تفسیر سوره یوسف، جلسه 16
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (37) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (38) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (39) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (40)
تفاوت تأویل حدیث و تأویل رؤیا
آنچه از آیه 37 باقی ماند این است که تأویل حدیث با تأویل رؤیا فرق دارد. تأویل حدیث؛ یعنی تأویل حادثهها. هم در ابتدای این سوره آیه 6 هست که حضرت یعقوب میگوید: وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ، بحث تأویل احادیث است و هم در پایان سوره در آیه 101 دارد رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ؛ پروردگارا تو به من ملک دادی و تأویل احادیث هم دادی. قریب به اتفاق ترجمهها تأویل حدیث را تعبیر رؤیا نوشتهاند. در صورتی که تأویل حدیث چیزی است و تعبیر رؤیا چیز دیگری.
حضرت یوسف تأویل رویا را بلد است ولی تعبیر حدیث هم بلد است.
تأویل حدیث؛ یعنی بازگشت و أوْل این احدوثهها و حادثه به چیست؟ شما در مقطعی از تاریخ واقع شدهاید که یک حادثهای در آن اتفاق افتاده و این حادثه از یک جایی شروع شده و یک پیچ و خمهایی را رد کرده، رسیده به الان و از این به بعد یک جاهای دیگر میرود. اینکه این حادثه از کجا شروع شده و الان کجای داستان هستیم و به کجا میانجامد، به این تأویل حدیث میگویند؛ یعنی تأویل حادثهها. این مثل همان کاری است که یک معبر خواب و یک سیاستمدار خبیر میتواند بکند، منتها یک سیاستمدار این را با علم الدراسه میگوید و تعبیر خواب هم همینطور است گاه تعبیر خواب ابن سیرین را نگاه میکنید و گاه تعبیر خواب چینیها را نگاه میکنید. اینها غیر از چیزی است که حضرت یوسف در این جا میگوید: ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي؛ خدا به من آموزش داده است. اینکه یوسف اینقدر جزم اندیشی در تعبیر رؤیا میکند غیر تعبیر رویایی است که به صورت مدرسی کسی میتواند برود یاد بگیرد؛ یعنی یکسری قاعده و قانون دارد و اصلاً هم جزمی نیست؛ مثلاً مگر پزشکی علمی جزمی است؟ آیا وقتی پیش پزشک میروید، او میگوید: جزماً شما چنین مشکلی دارید و قطعاً دوایتان همین است؟! اصلاً این جور نیست؛ چون اگر اول به دندانپزشک بگویید دندانم درد نمیکند، برایتان پر میکند و دیگر برایتان عصبکشی نمیکند؛ یعنی براساس آن اطلاعاتی که شما دارید میدهید، او تصمیم میگیرد. این عدم جزمینگری در تأویل رویا بیشتر هم هست؛ یعنی اگر پیش یک معبر بروید و تازه خوابتان خیلی صاف و روشن باشد، یک چیزهای با ظن و احتمال میگوید و بعد هم میگوید: برو ان شاء الله که خیر است، اما اگر خوابتان خیلی درهم و برهم باشد که شاخص آن را خواهیم گفت که اصلاً اعتنایی نمیکند، یا میگوید: نمیدانم، یا میگوید: اضغاث احلام دیدی، خوابی که دیدی به درد نمیخورد، خیالات خودت را دیدی و..
تفاوت علم الهی و علم مدرسی
و این فرق دارد با کسی که خدا به واسطه علومی که به او میدهد، بتواند پیشبینی کند؛ یعنی موقعیت این حادثه و حادثه بعدی را بداند. این علوم مدرسی و علم الدراسه نیست، الهی و علم الوراثه است؛ یعنی کسی از کسی یاد نمیگیرد. وراثتی است و وراثت آن هم خونی نیست، جانی است؛ یعنی هرکه جانش متحدتر باشد؛ برای همین میگویند: العلماء وَرَثَةُ الأنبیاء؛ یعنی هرکسی ارتباط روحیاش بیشتر باشد، بیشتر از این علوم بهرهمند میشود. اصلاً فضای بحث علم در قرآن همین فضاست.
از آیه 8 سوره زمر ببینید! وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ؛ وقتی انسان را یک گرفتاری میگیرد دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ؛ به حالت انابه و توبه خدایش را میخواند ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ؛ اگر از جانب خودش نعمتی عطا کند نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ؛ اصلاً یادش میرود که چه کسی را داشت میخواند (این حال عمومی خیلیهاست؛ یعنی کلاً گرفتاری هر آدمی را یاد خدا می اندازد) وَجَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَادًا لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ؛ و برای خدا شریک گذاشتند تا گمراه بکنند از راه خدا قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا؛ برو با کفرت یک مدتی عشق کن! إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ؛ تو از اصحاب دوزخی.
عالمان شب زندهدارانند
حالا آیه بعد که بخش میانی و پایانی آن را به دانشگاه و حوزه ربط میدهند، نه به حوزه ربط دارد و نه به دانشگاه! و فکر میکنند که قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛ آیا عالمان و غیر عالمان؛ کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند با هم مساوی هستند؟ ؛ یعنی آیا کسانی که واحد پاس میکنند و لیسانس با کسانی که واحد پاس نمیکنند و لیسانس و فوق لیسانس ندارند، برابرند؟! درصورتی که فضای این آیه و آیات دیگر این چیزها نیست، بلکه دارد: أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ؛ آیا کسی که متواضع و مطیع است آنَاءَ اللَّيْلِ؛ در پاسهایی از شب سَاجِدًا وَقَائِمًا؛ به سجده و قیام میگذراند يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ؛ از آخرت خودش بیم دارد و به رحمت پروردگارش امیدوار است. این کسی که با این حالت خوف و رجا میانههای شب بلند میشود و به سجود و قیام میپردازد، قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛ آیا مساویاند عالمان با غیر عالمان؟ این فضا نه ربطی به حوزه دارد، نه دانشگاه، بلکه این به نماز شبخوانها ربط دارد.
همه ملاکهای فضیلت به تقوی برمیگردد
آیه 13 سوره مبارکه حجرات جزء محکمات قرآنی است و اگر ملاک دیگری آمد، باید به این ملاک برگردد؛ چون ما دو تا ملاک نداریم که یکی تقوی است و دیگری علم است! اگر در این آیه معروف آمده: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛ ما شما را ذکر و انثی؛ زن و مرد کردیم، شعوب و قبائل کردیم. یک عرب شد و یکی کرد، همه برای این بود که لِتَعَارَفُوا؛ همدیگر را بشناسید. اگر قرار بود همه شکل هم باشند، کسی کسی را نمیشناخت اما ملاک إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ است. اگر یک ملاک دیگری در قرآن رو شد باید به این ملاک برگردد.
کسب علم با تحصیل و کسب علم با تزکیه
در بحث عالم و غیر عالم هم یکسری علومی هست که خداوکیلی اگر بهرهای نداریم، لااقل نفی نکنیم. علومی هست که فقط با تزکیه و جلای نفس اتفاق میافتد، جلای آن هم وقت دارد. وقت و بیوقت نیست! مثل اینکه ساعت 4 صبح تمرین آواز نمیکنند و 6 بعد از ظهر میکنند، تزکیه نفس هم برای خودش وقت دارد و وقت آن هم شب است. آن تزکیه نفسی که اتفاق بیفتد، یکسری علوم هم اتفاق میافتد؛ چون تمامی علومی که در انبیاء هست، وجود دارد ولی وجود ما با وجود انبیاء همفرکانس نشده؛ یعنی اگر وجود ما با معارف قرآن همفرکانس شود، نه اینکه فقط بدانیم! ما هم چنان معارفی را میگیریم.
موسیای نیست که دعوی انا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
اینها یکسری علوم دیگر و از سنخ دیگر است، به همان طبعها هم ربط دارد. جزمی و قطعی هم هست و مثل این آفتاب دیدنی است برای کسی که این اتفاق برایش بیفتد.[1]
در داستان مناظره چینیها و رومیهای در دفتر اول مثنوی، مولوی میگوید: چینیها و رومیها یک مسابقه نقاشی برگزار کردند. اینها دو اتاق روبروی هم گرفتند که نقاشی کنند. بعد چینیها هیمیآمدند از خزانهداری رنگ میگرفتند ولی رومیها رنگ نمیگرفتند.
چینیان گفتند ما نقاشتر رومیان گفتند ما را کر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم درین کز شماها کیست در دعوی گزین
چینیان و رومیان بحث آمدند رومیان از بحث در مکث آمدند
چینیان گفتند یک خانه به ما خاصه بسپارید و یک آنِ شما
بود دو خانه مقابل در به در زان، یکی چینی سِتَد رومی دگر
چینیان صد رنگ از شه خواستند شه، خزینه باز کرد آن تا ستند
هر صباحی از خزینه رنگ ها چینیان را راتبه بود از عطا
رومیان گفتند نی لون و نه رنگ درخور آید کار را جز دفع زنگ
(اینها سنباده گرفته بودند و فقط دیوار مقابل را صیقل میزدند)
در، فروبستند و صیقل میزدند همچو گردون ساده و صافی شدند
چینیان چون از عمل فارغ شدند از پِیِ شادی دهلها میزدند
شه درآمد دید آن جا نقشها همی ربود آن عقل را وقت لقا
بعد از آن آمد به سوی رومیان پرده را برداشت رومی از میان
عکس آن تصویر و آن کردارها زد برین صافی شده دیوارها
هرچِ آنجا دید اینجا به نمود دیده را از دیده خانه میربود
رومیان آن صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بی هنر(هیچ درس و مدرسهای ندارند)
لیک صیقل کردهاند آن سینهها پاک از آز و حرص و بخل و کینهها[2]
به هرجهت این علوم فقط در دل صاف میزند و دلیلش هم این است که آیه میگوید: أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ، بعد میگوید: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛ این علمی از نوع علم الوراثه است و در دل صیقلی وجود دارد. وقت آن هم شب است و وقت دیگری هم ندارد! بنا نیست که اگر شما برنامهتان را عوض کنید، خدا هم برنامهاش را عوض کند! این طور نیست که بگویید ما به جای 1 نصف شب، میخواهیم 8 صبح بیدار شویم، خدا هم بگوید: باشد! ما هم به جای آناء اللیل میگوییم، آناء الصبح!
اگر ملاک رنگ باشد، قرآن جماد و حیوان و انسان را یکی میگیرد
به هرجهت این تصویری که از علم در قرآن میبینیم غیر تصویری است که از علم knowledge میبینیم که این بیشتر شبیه ناله است! که به آن سواد گفته میشود و سواد؛ یعنی سیاهی! و واقعاً محتوایش جز همین چیزی نیست! ولی قرآن إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (فاطر: 28) را در فضایی مطرح میکند که اگر بنا به این بدن و این رنگ و در و دیوار باشد، قرآن همه را با هم یکی میگیرد. قبل از همین آیه دارد: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا؛ نمیبینی که این آبها از آسمان آمد و یکسری میوه با رنگهای مختلف فرو فرستاد وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ؛ در کوهها هم یکسری راههایی به رنگ سفید و قرمز و سیاه پر کلاغی (ریشهاش غُراب است) که رنگهای مختلف دارند. وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَلِکَ؛ آدمها و جنبندگان و چهارپایان، همه را یکی میکند! یعنی اگر آدم به رنگ است که او هم مثل بقیه موجودات رنگهایش مختلف است و بعد دارد: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ؛ فقط علما از خدا خشیت دارند(ترس آمیخته با احترام)، پس اگر بحث ناس است که او با سنگها، میوهها، جنبندگان و چهارپایان مشترک است، ولی اگر یک چیز دیگری هست، آن چیز دیگر است که میشود انسان که او عالمی است که از خدا بیم دارد و وجود خاصی است.
پس این مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي، تعبیرهای معمولی ابن سیرین و … نیست و شاهد آن هم بعداً در آیات میآید که وقتی طرف میگوید: من دروغ گفتم، میگوید: نخیر! قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ(41)؛ همین که گفتم.
تأویل در هر مقام معنای خاصی دارد
(سؤال) در آیه 3 آل عمران دارد: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ تأویل یک معنایی دارد که در هرجا پیاده شود. اگر تأویل حادثه بشود یک معنا دارد. اگر تأویل خواب بشود معنای دیگری دارد و اگر تأویل قضا بشود معنای دیگری دارد و اگر تأویل آیه بشود معنای دیگری دارد که این بحث مفصل قرآنی دارد که اول باید معلوم شود که محکم و متشابه در قرآن چیست؟ راهکار پیدا کردن آن چگونه است؟ چرا خدا در قرآن متشابه گذاشته؟ که بگوییم این آیه به آن آیه محکم برمیگردد.
فال نیک و بد!
تفأّل هم یک بحث دیگری است که گفتهاند: تفألوا وَلا تطیّروا؛ فال بد نزنید و هرچه اتفاق افتاد بگویید خیر است! هر خوابی دیدید بگویید خیر است. هرچه شد بگویید: به به! اینگونه برخورد برای ادامه دادن کار مهم است. این نیست که عالم سازوکاری دارد و ما شناسنده کار این عالم هستیم! بلکه تصور ما از این عالم و این که شما چه جوری فکر بکنید هم، جزء سازوکارهای خود این عالم است؛ یعنی آدمهایی که خیلی از حوادث میترسند، با اینکه خیلی هم دقت میکنند، آخر هم آن حادثه دامنشان را میگیرد! و این معنا را در روایت هم داریم. گاهی انسان کلاً با این سیستم با عالم برخورد میکند و گاهی راجع به چیزی تصوری عقلایی دارد که مثلاً من در این دریای طوفانی نپرم. آدم عاقل در دریای مواج نمیپرد ولی کسی که میگوید: بیرون نروم تصادف نکنم. این همهاش دارد این را مرور میکند. خود این فکر و این تطیر کار دست خیلیها میدهد و آخرش برایش اتفاقی میافتد که از آن میترسید.
(38): … مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ *
علامه در ذیل این آیه دو خط مینویسند به این مضمون که این یعنی نه اینکه عصمت انبیاء اختیاری نیست و به عصمت مجبورند، بلکه شرک سزاوارشان نیست. توضیح اینکه:
نفی شأنیت و نفی حق
یک کلیدواژه «مَا كَانَ لِ» در قرآن وجود دارد و بسیار هم هست. مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ؛ یعنی شرک بر ما راهی ندارد مِنْ شَيْءٍ؛ مِنْ «مِن زائده» است و برای تأکید میآید و درواقع؛ یعنی ماکان لنا ان نشرک بالله شیءٌ.
اگر بگوییم ما تعلم؛ یعنی نمیدانی ولی اگر بگوییم: ما کنتَ تعلم؛ یعنی تو کسی نیستی که بدانی. خداوند به پیامبر میگوید: وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ (نساء: 113)؛ خداوند یک چیزهایی به تو یاد داد که اصلاً تو آنی نبودی که بخواهی این حرفها را بفهمی! و خطاب به همه انبیاء میگوید: مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (بقرة: 151)؛ شما اصلاً آنی نبودید که بخواهید این حرفها را با فکر و درایت خودتان بفهمید! وقتی «کان» میآید چنین معنایی میدهد؛ یعنی نفی شأنیت میکند. حالا اگر بشود «ما کان لِ» و در آیاتی که سبک فقهی دارد، بیاید، به معنی نفی حق است؛ یعنی طرف حق ندارد این کار را بکند، نه اینکه بلد نیست آن کار را انجام بدهد؛ مثلاً در ص 93 آیه 92 سوره نساء دارد: وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً[3]؛ مؤمن حق ندارد مؤمن دیگر را بکشد مگر خطئی و سهوی. اینجا باید «وما کان ل» را معنی کرد به اینکه «حق ندارد». جایی هم واضح است که یعنی شأن و شرافتش را ندارد؛ یعنی سزاوار نیست چنین کاری را بکند؛ مثلاً در ص 307، سوره مبارکه مریم: آیه 35 مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ؛ به این معنا نیست که خدا حق ندارد بچهدار شود بلکه بحث نفی شأنیت است؛ یعنی اصلاً شأن خدا این نیست که بخواهد بچهدار شود. اگر کسی بخواهد بچه داشته باشد این قید اوست و او را محدود میکند؛ یعنی خودش یک چیز میشود و بچه چیز دیگری میشود و دیگر آن خدای نامحدود لایتناهی نیست؛ چون تناهی در او پیدا میشود، بلکه یعنی اصلاً سزاوار یک خدا نیست که بخواهد بچه داشته باشد. سُبْحَانَهُ؛ خداوند از این چیزها منزه است إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ اگر امری را تمام بکند، یک «کن» بگوید «فیکون» میشود؛ چون همه سپاه و ستاد خدایند و وقتی چیزی بگوید، انجام میشود و کسی هم جلودار او نیست. در این آیات معنا روشن است ولی آیاتی است که متشابه است که برای دریافت معنی آن باید به محکمات برگردد؛ مثلاً اگر بگوییم «مَا کانَ لَنَا أنْ نَسْرِقَ»؛ بستگی دارد این را چه کسی بگوید. اگر یک آدم معمولی این را بگوید؛ یعنی که ما حقِ دزدی نداریم اما اگر یک آدم مهذب بگوید؛ یعنی اصلاً شأن ما نیست چیزی بدزدیم.
محکمات فضای کلی آیات را تعیین میکند
حالا اینکه محکمات را چگونه تعیین میکنند، فضاهای کلی آیات این را تعیین میکند. باید بگردیم و محکمات این آیات متشابه را پیدا کنیم. در سوره یوسف دارد: مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ؛ این معنیاش این نیست که بدمان نمیآید مشرک بشویم، ولی ما حق نداریم مشرک بشویم! بالاخره خدا جلوی ما را گرفته، ما نمیتوانیم و بلد نیستیم! که اگر این جوری معنی کنیم با یکسری از اسرائیلیات که در داستان انبیاء هست، سازگار میافتد. در این روایات انبیاء آدمهای بدسابقهای هستند و حتی از آدمهای معمولی پایینترند. اینکه ما حق نداریم مشرک بشویم، یا اینکه شرک در ما راهی ندارد و خدا جلوی شرک ما سنگاندازی میکند.
اما اگر با کل فضاهای قرآنی بسنجیم و این تهذیب نفسی که تا این جا از حضرت یوسف سراغ داریم و اوست که دارد میگوید مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ؛ چنانچه عبارت «ما کان لنا ان نسرق» برای ما هم چنین معنیای بدهد که اصلاً کلاس ما به این نمیخورد که ضبط ماشین بدزدیم! اما عبارت «ما کان لنا ان نکذب» برای ما این معنا را نمیدهد که شأن ما نیست که دروغ بگوییم. مایی که بدمان نمیآید مردم را بپیچانیم! و وقتی از ما میپرسند چند واحد پاس کردی؟ اگر 80 واحد هم پاس کرده باشیم میگوییم 100واحد! یا مادر میپرسد، میگوییم دیگر این ترم، ترم آخر است!
آیه 18 سوره مبارکه فرقان بسان آیه محکم است برای این آیات. گرچه اگر این آیات هم نبود از فضاهای قرآن خودمان همینها را استنباط میکردیم. در این آیه درباره شرک میگوید: قَالُوا سُبْحَانَكَ؛ گفتند: منزهی تو مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلَكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا؛ تو آنها را از کالاهای دنیا بهرهمند کردی … خطری که بیخ گوش بهرهمندی از کالاهای دنیا است و اینکه به آدم برسند و بدهند آدم بخورد، بدانید که این دارد لبه به لبه نَسُوا الذِّكْرَ دارد حرکت میکند؛ یاد خدا را فراموش میکند وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا؛ و قوم هلاکتشده شدند.
مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا؛ وقتی در این مورد ماکان ل را با کلمه «ینبغی» باز میکند، واضح میکند که اینجا نفی حق نیست، بلکه نفی شایستگی و شأنیت است، لذا در قرآن وقتی داریم در مورد حضرت یوسف بحث میکنیم؛ حضرت با تمام آن صداقت و پاکی که داشته و هیچ اشتباهی نکرده و هیچ کار بدی هم نکرده، ضمن اینکه گفته وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ (33)؛ خدایا اگر مرا برنگردانی، من یک کم گرایش پیدا میکنم؛ یعنی من به فضل الله حتی گرایش هم پیدا نکردم. کسی که هیچ گرایشی ندارد، جزء عباد مخلَص است،لذا در اینجا : مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ؛ باید اینگونه معنا کرد، پس «ما کان ل» در آیات فقهی به معنی نفی حق و در فضای آیات اعتقادی و به خصوص صفاتی در مورد خدا و پیامبران دارد نفی میشود، به معنی شأنیت است.
(38): … ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ
مشار الیه به نزدیکترین جا برمیگردد و این ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ را خیلیها برگرداندند به تعبیر رؤیا، در صورتی که آن مطلب خیلی دور است، بلکه یعنی همین این که ما موحد هستیم مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا است. این توحید ما هم فضل خدا بر ما و هم بر مردم است. این توحید ما لطفی به گردن همه است که کسانی همیشه در این عالم هستند که دعوت به توحید میکنند. اگر همه روی دنیا میافتند، یک عده هم هستند که با نیت خالص دارند کار انجام میدهند و حضورشان فضیلتی برای جامعه است. وجود امام خمینی یک فضلی بود به گردن مردم، ضمن اینکه فضلی برای خودش هم بود.
وحی مختص پیامبران نیست!
وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ؛ ولی اکثریت مردم شکر این نعمتها را بجا نمیآورند که خدا اینها را توی زمین گذاشته و مردم باید بروند اینها را پیدا بکنند و راهشان را ادامه بدهند. چنانچه در همین سوره یوسف میبینید وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ (106)؛ اکثری مؤمنین مشرکند. نه اینکه بتپرست هستند، ولی این که هیچ چیز، حتی عقل را شریک خدا نکنند و بشوند إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا (فصلت: 30)؛ کسانی که میگویند: ما برنامهمان را فقط از خدا میگیریم، اما چون اگر کسی بخواهد این حرف را بزند چوب میخورد، ثُمَّ اسْتَقَامُوا باید بایستد و استقامت کند. باید پای حرفش بایستد. این خیلی حرف بزرگی است که کسی بگوید: من برنامهام را فقط از رب میگیرم! و استقامت کند، تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ؛ قلبش را میکنیم فرودگاه ملائکه. تَتَنَزَّلُ در عربی؛ یعنی مدام ملائکه در قلب اینها فرود میآیند. أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ. در ترجمهها نوشتهاند که ملائکه به اینها میگویند؛ در صورتی که ملائکه به اینها چیزی نمیگویند، بلکه همین فرود آمدن ملائکه در قلب اینها علامتی از خودش بجا میگذارد و آن اینکه خوف و حزن را از دل اینها برمیدارد؛ یعنی از حوادث ناراحت نمیشوند.
همه با دو فرشته محافظ زاده میشوند
ما اینقدر خودمان را از پیغمبران جدا کردیم که همه وحیها را به پیغمبرها نسبت میدهیم، در حالیکه خدا گفته ما به آدمها وحی میکنیم. ملائکه بر آدمها فرود میآیند. اصلاً شما با دو ملک زاده میشوید و این دو شما را مراقبت میکنند. قدیمیها میگویند: خدا بچهها را نگه میدارد. قدیمیها این چیزها را از پای منبرها شنیدهاند. دیدید که به صورت عجیبی سر این بچهها از کنار تیزیها رد میشود. آیا دقت کردید ضربههایی که اینها میخورند چقدر کم است؟! و حال آنکه اگر به صورت طبیعی بخواهند ضربه بخورند، باید لت و پار شده باشند. این همان مراقبت ویژه است که دارد از اینها انجام میشود. اینها همان ملائکهای هستند که کافی است در قلب بچه تصرفی بکنند و بچه اراده کند که سرش را برگرداند! نه اینکه دست او را بکشند و از خطر دور کنند! حالا شما بنشینید بگویید: نه! اینها قابل تحلیل فیزیکی است؛ چون گشتاوری ایجاد شده. البته اشکالی ندارد گشتاوری ایجاد شده باشد ولی اینکه چه شده که این داشته با مغز میآمده، اما محافظت شده! اینجا بحث يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً (انعام: 61) است.
این حفاظت ملکی را همه میتوانند داشته باشند به شرط قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا، همانطور که رزمندهها داشتند که خدا پوست اینها را میکند و اینها استقامت میکنند و قلبشان میشود فرودگاه ملائکه.
وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ؛ اکثری مردم شکر نعمت فطرت و پیامبر را نمیکنند.
(39): يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
اینجا حضرت یوسف از موقعیتها دارد استفاده میکند. کسی آمده تعبیر خواب بپرسد و از آیات معلوم است که او که در طولانی مدت در زندان بوده و با اینها داشته کار میکرده و خدمت میکرده و به آنها رسیدگی میکرده، در این فرصت مناسب شروع میکند و اعتقاداتش را بیان میکند.
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ؛ همه ترجمهها فارسی و انگلیسی این قسمت آیه را اشتباه ترجمه کردهاند الا یکی دو ترجمه از جمله ترجمه آقای انصاریان![4] در اصل «یا صاحبُیْنِ السجن» بوده و نون مثنی در اضافه افتاده است، ولی همه ترجمهکردهاند: ای دو رفیق زندانی من!
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ؛ یعنی ای دو مصاحب زندان؛ یعنی ای دو زندانی! واین نشانه طول مدت زندان است، نه رفاقت. به کسی مصاحب زندان میگویند که مدتی در زندان بوده است.
أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛ اینکه آدم رب متفرق داشته باشد، بهتر است یا یک خدای واحد پوشاننده؟
درباره خَيْرٌ نکتهای است: خیر یا أخْیَر است که همزه آن افتاده و شده خیر، یا صفت مشبهه است و به معنی برگزیده، لذا ترجمه این بخش این میشود که: آیا ربهای متفرق را بیشتر میپسندید، یا خدای واحد قهار را؟
خدای پیامبران و خدای فلاسفه
زبان قرآن با زبان کتب کلامی و فلسفی متفاوت است. شما در یک استدلال نمیبینید که یک فیلسوف یا متکلم بگوید: فکر میکنید این بهتر است یا این؟ این را میپسندید یا این را؟ این را دوست دارید یا دوست ندارید؟ اصلاً یک کتاب استدلالی در این فضاها نیست. اما قرآن این صبغه و سیاق را ندارد. قرآن یک کتاب هدایت است. خدای قرآن با خدای فلاسفه فرق دارد. خدای فلاسفه یک خدایی است که کسی چنین خدایی را دوست ندارد! (من به عنوان مدرس فلسفه و اینکه رشتهام فلسفه است میگویم) این خدا یک خدای خیلی منزهی است که خیلی هم دور است و چنین خدایی را يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ (فصلت:44)؛ باید از فاصله دور او را صدا بزنید اما خدای قرآن یک خدای انسانوار است؛ یعنی اصلاً شبیه انسان است! خدایی که یک عده را مسخره میکند: اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ (بقره: 15). خدایی که مکر میزند: وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ (آل عمران: 54). خدایی که هوای آدمها را دارد. نزدیک است و از رگ گردن نزدیکتر است: وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ق: 15). ارحم الراحمین است و گاهی غضب میکند: غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ (ممتحنه: 13). برای همین است که مردم خدای فلاسفه را دوست نمیدارند. کتابهای عقیدتی و دینی ما هم پر از خدای فلسفی و استدلالی خشک است. این خدا که دلی را به خودش نمیرباید. دلی را اسیر نمیکند. دلی را به چنگ نمیگیرد. حالا شما بگو «واجبُ الوجود مَاهِیَتُهُ إنیَّتُهُ» بعد میخواهید این حرف کسی را شب بلند بکند؟! لذا میل به قرآن برای این است که برای شما خدای دیگری میسازد که آن خدا را واقعاً میشود دوست داشت. میشود عاشق آن خدا شد. آن خدا میتواند خواب را از چشم آدم بگیرد. آن خدایی که با دل شما میخواند، میتوانی صدایش را بشنوی. میشود به اشک دیده نهال عشق به خدا را آبیاری کرد. اینکارها را با خدای قرآن و خدای ادیان میشود کرد، ولی با خدای فلاسف نمیشود! لذا می بینید حضرت ابراهیم، شیخ الأنبیاء فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا وقتی شب شد ستاره را دید قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (انعام 76)؛ وقتی دید ستاره افول کرد گفت: اصلاً من این خدا را دوست ندارم! انگار قرآن حکمت و فلسفه را به اخلاق و عشق میدوزد. این آیه را از نگاه برهانی هم میشود، دید و برهان تنظیم کرد ولی در حرف فلاسفه واژه «دوست داشتن» نیست.
آدم خدای قرآن را واقعاً دوست دارد، در آنجا که میگوید: قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؛ ای بندهها از خدا نا امید نشوید إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا؛ خدا همه گناهان را میبخشد إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (زمر: 53). کجا خدای فلاسفه میگوید: بدو بیا! تو اگر قدم قدم بیایی من بدو بدو میآیم. نکند بروی قاطی اینها! این خدا خدایی است که آدم او را دوست دارد. حرف حضرت ابراهیم این است که من یک چیزی را که یک وقت باشد و یک وقت نباشد، دوست ندارم. یک چیزی که یک دم باشد و بتوانم با آن عشق کنم و یک بار به فکر من نباشد، من اصلاً دوستش ندارم. من خدایی را دوست دارم که در خوشیها و مصیبتها با او باشم. این لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ حرف فلاسفه نیست، حرف پیامبران است.
قرآن به بشر حق انتخاب میدهد
اینکه حضرت یوسف دارد به پسند شما رجوع میدهد که خداوکیلی شما این را میپسندید یا این را؟ آیا شما ارباب متفرق میپسندید که هردم شما را این طرف و آن طرف بکشند؟ یا یک واحد قهار میپسندید؟ اینکه زمام خود را به چه کسی بسپارید، به پسند شما ربط دارد. انگار جلوی شما یک ویترین گذاشتهاند که جنسهای مختلف دارد، شما کدام را میپسندید؟ خوب معلوم است که واحد قهار میپسندید! و بعداً میآید با آنها بحث میکند.
آرامش در توحید و اضطراب در شرک
آیهاش را ببینید! ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (زمر: 29)؛ خدا مثال میزند یک آدمی را که در او چند تا شریک ناسازگار هست؛ یعنی مَلِک چند تا شریک ناسازگار است وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ؛ و یک نفری که دربست مال یک نفر است هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا؛ آیا اینها مثالشان یکی است؟ الان ما مثل سابق بتپرستی نداریم، ولی اینکه کسی خودش را دربست در اختیار دین بگذارد با کسی که به او بگویند: اینجا حوزه بحث اقتصاددانهاست و دین هم نظر داده! اینجا حوزه بحث روانشناسهاست، و دین هم نظر داده! اگر از او بپرسند مخالف دین شده چه؟ میگوید: شده که شده! چه ربطی به دین دارد؟ حوزه بحث روان شناسی و جامعهشناسی و جرمشناسی به دین ربطی ندارد!
خودتان را بگذارید جای کسی که دربست خودش را در اختیار معارف دین قرار داده، با کسی که خودش را در اختیار چند حوزه قرار داده! می بینید این آدم یک وجود تکه – پاره دارد. از این طرف می گویند: با نگاه روانشناسی این جوری میشود. با نگاه جامعهشناسی آن جوری میشود. با نگاه فلسفی این جوری در میآید. با نگاه دینی هم یک جوری در میآید غیر همه اینها! میبینید انگار آدم دارد از هم متلاشی میشود؛ چون اختیارم دست N نفر است که یکی دارد این دستم را میکشد و یکی دارد آن دستم را میکشد.
آیه میگوید: کسی که شرکاء متشاکس و ناسازگار دارد و هرکه دارد برای خودش حرفی میزند و او خودش را داده دست این حرفها؛ مثلاً در مورد امور جنسی نظری میدهند که با نظر رسمی دین مخالف است و میگوید: بالاخره دانشمندان به این جمعبندی رسیدهاند! یا در اقتصاد نظری میدهند که با محکمات قرآن مخالف است، میگوید: بالاخره اقتصاد الان بر این اصول جاری است! و خواهش میکنیم که قرآن خودش را با ما تطبیق دهد.
دین اصولی دارد که با هر فضایی سازگار نیست
این حرف که باید قرآن خودش را تطبیق بدهد، حرف مفت است! چه کسی گفته دین برای هر فضایی حرف دارد؟ دین که یک توده خمیریشکل نیست که هرجوری ما بخواهیم باشیم، دین هم باید برای ما حرف داشته باشد! اگر همه ما یک کاری خواستیم بکنیم، دین خمیریشکل باید بگوید: من هم الان مثل شما میشوم!
دین برای خودش یک ترکیب دارد. برای خودش امهات و کلیات دارد. یکسری فروع و اصول و قواعدی برای خودش دارد. نمیتوانید بگویید: ای دین بیا خودت را با ما تطبیق بده!
میگویند: دین بعضی جاها کارایی ندارد! و راست هم میگویند! چرا؟ چون طرف هر کاری که خواسته کرده؛ یعنی در مقدماتش اشتباه کرده و با مقدمات و منطق قرآن پیش نیامده، حالا گیر افتاده! بعد میبیند احکام و معارف آنجا جواب نمیدهد! میخواهد معارف را از یک جای دیگر بگیرد و نه إنَّ أکْرَمَکُم عِنْدَالله![5]
تا این فرهنگ که وقتی امیر المؤمنین ازدواج میکند و پیغمبر از او میپرسد از دخترم راضی هستی؟ میگوید: نِعْمَ العَوْن عَلَی طَاعَة الله؛ چه کمک خوبی برای اطاعت خداست! این با همه معارف و احکام و اخلاق هم جور در میآید. با هیچ معرفت دینی هم متناقض نیست ولی اگر فرهنگ یک چیز دیگر است، طبعاً با معارف دین هم سازگار نیست. اینقدر نگویید احکام و قرآن باید خودش را با ما وفق دهد، آدمها باید بروند خودشان را درست بکنند. مگر قرآن خمیر است؟
اولش حضرت یوسف میگوید: شما چه میپسندید؟ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛ ارباب متفرق خوب است یا واحد قهار؟
(40): أ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ *
أ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا؛ شما چیزی نمیپرستید مگر یک اسمهای بیمسما؛ اسمهایی که فقط شما اسم گذاشتهاید و الا اینها چیزی نیست! اینها که محتوا ندارد. یکی از عبارات تکراری در قرآن اسمهای بیمسماست. یک فایل درست کردید اسمش را گذاشتید روانشناسی و جامعهشناسی.
علم بشری تنها در منطقةالفراغها حق ورود دارد
البته در جاهایی که منطقة الفراغهاست حرفی نداریم؛ چون یکسری منطقة الفراغهاست که دین راجع به آنها نظر نداده. دین چارچوب را مشخص کرده و گفته در این چارچوب فعالیت کنید، فکر کنید و زحمت بکشید! علم بشری به دست میآید و خیلی هم خوب است، اما یکسری اسمهای بیمسما در مقابل دین پیدا شده (که خواهم گفت چه رگ و ریشههایی داشته که این ها درست شده است!) ارباب متفرق درست شده که اینها یکسری آلهههایی بودند و حالا مدل آلههها فرق کرده! وگرنه معارف باطنی قرآن سر جای خودش است. این هم مال آدم بیمسماست. به قول قرآن وقتی أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ (ابراهیم: 43)؛ دلش بشود هوایش بشود، این انسان هست منتها بیمسماست. أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ؛ یعنی شستشو مغزی؛ یعنی جانشان هیچی است. جان اینها را شستشو دادهاند و هیچ جانی ندارد! یک چیز توخالی است. در آن دلی که حقیقت انسان است، هیچ چیز وجود ندارد. این آدم پوچ و خالی دنبال خالی بندی است. میبینید اسمائی درست میشود؛ مثل تمدن، تفریح، زیبایی، چیزهایی که واقعاً اسم بی مسما شده است؛ مثلاً در سیرک یک آدم دارد از حلقههای آتش رد میشود. که چه؟! و این جزء تمدن جدید است. این چه کاری برای شأن آدم است؟ گاهی کسی از باب وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ (انفال: 60) این کار را میکند و میخواهد در جبهه اگر آتشی برپا شد، بتواند رد شود و یک موقع محض تفریح و اسم گذاشتن در رکورد گینس است! هی حیوانهای بیچاره را مسخَّر میکنند. این اسم بیمسماست[6]! أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ؛ یعنی این آدم دنبال خالیبندی است. دنبال لیسانس و فوق لیسانس است نه حق.
معارف قرآن، تنها ارزش و بقیه اسمهای بیمسما
بگردید خودتان در پاسی از شب که این أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا که شما آنها را اسم گذاشتهاید کدام است؟ دنبال این اسمهای بیمسما در زندگی خودتان بگردید! وقت آن هم شب است و سر ظهر نیست! چرا اینها اسمهای بیمسماست؟ چون خودتان بیمسما هستید! هیچ دلیلی هم برای اینها ندارید که اینها چیزی است! امید که با ظهور حضرت ارزشها به جای خودش برگردد و معلوم شود و اقلاً گفته شود که ارزش این است! آن قرآن ناطق بیاید و این قرآن را بخواند! بگوید: خدا رسماً دارد میگوید اینها ارزش است و اینها ارزش نیست لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا (زخرف: 32)؛ اینها فقط برای این است که همدیگر را مسخر بکنید و ادامه میدهد وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ و یک آدم ارزشی بشویم، نه أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ و آن موقع قرآن که قَوْلًا ثَقِيلًا است بشود یک وزنه سنگین: إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا (مطففین: 5)؛ ما یک قول ثقیل روی دوش تو گذاشتیم. معلوم است که قرآن قول ثقیل است و انسانی که با قرآن پنجه در پنجه بشود، نه این که فقط آیات را یاد بگیرد، و هرچه معارف قرآن بیشتر فرا گیرد او هم یک آدم سنگینی میشود.[7]
صلوات!
[1] . منتهای مراتب ما میگوییم برج میلاد ارتفاع دارد. این 400 و خردهای برای کسی که این پایین ایستاده خیلی است ولی اگر کسی از بالای هواپیما آن را ببیند ارتفاعی نیست! اگر کسی از کره ماه نگاه بکند که اصلاً دیده هم نمیشود. اینکه کسی غیبت نکند و دروغ نگوید و کمک به همنوع بکند، این را همه دین و همه قلل انسانی نگیرید! بلکه چیزهای دیگری هم وجود دارد که آنها برای خودش وقت دارد.
[2]. خداوکیلی دفاتر مثنوی هنگامهای است! این شعرهای جدید اسم خودشان را میگذارند شعر! و خودشان را با حافظ و مولوی مقایسه میکنند! ولی هیچ با هم قابل مقایسه نیستند این شعرای جدید با آن معارفی که آنها دارند!
[3] . این آیه در مورد دیه است که عبارات بسیار جالبی دارد. اینکه میگویند اسلام خشونتطلب است، در این جا معلوم میشود که چقدر قرآن دقت کرده که از این خشونتها اصلا ایجاد نشود و جایی هم که بحث خشونت است فقاتلوا ائمه الکفر است؛ یعنی پیکار با ائمه کفر است؛ چون إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ (توبه: 12) نه اینکه لا ایمان لهم! چون پیمان حالیشان نیست، نه اینکه ایمان ندارند چون خیلیها هستند که ایمان ندارند. اینها پیمان و پروتکل و امضا نمیفهمند. حرف قرآن این نیست که اینها ایمان ندارند پس بزنید بکشیدشان! آیه محکم این آیه 8 سوره ممتحنه است: لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ که گفته این کسانی را که شما را از دیارتان اخراج نکردند و با شما کاری ندارند، با اینها خوب باشید. به چین و اوگاندا چه کار دارید که همکیش شما نیستند ولی نمیگوید به امریکا و اسرائیل چه کار دارید! نه! ما واقعاً با اینها کار داریم؛ چون اینها إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ هستند.
[4] . من گاه به گاه از موقعیت ایشان دفاع میکنم چونکه به خاطر لحن ایشان خیلی میگویند: ایشان بیسواد هستند! بعد از اینکه ایشان قرآن و نهج البلاغه و صحیفه و مفاتیح را ترجمه کردند، کلاس ایشان خیلی فرق کرد! الان خیلی حرفهای ایشان پخته است و عجیب است که ترجمههای ایشان یکی از دقیقترین ترجمههاست. با اینکه بیشتر ایشان منبری است!
[5] . نتیجه این میشود که در روزنامهای رایس را زن نمونه اعلام میکنند. وقتی زن نمونه رایس بشود، مقدماتی میخواهد. و آن وقت میخواهد این با یکسری معارف دینی و اخلاقیات و احکام هم جور دربیاید! خب نمیشود!
[6] . طرف مینشیند از 10 شب تا صبح چت میکند و این میشود از ویژگیهای تمدن مدرن! که چه؟ اصلاً با که داری صحبت میکنی؟ تو چه محوری داری صحبت میکنی؟ معلوم نیست! یک بار در دانشگاه گفتیم خانمها خیاطی یاد بگیرند و همه زدند زیر خنده! بحث این نیست که برو کاپشن بدوز! اینکه بلد باشی یک درز بدوزی! از هر زاویهای هم که به آن نگاه کنی، خیلی هم خوب و هم درست و هم حق است! ولی میبینی این یک کار خندهداری است ولی اینکه بنشیند چهار ساعت چت بکند، و مادرش به من بگوید شب تا صبح این دارد چت میکند و نماز صبحش هم قضا میشود، این دیگر اشکالی ندارد!
[7] . درباره ربوبیت در سوره ابراهیم مفصل بحث کردیم.