جلسه بیست و چهارم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

جلسه 24 سوره نساء

بسم الله الرحمن الرحیم

ص 35: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ * وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ * لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ * لِّلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسَآئِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَآؤُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * وَإِنْ عَزَمُواْ الطَّلاَقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (بقره: 227-223)

برای جمع بندی آیه 223 به بحث فرزند و ذریه به قرآن نگاه مختصری کردیم. در این بحث که وارد می‌شوید می‌بینید نگاه قرآن نگاه ترمز است و در این بحث بیشتر ترمز گرفته تا این‌که حرف اثباتی زیادی راجع به این معنا به صورت خاص زده باشد،‌ جز این‌که امر به نماز،‌ آموزش قرآن در آن فراوان است و بحث‌های روایی هم فراوان است و در این باب روایات زیادی داریم، منتهای مراتب اگر بخواهیم وارد فضای روایات بشویم،‌ می‌مانیم ولی اگر بخواهید یک چیز درباره نگاه‌های تربیتی روایی بخوانید، نامه 31 نهج البلاغه را با دقت بخوانید که یکی از عمیق‌ترین نکات تربیتی دین را در آن‌جا می‌بینید، لذا اگر به صورت خلاصه بخواهیم جمع‌بندی قرآن راجع به ابحث بچه داشته باشیم.

فرزند امانت الهی و سبب فتنه!

سوره مبارکه منافقون، آیه 9، ص555 را بیاورید! دارد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ؛ ای مؤمنین اموال و اولاد شما را از یاد خدا باز ندارد؛ یعنی شما گول اموال و اولاد را نخورید! وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ؛‌ کسی که این کار را انجام بدهد،‌ خاسر است.

دین خیلی این بحث را نمی‌کند و ما این توقع را از قرآن نداریم که مثلاً به ما بگوید بخورید! به ما نگویند هم می‌خوریم! لزومی ندارد که دین بیاید این بحث را بکند. از این طرف می‌بینید که دستور تقوا دارد؛ یعنی بحث ترمز کشیدن است! نباید قرآن بیاید و خیلی اصرار کند که شما بیایید و به دنیا توجه کنید! خوب قطعاً مردم به دنیا توجه می‌کنند. آن نقشی که قرآن دارد این است که بیاید و بگوید:‌ این‌قدر به دنیا نپردازید،‌ بیایید به آخرت توجه کنید! این می‌شود نقشی که قرآن به عنوان متمم دارد بازی می‌کند. به این شئون دنیا که همه توجه می‌کنند، دین باید آن بخشش را بگوید. خطوط کلی دنیا را هم دین می‌گوید و ائمه می‌فرمایند: بَادِرُوا أولادَکُمْ بِالحَدیِثِ قَبْلَ أنْ یَسْبِقَ عَلَیْکُم المُرْجِئَه؛‌ قبل از این‌که مرجئه و گروه‌های انحرافی چیزی تو کله بچه‌های شما بکنند، خودتان آن‌ها را با محاسن کلام ما آشنا بکنید.

این‌ تأکید روی نماز و قرائت قرآن و آشنایی با قرآن از همان ابتدا این مجموعه‌ای است که شما به عنوان کارشناس فرهنگی و امور روان انسان این را درست کن که چه جوری بچه سه ساله را می‌شود به قرآن پیوند داد؟ خط کلی را بگیر و بگو برای بچه سه ساله چه داستانی باید تعریف کرد و چه داستانی را نباید تعریف کرد؟ نگو نماز بچه چه ارتباطی به من دارد؟ بچه درسش به من ارتباط دارد و نمازش به من ارتباط ندارد؟ بگو نمازش کاملاً به من ربط دارد. مسجد محل ما توی مسجد تاب و سرسره گذاشته! این یعنی خلاقیت! بچه من می‌گوید: بابا شب برویم مسجد! نه این‌که مسجد برایش مسجد است،‌ مسجد برایش یک جای بازی است. بیا یک کاری بکن که بچه اهل نماز بشود. دیانت بچه به شما ارتباط دارد. در ادبیات داستانی بیا ببین با چه ادبیاتی باید نوشت؟ روی چه نکاتی باید تأکید کرد که این بچه لازم دارد؟ خود روایات هم این را گفته‌اند که «التَّصاب مع الصَبیّ»؛ بچه‌بازی با بچه ابوابی در روایات ما دارد؛ آیا این فقط یعنی بازی بچه‌گانه؟ یعنی همه‌چیز بچه‌گانه؛ یعنی قرآن بچه‌گانه، نماز بچه‌گانه. همین روزه کله گنجشگی در روایات هست و ابداع اهل بیت است؛ یعنی یک روزه بچه‌گانه. اگر بچه در 7 سالگی در نماز شک کرد،‌ حکم بده! بگو طوری نیست که از الان گرفتار این شکیات و وسواس در نماز نشود! ما باید این‌ها را بگیریم و معلوم شود که این بچه دیانتش باید محفوظ شود و ارتباطش با نصوص اصلی دین باید زیاد بشود. باید اهل مسجد و قرآن بشود!

آن‌وقت در مقاطع مختلف چه جوری امیر المؤمنین فرمود:‌ عَلَی مَا کَرِهْتُ؛ با این‌که دوست نداشتم ولی این شبهات را برای تو گفتم. آن‌وقت حواست باشد که گول فرزند را نخوری. تا وقتی فرزند ندارید متوجه نمی‌شوید ولی وقتی فرزند دارید متوجه می‌شوید که چقدر یک بچه می‌تواند آدم را منحرف کند؛ یعنی چقدر قابلیت وجود دارد در بچه که مادر و پدر خودش را منحرف کند! با کوچک‌ترین اخم حالات روحی پدر و مادر این طرف وآن طرف می‌رود؛ ‌مثلاً از آدم یک توقع مالی داشته باشد، با غمزه‌های چشم، شغل پدر را می‌تواند عوض بکند. این‌ها قدرت این محبت است، البته تا وقتی در حیات حیوانی و نباتی خودش هست این قدرت را ندارد، اما وقتی به حیات انسانی می‌رسد یواش یواش عقل‌رس می‌شود و می‌فهمد و از آدم سؤال‌ها و توقعاتی می‌کند، مشخص می‌شود چقدر قدرت دارد؛ برای همین تند و تند خدا دارد می‌گوید: أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ (انفال: 28)، یا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ (تغابن: 14)، یا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ (منافقون: 9)، یا أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (قلم: 15-14) مرتب این پدیده بچه را دارد به رخ می‌کشد برای این‌که با بچه این‌طرف و آن طرف نشوی!

نگاه همه‌جانبه دین به فرزند

ضمن این‌که نمی‌خواهد نگاه بی‌قید نسبت به بچه را القا کند،‌ حتی در میان غربی‌ها هم نسبت به این‌که بچه چه می‌شود، انگار این قیود دارد برداشته می‌شود که اصلاً احساس تعلق نکند نسبت به بچه! این نگاه هم نه! شما کاملاً درگیر مسائل بچه باش و برایش برنامه‌ریزی بکن که با چه کسی آشنا می‌شود؟ دستش را در دست کدام استادی می‌گذاری؟ کاملاً داری راجع به او فکر می‌کنی، در حدی که قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا (تحریم: 6)؛ که حواست به خودت و اهلت باشد و فریب نخوری! این می‌شود جمع اضداد بودن دین! نه این‌که کلاً بی‌خیال بچه که بچه چه ربطی به تو دارد؟ کاملاً بچه به عنوان امانت الهی یکسری حقوقی دارد که باید انجام بشود و از آن طرف هم فریب این داستان را نخوری!

گفتمان مترقی قرآن درباره فرزند

در سوره توبه، مجادله فراتر از این بحث دارد نگاه می‌کند و باز هم در آیات نگاهی فراتر از این هم هست! که گهگاه در جاهای مختلف عرض کردیم؛ یعنی قرآن در نگاه وسیع‌تری واژه‌هایی مثل ذریه، آل، اهل، اولو الارحام را ارائه می‌دهد، بدون هیچ مجامله‌ای و بدون این‌که هیچ احساس بکنید مجاز می‌گوید. آن کسانی که گاهی اوقات آیات را نمی‌فهمند، می‌گویند این مجاز است و آن مجاز است! وقتی به پسر نوح می‌گوید: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ (هود: 46)؛ او اصلاً اهل تو نیست، این به این معنا نیست که پدرش کس دیگر است، بلکه یک رحم و ذراری را در گفتمان دیگری معرفی می‌کند که حتی حضرت ابراهیم می‌گوید: فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي (ابراهیم: 36)؛ یعنی او از ذراری من است و دیگر بحث ذریه صُلبی مطرح نیست و ذریه در حوزه وسیع‌تری مطرح می‌شود.

رابطه ولائی مؤمنان یعنی تأمین مالی و جانی یکدیگر

اولو الارحام، آل و اهل هم در حوزه وسیع‌تری مطرح می‌شود. این‌ها نگاه‌های مترقی قرآن است؛ مثلاً در سوره مبارکه انفال از آیه 72، دارد بحث ذریه را در فضای دیگری مطرح می‌کند. ببینید آیه‌ای که در سبک آیات فقهی است، در چه مجموعه‌ای آمده است؟ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ، ‌این یک گروه! کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با مال و جانشان جهاد کردند و در حقیقت با تمام سرمایه‌شان جهاد کردند وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ؛‌ کسانی که در مدینه بودند؛ یعنی انصار که داشتند این‌ها را حمایت می‌کردند أُوْلَئِكَ؛ بعضی از «اولئک»‌ها در قرآن علامت تفخیم است؛ اینان بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ؛‌ اولیای همدیگر هستند. این‌ها هم یک گروه! که چنین پیمانی با هم دارند وَالَّذِينَ آمَنُواْ ؛‌ و کسانی که ایمان آوردند ولی حاضر نشدند برای ایمانشان آن‌قدر هزینه کنند و هجرت هم بکنند. فقط ایمان می‌آورند. اهل نماز و روزه و خمس هستیم ولی به ما دیگر گیر، نده و از ما نخواه برای دین کارهای خفن بکنیم وَلَمْ يُهَاجِرُواْ؛ دست به مهاجرت نمی‌زند و نمی‌آید در مرکز دین که دین را حمایت کند مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُواْ؛ این دو گروه با این‌که مؤمن هستند اما هیچ رابطه ولاء ندارند. (سوره انفال مربوط به صدر اسلام در مدینه است و آیات بدر مال همین سوره است) این‌ها هیچ رابطه ولائی با همدیگر ندارند. رابطه ولاء چه رابطه‌ای بود؟ حتی این‌ها در جامعه تازه پا یافته مدینه از هم ارث می‌بردند! ولای نصرت داشتند و همدیگر را یاری می‌کردند! ولای تأمین داشتند و چنان‌چه کسی در مدینه به کسی امان می‌داد، ‌تمام حکومت اسلامی در مقابل تأمین او خاضع بود! می‌گفت این به کسی تأمین و امان داده! یعنی همدیگر را امان می‌دادند! رابطه جامعه دینی با هم یک چنین رابطه‌ای بوده!

اگر یک فقیه جگرآور منطقی و مسلط پیدا بشود، شاید این آیات در فضاهای دیگری دوباره زنده بشود! چون ما الان براساس این آیات فتوا نداریم و متأسفانه قرآن در فقه هم مهجور است! آیات در فقه تبرکاً خوانده می‌شود!

اما وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيْءٍ؛‌ هیچ ولایتی ندارند حَتَّى يُهَاجِرُواْ؛ تا این‌که هجرت بکنند؛ یعنی بیاید در بیضة الاسلام[i] قرار بگیرد، نه این‌که فقط بگوید آمنت؛ ‌ایمان آوردم. این ایمان به چه دردی می‌خورد! بیا دین را کمک کن! البته وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ؛ اگر در دین از شما طلب نصر کردند؛ یعنی گفته: آقا در دین مرا کمک بکنید! من در مضیقه هستم و دارد به من ظلم می‌شود فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ فِي الدِّينِ؛ بر شما نصر واجب است. تازه إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ؛‌ مگر علیه کسی بخواهی اقدام بکنی که بین شما و آن‌ها میثاق عدم تعرضی هست که بخواهی او را یاری بکنی، مجبوری سرشاخ بشوی با کسی که پیمان عدم تعرض با تو دارد، ‌این هم نه! یعنی هیچ رابطه ولائی بین او و تو نیست! وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. چون این رابطه‌های ولائی تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى (حشر: 14) است؛ ولایتی که در ذیل توحید قرار نگیرد،‌ از هم پاشیده است. باطن ندارد و هر چیزی که باطن نداشته باشد، ‌حق نیست. جریان حق باطن دارد؛ لذا این جا «اولئک» ندارد! فقط دارد بعضهم اولیاء بعض؛ یک رابطه‌هایی با هم دارند.

 

ملاک عزت و ذلت

 

آن چیزی که حقیقت داشته باشد، ملاک است و عزتی که حقیقت نداشته باشد، در پیشگاه خدا ذلت است؛ لذا می‌گوید: وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ (بقره: 206)؛ وقتی می‌گوییم بیایید تقوای خدا به خرج دهید، این عزت آن‌ها را به گناه می‌کشد. آن کرامتی که براساس تقوا نباشد، آن کرامت کرامت نیست، لذا به جهنمی‌ها می‌گوید: ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (دخان:‌49)؛‌ بچشید عذاب جهنم را که تو عزیزی؛ یعنی عزیز بی‌خود و کریم بی‌خود! چون تو عزتت بی‌خود بوده. عزت داشتی ولی بی‌خود عزت داشتی! تو کریم بودی و کرامت داشتی، ولی بی‌خود! به تو احترام می‌گذاشتند ولی بی‌خود! چون در راه غیر توحید پایه و مایه‌ای نیست تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى. و «اولئک» هم نمی‌خواهد!

در ادامه می‌فرماید: وَالَّذينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ؛ اگر این رابطه‌های ولائی را حفظ نکنید، فتنه و فساد کبیر می‌افتد وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا (انفال: 74)؛‌ مؤمنین حقیقی این‌ها هستند لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.

اگر در ابتدای این سوره می‌گوید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا (انفال: 2 و4)، اصلاً از مرام قرآن به دور است که نسبت به کسانی که می‌نشینند سر سجاده و گریه می‌کنند بگوید:‌ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا،‌ آن أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا باید گره بخورد به این أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا! کسانی که وسط صحنه‌اند نه این‌که فقط گریه می‌کنند! گریه که خیلی زحمتی ندارد! اگر خود شما قرآن بخوانید متوجه خواهید شد که ساختار و مرام قرآن این نیست که کسانی که گریه می‌کنند، ‌یا مثلاً خودشان را به ضریح امام رضا وصل می‌کنند این‌ها بشوند أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا! اصلاً این دأب(روش) قرآن نیست.

هیچ رحامتی بالاتر از رحامت دینی نیست!

حالا تمام شد؟ یعنی این آیه فقط برای افراد صدر اسلام بود؟‌ نه! وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ؛‌ کسانی که بعد از این ایمان می‌آورند وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ؛‌ هجرت و جهاد می‌کنند. آن‌ها اهل این‌جور هزینه‌ها برای دین هستند فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ؛ آن‌ها از شما هستند. باور کنید اگر شما دست‌اندر کار فقه بودید سرتان را می‌کوبیدید به طاق که این آیه وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ، ‌اصلاً آیه ارث است! اصلاً این آیه فقهی است! آن وقت این آیه جایش این جاست! یعنی یک رَحِم دیگری دارد تعریف می‌شود به نام رَحِم دین و وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ؛ ‌اولو الارحام بعضی بر بعضی اولویت دارند. در این فضای جهاد، آدم مواجه می‌شود با اولو الارحام! و کم نیست از این چیزها در قرآن که ترقی می‌دهد و جامعه‌ای دینی را می‌سازد که در سوره نور خواندید که از کسی چون سلمان می‌پرسند: تو کیستی؟ می‌گوید: «انا ابن الاسلام». این‌که من مال این شهرم و تو مال آن شهر هستی! من ایرانی‌ام و تو لبنانی هستی! تو آمریکایی هستی و تو مسلمان فلان جا هستی! اصلاً این‌ها در دین مسخره است که چنین حریم‌هایی بگذاریم! همین که اسم تو مسلمان است و من اسمم مسلمان است،‌ تمام! ما اخوت دینی داریم! اخوت دینی را حمل بر مجاز نکنید! حمل بر حقیقت کنید!

أنَا وَعَلِیٌ أبَوا هَذه الأمَة را حمل بر مجاز نکنید، نگویید:‌ البته مامان و بابای من همین است که شما می‌بینید اما مجازاً و تمهّلاً ـ ‌به قول ما آخوندها‌ ـ پذیرفتیم که آن‌ها أب ما هستند! نه! آن‌ها واقعاً و بی‌تعارف أب ما هستند. بی‌تعارف ما در رَحِم دین، پیوند اخوت داریم. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (حجرات: 10)؛‌ این‌که مؤمنان برادر همند را، مرتکب مجاز نکنید! بدون مجامله ما برادر همدیگر هستیم، اما آیا حقوق برادری رعایت می‌شود؟ این را باید از خودمان سؤال کنیم که چقدر داریم در حق همدیگر برادری می‌کنیم؟

کسانی که جذب دین و اسلام می‌شوند، اصلی‌ترین چیزی که می‌بینند و خیلی هم برایشان جالب است و جذابیت دارد،‌ همین مفهوم brother hood (برادری) است که یک رحم ما را با هم پیوند داده به همدیگر. این همان معنای ترقی‌یافته حاکم بر این معانی است و حاکمیت آن را هم در آیات جلسه گذشته دیدیم. اگر شما فکر کنید که ما رَحِمی برتر از دین داریم؛ قُلْ؛ ‌برو بگو! می‌دانید که «قل» در قرآن اصلاً برای احتجاج است. اگر می‌بینید علامه اسم سوره انعام را «سوره احتجاج» می‌گذارد، ‌به واسطه «قل»‌های مکرری است که سوره انعام دارد! قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ؛ اگر این چیزها کلاً برایتان مهم‌تر است؛‌ دفتر تجاری‌تان، ‌مسکن‌تان، ‌کشورتان از رحم دین برایتان مهم‌‌تر است، فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ؛ ‌پس منتظر عذاب باش! حاکم بر هر رَحِمی رَحِم دین است!

پرواز عشق تا اوج، تنها در فضای دین!

این فضای دیگری است که هیچ منجر به این نمی‌شود که فکر بکنید طرف باید از زن و بچه‌اش ببُرد و یعنی رابطه‌اش با خانواده‌اش خراب می‌شود! یا فکر کند زندگی خانوادگی در فضای ایمانی پاشیده است! اصلاً این حرف‌ها نیست! فضای دین، فضای بکر و خاص به خودش است. تمام عشق‌ها در آن قرار می‌گیرد،‌ ضمن این‌که کاملاً فضای حذر در آن وجود دارد؛ یعنی کاملاً حالتی که افراد فریب نخورند! کما این‌که کسی که می‌گوید: أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَأَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَمِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا که امام سجاد است که می‌فرماید: من از همه کمتر، من اصلاً مثل این گرد و خاک که پایین‌تر! اگر کسی این حرف را بزند دهانش چاک برمی‌دارد و این حرف را فقط باید انسان‌های کامل بگویند. فکر نکنید با این حرف‌ها افسردگی می‌گیرد. او در اوج است و این حرف‌ها را می‌زند! به خاطر این‌که با دین و با خدا پیوند خورده، با مظهر آرامش و اقتدار پیوند خورده. این می‌شود فضاهای برتر و حاکم بر فضاهای دیگر که اگر در قرآن بگردید و بخواهید به آیه‌ای استشهاد بکنید، کم هم نیست!

در ص 35 قرآن: برای این‌که خداوند احکام فقهی را ول نگذارد، آن را گره می‌کند به مسائل اخلاقی و اعتقادی. آن‌جا که می‌فرماید:‌ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ؛‌ بچه را پیش بفرست وَاتَّقُوا اللَّهَ؛‌ تقوای خدا به خرج بده وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ؛‌ تو خدا را ملاقات می‌کنی. این‌جوری نیست که یک کاری را بکنی و در بروی!

الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ؛‌ این‌هایی که گمراه می‌شوند لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ (ص: 26)؛‌ به واسطه این‌که روز حساب را فراموش می‌کنند گمراه می‌شوند. اگر کسی واقعاً بداند که أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ؛‌ یک موقع شما به ملاقات خدا می‌روید. یک موقع یک صاحبدلی و به قول قرآن لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ (ق: 37) به ما می‌گفت: اگر همین یک آیه برایت جا بیفتد که يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ (طارق: 9)؛ روزی که همه شلنگ‌تخته‌ها رو می‌آید، آدم دست و پایش را جمع می‌کند. حالا هرچه شلنگ تخته می‌خواهی بینداز، اما اگر یک روزی همه این‌ها روبیاید چه؟ جوری می‌شود که فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق: 22) قَاعًا صَفْصَفًا (طه: 106) می‌شود؛ یعنی صاف لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا (طه: 107)؛ شما فکر کن در زمینی می‌روی که پستی بلندی ندارد،‌ صاف است. در آن چشمم همه هم حدید(تیز) است و بعد هم ذَلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ (نبأ: 39)، ‌دیگر تمام است دیگر! این می‌شود يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ.

این جوری است که قرآن احکام را گره می‌زند به مسائل اخلاقی و اعتقادی که ضمانت اجرا داشته باشد و الا کدام قانونی ضمانت اجرا دارد؟! این‌که بارها گفته‌شده همین است که آن‌چه که می‌تواند جامعه را اداره کند قانون و فقه نیست. قوانین جامعه را اداره نمی‌کند. شما هر چقدر هم قوانین را اضافه کنید و هرچقدر دوربین مخفی بگذارید، جامعه را اداره نمی‌کند، يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ اداره می‌کند! وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ اداره می‌کند، ‌اگرچه قوانین سر جای خودش خوب است وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ؛ و بشارت بده به مؤمنین!

در این دو سه آیه بعد می‌رسیم به بحث خاصی که دو آیه قبل مقدمه چینی آن را کرده و آن بحث ایلاء است. این بحث فقهی یعنی کسی برای اضرار به همسرش قسم یاد کند که با او از 4 ماه به بالا، مباشرت نمی‌کند که این احکامی دارد؛ یعنی همان‌طور که تمکین از جانب زن باید باشد، بعد از چهارماه تمکین از جانب مرد است! یعنی مرد باید تمکین کند و حکم فقهی و حتی حکم حکومتی بر آن بار می‌شود. بدانید که هرجا که بحث هرج و مرج می‌شود، پای حکومت دینی وسط می‌آید نه پای قضاوت! قاضی فایده ندارد! مگر قاضی چه کار می‌کند؟ حکومت کار می‌کند! کسانی که حکومت اسلامی و حتی بحث ولایت فقیه را به آن گستردگی نپذیرفتند، که ولایت فقیه آن گستردگی را که امام مطرح می‌کند ندارد، هیچ موقع نتوانستند از زیر بار این چیزها در بروند! قاضی چه کار می‌کند؟ می‌گوید: قَضَیْتُ وَحَکَمْتُ که ای آقای مرد! باید بعد 4 ماه، یا رجوع بکنی و وظایف زناشویی را انجام بدهی و تمکین بکنی یا طلاق بدهی، ‌او را بلا تکلیف نگه ندار! فَلاَ تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ (نساء: 129)؛ حق نداری او را بلاتکلیف نگه‌داری! بعد کار حکومت اسلامی است که این مردی را که ایلاء کرده، به زندان بیندازد! و در تضییق و فشار قرارش بدهد! یا در بحث‌های مالی اگر قاضی با بینه فهمید مالی برای کسی است می‌گوید: مال این را بده! این کار قاضی است و تمام! اگر او این مال را نداد،‌ هرج و مرج می‌شود! ‌و بعد کار حکومت اسلامی است که مال را از دست این بگیرد به دیگری بدهد.

فضای رسمی مهم است. نمی‌خواهیم مثل یک فقیه وارد بشویم و زیر و بم بحث ایلاء را بیرون بریزیم. بلکه به چند نکته لازم است توجه کنیم.

1-یک شبهه کلاً راجع به قرآن هست و آن این‌که خیلی متأثر از عرب است، حتی احکامش؛ چون‌که الان چه کسی الان ایلاء می‌کند؟ اصلاً در کجای دنیا کسی ایلاء می‌کند؟ که سوگند یاد کند که من از 4 ماه به بالا یا ابداً من تمکین نمی‌کنم! فلذا فضای این آیات کاملاً متأثر بودنش را از فضای عربی نشان می‌دهد.

جواب: جالب است که بدانید که آن موقع هم خیلی ایلاء نبوده! یعنی یک سنت رسمی و شایعی نبوده که کسی برای اضرار بخواهد چنین کاری را بکند، لذا باید دید در این بحث چه نکات دیگری ممکن است وجود داشته باشد که قرآن در سند آخر دارد این را ابراز می‌کند؟! این قرآن را خدا آورده، للعالمین هم آورده اما چرا یک فرع فقهی که الان که اصلاً مورد ندارد و کسی الان «ایلاء» یا «ظهار» نمی‌کند و تازه آن موقع هم کسی کسی را ظهار نمی‌کرده! حالا گاهی بحث طلاق است که امری رسمی و شایع است که بوده و هست ولی این‌که کسی به همسرش بگوید: «ظَهْرُکَ کَظَهْرِ أمی»؛ پشت تو مثل پشت مادر من است و بخواهد این جوری خانمش را طلاق بدهد. این قضیه نه تنها الان نیست که آن زمان هم نبوده! روی یک شأن نزولی و اتفاقی که افتاده،‌گویی خدا یک چیزی را ball گرفته و یک کار دیگری می‌کند! وگرنه ایلاء و ظهار حتی آن موقع هم سنت شایعی نبوده که کسی بخواهد رویش مانور بدهد! باید نکات دیگری را که وجود دارد توجه کرد که آن نکات قابل دقت است.

جلالت شأن الهی و قسم جلاله

2 – چرا خدا نسبت به این پدیده ایلاء چنین برخوردی را نکرده که بگوید: کسی که قسم خورده که من مباشرت نمی‌کنم کار لغو و بی‌خودی کرده! چرا در فقه برایش کفاره تعیین شده؟ که قبل از چهارماه و بعد از 4 ماه؟ چرا این‌قدر پرداخت پیدا کرده؟ این برمی‌گردد به سؤالی که در ابتدایش قرآن می‌خواهد این معنی را باز بکند و می‌گوید: وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ؛ خدا را در معرض سوگندهای خودتان قرار ندهید (تا این جا را داشته باشید) و در آیه بعد می‌گوید لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ، که در سوره مائده هم این را می‌بینید!

سوگند خوردن یک نوع لقلقه‌ای دارد که به خدا می‌گویید: به خدا من این کارها را می‌کنم. این حالت لقله‌ای قسم بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ است که کار خوبی نیست و اصلاً در دهنش این «به خدا به خدا» افتاده؛ یعنی راجع به آن عقد قلبی ندارد. اگرچه این کار بدی است اما مشمول ایلاء و حِنْث قَسَم نمی‌شود. یک نوع قسم‌هایی داریم که عقد قلبی است که ممکن است هم دروغ بگوید و عقد قلبی آن نیست که حتماً دارد راست می‌گوید! مثلاً می‌گوید: به خدا من این جنس را اینقدر خریدم! در مشهد این قسم‌ها زیاد است که می‌گوید: به همین امام رضا سودش برای من همین ده تومن است!

نکته‌ای که وجود دارد این است که برای ما جلالت شأن خدا مغفول است. شما بیایید در زمینه احکام نگاه بکنید. این حکم حکم عجیبی است که قسم در محاکم عِدل(همتا) بینه(دلیل) است؛ یعنی «البینة للمدعی فالیمینُ علی مَنْ أنْکَرَ»؛ یعنی در محاکم قضایی ما قسم خوردن یک کار نمادین نیست! با آن حکم قضایی داده می‌شود! یعنی اگر مدعی بینه آورد که آورد و گرنه طرف قسم می‌خورد و انکار می‌کند و اصلاً همین اموال این طرف و آن طرف می‌کند! این روی چه حسابی است؟

این روی جلالت مقام شأن الهی است! این «به خدا» گفتن یک عالم عواقب دارد! شوخی نیست کسی بگوید «به خدا»!‌ اصلاً در اسرار مضمضه در وضو که از مستحبات وضو آب گرداندن در دهان است،‌ پرسیده‌اند چرا آب بگردانیم؟ گفته‌اند: چون می‌خواهی بگویی خدا! اول دهنت را بشور و بعد بگو خدا! برای ما این جلالت شأن خداا از بین رفته! و تند و تند سوگند خوردن و نذر کردن داریم که دو جور است یک جورش این است که شما فعلی را بر خودتان واجب، یا حرام می‌کنید و این‌ها صیغه دارد! مثلاً می‌گویید: ولله علیَّ که از این پس من نماز شب می‌خوانم و توصیه می‌کنم که از این نذرها نکنید! ما این‌قدر توصیه به نذر نداریم! همه منطقه الفراغ‌های فقه را برای خودتان واجب نکنید! إنَّ اللهَ یُحِبّ أنُ یُؤخَذَ بِرُخَصِهِ کَمَا یُحِبُّ أنْ یُؤخَذَ بِعَزائِمِهِ؛ همان‌طور که خدا دوست دارد عزائمش رعایت بشود،‌ دوست دارد رخصت‌هایش هم رعایت شود! منطقه را عوض نکنید! منطقه مستحبات را نکنید منطقه واجبات! نماز شب مستحب است و در یک حوزه‌ای به بعد شاید آدم احساس کند بر او واجب است! مثلاً من با این‌همه جلالت شأن دیگر نمی‌شود که نماز شب نخوانم! طلبه نمازشب نخوان که طلبه نیست! حالا یک موقع هم یادش می‌رود یا خواب می‌ماند. یا این‌که می‌گوید: ‌وَلله عَلَیَّ که نوشابه نمی‌خورم! خوب نوشابه نخور! چرا قسم می‌خوری؟ این کارها کارهای جالبی نیست که مثلاً می‌خواهد رژیم بگیرد، ‌می‌گوید: ‌ولله عَلَیَّ که من شیرینی نمی‌خورم! پای خدا را وسط رژیم نکش! اما یک جایی دعوایی عقلایی است، بالاخره خدا این را گذاشته. جلالت شأن چیزی است که خدا بابت آن، آثاری مترتب می‌کند.

یکسری یمین‌ها(قسم‌ها) در محاکم است. در آن‌جا کسی چیزی را بر خودش واجب نمی‌کند بلکه دارد حقی را احقاق، یا ابطال می‌کند و می‌گوید: قسم به خدا که این مال مال این است،‌ یا قسم به خدا که دیدم این فلان کار را کرد. ظاهراً کسانی که خیلی قسم می‌خورند در سوره قلم،‌ از آیه 8، ص 564 «پر قسم خور» نامیده شده‌اند: فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ؛ این مکذبین را اطاعت نکن! وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ؛ آن‌ها دوست دارند که تو معارف ماست‌مالی کنی تا آن‌ها ماست‌مالی کنند. تدهن از دُهن می‌آید؛ یعنی روغن‌کاری که به فارسی ماست‌مالی می‌گویند. آیه می‌گوید: آن‌ها حاضرند در عقایدشان کوتاه بیایند به شرطی که تو هم کوتاه بیایی وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ؛ «حلاف»؛ یعنی «پر قسم خور»؛ این آدمی که زیاد قسم می‌خورد آدم پستی است هَمَّازٍ مَّشَّاء بِنَمِيمٍ؛ ‌عیب‌جویی که راه می‌رود و خبرچینی می‌کند مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ؛‌ خیلی جلوی خیر را می‌گیرد،‌ متجاوز و گناهکار است عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ؛ این آدم گذشته از این‌که درشتخو است،‌ در ضمن بی‌پدر هم هست. حواستان باشد به معنی بی‌پدر در این زمینه! ممکن است این آدم پدر و مادر داری باشد ولی این‌که پدرش معلوم نیست کیست! این همان رَحِمی است که معلوم نیست از زیر چه بته‌ای درآمده! أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ؛‌ همین‌که به او مال و بنین دادند إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ؛‌ وقتی آیات بر او خوانده می‌شود می‌گوید: این‌ها اساطیر الاولین است.

(سؤال) این سوره شأن نزول دارد، اما شأن نزول هیچ موقع مخصص نیست. مورد خود آیه را تخصیص نمی‌زند. اگر این جوری باشد شما باید آیات را در تاریخ بچسبانید. حتی آیه تطهیر که در مقام امامت است،‌ امامت را مختص 5 تن آل عبا نمی‌کند و برای امامان دیگر هم قابل اثبات است؛ مثلاً شما معنی امامت را برای ذراری حضرت ابراهیم هم دارید، یا معانی عصمت را برای خیلی‌ها دارید. عمده این است که این مقام سلب می‌شود از خیلی از کسانی که ظالم هستند! وگرنه آیه تطهیر در مورد خودش جمله‌ای کلی است و برای اثبات مقام امامت، عصمت، از منطقه شیطان خارج بودن است، وعام‌تر از این هم اثبات می کند؛ منتهای مراتب لسان نفی آیه برای ظلمه‌ای که ادعا داشتند هم قوی است.

س: آن وقت آیه تطهیر خیلی خطرناک می‌شود! ما معتقدیم که فقط اهل بیت مصداق این آیه هستند!

ج: شما اصرار دارید که اهل بیت مصداق‌های موجود و بالفعل این آیه هستند، یا مصداق کلی آیه؟

س: هم بالقوه و هم بالفعل!

ج: نه!‌ ما چنین ادعایی نداریم.

س: ماا معتقدیم تطهیری که خداوند در این آیه اعمال کرده فقط در مورد اهل بیت اعمال کرده!

ج: بله خداوند تکوینی اعمال کرده و این از یرید الله برمی‌آید و این یعنی بالفعل!

س: نه! بالقوه!

ج: چرا شما فرار می‌کنید؟‌یک موقع می‌گویید اعمال کرده!

س: آخر اگر تشریعی بود بالقوه می‌شد!

ج: اگر بحث اراده تکوینی باشد، ‌مطلب واضح است و نسبت به شخص خاصی دارید می‌گویید! اما آیا خود این جمله بالقوه هست یا نیست؟ شما عصمت را فقط برای اهل بیت ثابت می‌کنید؟ اما عصمت چیزی نیست که فقط برای اهل بیت ثابت بشود. از این جهت است که شما برای حضرت یوسف ثابت می‌کنید، برای انبیاء ثابت می‌کنید؛ یعنی این اهل بیت یک بار معنایی دارد که قابل گسترش پیدا کردن به دیگران است، به برکت نصوص روایی! نه چیز دیگر که مثلاً سلمان را هم جزء این‌ها قرار بدهید! یعنی آن‌هم یک برخورد خاصی با نصوص.

از این جهت است که شأن نزول مخصص آیه نیست، گرچه شأن نزول‌هایی دارد.

دروغ ریشه در نفاق دارد

حالا چرا بحث قسم‌خور را اینقدر مطرح کرده؟ که از کسی که خیلی قسم می‌خورد تبعیت نکنید! می‌دانید چرا؟ تصور می‌شود که قسم خوردن زیاد سر از نفاق در می‌آورد و ریشه‌های نفاق دارد.

بیشترین قسم به خدا را در امور جزئی داریم، اما اگر قسم می‌خورید تا حقی را اثبات کنید و نشان دهید و خود اهل بیت هم از این قسم‌ها می‌خوردند این «أنْشِدُکُم بالله»‌ها که مثلاً قسم به خدا شما در غدیر نبودید؟ یا امام حسین می‌فرماید: أنشدکم بالله مرا روی دوش پیامبر ندیدید؟ أنشدکم بالله این عبای پیغمبر است یا نه؟ با این قسم‌ها دارند صحنه را یادآوری می‌کنند و می‌خواهند حقی را احقاق بکنند. یا حضرت ابراهیم قسم می‌خورد که َتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم (انبیاء: 57). اما کسانی که در مورد امور جزئی پر قسم می‌خورند و حلاف هستند، ‌ظاهراً باید سر از نفاق درآورند.

در سوره توبه که سوره منافقین و درگیری با منافقین است و مسئله مسجد ضرار و جنگ تبوک از آیه 42 می‌گوید: لَوْ كَانَ عَرَضًا قَرِيبًا؛ اگر سریع یک غنیمت به آن‌ها (منافقینی که در دل مدینه شکل گرفته بودند) می‌رسید وَسَفَرًا قَاصِدًا؛ ‌و یک سفر کوتاهی بود لاَّتَّبَعُوكَ؛ ‌این‌جاها می‌آمدند وَلَكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ؛ ولی این سختی خیلی برایشان گران تمام شد وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ؛ و قسم خواهند خورد به خدا لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ؛ به خدا اگر می‌توانستیم می‌آمدیم. کار داریم که نمی‌آییم. یک موقع سد است و یک موقع گرم است. یک موقع میوه‌ها به بار نشسته. این‌ها چهره‌های منافق گونه‌ است و مرتب دارد قسم می‌خورد که من دارم می‌آیم! زنم دارد می‌زاید! بچه‌ام دارد کنکور می‌دهد! پس چه موقع می‌خواهی حرکت کنی؟ خوب هر موقع یک چیزی در زندگی آدم اتفاق می‌افتد! یُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛ دروغ می‌گویند.

همه این آیات در مورد منافقین است و همه هم آیه‌های بسیار زیبا! کدها را بگیرید!

بیایید آیه 56: وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ؛ و قسم می‌خورند به خدا که جزء گروه شما هستند وَمَا هُم مِّنكُمْ؛‌ و جزء شما نیستند وَلَكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ؛ این‌ها کسانی هستند که خیلی از شما می‌ترسند ولی مرتب به خدا قسم می‌خورند که از شما هستند.

بیایید آیه 62: يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ؛ قسم می‌خورند به خدا برای شما که شما را راضی کنند وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ؛‌ بروید خدا را راضی کنید! چرا می‌خواهید ما را راضی کنید؟

بیایید آیه 74: يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ؛‌ قسم می‌خورندد به خدا که ما این حرف‌ها را نزدیم وَلَقَدْ قَالُواْ كَلِمَةَ الْكُفْرِ؛ در حالی‌که همین‌ها کلمه کفر را گفتند وَكَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ يَنَالُواْ؛ ‌بعد از اسلامشان کافر شدند و همت کردند به آن چیزی که به آن دست نیافتند! خواستند پیغمبر را در عقبه سرنگون کنند.

سؤال: اسم‌هایشان در تاریخ آمده است؟

– در تاریخ ما بله! کسانی که در تاریخ شیعه معلوم است، در تاریخ اهل سنت معلوم نیست!

بیایید آیه 95: سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُواْ عَنْهُمْ؛ به خدا شما را قسم می‌دهند که از این‌ها صرف نظر کنید فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمْ؛ خدا می‌گوید: شما از این‌ها صرف نظر بکنید و این صرف نظر کردن غیر از بخشیدن است! إِنَّهُمْ رِجْسٌ؛ چنین صرف نظر کردنی!

آیه بعد: در آیه قبل گفت آن‌ها می‌گویند از ما صرف نظر کنید، شما هم صرف نظر کنید! این‌جا می‌گوید: َیحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْاْ عَنْهُمْ؛ قسم خوردند به خدا که شما از آن‌ها راضی بشوید! اما قرار نیست که مؤمنین از این‌ها راضی بشوند! فَإِن تَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛ ‌خدا دیگر از این‌ها راضی نیست. اعراض اعراض است اما ببیند چقدر بحث قسم مهم است!

بیایید آیه 107: وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ؛ این‌ها کسانی هستند که مسجد ضرار را درست کردند برای ضرر زدن به مؤمنین و تفرقه بین آن‌ها و کمینگاه درست کردن برای جنگ با خدا و رسول از قبل وَلَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى؛‌ و قسم می‌خورند که از زدن مسجد، ما فقط نیت خیر داریم وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.

شما در سرتاسر این سوره که راجع به منافقین است مرتب می‌بینید دارند به خدا قسم می‌خورند. کار را انجام بده! چرا اینقدر قسم می‌خوری؟ یعنی پای خدا را و جلالت خدا را این‌جوری وسط می‌کشند و یک کار دیگر می‌کنند.

شما مجموعه قسم‌ها در این سوره و در سوره مجادله مال منافقین است. گول این حلاف بودن را نخورید که این باید ریشه در نفاق داشته باشد، این است که در سوره نساء می‌گوید:‌ وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِکُمْ؛ عرب‌ها به نمایشگاه می‌گویند «مَعْرَض»؛ یعنی یک نمایشگاهی از خدا درست نکن! خدا را در معرض قسم‌های خودت قرار نده؛ چون جلالت شأن وجود دارد.

برخورد امام سجاد با قسم در محکمه

حالا ببینید قسم در فضای روایی ما چگونه است؟!

در کافی، ج 7، ص 437 داریم از امام صادق: لا تَحْلِفُوا بِاللهِ صَادِقِینَ وَلا کَاذِبیِنَ؛ به خدا قسم نخور چه راست،‌ چه دروغ! فإنَّه عزوجل یقول: وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِکُمْ؛ پای خدا را وسط نکش!

از رسول الله: مَنْ جلَّ الله أنْ یَحْلِفَ به؛ کسی که شأن خدا را اجل از آن بداند که بخواهد به او قسم بخورد، أعْطَاهُ اللهُ خَیْراً مِمّا ذَهَبَ منه؛‌ خدا بیش از این‌که از دستش رفته به او می‌دهد.

از امام باقر: حدثنی ابوجعفر؛ ‌امام محمد باقر فرمود: إنّ أباه كانت عِنْدَه إمْرأة مِن الخَوارج (قال الراوي) أظُنُه قال: يا ابن رسول الله إنّ عندك امرأة تَبَرَءَ مِنْ جَدِّكَ؛ پدر ما امام سجاد زنی داشت از خوارج و برایشان معلوم می‌شود که او تبری می‌جوید از امیر المؤمنین فَقُضِىَ لأبي أنّه طَلَّقَهَا؛ بر پدرم می‌گذرد که او را طلاق بدهد فادَّعَتْ عَلَيهِ صَدَاقَها؛ آن زن مهریه‌اش را از امام سجاد طلب می‌کند فَجَاءَتْ بِه إلى أميـر المدينة؛‌ می‌رود پیش حاکم مدینه تَسْتَعْديِه؛‌ که پس بگیرد فَقَالَ لَه أمير المدينة: حاکم مدینه می‌گوید: يا علي؛ ای امام سجاد! إمّا أنْ تُحْلِفَ وَإمّا أنْ تَعْطِيَهَا؛ یا قسم بخور که مهرش را داده‌ای یا حق و حقوقش را بده! فقال لي: يا بنيّ قُمْ فَأعْطِهَا أرْبَعَمِائة ديِنار؛ به امام باقر که بچه‌ای بودند می‌گویند بلند شو برو از خانه چهارصد دینار بردار و بیاور! فَقُلْتُ لَه: يا أبة جُعِلْتُ فِداكَ ألَسْتَ مُحِقاً؟! مگر شما محق نیستید؟ قال: بلى يَا بُنَيَّ وَلكنّي أجْلَلْتُ اللهَ أنْ أحْلِفَ بِه يَمِينَ صَبْرٍ؛ شأن خدا خیلی بالاتر از این است که به خاطر چهارصد دینار مهر قسم بخورم وبگویم: به خدا من داده‌ام!(چهارصد درهم(پول نقره) هم نبوده،‌ چهارصد دینار(پول طلا) بوده!)

فضای که شما در مورد خدا دارید اصلاً یک چیز دیگر است. اما امام این‌جوری نبود که به خاطر یک دستمال قیصریه را به آتش بکشد! «یمین صبر» یک اصطلاح فقهی است؛‌ یعنی همین قسمی که در محاکم با احلاف صورت می‌گیرد. توصیه به ما شده که إن ادّعي عليك مالٌ وَلَمْ يكن عليك فَأرَادَ أنْ يَحْلِفَكَ؛ اگر دربرابر مدعی مالی قرار گرفتی و گفتند قسم بخور فَإنْ بَلَغَ مِقدارَ ثَلاثِينَ درهماً؛ اگر سی درهم بود فَأعْطِه وَلا تَحْلِفْ؛ ‌به او بده و قسم نخور! از شریعت مستدام بعید است که بگوید زور و فشار را قبول کن اما اگر رقم رقمی نبود و قابل تحمل بود؛ مثلاً اگر کسی به تو زد نایست یک چهارراه را بند بیاور! اگر کم است ببخش و برو! وَإنْ كَانَ أكْثَرَ مِنْ ذَلك فَاحْلِفْ وَلا تُعْطِهِ؛ اما اگر رقم بالا بود قسم بخور!

از این طرف هم ببینید قسم دروغ خوردن به خدا در محاکم چه می‌کند؟! که دیگرعلم جدید این‌ها را نمی‌فهمد!

مَنْ حَلَفَ عَلَی یَمِینٍ وَهُوَ یَعْلَمُهُ أنَّه کاذب فقد بَارَزَ الله عزوجل؛‌ کسی که بداند دارد قسم دروغ می‌خورد (فکر نکنید در محاکم کسی چیزی بگوید به ما ربطی ندارد. یک جایی شما را قاضی کرده‌اند وشما با قسم دروغ حقی را باطل کنید) شمشیر کشیدی مقابل خدا!

قال رسول الله: الْیَمِینُ الصَّبْرُ الْفَاجِرَةُ تَدَعُ الدِّیَارَ بَلاقِعَ؛ ‌این قسم‌های دروغ آدم را خانه خراب می‌کند.

امام باقر: إنَّ الیَمِینَ الکاذِبَة وَقَطیِعَة الرَّحِم تَذَرَانِ الدِیارِ بِلاقِع مِنْ أهْلِهَا وَتَنْقِلانِ الرَّحِم وَإنَّ انتقالَ الرَّحِم انْقِطَاعُ النَّسْل؛ نسل را منقطع می‌کند اگر کسی پای خدا را به دروغ وسط بکشد. به نام خدا دروغ بگوید، ‌یا داریم که «عاقر» می‌کند و به همین معناست، یا در روایت داریم که طرف را فقیر می‌کند.

این است موقعیت دین راجع به بحث قسم و سوگند خوردن! اگر این موقعیت در دین وجود دارد، ‌نگو که این قسمی که او خورده برای ایلاء فقط چیز بی‌خودی است، پس جلالت شأن خدا کجاست؟ جلالت شأن خدا را هم نگه دار! حتی دارد: سَمِعَ رَسولُ الله رَجُلٌ یَقولُ: أنا بَرِیَّ مِنْ دِینِ مُحَمَّد؛‌ کسی قسم‌های این مدلی بخورد. قسم به خدا هم نخورد،‌ به امام رضا قسم بخورد و بگوید: اگر دروغ بگویم مسلمان نباشم! به همین امام رضا فلان… می‌گویند کسی این مدلی قسم خورد و حضرت شنیدند فَقَالَ لَه رسولُ الله:‌ وَیْلَکَ إذا برئتَ مِنْ دینِ محمد فإلی دِینِ مَنْ تَکوُن؛ دیگر چه خاکی می‌خواهی به سرت بریزی اگر در دین ما نیستی؟! فما کَلَّمَهُ رَسولُ اللهِ حتی مَاتَ؛ دیگر پیغمبر تا مُرد با او صحبت نکرد! بحث سوگند شوخی نیست! سوگند برای ما راحت شده والا چیز راحتی نیست! در محاکم، عِدل(هم وزن) بینه است.

انواع قَسَم

یمین سه دسته است: 1- یمین‌هایی که کفاره ندارد 2- یمین‌هایی که کفاره دارد 3- یمین‌هایی که کفاره ندارد که با دسته اول فرق دارد!

  1. یمینی که کفاره ندارد:‌ اصلاً وجود یمین برای تکفیر و پوشاندن گناه است اما در دسته سوم کفاره آن فقط آتش است؛‌ مثلاً گفتم به خدا این مال این است، یا به خدا این اول دعوا را شروع کرد این «حنث قسم» است و کفاره ندارد، فقط آتش دارد! به این «یمین غموس» می‌گویند. غمس؛ یعنی فرو بردن؛‌یعنی کله‌اش را تا ته در آتش فرو می‌کند. این‌ها جزء یمین‌های بی‌کفاره است
  2. اما اگر کسی بگوید:‌لله علی که من نوشابه نمی‌خورم! اگر نوشابه بخورد باید کفاره بدهد ولی اگر به دروغ بگوید به خدا اول این دعوا را شروع کرد، این‌ها یمین غموس است و کفاره هم ندارد. این را فقط آتش پاک می‌کند که داریم: «الرجل یحلف علی باب معصیه أن لا یفعله فیفعله»؛ ‌قسم می‌خورد معصیتی انجام ندهد و انجام می‌دهد «فتجب علیه الکفاره و الیمین الغموس التی توجب النار»؛ این فقط آتش لازم دارد. «الرجل یحلف على حق امرئ مسلم على حبس ماله»؛ کسی قسم می‌خورد که مال کسی را حبس کند؛‌ مثلاً قسم می‌خورد که به خدا این زد و جریمه را او باید بدهد. اگر کسی چنین قسمی بخورد، مرتکب یمین غموس شده!

بر اساس این روایت فتوا نیست اما اهمیت قسم خوردن به خدا را نشان می‌دهد! قال رسول الله:‌ مَنْ سَئَلَکم بالله تعالی فأتُوه وَاسْتَعَاذَکُم بِالله فَاقْضُوه؛ ‌اگر کسی گفت تو را به خدا آن چفیه‌ات را به من بده! او کار خوبی نکرده ولی تو بده! می‌دانید که آقا هم خیلی بدشان می‌آید کسی این کار را بکند! کلاً این جور کارها کار بدی است! این هم گدایی است! اما حالا که خدا را وسط کشیده به او بده! جلالت شأن خدا اقتضا می‌کند و اگر استعاذه کرد و پناه خواست پناه بده وَمَنْ دَعَاکُمْ إلی اللهِ فَأجِیبُوه؛ ‌اگر تو را به خدا قسم داد و چیزی خواست، ‌اجابت کن! وَمَنْ اصْطَنَعَ الَیْکَ مَعْروفاً فَکَافَنُوه.

بحث خدا خیلی بحث جدی‌تر از این بحث‌هایی است که در ذهن ما هست! این است که خیلی راحت و بی‌دغدغه

سؤال: پس به متکدیان راحت بدهیم؟

– بر اساس این روایت فتوا هم نمی‌شود داد و نداده‌اند. نهایت آن استحباب است. کسی با کار دیگری محکوم نمی‌شود،‌ منهای مراتب اگر عناوین دیگری شد؛ مثل رواج تکدی‌گری، یا قسم به خدا قسم لقلقه زبان بود، ‌نه عقد القلب! که ممکن است این‌ها عناوین اهم و مهم‌تری باشد ولی کسی دأبش هم نبود، ولی آمد و گفت: تو را به خدا این کار را برای من بکن! اگر جدی و عقلایی بود برایش انجام بده!

به عنوان حرف آخر سوره مائده، آیه 89،‌ ص 122 را بیاورید تا بحث ایلاء را تمام کنیم! این‌جا کفاره حنث قسم است.

لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ؛‌ خدا شما را به لغو در أیْمان (قسم‌های لقلقه‌ای) نمی‌گیرد وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ؛ اما اگر عقد قلبی شد، شما را می‌گیرد. این‌که عقیده را عقیده می‌گویند به خاطر همین است وگرنه آن چیزی که در ذهن است عقیده نیست. پیوندی که بین موضوع و محمول برقرار می‌شود عقیده نیست. پیوندی که بین محتوای آن و قلب برقرار می‌شود عقیده است. عقیده جایش در دل است؛ یعنی قلب این کار را می‌کند. این آیه را نگه دارید کنار آیه لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ؛ قلبتان کسب می‌کند. یعنی حقیقت شما کسب می‌کند. مرض قلب در آیه فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضی به این معنی نیست که نوار قلب بگیریم ببینیم چه کسی باید ccu برود! ممکن است از این آدم نوار قلب بگیرند و خیلی هم آدم سالمی باشد ولی فی قلوبهم مرض، یا کسانی که به صدای نا محرم حساسیت دارند که خدا بفرماید: فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ (احزاب: 32)؛ طرف حتی با صوت نامحرم هم تهییج می‌شود! یعنی اگر خضوع در قول ایجاد شود و این آدم در او طمع ایجاد شود،‌ مریض است! به هر جهت انسان با آن فضاهایی که گفتیم اگر آنقدر قدرت پیدا بکند و قلبش آنقدر تطهیر شود تا خضوع قول در او طمع ایجاد نکند! وگرنه این قلب مریض است. حالا یک نفر توی گوشی یک چیزی گفت! اما این دلش راه می‌افتد و می‌رود! پس اگر کسی با خضوع قول در او طمعی ایجاد شد بداند که مریض است.

(سؤال) بله به صورت اپیدمی ما قلبمان مریض است!

این هم که می‌گوید: عَقَّدتُّمُ الأَيْمَان؛ آن موقعی عقیده است که به دل گره می‌خورد به خاطر همین بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وگرنه این‌ها جزء عقاید انسان نیست، جزء محفوظات اوست. اگر از شما پرسیدند عقیده‌ات چیست؟ و شروع کردی یکسری چیزهایی که در دبیرستان یاد گرفته بودی بلغور کردی، این‌ها عقیده نیست،‌ یکسری محفوظات است، اما اگر عقد القلب شد و گره خورد به قلب شما اسمش عقیده می‌شود وگرنه این محفوظات به درد نمی‌خورد.

وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ؛ کفاره‌اش چیست؟ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ؛ کفاره‌اش اطعام 10 مسکین است به صورت میانه همان چیزی که خودت می‌خوری! که در بحث‌های اقتصادی در آخرین سوره یعنی سوره مائده، این جایگاه خاصی دارد اگر یک موقعی بحث حکومت دینی شد، این‌که سیر کفارات به چه صورتی است، در جای خودش دیدنی است! البته این اوسط را اگر در کنار آیه قال اوسطهم؛ ‌بهترین آنان بگذاری؛ یعنی بهترین چیزی که خودت می‌خوری! البته به برکت نصوص می‌شود همان متوسط غذا را گرفت.

أَوْ كِسْوَتُهُمْ؛ یا بپوشانیشان أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ؛ یا یک بنده آزاد کنی فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ؛‌ اگر نتوانستی سه روز روزه بگیری! ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُواْ أَيْمَانَكُمْ؛ أیْمانتان را نگه دارید كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

ما برای این‌که در فضای ایلاء وارد بشویم که چرا چنین حکم و قاعده‌ای وجود دارد که اگر کسی چنین کاری کرد وَلا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ

اگر «لا» در تقدیر بگیریم که مشابه آن را مکرر در سوره نساء داشتیم؛ مثل يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّواْ (نساء: 176)؛ خدا تبین می‌کند تا گمراه بشوید یا نشوید؟ همین‌که می‌گوییم مباد که گمراه بشوید!، یا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ (حجرات: 6)؛ مباد قومی را به جهالت بیندازید. در این آیه هم معنی این یم شودکه خدا را در معرض أیْمان خودتان قرار ندهید که أَنْ تَبَرُّوا؛ دیگر نیکی نمی‌کنید.(یعنی ان لا تبروا) به خدا که دیگر من دیگر پشت دستم را داغ کردم که دیگر بین آدم ها صلح برقرار نکنم! می‌گویند: ‌این جور قسم نخور! که دیگر نیکی نمی‌کنم! دیگر تقوا نمی‌کنم! دیگر اصلاح نمی‌کنم! دیگر من غلط بکنم از این کارها بکنم! پای خدا را وسط نکش! اگر در سر این افعال «لا» در تقدیر نگیریم، باز هم جواب می‌دهد؛ یعنی خدا را وسط این قسم‌ها نکش تا به برّ و نیکی برسی، تا به تقوا برسی، تا به اصلاح بین الناس برسی! یعنی کسی توفیق اصلاح بین الناس می‌تواند داشته باشد که آنقدر به خدا قسم نخورد. یک آدم منطقی توفیق اصلاح فیما بین می‌تواند داشته باشد.

لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ؛ این أیمان لغو را خدا مؤاخذه نمی‌کند. این زبان هم زبان ترخیص است و یعنی می‌توانم مؤاخذه بکنم ولی نمی‌کنم! خدا می‌بخشد و بردبار است.

لِّلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسَآئِهِمْ؛ کسانی که سوگند می‌خورند که چنین آمیزشی نکنند و می‌خواهند ضرر بزنند تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ؛ تا 4 ماه چیزی نیست. ببینید فرق تمکین زن و مرد را! یعنی زن باید تمکین کند ولی تمکین مرد یک بازه 4 ماهه دارد! این می‌تواند حاوی این نکته باشد که همان طور که روایات می‌گویند: صبر زن در این زمینه بیشتر است. زن‌ها در این قضیه صابرترند و این‌ها شواهد روان‌شناسی دارد و تجربه هم تأیید می‌کند که مردها در این قضیه اصلاً صبور نیستند. این نکته‌ای است که باید مورد توجه نسوان قرار بگیرد که مردها به هول بودن متهم نشوند! حالا ساختار این جوری است دیگر! باز در بحث عدّه وفات و عدّه طلاق این فاصله‌ها را داریم که مرد عدّه ندارد.

فَإِنْ فَآؤُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ نمی‌گوید «فإن رَجَعَ» این‌ها لطف کار قرآن است. به سایه‌های بی‌جان و بی‌رمق بعد از ظهر «فیء» گفته می‌شود. به سایه‌های تر و تازه صبح «ظل» گفته می‌شود؛ یعنی اگر کسی که ایلاء کرده اما برگشت، یک بی‌رمقی از آن استشمام می‌شود. بالاخره کسی که پای خدا را وسط بکشد و از جلالت خدا مایه بگذارد که چنین کاری بکند،‌ خدا او را بی‌رمق هم می‌کند. فکر نکنید که خدا همین‌جوری می‌گذرد! بلکه اثراتی بر او می‌گذارد.

خدا در درجه اول می‌خواهد هر جوری شده زندگی خانوادگی بماند! و این در مسائل فقهی هم آمده و خودش را نشان داده. این جور نیست که بعد از 4 ماه بگویند: خوب طلاق! بلکه بعد از 4 ماه این یارو را احضار می‌کنند و می‌گویند: یا طلاق بده! یا رجوع کن! یا می‌کند،‌یا نمی‌کند و اگر گفت: نه طلاق می‌دهم و نه رجوع می‌کنم، ‌به زندان می‌اندازندش! آب و غذا به او کم می‌دهند! و می‌گویند:‌یا طلاق بده،‌ یا رجوع کن! ولی ما فوری مستقیم وارد مرحله طلاق می‌شویم! این چه زندگی ‌ای است! این جورها هم نیست! بالاخره در مایه احکام جا برای اجتهاد باز است ولی یک مایه‌ای در قرآن دیده می‌شود که با احکامی که از نصوص آمده تأیید می‌شود که زندگی باید سر جایش بماند! اگر نه طلاق داد، نه رجوع کرد؛ مثلاً یک آدم کینه‌ای است، این آدم ضایع را این‌جا حکومت اسلامی می‌آید و والی و حاکم، ‌نه قاضی مستقیماً خودش طلاق می‌دهد.

وَإِنْ عَزَمُواْ الطَّلاَقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ که اگر عزم بر طلاق کرده که دیگر خدا شنوا و داناست. چون‌که طلاق باید به صیغه گفته شود. این که در بحث‌های طلاق دارد فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛‌ بصیر؛ یعنی خدا در کمین نشسته که اگر بخواهی دست از پا خطا کنی،‌ خدا ناظر است و باز پیوند دادن احکام فقهی است با احکام کلامی، اعتقادی و اخلاقی.

در انتهای آیه بعد یک جمله جنجال برانگیز دارد و از آیاتی است که مستقلا باید سر آن بمانیم که وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَة؛ مردان از زنان برترند.

 

[i] . حفظ بیضهٔ اسلام یک قاعده فقهی است به معنای حفظ نظام اسلامی، گاهی مقصود از آن نگهداری حاکمیت اسلامی و جلوگیری از خدشه دار شدن آن به دست دشمنان داخلی و خارجی اسلام است. تمامی علمای مسلمان و حجج مذهب جعفری اتفاق نظر دارند که باید حفظ بیضهٔ اسلام را نمود و نگذاشت که دشمنان دین بتوانند خللی وارد سازند. میرزای نایینی کتاب تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله را برای حفظ بیضه اسلام نوشت.