فایل صوتی این جلسه ناقص است
تفسیر سوره یوسف، جلسه 7
بسم الله الرحمن الرحیم
وجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (19) وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (20) وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (21) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (22)
نکتهای زبانی
حضرت علامه طباطبایی مطلبی را به لحاظ بحث زبانی در آیه 15 ذکر کردند. آیه میگوید: فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
جملهای که به صورت شرطی باشد هم به جمله شرط و هم به جزای شرط احتیاج دارد؛ یعنی علی القاعده باید این جور گفته میشد. همینکه چنین شد، چنان شد. اما در این آیه چنان شد نمیآید. همان طور که همداستان شدند که او را در نهانخانه چاه بگذارند …. بقیه جمله را نمیگوید. علامه میگویند: این نوع روضه خوانی خداست. مقتل را تا ته آن نمیخواند. این شاید تذکری برای مداحان عزیز ما هم باشد.
روضهخوانی به سبک قرآن
و اتفاقاً این عظمت آن مصیبت را نگه میدارد. بعد مطلب را ادامه میدهد که وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا؛ ما به او اینگونه وحی کردیم. این سبک قرآن است که وقتی میخواهد روضهخوانی بکند، ته قضیه را نمیگوید؛ وقتی میخواهد راجع به ذبح حضرت اسماعیل صحبت کند همین جور میگوید: فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ؛ همین که دو تایی تسلیم امر خدا شدند و ابراهیم اسماعیل را با صورت به خاک انداخت … تمام! دیگر بیش از این نمیگوید؛ یعنی روضهخوانی خدا راجع به ذبح اسماعیل تا اینجا بیشتر نمیرود. حادثه خیلی سنگین است! پدری فرزندش را بخواهد سر ببرد. اینکه چه به آنها گذشت و چه حرفهایی بین اینها رد و بدل شد، دیگر گفته نمیشود. در مجالس مصیبت ما هم جا دارد دقت بشود که مصیبت امام حسین را تا ته آن نمیخوانند. بزرگان، مصیبت مقتل را جز در روز عاشورا نمیخوانند! یک مصیبتهایی بود و به قول آقای امجد هم انشاء الله دروغ بود! یعنی ما دوست نداریم که اینها واقعیت داشته باشد و چیزهایی هم که هست خیلی آرام و نرم باید از کنارش گذشت. نه اینکه بگوییم اگر این مصائب باشد هیئت معنا دارد! باید جلو بروید ولی تا آخر نگویید! اتفاقاً این عظمت مصیبت را زیاد میکند. این هم تذکری بود برای فرم روضه خوانی خدا که جزای شرط را نمیگوید.
الهامات و اشراقات از آن کسی است که از آدمها قطع امید کند
نکته دیگری که در آیه 15 ملحوظ است این است که آن وحیای که از سنخ الهامات و اشراقات است که به حضرت یوسف شده، نه وحی پیامبرانه! این مال وقتی است که حضرت یوسف در چاه است؛ یعنی دیگر امیدش از همه جا قطع است. اساساً در این حالات است که الهامات و اشراقات برای آدمها هست. تا وقتی آدم روی خودش به قول روایت یَحُومُ حَومَ نَفْسِه؛ دارد حول خودش و امکانات و تواناییهای خودش و قابلیتهای خودش و آشنایانش میچرخد، تا روی اینها دارد حساب میکند، میگویند حساب کن! الهامات و اشراقات مال اینها نیست. اشتباه فهمیده نشود! این مفاهیم باید گفته شود و نباید اشتباه فهمیده شود. این نیست که ما کلاً با آدمها کاری نداریم! ولی مسئله قطع امید از آدمهاست. اینکه شما فکر کنید ما قرآن را داریم از این آدم یاد میگیریم، اشتباه کردیم. الرَّحْمَنُ عَلَّمَ القُرْآن؛ رحمان است که دارد تعلیم قران میدهد، نه این آقا!
اینکه داریم کلُ خَیْرٍ قَطْعٌ عَمَّا فِی أیْدِی النَّاس؛ یعنی از آنچه در دست مردم است قطع بشوی. واقعاً روی موجودی آدمها و روی موجودی خودت حساب نکنی! امیدوار نباشی! نه اینکه نروی کار بکنی ولی این جوری نشود که تا یک چیزی بشود بگویی من یک آشنا دارم! تا داری روی این چیزها فکر میکنی و تا کلاً این قطع امید از آدمها نباشد که آدمها چیزی به آدم نمیدهند و همه وسیله خدا هستند. اگر این حالت توحیدی در آدم اتفاق بیفتد، اشراقات و الهاماتی میآید.
البته اول مسیر این نپختگیها هست و اشکالی هم ندارد و آدم از این مسیر گذر میکند؛ مثلاً من برنامه معنوی توپ میریزم و چهار شب نماز شب میخوانم و لابد باید به یک مقامات معنوی هم برسم! و بعد از دو هفته لابد از اولیای خدا شدم! اصلاً این چیزها برنامه ندارد. بحث این نیست که شما برنامهریزی نکنید بلکه باید بگویید روی این حساب که خدا میپسندد میخواهم نمازهایم را اول وقت بخوانم ولی روی برنامهریزی خودم حساب نکنم که من خودم بلدم بچه را تربیت کنم و بگوید: تازه ما خودمان مشاوره هم میدهیم.
اگر آدم قَطْعٌ عَمَّا فِی أیْدِی النَّاس و نا امیدی نسبت به مردم نداشته باشد. نا امیدی هم نه این معناست که پزشک نمیرویم ولی این پزشک کارهای نیست! از ما خواستند سراغ او بروم ولی او هیچکاره است، کسی که شفا دستش است، اوست. این یک حالت دیگر است. اتفاقاً در یکسری بلاها که سر آدم میآورند و میخواهند ضوابط تو را قطع کنند، اتفاقاً الهامات و اشراقات مال آن حالات است؛ یعنی دیگر دستت به هیچ جا بند نیست. اینجاست که اتفاقاً حالت خوشی است! حالا این حالت خوش رفع تعلق را به زور میدهند یا مثل آدم خودت مُوتُوا قَبْلَ أنْ تَموُتُوا میشوی و قبل از اینکه بمیرانندت خودت بمیری و خودت تعلقاتت را نفی کنی وگرنه این کار را به لطفشان برایت میکنند و اگر تو را دوست داشته باشند، تو را در یکسری بلاها میاندازند که اینها را از تو قطع بکنند. این کار را میکنند تا تو قطع امید بکنی. اینکه داریم إذا أحَبَّ اللهُ عَبْداً أعْمَی بَصَرَهُ؛ وقتی خدا یک نفر را دوست داشته باشد کورش میکند؛ یعنی یک کاری میکند که دیگری را نمیبیند.
هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
اینکه راجع به مؤمن دارد که صَحِبُ الدنیا بِأبْدَانٍ أرواحُهَا مُعَلَّقَة بِمَحَلِّ الأعلی؛ با بدنش میان مردم هست، ولی روحش با مردم نیست.
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است آن به که کار خود به عنایت رها کند (حافظ)
یعنی با عنایت باید آدم را این طرف و آن طرف کند. نه اینکه من طی یک برنامه مدوّن به اینجا رسیدهام!
استیصال < اتصال به حق
به هر جهت هدف این بود که بگوییم اینکه میگوید «او را فرستادند ته چاه» و «آن الهامات را به او کردیم» اینها بیربط به هم نیست. او باید برود ته چاه و دستش از همه جا قطع بشود و آن موقع الهامات و اشراقات هست. باید مادر موسی واقعاً به استیصال برسد و آن موقع در این استیصال حالت ناب توحید ایجاد میشود و این موقع داریم رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا (قصص: 10)؛ دل مادر موسی را میگیریم.
نکته بعد در وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ (16) که سؤال برانگیز شد. این تباکی نیست. تباکی یعنی گریه الکی که درباره اباعبدالله جایز است و ریا هم نیست چونکه هدف این نیست من تباکی میکنم که بقیه بفهمند من چه آدم خوبی هستم! بلکه جهت این حزنی که وجود دارد اقلاً من خودم را محزون بکنم. شاید همین تباکیها به حزن واقعی هم بینجامد.
گریه اختیاری نشانه نفاق است
در مورد برادران یوسف واقعاً گریه کردند ولی گریه بینتیجه است و ما در تاریخ اسلام فراوان داریم که از فضائل امیر المؤمنین برای معاویه میگفتند و او گریه میکرد. عمر سعد بالای گودی قتلگاه واقعاً گریه میکرد. تباکی نمیکرد. باید حواسمان باشد گریه صحیح و سالمی که در قرآن آمده، با این حسرت و اندوهها و تأثرات قلبی فرق دارد که اگر در این مرحله رشد بکند به قول روایات إذا تمَّ نِفَاقُ المَرْءِ مَلَکَ عَیْنَیْه؛ وقتی نفاق آدمی به نهایت میشود، مالک چشمش میشود؛ یعنی میتواند هر موقع بخواهد گریه کند. در صورتی که گریه کار قلب است. یک سخنرانی به من گفت: من فهمیدم میتوانم کجای سخنرانی گریه کنم که من با تمام قوا حالم به هم خورد! اینها صاحب گریه خودشان هستند، درصورتی که گاهی قلب متأثر میشود و گاهی نمیشود! در خطبه منافقین داریم که لِکُلِ شَجْمٍ دُمُوعٌ؛ جزء خصوصیات منافقین است که برای هر مصیبتی یک گریهای دارند؛ یعنی خوب روی گریهشان تسلط دارند. اراده بکنند، گریه میکنند. گریه که نباید به اراده بستگی داشته باشد! چون یک تأثر قلبی است.
نکته بعدی اینکه سؤال میکردند آیا دروغ بأی نحوٍ کان اشکال دارد؟ نه! ولی خداوکیلی اینها که میگویم جزء استثنائات است و خیلی از آنها استفاده نکنید. و این هم فقط برای اصلاح بین الناس است و همین!
روایات صحیحی هم در این باب داریم؛ گفتهاند بهترین صدقه اصلاح بین الناس است صَدَقَة یُحِبُّهَا اللهَ إصْلاحٌ بَیْنَ النَّاسِ إذَا تَفَاسَدوا وَتَقَارُبُ بَیْنَهُم إذَا تَبَاعَدوا؛ وقتی تباعدی بین دو آدم اتفاق افتاده، به شرطی که یک اصلاحی ایجاد میشود (نه اینکه وقتی معلوم شود، قضیه بدتر شود اما اگر اصلاحی ایجاد شود و اگر بفهمند خالیبندی بوده، مشکلی پیش نیاید) امام جعفر صادق: الکَلَامُ ثَلَاثَة: صِدْقٌ وَکِذبٌ وَإصْلاحٌ بَیْنَ النَّاسِ؛ کلام یا صادق است، یا کاذب است، یا اصلاح بین الناس است؛ یعنی عملاً دارند موضوعاً قسمت سوم را از صدق و کذب خارج میکنند قال قیل جُعِلْتُ فداک مَنْ إصلاحُ بَیْنَ النَّاسِ؛ این اصلاح بین الناس چیست؟ قَالَ: تَسمَعُ مِنَ الرَّجُلِ کَلاماً یَبلُغُهُ فَتَخبُتُ نَفسُهُ فَتَلقاهُ فَتَقُولُ سَمِعْتُ مِنْ فُلانٍ قَالَ فِیکَ مِنْ الخَیْرِ کَذَا وَکَذا خَلافَ مَا سَمِعْتَ مِنْه؛ از طرف یک حرف بیربط و ناجوری راجع به کسی شنیدی، بعد میروی به او میگویی: نمیدانی چه حرفهای مشدی راجع به تو میگفت! این اگر منجر به اصلاح بشود خوب است و اگر نمیشود نه!
این توریه هم اصلاً دروغ نیست، بلکه چیزی نگفتن است.
سؤال: در جلسه قبل گفتید تمام لوازم آن را نمیشود لحاظ کرد و فاش میشود!
جواب: بله همین دروغی که برای اصلاح بین الناس گفته شده بالاخره فاش میشود و در روایات نگفتهاند فاش نمیشود مگر اینکه خدا یک کاری بکند! اینجا شنونده باید عاقل باشد که اگر میبینید که پس فردا این فاش شود طوری نمیشود، برای اصلاح بگویید؛ یعنی اصلاح بین اینها اتفاق افتاده و رفیق شدهاند و مشکلی نیست. نه اینکه اگر سربزنگاه لو برود کار را بدتر کند! در این صورت نباید اصلاحی را با دروغ انجام بدهد. به اصطلاح علما اینها دیگر تخصصاً از بحث خارج است. چنان چه داریم لاربا بَیْنَ الوَالد وَالوَلَد وَبَیْنَ الزوج وَالزوجه؛ اصلاً بین والد و ولد ربا نیست. میخواهند بگویند این اصلا اسمش ربا نیست و این اصلاح بین الناس هم اصلاً اسمش کذب نیست.[1]
! 40: 29
[1] . (سؤال) چون تابع دلیل است و این دروغ گفتن در یک جای کاملاً استثنایی است که محبت را بیشتر میکند.
(سؤال) اگر یک جایی به لحاظ منطقی نباید گریه بکند؛ مثلاً امام دارد از دور در نجف یک مملکتی را میچرخاند و وقتی به ایشان میگویند: آقا مصطفی مرده. اگر امام گریه میکرد دیگران میگفتند ببینید ما پشت سر که ایستادهایم! لذا امام فقط گفتند: إنَّا لِله وَإنَّا إلَیْه رَاجِعُونَ، پس جایی که منطق عقلایی و شرعی وجود دارد آدم باید خودش را نگه دارد و این به دلیل مالکیت و تسلط بر نفس است. اینکه در مورد منافق گفته شده که بلدند گریه کنند، تأکید بیشتر روی گریه کردن است نه گریه نکردن!
(سؤال) شیطان زینت میدهد. شما اگر در موقعیت سخنران باشید میفهمید که این کار یعنی چه؟! اما خودش میفهمد بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (قیامت: 14)؛ میفهمد که آیا میخواهد تحریک یک احساسی بکند یا
مثلاً این مداحها بعضی وقتها یک آهی میکشند و این جزء کلاس کار مداحی است و برای تحریک احساس است. کسی هم این توهم را نمیکند که اینها از شدت حزن و بغض دارند از دست میروند! اینها به قدری واضح است که احتیاج به توضیح خیلی زیاد ندارد. مثلاً من دارم بحثمان را آماده میکنم گاهی میگویم اینجا جای این روایت است و گاهی میگویم اینجا جای گریه است