جلسه بیست و چهارم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره یوسف، ‌جلسه 24

بسم الله الرحمن الرحیم

وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ﴿۵۸﴾ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ﴿۵۹﴾ فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ ﴿۶۰﴾ قالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ﴿۶۱﴾ وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿۶۲﴾ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۶۳﴾ قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۶۴﴾ وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ﴿۶۵﴾ قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿۶۶﴾

در جلسه پیش مطلبی عرض شد که توهمی را پیش آورد که آیا توصیه شما به دعا نکردن است؟ در انتهای بحث در ادب مع الله خواهیم گفت[1]

(58): وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ *؛ و برادران یوسف وارد شدند و یوسف آن‌ها را شناخت و آن‌ها او را نشناختند. می‌توانست بگوید: فعرفهم و ینکرونه ولی با این جمله اسمیه‌ی[2] وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ که متعلَّق آن را اول آورده، تأکید می‌کند که اصلا این‌ها یوسف را نشناختند؛ یعنی حتی احتمال هم نمی‌دادند که این یوسف باشد! البته طبیعی است؛‌ چون فاصله زیادی از کنعان تا مصر طی کرده‌اند و 20 سال‌ پیش برادرشان را در چاه انداخته‌اند و حالا بعد 20 سال یوسف عزیز مصر است! و آیه استبعاد شناختن این‌ها را با چنین جمله‌ای می‌گوید که از لطافت‌های ادبی است؛ یعنی که دیگر خیلی نشناختند!

(59): وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ *

یک بخش‌هایی از این داستان حذف شده و به گونه‌ای که آدم می‌فهمد. اولاً کتاب قرآن کتاب داستان نیست که بخواهد از سر تا ته داستان‌ها را ذکر کند، مثلاً داستان موسی را در 54 سوره قرآن می‌بینید، ولی باز هم نمی‌فهمید که داستان موسی و خضر در کدام بخش زندگی حضرت موسی اتفاق افتاده! چون قرآن نمی‌خواهد داستان بگوید بلکه می‌خواهد حکمت و آن منظوری را که دارد بگوید. آن چیزهایی هم که گفته چیزهای لازمی بوده.

بالاخره این‌ها بارهایشان را که باید از یوسف در سال‌های قحطی می‌گرفتند، گرفتند وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ؛ ‌وقتی که جهاز این‌ها را تجهیز کرد و آماده‌شان کرد.

می‌گویند سه بار امیر المؤمنین بعد از نماز عشا که مردم از مسجد کوفه بیرون می‌رفتند، فریاد می‌زدند: أیُّها الناس تَجَهَّزوا رَحِمَکُم الله؛ بارهایتان را ببندید[3]؛ یعنی آماده شوید دیگر تمام شد.

قَالَ ائْتُونِي[4] بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ؛ به آن‌ها گفت: بیاورید آن برادر پدری‌تان را که بنیامین بوده؛ ‌بنیامین و یوسف با دیگر برادران ناتنی بودند، برادران ‌ابوینی نبودند، برادر أبی بودند و از مادر جدا. حضرت یعقوب هم به یوسف و هم به بنیامین علاقه شدیدی داشته.

أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ؛ آیا نمی‌بینید که من کیل و پیمانه را تمام می‌کنم و من بهترین منزلی هستم.

جنس پیمانه‌ای را به «کیل» می‌خریدند. جنس تعدادی را هم به «وزن» می‌خریدند و نوعاً عمده‌فروش‌ها به کیل بار می‌خرند. البته ممکن است الان هم خرید عمده‌فروش به وزن باشد؛ یعنی یک تریلی روی یک باسکول برود! ولی الان هم مرسوم است که خرید عمده‌ای پیمانه‌ای انجام می‌شود و خرید خرده فروش‌ها با وزن و ترازو انجام می‌شود. عمده فروش کل بار را می‌خرد؛ مثلا این گوسفند چند؟ دیگر وزنش نمی‌کنند.

مثلا در سوره مطففین این آیات را با یک دقت دیگری می‌شود دید. دارد: وَیْلٌ لِلْمُطَفِفِینَ؛ وای بر کم‌فروشان و آیه خیلی ناظر به بقال‌های سر کوچه نیست؛ چون عبارت ویل عبارت بسیار شدیدی در قرآن است و در روایات آمده ویل نام چاهی در جهنم است. و این ویل به کسانی است که ارزاق عمومی دست آن‌هاست؛ ‌مثلاً قیمت‌گذاری و صادرات و واردات میدان تره‌بار بهشت زهرا کلاً دست 5-4 نفر است و آیه ناظر به این‌هاست الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ؛ وقتی بر مردم کیلو می‌کنند و به پیمانه می‌گیرند، به تمامه می‌گیرند (این‌ها که بار می‌خرند می‌آیند کل پرتقال‌های منطقه را روی درخت می‌خرد و حتی روی شکوفه) وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ؛ این عمده‌فروش‌ها ممکن است به عمده‌فروش‌های پایین‌تر پیمانه‌ای هم بفروشند، یا ممکن است خرده بفروشند،‌آن وقت در این کار از مردم کم می‌گذارند. معلوم است که این‌ها فقط به پیمانه می‌خرند.

مُنزل هم به دو معناست. یکی از ریشه انزال است به معنی فرودآوردن؛ مثل آیه‌ 29 سوره مؤمنون در جریان حضرت نوح می‌فرماید: فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛ وقتی در کشتی نشستید بگویید الحمد لله که از قوم ظالم نجات پیدا کردیم وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ؛ خدایا ما را فرود آور در جایگاهی پر برکت که تو بهترین انزال دهندگان هستی.

بهشت تنها مقدمه الطاف الهی است

اگر مُنزل از ریشه نُزل باشد، به معنی پیش‌غذاست؛ مثل أَذَلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (صافات: 62)؛ این پیش‌غذا بهتر است یا درخت زقوم؟ این‌که در آیات متعددی این بحث را کرده مثل آیه 196 آل عمران: لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ (196)؛ رفت و آمد و هیمنه این کفار در شهرها تو را فریب ندهد. این‌ها خیلی چیز قابلی نیست، حالا نهایتاً دنیا را گرفتند، مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (197) این دنیا متاع قلیل است؛ کل دنیا را هم گرفتند و آخرش هم جهنم است و بد جایگاهی است. این تغلب؛ یعنی چیرگی با غرور و گردنکشی اصلاً با روح دین سازگار نیست.[5]

امیر المؤمنین به ابوذر که چند تا خرما نگه داشته این آیه را می‌خواند وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ (توبه: 34)؛ کسانی که گنج نگه می‌دارند.[6]

لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ (198) اما کسانی که تقوای پروردگارشان را داشتند؛ این به بهشتی میرسند که تازه نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ است؛ یعنی چای اول و پیش‌غذا پذیرایی همین جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ است! نُزُل یعنی لدی الورود تا مهمان می‌نشیند برایش چای و شربت و… می‌آورند. می‌گوید: تمام بهشت نُزُل است. وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ؛ آن چیزی که نزد خداست خیلی بالاتر از این حرف‌هاست.

حالا اگر وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ، از ریشه نُزُل باشد که هست؛ یعنی من بهترین مهماندار و میزبان هستم.

(60): فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ *؛ اگر او را نیاورید من به به شما چیزی می‌دهم و نه نزدیک من ‌شوید؛‌ یعنی بروید از بازار آزاد تهیه کنید. دارد آن‌ها را تهدید می‌کند که بروند بنیامین را بیاورند. یوسف نصاب صبر ایوب را می‌داند و قرار است داستان به انتها برسد و قضیه دارد گلوی یعقوب را می‌فشارد و این پیام دارد و آن این‌که بدانید مشکلات که به اوج می‌رسد،‌ اتفاقاً جایی است که دارد فرود می‌آید. آیات زیادی اشاره دارد که وقتی رسول و کسانی که با او هستند دادشان در می‌آید[7] که مَتَى نَصْرُ اللَّهِ (بقره: 214)؛ این نصر خدا کو؟ اصلا این خدا معلوم هست کجاست؟ همان‌جا پشت بندش می‌گوید أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ؛ نصر نزدیک است.

اتفاقاً در آن جایی که فریاد یعقوب بلند می‌شود، داستان به روالی می‌افتد که قرار است یعقوب به یوسف برسد؛ چون برادر یوسف را هم می‌گیرند و صبر یعقوب به نصاب خودش می‌رسد و آن وقت بوی یوسف را می‌شندو و به مصر می‌آید و داستان به خوبی و خوشی تمام می‌شود.

داستان به روال خودش است ولی کسی که داخل آن مشکل دارد قدم می‌زند، می‌بینید دائم مشکل روی مشکل دارد اضافه می‌شود.[8]

توجه قرآن به رعایت والدین

(61): قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ[9]؛‌ می‌گویند: مخ بابایمان را ترید می‌کنیم و این همان معنی مراوده است؛ یعنی می‌رویم روی مخ بابایمان و آن‌قدر روی اعصابش رفت و آمد می‌کنیم که بالاخره این کار را می‌کنیم. و نمی گویند ابانا و می‌گویند أَبَاهُ. وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ؛ حتماً رضایتش را جلب می‌کنیم.

نکته‌ای در این‌جاست و آن این‌که بنیامین چند سالش است؟ حداقل سی سالش است، و لابد زن و بچه دارد، اما ما فکر می‌کنیم که این‌ها می‌خواهند یک بچه را تحویل بگیرند. نکته این است که بحث والدین در متن قرآن خودش را نشان می‌دهد و این‌که برخورد ما با بحث والدین با برخورد خدا با بحث والدین و حتی برخورد قدما با بحث والدین برخوردهای کاملا متفاوتی است. در بیان قرآن بچه بدون اجازه والدین هیچ حرکتی نمی‌تواند بکند. حتی در روایات داریم که سه سؤال می‌کنند. در منطقه اعتقادات از توحید می‌پرسند که مدیریت و ربوبیت چه کسی را قبول دارید؟ به لحاظ اعتقادی قبول داری تحت برنامه چه کسی باشید؟ در منطقه اخلاق اولین سؤال بحث از والدین است. در منطقه احکام اولین سؤال نماز است.

جامعه و فرد را با توحید و والدین و نماز محک بزنید

اگر قومی و جماعتی و حتی جامعه‌ای را می‌خواهید محک بزنید با این سه تا محک بزنید! این‌که این جامعه در نزد خدا چقدر مقرب است؟ ببینید آیا اعتقاد توحیدی در این جامعه راه دارد و بعد والدین و نماز چقدر در آن جامعه راه دارد. بعضی فکر می‌کنند این‌که جامعه‌ای پشت چراغ قرمز می‌ایستند خیلی خوب هستند، در حالی که در آن جامعه اصلا والدین کیلو چند؟! آدم‌ها هر کار دلشان بخواهد می‌کنند. بحث عبادت اصلاً قابل مقایسه با بحث‌های دیگر نیست. بحث توحیدی قابل مقایسه با دیگر بحث‌های اعتقادی نیست.

در ادامه داستان امواج خروشان توحیدی را می‌بینید و این اعتقاد توحیدی در دعوت همه انبیاء فوران می‌کند و دل‌مایه دعوت همه انبیاء همین توحید است در کنار بحث والدین: أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا. این‌ها که در قرآن شوخی نیست! بدون اجازه والدین تکان نمی‌توانید بخورید مگر این‌که لا طاعَة لِمَخْلوقِ فِی مَعْصِیَة خالق باشد که آن حسابش جداست. کسانی که تحت تربیت دین بودند، این مسئله برایشان حل شده بود[10]. اگر می‌خواهید خودتان را محک بزنید در این سه تا محک بزنید![11]

درباره همین بنیامین سی ساله می‌گویند: باید برویم و از پدرمان اجازه بگیریم! رضایت او را جلب بکنیم تا بتوانیم بیاریمش! مگر این‌که یک آدم عقب افتاده‌ای باشد!

گرفتن روح قرآن یعنی همین چیزها. و می‌خواهند آدم را به انحراف بکشانند.

ادب مع الله

جلسه قبل در بحث دعا بعضی گفتند: آیا منظورتان این است که کسی دعا نکند؟ نه! دعا باید کرد حتی پیامبر خدا دعا کرده که من بچه‌دار بشوم، ولی این جوری دعا کرده که رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ (آل عمران: 38). البته ما دعاهایی برای پسردار شدن داریم ولی این بستگی دارد به کلاس افراد؛ مثلا یک آدم بی‌کلاس می‌رود و این دعاها را می‌خواند، اما اگر کلاسش بالاتر باشد می‌گوید: این چیزها یعنی چه؟ اما اگر از ائمه این دعاها رسیده؛ چون طرف داشته دق مرگ می‌شده!

اما این ادب مع الله را که در قرآن می‌بینید این‌گونه است که وقتی یک چیزی را از خدا می‌خواهند اولا به شیوه تحکمی نیست. وقتی شما یک چیزی را از بزرگی می‌خواهید؛ می‌گویید اگر صلاح می‌دانید تشریف بیاورید و این یعنی ادب و این‌که چیزی را کسی به شیوه تحکمی نمی‌خواهد.

مثلا در سوره مائده آیه 118: ببینید حضرت عیسی برای قوم خودش چه جوری دعا می‌کند؟ این نیست که تو باید این کار بکنی. وقتی می‌خواهد بگوید که خدایا این‌ها را عذاب نکن، می‌گوید: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ؛ اگر عذابشان بکنی این‌ها بنده‌های خودت هستند، هر جور صلاح می‌دانی! وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ حالت التماس دارد. عرفا می‌گویند در دعا فقط همان اسم خدا را صدا بزنید؛ مثلا یا غافر الذنب و اگر رزق می‌خواهید بگویید: یا رازق[12]

در دبیرستان و مدرسه همین جوری بودیم و هنوز همان اخلاق را حفظ کردیم. می‌گوییم 20 گرفتیم و 10 به ما دادند! 20 را خودمان می‌گیریم، ولی 10 را استاد می‌دهد! یا می‌گوییم استاد ما را انداخت! در برابر خدا هم همین جوری برخورد می‌کنیم،‌ می‌گوییم خدا گرفتاری داده. البته در حاق واقع ضار و نافع خداست و همه چیز تحت چنبر قدرت الهی است، ولی ادب چنین بیانی را اقتضا می‌کند.

ما می‌گوییم که به ایوب به فرم عجیب و غریبی بلا نازل شد، ولی خدا می‌گوید: وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (انبیاء: 83)؛ خدایا من گرفتار شدم ولی تو ارحم الراحمین هستی. این‌ها لطافت‌های قرآن است. حضرت ابراهیم می‌گوید: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (شعراء: 80)؛ وقتی من مریض می‌شوم، ‌تو شفا می‌دهی. نمی‌گوید: فاذا تمرضنی؛‌ وقتی تو مریضم می‌کنی! در حالی که در فرهنگ قرآن، کل من عند الله است؛ یعنی توحید افعالی اقتضا می‌کند که مریضی را هم خدا بدهد، مشکلات را هم خدا بدهد ولی ادب اقتضا می‌کند که بگوید: وقتی من مریض می‌شوم، ‌او شفا می‌دهد.

این‌ها ادب مع الله است. کلیت این فرهنگ از کجا در می‌آید؟ در آیات یک بحث هستی شناسانه داریم.

در ص 302 (کهف: 81-79) در داستان حضرت خضر:

محی الدین عربی درباره این آیه سه مطلب می‌گوید:

حضرت خضر سه تا کار کرده: 1- کشتی سوراخ کرده که عیب‌ناک کردن چیزی است 2- بچه کشته و قرآن گزارشی ذو و جوه از این واقعه می‌دهد که یکی بچه کشتن است که ظاهراً کار بدی است و یک بحث دیگری که باز می‌کند این است که این بچه کشته شد برای این‌که قرار بود پدر و مادرش را به طغیان و کفر بکشاند و قرار بود یک بچه بهتر به این‌ها بدهد و این وجه خوب این واقعه است. 3- دیوار ساخته که چون از جنس ساختن است، کار خوبی است، پس سه کار خوب و بد و ذو وجوه داریم.

حضرت خضر کارهای ظاهراً بد را به خودش نسبت می‌دهد

اما ادب را نگاه کنید: (کهف: 79) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا؛ کشتی مال مساکینی بود که در دریا داشتند کار می‌کردند فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا؛ من آن را عیب‌ناک کردم؛ چون یک ملکی بوده که می‌خواسته این‌ها را غصب کند.

وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا (80)؛ اما آن پسری که کشته شد پدر و مادرش مؤمن بودند، ما ترسیدیم پدر و مادرش را به کفر بکشاند فَأَرَدْنَا أَنْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (81)؛ ما اراده کردیم پروردگارش این کار را بکند.

در بخشی که قرار است فرزند بهتر به آن‌ها داده شود می‌گوید: این را پروردگار می‌خواهد

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (82) اما این دیواری که ساختیم و زیر آن گنج بود، این را پروردگار تو این‌گونه خواست.

و برای این‌که توحید افعالی را نشان دهد آخر داستان می‌گوید: وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي؛ هیچ‌کدام این کارها از خودم نبود، این‌ها تحت برنامه بودند حتی وقتی آن بچه را کشتم!

ادب را ببینید که هرچه بخش خوب را می‌گوید: از خداست فَخَشِينَا، فَأَرَادَ رَبُّكَ و هرچه بخش بد داستان را می‌گوید:‌ فَأَرَدْتُ؛ زیر سر خودم است! و به خودش نسبت می‌دهد.

در قرآن باطنی وجود دارد و بحثی هستی‌شناسانه که چرا این‌گونه نسبت داده می‌شود. ادب حکم می‌کند که از یک میلیاردر پفک نخواهید[13] که به او بر می‌خورد. این خواست کوچک غیرت الله را به جوش می‌آورد. 19/1

 

 

 

 

[1] . در باب تحدیث نعمت مجددا بحث شد برای تفصیل بحث رک جلسه 22 سوره یوسف.

(سؤال) این‌که داریم من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی آن چیزی که ملاک است، یکسری کرامات نیست. این‌که کسی با یکسری ریاضت‌ها حتی شرعی و اوراد و اذکار می‌شود کاری بکند. بلکه ملاک این است که فرد نعمت را تبدیل به قرب الی الله بکند و گرنه اگر کسی مثلا یک خواب خوبی دید و آن را به خوبی خودش نسبت داد، او قافیه را باخته است، چون آن یک امتحانی بوده و او در آن امتحان قبول نشده، پس بنعمة ربک فحدث را واقعا کار اولیای خداست که وقتی مثلا خواب بد می‌بینند، نفس خودشان را به شدت متهم می‌کنند ولی وقتی یک خواب خوب می‌بینند واقعا می‌گوید: ببین خدا چه کار ‌کرد؟! خدا ما را در این راه گذاشت، ‌نه این‌که فیلم بازی کند و درون خودش بگوید خودم زحمت کشیدم و در بیرون به آن رنگ و لعاب بدهد و بگوید: این کار خدا بود!

خدا می‌خواهد به همین درخت‌ها که آیات الهی هستند، توجه بکنید؛ یعنی سراسر دنیا کلاس قرآن است و می‌گوید: وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ؛ ببین در دو زمین کنار هم نخلی هست که روی یک پایه و ریشه است ولی دو جور خرما می‌دهد (درخت‌های پیوندی هم همین گونه است) با این‌که یک آب دارد بالا می‌کشد (این آب می‌رود در آن چوب خشک و می‌شود زردآلو و می‌رود در آن چوب خشک و می‌شود هلو) وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (رعد: 4)؛ این‌ها آیات خداست برای کسی که عقل توی کله‌اش باشد، یا همین شب و روز آیات خداست و اگر از همین شب و روز و از همین درخت‌ها قرب الی الله حاصل بشود، ‌این می‌شود نعمت رب.

یا اگر شما علمی یاد بگیرید و به واسطه آن نورانی نشوید، ‌این اصلا نعمت نیست! این را جزء نعمات حساب نکنید؛ چون العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء ؛ اولا علم از جنس نور است؛ ثانیا جایش در قلب است. این چیزی که شما یاد می‌گیرید می‌تواند علم پزشکی باشد و نورانیتی در قلب به وجود بیاورد و الا اصلا علم نیست. در تعابیر روایات این علم محسوب نمی‌شود، به قول کرمانشاهی‌ها هرچه بزرگتر گندیده‌تر! (به یک کسی یک سال آلو می‌دهند و سال بعد بادنجان، وقتی می خورد می‌گوید: انگار هرچه گنده‌تر شده بدتر شده!) والا بلعم باعورا و سامری که خیلی علم داشتند. خود شیطان سابقه شش هزار سال عبادت داشت! هم فقه و اصول و تفسیر و فلسفه بلد است،‌ هم در درس علما شرکت کرده و همه چیز بلد است و برای همین است که راحت شبهه می اندازد! همه چیز یاد گرفته! و برای هر حرفی هم شبهه متناسب آن را بلد است! پس بحث علم این‌ها نیست بلکه مهم آن نورانیتی است که در قلب فرد ایجاد می‌شود که حتی در حمله شیطان تازه چشمش باز می‌شود: و اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ وقتی شیطان دور قلبش طواف می‌کند و آنقدر می‌گردد تا روزنه‌ای پیدا کند و حمله کند. این دل کعبه است. گاهی ممکن است آدم این طواف‌ها را بفهمد، ‌یکهو ممکن است در این طواف فرد متذکر بشود.

آقای امجد خودشان می‌فرمودند: «اگر کسی در آسمان و آب راه برود من نگاهش هم نمی‌کنم»؛ این هیچ اهمیتی ندارد، بلکه مهم نورانیت و تقرب الی الله است.

ااگر کسی در این جا نورانیت فی الجمله دارد، آن‌جا نورانیتش بالجمله و حسابی است. در همین جا هم مؤمن نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ (تحریم: 8)؛‌ در همین دنیا در نور دارند راه می‌روند؛ برای همین می‌گویند: ‌اتقوا فراسة المؤمن فإنه ینظر بنور الله؛ فراست مؤمن ناشی از نورانیت است. حالا نگویید آقای فلانی فلان‌جا هم گول خورد! ممکن است گول بخورند ولی این‌گونه نیست که دائما گول بخورند.

[2] . در جمله اسمیه تثبیت بیشتر است. گاهی می‌گویید:‌ قام زید و گاهی می‌گویید زید قام که در قام یک ضمیر هو در قام وجود دارد که باید به زید برگردد ولی در قام زید فعل داری و فاعل. ولی در زید قام هم فعل داری و هم فاعل که هو باشد و هم مرجع ضمیر لذا تثبیت جمله اسمیه بیشتر از جمله فعلیه است. و اتفاق دیگر تقدیم ما حقه التأخیر است؛ یعنی ضمیر «هم» که برای تآکید است

[3] . خدا آقای دولابی را رحمت کند که هر وقت خدمتشان می رفتیم می‌گفتند: امشب شب آخر است.

[4] . اتی یعنی آمد. اتی به یعنی آورندش. ایتونی ب یعنی بیاوریدش.

[5] . بعضی وقت‌ها ما مشکل شرعی نداریم؛ یعنی نمی‌شود گفت این کار غیر شرعی است ولی با روح دین سازگار نیست؛ مثلا این شیخ‌نشین‌ها خمس و زکاتشان را می‌دهند و دستگیره در خانه‌اش هم از طلاست. تو به چه عنوانی می‌خواهی بگویی این غیر شرعی است؟ طرف قالی روی قالی گذاشته و خمس آن را هم داده است! ولی این با روح دین سازگار نیست.

[6] . گاهی شما دنبال این می‌گردید که چه چیز شرعی است و چه چیز شرعی نیست و گاهی دنبال این هستید که روح قرآن استخراج بشود. می‌بینید طرف هر مدل بنز که می‌آید می‌خرد! یکی به من ساعت امیر کویت را نشان داد و گفت: این دو میلیارد و چهارصد میلیون دلارمی‌ارزد! نفهمیدیم که این قیمتش به چیست؟ پشت ساعت را برگرداند و گفت یک میلیارد قیمت این امضاست، بعد روی شیشه یک الماس یک تکه 43 قیراطی است. این تغلب با روح دین سازگار نیست.

[7] . أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ.

[8] . (سوال) اگر به روال عادی بود که یک اس ام اس می‌زد و پیکی می‌فرستاد و به یعقوب می‌گفت: ما زنده‌ایم. عرض کردم که این داستان دارد روی مسائل باطنی می‌چرخد. حواستان باشد که ولیّ خدا باید به ظواهر عمل بکند و موظف به عمل به ظواهر است ولی اگر به چیزی که خودش می‌داند و ما نمی‌دانیم، برخلاف ظواهر عمل کرد، شما نمی‌توانید دستش را ببندید و بگویید: تو چرا خلاف ظواهر عمل کردی؟! یا به خضر بگوید که تو چرا آدم کشتی؟ اگر حضرت مهدی تشریف آوردند و روی قواعد معمول عمل نکردند که داریم حضرت مهدی روی جریان خضر عمل می‌کند. ممکن است آمدند مالت را از خانه‌ات برداشتند و بردند و گفتند: این مال تو نیست، بگویی که باید دادگاهی تشکیل بشود؛ چون بالاخره بر اساس قاعده‌ی ذوالید این مال دست ماست. اگر حضرت این جور عمل کردند تو نمی‌توانی بگویی که چرا این ولی الله این جوری عمل کرد؟! دست ولی الله در جایی که خودش می‌داند بسته نیست.

[9] . با دو تأکید جمله اسمیه و لام تأکید، به یوسف اطمینان می‌دهند که : إنَّا لَفَاعِلُونَ؛ ما حتما این کار را می‌کنیم

[10] . این نسل اصلا احترام به والدین نمی‌گذارد؛ چون از جنبه‌های دینی و فطری فاصله گرفته و برای این‌که بخواهند از مسیر فطرت تخطی کنند، عناوین شیک و تر و تمیز هم رویش می‌گذارند! در دانشگاه بحث سکس و محارم مطرح شد و کسی گفت: «چه کسی این را گفته؟ چون ما عادت کردیم نباشد قبول نداریم!» در مقابل این آدم چه می‌توان گفت و چطور می‌شود ثابت کرد؟! و این حرف‌ها به دلیل تبلیغات بسیار و عناوینی است که بر آن گذاشته می‌شود، در حالی‌‌که همه اقوام از این به عنوان سفاح یاد می‌کرده‌اند و اسم این را گذاشته‌اند تجربه جنسی! می‌گویند ٪80 دختران آمریکایی قبل از رسیدن به 18 سال تجربه جنسی دارند. اسامی شیک می‌گذارند روی این کار ضایع و تحویل روشنفکر می‌دهند. در قرآن لواط و مساحقه با آن عقوبت‌ها مطرح می‌شود ولی در صفحه «دیتی اند پرسونالیتی» انگار این‌ها هویت قانونی دارند و به آن مثلا شریک جنسی می‌گویند. فریب این عناوین را نخورید. به اسم روشنفکری بی‌احترامی به والدین و کارهای زشت هست و همه را هم توجیه می‌کنند. خدا فطرت و عقل و نقل داده و خدا این‌ها را برای چه کسی داده؟

[11] .(سؤال) حتی در بحث شرعی آن باید یک نگاه دوباره بشود. یک مقدار بحث شرعیات از فضاهای قرآن فاصله گرفته! مثلا احترام به والدین جوری مطرح می‌شود که انگار از مستحبات مؤکد است. اولاً حق والدین حرف بد نزدن به آن‌هاست، ‌ثانیاً اجابت کردن دعوتشان است، ‌اما یک جاهایی هست که دارند شما را به انحراف می‌کشانند. ولی مشکل ما این‌ها نیست! مشکل ما این است که اگر وقت و بی‌وقت به ما می‌گویند: برو سیب‌زمینی بخر، باید بروید و بخرید!

در قم من این را می‌دیدم که طرف می‌گفت: مادرم راضی نیست من بیایم قم طلبه بشوم و من می‌گفتم: نیا! یا برو رضایت را بگیر و بیا! هر جور شده مثلا خودت را لوس کن! گریه کن! چون یک عده که بدون رضایت می‌آمدند، توفیق به آن‌ها دست نمی‌داد و در مسائل علمی پیشرفت نمی‌کردند. در مورد خودم هم اول مادرم راضی نبود.

(سؤال) بالاخره این احتمال هست که مصالحی وجود داشته باشد که شما تشخیص می‌دهید و والدین تشخیص نمی‌دهند و ممکن است آن‌قدر که شما می‌فهمید آن‌ها نفهمند! ولی با این دلیل نمی‌توانید مسئله را حل کنید. می‌توایند دلیل بیاورید و اصرار کنید و 4 تا ظرف بشویید و …

مادر یک بنده خدایی به من زنگ زد که من راضی نیستم بچه‌ام طلبه بشود و به من گفت چه کنم؟ گفتم: برنامه تو این است که سه ماه برای خانه نان بخری! دلش را به دست بیاوری و رضایت بگیری و بیایی! در ازدواج هم همین است آخرش باید رضایت را بگیرید! ولی بعضی خودشان لابی می‌کنند و همه حرف‌ها را می‌زنند و بعد به پدر اعلام می‌کنند که در این خیر نیست.

[12] . مثل این است که کسی بیاید پیش آدم و بگوید: پول بده! ولی گاهی یک گدایی هیچ چیز هم نمی‌گوید.

[13] . یک میلیاردر می‌گوید من میلیاردرم ولی شما به او می‌گویی: من نمی‌خواهم من یک تومان می‌خواهم. آیا می‌دهی؟!