جلسه نود و پنجم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره مائده، جلسه 95

 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ نَسْتَعِینْ وَصَلَّیَ اللهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ»

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِنْ بَعْدِ الصَّلَاةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَا نَشْتَري بِهِ ثَمَناً وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى‏ وَلَا نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ (106) فَإِنْ عُثِرَ عَلَى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَمَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (107) ذَلِكَ أَدْنَى‏ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى‏ وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ‏ (108) يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (109)

این سه آیه‌ از آیه‌ 106 تا 108، که مربوط به وصیّت و شهادت بر وصیّت است، به قول فخر رازی «أَشکُلُ آيَةٍ فِي الْقُرْآنِ فِي التَّجْزِيَةُ وَالتَّرکِيبَ»؛ این در تجزیه و ترکیب مشکل‌ترین آیه‌ی قرآن است و احتمالاتی در آن داده شده است به جهت تجزیه و ترکیب که اگر ضرب احتمالات در همدیگر انجام شود، این آیه بیش از 200 احتمال ترجمه‌ای دارد! یک سری هم من باب «الْعِلْمِ نُقْطَةٍ کَسَّرَهُمُ الْجَاهِلُونَ» این‌طوری مرتّب احتمال در احتمال است و احتمال‌هایی که می‌شود بُرد به این بحث و ما وارد آن احتمال‌های تجزیه و ترکیبی و آن‌ بحث‌ها نمی‌شویم.

حالا چرا آیات مربوط به وصیّت و شهادت بر وصیّت در این‌جا گفته شده است. یک بحث هم در همین آیات مربوط به یک بحث فقهی به نام «اشهاد بر وصیّت» است. البتّه طبیعتاً این‌ها بحث‌های فقهی‌ای است که ثمرات دیگری هم در آن وجود دارد.

بحث این است که انسان در انتها عمر خود «عِنْدَ ظُهُورِ أَمَارَاتِ الْمَوْتِ» دیگر «شَهادَةُ بَيْنِكُمْ» یعنی «عَلَیْکُمْ شَهادَةُ بَيْنِكُمْ»؛ یعنی باید بیاید وصیّت کند و بر وصیّت خود شاهد بگیرد. البتّه این به این معنا نیست که باید حتماً «عِنْدَ ظُهُورِ أَمَارَاتِ الْمَوْتِ» باشد تا وصیّت نافذ باشد، بلکه کسی می‌تواند همین الآن وصیّت کند، منتهای مراتب دیگر نشانه‌های مرگ که در شخص ظاهر شد، (این را هم جلسه‌ی گذشته عرض کردیم، این ظهور نشانه‌های مرگ به معنای لحظه‌ی احتضار نیست. چون که لحظه‌ی احتضار دیگر هیچ چیز نافذ نیست). این‌که بیاید وصیّت کند، وصیّت‌های مالی بکند، وصیّت بر دیگران بکند، این جزو واجب‌ها نیست. ولی جزو مستحب‌های بسیار مؤکّد است که بالاخره اگر چیزی دارد، اگر مالی دارد، اگر مشکلی دارد، این‌ها را دیگران صاف بکنند. خود او اگر می‌خواهد وصیّت بکند، لااقل برای بعد از مرگ خود را منقطع نکند با صدقات جاریه[1]‌. شخص نمی‌داند و فکر می‌کند باید همه‌ی اموال خود را بگذارد و برود. نه! شما دارید می‌روید یک سوم از اموال را می‌توانید ببرید. خوب این را ببر! این را خوب است که به والدین بگویید، نمی‌دانند می‌توانند وصیّت کنند. خیلی افراد این نکته را نمی‌دانند. فکر می‌کنند که وصیّت یک کار فرمالیته‌ای است.

توبه تا چه زمانی مقبول و مطلوب است؟

پس این هم نکته‌ای است که «إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» را با آیات توضیح دادیم که به معنای لحظه‌ی احتضار نیست، آن‌چنان که درباره توبه دارد که «وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ»(نساء: 18) زمان ظهور امارات موت توبه قبول نیست. توبه تا لحظه‌ی احتضار است. منتهای مراتب بعید نیست آدم بتواند این نکته را کشف بکند که این‌که از یک واژه دارد استفاده می‌شود؛ یعنی به هر جهت تا آدم رو پا است، توبه کند فرق دارد تا این‌که تا ظهور امارات موت. این خیلی اولویت دارد و این نکته در مضمون روایات ما هست که آدم تا سر پا است و بالاخره امید به زنده ماندن دارد، توبه بکند. نه این‌که دیگر آرام آرام به دکتر برود و بگویند که نه دیگر، مثلاً از چهار تا رگ قلب شما، سه تا رگ آن بسته شده است و خیلی بمانید مثلاً دو ماه. بعد حالا مثلاً این‌جا توبه بکند که البتّه اگر توبه‌ی واقعی باشد باز هم پذیرفته است. ولی توبه‌ای که قبل از ظهور امارات مرگ باشد این توبه با توبه‌ی بعد از این متفاوت است.

با این حال وصیّت واجب نیست. مگر این‌که امر واجبی باشد که وصیّت به واسطه‌ی آن امر واجب طبیعتاً واجب شود؛ مثلاً واجباتی به گردن شما است، یا پولی از اموال شما است باید بدهید، طبیعتاً در این صورت وصیّت واجب است. البتّه اصطلاحاً می‌گویند که واجب آن یک واجب مولوی نیست. اگر بدانید که فرزندان شما این را می‌دانند و آن‌ها هم آدم‌ها متدیّنی هستند، می‌روند انجام می‌دهند، باز هم واجب نیست. یعنی وجوب آن هم به عبارتی «وجوب طریقی» است، وجوب آن «وجوب مقدّمی» است، و «وجوب نفسی» ندارد. ولی این‌جا در این آیه با یک اصراری دارد که «عَلَیْکُمْ شَهادَةُ بَيْنِكُمْ»؛ بر شما است که این شهادت و وصیّت را بکنید و شهادت بر وصیّت را بکنید. در شهادت بر وصیّت هم عرض شد که این شهادت، گاهی از اوقات آن‌چنان که در همان آیه‌ی دِین، آیه 282 سوره‌ی مبارکه‌ی بقره دارد که اگر وامی‌دادید «تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ»؛ این را یاداشت بکنید. «وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ»؛ این را یک کاتبی بنویسد. «وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ»؛ اگر کسی کتابت بلد است ابا نکند که بگوید من این را نمی‌نویسم! «كَمَا عَلَّمَهُ اللَّه‏»؛ همان‌طوری که خدا به او یاد داده است که بنویسد؛ یعنی این علم را خدا به او یاد داده است که بنویسد، پس این هم بنویسد «وَلْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ»؛ آن کسی که حق علیه او است، بنویسد. یعنی خود وام گیرنده بنویسد که دیگر دبه نکند، بگوید تو نوشتی! «وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً»؛ اگر وام‌گیرنده سفیه و ضعیف است، «أَوْ لَا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ»؛ شما دو شاهد از رجال و از مردان خودتان، دو شاهد انتخاب کنید برای این وامی که این دارد می‌گیرد. یعنی شاهد بر وام. «فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ»؛ اگر دو شاهد مرد، نشد «فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ»؛ یک مرد و دو زن، «أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى‏»؛ برای این‌که اگر این فراموش کرد آن دیگری یادآوری بکند. خیلی وقت‌ها معلوم است که این شاهد برای یادآوری است.

بعضی از شهودها صرفاً برای یادآوری هستند، حتّی در بحث ازدواج هم که می‌گویند شاهد بیاورید، این‌ها شهادت‌هایی است که اصل خود آن عقد به آن بند باشد نیست. عقد بیع احتیاج به شاهد ندارد، عقد ازدواج هم احتیاج به شاهد ندارد. ولی این ایقاع طلاق احتیاج به شاهد دارد. این‌ها از نصوص دیگر در می‌آید؛ یعنی از خود قرآن این‌ها خیلی با صراحت در نمی‌آید؛ مثلا آیه 2 سوره‌ی مبارکه‌ی طلاق را ببینید. آیه‌ 1 این هم آیه‌ی جالبی است. بعضی افراد متأسّفانه نه رعایت می‌کنند، نه این‌ها را می‌دانند! دارد «لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخْرُجْنَ‏»؛ می‌گوید طلاق گرفتید نه شما آن‌ها از خانه‌ی خود بیرون کنید، نه آن‌ها بیرون بروند. آن کسی که طلاق گرفته است از خانه بیرون نرود، شما هم حق ندارید آن‌ها را از خانه بیرون کنید، پس دو تا نامحرم زیر یک سقف با هم زندگی کنند؟! تئوری را تماشا می‌کنید؟! دو تا نامحرم دارند زیر سقف با هم زندگی می‌کنند! خوب این احتمال نمی‌رود که مثلاً وقتی که حالا یک خانمی با حجاب در خانه نشسته، بالاخره این مرد یک شوخی با او بکند، خوب این شوخی در این حد هم بکند می‌دانید که به معنی رجعت محسوب می‌شود. بعد از آن هم می‌گوید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لَا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْراً»؛ تو چه می‌دانی شاید بعد از این یک چیزی شد. حالا بگذار همین‌طوری باشد، شاید یک اتّفاقی افتاد. بعد «فإذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ»؛ وقتی که اجل عِده طلاق فرا رسید، و آن مدّت تمام شد. «فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ» تازه «فَارِقُوهُنَّ» برای آن‌جا است. نه این‌طوری که یک دفعه به تیپ و تار همدیگر می‌زنند اصلاً یک دفعه از بدو طلاق و حتی از قبل از آن «فَارِقُوهُنَّ» است! «فَارِقُوهُنَّ» برای پس از طلاق و این دوره‌ی «عِدَّةَ» طلاق است. ببینید می‌گوید «فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ» تازه «فَارِقُوهُنَّ» برای آن موقع است که وقتی «بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ».

بعد دارد: «وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُم‏»؛ این‌جا دو نفر را اشهاد بکنید از خودتان «وَأَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ»؛ و شهادت را برای خدا بدهید. این «أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُم‏» این‌ها از نصوص است. دیگر باید مشخّص شود که این‌جا شرط طلاق است؛ یعنی طلاق اگر شاهد نداشته باشد اصلاً منعقد نمی‌شود و خود این هم باز به اعتقاد من یک نکته‌ای دارد؛ چون که در یک جریان طلاقی به ما گفتند که شما بیا صیغه‌ی طلاق را بخوان! گفتم: من که اصلاً حاضر نیستم چنین کاری را انجام دهم، و صیغه‌ی طلاق را من بخوانم، تا به حال هم نخواندم. اوّلاً هر کسی به همین راحتی زیر بار این کار نمی‌رود. بعد هم دو شاهد اصلاً حاضر نبودند. یک کسی دیگری می‌خواست بخواند، وکالت گرفت از او که به این بگوید که «أَنتِ طَالِقَه». هر چقدر می‌گفت آقا! شما بایستید من وکیل هستم می‌خواهم این را بخوانم. می‌گفتند آقا ما به عنوان شاهد نمی‌ایستیم! حاضر نبودند شاهد طلاق بایستند. انگار این خود مسئله‌ی طلاق این‌قدر کار [سنگینی] است که این به زحمت توانست دو تا شاهد مرد عادل گیر بیاورد که برای این طلاق شهادت بدهند، و بگویند این، آن نفر را طلاق داد!

طلاق وقتی بخواهد واقع شود، شاهد، شرط صحت طلاق است ولی نکاح احتیاجی به شاهد ندارد، بیع هم احتیاجی به شاهد ندارد. گرچه در این‌جاها چیزهایی هست که ممکن است قائم مقام شهود شود که در آیه‌ی مربوط به آن اشاره خواهیم کرد.

شأن نزول آیه وصیت

حالا اصل داستان شأن نزول یک چیز دیگر بوده است، منتها باز نباید در شأن نزول آن گیر کرد. شأن نزول این بوده است یک کسی در مسافرتی بوده است، می‌فهمد که دارد می‌میرد. می‌آید یک وصیّتی می‌کند. این وصیّت خود را هم می‌نویسد و در بارهای خودش می‌گذارد، ولی انگار دو جام زرّینی در بارهای او بوده است. بعد دو تا مسیحی گیر می‌آورد و به آن‌ها می‌گوید شما شاهد باشید که من دارم می‌میرم و این اموال را شما به فلانی‌ها بدهید. ظاهراً این دو تا مسیحی این دو تا جام را برداشته بودند. بعد می‌آیند پیش ورثه و می‌گویند این اموال پدر شما بوده و این‌ها هم می‌گردند و وصیّت‌نامه را در لا به لای اموال پیدا می‌کنند و وصیّت‌نامه را باز می‌کنند و می‌بینند که آن جام هم در بین این‌ها بوده است. بعداً دعوا را پیش پیغمبر می‌برند. پیغمبر این دو مسیحی را طبق این آیه بعد از نماز می‌آورد که شهادت بدهند. و قسم بخورند، چون که مدّعی، فرزندان این میّت بودند، دعوا را این‌ها شروع می‌کنند. شاهد هم نداشتند، بیّنه‌ای هم نداشتند که بیاورند. چون که در قواعد بحث قضاوت یک قاعده‌ای وجود دارد این‌که «الْبَيِّنَةُ لِلْمُدَّعَى وَالْيَمِينُ عَلَى مَنِ الدُّعِیَ عَلَیْه» یا «عَلَى مَنْ أَنْكَرهَ»؛ بیّنه را مدّعی می‌آورد. اگر بیّنه داشت که بیّنه می‌آورد. اگر بیّنه نداشت آن شخص دیگر باید قسم بخورد. حالا این چطوری است، این قسم‌ها، آیا حق به حق‌دار می‌رسد یا نمی‌رسد؟

قضاوت فقط با دلیل و قسم انجام می‌شود

این‌جا اصلاً در مسئله قضاوت فقط بحث این نیست که حق به حق‌دار برسد، بلکه بر اساس یک سری محاکم قضایی این قضاوت‌ها انجام می‌شود وگرنه خود پیغمبر در همان روایت ایشان است[2] که «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَالْأَيْمَان‏»؛ من بین شما به بیّنات و ایمان قضاوت می‌کنم. من می‌دانم که بعضی از شما «الحن بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ‏»؛ بعضی از شما زبان‌آورتر نسبت به بعضی دیگر هستید، بلد هستید چطوری حرف بزنید و حقّی را که ندارید بگیرید. اگر کسی از دادگاه من پیغمبر مالی را به دست آورد، برنگردد بگوید که من در دادگاه پیغمبر این مال را به دست آوردم! «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»؛ من یک تکه از آتش برای او بریدم. من هم دارم از همین ظواهر قضاوت می‌کنم. این‌طوری نیست که من با علم غیب قضاوت بکنم و بعد شما هم فکر بکنید چون دیگر قاضی که پیغمبر بوده است، پس… این‌ها صرفاً رفع خصومت است، همین! وگرنه در مسئله‌ی قیامت آن، خود تو آدم باش، برو جواب بده.

تنها اعتقاد به معاد انسان را کنترل می‌کند

برای همین است که پشت سر بسیاری از آیات مربوط به بحث‌های فقهی و دعواها، بحث‌های معاد است. به خاطر این‌که در آخر آن چیزی که انسان را کنترل می‌کند، بحث معاد است. حتّی بحث مبدأ و خدا نیست! شما اگر نگاه بکنید در آیات قرآن، می‌بینید که حتّی در مشرکین یک نوع خداباوری هست. کفّار یک نوع خداباوری دارند و با مبدأ مشکلی ندارند. هم مبدأ را قبول دارند، خدا را قبول دارند، ربوبیت خدا را قبول دارند، همه‌ی این‌ها را قبول دارند. صرفاً یک سری ربوبیت‌های جزئی است که این‌ها را به ارباب متفرّق نسبت می‌دهند. همین حالتی که دقیقاً خود ما هم داریم؛ یعنی اگر محتوای واقعی شرک و بت‌پرستی یک مقداری واضح شود، می‌بینید که خود ما هم همین‌طوری هستیم، خود ما هم دقیقاً همین‌طوری فکر می‌کنیم.

معاد: نقطه افتراق شرک و توحید

لذا شرک خیلی پدیده‌ی عجیب غریبی نیست، بت‌پرستی هم پدیده‌ی عجیب غریبی نیست؛ لذا تذکّرات آن را در قرآن خیلی عجیب غریب نپندارید. این همه هم که مشرک در دنیا وجود دارد، این‌ها بالاخره آدم‌های عاقلی هستند، این‌ها آدم‌های سفیهی نیستند که شما فکر می‌کنید که یک تیکه چوب را می‌تراشد، بعد می‌گوید این خالق من است! مثلاً این من را به وجود آورده است، الآن دارد به من رزق می‌دهد. یک چیزهای خیلی بدون منطقی که می‌بندد به این کفّار و بت‌پرست‌ها و بعد با دشمن فرضی می‌جنگند و به راحتی هم پیروز می‌شوند! در صورتی که این‌طوری نیست. مبانی جدّی دارند در بحث شرک و قرآن هم در این بحث‌ها مبانی جدّی دارد. آن موقع باید در مقابله‌ی این‌ها معلوم شود که اصل مادّه‌ی شرک و بت‌پرستی چیست، ولی یک نکته‌ای که قرآن خیلی شفّاف آن را بیان می‌کند، این است که این‌ مشرکان نسبت مسئله‌ی معاد مشکل دارند. همین الآن هم همین‌طوری است؛ یعنی نقطه‌ی افتراق خیلی جدّی و شفّافی که می‌بینید با شما دارند، این است که یک وقتی خود را پاسخ‌گو نمی‌دانند. انسان وقتی که خود را پاسخ‌گو بداند، یعنی فکر کند برای این شلنگ تخته ها یک سرخر بگیری وجود دارد و این که بایست جواب این کارهایی که انجام داده‌ای را بده! جواب چیزهایی که گفتی بده! این نقطه، نقطه‌ی افتراق جدّی است. لذا بحث معاد به عنوان بحثی است که اگر در شخص جدّی شود که به روزی فکر بکند که «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِر»(طارق: 9) است؛ روزی که آدم‌ها را می‌آورند «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ‏»(اعراف: 6) همه‌ی «مُرْسَلِينَ» و «أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ» را زیر سؤال می‌کشند. یعنی یک روزی است که همه یک لنگه پا دارند جواب می‌دهند. «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ‏»؛ ما هم «أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ» را و هم «مُرْسَلِينَ» را، همه را زیر سؤال می‌کشیم.

یاد مرگ عنصری است که انسان را خالص می‌کند

لذا این نکته که قرآن می‌گوید که «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ»(ص: 46)؛ ما این انبیاء را با یک عنصر خالص‌کننده‌ای خالص کردیم. «بِخالِصَةٍ» که آن عنصر چیست؟ «ذِكْرَى الدَّار»؛ یاد خانه، یاد دار القرار، یاد مرگ. این عنصر، عنصری است که انسان را خالص می‌کند که بداند که بالاخره یک موقعی قرار است سر سفره‌ی 70 سال عمر خود بنشیند و آن موقع نه تنها از گناه دست بر می‌دارد، بلکه واقعاً قدرت این را دارد که شخص را بکشد و ببرد. بالاخره همه‌ی این کارهایی که تو داری می‌کنی، خوب بالا و پایین آن 70 سال می‌شود، در مقابل ابدیّت! این اعتقاد دیگر واقعاً این قدرت را دارد که شخص را بکشد. منتها به شرط یادآوری و یاد مرگ. این‌که یاد مرگ را زیاد بکند، و این نه آدم را Depressed می‌کند و نه چیز دیگری. تا به بعضی افراد می‌گویند یاد مرگ بکن، می‌گویند دکتر من گفته است تو اصلاً یاد مرگ نکن! چه کسی گفته است که شخص یک زندگی پر از غفلت خنده‌دار برای خود درست کند؟! قرآن راجع به این‌ها می‌گوید: «إِنَّهُ كَانَ فِي‏ أَهْلِهِ مَسْرُورا»(انشقاق: 13)؛ این‌ها آدم‌هایی بودند که در میان اهل خود مسرور و خوش بودند، این را می‌خواهد به عنوان مدل زندگی کردن بگذارد.

لذا شما در آیات قرآن پشت سر این بحث‌ها، مرتّب بحث‌های معاد را می‌بینید. از جمله باز در همین‌جا. در آیه‌ 108 بحث آبرویی مطرح می‌کند و در بحث بعدی آن بحث معاد را مطرح می‌کند. خوب یعنی این ابزار است که آخر آدم را کنترل می‌کند وگرنه تمام قوانین را می‌شود پیچاند! تمام قوانین را می‌شود از بین برد!

ادامه شأن نزول آیه «فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْت‏»: در ادامه داستان می‌گوید: حالا که به این‌ها شک کرده‌اید بیایید این مسیحی‌هایی را که این کار را انجام دادند، بعد از نماز نگه دارید. طرح دعوا انجام می‌شود. طرح دعوا که انجام می‌شود، این‌ها می‌آیند قسم می‌خورند، می‌گویند که ما چیزی برنداشتیم. دعوا تمام می‌شود. مدّتی می‌گذرد بعد این‌ها جام پدر خود را در دست این مسیحی می‌بینند. می‌روند یک طرح دعوای جدیدی پیش پیغمبر می‌کنند. چون که می‌دانید که دعوا اگر خاتمه پیدا کند، نمی‌شود مجدّد آن را طرح کرد. مگر این‌که دوباره موضوع عوض شود وگرنه یک دعوا را دو بار نمی‌شود پیش قاضی برد. اصلاً شکستن قضاوت اوّلی ممکن نیست! مگر این‌که موضوع آن عوض شود و تخلّف ظاهر شود که بحث‌های مفصّل فقهی دارد که به آن ورود نمی‌کنیم. پیش پیغمبر می‌روند. به پیغمبر می‌گویند که مال پدر ما دست این‌ها است، این جام پدر ماست. پیغمبر از این مسیحی‌ها می‌پرسد که این چیست؟ می‌گویند که ما فراموش کردیم که این را بگوییم که قبل از مرگ، پدر این‌ها این را به ما فروخت. این‌ها با طرح دعوای جدیدی می‌آیند و دادگاه جدیدی تشکیل می‌شود و از این‌ها می‌خواهند که قسم بخورند. حالا چطوری قسم به این‌ها رد می‌شود؟ یک بحث فقهی دارد که این‌قدر این بحث پیچیده است که حتّی بعضی از فقها گفته‌اند: این آیه با اصول محاکم قضایی منافات دارد! تا این حد! (حالا خوب است که طلّاب این بحث و این آیه را کار بکنند که چطوری ردّ یمین می‌شود؟ این قاعده «ردّ یمین» را هم بشنوید، بد نیست که اگر متهم قسم نخورد، قاضی می‌تواند یمین را رد بکند به سمت خود همان کسی که طرح دعوا کرده است، و او قسم بخورد! حالا این با چه مکانیزمی انجام می‌شود که این ردّ یمین می‌شود، باز هم یک بحث فقهی سنگین دارد.

به هر جهت می‌آیند، خود این دو نفر قسم می‌خورند که قسم ما از قسم این مسیحی‌ها نزدیک‌تر به واقع است و این‌طوری دعوا تمام می‌شود و این جام‌ها به سمت ورثه و بچّه‌های این مسلمان برمی‌گردد. حالا این مدل طرح دعوا چطوری بوده است، باز بماند، الآن خیلی به متن آیه مرتبط نیست، این به بحث‌های فقهی پیرامون آیه مرتبط است. برای همین آیه دارد که «فَإِنْ عُثِرَ عَلَى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً»؛ اگر دست یافته شود. که از تعبیر «عُثِرَ» معلوم است که تجسّس هم نباید کرد.

قاعده: شما خدایی عمل بکنید تا خدا نصرتش را بیاورد

این‌جا این بحث است که کسی نمی‌تواند در کار دیگری تجسّس بکند تا بفهمد که بالاخره این مال‌ها دست او است. این‌ها «عُثِرَ عَلَى»؛ دست یافتند، یعنی دیدند، دیده شد، فهمیده شد. وگرنه شما در کار دیگران تجسّس نکنید تا ببینید که این‌ها راست می‌گویند، یا دروغ می‌گویند. مگر بحث‌های اجتماعی و رصدهای اجتماعی دارد که آن‌ها سر جای خودش است.

ببینید قرار نیست ما همه کار را به دوش بگیریم که گاهی از اوقات فکر می‌کنیم که خوب مثلاً اگر این‌جا شخص پرچم صلح بلند کرده است، نکند می‌خواهد سر ما کلاه بگذارد! شما خدایی عمل کنید، خود این قاعده است. شما خدایی عمل بکنید، نصرت‌ها و کمک‌ها می‌آید. خود این یک قاعده است، نصرت‌ها و کمک‌هایی که اصلاً می‌شود روی آن‌ها حساب کرد. برای همین است در خطبه قاصعه نهج‌البلاغه، خطبه 192 حضرت امیر می‌گویند که شما اگر بجنگید نه در راه خدا، یعنی به خاطر خدا نجنگید، دیگر «إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَى غَيْرِهِ حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ ثُمَّ لَا جَبْرَائِيلُ وَلَا مِيكَائِيلُ وَلَا مُهَاجِرُونَ وَلَا أَنْصَارٌ … إِلَّا الْمُقَارَعَةَ بِالسَّيْف»؛ دیگر نه جبرئیل می‌آید، نه میکائیل می‌آید، نه جان بر کفان می‌آیند، شما می‌مانید و چکاچک شمشیرها! دیگر روی هیکل ورزشکاری من حساب نکن، فکر کنی من هم وسط صحنه می‌آیم؟! نه! من در این‌جا به صحنه نمی‌آیم، اما اگر در راه ما باشد و در راه خدا باشد، باز حضرت امیر می‌گویند که وقتی ما برای امر دین می‌جنگیدیم «وَلَا … بِكَثْرَةٍ وَلَا بِقِلَّةٍ»؛ ما اصلاً با عدد کاری نداشتیم، ما فقط می‌جنگیدیم. بعضی می‌گویند که عدد ما کم است، حضرت می‌گوید ما اصلاً قبلاً که می‌جنگیدیم، به عدد کاری نداشتیم، ما فقط می‌جنگیدیم. غصّه‌ی عدد را نخور! کار ما بر اساس معادلات شفّافی است که روی میز بگذارید، معلوم باشد که این میزان تجهیزات نظامی، میزان فلان و…

این‌که فقط بخواهید این‌ها را با همدیگر مقایسه کنید، بحث این‌ها نیست. بحث وجود پارامترهای دیگری است که آن پارامترها به شدّت مهم است و می‌شود روی آن‌ها حساب کرد؛ یعنی فقط این نیست که بگیر نگیر دارد، یا این که می‌آید یا نمی‌آید! اصلاً این دیگر وعده نیست. خدا می‌گوید «وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم‏»(آل عمران: 152)؛ خدا وعده‌ی خود را اجرا می‌کند. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»(همان: 9) است. بحث این نیست که حالا ما حالا کارهای خود را می‌کنیم، خوب اگر خدا کمک هم نکرد، بالاخره لااقل ما کار خود را کرده باشیم! این دارد به صورت ظنّی و گمانی پیش می‌رود، نه! اگر واقعاً کسی، گروهی و جماعتی با نیّت صادق وارد صحنه شود و پایمردی بکند، می‌تواند روی وعده‌های خدا حساب کند. نه این‌که عدد اصلاً مهم نیست! نمی‌خواهند این را بگویند، ولی می‌خواهند بگویند که در این معادلات نرو! مثلاً نگویید: ما که اصلاً نمی‌توانیم از پس این‌ها بربیاییم! در امر دین این چیزها را نگو! برای همین است که می‌گوید «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ»(انفال: 65)؛ اگر 20 نفر باشید، حریف 200 نفر هستید.(این برای کسانی که خواستند در کلاس ریاضی معادله درس بدهند. نسبت آن یک به 20 است. بعد آن نسبت یک به دَه) «مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً»؛ اگر صد نفر باشید حریف هزار نفر هستید، ولی صابر باشید. بعد «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً»(همان: 66)؛ برای این‌که الان تو ضعیف شدی «فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْن‏»؛ نسبت شما می‌شود یک به دو، و اگر «أَلْف» باشید می‌شوید «أَلْفَینَ»؛ هزار نفر باشید، حریف 2 هزار نفر هستید. آن گروهی که با نیّت صادق و با صبر و پایمردی وسط بیاید، این می‌شود.

در همین سوره‌ی مبارکه‌ی انفال آیه‌ 61، را ببینید می‌گوید: «وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ»؛ اگر این کفّار به صلح گراییدند، بال صلح پهن کردند. «فَاجْنَحْ لَهَا»؛ اگر واقعاً بال صلح پهن کردند، شما هم صلح کنید. «وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه‏»؛ به خدا بسپار. «إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ»

ممکن است برای شما این سؤال مطرح شده باشد که خوب اگر حیله باشد چطور؟ آیه بعد می‌گوید: «وَإِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ»(همان: 62)؛ اگر خدعه و حیله‌گری باشد، خدا برای شما کفایت می‌کند؛ یعنی شما در این مسیر درست آن عمل بکنید، مسیر درست آن هم؛ یعنی تحت امر ولایت عمل بکنید، تحت امر پیغمبر عمل بکنید، تحت این اوامر باشید، تحت این اوامر که بودید، خدا شما را کفایت می‌کند؛ مثلا فلان گروه سیاسی که الآن می‌خواهد جلو بیاید اگر با مکر و خدیعت باشد، چطور؟ این‌جا خدایی هست، خدا این را جمع و جور می‌کند. یعنی شما روی هیکل خدا حساب کن! «فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ»،

لذا قرآن در بحث تجسّس کردن در کار دیگران، می‌گوید:

(107): فَإِنْ عُثِرَ عَلَى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَمَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ

«فَإِنْ عُثِرَ عَلَى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً»؛ اگر فهمیده شده که یک اتّفاقی افتاده، «فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا» دو نفر به جای این‌ها، همان چه کسانی؟ «مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيَانِ»؛ همان دو اولی؛ یعنی همان دو تا بچّه‌های او، از کسانی که نزدیکان میّت هستند، می‌آیند در جای آن‌ها قرار می‌گیرند، «فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ»؛ می‌آیند در جای آن‌ها قسم می‌خورند که محتوای قسم آن‌ها چیست؟ (اگر واقعاً این آیه بررسی شود، گاهی از اوقات آدم فکر می‌کند این‌ها چقدر با اصول محاکم قضایی فرق دارد!) «لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا»؛ بیایند قسم بخورند که شهادت ما احق از شهادت این‌ها است. این افعل هم افعل تعیین است. (احق است نه به این معنی که برای آن‌ها حق است، برای ما احق است. نه! بیایند جای آن‌ها قسم بخورند که شهادت ما درست است، شهادت آن‌ها باطل است). ولی این‌ها مگر اصلاً شاهد بودند؟ این‌ها شاهد نبودند. این‌که بیایند چنین قسمی را بخورند که ما شهادت می‌دهیم که شهادت ما حق است و شهادت این‌ها باطل است، خود این هم باز یک پدیده‌ای است که باید ببینیم این‌ها چطوری می‌توانند شهادت بدهند، با این‌که این‌ها اصلاً شاهد نبودند؟! ولی احتمالاً شهادت به معنای سوگند است برای حلّ این ماجرا. یعنی دارند می‌گویند عملاً سوگند ما نزدیک‌تر است، سوگند ما حق است، سوگند این‌ها حق نیست و(حالا کاری با این‌ها نداریم؛ چون این‌ها بحث های طلبگی است)

«وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ‏»؛ و ما تجاوز نمی‌کنیم، در این صورت ما ظالمین هستیم. محتوای قسم این‌ها این است. باید بگویند «لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَ مَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ‏» این آن محتوای قسمی است که این‌ها می‌خورند و باید بخورند.

(108): ذَلِكَ أَدْنَى‏ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى‏ وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

«ذَلِكَ أَدْنَى‏ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ»؛ می‌گویند این نزدیک‌تر است که شهادت بر وجه خودش انجام بشود. «عَلَى‏ وَجْهِهَا»؛ یعنی این‌طور شهادت، یک شهادت درستی است. «أَوْ يَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِم‏»؛ یا این‌که بترسند که ردّ یمین شود، «بَعْدَ أَيْمَانِهِم‏» بعد از یمین آن‌ها ببینند که ردّ یمین هم می‌شود.

آبرو از ابزار کنترل آدم‌ها

حالا باز به محتوای فقهی این قضیّه کاری نداریم. ولی یک نکته‌ای وجود دارد و آن این‌که می‌گویند یک جنبه‌ای وجود دارد و آن جنبه آبروی مردمی آدم است که یکی از ابزار کنترلی خود آدم همین مسئله است. این‌ها را بعد از نماز نگه داشتند. موقعی که همه هستند، بعد این‌ها را دارند قسم می‌دهند. وقتی قسم خوردند، این‌ها باید بترسند که اگر یک موقعی کشف خلاف شد، و در این وسط ردّ یمین شد، آمدند این‌ها شهادت دادند، دست تو رو می‌شود، او باید این از آبرو بترسد!

ببینید ما در کار مردم تجسّس نداریم. یعنی آدم برود در حوزه‌ی خصوصی مردم تجسّس کند و اصلاً حوزه‌ی خصوصی مردم می‌دانید که جای نفوذ احد النّاسی نیست. بعضی از افراد نمی‌دانم چرا این را می‌گویند، کلّاً خیلی هم بد است که این حرف زده شود! مثلا کسی می‌گوید چه کسی گفته است که ولی فقیه فصل الخطاب است؟ در جواب او می‌گوید: کجای کار هستی! می‌دانی ولی فقیه می‌تواند زن تو را طلاق بدهد! یعنی می‌خواهد طرف را به مرگ بگیرد، برای این‌که ته اعتقادات را به او بگوید که ولی فقیه زن تو را می‌تواند طلاق بدهد! این حرف بسیار غلط است. ولی فقیه ابداً نمی‌تواند زن یک نفر را طلاق بدهد. اصلاً ولی فقیه نمی‌تواند در حوزه‌ی خصوصی یک فرد وارد شود. مگر این‌که ارتباط با حوزه‌ی عمومی پیدا کند؛ مثلاً یک زنی داشته باشد که جزء اتباع خارجی باشد و بعد هم کاملاً مسئله جاسوسی او برای کشور مطرح باشد و اگر این‌طوری باشد می‌تواند زن او را طلاق بدهد. مگر این‌که لطمه به حوزه‌های عمومی بزند، وگرنه ولی فقیه ابداً نمی‌تواند زن یک نفر را طلاق بدهد. این چه حرفی است؟! اصلاً احدی چنین حرفی را نزده است که ولی فقیه در حوزه‌ی خصوصی شخص می‌رود نفوذ می‌کند!

ضرورت توجه مؤمنان به درجات ایمانی پایین‌تر

این‌ها همان چیزهایی است که در آن روایت است که «الْإِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ‏ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ»[3]؛ پلّه به پلّه از روی پلّه‌های ایمانی آدم بالا می‌رود. «فَلَا يَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَيْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَيْ‏ءٍ»؛ کسی که روی پلّه‌ی دوم است به کسی که روی پلّه‌ی اوّل است نگوید تو دین نداری! یک وقت می‌گوید تو اصلاً ایمان نداری و این‌ها. بعد می‌گویند: «فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَكَ فَيُسْقِطَكَ مَنْ هُوَ فَوْقَكَ‏»؛ آن پایینی را پایین نینداز. به خاطر این‌که یکی هم بالای تو است تو را پایین می‌اندازد. اگر قرار باشد که کسی، کسی را پایین بیاندازد. بعد هم می‌گویند که جای این است که تو اگر کسی در پلّه‌ی پایین است «فَارْفَعْهُ إِلَيْكَ بِرِفْقٍ‏»؛ دست او را بگیر، با آرامش این را بالا بیار. نه این‌که دست او را بگیر بکن! که اگر شخص را زدی شکستی «وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيق‏»؛ و یک چیزی را که طاقت آن را ندارد به او حمل نکن. نگو من وظیفه داشتم مسائل ایمانی و شرعی را به تو بگویم، گفتم. تو خواه از سخن من پند گیر خواه ملال!

یعنی یک چیزی را که شخص آن را تحمّل نمی‌کند به لحاظ ایمانی و دینی و انقلابی، شما ته داستان را یک دفعه روی گرده‌ی شخص بگذار، بعد از آن وقتی که شکست، می‌گویید چه آدم ضعیفی! بعد روایت می‌گوید که «مَنْ كَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُه‏»؛ اگر کسی مؤمنی را بشکند، جبران آن با خود او است! باید آن را جبران کند. شکسته بندی او هم با خودش است. لذا این‌طوری نیست که آدم مسائل دینی و ایمانی طبقه‌بندی نشده را، همین‌طوری به شخصی تحمیل کند! او باید قدرت کشش آن را داشته باشد.

مثلا شخص اصلاً اصل ولایت فقیه را قبول ندارد، ولی بالاخره شیعه است، مؤمن است، نمازخوان است، خمس‌بده است، همه‌ی این‌ها است، حالا این را قبول ندارد. بعد هم به جای این‌که تازه تبیین شود، می‌خواهد با او کَل بیاندازد که یک دفعه، از آخر ماجرا یک چیزی را که البتّه غلط هم است، این را می‌گوید، (چون این را من دیدم،) بعد طرف می‌گوید ولی فقیه می‌تواند زن من را طلاق بدهد؟! شروع می‌کند هر چیزی که از دهان او در می‌آید، می‌گوید! بعد هم این آدم فکر می‌کند که طرف چقدر بی‌ادب است. تو واقعاً در قیامت باید پاسخ‌گو باشی، و نمی‌گوید من باید پاسخ‌گو باشم که این را تحمیل کردم! «وَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيق‏».

ما حق ورود و جاسوسی به حوزه‌ی خصوصی آدم‌ها نداریم. لذا حتّی در جریان حضرت لوط و قوم لوط، در سوره‌ی عنکبوت آیه‌ 28 دارد: «وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ»؛ حضرت لوط به قوم خود گفت: شما فاحشه‌ای انجام دادید که در عالم این بی‌سابقه بوده است، کسی این را تاحال انجام نداده بود. بعد می‌گوید: «أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ»؛ شما رفتید سراغ رجال، «وَتَقْطَعُونَ السَّبيل‏»؛ و راه تولید مثل را بستید. اصلاً راه‌ها را عوض کردید، راه را قطع کردید. «تَقْطَعُونَ السَّبيل وَتَأْتُونَ فِي‏ نَادِيكُمُ الْمُنْكَرَ»؛ شما برداشتید منکر را در اجتماع آوردید. یعنی آن را به حوزه‌های بحث‌های عمومی وارد کردید. این است که یک مشکلی است که بعضی افراد می‌گویند که آقا چرا شما به مسئله‌ی حجاب زیاد گیر می‌دهید؟ این یک مسئله‌ی خصوصی است! ولی اتّفاقاً این مسئله دقیقاً عمومی است. وگرنه اگر یک موقعی به شما در خانه‌ی شما گیر دادند، این در حوزه‌ی خصوصی است وگرنه این‌که دیگر در حوزه‌ی عمومی است؛ یعنی شما یک فحشایی را دارید وارد فضای اجتماع می‌کنید. «تَأْتُونَ فِي‏ نَادِيكُمُ الْمُنْكَر» که جواب سر بالا دادند. گفتند: «فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ‏»؛ اگر این‌قدر بد است بگو مثلاً برای ما عذاب بیاید! ولی این چه ربطی دارد؟! البتّه عذاب هم می‌آید و آمده است. بعضی افراد می‌گویند عذاب بیاید، فکر می‌کنند یعنی مثل ریگ از آسمان مثلاً سنگ ببارد، این عذاب می‌شود، ولی قرآن می‌گوید: «يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ»(انعام: 65)؛ همدیگر را می‌اندازیم به جان هم بیفتند، با همدیگر درگیر شوند، خود همین عذاب است و به عنوان عذاب از آن یاد می‌شود.

به هرحال با این‌که فرد اعتقاداتی ندارد، ولی درحوزه‌ی عمومی آبروداری حوزه‌ی عمومی را نگه می‌دارد. لذا انسان هر چقدر در حوزه‌ی خصوصی گناه کرد، کرد ولی اگر بی‌آبرویی در بیاورد، یعنی آدمی باشد که دارد آبرو را هتک می‌کند. یعنی یا در فضای عمومی تعریف می‌کند من این را کار را انجام دادم، یا می‌آید این کار را در فضای عمومی انجام می‌دهد! این از آن چیزهایی است که باید به جدّ جلوی آن را گرفت. چون که اصلاً همین که انسان از آبروی خودش می‌ترسد که یک جایی در بیرون آبروی او برود، خود این جزء کنترل‌هایی است که خدا می‌پسندد. اسم این‌ها ریا نیست. مثل همین جهنّم خدا که آدم از ترس جهنّم به بهشت می‌رود که همه‌ی ما تقریباً همین‌طوری هستیم، إن‌شاءالله به بهشت می‌رویم؛ چون این‌قدر گفتند جهنّم این‌طوری است که همه‌ی ما از ترس جهنّم به بهشت می‌رویم دیگر! الآن آیا همه «حباً لله» دارند با خدا حال می‌کنند؟ این‌طوری نیست. من بارها عرض کردم بار دیگر هم بخواهم عرض کنم همین است. شاهد آن این است که همه ما نماز صبح می‌خوانیم، ولی نماز شب بعید است که همه‌ی ما بخوانیم. خوب چرا؟ به خاطر این‌که نماز صبح جهنّم دارد، لذا هر جوری شده نماز صبح را می‌خوانیم. ولی برای نماز شب مثلاً حالا چه کار می‌خواهند بکنند؟ می‌خواهند ما را بالا بروند دیگر؟! می‌خواهم بالا نبرند! مثلاً من حالا بروم با خدا بنشینم مناجات کنم که چه بشود؟! لذا با این‌که فاصله‌ی زمانی آن‌ها هم با همدیگر شاید خیلی تفاوت چندانی نداشته باشد. ولی فقط آن نماز را می‌خوانیم؛ به خاطر این‌که ما از جهنّم می‌ترسیم. خود این هم خوب است!

یک چیز هم همین جهنّم آبرویی است که برای آدم پیش می‌آید. خود این هم خوب است. کسی این را نگوید که من اصلاً کاری به مردم ندارم، من کار خود را انجام می‌دهم، هر طوری که دوست دارم می‌پوشم، هر طوری که می‌خواهم حرف می‌زنم، هر طوری که هستم. مثلاً فکر می‌کنید، این‌ها نشانه‌ی اقتدار است؟! یعنی این‌طوری برخورد کردن که انسان آبروی خودش را در میان مردم بریزد. به گناه‌های خود در میان مردم اعتراف و اشاره بکند، [خوب نیست]؛ لذا این آدمی که آبرو را دارد حفظ می‌کند، یک حریم‌ها و لایه‌هایی را نگه داشته است. اتّفاقاً خیلی خوب است!

تغافل مهم‌ترین اصل تربیتی

این «سَتَّارُ الْعُيُوبِ» بودن خدا باعث شده است که ما الآن کنار هم هستیم وگرنه اگر پرده‌ها همین‌طوری بالا برود، مانند پرده‌های سن بالا برود، همه فرار می‌کنیم. همین‌که خدا این پرده را انداخته است،[خوب است] برای همین است که یک نکته‌ای به شدّت در دین در برخورد توصیه شده است و آن تغافل است. در مسائل تربیتی به خصوص برای بچّه. همان کاری که خدا با ما می‌کند، خدا که از ما غفلت ندارد، ولی با توجّه به همه‌ی کارهایی که ما انجام دادیم، اگر مثلاً بگویند بیا دعای کمیل بخوان، مثل شیر می‌رویم، کأنّ هیچ کاری انجام ندادیم! می‌رویم قشنگ دعا و مناجات می‌کنیم. و یک صحبت‌هایی می‌کنیم که اصلاً کأنّ ما هیچ کاری انجام نداده‌ایم! ولی اگر قرار باشد خدا مرتّب خطاهای آدم را به آدم نشان بده، که …

مثلا یک مادر خیلی از وقت‌ها متوجّه می‌شود که بچّه رفت آن‌جا شکلات برداشت، رفت این خطا را کرد. بعد مرتّب این کار را ادامه می‌دهد. اگر مادر بگوید: فکر می‌کنی که دراز گوش پیدا کرده‌ای! یعنی نشان بدهد که من می‌فهمم و فهمیدم تو انجام دادی یا ندادی، خوردی یا نخوردی، این بچه را در منگنه‌های متعدد قرار می‌دهد و بچه می‌ترسد؛ یعنی خود پدر و مادر متوجّه می‌شوند که بچه می‌ترسد و ترسید، ولی برای این‌که به او نشان دهد که فکر نکن که من نفهمیدم، من خیلی زرنگ‌تر از این حرف‌ها هستم که تو بتوانی من را دور بزنی! و این را مرتّب یادآوری ‌کند! بعد اتّفاقی که می‌افتد، این است که شخص بی‌حرمت می‌شود، بی‌آبرو می‌شود؛‌ چون دست او رو شده است. ملاحظه بفرمایید که خیلی با این سَبک برخورد نکنید. بلکه با سبک تغافل برخورد بکنید؛ یعنی فقط ببینید که کسی کاری کرد و خودش هم ترسیده. همین که مسئله را هر دو طرف فهمیدند، این‌ روش به شدّت طرف را جذب می‌کند. اصلاً مسئله تغافل برای این است که دست شخص رو نشود و آبرو و هویت اجتماعی او مخدوش نشود. همین‌که شخص بترسد که یک موقع اگر دست من رو شود خیلی بد می‌شود، بالاخره از ترس آبرو هم که شده دیگر نمی‌آید شهادت بی‌خودی بدهد. حالا بالاخره آدم یا به معاد قائل است یا به معاش قائل است. حالا الآن تو به معاش که قائل هستی. بالاخره می‌خواهی در این دنیا زندگی کنی یا نه؟ لااقل حرف راست بزن که دستت رو نشود.

تقوا در هرجا اشاره به مورد خودش است

(108): «… وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ‏»

این‌جا باز اشاره به تقوای الهی است که عرض کردیم هر جا تقوا اشاره‌ی به مورد خودش است. تقوا یک مجموعه‌ای از معارفی است که هر جا اشاره به موضوع خود دارد. ما در سوره‌ی توبه آن‌جا عرض می‌کردیم. وقتی که به شما می‌گویند: «فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ‏»(توبه: 7)؛ مادامی که آن‌ها روی قرارداد و پیمان‌های خود باقی هستند، شما روی قراردادها و پیمان‌های خود باقی بمانید. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ‏»؛ خدا متّقین را دوست دارد. این‌جا متّقین یعنی چه؟ یعنی کسی که روی پیمان‌ها و روابط بین المللی خودش باقی می‌ماند. معنی آن این نیست، بلکه مراد جدّی آن این است. اگر یک جایی بگویند: «قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ‏»(همان: 123)؛ با کفّار با غلظت برخورد کنید، با سرسختی با درشتی برخورد کنید، بدانید خدا با متّقین است. این‌جا متّقین یعنی چه؟ یعنی کسی که با کفّار با غلطت دارد برخورد می‌کند، خیلی آرام برخورد نمی‌کند. در این‌جا هم «اتَّقُوا اللَّهَ»؛ یعنی وقتی که می‌خواهید شاهد بر وصیّت‌ها باشید، از خدا بترس و شهادت به درست بده. حالا این چه ربطی به سوره‌ی مائده دارد؟ وصیّت، شهادت بر وصیّت و بعد از آن هم در آیه‌ی بعد: «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَا ذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ»؟

تقوا در این آیه یعنی شهادت بر وصایت انبیاء

من این روایت که الآن می‌خواهم برای شما بخوانم بعدا دیدم، این کاملاً مشخّص است که در سوره‌ی مائده بحث وصیّت و شهادت بر وصیّت و تقوای در شهادت وصیّت، این‌جا لبه‌ی اصلی طرح این موضوع بحث وصایت انبیاء است. لبه‌ی اصلی این آیات برای وصایت انبیاء است؛ یعنی حالا که وصایتی ایجاد شده است و شما شاهد بر وصایت بودید، تقوا پیشه کنید «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»؛ عدم تقوا یعنی شهادت ندادن بر وصایت انبیا که منجر می‌شود به فسق و خروج از ایمان. اگر نیایید شهادت بدهید که «أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّه‏»(طلاق: 2)؛ شما برای خدا باید شهادت بدهید.

روایت این آیه جالب است. در کافی روایت دارد[4]: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السّلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَا ذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا»؛ وقتی این آیه را از امام باقر (علیه السّلام) پرسیدیم، «قََالَ … إِنَّ لِهَذَا تَأْوِيلًا يَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ فِي أَوْصِيَائِكُمُ الَّذِينَ خَلَّفْتُمُوهُمْ عَلَى أُمَمِكُمْ»؛ تأویل این آیه چیست؟ که دارد: «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ»؛ روزی که خدا رسل را جمع می‌کند. ببینید معلوم است مسئله سخت است، یعنی همه‌‌ی رسل را جمع می‌کند با این‌که در قیامت «وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً»(مریم: 95) ولی رسل را جمع می‌کند، به آن‌ها می‌گوید: «فَيَقُولُ مَا ذَا أُجِبْتُمْ»؛ چطوری امّت شما جواب شما را دادند؟ چطوری جواب داده شُدید، چطوری به شما پاسخ دادند؟ چطوری پاسخ شما را دادند؟ می‌دانید که این نوع سؤال‌ها، سؤال‌های توبیخی است از خود انبیاء هم نیست، از أَمَم است. این مثل این آیه می‌ماند که: «وَإِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(تکویر: 9-8)؛ از آن دختران زنده به گور سؤال می‌شود به چه گناهی شما کشته شُدید؟ این سؤال از چه کسی است؟ از آن دختر بچّه‌ی زنده به گور شده است؟ نه! این توبیخ آن افراد است. این‌جا هم دارد رسل را جمع می‌کند توبیخ می‌کند. چه کسی را؟ امّت را. «مَاذَا أُجِبْتُمْ» خود ردّ جواب حاکی از این نکته است که انبیاء راضی نیستند. این جواب «لَا عِلْمَ لَنَا»؛ مثل این می‌ماند که بگویند: چه عرض کنم؟! چه باید گفت؟! ببینید نفر مورد توبیخ نیست، امّت‌ها مورد توبیخ هستند؛ یعنی ما یک هویّت امّتی داریم، چون که بالاخره همه این‌طوری نبودند که برگردند به انبیا پاسخ‌های بدی بدهند. ولی می‌بینید که مجموع نظر، فکر، رأی و اقدام امت‌ها نهایتاً این‌طوری در می‌آید. «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ». بعد این روایت می‌گوید که «مَا ذَا أُجِبْتُمْ فِي أَوْصِيَائِكُمُ الَّذِينَ خَلَّفْتُمُوهُمْ»؛ چه پاسخی دادند در این اوصیائی که شما بعد از خود بر أمَم خود گذاشتید؟ «فَيَقُولُونَ لَا عِلْمَ لَنَا بِمَا فَعَلُوا مِنْ بَعْدِنَا»؛ چه می‌دانیم این‌ها بعد از ما چه کار کردند؟

این نوع حالت ردّی که جواب نمی‌دهند، این حالت، حالتی توبیخی است که باز در همین سوره‌ی مائده آیه‌ 116 را نگاه کنید، این ادبیات و این زبان را می‌بینید شما ممکن است بگویید نه! اصلاً چنین حالتی را هم ندارد، ولی در ادبیات‌های قرآنی این حالت را دارند. «وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي‏ وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ»؟

آیات مثانی

ثنو بودن این آیات را با همدیگر ملاحظه بکنید. ببینید اصلاً یک کار ما در قرآن آیات مثانی است. مثانی به معنی ثنو و منعطف است. آیات وقتی که در هم منعطف می‌شود، به جهت معنایی جای دقّت دارد که آن موقع این‌که در سوره مائده می‌گوید:

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ (116) مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (117)

عبادت طاغوت یعنی پذیرش مدیریت‌های غیر الهی

«وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي‏ وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛ همین که این‌ها‌ حضرت عیسی و مادرش را اله من دون الله کردند، برخی از ابعاد این مقداری در بحث غلو درباره حضرت عیسی کشف می‌شود. در همین سوره‌ی مبارکه‌ی مائده عرض کردم که اصلاً فرایند غلو چه فرایندی است، این آیه هم یکی از شاهدهای بر آن بحث است که ببینید آیات مثانی دارد معلوم می‌کند که مسیحی‌ها این‌طور نبودند که خدا را قبول نداشتند، پس چرا این را می‌گوید شما این را کردید «إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ»؟ «إِذْ قالَ اللَّهُ … أَ أَنْتَ قُلْتُ‏»؛ تو گفتی که «اتَّخِذُونِي‏» ببینید برمی‌گردد به پیغمبر این را می‌گوید، با این‌که خدا می‌داند که پیغمبر این را نگفته است! ولی آیه داریم: «إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي‏ أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي‏ بِحَق‏»؛ تو گفتی من و مادر من را اله قرار دهید؟ و حضرت عیسی جواب می‌دهد: من چیزی را که حق نباشد نمی‌گویم. «إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ»؛ اگر گفته باشم تو می‌دانی. «تَعْلَمُ مَا فِي‏ نَفْسِي‏ وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي‏ نَفْسِكَ»، تو آن چه را در نفس من است می‌دانی، من تو را احاطه ندارم و نمی‌دانم. «إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ» ببینید این آیه هم همان را می‌گوید که «إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ * مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي‏ بِه‏»؛ من چیزی نگفتم، مگر هر چیزی که تو امر کردی من گفتم، «إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُم‏»؛ زیر بار ربوبیّت خدا بروید، در عالم زیر بار مدیریت خدا بروید. حرف من این بود، ولی این‌ها «عَبَدَ الطَّاغُوتَ‏» و این‌ها، کسانی بودند که «عَبَدَ الطَّاغُوتَ‏»؛ طواغیت را عبودیّت می‌کردند. خوب چه کسی می‌نشیند یک شاهی را عبودیّت می‌کند؟! پس عبودیّت می‌کند؛ یعنی مدیریت این را بر عالم می‌پذیرد، قبول می‌کند. مدیریت خدا، راه اعمال مدیریت و ربوبیّت خدا، در مدیریت‌های تشریعی چگونه است؟ از طریق اوصیاء است. از طریق این مسیرِ تعیین شده است. اگر کسی این مسیر را کنار می‌گذارد، به مدیریت و ربوبیّت غیر الله تبدیل می‌شود. «عَبَدَ الطَّاغُوتَ‏» می‌شود؛ یعنی می‌شود عبادت طواغیت. عبادت هم همین است. اله هم همین است.

در روایت است که یک مسیحی مسلمان‌شده، آمد پیش پیغمبر گفت، شما مرتّب گفتید ما می‌گوییم «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»(توبه: 31) حالا ما مسلمان شدیم، ولی ما این را نمی‌گفتیم! ما این دانشمندان و بزرگان خودمان را رب قرار نمی‌دادیم. پیغمبر گفتند که مگر شما نمی‌گفتید که هر چیزی که این‌ها بگویند! اصلاً با اصل خدا کاری نداشتید، هر چیزی که این‌ها بگویند، همین را عمل می‌کردید یا نه؟ گفتند بله! گفتند این یعنی این‌که «أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»!

رب، عبد و این‌ها به خصوص عنوان رب که بحث مدیریت است و ربوبیّت است که هم بحث تکوینی آن وجود دارد، بحث تشریعی آن هم است.

ببینید حرف حضرت عیسی در آیه 117 مائده این بود که «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ»(مائده: 117)؛ خود من مادامی که در بین آن‌ها بودم، خود من شاهد بودم و مجری این برنامه خود من بودم، «فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي‏»؛ وقتی که من را بردی، «كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ»؛ خود تو رقیب و مراقب من بودی، «وَأَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ».

این جا می‌خواهم این لسان توبیخی را عرض کنم که «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَا ذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا»

انبیاء با اظهار نادانی به بندگی و ضعف بشر اشاره دارند

البتّه یک فرقی بین رسل و ملائکه، وجود دارد. آدم تا بالاخره رسل شود، باید مَلَک بودن را رد کند. در همین آیات معروف سوره‌ی مبارکه‌ی بقره آیات خلقت در آیه‌ 31 می‌گوید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي‏ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ‏»؛ به من خبر بده از اسماء «قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا» یک استثنائی در آیه وجود دارد. فرق یک رسول با نبی همین است. چون که شأن رسل بالاتر است، و رسول این‌قدر توجّه به ضعف اصلی خود در برابر خدا دارد، حرف او «لَا عِلْمَ لَنَا» است، حتّی نمی‌گوید: «إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا»! چون که اشاره و اِشعار و شعور به ضعف اصلی خود دارد. بحث این نیست که رسول غیب نمی‌داند. چون که یک سری از آیات قرآن مثل این‌ که داعیه‌دار این است که انبیاء غیب نمی‌دانند! اصلاً کسی غیب نمی‌داند. مثلاً چند تا آیه را ردیف می‌کنند، می‌گویند که خوب خود این‌ها تصریح کردند که غیب نمی‌دانند؛ مثلا سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف است، آیه‌ 188 آن، صفحه‌ی 175، «قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»

«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي‏ نَفْعاً وَلَا ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّه‏»؛ من مالک هیچ نفع و ضرری برای خود نیستم، هیچ چیز «إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّه‏». (این «إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّه‏» هم فقط برای حرف اقتدار رب است) این «إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّه‏»؛ یعنی همان چیزی که خدا بخواهد ومن مالک هیچ نفع و ضرری برای خود نیستم. «وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْب‏»؛ اگر من غیب می‌دانستم؛ یعنی اصلاً غیب بدان بودم، «لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ»؛ یک خیری برای خود جمع می‌کردم، «وَمَا مَسَّنِيَ السُّوء»؛ و سوئی به من نمی‌رسید. اگر من غیب می‌دانستم که خوب بود. باز آیاتی مثل «وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَا ذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏»(لقمان: 34) یا این آیه «لَا عِلْمَ لَنَا»، گاهی از اوقات بعضی افراد را آورده به سمتی که اصلا انبیا علم غیب ندارند! در صورتی که اصلاً این‌طوری نیست! این‌ها در مقابل محکمات قرآنی است که مدام بحث غیب‌دانی رسل را مطرح می‌کند؛ مثل: «تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ‏»(هود: 49)، یا: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى‏ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ‏»(جن: 27-26)؛ خدا غیب را بر رسول مرتضی خود ظاهر می‌کند. اصلاً وحی می‌شود. تو شاهد بر اعمال امّت هستی. انبیاء شاهدان بر اعمال امّت هستند. آن‌ها شاهد بر پیغمبرند، «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى‏ هؤُلَاءِ شَهِيداً»(نساء: 41)؛ تو شاهد بر شهود هستی. یعنی بحث شهود بر اعمال و شاهدان بر اعمال که پس فردا می‌خواهند بیایند شهادت بدهند. خوب اگر می‌خواهند شهادت بدهند، باید تحمّل شهادت کرده باشند. همین‌طوری ندید که نمی‌تواند شهادت بدهد! باید تحمّل شهادت کرده باشد. پس این‌ها غیب می‌دانند. پس این چیست که با این زبان صحبت می‌شود؟! یک توجیه آن همین توجیه اشاره‌ی به ضعف اصلی آن‌ها است. یعنی من از حیث خود بودن خودم که نگاه کنم. من مدام دارم خود را از این حیث نگاه می‌کنم، نه این‌که دارم نگاه می‌کنم که من آن کسی هستم رسول می‌شود، برای همین حرف این است که «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى‏ إِلَيَّ‏»(کهف: 110) یعنی می‌گویند که «يُوحَى‏ إِلَيَّ‏»، ولی اصل آن این است که «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» اشاره به این ضعف است. چون که «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً»(نساء: 28)؛ اصلاً انسان روی ضعف خلق شده است. سرشت او روی ضعف است. باید هر کسی به این ضعف خود بیشتر توجّه کند تا کسی قُلدر پیش خدا نرود. یعنی اگر مثلاً همین‌طوری کت و شلواری پیش خدا برود بگوید که بالاخره گفتید بیا، آمدیم! حالا شما چه چیزی داری بدهی، بده! بالاخره ما محتاج هستیم. این‌طوری کسی پیش خدا نرود! اتفاقا اگر با ضعف اصلی پیش خدا رفت، چیزی گیرش می‌آید. یعنی گفت که: «وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِي بَعْدَ تَقْصِيرِي وَإِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً»(دعای کمیل)[5] یعنی شکسته و بیچاره و این‌طوری آمدم، شما یک چیزی به من بده. این مدلی است که شخص یک چیزی به دست می‌آورد. این اشاره به ضعف اصلی است.

البتّه یک توجیه دیگری برای خود این «لَا عِلْمَ لَنَا»‌ها وجود دارد و آن این است که در بعضی از روایات هم ما داریم که خدا انساء می‌کند. یعنی درست است که انبیا شاهد اعمال امّت بودند، ولی ببینید یک نفری که شما می‌بخشید، اگر صرفاً شما ببخشید، درست است که بخشیدید، ولی این در ذهن شخص بابت آن خطایی که کرده است همیشه یک خودخوری دارد که بالاخره ما این کار را در قبال این کردیم. درست است این مثلاً می‌گوید فراموش کن، ولی این حالت شرمندگی در وجود او هست و این حالت، حالتی است که یک بهشتی همین حالت را هم نباید داشته باشد. بهشت رفتن با شرمندگی نیست. یعنی درست است ما را آوردند بهشت، این روی عفوی است که خداوند می‌کند و به بهشت می‌برد، ولی بهشت رفتن با حالت انساء همراه است، با حالت به فراموشی سپردن است. به فراموشی سپردن این است که خود شخص اصلاً به یاد نمی‌آورد چه گناهی کرده است! چون که اگر مدام به یاد بیاورد که من را در بهشت با این گناه‌ها آورده‌اند، بهشت بر او جهنّم می‌شود! لذا در روایات داریم که خدا انساء می‌کند، از یاد او می‌برد.

یک چیزی هم داریم که خدا پرده‌ای می‌اندازد که خود این نبی هم به عنوان شاهد، وقتی امّت خود را که در بهشت می‌بیند، این‌طوری نگوید که این‌ها با فلان گناه‌ها به بهشت آمدند! این انساء وجود دارد و این در قدرت حق تعالی هست؛

لذا برای «لَا عِلْمَ لَنَا» این توجیهات هم شده است ولی توجیه اصلی آن محتوای همین سوره حالت یک شکایت محترمانه است. بعداً می‌بینید که در آیه‌ی 118، با این که حضرت عیسی آن‌ها به شدّت توبیخ می‌کند، که شما مسئله‌ی وصایت و ولایت را علم کردید و فلان کردید، اما چون انبیا «رَحمَةٌ لِلعَالَمِین» هستند، آن‌جا هم به این زبان گفته می‌شود «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ»؛ اگر آن‌ها را عذاب بکنی، این‌ها بنده‌های خود تو هستند! بالاخره مال بد بیخ ریش صاحب آن! بالاخره خود تو این‌ها را ساختی. «فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ‏»

البتّه سخن راجع به ائمّه‌ی کفر و نفاق فرق دارد. قرآن در سوره قصص می‌گوید:

وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (63) وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ‏ (64) وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَا ذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65)

آن کسانی که «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْل‏»(قصص: 63)؛ آن‌ها را به عنوان کسانی که پیش قراولان پرونده‌های گمراهی حرکت می‌کنند، معرفی و مجازات می‌کند، ولی این امّتی که بالاخره در این جریان بُر خورد، این فرق پیاده‌نظام و سواره‌نظام‌هاست. شما سوره‌ی مبارکه‌ی قصص را ببینید. کسانی که سلسله‌ جنبان اغواگر هستند «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْل‏»؛ کسانی که دارند به خود دعوت می‌کنند. خود را امام باطل دارند قرار می‌دهند. حساب آن‌ها دیگر جدا است. ولی توده‌ی مردمی که حالا شما فرض کنید بعد از پیغمبر آن توده‌ای که در این جماعت از این مسلمین بُر خورد، خوب این جا دارد که پیغمبر بگوید که «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ» اگرچه حساب آن‌ها تک‌تک می‌خواهد رسیده شود، ولی از امّت شاکی است. امّت هم مورد توبیخ است. «قَالَ الذینَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْل‏» این را از آیه‌ی قبل از آن ببینیم آیه‌ 62، صفحه‌ی 393، «وَيَوْمَ يُناديهِمْ»؛ روزی که آن‌ها ندا داده می‌شوند، روزی که خدا آن‌ها را ندا می‌دهد، می‌گوید که: «فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ»؛ کجا هستند آن شرکایی که می‌پنداشتید، «قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ»؛ کسانی که قول عذاب بر این‌ها محقّق می‌شود. یعنی اصلاً کار این‌ها دیگر ردخور ندارد. «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هؤُلَاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا»؛ این‌ها برمی‌گردند به خدا می‌گویند که پروردگار این‌ها بودند که ما آن‌ها را گمراه کردیم، «أَغْوَيْنَاهُمْ» ما آن‌ها را گمراه کردیم، «كَمَا غَوَيْنَا» چون خود ما هم گمراه بودیم، این‌ها را هم گمراه کردیم. «تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ»؛ ولی ما از این‌ها برائت می‌جوییم. «مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ»؛ این‌ها ما را نمی‌پرستیدند. «وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ‏ * وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَا ذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ‏َ»

ببینید این‌ آیات مثانیّ همدیگر هستند. این‌جا داشت «فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ»(مائده: 109)، و آن‌جا دارد «وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ»(قصص: 65)؛ روزی که آن‌ها را ندا می‌دهند، می‌گویند: جواب مرسلین را شما چطوری می‌دادید؟ هم از خود امت‌ها سؤال می‌شود، هم از خود مرسلین سؤال می‌شود. لذا این آیات اگر به صورت مثانی کنار همدیگر بیاید، تکلیف این آیات سوره‌ی قصص هم روشن می‌شود.

صلوات!

[1] – ما این را به والدین خودمان هم می‌گوییم و گفتیم و اصرار هم می‌کنیم که بیایید لااقل در یک سوم مال خودتان که متعلّق به خود شما است بیایید وصیّت کنید وگرنه ما می‌خوریم یک آب هم روی آن! یعنی اگر فکر کردید که ما می‌بریم این‌ها را مثلاً صرف کار خیر می‌کنیم، نه! ما این کارها را نمی‌کنیم. ما لااقل این مقداری که شما الآن قدرت دارید، حالا بچّه‌ها هم که دیگر مشکلی ندارند، اگر بحث این است که بله مثلاً من الآن یک خانه‌ی Pent House ندارم، خوب این هم که همیشه از این مشکلات هست اگر بخواهد این ها را مشکل در نظر بگیرید! لذا خود اصل وصیّت کردن مهم است و اگر شما به والدین خود نگویید، احتمالاً خودخواه هستید. از سر خودخواهی که حالا مثلاً حواس ما به اندازه‌ای از مال بود که این حالا می‌خواهد مثلاً یک سوم از این مال هم کم بشود! این را بگویید بگذارید وصیّت بکنند برای خودشان و عواقب خودشان، البتّه بهترین مصرف‌ها بشود، صرف امور خیر شود. دست شما باشد که خورده می‌شود. لذا آن مقدار که می‌توانند در اموال خود نفوذ بکنند، در همین یک سوم، همین مقدار را وصیّت بکنند که این مقدار را بالاخره اگر ظهور امارات موت شد، این را حتماً بگویید، اشاره بکنید! بعضی افراد این را نمی‌دانند. اصلاً نمی‌دانند که بالاخره شما دارید، می‌روید می‌توانید یک سوم از این اموال را با خود ببرید.

شخص نمی‌داند و فکر می‌کند باید همه‌ی اموال خود را بگذارد و برود. نه! شما دارید می‌روید یک سوم از اموال را می‌توانید ببرید. خوب این را ببر! این را خوب است که به والدین بگویید، نمی‌دانند می‌توانند وصیّت کنند. خیلی افراد این نکته را نمی‌دانند. فکر می‌کنند که وصیّت یک کار فرمالیته‌ای است.

[2]– الكافي، ج ‏7، ص 414.

[3]– الكافي، ج ‏2، ص 45.

[4]– الكافي، ج ‏8، ص 338.

[5]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 62.