*تفسیر سوره مائده، جلسه 8
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ نَسْتَعِينَ وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ».
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزيرِ وَما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (3) يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (4) الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَلا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»(5).
توضيحات مفصّلي درباره بخش میانی آیه 3 داشتیم كه ارتباط آن با این آیات چيست. در آیه 3 فقط يك بحث خشيت مانده است كه اين خشيت يك نهي ارشادي است كه نترسيد،کما اینکه در انتهاي جلسهي گذشته آيه 37، سوره مباركه احزاب، ص 423 درباره بحث زینب بنت جحش بود «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»، عرض كرديم که روايات بیراهی نسبت به شأن پيغمبر در اين زمينه آمده است كه «تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ»؛ يعني اگر تو نسبت به همسر فرزند خواندهي خود چشم داشتي! كه واقعاً این چیزی است که اهل تسنّن در روایاتشان دارند، هيچ آبرويي برای پيغمبر باقي نميماند كه نسبت به كسي چشم نظر داشته باشد «تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَتَخْشَى النَّاسَ»؛ تو از مردم ميترسيدي، اگر به ياد داشته باشيد اين زمينهاي براي آن بحث «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»(مائده: 67) بود. در آيه 57 سوره مباركه مائده ميگويند اين دو آيه ابتدا و انتهاي يك قسمت است، اينها يك بحث تفسيري نيست، اينكه شما بگوييد قسمت «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» يك چيزي هست كه اگر آن چيز اعلام نشود كلّ رسالت اعلام نشده است، اين آن قدری است كه از خود ظاهر آيهي «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» برمی آید و خود این آیه مبین شرايط تاريخي است، و اگر مشخّص شود كه آن آيه هم مربوط به ولايت است كه از خود متن آيه معلوم ميشود، معلوم ميشود شرايط آخر مدينه اين نيست كه ميگويند كه مثلاً يك غديري بود و همه تبريك گفتند و بعد همه ميدانستند اين به نفع حضرت علي تمام ميشود! شرايط غير از اين بود. درست است كه يك غديري بود، ولي ظاهراً اصلاً قرار نبود كار به دست امير المؤمنين برسد؛ يعني پيغمبر ميدانستند چنين اتّفاق نخواهد افتاد. اگر شما ميبينيد در همان سال آخر حركت عجيب پيغمبر اين است كه حضرت علي را به يمن ميفرستند، اين گواهي است بر همين داستانهايي است كه قرار نبود خلافت به حضرت برسد و آن موقع اينچنين توجيهاتي ميكنند كه حضرت علي به سقيفه نرفت؛ به دليل اينكه مشغول كف و دفن پيغمبر بود، به همين راحتی يك آدم گاهي يك توجيهاتي ميگويد و خود ما رفته رفته آن قدر ميگوييم كه باور ميكنيم كه حضرت حاضرند مسیر كلّ تاريخ اسلام و مسیر ولایت عوض شود، ولي من از كف و دفن پيغمبر باز نمانم! اين را به عنوان توجيه نرفتن سقيفه ياد ميكنند! اصلاً فضاي مدينه در انتهای زندگی پیامبر به گونهاي بود كه كار به دست حضرت علي نبود، اصلاً سپرده نميشد، قرار نبود چنين اتّفاقي بيفتد؛ آن هم در اين فضا!
اينكه آنجا «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» دارد، اينجا همين بحث «وَتَخْشَى النَّاسَ»(احزاب: 37) است كه تو از مردم ميترسي، معلوم است يك ترسي از مردم وجود داشته و اين ترس نه از روي وحشت نسبت به مردم است كه چه ميگويند؟! يا اينكه ممكن است مردم بلايي سر آدم بياورند؛ چون در اصل دشمنيهايي كه در مكّه بود پيغمبر نترسيد، چطور اينجا ترسيد؟! پس اين همان خشيتي است كه در مورد حضرت موسي گفته ميشود و امير المؤمنين اين خشيت را توضيح ميدهد كه اگر بخواهيد آيه را نگاه كنيد، سوره مباركه طه، آيه 67، ص 316 است. از آيه 65 اين است كه «قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى»؛ تو مياندازي يا ما اوّل بيندازيم؟ «قالَ بَلْ أَلْقُوا»؛ شما بيندازيد «فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى»؛ آنها ريسمان و عصاي خود را انداختند «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ أَنَّها تَسْعى»؛ از سحر آنها تصوّر شد كه اينها ميدوند كه خود اين يك بحث مفصّل دارد كه كاري به آن نداريم، اين نيست كه چنين كاري كردند! «فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى»؛ يك ترسي در جان موسي دويد.
آيهي بعدي گواه اين است كه محتواي این ترس چه بوده؟ «قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى»؛ نترس تو برتر هستي. ميبينيد لزومي ندارد خيلي از مواقع حتّي از روايات شاهد بياورد، از خود همين آیه معلوم است كه «لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى»؛ يعني اينكه مايهي خوف موسي اين بود كه حالا چه كسي در اين ميان پيروز ميشود، مردم چه فكري ميكنند، حالا آنها ميدان را ميدان مار كردند، حالا من ميخواهم يك مار بزرگ بيندازم، حالا آنها چه ميفهمند؟! بحث اين است چه كسي پيروز ميدان ميشود، نه اينكه من از اين ترسيدم كه آیا مال من معجزه است، من واقعاً معجزه دارم،یا ندارم؟! از اين نترسيده است. براي همين است كه امير المؤمنين در نهج البلاغه (خطبه 4) توضيح ميدهند، ميگويند «لَمْ يُوجِسْ مُوسَى عليه السّلام خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ»؛ موسي برای خودش نترسيد «بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَدُوَلِ الضَّلَالِ»؛ از غلبهي جهّال ترسيد و اينكه كار به دست آنها بيفتد و ضلالت آنها را بگيرد. حالا آنها ميدان را ميدان مار كردند و من هم يك مار بيندازند، نكند آنها نفهمند! نكند درست متوجّه نشوند! در حقيقت آن ترس و خوف و خشيتي است كه وليّ خدا ميگيرد وگرنه شما در همان آياتي كه سوره احزاب دارد «وَتَخْشَى النَّاسَ»(37) همانجا دارد «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ»(39)؛ از احدي جز خدا نميترسد. وليّ خدا از اين ميترسد كه نكند آنها به انحراف بيفتند! اين همان «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» است، اينجا هم «وَتَخْشَى النَّاسَ» است و اين ادبياتي كه در قرآن وجود دارد.
در هر جهت اگر شما خود آيه 3 سوره مباركه مائده را نگاه كنيد، چيزي كه اين آيه دارد اين است كه «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»؛ ديگر نميخواهد از آنها بترسيد، اين نهي ارشادي است، نهي مولوي نيست به اين معنا نيست كه من ميگويم و شما هم نترسيد. اين متوقّف به اين است كه يأس كفّار را بيان ميكند، ميگويد يك اتّفاقي افتاد كه كفّار مأيوس شدند، ديگر نميخواهد بترسيد! به اين ارشاد ميگويند. مثل اين ميماند كه يك ماشيني ميآيد مثلاً بچّه ميترسد، ميگوييم ماشين آن طرفی ميرود، نترس! اين به این معنا نيست كه نترس، نهی مولوي نيست، خودش مستقل يك نهی مولوي نيست كه ميگويد نترس، مثلاً دشمن حمله ميكند ولي شما نترسيد، حمله ميكند و نترس! اين نيست. بحث اين است كه او اصلا آن طرف ميرود، شما نميخواهد بترسيد، به اين نهی ارشادي ميگويند. ارشاد به اين است که دیگر موضوعي برای ترس وجود ندارد.
شما ببينيد اين نكته است كه وقتي اين آيه ثابت شد كه راجع به ولايت است، ديگر اصلاً مهم نيست! دیگر دشمن دارد آن طرف ميرود. اگر مشخّص شد كه اين نهي، نهي ارشادي است كه نهي ارشادي هم هست، اصلاً لزومي ندارد شما بترسيد.
در آيه 150 سوره مباركه بقره كه اينگونه آيات يك مقارنههاي جدّي با هم دارند كه زمينهي آن حاكميّت اسلام است و اینكه شما در ماجرای تغییر قبله كه تغيير قبله در ابتداي مدينه چه حركتي بود و آنها عملاً چه چيزي را جدا ميكردند؟! اين آخرين چيزي بود كه براي اسلام به عنوان لكّهاي مانده بود كه در آيات دارد که این موضوع به قدري پيغمبر را ميفشرد كه قبلهي خود او با قبلهي يهوديها مشترك است كه آن حالات عميق پيغمبر وقتي در همين سوره نقل ميشود «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ»(بقره: 144)؛ ما داريم ميبينيم تو به آسمان چشم مياندازي، مثل اينكه پيغمبر واقعاً منتظر وحي است که اين قضيه از يهوديها جدا شود. «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها»؛ ما تو را به سمت قبلهاي چرخانديم كه… ادب پيغمبر را هم تماشا كنيد، ادب پيغمبري كه اينچنين دنبال تغيير قبله است، ولي فقط در آسمان چشم ميچرخاند، مدام به آسمانها نگاه ميكند ببيند بالاخره چه موقع اين تغيير قبله اتّفاق ميافتد. «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها»؛ ما تو را به قبلهاي چرخانديم كه راضي شوي.
هویتیابی حول محور رهبری
آن ماجراي تغيير قبله عملاً زمينههايي است براي آن جماعت و امت اسلامي جديد كه هويّت آن يك هويّت مجزّاست از تمام گروههايي كه در مدينه فعّال هستند؛ از مشركين، از نصارا، از يهود، آخرين ورژن (مسلمانی) براي هويّت جديد آنها در تغيير قبله اتّفاق ميافتد، آنجا است كه حاكميّت اسلام اتفاق میافتد؛ چون تا آن موقع يهوديها هنوز ميگفتند شما اگر نماز ميخوانيد چرا رو به قبله ما نماز میخوانید؟! ببینيد چه فشاري روي حاكميّت جديد داشت و اين چقدر مهم است. (53: 18) شما در پديدههاي ديني که نگاه ميكنيد، آنجايي كه آنها دور هم جمع ميشوند و حول آن حاكميّت و به طور خاص، رهبريّت خود جمع ميشوند، اگر در كلّ تاريخ اسلام نگاه كنيد، ميبينيد چه جايگاهي دارد!
شما حتّي بحث زيارت امام حسين از همين زاويه نگاه كنيد، ميفهميد كه زيارت امام حسين چرا اينقدر ثواب دارد!؟ اصلاً شيعه و جماعت شيعه خود را آنجا پيدا ميكردند. در دوران تاريخ بعد ميبينيد چرا ميگويند زيارت امام رضا از زيارت امام حسين بالاتر است؟ آنجا جايي بود كه باز شيعه هويّت خود را حول محور زيارت آن امام پيدا ميكرد، اصلاً ميتوانست جمع شود و هويّت پيدا كند. (28: 19)
ولایت یک عملیات است نه اعتقاد!
اينها نكاتي بود كه شما در آيات و تاريخ ميبينيد که آنها جدّي است و آن ولايتي كه نه صرفاً اعتقاد، همان چيزي كه تا حالا گفتيم آن ولايتي كه يك فعل است، يك عمليّات است، يك كار است، اين را متوجّه شويد. يكي گفت اگر شما دو سربند داشته باشد يكي لبيك يا خامنهاي و يكي لبيك يا ابا عبدالله باشد كدام را ميبنديد؟ گفتم شك نكن لبيك يا خامنهاي را ميبندم. ميدانيد چرا؟ يك دفعه تعجّب كرد كه چرا اين را گفتم. گفتم به خاطر اينكه تو نفهميدي در شعار لبيك يا خامنهاي، لبيك يا حسين، اين را متوجّه نشديد که وقتي كسي خاص را دارد، عام را هم دارد؛ ولي وقتي كسي عام را دارد، معلوم نيست كه هنوز خاص را هم داشته باشد! كسي كه زيد را دارد، حتماً انسان را دارد، كسي كه انسان را داشته باشد، معلوم نيست زيد را داشته باشد. براي همين چرا اين اتّفاق ميافتد كساني كه يك عمر با اخلاص حسين، حسين ميگويند، ولي در يك جمعي كم ميآورند؟ چرا اين اتّفاق ميافتد؟ به خاطر اينكه آن ولايتي كه از امام حسين به امام سجّاد رسيده است، همان است كه پايين آمده است، اگر شما سر اين رشته را نگه داريد به تمام آنچه كه ما قبل آن است آدم را ميرساند. بحث اين نيست که امام حسین بالاتر است یا آقای خامنهای؟! بحث اين است وقتي شما خاص را داريد، هميشه عام را داريد، ولي اگر عام را داريد معلوم نيست خاص را داشته باشيد. ممكن است عمري حسين حسين بگوييد و در فتنهي بسيار ساده كم بياوريد. فتنهي سال گذشته… اصلاً هر فتنهاي همين است.
با ولایت هیچ کس از قافله جا نمیماند
(59: 21)بدون ولايت همهي فتنهها پيچيده است، با ولايت همهي فتنهها ساده است. شما در اين 32 سال نگاه كنيد، ببينيد اگر كسي خود را کلیپس میکرد به ولايت، در كل اين 32 سال در هيچ جا نمیبرد و حیران نمیماند که چه کنم؟! اما اگر شما اين عنصر را كنار بكشيد، از اينجا بيرون بيايید همه چیز آن پيچيده است، همهي افعال آدم پيچيده است، همهي جهتگیریها پيچيده است. اينگونه است كه يك جماعتي ميخواهد حول يك هويّتي جمع شود، اين همان ادامهي شاخهاي است كه خود اهل بيت تعريف كردند، ادامهي همان سازمان وكالتي است كه تعريف كردهاند، و الیوم به اين جريان رسيده است كه ما روي قضيهي اين جريان قرار گرفتيم با ولايت همه چيز آسان است هيچ كس جا نميماند.(16: 23)
الآن كه بعضي مدام از من ميپرسند فتنهي بعدي چيست. هرچه باشد! بگو فتنهي علما است، بگو فتنهي شخصيّتها است، بگو فتنه اين است يا آن است، هر فتنهاي باشد! آن كساني بايد بترسند كه خود آنها ميخواهند همينطور بيولايت تصميم بگيرند كه بايد چه كار كنند، آنها بايد بترسند! آن كساني كه با ولايت ميخواهند تصميم بگيرند، آنها ترسي ندارند هرچه ميخواهد باشد. در اين 32 سال ما همين را ديديم. در اين 32 سال هر كس با ولايت بود، ريزش نميكند. بيولايت بود ریزش میکند. نگویید شما اسم آن را ريزش ميگذاريد؛ بلکه يعني اينكه آن كسي كه بدون ولايت بود ولو اينكه با امام حسين هم بوده، كاري كرده است كه دشمنهاي قسم خوردهي همين اسلام او را تأييد ميكنند اين يعني ريزش! نه اينكه تا يك چيزي خلاف نظر آقا گفت ريزش شود! این کسی که با این که يك عمر حسين حسين مخلصانه گفته، ولی جدول كساني را پر كرده است كه دشمنهاي قسم خوردهي همين اسلام و نظام بوده اند. تا اينكه ما چگونه ولايت را فهميده باشيم![1] (45:24)
به دليل اينكه در محتواي همان زيارتها وقتي شما ميرويد به جهت تاريخي ميبينيد كه چه توصيههايي شده است و اصلاً به چه دليل اينگونه توصيه كردند؟، اين نكته را ميبينيد. ثواب الله اكبر گفتنها، ثواب راهپيمايي رفتنها، ثواب تأييد آقا، ثواب نماز جمعهي آقا رفتنها و… بايد منتظر باشيم ببينيم اصلاً ثوابي بابت اينها بدهند كه فوق ثواب بسياري از زيارتهايي كه در آن مشتركاً همه ميروند! آن لبهي عمليّاتي بحث ولايت الآن در ايشان محقّق ميشود، لبّهي عمليّاتي بحث ولايت كه يك عمليّات است، این لبّهي عمليّاتي در ايشان محقّق است وگرنه حتّي در مورد لبّهي عمليّاتي امام زمان… امام زمان كه غايب است، عمليّات قضيه دست آن نائب ميرسد. تأييد آن نائب هم، تأييد امام زمان است. هر چقدر او تأييد ميشود، شما شك نكنيد هر چقدر كسي او را تأييد كند جريان مربوط به ولايت امام زمان را تأييد ميكند و هر كس خود را در همانجا نگه ميدارد و فكر ميكند صرفاً با عشق و ارادت به امام حسين به جايي ميشود رسيد، آن همينجا است كه شما به این جا برسيد و اگر به اينجا نميرسيديد و همانجا باقي بمانيد، ميبينيد در يك فتنهي بسيار سادهي سال گذشته، در چنين فتنهاي يك دفعه ميبينيد بعضي خود را نشان ميدهند. اگر شما اين را از ما قبول نكنيد، برويد قرآن بخوانيد، روايات بخوانيد اصلاً مفهوم ولايت معلوم بشود يعني چه؟! تمام تأكيد ما در خواندن اين آيات و روايات همين بود كه مفهوم ولايت معلوم شود كه يعني چه، صرف اعتقاد نبوده. (36: 29) اصلاً در سقيفه و در غدير چه چیزی نصب شد و چه چيزي غصب شد، شما نگاه كنيد ميبينيد همين نكته بود كه غصب شد و همين نكته بود كه نصب شد وگرنه تمام مفاهيم ديگر ولايت هيچ ارتباطي نه به غدير دارد و نه به سقيفه دارد. يعني از حب آن بگيريد به سقيفه ارتباط ندارد، به غدير هم ارتباط ندارد. (06: 30)
همين كار عمليّاتي آخر كه جريان رهبري باشد، اين قضيه به غدير ارتباط داشت، به حضور مردمي ارتباط داشت، به سقيفه ارتباط داشت، كل مسیر تاریخ اسلام را همين عوض كرد و مطمئن باشيد خيلي مواقع دشمن دوست دارد كه ما را در محبّت اهل بيت نگه دارد، شما به رَكَبِ دشمنان دقّت كنيد. بعضي مواقع ما فكر ميكنيم دشمن ديگر راجع به اهل بيت كه … در همين انگليس كه آنها پير استعمار هستند دوستان گزارش ميدادند كه الآن جريان شيعهخواري که امروزه دارد اتّفاق ميافتد به دليل وجود امام حسين است يعني اسلامخواری از نوع ورژن شيعهخواري كه دارد اتّفاق ميافتد، پروندههایي از آخوندها فاش شده است كه خود غربيها آنها را پرورش دادند که سريع وارد كار ميشوند كه جريان شيعه را به يك جريان صوفي تبديل ميكنند. به جاي جريان مجاهد و مبارز شیعه را به جريان صوفي تبديل ميكنند و با محبّت اهل بيت، با گريهي بر اهل بيت و در همينجا او را نگه ميدارند! چون كه مطمئن باشيد براي Alternative دين به صورت كلّي که نميآيند فيلم سكسي پخش كنند، هر چيزي فن بدل خود را ميخواهد. الآن اين همه جريان كه به نام جريان شيعه اتّفاق ميافتد، خود آنها آدم پرورش ميدهند كه در حوزههاي خودشان درس خوانده است، آدمي كه پول خود آنها را گرفته است، پروندهي خيلي از آنها در انگليس فاش شده است. آنها را ضميمهي كار ميكنند تا شیعه را به جريان محبّت اهل بيت تبديل كنند. جريان صوفيگري، جريان ارتباط با خدا، جريان دعاي كميل، هر چيزي كه آنها را در گوشه رينگ نگه دارد و وسط نياورد. (18: 32) اگرما قرار است در مجلس امام حسین سينه بزنيم برای این است که به نماز جمعهي آقا برويم نه اينكه برويم آنجا سينه بزنيم و گريه كنيم و در آن ميان هر اتّفاقي دارد ميافتد؛ لذا شك نكنيد که دارند بيت خامنهاي را ميبندند. شك نكنيد که خاص را ميبندند كه عام را داشته باشند. شما كه فقط عام را ميپذیريد معلوم نيست خاص را داشته باشيد.(00: 33)
آيه 10 سوره بقره را ببينيد «وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
«وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَحَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ»؛ هركجا بوديد روي خود را به اين سمت كنيد بعد شما آيات سورهي بقره را نگاه كنيد، ببينيد چقدر اين آيهي تغيير قبله آيهي سياسي است! هر كجا بوديد روي خود را به سمت كعبه و مسجد الحرام كنيد «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ»؛ تا اينكه آنها نتوانند با شما احتجاج كنند «فَلا تَخْشَوْهُمْ»؛ از آنها نترسيد؛ يعني اين هويّت درست شد، اين حاكميّت «وَاخْشَوْني»؛ از من بترسيد «وَلِأُتِمَّ»؛ براي اينكه تمام كنم. آنجا «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْت»(مائده: 3)؛ تمام كردم و اینجا «وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْكُمْ»؛ و براي اينكه نعمت خود را تمام كنم. اين جريان را ايجاد ميكنم براي اينكه نعمت خود را تمام كنم. اينجا فعل مضارع است؛ يعني كم كم نعمت خود را تمام ميكنم، اين جريان همان جريان حاكميّت اسلام است «وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»؛ و باشد كه هدايت شويد.
رابطه قبله و هدایت
شما به ياد داريد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ * صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» تفسير كرديم، «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»؛ تا اينكه هدايت شويد. چه ارتباطي بين رو به قبله بودن و هدايت شدن است؟ شما به اين طرف رو كنيد تا شما را هدايت كنم، اين همان جريان هدايتي است كه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» و آن آيهاي كه ديگر نميخواهم برگردم و مرور كنم. گفتم شما ببينيد اين آيهي «اهْدِنَا» به كجا برميگردد، بعد ميفهميد كه در يك سياقبندي حتّي «وَعَلاماتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ»(نحل: 16) ميفهمد كه در عمق معني اهتداء صرف اين علامات نجم نشانهاي آسمان دبّ اكبر و دبّ اصغر نيست، همان كه ميگويند علامات؛ يعني ما، نجم يعني رسول الله. «وَعَلاماتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ»؛ با اهتداء، هدايت در مورد اينكه آدم راه زميني پيدا كند، اين اهتداءها را سياقبندي كنید تا ببینید همينطور معارف از دل زمين بيرون ميزند؛ يعني از دل زمينهي قرآن ميبينيد معارف بيرون ميزند كه «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْني وَلِأُتِمَّ نِعْمَتي» آن موقع وقتي شما در تاريخ پاي ماجراي تغيير قبله ايستاديد، دقيقترين تحليلهاي قرآني را ميشود از روي آنها ارائه داد كه ماجراي تغيير قبله را از چه زاويهاي قرآن نگاه كرده است؟! اينها مقارنههاي جدّي آيات قرآن است. آنجا داشت كه «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ»(مائده: 3) و ماجراي ادامهي رضايت و اکمال را گفتيم، از اين آيه بيرون ميآييم إنشاءالله فقط با يك دعا كه خدا ما را از اين ولايت برخوردار كند و در اين زمينه باقي بمانيم! و الآن وقت اين بحثها نیست. (02: 37) بعضي ميگويند وقت اين است كه يك دور بحث كنيم ببينيم چرا انقلاب كرديم. بنده اعتقاد دارم كه وقت اين نيست كه ما برگرديم ببينيم چرا انقلاب كرديم! انقلاب كرديم كه كرديم به این ماهي! اين يعني چه كه برگرديم، اين موضع انفعالي است، ما كه الآن مثل اخبار كه نُه، ده، هشت كه شمارهي معكوس ظهور است، ميخواهيم برسیم به ورژن اصلي و نسخهي اصلي حكومت ولايي و آن وقت هنوز بحث كنيم كه دموكراسي بهتر است يا ولايت فقيه؟! آن هم در زماني كه ما الآن دههي 40 نيستيم، در دههاي كه نظام پوكيدهي غرب پوكيده بودن خودش را دارد نشان ميدهد؛ يعني وقتي شما در فضاي علوم انساني وارد شويد الآن انقلابهايي در دنيا خود را نشان ميدهد، يك موقع است وقتي تئوري آنها يك جايي لنگ ميزند با يك گِل و گچی آن را پر ميكردند. ولي الآن اينطور نيست، الآن ساختمان در حال ويراني است، حالا كسي در اين فضا بحث كند كه حكومت از نوع ولايي بهتر است يا از نوع دموكراسي غربي آن؟! آن هم با موضع انفعالی؟! الآن وقت چنين بحثهايي نيست. الآن وقت اين بحثها است كه وظايف در حكومت ولايي چيست، وظايف در حكومت ظهور چيست؟ الآن بايد اينها را بحث كنيم وگرنه الآن همه در مقابل غرب شوريدند، ما هنوز ميخواهيم بحث كنيم كه اين بهتر است يا آن! اين شمارش معكوسهاي ظهور است و باید ببينيم بايد چه كار كنيم.(59: 38)
(سؤال) اين خشيتي كه ميگويند از من بترس، جلسات گذشته عرض كرديم و اين بحث بود كه به شما گفته است كفّار مأيوس هستند، پس هنوز يك جريان ديگري است که آن از آن مأيوس نيستند؛ يعني كلاً هميشه گارانتي ندارد، از داخل ميشود خرابش کرد؛ مثل اينكه بگويند قرآن ديگر تحريف نميشود، ولي ميشود قرآن، تحريف از مواضع شود يا نه؟ تحريف لفظي نميشود، ولي تحريف از مواضع ميشود يا نه؟ ميشود قرآن را مثل يهوديها قرطاس قرطاس كرد «تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَتُخْفُونَ كَثيراً»(انعام: 91) ميشود يك كاري كرد كه واقعاً آدم تفسير قرآن بگويد و نسبت به آيات جهادي اصلاً متعرّض نشود! بعد آيات گل و بلبل از آيات قرآن بگوييم ميشود؟ ميشود.
لذا اين بحث هنوز باقي ميماند؛ يعني بحث منافقين به عنوان چيزي كه از داخل كار خود را انجام ميدهد، اين بحث باقي ميماند «فَلا تَخْشَوْهُمْ»؛ ديگر از مشرکین نترسید. اين مشركين كه در حقيقت اهل كتاب هستند، اهل كتاب؛ يعني يهود و نصارا. دشمن بيروني نميتواند كاري كند، ولي منافقين را بحث نكرده است. لذا «وَاخْشَوْنِ»؛ از من بترسيد چون اگر نسبت به دين من حيا نكنيد، اگر از من نترسيد، از داخل، سيستم نابود ميشود يعني پتانسيل اين را دارد كه از داخل خراب شود. لذا اين «كَفَرُوا» واقعاً هم مأيوس شده بودند، ولي يك جريان خيلي جدّي در منافقين شكل گرفته بود، آنقدر اين جريان جدّي بود كه به راحتي سقيفه را گرفت! يعني شما ببينيد چه زمينههايي چيده شده بود، كودتاي نظامي که نبود، خيلي راحت چنين اتّفاقي افتاد!
در اين زماني كه ميگويد «وَاخْشَوْنِ»؛ از من بترسيد، ديگر نميخواهد از آنها بترسيد، آنها نميتوانند كاري بكنند، ولي از داخل ميشود جرياني چيد و جلو برد، حركتهايي را چيد و جلو برد و مردم خمار بعد از احزاب و بعد از فتح مكّه را ميشود با يك جرياني كاملاً جلو برد و بدون كودتا حكومت را گرفت! اين همان است كه ميگويد از من بترسيد، از من حيا كنيد، ترس آميخته با احترام است.
آن چيزي كه ما داريم كه از خدا بترسيد نه اينكه (نعوذ بالله) مثل اينكه آدم از يك درندهاي ميترسد. ترس از خدا به نام خشيت آمده است، البتّه با خوف هم آمده است، ولي خوف از مقام است، «وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»(الرحمن: 46) اين خوف از مقام اين ترس و دلهرهاي كه شما ميبينيد وقتی يك عالِمي ميآيد، آدم خود را جمع ميكند با اينكه او هيچ صدمهي به اين نميزند، ولي يك ترس آميخته با احترامي در آن است به اين خشيت، خوف از مقام ميگويند.
با ذوق و سلیقه خود قرآن نخوانید
اگر كسي اين حالت خشیت را نسبت به خدا و وحي الهي داشته باشد، ديگر یک قل دو قل بازی نمیکند. وقتي وحي الهي است ديگر فوق آن حرف نميزند، ديگر فوق آن كاري نميكند، فوق رسول الله كاري نميكند، تئوري نميدهد. اين باعث ميشود كه آن جريان به آرامي جلو برود، همانطور كه خود خدا ميخواهد و اگر خشيت از خدا نباشد، خدا یکی و من هم يکی! گاهي اوقات حتّي پذيرفتنهاي آدم من باب ذوق خود او است! دوستان ميگفتند ما چگونه قرآن بخوانيم، ميگفتم مثل مقتسمين قرآن نخوانيد. ميگفتم يعني چه؟ در سورهي حجر دارد «كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمينَ * الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ»(حجر: 91-90)؛ كساني كه قرآن را عضو عضو ميكنند، يك سري عضوها را ميخواند، با يك سري عضوها كار دارند، با يك سري عضوها كار ندارند. يعني با ذوق خود قرآن ميخوانند؛ يعني خود آنها تعيين ميكنند كه كجاي قرآن را بخوانند، كجاي قرآن را نخوانند. به عبارتي سر سفرهي خود مينشينند، به جاي اينكه سر سفرهي قرآن بنشينند! چهارچوب خود را ملاك ميگذارند براي اينكه قرآن بايد چه چيزهايي را بگويد، ميبينيد به آيات مربوط به جهاد ميرسد ميخوانند، آيات مربوط به اخلاق را نميخوانند يا برعكس. به احكام ميرسد نميخوانند، يا برعكس. معلوم ميشود ذوق او براي خودش است، ذوق او براي قرآن نيست، نميخواهد تربيت شدهي دست قرآن باشد، ميخواهد تربيت شدهي دست ذوق خودش باشد. اگر كسي واقعاً از خدا بترسد و به دستورات خدا همراه با ترس از روي احترام داشته باشد، هيچ مشكلي به وجود نميآيد، چون چه چيزي بود قرآن كه نگفته است، چه چيزي بود كه رسول الله نگفته است، چه حجّتي است كه تمام نميشود، مگر ميشود حجّت تمام نشود، تمام عبارات ترجيعبند قرآن كه «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» (بقره: 109)؛ بعد از اينكه روشن شد، همهي اينها بعد از اينكه روشن ميشود و اينكه براي انسان چيزهايي روشن ميشود و خود انسان ميفهمد كه روشن ميشود منتهاي مراتب «وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»(همان: 130) «سَفِهَ نَفْسَهُ» يعني اينكه خود را خر كن، كسي كه خود را خر كند ميتواند رغبت عن پیدا کند و از ملت ابراهیم برگردد، «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ» (قیامة: 14) اين تای بصیرة تاي مبالغه است، تاي تأنيث نيست؛مثل علامة؛ اگر انسان در هر چيزي عالم باشد، نسبت به شناخت خودش علّامه است.
اين را در بحث «وَالْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ»(نساء: 75) گفتيم، اينقدر مدام در اين بحثها ندميد كه حجّت تمام نشده! مثل اينكه قضيه قماربازي است. حجّت تمام نميشود، قرآن ميخوانيد هدايت ميشويد، نميشويد. ممكن است هدايت نشويد. اين نيست! چرا راه خدا را شبيه قماربازي ميكنيد، هدايت بر عهدهي خدا است «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى»(لیل: 12)؛ كسي قرآن بخواند نه تنها هدايت ميشود، بلكه «لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ»(اسراء: 9) پاي خود را روي محكمترين نقطه ميگذارد. چرا برای رفتن به راه خدا قماربازي ميكنيد؟ این چه شکی است که من اگر بروم ميرسم يا نميرسم؟! ممكن است برسم، ممكن است نرسم! پس این چه كتاب به درد نخوری است كه ممكن است آدم برسد، ممكن است نرسد؟! اگر كسي «سَفِهَ نَفْسَهُ»؛ واقعاً خودش را به خواب زده خب نميرسد، بالاخره آدم خواب را ميشود بيدار كرد، امّا آدمي كه خود را به خواب زده است نميشود بيدار كرد! هر چه به او لگد بزنيد بيدار نميشود، ولي راه خدا قماربازي نيست، اگر ميگويند شب بلند شويد اين كار را انجام دهيد، آن كار را انجام دهيد، قرآن بخوانيد بعد نماز بخوانيد، شريعت را رعايت كنيد، قطعاً هدايت ميشويد. اگر كسي هدايت نشد ببيند كجا اشتباه كرده است! آیا شريعت را رعايت نميكند من باب اينكه من دنبال حقايق هستم؟! قرآن نميخواند؟! نماز نميخواند؟ لابد یک كاري نميکند وگرنه اگر كسي اين كارها را بکند، قرآن بخواند، تأمّل كند، عمل کند، هدايت ميشود.
(4): «يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ»
«يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ»؛ از تو سؤال ميكنند چه چيزي براي شما حلال شده است؟ «قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ»؛ طيّبات حلال شده است. اين نكتهاي است كه چه چيزي حلال شده است؟ طيّبات حلال شده است؛ يعني يك چيزي در متن واقع خودش طيّبات است و حلال شده است؛ نه اينكه چون كه حلال شده است طيّبات است! نه اينكه چون حرام شده است خبائث است! بلكه يك چيزي در متن خودش خبائث است، خبيث است بعد حرام شده است. يك چيزي طيّب است بعد حلال شده است. اين نكتهي مهمي است حواس شما جمع باشد بعضي فكر ميكنند يك سري دستورات دلبخواهي است ولی چون كه ما گفتيم باید به آنها عمل کنید!
نسبت به انسان هر چيزي غیر از اینکه حالت نفسی دارد، يك حالت نسبي هم دارد حالا ما كه از خوك و سگ زنهار ميكنيم، به خاطر اين نيست كه نسبت به خلق خدا شاكي هستيم؛ نه! هر چيزي با يك چيز ديگر نسبت دارد، اين با ما نسبتي ندارد، بحث اين است وگرنه اگر كسي به شيطان اينطور من باب خلق خدا بياحترامي كند، به خلق خدا بياحترامي كرده است مثلاً برگردد بگويد اين شيطان در اين عالم چه كاره است؟! اگر كسي نسبت به شيطان اينطور واكنش نشان دهد؛ يعني او سناريوي خدا را پيشاپيش زير سؤال برده است، شيطان جزء سناريوي این عالم است، اينطور نيست كه از بين برود. به خاطر همين است كه گفتهاند باد را لعنت نكنيد، حوادث طبيعي را لعنت نكنيد؛ مثلاً ميگويند اين باد لعنتي آمد رختها را برد، خب شما رختهاي خود را گيره بزنيد، باد بايد در اين عالم باشد، به شما هم ارتباطي ندارد! خدا از كسي اجازه نگرفته است وقتي كه باد را درست كرده است، شما نميتوانيد نسبت به خلقت خدا اعتراض كنيد، منتهاي مراتب ما نميخواهيم بگوييم خوك خبيث است، پس چرا خدا خبيث خلق ميكند. نه! آنها نسبت به ما خبيث هستند، اين نسبت به ما خبيث است، آن يكي طيّب است.
حلالی که طیب نیست
در بحث طيّبات در قرآن دو جور عنوان طيّبات داريم: يك عنوان طيّبات داريم كه كلّ حلالها را ميگيرد، اين طيّب بمعني العام است؛ يك عنوان طيّب بمعني الخاص داريم. آیه واضحِ طيّب بمعني العام همين چيزي است كه سوره مباركه اعراف، آيه 157، ص 170 هست و اين طيّب بمعني العام است؛ يعني هر آنچه كه حلال است. «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ»؛ كسي كه تبعيّت از رسول و نبيّ و امّي ميكنند كه «يَجِدُونَهُ» آن را مكتوباً ميآورند «عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَالْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ»؛ كه او طيّبات را حلال كرده است «وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ»؛ و او خبايث را حرام كرده است «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ»؛ و از آنها بارهای سنگين را برداشته است و آن غل و زنجيري كه دست و پاي آنها است، آنها را باز كرده است. مگر پيغمبر چه كار كرده است؟! واقعا هم نگاه بکنید، مگر پيغمبر چه كار بدي گفته انجام بدهید؟! بحث اين است. اين طيّبي است كه به معناي حلال است. آن طيّب بمعني العام است كه «فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
ولي يك طيّب بمعني الخاص هم در قرآن وجود دارد، آنجايي كه دارد «كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً»(بقره: 168)؛ حلال طيّب.
اصل در وجود اين قيدها قیدهای احترازي است. اين جملهاي كه آخوندها ميگويند قاعدهي احترازيت قيود كه قيود احترازي هستند؛ يعني اين «طَيِّباً» توضيح «حَلالاً» نيست.
ما يك چيزهايي داريم كه حلال است، ولي طيّب نيست؛ يعني ممكن است حلال باشد ولي طيّب نباشد، جزء چيزهاي پاك نباشد. شما آيه 267 سوره مباركه بقره را نگاه كنيد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ»؛ از طيّبات آنچه كه خدا براي شما از زمين اخراج كرده است، از طيّبات آنها بدهيد. از طيّبات «ما كَسَبْتُمْ». اين طيّبات چيست؟ توضيحي كه در ادامهي آيات دارد «وَلا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ»؛ تيّمم نكنيد. ريشهي این کلمه أمَمَ است، همريشهي امام است؛ يعني غصب نكنيد «وَلا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ»؛ اين خبيث را از آنها غصب نكنيد كه «تُنْفِقُونَ»؛ بخواهيد انفاق كنيد كه «وَلَسْتُمْ بِآخِذيهِ»؛ خود شما حاضر نيستيد بگيريد مگر با اغماض.
بدون انفاق از محبوبها نمیتوانید طیبات را کسب کنید
فرد ميخواهد انفاق كند، بعضي که اصلاً انفاق نميكنند اين يك مرحله است يعني فرض بفرماييد مثلاً تلويزيون كه ميخواهند بفروشند به سمساري ميدهند كه پول آن را دوباره به دست بياورند ولو اينكه ديگر به درد او نميخورد، بعد همينطور جلو بياييد از زيادي بايد انفاق كند تا اينكه به «طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ» برسد، براي همين است كه كارهاي عادي نيست و كارهايي است كه ممكن است به جاهاي ديگر كشيده شود. در انتها به آيه 268 و 269 كشيده شود كه شما بتوانيد از آنچه كه خود ميتوانيد استفاده كنيد، براي خود شما هم اين چيز خوبي است، بدهید و اين توصيهي جدّي كه شما تا نتوانيد از خودت بگذريد، به نیکی نمیرسید!
هر كسي ميتواند ذهن اقتصادي داشته باشد. من 50 ميليون تومان پول دارم، ميروم يك خانه 100 ميليوني ميخرم، اين 50 ميليون هم وام ميگيرم بعد شروع ميكنم به قسط دادن. فكر ميكنيد اين جريان تمام شدني است؟! مثلاً اين قسطها را داديد تمام ميشود، ديگر از اين به بعد انفاق ميكنيد؟ الآن ميگوييد 60 متر جا كه بچّهها هم هستند حالا براي بچّهها خواستگار بيايد و احتياج است… و همينطور اين حرف بيپايان هست. فكر نكنيد آدم اقتصاد بلد نیست! معلوم است او اين كارها را انجام ميدهد اينقدر وام ميگيرد بايد تمام عمر قسط دهيد. پس چه موقع وقت انفاق ميرسد؟! تازه باید از طيّبين بدهید؛ چيزي كه خودت هم ميتوانيد استفاده كنيد.
پس ببينيد كسي هوس حكمت نكند؛ چون برای حكمت كارهای دیگر دست آدم ميدهند! از اين خود گذشتنها ميدهند! مثلاً فرد ميخواهد انباري را خالي كند، چهار كفش فلان است شما اين كفش را به فقير ميدهيد، ميگويید به درد او ميخورد. واقعاً خجالت نميكشيد!؟ اگر خود شما به جاي او بوديد، ميخواستيد نزديك عيد براي بچّهي خود يك چيزي بخريد، بچّهي او نميفهمد كه اين كفش مستعمل است؟!
«وَلَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ»(بقره: 268)؛ از سر ناچاري ممكن است بگيريد، ولي فكر نميكنيد بچّهي او ميفهمد كه پدرش آن را نخريده است، اين اقتدار پدر او را لحاظ نميكنید؟! كساني كه پدر ميشوند ميفهمند چقدر پدر عزّت پيدا ميكند وقتي خودش با دست خودش براي بچّه جنس نو ميخرد، چقدر بچّه او را تحويل ميگيرد، چقدر پدر خوشحال ميشود! شما تمام اينها را كنار ميگذاريد، ميرويد يك چيز مستعملي را ميدهيد، آن هم به خاطر اينكه انباري خود را خالي كنيد! وقتي ميبينيد اين كفشها به درد نميخورد بيرون مياندازيد، تازه اينها را به عنوان انفاق ميدهيد! بعد تازه دنبال حكمت هم هستيد، حكمت ميخواهيد كه مثلاً این زیت عقل شما از درون شروع به جوشيدن كند كه «يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»(نور: 32)
بدون معلم و بدون از خودگذشتگی کسی به حکمت دست نمییابد
ميخواهيد روغن نفس شما آنقدر تصفيه شود كه از درون شروع به شعله كشيدن كند بدون معلّم؟ «وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» بدون اينكه در كنار معلّم قرار بگيريد همينطور از درون خود معارف بگيريد؟! بيخود ميكنيد چنين فكري ميكنيد، ميخواهيد با چنين كارها سر سفرهي حكمت بنشيند؟! درحالی كه «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[2]؛ همينطور حكمت از شما بجوشد مثل همين نفتي كه ديديد مثل لجن ميماند همينطور آتش نميگيرد، بايد با يك انفجار آن را آتش بزنيد. آنقدر اين نفت را تصفيه ميكنند كه گاز ميشود، بعد نفت ميشود بعد بنزين ميشود. بعد يك محصولاتي در میآید كه خود اشتعال است، از بس اين مادهي سوختني تصفيه شده است در داخل خود منفجر ميشود!
شیطان وعده فقر میدهد
آن يك حكمت است، «إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ»(بقره: 268)؛ بدان خدا غني است، مگر خود خدا نميتواند بدهد؟! خود خدا هم ميتوانست بدهد و وقتي شما چنين فكرهايي ميكنيد، طعمه شيطان ميشويد که میگوید: خر نشوی پولت را بدهی برود؟! «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ»(همان: 268)؛ شيطان وعدهي فقر ميدهد «وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً»؛ خدا وعدهي فضل ميدهد كه من بارور ميكنم، ولی من ميخواهم تو دست در جيب بكني وگرنه من به جاي آن به تو ميدهم، ميخواستم همين را ببينم «وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ»، پس خودت را بكش بالا برو. بعد كه اينطور ميشود «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ»(همان: 269)؛ اگر كسي بخواهد خدا به او حكمت ميدهد «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً»؛ خدا به كسي حكمت بدهد، حكمت را از سر همين از خود گذشتنها ميدهد «فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛ متذكّر نميشود مگر اولوالالباب.
اين آيه مقارنهي جدّي با آن آيه 9 سوره زمر پيدا ميكند كه آن جا دارد «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَقائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِِِ» اين آيات را با هم بسنجيد، معلوم ميشود حكمت را در چه بسترهايي ميدهد، حكمتها را كجا ميدهند، چه موقع حكمت پخش ميكنند. وقتِ توزيع كوپن حكمت چه موقع است؟! به خاطر چه كارهايي ميدهند و… كساني كه پوستها را ميشكافند و به لُب و مغز ميرسند كه آنها اولو الالباب ميشوند، لُب را صاحب ميشوند.
پس گاهي اوقات طيّب در مقابل خبيث است، ولي هر دو حلال است، فقط طيّب به معناي پاك نيست، آن چيزي كه ميبينيد، آن چيزي كه ميخوريد بعضي از اين غذاها حلال است، ولی غذاي طيّب و پاك نيست، غذاي خوبي نيست. به خاطر همين است كه بحث «حَلالاً طَيِّباً» لزومي ندارد كه اين قيد را قید توضيحي ببينيم، خود طيّبات ميتواند يك قيد احترازی باشد؛ يعني حلال طيّب که چیزی هم حلال باشد هم طيّب باشد.
علي أيّ حال در آيه 4 سوره مباركه مائده اينجا كه ميگويد «يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ» اين بحث را به اين خاطر گفتم كه آن قسمتي كه با واو جدا شده است اين دو تفسير ميتواند داشته باشد: يا اينكه ذكر خاص پس از عام است كه دارد يك مورد و مصداق از موارد طيّب را ميگويد و به معنی طيّب بمعني العام است. «يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ»؛ آنچه كه از جوارح تعليم داديد؛ جوارح جمع جارحه است، جارحه به معني حيوانهايي كه زخمي ميكنند مثل سگ و بعضي باز را هم ميگويند «وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ»؛ مكلّب يعني كسي كه پرورندهي سگ است، شما سگ را پرورانديد «تُعَلِّمُونَهُنَّ»؛ خدا اين قسمت را گذاشته است تا نشان دهد كه ما هستيم که تعلیم میدهیم، فكر نكنيد شما تعليم ميدهيد! «تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ»؛ از آن چيزي كه خدا به شما در پرورش سگ ياد داد؛ يعني اينجا نه تنها «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ» بلكه «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ تعليم سگ»؛ يعني ما همهي كارها را انجام ميدهيم، حواس شما باشد هر علمی از كانال ما رد ميشود و ما به شما ياد ميدهيم. «مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ»؛ از آن چيزي كه خدا در تعليم سگ به شما ياد داد؛ «تُعَلِّمُونَهُنَّ»؛ به آنها ياد داديد، اينها اشكالي ندارد.
البتّه الآن خيلي متداول نيست، ولي اين جزو احكام است كه سگ شكاري بايد ارسال شود، براي همين دارد كه «فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ»؛ از آن چيزي كه امساك كرده است و براي شما گرفته است، نه اينكه سگ شكاري برود براي خود چيزي بگيرد! شکارچی بسم الله ميگويد و سگ را ارسال ميكند و این حكم ذبيحه را دارد، او ميرود حيوان را ميگيرد و خفه ميكند، مردار را جلوي شما ميگذارد، ولي اين حلال است؛ يعني ميكشد و جلوي شما ميگذارد، اگر بگيرد و يك حيات مستقرهاي داشته باشد، بايد ذبح شود. اگر يك آهويي را بگيرد و او حيات مستقره داشته باشد، آن بايد ذبح شود. ولي اگر خفه كند و بياورد اين ذبح لازم ندارد، اين كار حلال است، منتها بايد به ارسال شما برود، نبايد براي خودش برود، تفريحي نبايد براي خود صيد كند و بگيرد. «فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ»؛ بايد براي شما اين كار را انجام دهد، از آنچه كه اين حیوان امساك كرده است.
تفکیک نجاست و طهارت از حلال و حرام
البتّه اينكه اطلاقگيري ميگويند الآن اين آيه در بيان حلّيّت و حرمت است نه در بيان نجاست و پاكي؛ يعني يك انصرافي در اين نقطه از مسئلهي طهارت دارد، لذا روي طهارت آن نميشود اطلاقگيري كرد يعني به اين معنا نيست كه اين طاهر هم است؛ يعني جاي دندان سگ مثلاً روي گردن آن طاهر است! آن را بايد شست، كما اينكه ذبيحهي معمولي را هم بايد شست، وقتي سر ذبيحهي معمولي را با كارد تيز ميبُرند، دندان سگ مثل كارد تيز است، فرقي ندارد. سر او را ميبُريد اين خوني كه روي گلوي خود او ميريزد نجس است؛ چون دم مسفوح است، نجس را بايد شست و خورد. لذا اينها در مقام بيان حلّيّت و حرمت است نه در مقام بيان طهارت و نجاست. چرا اين را ميگويم؟ به دليل آيه بعد؛ يعني بين حلّيّت و حرمت، نجاست و طهارت ميتوانيم تفكيك داشته باشيم. در آنجايي كه تفكيك معنادار است، در آنجايي كه شما ميگوييد حلال است، ولي نجس است، ما بايد بشویيم يعني نجاست عارضي دارد، ميشوريم و پاك ميشود. اينكه اشكالي ندارد، قابل جمع است. اگر در جايي باشد حلّيّت و حرمت با نجاست و طهارت يك تلازم منطقي داشته باشد؛ مثلاً شما بگوييد يك آشي را اهل كتاب درست كردند اين حلال است ولي نجس است، آن آش را ميشوريم بعد ميخوريم؟ اين که معنا ندارد، اين منهدم كردن غذا است. لذا جاهايي كه حلّيّت و طهارت تلازم منطقي بايد داشته باشد، در اين قاعدهي ملازمه را بايد رعايت كرد. براي اينكه ما در آيهي بعد ميخواهيم به اين برسيم كه ما طهارت اهل كتاب را قبول داريم؛ يعني اهل كتاب طاهر هستند، اتّفاقاً خود آيه خيلي در اين نكته طهارت اهل كتاب صريح است. حالا دسته رواياتي كه داريم آن يك بحث ديگري است كه آنها به چه چيزي برميگردد بايد آن را سر جاي خود توضيح دهيم! ولي بايد اين دقّت را باید بکنیم براي فهم قرآن، اينجا در بيان مطلب حلّيّت و حرمت است، در بيان حلّيّت و حرمت ميگويد: این شکارهایی را که سگها ميگيرند و خفه ميكنند و براي شما ميآورند اينها حلال است. «مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ»؛ آنچه كه براي شما ميگيرند بخوريد و نام خدا را بر آن ببريد يعني وقتي ارسال ميكنيد «وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِِ» چرا بايد به اين آيه تمام شود؟ چون انتهاي آيات معنادار است! اينطور نيست كه بگويند «وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌٌٌ»، مثلاً «وَأَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ» يك چيزي انتهاي آن ميگذاريم كه قضيه را جمع كنيم! اينطور نيست! وقتي شما اين سبك را داريد كه «وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِِ» يك تهديد است، زبان، زبان تهديد است و نشان ميدهد نكتهاي در بحث صيد است كه اين مورد تهديد است و ميفهمد كه چرا روايات اين بحث را ميكند كه صيد اگر صيد به تفريح باشد، اين صيد كردن حرام است؛ نه مصید، ميتواند بين صيد و مصید فرق باشد. ممكن است صيد شما حرام باشد، ولي مصید حرام نباشد؛ يعني حيوان صيد شده حلال باشد، ولي صيد حرام باشد. حتّي گفتند سفري كه كسي به صيد ميرود، سفرش سفر حرام است و باید نماز خود را كامل بخواند، اين براي همين صيدهايي است كه كسي از سر تفريح ميخواهد جان يك سري حيوان را بگيرد!
ببينيد چقدر اسلام منطقي است! هم مثل آن وجترینها (vegetarian) است كه بگويد: گوشت حيوانات را نخوريد، شما چقدر بيرحم هستيد كه گوشتها را ميخوريد! خب شما چقدر بيرحم هستيد كه اين علفها را ميخوريد، اين علفها هم جان دارند! شما اين همه علفهاي بيجان را ميكنيد كه چه شود؟! آدم هم يك سري حيوان را بيجان ميكند. اينكه تعبير خيلي ابلهانه دارند كه شما چرا اين همه حيوان بيجان را ميكنيد، بگوييد چرا شما اين همه گياه را بيجان ميكنيد؟ شما چه حقّي داريد كه آنها را بيجان ميكنيد مگر آنها جان ندارند؟ لذا اسلام هم بحث خوراكي را ميبينيد كه اين بحث را دارند به اضافهي اينكه تهديد دارد كه شما بيجهت نميتوانيد حيوانها را بيجان كنيد! براي همين داريم كه سفر به صيد سفر حرام است. كساني كه تفريحي صيد ميكنند حرام است، ولي مصید آن حرام نيست، آن حلال است. اين سفر و خود صيد كردن حرام است. «وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِِ»؛ خدا سريع الحساب است و پوستتان را میکَند! حواستان را جمع كنيد و اين كارها را نکنید و بعد «الْيَوْمَ»(مائده: 5) كه ديگر ادامه نميدهيم شما تفاسير را نگاه كنيد، آن موقع ميفهميد تفسير «الْيَوْمَ» را چه ميگويند؟
«الْيَوْمَ» براي توجّه دادن است؛ يعني ألا (آگاه باشید)، با اينكه آدم قبول نميكند، حتّي الميزان اين را ميگويد «الْيَوْمَ» يعني ميخواهد مورد را توجّه دهد، براي اينكه متوجّه شويد «الْيَوْمَ» ميگويد. و اين همان چيزي است كه لطف معنايي است كه گفتم «الْيَوْمَ» ناظر به چيست و اصلاً تمام اين حلّيّتها و حرمتها بر پايهي ولايت قرار گرفته است تمام واجبات و مستحبات. برای همين است كه ميگوييم «بِکُم تُقبَلُ الطَّاعَةٌ المُفتَرَضَة». اينجا گذاشتند «الْيَوْمَ» که مقارنهي جدّي با «الْيَوْمَ» آيه 3 دارد كه «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ»؛ امروز طيّبات حلال شد. يعني يوم ولايت است كه طيّبات حلال ميشود. با اينكه طيّبات حلال بود، در آيهي بالايي هم گفته است طيّبات حلال است يعني «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ».
اين تفسير تفسيري است كه راحتتر آيات را جمعبندي ميكنيم تا اينكه ما «الْيَوْمَ» بگوييم كه يعني توجّه توجه! چه امري مورد توجّه است؟ اين همه چيزهايي كه داشتيم خدا توجّه نداده است، حالا «الْيَوْمَ» را توجّه داده است!
(سؤال) عرض كردم اين طيّبات «طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ» (بقره: 172) به معناي طيّبات به معناي عام است؛ يعني «كُلُوا» اين حلالها، ولي به نظر ميآيد از اين بالاتر است؛ چون «طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ» بعضاً آن چيزهايي كه حرام باشد «رَزَقْناكُمْ» نيست، يا اينجا دارد «أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ»(بقره: 268)؛ آن چيزي كه براي شما اخراج كرديم، آن چيزي كه حرام باشد براي شما اخراج نكرديم.
(سؤال) «کلوا»؛ یعنی استفاده کنید. «رَزَقْناكُمْ»؛ يعني آنچه بالقوّه هست و آن ديگر «كُلُوا» ندارد! «کلوا ما رَزَقْناكُمْ» تحصيل حاصل است؛ یعنی آن چيزي كه از گلوي من پايين رفته است، از گلویم پایین برود!
(سؤال) بحث بالقوّه و بالفعل است. يك رزق بالقوّه داريم كه آنها رزق ما است؛ يعني رزقي است كه خدا براي ما قرار داده است. «رَزَقْناكُمْ» است، وقتي رزق استفاده شود بالفعل ميشود. «كُلُوا» به معناي خوردن نيست، به معناي استفاده كردن است. براي همين است كه ميگويند «وَلا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» (بقره: 188)؛ اموال همديگر را به باطل نخوريد، منظور اينكه تصرّف نكنيد.
صلوات!
[1] . تمام تأکیدهای ما در اين جلسات برای اين نكته بود كه ولايت از مقولهي افعال است، نه از مقولهي يك سري اعتقادات؛ نه از مقولهي يك سري محبّتها و ارادتها. همين الآن بعضي نسبت به آقاي خامنهاي محبّت دارند، كساني كه آقاي خامنهاي را دوست دارند به قول گزارشگران ورزشي: ميرويم تا داشته باشيم؛ ميرويم در فتنههاي بعدي داشته باشيم! چون ملاك فقط صرفاً دوست داشتن است، يك موقع آدم دوست دارد، يك موقع دوست ندارد، يك موقع بر مبناي آن چيزهايي كه خود من ميگويم و ميفهمم آن تصميم را ميگيرم، يك موقع نميگيرم. اگر اينطور باشد ميرويم تا در حوادث بعدي داشته باشيم! ولي اگر ولايت را فهميده باشد هيچ مشكلي ندارد. چه من اين حركت را دوست داشته باشم چه دوست نداشته باشم، همين كه است. اين علم دست او است. به قول آقاي حقشناس از مكّه كه آمده بود، آنجا من باب «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» خدمت امام خود رسيده بودند، (فیلمش موجود است) در فرودگاه از ايشان سؤال ميكنند، درباره ملاقاتي كه با امام زمان داشتند، گفتند: آنجا آقا گفتند عَلَم دست آقاي خامنهاي است، پرچم دين دست ايشان است، ديگر کسی نميتواند كاري كند، و به ايشان گفته بودند اگر اين علم زمين بخورد، علمدار زمين بخورد، همه چيز زمين ميخورد! حواس آدم بايد جمع باشد كه اين علم و عملدار زمين نخورد و الا ميرويم كه داشته باشيم كه من با مباني منتظر اين داستان هستم كه قيامتي بشود و كارنامهها آشكار شود و معلوم شود ثواب اين نماز جمعههاي آقا را رفتن، ثواب راهپيماييها رفتن از بسياري زيارت رفتنها بالاتر است.
[2]– بحار الأنوار، ج 67، ص 242.