید، این مدیر نیست. متأسفانه مردهایی که کار خانه می‌کنند تا detail قضایا جلو می‌روند! مدیر در مسائل کلان باید نظر بدهد. در کارها مشورت هم می‌کند. مرد مسئول است و معنایش دقیقاً این است که مورد سؤال و پاسخگو است. اشکالات را می‌پذیرد حتی در مسائل کلان. مردهایی که کارها را به همسر حواله می‌دهند که خودت گفتی! معلوم است که نقش خودشان را داده‌اند به یک نفر دیگر. در صورتی که باید بگوید در این مسئله کلان من تصمیم گرفتم و به عنوان یک مدیر اشتباه هم کردم.

یکی از معضلات امروز ما این است که گاهی خانم‌ها در خانه هم دوست می‌دارند نقش‌های مدیریتی داشته باشند که باعث عربده‌کشی می‌شود. خیلی از مردهایی که زیاد داد و بیداد می‌کنند؛ چون جایگاهی ندارند. در جایگاه محبتی خانواده بیشتر مادرها هستند و مردها که باید در جایگاه وقار و متانت باشند، در این جایگاه ‌نیستند. می‌بیند در خانواده بی‌نقش است، آنقدر که به کارهای دیگری روی می‌آورد!

بدترین شکل در خانواده بچه‌سالاری است و شایسته سالاری هم نداریم.

[2] . ما بحث اسرائیلیات را در مشکات کرده‌ایم.

[3] . این‌ها کارهای متدینانه است که وقتی زنگ در را می‌زند کنار در می‌ایستد تا عمق خانه را نبیند. قبل‌ها در معماری خانه دقت می‌کردند و حالا هم به دلیل بی‌قیدی و هم کمبود فضا دقت نمی‌کنند و آن هشتی‌های قدیم را درست نمی‌کنند؛ مثلاً طرف از پیاده‌رو می‌رود در خانه و بلافاصله می‌رسد به اتاق خواب!

[4] . برای این برخوردهای بی‌قاعده باید یک فکر جدی کرد. ما در مقام یک مشاور گاهی می‌بینیم خیلی از مردهایی که در محیط‌های زنانه کار می‌کنند، دیگر در خانه نا ندارند! چون دائما با این زن‌های نامحرم دارد برخورد می‌کند. همین در یک اتاق کنار هم بودن و مرتب حرف زدن و شوخی کردن و جک گفتن و خندیدن مرد را تخلیه عاطفی می‌کند. قرآن می‌خواهد که خانواده از بین نرود.

این تدریس‌های خصوصی آقایان، چه متأهل، چه مجرد، به خانم‌ها آفت دارد. این‌ها مسائل دینی است و باید گفته شود. این مطلب مذهبی و غیر مذهبی هم نمی‌شناسد! همه را شخم می‌زند. این مطلب به‌‌شدت برای مرد نقطه ضعف است. در دانشگاه دانشجوها فکر می‌کنند ما جوان نبودیم، طرف خیلی جدی می‌گوید: نمی‌شود خواهر- برادری با هم ارتباط داشته باشیم؟ مگر شما خواهر و برادر هستید؟! این چه ارتباط خواهر- برادری است؟!

الان هم که در این نسل جدید طلاق آسان شده. می‌روند بستنی می‌خورند و طلاق می‌دهند! طرف آدم مذهبی است،‌ آمده می‌گوید: ما دیگر از خانممان خوشمان نمی‌آید! می‌پرسیم چرا؟ می‌گوید: خانم ما خیلی به شئونات فرهنگی ما نمی‌خورد. چرا؟ چون کتاب‌های آقای مطهری کم می‌خواند! ما هم گوشمان زنگ می‌زند و می‌فهمیم که کتاب‌های آقای مطهری به مسائل زندگی ربطی ندارد. وقتی پاپیچ می‌شویم می‌بینیم که بله! ایشان دارد تدریس خصوصی دینی به خانمی می‌دهد که آن خانم برایش بلبل زبانی می‌کند و کتاب‌های آقای مطهری می‌خواند و دارد زیرپای این کشیده می‌شود!

[5] . غرب در هر زمینه‌ای مثال زدنی باشد؛ از نظم ایستادن پشت چراغ قرمز، از درست مالیات گرفتن و… ولی انصافاً زیر این یک مسئله مثل خر در گل مانده است! یعنی این مسئله خانواده مسئله‌ای شده که خودشان در آن مانده‌اند! ممکن است سؤال شود الان مگر غربی‌ها چه جوری دارند زندگی می‌کنند؟ آن‌چه که ما در متونشان می‌خوانیم و اندیشمندانشان گفته‌اند و آمار را می‌بینیم، می‌بینیم در این زمینه افتضاح کرده‌اند!

اسلام می‌خواهد بگوید: حداکثر لذت بردن بدون پاشیدگی خانواده؛ لذا در روایات از این که یک نفر ذوّاق (چشنده) بشود، که زیاد با این و آن بپلکد، پرهیز داده، لذا خانم‌ها باید کاملاً مردهایشان را از این جهت کنترل بکنند که این محیط کارش چه محیط کاری است؟ چون اگر محیط کارش یک محیط محصور مرد و منشی باشد، حتی اگر تخلفی هم صورت نگیرد، آن تخلیه عاطفی انجام می‌شود. مذهبی و غیر مذهبی هم ندارد.

[6] . یعنی اگر یک پسربچه 9 ساله با فطرتش می‌فهمد سر کردن در زندگی خصوصی مردم ایراد دارد، یا دختر شش ساله بلکه کوچکتر می‌فهمد که جلوی پدرش نباید برهنه بشود! من دخترم را در این زمینه چک می‌کردم؛ مثلاً می‌گفتم: هانیه بیا برویم حمام و او می‌گفت: وای من با شما؟! این کسانی که دختر بچه‌هایشان را لختی بیرون می‌آورند، دارد به عقل و فطرت پاک آن بچه توهین می‌کند و دارد آن حجت باطنی خدا را به سخره می‌گیرد. هی هم می‌گویند اشکال ندارد هنوز 15 سالش نشده! آخر چه کسی گفته او بالغ نشده؟! تازه فقها می‌گویند در امر نماز و روزه «مُرْهُم»؛ یواش یواش با آن‌ها تمرین بکنید. بله در این احکام معاقَب نیست ولی می‌فهمد که دزدی بد است و در این زمینه‌ها معاقَب است. هی می‌گویند: بچه است ولش کن! در صورتی که چون بچه است باید هوایش را داشت. چون بچه است باید در محیط‌های خوب او را بار آورد و حجت باطنی خدا را به سخره نگیریم.

[7] . (سؤال) این‌را به عنوان قاعده عقلی نمی‌گویند. من به آقای امجد گفتم: شما خیلی خوشگل شدی. گاهی کسی با این‌که دماغ گنده دارد ولی هرچه که هست جذاب می‌شود ولی گاهی طرف دو متر بینی‌اش را بالا می‌دهد و جذاب هم نمی‌شود. واقعاً خدا باید یک چیزی را در دل مردم بیندازد.