بسم الله الرحمن الرحیم
صفحۀ ۵۰۹ و ۵۱۰ را بیاورید. آیۀ ۲۹ و ۳۰ سورۀ مبارکۀ محمد:
«أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم و لو نشاء لأریناکهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فی لحن القول و الله یعلم أعمالکم»
سنت تمحیص
یک عرضی شد مبنی بر این که «فی قلوبهم مرض را خدا من باب «و الله مخرج ما کنتم تکتمون» اینها را بیرون میریزد. این چیزی است که تقریباً مردم با آن مواجه میشوند. که حالا عرض شد که بحث شاخص دادن و همۀ اینها مهم است برای این که منافق را خدا به این شیوه لو میدهد. جوری که در سورۀ مبارکۀ توبه رفته رفته مشخص شدند. یک جوری شدند که خدا به پیغمبر میگوید«و لا تقم علی قبره» سر قبر اینها نایست «و لا تصل علی أحد منهم مات أبداً» خلاصه نماز نخوان، سر قبرشان نایست، معلوم میشود که شناخته میشوند به همین شیوه.
متوسمین
منتهی یک نکتهای هست که این هم عرض کردیم در بحث این جزء پارامترهای تمحیص است. که حالا دیگر مفصل گفتیم دیگر که منافق در حقیقت باید… و کلاً شرایط به سمتی میرود که این تمحیص انجام بشود و کوچکترین و ذرۀ کمی از آن نفاق و شرک و کفر و اینها نباید باقی بماند. که حالا بحثهایش مفصل است. یک اشاراتی هم کردهایم. ولی این «و لو نشاء لأریناکهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فی لحن القول» برای خود پیغمبر و برای کسانی که متوسمند. به عبارتی نشانه شناسند. ببینید همیشه یک عدهای جلوتر باید این حرفها را متوجه بشوند. نمیشود که بگذارند همینجوری تا آخرش مردم متوجه بشوند. کسانی که جلوتر این را متوجه میشوند، این آیۀ ۲۹ کأن آیهای است که دیگر مردم متوجه میشوند «أن لن یخرج الله أضغانهم» و اینها بیرون میزند و بیرون زدهاش را همه متوجه میشوند. فرق پزشک با غیر پزشک خب همین است دیگر. قرار است پزشک هم مثل بقیه متوجه شود خب این چه پزشکی است؟ آن کسانی که آدمهای دقیقتری هستند و نشانه شناسند، اینها باید زودتر متوجه شوند.
شاخصهای شناخت منافقین توسط متوسمین
اینها زودتر متوجه میشوند از کجا متوجه میشوند؟ ببینید این را خطاب دیگر به خود پیغمبر گفته. با دو تا ویژگی و شاخصه اینها متوجه میشوند. یکی «فلعرفتهم بسیماهم» یکی «لتعرفنهم فی لحن القول» من این دو تا را یک مقداری باید توضیح بدهم تا معلوم شود این یک مثلا عبارت خیلی فاخر و مهمی است که «و لو نشاء لأریناکهم» که ما اگر بخواهیم این را «لأرینا» «ک» «هم». اینها را به تو ارائه میدهیم آن موقع تو «فلعرفتهم بسیماهم» آن موقع به واسطۀ ارائۀ ما تو با سیما اینها را میشناسی. «و لتعرفنهم فی لحن القول» این را توضیح میدهم. لحن قول به معنای صوت و لحن نیست مثلا. قول ملحون چون تنها آیهای که «لحن» را مطرح کرده همین آیه است خیلی کمک نمیشود گرفت از آیات دیگر که این را خود واژهاش را یک مقداری آدم پالایش بکند. اما «لحن» به معنای «قول ملحون» به معنای قول چپه شده و منحرف شده و اینها است. یعنی کارهایی که اینها به هرجهت در زمینۀ قولشان انجام میدهند و حرف را ملحون میکنند به عبارتی. میتواند به معنای همان لحن قول و آن چیزهایی که در فلتات لسان میآید، میتواند هم به آن معنی باشد. ولی اصل کلمهای که به جهت عربیاش «لحن» معنی میدهد همان ملحون است. «لحن القول» یعنی قول ملحون. یعنی قول پیچانده شده به عبارتی و منحرف شده و اینها. از اینها میتوانی متوجه بشوی.
یا آن جامعهای که متوسمه یا آن افراد و تشکیلاتی که متوسمه که نقطۀ اوجش متوسمین، خود وجود نازنین ائمه است و انسان کامل است و حجت خداست ولی این به این معنی نیست که متوسم کسی دیگر نیست. سمه شناس و نشانه شناس کسی دیگر نیست. نه، به این معنی نیست. ائمه در تطبیق آیات بر خودشان مصداق اتم فرمودهاند. طبیعتاً مصداق اتمش خودشانند. حالا نکاتی را عرض میکنیم.
مقصود از «سیماء» در آیات
ببینید این که دارد «و لو نشاء لأریناکهم» ما ارائه میدادیم «فلتعرفنهم بسیماهم» این سیما به معنای چهره نیست. که از چهره میفهمی در حقیقت. سیما یک چیزی است مربوط به در حقیقت حالت بیرون زدگی قلب. حالتهای کالبدی قلب. ببینید اگر کسی در برزخ باشد –حالا الآن نکتهاش را عرض میکنم- کسی در برزخ باشد کالبدی که از او دیده میشود کالبد برزخیاش است. یعنی به عبارتی قلبش اگر یک قلب سلیم است دیگر چهرۀ سالم پیدا میکند. اگر قلبش عاصم است، گناهکار است، یا قلب مریض است، طبیعتاً چهرهای که دارد یا مورچه است یا بوزینه است یا چه… اینها میشود چهرۀ برزخی و کالبدهای برزخی. آن موقعی که بدن انسان با روحش، یعنی روح در بدنش هست که به بدنش میشود در این صورت گفت بدن. چون که در این صورت میشود گفت بدن. و به معنای جسد نیست.
- فعلاً [نگوییم] زبان بدن چون یک معنی دیگری هم ممکن است بدهد زبان بدن.
این خلاصه روحی که او دارد باعث میشود بدنش زنده باشد و دست و پایش هم زنده است و دست و پایش میتواند شهادت بدهد و همۀ اینها. چون که زنده است. شهادتش هم یک شهادت آگاهانه است. یعنی میداند چی را دارد شهادت میدهد. این یک بحث مفصلی دارد که من بخشی اندکش را من همین جلسۀ تفسیر نور عرض کردم. در بحث شهادت اعضاء و جوارح.
کالبد برزخی
حالا آن کالبد برزخیاش یک چیزی است که مادامی که در بدنش است چون زنده است خودش را به جهت ارتباط و اتصالات روح و بدن بلکه بدن به عنوان شئونات نفس آن خودش را در بدن نشان میدهد. به عبارتی بدن «تروحن» پیدا میکند. بدن روحانی میشود. اگر خیلی غلیظ بشود این حالت، یعنی به قدری تسلط روح بر بدن بشود اصلاً یک اتفاقاتی ممکن است بیفتند مثلا توجه کند به بالا بدنش برود به بالا یا مثلا طی الأرض بکند. یک اتفاقات اینجوری ممکن است برایش بیفتد. ولی آن کالبد برزخیاش که تمام مراتب را ما از آن بالا تا پایین الآن همراهمان هست. لذا ما کالبد برزخیمان را داریم همین الآن. آن کالبد برزخی خودش را در مراحل پایین میریزد. وقتی که میریزد بدن نورانی میشود. بدن «صبیح الوجه» میشود. همانجوری که شما -برای این که یک مقداری نزدیک بکنم این فضا را- همانجوری که شما اینجوری هستید. یک نفر که خوشحال است میفهمید. حتی ممکن است نخندد. از صفحۀ وجهش شما یک چیزی میفهمید. یا مثلا از صفحۀ وجهش میفهمید ناراحت است. یک مشکلی پیش آمده. حالا هرچی هم بالا پایین میکند و هرچه میخواهد خالی ببندد و نه اینجوری نشده و فلان اینها، میبینید که نه، این کاملاً واضح است. به خصوص آدمهایی که حساسند. مثل مادرها برای بچههایشان، اینها را راحت میفهمند که مثلا این دارد یک چیزی را قایم میکند الآن. یک چیزی هست نمیگوید. اینها از کجا معلوم میشود؟ این همان است که میگوید از صفحۀ وجه مشخص میشود. نه از صورت. یعنی اینجوری نیست که صورتش را بگویی تحلیل بکنم با میمیک صورت مثلا بشود چیزی تشخیص داد. اینها را ارواح متوجه میشوند. پشت صحنۀ این چهره یک صفحهای هست که آن کالبد برزخیاش است. که اگر آن کالبد برزخیاش خوشنود باشد و خوشحال باشد خودش را نشان میدهد در صورتش. اگر نورانی باشد خودش را نشان میدهد. به صورت یک چهرۀ نورانی خودش را نشان میدهد.
اثر سجده در چهره
یعنی میبینید میروید پیش این علمای بزرگ و فلان اینها معلوم است چهره، جبهة النور دارد. یعنی یک صورت نورانی یک پیشانی نورانی. نه این که -حالا عرض میکنم آیهاش را- به این معنی نیست که جا مهر دارد یا جا مهر ندارد. نه اصلا ممکن است جا مهر ندارد. اصلا این شاخص نیست اصلا برای این که مثلا شما بخواهید ببینید کسانی که با پیغمبرند اینها جا مهر دارند مثلا . اصلا مثلشان در تورات اینجوری گفته که اینها جا مهر دارند. نه! اثر سجده در چهرههایشان است، نه در جبینشان. در پیشانیشان نیست، در چهرهشان است اصلا. سیمایشان در چهرهشان است. «سیماهم فی وجوههم من أثر السجود» اینها کسانی هستند که یک چنین چهرههایی دارند. خود اینها شاخص است. که شخص نورانی است. و اینها را کسانی که خودشان متوسمند، یعنی آنها هم اهل همین سیماها هستند. آن گروه به دلیل این که خودش پاکار است، الآن عرض میکنم. یک چندتا آیه بخوانیم. سیما آن کالبد برزخی پشت چهرۀ شخص است. یعنی کالبدهای برزخیای که پشت چهرۀ شخص نشان داده میشود آن سیمای طرف است. چه کسانی این را میفهمند؟ اینها را یک سری مومنین خاص متوسم -به تعبیر قرآن- که آنها هم خودشان اهل سیما شناسی هستند.
- نه، میبینید میمیک چهرهشان یک چهرۀ خاصی است اینها. آنها کسانی هستند که خودشان، نیست با نور کار کردهاند با چی کار کردهاند و اینها، اینها متوسم شدهاند و اینها نور را میفهمند و نورانیت را میفهمند. این از آن چیزهایی است که نمیشود قایمش کرد، نمیشود هم دروغ گفت درش. این از آن چیزهایی است که برای متوسمین، برای آدم خاصهایی که خودشان اینکارهاند دیگر، خودشان در حقیقت جزء کسانی هستند که «سیماهم فی وجوههم من أثر السجود» است. خودشان اینکارهاند، آن آدم خاصها آدمهایی هستند که یکی از جهاتی که دارند میشناسند بقیه را و منافق را از غیر منافق تشخیص میدهند با سیما تشخیص میدهند. هرچقدر هم طرف زاغ و بلوند و اینها باشد تشخیص میدهند که این در حقیقت منافق است. این هم به ارائۀ الاهی انجام میشود. اینها همان روایتی که دارد «ما أضمر أحد شئ إلا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه» صفحۀ وجه اینها یک چیزهایی را نشان میدهد.
لذا این را دست کم نگیرید که کسانی که با پیغمبرند کسانی که متوسمند، که یک عده باید نشانه شناس باشند. نباید همه بایستند ببینید که… آن مردمند که باید بایستند ببینید که یک اتفاقی افتاد. دیگر همه بفهمند. حالا آن موقعی که همه نفهمیدهاند اینها باید بفهمند یا نه؟ یعنی نباید بزنند به گاردریل، تا همه بفهمند. دیگر آن موقع فهمیدنش باید مجلس ترحیمش را برگزار بکنیم.
من یک نکتهای راجع به «جنف» گفتم. یادتان هست دیگر؟ این «جنف» و «متجانف». بینید «متجانفاً لإثم» یا «جنف» را کی میفهمد؟ کسی که نشانه شناس است. از جمله این نشانهها صفحات وجه است. خیلی واضح است. کسانی که یک مدتی مثلا فیلم بد نگاه میکنند یا توی اینستا زیاد میچرخند صفحات وجهشان فرق میکند، صفحۀ وجهشان عوض میشود. یعنی معلوم است یک کاری دارد میکند این. این همان «صفحات وجهه» است.
- بله کسانی که در حقیقت… ببینید متوسم آن کسانی که در حقیقت مثل کارشناس مسائل ساختمانی میماند، یا برق. مثلا نگاه میکند صدای یک تق تق یک چیز را که بشنود شما هم میشنوی او هم میشنود منتهی او نیست کارشناس است به شما میگوید این صدای تق تق مثلا کولر است که مال این است که تسمهاش مثلا گشاد شده. این متوسم است دیگر.
- بله دیگر. یعنی صفحۀ وجهش وقتی دارد تغییر میکند. بله مثل صافکارها مثل آدمهای حرفهای. ببینید ما در راه خدا هم یکسری آدم حرفهای داریم. اینها هم حالا یا اینجوری هستند که واقعاً دیگر کاملاً میبینند، «أریناکهم» است. اصلاً دیگر خیلی حرفهای. یک عدۀ دیگر هستند در مراتب مادون، اینها هم میفهمند. هم از صفحۀ وجه هم لحن القول. اینها هم متوجه میشوند. اینها هم جزء شهودند. جزء شاهدانند و اینها هم صفحه میفهمند خلاصه.
- حالا پیششان بروید. هه هه، بله.
کاربردهای «سیماء» در قرآن
حالا نه، برای این که این را ببینید چه جوری است در آیات قرآن، همین آیۀ پایانی سورۀ مبارکۀ فتح را ببینید صفحۀ ۵۱۵. درست بعد از همین. خواندهاید یادتان هم هست. «محمد رسول الله و الذین معه أشداء علی الکفار رحماء بیهنم» که حالا اگر یک سومی راجع به اربعین باز دوباره صحبت کردیم یکی از نکات مهم این است که اربعین همراه با بغض است، نه همراه با حب. هستۀ مرکزیش بغض است، هستۀ مرکزیش حب نیست. حب جزء تبعات بغض است. حب اجتماع ساز نیست اتفاقاً. بغض است که اجتماع ساز است. حالا این سر جای خودش. برای همین «أشداء علی الکفار رحماء بینهم» میآید. تو اینها را میبینی که اهل رکوع و سجده، فضل الاهی را میخواهند و رضوان الاهی را میخواهند. که راجع به فضل و رضوان صحبت کردیم دیگر. اینها نوربالا هستند خیلی. یعنی خیلی دنبال چیزهای دیگری هستند. چون «مع» پیغمبرند اینها. لذا نمیتوانند مثلا فرض بفرمایید برای بهشت و جهنم اینها این کار را بکنند. نه. اینها کارهایشان و تمرینهایشان تمرینهایی است که پیغمبر انجام میدهد. پیغمبر هم شأنش این نیست که بیاید برای بهشت و جهنم کار انجام دهد. اما یک نکتهای هست حالا من در درسهای معاد گفتم بحث اصحاب اعراف. الآن هم یک تکه اشاره میکنم. طمع به بهشت دارند به خاطر یک نکتۀ دیگری. حالا عرض میکنم.
«سیماهم فی وجوههم من أثر السجود» این از همان جاهایی است که اشتباه معنی میشود. چون تعبیر «سیما» نمیدانند چیست فکر میکنند نشانهشان در چهرهشان از اثر سجده است. یعنی این که جا مهر دارند. در صورتی که «سیما» معنیش این نیست. میبینید این که میگوید «یعرف المجرمون بسیماهم» در جهنم و بهشت و فلان اینها با «سیما» اینها شناخته میشوند. با همان کالبد برزخی آنجا دیگر خب همۀ چشمها میبیند دیگر «فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید» این یعنی سیمایشان، نشانههایشان در چهرههایشان از اثر سجده هست. وگرنه این ملاک خیلی نمیشود که شما بگویی آقا اینها جا مهر دارند. خب خیلیها میتوانند جا مهر بیندازند برا ی خودشان. اثر سجده که یک اثر قربی است در اینها، اینها سیمایشان در چهرهشان از این اثر سجده معلوم است. یعنی معلوم است خیلی آدم مقربی است. آدم با خدایی هستند به عبارتی.
- حالا ممکن است طرف هم جا مهر داشته باشدها، ولی آیه ارتباطی با این بحث ندارد.
شناخت فقرا از «سیما»
یک چندتا آیه با یکدیگر ببینیم: سورۀ مبارکۀ بقره آیۀ ۲۷۳: «للفقراء الذین احصروا فی سبیل الله لا یستطیعون ضربا فی الارض» این انفاقها اینها کسانی هستند که مال این نیازمندانی است که در راه خدا در سختی قرار گرفته اند. «یحسبهم الجاهل أغنیاء من التعفف» خوب دقت کنید! جاهل اینها را اغنیا میداند از بس که تعفف دارند. جاهل اینجوری میفهمد. «تعرفهم بسیماهم» تو که جاهل نیستی. تو دیگر از سیما میفهمی. «لا یسألون الناس إلحافا» هیچ الحاف و اصرای هم ندارند. ببینید این مهم است. یک موقع طرف جاهل است. جاهل نمیفهمد. جاهل از بس که او تعفف دارد نمیفهمد. ولی ما یک سری آدم خاص لازم داریم. این آدم خاصها میفهمند. «یحسبهم الجاهل أغنیاء» ولی «تعرفهم بسیماهم» تو میفهمی از سیما. چرا؟ چون تو اصلا متوسمی. تو سیما شناسی. تو نگاه بکنی مثل یک مادر. یک أب شفیق وقتی که نگاه میکند یک مادر بچهاش را، میفهمد بچه یک چیزیش هست. میفهمد بچه مشکل دارد. بچه مشکل دارد نمیگوید. من مامانم اینجوری بود، خدا رحمت کند. من حتی مادرم اینجوری بود که من مثلا میرفتم کوه یک اتفاقی برایم میافتاد مثلا یک موقع رفته بودم کوه توی برف مانده بودم شصت پایم سیاه شده بود. وقتی که آمدم مامانم نگاهم کرد گفت شصت پایت چی شده؟! یعنی اینها متوسمند مثلا. و همانجوری که یک مادر بچهاش را اسکن میکند…
- بله یعنی مادرها اینجوری هستند دیگر، عجیبند. یعنی یک جوری اسکن میکنند بچههای خودشان را و دیدهاید که خلاصه این بچهها همیشه شکارند از دست مامانهایشان که چه جوری مامانهایشان میفهمند یک چیزهایی را. اینها به خاطر این است که نسبت میشود….
آقا «یحسبهم الجاهل إغنیاء» منتهی «تعرفهم بسیماهم» تو از سیما این را میفهمی. و پیغمبر متوسم است و هر کس متوسم است این چیزها را میفهمد. به لایههای عمیقتر طرف دسترسی دارد. و لایههای عمیقتر او این را دارد شهادت میدهد.
سورۀ مبارکۀ اعراف را بیاورید. آیۀ ۴۶ صفحۀ ۱۵۶. این بحث را و بحثهای شهود اعمال و و و همۀ اینها یک بحث ترکیبی خیلی مهمی است.
کارشناس و متخصص هر رشته، متوسم همان رشته
ببینید سمه شناس شدن مثل هر چیزی. شما نگاه کنید عشق، علاقه، حب و در دم و دستگاه خدا بودن، فلان و اینها الآن فرض بفرمایید کسانی که قاریاند مثلا حامد شاکرنژاد. طرف میگوید «أعوذ بالله من الشیطان…» اصلا تا تهش میخواند. او این کاره است. اصلا احتیاج نیست مثلا برای حامد شاکرنژاد کسی مثلا ۵ دقیقه تلاوت بکند تا این بفهمد. دهنش را باز بکند این میفهمد. که این حتی اوج صدایش را ارائه نداده و حتی میفهمد که این صدا میتواند اوج داشته باشد یا نمیتواند. به خاطر این که زندگیاش را گذاشته در این کار. چشم برزخی این حالتِ… ببینید اینها این بحثهایی که کلاً در حوزۀ کلام است نه در حوزۀ فقه. اینها یک طیف دارد. چشم برزخی حالت خیلی اکستریم این طیف است. اصلا چشم برزخی هم اینجوری نیست که مثلا فرض بفرمایید یک مدلی است. نه، حالت طیفی دارد. رفته رفته یک چیزهایی میبیند، میفهمد و همۀ اینها. بنده الآن در قرآن اینجوری شدهام. طرف یک سوال بکند تقریباً متوجه میشوم که این اطلاعات قرآنیش چقدر است. چون که اینقدر با بحثهای قرآنی تماس برقرار کردهام، اصلاً سوال میکند میفهمم مثلا عرفان خوانده یا نخوانده. مثلا یکی یک سوال میکند میفهمی این عرفان خوانده. آدم میفهمد. چون متوسم است طرف. هر کس هر مقدار عشق و علاقه و حب و تلاش و کار و اینها گذاشته در هر قضیهای این سمهشناس میشود. به عبارتی متخصص میشود و از یک نشانههایی که خیلیها نمیفهمند این میفهمد. از جمله سیما. چشم برزخی پیدا میکند به صورت نه حتی حادّش.
- بله همینجوری است. یعنی اصلاً چون وقتی میگوید «سیروا فی الأرض فانظروا» گفتهاند «سیروا فی القرآن» چون که شما الآن همینجوری بیایید در زمین بچرخید چه فایدهای دارد؟ شما میروید یکسری آبشار و کوه و کویر و اینها میبینید. آنی که «سیروا فی الأرض» است «فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین» «فانظروا کیف» فلان. آنی که اینجوری است آن در حقیقت باید سنن را بداند. آن باید سنن را بداند. سنن را از قرآن میفهمد.
وجود مراتب ضعیفی از سمهشناسی در مومنین
برای همین است حتی شما –برای این که یک خورده مطلب تلطیف بشود در ذهنتان- شما مینشینی کنار یک نفر خوشت نمیآید از او یا مینشینی خوشت میآید. اصلا نگاه میکنی به طرف خوشت میآید. اینها را دیدهاید؟ دیدهاید چقدر روایت اینجوری ما داریم؟ که در روایت دارد که خلاصه اینها «جنود مجنده» است «تتلاحظ بالمودة و تتناجی بها» اینها نجواهای درونی است که میکنند با یکدیگر. گفتهاند «من غیر خیر سبق منه إلیکم» یکهو خوشت میآید از طرف. این همین است. یعنی بخشی از این پروژه است. این پروژهای است که بدانید انسانی که دارد هِی تلطیف میشود، این رفته رفته سمه شناس میشود. و سیمای طرف را ببیند تشخیص میدهد که این سیما مربوط به دین و خدا و پیغمبر و فلان و اینهاست یا نه، مربوط به این چیزها نیست. این سیمایش قرآن در این سیما هست یا نه قرآن در این سیما نیست. تا برسد به آن مرحلۀ چشم برزخی آن یک چیز دیگر است. آن مرحلۀ چشم برزخی یک بحث دیگر است. آن دیگر خیلی حالت حادّ است. وگرنه از سیما کاملاً متوسم از سیما میشناسد این چیزها را.
جدایی اصحاب نار و اصحاب جنت
سورۀ مبارکۀ اعراف صفحۀ ۱۵۶ را بیاورید. حالا این بحثش را مفصلاً چون بحث اعراف بحث مهمی بوده بحثش را من چیز کردهام این بحث را در بحثهای معاد ولی حالا به این بحث این که اینجا مرتبط است. میگوید «و بینهما حجاب» بین این بهشتیها و جهنمیها حجاب است. البته یک نکتهای! ببینید از آیۀ بالاییاش ۴۴، دارد که «و نادی أصحاب الجنة أصحاب النار أن قد وجدنا ما وعدنا حقاً» تا یک مرحلهای میدانید که تا مرحلهای که قسیم النار و الجنة یعنی امیرالمؤمنین عمل نکرده، اینها مثل این که هنوز صفهایشان یعنی معلوم استها مثلا اینها پرسپولیسی هستند اینها استقلالیاند. از پیراهنهایشان معلوم است. از چیزهایی که گرفتهاند دستشان معلوم است. منتهای مراتب هنوز یکدیگر را میبینند.
- آن آدم را چرا دوست دارند؟ بخاطر فطرت پاکش. بالاخره فطرت یک عبارت دست نخوردهای است، «لا تبدیل لخلق الله» است.
منتهای مراتب وقتی که میگویند شما بروید آنور استادیوم، شما هم بروید اینور استادیوم، اینها دیگر نمیتوانند یکدیگر را ببینند. برای همین است که حالا کسانی که با من معاد خواندهاند آن «فأذن مؤذن» یادتان است مفصل توضیح دادم؟ اول اینها دارند با یکدیگر حرف میزنند «قالوا نعم» «فأذن مؤذن بینهم أن لعنة الله علی الظالمین» اینجا مؤذنی ندا در میدهد. که این امیرالمؤمنین است. حتی من با آیات قرآن ثابت کردم این امیرالمؤمنین است. روایت هم دارد. این مؤذن باید ندا دربدهد چون که بعد از این که در بهشت و جهنم قرارمیگیرند اینها نمیتوانند یکدیگر را ببینند. یعنی بهشتیان و جهنمیان نمیتوانند یکدیگر را ببینند.
عدم قدرت رویت بهشتیان توسط جهنمیان
برای این که بگویم نمیتوانند ببینند، این سورۀ مبارکۀ «ص» را ببینید آیۀ ۶۲: «و قالوا ما لنا لا نری رجالاً کنا نعدهم من الأشرار» این جهنمیها میگویند که چی شده که ما آنهایی را که در دنیا اشرار میگفتیم دیگر اینها را ما نمیتوانیم ببینیم دیگر. ببینید صفها دیگر جدا میشود. وقتی صف جدا میشود اینها دیگر نمیتوانند یکدیگر را ببینند. در مراحل پیشا این چیزها رفته رفته یکدیگر را میبینند. ولی در همین قُبیل ظهور هم همین اتفاقها میافتد. رفته رفته دیگر یکدیگر را نمیبینند. این همان مال تمحیص است. اینها کولونیهای خودشان را پیدا میکنند. محض ایمان با محض کفر رفته رفته نمیتوانند یکدیگر را ببینند. چون که به یکدیگر میچسبند. اینها چون دارد صف جدا میشود، اینها میآیند در کولونیهای خودشان قرارمیگیرند. اینجاست که «فأذن مؤذن بینهم» دیگر اینجا حالا یک مؤذنی ندا درمیدهد «أن لعنة الله علی الظالمین» که این لعنت بر ظالم است، آنها میروند در جهنم خودشان.
حقیقت اصحاب اعراف
حالا بیایید آیۀ ۴۶. حالا که اینجوری میشود و اینها هم یکدیگر را نمیبینند دیگر یک عده هستند «و بینهما حجاب» بین این دوزخیها و بهشتیها یک حجابی است، یک فاصلهایست. «و علی الأعراف رجال» بر این بلندی بین اینها –ببینید اینجا یک جای بلندی است- «رجال» یک مردانی وجود دارند. این مردان نه این که زنان نیست. این «رجال» میدانید که با تفخیم اینجوری عمدتاً نشان تعظیم است. مثلا «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع»، «من المومنین رجال صدقوا». این «رجال». یک مردان بزرگی اینجا هستند «و علی الأعراف رجال» «یعرفون کلا بسیماهم» همۀ اینها را میبینند اینها. اینها خودشان نمیتوانند یکدیگر را ببینندها ولی اینها همه را میبینند. منتهی با چی میشناسند؟ با «سیما» میشناسند اینها. «یعرفون کلاً بسیماهم». «و نادوا أصحاب الجنة أن سلام علیکم» به اصحاب جنت سلام میدهند. به آنهایی که این طرفند، دست راست. «لم یدخلوها و هم یطمعون» اینها وارد بهشت نمیشوند در حالتی که طمع به بهشت دارند. این باعث شده یک عده مفسر اشتباه کنند فکر بکنند که مثلا آدمهایی که مذبذبند این وسط معلوم نیست چی هستند اینها، نه این طرفند، نه آن طرفند. در یک جایی در مرز گیر افتادهاند مثلا اینها. هیچکس انگار مثلا اینها را قبول نکرده و… نه، اینها معلوم است. یک عدۀ سومی را دارد میگوید که این عدۀ سوم «علی الأعراف رجال». این همان چیزی است که حالا من بگویم دیگر اشکال و اینها نکنید. این همان طمعی است که از سر تواضع، خودشان به بهشت دارند و از جهنم میترسند. این همان از سر تواضع طمعی است که به بهشت میکنند. طمع میکنند، از جهنم اعراض میکنند وگرنه خودشان اینها «فأما إن کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم» روح و ریحان، جنت و نعیم و فلان و اینها خود اینها هستند. اینها هستند که «هم درجات عند الله». «لهم درجات» نیستند. درجات اینها هستند. و همۀ درجات اینها هستند در حقیقت. درجه سازند اینها. اینها از روی درجه بالا نمیروند. درجه و آن نردبانها اینها هستند. «دَرَج» اینها هستند.
- حالا دیگر اینجوری نیامده. شاید این تفسیری که عرض کردیم دقیقتر باشد. آن هم میگوید جهنمیها به بهشتیها چی بکنند دیگر تمام است آنجا دیگر «فأذن مؤذن».
این طرف میگوید «و إذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النار» اینها ببینید دوست ندارند، اصلا رابطهشان با اصحاب نار نیست. برای همین برای اصحاب جنت گفته «و نادی أصحاب الجنة» چهرهشان به سمت اصحاب جنت است. یک موقع چشمشان میافتد به اصحاب نار. اینها «فروح و ریحان و جنة نعیم» هستند. چشمشان این طرفی میافتد «و إذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النار». «قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین و نادی أصحاب الأعراف رجالاً»
- نه چون که میشود همان بحثی که راجع به اعراف در معاد کردیم.
اهمیت بحث «سیماء» در قرآن
«فنادی أصحاب الأعراف رجالاً یعرفونهم بسیماهم» باز دوباره اینها را هم با «سیما» میشناسند. میخواهم عرض بکنم این «سیما» خیلی عبارت مهمی است. اینها را با «سیما» میشناسند، آنها را با «سیما» میشناسند. این اصحاب اعراف یک ندا میدهند به مردانی که آنها را با سیمایشان میشناسند. پس ببینید بحث این است که اگر طرف بخواهد با سیما بشناسد یک خورده باید برود روی بلندی بایستد. حالا این بلندی «علی الأعراف رجال» این بلندترین نقطه مثل این که بگوییم طرف باید روی کوه بایستد. در حالی که یک نفر روی توچال بایستد یک نفر روی دماوند یک نفر روی اورست. بالاخره جای بلندی باید ایستاده باشد این شخص که بتواند با «سمه» بشناسد. این در مراحلی از وجود خودشان میشود. در مراحلی اینجوری میشود. که یک بحث است که شهود در مراحلی حضوری شئونی میشود.
- نه جای بلندی ایستاده باشند که یعنی خودشان بلندند نه این که مثلا یک آدم کوتولۀ بیخودیاند حالا رفتهاند جای بلند ایستادهاند. نه، خودشان باید در حقیقت بلند باشند.
- نقطۀ اوجش ائمه هستند. مصداق اتمش اهل بیتند. اصحاب اعراف
سورۀ مبارکۀ یونس را بیاورید. آیۀ ۲۶ صفحۀ ۲۱۲. ببینید این طرفی هم همین است. یعنی در طرف «سیماهم فی وجوههم»، در طرف «یعرف المجرمون بسیماهم» هم همین است. «للذین أحسنوا الحسنی و زیادة و لا یرهق وجوههم قتر و لا ذلة»
- بلندی مکانی چه اهمیتی دارد؟ اصلاً کسی مثلا ایستاده روی هلی کوپتر برود بالا اصلاً چه اهمیتی دارد؟
بروز ظلمت در چهره
«و لا یرهق وجوههم قتر و لا ذلة» اینها چهرههایشان از یک غبار و خواریای چهرهشان پوشیده نشده. چهرهشان پوشیدۀ به خواری نشده، غبار نگرفته چهرۀ اینها را. یک موقع یک نفر چهرهاش غبار گرفته، یعنی چهرهاش دارد سیاه میشود به عبارتی. پلیدی از چهرهاش معلوم است. یک ذلتی در چهرهاش است. این که چهرهاش غبار گرفته یا غبار نگرفته در آیات زیادی است مثلا «ترهقها قترة» خیلی زیاد است که کسانی چهرهشان اینجوری است. یا مثلا آیۀ ۲۷ همین سوره را نگاه بکنید. «و الذین کسبوا السیئة جزاؤ السیئة بمثلها و ترهقهم ذلة» این ذلت در چهرهاش است. «ما لهم من الله…کأنما» ببینید چه جوری میگوید «کأنما أغشیت وجوههم قطعاً من اللیل مظلما» انگار یک تکه از شب تار در چهرهاش است. که یک غشائی در چهرۀ این هست. «کأنما اغشیت وجوههم قطعاً من اللیل مظلماً اولئک أصحاب النار» این از آن چیزهایی است که بیرون میزند، سمهشناسها بهتر میفهمند البته. این صفحات وجه انسان است اینها. کالبدهای برزخی است که در برزخ کاملا مشخص میشود. در اینجا هم مشخص میشود کما اینکه حسادت یک نفر اصلاً مثلا فرض بفرمایید یک خانۀ خوب میبیند یا میبیند مثلا خواهرش یک ماشین چیز گرفته. نگاه میکند به ماشین حسادت از چهرهاش میبارد. یا این چهرۀ خواهان. این از چهرهاش مشخص است ولو این که هرچی بگوید إن شاء الله مبارک باشد، إن شاء الله چرخهایش بچرخد و… هرچی هم اینجوری میگوید چهرهاش یک چیز دیگر میگوید.
- بله! اصلا ببینید این را به عنوان اساس روز قیامت بدانید. آنجا «و برزوا لله الواحد القهار»، «یوم هم بارزون». آنجا روز بروز است نه روز ایجاد. ایجاد اینجا ایجاد میشود. اینجا اتفاقات، تغییرات اینجا میافتد، آنجا بارز میشود.
- بله همین که میگویید رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون. خوشحال است، خواهان است، همۀ این چیزها
و عبارتهای مشابه به این که این را آورده قرآن. این نکتهاش مهم است حالا بعداً لحن قول را میگویم. این را آورده تا مرحلۀ شناخت نفاق. تا مرحلۀ شناخت منافق. که منافق در حقیقت کسی است که متوسمین میشناسندش. از کجا میشناسند؟ از سیما. آدمها متوسم میشناسند اینها را. هم از این شاخص میفهمند، هم از شاخصی به نام «و لتعرفنهم فی لحن القول» از لحن قول هم میفهمد. حالا لحن قول چیست ان شاء الله فردا به شرط حیات.