فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

*سوره‌ مباركه‌ مائده، جلسه 9

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ‏ نَسْتَعِين‏َ وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ».

یسْئَلُونَكَ ماذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (4) الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَلا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (5)

 

آیه 4 تمام شد. تمام قیود صيد حيوان شكاري ذيل اين آیه هست.

«أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ»؛ طيّبات بر شما حلال است «وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ»؛ و آن چيزي كه تعليم داديد از اين «جَوارِح»؛ از اين حيوان‌هاي درّنده،‌ «مُكَلِّبينَ»؛ كه شما مكلّب هستيد؛ يعني برای صيد، حيوان دست‌آموز بايد كلب باشد. در روايات این نیست که مثلا يوزي را براي اين كار پرورش دهيد، يك بازي را پرورش دهيد اين نيست! اين قيد را آوردند، قرآن تمام اين قيدها را يك به يك مي‌آورد براي اين‌كه قرار است تمام حكم‌ها در اين يك آيه گفته شود. «وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ»؛ حيوانات شكاري «مُكَلِّبينَ»؛ در صورتي كه شما سگ‌پرور هستيد. «تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ»، پس اگر غير از سگ باشد درست نيست، «فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ»؛ پس بخوريد از آن چيزي كه براي شما امساك كرده است، براي شما گرفته است، اما اگر حيوان شكاري است و سگ است، ولي شما آن را ارسال نكرديد، خود پي شكار رفته است. خوردن اين هم درست نيست. «وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ»؛ موقع ارسال سگ، اسم خدا را هم ببريد. پس اگر موقع ارسال اسم خدا را عمداً نبريد نه سهواً؛ سهواً اگر در ذبح معمول هم كسي سهواً فراموش كند يك مرغي را بكشد، اسم خدا را نبرد، اشکال ندارد. اسم خدا را بردن به معناي «بسم الله الرحمن الرحيم» گفتن نيست، فارسي، عربي هر چه مثلاً بگويد الله اكبر بگوید و بعد بكشد. اين سر جاي خود در كتب فقهي مسئله‌اي است كه عمداً اسم خدا را نبرد يا اسم ببرد، ولی اسم غير خدا را ببرد حتّي از انبياء ‌و اولياء باسم المسيح در روايات آمده است؛ به اسم مسيح يك ذبيحه‌اي را ذبح كنند اين هم نمي‌شود. پس اسم خدا بايد برده شود «وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ‏ِ» اين پرونده‌ي اين آيه.

(سؤال) خود كلب نجس است، براي همين است كه جاي دندان او نجس است، لذا بايد آن قسمت را شست. منتهاي مراتب اين يك شيوه‌اي از ذبح است.

ما بحث طيّب بمعني الأخص داريم، اين‌كه «يَسْئَلُونَكَ ماذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ» شايد بشود گفت اين صيد، صيد مطلوبي نيست كه سگ شكاري صيد كند كه وقتي در مقابل طيّبات مي‌آيد، مي‌تواند اين واو، واوي باشد كه اين طيّبات را تفسير مي‌كند و يكي از مصاديق طيّبات را بيان مي‌كند؛ اين‌ طيّب بمعني الأعم است كه جلسه‌ي گذشته گفتيم و مي‌تواند واوي باشد كه واو تفسير نباشد، بلكه واو عطف معمولي باشد، اگر اين‌طور باشد اين «وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ» خبيث مي‌شود منتها نه خبيثي كه حرام است،‌ خبيثي كه به معناي همان طيّب بمعني الأعم است و حتّي ما در روايات داريم اگر سگ دارد حیوانی را خفه مي‌كند و شما رسيديد مي‌توانيد آن را ذبح ‌كنيد و هم مي‌توانيد رها كنيد تا او را خفه كند؛ يعني اين‌طور نيست كه وقتي لزوماً شما بالاي سر او مي‌رسيد مي‌بينيد دارد خفه مي‌كند، اگر صبر کنید تا او را خفه كند، اشکال داشته باشد! (04: 08) شاهد اين‌كه اين سگ تربيت نشده است، در روایات دارد، این است که وقتي حيوان را مي‌گيرد آن را مي‌خورد، وقتي می‌خورد اين علامت تربيت‌نشدگي او است. علامت اين است كه اين حيوان تربيت نشده است كه امانت‌داري نمي‌كند و حيوان را مي‌خورد.

امانت داری صفت حیوان خوب است

لذا اهل معنا از همين استفاده مي‌كنند كه اگر كسي می‌خواهد به صفاتی مثل امانت‌داري برسد و مي‌خواهد در اين حد باقي بماند، او آدم خوبي نيست، حيوان خوبي است! در حقیقت یک سگ تربيت شده‌ی خوبي است در همين حد! انسان شدن يك حدي بالاتر از اين حرف‌ها است، كسي اگر مي‌خواهد صرفاً امانت‌دار باشد، صرفاً دزد نباشد، به مال مردم تجاوز نكند، به نواميس تجاوز نكند مي‌خواهد اين چيزها را از دين به دست بياورد؛ مثلاً قماربازي نكند، اگر مي‌خواهد اين چيزها را داشته باشد در حد حيوان خوبي است، نه اين‌كه آدم خوبي است. آدم شدن به اين است كه باید چشم او باز باشد و براي خدا كار انجام دهد «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»(انسان: 9) همين است. حتّي انفاق‌هاي معمولي را از روی حس‌هاي دروني انجام ندهد، چون حس‌هاي دروني «لِوَجْهِ اللَّهِ» نيستند، همين‌طور دل او به رحم آمده است و يك كاري انجام داده است، اين حس در حيوانات هم وجود دارد. حيوانات همين‌ يك چنین انفاقاتي دارند. (58: 09)

(5): «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَلا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»

مي‌گويد: «أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ»؛ امروز طيّبات بر شما حلال شد «وَطعام الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ»؛ و طعام اهل كتاب بر شما حلال است و طعام شما بر آن‌ها حلال است. «وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِنات»؛ زنان‌ پاكدامن از مؤمنات هم امروز حلال شد. «وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»؛ و زنان پاكدامنی كه قبل از شما به آن‌ها كتاب داده شده است، اين‌ها هم حلال شد «إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»؛ وقتي كه مَهر آن‌ها را بدهيد و شوهرانه، پاكدامنانه با آن‌ها ارتباط برقرار كنيد «مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ»؛ نه زناكارانه «وَلا مُتَّخِذي أَخْدانٍ»؛ نه به حالت دوست‌گيرنده يعني آن‌ها دوست دختر شما نشوند «وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»؛ كسي که كفر ایمان كند، عمل او حبط است «وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»

يك بحث اساساً راجع به بحث‌هاي فقهي اين آيه است، كه اهل كتاب پاك هستند يا نجس هستند؟ يكي از جاهای طهارت اهل كتاب همين‌جا است.

عدّه‌ي زيادي از فقهاي ما قائل به نجاست اهل كتاب شده‌اند و روايات مربوط به نجاست اهل كتاب به مراتب بيشتر از روايات مربوط به طهارت اهل كتاب است. ولي يك مقداري گاهي اوقات آدم احساس مي‌كند اين قرآن در فقه هم مهجور مانده است. شب گذشته کتاب يك فقیه فحلی را نگاه مي‌كردم؛ مرحوم صاحب جواهر به آن عظمت را، وقتي كه راجع به طهارت اهل كتاب مي‌خواسته بحث كند، ايشان اين آيه را آورده است و گفته است «لا ينبغي الاسماع والاستدلال»؛ اصلاً شايسته نيست كسي بنشيند و گوش بکند حرف کسی را که بخواهد طهارت اهل كتاب را با اين آيه اثبات كند! بعد چند سطر پايين آمده است و گفته است اصلاً حيف عمر آدم نیست که بنشیند در محتوای این آیه از اين حرف‌ها بزند و خلاصه شسته و کنار گذاشته است؛ يعني پيشاپيش ما شسته شديم! چون كه مي‌خواهيم به همين آيه استدلال بر طهارت اهل كتاب بكنيم! يك مقداري هم واضح است، مشكل مهجور ماندن قرآن است و خيلي مواقع مقدّم شدن خيلي چيزها بر قرآن…

اگر قرار باشد ما دو دسته روايت داشته باشيم كه دسته‌اي قائل به نجاست اهل كتاب باشد و دسته‌اي قائل به طهارت اهل كتاب باشد، راه حل اصلي تدوين شده‌ي در عالم فقه اين است كه آن خط اصلي قرآني را آدم اوّل پيدا بكند، بعداً تعارض اين‌گونه روايات را حل كند، ببيند كدام موافق با قرآن است و لو اين‌كه تعداد روايات آن دسته بيشتر است.

همين‌طور بحث ذبيحه‌ي اهل كتاب؛ يعني اگر اهل كتاب يك حيواني را ذبح كنند كه يكي از مشكلات مسلمانان خارج‌نشين، ذبيحه‌ي اهل كتاب است. اين‌طور كه به نظر مي‌آيد ذبيحه‌ي اهل كتاب هم پاك است. يك بحث، بحث فقهي راجع به اين آيه‌ است كه بحث اهل كتاب چه مي‌شود. يك بحث اين است كه مراد خدا از اين بحث چيست كه ما امروز به «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ» مُصدّر شده‌ايم، امروز طيّبات حلال است و طعام «أُوتُوا الْكِتابَ» هم بر شما حلال است.

من اوّل یک اشاره‌اي به بحث فقهي مي‌كنم. ببينيد ما به دليل اين‌كه روايات زيادي داريم كه طعام اهل كتاب نجس است و اهل كتاب ناپاك هستند و به دليل اين‌كه فقهاي عظام خواستند اين بحث را توجیه كنند طعام را به معناي بُر؛ يعني گندم و جو و خشكبار گرفتند؛ يعني گفتند چيزهاي خشكبار حلال است كه اين‌جا دارد «طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ»، هم مي‌خواستند آيه را نگه دارند، هم مي‌خواستند آن روايات را نگه دارند، وجه جمع آن این شد ‌كه طعام اين‌جا يعني گندم و جو و خشكبار، عدس و از اين چيزهايي كه خشك است اين‌ها حلال است. مثلاً از آن‌ها اين چيزها را بگيريم.

اين استدلال كه طعام به معناي خشكبار است كه البتّه در قرآن در همان داستان حضرت يوسف شاهد دارد كه در آن‌جا لفظ طعام به كار نمي‌رود ولي «وَنَميرُ أَهْلَنا»(یوسف: 65) معناي قوت و اين چيزها به كار مي‌رود، اگر شما قبل از هر چيزي به قرآن نگاه كنيد، طعام به صورت واضح به معناي خشكبار نيست! اصلاً به معناي مطلق طعام است، طعام پخته شده، مثلاً آرد شده، نان شده حتّی ذبيحه‌ی گوسفند، گاو همه‌ي اين‌ها در قرآن به عنوان طعام ياد شده است و آن موقع اگر قرار باشد طعام اهل كتاب كه به معناي همه آن چيزهايي است كه درست مي‌كنند، مثل غذا و آشي كه درست مي‌كنند، ناني كه درست مي‌كنند كه شما در همين آيه‌ي «وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ»(انسان: 8) گندم که نمي‌دادند، نان داشتند، بالاخره نان با دستان حضرت صدیقه تماس گرفته بود؛ يعني كلاً در فرآيند طبيعي پختِ هر چيزي كه بالاخره دستي در آن به كار مي‌رود، لازمه‌ي عرفي اين قضيه اين مي‌شود وقتي كه طعام آن‌ها حلال است و طعام طبخ شده‌ي آن‌ها حلال است؛ يعني خود آن‌ها پاك هستند

ما بین حلّيّت و پاك بودن ملازمه نداريم

اين را جلسه گذشته عرض كردم. بين حلّيّت و طهارت ما ملازمه نداريم، يك چيزي ممكن است پاك باشد، ولي حلال نباشد؛ مثل خاك. برعكس آن هم ممكن است. ممكن است يك چيزي يك نجاست عرضي داشته باشد، ولي خوردن آن به دليل نجاست عرضي حلال است؛ مثل اين‌كه شما همين گوسفندي كه ذبح مي‌كنيد يا اين سگي كه يك حيواني را مي‌گيرد، همان دم مسفوح آن اين‌گونه است يا جاي دندان او كه به آن‌جا مي‌گيرد آن نجس است، ولي مي‌شود پاك كرد و خورد.

-‍ آن چيزي كه نجس است، حرام است؟

– موقعي كه نجس است حرام است، بله قطعاً موقعي كه نجاست عرضي هم دارد حرام است. ولي مي‌خواهم بگويم يك ملازمه‌اي نيست، ولي در جايي كه ملازمه‌هاي عرفي وجود دارد مثل این‌که الآن بگويند شما مي‌توانيد از اهل كتاب زن بگيريد! درست است كه زن در كار خانه وظيفه‌اي ندارد، ولي لازمه‌ي عرفي كه سیره‌ی متشرّعين از خود زمان پيغمبر بوده اين است كه تمام كارهاي داخلي خانه بالاخره پخت و پزي است، گاهی اوقات ظرف شستني است، نگهداري بچّه است، اگر بگويند فرض كنيد مي‌شود از اهل كتاب زن گرفت منتها آن‌ها نجس هستند. شما حساب كنيد اگر از اهل كتاب زن بگيريد و او نجس باشد، در آن صورت كلاً تمام خانه نجس است! چون او در خانه راه مي‌رود، دست خيس به جايي مي‌زند، لذا يك سري ملازمه‌هاي عرفي در بحث فقهي وجود دارد كه بايد به اين ملازمه‌هاي عرفي دقّت كرد كه وقتي ما طعام را در قرآن به معناي صرف خشكبار نداريم، طعام، كلّي است؛ مثلاً آياتي كه دارد: «يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكينِ»(ماعون: 3) كه طعام مسكين را تشويق مي‌كند، بحث طعام اين نيست كه خشكبار مثل عدس و اين‌ها فقط باشد. مثلاً شما در آيه‌ 53 سوره‌ احزاب، ص 421 مي‌بينيد طعام به معناي اين‌كه یک غذاي طبخ شده است نه صرفاً به معناي خشكبار و اصلاً‌ به معناي خشكبار به زحمت مي‌شود گیر آورد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى‏ طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ»؛ اي مؤمنين وارد خانه‌‌هاي پيغمبر نمی‌شويد مگر اين‌كه به شما اذن بدهد «إِلى‏ طَعامٍ»؛ به سمت يك غذايي كه «غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ»؛ كه منتظر پختن آن هم نشوید. «إِناء» به معناي ظرف است، به معنای پختن است؛ يعني منتظر پخت و پز غذا نشويد. مثلاً ظهر دعوت هستيد دو ساعت زودتر به خانه‌ي پيغمبر برويد، اين‌ كار را نكنيد! بالاخره اين طعام طعامي است كه پيغمبر مي‌خواست جلوي آن‌ها را بگذارد، پیغمبر که يك سري گندم نپخته و عدس نپخته كه جلوي آن‌ها نمي‌گذاشت! پس طعام به معناي غذاي طبخ شده است. از اين چيزها باز شما دوباره نگاه كنيد زياد است «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعامُهُ»(مائده: 96)؛ یعنی صيد بحر براي شما حلال شده است «وَطَعامُهُ» صيد بحر و طعام بالاخره آن‌ها خشكبار صيد نمي‌كردند، حيوان صيد مي‌كردند و از اين چيزها كه باز سر بحث حج راجع به ذبح قرباني‌ها آن‌جا دارد «أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ»(حج: 28) كه به این معنا است كه آن‌ها را اطعام كنيد، يعني از همان گوشت اطعام كنيد و صرفاً به معناي خشكبار نيست.

در روايات هم كه بحث ذبيحه‌ي اهل كتاب را شما مي‌بينيد كه گفتند بخوريم يا نخوريم، يك چيزي كه خيلي به قوّت در آن ديده مي‌شود اين است كه به دليل اين‌كه اين‌ها اسم خدا را نمي‌برند، ذبيحه‌ي آن‌ها را نمي‌شود خورد. اگر يك مسيحي در مملكت اسلام آموزش ديده باشد يا آن‌جا آموزش ديده باشد كه اگر شما مي‌خواهيد ذبح كنيد، چون آن‌ها موّح هم هستند، بسم الله بگو يا به انگليسي بگو. الله بگو، God بگو، و سر آن حيوان را ببُر، اگر او آموزش ديده باشد اين روايت باب را كه آدم نگاه مي‌كند، بيشتر به اين نكته برخورد می‌کند كه آن‌ها چون اسم خدا را نمي‌برند، يا به اسم مسيح مي‌كشند از اين جهت است كه ذبيحه‌ي آن‌ها داراي مشكل است.

-‍ ذبح‌هایی که به صورت مکانیکی است چگونه است؟

– دستگاه مكانيكي كه در غرب است ذبح نمي‌كند، شوك مي‌دهد؛ يعني خط تولید شوك برقي دارد، ولی بايد ذبح كند. در ایران اگر دستگاه ذبح كند همان دستگاه را رو به قبله مي‌گذارند و همين‌طور با نوار بسم الله پخش مي‌كنند، البته به دل آدم نمی‌چسبد، ولي درست است. خط توليد را رو به قبله مي‌گذارند، در ايران اين‌گونه است يعني ذبح‌هاي صنعتي كه انجام می‌دهند ولي در خارج از كشور بايد مجوّز بگيرند و ذبح دستي كنند. ضمن این‌که اگر كسي بخواهد يك مرغي را در خانه‌ي خود بكشد پليس متوجّه شود او را مجازات مي‌كند؛ چون كه این ذبح بايد تحت كنترل بهداشت انجام شود. لذا آن‌جا گاهي اوقات گوشت‌هايي كه ذبح اسلامي دارد و به «حلال میت» (Halal meat) معروف است آن‌جا خيلي واضح‌تر است؛ چون خود ترك‌هاي تركيه آن‌جا يك مقداري متديّن هستند اين كار را انجام مي‌دهند ولي اشكالي ندارد، شرايط ذبح است، شرايط ذابح هم باشد اشكالي ندارد. ولي غربي‌ها عملاً خفه مي‌كنند و كاري كه ما در ذبح داريم كه سر را مي‌بُرند در حالي كه قلب حيوان كار مي‌كند، باعث مي‌شود كه خون‌ها از بافت خارج شود و خود آن‌ها هم مي‌دانند كه خيلي از مشكلات گوارشي‌ آن‌ها به خاطر همين گوشت‌هايي است كه به اين صورت است، چون كه خون زیادی در بافت مي‌ماند و بعد مشكلات گوارشي به وجود مي‌آيد، استيك مرطوب و آب‌دار (rub Steak) آبي ندارد، خون دارد؛ يعني استيك خون‌دار نه آب‌دار! يعني ذبحي كه چرب است و روي آن خون است. چيزي مثل جگر.

– بالاخره وقتی شوك مي‌دهند يعني حلال است؟

– نه حرام است، اين مردار كردن است، شوك مي‌دهند.

(سؤال)‍ بايد بگذارند ماهی بيرون از آب بميرد، حالا من نمي‌دانم بايد ببينم، چون من تا حالا برخوردي نداشتم كه ببينم به سر ماهي بزنند. يك مدل ديگري است كه در شمال نمي‌دانم ديديد يا نه؟ اين‌ها آب نمك درست مي‌كنند و يك برقي به آن آب وصل مي‌كنند که كشنده نيست ولی عملاً آن حيوان را بي‌حال مي‌كند؛ يعني وقتي ماهي را مي‌گيرند خصوصاً ماهي‌هاي قزل آلايي كه خيلي حركت دارند، وقتي آن‌ها را مي‌گيرند، بعد به صورت طبيعي مي‌ميرند. ولي آن را نمي‌دانم بايد نگاه كنم كه زدن روي سر ماهي چگونه است ما که تا حالا نداشتيم!

– در آب چطور؟

– اگر كسي ماهي را در آب بكشد مردار است.

لذا اين بحث «طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ»؛ بيشتر به طهارت اهل كتاب می‌خورد، اگر دقّت كنيد نظر خود حضرت آقا همين است، نظر امام اين نبود نظر امام بر نجاست اهل كتاب بود، اغلب شما هم به ياد نداريد.

(سؤال) امام قائل به نجاست اهل كتاب بودند و مغازه‌ی تمام اقليّتهای مذهبي تابلو داشت مثلاً شيريني‌فروشی‌ها.[1]

(سؤال) روايات باب متعارض است، اين‌طور نيست كه ما يك رواياتي داريم كه به صورت كاملاً واضحي اين مطلب را گفته باشد که به چه دليل يك عدّه‌اي از فقها قائل به طهارت اهل كتاب هستند و عدّه‌اي قائل به نجاست اهل كتاب هستند؟ چون وقتي به روايات باب مراجعه مي‌كنيم بيشتر حالت كراهت در آن است و اصلاً حمل بر كراهت مي‌شود، حتّي رواياتي به اين شكل داريم. می‌گویند گاهي همسايه‌هاي يهودي مرغ بريان براي ما مي‌آورند بخوريم؟ مي‌گويند: نه نخوريد! بعد كه مي‌روند مي‌گويند نخور ولي نروي بگويي حرام است! و به دليل حرمت نخوردم، نخوريد. اين‌گونه روايات هم وجود دارد، آن دسته از روايات هم هست، در بحث تعارض رواياتي كه عملاً كسي مي‌آيد به يك قول لغوي استناد مي‌كند كه «طعام عند اهل الحجاز البُر» ما اين را قبول نمي‌كنیم؛ چون شما خود قرآن را برداريد و نگاه كنيد كه طعام صرفاً به معنای بُر است، به معناي گندم است؟ به اين معنا است يا نه؟

(سؤال) البته ما یک روايت به اين شكل داريم كه جزو همين دسته روايات متعارض است، گفتند: آیا ما طعام اهل كتاب را بخوريم، گفتند نه؟ گفتند پس «طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ» چه مي‌شود؟ گفتند من از پدر خود پرسيدم گفتند: «عدس وما أشبه ذلک»؛ شايد عدس و چيزهاي خشك مد نظر آن‌ها بوده است. ولي آن روايات هم جزو دسته‌ي روايات متعارض ما است، ما روايات به اين شكل داريم كه بخوريد اشكالي ندارد. آن موقع کسی براي توجيه اين آيه بگويد «طعام عند أهل الحجاز»؛ یعنی بُر. شما اوّل خود لغت قرآن را نگاه كنيد ببيند واقعاً به معناي بُر است يا نه؟

(سؤال) يكي از ادله همين است، به چيز خوبي اشاره كرديد. مگر خشكبار خود مشركين هم حرام نبود كه حالا «طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ» بخواهند مُصدّر به اين كلمات كنند! اصلاً شما در داستان همين «وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً»(انسان: 8) قبل از اين آيه حضرت علي مي‌روند از يهودي‌ها قرض مي‌كنند، اين‌كه اصلاً حرام نبود، نه تنها معصومين در آن داستان شاهکار بودند، فضه‌ی غير معصوم و غير امام و غير امام‌زاده هم در آن داستان بود «وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَيَتيماً وَأَسيراً» و آن روز آخر به اسير رسيد كه اسير در مدينه مشركين بودند كه در جنگ‌ها اسير شده بودند و گرنه ما در مدینه اسير مسلمان نداشتيم؛ يعني امتحان اين‌گونه است و عظمت كار اين‌ است که روز سوم طعام خود را به يك مشرك مي‌دهند كه آيه‌ سوره‌ هل أتي مي‌فرمايند: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَيَتيماً وَأَسيراً * إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ» اين يك بحث فقهي داستان است.

و بحث ديگر این است که مراد خدا از آوردن اين آيه در اين‌جا چه بوده؟ اين «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ ‌وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ» چيست؟ و بحث «طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ» وقتي مي‌گوييد طعام شما بر آن‌ها حلال است، مگر آن‌ها دنبال حلّيّت و طهارت هستند؟ مگر آن‌ها به حكم ما عمل مي‌كنند؟ كه شما «وَطَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ» مي‌گوييد؟ طعام آن‌ها بر ما حلال است و طعام ما هم بر آن‌ها حلال است؛ يعني آن‌ها به رساله‌هاي ما نگاه مي‌كنند ببينند طعام ما بر آن‌ها حلال است يا نه؟! طعام ما بر همه حلال است، براي سگ هم حلال است؛ يعني آدم به هر كس بدهد حلال است، طعام ما كه حلال است. اين چيست كه طعام آن‌ها بر شما حل است و طعام شما بر آن‌ها حِلّ است و چگونه آيه بر «الْيَوْمَ» مصدّر شده است؟ به نظر مي‌رسد كه اين باشد. نگوييد مفسّرين اين را گفتند! چون هيچ مفسّري اين را نگفته است.

مراوده با اهل کتاب تحت حاکمیت اسلام اشکال ندارد

اوّلاً آن‌جايي كه حاكميّت با اسلام باشد و يوم، يوم ولايت باشد و يومی که «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا»(مائده: 3) باشد، نظام داراي چنين اقتداري باشد، هيچ اشكالي ندارد مراوده كنيد، به خانه‌ي اهل كتاب برويد، اهل كتاب به خانه‌ي شما بيايند، وقتي اين‌ها تحت الشّعاع هستند، مشكلي در ارتباط با آن‌ها نداريم. يعني اين يك نوع رفت و آمد است، آن‌ها به خانه‌ي شما بيايند و شما به خانه‌ي آن‌ها برويد؛ يعني يك ارتباطي كه در يوم ولايت باشد، «الْيَوْمَ» باشد. يوم اقتدار باشد، يوم اقتدار حكومت اسلامي باشد، يومي كه بابت آن يوم «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» اگر اين‌طور باشد ما كه قرار نيست منزويانه زندگي كنيم كه! هميشه از اين بترسيم كه آن‌ها مي‌خواهند بيايند ما چگونه مراوده كنيم!

اين يك حسن ارتباط در بحث رفت و آمد با کافران است، ولي اين‌ها تحت الشّعاع باشد. يك موقع بحث رفت و آمد است، به جهت رفت و آمد آن‌ها در مملكتي هستند كه شايد شما بگوييد با اين آيات منافات دارد. آيه 29 سوره‌ مبارکه‌ توبه، ص 191 را نگاه كنيد يك موقعي است كه رابطه‌ي اهل كتاب با حكومت‌ها و حاكميّت‌ها است، اين‌ها بايد تحت الشّعاع و دست پايين باشند، نبايد دست بالا باشند. «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْيَوْمِ الْآخِر»ِ؛ با اين‌ها پيكار بكنيد كه وقتي مي‌گويد با اين‌ها پيكار بكنيد، آن‌جا بايد در محوريّت خود پيغمبر پيكار بكنند «وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ»؛ كساني كه نمي‌دانند حرام چيست و به دين حق متديّن نمي‌شوند «مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ» از همين «أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ‏»؛ تا اين‌كه با دست خود اعطاي جزيه بكنند نه این‌که سر خود را پايين بيندازد و اعطاي جزیه كند، بلکه یعنی در حالتی که دست پايين است، صاغر است، «وَهُمْ صاغِرُونَ»‏؛ در حالتي كه خوار هستند. بعداً فقها اين قيدها را درآوردند، يك سيلي به گوش آن‌ها بزنيد… اين‌كه در حالت مذلّت؛ يعني دست پايين بايد باشند. این رابطه‌ي اهل كتاب با مسلمان اين‌طور نيست که يك مسلماني مي‌تواند برود از آن‌ها جزيه بگيرد، مثلاً به همسر خود بگويد موقع اجاره شده است آن را بده! نمي‌شود اين‌طور برخورد كند، مسلمان نمي‌تواند چنين برخوردي بكند، اين برخورد حاكميّت‌ها با آن‌ها است.

از اهل کتاب می‌توانید همسر بگیرید ولی نمی‌توانید همسر بدهید

يعني اگر در كل نظام نگاه كنيد آن‌ها شهروند درجه‌ي دو هستند و بايد اين‌طور باشند، آن‌ها بايد شهروند درجه‌ي دو باشند، ولی در يومي كه يوم ولایت است و اقتدار حكومت اسلامي است، يومي كه يك چنين يومي است، در چنين يومي شما مي‌توانيد با هم ارتباط برقرار كنيد، به خانه‌ي يكديگر رفت و آمد كنيد، از وجود آن‌ها كه نمي‌ترسيم! لذا ضمن اين‌كه آن‌ها در كل دست پايين هستند، ارتباط متقابل هست. به بحث زن گرفتن و همسر گرفتن مي‌رسيد، مي‌توانيد از آن‌ها همسر بگيريد، ولي نمي‌توانيد همسر بدهيد. چرا؟ به دليل اين‌كه اين بايد باز تحت الشّعاع باشد. از آن‌جايي كه زن اين‌گونه است، براي همين است که مي‌گويند زن گرفت، نمی‌گویند شوهر گرفت، چون درست آن همين‌طور است؛ يعني يكي بايد تحت پوشش ديگري قرار بگيرد. شما الآن تركيب‌هاي شيميايي را مي‌بينيد يكي بايد مثبت باشد، يكي منفي باشد. يكي يك الكترون كمتر داشته باشد، يكي بيشتر داشته باشد تا بشود با آن‌ها تركيب‌هاي شيميايي برقرار کنیم، تركيب‌هاي حقيقي اتّفاق بيفتد، نه این که هر كسي یک منی در مقابل ديگری داشته باشد، ترکیبی صورت نمی‌گیرد. براي همين است كه «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»(نساء: 34) را مطرح كرده است، توضيح مفصّل آن را در سوره‌ نساء داديم كه «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» به چه معنا است؟ ولي وقتي شما كلّ آيه را نگاه مي‌كنيد و به اين عبارات قرآن دقّت كنيد!

(56: 42) يك موقع بحث يهود و نصارا را بيان مي‌كنند، يك موقع بحث «الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ» را مطرح مي‌كنند، اين‌ها هم فرق دارد. يهود و نصارا همان حاكميّت‌ها هستند. وقتي مي‌گويند شما با يهود و با نصارا مودّت برقرار نكنيد، «لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»(بقره: 120) فرق اين گزاره را با گزاره‌اي كه «طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ» بفهميد. اين همان فرقي است که كساني كه به خارج مي‌روند و برمي‌گردند، دچار اين خلط و اشتباه مي‌شوند، فكر مي‌كنند ما با این مسيحي روستا‌نشين هم مشكل داريم يعني با این کسی که كاري به كار شما ندارد، شما را دوست هم دارد، كاري به دين شما ندارد. اگر گفتند شما هيچ رابطه‌اي با آن‌ها نداشته باشيد، اولاً نباید رابطه‌ي دست پايين داشته باشید. رابطه‌اي كه بخواهند دين شما را مسخره كند -در همین سوره مائده است- چنين رابطه‌اي را نبايد داشته باشيد. یک چنین موالاتي با يهود و نصارا نبايد داشته باشيد، آن‌ها از شما راضي نمي‌شوند، با اين‌ها هم موالات نكنيد، رفاقت هم نكنيد، يهود و نصارا نه اين آدم نصارا! براي همين گفته است «إن َأشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ … وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏»(همان: 82) نمي‌گويد نصارا، مي‌گويد «الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏»؛ كساني كه با مؤمنين مودّت دارند «الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏» نه نصارا! نصارا همين ممالك كفر مثل آمريكا و همه‌ي اروپا، ممالك آن‌ها نصارا است. نباید با آن‌ها موالات كرد، نه رفاقت كرد، نه تحت ولايت آن‌ها رفت. يك ارتباط پا يا پاي ملّت‌ها با همديگر، دولت‌ها اگر مي‌خواهند با همديگر باشند، (17: 45) باز همان چيزي كه در سوره‌ مباركه‌ ممتحنه آمده است «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ‏»(8)؛ خدا نهي نمي‌كند كه شما بخواهید با كساني كه اين‌گونه هستند موالات كنيد؛ يعني بخواهيد برّ و قسط با آن‌ها برقرار كنيد، روابط دولت‌ها را با همديگر برقرار كنيد، پا يا پاي، با عزّت با آن‌ها رابطه برقرار كنيد. لذا بايد بين يهود و نصارا و «الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ»(مائده: 5) تفاوت قائل شويد. آن‌هم يومی که يوم ولايت است، اين‌ها چيزهايي است كه شايد يك فقه اكبري را لازم دارد كه بتواند در آن‌ها دست ببرد، واقعاً بايد قواعد اين كار به دست بيايد. حتّي خيلي از مواقع وقتي اين روايات را از امام صادق مي‌پرسند و ایشان جواب می‌دهند اين غذاها را نخوريد، با آن‌ها رفت و آمد نكنيد؛ چون يوم، يوم ولايت نيست! يوم، يوم حاكميّت اسلام نيست. اقتدار اسلام و اقتدار وليّ نيست! آن يوم نيست ولي اگر «الْيَوْمَ» باشد، در این يوم ولايت كه «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ»(مائده: 3) زندگي كنند مشكلي ندارد، شما با آن‌ها رفت و آمد كنيد، ولي دست پايين باشند، اين تعبيري است كه شايد بتوان از قرآن استفاده كرد كه منظور از يوم همين يوم ولايت است که هم وحدت سياق بين اين «الْيَوْمَ» با آن «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» و اين «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» حفظ شود و هم پيام‌هاي جدّي آيات را آدم بتواند بفهمد كه در اين ميان چرا بحث طعام آن‌ها مطرح شده؟ و بعد بحث «الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ» پاکدامن‌ها را مطرح می‌کند.

اين بحث محصن و محصنات سه معني در قرآن دارد، براي اين‌كه این آيه‌ 5 يك مقارنه‌اي با آيه 24 سوره‌ نساء دارد، اين مقارنات آيات را دقّت كنيد، محصن سه معنا دارد، چرا خدا سه معنا را در کلمه‌ی محصنات مي‌گذارد؟ وچرا در این ریشه قرار می‌دهد؟ يكي به معناي زن آزاد بودن است؛ يكي به معناي پاكدامن بودن است؛ يكي به معناي شوهر داشتن است و همه‌ي اين‌ها در ريشه‌ي حصن آمده است كه معناي محصن يعني در دژ رفته. در مقابل محصِن؛ يعني كسي كه خود يك دژ است که در حقيقت همان مرد است. محصن به معناي آن كسي كه دژي را فراهم مي‌كند، محصَن به معناي كسي كه وارد دژ مي‌شود. اوّلاً چرا اين سه واژه و سه معنا را در داخل يك واژه فرو برده است؟ مگر قرآن واژه كم دارد؟ دست قرآن در واژه باز است، چرا از يك واژه استفاده كرده است؟ معلوم است مي‌خواهد آن‌ها را در یکدیگر اشباع معنايي كند كه كاملاً واضح است و چرا از ريشه‌ي حِصن استفاده كرده است كه آن هم يك نكته‌اي دارد.

شما ببينيد هر سه معنا را در آيه‌ 24 و 25 سوره‌ نساء به كار برده است. اين آيه مرتبط با آيه‌ 23 است «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم» بعد مي‌رسد «وَالْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ»؛ كساني كه حرام هستند، معلوم است به معناي زن پاكدامن نيست، زن شوهردار است. چون كه زنان پاكدامن حرام نيستند، پس چه كساني حلال هستند؟ «وَالْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ»، پس این به معناي زن شوهردار است. «إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»؛ مگر كسي ملك يمين شده باشد؛ يعني در جنگ‌ها او را گرفته باشند كه طبيعتاً خود اين اسارت او را ملك يمين مي‌كند و آزاد مي‌شود و جدا مي‌شود «كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ»؛ و حلال ماوراء‌ اين‌ها يعني ماوراء این زن‌هايي كه گفته شد آن‌ها حلال هستند «أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ»؛ اين‌كه آن‌ها را با اموال خود بجوييد، بحث خود مِهر بحث بسيار مهمي است، بحث آن‌ را در سوره‌ي نساء ذيل همان آیات آورده است، بحث مهر را از همان ابتدا در آيه 3 بحث كرديم كه نحوه‌ي دادن مِهر چگونه است. «بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ»؛ شوهرانه يا پاكدامنانه يعني اتّصال شما به زن‌هاي ديگر اين‌طور باشد «غَيْرَ مُسافِحينَ» سفاح که در همين سوره‌ مباركه‌ مائده داريم، همين دم مسفوح يعني دم ريخته شده است، مسافح كسي است كه فقط آب‌ريز است؛ يعني نيّت او يك نيّت كاملاً جنسي و سكسي است، نه شوهري، نمي‌خواهد شوهري كند، نمي‌خواهد اتّصال پاكدامنانه داشته باشد كه حالا اين‌ها در بحث متعه حرف مهمي است كه در همين سوره‌ مباركه‌ مائده باز بحث صيغه را داريم.

می‌دانید زن اهل كتاب را فقط به عقد موقّت و متعه مي‌شود گرفت، به همين دليل آن‌جا اين بحث را مطرح كرده است. اين‌جا هم به نظر اهل بيت «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً» اين‌جا بحث متعه را مطرح كرده است كه اين آيه مربوط به متعه است كه باز دوباره در سوره‌ نساء مفصّل اين آيه را توضيح داديم.[2]

پس يك معناي «وَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً» و در آيه 25 «وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً»؛ كسي كه هزينه‌ي پرداخت برای ازدواج با این زن را ندارد «أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ»؛ يعني آزاد به دلیل قرينه‌ي بعدي آن «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ»؛ كسي هزينه‌ي پرداخت براي اين‌كه زن آزاد بگيرد، را ندارد «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»؛ اگر نمي‌تواند زن آزاد بگیرد، از كنيزكان مؤمنات زن بگيرد.

يك ارجحيّتي بحث زن حرّه و آزاد نسبت به زن مملوك دارد كه حالا دليل آن را عرض مي‌كنم. «وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ»؛ خدا به ايمان شما عالم است «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»؛ اجرهاي آن‌ها را به معروف بدهيد «مُحْصَناتٍ»؛ يعني پاكدامنانه به قرینه‌ی «غَيْرَ مُسافِحاتٍ»؛ يعني آن‌ها كساني باشند كه محصنات باشند، پاكدامن باشند و آن‌ها يك ارتباط پاكدامنانه با همین «ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» داشته باشند، «غَيْرَ مُسافِحاتٍ» اين‌طور نباشند كه بخواهند سفاح كنند «وَلا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» چطور در سوره‌ مباركه‌ مائده گفت «مُتَّخِذي أَخْدانٍ»(5) كه آن‌ها دوست دختر نگيرند، اين‌جا هم همان را مي‌گويد «وَلا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ»(نساء: 25) آن‌ها هم دوست پسر نگيرند. بحث را به سمت کانال دوست‌يابي دوست پسر و دوست دختر نبريد! «فَإِذا أُحْصِنَّ»؛ وقتي شوهر كردند «فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ»؛ وقتي يك فاحشه‌اي انجام دادند «فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ»؛ مجازات آن‌ها «نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ» نصف زنان آزاده است. يعني اصلاً شما مي‌فهميد يك عمدي است كه يك واژه را انتخاب كرده است مثل اين‌كه فقط همين يك واژه را داشته! براي شوهر كردن فقط همين واژه را انتخاب مي‌كند، براي پاكدامن بودن همين واژه است، براي زن آزاد بودن همين واژه است!

اين محصنات سه معني را در خود اشباع مي‌كند و در اين ريشه وارد مي‌شود، حاوي نكات لطيفي راجع به خودش است و آن نكته‌ي لطيف اين است که بحث پاكدامني و شوهر كردن که شوهر کردن يك نوع پاكدامني است، نه ارتباط از هر سنخ ديگري و هر دو اين‌ها يعني در دژ رفتن؛ يعني كسي كه پاكدامن است، خود را در معرض آسيب نمي‌گذارد؛ يعني داخل يك قلعه‌اي مي‌رود كه خود را از معرض آسيب جدا مي‌كند. كسي كه محجب است، كسي كه اين‌طور پاكدامنانه زندگي مي‌كند، او خود را در معرض آسيب مي‌بيند. چرا؟ چون اگر بخواهد اين‌طور برخورد كند، او را دست به دست خواهند كرد! كما اين‌كه اين لطيفه‌اي است كه در «مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ»، «مُتَّخِذي أَخْدانٍ» است؛ چون خِدن خودش جمع است چه احتياجي به آوردن جمع است؟ اين‌جا است كه مفسّرين محترم فرمودند كسي كه وارد فضاي دوست و دوست شدن شود، چون که در فضای دوست‌يابي که دیگر دقّت وجود ندارد که مثلاً مي‌خواهم دوست دختر من از خانواده‌ي بسيار متشرّع باشد يا مثلاً چنين باشد! اما وقتی آدم مي‌خواهد يك مدّتي زندگي كند اين چيزها برای او مهم است، وقتي مي‌خواهد رفيق باشد و مسافح باشد اين‌ها مهم نيست! طبيعتاً شما نگاه كنيد حاصل مجموعه‌ي مشاوره ما هم همين بوده، مگر مي‌شود كسي یک دوست دختر داشته باشد؟ مگر آدم فقط يك دوست دارد؟ يا مگر مي‌شود كسي يك دوست دختر داشته باشد؟ او يك دوست دختر دارد و به راحتي به هم مي‌زند و با يك كس ديگری دوست مي‌شود، «مُتَّخِذي أَخْدانٍ» مي‌شود. از آن طرف با کس دیگری «مُتَّخِذی أَخْدانٍ» مي‌شود. به خِدن بسنده نمي‌شود، اخدان به ميان مي‌آيد. لذا اگر كسي نخواهد پاكدامنانه برخورد كند، او خود را در معرض آسيب نگه داشته است، اگر پاكدامنانه برخورد كنند، او خود را در دژ گذاشته است، خود را محفوظ گذاشته است. حتّي مرد این‌گونه است؛ یعنی وقتي می‌گویند شما محصن باشيد يعني شما يك دژي باشيد…. حالا اين چه ارتباطي به بحث شوهر كردن دارد؟

نتیجه غیرت بی‌جا

شوهر كردن يكي از اتم موارد در دژ رفتن است؛ يعني پتانسيل آن زياد است. حالا شما بگوييد يك كسي شوهر كرده است و كارهاي ناپسند انجام مي‌دهد! ولي پتانسيل اين‌كه او شوهر كرده است و در داخل دژ رفته است و كسي مراقب او است و او هم دژبان است؛ يعني محصن است نه آدم بي‌غيرتي كه همسرش هر كجا رفت، هر كاري كرد، هر گونه بود! البته نه این‌که غيرت بي‌جا به خرج ‌دهد كه غيرت «غَيْرِ مَوْضِعِ الْغَيْرَةِ»(نهج البلاغه: نامه 31) خود آن کار بیهوده است. حالا یک خانم محجبه و مؤمنه‌ای است یک نفر زنگ می‌زند، مرد می‌گوید چه کسی زنگ زد؟ می‌گوید:‌ دوستم بود. بعد مرد بگوید: نه! من باید بدانم چه کسی زنگ زده است؟! پر واضح است که چیزی بی‌دلیلی است؛ یعنی غیرت در غیر موضع غیرت، امیر المؤمنین می‌فرمایند که صحیح را سَقِم می‌کند، یعنی زن صحیحه را سراغ کارهای ناپسند می‌برد، ولی کسی که محصن باشد و دژبان باشد،‌ اصلا دژ از او محافظت می‌کند که تنه‌ی کسی به تنه‌ی او نخورد، جای شلوغ می‌رود حواس او جمع است، این‌که او را در محافلی که نامحرم است وارد نکند! خود این یک نوع دژ است. مثلاً کسانی که خانم خود را در یک اتاق کاری می‌فرستند که یک خانم کنار چهار مرد کار ‌کند! یا آن مرد مرد نیست و نمی‌داند مرد چیست! می‌گویند و می‌خندند اوّل آن خانم خود را جمع می‌کند، مگر می‌شود؟ چقدر می‌تواند این وضعیّت را ادامه دهد، بعد او هم لبخند می‌زند و می‌خندد. این نمونه‌ای از آن چیزهایی است که در مشاوره‌ها به ما ارجاع داده می‌شود، خب این واقعاً او چه دژبانی است؟!

خداوند تأمین‌کننده رزق شماست

(26: 01: 01) شما به وظایف خود عمل کنید و خدا رزق شما را تأمین می‌کند، لزومی ندارد آدم این کارها را انجام بدهد! «قَدْ تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ»(نهج‌البلاغه: خطبه 114) این‌ها چیزهایی است که اقتصاددانان نمی‌فهمند! به امام علیّ بن الحسین، امام سجاد می‌گویند قیمت‌ها بالا رفته است، می‌فرمایند بالا رفته باشد! خدا مسئول پول ما نیست، مسئول رزق ما است، این جور نیست اگر قیمت بالا برود خدا رزق ما را قطع کند, یا این که خدا یارانه‌ها را حساب نکرده! خدا قرار است به ما رزق بدهد نه این‌که به ما پول بدهد! به فرموده‌ی امام سجّاد حالا قیمت یا بالا برود یا پایین بیاید، خدا رزق ما را می‌دهد. این چیزها را از خدا باور کنید، به خدا حسن ظن داشته باشید تا خدا هم با حسن ظن با شما برخورد ‌کند، جدّی این‌گونه است، خدا رزق می‌دهد، شما به تمام اسباب رزق تمسّک کنید، مگر رزق فقط کار کردن است،‌ دعا برای مؤمن از اسباب رزق است، برای مؤمنین زیاد دعا کنید، خدا به شما رزق می‌دهد. از اسباب رزق خرج کردن است. ما در روایات داریم «الشراء» از اسباب رزق است، نه ولخرجی کردن.[3] (04: 03: 01)

خداوند از نعمت ولایت سوال می کند

این چه تصوّری نسبت به خدا است، برای همین است که (08: 05: 01) آن روایت کتاب الحجّة کافی را برای شما خواندم که ما از دین کاریکاتور ساختیم که وقتی فرد غذای خوب را با امام صادق خورده بود و بعد زد زیر گریه و گفته بود چگونه جواب این غذا را بدهم؟ حضرت آن‌قدر خندیدند که «بَدَتْ نَوَاجِدُه‏»[4]؛ دندان‌های عقب ایشان معلوم شد، گفتند خدا بابت غذا از تو حساب و کتاب نمی‌کند. «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ‏ِ»(تکاثر: 8) نعمت ولایت است، از شما سؤال می‌کنند. حالا گاهی فرد به خاطر مقداری نان در خانه الم شنگه بپا می‌کند. بعد می‌بینید از کنار نعمت ولایت و حکومت اسلامی عبور می‌کند اصلاً عین خیالش هم نیست! که این نعمت است.

همین ائمّه گفتند ما هر کجا نعمت گفتیم، نعمت علی الااطلاق؛ یعنی نعمت ولایت است. بعد می‌بینید آدم به ظاهر متشرّع با نعمت ولایت یک قل دو قل بازی می‌کند، ولی وقتی به خانه‌ی او می‌روید می‌بینید به خاطر مقداری نان حسّاسیّت نشان می‌دهد، این دین کاریکاتوری می‌شود. این نعمتی که ما الآن سر سفره‌ی حکومت اسلامی هستیم ادامه‌ی نعمت ولایت است. ولی طرف با این نعمت با سعه‌ی صدر برخورد می‌کند، ولی به خاطر مقدار کمی نان با حسّاسیّت مضاعف برخورد می‌کند. این‌ها دین‌های کاریکاتوری می‌شود، (38: 06: 01) خرج کنید، هزینه ‌کنید مثلاً شخص در برف و سرما گرفتار شدند، حال خانم او خوب نیست،‌ حال خودش خوب نیست، یک آژانس سوار شوید! نگو که نه ما باید به «ضعفة النّاس» حرکت کنیم، ما نباید آژانس سوار شویم، شما این هزینه‌ها را داشته باشید، خدا به این چیزها راضی است، خدا پول این چیزها را هم می‌دهد، این‌ها با ولخرجی متفاوت است.

معنای مدیریت در خانه

پس مرد باید دژبانانه نگذارد همسر او جای بی‌خود کار کند، به خاطر این‌که می‌خواهد پولی به دست بیاورد. اگر زن این ظرفیّت را نداشته باشد که نگوید این‌ها از پول خودم است، اگر بخواهد این بی‌ظرفیّتی را نشان دهد و بگوید پول خودم را خودم دارم تأمین می‌کنم، مرد می‌گوید این هزینه برای خانه درست نیست، می‌گوید از پول خودم خرج می‌کنم! اگر قبول کنیم هر نهادی مدیر می‌خواهد‌، پس «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»(نساء: 34) مدیریت‌ها هم به یک معنا نیست. مدیریت‌ها با هم فرق دارند، مدیریت خانه مدیریت کارخانه نیست، مدیریت مجتمع فرهنگی نیست، مدیریت خانه فرق دارد، مدیریت خانه مدیریتی است که در عین احترام نظر او به عنوان نظر مدیر است، ما این‌ چیزها را در مشاوره‌ها به دست آوردیم که زن‌ها دوست دارند به مرد قوی تکیه کنند؛ یعنی دوست دارند یک مرد قوی داشته باشند که قابل تکیه باشد، نمی‌خواهند مردها به آن‌ها تکیه کنند، ولی گاهی خود مرد آن‌قدر در مدیریت داخلی و مدیریت خارجی خانه ضعیف است که می‌گوید نظر شما چیست، هر چه شما بگویید، من مستأصل هستم، من از ریشه در آمدم! و خانم‌ها این‌گونه برخوردها را نمی‌پسندند. پس این به بحث دژ متّصل است.

بحث زن آزاد بودن و زن حرّه بودن به بحث پاکدامنی و این‌ها است. مملوک کسی بوده که به صورت طبیعی یک مقدار دست به دست می‌شده؛ یعنی کسانی که مملوک بودند این ویژگی را داشتند؛ یعنی یک موقع نزد مولای خود بودند، بعد یک مرتبه این کنیز را به ازدواج غلام خود در می‌آورد، البته وقتی به ازدواج غلام خود در می‌آورد دیگر خود او نمی‌توانست به او کاری داشته باشد، یا این‌که به کس دیگری هبه می‌کرد و همین‌طور او به کس دیگری هبه می‌کرد. لذا مملوک یا همان کنیزکان کسانی بودند که دست به دست می‌شدند و دارای طبقه‌ی اجتماعی فرودستی بودند، اصلاً عبد و کنیز در آن روز به منزله‌ی مال بودند و دارای طبقه‌ی بسیار فرودست و بی‌کلاسی بودند؛ برای همین گرفتن آن‌ها هزینه‌ای نداشت، برای همین گفته‌اند اگر هزینه‌ی پرداخت زن حرّه ندارید، چون آدم برای آن باید هزینه‌ی خاصّی پرداخت کند؛ برای همین مهرهای یک سکّه و دو سکّه درست نیست! آن‌ها که مستأجرات نیستند! یعنی متعه نیستند؛ برای گرفتن یک همسر حرّه، نمی‌شود چند شاخه گل مِهر آن‌ها کرد، کفِ مهریه 14 سکّه است، شاید آقا با 14 سکّه خطبه طرفین را می‌خوانند به دلیل این‌که یک فرهنگ‌سازی خاصّی ایجاد کنند.

در روایات ما آمده است گفتند آن‌ها مستأجرات هستند که این‌گونه ازدواج می‌کنند؛ لذا زن حرّه گرفتن خرج دارد،‌ چون که زن از طبقه‌ی با کلاس گرفتن است، با زن مملوک گرفتن فرق دارد. زن از طبقه‌ی فوق گرفتن هزینه دارد، لباس دارد، باید طبق شئونات خود او باید عمل کرد. اتّفاقاً خود کسانی که به متعه می‌رفتند که حالا جلسه‌ی بعد بحث دوست دختر و دوست پسر را توضیح می‌دهم، زنانی که به متعه و صیغه می‌رفتند کسانی بودند که در روایات داریم «بِمَنْزِلَةِ الْإِمَاءِ»[5]؛ به منزله‌ی کنیز هستند، آن‌ها طبقه‌ی بسیار فرودستی بودند که به صیغه می‌رفتند و متعه می‌شدند. نه زنان حرّه! زنان حرّه و کسانی که با شخصیّت بودند ازدواج می‌کردند.

تبدیل صیغه به فحشاء به دلیل عدم تعریف درست از آن در جامعه

البتّه واقع‌نگری دین است که هر جا بین دو پلّه اگر فاصله‌ی زیادی برقرار شود خود به خود یک پلّه‌ی میانی پیدا می‌کند و قرآن و دین این پلّه‌ی میانی را خود به نام صیغه تأسیس و مدیریت می‌کند و باید معلوم باشد این صیغه برای چه کسانی است؟! این‌طور نیست که هر کسی برود صیغه کند. اوّلاً کسانی که صیغه می‌شوند، طبقه‌ی فرودست هستند و روایات جالبی در این بحث دارد. مدیریت کردن بحث میانی که ما عملاً آن را خراب کردیم، این‌جا می‌گوید «مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ»(نساء: 24)؛ یعنی شما ارتباط صیغه‌ای با زنان اهل کتاب می‌خواهید مثل همین آیه‌ 5 سوره‌ مائده، شوهرانه باشد یعنی مثل این‌که شما شوهر او هستید، نه این‌که می‌خواهید خلاف کنید، یا سفاح کنید.

نمونه‌ی عملیّاتی بسیار دقیق آن را که خیلی به روایات و دین ما نزدیک است، همان چیزی که خارجی‌ها به نام common low دارند، common low در حقیقت چیزی است که اگر ما بفهمیم چه کار می‌کنند، دقیقاً آن‌ها صیغه‌ی ما را اجرا می‌کنند! البتّه با تفاوت‌های کوچک و آن همین چیزی است که وقتی نمی‌خواهند با هم ازدواج کنند، مشکل آن‌ها بحث هزینه‌ها نیست، اتّفاقاً این کار را پول‌دارها انجام نمی‌دهند، چون وقتی ازدواج کنند و طلاق بگیرند ارث نصف می‌شود؛ یعنی کل درآمدها را نصف می‌کنند، برای همین زود ازدواج نمی‌کنند، اوّلcommon law می‌شوند. وقتیcommon law می‌شوند، این law به معنای قانون است، common به معنای مشترک است. با هم مشترک قانونی می‌کنند و واقعاً او شوهر خانم است و غیرت شوهرانه دارد؛ یعنی مثل یک زندگی است، فقط محضر نمی‌برند، رزق آن‌ها هم مثل قاعده‌ای است که ما داریم، در ازدواج موقّت رزق‌ها بر عهده‌ی خود آن‌ها است، رزق بر عهده‌ی مرد نیست، مردی که نمی‌تواند همه کار انجام دهد، این پلّه‌ی میانی را تأسیس می‌کنند و این common law خیلی شبیه همین صیغه‌ی ما است، اگر ما صیغه را درست تعریف می‌کردیم، آن‌قدر تبدیل به فحشا نمی‌شد، این وظیفه‌ی بزرگان جامعه است که صیغه را تعریف کنند، اگر شما فاصله‌ی دو پلّه‌ی یا مجرّد یا مزّدوج، الآن این فاصله در خیلی از اقشار زیاد است، وقتی این فاصله زیاد است تبدیل به فحشا می‌شود. این‌جا آن‌قدر حسّاسیّت نشان ندهید! در آیه 5 سوره‌ مائده هم دارد مجبور هستم یک مقدار راجع به آن بحث کنم، گرچه بحث اصلی آن را کرده‌ام. آدم به عنوان یک مصلح اجتماعی باید ببیند جامعه در چه وضعیّتی قرار گرفته است، به صیغه تشویق نکند، به ازدواج تشویق کند، سعی کنید پلّه‌ها را پایین‌تر بیاورید، شرایط ازدواج را تسهیل کنید، ولی باید پلّه‌ی میانی را مدیریت کند و گرنه به پلّه‌ی پایینی تبدیل می‌شود و فحشا می‌شود.

صلوات!

[1] . من وقتی كه بچّه بودم خيلي هوس شيريني كردم به مادرم گفتم و مادرم رفت از او يك شيريني خامه‌اي بگيرد، گرفت و آمد ديد تابلوي اقليّت مذهبي است، گفت: ما نمي‌توانيم اين شيريني را بخوريم. گفتم: چرا؟ گفت نمی‌توانیم بخوریم و انگيزه‌ي طلبه شدن من اين بود كه این حکم را حلالش کنیم! به نظر مي‌آيد اين به طهارت بيشتر شبيه است.

[2] . مراجعه کنید به فایل‌های «زن و خانواده» در سایت قاسمیان.

[3] . من به دوستان خود می‌گفتم برای خانواده خرج کنید نه این که ولخرجی کنید، این‌که مدام حساب نکنید که 300 هزار تومان این کار را کردم کم می‌آید، نمی‌شود حالا می‌خواهد مرغ بخرد، نمی‌خرد. چقدر شما نسبت به خدا بدبین هستید. این از اسباب پایین آمدن رزق است که شما هزینه کنید، تا خدا این کانال را باز کند،‌ شیر را باز کنید تا آب بیاید، فکر می‌کند وقتی شیر را ببندد مثلاً همه‌ی آب پشت لوله جمع می‌شود، نه آب نمی‌آید. شما شیر را باز کنید همین‌طور از این طرف آب می‌آید، از آن طرف آب می‌رود، نه این‌که ولخرجی کنید، این‌ها را اشتباه نکنید. بلکه هزینه کردن و خرج کردن است. حالا مثلاً بچّه‌ها هوس پیتزا کردند، می‌گوید نه تا آخر برج دو هزار تومان کم می‌آوریم، این کارها را انجام ندهید، این‌ کارها خوب نیست. آدم باید مثل مرد خرج کند، نه این‌که ولخرجی کند، مثل مرد صدقه بدهد، خرج کند و نیازهایی که دارد را برطرف کند. مثلاً به بچّه‌ی خود پول می‌دهد که بستنی بخرد، بستنی خرید، شکلات هم می‌خرد، می‌گوید شکلات خریدی، از خانه‌ی من برو بیرون!

[4]. بحار الأنوار، ج 29، ص 45.

[5]. الكافي، ج ‏5، ص 451.