فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره یوسف، ‌جلسه 10

بسم الله الرحمن الرحیم

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24)

بحث به این‌جا رسید که این آیه دو بخش دارد. یک بخش وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ. در جلسه قبل معنای مراوده را با مراجعه به کتب لغت روشن کردیم. این قرآن هم عربی است هرکه بیشتر عربی بلد باشد و بیشتر دقت کند، طبیعتاً بیشتری عایدی خواهد داشت.

در این آیه دارد که زَلیخا ترتیب رابطه‌ دو طرفه‌ای را داده بود که به شیوه جنگ و گریز بود. و این هم یک صحنه نبوده؛ مدت‌ها بود که این روی مخ حضرت یوسف بود و هی می‌خواست با این ارتباط برقرار کند و یوسف هی از این داستان فرار می‌کرد. این‌که این ارتباط‌ها چه جوری باید باشد و چه جوری نباشد، فصل مفصلی در قرآن است و در این باره قرآن کم مطلب ندارد! حتی بسیاری آیات ناظر به روزگاران ما هم هست!

زاویه دید قرآن به رابطه زن و مرد

فقط یک آیه به عنوان مثال بگویم! ص 82، سوره مبارکه نساء: آیه 25 خیلی آیه مهمی است:

وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ؛ کسی که استطاعت مالی ندارد که با زنان آزاد؛ محصنات مؤمنات ازدواج کند فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ؛ با کنیزان مؤمنه ازدواج بکند وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ این آیه خیلی بحث دارد که اگر به ظهور آیه دقت نکنید به فهم اشتباه می‌افتید در این‌که دارد: خدا به ایمان شما عالم‌تر است و همه‌تان از هم هستید فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ؛ با کنیزان مؤمن نکاح کنید با اجازه اهلشان و مهرهایشان را به معروف بدهید و با زنان پاکدامنی ازدواج کنید که اهل سفاح و زنا نیستند وَلَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ؛ و کسی که دوست پسر هم نداشته و این هم نکاتی دارد که چرا نگفته متخذات خِدْن؟؛ چون خدن هم جمع است و هم مفرد.

این‌ها کنیزانی بودند که روابط نامشروع پنهانی و البته نه تا آخرین حد، با کسانی داشتند. آن‌ها اینقدر می‌فهمیدند که نبایداین روابط علنی باشد اما در روزگار ما؛ چون خیلی متمدن و متجدد شدیم! نه تنها پنهانی نیست که علنی است و به آن افتخار هم می‌شود. با این تئوری قرآن یک فضاهای دیگری قابل توجیه است که بماند!

همین‌که کسی شروع به رابطه‌ خارج از قاعده و غیر مشروع بکند حتی در حد رفیق‌گیری صد سینه سخن بحث خانوادگی دارد و از آن طرف هم داریم ازدواج با متخذ اخدان؛ دخترباز چه مشکلاتی دارد!

به هر حال در این تجدد فعلی که این روابط خیلی باز است صحیح نیست و از آن طرف نگاه متحجرانه هم مقبول نیست. ما واقعاً باید برگردیم به قرآن تا راه‌های قرآنی و زاویه دیدهای قرآنی دربیاید و ما یک موقع از این طرف بام می‌افتیم و گاهی از این طرف بام می‌افتیم که چه خوب بود پیاده‌روها را زنانه – مردانه می‌کردند!

در آیات سوره قصص که مشت معروف حضرت موسی را بیان می‌کند که موسی فرار می‌کند به سمت حضرت شعیب. در برخورد با دختران شعیب یک برخورد خوبی را مطرح می‌کند. آن‌جا دارد که دختران حضرت شعیب یک گوشه‌ای نشسته بودند. خود حضرت موسی مستقلاً جلو می‌رود و می‌پرسد: قَالَ مَا خَطْبُكُمَا (قصص: 23)؛ کارتان چیه این‌جا نشستید؟ یعنی این سؤال از طرف حضرت موسی هست و از آن طرف هست قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ. وقتی حضرت موسی گوسفندان این‌ها را آب می‌دهد و آن دعای معروف را می‌کند که رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24)، بعد وقتی خدا می‌خواهد گزارش بکند که دختران شعیب از طف شعیب پیش حضرت موسی آمدند دارد:‌ فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ (25).

تفاوت حیا و استحیاء

تفاوت حیا با استحیا این است که وقتی حیا به ثلاثی مزید می‌رود معنی‌اش غلیظ می‌شود؛ یعنی وقتی آمد پیش حضرت موسی و خواست صحبت کند سوار بر نهایت حیا آمد. این را به اضافه فیلمی بکنید که یهودی‌ها برای حضرت موسی ساخته‌اند که در آن فیلم و کارتون دختران حضرت شعیب چه موجودات عجیب و غریبی هستند و هنوز ازدواج نکرده با حضرت موسی می‌رقصند! و این‌که می‌گویند اسرائیلات وارد روایات ما شده (این‌که چرا نام این روایات اسرائیلیات شده را خواهم گفت) این‌ها چه جوری وارد احادیث ما شده؟ که گروه پیغمبران را ضایع کرده‌اند؛ یعنی ایده خودشان را راجع به هر پیغمبری اعمال می‌کردند. ببینید این اسرائیلیات با این گزارش قرآنی چقدر فرق دارد!

تفاوت اسرائیلیات با گزارش‌های قرآنی

این‌که چون جامعه چنین است، پس ما چنان میِ‌کنیم، یا چنان باید بشویم، این‌ها باید نظام قرآنی‌اش دربیاید و آن وقت خیلی چیزها گیرمان می‌آید.

این‌ها را دارم زمینه‌چینی می‌کنم برای آن روایاتی که در منابع معتبر ما آمده که اصلاً مخالف این فضای حضرت یوسف است! فضای حضرت یوسف را در بیاورید: وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ؛ این هی داشت روی مغز حضرت یوسف کار می‌کرد و یوسف هی داشت پرهیز می‌کرد.

همه انحراف را می‌فهمند

و این‌ها را هم خود آدم می‌فهمد! چه پسر، چه دختر خودش می‌فهمد که چه زمانی دارد این روابط به حد ناسالم کشیده می‌شود! اینقدر هی دنبال ملاک بیرونی نباشید! که به ما ملاک بدهید! چون غیر از ملاک‌های شرعی که هست، ‌خود طرف متوجه می‌شود. خدا بالفطره این قابلیت را درون آدم گذاشته که یک چیزهایی را متوجه می‌شود که این روابط دارد ناسالم می‌شود!

وقتی شیطان باعث رشد و بصیرت می‌شود

ص 176، آیه 200 اعراف را بیاورید: وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ گفتیم که نزغ یعنی سیخی که به حیوان می‌زنند تا راه بیفتد. می‌گوید: وقتی از طرف شیطان سیخی خوردید که به کاری وادارتان می‌کند (کی می‌فهمید سیخ خوردید؟ این را واقعاً آدم متوجه می‌شود) فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ؛ پناه ببر به خدا! وقتی این سیخ را خوردی می‌توانی از توی آن رشد دربیاوری إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ متقین این جوری هستند که وقتی طائفه‌ای از شیطان می‌آیند و حول این‌ها طواف می‌کنند؛ مثلا دیدید وقتی یک عده سگ آدم را دوره کرده باشند، حالت گردشی دارند و منتظرند یکی‌شان حمله بکند. این طائف من الشیطان وقتی حمله می‌کنند و انسان می‌فهمد، فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ اتفاقاً گردش طوائفی از شیطان دور آدم و آمدن این جور صحنه‌ها انسان چشمش باز می‌شود. از آن صحنه‌هایی که برای یوسف پیش می‌آید از آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا (22) برسد به إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24)، راه این جوری در پیش است که یک زلیخایی بیاید و این جوری روی مغز او کار بکند تا یوسف چشمش بازتر شود! فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ یعنی شیطان برای متقی اثر مثبت دارد. غیر متقی را زمین می‌زند. اتفاقاً متقی تا می‌بیند که اتفاقی دارد می‌افتد، تازه هوش و حواسش جمع می‌شود! گاهی خدا این کار را می‌کند برای متقی‌ای که دارد خوابش می‌برد! این لگد را می‌خورد و درد هم دارد و ممکن است حتی کار بد هم بکند ولی اگر متقی باشد یکهو به هوش می‌آید؛‌ مثلاً وقتی پشت فرمان آدم خوابش می‌برد اگر یک سیخ و لگد بخورد از خواب می‌پرد و تازه این خوب هم هست. قرار است که آدم از این صحنه‌ها عبور بکند و قطعاً عبور هم می‌کند. هر کسی بخواهد صراط مستقیم برود قطعاً به شیطان برمی‌خورد.

این دیگر یک سؤال تکراری شده که آدم‌ها می‌گویند: تا ما عزم جزم می‌کنیم که آدم خوبی باشیم، همان موقع خدا صحنه‌هایی درست می‌کند که اتفاقاً نگذارد ما حرکت کنیم! در حالی که این اصلاً قاعده است؛‌ چون‌که خود شیطان هم گفته: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (اعراف: 16)؛ من می‌نشینم سر صراط مستقیم. صراط مستقیم در درجه اول می‌خورد به شیطان! یعنی شیطان سر صراط مستقیم نشسته،‌ تو هم داری صراط مستقیم می‌روی! برخورد با شیطان مهم نیست! چون بالاخره آدم برخورد می‌کند، منتها یک متقی از شیطان نردبان درست می‌کند و بالا می‌رود. پس حتی شیطان خوب است.

شیطان: سگ دست آموز خدا

همین‌که عرفا می‌گویند کلب معلم (سگ دست‌آموز) است. این حریم خدا اینقدر ابهت دارد. خانه‌های ماست که سگ ندارد! خانه‌های مجلل سگ دارد! که اگر کسی بخواهد وارد آن خانه با جلال و جبروت بشود باید آمادگی‌هایی داشته باشد. خدا این کلب معلم را رها می‌کند تا اتفاقاً متقی یک مقدار آمادگی پیدا کند و به آن حریم با عظمت راه پیدا کند! پس این سگ خداست که خدا اتفاقاً او را برای آمادگی می‌فرستد. منتها یک عده هستند اسیر سگ می‌شوند و سگ آن‌ها را می‌گیرد.

چشم آیت‌بین

این‌که انسان خودش لغزش‌ها و آیات الهی را می‌فهمد؛‌ مثل بازی پرسپولیس و استقلال است. من تا حالا نشنیدم گل اول مثلاً پرسپولیس را گزارش بکند و این جوری گزارش نکند که 5 دقیقه پیش گلر استقلال غَره شده بوده و داشته با توپ مانور می‌داده! همه این جوری گزارش می‌کنند. خدا چه قابلیتی گذاشته در آدم‌ها که همه دارند بازی را این جوری گزارش می‌کنند؟! این‌ها آیات الهی است! مگر آیات الهی چه باید باشد؟! خدا از آدم خیلی توقعات دیگر دارد. شما چقدر سایه دیدید؟! خدا درباره همین سایه می‌گوید: أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ (نحل: 48)؛ این سایه‌ها را ببینید که به چپ و راست می‌چرخند ولی به سجده افتادند و می‌چرخند! سایه‌ی به سجده افتاده! تا حالا سایه را به سجده افتاده دیدید؟! این‌که سایه‌ها به سجده افتادند و رام خدایند. این هم یک زاویه دید است. اگر کسی چشم آیت‌بین داشته باشد، می‌بیند که این‌ها آیات الهی است. مکرر در مکرر در قرآن آمده که اگر کسی غره شود خدا از زاویه بسته به او گل می‌زند. کلاً این وعده است. لذا همه فوتبال را این‌جوری گزارش می‌کنند و خدا فهم آن را به همه داده! هر کسی برای ما گزارش می‌کرد می‌گفت: ندیدی گل اول را! 5 دقیقه پیش این با توپش ور می‌رفت و داشت با این توپ حال می‌کرد و غره شده بود،‌ خدا هم گذاشت توی کاسه‌اش! این سهم از فهم را چه کسی به ابناء بشر داده؟ همان کسی که این فهم را داده که این آیات را این جوری استخراج بکند و خدا هم گل پنالتی بهش نمی‌زند! گلی می‌زند که طرف نمی‌فهمد از کجا خورده! این می‌شود آیات الهی! چرا برای آیات الهی دنبال چیز عجیب و غریب هستید؟ آیات الهی یعنی همین‌که اگر غره بشوی خدا از زاویه بسته بهت گل می‌زند که دیگر بادت حسابی خالی شود!

آدم حق را می‌فهمد حتی معاند

این‌که آدم خودش می‌فهمد را در ص 327، سوره مبارکه انبیاء از آیه 62 ببینید!

قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ؟ تو این کارها را با خدایان ما کردی؟ زدی بت‌ها را شکستی؟ قَالَ بَلْ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ؛ اگر حرف می‌زنند از خودشان بپرسید! این بت بزرگه کرد. البته این دروغ هم نیست و در روایات هم تصریح شده به این و دروغ نبودنش هم در خود آیه دلیل دارد؛ ‌چون گزاره شرطی است و صدق گزاره‌های شرطی به ربط مقدم و تالی است، نه به صدق مقدم و نه به صدق تالی. P < Q؛ نادرست – نادرست < درست. این آیه هم همین است فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ – إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ؛ اگر حرف می‌زنند، این بزرگه زده. این‌ها که حرف نمی‌زنند ‌< این‌ها نشکسته‌اند. پس این گزاره دروغ نیست.

فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64)؛ رفتند توی خودشان و گفتند: شما به خودتان ظلم کردید ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنْطِقُونَ (65)؛ سرشان را پایین انداختند و اشتباه خودشان را فهمیدند. این مهم است که فهمیدند که چه کار کرده‌اند. بعد به حضرت ابراهیم گفتند: تو خودت می‌دانی که این‌ها حرف نمی‌زنند ولی همین حرف را که این‌ها حرف نمی‌زنند را با سرِ پایین انداخته می‌گویند؛ یعنی خودشان می‌فهمند چه دارند می‌گویند. خودشان می‌فهمند چه حرف اشتباهی زدند! آدم حق را می‌فهمد حتی اگر معاند باشد. حضرت ابراهیم برای این‌ها استدلال می‌کند و آن‌ها جواب حضرت ابراهیم را دادند منتها با سرافکندگی. آدم می‌فهمد پس منتظر این نباشید که از بیرون کسی به آدم حالی کند. اینقدر خدا به آدم قابلیت داده که یک ارتباط ناسالم را می‌فهمد و پرهیز می‌کند و با این فطرت پاک خداداد هر بنی بشری در ابتدای نوجوانی وقتی به صحنه خلاف و فیلم خلاف برخورد می‌کند چشمش را فرو می‌اندازد؛ چون خودش می‌فهمد ولی اگر بماند و نگاه بکند، دیگر نگاه می‌کند! فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ (نحل: 63)؛ شیطان اعمال را برایش تزیین می‌دهد. ولی کسی بار اول بخواهد نگاه کند سریع می‌فهمد که این خروج از موضع تعادل است و لذا خودسانسوری می‌کند.

وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ این صحنه دوم است. عظمت این داستان به این است که غلََّّقت، نه غََلَقَت! و ابواب گفته نه باب! یعنی چندین در. هیت؛‌ یعنی بشتاب! لک؛ ‌لام آن لام تبیین است. لک یعنی با تو هستم. در این هیت حالت آمرانه وجود دارد.

ماجرا این جوری بوده که وقتی عزیز مصر به سر کار می‌رود، این او را به اتاق خصوصی خودش دعوت می‌کند، درها را می‌بندد و شش قفله هم می‌کند و این معنا از غلََّق در می‌آید.

به عنوان یک قاعده این اصطلاح آخوندی را بدانید که زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی؛ ‌وقتی مبانی بالا می‌روند معانی هم با آن بالا می‌رود،‌ غلَق؛ یعنی در را بست، اما غلََّق یعنی چندین در را محکم بست؛ درهای متعدد را شش قفله کرد تا اتاق خودش. ببینید خدا چه کار می‌کند!

متقی به بن بست و افسردگی نمی‌رسد

این کسی را که یوسف وار می‌خواهد زندگی کند، این وعده قرآن است که متقی ‌نه بن‌بست دارد، نه افسردگی دارد. نه مرگ عزیزی او را به بن بست می‌کشاند، نه ضربه اقتصادی او را به بن‌بست می‌کشاند. متقی اصلاً دلش یک جای دیگر است. سؤال‌های متعدد می‌شود که ما چه جوری به آرامش برسیم؟ همه مشکل‌شان همین است. دنیای متجدد مسئله نظم را حل کرده، وسایل رفاهی درست کرده، ولی همه مشکلشان این است که آرامش ندارند. امروز همه به بن بست‌هایی رسیده‌اند. قرآن بحثش این است که متقی بن‌بست ندارد. وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (طلاق:‌3)؛ کسی که تکیه‌اش را به خدا بدهد خدا برایش کافی است. این آیه أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد: 28)، آیه جدی‌ای است. واقعاً این جور است آن‌هم با محتوایی که خودش دارد. سیاق این‌ایه باید این جوری باشد که الا تطمئن القلوب بذکر الله ولی آیه این جوری نیست بلکه أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛یعنی فقط و فقط با ذکر الله است. ذکر الله را هم اگر خلاصه بکنیم یعنی این‌که شما به اعتقادات معتقد و به اخلاق متخلق بشوید و به احکام عمل کنید. این که بشود،‌ این دل آرام می‌شود. خدا به متقی قول داده متقی را با بن بست مواجه نکند! کجا؟ ص 558، ‌سوره طلاق، آیه 2: وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا؛ کسی که تقوای الهی پیشه کند خدا محل خروج برایش درست می‌کند. بن بست‌ها را برایش باز می‌کند. وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ؛ از جایی که حساب نمی‌کند روزی می‌دهد. وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ خدا برایش کفایت می‌کند إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ؛ خدا کارهایش را جلو می‌برد قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا؛ اندازه هر چیزی را خود خدا تعیین کرده. این‌که قفل‌ها چه جوری عمل بکند، عملکردش دست خداست. خدا برای همه اشیاء‌ اندازه گذاشته. خدایی که اندازه گذاشته. یک کاری می‌کند. وقتی یک یوسفی شروع می‌کند به فرار کردن بدون توجه به این‌که وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ؛ او درها را شش قفله کرده؛ یعنی تو کاری نداشته باش! تو بدو! این فکر را نکن الان درها بسته شده و دیگر راهی نیست! در نهج البلاغه دارد فلَمَّا رَأیَ اللهُ صِدْقَنَا؛ این صدق ما را خدا باید ببیند. اگر خدا این صدق ما را ببیند راه را باز می‌کند. تو فقط بدو! بالاخره یک اتفاقی می‌افتد! خدا برای متقی بن‌بست درست نمی‌کند.

(سؤال) یوسف مملوک است و اگر به او گفته می‌شود بیا نمی‌تواند بگوید نمی‌آیم اما حالا که خرده خرده دارد به اتاق شخصی او می‌آید، لابد برای یوسف ترفندی زده که مثلاً بیا این نامه ما را تایپ کن! یا این نامه را فکس کن! بالاخره او را کشانده به اتاق.

پاک باش تا عالم به پاکی تو شهادت دهد

نکته دیگر این‌که تو پاک باش! عالم به پاکی تو شهادت خواهد داد. یوسف در این صحنه واقع شد و فرار کرد. اولاً خدا به پاکی او شهادت داد كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ (24) 2- در آیه 26 خود یوسف به پاکی خودش شهادت داد قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي 3- در همان آیه شهود شهادت می‌دهند وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا 4- قضیه خاله زنکی می‌پیچد در میان زنان مصر و ختم انعام‌ها که بله امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ (30)؛ یعنی حتی چیزی که میان زنان هم می‌پیچد این است که زن عزیز مصر این کار را با مملوک خودش کرده 5- خود عزیز مصر در آیه 28 می‌گوید: قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ؛ او هم به پاکی یوسف شهادت می‌دهد. 6- در آیه 51 وقتی می‌خواهند یوسف را از زندان در بیاورند عزیز مصر می‌گوید: قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ؛ این کاری که می‌خواستید با یوسف بکنید چه بود؟ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ؛ هیچ بدی ما از یوسف ندیدیم 7- خود زلیخا هم به فساد خودش اقرار می‌کند: ‌ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ ؛ حق دیگر الان روشن شد أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ؛ من این کار را کردم وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51)

امتحان برای رشد

یعنی. ممکن است در یک مقطع شما متهم به چیزی بشوید، ولی عالم به پاکی شما شهادت خواهد داد. قرآن شهادت می‌دهد. خودتان شهادت می‌دهید. شهود شهادت می‌دهند. خود خلافکار شهادت خواهد داد. شما خوب باشید! بگذار در مقطعی بگویند: این پول مردم را بالا کشید، ولی شما در بازار دستت کج نرود. آن وقت در یک مقطع خدا امتحان می‌کند که اتفاقاً ما را رشد بدهد. این امتحانات فقط برای رشد است. ممکن است در یک مقطعی در کل بازار بپیچد که این چک‌ها می‌گیرد و خرد می‌کند. بگذار بگویند این آدم چک خرد می‌کند. شما پاک باش! شما که پاک باشی خدا یک کاری می‌کند که همه عالم به غلط کردم می‌افتند؛ یعنی همه را به غلط کردم می‌اندازد. این حرف جدی است در نهج البلاغه که مَنْ أصْلَحَ مَا بَیْنَه وَبَیْنَ الله، أصْلَحَ اللهُ مَا بَیْنَه وَبَیْنَ النَّاسِ؛ کسی که رابطه طولی‌اش را با خدا اصلاح بکند، خدا همه روابط عرضی او را اصلاح می‌کند. لزومی ندارد ما خیلی زور بزنیم. این‌ها وعده است و اصلاً یک نگاه دیگر به عالم است.

حالا ببینید این‌جا که یوسف رسید به صحنه‌ای که برای یک پاک دامن بحرانی است. می‌گویند زلیخا با حضرت این کار را کرد و حضرت یوسف رد کرد. برای یکی از رفقای ما دقیقاً این اتفاق افتاد و او هم رد کرد برای چه؟ برای این‌که هزار بار این کار را کرده بود. اگر کسی حرفش این باشد که قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ. نه این‌که از سر سیری باشد و عطش خود را در جای دیگری فرو نشانده باشد. کسی که چلوکباب خورده دوباره جلویش بگذاری می‌گوید: من سیرم.

داستان نباید از محتوا خالی بشود. شأن حضرت یوسف این است که در برابر تقاضا بگوید: مَعَاذَ اللَّهِ. صحنه‌های حساس و بحرانی جاهایی است که فرد خودش را در آن صحنه بیرون می‌ریزد. نظیر این داستان برای یکی از قدیسه‌های دنیا، حضرت مریم به وجود آمده. حالا اگر این داستان را با آن داستان مقایسه کنید، شأن حضرت یوسف مشخص می‌شود. عبارات قرآن هم کیلویی نیست. بیاورید ص 336

تحقق استعاذه در فرایند اعتقاد و عمل

اولاً این فرهنگ پناهندگی به خداست. نه این که فقط بگوید: استغفرالله بلکه یعنی یک کار اعتقادی و عملی؛ یعنی این اعتقادات را بیاور و فرار کن و از مهلکه خودت را خارج کن! در این لحظه‌های حساس و بحرانی آن جملاتی که فرد می‌گوید خیلی مهم است و عمق یک نفر را مشخص می‌کند. گاهی شرایط عادی است و یک نفر می‌گوید: من از خدا می‌ترسم. یکسری عبادت‌ها خوفاً مِنْ النار است، که از ترس جهنم عبادت می‌‌کنند. بعضی شوقاً إلَی الجَنَّة است که به شوق بهشت عبادت می‌کنند. و بعضی عبادة الاحرار است

در بهشت چون ازواج مطهره هست، یوسف زنی را با زنی عوض نکرد. می‌خواهیم افق دید حضرت یوسف مشخص بشود. افق این نیست که من می‌ترسم گناه کنم إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (یونس: 15)؛ من از عذاب می‌ترسم، یا این‌که شوق دارم به بهشت. اصلاً بحث در یک اشل دیگر است،‌ حتی فرقی که با حضرت مریم در این‌جا هست؛‌ چون که در آستانه مقام مخلَصین است و مقام فناست. در این‌جا اصلا از خودش حرف نمی‌زند حتی اعوذ بالله که من به خدا پناه می‌برم، هم نمی‌گوید، می‌گوید: مَعَاذَ اللَّهِ؛ پناه بر خدا؛ یعنی این وسط «من» وجود ندارد. عبارت‌های قرآن کیلویی نیست. عبارت‌های قرآن دقیق است.

آیه 18 سوره مریم را نگاه کنید! فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا؛ حجابی آن‌جا بود که آن‌جا عبادت کند فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا؛ ما روحمان را آن‌جا ارسال کردیم فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا؛ برایش یک بشر زیبارو متمثل شد. می‌بینید یک صحنه در حالت بحرانی برای یک زن عفیفه قدیسه پیش می‌آید. ‌حضرت مریم ما خیلی بزرگ است به قدری که ذوی العقول بودن رزق را متوجه می‌شود. وقتی ارزاقش را جلویش می‌گذارند، پیامبر خدا غبطه می‌خورد و می‌پرسد: این ارزاق از کجاست؟ حضرت مریم ما خیلی شأنش بالاست. ولی تفاوت فضای حضرت مریم و حضرت یوسف را بینیم.

حضرت مریم می‌گوید: قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18)؛ من پناه می‌برم به خدا از دست تو اگر پرهیزکار هستی. بالاخره حضرت مریم یک «من» می‌بیند اما حضرت یوسف، آن کسی که در آستانه مقام مخلصین است حرفش این است که معاذ الله؛ پناه بر خدا!

حالا پناهندگی خودش را چه جور می‌گوید؟ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

در این‌جا مفسرین حرف‌هایی فرمودند. در آیه 21 دارد وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ؛ عزیز مصر به همسرش می‌گوید: جایگاه این را مکرم بدار. مفسرین أَكْرِمِي مَثْوَاهُ این آیه را گرفته‌اند و إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ را هم گرفته‌اند و با هم لینک کرده‌اند و گفته‌اند منظور از این آیه أَحْسَنَ مَثْوَايَ یعنی عزیز مصر رئیس من است و مرا گرامی داشته است و من به او خیانت نمی‌کنم و رب هم به معنی رئیس است چنان‌چه در آیه 42 داریم: وقتی رفیق حضرت یوسف داشت از زندان آزاد می‌شد وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا؛ آن کسی که گمان می‌کرد آزاد می‌شود، حضرت یوسف به او گفت: اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّك؛ برو پیش عزیز مصر که یادش رفته ما بی‌خود این جا افتاده‌ایم، سفارش ما را بکن، پس رب در معنی عزیز مصر استفاده شده، در صورتی که این‌کار از نظر ظهورگیری قرآن اشتباه است؛ چون مرجع ضمیر به اولین جایی که می‌تواند بخورد باید بخورد. و إِنَّهُ رَبِّي به اولین مرجع ضمیر که الله است می‌خورد و بعد هم درباره کسی که در آستانه مقام مخلصین است، بیاید عنوان رب را بکند نسبت به خودش! حالا ممکن است رب را برای کس دیگر عنوان کند و بگوید: رئیس تو ولی شایسته نیست بگوید: رب من. ضمن این‌که آن‌جا أَكْرِمِي مَثْوَاهُ داریم و این‌جا أَحْسَنَ مَثْوَايَ و این‌ها با هم فرق دارد. نگفت: انَّهُ رَبّی أکْرَمَ مَثْوای، تا با آن آیه قرینه شود بلکه گفت: أَحْسَنَ مَثْوَايَ و کسی که در این مقام و در این قداست هست، از دست آدم‌ها چیز نمی‌گیرد. اگر از دست آدم‌ها هم بگیرد،‌ از دست خدا می‌گیرد.

مؤمن حتی برای کارهای نکرده از مردم تشکر می‌کند

مؤمن ممکن است از آدم‌ها تشکر بکند و باید بکند، حتی برای کارهایی که برایش نکرده‌اند باید تشکر بکند ولی از دست خدا می‌گیرد. بعضی فکر می‌کنند باید شانه‌شان را بالا بیندازند و اگر کسی دارد به من صدقه و خمس می‌دهد که من به کسی بدهم مگر به من صدقه می‌دهد؟! مگر برای من می‌کند؟ چرا باید از او تشکر کنم؟! اگر من تشکر کنم شاید این به ذهنش بیاید که شاید من می‌خواهم این پول‌ها را بالا بکشم!

در صورتی که این آیه می‌گوید خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ (توبه: 103)؛ وقتی از اموالشان صدقاتشان را گرفتی که مالشان طاهر شود و خودشان تخلیص شوند وَصَلِّ عَلَيْهِمْ؛ دعایشان کن وَصَلِّ عَلَيْهِمْ؛ این دعای تو مایه آرامش آن‌ها می‌شود. بگو خدا به مالت برکت بدهد. این خمسی که می‌دهی خیلی کار خوبی می‌کنی، و هر چیزی که مایه آرامش او می‌شود؛ مثلاً طرف man business است و آمده صدقات بدهد، از مصرف صدقات برایش گزارش ببری که از این صدقاتی که تو دادی این کارها انجام شد که مایه آرامش او بشود. اصلاً این کار دینی است در هر کاری که مایه دلگرمی او برای صدقاتی که داده بشود. مؤمن این است اما بگ گراند ذهنش این است که من از خدا گرفتم،‌ حتی وقتی از مادرش هم تشکر می‌کند که تو با این زحمت مرا بزرگ کردی، ‌پَسِ ذهنش این هست که خدا از من خواسته و از دست خدا می‌گیرد.

یوسف مستغرق در توحید

ببینید خدا چگونه می‌گوید: وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ؛ به زنش سفارش کرد که جایگاه او را مکرم بدار و خدا چه می‌گوید: وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ؛‌ درست است که از طریق زن عزیز مصر و سفارش عزیز مصر بود ولی ما این کار را برای یوسف کردیم. چه کسی این مسیر را معلوم کرد که برده‌ای به این‌جا برسد؟ پس مؤمن از دست خدا می‌گیرد و یوسفی که غرق توحید است می گوید: إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ و این می‌شود عبادة الاحرار که نه بحث جهنم است، نه لذت بهشت

إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ؛ ‌خدا ظالم را به فلاح نمی‌رساند. ظالم به این فلاحی که ما دنبالش هستیم نمی‌رسد. از بالا تا پایین: ظلم به خدا، ظلم و خیانت به عزیز مصر و … این قداست فضای یوسف است که می‌گوید: پناه بر خدا. چقدر قداست موج می زند! ببینید در این آیه سکسی چه کرده خدا! اصلاً چه فضای توحیدی‌ای برای یوسف باز می‌کند! بعد می‌گوید:

مخلَص از تیررس شیطان خارج است

(24): وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ؛ و زلیخا به تحقیق قصد کرده بود ولی یوسف حتی قصد هم نکرد. اصلاً هیچ قصد و گرایشی هم در او ایجاد نشد. این افق یوسف است چرا؟ بعدش می‌گوید:

كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ؛ این یوسف ما چی بود؟! اصلاً از تیررس شیطان خارج شده بود؛ یعنی با همین صحنه به جایی رسید که از تیررس شیطان خارج شد.

هدف اسرائیلیات:‌ تخریب انبیاء و اولیاء

حالا به این روایات اسرائیلیاتی که در منابع خود ما هست، دقت کنید! این جاست که بحث عرضه روایت به قرآن را داریم. فضاشناسی داستان یوسف با روایاتی آمده که از اسرائیلیات است. در بحث حدیث‌شناسی اسرائیلیات و سابقه گروه‌های یهودی در تاریخ اسلام برای تخریب انبیاء یک جریان سیاسی دارد که به فضل خدا خواهیم گفت. این روایات جعلی از انبیاء پیشین شروع شده و دامنه‌اش به پیامبر بزرگ اسلام و اهل بیت کشیده شده! که الان در ایران خودمان اهل بیت دقیق نشانه‌روی می‌شوند که بلندگوهایی از حوزه و دانشگاه دارد. شأن‌ها را نمی‌دانند. روال احادیث را نمی‌دانند و به تخریب چهره ائمه هم بسنده نخواهند کرد!

فضای سوره را گرفتید؟ آیا من از ظاهر آیه عدول کردم؟ همه چیز مطابق ظواهر آیات بود. حالا روایت را نگاه کنید!

پناه بر خدا! بخشید مرا؛ چون می‌خواهم این روایت را بخوانم! در جلد 12 بحار وقتی آن صحنه پیش آمد دارد که «إنَّ یوسف لَمَّا حَلَّ سراویله»؛ یوسف در ان صحنه که خواست شلوارش را در بیاورد «فلما هَمَّاه» (که این با ظاهر آیه منافات دارد لولا ان رآی برهان ربه)؛ وقتی هر دو قصد کردند این کار را انجام بدهند «رأی یوسف صُورَة یعقوب فِی نَاحِیَة البیت عَاضّاً عَلَی إصْبَعِه وَهُوَ یقولُ له یَا یوسف أنْتَ فِی السماءِ مَکْتُوبٌ فِی النَّبِیین» صورت یعقوب را گوشه اتاق دید که گفت: تو در آسمان جزء انبیاء خدا هستی «وَتُريدُ أنْ تَكْتُبَ في الأرْضِ مِن الزناة»؛ ‌آیا می‌خواهی در زمین از زناکاران نوشته شوی؟«فعلم أنَّه قَدْ أخْطَأ وَتَعَدّى»؛ تازه فهمید که اشتباه می‌کند!

حتی این روایت را بعضی روحانیون ما هم می‌خوانند! این مثلاً فضای روایات ماست! این را از امام صادقی نقل می‌کنند که او متبحر در قرآن است؛ ‌یعنی در دریای قرآن رفته. اهل بیت دریانورد قرآن هستند.

روایت‌های جعلی با سندهای معتبر!

شنیدید که می‌گویند ما روایت داریم که این جوری؟! و حتی ممکن است سند خوبی هم داشته باشد، ولی روایت را آدم روایت‌شناس باید بگوید. در حدیث هرچه روایت سندش محکم‌تر باشد بدتر است! یعنی معلوم است که طرف آمده و سندش را هم چیده که کسی در سندش تردید نکند! مثلاً حدیث در مجموعه بحار یا در کافی است! هست که هست! و این‌جا اهمیت قرآن مشخص می‌شود که باید محتوای قرآنی دقیق و کارشناسانه دربیاید، بعد تازه می‌رویم سراغ روایت! وگرنه به قدری اسرائیلیات و جعلیات حتی توسط خادمین به اهل بیت جعل شده … ولی باید آیه دربیاید.

روایت راباید قرآن شناس بخواند نه روایت ‌شناس

روایت را هم باید قرآن‌شناس بخواند. برای همین به قرآن ثَقَل اکبر (جسم سنگین بزرگتر) می‌گویند که با ید فضاها و محتواهایش استخراج بشود و عرضه بشود و به روایات ثَقَل اصغر می‌گویند! پس روایت را آدم قرآن شناس باید بخواند نه آدم روایت‌شناس! هر چقدر هم که در روایات تعمیق کرده باشد! روایات یک گیرهایی دارد که باید به قرآن عرضه بشود.

تازه ما وقتی فضای داستان حضرت یوسف را گفتیم این روایت جعلی لوث شد وگرنه اگر روخوانی می‌کردیم برهان رب را این می‌فهمیدیم که یوسف یعقوب را دیده!

سبک قرآن در بیان توحید

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ

علی القاعده آیه باید این جوری می‌آمد که وَلَقَدْ هَمَّتْ لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ،‌ هَمَّ بِهَا؛‌ چون وَهَمَّ بِهَا تالی شرط است؛ یعنی اگر برهان رب را نمی‌دید،‌ هَمَّ بِهَا؛‌ قصد و گرایشی در او شکل می‌گرفت ولی وقتی به این سبک می‌گوید، منظور این است که وقتی که یک چیزی جایگاهش مؤخر است جلو می‌آورند و آن جایگاه مقدم را عقب‌تر می‌گذارند، دارد روی بحث برهان رب مانور می‌دهد؛ یعنی می‌خواهد بحث برهان رب را بولد کند که بگوید: این گرایشی هم که پیدا نشد به خاطر ما بود؛‌ یعنی توحید در قرآن موج می‌زند! می‌خواهد بگوید به خاطر برهان رب بود که این گرایش ایجاد نشد. نمونه این سبک در قرآن، ص 386 آیه 10 قصص: وأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا؛ وقتی موسی را به دریا انداخت و رفت، دل مادر حضرت موسی خالی شد(این به معنی خوب است؛ یعنی راحت شد) حالا توضیح این‌که دلش راحت شد با این‌که بچه‌اش را به دریا انداخته! إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛ علی القاعده باید می‌بود لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ؛ نزدیک بود که دیگر برود و فاش کند، بعد صحنه را عوض می‌کند. این‌جا می‌خواهد باز توحید قضیه را بزرگ کند. البته الان هم در سبک‌های داستان‌گویی این حالت را می‌آورند إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا؛ اگر دلش را ما نمی‌گرفتیم نزدیک بود که برود لو بدهد ولی حالا که آرام گرفته چون دلش در مشت ماست.

دیدید بعضی وقت‌ها بدترین صحنه‌ها برای آدم به وجود می‌آید، ‌ولی هیچ استرسی ندارد! در حالی‌که وقتی بعداً فکر می‌کند که من چنین صحنه‌ای را بدون استرس رد کردم، تعجب می‌کند! چون قاعدتاً باید کلی غصه می‌خورده و باید کلی افسردگی می‌گرفته و این جوری خدا دل طرف را می‌گیرد!

لذا این می‌خواهد این صحنه را بزرگ کند که لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا؛ اگر ما دلش را نمی‌گرفتیم! این‌جا خدا می‌خواهد خودش را به رخ بکشد. در این آیه سوره یوسف هم همین است وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ.

مقام مخلَصین مختص انبیا نیست

(24): … كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ؛ در این آیه می‌خواهد معنی عباد مخلصین را جا بیندازد که همه انبیاء از مخلصین هستند ولی هر مخلَصی نبی نیست.

می‌خواهد عصمت را جا بیندازد. ما خودمان معصوم هستیم، منتها نسبت به دو درصد از گناهان! ما یک مخلِص داریم. کسی جزء الذین آمنوا است بعد بدو بدو مخلِص می‌شود؛ یعنی تمام نیت و فکر و ذکر و کارش همه می‌شود برای خدا. ما کم توقع شدیم از خودمان و لذا دیگر اولیا را باورمان نمی‌شود. کسانی که در این اوج‌ها دارند می‌روند، تازه مخلِص که بشود تمام فکرش، ذکرش، کارش،‌ هدفش می‌شود لله، ‌اما مخلَص که بشود خدا می‌گوید از میان این مخلِصین یک عده را ما گلچین می‌کنیم یَسْتَخْلِصُهُم اللهُ لِنَفْسِه؛ خدا دیگر این‌ها را برای خودش برمی‌دارد؛ یعنی گلچین شده‌ی گلچین شده‌ی گلچین‌ها؛ یعنی ناب ناب که شده دیگر برای خودش برمی‌دارد. این‌ها دیگر از افق شیطان خارجند. نه این‌که شیطان دوست ندارد این‌ها را فریب بدهد وگفته: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (ص: 82)؛ من همه را اغوا می‌کنم إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (83)؛ جز مخلصین که دستم به آن‌ها نمی‌رسد.

گناه به مقام مخلَص بار نمی‌یابد

تعجب نکنید! حالا ببینید چه جوری آیات به هم لینک می‌شود! حتی گرایشی هم در حضرت یوسف ایجاد نشد! چرا؟ ببینید تا حالا این برایتان این فکر ایجاد شده که شیرابه توی سطل زباله را سر بکشم؟ اصلاً این جوری نیست که این فکر می‌آید و بعد شما می‌گویید: نه! اصلاً خوب نیست. آدم مریض می‌شود، بلکه اصلاً به ذهن نمی‌آید که حالا بخواهید فکر بکنید که خوب است یا خوب نیست و استدلال کنید که چون برای بدن ضرر دارد نمی‌خوریم! این می‌شود مرتبه مخلَصین؛ یعنی نه این‌که شما را از این گناه دور می‌کنیم بلکه اصلاً نمی‌گذاریم این گناه در آستانه شما حاضر بشود!

تو را زکنگره عرش می‌زنند سفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است

این بیت من ملک بدم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم

این حرف میانی حافظ است و الا من کجا ملک بودم؟ من معلم ملائکه بودم. ملائکه می‌آمدند پیش ما درس می‌خواندند، بلکه بالاتر من معلم ملائکه نبودم؛ ‌چون فهمشان نمی‌کشید، ‌من مُنْبِیء ملائکه بودم. این بودم که قران راجه به من می‌گفت: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ (بقره: 33)، ‌نه عَلِّمْهُم باسماء! فقط به آن‌ها خبر بده! یعنی ملائکه می‌آمدند می‌پرسیدند: علم یعنی چه؟ و می‌گفتیم: یک خبرهایی هست! می‌گفتند:‌ غفران یعنی چه؟ می‌گفتیم: یک خبرهایی هست. چون نمی‌فهمیدند و من در این مقام بودم! خدا چه جایگاهی برای آدم تعریف کرده و این امانیسم کثیف چه جایگاهی برای آدم تعریف کرده! اسمش را هم گذاشته‌اند انسان‌مداری! حالا ببینید امانیسم قرآن چیست؟ جایگاهی برای انسان ترسیم می‌کند نه این‌که کَذَلِكَ لِنَصْرِفَه عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ؛ ما او را از سوء و فحشا دور می‌داریم. این سوء و فحشا می‌خواهد به طرفش بیاید و ما او را دور می‌داریم بلکه می‌گوید: كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ؛ ما سوء و فحشا را از او دور می‌داریم! یعنی مخلَص سر جایش و در آن افق ایستاده و سوء و فحشاء اصلاً بار نمی‌یابد به آن بارگاه! کسی که واقعاً دارد گناه را این جوری می‌بیند. یا مثلاً تا حالا به فکر افتادید که به این دوستمان که مرده‌ و در مرده‌شورخانه است، یک گاز بزنیم و بیاییم؟ اصلاً به ذهنمان هم نمی‌آید! همین‌گونه برای کسی که جا افتاده که غیبت خوردن گوشت مرده است، به ذهنش هم نمی‌آید که غیبت کند. این آدم باطن گناه را حس می‌کند که این جوری است. نه این‌که به ذهنش می‌آید و رد می‌کند بلکه اصلاً به ذهنش هم نمی‌آید و اصلاً گرایشی هم پیدا نمی‌کند و این یک قداست لازم دارد تا از این مهلکه‌ها رد شود. باید پاک زندگی کند و نشد هم نداریم! آیا الان ما می‌توانیم از مخلَصین باشیم؟ پاک بودن و در امتحانات قبول شدن و اجرای همان‌قدری که خدا گفته برای این است که دل ما را هدایت کند. وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ (تغابن: 11)؛ اصلا دیگر ما قلبش را هدایت می‌کنیم نه این‌که «یهدیه»؛ ‌او را هدایت می‌کنیم.

كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ؛ این افقی است که یوسف تقریبا 18 ساله است و آدم می‌تواند در این افق باشد. من به دانشجویانم می‌گویم: شما که این احکام را رعایت نمی‌کنید با چه چیز خدا مشکل دارید؟ با خدا مشکل دارید؟ با ربوبیتش مشکل دارید؟ با توحیدش مشکل دارید؟ اگر با آخوندها مشکل دارید چرا با خدا مشکل دارید؟ خدا گفته نمازت را این جوری بخوان! اخلاقت را این جوری داشته باش! اعتقادات این جوری داشته باش! ببین قرآن چه افقی را دارد ارائه می‌دهد؟! ببین قرآن چه می‌گوید! دین چه می‌گوید!

معجزه انس با قرآن

واقعاً به اعتقادات و فضاهای قرآن نگاه کنید! می‌گوید: وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ (نحل: 66)؛ از بین علف جویده شده و خون به شما اگر گیرنده باشی قرار است خدا شیر گوارا بدهد.

آن آیه هم که می‌گوید: وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ (نحل: 68)؛ ما وحی کردیم به این زنبور که در این کوه‌ها و درخت‌ها خانه بسازند و بعد به آن‌ها می‌گوییم فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا (69)؛ به این زنبورها می‌گوییم راه بیفتید رام و متواضع به راه پروردگارتان. این زنبورش است که دارد این جوری حرکت می‌کند و آن هم طیور که أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاءِ؛ این طیور را نگاه بکنید که ذلول و رام و متواضع خدایند مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الله (نحل: 79)؛ خدا این‌ها را وسط آسمان و زمین نگه داشته. همه آن قوانین هوا و فضا که سرعت باد از زیر و بالای بال با هم فرق می‌کند،‌ همه سرجایش! ولی پرنده‌ها را نگاه کنید! ای کاش علم ما قدسی می‌شد و یک قدسیتی در علم ما می‌آمد.

برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری معرفت کردگار

اگر قرآن بخوانید قرآن یک کاری می‌کند با شما! تو را خدا قرآن را برای ثواب نخوانید بلکه برای ثواب به معنی لغوی خودش؛ یعنی برای بهره بخوانید! اگر کسی واقعاً با قرآن مأنوس بشود او را در فضای دیگری خواهد برد و این لاریب فیه است. قرآن برای او فضایی باز می‌کند که کاملاً متفاوت است با فضای فعلی! و آن فضا یک چیز دیگر است. كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ؛ فحشا دیگر در آن فضا بار نمی‌یابد و می‌شود مقام عصمت. این‌که درباره عصمت ائمه می‌گویند که مگر می‌شود؛ چون‌که اوج آدم را نمی‌دانند چقدر است! بله! می‌شود کسی به جایی برسد که اصلاً فحشا به آن‌جا نیاید تا بخواهد فکر کند و آن را رد کند.

منطقه پروازی شیطان

شیطان جزء جن است و منطقه پروازی خاصی دارد. در منطقه ملکی اصلاً وارد نمی‌شود و خدا چینش نظام را این جوری قرار داده، ولی یوسف از همین شیطان استفاده کرده که متقی این جوری است که إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (اعراف: 201)؛ با مس شیطان تازه چشمانشان باز می‌شود و بالا می‌روند. متقین شیطان را نردبان می‌کنند و از آن بالا می‌روند ولی وقتی رسیدند پشت بام، نردبان را می‌اندازند؛ چون وقتی بالا رسیدند دیگر لزومی ندارد پایین بیایند. بحث شیطان شناسی به فضل الهی در آیات 30 به بعد سوره ابراهیم خواهد آمد.

صلوات!