جلسه شانزدهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

سوره توبه، جلسه شانزدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (40)‏ انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ (41) لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاَّتَّبَعُوکَ وَلَـکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (42) عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ (43)

توبیخ مسلمانان

آیه 40 در روال آیات مربوط به تبوک است و بحث نَفْر(کوچ دادن) این‌هاست به سمت امپراطوری روم برای جنگ دفاعی؛ چون اسلام جنگ ابتدائی‌(ابتدائاً به مملکتی حمله کردن) هم دارد، و در این اختلاف است اما قدر متیقّن‌اش این است که باید به اذن امام معصوم باشد،‌ ولی به اذن نائب امام هم دلیل داریم؛ ‌مثلاً صاحب جواهر اذن امام را مُجْمَع علیه می‌گیرد؛ ‌یعنی اجماعی هست ولی دلیلی بر این‌که جنگ ابتدائی صرفاً باید به اذن امام باشد را تقریبا قبول نمی‌کند. تقریباً دلیل خیلی خاصی وجود ندارد که باید به اذن امام معصوم باشد.

به هر حال خبر رسید که روم سپاهی آماده کرده که به مملکت اسلامی حمله کند. خلاصه سپاهی را تجهیز می‌کنند و این در انتهای عمر مبارک حضرت رسول است و در شرایطی است که چرب و شیرین دنیا کاملاً به دهن مسلمان‌ها مزه کرده و دیگر حوصله جنگیدن ندارند. آن‌هم جنگ‌هایی که باید مسافت‌های طولانی را بروند و بجنگند و برگردند. نه این‌ها حوصله دارند و نه طراحان توطئه می‌خواهند که چنین اتفاقی بیفتد! به خصوص که حضرت علی را به عنوان نماینده خودشان در منطقه مدینه تثبیت می‌کنند و به جنگ تبوک می‌روند و با این‌که جنگی در تبوک صورت نمی‌گیرد ولی رفت و برگشت حضرت رسول یک مدت طولانی 5-6 ماهه طول می‌کشد.

بحث از این‌جا شروع می‌شود که یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ إثَّاقَلْتُمْ[1] إلَی الأرْضِ(توبه: 38) با یک توبیخی می‌فرماید چرا وقتی فرمان کوچ دارید تثاقل می‌کنید!

دین‌داری سخت است

بحث این است که نه این‌که شما ثقل دارید؛ چون داریم که در جنگ‌ها اگر کسی اعمی(کور) یا اعرج (لنگ) باشد،‌ مشکلی نیست به جنگ نرود،‌ ولی شما دارید تثاقل می‌کنید،‌ تمارض می‌کنید. اگر منظورتان این است که جنگ سخت است، که (52: 07) بعضی‌ها فکر می‌کنند هر کاری که سخت است، توی دین نیست، به دلیل لا حرج! بعضی از قواعد اسلامی اصلاً در موضوع خودش حرج و ضرر گذاشته شده. کسی نمی‌تواند به دلیل لاضرر و خمس ندهد یا به دلیل لاحرج جهاد نرود. لذا اساساً در دینداری هر چقدر دین‌داری را خالص‌ترش کنید، سخت‌ترمی‌شود. (30: 08)

الان اگر به شما بگویند که ما می‌خواهیم یک جهیزیه برای کسی آماده کنیم، ‌می‌بینید پول دادن برای طرف سخت است، وقتی کیسه را در مسجد می‌چرخانند،‌ من یادم می‌آید که دو تا نماز برای پدرم بخوانم! حالا فرض کنید بخواهید برای کسی جهیزیه درست کنید که خانواده خودتان نفهمد، ‌خوب این خیلی سخت‌تر است! حالا اگر بخواهید جهیزیه‌ای درست کنید که نه تنها خانواده خودتان که خانواده مقصد هم این را نفهمد! این دیگر خیلی سخت‌تر است! یعنی هر کاری را که انسان انجام می‌دهد،‌ هرچقدر مایه دینداری در آن قوی‌تر باشد،‌ کار سخت‌تر می‌شود. در بعضی احکام هم که این سختی‌ها در موضوع خودش اخذ شده! مثل جهاد. اگر بحث این است که یک ثقلی وجود دارد، ‌بله وجود دارد،‌ ولی همه باید به جهاد دفاعی بروند حتی پیرمرد، مرد، زن! اگر نصاب سختی از یک حدی بالاتر رفت،‌ بله! اما این‌جا این بحث است که شما دارید تثاقل می‌کنید،‌ ثقلی ندارد، برای همین در آیات بعد می‌گوید: انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً؛ کوچ کنید با هر وضعیتی که دارید! چه با حالت سبکبالی چه با حالت ثقالت!‌ چرا بهانه می‌آورید؟ ثقالا هم که باشد باید این کار را انجام بدهید. این ثقل اگر از یک حدی بالاتر باشد و در حد حرج برسد لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ (فتح: 17)؛‌ لنگ باشد، ‌مریض باشد؛ ‌یعنی یک حد مریضی خاصی می‌خواهد. برای همین می‌بینید جزء خصوصیت مؤمن این است که مؤمن از تکالیفش مرخصی نمی‌گیرد. حالا ممکن است این «نفر» کوچ به حوزه‌های علمیه باشد،‌ که آیات بعد نشان می‌دهد، یا ممکن است به سمت جهاد و جنگ باشد.

اجازه برای مرخصی از انجام تکلیف!

همین آیات 44 و 45 توبه را توجه بفرمایید. مؤمن نمی‌آید از پیغمبر اجازه بگیرد که می‌شود ما نباشیم؟ این خصوصیت مؤمن نیست. در درگیری‌ها و بازی‌ها و جاهایی که نظام اسلامی نیاز به موضع شما دارد، نیاز به حرکت شما دارد، نیاز به حضور شما دارد، نباید بگویی: می‌توانم من نباشم؟ لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ؛‌ مؤمن نمی‌آید اجازه بگیرد که می‌شود من جهاد به اموال و انفس نکنم؟

(32: 12) إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ؛ این‌هایی که به اسم موضع‌های خیلی حکیمانه، کلاً اذن می‌گیرند که کمک به نظام اسلامی نکنند، دشمنی هم نمی‌کنند، ولی کمک هم نمی‌کنند. این وسط‌ها هستیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افتد! قرآن می‌گوید: این‌ها ایمان ندارند وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ؛ قلبشان پر از ریب و شک شده. فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (توبه: 45)؛ توی خود شکشان هم مشکوک‌اند. شک‌های تو در تو دارند. وگرنه وقتی اسلام احتیاج به جهاد باموالهم و انفسهم دارد، باید جهاد کرد. قرآن می‌گوید: شما مشکلتان چیست که هجرت نمی‌کنید؟ اگر مشکل‌تان دنیاگرایی است، که متاع دنیا قلیل است. فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ؛ دنیا که چیزی نیست که شما بخواهید به آن برسید! (58: 13)

دینداری شما منت خدا بر شماست

مشکل‌تان اگر این است که می‌خواهید با کوچ نکردن به پیغمبر و دین ضربه بزنید، این دین را من آورده‌ام و خودم هم نگهش می‌دارم. با شما نشد با کس دیگر! من که نمی‌گذارم دین از بین برود! شما یک فرصتی دارید که یک تکانی به خودتان بدهید و این توفیق مال شما باشد که دین را یاری کنید. وگرنه خدا کار خودش را می‌کند. بزرگان در مسئله حضرت مریم می‌گویند: این‌که حضرت مریم با آن وضع معجزه‌گون بار دار شد و رفت به سمت جزعة نخل،‌ وقتی تنه خشک درخت خرما شروع کرد به خرما دادن، دارد که وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ (مریم: 25)؛ درست است که همه چیز براساس معجزه جلو رفته،‌ ولی تو هم یک تکانی بده!

معیت خداوند با پیامبر

شاهد هم می‌آورد بر این که در سخت‌ترین لحظات خدا دین را یاری کرده است که إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ؛

در شرایط پیچیده‌ و در همان داستان غار، خدا دین و پیغمبرش را یاری کرده است. که ثانی‌اثنین پیش پیغمبر بوده است و گفته شد که این آیه، واقعاً مدح ابوبکر نیست. إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ هم فعل مضارع است و جنبه استمرار دارد؛‌ یعنی پیامبر مرتب به او می‌گفتند: لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا. با این بیان خدا نشان داد که خدا با او نبود. با پیغمبر بود. نتیجه معیت ویژه باید این می‌شد که فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْه وَعلی صاحبه؛ در حالی‌که خدا سکینه‌اش را بر پیامبر نازل کرد، فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْه و تمام!

ما سه دسته معیت داریم: 1- معیت قیومیه مطلقه که همان وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ (حدید: 4) است؛‌ یعنی معیت عام خدا که با همه است. 2- معیت ویژه که مخصوص مؤمنین است؛‌ ان الله مع المؤمنین 3- یک معیت یک معیت ویژه هم هست که بر عکس است و خدا با کفار و منافقین است. سوره نساء آیه 108 را اگر بیاورید: یسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ؛ این‌ها از مردم پنهان می‌کنند اما از خدا که پنهان نمی‌کنند درآن جلسات مخفی شبانه، خدا با آن‌ها بود و این‌ها حرف‌هایی می‌زدند که خدا به آن رضایت نداشت. این از سنخ معیت إنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصَاد است.

به هر جهت آن معیت ویژه‌ای که با خود پیغمبر بود، با ابوبکر نبود. حالا چرا گفته لاتحزن؟ چون‌که باید باشد؛‌ چون‌که علی‌القاعده حزن برای اندوه چیزهای دست رفته است،‌ ولی این‌جا که هنوز اتفاقی نیفتاده. خوف برای این موقعیت‌هاست. اما ظاهراً چیزی از دست رفته؛ مثلاً عملیات لو رفته.

یک نکته‌ای هم هست در إِنَّ اللّهَ مَعَنَا که عرفا به آن اشاره کرده‌اند که پیامبر می‌گوید إِنَّ اللّهَ مَعَنَا، و موسی می‌گوید إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ (شعراء: 62) و این شأن ویژه پیامبر است در مقایسه با موسی که پیامبر، اول خدا را می‌بیند و بعد خودش را.

تنها ساختار توحیدی است که در عالم جریان دارد

یک نکته دیگر که در آیه وجود دارد این است که وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا با نصب خوانده نشده. این جور نیست که وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَ کَلِمَةَ اللّهِ هِیَ العلیا. چیز فوق العاده‌ای در این آیه است و آن این است که این جور نیست که خدا کلمه الذین کفروا سفلی قرارداده و کلمه الله را خدا علیا قرار داده! تا «کلمه سفلی» مفعول «جَعَلَ» بشود! وقتی آیه با این سبک گفته می‌شود،‌ نشان می‌دهد که جریان عالم بر مدار توحید دارد حرکت می‌کند. یک جریان بیشتر در عالم وجود ندارد و آن کلمه الله است. ساختمان هستی فقط بر اساس توحید حرکت می‌کند و هر جریانی به جز این جریان نمی‌تواند رشد کند و این سنت الهی است که جریان حق علیا باشد. یک حرف بیشتر در عالم نیست. ساختار درونی و بیرونی انسان هم بر توحید است. این ساختمان اصلی فقط براساس توحید حرکت کرده و همین! آن وقت هر کلمه دیگری که به نام کفر زده می‌شود خدا تو سرش می‌زند. این سنت الهی است که کلمه الله علیا باشد.

اگر آیات دیگری هم داریم مثل آیه 8 سوره مبارکه انفال در مورد بدر است که وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتِيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ؛ شما دوست داشتید به آن کاروان تجاری بر می‌خوردید وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ * لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ؛ ولی خدا اراده داشت که حق را احقاق کند و باطل را نابود کند. این‌جا به آن سبک نیست. این جا هر دو کلمه «حق و باطل» حالت مفعول دارد. اما آیه وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا، از محکم آیات قرآنی ‌است. این آیه در شرایط جنگ و مقابل هم قرار گرفتن است و لذا می‌گوید: ما حق را بر باطل پیروز می‌کنیم. این آیه در مقام هستی شناسی نیست که بگوید: ما حق را احقاق می‌کنیم بلکه در تضاد حق و باطل، ‌حق را تو سر باطل می‌زنیم.

در سنت الهی فروپاشی باطل، دفعی و غیرمنتظره است

(04: 27) در آیه 18 سوره اسراء هم داریم بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ ما حق را می‌زنیم تو کله‌ی باطل و او را مغزکوب می‌کنیم فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛ تا یکهو ببینند این پوسیده و پوشالی است. تمام این چیزی که به نام تمدن غرب از آن یاد می‌شود، اگر به عنوان جریان شرک و کفر و استبداد باشد، حق هنوز آن‌ها را مغزکوب نکرده است. و این اتفاق به نحو غافلگیرکننده‌ای می‌افتد! هم برای ما و هم برای خودشان! خدا اگر بخواهد این جریان‌ها را از بین ببرد، اگر بخواهد این ساختمان‌ها را از بین ببرد، سنتش این نیست که از سقف و ستون و پنجره و دیوار وارد بشود، بلکه از پی خراب می‌کند ساختمان را. کسانی که منتظرند فروپاشی‌ها به صورت آرام صورت بگیرد اصلاً این سنت الهی نیست! (25: 28)

سبک فروپاشی حباب، ترکیدن است

سوره مبارکه نحل، آیه 26 را ببینید؛ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ؛ حکایت دنیا این است که قبل از این‌ها هم یک عده‌ای مکر می‌کردند، خدا از در و پنجره وارد نمی‌شود بلکه خدا می‌زند و پایه‌ها را شل می‌کند، شالوده و پی و فونداسیون را سست می‌کند. این‌ها در خانه‌ای نشسته‌اند که تصورشان از این خانه این است که همه چیز سر جایش هست و حال آن‌که از زیر همه چیز خورده می‌شود، ‌آن وقت اتفاقی که می‌افتد این است که فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ؛ همین سقف سالم از بالا روی سرشان می‌افتد. وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ؛ از یک جایی که خودشان هم گمان نمی‌کنند. این سنّت خداست.(26: 30) حالا وعده قیامت سر جایش ولی توی همین دنیا هم هست. وقتی ماجرای کفر و شرک، مایه ندارد، اگر مغزکوب بشود، می‌ترکد. چون سبک از بین رفتن یک ماده این است که رفته رفته استحاله می‌شود؛ مثل یک آهنی که زنگ می‌زند، ‌ولی سبک فروپاشی حباب، ترکیدن است. لذا در جریان غیرحق امور این طور نیست که استحاله بشود، یکهو می‌ترکد! (21: 31)

(36: 31) مگر این چیزها اتفاق نیفتاده؟ مگر نداریم که وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ (سبأ: 45)؛ چطور ما آن‌ها را نابود کردیم، شما که یک‌دهم قبلی‌ها را هم ندارید! این‌که َکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا یعنی جریان توحید، جریان حقیقی است که باید هرکس خودش را به آن پیوند بزند و بقیه آن هم هیچ حقیقتی ندارد و طرف می‌شود وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاء (ابراهیم: 43)؛ می‌شود هیچی! می‌شود حباب. گنده شدن آن هم فربهی نیست، ‌ورم است! (29: 32)

در ساختار درونی انسان هم همین است. ما توحیدخواهیم. این‌که قرآن می‌گوید وَنَفْسٍ وَمَا سَوّاها (شمس: 7) تسویه روح به این است که فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ توحید و شرک را به او الهام شده است، درست خلق شدن روح انسان به این است که فجور و تقوی را می‌فهمد. اگر در مدار حقیقی بشود اسم کسی را انسان گذاشت، ناقص الخلقه داریم ولی ناقص الرّوح نداریم. بازگشت روح ناقص به این است که فجور و تقوی به او الهام نشده باشد.

گزارش و گرایش‌های صادق و کاذب

از این جهت است که این اندیشه‌ای که دارد زیرآب آن زده می‌شود این است که ما همان گونه که گفتار صادق و کاذب داریم، رفتار صادق و کاذب هم داریم، و همان‌طور که گزارش‌های صدق و کاذب داریم، گرایش صادق و کاذب هم داریم و این را غرب نمی‌فهمد. گرایش که گرایش است، دیگر صادق و کاذبش کدام است؟ و حال آن‌که ما گرایش کاذب و صادق داریم. در اصول معارفی که گاهی از غرب به ما القا شده، شما از گزارشی خبر می‌دهد که صدق و کذب‌بردار است.

گرایش کاذب یعنی چه؟ می‌گویند گرایش از سنخ انشائات است و صدق و کذب برنمی‌دارد.

اگر گرایش انسان به سمت کفر و شرک باشد، گرایش کاذب است. اگر گرایشش به سمت حق و توحید باشد،‌گرایشش صادق است؛‌ چون جریان حقیقی عالم به این سمت است. اگر گرایش به سمت نیکی‌ها باشد،‌ گرایش صادق است. چه‌طور ما عطش صادق و کاذب داریم؛ ‌مثلاً می‌گویند به این مریضی که جراحی شده آب ندهید؛‌ چون با این بخیه‌ها بدنش نمی‌تواند آب را جذب کند. نشاط صادق و کاذب داریم. آرامش خدایی و صادق داریم. آرامش صادق و کاذب هم داریم؛ سَکِینَتَه؛ یعنی آرامشی که از جانب خدا می‌آید. اهل باطل هم گاه آرامش‌هایی دارند ولی کاذب است. همین‌که در قرآن دارد: فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ (اعراف: 99)؛ بعضی هستند که ایمن از مکر هستند این آرامش کاذب است.

دین با حکمت طراحی شده و با عزت اجرا می‌شود

لذا در آیه 40 دارد که وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛ خدا طرح ریزی‌اش با حکمت است و با اقتدار هم آن را انجام می‌دهد. اصلاً دین با حکمت طراحی شده و با عزت هم اجرا می‌شود. صفت حکیم صفت حاکم خداست و اگر می‌خواهد شفاعت هم بکند و شفایی هم بدهد، ‌همه تحت تدبیر و حکمت است و هیچ چیز از زیر پر حکمت خدا خارج نمی‌شود و هیچ توسل و شفاعتی نیست که خدا بخواهد کار غیر حکیمانه انجام بدهد. این‌ است که در دعای امام سجاد داریم: یا مَنْ لاتُبَدَّلُ حِکْمَتَه الوَسَائلَ؛ ای کسی که هیچ وسیله‌ای حکمت تو را عوض نمی‌کند.

و لذا وسط آیات تبوک، این آیه را داریم تا نشان دهد که در چه اوج‌هایی خدا پیغمبر و دینش را نگه داشته! اگر کسی حرفی دارد باید شاهد بیاورد. نمی‌توان گفت که من دوست دارم همین طوری بفهمم؛ ‌مثلاً بدون هیچ شاهدی بگوید: حضرت ابوبکر را با خودشان بردند که توطئه نکند. از این طرف هم گفته‌اند: حضرت علی را سر جای خودشان خواباندند تا او را بکشند و اسلام از دستش راحت شود! خوب جواب آن حرف این حرف است دیگر! اگر حرف زدن این مدلی است که کاری ندارد.

سؤال: ولی از معنای آیه برمی آید که فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ، بر ابوبکر باشد. چون پیامبر خودشان در موضع سکینه هستند. و دارند می‌گویند لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا؟

جواب: اگر این‌طوری بگوییم، وحدت سیاق از دست می‌رود، مگر این‌که دلیل روشنی داشته باشیم برای خروج از سیاق. مثل آیه پایانی یوسف. حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ؛ نمی‌شود بپذیریم که پیامبران خدا فکر کردند که خدا به آن‌ها دروغ گفته! چون این معنا آیه را از سیاق خارج می‌کند.

در این آیه هم وحدت سیاق ایجاب می‌کند که همه ضمایر به پیامبر برگردد نَصَرَهْ، أَخْرَجَهُ، سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ، صَاحِبِهِ اصلاً آیه برای تأیید پیغمبر است، یا مصاحب پیغمبر؟ اگر «سکینته علیه» ابوبکر باشد، «ایّده» را چه می‌گویید؟ باز هم ابوبکر است؟ می‌گوید اگر شما پیغمبر را در لحظات سخت یاری نکنید من پیغمبر را یاری می‌کنم،‌ اما در تفاسیرشان دارند که پیامبر ترسیده بود و ابوبکر پیغمبر را دلداری داده!

پیامبر: اولِ اولین و آخرین

(سؤال) اگر بگویید ثانی اثنین پیغمبر است، ‌این خیلی عجیب است. پیامبری که همیشه از او به اول یاد می‌شود،‌حتی وقتی ذکرش با پیامبران اولوالعزم می‌آید، ‌می‌گوید: وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى (احزاب: 7)؛ یعنی پیامبر را اول می‌گذارد و بعد بقیه را به ترتیب می‌گوید؛ ‌یعنی پیامبر اول مطلق است، ‌آن وقت این‌جا می‌شود دومی دو تا؟

کار پاکان را قیاس از خود مگیر!

ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا اضطراب برای پیغمبر اشکالی دارد؟ این‌که خداوند سکینه‌اش را بر رسول بیاورد که اشکالی ندارد می‌تواند بر پیامبر باشد و به عصمت هم لطمه نمی‌زند. البته که اضطراب رسول با اضطراب مؤمنین فرق دارد. گاهی اوقات ما پیغمبر را با خودمان مقایسه می‌کنیم! الان هم کسانی هستند که مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ (احزاب: 23)؛ یک عده اصلا منتظرند که شهید بشوند! مگر این طرف چه خبر است که کسی بخواهد زنده بماند،‌ آن هم کسی مثل پیامبر! در حالی که شاگرد او می‌گوید: وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّه؛‌ من آنقدر به مرگ مشتاقم مثل بچه به سینه مادر. امیر المؤمنین این‌جوری مشتاق مرگ است،‌آن وقت پیغمبر از مرگ بترسد؟

شما شرایط هجرت را ببینید که چه شرایطی است؟! دو تا بیعت عقبه[2] انجام شده. قضیه هجرت قضیه قابل تأملی است و از این طرف کلّا شرایط جهان هم آماده است برای این اتفاق‌ها و جهان درگیر است با درگیری امپراطوری ایران و روم که این‌ها دارند جنگ‌های توان‌فرسا با هم می‌کنند و خودشان کلافه هستند و به دلیل این مشکلاتی که ابرقدرت‌ها با هم دارند، ‌این شبه جزیره هم در امنیتی آرامشی قرار گرفته است که در آیات قرآن هم به آن اشاره شده است: في أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (روم: 1)؛ روم شکست خورده و حالا پیروز می‌شود.

گرایش به اسلام در مدینه هم از آن جهت است که اوس و خزرج آن‌قدر با هم درگیر شده‌اند که خودشان هم خسته شده‌اند و از آن طرف با یهودی‌ها مواجه هستند که برای این‌ها کُری می‌خوانند که صبر کنید منجی ما بیاید تا… و اهل مدینه عملاً آماده‌اند برای منجی؛ یعنی ذهنیتشان آماده است. برای همین وقتی دعوت‌های پیامبر از طریق مصعب بن عمیرها می‌رسد،‌ این‌ها به‌سرعت مسلمان می‌شوند؛‌ چون کارها توان‌فرسا شده و خستگی تولید شده و واقعاً این وقت‌ها ابهام ایجاد می‌شود که ما رو به چه سرنوشتی داریم می‌رویم؟!

نقاط ظهور منجی در تاریخ

اصلاً این طور وقت‌ها نقاط ظهور منجی‌است. این درگیری‌های دنیا را شما خوب ببینید! چون واقعاً دنیا داخل یک درگیری‌ای است. دیگر نمی‌شود توجیه کرد که ما به سمت ظهور منجی نیستیم[3]. حوادث عالم هم پشت به پشت دارد نشان می‌دهد. اتفاقات جوری دارد جلو می‌رود که دنیا دارد آماده می‌شود برای منجی. آنقدر با هم درگیر می‌شوند تا شتاب بگیرد. خودشان هم دارند با تولید مستندها در رسانه‌ها دنیا را آماده می‌کنند برای آمدن منجی. ظهور منجی؛ یعنی با فیلم‌ها و سریال‌ها ذهنیت منجی را داشتند و حالا انتشار هم می‌دهند.

حالا مدینه در این وضعیتی که دو تا پیمان هم بستند، آماده است برای تشکیل یک حکومت اسلامی و حالا سکینه‌ای که در این level که برای ما هم قابل فهم نیست! مثلاً گاهی آقای امیرخانی یک نقطه می‌نویسد و می‌گوید: نشد! او الان از نقطه خودش راضی نیست! در حالی که کسانی که اهل خط و خطاطی نیستند می‌گویند: خیلی هم خوب شد. این چیزها برای کلاس اولی قابل فهم نیست. کما این که داریم وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ (بقره: 214). متی نصرالله رسول و مؤمنین با هم فرق دارد. اولی استدعاست و دومی استبطاء؛ ‌یعنی خدایا چرا نصرت نمی‌دهی؟ پس کو این نصرت؟ دیر کردی!

فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا؛ نصرت خدا می‌رسد با این وضعیتی که تار عنکبوت بتند و دو تا پرنده، تخم بگذارند و این‌ها، این‌طوری خدا پیامبرش را حفظ می‌کند! خدا دیوارهای آهنی نمی‌کشد بلکه با یک تار عنکبوت محافظت می‌کند! این‌ها ضرب شصت نشان دادن خداست که در طول تاریخ فراوان بوده است. می‌بینید که فرعون همه را دارد می‌کشد که موسی را کشته باشد، حالا می‌دهم دست خودت که بزرگش کنی! حالا که همه را می‌کشی یک کاری می‌کنم که خودت بزرگش کنی! اصلاً یک جور تحقیر فکر و حساب و کتاب بشریت است!

همه‌جوره در راه خدا جهاد کنید

انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً با هر وضعیتی هستید، کوچ کنید، بجنگید. در عرصه‌های فرهنگی هم همین است. همه مسئول حفظ دین هستند. وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ جهاد با مال و جان کنید در راه الله. از این طرف شما اول جهاد به مال می‌کنید بعد جهاد به انفس، اما خدا که می‌خواهد بخرد، اول جان را می‌خرد بعد مال را. إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم (توبه: 111). برای خدا جان مهم است. جان باید برای جهادها آماده باشد. و الا اول شما مال را وسط می‌گذارید تا جانتان محفوظ بماند و بعد جانتان را وسط بگذارید تا دینتان محفوظ بماند. این‌که (37: 58) در روایات هم داریم که إذا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلوا أمْوالَکُم دونَ أنْفُسَکُم وَأنْفُسَکُم دونَ دینِکُم؛ اگر بلایی نازل شد، مال بدهید تا جانتان بماند، جان بدهید تا دینتان بماند؛ یعنی دین را بگذارید وسط و دو تا خاکریز بگذارید جلویش! تا دینتان لطمه نبیند. اگر جانتان را دادید که دیگر دینتان مورد خطر واقع نمی‌شود. مهم این است که این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست/ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم! این مهم‌ترین روندی است که در این عالم آدم می‌تواند طی کند. این جان توحیدی نفخت من روحی را تحویل گرفتیم و جهاد باموالهم و انفسهم کردیم؛‌ یعنی هرآنچه که در توانمان بود! بیشتر از این نبود! این دنیا با تمام بالا و پائینش تمام می‌شود، ‌اما مهم این است که دین ما سالم بماند.[4](58: 59)

اردوگاهتان را تعیین کنید!

سیاهی لشکر کفر نشوید!

(30: 02: 01) توی کتاب جهاد داریم که آن طرف نمانید لأنْ لا یَکْثُرَ سَوادُهُم[5]؛ تا چهره‌شان با ابهت دیده نشود! سیاهی لشکرشان دیده نشود. حالا یک نفر می‌خواهد چیزی یاد بگیرد و علیه خودشان استفاده کند چیز دیگری است، طوبَی لَه وَحُسْنُ مَآب اما اگر فکر کند که من می‌روم و آن‌جا راحت زندگی می‌کنم،‌ ین‌ها پذیرفته نیست! جبهه و اردوگاهت را تعیین کن! از الان! این‌جا یک پیچ سفت کن که این چرخ منتهی به جریان حق بشود. پیچی را سفت نکن که به نفع جریان باطل و نظام استکباری است! یک خرده از فرد خودت بیا بیرون! به ماجرا و جریان حق در عالم فکر کن! مگر ما چقدر زنده هستیم؟ سی چهل سال که رفته و بعد آن هم که سراشیبی است و با قرص و دواست! توی جبهه حق آشپزی کنی شرف دارد که کار تکنولوژیک کنی توی جبهه باطل! (32: 04: 01)

اگر مطلب غیر این است به ما هم بگویید! اگر در عالم جبهه بندی نداریم، خب به ما هم بگویید! ما هم برویم راحت بنشینیم! برای راحت شدن هم طرق مختلفی وجود دارد. اگر در جبهه حق ماندن و شمشیر زدن و خدمت کردن مهم نیست خب به ما هم بگویید! در صورتی که در همین آیه انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً داریم که عده‌ای از پیرمردها به بچه‌هاشان می‌گفتند: جَهّزونِی! ما را هم مجهز کنید برویم جنگ! یعنی آنقدر فرتوت بودند که خودشان نمی‌توانستند خودشان را تجهیز کنند. می‌گفتند: آخر شما به چه درد می‌خورید؟ می‌گفتند: حداقل سیاهی‌لشکر که هستیم. همین خوف در دل دشمن می‌اندازد یا نه؟ بالاخره بار و بنه شما را نگه می‌داریم! چایی که می‌توانم درست کنم! توی جبهه حق بمانید ولو برای چایی درست کردن! [6](40: 06: 01)

افق دید را بالا ببرید

لذا انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ (41)؛ هر چه که در توانتان هست،‌ هرچه که از شما بر می‌آید، در راه خدا جهاد کنید. جهاد هم فقط جهاد با شمشیر نیست! جهاد علمی،‌ جهاد فرهنگی و … و واقعاً جهاد با شمشیر و اسلحه، ساده‌ترین نوع جهاد است و مدلی است که راحت می‌شود به آن فکر کرد و آن این‌که فقط من باید زن و بچه‌ام را کنار بگذارم و همین! وگرنه توی این جهادها که واقعاً جهاد کبیر است، وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا (فرقان: 52)؛ جهاد با قرآن؛ یعنی جهاد فرهنگی، جهاد کبیر است.

ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ(41)؛ اگر می‌دانستید، ‌چنین چیزی برای شما بهتر بود.

 

صلوات!

[1]. این اثاقلتم، فعلش تثاقلتم (ت ث) بوده که می‌شود ثثاقلتم (ث ث)، ادغام می‌شود و تشدید می‌گیرد و یک همزه می‌گیرد ‌< اثاقلتم می‌شود.

[2]. بیعت عقبه، به بیعت مردم یثرب با رسول خدا(ص)، پیش از هجرت آن حضرت اشاره دارد. دو بیعت بین مردم مدینه و پیامبر اکرم (ص) انجام شد که اولی در سال دوازدهم و دومی در سال سیزدهم بعثت بود و هر دو به بیعت عقبه معروف است. بعضی بیعت اول را بیعت النساء و بیعت دوم را بیعت الحرب نامیده‌اند ولی بیشتر مورخان بیعت نساء را پس از فتح مکه دانسته‌اند. این دو بیعت، مقدمه هجرت پیامبر(ص) و مسلمانان از مکه به مدینه را فراهم نمود.

[3] . از بحث مردی از قم بگیرید تا سید خراسانی تا مرد یمانی! و اختلافاتی بعد از پادشاهی به نام عبدالله(ملک عبدالله) که الان بحث اختلافات بعد از او دارد شروع می‌شود. تمام شواهد و قرائن دارد می‌گوید که به سمت ظهور هستیم. و بزرگان زیادی مثل آقای بهجت که در صدقشان شک نیست، ‌نمی‌شود گفت که بی‌ربط حرف می‌زند. این مطلبی ا‌ست که به راحتی نمی‌شود از کنارش عبور کرد.

[4] .(19: 00: 01) تعیین اردوگاه خیلی مهم است. شما اردوگاه خودتان را تعیین کنید، مگر نمی‌شود رفت آن‌طرف دنیا، تحصیل مهندسی کرد، و نوارهای آقای جوادی آملی را هم دانلود کرد و گوش داد؟! و یک زندگی راحتی هم کرد؟! می‌شود! ولی به چه قیمتی؟ فکر هم می‌کند که این یک زندگی مؤمنانه است! ولی اردوگاهت کجاست؟ پیچ کدام چرخ و کدام ماشین را داری سفت می‌کنی؟ افق دیدت را ببر عقب‌تر! که در آخر الزمان دو تا اندیشه ایران و روم ـ به تعبیر روایت- می‌ماند که روم نماینده اندیشه غرب است و ایران نماینده اندیشه‌های توحیدی است با تمام مشکلاتی که دارد. مگر کسی خبر ندارد؟ اردوگاهت کجاست؟ وگرنه این طرف و آن طرف دنیا رفتن برای ماها مگر کاری دارد؟ کاری ندارد بروی آن‌جا، راحت زندگی کنی، ‌ماشین خوب، خانه خوب، بعد نماز و روزه و نماز و دعای کمیل‌‌ات را هم داشته باشی، ولی شما مشغول سفت کردن پیچ کدام جریان هستی؟ انتظار این است که فرد افق دیدش را باز کند نه این‌که غرق زندگی شخصی خودش بشود! که مثلا من یک گوشه دنیا دارم کار پزشکی می‌کنم و دارم کار خوبی انجام می‌دهم و از آن طرف هم دعای کمیلم را هم می‌روم پس سرجمع آدم خوبی هستم! در یک وضعیت رفاهی خوب هم دارم زندگی می‌کنم همین؟ آیا ما آمده‌ایم برای خودمان چنین زندگی‌ای ترتیب بدهیم و به کل نظام عالم فکر نکنیم؟ حق و باطل را تشخیص ندهیم؟ نفهمیم چه پیچی دارد توسط ما سفت می‌شود؟ (29: 02: 01)

 

[5] . واحترز بغیر المتمکّن ممّن یمکنه إقامتها لقوّه أو عشیره تمنعه، فلا تجب علیه الهجره. نعم، تستحبّ لئلّا یکثر سواده وإنّما یحرم المقام مع القدره علیها، فلو تعذّرت لمرض أو فقر ونحوه فلا حرج. (شرح لمعه، ج 2، باب الجهاد)

[6] . (41: 06: 01) اگر این افق (ایستادگی در جبهه حق) فراز بشود با 4 تا دعوای سیاسی رها نمی‌کند برود! می‌گوید بگذار بزنند توی سر و کله هم، ولی این جبهه حق است. این جبهه جبهه حق در آخرالزّمان است. هر حرف حقی زده می‌شود در همین جبهه است. جبهه‌ای که ام القری آن ایران است و عاصمه و پایتختش همین تهران است. عَلَم حق را این‌جا بلند کرده‌اند. خدا رحمت کند امام را! این بشر چه کرد! توفیقات ایشان، به دست بعضی از انبیاء هم عملی نشد که علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل، که اگر امام در زمان نبوت‌ها بود بی‌تردید یکی از انبیای الهی بود. حالا اگر کسی بخواهد به قیمت نان و گوشت و سیب‌زمینی گیر بدهد این دیگر افق دیدش خیلی پایین است. که بگوید: زمان شاه بهتر بود! تو به چه چیز آن می‌گویی بهتر بود به 4 تا بی‌حجابی و مواد مخدرش؟ در صورتی که می‌بینی یک عَلَمی در دنیا بلند شده به نام عَلَم حق با معارف جدید! که خار در چشم باطل شده! الان این‌همه دشمنی‌ها برای چیست؟ اگر مثل دوره پهلوی جلوی این‌ها فرش قرمز پهن می‌کردیم که با ما مشکلی نداشتند! تحریم پشت تحریم برای چیست؟ چون خار در چشمشان شده‌ایم! و این درخت تنومندی است که دارد مرتب بارور می‌شود تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا (ابراهیم: 25) توی لبنان، توی یمن. می‌بینید علم‌هایی به اسم علم حق دارد بلند می‌شود. ما الان پای ‌چنین نظامی ایستاده‌ایم (55: 09: 01). قدری فراتر از دعواهای سیاسی و جناحی نگاه کنیم و ببینیم جریان حق کجا شکل گرفته، ‌کجا دارد منطق‌ها را عوض می‌کند؟ این‌جا دارد مبانی علوم انسانی عوض می‌شود، حرف از سنت‌های خدا می‌زند و دارد با آن زندگی می‌کند. می‌خواهد با آن تئوری بدهد. کجا دارد این کارها را می‌کند؟ ایران! پس مملکت حق همین است. استکبار در این عالم که بالاخره قطب‌های باطل پیدا می‌کند، کجاست؟ اگر آمریکا و اسرائیل نیستند پس کیست؟ بورکینافاسو است؟ همین‌ها هستند که می‌نشینند و برای مملکت‌ها تصمیم می‌گیرند و قائلند که ولی مطلق دنیا ما هستیم و بقیه دنیا همه محجورند! ما باید برای دنیا برنامه بریزیم! اگر بخواهید خلاف این هم عمل کنید پدرتان را در می‌آوریم! این می‌شود روح استکباری! آن وقت بعضی ولایت فقیه را قبول ندارند ولی ولایت آمریکا و اسرائیل را قبول دارند. (31: 11: 01)