تفسیر سوره مائده، جلسه 97
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ نَسْتَعِینْ وَصَلَّیَ اللهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ»
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَعَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَإِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ (110) وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَبِرَسُولي قالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (112) قالُوا نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَنَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدينَ (113) قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيداً لِأَوَّلِنا وَآخِرِنا وَآيَةً مِنْكَ وَارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (114)
در مورد جریان حضرت عیسی در ادامهای که بحث احیاء و نفخ که در جلسهی گذشته عرض شد یک نکتهای را راجع به احیائی که قرآن از آن یاد میکند باید گفت. اجمالاً در آیاتی ما این را گفتیم ولی شاید باز اینجا اتّصال و ارتباطی به آن بحث داشته باشد؛ یعنی اینکه اینجا چگونه بحث احیاء را میکند و بعد بحث حواریّون را اینجا انجام میدهد. این ممکن است یک نکتهای داشته باشد.
زندگی و مرگ امتها
در قرآن احیاءهای مختلفی وجود دارد. یکی همین احیاء مادّی است، یکی احیاء معنوی است. قبلاً هم اینها را عرض کرده بودیم. یکی هم احیاء امّتها است. قرآن از این هم یاد میکند. امّت یک واحد مجموعی است و به این معنا نیست که در قرآن از آن یاد میکند این نیست که مثلاً میشود طنابی دور هزار انسان کشید و اسم آنها را امّت گذاشت. اینطور نیست! خود امّت واقعاً یک هویتی دارد. حتّی مرگ و میری دارد. یعنی امّت «لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَل»(اعراف: 34)؛ خود امّتها هم دارای اجلی هستند.
واحد حقیقی و واحد اعتباری
این واحد هم خودش چیزی است. به این معنا نیست که یک معنای کاملاً اعتباری باشد مثل خانه که واحدی اعتباری است. تعدادی آجر را که روی هم میگذارند به آن میگویند یک خانه، ولی بعضی چیزها حکم ترکیب شیمیایی دارد. وقتی آنها را کنار هم میگذارند واحدی که درست میکند واحد اعتباری نیست، یک واحد حقیقی درست میکنند. مثل اینکه شما هیدروژن و اکسیژن را با همدیگر ترکیب میکنید و یک واحدی به نام واحد آب درست میشود که این برای خود الآن یک هویت جدیدی است. ولی خانه اینطور نیست. ممکن است شما اسمهای واحدی برای اینها بگذارید. مثل آجیل. این آجیل درست است که اسم واحدی گذاشته میشود ولی واقعاً واحد نیست! مجموعهای از چیزهایی است که هر کدام آثاری دارد. خاصیت آن هم همین است. برای تشخیص آن هم همین را میگویند که اگر دیدید مجموع آثار آن مساوی با آثار مجموع آن است معلوم است که آن واحد اعتباری است. یک آجر چقدر سایه میاندازد؟ به اندازهی یک آجر. دو آجر چقدر سایه میاندازد؟ به اندازهی دو آجر همینطور سه آجر و بعد این یک واحدی میشود به نام دیوار. این واقعاً واحد نیست. شما اسم واحدی برای این گذاشتید، ولی مثلا نمک طعام اینطور نیست. یک فلزی با یک گازی با هم ترکیب میشود و یک چیز دیگری درست میکنند، این شئ جدید است و آثار مجموع آن مساوی مجموع آثار آن نیست. انسانها هم همینطور وقتی کنار همدیگر با گرایشهایی و با امامت واحدی کنار هم جمع میشوند اینها میشوند امّت، اسم اینها امّت میشود.
هر امتی امام دارد
این هم که گفتم امت با امامت واحد؛ چون همه جا امامت دارد. این نکته را من قبلاً هم عرض کرده بودم که ما ناگزیر از امامت هستیم. اگر امّتی تشکیل میشود امامتی هم وجود دارد و قرآن هم این را تصریح میکند که «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»(اسراء: 71)؛ ما همه را روز قیامت با اسم امام آنها میخوانیم. معلوم است همه امام دارند. چه بخواهند، چه نخواهند امام دارند. من این را بارها عرض کردم، ذهن خود را به این سمت ندهید که سؤال این باشد که ما ولایت را قبول داریم یا نه؟ سؤال اصلاً این نیست، بلکه سؤال این است که ما ولایت چه کسی را قبول داریم؟ سؤال فقط این است. یعنی همه امامت را قبول دارند، ولایت را قبول دارند و همه واقعاً امام دارند. این آیه همین را میگوید که «لِکُلِّ نَاسٍ إمَام». «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» پس امّت اینطور شکل میگیرد. این امّت یک واحدی برای خود است که حیات و مماتی دارد. شما در آیه 24 سورهی مبارکهی انفال وقتی مینگرید، میبینید نکتهای که از آن یاد میکند این است که«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُول»؛ جواب خدا را بدهید، جواب رسول را بدهید.
شأن اجتماعی رسول در نظام توحیدی
این باز همان حرف هزار بار تکراری است که وقتی رسول به صورت مستقلّی در کنار خدا میآید آن جایی است که خود رسول عنوان دارد؛ یعنی در شأن اجتماعی رسول است که خود او به دلیل عنوان خود «اسْتَجيبُوا لِلَّهِ اسْتَجيبُوا لِلرَّسُول» «أَطيعُوا اللَّهَ أَطيعُوا الرَّسُول» «أَطيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَه»(انفال: 1) و همهی اینها و حتّی گاهی اوقات «وَأَطيعُوا الرَّسُول» همینطور خام آمده که «أَطيعُوا اللَّهَ» هم ندارد! این را هم در قرآن داریم. سورهی مبارکهی نور، آیه 56، صفحه 357. بعد از آن آیهی معروف «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ … دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ … * وَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»؛ از رسول اطاعت کنید تا مورد رحمت واقع شوید. «أَطيعُوا الرَّسُولَ» به عنوان مستقل. این «أَطيعُوا اللَّهَ» قبل آن فقط برای این است که معلوم شود ما در نظام توحیدی فکر میکنیم نه در غیر نظام توحیدی. آخر اطاعتهای ما همیشه به اطاعت از خدا برمیگردد، باید برگردد. یعنی در نظام توحیدی ما فکر میکنیم از این جهت همیشه این «أَطيعُوا الرَّسُولَ»ها مُصَدًر هم بر «أَطيعُوا اللَّهَ» هم هست و این نشان میدهد که اطاعت از رسول اطاعت خدا هم هست. اطاعت از اولی الأمر هم باشد باز اطاعت از خدا است. اینها چنین جهتی دارند.
حیات امتها در گرو مبارزه است
اگر به همان آیه برگردیم، در آن آیه که در سیاق آیات جنگ است دارد: «اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم»(انفال: 24) حواس شما باشد آیات جدا جدا قابل بررسی هست ولی اصل در جداسازی آیات نیست. شما سیاق آیات را بررسی کنید؛ مثلا وقتی در سیاق جنگ میگوید «اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم»؛ وقتی شما را دعوت میکند به سمت چیزی که شما را زنده میدارد این چه زندگی است که با جنگ، حاصل میشود، با مبارزه حاضر میشود؟ این همان حیات امّتها است. حیات است. این حیات امّتها که به حیات دین آنها است اینطور این امّتها زنده میمانند. اگر امّتی نخواهد بجنگد…
حیات امتها به حیات دین آنهاست
سورهی مبارکهی حج، آیه 39، ص 337 را ببینید.
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40)
از کنار هم قرار دادن اینها نتیجه میشود که اگر امّتی بخواهد زنده بماند، باید دینش زنده بماند. اینجا دارد «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»؛ به کسانی که اذن داده شد بجنگند به واسطهی اینکه مظلوم واقع شدند «وَإِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ* الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ»؛ کسانی که از دیار خود به غیر حق اخراج شدند «إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»؛ جرم آنها هیچ نبود جز اینکه گفتند پروردگار ما خدا است «وَلَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»؛ اگر نبود که خدا بعضی را به بعضی دفع نمیکرد. اگر این دفاع نبود و این جهاد نبود «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً»؛ اگر این عنصر دفاع نبود نه صومعهای باقی میماند، نه کنیسهای، نه کلیسایی، نه مسجدی، هیچ! معلوم است دشمن در نقطهی نهایی میخواهد ارکان دین را بزند.
مؤلفههای عمران مسجد
ما در سورهی مبارکهی توبه آنجا که عمران مساجد الهی را بحث میکردیم عرض کردیم «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّه»(7)؛ کسانی که عمران مساجد و تولّی مسجد را به عهده میگیرند به این معنا نیست که ستون خوب و گلدستههای خوب و جالبی داشته باشد! این عمران مسجد نیست. اتّفاقاً دشمنان مسجد را میگذارند بماند و تبدیل به مسجد ضرار میکنند و آن را پایگاه ساکت کردن بقیه میکنند. الآن وضعیت مسجد النّبی چگونه است؟! مسجد است، مسجدی که به دست خود پیغمبر ساخته شده است ولی الآن اوضاع آن این است و دشمن هم کاری با این مسجد ندارد. «وَلَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ»؛ اگر دفع نکند، همهی رکن دین را میخواهد بزند.
حیات زمین به سرسبزی آن نیست
این میشود حیات امّتها. ماجرای حیات وقتی که بررسی شود و در سیاق آیات دیده شود، شبکهای از معارف رو میشود که صرفاً حیات زمین به این نیست که یک سری گیاه در آن بروید! یعنی زمین که مرده بود بشود زمین زنده. یعنی بهار میشود حالا زمین مرده میشود زمین زنده. قرآن با این تأکید و با این فراوانی مدام میگوید «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً»(بقره:22)؛ آب از آسمان میریزد، زمین زنده میشود، زمین زنده میشود. آیا اینقدر مطلب قابل پافشاری است که مدام بگوید زمین زنده میشود؟ اینکه معلوم است! ولی شما این آیات را ببینید بعضاً یک سری کدهایی گذاشتهاند. مثلا احیائی را در مورد حضرت عیسی به عنوان نعمت معنا میکند بعد از این احیاء و ماجرای احیاگری حضرت عیسی به بحث دیگری به نام حواریّین ورود پیدا میکند. ببینیم آیا این توجیه میتواند توجیه خوبی برای این ورود باشد؟
شما سورهی مبارکهی فاطر، آیه 9، ص 435، را بیاورید!
«وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ»
جالب است که این آیات را که ببینید خیلی از آنها در فضای بحث اجتماعی است، ولی وسط یک بحث اجتماعی ناگهان میگوید خدا از آسمان آب نازل میکند و زمین زنده میشود. آدم فکر میکند این وسط این بحث یعنی چه! «وَاللَّهُ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ»؛ خدایی که باد را میفرستد «فَتُثيرُ سَحاباً»؛ که ابری را اثاره کند، برانگیخته کند. بادی بیاید که ابرها را درست کند «فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ»؛ آن موقع ما آن را به سرزمینهای مرده میبریم «فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛ آن موقع ما زمین را بعد از مرگ آن به این زنده میکنیم. حالا که آنگونه میگوید حالا میگوید «كَذلِكَ النُّشُور»؛ قیامت هم همینطور است. قیامت چگونه است؟ آب چه آبی است؟ ابر چه ابری است؟ زمین آن چه زمینی است؟ آیا به این معنی است که مردهها زنده میشود باران میآید مردهها مانند علف رشد میکنند و از زمین بیرون میآیند؟! معلوم است حکایت ابر دیگری، باد دیگری، زمین دیگری قرار است آنجا ببارد و آن موقع این مردهها برخیزند. گاهی اوقات کدهایی دارد. در بحث آسمان بعضاً تصریحاتی دارد که معلوم میشود در قرآن همیشه منظور از این آسمان آن آسمان بالای سر آدم نیست.
در آیه 40، ص 155، سورهی مبارکهی اعراف دارد که «إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماء»؛ درهای آسمان برای آن که آیات ما را تکذیب کردند باز نمیشود. این در کدام آسمان است؟ اگر در این آسمان است که اتّفاقاً الآن کفّار بیشتر در آن آسمان میروند! پس معلوم است که در این آسمان نیست. «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياط وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمينَ»(اعراف: 40)؛ وارد بهشت هم نمیشوند مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن رد شود. شتر هم که از سوراخ سوزن رد نمیشود.
(سؤال) ج: یکی از معانی جمل آن چیزی است که شما میگویید یعنی طنابی مثل طنابهای کشتی. طنابهای خیلی بزرگ که از انتهای سوزن رد شود. این هم هست ولی میتواند خیلی غلظت هم داشته باشد و بگوید اگر شتر با بار خود از انتهای سوزن رد شود این اتّفاق میافتد. (به یکی گفتند فیل از سوراخ سوزن رد میشود؟ گفت نه. چرا؟ چون انتهای دُم خودش گره دارد! دلیل آن فقط همین است!) به هر جهت یک آسمان دیگری، طبیعتاً آب دیگری، باران دیگری و…
شما باز بیاورید سورهی مبارکهی نحل، آیه 64، خیلی هم در این آیات دستور به تأمّل داده شده است که اینها آیه است، آیاتی است برای اقوامی که فکر میکنند و… خیلی هم تعداد زیادی دارند. آیه 64، صفحهی 274
«وَما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ * وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ»
«وَما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ»؛ ما نازل نکردیم مگر اينكه براي آنها تبیین بکنی آن چيزي را كه در آن اختلاف كردند. «وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً»؛ خدا از آسمان آب نازل كرد «فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛ آب نازل كرد، با اين آبي كه نازل كرد زمین را بعد از مرگ احيا كرد، «إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُون» اوّل خدا تو را فرستاده، قرآن را فرستاده است براي اينكه رفع اختلاف كند، و بعد خدا آب فرستاده و…
حالا اگر بخواهيم به شما آيات آن را فقط كد بدهيم ميبينيد كه حداقل 15، 20 آيه جلوي من است كه تركيب آن همينطور است كه مدام ميگويد خدا آبي فرستاد، باراني فرستاد، از آسمان فرستاد و زمين را زنده كرد، ولی اگر اين معنا از آب را در روایت ذیل آیه 30 سورهي مباركهي ملك ببینید، در تفسیر این آیه «أن أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِين»؛ اگر آب در زمين فرو رود چه كسي به شما آب تازه ميدهد؟ ائمه گفتهاند اين «ماءٍ مَعِين» آب فرو برود يعني اينكه امام زمان غائب شود چه كسي به شما آب تازه ميدهد؟
زمین با اقامه حدود الهی زنده میشود
اقامه حدود الهی< عدل
اين انسان را به سمت ذهنيت ديگري غیر از ماجراي زمين و آب و… ميبرد و حياتها و ممات و اين چيزها و آن اين است كه شايد اين كد، كد روايي باشد كه در كافي، جلد 7، صفحهي 174 است، از حضرت ابي ابراهيم يعني حضرت موسي بن جعفر (عليه السّلام) «فِيقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛ خدا زمين را بعد از مرگ زنده ميكند، فرمودند «قَالَ لَيْسَ يُحْيِيهَا بِالْقَطْر»؛ نه آن که با باران زنده ميكند البتّه اين منافاتي ندارد اين هم يك نوعي احياء زمين است ولي قرآن لزومي ندارد اينقدر فشار بياورد به اينكه مثلاً بهار ميشود و شكوفهها ميرويد. اگر هم به اينها دقّت ميشود به واسطهي دقّتي است كه به چيز ديگري بشود كه «كَذلِكَ النُّشُور»(فاطر: 9) و دقّتهاي ديگري كه ميتواند بشود. «لَيْسَ يُحْيِيهَا بِالْقَطْرِ، وَلكِنْ يَبْعَثُ اللَّهُ رِجَالًا، فَيُحْيُونَ الْعَدْلَ»؛ خدا مرداني را ميفرستد كه عدل را در زمين احيا ميكنند. «فَتُحْيَا الْأَرْضُ لِإِحْيَاءِ الْعَدْلِ» زمين به واسطهي احیای اجرا شود. ميگويد «وَ لَإِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً»؛ يك اقامهي حدّ الهي، حدود الهي كه ما بر سر اجرای این حدود كوتاه آمدهايم، حدود الهي باعث عدل ميشود.
وقتی فاسقان در برابر حدود الهی میایستند
گاهي اوقات همهي نوع فسق و فجوري در دنيا انجام ميدهند و فسق و فجور را توجيه ميكنند و ما از همين قصاص، از همين حدود، از همين تعزيرات ديني كه توسّط خدا درست شده است بايد از همينها ما معذرتخواهي كنيم و ناگهان چه قشقرقی برپا ميشود كه «شما چه ميكنيد و شما خيلي غير انساني برخورد ميكنيد؟!» هر كاري بخواهند در زندانهاي خود ميكنند، هر نوع فساد و فحشايي را رواج ميدهند. جالب است تحقيقي در سال 92 بوده است كه نويسندهي معروف كتابهاي روانشناسي، كاپلان كه به عنوان تكست درسي هم هست يك تحقيقي در سال 92 بوده است كه نوشته بود، -براي من خيلي زور است. كتاب سياسي هم نيست يك كتاب تست روانپزشكي است- صد درصد مردان آمريكايي بعد از ازدواج به همسران خود خيانت ميكنند! حتّي یک درصد هم کوتاه نیامده! صد درصد آنها و 60 درصد زنان آمريكايي بعد از ازدواج به همسران خود خيانت ميكنند. خيلي به من زور آمد صد درصد خيانت ميكند هيچ ايرادي ندارد! كاملاً هم در فضاي فكري خوبي همه وجود دارند! جالب اينجا است كه كافي است اینجا دو نفر ازدواج مجدّد كنند، چنان جوّي درست ميكنند كه آنها حقوق زن را محفوظ نميدارند و… آنها صد درصد روابط آزادي جنسي دارند و هيچ ايرادي ندارد! ولی اين طرف ناگهان یک قشقرقي بپا ميشود كه چرا در حكم الهي چنين چيزي وجود دارد؟! بعد جالب است كه ما شروع به معذرتخواهي از تمام دنيا ميكنيم بابت اينكه بحث تعدّد ازواج در قرآن وجود دارد.
اقامه حدود در زمین نافعتر از باران 40 روزه است
اين نكتهاي است كه آدم بايد اينها را ملحوظ بدارد. اقامهي حد؛ يعني دست دزد با شرايط آن زده شود. وقتي دزد با تمام شرايط دزدي، دزدي كرد بايد دست او زده شود، اگر قرار است شلّاق بخورد، شلّاق بخورد و… براي همين روايت در باب حدّ وجود دارد. در كتاب الحد است. «وَلَإِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً »؛ اگر يك اقامهی حق بشود، اگر يك حد جاري شود، منفعت آن از باران 40 روزه براي زمين بيشتر است؛ چون عدل است و عدل مانع چيزهاي ديگر است. اگر اين اجرا شود خاصيّت و نفع آن بيشتر از اين است كه 40 روز باران بيايد. اگر اجرای حدود کنیم بدون اينكه از معارف ديني و معارف قرآن خود عقبنشيني كنيم. به اين نگاه نكنيم كه در عالم بر سر بحث حدود قشقرقی بپا ميشود. آنها رسانه را در دست دارند و در مورد هر چيزي كه بخواهند جو ايجاد ميكنند، در حالي كه خود آنها كثيفترين كارها را انجام ميدهند! يعني اگر بنا باشد انجام بدهند كثيفترين كارها را انجام ميدهند و توجيه دارد ولي ما ميخواهيم حرف خدا را گوش دهيم و توجيه ندارد! خدا رجالي را ميفرستد، يك مرداني را تربیت ميكند اين مردان احياء عدل ميكنند. اين ميشود «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛ زميني كه در آن عدل نشود، اين زمين، زمين مرده است. زمینی که در آن عدل اجرا شود این زمین زنده میشود.
(111): وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَبِرَسُولي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ
اگر شما این تصویر را داشته باشید میتوانید این نکتهی آیهی بعد را بفهمید که چگونه شده است که یک مرتبه بعد از این بند این آیه آمده!
«وَإِذْ أَوْحَيْتُ»؛ وحی کردم به حواریّین که ایمان بیاورید به من و به رسول من «بِرَسُولی»؛ به رسول من ایمان بیاورید گفتند «قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ» گفتند ما ایمان آوردیم و شهادت بده که ما مسلم و تسلیم هستیم.
وحی در دو معنای وسوسه و الهام
اینکه چگونه به حواریّین وحی شده است، این از سنخ همان وحیهایی است که در قرآن در جاهای دیگری هم از این یاد شده است. اینکه به اینها وحی شده باشد و معنای همین وحی مصطلح که مثلاً جبرئیل یا ملکی رفته باشد به آنها چنین چیزی گفته باشد، این نیست! بسیار بعید است بسیار بسیار بعید است. آن وحی تقریباً مخصوص بعضی اشخاص است. کما اینکه روایات در ذیل خود همین دارد که یعنی به آنها الهام کردیم. چه میشود؟ در مواقع خطر خدا رجالی دارد که اینها را برمیانگیزاند که یک دور دیگر شروع کنند بر اعتقادات خود یک بازنگری و بازبینی کنند و دوباره محکم بایستند. این همان چیزی است که خدا با اشارههای رمزگونه انسان را بیدار میکند، همان که به آن میگویند انتباه و حالت یقظهای که به شخص دست میدهد. حالتی که ناگهان بیدار میشود، ناگهان برمیخیزد.
این آیه خیلی آیهی فوق العادهای است که در مورد مؤمنین و متّقین اینطور میگوید. سورهی مبارکهی اعراف، آیه 200، صفحهی 176.
وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ
«وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليم»؛ وقتی از شیطان یک مهمیزی خوردی، مهمیز یعنی چیزهایی که زیر پای سوار اسب میگذارند در رکاب یک چیزی که حالت سیخ مانند دارد و آن را به سینهی اسب میزند، به آن نزغ میگویند. «وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ» وقتی به مؤمن یک سیخی خورد که حالا برو! «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»؛ به خدا پناه ببر. «إِنَّهُ سَميعٌ عَليم». «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا» کسانی که تقوا به خرج دادند «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ»؛ یک طائفی که طواف میکند، حول حریم قلب طواف میکند «مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ» میآیند به آن دست بزنند، یعنی معلوم است که نزدیک شدند، طواف کردند، آمدند جلو، منتها تا میخواهد به این دست بزند «إذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا»؛ ناگهان برق او را میگیرد! «فَإِذا» اصطلاحاً فجائیه است. ناگهان بیدار میشود که چه شد؟! خدا آدمهایی دارد که این آدمها را در مواقع خطر بیدار میکند با الهامات.
این چیزی که به عنوان وحی میبینید بسیاری از وحیهای قرآن اتّفاقاً یعنی همین اشارات رمزگونه و الهامات است. شما در همین سورهی مبارکهی انعام ببینید آیه 112:
وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّاَ شياطينَ الْإِنْسِ وَالْجِنّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً
«وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّاَ شياطينَ الْإِنْسِ وَالْجِنّ»؛ ما برای هر نبی عدوّی قرار دادیم، هم از شیاطین انس و هم شیاطین جن. یعنی کاملاً چیزی به نام شیاطین انس. یعنی کاملاً کاری میکند که او انجام میدهد این هم انجام میدهد. «يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ»؛ که خود اینها با همدیگر یک ارتباطهایی دارند و به همدیگر وحی میکنند. این وحی به معنای آن وحی مصطلح نیست. «يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»؛ این اقوال مزخرف و طلااندود شده را، یک چیز بیارزش طلااندود شده را به فریب به همدیگر تحویل میدهند، با همدیگر جلسات فریب دارند. اینها وحی است. اینکه میگویند کسی قرین سوء پیدا میکند شیطان به عنوان قرین سوء «نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين»(زخرف: 36)؛ ما برای او قرین میگماریم که به او وحی کند. این قرین که میشود به او وحی میکند. یک سری الهامات به او دارد. اینکه داریم «يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاس» که میآید نزدیک میشود، نزدیک که بشود شروع میکند در دل شخص وسوسه انداختن. این وسوسه در قلب چیست؟ این همان است که اسم آن وحی است. یعنی به عبارتی شیطان به شخص چیزهایی را وحی میکند، الهام میکند که مثلاً این کار را انجام دهی و دیگر نمیفهمد، اگر فلان طور بشود چه میشود و… این همان ماجرای وحی است.
از آن طرف هم شما دیدید که در آیات قرآن فراوان است که «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة»(فصلت: 30)؛ ملائکه روی قلب بعضی فرود میآیند. ملائکه در قلب بعضی فرود میآیند و اینها هم وحی میکنند، اینها هم یک سری الهامات انجام میدهند، یک سری انتباهها انجام میدهند. این مسئله را بیاهمّیّت نگیرید، این ها را شانسی تلقّی نکنید! مثلاً شما میبینید حال شما حال مناجات شد اینها برای این است که ناگهان یک دعای خیری بوده است که این دعای خیر به صورت ملکی اثر کرده است. ما ملائکی داریم که متولّد از عمل هستند. نصوص شریعت این را میگوید. شما فلان کار را انجام دهی به واسطهی این کار شما ملک متولّد میشود. این ملک روی قلب شما فرود میآید و میبینید که یک حال دیگری پیدا کردید. این میشود انتباهها و یقظههایی که انسان را بیدار میکند.
باز در این ماجرای الهامات از همین دستهای است که مثال خیلی واضح آن را میگویند در جریان حضرت موسی میگویند که «إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى * أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِ فيه»(طه: 38-39)؛ ما به مادر موسی وحی کردیم که او را در تابوت بگذار و در دریا بینداز. یک سری سرشتهای غریزی هم البتّه وجود دارد مثل: «وَأَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْل»(نحل: 68)؛ که آن هم به ایهام وحی الهی حرکت میکند و با خدا رابطه دارد وقتی که حرکت خودش را انجام میدهد. او دارد به وحی خدا حرکت میکند.
به نظر میآید اینجا مسئلهی الهاماتی است که به شخص میشود و این چیست که «وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ» در جریان حواریّین اگر آیات آن را نگاه کنید در سورهی آل عمران، آیه 52 تا قسمت «بي وَبِرَسُولي» را با نگاه دقیقتری ببینیم. هم 52 آل عمران و هم 14 صف. 52 آل عمران یک مقداری شبیه همین آیهای است که داریم آن را میخوانیم. شاید مثانی این آیات باشد و یک انعطافی نسبت به همین آیه داشته باشد. برای همین عرض کردیم که در لحظهی خطر. اینکه گفتیم در لحظه خطر از کجا گفتیم؟ از این آیه گفته شد. بعضی گفتند این آیات مثانی چیست؟ از کجا آنها را میگویی؟ خود قرآن خود را به مثانی توصیف میکند. «مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم»(زخرف: 23). «سَبْعاً مِنَ الْمَثاني»(حجر: 87) که خود سورهی حمد را میگویند که هفت آیه است. سورهی حمد به دلیل اینکه خود آن مانند فهرست کلّ قرآن است برای همین است دارد: «وَلَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني وَالْقُرْآنَ الْعَظيم»؛ یعنی ما حمد را فرستادیم و قرآن. انگار واقعاً حکماً این فهرست حساب میشود که اوّل قرآن گذاشتهاند که یعنی این فهرست کلّ قرآن است و واقعاً هم همینطور است. یعنی هرچه که بخواهید در سورهی حمد پیدا میشود؛ یعنی هرچه که شما از جریان یهود، از جریان اجتماعی، از مباحث توحیدی، نبوّتی یعنی چکیدهی چکیدهی چیکدهی آن در سورهی حمد جمع شده است. مثل چکیدهی مقاله و فهرست قرآن است. قرآن یک فهرست تفصیلی هم دارد که من به آن اعتقاد دارم و آن سورهی بقره است. نه به واسطهی بزرگ بودن آن، نه واقعاً مانند فهرست تفصیلی برای کلّ قرآن است. میشود نشان داد که هر چیزی که در قرآن وجود دارد با حالت تفصیلیتری در سورهی بقره وجود دارد. ولی اینکه «آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني وَالْقُرْآنَ الْعَظيم»؛ ما حمد را فرستادیم و قرآن. از همین که جدا میکنند معلوم است که قرار است که حکماً قرآن در این «سَبْعاً مِنَ الْمَثاني» بیاید و اینکه مثانی است یعنی ثنو و انعطاف نسبت به همدیگر دارد. یعنی آیات قرآن مثل مثالی است که من در رشتهی خود ما گفته بودم. مثل ساختمان یکپارچه، ساختمانهای مونولیتیک. خاصیت این ساختمانهای مونولیتیک این است که اگر شما یک نقطهی آن را فشار دهید کلّ ساختمان جمع میشود که آن یک نقطه را دفع کند؛ یعنی اینطور نیست که تکّههای جدا و مانند پازل باشد. تمام ارکان آن در هم رفته است. مثل اینکه قالببندی بکنند. بعضی از ساختمانها را الآن اینطور میسازند. قالببندی میکنند حتّی دو، سه طبقه هم میسازند. قالببندی میکنند، آرماتوربندی هم میکنند و بتون را در آن شات کریت میکنند. یعنی بتون را در آن میریزند و بعد کلّ قالب را باز میکنند و یک ساختمان میشود. قرآن هم همینطور است. اصلاً یک تکّه ریخته شده است. این حالت ثنو و انعطافی که آیات نسبت به همدیگر دارد، باعث میشود که شما اگر بخواهی هر بخشی را فشار دهی از همهی بخشها کمک میآید. آیهی تک و تنها در قرآن وجود ندارد.
یک خاصیت دیگری که وجود دارد این است که مثل اینکه در جایی سر نخ پیدا میشود. شما سر نخ را در پیدا میکنی از این آیه وارد آیهی دیگری میشوی و همینطور میروی و انگار در کلّ قرآن به صورت سر نخی حرکت میکنی. مثلا اینجا دارد «وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ» در چه شرایطی شد که ما به حواریّین وحی کردیم که پای کار بایستید؟ که آنها میگویند ما ایمان هم به خدا و هم ایمان به رسول آوردیم. از خود همینجا معلوم است که بحث رسول، بحث مهمّی بوده است که باید پای کار رسول ایستادگی کنند.
در این دو آیه مفهومی به نام انصار الله وجود دارد ولی این فضایی که دارند در مسیحیّت ترویج میدهند که خیلی دین -گل و بلبلی- است البتّه مسیحیّت و مسیحیان یک حالت راحتی در آنها جعل الهی شده است. «وَجَعَلْنا في قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَة»(حدید: 27)؛ خداوند یک رأفت و رحمتی را در قلوب پیروان آن قرار داده که یک دلیل بطونی آن هم این است که پدر اینها یعنی پدر معنوی اینها فقط از مادر متولّد شده است. چون فقط از مادر متولّد شده است این ادعا وجود دارد. برای همین است که خود آن آیه را نگاه کنید میبینید که خود آیات این گره شدنها را ایجاد میکند. چنین چیزی هست ولی به این معنا نیست که چون «جَعَلْنا في قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَة» یعنی اینکه اصلاً دیگر در کار جبهه و جنگ و جهاد و مقاومت و اینها نیستند. یک آدمهایی که اگر به این طرف گوش من زدی به آن طرف هم بزن. البتّه ممکن است این را حضرت موسی گفته باشد منتها معنی که برای این گفته استفاده میشود اشتباه است. یک آدم منظلم ظلمپذیر ممکن است اینطور را استفاده کند. در صورتی که ممکن است جزء اخلاقهایی باشد که وقتی یک شخصی تندی میکند جواب آن تندی نیست. اگر بشود با او برخورد متعادلتری کرد و جویای مشکل او شوی یا به عنوانی به او رحم کرد. واقعاً اگر آدم بتواند به گناهکار رحم کند خیلی دلش بزرگ میشود. یک شخصی که به شما ناسزا میگوید این بُعد قضیه را حساب کردی که چقدر بیچاره است؟ به این بعد را فکر کردی که او چقدر خودش را به زحمت میاندازد بابت اینکه بخواهد ما را ضایع کند؟ و خود او الآن چه زجری میکشد. اگر به این بعد توجّه کنید و آن موقع دل آدم تا حدّی برای او میسوزد.
معنای کفر اجتماعی
حالا آیات راجع به عیسی و حواریّین این را میگوید. میگوید چیزی به نام انصار حزب الله و چنین قضایایی در جریان حضرت عیسی در می آید. «فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ»(آل عمران: 52)؛ وقتی عیسی حس کرد در آنها کرد. منظور کفر چیست؟ کفر نسبت به خدا نیست که اینها نسبت به خدا کافر شده باشند. یک کفر اجتماعی است که اینها دارند دچار آن میشوند. یعنی دارند از زیر حمایت حضرت عیسی خارج میشوند؛ یعنی فهمید که دارند در این قضیه یک اشتباه بزرگ میکنند. به چه دلیل این را عرض میکنم؟ به دلیل چیزی که حضرت عیسی به آنها میگوید. «فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ» چون کفر هر جا معنای خودش را میدهد. ممکن است کفر در احکام معنی احکامی دهد. مثلاً داریم: «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمين»(همان: 97)؛ همه به حج بروند یعنی کسانی که به حج نمیروند کافر هستند. یک موقع کفر اجتماعی پیدا کرده است.
فسق و تقوای سیاسی
آن موقع که سورهی توبه را تفسیر میکردیم از مباحث سیاسی، اجتماعی مدام مثال میزدیم. یک موقع وقتی بحث تقوا میشود تقوای سیاسی، اجتماعی است. بحث فسق که میشود بحث فسق سیاسی، اجتماعی است. یعنی در روال آیات سیاسی، اجتماعی اگر گفتند فسق «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمان»(حجرات: 11)؛ بعد از ایمان برچسب فسق این همان برچسب ضدّ انقلاب است. بعد از انقلاب به آدمها برچسب ضدّ انقلاب نزنید. این برچسب بدی است. «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمان» این فسق در آن آیهی بعد از حجرات را ببینید که فسق در آنجا به این معنا است. معنا فرق نمیکند ارادهی جدّی از کلام فرق میکند. معنای فسق این است که چیزی پاره شود و دانههای آن بیرون بیاید. این از حد بیرون بزند میگویند فاسق. من در سورهی مبارکهی توبه عرض کردم به شما میگویند «فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُم إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين»(توبه: 7)؛ مادامی که مشرکین روی قراردادهای خود ماندند شما روی قراردادهای خود بمانید خدا متّقیان را دوست دارد. متّقین در اینجا یعنی چه کسانی؟ یعنی کسانی که روی قرارداد و معاهدات بین المللی باقی میمانند. متّقی در این آیه یعنی این. یک موقع میگوید «قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقين»(توبه: 123)؛ با کفّار اطراف خود پیکار کنید با غلظت هم برخورد کنید. متّقین در اینجا یعنی چه؟ کسی که با غلظت با کفّاری که باید بجنگد برخورد کند برخورد میکند. ارادهی جدّی از متّقین در اینجا این میشود. فسق هر جا یک معنایی دارد.
اینجا که بحث کفر مطرح میشود از روی قرائن سؤال و جوابهایی که میشود میتوان تشخیص داد که این کفر چیست؟ «فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّه»؛ چه کسی انصار من به سمت خدا است؟ یعنی معلوم است که زمینهی کفر این بوده است که نصرت حضرت عیسی نزدیک بود زیر سؤال رود. در موقع چنین خطری یک دور تجدید پیمان. تجدید پیمان ولی با مولّی علیه. «مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّه»؛ چه کسی است که من را به سمت خدا یاری کند؟ و الّا اگر بحث این بود که چه کسی نماز میخواند که کفرهای اینگونه بود که «مَنْ أَنْصاري» نداشت! باید میگفت نصرت خدا بدهید، بیایید در دین خدا کاری کنید و… «مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّه» اینجا است که مقاومترین یارها میمانند. «قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُون»(آل عمران: 52) ایمان به خدا آوردیم. همین ماجرا وقتی تبیین میشود به دلیل ثنو بودن با آیه به صورت دیگری تعبیر میشود.
(111): «وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّين …» دقیقاً معلوم است چیزی! آتشی در آنها با الهامهای الهی شعله میگیرد که ما که دیگر حواریّین این انقلاب هستیم، این انقلاب که دیگر برای ما است! اگر ما نخواهیم ایستادگی کنیم چه کسی میماند؟ بعد میبینید که این «مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّه» اینجا تبدیل میشود به «بي وَ بِرَسُولي» من و رسول من. معلوم است که اینجا رسول عنوان خاصّ خود را دارد.
ای مؤمنین مانند مسیحیان انصار الله باشید!
دوبارهی در سورهی صف،آیه 14 دارد: «كُونُوا أَنْصارَ اللَّه»؛ ای مؤمنین بیایید از مسیحیان یاد بگیرید. انصار الله باشید
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ
بعد تفسیر انصار الله چیست؟ «كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ»؛ بیایید انصار الله باشید. انصار الله مثل اینطور که عیسی بن مریم به حواریّین گفت: «مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَكَفَرَتْ طائِفَةٌ»؛ یک طایفهای از بنی اسرائیل ایمان آوردند «فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرين» یک عدّه از حواری که ایستادگی کردند، طایفهای از بنی اسرائیل ایمان آوردند، طایفهای کافر شدند یعنی تجدید پیمان اوّلاً با حورایّین دارد. حواریّین کسانی هستند که آنها انصار الله هستند.
عامه مردم اهل دنیا هستند، ولی سرفلشها تعیینکنندهاند
اینها اخصّ الخواص هستند که این همان نکتهای بود که من خیلی خدمت شما عرض میکردم. ما یک سر فلشهایی داریم که جهتهای فلشها به آنها ربط دارد که اینها تعیینکننده است. الآن شما یک فلش در نظر بگیرید که سر آن بزرگتر است یا تنه؟ تنه بزرگتر است ولی این سر آن است که جهت را تعیین میکند. این فلش را این طرف بگذارید تنه سر جای خود باقی مانده است ولی سر فلش به طرف دیگری رفته است و حرکت کلّ اینها به این طرف شده است! کلّ این حرکت به این طرف شده است. امیر المؤمنین این را میگویند: «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَالدُّنْيَا»(خطبه 210)؛ مردم با ملوک و دنیا هستند، این را بدانید. یعنی الآن فکر میکنید اگر حکومت انقلاب عوض مردم چه کار میکنند؟ قیامت میکنند؟ اصلاً اینطور نیست. مردم زندگی خود را میکنند کما اینکه زندگی خود را میکردند. حالا فکر کنیم میروند خود را میکشند اینطور نیست. «النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا» باز مردم میروند کشاورزی میکنند، باجهدار بانک پشت باجه میایستد، دانشجو سر کلاس میرود و… اینطور که میخواهید تصوّر کنید و آمار در ذهن خود درست کنید که اگر این تعداد دارد میآید یعنی اینطور! با آمارها خود را فریب ندهیم! [1] آن موقع واقعاً بعضی اشخاص هستند که سر فلش هستند. شما دقّت کنید اوّل حورایّین میگویند «نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ» بعداً «فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَكَفَرَتْ طائِفَةٌ» فاء تفریع دارد. اوّل اینها میگویند بعداً بقیه میگویند. اینها که ایستادگی میکنند بقیه روحیه میگیرند و ایستادگی میکنند. اینها حواری هستند. اینها از جان گذشته هستند. اینها مورد الهام و عنایت خدا هم هستند. خدا نکند که اینها بخواهند کم بیاورند! اینجا است که فاجعه است! یعنی مصیبت آن در جایی اتّفاق میافتد که کسی که حواری است کم میآورد. آن کسی که خود را واقعاً فدوی انقلاب محسوب میکند. فدوی این راه محسوب میکند. کسی که اینطور است وقتی کم میآورد مصیبت میشود. به این آیهی سورهی صف دقّت کنید که «مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيل»؛ طوائفی از بنی اسرائیل ایمان می آورند سپس این کسانی که این را میگویند ایمان میآورند «وَكَفَرَتْ طائِفَةٌ»؛ یک عدّه هم ایمان نمیآورند. «فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا» آن موقع ما این مؤمنین را تأیید میکنیم که این جمعیّت که تشکیل دادند «عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرين» تأیید کردیم و اینها بر دشمنان خود چیره شدند.
با وحدت حول ولایت وعدههای الهی میرسد
این هم وعدهی الهی است که اگر تحت ولایت ولیّ الهی دور همدیگر جمع شوند حتّی تحت ولایت خلیفهی مسلمین اگر دور همدیگر جمع شوند نه پادشاه ایرانزمین و واقعاً بتوانند اتّحاد و وحدت کلمهی خود را حفظ کنند آن موقع باز وعدههای الهی میآید. منتها آن چیزی که قرآن رسماً میگوید که تنازع نکنید چون که میدانید که وحدت کلمه از آن چیزهایی است که ما قیمت آن را نمیدانیم. همان چیزی است که امیر المؤمنین در نهجالبلاغه میگویند «أَرْجَحُ مِنْ كُلِّ ثَمَنٍ وَأَجَلُّ مِنْ كُلِّ خَطَر»(خطبه 192: خطبه قاصعه)؛ از هر چیز گرانبهایی گرانبهاتر است. ما نمیفهمیم و خیلی راحت میزنیم زیر میز وحدت کلمه! اگر وحدت لازم است محور میخواهد. امّت با امام خود واحد میشود. وحدت محور وحدت لازم دارد. برای همین است که شما آیات قرآن را بخوانید میفهمید که چرا میگوید «وَأَطيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ريحُكُم»(انفال: 46)؛ یعنی اوّل محور وحدت را بگوید و بعد بگوید که نزاع نکنید. اگر شما نخ تسبیح نداشته باشید همه چیز به هم میریزد ولی اگر نخ تسبیح داشته باشی میشود همه چیز را جمع کرد، همهی این دانهها را میشود جمع کرد. اجتماع برای خود یک سری آثار دارد.
تفرقه و درگیری افراد با هم عذاب الهی است
امیر المؤمنین در نهج البلاغه به اصحاب خود بر سر این بحث خیلی تشر میزنند که «تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُم»(خطبه 27)؛ اینکه شما بر حقتان اتحاد ندارید و آن اجتماع آنها باطل است. این اوضاع به خاطر این است که آنها بر امام باطل خود ماندند شما بر سر من تفرقه ایجاد میکنید! و اینکه اصلاً توطئهی فراعنه –در آستانهی انتخابات هم هستیم- این است که «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً»(قصص:4) این توطئهي انگلیسی نیست. توطئهي فرعونی است که تفرقه بیانداز و حکومت کن و این میشود عذاب الهی. شما فکر کردید عذاب چیست؟ همین است دیگر! در آیات قرآن وجود دارد «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ»(انعام: 65) عذاب ارضي داريم، عذاب سماوي داريم يك عذاب ديگر هم داريم و آن این که شما را به گروههاي درگير تبدیل کند كه «وَيُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» كه به جان هم بيفتيد. به جان هم ميافتيد و به جاي اينكه راهكار وحدت كلمه را به جلو ببريد و برويد و تا حدّ ممكن اگر ميشود اين اختلافات را حول حريم ولايت جمع كرد اين كار را انجام بدهيد، ولی ميبينيد كه اين كار را انجام نميدهيد و جريان همان چيزي ميشود كه ميشود! ميشود همان جرياني كه براي خود امير المؤمنين هم شد. با آن امامت بر حق ميبيند كه فاتحهي حكومت امير المؤمنين از همان اوّل معلوم بود كه خوانده شد و نسخهي آن پيچيده شد![2] اين قدر براي اين شخص و آن شخص شمشير نكشید و نگويید ما آن مرداني هستيم كه فلان ميكنيم! خود امير المؤمنين در جنگ نهروان ميگويند: «لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَالصَّبْرِ وَالْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ…»(خطبه: 173)؛ مگر كلّ مردم اينطور هستند؟ مگر مردم اهل بصر و صبر و علم به مواقع فتنه و… هستند. اينطور كه ميشود و اوضاع از كنترل خارج ميشود آن موقع است كه مردم آشفته ميشوند. نميدانند چه كاري انجام دهند؟ بعد شخصيتهاي مهم نميدانند چه كاري انجام دهند! همين حجر بن عُدَي كه الآن قبر ايشان مورد اهانت قرار گرفته است. شنيديد كه ميگويند از صحابي خوب رسول خدا و حضرت علي (عليه السّلام) است، ولی همین اين شعار «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِين» را به امام حسن مجتبي گفت؟؟ وقتي فتنه ميشود ميبينيد كه همه چيز به هم ميريزد! آن موقع آدمهاي خوب ريزش پيدا ميكنند! نه اينكه بگويم الان ريزش پيدا شده است! ولي در شرايط به شدّت پيچيده همه را نميتوانيد بگوييد كه مقداد باشند! همهي آدمها اينطور نيستند. با همين عمّار، عمّار، أَيْنَ عَمَّار، در همان فتنهي سقيفه چهار نفري كه آمدند مقداد بود، سلمان بود، ابوذر بود، زبير بود. اين چهار نفر بودند و عمّار نيامد! «فَجَاسَتْ جِیسَهً فِي قَلْبِه»؛ يك چيزهايي در دل او رفت كه شايد اينطور نباشد و… نگوييد بگذاريد فتنه بشود تا خوبها از بدها جدا شوند![3]
در نهج البلاغه دارد كه دیگر جنگ ما با اهل قبله شروع شد! «فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَة»[4] جنگ با اهل قبله شروع شد. بعد خود حضرت ميگويند والله اگر همين الآن راهكار پيدا كنم «يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا» كه تفرّق ما را حل كند من همان كار را انجام ميدهم «وَ أَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا»[5] و كار ديگري انجام نميدهم. اگر راهكاري دست بدهد همان كار را انجام ميدهم. آنها قابل ادامه نيست.
(111): «وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَبِرَسُولي قالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ»
اين وحي منظور همين چيزي بود كه عرض كرديم. «إِذْ قالَ الْحَوارِيُّون» بعد اين جا يك بياني دارند كه انگار اين حواريّوني كه اين حرف را زدند حواري از پيامبر توقّع خاصّي دارد.
رمز و راز نحوه ایمان آوردن
در بحث مدرسی براي اثبات نبوت يك نبي معجزه لازم است. ولي قرآن را كه نگاه ميكنيد ميبينيد كه معجزات و درخواست معجزات را وقتي قرآن نقل ميكند از آدمهاي سطح پايين نقل ميكند. خيلي از آنها را كه از كفّار نقل ميكند و الّا ابوذر ايمان آورد و معجزه نخواست. امير المؤمنين هم ايمان آورد و معجزه نخواست. يعني اينطور نيست كه حتماً بايد براي آنها معجزه بياورند، يعني معجزه حتماً بايد بياورند. اگر معجزه ببيند بايد ايمان بياورد. حالا چطور شده است كه ابوذر معجزه نديده ايمان آورده است و ايمان او هم مورد قبول است به اين دليل است كه با روحانيّت، شخص فهم نوراني پيدا ميكند. همين اينها ممكن است چند نفر آدم حسابي ديده باشد. يوگا و شينتو و… را هم ديده باشد ولی ايمان نميآورد ولي وقتي با پيغمبر كمي صحبت ميكند ايمان ميآورد.
ماجراي ايمان يك ماجراي خيلي رمزي است كه چگونه انسانها بالاخره ايمان ميآورند؟ اينطور كلاسيك فكر نكنيد كه انسانها ايمان ميآورند. يك نفر ميگويد من پيغمبر خدا هستم. ما يك سري سؤالات مجرّبه از شما ميپرسيم كه تجربه كنيم كه شما نبي هستيد يا نيستيد؟ حالا اگر نبي هستي يك معجزه بياور. اصلاً چه كسي فرق معجزه را ميفهمد. ميگويند (سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار) ولي چه كسي فرق سحر و معجزه را به همين سادگي ميفهمد؟ اصلاً بگويند معجزه بياور او هم يك كاري انجام دهد شما ميفهميد كه معجزه است؟! شما يعني تودهي مردم. تودهي مردم فرق سحر و معجزه را كه متوجّه نميشوند. مقولهي ايمان آوردن نوع ديگري است.
یافتن خدا با اثبات خدا فرق دارد
«رَأى بُرْهانَ رَبِّه»(یوسف: 24) چيز ديگري است. برهان را ديدن چيز ديگري است. يعني برهانی که از سنخ چيزهاي ديدني است. «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه» برهاني كه آدم آن را ميبيند. «لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيما»؛ خدايي كه انسان پيدا ميكند. نه اينكه خدايي كه اثبات ميكند! خداي پيدا كردني، برهان ديدني، ايمان اين مدلي! اينها چيزهايي است كه خيلي مقولهي جدّي است براي آدم و هر كسي كه من به عنوان مدرّس فلسفه اين را عرض ميكنم. فكر ميكنند هر كسي ميخواهد ايمان پيدا كند بايد فلسفه بخواند. خيلي ميگويند ما دچار شبهاتي شديم و… الآن چه كار كنيم؟ فلسفه ميگويند فلان… ميگويم شما هرچه در فلسفه بخواني كمتر ميفهمي؛ كلّاً اينطور است! يعني هرچه بخواني اگر قرار باشد ايمانها و شبهات از دل اينها بگذرد كه فاجعه است. فكر ميكند اگر فلسفه بخواند چه ميشود! راه اين نيست. شما ميخواهي شبهات خود را حل كني؟ شب بلند شو كمي مناجات كن بعد شبهات تو حل ميشود! راه حلّ شبهات اينطور است. شما نرويد مستقيماً با همان برخورد كنيد. الآن شخصي شبههي اعتقادي ميپرسد اوّلين چيزي كه ميپرسم اين است كه سنّ او چقدر است؟ بعد معلوم ميشود كه نزديك ازدواج او است. او الآن بايد همسري انتخاب كند و اگر ازدواج كند شبهات اعتقادي او حل ميشود. حدّاقل شبهات او به سؤالاتي تبديل ميشود؛
تفاوت شبهه و سؤال
چون فرقي بين شبهات و سؤالات وجود دارد. شبهه آن است كه به روح انسان خراش ايجاد ميكند. ولي سؤال چيزي است كه نميدانم. اين همه چيز را نميدانم اين هم جزء همان دسته! مثلاً ما در چهارم دبيرستان كه درس ميداديم اين خيلي شایع ميشد. فشار كنكور باعث بحث جبر و اختيار ميشد. خيلي عجيب است. يعني خيلي وقتها فشار، بحثهاي جبر و اختيار درست ميكند. به همين دليل است كه سريع وارد بحث نشويد. تا شبههاي را مطرح شد بگوييد حال شما چطور است و… ببينيد اصلاً مشكل او چيست؟ مثلاً يك مشكل خانوادگي دارد، پدر او معتاد است و… اتّفاقات عجيبي براي او رخ داده است و براي او شبههي جبر و اختيار به وجود آمده است. بعد شما ميخواهيد براي او جبر و اختيار را حل كنيد؟ «بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجْه»[6]؛ جبر و اختیار يك بحر عميقي است كه اصلاً وارد آن نشو. اگر كسي توانست جبر و اختيار را در يك دقيقه براي شما حل كند، بدانيد كه نه خود او فهميده است نه خود شما. چون امير المؤمنين ميفرمايند «بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجْه»؛ يك بحر عميقي است وارد آن نشو. هر چقدر انسان در اين بحث به جهت فنّي آن دقّت كند ميبيند كه چيزي كه به دست ميآيد مثل صابون ليز و خيس است. سريع از دست خارج ميشود. اصلاً بحث من اين نيست 50 درصد جبر، 50 درصد اختيار. تو پشت فرماني نشستي يك نفر هل ميدهد فرمان در دست تو است. ميگويد حالا آن فرمان چه؟ مگر به همين سادگي اين بحثها حل ميشود؟! شبههي جبر و اختيار را كه اينطور جواب نميدهند. بعد شبهات هم كه اينطور نيست! نماز بخوانيد، دعا كنيد شبهات حل ميشود. «بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»(رعد: 28)؛ دل كه آرام شود ديگر چيزي شبهه نميشود. دل بايد قوي باشد. دل در مشت خدا قرص ميشود. «وَرَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِم»(کهف: 14)؛ اينكه دل در مشت خدا محكم شود. وقتي كه شخص محكم شود شما ميگوييد اين بحث چه ميشود، آن آيه چه ميشود، ربط اين به آن چه ميشود؟ هرچه بشود! فكر ميكنيم يا به جواب ميرسيم يا نميرسيم. تو ميخواهي خدايي كه من دارم را بگويي كه ندارم؟! چگونه ميخواهي اين را بگويي. مثل اينكه من درد دارم شما بگويي نه درد نداري ببين لبخند ميزني؟! ميگويم تو چه كاره هستي كه الآن نظر بدهي كه من درد دارم يا درد ندارم؟ من خدا را دارم آن وقت شما ميخواهي به من بگويي كه خدا نيست؟! شبهه ميكني كه برهان نظم و… اصلاً همه چيز بيمعني است؟!، اينها راه خود را دارد. كساني كه حواري هستند اگر مشكلي ايجاد شود كساني كه به خدا ايمان اينچنيني آوردهاند توقّع معجزه دارند.
بحث معجزه بود كه بايد آن را در جلسهي بعد بگوييم كه معجزات همه را جواب نميدهند. در قرآن مثال هايي دارد. اگر معجزه حالتي است كه شخص ميخواهد اذیت كند. در سورهي اسراء وجود دارد ميگويد اينها گروهي هستند كه زیاد فیلم دیدهاند! خيلي توقّعات بيجا دارند. اينها معجزات جاهلي است. مثلاً ميگفتند پول درست كن! ميخواستند پول درست كند و آنها بردارند. بعضي از معجزات اينگونه را اصلاً پاسخ نميدهند. اگر دقّت كنيد جالب است كه وقتي پيامبران معجزه ميآورند، اینها ايمان نميآورند! نكتهي جالبي است در فرآيند ايمان آوردن. يعني دنبال معجزه بودن. معجزه پيغمبر را هم شنيديد كه در نهج البلاغه وجود دارد كه به پيغمبر گفتند به درخت بگو جلو بيايد! حضرت ميگويند و درخت جلو ميآيد. بعد ميگويند آن را نصف كن و بگو نصف آن به عقب برود و نصف ديگر آن بماند، بعد نصف ديگر هم به عقب برود و بعد به هم بچسبد، بعد آن را برگردان به زمين! باز هم ميگويند عجب ساحري هستي!! آخر كه آدم ايمان نميآورد ولي جواب اينها را ميدهند.
(112) إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ
و بعد گونهاي كه قرآن مطرح ميكند به طوري است مثل اينكه قرآن از آنها شاكي است. مثل اينكه حضرت عيسي هم به نوعي از آنها شاكي است. يعني اوّل جواب آنها را نميدهد. آيه را نگاه كنيد. اوّل ميگويند «هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ» (آيا پروردگار تو) ميتواند يك مائدهاي از آسمان بفرستد؟ حضرت عیسی ميفرمايند: «قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»؛ اگر مؤمن هستيد تقوا به خرج دهيد اينها چيست كه ميگوييد!
صلوات!
[1] . دیدید که میگویند تظاهرات میلیونی، در حالی که مثلاً دو میلیون نفر آمدند! از مهندس توقّع نیست که اینطور حرف بزند. شما از میدان آزادی تا میدان امام حسین ده کیلومتر است روی نقشه هم میتوانید آزمایش کنید. عرض مفیدی که کسی بتواند برود تقریباً 30 متر است. اگر همهی بلوارها و… را کم کنیم میشود 30 متر. اگر از آنجا در هر یک متر مربّع یک نفر آدم بایستد، یعنی کسی حرکت نکند یعنی همه بایستند. از میدان آزادی تا آنجا میشود سیصد هزار نفر. تا حالا اینطور ضرب و تقسیم کرده بودید؟! تازه ملّت دارند راه میروند. یعنی اینطور نیست که همه تا میدان امام حسین مثل صف نماز جماعت ایستادهاند! یک جایی این را گفتم یک نفر گفت: یک عدّه هم دارند برمیگردند. گفتم آنها هم از همین عرض عبور میکنند! میدانید دو میلیون نفر یک جا جمع شوند چقدر زیاد میشود؟! حالا این اصل مسیر که اینطور است. نگویید به من که تو ضد انقلاب شدی! ولی میخواهم براساس آمار درست تحلیل کنید. برای همین در فرمایشات آقا دقّت کنید میگویند در راهپیمایی میلیونی در تهران و شهرستانها. چون من این را با دقّت گوش دادم ببینم ایشان چگونه میگویند؟ گفتند میلیونی در تهران و شهرستانها. یعنی با تهران و شهرستانها هم میلیونی میشود. البتّه زیاد هم هست! در هیچ منطقهی دنیا به این شکل نمیتوانند آدم جمع کنند! ولی آدم باید براساس آمار درست بتواند تحلیل کند.
[2] . تنها راهي كه شما ميتوانيد از فتنهي انتخابات، مشكلات انتخابات رها شويد اين است كه محور وحدت كه همين امام المسلمين است را نگاه كنيد ببينيد چه ميگويد. اگر در فتنهي 88 اينطور عمل ميشد تمام شده بود. اگر بيشتر از اين هم ادامه پيدا ميكرد شبيه جريان سوريه ميشد. اگر دوبار ديگر از اين فتنههاي داشته باشيم فاتحهي انقلاب را بخوانید. حواس شما باشد.
[3] . چه كسي گفته است كه ما مسئول پاكسازي خوبها از بدها هستيم؟! خيلي اشخاص هستند كه خوب عمل ميكنند فتنه كه ميشود، اوضاع كه به هم ميريزد، فضا كه غبارآلود ميشود آن موقع است كه يك سري اشخاص مهم هم در آن اشتباه ميكنند. كاري كنيد كه فتنه نشود اين تسبيح پاره نشود، وحدت امّت اسلامي به هم نريزد. همين اختلافاتي كه خيلي وقتها بين زن و شوهر، بين دو دوست، سوء تفاهمهايي كه به وجود ميآيد از سنخ سوء تفاهمها وقتي پيش ميآيد كه بعد از آن فاصله ميگيرند و جدا ميشوند، يك سري آدم اين وسط از اين گپ استفاده ميكنند. مدام ميآيند و فضا را به هم ميريزند و فاصلهي بين آنها هم مدام بيشتر ميشود، همين بين اشخاص مهم هم اتّفاق ميافتد. اينكه فاصلهها را نگذاريم بيشتر بشود خودش راهكار است. يك موقع آقا شيخ صادق حضرت آيت الله آملي، آقاي لاريجاني ميگفت آقا به ما گفتهاند آقاي هاشمي را تنها نگذاريد. با ايشان رفت و آمد كنيد. بعد شكايت ميكرد ميگفت من كه رفت و آمد ميكنم ميشوم بيبصيرت! ميگفت آقا در جمع مسئولين به ما گفت آن كساني كه نميروند و نميآيند ميشوند انقلابي بابصيرت! جالب است كه ما يك بحث مفصّل قرآني، از نهج البلاغه و قرآن بحث كرديم در جمع بسيجيان مؤثّر در دانشگاهها كه قرار است در انتخابات مواظب خيلي چيزها باشند گفتيم اتّحاد و… مواظب باشيد ناگهان «يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» نشود! به اين راهكار توجّه كنيد! بعد از اينكه حرفهاي من تمام شد و من داشتم ميرفتم. يك نفر آمد گفت: حاج آقا حيف شما است! گفتم چرا؟ گفت: شما بيا و عمّار باش! گفتم : يعني چه؟ يعني بزن، ناسزا بگو، همه چيز را از بين ببر، اين ميشود عمّار؟ نباید به سراغ اين برويم كه اتّحاد جامعه بيشتر شود.؟ بعضي فكر ميكنند اتّفاق نهروان و… اتّفاق خوبي است كه افتاده است. اصلاً اتّفاق خوبي نيست!
چقدر (در همین فتنه 88) زن و شوهر با هم اختلاف پيدا كردند، چقدر برادر و خواهر با هم اختلاف پيدا كردند، چقدر دوستان با همديگر اختلاف پيدا كردند، چقدر همه با هم درگير شدند؟! اين قابل تكرار دو، سه باره نيست. خيلي تيغ نكشيد! چطور 25 سال صبر اميرالمؤمنين درس ندارد؟ فقط اينها(قیامهای حضرت) درس است؟! بياييد هرچه ميتوانيد حول اين محور باشيد. چيزي هم خدشهدار نشود. حول محور رهبري. البتّه خود رهبري هم در اينجا چون بيعت امّت با امامت بر سر قانون انجام شده است در بعضي از مباني ولايت فقيه كه خود آقا به آن قائل هستند، اشكال ندارد كه بگوييم فصل الخطاب قانون است. چون بر سر اين، امّت با امامت بيعت كرده است. بيعت مشروط بر سر قانون كرده است و آن وقت ميتواند قانون فصل الخطاب واقع شود. در همين قانون هم به اندازهي كافي پيشبيني شده است كه اتّفاقي نيفتد. همين فصل الخطاب قانون، فصل الخطاب بسيار خوبي است.
[4]– خطبه 173
[5] . خطبه 122
[6]– التوحيد (للصدوق)، ص 365.