تفسیر سوره یوسف، جلسه 31
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ ﴿۸۹﴾ قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۹۰﴾ قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ ﴿۹۱﴾ قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۹۲﴾ اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۹۳﴾ اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۹۳﴾ وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ ﴿۹۴﴾ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ﴿۹۵﴾
(89): قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ * آیا میدانید چه کردید با یوسف و برادرش؟
شما قصه یوسف را میدانید ولی این برادران جزء شخصیت داستان هستند و نمیدانند قصه چیست[1].
روایت است که حضرت یعقوب نامهای به حضرت یوسف مینویسد و به دست بچهها میدهد که ببرند و عبارتش این جوری شروع میشود که «بسم الله الرحمن الرحیم، یا ایها العزیز! من یعقوب پسر اسحاق، پسر ابراهیم همان ابراهیمی که میخواستند بسوزانندش. ما مصیبتدیدهایم. اولین مصیبت این بود که من بچهای داشتم که اسمش یوسف بود و 25 سال پیش او را از دست دادیم و بعد او بنیامین برادرش و من هر موقع دلم برای یوسف تنگ میشد، بنیامین را به سینهام میچسباندم. ما دزد نیستیم. ما خانواده نبوتیم. الان پشت من شکسته است».
به هر جهت عبارات نامه خیلی شکننده و رمانتیک است! دارد که حضرت یوسف همین جور که نامه را میخوانده گریه میکرده است، آن قدری که پیراهنش خیس میشود و بعد رو به برادرانش میکند و میگوید: قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ؟ این هم در مقام شماتت نیست، بلکه دارد این بحث را میکند که شما که آمدهاید و این حرف را میزنید، بالاخره فهمیدهاید چه کار کردهاید؟ و آن گذشتهی کاریتان را فهمیدهاید و دارید اعتراض میکنید؟! و بعد اینها میگویند: إِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ (إن تأکید)؛ ما غلط کردیم. خیلی اشتباه کردیم. از محتوای آیات بعد هم در میآید که قصد یوسف شماتت نیست. با توجه به آنچه که حضرت یعقوب از قبل گفته بود: یا بنی يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ (87). اینها هم پیغمبرزادهاند و یعقوب را قبول دارند و اینها با پسر نوح فرق دارند که او نوح را قبول نداشت. اینها حتی در آن رؤیا در آیه 4 به عنوان کوکب و ستارههایی دیده میشوند که سجده میکنند و اگر میگفتند: إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (8) إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ (95)، میخواستند بگویند که تو کهنهفکری، چرا روشنفکر نیستی؟! نه اینکه بخواهند بگویند که تو اصلا گمراه هستی! اینها میگفتند إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (8)؛ در حالی که ما یک گروه هستیم تو به یوسف علاقه داری. پدر ما در گمراهی است.
سادگی مؤمن او را گرفتار تهمت روشنفکر نبودن میکند
این به این معنا نیست که ما یک پدر گمراه داریم! بحثشان این است که پدر ما روشنفکر نیست و این تهمتی است که خیلی وقتها به مؤمن زده میشود و این به این دلیل است که معیارهای مؤمن مدل دیگری است. اولا مؤمن خیلی ساده است. در آیه 27 هود دارد: فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا؛ اشراف زمان نوح به او میگفتند که اولا که تو بشری مثل خود ما هستی و حالا ببینید خدا راجع به تابعین نوح چه میگوید. خدا هم نمیگوید اینگونه نیستند! وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ؛ این کسانی هم که تبع تو هستند اولا اراذل هستند؛ یعنی به لحاظ موقعیت اجتماعی در سطح پایینی هستند ثانیاً بادی[2] الرأی هستند، اینها پیچیدگیهای سیاسی ندارند. حرفشان مشخص و روشن است و اقتضای دین یک پیچیدگیهای عجیب و غریب است. نه اینکه مؤمن کیس نیست، ولی منطقش متفاوت است.
سکوت قرآن هم در اینجا معنی دارد که تأیید میکند مؤمنان بادی الرأی هستند. هرچه بخواهی او را بپیچانی؛ مثل گربه صاف پایین میآید. آخرش حرفش این است که رزق دست خداست و ما با امداد الهی داریم پیش میرویم. مؤمن آدم پیچیدهای نیست. به واسطه همین سادگی اوست که در مسیر توحید قرار میگیرد. به واسطه همین توحیدی بودنش امداد میشود؛ لذا خیلی وقتها حرف مؤمنانه قابل تحلیل طرف مقابل نیست چون او دارد با فنونی عمل میکند که مؤمن با فنون دیگری عمل میکند[3]؛ لذا اینکه میگوید مؤمن بادی الرأی است؛ چون صاف است و کار ملأ همین پیچیدگیهاست.
بالاخره این برادران بعد از سخن یوسف میگویند: قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ؟
مرحوم علامه[4] رسالهای دارد به نام رسالة الولایة که این رساله بحث روایتی است حول این آیه[5].
خداشناسی اسم شناسی نیست
روایت بحثی توحیدی است و باورتان نمیشود که چطور این آیه را به آن بحث توحیدی ارتباط دادهاند!
خلاصه و چکیدهاش این رساله این است که اگر شما بخواهی با جوشن کبیر خدا را بشناسی، آن خداشناسی نیست؛ چون مثل اسمشناسی است. خداشناسی این نیست که شما از روی اسامی بخواهی به چیزی پی ببری. خداشناسی اینچنین است که شما اول خود او را حاضر ببینی، بعداً صفات و اسمائش را پیدا کنی! این میشود شناخت درست. اولا این شناختهای حصولی که اصلا شناخت نیست و در شناخت بودن اینها کلی بحث است. شناخت حصولی یعنی اینکه بنده الان چهره ایشان را میبینم و ارتباط من با ایشان با این تصویرهاست؛ یعنی واقعا چیزی که من دارم همین تصویرهاست اما اینکه آیا این تصویرها مطابق با واقع است، یا نه؟خودش محل بحث است! این کاملا یکی از معضلات معرفتشناختی[6] است؛ یعنی این پل بین اینکه من چه در ذهن دارم با آن چیزی که در واقع است و این بحث علم حصولی است و واقعا هم مشکل است. اینها که شناخت نیست! چیزی که شما واقعا داری میشناسی آن تصویر ذهنی خود شماست، نه آن شخص بیرونی! علم شما همان تصویر ذهنی شماست، نه خود شیء. پس علم حصولی را بگذار کنار! علم باید حضوری بشود، آنچنانکه اول خود شخص شناخته بشود؛ یعنی شما اول خود خدا را درک بکنی؛ مثل درد که چگونه شما درد خودتان را درک میکنید؟ که اگر عالم و دو ملت به شما بگویند: آقا شما درد نداری! قبول نخواهی کرد. تازه اگر به شما بگویند علامت دردت چیست؟ میگویی ببین صورتم سرخ شده! یعنی شروع میکنی خصوصیاتی برای دردی که داری میگویی! و به تمام وجود آن را وجدان میکنی. رساله الولایه علامه که حول این آیه است میگوید: این جوری باید خدا را بشناسی که أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ؟ نه اینکه یوسف أنت؛ یعنی اول أنت، بعد یوسف؛ اسم بعد از آنکه خود او شناخته شده. روایت بسیار روایت لطیفی است که اقسام مختلف خداشناسی را رد میکند؛ خداشناسی برهانی و … خداشناسی آن است که به اندازه کانال و جدول وجودی شخص وجدان شود، یافت شود، فهمیده شود، البته خدا بتمامه وجدان نمیشود؛ چون کسی بر او نمیتواند احاطه پیدا کند.
قلب مؤمن حدیث را استشمام میکند
اهل بیت باید فهمیده شود. در این حدیث: إنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ[7]؛ حدیث ما سخت و سنگین است. یکی از ملاکهایی که به ما میدهند این است که اگر حدیث بر شما عرضه شد فلَانَتْ لَهُ قُلُوبُکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ، فَاقْبَلُوهُ؛ اگر دلتان با آن کنار آمد مال ماست وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُکُمْ وَ أَنْکَرْتُمُوهُ، اگر قبتان اشمئزاز پیدا کرد این حدیث مال ما نیست، بعد قلب چه کسی؟ عبْدٌ امْتَحَنَ الله قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ؛ بندهای که تا این پایه تقوا رسیده،وقتی حدیث را جلویش میگذاری، میگوید: نه! این حدیث نیست؛ یعنی وجدان کرده که این حدیث نیست، نه اینکه برود رجال حدیث را ببیند که آیا این حدیث سند دارد یا نه! این سند مال فقه است و قضاوت به بینه و أیمان که إنَّمَا أقْضِی بَیْنَکُمْ بِالبَیِّنَاتِ وَالأیْمَانِ که کسی که میخواهد رساله بدهد باید این روال را طی کند. ولی آنچه که واقعیت قضیه است این است که به جایگاه و پایگاهی برسد که حدیث را استشمام کند و آن را تصدیق یا تکذیب کند. درباره یکی از علما وارد شده که وقتی حدیث را جلویش میگذاشتند، میگفته این قسمتش حدیث است و این قسمتش حدیث نیست؛ به هرجهت آدمی که نورانی بشود وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ (اعراف: 157) و اینکه میگویند اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ این زیرکی مؤمن مال آن نور اللهی است که همراه اوست که نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ (تحریم: 8)؛ جلو و پشت سرش نورانی است[1].
لذا در اینجا گفته أنت یوسف نه یوسف أنت که این همان بحث رساله الولایه علامه است.[8]
اینکه قرآن میگوید: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا (نساء: 64)؛ که اگر کسی برود کنار روضه منور نبوی و آنجا توبه کند و از پیغمبر بخواهد که برایش استغفار کند، خدا را تواب و رحیم مییابد؛ یعنی میفهمد که خدا به سمت او برگشت. بحث یافتن و وجدان چیز مهمی است.
امتحان صدق مؤمن < تحقق وعدههای الهی
(90): قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ *
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ؛ تو یوسفی؟ تازه اینجا یوسف خودش را معرفی میکند: قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي؛ من یوسفم و این برادرم است. قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا؛ خدا به ما نعمت عظیم داد. این نعمت هم شاه شدن یوسف نیست! بلکه خدا این نعمت عظیم ولایت و قرب را به ما داده و از این مشکلات دنیا هم رها شدیم. چرا؟ دلیلش این است و این قاعده کلی دنیاست که إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ؛ کسی که تقوا به خرج دهد و صبر بکند، یک مقدمه مطوی دارد و آن این است که این محسن است و خدا هم اجر محسن را ضایع نمیکند. کسی که به وعدهها باور داشته باشد و مؤمنانه زندگی کند، مستحق وعدههای الهی میشود، عذاب نمیشود، منتها چه کسی باور میکند؟! حضرت هود به قوم خودش میگوید: وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (هود: 52)؛ ای قوم من بیایید یک آدم درست و حسابی بشوید! بیایید برگردید به سمت خدا! همین کارهایی که خدا گفته انجام بدهید یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا؛ آسمان بر شما یکسره میبارد؛ یعنی همه رزقهای آسمانی و باران ووو میبارد َيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ؛ قوتتان پشت سر هم زیاد میشود. این جریان عالم است، ولی چه جوابی دادند؟ قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ؛ تو که بینه نیاوردی! چه برهانی بالاتر از اینکه خدا وعده داده! خدایی که وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا (نساء: 122)؛ از او راستگوتر کیست؟ خدایی که وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (فتح: 7)؛ عالم سپاه و ستاد اوست. خدایی که با این وعدهها جلو میآید. بعد میگویند: وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِكَ؛ ما که اینهمه الههای که به آنها آویزان هستیم را که رها نمیکنیم به خاطر حرف تو![9]
کافی است که ما وعدههای خدا را باور کنیم. تو ازدواج کن، يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ (نور: 32)؛ خدا از فضلش آنان را بینیاز میکند، ولی چه کسی هست که وعده الهی را باور بکند؟! منتها این وسط یک gap وجود دارد و آن هم این است که فَلَمّا رَأیَ اللهُ صِدْقَنَا[2]؛ این صدق گفتار تو معلوم شود که تو صادقانه داری کار میکنی نه تاجر مسلکانه! و دیگر از این به بعد برکات نازل میشود چه بر فرد، چه بر جامعه. جامعه هم اینگونه است که وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ (هود: 117)؛ اگر قریهای مصلح باشند چرا آنها را نابود کند؟ منتها مردم فساد میکنند و خداوند جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (همان: 82)؛ همه را به هم میپیچاند و بساطشان را یا با این عذابها جمع میکند أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا (انعام: 65)؛ یا با دسته دسته کردن، جمع میکند. حتما که نباید عذاب مستقیم باشد و مثلا از آسمان سنگ پایین بریزد! یک عذاب حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ؛ گِلسنگهای آرم دار است. همه چیز در این عالم مارک دارد؛ یعنی این سنگ باید بخورد توی سر فلانی! «روی هر لقمه نوشته به عیان/ که فلان بن فلان بن فلان» که این میخورد و دیگری نمیخورد! زور نزن! رزقت مشخص است. اینقدر فکر نکن که بقیه مزاحم روزی تو هستند. روزی شما تعیین شده است و روزی خودت را میخوری، حتی اگر در بیاوری اگر روزیات نباشد، آخرش آن را نمیخوری!
امتحان تقوا با صبر
پس إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ؛ گپ این يَتَّقِ هم با يَصْبِرْ پر میشود؛ چون باید امتحان عقیدههایش را بدهد، لذا اگر داریم وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (حجر: 11)؛ چون رسول دارد حرفهایی میزند که با منطق موجود سازگار نمیافتد و همیشه حرف دینی مسخره میشود. گرچه خیلی وقتها فطرتها و وجدانها میپذیرد، ولی غالباً رسل را مسخره میکنند و مزاحمشان میشوند. طبیعتاً مؤمن هم همین جور است؛ چون او ورثه الانبیاء است و همان راه را دارد میرود، لذا یک مدتی منطقش مسخره میشود و هزاران چیز دیگر ولی بعدش میبینید فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ؛ بارها گفتیم که بحث والعاقبة للمتقین (قرآن)، والعاقبه لاهل التقوی و الیقین (روایت) و این وعدهها داستان همین دنیاست و عاقبت به نفع مؤمن تمام میشود در همین دنیا.
در آن آیاتی که وعده عذاب میدهد وَأُتْبِعُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ (هود: 60)؛ در این دنیا لعنت و در آن دنیا، نه اینکه در این دنیا کیف و در آن دنیا لعنت! این دنیا بدترین زندگی را غیر مؤمن میکند و همین دنیا بهترین زندگی را مؤمن میکند. درباره غیر مؤمن در این دنیا وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وارد شده و آن دنیا هم وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى(طه: 124)؛ لذا دنیا و آخرت برای مؤمن است و فکر مؤمنانه منتها باید صبر کرد و وعدهها را باور داشت تا لذت این دنیا را برد و آدم کافر و بیخدا لذت این دنیا را نمیبرد ولو اینکه با هزاران شهر بازی و پلی استیشن زندگیش را پرکند! ولی آن خلاء ألا بِذِکْرِ اللهِ با ذکر الله پر میشود و تمام!
(90): … َفإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. اگر کسی بخواهد کار لغوی در وجوه معنایی در قرآن بکند حول معنای محسن، در حقیقت احسان تقوای ؟ (53: 40)را میگویند.
(91): قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ؛ قسم میخورند که خدا تو را بر ما برتری داد و این را با چند تأکید می گویند (قسم + لام تأکید + قد)؛ یعنی درست است ما فهمیدیم و از آن طرف هم خطای خودشان را با چند تأکید میگویند (إنْ زائده + لَ + اسم فاعل)؛ یعنی به غلط کردمِ واقعی افتادند.
اینجا دیگر یوسف سر و ته ماجرا را هم میآورد. نمیگوید که خطاهایتان را از همان اول یکی یکی لیست کنید! این منطقی است که همراه با شماتت نیست. میگوید:
یوسف حتی به برادران اجازه بازگویی خطایشان را نمیدهد
(92): قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[10]
ترجمهها لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ را که ترجمه میکنند؛ مثلا آقای بهرامپور ترجمه کرده که ملامتی بر شما نیست! نمیخواهم بگویم این ترجمه اشتباه است ولی ما برای ملامت لغات دیگری هم داریم و در این تثریب یک لطفی وجود دارد.
قبلا روند معنای تحریض را گفتم که حَرَض به معنی شیء بیمقدار است و ازاله الحرض؛ یعنی … یکی از معانی باب تفعیل ازاله چیزی است؛ مثلا تجلید یعنی ازالة الجلد؛ پوست کندن و عرب به پوست کندن پوست گوسفند تجلید میگوید. اینها را طلبهها در معانی بلاغی (معانی بیان و بدیع) میخوانند که معنی ابواب چیست.
تثریب یعنی ازالة الثَرَب؛ ثَرَب یا ثَربْ به چربی روی معده گوسفند میگویند و تثریب؛ یعنی ازاله این چربی؛ یعنی لخم کردن گوشت؛ یعنی دیدید بعضی ماجرا را لخم میکنند؛ مثلا میگویند بیاییم روبه رو کنیم ببینیم قضیه چه شد! یعنی قضیه را سرهم بندی نمیکنند. اگر ما اهل تثریب نباشیم وقتی بگویند وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ خواهیم گفت: فکر کردید قضیه تمام شد؟! وایسا یکی یکی غلط کردمهایت را بگو! بعضی دوست دارند ماجرا را این جور لخم بکنند و چربیهایش را بگیرند و مسئله قشنگ روشن بشود.
اما روایاتی داریم که میگویند این کار را نکنید، حتی اگر خَمْسونَ قَسَامَة[11] گفتند او این کار را کرده و خودش گفت من نکردم، فَکَذِّبْهُم آن 50 نفر را و صَدَّقَهُ؛ آن یک نفر را! یعنی این یک نفر را تصدیق کن و آن 50 نفر را تکذیب کن! یعنی چه؟ نه اینکه بگو آن 50 نفر از عدالت افتادند و نمیشود پشت سرشان نماز خواند؛ بلکه یعنی اگر طرف آمد و گفت من نگفتم، تمامش کن! تثریب نکن! ماجرا را هم نزن! نه اینکه بگویی: هالو گیر آوردی؟ من باید ته قضیه را بفهمم که تو گفتی یا نگفتی!
در بحث شماتت کردن و رو کردن اگر دیدی کسی کاری کرده بود ولی ادب شد، دیگر تثریب نکن، حتی روایاتی که گفته عَوْرَةُ المُؤمِنِ عَلَی المُؤمِنِ حَرَامٌ، ائمه گفتهاند: این یعنی اگر یک زشتی در اخلاق کسی گیر آوردی، بعد بروی چیزهایی دربیاوری که در بانکهای اطلاعاتی ذخیره کنی تا یک جا آس او را رو کنی و یک جا زهرت را بریزی، این حرام است؛ یعنی دنبال زشتیهای مردم نباشید! که آیه داریم إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ (نور: 19) این را در همین موارد گفتهاند که کسی که اشاعه فحشای مؤمن میکند؛ مثلا میگوید: ایشان یک اخلاق فلان جوری دارد، یا کسی که عذرها را قبول نمیکند، توی همین دنیا و آن دنیا خدا پوستی از او خواهد کند!
لذا این لطف معنای تثریب است که شاید ملازم معنای لوم و توبیخ باشد ولی لطف معنایی خودش را دارد[12]
قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ؛ دیگر حضرت یوسف نمیگذارد برادران حرف بزنند! این میشود اخلاق یوسفی! حسن یوسف در خوشگلی او نیست بلکه در این چیزهاست. حسن اهل بیت در قیافههایشان نیست، در اخلاقشان است.
الیوم گاهی به معنی یک 24 ساعت است مثل نمازهای یومیه و گاهی به معنی امروزه است، لذا نه اینکه امروز کاریتان ندارم ولی فردا پوستتان را میکنم! بلکه یعنی در این وهله و در این برهه؛ مثل وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ (هود: 7) که این را زمانی نمیشود حساب کرد؛ چون هنوز زمان آفریده نشده و خورشید و شب و روزی نیست! این که دارد 7 آسمان و 7 زمین در شش روز آفریده شد، این عددها معنا دارد[13].
همه حق الناسها یک وجهه حق اللهی دارد
يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ؛ این حق الناس بود که من بخشیدم؛ یعنی حساب حق الناس که لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ.
اگر مشکل حق الناس هم به گردنتان باشد، شما باید توبه حق اللهی بکنید. ما فکر میکنیم اگر غیبت کسی را کردیم و رفتیم به او گفتیم گناه پاک میشود! بلکه باید سجده به درگاه حق بگذارید و توبه کنید! چون شما جفا کردید به امانت الهی، امانت وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي. درست است که اینها به حقوق یوسف تجاوز کردند، ولی خودشان هم باید بروند استغفار بکنند. همه حق الناسها یک وجهه حق اللهی دارد که آن، خیانت به دستورات الهی است و خیانت به فطرت پاک بشری است. این خیانت در امانت چهره حق اللهی گناه است که برای همین باید توبه کرد، لذا یوسف میگوید من بخشیدم و بعد نمیگوید هو رحیم ودودة بلکه میگوید: وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ؛ یعنی میخواهد شنونده را سوق بدهد به «آخر من یشفع»؛ چون میدانید که در بحث شفاعت؛ شفع یعنی جفت یعنی ضمیمه میشود صفات خدا به همدیگر و لذا گاهی خدا با صفت منتقم ظهور میکند و شما میروید امام رضا[14] و کاری که آنجا میکنید صفات خدا را جفت میکنید؛ یعنی کنار خدای منتقم، صفت ودود، رئوف، غافر الخطیئات و الذنب، مبدل السیئات بالحسنات را میگذارید. هر کدام اینها را که جفت میکنید اگر نشد، دیگر آخر من یشفع ارحم الراحمین، این را که جفت کنی دیگر تمام است! چون نسبت ارحم الراحمین با بقیه اسامی نسبت مطلق به مقید است. در حقیقت او که بیاید تمام اسماء کنار میرود و او ظهور میکند و تمام میشود. ارحم الراحمین هم وجود مبارک پیامبر اکرم است که با رحمانیت مطلقه خدا متحد است و در آن شأن است و در روایت داریم: فتح باب شفاعت به دست پیامبر اکرم است. و روایات ما دال بر این است که همه قومها خدمت انبیائشان می رسند و در آخر خود انبیاء میگویند: کار از پیغمبر برمیآید و او باید این باب را فتح کند. پشت همه اینها هم برهان عقلی خوابیده است. وقتی همه پیش پیغمبر میروند، پیغمبر سجده میکنند و خداوند میفرماید: إرفع رأسک! وَاشْفَعْ تُشَفَّعْ؛ شفاعت کن تا بقیه انبیا بتوانند شفاعت کنند. او که باب شفاعت را فتح کند، بقیه میتوانند شفاعت کنند؛ چون جایگاه پیامبر خاص الخاص است و شفاعت پیغمبر یک چیز دیگر است. لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا (نساء: 64) است.
لذا یوسف میگوید: وقتی شما یک خدای ارحم الراحمین دارید، توبه جا دارد و کسی نمیتواند بگوید من توبه نمیکنم؛ چون اوضاعم خراب است! کسی کنار ارحم الراحمین اوضاعش خراب نیست و همه میتوانند درست بشوند.[15]
(93): اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ؛ این پیراهن مرا ببرید. این را به وجه پدرم بیندازید که او بینا میشود. البته این کرامت یوسف است، که در پیراهن ظاهر شده، ولی خیلی وقتها اولیای خدا رد گم میکنند.[16]
روایاتی که با روح قرآن سازگار نیست!
وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ؛ همه (پدر و مادر) را بردارید و بیاورید!
بعضی این عبارت را از سوی یوسف بیادبی تلقی کردهاند که خب خودت برو! برای چه میگوید بردارید پدر و مادر را بیاورید؟! در حالی که آیات بعدی و روایاتی اتفاقا ادب یوسف را نشان میدهد. البته روایاتی حتی در منابع شیعی آمده که به روح قرآن نمیخورد! باید با روح قرآن تماس حاصل بشود؛ یعنی یوسف با این عظمتی که در آیات دیدید چنین حرفی زده باشد! چنین برخوردی کرده باشد! و آن قدر همه روی این روایت مانور میدهند و نکات از این روایت استخراج میکنند و درس ادب به مؤمنین و مؤمنات یاد میدهند که… در حالیکه این روایت بهکلی غلط است! در ادبیات هم داریم:
الا ای یوسف مصری مشو از سلطنت مغرور پدر را باز پرس آیا کجا شد مهر فرزندی
یوسف و این حرفها؟! اما اینکه یوسف نمیرود اتفاقا دلیل دارد. به دلیل اینکه یک مملکت بحران زده است و خودش مسئول تقسیم ارزاق است و خودش بالای سر کار است. مرکزیت کنعان و فلسطین، مصر بزرگ است، لذا یوسف این مملکت را با این وضعیت بحرانزده رها نمیکند که برود دو سه ماه تفریحات خانوادگی! چون از مصر باید به فلسطین میرفت با وسائل حمل و نقل آن روز و لابد میخواسته مدتی پیش خانواده بماند، لذا میگوید: وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ؛ آنها را بردارید و بیاورید! و دلیل مفصل دیگری که خواهم گفت.
این روایت در بحار الانوار، جلد 12 است: فَرُوِیَ فِی خَبَرٍ عَنْ الصادق (ع): فأقْبَلَ یَعْقُوبُ إلی مِصْرَ؛ یعقوب به مصر آمد. وَخَرجَ یوسُف لِیَسْتَقْبَلَهُ؛ آیه هم همین را دارد که یوسف از شهر خارج میشود برای استقبال وَهَمَّ أنْ یَتَرَجَّلَ لِیَعقوب؛ قصد میکند که از اسب پیاده شود ثُمَّ ذَکَرَ مَا فِیهِ مِنْ المُلْکِ؛ من عزیز مصر پیاده شوم برای یک عرب بادیه نشین؟! فَلَمْ یَفْعَلْ؛ پیاده نمیشود فَنَزَلَ علیْه جبرئیل؛ جبرئیل نازل میشود فقال له: یَا یُوسُفُ انّ اللَّه تبارک وَتعالی یَقُولُ لَکَ: ما مَنَعک أنْ تَنْزِلَ إلَی عَبْدیِ الصَّالح؟ مَا أنْتَ فِیه؟ أبْسُط یَدَکَ؛ چه چیز مانع تو شد دستت را بازکن ببینم! فَبَسَطَهَا فَخَرَجَ مِنْ بَیْنِ أَصَابِعِه نُورٌ؛ دستش را باز میکند و نوری از لابلای انگشتانش خارج میشود فَقَالَ: مَا هَذا یَا جَبْرئیل؟؛ میپرسد ای جبرئیل این چه بود؟ فقال: هَذَا أَنَّه لا یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِکَ نَبِیّ أبَدَاً؛ از نسل تو دیگر هیچ نبیای نبی نمیشود. این نور نبوت بود که رفت! عُقُوبَةًً لَکَ بِمَا صَنعْتَ بِیَعْقوبَ إذْ لَمْ تَنْزِلْ إلَیْه؛ این عقوبت این کاری بود که با یعقوب کردی!
این روایت اشتباه است! میخواهم عرضه روایت به قرآن را یاد بگیرید! آیا اصلا به یوسف میخورد؟ به یک آدم معمولی میخورد که نسبت به ملک و جلال و جبروتش چنین بگوید. تازه ما هم چنین کاری نمیکنیم! اگر استادمان را میبینیم از ماشین پیاده میشویم و تواضع میکنیم، حالا راجع به نبی خدا که پدرش نبی خداست، چنین بگوییم؟! پس اولا این روایت به فضا و روح کلی قرآن درباره یوسف نمیخورد. ثانیا یک اشکالی دارد و اشکالش هم در این است که میگوید: فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ
ببینید اگر یوسف روی اسب باشد یک مقدار صحنه کارتونی میشود در این صحنه که همین که به هم میرسند والدینش را به آغوش میکشد، پس این صحنه به آیه و روح کلی قرآن نمیخورد، پس در ذهن جاعل حدیث زده که چون ما از نسل یوسف دیگر نبی نداریم و این هم درست است، ولی ربطی به داستان ندارد کما اینکه از نسل امام حسن امام نداریم، ولی این موجب نقصی برای امام حسن نمیشود که! آیا چون از نسل امام حسن امام نداریم، ما باید بگردیم دنبال نقص امام حسن؟
(سؤال) ممکن است یک فضیلت خاصی برای شأن امام حسین آمده باشد، کما اینکه یک فضیلت خاصی را برای پیغمبر نسبت به دیگر اهل بیت ثابت میشود، ولی نه در این حد. درست است که إن الحسن و الحسن امامان قاما أو قعدا، ولی یک فضیلت خاصی برای زراری (فرزندان) امام حسین وجود دارد.
﴿۹۴﴾: وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ
در این آیه چند تأکید است (إنّی + لَ )؛ یعنی قطعا من دارم بوی یوسف را میشنوم، اگر نسبت فَنَد (خرافه) به من ندهید. بوی یوسف هم بویی نیست که کسی بشنود. این بویی ملکوتی است که شنیده میشود و این لزوماً از طریق بینی شنیده نمیشود.
صدق کشف معصوم دلیل نمیخواهد
بوی ملکوتی و صدای ملکوتی و چهره ملکوتی و کلا حواس ملکوتی، اینکه چیزهایی ببیند و بشنود، از آن نرخهای شاه عباسی در قرآن و روایات است. به هرحال چیزهایی که متعلق به عالم ملک نیست[17]
یعقوب میگوید من بوی یوسف را می شنوم و در این تردیدی هم ندارد و در این چیزها اگر نبی گزارش بدهد، «کشف اتَم معصوم» میشود و مثل امر بدیهی میشود در مقابل امور نظری؛ یعنی اگر معصوم چیزی را کشف کند، دیگر راجع به این بحث نمیشود که کشف او درست است یا غلط؟! یا این که به چه ملاکی باید صدق کشف او سنجیده بشود، ولی غیر معصوم ممکن است کشف بکند و کشف او اشتباه باشد.
(95): قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ؛ (اینها هم که نمیشنوند) میگویند:
از آیات مشخص میشود که چند تا از برادران یوسف رفتهاند آنجا ماندهاند و میگویند: این بعد 25 سال باز هم میگوید: بروید دنبال یوسف! تو هنوز در همان مشکل قدیمیات هستی! همان طور که قبلا گفتند: إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (8)، اینجا هم میگویند إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ *
صلوات!
[1] . میگویند: خیلی وقتها میآمدند به امام گزارش میدادند و طرف خودش را میکشت و امام به او میگفت: این چیزی که تو میگویی نیست! و بعداً هم معلوم میشد طرف دروغ گفته. آقای امجد بعضی وقتها از این گریزها میزند که فقط اوحدی آنها را میفهمند.
[2] . نهج البلاغه: خطبه 56.
[1] . در اینجا یکسری روایت شیک است که اگر دست فیلمسازها بیفتد چه میکنند!
[2] . بادی از بدا یبدو میآید؛ به معنی روشن و صاف.
[3] . یک بار در یکی از جلسات گفتم: اگر شما در بازی شطرنج شرکت بکنید بالاخره فیل یک حرکتی دارد. سرباز یک حرکتهایی دارد. اگر کسی با قواعد شطرنج عمل کند و بعد ببیند فیل شما دارد کار رخ را میکند، نمیتواند با شما بازی کند؛ چون شما تابع قواعدی هستی که او تابع آنها نیست. و این جوری هم نیست که قاعده واقعا همان قاعده او باشد! بلکه این بازی قواعد دیگری داشته که او از آنها بیخبر است؛ مثلا میبینید امام یکهو میگوید: سلمان رشدی باید کشته شود. یا وقتی با رزمندهها صحبت میکند، با اینکه اینها خرمشهر را آزاد کردند ولی میگوید: خرمشهر را خدا آزاد کرد.
نمیدانم آن فیلم از امام را دیدید که دقیقا مشخص است که منطق امام اوج میگیرد و با همان لحن ساده دهاتی میگویند: «به ما گفتند شما بروید فرانسه ! اولا کسی به ما نگفت و ما هم خودمان هیچ ارادهای نداشتیم، شما هم اراده ندارید، اصلا کسی اراده ندارد. از قبل هم شما اراده نداشتید». پوز همه را از دم صاف میکند! و همه را با خاک یکسان میکند! حالا مثلا با مسئولین دارد صحبت میکند! امام روی آن منطق توحیدی چنین حرفی میزند و کسی نمیتواند چیزی بگوید! میبینید امام کیس هست؛ مثلا سر جریان اول ماه می که روز کارگر است،همه مانده بودند که چه میشود؟! امام گفتند: خدا هم کارگر است. این حرف درست هم هست چون همه کارها افعال الهی است. اما با این حرف امام کل غائله اول می جمع شد! که میخواستند به حساب روز کارگر و آن بحث سوسیالیستی اول انقلاب غائله به راه بیندازند. با یک جمله توحیدی درست و مطابق با واقع کل غائله جمع شد. این است که از دل این صفت مؤمن، شخصیتی مثل امام درست میکند.
[4] . علامه کسی است که در میان انسانهای غیر معصوم میشود در حقش گفت: و لم یکن له کفواً احد؛ این کتاب رساله الولایه را 13 سال پیش میخواندیم و خیلی هم نمیفهمیدیم. آن موقع دانشجوی مهندسی بودیم.
[5] . از اینجا مشخص میشود که اگر در خانه اهل بیت بسته نشده بود و میرفتند تک تک این آیات را بررسی میکردند، چه میشد!
[6] . به قول دهاتیها بحث اپیستمولوژیک!
[7] . کافی، ج1، ص 401.
[8] . این ماهها هم ماههای نورانی شدن است. اگر ابتدای سال سلوکی را رجب گفتهاند؛ چون زمان با زمان فرق دارد! مکان با مکان فرق دارد! رجب با ماههای دیگر فرق دارد. اقتضائات این ماهها با دیگر ماهها فرق دارد. به قول حافظ «نگویمت که همهساله میپرستی کن/ سه ماه میخور و نه ماه پارسا میباش» این سه ماه رجب و شعبان و رمضان است که وقت بدمستی و عرق خوری و شب و سحر است، لذا مراقبه این ماه فرق دارد و در نتیجه باید بشود آنی که اهل بیت گفته اند بشود.
[9] . آقای امجد(حفظه الله و ابقاه) این شعر را میخوانند که چون از او گشتی همه چیز از تو گشت/ چون از او گشتی همه چیز از تو گشت. این است که عالم میشود ملک طلق او و خدا با او اینگونه برخورد میکند
[10] . با لغات قرآن برخورد روزنامهای نکنید! در هر لغت قرآن محاسن و لطفی هست که همان به کار رفته و لغت دیگری به کار نرفته! به این لغات دقت کنید و به خیلی از اینها در روایات هم برخورد میکنید؛ مثلا لغت عنفوان جوانی، عنفوان لغتی است که مال روایت است که آمده عنفوان شبابه که خیلی فکر میکنند که یعنی اول جوانی! درست است که ممکن است عنفوان ملازم اول جوانی باشد، ولی عنفوان از عنف میآید که ضد رفق است و رفق یعنی مدارا، و عنف؛ یعنی شلنگتخته انداختن و ناسازگاری و عنفوان؛ یعنی آن زمانی که جوان به ناسازگاریها و تحت قاعده نرفتنها میافتد و جوش غرور میزند و یک کمی که انسان از این مرحله رد میشود، عاقل میشود و این لطف لغت است و از این وجوه معنایی در عربی بیشمار است و معناهای خاص فراوانی اشراب میشود.
[11] . امام موسيبن جعفر(ع): كَذِّبْ سَمعَكَ و بَصَرَكَ عَن أخيكَ، فَاِنْ شَهِدَ عِندَكَ خَمسونَ قَسامةً وَ قال لَكَ قَولاً فَصَدِّقهُ وَ كَذِّبهُم! چشم و گوش خود را نسبت به برادر دينيات تكذيب كن آنچنان كه اگر پنجاه نفر درباره او حرفي زدند و او خلاف آنها را گفت تو حرف او را قبول كن و ديگران را تكذيب نما! (به او كمال خوشبيني داشته باش) (سفينه البحار، ج 2، ص 111)
[12] . بعضی میپرسند معانی لغت را از کجا در میآوری؟ ما که مجتهد در لغت نیستیم. در سی دی علامه مصطفوی به نام التحقیق فی کلمات القران الکریم نظرات را از صحاح و مفردات میآورد و یک نظرهم خودش میدهد. آنجا وقتی این ها را کنار هم لیست میکند، که با توجه به آنها خیلی زیبا میشود این معانی را استخراج کرد. خود لغویون به این معانی اشاره کردهاند.
[13] . در بحث انسان کامل اشاراتی به این بحث خواهیم داشت. عجالتا این و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن؛ یعنی معادل آسمان هرچقدر بود زمین، امر بین آسمان و زمین فرود میآید و در 6 روز و اینها معنی دارد. کسی هم این را تطبیق ندهد به کره مشتری و اینکه فیزیکدانها گفتهاند هفت لایه دارد و بعد ما ذوق میکنیم که فیزیکدانها 7 لایه تشخیص دادهاند! بعد جار بزنید که بیایید همه مسلمان شوید! بیایید ببینید قرآن چه گفته! در حالیکه ربطی ندارد! چون باید فرهنگ گفتمانی قرآن را ببینید که قران فرهنگ خاص خودش را دارد.
[14] . (با این مراجعه ظرفیت قابل زیاد میشود، ولی بعضی فکر میکنند این یک پارتی بازی اسلامی است! و اگر معنی شفاعت را بدانید دقیقتر به مشهد میروید؛ اینکه بدانید در روضه منوره رضوی چکار دارید میکنید مهم است. مهمتر از همه چیز آنجا توبه است که لا شفیع انجح من التوبه؛ شفیعی پیروزمندانه تر از توبه نداریم! مهمترین کار در روضه رضوی توبه است، نه تکان دادن ضریح! طرف میگوید: ما زیارت نکردیم! که منظورش این است درست به ضریح حمله نکردیم یا میگوید: الحمدلله مشهد خلوت بود و توانستیم یک زیارت درست و حسابی بکنیم و خیال میکند توجه امام رضا در شلوغی نصف میشود، انگار بقیه مزاحم زیارت من هستند و حواس امام رضا پرت میشود، در حالیکه ائمه خورشیدند حالا چه یک نفر چه همه بایستند زیر نور خورشید و به هرکس هر چقدر که باید بتابد، میتابد)
[15] . اگر این بحثها برای شما حل بشود، چنان این آیات بر ذائقه شما نفوذ میکند که …
سؤال) ارحم اراحمین یا بداع الانشاء است که یعنی خدا شما را ببخشاید، یا به این معنی است که خدا شما را میبخشد. اگر واو را حالیه بگیریم یعنی در حالی که خدا ارحم الراحمین است، شما بخشیده شدید.
ببینید این رجب شعبان رمضان معنا دارد. ما ه پیغمبر و ماه علی معنا دارد . این نیست که چون میلاد علی در رجب است… بلکه رجب ماه خاتم ولایت و این سلسله جلیله است. در ماه شعبان میلاد امام زمان است و پیامبر و امام زمان در اینجا در فرهنگ روایی ما به هم گره میخورند و این معنا دارد. اینکه چه رمز و رازی در هم اسم و همخلق بودن پیامبر و امام زمان است که امام زمان خاتم ولایت و پیامبر خاتم نبوت است. و اگر کسی رجبش رجب باشد، شعبانش هم شعبان است. توقع نداشته باشید کسی رجبش رجب نباشد و شعبانش شعبان باشد! چون رجب ابتدای ماه سلوکی است
[16] . اگر به کسی یک قند میدهند، این قند خودش موضوعیت ندارد. اگر به قند بدمند قند موضوعیت دارد و اگر ندمند کمتر موضوعیت دارد و گاهی اصلا موضوعیت ندارد و فقط برای رد گم کردن است! برای اینکه یکهو راجع به آن شخص غلو نکنید. گاهی اهل بیت چنین میکردند. روایت است که امام صادق نشسته بودند که فرمودند: انی لأعلم ما فی السموات و الارض،انی لأعلم مافی النار و الجنة ، انی لأعلم ما کان و ما یکون و هو کائن، یکهو میبینند یک نفر این وسط کم آورد لذا دارد فمکث حُنیئة؛ یک لحظه مکث میکنند و میگویند:البته من اینها را از روی قران میگویم! چون قران تبیان کل شیء است؛ من چون قران بلدم اینها را میگویم و این حرف هم درست است و منظور قرآنی است که فی کتاب مکنون است.
چیزهایی که با بدن و نَفَس تماس دارد، در خود چیزی دارد و این را به حساب جهالت آدمها نگذارید! اینکه مؤمنی چیزی بخواند و بر آبی، شیاي بدمد، تأثیری که دم او میگذارد متفاوت است با اینکه ندمد و اینها در جای خودش قابل تثبیت است، یا مثلا سعر مؤمن داریم که پزشکی رد میکند. ما که قبول نداریم! ما بحثی داریم به نام اسعار؛ نیمخوردهها و گفتهاند نیمخورده کراهت دارد ولی نیمخورده مؤمن مستحب است که سُعر المؤمن شفاء و سعر در معنای دقیق کلمهاش هم نیمخورده است و هم شیای که با بدن تماس حاصل کرده. مثلا در روایات داریم سعر العنکبوت اشکالی ندارد (اصلا کسی نیمخورده عنکبوت دیده!) پس این یعنی بدن به آن خورده باشد، مثلا ماری یا عنکبوتی داخل ظرف آبی رفته باشد و بیرون آمده باشد و این میشود سعر الحیة (مار) پس اینکه داریم سعر مؤمن مستحب است؛ یعنی چه مؤمن چیزی را خورده باشد، یات به چیزی دست زده باشد. بحث همسفره شدن و دست بردن در یک ظرف غذاست، ولی شدنی نیست؛ نه در مهمانیها میشود و نه خانواده قبول میکنند! قبلا هیئتها در مجمعه غذا میدادند و این دستی که یک ربع و نیمساعت برای ابیعبدالله به سینه خورده، این دست با دست معمولی فرق دارد! اگر این دست را به کسی زدید و شفا پیدا کرد هیچ تعجب نکنید! این دست مال شخص هم نیست، این دستی است که به برکت ابیعبدالله مبارک شده. اصلا مصافحه به قدری در فرهنگ روایی توصیه شده. بسم الله بگویید و نیمخورده مؤمن را بخورید! مطمئن باشید هیچ اتفاقی نمیافتد! یک پیرزنی در مسافرت جهادی با عشق دوغ درست کرده و آورده، بعد همه ایستادند که نکند ماست این فلان باشد؟! آیا از خدا حیا نمیکنید که دست این پیرزن را رد میکنید؟! هر کثافتی هم در آن افتاده، بسم الله بگو و سر بکش! هیچ اتفاقی نمیافتد. من تجربه کردهام! این مسخرهبازیهایی که جدیدا میگویند کنار بگذارید!
[17] . یک بنده خدایی که در صداقتش شک ندارم درباره مردهای میگفت: سگی بالای جنازه او بود و داشت او را گاز میزد که احتمالا آدمی بوده که با اهل و خانوادهاش بدی میکرده و بد مزاج بوده و این شخص صورت برزخی و ملکوتی او را دیده. در کلیت این بحث شکی نیست که شما همین الان چهرههای مختلف دارید، نه یک چهره! که آن چهرههای مختلف برای ارباب بصیرت قابل دید است. این چهرهها در ملکوت با هم قابل جمع است؛ مثلا اهل بصیرتی کسی را هم مورچه و هم خوک و هم سگ و هم گرگ می بیند و همه اینها در یک چهره هست. این را با چهرههای مُلکی یکی نکنید!