جلسه نوزدهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

جلسه 19 سوره نساء

بسم الله الرحمن الرحیم

ص 80: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا (نساء: 19)

روایت تا به قرآن عرضه نشود، حجت نیست!

با مصحح‌های تفسیری عرض شد، ‌چه در محیط خانواده، چه در اجتماع، مرد اجازه ندارد زن را در فشار قرار دهد. در هیچ‌صورتی در عضال و تضییق و فشار قرار دادن جائز نیست. فضاها را هم ما از فضاهای قرآنی می‌گیریم. تا محتوای کلی قرآن تحت موضوعی جمع‌بندی نشده، به سراغ روایت رفتن نه‌تنها خوب نیست، بلکه بد است. برای همین است که علامه طباطبائی(ره) تا محتوا را جمع‌بندی نمی‌کنند، بحث روایی نمی‌کنند؛‌ چون خود روایات باید بر قرآن عرضه بشود و الا تا روایت به قرآن عرضه نشود، روایت حجت نیست. چه چیز حجت است؟ سنت حجت است نه روایت! روایت که حجیت ندارد! روایت که جزء منابع فقه نیست! سنت جزء منابع است، ‌فلذا اگر روایاتی خلاف قرآن داشته باشیم یا ما فتوا می‌دهیم که چنین روایتی نداریم، ‌نبوده و جعلی است،‌یا حمل بر مورد خاص می‌شود. متأسفانه به جای این‌که قرآن دهن به دهن بشود،‌چیزی که دهن به دهن می‌شود روایات است. بله روایاتی داریم که مثلاً آمده طرف سفری رفته و خانمش در خانه بوده و گفته به خانمش که تا من از سفر برنگشتم، تو از خانه بیرون نیا! پدر این خانم مریض می‌شود، می‌فرستد پیش پیغمبر که پدرم مریض شده، می‌توانم به عیادت پدرم بروم؟ حضرت می‌فرمایند: نه! «اجلس فی بیتک وَاطیعی زوجک»؛ بنشن در خانه‌ات و اطاعت زوجت را بکن! وقتی چنین قراری با زوجت گذاشتی. روایت می‌گوید «فَثَقُلَ»؛ مریضی پدر سنگین می‌شود، پیغام می‌فرستد به پیغمبر که بابایم در لحظه احتضار است، بروم بابایم را ببینم یا نه؟ می‌گویند: نه! باز پیغام می‌فرستد که بابایم مرد، بروم مرده بابایم را ببینم؟ می‌گویند: نه!

ببینید ذائقه آدم تلخ می‌شود که پیغمبر خدا در آن لحظه‌ای که بابایش مریض است و در حال احتضار است و بعد هم مرده، پیغمبر یک چنین فرمایشی را بفرمایند و پس از دفن پدر بگویند: به واسطه‌ی این اطاعتی که تو از زوجت کردی، خدا تو را و پدرت را بخشید. بخشش خوب است، منتها این، فضای حاکم بر اسلام نیست! پس یا این روایت نیست؛ یعنی چنین اتفاقی نیفتاده،‌ یا حمل بر مورد خاص می‌شود.

فضا را باید از قرآن درآوریم. ببینید قرآن چه فضایی دیده! این یک مورد خاص است که شاید مرد بدگیری است که اگر بیاید ببیند این زن از خانه آمده بیرون ممکن است یک گیری به این زن بدهد مثلاً طلاقش بدهد! یا اهمیت عهدی بوده که بین این‌ها بوده. هرچه که توجیه بکنید فضای حاکم بر اسلام این نیست! یعنی فضایی که شما بخواهید اسلام را معرفی بکنید. اگر اطاعت زوج از زوجه را بخواهید معرفی بکنید، ‌حسن معاشرت فی‌ما بین را بخواهید معرفی بکنید، این روایت تابلوی ورودی این مبحث نیست! اگر باشد باید حمل بر موردهای خاصی کرد. تابلوی ورودی روابط زوج و زوجه در قرآن است. باید محتوای قرآن جمع‌بندی بشود که مرد هیچ فشاری نمی‌تواند بیاورد مگر این‌که زن کارهای «بّیّنُ الغَیْ» بکند، بنا بر همان مبحثی که جلسه گذشته عرض شد. إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ.

برای تعیین خطاهای آشکار شرع معیار است نه سلیقه!

سؤال: هرکس چیزی را بین الغی می‌داند، این چگونه معلوم می‌شود؟

– همان چیزی که شرع می‌گوید. آیاتی که در context فقهی است، حدود و مرزهایش هم فقهی است؛ یعنی وقتی بحث فاحشه مبینه می‌شود،‌ حدودش هم فقهی است؛ مثلاً زنی از چادری شدن بخواهد بدحجاب بشود، این همان فاحشه مبینه است. حیطه فقهی مرز مشخصی است. یکی از «بین الغی»‌ها مثلاً نشوز است. نشوز هم در فقه یک تعریف مشخصی دارد، ولی اگر آیه را از فضای فقهی خارج بکنید با وجود مصحح‌هایی؛ یعنی مصحح‌هایی گیر بیاورید که بدانید این چسبیده به فضای فقهی نیست. آیات فقهی برداشت اخلاقی و اعتقادی دارد. این‌جا اگر آیه را از فضای فقهی خارج بکنید، وقتی یک خطای آشکار انجام می‌شود، چه کسی می‌تواند بگوید خطای آشکار دارد انجام می‌شود؟ آن‌جا دیگر سلیقه، خطای آشکار را تعیین نمی‌کند، خود شرع می‌گوید این خطای آشکار است. مثلاً موردی که اخیراً داشتیم این بود که یک ارتباطات تلفنی مفصلی بین زنی و پسرعمویش ایجاد شده بود، کسی نمی‌تواند بگوید که این ارتباط تلفنی بار فقهی دارد. این‌جا موضع‌هایی است که دارد کانون خانواده را از هم می‌پاشد و این مصحح‌هایش را چه زمانی گیر می‌آوریم؟ به آیه 34 نساء که رسیدیم! در این‌جا مرد جواز پیدا می‌کند برای حفظ خانواده زن را در تضییق و فشاری بگذارد، حتی در انتها می‌تواند بزند. ما از آیه وَاضْرِبُوهُنَّ خجالت نمی‌کشیم. گاهی اوقات ما از آیات قرآن خجالت می‌کشیم. اخیراً کسی در دانشگاه گفت: این آیه 34 سوره نساء وَاضْرِبُوهُنَّ دارد فلان…! گفتم: قبل آیه چیست؟ گفت:‌ نمی‌دانم! گفتم: آخر آیه چیست؟ گفت: نمی‌دانم! گفتم: چیزی که تو اول و آخرش را نمی‌دانی، چرا نظر می‌دهی؟ مثل این‌که یک موی جدا را آدم ببیند،‌ حالش به هم می‌خورد، اما همین وقتی روی سر قرار می‌گیرد، همه نگاه می‌کنند! اجازه بدهید برسیم به آیه 34 نساء، خواهید دید که آن خودش یک کتاب سه خطی است و یکی از شاهکارهای قرآن است. وقتی رسیدیم به آن آیه، ‌شما هرچه جامعه‌شناس، روان‌شناس و مشاور خانواده خواستید بیاورید و به آن‌ها بگویی ریسمان‌هایشان را هم بیاورند که وقتی عصای موسوی خورد زمین، تماشا کنید تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (شعراء: 45)یعنی چه؟ یعنی همین کتاب سه سطری تمام ریسمان‌های آن‌ها را خواهد بلعید! که در این آیه یک عالمه اسرار خانواده وجود دارد. طرف نه سر آیه را می‌داند،‌ نه ته آیه را می‌داند و نظر می‌دهد، یا این‌که تا بحث فشار می‌شود نمی‌داند در همین جا آمده وَعَاشِروُهُنَّ بِالمَعْرُوفِ؛ یعنی درست پشت سر همین فشار در فاحشه مبینه و خطاهای آشکار که فعلاً ما این را در بستر فقهی می‌بینیم تا این‌که ببینیم آیا مصحح‌هایی می‌توانیم ببینیم که این را از بستر فقهی خودش خارج بکنیم و اگر خطایی باشد که شرع بگوید این خطای آشکار است و مزاحم کانون خانواده و مدیریت مرد می‌شود،‌ جایی است که مرد جواز فشار آوردن بر زن را دارد؛ ‌همین عُضَالی که این‌جا مطرح می‌شود.

عده نگه‌داشتن زن در خانه شوهر حکمی فراموش شده

یا در جای دیگر در سوره مبارکه طلاق،‌ ص 558 يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ؛ ‌طلاقشان بدهید و سه طهر عده نگه‌دارید وَاتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ؛ بترسید از خدا لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ؛ بارها گفته‌ایم که این از احکام فراموش شده قرآن است که آن‌ها را از خانه خودشان بیرون نکنید؛ یعنی کسی حق ندارد زن مطلقه را از خانه‌اش بیرون بکند وَلَا يَخْرُجْنَ؛ آن‌ها هم بیرون نروند. باید به مدت سه طُهر در خانه بماند. با هم نهار و شام می‌خورند، فقط نامحرم هستند. نه زن حق دارد بیرون و نه مرد حق دارد او را بیرون بکند!(می‌بینید چقدر چیز عجیبی است؟!) نفقه در زمان عده به عهده مرد است و می‌تواند رجوع کند و رجوع کردنش هم به این است که حتی روسری خانم را بردارد. إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ؛ مگر این‌که زن خطای فاحشی بکند؛‌ یعنی کلاً خطاهای آشکار موجب فشار از ناحیه مرد می‌تواند بشود.

سؤال شده که آیا خطای آشکار از ناحیه مرد موجب فشار از ناحیه مرد می‌تواند بشود؟ باید ببینیم اصلاً می‌شود یا نه؟ آیا زن می‌تواند مرد را در فشار بگذارد؟ بعد هم این عّاشِرُوهُنَّ بِمَعْروفٍ چیست؟ عقل پسند شرع‌پسند برخورد بکنید! فإنْ کَرِهْتُموهُنَّ؛ اگر از زن خودتان یا از زن کلاً خوشتان نیامد، ‌نه این‌که آن‌ها را طلاق بدهید بلکه فَعَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَیَجْعَلَ اللهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً؛ چقدر خیر کثیر در همین جا گذاشته‌اند! نه این‌که سریع تا از زنتان خوشتان نیامد بروید طلاق بدهید! کجا چنین طلاقی مجاز دانسته شده؟! وقتی دو طرف هیچ‌جوره تفاهم و تلائم اخلاقی ندارند و کار دارد به جاهای باریک می‌کشد، آن‌جا این مکروه‌ترین حلال خدا هست. خوشت نیامد که نیامد! بالاخره میثاق غلیظ بسته‌اید، یا به تعبیری خوشمان نمی‌آید زن اردو بیاید! ما این‌جوری دلمان می‌خواهد.

چرا زن نباید بیرون بیاید؟ چرا نباید درس بخواند؟ به آقای بهجت(حفظه الله) نسبت داده بودند که با علم آموزی زنان مخالف است(می‌دانید که چه چیزهایی به علما نسبت می‌دهند!) رفتند از ایشان پرسیدند،‌ فرمودند: علم حیات است. مگر می‌تواند کسی حق حیات را از زن سلب کند؟ شاید ما دلمان بخواهد پای زنان را از جامعه ببریم. تعبیر آقای جوادی را در کتاب زن در آیینه جلال و جمال برایتان خواندم.

در وداع با این آیه یکسری روایت بخوانم تا فضای اسلام مقداری روشن‌تر بشود.

علاقه به همسر رتبه ایمانی مرد را تعیین می‌کند

در وسائل الشیعه، ج 20، ص 23 از امام باقر قال: قالَ رَسوُلُ اللهِ: ‌قَوْلُ الرجلِ للمرأةِ إنّیِ أحِبَُکَ لایَذْهَبُ مِنْ قَلْبِهَا أبَدَاً؛ قول مرد به زنش که بگوید من دوستت دارم این ابداً از قلب زن نمی‌رود.

مِنْ أخْلَاقِ الأنْبِیاءِ حُبُّ النِّسَاء؛ از اخلاق انبیاء حب النساء است و این‌که زن‌ها را دوست دارند.

از امام جعفر صادق: قال مَا أظُنُّ رَجُلاً یَزْدَادُ فِی الأیمَانِ خَیْراً إلاّ ازْدَادَ الحُبَّ فِی النّساء،(خیلی عجیب است)؛ گمان نمی‌کنم خیری در ایمان مرد اضافه شود، مگر این‌که حبش للنساء زیاد شود! می‌خواهند بگویند رنکینگ شما و طبقه‌بندی شما به حسب ایمان گره می‌خورد به حب النساء شما! یعنی این‌که چقدر همسران خود را دوست دارید، این رتبه ایمانی شما را تعیین می‌کند.

بحارالانوار، ج 6،‌ ص 265 : قال أعْطِینَا أهْلَ البَیْت سَبْعَهً لَمْ یُعْطَهُنَّ کانَ قَبْلَنَا وَلا یُعْطَاهُنَّ بَعْدَنَا؛ هفت چیز به ما اهل بیت داده شده که به احدی قبل ما نداده‌اند و به احدی بعد از ما هم نداده‌اند؛ می‌خواهند بگویند این صفات را در این رتبه به کسی نداده‌اند؛ الصباحة، وَالفصاحة وَالسماحة، وَالشجاعة، وَالحلم، وَالعلم، وَالمحبّة من النساء؛‌ محبت به زنان را آنقدری که به ما دادند، ‌به احدی ندادند.

من لا یحضر الفقیه،‌ ج 2، ص 621: أما حقُّ الزوجةِ أنْ تَعْلَمَ أنَّ الله جعلها لَکَ سَکَناً وَاُنْسَاً؛‌ حق زوجه این است که تو بدانی خدا او را برای تو سکن و انس قرار داده فَتَعْلَمَ اَنَّ ذلِكَ نِعْمَةٌ مِنَ اللّه ِ
عَلَيْكَ فَـتُـكْرِمَها وَتَرْفُقَ بِها؛ حق این نعمت این است که گرامی بداری و اکرام بکنی زن را.

اگر در متشرعین ما چنین اتفاقاتی افتاد مثلاً می‌بینی طرف خودش دو کیلومتر جلوتر راه می‌رود و خانمش پشت سر، این‌ها را به دین وصل نکنید، یا تو سری زدن، ‌بی‌احترامی کردن و دستور دادن!

خدا رحمت کند آقای مطهری را. با همسرشان مصاحبه کردند در جلوه‌های معلمی استاد مطهری چاپ شده، می‌گوید: من سی سال با ایشان زندگی کردم صدای ایشان از این دیوار بالا نرفت. می‌شود این‌جوری هم ازدواج کرد، ضمن این‌که اختلاف ممکن است باشد. سی سال ایشان به من یک دستور نداد، یک امر به من نکرد! (قابل توجه آقایان) همه چیز را به حالت سؤالی می‌گفت. این می‌شود اکرام! این می‌شود اخلاق مطابق با دین! اگر اخلاق‌هایی در غیر آدم‌ها دیدید به پای دین ننویسید. در دین رفق و مدارای با زن آمده.

مستدرک الوسائل، ‌ج 14، ص 252: زنی به نام حولاء آمده پیش پیغمبر و گفته قَاَلْت: فَمَا لِلنّسَاءِ عَلَی الرّجَالِ؛‌ به نفع زنان بر گرده رجال چه چیزی هست؟ ‌قالَ رَسولَ الله: فأخْبِرنِی أخی جَبْرِئیل وَلَمْ یَزَلْ یُوصِینِی بِالنِّسَاء؛ ‌برادرم جبرئیل پیش من می‌آمد و مدام به من توصیه نساء را می‌کرد. حَتَی ظَنَنتُ أنْ لا یَحِلَّ لِزوْجِهَا أنْ یَقُولَ لَهَا أفٍ؛ این‌قدر توصیه نساء را به من کرد که من فکر کردم اف هم نمی‌شود به زن‌ها گفت. این اخلاق است!

وسائل الشیعه، ج 5، ص 60: وَمن اتخذ إمرَأةً؛ کسی که زن می‌گیرد، فَلْیُکْرِمْهَا؛ باید او را اکرام کند فَإنَّمَا إمْرَأهُ أحَدِکُم لَعْبَه فَمَنْ اتَّخَذَهَا فَلا یُضَیِّعْهَا؛ زن مایه عیش انسان است. کسی‌که زن می‌گیرد او را تضییع نکند. می‌بینی طرف تمام استعدادهای همسرش را می‌کشد. اصلاً بنایش را بر این می‌گذارد که با خودخواهی تمام (این را عرض می‌کنم چون در ما مردها پتانسیل خودخواهی زیاد است)پیش برود و این را تئوریزه هم می‌کنیم. یک موقع زن بچه‌دار می‌شود و طبیعتاً از فعالیت‌هایی می‌افتد، نه این‌که او را آن‌چنان له می‌کنی که بعد از این‌که بچه‌هایش بزرگ می‌شوند، دستش از همه جا تهی است. چه کسی او را به این روز انداخته؟ مگر این امانت نبود! تو با استعدادهای خودت چه کردی؟ و با استعدادهای خانمت چه کردی؟ این‌جاست که می‌فرماید:‌ وَعَاشِرُوهُنَّ بِمَعْروفٍ؛ برخورد با زن به معروف.

(سؤال) آشکار باشد؛ یعنی آن خطا آشکار باشد. در آن آیه که فرمود ارث زنان را نگیرید و در فشار قرارشان ندهید مگر خطای آشکار، ‌این را باید کنار آیه 229 بقره، ص 36 بگذارید تا مشخص‌تر شود. می‌خواهم بگویم یک فرض دیگر هم دارد که ما این فرض را می‌خواهیم توضیح بدهیم منتها با یک مقدمه:

الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ؛ طلاق دو بار است فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ؛ یا زن را نگه می‌داری به معروف، یا زن را آزاد کنی آن‌هم به احسان نه با خفت! وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا؛ حلال نیست چیزی از او اخذ بکنی. در آن آیه إلا أنْ یُأتِینَ بِفَاحِشَةٍ مِبَیِّنَةٍ بود و این‌جا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ؛ برای توضیح این آیه به خاطر فضای این دسته از آیات، باید از آیه 221 شروع کنم به توضیح دادن! چون این آیه فضایی دارد که از آن‌جا باید این را توضیح داد. این دسته از آیات از آیه 221 کلید می‌خورد و تا 237 ادامه پیدا می‌کند.

فلسفه ازدواج در قرآن

آیه 221: وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ؛ نروید زنان مشرکه را بگیرید. تا چه زمانی؟ حَتَّى يُؤْمِنَّ؛ ‌تا این‌که ایمان بیاورند. چرا؟ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ. این‌ها برای ما ملاک است که وقتی خودمان را با قرآن تطبیق می‌دهیم چیز دیگری در می‌آید. اصلاً قرآن با فضاهای ما متفاوت است. پیمان ازدواج که قرآن می‌خواهد درست بکند براساس أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ است؛ یعنی براساس این است که دونفرند که می‌خواهند پرواز کنند به آسمان‌ها! کجا پیمان ما این است؟ به محض این که دختر و پسر از هم خوششان نیاید، می‌روند طلاق می‌گیرند. خوب ازدواج حیوانات هم همین جوری است. این کجا و آن کجا؟!

پیامبر امیر المؤمنین و حضرت فاطمه را با این جمله بدرقه می‌کنند: مَرْحَباً بِالبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ؛ مرحبا به این دو دریا که به هم خوردند که اشاره دارد به آیه مَرَجَ البَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ. بعد از مدتی امیر المؤمنین را صدا می‌زنند:‌یَا عَلِیٌ کَیْفَ وَجَدْتَ أهْلَکَ؟ فاطمه را چه جوری دیدی؟ حضرت علی می‌گوید: یَا رَسُولَ اللهِ نِعْمَ العَوْن عَلَی طَاعَةِ اللهِ؛ ‌بهترین یاور در راه خدا. آدم ازدواج نمی‌کند که فقط شهوات اطفاء کند که؟ در دین ازدواج از سنخ دیگری است. از سنخ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ. برای همین می‌گویند اول از ایمان خواستگار بپرسید. حالا کجا ما قرآنی هستیم؟ خواستگار می‌آید می‌گوییم البته بچه خوبی هم هست ولی آیا دختر مرا می‌گیری ببری بهشت؟ اگر دختر مرا بگیری به بهشت می‌بری؟ آقای امجد به ما می‌گفتند: خانواده را برای نماز شب بلند کن! همدیگر را برای نماز شب بیدار کنید! این می‌شود نِعْمَ العَوْن عَلَی طَاعَةِ اللهِ! دعوت به خوبی‌ها، دعوت به خیرها، دعوت به معارف! نه این‌که این به او بگوید: برو پول در بیار! او هم به این بگوید: برای من عدس پلو درست می‌کنی، کشمشش را خوب سرخ کن! این کجا و پیمانی که براساس آن می‌خواهند همدیگر را دعوت کنند به بهشت کجا؟ این درست است نه این‌که چون من ازدواج کردم با همسرم بروم جهنم! من ببرمش جهنم!

گرچه آیه در context فقهی است، ولی در آیه می بینید طرفین روی هم تأثیر می‌گذارند، با شاهد أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ؛ نمی‌گوید فقط مردها زنان را به آتش می‌برند، بلکه زنان هم مردان را به آتش می‌برند. طرف می‌گوید: همه چیزش خوب است فقط خدا را قبول ندارد! در صورتی که این پسر مؤمن و خوش اخلاق و متعهد است باید برای ما کفایت کند، چرا این‌ها را باور نمی‌کنید؟ خدا رزق وحوش فی الفوات(بیابان‌ها) را دارد می‌دهد، آن وقت رزق این پسر و دختر مؤمن را نمی‌خواهد بدهد؟ قطعاً می‌دهد و خودش وعده داده که می‌دهد. چرا به این پسر جواب رد می‌دهید؟‌ آن وقت می‌گوییم چرا ازدواج ما چنین و چنان شد؟!

در خارج از بحث فقهی آیه را نگاه کنید! وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ؛ یک کنیز مؤمنه. کنیز یعنی کسی که هیچ چیز از خودش ندارد خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ؛ (خیر در این‌جا افعل تعیین است و افعل تفضیل نیست. معنی آیه این نیست که او خوب است اما این بهتر است. شاهدش هم این است که أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ؛ و الا معنی‌اش این می‌شود که جهنم خوب است اما بهشت بهتر است) وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ؛ ولو این‌که شما را به تعجب بیندازد؛‌ مثلاً بگویند این یک دختر با استعدادِ پولدار است که 4 تا مدرک دارد اما این بهتر از اوست و این یعنی ازدواج اسلامی! این بهتر است یعنی آن اصلاً خوب نیست،‌ حالا 4 تا مدرک دارد که دارد! سؤال باید این باشد که این زن مرا به بهشت می‌برد یا نمی‌برد؟ آیا مرا همنشین اهل بیت می‌کند یا نه؟ مرا برای نماز صبح بیدار می‌کند یا نه؟ اگر خواست دستم در مال کج برود، می‌زند رو دست من یا نه؟ سال خمسی مرا به من گوشزد می‌کند یا نه؟ زن یعنی این!

وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ؛ در این‌جا نمی‌گوید «ولا تنکحن المشرکین» خطاب به زن نمی‌کند، به اولیاء زن می‌کند و برای آن تا دلتان بخواهد شواهد مشاوره‌ای داریم که علی‌الخصوص در مورد زن و دختر باید نظارت خانوادگی باشد چون خیلی وقت‌ها با یک سوت زدن پسرها دلشان می‌رود. لذا این‌جا پای اولیاء را وسط می‌کشد و این‌جا بحث نکاح نیست بلکه انکاح است. نمی‌گوید: نگیرید می‌گوید: به ‌نکاح مشرکین ندهید!

مسلمانی با تفکر غیر اسلامی

حَتَّى يُؤْمِنُواْ؛ تا این‌که این‌ها ایمان بیاورند. چرا؟ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ؛ یک برده مؤمن که ما الان اصلاً نداریم. می‌گویند طرف آمده با ماشین فلان، apply کرده می‌خواهد ببردت خارج! می‌بینی طرف ذوق می‌کند ولو که به روی خودش نمی‌آورد. این ازدواجِ اسلامی نیست. اگر ما توی دلمان سر این چیزها ذوق بکنیم. یا مثلاً تو تاکسی نشسته‌ایم و طرف به لحاظ مناصب اجتماعی پایین به نظر می‌آید، ما خودمان را یک خرده جمع و جور می‌کنیم. انگار بی‌کلاسی هم مسری است که نکند به ما سرایت کند؟! اما وقتی می‌رسیم به آدم‌های شیک عینک‌زده، انگار در عمق جانمان احترام ایجاد می‌شود که لابد این یک چیزی است!

(سؤال) اگر کسی برای ما مشخص نیست هیچ چیزش برای ما طبیعی نیست. من باب طبع اولیه همه انسان‌ها هلوع و جزوع آفریده شده‌‌اند. شهوت به طبع اولیه همه می‌خورد، منتهای مراتب «هر بیشه گمان مبر که خالی است/ شاید که پلنگ خفته باشد» شما چه می‌دانی که رتبه‌اش عندالله چقدر است؟ وقتی می‌گویند فلان صاحب منصب، بی‌دین است باز هم احترامی از او در دل داریم، اما وقتی می‌گویند فلانی با خدا و پیغمبر است منتها منصب اجتماعی او پایین است، ‌یا بی‌کلاس است، می‌بینید در قلبمان یک رکودی ایجاد می‌شود! یعنی ما داریم با ملاک‌های غیر دینی آدم‌ها را می‌بینیم. آدم‌ها را دست کم نگیریم، ممکن است کسی با منصب پایین خیلی مقرب باشد! البته بحث اکفاء و کفویت یک بحث دیگری است که مثلاً اگر رفتگری به خواستگاری دانشجویی آمد او را به او بدهیم! بحث این نیست. ما قاطی نمی‌کنیم. ما خودمان می‌فهمیم چکار داریم می‌کنیم! و وقتی تلاقی دو خواستگار پیش می‌آید، می‌بینیم دل یک کششی دارد به سمت پول، به سمت خارج رفتن! ولو این‌که طرف دیگر ساعی، ‌با تلاش و مؤمن‌تر است مَنْ یُذْکِرُکم اللهَ رؤیَتُهُ است؛ بعضی از این جوان‌ها را ‌اصلاً نگاهش می‌کنی،‌ یاد خدا می‌افتی.

(سؤال) این چیزها پیش نمی‌آید. این چیزها روی کاغذ است! بالاخره آدم یک مرجحی با دأب عقلا پیدا می‌کند. خدا آدم را در امتحانات واضح‌تری قرار می‌دهد.

دلیل این‌گونه انتخاب چیست؟ دلیلش ازدواج است و این‌که آدم‌ها با هم به بهشت بروند. نه فقط مردان بر زنان تسلط دارند که زنان هم بر مردان تسلط دارند. منتها پاشنه آشیل مرد با پاشنه آشیل زن فرق دارد. آن زنانی که می‌خواهند با قلدری بر مرد مسلط بشوند،‌ حاشا و کلا که بشوند! یعنی آن نقطه‌ای که مرد از آن‌جا ضربه‌پذیری‌اش بالاست و می‌تواند مرد را با خودش بکشد و ببرد و همراه کند، از راه قلدری و قلچماقی نیست. بلکه از آن زوایایی که در آن محبت و ناز و ادا و کرشمه بیشتر است، آن‌جا پاشنه آشیل مرد است. می‌بینید با همین چیزها می‌تواند مرد را این‌طرف و آن طرف بکشاند، ‌حتی دعواهای خانوادگی را با همین می‌شود خاتمه داد. جر و بحث دعواهای خانوادگی را خاتمه نمی‌دهد و در قلدری کردن معمولاً زن شکست می‌خورد ولی در حل ماجراها زن اگر با ویژگی‌های خودش وارد شود واقعاً می‌تواند حل کند که بحثش بماند تا برسیم به بحث تفاوت‌ها!

أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ این آیه که اصلاً در فضای فقهی است ما چه مجوزی داشتیم که این آیه را در فضای غیر فقهی مطرح کردیم؟ به همین دلیل! چرا؟ تقابل این‌دو اقتضا داشت که آیه بگوید «اولئک یدعون الی النار وهولاء یدعون الی الجنه»؛ یعنی مشرک و مشرکه یدعون الی النار و مؤمن و مؤمنه یدعون الی الجنه، چرا الله را جای مؤمن گذاشت؟ این مصحح و مجوز ما می‌شود که آیه را از فضای فقهی خودش خارج بکنیم؛‌ چون دارد بحث مؤمن را می‌کند و مؤمن آن است که حرفش حرف خداست. از خدا حرف می‌زند و از خودش حرف نمی‌زند. عملش عمل خداست. دعوتش دعوت خداست. در این فضا او اسمش مؤمن است. مؤمن کیست؟ مؤمن نماینده الله است. بالاتر از خدا حرف نمی‌زند. به چیزی دعوت می‌کند که خدا دعوت می‌کند. می‌گوید: من نمی‌دانم باید برویم ببینیم قرآن چه می‌گوید؟! همه چیز را با خدا و پیغمبر تطبیق می‌کند.

خارج کردن آیه از فضای خودش کاری فنی است که کم کم باید دنبال این باشید که چطور آیه را از فضای خودش خارج می‌کنیم. ممکن است بگویید این آیه آیه فقهی است اما همین تعلیلِ ذیل؛ یعنی أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ مصحح می‌شود برای ما که آیه را در فضای غیر فقهی معنا کنیم.

پس اول ازدواج با هم قرار می‌گذاریم که تو مرا به بهشت می‌بری یا نمی‌بری؟ بالاخره با تو می‌شود بهشت رفت یا نمی‌شود؟ هذا اول الکلام. با هم می‌خواهیم برویم و این اتصال هست.

وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. و خداوند این‌جوری آیاتش را بیان می‌کند، باشد تا متذکر شوند؛ چون این حقایق را داخل خودشان دارند که چه کسی از چه کسی بهتر است؟ و کلاً چه چیز بهتر است؟ این حقایق در داخل خود آدم‌ها تعبیه شده و فقط باید متذکر بشوند و یادشان بیاید که ببین آیات را گفتیم که نبادا بروی زنی بگیری که با او به جهنم بروی! إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ(تغابن: 14)؛ بعضی از این ازواج(چه زن چه شوهر) هستند که دشمن شما می‌شوند. می‌افتی تو خط دنیا و پول! می‌بینی طرف که آدم ارزشی است، ازدواج کرده و بعد مدتی تحت تأثیر همین ازدواج می‌گوید: من به نقطه‌ای رسیدم که هیچ چیز مهم‌‌تر از پول درآوردن نیست! چرا آن آدم باید بشود این آدم؟ این کسی که یک تریلی ارزش داشت با خودش حمل می‌کرد! دنیا آدم را می‌کشاند و از مظاهر دنیا همین ازدواج است، چه برای خانم‌ها، چه برای آقایان.

فضایی که به لحاظ فقهی بر این آیه حاکم است و ما می‌توانیم این حرکت فقهی آن را ببینیم و روی آیه زحمتی بکشیم تا ببینیم زحمت ما به کجا می‌رسد؟

معنای مشرک و مؤمن در تعبیر وصفی

تعبیر مشرکین و مشرکات تعبیری است که در قرآن گاه به وصف به کار می‌رود؛ یعنی مشرک در فضای اعتقادی؛‌ کسی‌که برای خدا شریک قائل می‌شود ولو شریک‌های پایین! مثلاً در آیه 100 سوره نحل از فضای آیه معلوم است که اوصاف مشرکین و رتبه‌های اعتقادی آن‌هاست إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛ شیطان سلطنتی ندارد بر کسانی که توکلشان بر خداست.

واژه‌ مؤمن و الذین آمنوا که در قرآن به کار می‌رود گاهی جزء واژه‌های تسمیه‌ای و سیاسی است؛ یعنی زمان نزول قرآن چند گروه شناخته شده وجود دارند که مسمی به این اسم‌ها هستند.

1-                یک گروه مؤمن ( الذین آمنوا) داریم که همان مسلمان‌هایی هستند که با پیغمبر هستند.

2-                یک گروه در مدینه هستند موسوم به اهل کتاب؛ یعنی یهود و نصارایی هستند که در مدینه حضور دارند.

3-       یک گروه سیاسی داریم معروف به مشرکین (واللذین اشرکوا)، این‌ها کسانی هستند که در مکه پیامبر با این‌ها کنتاکت داشت و محل استقرار آن‌ها مکه بود.

الان ما یک نفر را موصوف به نفاق می‌کنیم و می‌گوییم طرف خیلی آدم منافقی است؛ یعنی آدم دو رویی است. هرجا یک چیز می‌گوید. جلویت یک چیز می‌گوید و پشت سرت چیز دیگری می‌گوید. نفاق به این معنا در قرآن مصحح دارد. در ادبیاتمان داریم که فلان خبیث سرکرده گروه منافقین است. در این تعریف منافقین برای خودش یک اسم دارد، یعنی به مرکزیت فلانی که رفته عراق با صدام ملاقات کرده. این جوری نیست که تا ما گفتیم نضج پیدا کرد و اول نامش مجاهدین بود و بعد شد منافقین! آیا وقتی به کسی می‌گویی منافق؛ یعنی او وابسته به آن جبهه سیاسی است؟ همین ادبیات باعث خلط بسیاری مباحث تفسیری شده و کسانی که در قرآن کار تفسیری می‌کنند و در آیات خیلی ساده انگاری می‌کنند، به محض این‌که لغت را ببینند، هر معنایی بر آن بار می‌کنند. این‌جا می‌گویید: إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛ شیطان هیچ تسلطی بر مؤمنین ندارد. آیا ندارد؟ شیطان که بر خیلی از مؤمنین تسلط دارد! اگر منظور از «الذین امنوا» مجموعه مسلمانان باشد که خطاب به این‌ها آمده: ‌یَا أیّهَا الذیِنَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمْ الصِّیَام. همین کسانی که در دلشان یک شرک‌های خفی وجود دارد، ‌ولی این «الذین امنوا» را با آن«الذین امنوا» یکی می‌گیرد و گمان می‌کند حرف خدا را فهمیده، در حالی‌که فهم این معانی احتیاج به درایت آیه‌ای دارد. این‌که ائمه دائم می‌گویند: الدرایه الدرایه لا الروایة برای همین است. درایت و فهم مهم است نه این‌که تو روایت بکنی! ممکن است طرف حافظ قرآن هم باشد اما درایت برخورد با آیات قرآن را نداشته باشد و فضاشناسی آیات که این آیه در کجا آمده؟ در چه شرایط سیاسی‌ای آمده؟ در چه شأن نزول‌هایی آمده تا در آن موارد بتوانی تعیین کنی که آیا ناظر به گروه‌های سیاسی است یا چه؟

إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ سلطنت بر کسانی است که شیطان را متولی خودشان می‌کنند؛‌ یعنی شیطان را بر گرده خودشان سوار می‌کنند وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ؛ و کسانی‌که شرک به خدا پیدا کردند.

این فضا فضای آیات اعتقادی است و اصلاً ناظر به گروه‌های و باندهای سیاسی نیست.

و آیه 106 سوره یوسف را ببینید تا این مطلب بهتر روشن بشود!

وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ؛ اکثری مؤمنین مشرک هستند. می‌بینید که اگر بخواهیم آن جور فکر کنیم، عملاً تمام آن نظام را به هم می‌ریزد. وقتی از ائمه هم می‌پرسیدند، می‌گفتند: بله! برای همین آمده «لولا فلان لَهَلَکْتُ»؛ ‌اگر فلانی نبود من هلاک شده بودم. همین تعبیر غیر توحیدی که اول خدا بعد چشم امیدم به شما! در حالی‌که خدا اولی نیست که دوم داشته باشد و او هو الاول و الآخر است. فقط خدا و دیگر هیچ! قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ(انعام: 91)

در این آیه دارد توحید ناب را می‌گوید که اکثری آدم‌ها که مشرکند و اقلی آن‌ها مؤمن هستند. در این اقل هم یک اکثریتی مشرکند و یک اقلی مؤمن هستند؛ یعنی یک اقلی در اقلی هستند که توحید ناب دارند و بقیه چه درجه‌ای از شرک دارند؟ درجات شرک خفی! نماز می‌خوانند،‌ روزه می‌گیرند، اما توحیدشان ناب نیست!

ببینید این تعابیر در فضای اعتقادی می‌آید و با این خلط‌هایی که می‌شود می‌فهمیم که این‌ها تعابیر وصفی است. تسمیه نیست. گروه‌های معروف نیست.

یا در سوره فصلت داریم وَیْلٌ لِلْمُشْرِکیِنَ الذیِنَ لایُؤتوُنَ الزَّکوة؛ کسانی که زکات نمی‌دهند. مشخص است که تعبیر اسمی از مشرکین نیست.

معنی مشرک در تعبیر اسمی

یکسری تعابیر اسمی هم در قرآن داریم که در سوره توبه است چرا سوره توبه؟ چون فضای سوره توبه برائتی است از جانب پیغمبر که امیر المؤمنین نامه‌اش را در خانه مشرکین مکه برده و می‌خواهد بخواند که خطاب به همین گروه سیاسی است. از آیه 4 نگاه کنید که می‌گوید تمام قرارها به هم خورد إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ مگر این مشرکینی که پیمان بسته بودند. این‌جا منظور مشرکین اعتقادی نیست و منظور همین مشرکین مکه است ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئًا؛‌ آن پیمان عدم تعرضی که بین مکه و مدینه بسته شده بود را فروگذار نکردند.

باز در آیه 5 دارد: فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ؛ ماه حرام تمام شد هرجا این‌ها را گیر آوردید بکشید! این کسانی را که پیمانی را که بسته بودند نقض کردند.

بعضی‌ها فکر می‌کنند آیه گیر آوردند،‌ مشرکین چه کسانی هستند؟ این چینی‌ها! بزنیم بکشیمشان! یا ممکن است یک شرک‌های اعتقادی دامنگیر بعضی بشود؛ اما کافی است طرف بگوید من نماز را قبول ندارم که این‌ها او را مشرک بدانند و دست به کشتار بزنند!

اسلام پناه‌دهنده هر حقیقت‌جو

باز در آیه 6 ببینید چقدر کار اسلام شکوهمند است! وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ؛ اگر یکی از مشرکین آمد پناهندگی گرفت؛ مثلاً می‌پرسند چرا آمدی مدینه؟ می‌گوید: آمدم درباره اسلام تحقیق کنم فَأَجِرْهُ؛ نه این‌که او را جِر بده بلکه پناهش بده حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ؛ تا این‌که کلام خدا را بشنود. اگر می‌خواهد تحقیق کند، تحقیق کند ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛ بعد هم نه این‌که مزاحمش بشوید بلکه با سلام و صلوات او را به مأمن خودش برسانید. خوابگاه و کامپیوتر به او بده، بگذار تحقیق کند. دأب پیامبران فرق دارد با کسی که می‌خواهد در مترو یک میلیون امضا بگیرد! در سوره حج دیدید که اگر کسی بغیرِ علمٍ به حق ایمان بیاورد ایمانش قبول نیست. این به چه درد می‌خورد؟ این بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ(حج: 3)است؛ این گرفتار هر شیطان متمرد و سرکشی می‌شود.

طرف می‌آید می‌پرسی چه کار داری؟ می‌گوید:أنْ أسْمَعَ کَلامَ الله؛ آمدم کلام خدا را بشنوم. پناهش بده! بیاورش تحقیق کند ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ. این‌ها اخلاق اسلامی است.

کفر اعتقادی و کفر سیاسی

در آیه بعد باز از مشرکینی می‌گوید که دارند در فضای سیاسی حرکت می‌کنند. یک عده دیگر اهل کتابند و یک عنوان کلی دیگری است به نام کفار که خودش یک عنوان سیاسی است. کفار چه کسانی هستند؟ مجموعه‌ای از اهل کتاب و مشرکین به کفار موسوم هستند. باز کفار در آیات فقهی و در این موضع‌گیری‌ها کاملاً مشخص است و باید در بیاوریم. این‌ها در مواضع سیاسی به کار رفته تسمیه به اسمند. این کفار اعم از اهل کتابند. یک کفار اعتقادی هم داریم که آیات قرآن مفصل دارد به عنوان کسی که پوشاننده حق است و در همان معنای لغوی خودش ولی کافر در تعبیر تسمیه‌ای، مجموعه‌ای است از اهل کتاب و مشرکین که شاهد آن سوره بینه، ص 998 است:‌ لَمْ یَکُن الذّینَ کَفَروا مِنْ أهْلِ الکِتَابِ وَالمُشْرِکیِنَ(نه مشرکون) کفار چه کسانی هستند؟ اهل کتاب و مشرکین (حرف اضافه مشرکین همان «مِن» است) یعنی «لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب وَ من المشرکین» وگرنه وقتی «کان» می‌آید، اگر بخواهد جدا بشود، باید می‌شد «مشرکون»؛ چون اسم کان مرفوع است؛ مثل کان اللهُ علیماً. اگر قرار بود مشرکین اسم کان می‌بود باید «مشرکون» می‌آمد نه «مشرکین» پس این‌جوری نیست که«لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب وَ لم یکن المشرکون» پس مشرکین عطف به اهل کتاب است؛ یعنی به همه این اهل کتاب و این مشرکین، می‌گویند کفار! این ها این جور نیست که مُنْفَکِینَ بشوند و از راه خودشان منفک بشوند؛ حَتّی تَأتِیَهُم البَّیّنَه چون باید برای این‌ها دلیل آورده می‌شد تا از راهشان برگردند و این را خدا قبول می‌کند که باید بیّنه و دلیل باشد تا این‌ها ایمان بیاورند والا همین جوری ایمان نمی‌آورند،‌ پس می‌بینید مجموعه مشرکین و اهل کتاب یک اسم پیدا می‌کنند به نام «کفار».

اگر در آیه 67 آل عمران دارد که وَمَاکَاَن ابْراهِیمُ یَهودِیاً وَلا نَصْرانِیاً. ادعا این بوده که گروه‌های اهل کتاب می‌گفتند ابراهیم مال ماست. و خدا می‌گوید: ابراهیم نه یهودی است و نه نصرانی وَلَکِنْ حَنِیفاً مُسْلِماً؛ اصلا ً اهل کتاب نبوده وَمَا کَانَ مِن المُشْرِکیِنَ؛ از مشرکین هم نبوده. هیچ‌کس ادعا نکند که ابراهیم از ما بوده. نه جزء ‌این تیره و فرقه سیاسی بوده، نه جزء اهل کتاب بوده.

حکم ازدواج با مشرک و اهل کتاب

الان وقتی می‌خواهیم دست به لحیه اجتهاد بکشیم و رساله عملیه‌مان را چاپ کنیم، ببینیم چه جوری با آیه برخورد می‌کنیم؟ می‌خواهیم این را یاد بگیریم! شما رساله چاپ نکنید ولی این‌ها تدبر در قرآن است و مخصوص فقیه نیست! بیایید ص 35،‌ آیه 221 سوره بقره: وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ. سؤالی که به لحاظ فقهی وجود دارد این است که آیا ازدواج با مشرکین حلال است یا نه؟ و آیا ازدواج با اهل کتاب حلال است یا نه؟ پاسخ سؤال اول خیلی ساده است. به خود منطوق آیه و ظاهر آیه جواب داده می‌شود. چرا؟ چون آیه با صراحت تمام در فضای فقهی است و ناظر به گروه‌هایی است که می‌خواهند ازدواج بکنند، شأن نزول هم همین را می‌گوید. همان‌طور که امین الاسلام در مجمع البیان می‌گوید: (معمولاً شأن نزول‌ها را از مجمع البیان نقل می‌کنند)که یک آقای غنوی بوده که خیلی آدم خوبی بوده و معتمد پیغمبر بوده. روایت دارد: نَزَلَتْ فِی مَرْثَد بنِ أبی مَرْثَد الغنوی، بَعَثَه رَسولُ اللّهِ(ص) إلی مکة؛ پیغمبر او را به مکه می‌فرستد لِیَخْرُجَ مِنْهَا ناساً مِنْ المُسْلِمِینَ، وَکان قویّا شُجَاَعاً؛ تا یکسری از مردم را از مکه به مدینه بیاورد و او مرد قوی و شجاعی بوده فَدَعَتْهُ إمْرَأةٌ یُقَاُل لَهُ عنَاق إلی نفسها؛ زنی به نام عناق او را به خودش جذب می‌کند فأبی؛ او ابا می‌کند وَکان خلةٌ فِی الجاهلیه؛ در جاهلیت یک سابقه رفاقتی هم با هم داشتند فَقَالَتْ: هَلْ لَکَ أنْ تَتَزَوّجَ بِی؟ می‌گوید: با من ازدواج می‌کنی؟ فَقَالَ: حَتّی أسْتأذِنَ رسولَ اللّهِ صلّی اللّه علیه وَآله؛ مگر این‌که رسول الله به من اجازه بدهد. فَلَمّا رَجَعَ استَأذَنَ بِالتّزْوِیج. فَنَزَلَتْ الآیة بِالنَّهْیِ عَن التَزَوّجِ مِنْ المُشْرِکات؛ پیامبر اجازه ندادند و گفتند این زن مشرک است فَنَزَلَتْ الایه وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ؛ این آیه نازل شد که زنان مشرک را نگیرید.

درآوردن چنین حکمی کاری ندارد و در زمینه ازدواج با مشرک واضح است، اما می‌خواهیم جواب سؤال ازدواج با اهل کتاب را درآوریم. با این تفکیکی که راجع به تسمیه کردیم از وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ چه در می‌آید؟ در این قسمت آیه درباره ازدواج با اهل کتاب نظری نداده.

اگر به حَتَّى يُؤْمِنَّ بگیریم چه می‌شود؟ یعنی اگر به غایتش بگیریم این می‌شود که مگر این‌که مؤمن بشوند. نتیجه چه می‌شود؟ غایتش این است که مؤمن بشوند و این‌ها را در بحث مشرک تسمیه‌ای(همین باندهای سیاسی) در نظر بگیرید! نه‌این‌که ایمان بیاورند؛ ‌یعنی که آدم‌های خوبی بشوند! ببینید می‌توانید تدبر کنید؟ باید تدبر کردن را یاد بگیرید! قرآن به مجموعه مشرکین و یهود و نصارا را به کافر مسمی می‌کند و مؤمن را هم این‌جا تسمیه‌ای بگیرید. اصلاً داریم در این فضا نگاه می‌کنیم. مؤمن یعنی همین کسانی که مورد خطاب «یا ایها الذین آمنوا»های قرآن هستند.

اگر به وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ بگیرید،‌ جوابتان چه می‌شود؟ این می‌شود که راجع به اهل کتاب چیزی نگفته.

اگر به غایتش یعنی حَتَّى يُؤْمِنَّ بگیرید، جوابتان چه می‌شود؟ این باید ایمان بیاورد، پس راجع به اهل کتاب لااقل ظهور تام ندارد. اما اشعاری دارد به این‌که اهل کتاب را نمی‌شود گرفت.

پس اگر به مشرکات بگیرید آیه ساکت است و سکوت علامت رضاست چرا؟

تبصره و قانون کلی با هم تعارض ندارند

ما یک بحثی داریم در روال عقلایی که خیلی وقت‌ها شما یک قانون کلی می‌گویید که به همین کلیتش همه جا را می‌گیرد، مگر این‌که یکسری موارد بیاید و این را خاص بکند و از تحت این قانون در آورد. روش تمام عقلا همین است که یک قانونی را به عنوان قانون کلی می‌گویند و بعد تبصره می‌زنند و با تبصره زدن مواردی را از آن قانون جدا می‌کنند. ما به این کار نمی‌گوییم «تعارض» بلکه می‌گوییم «عام و خاص» و «مطلق و مقید»؛ مثلاً اگر من بگویم: همه علما را شما اکرام بکنید؛ یعنی به هرکسی عالم گفتند، شما او را اکرام کنید. این عالم کافر هست،‌ مسلمان هم هست و این‌ها تحت این حکم عام می‌گنجد، اما اگر شک کردید که آیا این حکم عالم‌های بی‌دین و ایمان را هم می‌گیرد؟ جواب می‌دهند: بله! چون تحت عام هست. حالا اگر یک تبصره بزنند که علمایی را که متعلق به ایران نیستند اکرام نکنید! شما نمی‌توانید بگویید این قاعده با این تبصره تعارض دارد. این‌ها رابطه‌شان با هم رابطه عام و خاص است. نتیجه چه می‌شود؟ این‌که همه علما را اکرام بکنید الا آنان‌ که بیرون ایران هستند. این روش عقلایی در برخورد با متون است.

آیه 23 را که نگاه بکنید، یک اصل کلی این‌جا تأسیس می‌شود. در این آیه یک عده را به عنوان حرمت نکاح گفته: امهاتکم، ‌بناتکم و… تا می‌رسیم به آیه 24 که یک قاعده کلی تأسیس می‌کند وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ؛ هرچه غیر این مواردی که گفتیم حلال است.

نه فقط در این آیه بلکه در آیات دیگر اگر دوباره آمدند قاعده را تخصیص زدند، باز هم ما قبول می‌کنیم؛ مثلاً شما زن پیغمبر را نمی‌توانید بگیرید الاتنکحوا ازواجه من بعده ابدا، طبیعتاً باز هم این تخصیص خورده و از قاعده وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ بیرون آمده،‌یا مثلاً وقتی بحث الطَّلَاقُ مَرَتَانِ شده، آمده که اگر بار سوم طلاق بدهید دیگر بر شما حلال نیست. این جور نیست که بگوییم این آیه دیگر دست نمی‌تواند بخورد. بلکه این آیه به عام خودش باقی است، اما مرتب دارد تخصیص می‌خورد و تبصره‌هایی جدا می‌شود.

وقتی این فضا را فهمیدیم که یک قاعده کلی داریم و آن قاعده وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ است. اگر شما وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ بگیرید، مشرکات اهل کتاب را که دربر نمی‌گیرد! به اضافه این قاعده وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ که چیزی از آن خارج نشده، تحت قاعده کلی حلیت باقی می‌ماند، پس ازدواج با اهل کتاب حلال است. از سکوت و حرف نزدن آیه، به اضافه این قاعده عام در می‌آید که ازدواج با اهل کتاب حلال است، اعم از انقطاعی و دائمی. از حَتَّى يُؤْمِنَّ در می‌آید که ازدواج با اهل کتاب حرام است. بالاخره ما چه کار بکنیم؟ مقلدین و مکلفین چه کنند؟ این‌جا تناقض نیست و تعارض هم نیست اما باید برای حل مسئله یک آیه دیگر پیدا بکنیم. فعلاً تکلیف آیه را مشخص نکردیم اما فتوا بر حلیت است. انقطاعی آن حلال است و دائمی آن هم احتیاط مستحب است، فقط امام که خیلی سخت گرفته‌اند، احتیاط واجب دانسته‌اند. این‌که چه جوری این فتوا درآمده خواهیم دید!

در کافی، ‌ج 5، ‌ص 357 دارد که عن ابی عبدالله فِی الرَّجل المؤمنِ یَتَزَوَجُ الیَهودیَه وَالنَّصرانیة؛ کسی می‌خواهد با یهودی و نصرانی ازدواج کند قال: إذا أصَابَ المُسْلِمَة فَمَا یَصْنَعُ بِالیهودیة وَالنصرانیة؟ وقتی زن مسلم(یعنی از همین گروه مسلمین) هست چرا یهودی و نصرانی؟ فَقُلْتُ: یَکونُ لَه فیِها الهوی؛ دلم گیر کرده هوا برم داشته فقال: إن فَعَلَ؛ اگر انجام داد(مشخص است که می‌شود انجام داد) فَلْیَمْنَعْهَا مِنْ شُرْبِ الخَمْرِ وَأکْلِ لَحْمِ الخِنزِیر؛ او را از این چیزها باز دارد وَاعلم أنَّ عَلَیْه فِی دیِنِه فِی تَزْوِیجِهِ إیاها غَضَاضَةً؛ اما بداند که با این ازدواج در دینش نقصی ایجاد شده!

روایت دیگر سَألْتُ أبا جعفر علیه السلام عَن نِکاح الیَهودیة وَالنصرانیة فقال: لا یَصْلِحُ لِلْمُسَلِمِ أنّ یَنْکِحَ یَهودِیة وَلا نَصْرانیة، إنَّمَا یَحِلَْ مِنْهُنَّ نِکَاحَ البُلْهِ». بلهاء نداریم و خود «بُلْه»اسم جمع است و به معنی سلیم الصدر و آدم فطری، همین چیزی که به نام امی می‌گویند. امی به معنای مادرزادی است، نه به معنای درس نخوانده! این‌که داریم اکثرُ أهلِ الجَنَّة البُلْه؛ یعنی اکثر اهل جنت آدم‌های سلیم الصدر و فطری هستند

حضرت می‌فرمایند: ازدواج با اهل کتاب شایسته نیست مگر این‌که با آدم‌های سلیم الصدر و ساده، نه آدمی که برای خودش یک عالمه استدلال هم دارد. این آدم سلیم الصدر نیست، بلکه آدم پیچیده‌ای است و معلوم است که با این ازدواج داری ضایع می‌شوی. این فضاها از طرف اهل بیت در این ازدواج‌ها دیده شده. این نکته‌ای است که احتیاج به تأکید ویژه دارد. روایاتی داشتیم مبنی بر این‌که فَلَمَا سَادَ الامْرُ وَقَوِیَ الاسْلامُ؛ در این فضای سیادت و قدرت اسلام احکام جور دیگری می‌شود که می بینی در این فضا که می‌تواند نظرات دیگران را جمع و جور بکند، احکام فرق می‌کند، مدل برخورد ائمه فرق می‌کند. یک چیز sharp که ما در ذهنمان در نظر گرفتیم که این است و جز این نیست، این در برخورد اهل بیت نیست. ریششان را رنگ می‌کردند که شبیه یهودی‌ها نشوند. بعد به امیر المؤمنین می‌گفتند چرا ریشت را رنگ نمی‌کنی؟ انما قالَ رسولُ اللهِ ذَلِکَ الدین قُلٌ؛ زمانی این را گفته که دین در اقلیت بوده و ریششان را رنگ می‌کردند که شبیه یهودی‌ها نشوند. فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَمَا اخْتارَ[1]؛ کمربند دین باز شد(حوزه دین وسیع شد) و شتر دین سینه به زمین کوفت و مستقر شد،‌ هرکه هرکار می‌خواهد بکند. این‌ها زوایایی است که در ازدواج‌ها و احکام دیده شده و آن‌قدر که شما sharp در نظر می‌گیرید، ‌نیست!

(سؤال) اگر شما مجوس را هم اهل کتاب بدانید کما قال الخامنه‌ای(حفظه الله) اما اگر مجوس را جزء اهل کتاب ندانید کما قال الخمینی(رحمة الله علیه)، می‌شوند جزء مشرکین مثل بودایی‌ها و… نمی‌توانید با زرتشتی ازدواج کنید. آقای خامنه‌ای بعد از رهبری حکم نجاست را هم از اقلیت‌ها از جمله مجوس برداشتند.

اگر کسی بگوید من مسیحی‌ام ولی شرعیات انجام نمی‌دهم(practice نمی‌کنم) باز هم مسیحی است چون این‌جا بحث تسمیه است؛ مثل مسلمان شناسنامه‌ای!

[1] . نهج البلاغه،‌حکمت 17.