باسمه تعالی جلسهی 56 تفسیر سورهی مبارکهی بقره حجتالاسلام و المسلمین قاسمیان – 5شنبه 12 مرداد 96 فهرست مطالب 1-1-داستان «بقره»، دلیل نامگذاری سوره 1-2- قاعده: آشکار کردن کارهایی که به صورت استمراری کتمان میکنید،توسط خدا 1-3-…کَذَالِکَ يُحْيِي ﭐللَّهُ ﭐلْمَوْتَى 1-3-2-تفاوت حساب و کتاب خدا با حساب وکتاب ما 1-4-1-نقد به نگاههای انیمیشینی یا ساده به داستانها 1-4-2-علم جدید، عالم را کور فرض کرده است برخلاف قرآن 1-5-2-برداشت آقای مکارم:خصوصیات گاو احیاگر، همان خصوصیات رهبر احیاگر 1-6-1-تردیدها و پیچیدگیهای انسان باعث مواجهه با خدای پیچیده 1-6-2-بررسی بحث «اذن» ، مقدمهای برای فهمیدن بحث «سؤال» 1-6-3-«سؤال»؛ یکی به معنای «پرسش»، یکی به معنای «درخواست» 1-6-4-به جهل کشاندن انسان به دلیل سؤالهایی از سر بیاعتمادی و دل لرزان 1-6-5-توصیهی قرآن به نپرسیدن سؤالهایی که اگر آشکار شود، کار را سخت میکند 1-7- تک نکتهای از روایات ذیل این آیات: خدا و ائمه خودشان را زیر دِین کسی نگه نمیدارند 2- دو روایت به مناسبت دههی کرامت 2-1- روایت اول؛ خودتان را مستقیم درگیر محرومین کنید 2-2-روایت دوم ؛ تجارت با خدا با صدقه
آیات اصلی:67 تا 74 بقره سایر آیات: هود:40 تا 46/ مائده:101 و 102/ توبه:41 تا 45/ کلمات کلیدی اصلی: داستان گاو بنی اسرائیل (بقره)، مبحث سؤال، مبحث اذن کلمات کلیدی فرعی: قیامتباوری، آشکار شدن خطای مستمر، نقد نگاه انیمیشنی به داستانهای قرآن، نقد علم جدید، ماجرای نوح و پسرش، ادب سؤال، تجمّل، سؤال از سر بیاعتمادی، بزرگ شدن نامتوازن فقه، ارتباط مستقیم با محرومین، صدقه
بخش اول – گزارش کوتاهجلسهی این هفته، همزمان با میلاد مبارک حضرت رضا (علیهالسلام) به مدت حدوداً 1 ساعت 20 دقیقه در محل مسجد امام رضا (علیه السلام) با محوریت آیات 67 تا 74 سورهی مبارکهی بقره، که مربوط به داستان «بقره» است، (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ ﭐللَّهَ يَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً…؛ قَالُواْ ﭐدْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ…؛ قَالُواْ ﭐدْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا…؛ قَالُواْ ﭐدْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ ﭐلْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا…؛ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَّا ذَلُولٌ تُثِيرُ ﭐلْأَرْضَ…؛ وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً…؛ فَقُلنَا اضرِبُوهُ بِبَعضِهَا…؛ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ…) برگزار شد. در ابتدا بیان شد که دلیل نامگذاری این سوره به نام «بقره» به دلیل وجود این داستان بوده است و غیر از این، خیلی دلیل خاصی از این نام، برداشت نمیشود. بعد از خواندن آیهی 67، بیان شد که قسمت اولی داستان، در انتهای این دسته از آیات آمده است. به همین جهت پیمایش آیهی 72 (وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً… ) شروع شد. ذیل عنوان …وَﭐللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ (72 بقره)، این «قاعده» بیان شد که خدا کارهایی را که به صورت استمراری کتمان میکنید آشکار مینماید. سپس با ورود به آیهی 73، ذیل عنوان …کَذَالِکَ يُحْيِي ﭐللَّهُ ﭐلْمَوْتَى…، یکبار بحث قیامتباوری و اثرات آن مطرح شد و یکبار نیز بیان شد که حساب و کتاب خدا با حساب وکتاب ما متفاوت است. از این رو، با بررسی آیهی 66 سورهی مبارکهی نحل، گفته شد که گاهی خداوند به سبب استقامت، از میان بدترین و کثیفترین صحنهها، الطاف غیرقابل انتظاری را میدهد. پس از آن با ورود به آیهی 74 ( ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ…)، به نگاه ساده و انیمیشینی به داستانها نقد وارد شد. این که این عذاب (یعنی قَسَتْ قُلُوبُکُم)، تنها به دلیل بهانهجویی بنیاسرائیل (درعین اجرای دستور) بوده است، نگاه سادهای به داستان دانسته شد و این سؤال مطرح شد که آیا میشود بحثهای دیگری را بر این داستان بار کرد؟ در ادامه در ذیل فقرهی …وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ… (74 بقره) این نقد به علم جدید وارد شد که عالَم را کور فرض کرده است اما به این دلیل که از بحث اصلی جا نمانیم، این بحث به طور مفصل بررسی نگردید. آیات 68 تا 71، جریان خصوصیات گاو بنیاسرائیل است که ابتدا اصل داستان، بررسی شد. (در این میان برداشت آقای مکارم بیان شد به این مضمون که خصوصیات گاو احیاگر را میتوان خصوصیاتِ رهبر احیاگر هم دانست که تطبیقاتی هم ارائه گردید.) ذیل این آیات، بحثی آغاز شد با عنوان «سؤال». بیان شد که اگر بنیاسرائیل در همان ابتدا با همان عمومات و اطلاقاتی که گفته شده بود، گاو را کشته بودند، عمل به وظیفه کرده بودند، اما چون سؤالهایی کردند که بوی تردید و بیاعتمادی میداد، امتحانشان تشدید شد؛ به همین ترتیب اگر ما روی یک تردیدهایی، کارهایی انجام دهیم، خدا هم پیچیده با ما برخورد میکند. سپس برای روشن شدن بحث «سؤال»، با بررسی آیات 43 و 44 و 45 سورهی مبارکهی توبه، راجع به بحث «اذن»، بیان شد که گاهی پشت صحنهی اذن، به خاطر ریب و ترید است. در مورد سؤال نیز چنین است. سپس برای روشن شدن موضوع، بیان شد که «سؤال» به دو معناست، یکی به معنای «پرسش» و یکی به معنای «درخواست». در ذیل آن، با بررسی آیات مربوطه، نشان داده شد که بحث حضرت نوح (علیهالسلام) راجع به پسرش، «سؤال» بود و نه «درخواست». همچنین گفته شد که گاهی سؤالاتی که از سر بیاعتمادی و دل لرزان انجام میگیرد، انسان را به جهل میکشاند. در همین میان، نقدی به فضای پرسشهای فقهی زده شد و دلیل باد کردن گوشهای از اسلام به صورت نامتوازن، همین امر دانسته شد. پس از آن، توصیههای قرآن راجع به نپرسیدن سؤالاتی که اگر آشکار شود، کار را سخت میکند، بیان گردید و بررسی مفصلتر آن به جلسهی آتی موکول شد. «خدا و ائمه خودشان را زیر دِین کسی نگه نمیدارند» به صورت تک نکتهای از جریان روایی داستان، بیان گردید. در نهایت، به مناسبت دههی کرامت، دو روایت در مورد کمک مستقیم به محرومین، و صدقه بیان گردید.
بخش دوم – مباحث تفسیری1- داستان بقره1-1- داستان «بقره»، دلیل نامگذاری سورهآیات 67 تا 73، آیات مورد بحث در این جلسه است. سرِّ نامگذاری این سوره به «بقره» همین آیات است. بعضی میخواهند بگویند این داستان خیلی مهم است به دلیل اینکه نام این سوره از این داستان گرفته شده است؛ باید گفت درست است که این داستان مهم است، اما دلیل نامگذاری به خاطر این بوده است که این داستان در این سوره معروف بوده است. معمولاً سورهها اسم نداشته است. مثلاً در روایات اینطور آمده است « فی السوره اللتی یذکر فیها البقره»؛ آن سورهای که در آن داستان بقره است. بعد اینقدر اینطور گفته شده است که نام سوره شده است «بقره». اینطور نبوده که از ابتدا نام سوره را گذاشته باشند «گاو». بعضیها هزار تفصیل و تفسیر میکنند که سرّ نامگذاری این سوره به این دلیل بوده است که مثلاً چون سورهی بزرگی است به نام «گاو» گذاشته شده است. نه! نامگذاری به خاطر همین آیات است و خیلی معنی خاصی شاید از آن استشمام نشود. ولی اینکه این داستان، مهم هست در آن تردیدی نیست. 1-2- قاعده: آشکار کردن کارهایی که به صورت استمراری کتمان میکنید،توسط خداچون با داستان آشنا هستید لازم نیست که تفاصیل داستان عرض شود، البته طبیعتاً روی داستان حرکت و پیمایشی انجام میدهیم. [حدود دقیقه ی 4] (67 بقره) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ ﭐللَّهَ يَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً… و چون موسي به قوم خويش گفت : خدا به شما فرمان ميدهد که گاوي را سر ببرید. …قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً… گفتند آیا ما را مسخره میکنی؟ …قَالَ أَعُوذُ بِـﭑللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ ﭐلْجَاهِلِينَ؛ گفت از نادان بودن به خدا پناه ميبرم. حال دقت کنید که قسمت اولی داستان در انتهای این دسته از آیات آمده است. آیهی 72 ابتدای داستان است: (72 بقره) وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً… و چون کسي را کشته بوديد …فَـﭑدَّارَأْتُمْ فِيهَا… و درباره او کشمکش ميکرديد …وَﭐللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ، و خدا آنچه را نهان ميداشتيد آشکار کرد. «خدا آشکار میکند»، این یک قاعده است؛ یک قاعدهی خیلی ترسناک. درست است که آشکار کردن توسط خدا، پشتسر این آیه آمده است اما این حرف، به صورت بیان یک قاعده است. آن چیزی را که به صورت استمراری شما کتمان بکنید، خدا آن را لو میدهد و آشکار میکند. یعنی شما یک خطایی را انجام میدهید و مدام آن را تکرار میکنید و مدام کتمان میکنید، این را خدا لو میدهد. ستّاریت خدا در این دنیا برای کسی است که یک توبهای میکند، باز اگر دوباره گناه میکند، دوباره واقعاً توبهای میکند. اگر انسان بخواهد گناهی را ادامهدار بکند، اسیر یک سنت الهی میشود که (72 بقره) …وَﭐللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ. فرق «مُخرج» با «یُخرج» در ادبیات عرب این است که «مُخرج» اسم است و «یُخرج» فعل است؛ دوام و ثبوت اسم بیشتر است از فعل. آن چیزی که به صورت استمرار پنهان میکردید را خدا لو میدهد. معلوم است که اینها میخواستند چیزی را کتمان کنند و گردن کسی بیندازند. خدا یک همچین داستانی را با آنها طی کرد. 1-3- …کَذَالِکَ يُحْيِي ﭐللَّهُ ﭐلْمَوْتَى1-3-1- قیامتباوری[حدود دقیقه ی 7] (73 بقره) فَقُلْنَا ﭐضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا… گفتيم بخشی از گاو را که ذبح کردید به کشته بزنيد …کَذَالِکَ يُحْيِي ﭐللَّهُ ﭐلْمَوْتَى… خدا مردگان را چنين زنده ميکند. بحث قیامت برای انسان نه تنها باید باور شود، بلکه همان چیزی که در سوره ممتحنه هم عرض کردیم باید مایهی رجاء شود نه اینکه تنها یک اعتقاد باشد (6 ممتحنه)… لِمَن کَانَ يَرْجُواْ ﭐللَّهَ وَﭐلْيَوْمَ ﭐلْئَاخِرَ… . مایهی رجا و بیم و امید شود. یعنی شخص واقعاً قیامت را جلوی چشمش زنده نگه دارد. کسی که چنین کرده است، واقعاً تنظیم میشود. به خاطر همین هم در روایت است که وقتی که خیلی خوشحال هستید به قبرستان بروید، میبینید که همهی این خوشیها تمام میشود. وقتی خیلی هم ناراحت هستید به قبرستان بروید، باز میبینید که اینها هم تمام میشود. هرچقدر هم بلاهای دنیایی سر انسان بیاید، همه تمام میشود. بعد هم یک جایی هست که حساب و کتاب است. جایی هست که (72 بقره) …وَﭐللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ است. دیگر نمیشود کسی را پیچاند. جایی هست که (9 طارق) يَوْمَ تُبْلَى ﭐلسَّرَائِرُ[1] است. خدا را نمیشود پیچاند؛ خدا کسی است که (94 توبه) عَالِمِ ﭐلْغَيْبِ وَﭐلشَّهَادَةِ… است. قیامت باوری باعث میشود انسان دست و پایش را جمع کند. انسان قیامت باور وقتی کسی را آزار میدهد، میبیند کسی از دستش ناراحت میشود واقعاً بهم میریزد. چون این برایش مهم است که جواب ناراحتی او را باید چکار کند؟ به این فکر میکند که اگر در همین لحظه عمرش تمام شود، یا نه، مثلاً بیست سال دیگر عمرش تمام شود، بالاخره این اتفاقی است که در عالم افتاده است، او چه باید بکند؟ ضرب شست معادباوری چنین است که قرآن وقتی میخواهد بفرماید بندگان خیلی ویژهمان را میخواهیم خالص بکنیم، با معادباوری خالصشان میکنیم؛ میفرماید (46 ص) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم[2] بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى ﭐلدَّارِ؛ ما با یاد آن طرف، اینها را خالص میکنیم. در احوالات بزرگان هم، چنین است. مثلاً آقای بهجت واقعاً تلاش عجیبی میکرد. برای چه دارد اینقدر تلاش میکند؟ مثل بچه کنکوریها تلاش میکرد. ایشان هفتاد سال صبح به صبح را در حرمها گذراندند. آن موقعی که کربلا بوده است در حرم سیدالشهدا، آن موقعی که نجف بوده، حرم امیرالمؤمنین، آن موقعی که قم بوده حرم حضرت معصومه، زیارت عاشورایش، نماز جعفر طیار خواندنش، درس و بحثش، عبادتش و …، انگار پشت کنکوری دارد تلاش میکند و حواسش را جمع کرده است. اینها برای این است که آقای بهجت فکر میکند که بالاخره یک «وقتی» برای ما هست که این وقت در حال تمام شدن است و نان این وقت را میخورد. 1-3-1-1- شهادت در قیامت[حدود دقیقه ی 17] این که میفرماید این مرده را بزن به یک مرده، میشود یک زنده، اینها کارهای خداست. یک نفخی که آن نفخ، صرفاً نفخ است، به این آدم میخورد و او را زنده میکند و بلند میشود شهادت میدهد. همینطور که اینجا بلند شد و شهادت داد، در قیامت نیز چنین است. اینکه میفرماید (72 بقره) …وَﭐللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ، تصور کنید که در قیامت چه آبروریزیای میشود. یک نفر بلند میشود و شهادت میدهد. این میشود تک نکاتی که در آیات است. 1-3-2- تفاوت حساب و کتاب خدا با حساب وکتاب ما…کَذَالِکَ يُحْيِي ﭐللَّهُ ﭐلْمَوْتَى… اینچنین است که خدا احیای موتی میکند. خدا از ضربهی دو مرده، یک زنده درست میکند. کارهای خدا حساب کتابِ ما را ندارد. میفرماید یک تکه مرده را بزن به یک تکه مردهی دیگر، از آن زنده درمیآید. برای همین است که همان اول، واکنش بنیاسرائیل نشان از یک نوع بی اعتمادی دارد. خود ما معلوم نیست که چقدر این را باور میکردیم. در نوع خودش کار عجیبی است. خدا از این کارهای عجیب میکند. خدا، خدایی است که از موتی زنده درمیآورد. مثلاً یزید دو فرزند داشته است. یکی شیعه بوده است و یکی عارف. انسان تعجب میکند. از یزید دو فرزند اینچنین بماند، گویا از یک مرده دو تا زنده درآورده است. 1-3-2-1- رسیدن الطاف گوارای خداوند از میان بدترین و کثیفترین صحنهها، به سبب استقامت[حدود دقیقه ی 13] خیلی وقتها قرآن اینچنین میگوید که از جاهایی که شما توقع ندارید، چنین میکند … (66 نحل) وَإِنَّ لَکُمْ فِي ﭐلْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً… براي شما در حيوانات عبرتي است. «عبرت» یعنی چیزی است که شما باید از آن عبور کنید. یعنی این صحنه را ببین، از آن عبور بکن. وگرنه نه اینکه این صحنه را ببین و در آن بمان یا بخواهد حادثهی طبیعی را توضیح بدهد، نه! عبرت است یعنی عبور بکن، این در زندگیها پیش میآید …نُّسْقِيکُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ؛ ما مینوشانیم به شما از بین خون و پِهِن، شیر گوارا و تازه. از این حادثه عبور کن. گاهی اوقات از وسط بلاها و از وسط چرک و خون چیزهایی در میآوریم مثل شیر گوارا و تازه؛ مهم این است که شما صبر و استقامت داشته باشید. (16 جن) وَأَلَّوِ ﭐسْتَقَامُواْ عَلَى ﭐلطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقاً[3]؛ که آن آب گوارا را روی صبر و استقامت میدهند. مهم این است که استقامت باشد. گاهی اوقات خدا روی چیزهایی، لطفهایی گذاشته که انسان باورش نمیشود. شیر به این گوارایی از بین یک سری خون و پهن درمیآید. اینها معجزات تکراری است که یک گاوی علف میخورد، بعد شیر میدهد. انسان تعجب میکند چگونه از این حیوان درآمده است. این علف را هرکاری بکنی، شیر نمیشود. بعد از لای خون و پهن طوری رد میکند و این شیر را میدهد. خدا اینطور است. هاضمهی طبیعت و هاضمهی عالم اینطور است. گاهی اوقات از بدترین و کثیفترین صحنهها و جاهایی، ممکن است برای شما چیزی کنار گذاشته باشد و به شما بدهد. خیلی اوقات به خاطر صبر و ایثاری است که شخص در زندگی اش کرده. خدا درهایی را به این سبب باز میکند. [حدود دقیقه ی 18] ..وَيُرِيکُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ و نشانههاي قدرت خويش را به شما مينماياند شايد تعقل کنيد. یک تگ زده است که یک تعقلی یک تدبیری؛ لازم است که مفاهیم این داستان را توجه کند. 1-4- ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم …1-4-1- نقد به نگاههای انیمیشینی یا ساده به داستانها[حدود دقیقه ی 18] آیهی 74، پایان این دسته از آیات هست. (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ فَهِيَ کَـﭑلْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً… از پس اين جريان دلهايتان سخت شد که چون سنگ يا سختتر بود. داستان را خیلی ساده نگاه نکنید. یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که داستانها را به صورت انیمیشنی یا ساده نگاه کردیم، با تحلیلهای ساده. بعد فکر میکنیم این داستان را که بلدیم. تا میگویند داستان یوسف، یک صحنهی خلاف جلویمان ظاهر میشود و میگوییم که آن را بلدیم. یا میگویند داستان موسی با شعیب، باز انیمیشن موسی یادمان میآید و فکر میکنیم آن را بلدیم. واقعاً خوب است که گزارش قرآنی داستان را توجه کنید. بنیاسرائیل در نهایت به دستوری که باید عمل میکردند، کردند. چرا کسی که به دستوری که باید عمل میکرده است، عمل کرده باید چنین مورد خطاب قرار بگیرد که (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… کجای داستان نوشته شده که بهانهجویی برای انجام ندادن دستور بوده است. آیا بحث های دیگری را نمیشود بر این بار کرد؟ 1-4-2- علم جدید، عالم را کور فرض کرده است برخلاف قرآن[حدود دقیقه ی 20] وَإِنَّ مِنَ ﭐلْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ ﭐلْأَنْهَارُ… بعضی از سنگها هستند که از آنها انهاری میجوشد. …وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ ﭐلْمَاءُ… و بعضي آنها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد …وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ… و بعضي از آنها از ترس خدا فرود افتد …وَمَا ﭐللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ خدا از آنچه ميکنيد غافل نيست. این نوع سبک تحلیل، سبک تحلیلی است که کاملاً با فرآیند «چگونه یک سنگ از آسمان میافتد» که در علم فیزیک بررسی میشود، فرق دارد. اینجا نمیخواهند بگویند که سنگها چگونه میافتند، بعضی از سنگها هستند که به خاطر خشیت الهی میافتند، نه همهی سنگها. باور ندارید؟ این صریح قرآن است. این از آن نقاط افتراقی است که علم جدید باز کرده و آن اینکه عالم را کور فرض کرده است؛ علم جدید این تصورات را ایجاد کرده است که سنگ با سنگ فرق ندارد، فرقی برایش ندارد این سقوط آزاد با آن سقوط آزاد. درصورتیکه برای قرآن فرق دارد. روایات زیادی هم در این زمینه هست. این بحث را وارد نمیشویم به خاطر اینکه از بحث اصلی داستان جا نمانیم. اگر لازم شد، بعداً آن را بررسی خواهیم کرد. 1-5- خصوصیت گاو بنیاسرائیل1-5-1- پیمایش داستان[حدود دقیقه ی 23] اجمالاً میخواستم عرض کنم که اول داستان آخر داستان ذکر شده است. گفتند که گاوی را بکشید. شروع کردند به پرسیدن خصوصیات گاو. چرایی آن را عرض خواهیم کرد. متن آیات را بخوانیم و بعد به سراغ بحث تفسیری برویم. (68 بقره) قَالُواْ ﭐدْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ… گفتند : براي ما از پروردگارت (نه پروردگارمان) بخواه تا برای ما روشن کند گاو چگونه گاوي است …قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَّا فَارِضٌ وَلَا بِکْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَالِکَ فَـﭑفْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ؛ گفت : خدا گويد گاويست که نه ازکارمانده است و نه جوان نورسیده، بلکه در سنین میان اینهاست. پس آنچه را فرمان يافتهايد بکار بنديد. (69 بقره) قَالُواْ ﭐدْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا… گفتند : براي ما پروردگار خويش بخوان تا بما روشن کند رنگ گاو چگونه است …قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِـعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ ﭐلنَّاظِرِينَ؛ گفت : خدا گويد گاو زرد زريني باشد که رنگش بينندگان را فرح بخشد. خود رنگ زرد حالت تَسُرُّ ﭐلنَّاظِرِينَ را دارد. توصیه هم شده است که کفشتان رنگ زرد باشد. میگویند آثار فقرزدایی دارد. چرا این آثار را دارد، ما نمیدانیم. (70 بقره) قَالُواْ ﭐدْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ ﭐلْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِن شَاءَ ﭐللَّهُ لَمُهْتَدُونَ؛ گفتند : براي ما از پروردگار خويش بخواه تا روشن کند گاو چگونه گاوي باشد که گاوان، به ما مشتبه شدهاند و اگر خدا بخواهد هدايت شويم. (71 بقره) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَّا ذَلُولٌ تُثِيرُ ﭐلْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي ﭐلْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَّا شِيَةَ فِيهَا… گفت : خدا گويد که آن گاويست نه رام که زمين شخم زند و کشت آب دهد بلکه از کار بر کنار است، سالم باشد و رگه هم نداشته باشد، یعنی زرد فسفری یک تکه باشد …قَالُواْ ﭐلْئَانَ جِئْتَ بِـﭑلْحَقِّ… گفتند حالا حق مطلب را گفتي. یعنی تا حالا که میگفتی، حق نمیگفتی. الان شد حق، قبلاً حق نبود …فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُواْ يَفْعَلُونَ؛ پس گاو را سر بريدند در حاليکه نزدیک بود انجام ندهند. این بود پیمایش اصل داستان که البته شنیده بودید. 1-5-2- برداشت آقای مکارم:خصوصیات گاو احیاگر، همان خصوصیات رهبر احیاگر[حدود دقیقه ی 29] آقای مکارم در تفسیر نمونه نکتهای را میگویند که این برداشت ممکن است ذوقی باشد. ایشان خصوصیات گاو احیاگر را به عنوان خصوصیات یک نفر احیاگر هم تطبیق میدهند. چراکه گاو احیاکننده است. مثلاً میگویند کسی که رهبر اجتماعی هم باشد باید چنین باشد که (68 بقره) …لَّا فَارِضٌ وَلَا بِکْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَالِکَ… از کارافتاده نباشد، جوان نباشد،. قسمتهایی از آیات به این تحلیل میخورد. مثلاً اینکه فرموده از کارافتاده نباشد، جوان نباشد، یعنی رهبر جامعه یک عاقله مردی باید باشد. حالا رنگ زرد خیلی تطبیق نمیکند. غرض، عرض بیان آقای مکارم است. (71 بقره)… لَّا ذَلُولٌ تُثِيرُ ﭐلْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي ﭐلْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَّا شِيَةَ فِيهَا… را خودشان تطبیقاتی میکنند که مثلاً ذلولِ رامِ در مقابل دشمن نباشد. گردنفراز باشد. اهل دنیا نباشد که بخواهد زمین شخم بزند. و رگه نداشته باشد یعنی خالص باشد؛ شیه و رگه نداشته باشد. حالا شاید یک مقداری این حرف ذوقی باشد چون همهی فقراتش هم تطبیق نمیکند. مثلاً رنگ زرد یک تکه، تطبیق نمیکند یا سخت تطبیق کند. ولی به هرجهت ایشان یک چنین برداشتی از این آیات کردند. شاید بشود این برداشتها را کرد. این حرف، حرف بدی نیست. حالا اینکه تطبیق میکند یا نمیکند، جای بحث داشته باشد. وگرنه اینکه (68 بقره) …لَّا فَارِضٌ وَلَا بِکْرٌ… باشد این واقعاً درست است. از کارافتاده نباشد، جوان نباشد، عَوَانٌ بَيْنَ ذَالِکَ باشد. هنوز روی پا باشد، هنوز فکر میکند، تجربههایی دارد. اینجور آدمها، در ردهی سنی چهل به بالا هستند. 1-6- بحث «سؤال»1-6-1- تردیدها و پیچیدگیهای انسان باعث مواجهه با خدای پیچیده[حدود دقیقه ی 32] آیا اگر بنیاسرائیل سؤال نمیکردند و همان ابتدا گاو را میکشتند، کارشان را انجام داده بودند یا خیر؟ جواب این است که بله، این دستور را انجام داده بودند. یعنی به عمومات واطلاقاتی که خدا با آنها حرف زده بود، عمل کرده بودند. یک ماجرایی اینجا مهم است به نام سؤال. سؤالهایی است که بوی تردید میدهد. درست است سؤال است و استفتاء، ولی بوی تردید میدهد این سؤالات، بوی عدم ایمان میدهد، بوی عدم اطمینان میدهد. و اتفاقاً انسانها به خاطر این نوع سؤالات، امتحان خدا را تشدید میکنند. خیلی وقتها خدا با ما خیلی سادهتر میخواهد برخورد کند؛ خود ما خدا را میاندازیم توی پیچ و خمهایی که فتنههای پیچیده با ما انجام دهد. کار را خودمان با دست خودمان، میپیچانیم. وگرنه خدا یک کاری ازما میخواهد باید آن را انجام بدهیم. یک بحث سیاسی اجتماعی را میخواهد، آن را انجام میدهیم. کاری با ما ندارد که فتنههای پیچیده برایمان ایجاد کند. منتها خودمان روی یک تردیدهایی یک کارهایی میکنیم، خدا پیچیده میشود. در هر مرحلهای اگر این گاو را میکشتند، تمام شده بود. اصلاً به عمومات و اطلاقاتش اگر میکشتند دستور را انجام داده بودند و لزومی نداشت که اینقدر هزینه کنند. چون گیرآوردن گاوی با این خصوصیات، که شده بود یک گاوِ تک، خیلی سخت شده بود. [حدود دقیقه ی 65] روایتی است از امام رضا(علیه السلام) در این زمینه که میفرمایند: ولو انهم عمدوا الی ای بقره جزأتهم… اگر همان یک گاو را میکشتند، مجزی بود و تمام شده بود. … ولکن شدّدوا فشدّد الله علیهم. شروع کردند با خدا برخورد پیچیده کردن، خدا هم با آنان پیچیده برخورد کرد. باز وقتی سر رنگ گیر دادند حضرت دوباره میفرمایند: ولکن شدّدوا فشدّد الله علیهم. اینکه ما در روایت داریم که «أنا عند ظن عبدی المؤمن بی، ان خیرا فخیرا و ان شر فشرا»، یک حوزهی بزرگی دارد. خدا در نزد بندهی مؤمن خودش نشسته، اگر بعضی بدگمانند نسبت به خدا، فکر میکنند خدا یک موجود گیربده است، خدا هم همینطور با آنها میشود، خدا با آنها دوهزار ده شاهی حساب میکند. اما آن کسی که بی حساب میبخشد، خدا هم به غیر حساب با او برخورد میکند. به هرجهت، تصور ما راجع به خدا، یک مقدار خدای خاصی را برای ما در زندگی خاص خودمان درست میکند. گیر بدهی خدا گیر میدهد. [حدود دقیقه ی 35] میخواهم این نکته را عرض کنم که تطبیقهای دیگری هم در قرآن هست. اینکه سؤال ارزشمند است یا نه به روحیهی پشت سؤال بستگی دارد. 1-6-2- بررسی بحث «اذن» ، مقدمهای برای فهمیدن بحث «سؤال»[حدود دقیقه ی 35] من اول از یک جای دیگر استفاده کنم. در بحث «اذن و اجازه»، این آیات را ببینید: (43 توبه) عَفَا ﭐللَّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَکَ ﭐلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ ﭐلْکَاذِبِينَ؛ خدايت ببخشد چرا پيش از آنکه راستگويان برايت مشخص شوند و دروغگويان را بشناسي اجازهشان دادي که به جنگ نیایند.[4] بعد در بحث اذن میفرماید: (44 توبه) لَا يَسْتَأْذِنُکَ ﭐلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِـﭑللَّهِ وَﭐلْيَوْمِ ﭐلْئَاخِرِ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ… کساني که به خدا و روز جزا ايمان دارند براي اينکه با مالها و جانهاي خويش جهاد کنند از تو اجازه نميخواهند …وَﭐللَّهُ عَلِيمٌ بِـﭑلْمُتَّقِينَ؛ خداوند پرهيزکاران را ميشناسد. امام رضا(علیه السلام) یک تعبیری از این آیه دارند که به متن آیه میخورد. منتها چون نمیفهمیم و روح کار را متوجه نمیشویم، مترجمین این آیه را یک کار دیگر کردند. در ترجمهها اینطور ترجمه شده است که نمیآیند اجازه بگیرند که نیایند؛ یعنی نمیآیند اینطور اجازه بگیرند که «میشود اجازه بدهید ما نیاییم؟» ترجمهها اینطور ترجمه کردند (44 توبه) لَا يَسْتَأْذِنُکَ ﭐلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِـﭑللَّهِ وَﭐلْيَوْمِ ﭐلْئَاخِرِ… نمیآیند اجازه بگیرند که بمانند؛ یعنی قعود کنند. آن کسانی میآیند اجازه بگیرند برای قعود، که ایمان به آخرت ندارند. اما در اصل اینطور است که اجازه و اذن میگیرند برای شرکت در جنگ. یعنی میپرسند «میشود اجازه دهید که به جنگ بیاییم؟» امام رضا(علیه السلام) هم میفرمایند که اصلاً معنی ندارد اجازه گرفتن برای جبهه. چراکه در آیهی 41 توبه، دستور شرکت در جنگ داده شده بود: (41 توبه) ﭐنْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالًا… سبکبار و سنگینبار به جنگ بروید. بعد از این دستور معنی ندارد شخص بگوید که اجازه میدهید من هم بروم جنگ؟ جواب مشخص است زیرا در آیات قبل، گفتند که به جنگ برو. این سؤالِ جهاد به اموال و انفس، بعد از این دستور معنی ندارد.[5] 1-6-2-1- اذن برای رفتن به جنگ،به دلیل عدم ایمان به خدا و روز قیامتاین کسانی که میآیند از ولیشان اجازه بگیرند که با اموال و انفسشان بجنگند، ایمان به آخرت ندارند. چون اگر داشتند، اجازه نمیگرفتند. آنهایی که در دلشان یک ریب و تردیدی هست اجازه میگیرند. (45 توبه) إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُکَ ﭐلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِـﭑللَّهِ وَﭐلْيَوْمِ ﭐلْئَاخِرِ وَﭐرْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ؛ تنها کساني که به خدا و روز جزا ايمان ندارند و دلهايشان به شک افتاده و در شک خويش سرگردانند از تو اجازه برای حضور در جنگ ميخواهند. در ترجمهها برعکس این معنی شده است که عرض شد. [حدود دقیقه ی 42] البته این حرف درست هست. آن حرف هم درست است. این چندلایگی آیات قرآن است که هر دو حرف را تحمل میکند. ولی امام رضا(علیه السلام) اینطور تطبیق میدهند: «لَا يَسْتَأْذِنُکَ ﭐلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِـﭑللَّهِ وَﭐلْيَوْمِ ﭐلْئَاخِرِ» ای لیس من عادت المؤمنین أن یستأذنوك فی أن یجاهدوا… عادت مؤمنین نیست که وقتی میخواهند جهاد کنند از تو اجازه بگیرند[6]….وأن الخلص منهم یتبادرون إلیه ولا یوقفونه على الأذن فیه… اینها تبادر میکنند و میپرند در کار و متوقف بر اذن نمیمانند. گاهی اوقات اذن گرفتن، پشت صحنههای متفاوتی دارد. اجازه میگیرد که به جنگ برود یا نرود، به خاطر ریب و تردید خودش. در این قالبِ درست ظاهر میشود ولی ریب و تردید دارد. «سؤال» هم همینطور است. 1-6-3- «سؤال»؛ یکی به معنای «پرسش»، یکی به معنای «درخواست»ما در قرآن دو نوع سؤال داریم. یکی سؤال به معنای «پرسش»، یک سؤال به معنای «درخواست». شاهد مثال آن در قرآن زیاد است. سؤال به معنای پرسش مثل (220 بقره)… وَيَسْأَلُونَکَ عَنِ ﭐلْيَتَامَى… یا (189 بقره) يَسْأَلُونَکَ عَنِ ﭐلْأَهِلَّةِ… . سؤال به معنای درخواست مثل (273 بقره)… لَا يَسْأَلُونَ ﭐلنَّاسَ إِلْحَافاً… فقرایی هستند که از مردم به زور یک چیزی را درخواست نمیکنند. خیلی مُتجمّلند.[7] 1-6-3-1- بحث حضرت نوح راجع به پسرش، «سؤال» بود و نه «درخواست»یک بحثی در مورد حضرت نوح(علیه السلام) هست. باز چون در ذهنها انیمیشنی بررسی شده است، ما از حضرت نوح(علیه السلام) یک تصور خاصی پیدا کردهایم که حضرت نوح(علیه السلام) رفت و آن حیوانها و خانواده و مؤمنان را داخل کشتی کرد. آب آمد بالا و بعد برگشت به خدا گفت بالاخره این بچهی من درست است که کافر است ولی بچهی من را نجات بده، تقریباً یک ذره پارتی بازی. بعد هم نجات پیدا نکرد و غرق شد. اصلاً توجه نکردیم به روال خودِ داستان در قرآن. یعنی داستان را از خود قرآن نگاه نکردیم. اگر داستان را از نگاه قرآن ببینیم، نظرمان راجع به این انیمیشن عوض میشود. (40 هود) حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ ﭐلتَّنُّورُ…وقتی امر ما آمد، آنچیزی که از آن آتش میآید(تنور) ، حالا از آن آب میآید.[8] …قُلْنَا ﭐحْمِلْ فِيهَا مِن کُلٍّ زَوْجَيْنِ ﭐثْنَيْنِ… گفتيم از هر نر و مادهاي يک جفت سوار کشتي کن …وَأَهْلَکَ… و خانوادهات را …إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ ﭐلْقَوْلُ… مگر آن کسی که قول ما بر او سابق است و کارش دیگر تمام شده است. نوح(علیه السلام) هم میدانست که او بچهاش هست[9] …وَمَنْ ءَامَنَ… کسانی را هم که ایمان آوردند سوار کن …وَمَا ءَامَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ. عدهی کمی هم ایمان آوردند. (41هود) وَقَالَ ﭐرْکَبُواْ فِيهَا بِسْمِ ﭐللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ؛[10](42 هود) وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ کَـﭑلْجِبَالِ… کشتي ، سرنشينان را در ميان امواجي چون کوه ميبرد …وَنَادَى نُوحٌ ﭐبْنَهُ وَکَانَ فِي مَعْزِلٍ… نوح به فرزندش که در یک گوشهای بود گفت …يَا بُنَيَّ ﭐرْکَب مَّعَنَا وَلَا تَکُن مَّعَ ﭐلْکَافِرِينَ. اي فرزند بيا با ما سوار شو ، و با کافران مباش. (43 هود) قَالَ سَئَاوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ ﭐلْمَاءِ… گفت : من به زودي خود را به پناه کوهي ميکشم که مرا از خطر آب حفظ کند …قَالَ لَا عَاصِمَ ﭐلْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ ﭐللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ… گفت : امروز هيچ پناهي از عذاب خدا نيست ، مگر براي کسي که خدا به او رحم کند …وَحَالَ بَيْنَهُمَا ﭐلْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ ﭐلْمُغْرَقِينَ؛ موج بين او و فرزندش حائل شد ، و در نتيجه پسر نوح نيز از زمره غرق شدگان قرار گرفت. داستان فرزندش تمام شد. یعنی فرزندش از مغرقین شد. (44 هود) وَقِيلَ يَا أَرْضُ ﭐبْلَعِي مَاءَکِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ ﭐلْمَاءُ وَقُضِيَ ﭐلْأَمْرُ وَﭐسْتَوَتْ عَلَى ﭐلْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ ﭐلظَّالِمِينَ.[11] کشتی هم بر جودی نشست و دیگر داستان تمام شد. حالا نوح چیزی که میگوید «درخواست» نیست، بلکه «سؤال» است. اگر این بحث در جایی میآمد که فرزندش در حال غرق شدن بود، سؤال را به معنای درخواست میدانستیم. اما این بحث بعد از تمام شدن کل ماجراست. کار تمام شده است، دیگر آبها فروکش کرد و کشتی روی کوه جودی نشست و حالا نوح (علیهالسلام) یک حرف با خدا دارد: (45 هود) وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ… و نوح پروردگارش را ندا داد …فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ﭐبْنِي مِنْ أَهْلِي… گفت: بچهی من از اهل من بود. خدا گفته این را سوار نکن او هم سوار نکرده. داستان تمام شده است و حالا نوح (علیه السلام) یک سؤال دارد … وَإِنَّ وَعْدَکَ ﭐلْحَقُّ… وعدهی تو هم حق است. تو گفتی أهلِک …وَأَنتَ أَحْکَمُ ﭐلْحَاکِمِينَ. و حُکمت متقنترين حکم است. به خدا نمیگوید چکار کند.[12]فقط سؤال میکند، درخواست هم نمیکند. همین سؤال را هم مؤدبانه میکند که این را خدا توضیح دهد. ولی این سؤال کردن هم جا ندارد و توبیخ میشود. (46 هود) قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ… خطاب رسيد اي نوح ! او از خاندان تو نيست، او عمل ناصالحي است …فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ… چیزی که نمیدانی سؤال نکن. نه اینکه چیزی که نمیدانی درخواست نکن. معلوم است که یک پشت صحنهای در نوح(علیه السلام) با همهی آن لطافت میگذرد که موجب یک سؤالی شده است که خدا گوشش را میکشد. میفرماید چیزی که نمیدانی چرا سؤال میکنی. خیلی آیه عجیب میشود. 1-6-4- به جهل کشاندن انسان به دلیل سؤالهایی از سر بیاعتمادی و دل لرزان[حدود دقیقه ی 58] …إِنِّي أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ ﭐلْجَاهِلِينَ؛ من تو را موعظه میکنم که از جاهلین نباشی. معلوم است که یک نوع جهل هست در اینجا چراکه این سؤال انسان را میکشاند به جهل نه اینکه جهلِ انسان را برطرف بکند. وقتی سؤالی را نباید پرسید و انسان بپرسد، این جاهلانه است. وقتی بپرسد با یک پشت صحنهای ، این اشتباه است. بله، یک موقع هست (43 نحل) … فَـﭑسْأَلُواْ أَهْلَ ﭐلذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. یک چیزهایی که انسان باید بداند، باید برود دنبالش که بداند، از اهل ذکر میپرسد که یاد بگیرد. اما یک سؤالهایی که در ذهن انسان میآید از سر بیاعتمادی، از سر آنچه که فکر نمیکند آن حق است، این اشتباه است. چنین سؤالاتی را از پیغمبر خدا هم میکردند. وقتی میگویند که حج واجب است یعنی یک بار حج رفتن واجب است. اگر یک بار رفت، تکلیف ساقط است. مگر اینکه براساس ادلهی دیگری غیر از این دربیاید. اگر بگویند نماز بخوان، یک بار نماز بخوانید کافی است. اما ما با ادلهی دیگری میدانیم که باید پنج وعده در شبانه روز نماز بخوانیم. پیغمبر خدا در فضیلت حج صحبت میکنند. یک نفر گیر داده است که حج، هرسال واجب است یا تنها یک سال واجب است. حضرت جواب نمیدهند. او باز و باز میپرسد. حضرت میفرمایند برای چه سؤال میکنی؟ اگر من بگویم هرسال واجب است خوب میشود؟ اگر بپرسی هرسال واجب است، باید هرسال بروی حج. بسیاری از استفتائات ما چنین رنگ و بویی میدهد. انگار خدا را قبول نداریم. انگار قبول نداریم و اعتماد نمیکنیم به عمومات و اطلاقات. همینها را انجام بده دیگر. اما اینطرفش را سؤال میکند، آنطرفش را سؤال میکند، خودش را به سختی میاندازد در این مجموعهی متراکمی ازسؤالاتی که میکند. فکر نکنید ائمه از هر سؤالی استقبال میکردند. برخی از سؤالات روی نحوهای از بی اعتمادی است. در داستان بقره، بنیاسرائیل فکر کردند «مگر میشود یک گاو بکشیم بزنیم به مرده که زنده شود. لابد گاو خاصی است». این حرف معنی ندارد، یعنی چی یک گاو خاصی است. همین یک گاو را باید میکشتند.. این گیر دادنها و سؤال کردنهایی که از سر بیاعتمادی و از سر دل لرزان انجام میشود، چیز مطلوبی نیست. 1-6-4-1- بزرگ شدن نامتوازن فقه، به دلیل پرسشهای نادرست[حدود دقیقه ی 62] این حجم استتفتائی که از دفتر مراجع انجام میشود، قبلاً اینطور نبوده است. مؤمنین بر اساس عمومات و اطلاقات رفتارهای طبیعی خودشان را انجام میدادند. یک سری علمایی بودند که این سؤالات را میپرسند. اگر بیشتر از این بروم جلو، میرسیم به نقاط خطرناک که جایش اینجا نیست. جایش محافل کاملاً علمی است. این همه تکثر و تعدد و پرداختن به جزئیات، مسیر درستی به نظر نمیرسد. آقای جوادی میگفتند اگر به جای این همه سؤالاتی که از ائمه راجع به خون دماغ میپرسیدند، از آیات قرآن میپرسیدند، ائمه را عملاً وامیداشتند که آیات قرآن را توضیح دهند. ولی مجموعهای از سؤالات امروزه، اسلام ما را در یک طرف قلمبه کرده است در یک گوشهای به صورت نامتوازن. الان اگر بخواهند بگویند یک نفر عالم دین است، باید بگویند خیلی در عالم فقه قوی است. کاش یک عده دور ائمه جمع میشدند و آیات را عرضه میکردند و سؤال مینمودند. آن موقع میدیدید که چه چیزهایی به عنوان ذخایر ما درمیآمد. البته امام رضا (علیه السلام) این موقعیت را پیدا کردند. مأمون امام را به منطقهی مرو کشید. در این منطقه هم بحث فقه نبود، بحث کلام بود، میبینید از امام رضا(علیه السلام) سؤالات قرآنی شد و علم حضرت در مباحث قرآنی، کلامی و اعتقادی بیرون ریخت. 1-6-5- توصیهی قرآن به نپرسیدن سؤالهایی که اگر آشکار شود، کار را سخت میکند[حدود دقیقه ی 70] کلاً فهمیدن، آشکار شدن، آشکار کردن خیلی کار درستی نیست که اسرار انسان ها را آشکار کند یا بخواهد خودش بفهمد. همین الان که ما کنار هم جلسهی تفسیر داریم، بخاطر این است که نه من شما را میشناسم و نه شما من را میشناسید. اگر غیر از این بود که همگی از دست هم فرار میکردیم. (101 مائده) يَا أَيُّهَا ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ…اي کساني که ايمان آوردهايد سؤال نکنيد از چيزهائي که اگر ظاهر شود بر شما ناراحت ميشويد… وَإِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ ﭐلْقُرْءَانُ تُبْدَ لَکُمْ… و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسيد معلوم ميشود بر شما. چرا میخواهی که زودتر احکام نازل شود بفهمی. بتدریج نازل میشود و برایت مشخص میگردد …عَفَا ﭐللَّهُ عَنْهَا… و خداوند آنها را ميبخشد …وَﭐللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ؛ و خداوند بخشنده و حليم است. (102 مائده) قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِکُمْ… یک عده قبل از شما سؤال میکردند، مطلب را میفهمیدند چون بواسطهی پرسیدن سؤال، تکلیف میشد آن وقت …ثُمَّ أَصْبَحُواْ بِهَا کَافِرِينَ؛ آنگاه صبح کردند در حاليکه به آن کافر شدند. همان کاری که فکر میکنی باید انجام بدهی، برو انجام بده. یک عده سؤال میکنند و بعد هم قبول نمیکنند. نتیجهی آن این میشود که در مقابل خدا یا رسول یا ولی، یک کاری کردند.[13] اینکه آیه دنبال آن میگردد و بحث آن را میکند، مربوط به یک چنین فضایی است. یک مقداری از بحث مانده که در جلسات آتی، بیان میشود. 1-7- تک نکتهای از روایات ذیل این آیات: خدا و ائمه خودشان را زیر دِین کسی نگه نمیدارند[حدود دقیقه ی 67] نکتهای در انتهای داستان میگویند که گرچه به بحث ربط ندارد ولی بهتر است بدانید. بعد از آنی که رسیدند به یک گاو زرد یک تکه، …فطلبوها فوجدوا عند فتنا من بنیاسرائیل، پیش یک جوانی آن گاو را یافتند. بعد هم جوان گفت که من گاو را نمیفروشم مگر اینکه پوستش را پر از طلا کنید. بنیاسرائیل هم پیش موسی میآیند و میگویند که یک قیمت عجیبی روی گاو گذاشته شده است. حضرت میگویند همین است، باید قیتمش را بدهید و بگیرید. بعد هم میگویند که این جوان میخواست یک گوسالهی یک ساله بخرد. رفت که کلید گاوصندوق را بردارد، دید کلید زیر سر پدرش هست. از این گذشت که پدرش را بیدار کند و به یک معاملهی نسبتاً خوبی برسد و خدا هم این گاو را قسمتش کرد و به یک چنین معاملهای رسید. این هم برای کسی که یک احترام اینچنینی به پدر و مادرش میگذارد. کسی که گذشتهایی میکند، بخاطر چیزهای مهمی، حالا رعایت پدر و مادر است یا … اینها را خدا بدون مزد نمیگذارد. خدا و ائمه خودشان را زیر دِین کسی نگه نمیدارند. خیلی غیورند. یک کاری که برایشان بکنید، سریع در همین دنیا برای شما جبران میکنند. صدها برابر در همین دنیا میدهند که زیر دِین نمیمانند.
2-دو روایت به مناسبت دههی کرامت2-1- روایت اول؛ خودتان را مستقیم درگیر محرومین کنید[حدود دقیقه ی 73] انسان وقتی میخواهد یک هدیهی خوبی را به یک بزرگی بدهد، خودش میدهد. اینطور نیست که هدیه را دست به دست به شخص برساند. هدیهی خوب را خود انسان به دست طرف میدهد. از رسول مکرم اسلام داریم که خَصْلَتَانِ لَا أُحِبُّ أَنْ یُشَارِکَنِی فِیهِمَا أَحَدٌ… دو تا چیز هست که من دوست ندارم کسی با من در این کار مشارکت کند. دوست دارم خودم انجامش دهم. …وُضُوئِی… یکی وضو. حتی یک بحث فقهی دارد در بحث کمک در وضو گرفتن… فَإِنَّهُ مِنْ صَلَاتِی… چراکه نماز خودم هست، خودم میخواهم کارهای نماز خودم را انجام دهم. مقدمهاش هم وضو است. . …وَ صَدَقَتِی مِنْ یَدِی إِلَی یَدِ السَّائِلِ… خودم، با دستان خودم، برسانم به دست سائل. خیلی اوقات ما مینشینیم از آن بالا سازماندهی میکنیم ولی خودمان در کف، کاری نمیکنیم. مثلاً برنامهریزیهای جهادی میکنیم که یک عده بروند جهادی، یا یک عده بروند یتیمنوازی بکنند؛ این کار سرجای خودش درست است اما شخص باید خودش مستقیماً با محرومین در ارتباط باشد و اثر صدقه برای همین است. امام رضا(علیه السلام) خیلی تحویل میگیرد کسی را که خودش کاری انجام میدهد نه اینکه صرفاً پولی میدهد که دیگران کاری را انجام دهند. …فَإِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ الرَّحْمَنِ. دستم میخورد به دست خدا. برای همین هست که گفتند وقتی صدقه دادید، دست بکشید به صورتتان چون دست دادید به دست خدا. خیلی اوقات ما در کرامت کردنها خودمان را مستقیماً درگیر موضوع نمیکنیم. درگیر آسیب، درگیر فقر، درگیر یتیم، نمیکنیم. پول میدهیم که بقیه بدهند. نه، اینقدر این هدیهی برای خدا اهمیت و جایگاه دارد که پیامبر گفتند من خودم این کار را انجام میدهم و دوست ندارم کسی در این کار با من مشارکت کند. به بهانههای مختلف خودمان را از این هدیهای که دستمان را برسانیم به دستان خدا محروم نکنیم. خود ائمه وقتی مباشرت میکنند در این کارها، معلوم است که اهمیت دارد. 2-2- روایت دوم ؛ تجارت با خدا با صدقهامام صادق(علیه السلام) انی لاملق احیانا… من گاهی اوقات فقیر میشوم،گاهی دستم تنگ میشود. ما ائمه هم اینطور هستیم. … فاُتاجِرُ الله بِالصَّدَقة. با خدا وارد تجارت میشویم با صدقه. میروم در تجارت با خدا برای رفع دستتنگیام. این کارها، این کرامت، این بزرگی توصیه شده است و اینکه چه پول، چه علم را انسان ذخیره نکند، اینها میگندد،. تر و تازگی اینها برای زکاتش هست. برای نشرش هست. این تجارت با خدا را تجربه بکنید. به احوالات یتیمها، رسیدگی کنید، اثرش را در زندگی میبیند.
صلوات [1] . روزي که نهفتههاي در باطن انسان ظاهر ميشود. [2] . منظور از «هُم»، انبیاء است که در آیهی قبلی ذکر شده است. [3] . اگر جن و انس بر راه رشد استقامت بورزند ما ايشان را آبي گوارا و زياد ميچشانيم. [4] . یک بحثی هست که درست است که پیغمبر را شماتت میکنند ولی عملاٌ میخواهند بقیه را توبیخ کنند. به در میگویند که دیوار بشنود. در عربی و حتی ترکی اینطور میگویند که «دخترم به تو میگویم، عروس خانم تو گوش کن». اینجا هم توبیخ پیغمبر اینطور است که چرا اجازه دادی. خب اجازه نمیدادی تا دروغگو از راستگو روشن میشد. پیغمبر به یک عده اجازه داد که نیایند. که البته در انتهای آیهی 47، میفرماید که خوب شد که نیامدند که اگر میآمدند فتنه میکردند. [5] . اینکه باید از خود آقا بشنوم که من این کارها را بکنم یا نکنم، اینها درست نیست. این که هرکس هرکاری میخواهد بکند، میرود و با رهبری مشورت میکند، این کار درستی نیست. میخواهی خودت را نشان دهی؟ میخواهی چه بکنی؟ شک داری؟ خب دارند به همین روشنی میگویند این کار مطلوب من است و انجام شود. [6] . کلیتش را هم دیدند که باید جهاد کنند (41 توبه) ﭐنْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالًا… [7] . تجمل: در روایات بابی به اسم تجمّل داریم. عدهای فکر میکنند که تجملگرایی مورد تأیید دین است. این تجمل در مقابل لفظی است به نام «تَباعُث». «تباعث» یعنی بدبخت نمایی. گفتند انسان خوب نیست که تباعث کند. یعنی خودش را بدبخت نشان دهد. متجمل یعنی با همان درآمدی هم که دارد، طوری زندگی کند که (273 بقره)… يَحْسَبُهُمُ ﭐلْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ ﭐلتَّعَفُّفِ… یعنی کسی که جاهل است و حال و روز او را نمیداند، از تعفف و عفت او فکر میکند که این انسان غنی هست. معلوم است که این روحیه خیلی خوب است. به این میگویند «روحیهی تجمل». [8] . حساب و کتاب کار خدا را ما نمیفهمیم. اگر قرار باشد، از خون و چرک، شیر گوارا میآورد و اگر قرار باشد از تنوری که جای آتش است، آب میآید. این تنورها که به چشمهها وصل نبوده است. اینطور نیست که تنور را در راه چشمه باز کردند. تنور چیزی است که به صورت بیرونی میسازند و هیچ ربطی هم به آب ندارد که قرار باشد از آن آب بیاید بیرون. هدف این است که به این معجزات توجه کنید. [9] . درست است که شرایط توبه تا لحظهی احتضار هست ولی واقعاً اینطور نیست که انسان آماده است که توبه کند. گاهی اوقات « سَبَقَ عَلَيْهِ ﭐلْقَوْلُ» میشود، و قدرت بر توبه هم ندارد. اینکه (18 نساء) وَلَيْسَتِ ﭐلتَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ ﭐلسَّيِّئَاتِ… یعنی توبه دیگر اتفاق نمیافتد. [10] . نوح گفت : به نام خدا سوار کشتي شويد که رفتن و ايستادنش به نام او است ، چون پروردگار من آمرزنده و مهربان است . [11] . فرمان الهي رسيد که اي زمين آبت را – که بيرون دادهاي – فرو ببر ، و اي آسمان – تو نيز از باريدن – باز ايست ، آب فرو رفت ، و فرمان الهي به کرسي نشست و کشتي بر سر کوه جودي بر خشکي قرار گرفت – و در مورد زندگي آخرتي کفار – فرماني ديگر رسيد که مردم ستمکار از رحمت من دور باشند. [12] . درخواست مؤدبانه: کلاً سؤالهای مؤدبانه اینطور است. سؤالها و درخواستهای مؤدبانه از خدا اینطور است. حضرت ایوب، بعد از آن همه بلاها اینطور میفرماید (83انبیاء) أَنِّي مَسَّنِيَ ﭐلضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ ﭐلرَّاحِمِينَ. نمیگوید من را خوب کن. سؤال مؤدبانه اینطور است که خدایا من گرفتارم، دیگر هرطور که خودت میدانی. نه اینکه اگر اینطور نکنی کافر میشوم، دیگر نماز نمیخوانم. خب نخوان به جهنم. برای خدا خط و نشان میکشد. [13] . من خیلی دیدم کسانی که میخواهند یک کاری بکنند میگویند برویم یک استمزاجی هم از حضرت آقا بکنیم. بعد یک استمزاجی میکند، آقا میگوید این کار را نکنید. بعد او میماند که حالا چه بکند. میخواسته آن کار را بکند، ولی نمیداند با این استمزاج چه بکند. وقتی تکلیفش معلوم بوده است که چکار مخواهد بکند، چرا استمزاج بکند؟ |