تفسیر سوره یوسف، جلسه 21
بسم الله الرحمن الرحیم
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۳﴾ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ ﴿۵۴﴾ قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾ وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾ وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾
خلاصهای از جلسه گذشته
در آیه 51 و 52 این سوره بحث این بود که دیگر همه چیز فاش شد و زن عزیز و ملک و شهود و زنان آن مجلس به پاکی و صداقت یوسف شهادت دادند و در انتها خود زن عزیز مصر گفت: الْآنَ حَصْحَصَ الحَقّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ[1](51)؛ الان دیگر حق کاملاً روشن شد. من این کار را کردم و او از صادقین است.
ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ (52).
تفسیر المنار در اینکه این جمله را چه کسی گفته؟ گفته این جمله را زلیخا گفته! یعنی من اینها را گفتم تا اینکه بداند یوسف من در غیاب او به او خیانت نکردم!
و چرا المنار چنین چیزی گفته؟ گفته: باید طبق قاعده ادبی ضمیر را به اولین جا برگردد و اولین جا هم امرأه عزیز است! در صورتی که اینکه ضمیر به کجا برگردد، یکسری قوانین عقلی که نیست که بگوییم به نزدیکترین جایی که باید بخورد، باید برگردد. بلکه اینها تابع یکسری قرائن سیاقی است و این حرف زلیخا معنا ندارد[2]. قواعد ادبی متخذ از خود زبان است و آن جایی که قرینههای سیاق وجود داشته باشد، قرینه سباق به درد نمیخورد.
در اینجا حضرت یوسف دارد میگوید که من این حرفها را زدم و از زندان بیرون نیامدم تا جریان آبروریزی حل بشود تا برای توی ملک معلوم بشود که من اهل چنین کاری نیستم، تا بعداً بتواند بگوید: اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾ و الا این چه حفیظی است که به زن عزیز مصر خیانت کرده!
مؤمن هیچ چیز را منهای خدا نمیبیند
درباره آیه وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي (53) گفته شد، مؤمن آن است که اگر همه تعریفها را هم از خودش بکند، در آخر میگوید من خودم را تبرئه نمیکنم و این نیست که حالا ما یک چیزی منهای خدا هستیم!
مؤمن همیشه با این منطق جلو میآید؛ در ص 352 (نور: 21) دارد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ *
لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ؛ این گامهای شیطان را پیروی نکنید وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ؛ اگر کسی از این سیاستهای گام به گام شیطان تبعیت بکند، آخر کارش به فحشا و منکر میکشد[3] وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا؛ (منطق دین این است)؛ اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، احدی از شما تزکیه نمیشدید؛ یعنی درست است که خدا با وسائط و وسائلش دارد این کار را انجام میدهد: اینکه شما در مدرسه خوب درس بخوانید، رفیق خوب به تورتان بخورد، در خانواده خوب به دنیا بیایید، و هزاران موقعیت دیگر، همینها را هم خدا دارد فراهم میکند. اگر کسی تزکیه را به خودش نسبت بدهد و بگوید بالاخره برای رسیدن به این نقطه زحمت کشیدیم، مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا؛ احدی ابداً تزکیه نمیشد. این منطق همیشه همراه مؤمن است و لذا حتی اگر هم از خودش تعریف کند نمیگوید اینها را من خودم انجام دادم. علاوه بر اینکه توحید افعالی خداوند جلوی همه را میگیرد. اگر بگویی معلم قرآن، میگوید: الرَّحْمَن عَلَّمَ القُرآن. اگر بگویی علم، میگوید: وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ (بقره: 282)؛ اگر تو کاتبی، خدا به تو یاد داده؛ یعنی تو از دست خدا گرفتی و داری مشق مینویسی.
وقتی این منطق همراه یک مؤمن باشد، آخر حرفش این حرفهاست که وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي؛ من خودم را تبرئه نمیکنم وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ خدا کسی را که بخواهد تزکیه میکند و این هم به معنی جبر نیست! ما در حد انتخاب هستیم؛ یعنی فقط انتخاب میکنیم و همین! همان طور که خدا در سوره واقعه میگوید: أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ (63)؛ شما فقط بذر میپاشید أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (64)؛ زراعت کار شماست یا ما؟ همه کار ماست و الا اگر همه شرائط جفت بشود که شما از یک امکانات خوب بهرهمند بشوید، وقتی نگاه میکنید میبینید دقیقاً در همه نقاط عطف هیچ چیزی به اراده ما نبود.
اراده الهی یا شانس؟!
حالا یک عده هستند که منطق دینی همراهشان نیست و در این نقاط عطف همهاش بحث شانس را مطرح میکنند. اینها در یک دنیای کاتورهای[4] دارند زندگی میکنند؛ مثلاً تو شانس آوردی که اینجوری شد! عالمی که همهاش بر قانون و قاعده دارد میگردد، شانس در آن معنا ندارد! انسان مؤمن میگوید:
فضل و رحمت خدا بود و غیر مؤمن میگوید: شانس آوردیم چنین خانمی داریم و چنین کلاسی رفتیم و … این میشود دنیای شانسی!
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ نفس شأنش این است که به جایی میرسد که أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ[5] میشود؛ یعنی مرتب به سوء امر میکند إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي؛ مگر اینکه پروردگار به او رحم کند وگرنه نفس[6] امارهی به سوء است و مرتب هم این کار را میکند .
شئون نفس
آنچه که خدا تعریف میکند این است که نفسی داریم که عرفا و فلاسفه به آن نفس مُلهَمه میگویند و این عنوان را از این آیه درآوردهاند که میگوید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا (شمس: 7)؛ آن نفسی که خلقش کردیم و منظمش کردیم و بعد از 7 قَسَم میگوید: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس: 8)؛ وقتی نفس را خلق کرد، فجور و تقوای نفس را به او الهام کرد. میگویند نفس در حالت عادی اسمش نفس ملهمه است؛ نفسی که به او فجور و تقوا الهام شده است. و اگر کسی با این نفس دسیسه نکرده باشد و سر نفس شیره نمالیده باشد و آن را مدسوس (لگدکوب) نکرده باشد، چنین نفسی فجور و تقوای خودش را بلد است[7]، لذا اگر نفس در حالت عادی باشد، خودش یکی از بینات خدا و از حجج الهی است. نفس خودش آن چیزی را که باید بفهمد، میفهمد. کار بد و خوب را میفهمد.
آنقدر خدا به قرآنش مطمئن است که میگوید: اگر کسی از هوا تبعیت نکند، چه چیز قرآن مشکل دارد که قبول نمیکند؟ قرآن کاملاً با فطرت هارمونی دارد و هماهنگ است، مگر اینکه کسی بخواهد تبعیت از هوا بکند. چنانچه دارد فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ (قصص: 50).
مگر تو چه داری میگویی که تو را اجابت نمیکنند؟ مگر چه حرف بدی داری میزنی؟ در قرآن و دین مگر چه مشکلی وجود دارد؟ اگر میگوید: فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ (توبه: 12) این هم با فطرت هماهنگ است! اینکه اگر کسی آمده به شما تجاوز میکند، شما دفاع کنید. آیا این شد دین خشونت؟! از آن طرف هم میگوید: وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (شعراء: 215)؛ با مؤمنینی که دارند از تو تبعیت میکنند بالهایت را پایین بینداز و با مهربانی و عطوفت رفتار کن. حالا چهار تا بحث حدود و قصاص و… دارد که آنهم با فطرت هماهنگ است و اگر کسی از پیغمبر تبعیت نکرد تنها دلیلش این است که او دارد از هوا تبعیت میکند.
لذا نفس در حالت الهامی خودش که باشد فجور و تقوا را تشخیص میدهد7
اگر به کسی ندای پیغمبر برسد با دو حجت دارد کار میکند: حجت تکوینی و حجت تدوینی و اگر پیغمبر به او نرسد با حجت تکوینی کار میکند و با همان حجت تکوینی خدا او را بازخواست می کند که این همان نفس ملهمه است.
اگر در بیان عرفا و معلمان اخلاق و کتب اخلاقی نفس ملهمه میبینید؛ یعنی همین و این را از همین آیه گرفتهاند. حالا این نفسی که در حالت عادی ملهمه است و تقوا به آن الهام شده، انسان است و این نفس ملهمه و این دنیایی که باید در آن عمل بکند.
در قرآن برای انسان 4 نفس یاد کرده است: اگر کسی راه بیراهه را انتخاب بکند و بخواهد با فجور نفس پیش برود اول به نفس مسوِّله میرسد. به مجرد زینت دادن تسویل گفته نمیشود چنانچه بعضی ترجمهها نوشتهاند بلکه به این تزیین گفته میشود. تسویل یعنی اینکه کسی روی یک مشت زباله زرورق بکشد؛ چون نفس کارشناس است. شیطان هم کارشناس است و میداند که از کجا به سمت شما بیاید! از آنجا که نقطه ضعف شماست میآید؛ مثلاً شیطان میداند که من علاقمند به شهرت و ثروت هستم، این زبالهها را میآورد و رویش یک چیز قشنگ میکشد؛ چون اگر مستقیم زباله را بردارد و بیاورد که شما قبول نمیکنید. آن چیز قشنگی که به درد من بخورد چیست؟ میگوید: برای حفظ کیان اسلام وظیفه داری در رأس باشی! از قدرتطلبی یک چنین چیز قشنگی درست میکند و تحویل آدم میدهد، ولی خود آدم کم کم تسویلها را درک میکند[8].
وقتی نفس در مرحله تزیین کردن باشد؛ یعنی باید حرف را بریش تزیین کنند تا به او بخورانند، میشود نفس مسوله.
وقتی که مقداری به او بخوراندند، بعد از آن میشود نفس اماره؛ یعنی آنقدر در این نفس مسوله ماند که دیگر عالماً و عامداً، حتی اگر بدش بیاید این کار را میکند و به آنجا میرسد که به قول امیر المؤمنین: کم من عقل اسیر تحت هوی امیر؛ دیگر او افسارش دست نفس است[9] میبینید دروغ میگوید و خودش هم از دروغ گفتن خودش حالش به هم میخورد، حتی دروغهای بیمنفعت میگوید! منتها نمیتواند دروغ نگوید![10] انتهای نفس همین نفس اماره است؛ عالماً و عامداً خطا میکند و میداند که چه کار میکند ولی دیگر دست خودش نیست! سر چشمه شاید گرفتن به بیل ولیکن چو پرشد نشاید گذشتن به پیل
کسی که با شیطان درگیر است مجاهد است و اگر بمیرد شهید است
تسویل و سوف سوف کردنهای شیطان همین است که افراد مجاهدت نفس را میگذارند برای آخر عمرشان! آیا مگر دیگر میشود؟! مثل یک گوی است که در سرازیری افتاده که هرچه پیش برود سرعتش بیشتر میشود! شاید در همان ابتدا که سرعتش کمتر بود میشد آن را متوقف کرد![11] تا نفس در مرحله نفس لوامه باشد میشود یک کاری کرد؛ چون اقتضای زندگی در دنیا و در نوع آدمها خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا (توبه: 101) است؛ یعنی افراد دارند با شیطان مبارزه میکنند. هنوز به منطقه عباد مخلَص نرسیدهاند. کسی که مشغول مبارزه است، مجاهد صحنه جهاد اکبر است. مجاهدت هم که یک طرفه نیست! تو میزنی، طرف مقابل هم میزند و این صحنه زد و خورد است. اگر مجاهد در این حال بمیرد، شهید است. اگر او شهید صحنه جهاد اصغر است، این شهید صحنه جهاد اکبر است؛ برای همین داریم: مَنْ مَاتَ عَلَی حُبّ محمد وَآل محمد، مَاتَ شهیداً؛ یعنی کسی که هنوز مشغول مبارزه است، هنوز آن اعتقاد را نگه داشته، هنوز ایمان دارد و نماز میخواند، خوبیها را قبول دارد، وقتی گناه میکند توبه میکند. این اگر بمیرد شهید صحنه جهاد اکبر است؛ مثلاً اگر کسی در مسافرت جهادی بمیرد، شهید است. نفس را در حالت لوم و ملامت و پشیمان شدن، نفس لوامه میگویند. اگر فرد در این نفس لوامه بماند کم کم به نفس مطمئنه تبدیل می شود که یک منطقه بیخطر و مورد رضایت است: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً (فجر: 28-27)؛ او از خدا راضی است و خدا از او راضی است.[12] این در طول مسیر از اتفاقاتی که دور و برش میافتد، دارد احساس رضایت میکند. نه اینکه نمیخواهد چیزی را تغییر بدهد! ولی در اتفاقات جزع نمیکند و انگار این اتفاقات بازی است. اتفاقاتی که اصلاً دست خودش نیست.
نفس ملهمه نفس مسوله < اماره
نفس لوامه < مطمئنه
لذا این جریان نفس است و ما چندتا نفس نداریم. اینها همه شئون یک نفس است؛ چون آدم چند تا روح که ندارد! و این روح همان نفس الهامی است که وَنَفَخْتُ فِیه مِنْ روحِی. حالا اگر به سمت بدی برود نفس در وضعیت نفس مسوله و اماره قرار میگیرد و اگر به سمت خوبی برود در وضعیت نفس لوامه و مطمئنه قرار میگیرد و اینها شئون و جلوههای نفس است و ممکن است فرد در حال باشد؛ یعنی بخشهایی مطمئنه باشد و در بخشهایی لوامه باشد تا برسد به اینجا که اینها برایش ملکه بشود و بشود نفس مطمئنه[13]!
درباره نفس مسوله آیه دارد: وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا؛ نفستان این کار را برای شما تسویل کرده، زینت داده، یک چیز آشغال را ظاهرسازی کرده و به حضورتان آورده.
شیطان خیلی کارشناس است؛ یعنی خوب میداند هرکس در کدام نقطه ضربه پذیریاش بالاست! اصلاً به کسی نمیگوید: بیا برویم دزدی! بسته به موقعیت خانوادگی و شغلی افراد میداند که این فرد از کدام ناحیه ضربه میخورد! یک سرپوش قشنگ رویش میگذارد و تحویل طرف میدهد. خود آدم هم باید بفهمد لذا میگوید: إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ (اعراف: 27)؛ شیطان و قبیلهاش از همان جایی که حواستان نیست میزنند. از همان جایی که بگویید من مطمئن هستم! جای مطمئن همان جبهه خالی است که شیطان میزند و در آیه 83 هم میگوید: قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًافَصَبْرٌ جَمِيلٌ *
لذا ورد زبان یک مؤمن این است که وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي (52)؛ رحم خدا نباشد، مرتب شیطان امر به سوء میکند؛ برای همین در دعای کمیل داریم: کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أهْلاً لَه نَشَرْتَه؛ من اهلش نبودم تو پخش کردی. این را همه باید بگویند حتی امیر المؤمنین. اگرچه هرچه ثنای امیر المؤمنین بکنند حقش است، ولی او هم باید بگوید: منِ منهای خدا لایق ثنا نیستم.
غفران الهی زمینهساز نزول رحمت
(53): … إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ
این ترکیب غفور رحیم با هم میآید؛ چون آن رحمتی که خدا میخواهد بکند، باید قبلش غفران باشد؛ یعنی باید این ظرف پاک بشود تا خدا عسل رحمت در آن بریزد؛ یعنی باید اول این ظرف بتواند بپذیرد.
آن فیضی که میخواهد بیاید، قبلش باید خدا از اینهمه خطاها درگذرد و ظرف به هر میزانی پاک شد قابلیت رحمت جدید پیدا میکند[14].
(54): وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ *
از اینکه برسد از وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ؛ بیاوردیدش ببینم! تا این که وقتی یوسف خودش را تبرئه کرد برسد به وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي؛ بیاوردیدش تا برای خودم مشاور ویژهاش کنم.
بارها گفتهایم مؤمن از دست کسی جز خدا چیزی نمیگیرد؛ اگر هم چیزی از دست کسی بگیرد میگوید: این را خدا داد؛ چنانچه در آیه 100 همین سوره وقتی ماجرا تمام میشود دارد: وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ؛ یوسف میگوید: خدا مرا از زندان بیرون آورد، با اینکه ملک او را از زندان در آورده! و این با تشکر هم منافات ندارد و لذا مؤمن منتدار احدی در دنیا نیست. اگر این منطق حاکم بشود، هم از وسائط استفاده میکند و هم خودش را ذلیل نمیکند. یوسف این و آن را برای بررسی ماجرا میفرستد و آخرش هم میگوید: خدا مرا از زندان بیرون آورد.
شخصیت و افکار حقیقی افراد با صحبت حضوری معلوم میشود
فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ؛ وقتی با او صحبت کرد[15]
آیه به نقش تکلم و صحبت کردن اشاره دارد و به چت کرد، صحبت کردن گفته نمیشود. ممکن است چت کردن را بتوان مخاطبه گفت، چنانچه نامه نوشتن را مکاتبه میگویند، ولی صحبتهای حضوری و رو در رو را مکالمه میگویند. در صحبتهای حضوری طرفین مجبورند که درجا فکر کنند و جواب بدهند؛ لذا مصاحبه حضوری هنوز نقش برجستهای دارد ولی در نامه نوشتن فرصت هست که طرف بالا و پایین کند و با مشاور صحبت کند.
در مکالمه و صحبت حضوری خیلی چیزها در میآید. امیر المؤمنین هم میگویند: در فلتات لسان و صحبتهای ناگهانی آدمها خودشان را رو میکنند! شما وقتی با طرف حرف میزنی که نمیتواند یک ربع فکر کند بلکه باید سریع جواب شما را بدهد؛ لذا فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ همینکه با یوسف صحبت کرد گفت: از امروز تو پیش ما متمکن و امین هستی. ببینید خدا یک یوسفی را از ته چاه درمیآورد و او را متمکن در زمین میکند و امانت او هم که ثابت شده بود.
(55): قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ *
در این جا فرمایشی از حضرت یوسف است که روی آن بحث و شبهه بسیار شده است. میگوید: خزائن مصر را بده به دست من! من هم متعهدم و هم متخصص!
اینجا خودش را مسئول پست اقتصادی ملکت میخواهد بکند و خودش هم این پیشنهاد را میدهد.
در تفسیر مجمع البیان روایتی نوشته که مثلاً باز یوسف عجله کرد![16] که از پیغمبر نقل کرده: «رَحِمَ اللهُ أخِی یوسف» که اگر نمیگفت یک ساعت بعد میخواستند خزائن را به دستش بدهند! و چون گفت یک سال به تأخیر افتاد. انگار که حضرت یوسف میخواسته پست جمع کند! اما این حرفها به این فضا و روح داستان حضرت یوسف نمیخورد! اصلاً سیاق آیه چنین روایاتی را کنار میزند.
خلاصه به این حرکت حضرت یوسف چند سؤال و ایراد گرفتهاند: 1- چرا از خودش تعریف کرده؟ گفته: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ؛ چون قبلش به او ملک گفته: إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ.
مثل اینکه به آدم بگویند شما چقدر آدم با صفایی هستید و شما بگویید: واقعاً چقدر! طبعاً این حرف درستی نیست![17]
تعریف کردن از خود در منطق دینی خیلی مذمت شده. ابواب روایات مختلفی بر این مطلب وجود دارد. خود امیر المؤمنین در نهج البلاغه (نامه 28) به معاویه میگوید: وَلَوْلاَ مَا نَهَى اَللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا؛ اگر خدا نهی نکرده بود که کسی از خودش تعریف کند، ما تعریف میکردیم و این فضائل انباشته را میگفتیم. درست بعد از این میفرماید: فإنّا صَنَائعُ رَبَّنَا وَالنّاسُ صَنَائعُ لَنَا؛ ما صنع خداییم و بقیه صنع ما هستند. تازه میگوید: ما از خودمان تعریف نمیکنیم!
تعریف از خود و معرفی خود در ضرورتها
در آیات قرآن هم در ص 527 (نجم: 32) کسانی که کار خوب انجام میدهند[18] را تعریف میکند: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ؛ کسانی که از گناهان بزرگ اجتناب میکنند و فواحش انجام نمیدهند، مگر گناهان کوچک إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ[19] فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ؛ خدا داناتر است به شما وقتی شما را از زمین انشاء و ایجاد کرد و شما در شکم مادرانتان جنین بودید. حال که خدا از شما بهتر میداند فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى؛ لطفا کسی از خودش تعریف نکند.
آدم یک جایی باید از خودش تعریف کند که کسی نداند! ولی وقتی خدا میداند دیگر خودتان را تزکیه و ستایش نکنید. او داناتر است به اینکه چه کسی تقوایش بیشتر است.
لذا این ستودن یوسف خودش را، شبهه میشود، حتی آیه دارد[20] وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ؛ پا به زمین نکوبید تا زینتهای مخفی معلوم شود.
پس در فرهنگ دینی قطعی است که از خودتان تعریف نکنید؛ چونکه تعریف کردن از خود، ضمن اینکه حال خود آدم را بد میکند، به لحاظ اجتماعی ثمرات ناجوری هم دارد و باعث خیلی چیزها میشود، ولی داریم که فَأمّا بِنِعْمُة رَبِّکَ فَحُدِّثْ (ضحی: 11)؛ خدا نعمتی به تو داده و یک جایی ضرورت پیدا میکند خودت را معرفی کنی که من بلدم این مشکل را حل کنم؛ مثل اینکه دکتری سوار اتوبوس بشود و کسی مریض بشود، باید خودش را معرفی کند که من دکترم و قرار هم نیست هر دفعه سوار اتوبوس بشود خودش را معرفی کند![21]خود آدم میفهمد که چه موقع چه کار دارد میکند؟
در بحار الانوار داریم که از امام صادق پرسیدند: ألا یَجُوزَ أنْ یُزَکّی نَفْسَه؟ جایز نیست کسی از خودش تعریف بکند؟ قَالَ: نَعَم إذَا اضْطُرَ إلَیْه؛ اگر برایش اصطراری ایجاد شود میتواند از خودش تعریف کند. أمَا سَمِعْتَ یُوسُفُ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ؟ نشنیدی که یوسف همین را گفت؟
یک پست اقتصادی وجود دارد و مردم گیر کردند و سرنوشت مردم افتاده دست او و او هم بلد است و باید انجام بدهد.
شبهه بعدی این است که چه جوری یوسف وزارت یک ملک کافر را به عهده گرفته؟ آیا جائز است یا جائز نیست[22]؟ این شبهه را به امام رضا هم میکردند که با این دین و مذهب رفتید ولایتعهدی مأمون را قبول کردید؟!
یا اینکه دیدید یوسف چه ثروتی به دستش آمد؟ و در روایت داریم در تمام این 14 سال قحطی، برای رعایت گرسنگان یوسف سر سیر به زمین نگذاشت![23]استفاده از ثروت با متمکن از ثروث فرق دارد! اینکه در چه راهی دارد استفاده میکند، ملاکهایش را خود دین میدهد. ملاکها را باید خود خدا بگوید.
درباره حفیظ و علیم باید ملاک متخصص متعهد را در جاهای دیگر نگاه بکنیم و پُست به پست مدل آن فرق دارد![24]
صلوات!
[1] . آیه با لام تأکید بر سر «من» و با جمله اسمیه آمده که نشان از تأکید بر صادق بودن یوسف دارد.
[2] . چون از اول هر بلایی بوده سر یوسف درآورده! از «هیت لک» تا جریان جشنوارهای که راه انداخت و بعد به زندان انداختن یوسف.
[3] . به قول سوره توبه: 67: يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ ناهی از معروف و آمر به منکر هستند و اینها تحت مدیریت و تعلیم شیطان هستند.
[4] . کاتوره؛ کاری کاتور، کاریکاتور
[5] . آمر؛ یعنی امر کننده و امّارة صیغه مبالغه است؛ یعنی بسیار امر کننده.
[6] . ارتباط نفس با شیطان را در ذیل آیات بررسی میکنیم.
[7]. در دانشگاه به کسی گفتم: اولین بار که این صحنههای خلاف را دیدی دلت تاپ و توپ نمیکرد؟ گفت: چرا! گفتم تو خودت هم دیدی که قلبت مثل گنجشک داشت میزد؛ یعنی خودت میفهمی که داری چیز بدی نگاه میکنی! و در آن موقع نه مراقب داشتی، نه خودت حواست به خودت بود و نه به اینکه خدا دارد نگاه میکند، پس چیست که اولین بار که داشتی صحنه بد میدیدی میترسیدی و خودسانسوری میکردی؟ چه کسی این را به تو گفته بود؟ این همان نفس ملهمه است که فالهمها فجورها و تقویها؛ خودش فجور و تقوای خودش را تشخیص میدهد.
[8] . مثلاً از سیما آمده بودند که شما باید بیایید تلویزیون صحبت بکنی! در یک لحظه آدم احساس میکند که وظیفه دارد و با خود میگوید: میدانی چقدر مخاطب تشنه معارف قرآن هستند! خدای نکرده نمیخواهم بگویم هرکه در تلویزیون صحبت میکند … ولی همانجا آدم میفهمد که با تسویل روبروست حرفهای قشنگی مثل مهجوریت قرآن و هزار چیز دیگر!
[9] . خیلی از این معتادها را نمیدانم برخورد داشتهاید؟ یک هروئینی دم مغازه ما نشسته دم جوی وسائلش ریخته بود و داشت یک صبح تا ظهر این وسائلش را جمع میکرد و آخرش هم نتوانست! اگر از این بپرسی که شما راضی هستی از این نوع زندگی؟ چون دیگر اینجا بحث تسویل نیست بلکه این در مرحله ان النفس لاماره بالسوء است.
[10] . مثلا به موبایلش زنگ میزنی میگوید هفت تیر هستم؛ در حالیکه ولی عصر است. هیچ فرقی نمیکند، ولی دروغ میگوید.
[11] . مثلاً یک ماشین ترمزبریده بگوید آخرش یک اتفاقی میافتد!
[12] . بعضی فکر میکنند، وقتی حضرت زینب در جواب یزید گفت: ما رایت الا جمیلاً برای این بود که میخواست پوز یزید را بزند! در صورتی که حضرت زینب در منطقه ما رأیت الا جمیلا است؛ همه اتفاقاتی که افتاد همه روی هم قشنگ بود. برای چه کسی؟ برای کسی که هر اتفاقی بیفتد، و این مختص معصوم نیست؛ چون معصوم بودن درصدبندی دارد: از معصوم ٪2 داریم تا معصوم صددرصد.
[13] . درباره نفس لوامه رک: (قیامت: 2) درباره نفس مطمئنه رک:(فجر: 27) درباره نفس مسوله رک (یوسف: 83 و18) و درباره نفس مطمئنه رک (فجر: 28-27)
[14]. (سؤال) آیه الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ (محمد: 25) برمیگردد به تعریف رابطه شیطان با نفس در قرآن که یعنی کسانی که به حق پشت میکنند، شیطان برایشان این فرصت را ایجاد میکند. هم نفس و هم شیطان فرصتسازی میکنند، منتها شیطان فرا میخواند و نفس انجام میدهد و اگر شیطان نباشد نفس کاری انجام نمیدهد.شیطان میگوید: دعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ (ابراهیم: 22)؛ من به شما کاری نداشتم. من داشتم سوت میزدم و شما آمدید. چون که شیطان راهکارهای ورود به نفس را بلد است و یک کارشناس دقیق نفسشناسی است، لذا بلد است چطوری سوت بزند. مگر اینکه کار به جایی برسد که قرار نیست آنجا شیطان سوت بزند؛ یعنی خود نفس اماره به سوء است! باب انحراف با شیطان باز میشود تا برسد به جایی که شیطان دعوت هم نمیکند و خود نفس دیگر بلد است! اینها همان شیاطین الانس هستند؛ یعنی خودش دیگر برای خودش شیطان مجسم است و دست نشانده شیطان که شیطان از زبان اینها حرف میزند. شیطان از تریبون اینها و به زبان اینها حرف میزند؛ یعنی دیگر از خودش چیزی ندارد.
(سؤال) شهوت یعنی خواستن که یعنی این قابلیت وجود دارد و از آن طرف هم شیطان سوت میزند و این روند کامل میشود و انسان به این راه کشیده میشود، پس هم نفس باید قابلیتش را داشته باشد و هم شیطان فاعلیتش را داشته باشد تا مجموعاً این کار را با هم انجام بدهند.
(سؤال) اگر شئون نفس را با این تقسیمات در سوره واقعه بشود تطبیق داد، شأن نفس مطمئنه باید بشود مقربین؛ شأن نفس لوامه بشود ابرار و دو شأن دیگر بشود گروه فجار و اصحاب شمال و مشئمه.
(سؤال) اینکه فجور و تقوای نفس را به نفس الهام کرده مگر بد است؟ مثل اینکه شما به دانشگاه بروید و بگویند اگر اینجوری درس بخوانی موفق میشوی و اگر آن جوری بخوانی میافتی. این اطلاعات که خوب است! فطرت درست آفریده شده منتهای مراتب خدا دنیا را این جوری خلق کرده که حُفَّتْ الجَنَة بالمکاره وَحُفَّتْ النار بالشهوات و فرد در صراط مستقیم باید با شیطان مجاهدت کند. خود این شهوت یک رابطه نفس با شیطان است.
[15] . همینکه میگویند: تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد.
[16] . در ماجرای آزاد شدن هم روایتی هست که یوسف عجله کرد و قرار بود آزاد بشود ولی گفت: اذکرنی عند ربک که چند سالی باز در زندان ماند!
[17] . گاهی دختران شعیب در مورد نبی میگویند انه لَقَوِیٌ أمِین و گاهی نبی راجع به طالوت میگوید: زَادَه بَسْطَةً فِی العلم وَالجِسْم و گاهی خود نبی درباره خودش میگوید: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ
[18] . و نه محسنین؛ چون محسنین از اینها بالاترند. اگر عنوانی با فعل بیاید، یا با اسم بیاید با هم فرق دارد. اگر عنوانی با اسم بیاید دوام و ثبوت را میرساند و اگر عنوانی با فعل بیاید حال افراد را نشان میدهد.
[19] . اجنه جمع جنین است، نه جن! جمع جن، جان است.
- آیه ناظر به خانمهاست ولی با یک تنقیح ملاک؛ درآوردن ملاک واحدش میتوان آن را تعمیم داد. فضای آیه با فضای تبلیغی الان فرق دارد وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ یک زمانی دلبری کردن با النگو و این چیزها بوده اما به این معناست که در صحنه اجتماع گرد و خاک نکن که زینتهای مخفی معلوم بشود! الان دلیل سستی خانوادهها همین است که حاج آقا سرِ کار با خانمهایی برخورد دارد و کاملا مراوده میکند که دارند روی مغز او حرکات روشنفکری انجام میدهند و همینهاست که میبینید زندگی ها را متزلزل میکند. یا خانمی آقای با کلاسی را سر کار میبیند و لذا نسبت به همسر خودش سرد میشود. بعد دارند تبلیغ میکنند که شما باید بروی و سری میان سرها در بیاوری! و طرف در مقام مراوده کامل میخواهد خودی نشان بدهد. اینجا نقاطی است توی برجک آدم میخورد. اگر کسی روی مغز کسی است و سؤالی دارد بنویسد و سؤال کند! یا در جماعتهای خانوادگی میبینید اینقدر آدمها هستند که ناراحت از مهمانی برمیگردند! اینکه در قدیم مرد و زن را در مهمانی جدا میکردند، یک چیزهایی در آن بوده! و باطنی در این کار وجود داشته که همه در مرئی و منظر نباشند! البته هر کسی باید فکر بکند خدا به هر کسی یک چیزی داده و اینطور نیست که خدا همه چیز را به یک نفر داده باشد! ولی از آن طرف هم گرد و خاک کردن دارد زندگیها را به هم میزند! هی سؤالهای با کلاس، اظهار فضلهای … گاهی آدم واقعاً سؤال دارد و گاه مسئله اظهار فضل است که باید جلویش گرفته شود و طرف هم خودش این کار را نکند.
[21]. اینها آفتهای کنار هم است. ما یک بار به آقای امجد گفتیم شما مجوز بده که ما صحبت نکنیم؛ چون در صحبت کردن خیلی مشکلات وجود دارد؛ مثلا آدم بیخودی از خودش تعریف بکند و اظهار فضل ووو گفتند: نه! اتفاقا باید کلاس بروی و با اینها هم مبارزه کن! بالاخره اینها کنار هم است و کسی نمیتواند بگوید: من خودم را کنار میکشم؛ چون کنارش یکسری آفت به وجود میأید! هرچقدر کسی شاخصتر سختترین مبارزه ها هم مال اوست. نخواهی حرف بزنی نمیشود، نخواهی حرف بزنی آنهم نمیشود! اصلا آدم گریهاش در میآید. به آقای امجد گفتیم گاهی که ما حدیث گوش میکنیم، اولین چیزی که با همان شرارت نفس به ذهنمان میآید این است که عجب حدیث خوبی! یک جا گیر بیاوریم که این حدیث را بگوییم ولی شما میگویید چه حدیث خوبی! برویم استفاده کنیم. برای شما این چیزها اصلا موضوعیت ندارد، پس کلاهتان را بیندازید هوا!
گفتهاند زکاة العلم نشره، ولی البته نه اینکه گرد و خاک تو دل آدمها بلند کنید. زکات علم نشر علم است، نه موقعیت خود عالم!
(سؤال) گاهی شکسته نفسی شیطنتهای شیطان است. پشت این کلمه حقیر کلی کبیر است! گاهی طرف فکر میکند شکسته نفسی است؛ مثلاً میگویند: آقا شما خیلی به قرآن مسلطی! میگویم: نه! چون من خودم را با علامه مقایسه میکنم، اما گاهی کسی یک سؤال قرآنی دارد میپرسد: شما قرآن بلدی؟ میگویم: سؤالت را بپرس. یا مثلا شما زبان بلدی و کسی از شما میپرسد زبان بلدی؟ بگویی نه! این شکسته نفسی به دروغ تبدیل میشود. اینجا باید بگویی بله چون شاید مشکلی دارد و شما میتوانید مشکل او را حل کنید! اما اگر از شما بپرسند به اندازه شکسپیر زبان بلدی؟ بگو: نه! بالاخره این چیزها کنارش آفت دارد و باید با این آفتها مبارزه کرد. مبازه عملی آن هم این است که شب باید برود تضرع بکند؛ چون هیچ وقتی برای مبارزه با نفس وجود ندارد! باید نماز زیاد بخواند. چه کاری مهمتر از نماز وجود دارد؟! خیلی جالب است که امام حسین در ظهر عاشورا میایستد به نماز! و ما اصلاً چه کار مهمی در مجموعه عالم داریم؟ کل دنیا را خدا میگوید متاع قلیل است. من بعضی وقتها فکر میکنم که ما داریم زندگی میکنیم که نماز بخوانیم؛ یعنی اگر هدف از زندگی را بپرسند، میگوییم برای نماز خواندن! الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ (حج: 41)؛ کسانی که وقتی در زمین متمکن میشوند، نماز بپا میکنند.
چه چیزی مهمتر از نماز است که از همه کارها عقب میافتد؟ آیا از جنگ در معرکه کار بالاتری دارید؟ از اینکه در سپاه امام حسین باشید،کار بالاتری دارید میکنید؟ همان کسانی که در سپاه امام حسین بودند، ظهر عاشورا به نماز ایستادند. اینها نماد دین است و نشان میدهد که نماز جایگاه خودش را دارد. مؤمن همه برنامههایش را با نماز تنظیم میکند. قرارمان بعد نماز یا قبل نماز! یا با نماز شروع شود یا با نماز تمام شود. نماز مهم است اما بعضی افتادند به مسخره کردن این حرفها. اصلاً ما چه وقت دیگری غیر نماز و سحر برای مجاهدت و مبارزه با شیطان داریم؟ اصلاً این بحث من سیاسی نیست! در زمان افتتاح تونل رسالت، عکس آقای احمدی نژاد را به مسخره در حال نماز انداختند و گفتند: در حال افتتاح تونل رسالت! خوب چه کاری مهمتر از نماز وجود دارد که در وقت نماز این باید بکند؟ پس این برو درست کنها با سحر و نماز است.
(سؤال) اینکه آدم سرمایههایی دارد و اینکه در چه خانوادهای بزرگ شده، فی الجمله درست است اما گاهی این را تحویل میبرند و این بحث تحویلگرایی که این خطاها را کلاً به سوابق ژنتیک معطوف میکنند، درست نیست! انگار که اصلا دست شما بسته است! ولی اینکه در بحث ژنتیک بحث سرمایههای شما (خانواده) هست، فی الجمله درست است، منتها ما با اینها دعوای بالجمله داریم؛ یعنی دارند تحویل میبرند به این سمت که مثلا تو همجنسبازی؟ خوب این توی ژن توست! دعوای ما اینجاست که چه کسی گفته همجنسبازی در ژن کسی است؟ اینکه یک گرایشهای همجنس بازانه از ابتدای بچگی در کسی باشد، هست و این در روایات هم هست! که اگر نزدیکی به مدل خاصی باشد، بچهای که از این نوع نزدیکی متولد میشود،همجنسباز میشود! این روایات هم به این معنی است که قابلیت این گرایش زیاد میشود؛ یعنی مقداری فرد اقتضاء پیدا میکند. ما در دبیرستان که معلم بودیم این را در بعضی بچهها میدیدیم؛ مثلا میدیدیم حالتهای زنانهای دارد که میل به یک پسر قوی دارد و خیلی با او میچرخد. البته خود بچهها خیلی نمیفهمیدند.
این هست ولی همین اگر خطایی نکند به گناه هم نمیافتد اما اینکه این این جوری به دنیا آمده و درست هم نمیشود را قبول نداریم.
[22] . اینها از این سؤالات قبل انقلابی است . قبل انقلاب یکی از سؤالات مرسوم از مراجع این بود که آیا ما سمتهای دولتی میتوانیم بگیریم یا نه؟ الان هم خیلی ها به ما میگویند دیدی با اینهمه … خودش هم رفت توی تلویزیون صحبت کرد؟ یا این که: دیدی چه ثروتی آمد دستش؟
[23] . ما راجع به آدمها خیلی راحت کیلویی قضاوت میکنیم و همه را با هم یک کاسه میکنیم که مثلا دیدی بچه این مذهبیها چه جوری شد؟ خوب بچه نوح هم همین شد.