تفسیر سوره یوسف، جلسه 27
بسم الله الرحمن الرحیم
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ﴿۷۶﴾ قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ﴿۷۷﴾ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۷۸﴾ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ ﴿۷۹﴾
پایان آیه 76 ماند و از دفاع جانانه خدا از یوسف گفتیم که مصحح طرح اوست.
(76): … مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ *؛ اصلا نمیشد در دین ملک، بنیامین را نگه داشت.
إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ، کلاً از گزارههای قرآنی است که فقط بیان توحیدی دارد و گرنه به معنای اینکه چیزی را استثناء بکند نیست. درست است که «الاّ» آمده، ولی قرار نیست چیزی استثناء بشود، بلکه برای این است که آن زمینههای توحیدی را باز نگه دارد، چنانچه داریم: سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى * إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ (اعلی: 7-6)؛ ما برایت وحی را قرائت میکنیم و تو یادت نمیرود الا آن چیزی که خدا بخواهد.
علم به محکمات و متشابهات و مصونیت از خطا
در داستانهای قرآنی روایتهایی وجود دارد مبنی بر اینکه گاهی چیزهایی از وحی از یاد پیغمبر میرفت! و حتی شیطان یکسری القائات به پیغمبر داشته! در سوره نجم در داستان غرانیق که در منابع اهل تسنن و شیعه هست که در وسط سوره نجم پیامبر از بتهای لات و عزی شروع به تعریف کرده و تعجب مسلمین و شوق مشرکین را برانگیخته که اِ بالاخره پیغمبر کنار آمد! بعد از حضرت میپرسند که شما چنین چیزی گفتی؟ خود حضرت تعجب میکنند و میگویند این القای شیطان بود که من گفتم! این اتهام هست اما اگر کسی محکمات را تشخیص بدهد و متشابهات را درست ارجاع بدهد و زبان قرآن را درست بشناسد، دچار خلط و اشتباه نمیشود، ولی اگر سوره حج را باز کند و ببیند: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ(52) هیچ نبیای نبود مگر اینکه شیطان در او نفوذ میکرد، ممکن است فرد قاعده را گم کند و بعد یک داستان غرانیق هم ببیند و بگوید: احتمالا این درست است!
این الا ان یشاء ها فقط برای بیان توحیدی قرآن است، نه بیان استثناء!
در سوره مریم داریم: وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) ای پیغمبر پروردگار تو چیزی یادش نمیرود. این برای این است که بگوید: اگر پروردگار چیزی یادش نمیرود غیر از بشری است که چیزی یادش نمیرود! سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى * إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ (اعلی: 7-6)؛ یعنی بالاخره زمام کار دست خداست. تو یادت نمیرود و این به دلیل این است که خدا نمیخواهد تو یادت برود.
نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ؛ ما درجات آن کسانی را که بخواهیم زیاد میکنیم.
درجه ایمان و درجات علم
نکتهای در بحث درجات است. در آیه 11 سوره مجادله، وقتی سخن از علم میشود، خدا سخن از درجات میکند. هرجا صحبت از ایمان محض بدون علم میشود، از درجه صحبت میشود[1]. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ؛ ای مؤمنین اگر به شما گفته شد در مجلسها جا باز بکنید، جا باز بکنید[2] تا خدا برایتان جا باز کند.
از این آیه یک برداشت بطونی درستی هم هست که از ظاهر آیه خارج نمیشود[3] این است که کلاً برای آدمها جا باز کنید، خدا برایتان جا باز میکند؛ یعنی راه بدهید به آدمها تا در کاری که میخواهند وارد بشوند. اینقدر در را به روی خودتان نبندید! خدا بزرگتان میکند. خدا جایتان را باز نگه میدارد.[4]
وَإِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا؛ اگر گفتند بلند شوید بروید بروید و اینقدر به پیغمبر گیر ندهید. پیامبر خسته میشود و رویش هم نمیشود بگوید. يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ؛
به ظرافتهای ادبی آیه دقت کنید! چون با الذین جدا شده، تمیز آن حذف شده که در تفاسیر هم آمده. تمیز آن درجه است یعنی در اصل بوده يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ درجة وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ؛ خدا مؤمنین از شما را درجه درجه بالا میبرد و مؤمن عالم را درجات بالا میبرد؛ یعنی نقش عالم بودن را معلوم میکند
علمی علم است که آیه نما باشد
و عالم بودن هم به این نیست که کسی اشعار عرب و تاریخ بلد است. اینها علم نیست؛ مثلا اگر کسی داستان حضرت یوسف را بلد باشد آیا این چیز مهمی است؟! این مثل یک فیلم در ژانر تراژدی است، آنهم به سبک هندی! در این فیلم هندیهایی که دو نفر همدیگر را گم میکنند و بعد همدیگر را پیدا میکنند.[5] سوره یوسف هم میشود یک فیلم هندی! که اصلاً دانستن داستان و اینکه چه اتفاقی افتاد اصلاً مطلب مهمی نیست. بله اگر کسی داستان بلد است با تحلیل وحیانی، چه داستان انبیاء و چه داستان مشروطه، او سنن الهی را بلد است و این علم است. علم او دارد آیات الهی را به او نشان میدهد. این علم آیهنماست. همینکه شما که در لحظه بعد قیافهتان همین جوری است، آین آیه خداست؛ چون اقتضای عالم ماده از هم پاشیدگی است و اینکه هیچ چیز سر جای خودش نماند. به لحاظ طبیعی شما نباید در آنِ بعد به لحاظ فلسفی قیافهتان همین جوری باشد! و حال آنکه ده سال بعد کسی شما را ببیند میشناسد. چه جور است که اینهمه سلول در بدن دارد کار میکند و تغییری دیده نمیشود و این ظهور اسم حفیظ است؛ یعنی یک دست قدر قدرتی شما را نگه داشته! اگر کسی این بحث را بفهمد و از او یک تهلیل و یک تحمید و یک سجده شکر در بیاید، او عالم است. یا جنگهای لبنان را بررسی کند و از آن آیات الهی را دربیاورد، این میشود علم، لذا این عالم در برابر مؤمنی که برای خودش اعتقاداتی دارد اما با این دیدگاه وارد مباحث علمی نمیشود، درجاتی دارد.
علم به معنی لیسانس و فوق لیسانس هم نیست، بلکه به معنی انما یخشی الله است و اینکه فقط علماء از خدا میترسند؛ یعنی کسی که در او خشیت الهی ظهور بکند، میشود عالم. و لذا هرجا صحبت از این علم باشد خدا میگوید: من او را درجات بالا میبرم، لذا دارد:
تفاوت خدای علیم و بشر علیم
(76): … نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ *
بعضی میگویند این ترجمه ضرب المثل «دست بالای دست بسیار است» است، در صورتی که ترجمه این بخش یک دقتی لازم دارد؛ یعنی فوق همه کسانی که علم دارند، همان خدای علیم است. به آن معنایی که به خدا بشود گفت علیم به احدی نمیشود گفت، علیم. یکی از تصورات اشتباه ما این است که میگوییم هرچقدر من و شما میدانیم، خدا بیشتر میداند! در صورتی که این تعریفی است که برای پیامبر میشود ارائه داد که مثلاً شما ٪40 میدانید و پیغمبر صددرصد میداند: وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ (توبه: 105)؛ شما عمل کنید و هرچه عمل کنید همان لحظه خدا و رسول و مؤمنین میدانند منتها مراتب دانستن آنها با هم فرق میکند. و از اینجاست که نهج البلاغه میگوید: وَ اَللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ (خطبه 175)؛ اگر بخواهم تما شئونات شما را بگویم که از کجا آمدهاید و به کجا میروید، میتوانم بگویم و برای همین میگوید: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر تمام پردهها کنار بروند هیچ چیز به یقین من اضافه نمیشود. و این به این معناست که هیچ پردهای وجود ندارد که بخواهد کنار برود! و این معنای علم به درصدهای مختلف مال پیغمبر است نه خدا. خدا علیمِ به این معنا نیست. خدا خودش علم است و علیم یک ذاتی و شخصی است که علم نداشته و علم پیدا میکند.[6] ما ذاتی هستیم که از شکم مادر بیرون آمدهایم وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا (نحل: 78) که هیچ نمیدانستیم و کم کم اساتید به ما دوسه هزار کلمه یاد دادند و ما دو کلمه آن را یاد گرفتیم و شدیم علیم دوکلمهای! و به این معنا خدا علیم نیست.
این نگار به مکتبنرفته ما و این عزیز عالم، امیر المؤمنین در خطبه یک نهج البلاغه میگوید: کمالُ الاخْلاصِ لَه نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْه؛ کمال اخلاص این است که هرچه صفات هست از خدا نفی کنی؛ یعنی بگویی خدا حی، قدیر و… نیست لِشَهَادَة کُلِّ مَوصوفٍ أنَّهُ غَیرُ الصفة وَکُلُّ صِفَة أنَّهَا غَیرُ مَوصوف؛ چون صفت با موصوف میان ما آدمها با هم فرق دارد ولی در مورد خدا صفتش با موصوفش فرق ندارد و خدا علم است، لذا هشام بن سالم که از اصحاب عقلی امام صادق است که وقتی به امام میرسد امام میگویند: خدا را نعت کن ببینم! میگوید: هو السمیع البصیر و امام میگویند: هَذهِ صِفَة یَشْتَرِکُ فِیهَا المَخْلوقِینَ؛ این صفت که با مخلوقین مشترک است. میگوید: پس شما نعت کنید! حضرت میگویند: نگو علیم بگو هو عِلْمٌ، هُوَ نُورٌ، هُوَ حَیَاةٌ که هشام میگویند از پیش امام برگشتم و انا اعلم الناس بالتوحید. امام میداند به چه کسی کد بدهد.
همه ذو علم و خدا علیم
پس وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ به این معنا نیست که دست بالای دست بسیار است!
هر موقع قرآن راجع به یعقوب و یوسف صحبت میکند میگوید: ذو علم و در همین کانتکس میگوید: علیم که یعنی خدا.[7] یعنی این حرف توحیدی را خدا به گوش ما میخواند که همه ذو علم هستند و خدا علیم است؛ یعنی وقتی یک چیزی میدانی خدا در آنجا حاضر است؛ یعنی آن علم مال تو و سرمایه تو نیست! و تو به فضل الله میدانی و این علیم در این کانتکس؛ یعنی خدا.
تمثیل موج و دریا
خیلی از مفسرین در این معانی دقت نکردهاند و گفتهاند این همان عبارت «دست بالای دست بسیار است»، در صورتی که این نیست، بلکه بالای سر تویی که ذی علم هستی خدایی نشسته که علیم است و البته هو علمٌ؛ او علم است و همه به واسطه او علم دارند. و او در همان موطنی که تو آن علم را داری، هست. امواج دریا چه امواج کوچک که کف کنار دریا میشود و فقط سر و صدا دارد مثل علم ما و چه امواج عظیمی که وسط دریا بلند میشود که مثلا به ارتفاع ده متر است؛ مثل علم پیامبر، هردوی این امواج را متن دریا پر کرده و این موج نمیتواند بگوید: من خودم راه افتادم و آمدم! متن دریا دقیقاً در موطن موج حاضر است و در متن علم تو خدا حاضر است. اصلا به واسطه حضور اوست که علم تو هست، لذا همه ذو علماند و او علیم است و اگر همه علیم باشند او علم است. اگر به بقیه میگویید علیم باید به او علم بگویید، پس علیم در مورد خدا با علیم در مورد دیگران به یک معنا نیست، دو مفاد دارد.
اینها توحیدهای عمیق قرآنی است که خدا در این تعابیر میخواهد بگوید.[8]
(77): قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ *؛ اگر این بنیامین سرقت کرده، قبلاً داداشش (یوسف) هم سرقت کرده!
اینکه جریان سرقت چه بوده، ما نمیدانیم! ولی روایات میگویند یک شال کمری بوده دست عمه حضرت یوسف بوده و مال انبیاء گذشته بوده و یک بار حضرت یعقوب به یوسف میگوید: برو آن را از عمهات بگیر بیاور! و عمه این را به کمر یوسف میبندد و برادران فکر میکنند یوسف سرقت کرده.
البته این داستان خیلی اهمیتی ندارد، ولی ظاهراً یک تهمت سرقتی در بچگی به یوسف زدهاند.
فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا؛ در دلش پنهان کرد و برایشان آشکار نکرد وگفت.
این چه گفتنی است؟ یعنی در دلش گفت.
روشنفکرها بحثی دارند به نام روح معنا. ما آخوندها به همین میگوییم وضع لفظ برای معنی عام؛ مثلا دیدن را شما به چه میگویید؟ به اینکه نوری وارد قرنیه چشم بشود و به شبکیه بخورد و تصویری ایجاد کند، ولی دیدن واقعاً معنایش این نیست. اگر معنی این لفظ را پالایش بکنید، به معانی دیگری میرسید؛ مثلا میگویید من خواب دیدم، در صورتی که در خواب هیچ نوری به چشم شما نرسیده، یا در موقع اظهار نظر میگویید: من اینگونه میبینم و اصلا هم احساس نمیکنید که دارید مجاز میگویید و احتیاج به قرینه دارد!
«گفتن» هم همین است؛ مثلاً میگویید: توی دلم گفتم، در حالی گفتن به صوتی گفته میشود که به گوش کسی برسد. پس معلوم است که در پالایش این گفتن معانی دیگری دارد، لذا وقتی دارد: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (یس: 82)، خدا میگوید، مگر خدا زبان دارد؟ یکهو میبینید آیات مثل بمب منفجر میشود و از دست در میرود.
همین جا یکی از شاهدان بحث روح معناست و افرادی که در این باب بحث میکنند میگویند: این آیه دارد میگوید وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ؛ مخفی کرد گفت؛ معلوم میشود این را در خودش گفت و زمزمه کرد، نه اینکه به آنها گفت! و این هم واضح است؛ چون اگر برگردد به آنها مستقیم بگوید: أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا؛ تو اصلا که هستی که راجع به ما نظر میدهید؟ شما خودتان بدترید، کار خراب میشد.
أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا؛ مکان به معنی جایگاه و به معنی به جای آمده چنانچه دارد: فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ؛ به جای او یکی از ما را بگیر. مکان در بعضی جاها به معنی مکانت و منزلت است؛ آیات سوره مائده را از آیه 57 ببینید[9] تا آیه 60 که دارد: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ؛ حالا بگویم از این چیزهایی که شما دارید مسخره میکنید که از همه بدتر است؟ (که اشاره میکند به داستان گذشته یهودیها) کسی که خدا لعنتش کرده و بوزینهاش کرده أُولَئِكَ شَرٌّ [10]مَكَانًا؛ آنها مکانتشان بدتر است.
مؤمن با برکت است
(78): قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ *
دقت کنید که حضرت یوسف عزیز مصر بوده و ملک نبوده. مثل رئیس جمهور بوده. إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا؛ دارند روی عاطفه حضرت یوسف کار میکنند که این یک بابای پیری دارد و در منطقه خودش سرشناس است. فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ؛ یکی از ما را جای او بگیر! إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ؛ ما تو را از محسنین میبینیم. این دیدن هم باز به روح معنا بر میگردد؛ چون که احسان که دیدنی نیست. اینهم وصف مؤمن است. حضرت در زندان بود به او میگفتند محسن، در مقام عزیز هم به او میگویند محسن. مؤمن هرجا برود و دست به هر کاری بزند که لایق او باشد[11]، همه جا آدم با برکتی است. در دانشگاه، در خانواده آدم با برکتی است[12]. در آیه 84 انعام وقتی نام انبیاء را پشت سر هم میبرد، میگوید: اینها از محسنین هستند.[13]
(79): قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ *؛ پناه بر خدا
چرا حضرت یوسف میگوید: معاذ الله؟ میخواهم یک دفاع جانانه از حضرت یوسف بکنم. در فقه بحثی داریم به نام ضمانت و یک بحثی داریم به نام کفالت. ضمانت در بخشهای مالی است و کفالت در مورد تن و بدن است. کسی میتواند کفیل کسی بشود که یک نفر را جای یک نفر دیگر بگیرند کما اینکه در ضمانت مالی وقتی کسی ضامن کسی میشود؛ یعنی اگر نداشت من بدهم. هر بدهی هست گردن من است، اما چرا نمیشود یکی از اینها کفیل بنیامین شود؟ چرا حضرت میگوید: پناه بر خدا؟ چون با بنیامین توافق کردم که او را نگه دارم و حالا با چه دلیلی دیگری را نگه دارم؟ اینکه سرقت نکرده! با اینکه هماهنگ نشدم! نبی را با خودتان مقایسه نکنید! کلمه به کلمه انبیا حکمت و دقت است. تعارف نمیکند که بگوید: نه! استغفر الله شما بفرمایید!
این استغفار نظیر استغفاری است که موقع گیر افتادن در دام زلیخا کرد؛ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ؛ اگر ما این کار را بکنیم ظالم هستیم. ما فقط کسی را میگیریم که کالای ما در بار ش باشد.
میبینید پای حضرت یوسف وقتی وسط میآید دیگر بحثی از سرقت نیست، حتی در گفتمان حضرت کلمه سرقت نیست! میگوید: أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ؛ ما کسی را می گیریم که کالایمان را در بارش پیدا کردیم و نمیگوید: ما همانی را میگیریم که دزدی کرده. چه کسی بحث سرقت را میکند؟ اذن مؤذن و وقتی حضرت یوسف وارد ماجرا میشود اصلا بحثی از سرقت نمیشود، با اینکه با بنیامین هماهنگ کرده! به عبارتهای قرآن دقت کنید.
ادب مع الله
وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ
این آیه 78 سوره مبارکه نساء پشتوانه بحث ادب مع الله است. هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست/ ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست. خدا من کل ما سئلتموه داده؛ یعنی هرچقدر شما پیش خدا ظرف ببرید، خدا به شما میدهد. اگر شما نعلبکی ببرید پیش خدا، خدا نعلبکی شما را پُر پُر میکند و اگر دیگ ببری، خدا دیگ شما را پر پر میکند. اگر یک استخر خالی ببری، استخرت را پر پر میکند. خدا وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ (ابراهیم: 34)؛ را به تو میدهد؛ یعنی هرچه که سؤال تو باشد به تو میدهد. در شرح فصوص خواجه پارسا جمله قشنگی دارد، میگوید: الهی اگر نخواستی داد، ندادی خواست. ما یکسری روایات جالبی داریم[14]که گفتهاند آیا ما میتوانیم بفهمیم کی بلا رفع میشود؟ یا در شرف رفع شدن است؟ گفتهاند: آنجا که ملهم میشوید به سمت اینکه دعا کنید و خود این یعنی الهی اگر نخواستی داد، ندادی خواست. البته اینها قواعد صددرصدی نیست. وقتی که کار دارد سخت میشود و قیه حالت اضطرار پیدا کرده و عاجزانه داری دعا میکنی، آنجا محل پایان آن بلاست.
به هرجهت هرچه سؤال برای خدا ببریم، خدا میدهد، منتها سؤال به شرط اینکه سؤال باشد و لفظ نباشد بلکه خواست قلبی باشد، خدا آن خواست را پر میکند.
مطلب بالاتر از این آن است که بعضی میگویند از همان روز ازل پیامبر از خدا خواسته که من میخواهم بهترین مخلوق تو باشم و خدا هم قبول کرده. (این حرف درست است و قابل تحلیل هم هست)، منتها ما در آن عهد الست که از ما عهدهایی گرفته اند، ما از خدا یک بخور و نمیر خواستهایم.
اگر بحث مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا (حدید: 22)؛ قبل از خلقت تکلیف معلوم شده، قضیه را به سمت بحث جبر نکشانید! ما خودمان خواستهایم. عهد الست هم تمام شده و خیار مجلس به قول فقها گذشته است و ما همینکه هستیم هستیم و خدا هم گفته: وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ؛ هرچه خواستید خدا همان وقت به شما داد، منتها ما این را خواستیم!
صلوات!
[1] . میتوانید درجه را در قرآن به عنوان کد ببینید.
[2] . این را هم میتوانید امتحان کنید که اگر در یک مجلس شلوغ جا بدهید، خدا جایتان را باز میکند. یکهو میبینید بیخودی کسی در کنار شما خودش را جمع میکند! یا بلند میشود و از مجلس میرود! بالاخره یک اتفاقی میافتد؛ مثلا آن موقعها که ما اتوبوسهای لیلاند دو طبقه سوار میشدیم، طرف پایین رکاب میگفت: آقا برو بالا تا پایش روی رکاب میرسید میگفت آقا در را بزن! این کلا اخلاق ماست که تا خودمان به چیزی نرسیدیم …. ولی وقتی رسیدیم …
[3] . که آقای امجد چنین برداشتی کرده و من خیلی لذت بردم.
[4] . این که ببندیم که الان این موقعیت من دچار خطری میشود، این انحصارطلبی و زیرآب زدنها برای این است که فکر میکنیم دیگران مزاحم رزق اند، در صورتی که رزق دست خداست. تویی که الان در بازار کسی هستی، بده بقیه هم کار بکنند! قدیمیها چقدر اعتقادات محکمی داشتند و این از پای منبرها در آمده بود؛ یعنی آنقدر منبرهای قوی دیده بودند که … پدر خانم ما تعریف میکنند که من همیشه ساعت 4 مغازه را میبستم، با اینکه خیلی از فروشها مال 4 به بعد است؛ چون خیلیها تازه آن ساعت آزاد میشوند و میخواهند چیزی بخرند! ولی میبست و میگفت: بقیه هم کار کنند!
اینجوری هم نیست که وقتی جا باز کردی خدا از رزق تو بزند! رزق دست خداست. بعضی که میخواهند کار مشابهی کنار کسی بزنند از روی احترام میآیند اجازه میگیرند، و بعضی نه تنها اجازه میدهند که کمک هم میکنند! ولی این نگاه خیلی غیر توحیدی است که اگر این بیاید آنجا و همین کالای مرا بفروشد، دیگر چیزی گیر من نمیآید! رزق که دست این و آن نیست! این چه مبنایی است؟! واقعا ما دیدیم که خدا رزق ما را کم نمیکند. اینکه میگویی اگر چک تو پشت باجه ماند، بیا کمکت کنم… این قدیمیها کولاک بودند! این صداقتها و کارهایی که میکردند… اما بازاریهای امروز هیچ چیز از دین و مذهب و مرام حالیشان نیست! یک بار همین پدرخانم ما لاستیک را گران خریده بود؛ چون بعدش قیمت لاستیک پایین آمده بود، هرکه میآمد این لاستیک را از حاجآقا بخرد، می گفت: من گران خریدم، برای همین گران میفروشم ولی آن دیگری ارزان خریده و از من ارزانتر میفروشد. این را به مشتری میگفت. حالا خارج از همه بحثهای اقتصادی آیا جان و فطرت این صداقت را نمیپسندد؟! طرف هم میگفت: حاجی حالا که این را گفتی من از خودت میخرم! رزق بدهید خدا رزق میدهد. بخورانید خدا میخوراند! اتفاقا روایات فراوانی داریم که این مثل آب رودخانه است که به محض اینکه برود آب تازه جایش میآید اما اگر آن را راکد بکنی، میگندد و جایگزین هم نمیشود، یا اگر هم بیاید گند میزند. من کاری ندارم که شما در رشته اقتصاد خواندید که میگوید: باید رقبا را حذف کنی. آن رشته برای خودش چرت و پرتی میگوید. مگر این، رقیب رزق من است؟! این رفیق راه ماست و تو صداقت خودت را داشته باش. در این 3-4 سالی که در بازار هستم به تجربه برایم مسلم شده که با این کار رزق آدم بسته که نمیشود هیچ، بلکه بیشتر هم میشود. اینها را باید باور بکنید.
(سؤال) آن آدم مبانی را نمیفهمد و قرآن همه مبانی را به هم میزند. رزق تو که دست این آدم نیست! خدا خیر الرازقین است ولی مادامی که فکر کنید رزق شما دست فلان آدم است … بعضی در بازار جایی ندارند و با موبایل کار میکنند و طرف رفته دستشویی و این آدم موبایل این را میگیرد و دایورت میکند روی موبایل خودش و او میبیند دو سه روز موبایلش زنگ نمیزند!
الان همین apply بچههای دانشگاه شریف. این بچهها از چند دانشگاه پذیرش میگیرند ولی ریجکت نمیکنند و آن دانشگاه برحسب ظرفیت خودش از دانشجوهای خاورمیانه نمیداند که بالاخره این ریجکت کرده یا نکرده؟! این دانشجو ریجکت نمیکند تا به کسان دیگری که اپلای کردهاند، نرسد! این چیست؟ هم خلاف انسانی است و هم حماقت است که فکر میکند که شأن و آبرو را آن دانشگاه به او میدهد! فکر میکند اگر دیگری برود مزاحم آبروی این است! در صورتی که اگر خدا بخواهد کسی را بالا ببرد، بالا میبرد و احدی هم جلودار نیست و اگر بخواهد توی سر کسی بزند میزند و احدی هم جلودارش نیست. ایننگاهها خلاف این نگاههای توحیدی است. وقتی فکر کند رزق دست خدا نیست و دست توست اولا من خیلی باید برای تو دولا – راست بشود! این ظهور میکند در اینکه وقتی در مغازه شما میآید و میخواهد یک چیزی بخرد، گاهی من او را به عنوان رسول الله و فرستاده خدا دارم نگاه میکنم و من به عنوان کسی که کانال رزق خدایم و گاهی او فکر میکند این جیب بادکردهات برای او است لذا آنقدر تعظیم و تکریم میکند. آدم میفهمد که این نگاه غیر توحیدی است! بلکه نگاه توحیدی این است که من باید به شما احترام بگذارم به عنوان انسانی که در مغازه من آمده و خواستهای دارد و من میتوانم خواسته او را برآورده کنم! اینها خلاف حکمت روز است اما در میان بازاریهای قدیمی این جزء مسلمات وحی است و این دو در برابر هم قرار میگیرند.
[5] . وقتی فیلمها اینقدر بیمحتوا میشود میشود مثل فیلم مصائب مسیح که بیمحتواترین فیلمی است که تا به حال من در عمرم دیدهام که فقط یک نفر را هی دارند میزنند! اگر عاشورای ما را هم همین جور تصویر کنند، آن هم به درد نمیخورد! فقط عواطف را تحریک میکنند و مسیحیان متعصب نشسته بودند و زار زار گریه میکردند. یکی دیگر از فیلمهای بیمحتوا هم اخراجیها بود که با یک سبک لوس قدیمی جوکهای جبهه را سرهم کردهاند
[6] . وقتی نگارهای به مکتبنرفته ما این حرفها را زدند، بعدها در علم اصول بحث مشتق و مبدأ اشتقاق شده. هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد.
[7] . ببینید قرآن چه کرده! چقدر در انتخاب واژگان دقت میکند!
[8] . (سؤال) اگر میگفت و فوق کل ذی علم علم ممکن بود افراد به زحمت بیفتند و متوجه نشوند. این سبعین بطن و هفتاد بطن قرآن را هم گذاشتهاند و این طور هم نیست که کسی که بطن قرآن را متوجه نشد، جهنم میرود. خیلیها تصورشان راجع به خدا تصور رفاقت است، منتهای مراتب قرآن دارد همه طیفها را پوشش میدهد و همه این آیه فوق ذی علم علیم را میفهمند، منتها وقتی این آیه دست علامه طباطبایی میافتد… از همین جاها که «الله نور» خدا نور است و دیگران در پرتو نور او حرکت میکنند، نقب میزند و کُدها را پیدا میکند. عالم باید زحمت بکشد و کدها را پیدا بکند و توفیق پیدا کند و روایات را به عنوان مفسر ببیند.
(سؤال) پیغمبر همان موقع و حضرت مهدی همین الان علمشان با علم خدا فرق دارد. خدا علم است و پیغمبر علیم است در همان موقعی هم که همه چیز را بداند! یعنی وحدت ذات و صفت ندارد.
(سؤال) در منطقه صعودی منطقهای است به نام عمی؛ منطقه کور که به آن عنقاء هم گفته میشود«عنقا شکار کس نشود دام باز گیر» اگر کسی به آن مرتبه برسد، اصلا خدا شده! اینجا منطقه ممنوعه است که اختلاف ائمه با خدا به همین منطقه است که ما در زیارت رجبیه داریم: کأنک لا فرقَ بینَک و بینَهم إلا أنهم عبادُک وخلقُک؛ یعنی یک فرق خیلی بزرگ! و آن اینکه خدا همه اینچیزها را بذات دارد و ائمه به واسطه او!
آقای امجد حرفهای توحیدی زیادی میزند؛ مثلا میگوید: علی چیزی از خدا کم ندارد ولی بنده خداست. خدا واجب است و علی ممکن.
[9] . يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (57)؛ ای مؤمنین کسانی را که دارند در دین مسخرهبازی میکنند این یهودیها و کفاری که در مدینه بودند. مسخرهبازی و هتاکی با بحث علمی خیلی فرق دارد. در فتح مکه پیغمبر همه را بخشید، ولی سه نفر بودند که اینها راجع به دین و پیغمبر و قرآن جوک میگفتند، پیامبر گفتند: گردن اینها را بزنید. اصلا هتاکی و مسخرهبازی و فحشدادن جواب ندارد. خیلیها را خراب میکند و جواب هم ندارد! گاهی یک نفر بحث علمی میکند و میگوید: من هیچ چیز را قبول ندارم و مینشینید با او بحث میکنید، ولی یک نفر که برای اعتقادات آدم جوک درست میکند، اصلا با اینها نباید رفاقت کرد وباید جواب دندانشکن هم داد. یکی میگفت چرا در مقابل سایتهای خلاف چیزی نمیگویید؟! آیا مگر سایت خلاف جواب دارد؟! مگر دارد حرفی میزند؟ این یکسری صحنه داغان روی سایتش گذاشته، آیا ما در مقابلش یکسری آدم با ریش با فیگورهای روشنفکری بگذاریم؟! وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ (58)؛ اینها کسانی هستند که وقتی به نماز ندا میدهید آن را مسخره میکنند. داریم کسی را که لگد میزند و مهرش را شوت می کند و… آیه صاف روی نماز، محور اصلی دین، تأکید میکند ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ؛ خوب این آدم عقل ندارد! قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ (59)؛ خدا هم یک تیکه به آنها میاندازد که ای اهل کتاب که به ما خرده میگیرید آیا به خاطر این است که ما به خدا و کتب قبلی ایمان آوردهایم و اینکه شما هیچی نمیفهمید؟
[10] . ما یک افعل تفضیل داریم و یک افعل تعیین. اگر افعل را بدون قرینه بیاوریم افعل تفضیل است اما اگر قرینه داشته باشد به معنی افعل تعیین است؛ أَذَلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (صافات: 62)؛ آیا بهشت بهتر است یا این درخت زقوم؟ نمیخواهد بگوید بهشت خوب است و زقوم هم خوب است اما بهشت بهتر است! میخواهد بگوید این خوب است و آن بد است. أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا میخواهد بگوید که شما بد هستید.
[11] . امیر المؤمنین به ابوذر گفت: در عمرت هیچ جا رئیس کسی نباش؛ چون ابوذر آدم خوبی بود ولی این کاره نبود. این جور نیست که هرکه آدم خوبی بود رئیس خوبی هم میشود.
[12] . هرجا که هستید ببینید آدم با برکتی هستید یا نیستید. حضرت عیسی خیلی پیامبر با حالی است. در آیه 30 سوره مریم: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا؛ حضرت در گهواره گفته (و فقط هم در همان زمان بوده نه اینکه از آن زمان مرتب سخنرانی کرده باشد ) من بنده خدایم و خدا مرا پیغمبر قرار داده وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ؛ هرجا که باشم خدا وجودم را با برکت قرار داده.
[13] . وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
[14] . کلا گوش کنید! این زیاد مطالعه کردن خیلی بد است. بعضی میآیند برای آدم کلاس بگذارند و نمیفهمند که این چیزی که به عنوان مدح خودشان میگویند، قدح خودشان محسوب میشود. اگر هم کسی را خواستید مدح کنید اینجوری مدحش نکنید که این بسیار پرمطالعه است. این دقیقا مثل این است که بگویید بسیار پرخور است! این علامت این است که این آدم بدن ورزیدهای ندارد. بنده تا حالا آدم ندیدم که پرمطالعه باشد الا اینکه آدم سطحیای است! از من میپرسند چقدر در روز فعالیت علمی میکنید؟ میگویم: 8 ساعت و فکر میکنند من 8 ساعت نشستهام و دارم کتاب میخوانم! مگر من بیکارم؟! پس این اطلاعات کی باید سازمان پیدا کند؟ من در این 8 ساعت کار علمی حداکثر یک ساعت کتاب میخوانم! 7 ساعت وقت میگذارم که این هضم بشود. روزنامه که نمیخوانم! مطالب باید برود در دستگاه اطلاعاتی آدم سازمان و جهت خودش را پیدا بکند وگرنه با کتاب خواندن زیاد یک آش شلهقلمکاری در میآورد. می بینی آدمی میشود که اینقدر اسم فیلسوف بلد است و وقتی صحبت میکند کف شما میبُرد! ولی به قدری آدم سطحیای است! اطلاعاتش با هم همخوان نیست و اطلاعاتش ساختار ندارد. امام خمینی به این عظمت که در زمینههای علمیاش معجزه بوده و فکر نکنید این را به دلیل زمینههای سیاسی امام میگویم بلکه امام در فقه معجزه بوده! در عرفان معجزه بوده! در اصول معجزه بوده! در هرچه وارد شده نظر جدید داده. آیا میدانستید امام کتاب نداشته و قرض میکرده! یک مختصر کتابی داشته. همان کتابهای اولیهای که همه دارند. اینجور نبوده که یک متر و نیم کتاب سبز بخرد و چهار متر کتاب قهوهای مثل این کسانی که میخواهند فقط کتابخانه درست کنند. حاجی ملا هادی سبزواری، صاحب منظومه، این فیلسوف بزرگ که همین الان خیلیها ریزهخوار خوان علمی او هستند، کلاً نصف قفسه کتاب داشته! و در عمرش همینقدر کتاب خوانده! به جای اینکه هی بنشین کتاب بخوان! بنشین هی دقت کن! تفکر کن! تدبر کن!