تفسیر سوره مائده، جلسه 78
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ نَسْتَعِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ».
وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88) لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89) [1]
غدیر روز ولایت است
در باره آیه «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا» بحث رزق شد و قیودی که در آن است و میتواند از سنخ قیود احترازی باشد؛ یعنی خود طیب بودن میتواند امری مازاد را افاده کند. بحث حدود الهی هم انجام شد.
برگردید به ابتدای سوره مائده که در آن جا دارد «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً» که به نظر آمده بحث غدیر است که بحث مفصل آن را طرح کردیم که آیا این آیه خود روز غدیر را میگیرد، یا مطلب چیز دیگری است؟ در آیه 5 که دقت بکنید، خودش یک مشکلی ایجاد کرده برای کسانی که میگویند معنی الیوم؛ یعنی روز غدیر و یوم به معنی همین 24 ساعت! آیه دارد: «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ»؛ امروز طیبات برای شما حلال شد. در حالی که لمیقل به احد؛ هیچ کس نگفته این الیوم یعنی طیبات در غدیر حلال شده! و به این راحتی هم نمیشود قرینهی سیاق را بیخیال شد. ما در بالای این آیه دو تا «الیوم» داریم و نمیتوان گفت این الیوم هیچ ارتباطی به آن دو تا الیوم ندارد. «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَطَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ»؛ الیوم طعام اهل کتاب حلال است «وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ»؛ الیوم زنان پاکدامن حلال است. نکتهای که اشاره شد که یعنی چه که الیوم زنان پاکدامن حلال شد؟
در تفاسیر این آیات بسیار دغدغه ایجاد کرده و در تفاسیر این آیات به راحتی از سیاق خارج میشود! آن الیوم غدیر است و این الیوم چیز دیگری! مثل اینکه خدا کلام را مُصدّر کرده به الیوم!
دستور قرآن به تشکیل جامعهی دینی و نه جامعه متدینان!
عرض شد که این الیومها، یوم ولایت است. درست است که این آیه در غدیر استفاده شد و تطبیق داده شد و درست هم هست، منتهای مراتب این الیوم یعنی چه؟ یوم معانی مختلفی دارد: یوم به معنی روز در مقابل شب هست. به معنی 24 ساعت هست. به معنای هنگامه هم هست؛ به معنی امروزه؛ چنانچه در روایات داریم: «الدَّهْرُ یَومانِ: یَومٌ لَکَ وَیَومٌ عَلَیْکَ»؛ دنیا دو روز است: یک برههای برای تو و برههای علیه تو. یوم القیامه هم همین است. آن چیزی که ما از قرآن میبینیم، حتی در دستورات اخلاقی آن، تشکیل جامعهی دینی است، نه حتی جامعهی متدیننان! جامعهای که مسلمانان تشکیل دادهاند. حتی جز این قرآن حرفی ندارد. دین جز این حرفی ندارد. حتی تمام ریزهکاریهای اخلاق فردی دین را هم در این ببینید. نه اینکه ما یک اخلاق فردی داریم که فرد برای خودش دارای یکسری اخلاق هست. کلا اخلاق برای ما این جوری طرح شده که همان جور که امروزه برگرفته از دیروزهاست. اخلاقی که با انزوا بیشتر سازگار است. اخلاقی که این معانی جهاد و هجرت و استکبارستیزی در آن یا نیست، یا گوشه و کناری هست. به صورتی که شما میتوانید آدم متخلق و اخلاقی باشید و کلا به این معانی کار نداشته باشید. این میتواند اتفاق بیفتد، ولی در قرآن میبینید آنچه که در آن موج میزند، یک ضرب بحث جهاد، هجرت، مقابله با استبداد و استکبار است. در همین فرایند است که به سراغ اخلاق میرود و آفات زبان؛ یعنی وقتی آفات زبان را هم میخواهد بررسی کند، در همین نگاه بررسی میکند. میخواهد جامعهی دینی بسازد.
تحقق وعدههای الهی در صورت تشکیل جامعه دینی
بعضی از خطابهای قرآن به فرد است و بعضی وعدهها به فرد است؛ مثلا «… مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ …»(طلاق: 3-2)؛ اگر کسی تقوای خدا را رعایت کند خدا او را از بنبست خارج میکند و هوای او را هم دارد. گاهی خطاب قرآن به اجتماع است و اصلا با فرد کاری ندارد «وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ»(روم: 47)؛ بر ماست نصرت مؤمنین. این اصلا خطابش به فرد نیست؛ یعنی این جوری نیست که من یک مؤمن را در برابر یک کافر نصرت میکنم، بلکه این بحث است که جامعهی دینی باید شکل بگیرد تا نصرتهای من محقق شود. تا وعدههای من در این جامعهای که نظام آن بوی توحید میدهد، محقق شود. اینجا دیگر تعارف نداریم. ما روی این آیات حساب کردیم. این تست «وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا»(بقره: 217) را بزنید به یک جامعه؛ آیه یعنی با این جامعهای که بشود جامعه دینی همواره پیکار میکنند، تا اینکه شما را مرتد کنند. اگر میبینید با شما پیکار نمیکنند، از دو حالت خارج نیست: یا اینقدر تحقیر شدند و به زیر کشیده شدند و شدند «صاغرون» و طبیعتا دیگر نظام استکباری نیستند، یا اینکه شما مرتد شدید!
ارزیابی افراد متدین در جامعه غیر دینی
یعنی اگر دیدید مبارزهای وجود ندارد، جامعه مرتد شده. در همین جامعه مرتد آدمهای بسیار خوب میتوانند در آن رشد کنند؛ یعنی آدمهای خوبی که قرب الی الله داشته باشند و رو به سمت خدا حرکت کنند. مگر در زمان قبل انقلاب اینها نبودند؟ مگر این آدمها در تمام دنیا نیستند؟ کسانی که به صورت فردی شروع به قرب الی الله میکنند، میبینید همین جامعه جامعهای است که ارکانی مثل محرم، روزه، خمس، نماز جماعت در آن هست، ولی همهاش در بغل آمریکا! همین الان در عربستان همهی این چیزها هست. نمازهای مندرآوردی و غیر من درآوردی دارند. روزهها و قرآن خواندنهای آنچنانی ولی رویهم رفته در بغل آمریکا! این به خاطر چیست؟ به خاطر اینکه این تمام بدنش سالم است، ولی میت و مرده است؛ یعنی مادامی که جامعه دینی شکل نگرفته باشد، این جامعه سرپا نایستاده که تبدیل بشود به جامعه توحیدی که اگر بخواهد جامعه وحدانی بشود، احتیاج دارد به اینکه ملاکهای اتحاد را در خودش داشته باشد. ارتباطهای اجزاء با هم و ارتباط اجزاء با عنصری به نام ولایت به عنوان محوریت این حرکت وگرنه یک جامعه پخش و پلاست و همان شرکاء متشاکس است وگرنه توحید نیست. اصلا توحید همان چیزی است که یک جامعه را میتواند دور هم جمع بکند و این توحید ابعاد مختلفی دارد، از جمله ابعاد حاکمیت. بحث حاکمیت توحیدی بحث مفصلی است. در این فضاست که «الیوم احلت لکم الطیبات»؛ تازه امروز روزی است که طیبات حلال میشود. خیلی این آیه عجیب است که حتی احکام تازه الان احکام است! یعنی احکام هم در این جامعه توحیدی معنا پیدا میکند، نه اینکه یکسری احکام پخش و پلا دارد انجام میشود.
در قرآن ملاحظه بفرمایید! بعضی معتقدند آیات مثل بذر در قرآن پاشیده شدهاند! وسط مباحث اجتماعی یکهو بحث احکام کرده! نمیدانیم هم چه ربطی دارد؟! بلکه برخی قائلند که اصلا هیچ ربطی ندارد! قرآن یک جُنگ (کشکول) است که آیاتش را کنار هم چیدهاند!
ویژگیهای یک نظام زنده از نظر قرآن
در قرآن دقت بفرمایید تا ببینید چقدر این کتاب عجیب بیان شده است!. میشود آیات قرآن را از هم جدا کرد و از هر کدام مستقلا برداشت کرد، ولی در ژرفساخت خودش به هم مرتبط است. چطور شده که وسط مباحث سیاسی بحث احکام را میکند؟ شما هم سوره نور و هم سوره نساء را ببینید بلکه تقریبا هیچ سورهای را پیدا نمیکنید که مستقلا بحث احکام را بکند. احکام را در همین فضا بیان میکند. میخواهد جامعه دینی شکل بگیرد و نظامش از کل به جزء حرکت میکند؛ یعنی شما در این نظام باید از آفات زبان پرهیز کنید. در این نظام باید نماز شب بخوانید، منتها از آنجا تبدیل میشود به نماز شب؛ یعنی شما به دلیل این که کف خیابان داری حرکت میکنی و منزوی نیستی، باید نماز شب بخوانی؛ چون «إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا»(مزمل: 7)؛ چونکه شناور روز هستی باید بروی کار شبت را درست کنی. این جور اخلاقهایی که تصریح نمیشود در آن که ما چنین مفاهیمی نداریم ولی تبیین هم نمیشود. مثلا جایگاه جهاد تقریبا مشخص نمیشود. اصلا وقتی میگویند متدین، آدم به نظرش نمیآید که این میتواند مجاهد باشد و جهت حرکتش جهتی است که میخواهد حاکمیت دین استقرار پیدا کند. اصلا این دیده نمیشود. اگر متدین است لااقل جزء انصرافات کلامش این است که آدمی است که دروغ نمیگوید. نماز میخواند. خیلی روحیات معنوی هم دارد. اینکه شهدا متدین هستند را ما خیلی قبول نداریم! گاهی میگوییم شهدا جورهای مختلفی بودند: بعضی متدین بودند و بعضی متدین نبودند!
تدین و جهادگری در هم تنیده است
اینکه آقا درباره داریوش رضایی نژاد میگفتند: اینها برجستگیهایی دارند و علامتشان این است که شهید شدند. و این است که بسیار انسان را رشد میدهد؛ چون که او در مسیر است. این فکر بسیار فکر رشددهندهای است وگرنه از آن نگاه دیگر به دین، خواجه ربیع در میآید. ممکن است این آدم مستجاب الدعوه هم باشد، ولی این کسی است که امام حسین را تنها میگذارد و برای خودش میرود! وقتی هم که خبر شهادت امام حسین را به او میدهند، میگوید: خدا لعنتشان کند و بعد هم استغفار میکند که چرا من لعنت کردم.
اگر این تفکر اختلاط دین و مجاهده در ما نیست، راز آن مهجوریت قرآن است. اگر کسی قرآن بخواند میفهمد که چه مفاهیمی در آن دارد موج میزند و اینکه قرآن دنبال حاکمیت دینی است. مسائل فردی هم داخل همین است. اگر ما میخواهیم بدن زنده بماند، طبیعتا باید قلبش درست باشد، پایش درست باشد، اعضا و جوارح درست باشد؛ لذا دین جز این مطلبی برای گفتن ندارد. فقط بحث دین جامعه توحیدی دینی است و طبیعتا بایدرابطه خودش را با اعضای خودش مشخص بکند. رابطه خودش را با رهبر مشخص بکند. رابطه خودش را با دشمن مشخص بکند. جایگاه اخلاق فردی را مشخص بکند. رابطه اقتصاد را درون خودش مشخص بکند و همه اینها. این میشود یک نظام سرِپا! یک موجود زنده! و آن موقع است که «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ»(مائده: 5) این دیگر بحث فقهی نیست. به جسد چیزی را تزریق کردن او را جلو نمیبرد و در او حرکتی ایجاد نمیکند.
تمام و کمال از حلالها استفاده نکنید تا دنیا در نظرتان کوچک شود
در این نگاه وقتی به آدم بگویند «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا»(مائده: 88)؛ یعنی برو دنبال جامعهسازی. من نمیگویم برداشتهای دیگری نمیشود از این آیه کرد، اینکه از حلالها زیاد استفاده نکنید! چهارچنگولی روی حلالها نیفتید. روایت داریم که پیامبر نهی میکرد که بنز سوار نشوید! رکوب بر میاسر نکنید! چشم ندوزید! خیره نشوید به اموال دنیا! که وقتی به اموال دنیا خیره میشوید، یواش یواش دلتان میخواهد. اصلا تمام دل خواستنها از چشم شروع میشود. تمام زمینگیر کردنها از چشم شروع میشود. چشمتان را در اموال مردم به کار نیندازید تا دنیا برایتان کوچک جلوه کند. مادامی که دنیا بشود منتهای رغبت یک نفر، کلا در دعوات و خواستههای دینی نمیتواند حرکت کند. اگر دنیا کوچک نشود و چیزهای دیگری جای آن بزرگ نشود، این چه حرکتی میخواهد بکند؟! همهاش نگران این است که این بخش از دنیای من میماند یا از دست میرود؟ این است که از بخشی از طیبات دنیا استفاده کنید «مِمَّا رَزَقَكُمُ» که استفاده بیش از حد آدم را خفه میکند. یک کوهنورد باید حواسش باشد.
این نکتهای بود که باید به آن دقت میکردیم که آیه «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا» با آیه «الیوم احل لکم ال طیبات» میتواند معانی جدیدتری هم به خودش بگیرد.
(89): لا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ *
سوره مائده عقد امت با امام است
در مورد «یمین» یک توضیحی بدهم.
شکستن یمین و قسم: اینکه وعدهای را با خدا بستن و پای این وعده نماندن – که از اینها تعبیر به أیمان میشود – به عهد «یمین و ایمان» گفته میشود؛ چون پیمان بستن با دست دادن است. این دست راست دست پر برکتی است. اینکه میگویند: ما کارنامه اعمال را به یمین افراد میدهیم؛ یعنی در دست راست او قرار میدهیم، یا راجع به حضرت موسی بن جعفر و درباره مؤمن هم داریم که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»؛ دو دستش دست راست است؛ یعنی از هر دو دستش خیر جاری میشود، نه اینکه دو تا دست راست دارد. اینها در امور پر خیر و برکت دست میدهند و با هم پیمان می بندند. با دست راست هم دست میدهندد و اسم این عهد شده یمین. این «أیْمان» به قدری در دین مهم شده که خود سوره مائده که ابتدای آن بسیار در کتب فقهی ما متداول شده با این آیه شروع می شود «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»؛ به عقود خودتان وفا کنید و این مستند قواعد فقهی ما شده و جزء عام و عموماتی شده که دارد استفاده میشود. خود سوره مائده عقد امت با امام است و «اوفوا بالعقود» عقد فقهی را هم میگیرد وگرنه مهمترین عقدی که وجود دارد، عقد امت با امام است. به قول طلبهها «جمع مُحلَّی به ال» است؛ یعنی عقود فقهی را هم میگیرد، ولی مهمترین عقود عقد با امام است.
مهمترین عقد، عهد با خداوند است
اگر میبینید در سوره مبارکه صف دارد «كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ»(صف: 3)؛ این خشم بزرگ خدا را درپی دارد اینکه چیزی را میگویید که عمل نمیکنید! شما خود این سوره را نگاه بکنید! این خشم مال این نیست که من به بچهام وعده بستنی میدهم و نمیخرم. البته در نقض این قولها هم خشمی وجود دارد، ولی اگر محتوای سوره را نگاه بکنید، دارد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ»؛ چرا یک چیزی میگویید که عمل نمیکنید؟ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ»؛ این خشم بزرگ خداست که یک چیزی میگویید و عمل نمیکنید و بعد میرود در بحث جهاد و پیکار که شما پیغمبر را گذاشتی سر کار که «آقا شما برو ما هستیم!»؛ پیغمبر دارد عمل میکند و شما پس کشیدید و این است که خشم بزرگ خداست.
مبارزه با امامان کفر به دلیل اینکه آنها متعهد به عهدشان نیستند
در مورد دشمنان هم میبینید وقتی میگوید «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ»(توبه: 12)؛ با این ائمه کفر مبارزه کن! به چه دلیل؟ نمیگوید چون ایمان ندارد! نه! «إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ» به دلیل این که اینها أیمان ندارند! یعنی وعده میدهد و روی وعده خودش عمل نمیکند. چون قرآن با آدمهایی که هستند کاری ندارد، ولی درباره آن جامعهای که أیمان و عهد حالیش نیست و آن ائمهی کفری که پیمان حالیش نیست و روی قراردادهایش نمیماند، میگوید: با اینها مبارزه بکن! چرا؟ «إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ»؛ چون اینها أیمان ندارند.
فضای بحث قسم را ببینید حتی تا آن حد پیش میرود که در ماجرای حضرت ایوب که از همسرش سعایتی شده و او قسم خورده که صد ضربه میزنم، قرآن اینجا یک نکتهی عجیبی میگوید «وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ»(ص: 44)؛ با صد شاخه گندم بزن ولی قَسَمت را نشکن! چیز عجیبی است اینکه کسی وارد معاهده بشود اگر در بحث شرعی بخواهیم نگاه کنیم، شرایطی دارد: باید قسم از طرف خدا باشد و قسم به قرآن و پیغمبر اثباتا و نفیا هیچ اثری ندارد؛ یعنی شرعی نیست. قبل از انقلاب قسمی که میخوردند به قرآن بود و بعد از انقلاب این قسم را عوض کردند و برای اینکه احترام قرآن هم حفظ بشود گفتند: «من در محضر قرآن به خدای بزرگ قسم میخورم»، برای اینکه آثار شرعی پیدا بکند.
قسم به گذشته کفاره ندارد
اینکه خود خدا به چه چیزهایی قسم میخورد ربطی به بحث شرعی ندارد. خدا به تین و زیتون هم قسم میخورد ولی ما نمیتوانیم به تین و زیتون قسم بخوریم. ضمن این که قسم دو تا بحث دارد که باید این تفکیک را انجام داد. یک موقع است کسی بابت چیزهای گذشته قسم میخورد و این کفاره ندارد؛ مثلا من کاری کردم ولی میگویم: به خدا من این کار را نکردم. این قسم گناه کبیره است ولی کفاره ندارد و قسم شرعی مصطلح این نیست. قسم راجع به آینده است و وعدهای است؛ یعنی الان شما چیزی را داری وعده میدهی که من این کار را خواهم کرد و اگر پای آن نایستی، »حنث قسم» انجام شده.
از خصوصیات منافقین در قرآن این است که اینها زیاد قسم میخورند. قسم به گذشته و اینها بار معنایی قَسَم شرعی را ندارد. «یحلفون بالله» در سوره توبه پر است. «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ»(توبه: 74)؛ قسم میخورند که کلمه کفر نگفتهاند. این قسم به گذشتهها یا ریشه در نفاق دارد، یا به نفاق کشیده میشود. و این جزء ویژگیهای بد یک نفر است که در قرآن هم آمده «وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ»(قلم: 10)؛ از کسی که مرتب دارد قسم میخورد تبعیت نکن! مشخص است که یک جور نفاقی در آن قسم هست که به صورت لغو دارد انجام میشود؛ مثلا: تو را به خدا بفرمایید! و طرف میگوید: به خدا سیرم! در این قسمها نقصی هست ولی مهم هم نیست و بهتر است آدم این کار را نکند. «وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ»(بقره: 224)؛ مرتب خدا را در معرض قسم قرار ندهید. ارزش و قیمت خدا یک چیزی نیست که بر سر آن برای هر چیزی بتوانم قسم خورد. ارزش اسم خدا را گاه فارسی یا عربی، با صیغه و بدون صیغه باید نگه داشت که بحثهای فقهی خودش را دارد. چیزی که اینجا به عنوان کفاره حنث قسم (شکستن قسم) از آن یاد میشود، این است که کسی عهد و عقدی با خدا بسته، ولی نمیکند، نه اینکه نسبت به گذشته قسم میخورد. اگر کسی قسم دروغ نسبت به گذشته بخورد، گناه بزرگی است، ولی کفاره هم ندارد.. این قسمها نوعا در عقود انجام میگیرد؛ یعنی رابطهی کسی با کس دیگر. اینکه شما به هرجهت ملت را بگذارید سر کار در شأن جامعه دینی نیست. کسی هم ممکن است پیمانی شخصی و فردی با خدا ببندد که یکسری ظریفکاری دارد که در فقه مفصل بحث شده.
(89): لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
خداوند اینجا میگوید: «لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ»؛ خدا شما را به قسمهای الکی مؤاخذه نمیکند. اینها اهمیتی ندارد. «وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ»؛ ولی آن چیزی که قلب عقد کرده یعنی همان عقد القلب و به تعبیر آیه دیگری «لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»(بقره: 225)
همان طور که ایمان به زبان فایده ندارد و ایمان قلبی فایده دارد؛ یعنی اگر در یکسری گزارهها محمولهایی را بر موضوعهایی بار کنیم و مسندهایی را به مسند الیه ربط دهیم، به این ایمان نمیگویند. ایمان آن موقعی است که محتوای آن موضوع و محمول به قلب گره میخورد و عقد القلب میشود و آن موقع میشود ایمان. آیات معروف سوره حجرات دارد «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ»(14)؛ ایمان در قلبتان نرفته. به چنین چیزی نگو ایمان. ایمان آن چیزی که است که در قلب میرود واگر رفت این حرف حرف درستی است که هر فعلی ناشی از ایدهای است که انسان دارد؛ چون ایده در قلب شکل میگیرد. ممکن است شما به لحاظ ذهنی دنیا را تحقیر بکنید، ولی این در دل شما نرفته باشد. یکی آمده بود پیش من گفته بود یک خواستگاری آمده که همه چیزش خوب است، فقط خدا را قبول ندارد! و این برای این آدم مشکل کوچکی است! به خاطر اینکه آنچه واقعا در دل فرد رفته یک چیز دیگر است.
این ایدهها مسیر طولانی دارد تا به قلب برسد، ولی هر ایدهای که به قلب برود و اینکه «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ»(ق: 37)؛ این قرآن برای کسی است که قلب دارد، «إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ»(یس: 11)؛ کسی که قلبش یک آمادگی و پذیرش دارد، خدا را راحت جذب میکند. همان جور که ایمان قلبی فایده دارد و الا ایمان محسوب نمیشود، أیْمان و عهد هم همین جور است. «وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ» این أیمان هم «بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» است؛ یعنی قلب روی آن استوار میشود، نه اینکه در منطقه دهن یک چیزی گفته شود. اینکه قلب عازم شود و جزم کند؛ لذا اگر کسی روی عصبانیت یک چیزی بگوید، میگویند این جزء وعده محسوب نمیشود که کفاره حنث قسم داشته باشد.
ادامه آیه: «فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ» تمام عبارات این آیه قابل برداشت است. در بعضی کفارات میگویند: یک مد طعام. طعام با اطعام فرق دارد. ممکن است شما کفاره یک مد طعام بدهید و این اطعام نباشد؛ مثلا طرف ببرد با آن لباس بخرد. اطعام؛ یعنی که به طرف غذا بدهید، یا طرف را وکیل کنید که با این پول غذا بخرد. و بعد قید «عَشَرَةِ مَسَاكِينَ» است. در میان اهل سنت اگر ده بار یک نفر هم اطعام بشود قبول است، اما این مؤؤنهی روایی میخواهد و خلاف ظاهر است. ظاهر آیه یعنی ده مسکین را اطعام کردن. این خودش پهن کردن و پخش کردن است. در بحث روزه هم همین را داریم «إطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً»؛ 60 فقیر را اطعام کردن، نه یک فقیر را 60 بار اطعام کردن! از حکمتهای آن این میتواند باشد که مال پخش شود و به دستههای زیادی برسد «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ»؛ از وسط آنچه به اهل خودتان اطعام میکنید؛ یعنی همان قوت غالب. بالا و پایین را ببینید و وسط آن را بگیرید؛ مثلا بین نان و پنیر و چلوکباب میشود لوبیاپلو. همین را اطعام کنید.
«أَوْ كِسْوَتُهُمْ»؛ یعنی «من اوسط ما یکسون اهلیکم»؛ نه لباس مندرسی باشد و نه خیلی فاخر. «أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ»؛ یا بندهای آزاد شود که مثال واجب تخییری است.
بحث بنده و کنیز در فرهنگ اسلام
آفات بهزیستی
راجع به بحث «رقبه» از این جور آیات و روایات و احکام به راحتی نگذرید. این جور نگویید که حالا که رقبه نیست! حالا که عبد و إماء نیست! اتفاقا طراحی مسئله «عبد و إماء» به قدری زیباست که الان معادلش «بهزیستی» است، منتها به بدترین نحو؛ (چون من یک مدتی با این مراکز در ارتباط بودند) قبلا این بچههای بیسرپرست در خانهها تربیت میشدند، ولی الان وقتی 60 نفر را دست یک مربی میدهند، این یک مربی حداکثر وقتی که میتواند برای اینها بگذارد 10 دقیقه است. پر مشغلهترین مادر میتواند دو ساعت برای بچهاش وقت بگذارد. در قدیم این بچههای بیسرپرست میآمدند در خانهها بزرگ میشدند. در خانهها به کار گرفته میشدند. در همین کار کردنها چیز یاد میگرفتند و بعد میشدند «عبد مکاتَب»؛ با مولا پیمان میبستند و در این پیمان بستن رفته رفته خود را آزاد میکردند. وقتی آزاد میشدند، میشدند «عشیره». در روایات زیاد داریم که «مولا فلان»؛ این مولاها چون عشیرهای نداشتند و متعلق به جایی نبودند، وقتی تحت نظارت خانوادهای بزرگ میشد، همپیمان میشد با خود مولا، لذا برای خودش عشیره و فامیلی پیدا میکرد. مدافعانی پیدا میکرد. البته کنار هر چیزی یک آفاتی هم وجود دارد. کسی بچهدار هم بشود ممکن است مشکلات اخلاقی این وسط وجود داشته باشد. آیا انتظار داشتید به محض اینکه پیامبر آمد بگوید: همه عبد و إماء آزاد! در صورتی که اینها مال محسوب میشدند. آیا پایههای استوار یک نظام اقتصادی را میخواهی یکهو کن فیکون بکنی؟ و به همین راحتی از بین برود؟ بعد جامعه را بکنی مثل بهزیستی الان؟ که طرف نه پدری دارد. نه کاری درست یاد گرفته. البته نه اینکه ما باز دوباره به سراغ عبد و أمه برویم! ولی اگر آن موقع فهمیده میشد، این قدر راحت به بحث «رقبه» پشت پا زده نمیشد و فرهنگسازی میشد، میآمدیم به جای اینکه یک پولی را به صورت کور بدهی و هیچ چیز معلوم نباشد و فقط داری پول میدهی! در حالیکه این فرد میآمد در داخل خانوادهها بزرگ میشد و جامعه جامعه میشد. اینهمه بیسرپرست میآمدند کار یاد میگرفتند. همین الان ما توصیه میکنیم با بچههایتان معامله عبد بکنید. اصلا این تعبیر را دقت کنید! بچه در 7 سال دوم «عبد» است؛ یعنی مثل عبد باید از او کار کشید؛ مثل نوکر باید برود نان بخرد. همین کاری که با ما میکردند. من یادم است که از 7-8 سالگی ما شدیم دستفروش کنار خیابان! الان پسر بزرگ میشود و یک موجود حال به هم زن، بیعار، بیکار، تن به کار نده از آب در میآید. دختر را هم این قدر به کار نگرفتهاند، نه جارو کرده، نه ظرف شسته، یکهو در زندگی میافتد و اول زندگیش میشود بحران! مفت مفت خوردند و خوابیدند وگرنه به صورت طبیعی ازدواج میکردند، و میتوانستند یک خانواده را بگردانند. آن هم در سن 24- 25 سالگی بلکه در 13 سالگی خانواده را میگرداندند. چرا؟ چون به کار گرفته شده بودند. عبد بودند. اگر این بچههای بی سرپرست میتوانستند در خانه و خانوادهها بیایند و بعد خرده خرده کار یاد میگرفتند و از این خانه آزاد میشد. اما الان این گداها را جمع میکنند در بهزیستی! آن سیستم حتی با نگاه خودخواهانه هم سازگار بود! جامعه به این صورت میچرخید. الان حتی در حوزه میگویند مباحث «عبد و امه» کاربرد ندارد و کنار میگذارند! اتفاقا اگر محتوای آن مباحث مورد دقت قرار بگیرد، نکاتی در این بحث «عبد و أمه» وجود دارد که بسیار ناب و به دردبخور است[2]. البته در این چیزها آفت هم پیدا میشود، ولی خیر آن بیشتر است.
رابطه کفاره با شکرگزاری
« فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ»؛ اگر هم نبود از خیار ترتیبی خارج میشود «ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ»؛ این کفاره قسم است، نه قسم به قبل. «وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ»؛ مراقب قسمتان باشید «كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ خدا آیات را این جوری تبیین میکند، باشد که شکرگزاری کنید. خاصیتهای این عقوبتها در روایات تصریح شده است که اگر کسی را که خلاف انجام داده، شلاق میزنند، برای این است که همین جا تسویه بشود. این یک فرهنگ است که کفاره گذاشتیم که شما خدا را شاکر باشیم. این تصریح شده که کفارهها و قصاصها، غیر از اینکه «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ»(بقره: 179) چه «قصاص نفس» و چه «قصاص طرف» (دندان به دندان، بینی به بینی) باشد، جامعه با آن به یک حیاتی میرسد. غیر از این برای خود فرد هم خوب است؛ یعنی وقتی کسی را با قصاص بکشند، این به بهشت میرود! این جوری نیست که میکشیمت که با مغز به جهنم بروی! اتفاقا دارند به او لطف میکنند و این نگاه قیامتی لازم دارد و با این نگاههای دنیوی حاصل نمیشود. اگر کسی بینیاش در مقابل بینی کسی از بین میرود، در همان مورد حسابش با خدا تسویه شده. گاهی ممکن است گناه کوچک باشد و کفاره نداشته باشد و گاهی ممکن است خیلی بزرگ باشد که کفاره تاب این را نداشته باشد که کاری بکند؛ یعنی زور کفاره به جبران آن نرسد؛ لذا از کفاره نداشتن نمیشود متوجه شد که آن گناه گناه کوچکی است.
صلوات!
[1] . بحثی درباب ماه محرم
به فرموده بعضی بزرگان شاید عدهای در این دهه رشدی بکنند که شاید در ماه رمضان هم اتفاق نیفتد. خود شرکت در عزاداریها و اینکه محرم و صفر است که اسلام را نگه داشته است. انشاء الله که نهایت استفاده را از این ماه ببریم.
نکتهای درباب مباهله
به آیه 61 آل عمران خیلی ائمه استناد میکنند. مأمون برای خودش مفسری بوده و سؤالهای علمی خاصی هم از حضرت رضا سلام الله علیه میکرده. مأمون یک مکالمه کوتاه با حضرت ذیل این آیه دارد که از عمق علمی او حکایت دارد. آیه این است «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»؛ خدا لعنتش را بر دروغگویان، نه هر دروغگویی بلکه کسانی که بعد از اینکه علم برایشان حاصل میشود، باز درمورد حق محاجه میکنند، دلیل میآورند و ستیزه میکنند، به اینها بگو ما فرزندان و نساءمان را میآوریم و شما هم بیاورید. داستان مباهله بین پیامبر و مسیحیهای نجران معروف است. مأمون این سؤال را از امام رضا میکند که حقانیت شما به چه دلیل است؟ و حضرت میفرمایند: به دلیل «انفسنا». مأمون میگوید: «لولا نسائنا» حضرت میفرمایند: «لولا ابنائنا» و مکالمه به پایان میرسد. معلوم است که چقدر کد دارند با هم رد و بدل میکنند. یعنی مأمون میگویند به قرینه نسائنا، انفسنا دلیل حقانیت شما نیست و حضرت میفرمایند: «لولا ابنائنا»؛ اگر ابنائنا نبود حرف تو درست بود. چرا؟ چون که ابناء فارغ از اینکه اینها چه آوردند در صحنه و چیزی که با هم وعده کردند بیاورند. اینکه ما بچههایمان را میآوریم، ابن در عربی به معنی کودک نیست و صرفا چیزی به نام بنوت و فرزندی را ثابت میکند، لذا «ابنائنا» میتواند شامل رجالنا هم بشود و از این جهت با دارائیای که پیامبر آورد معلوم میشود که فاطمه زهرا مصداق نسائنا و ابنائنا به معنی رجالنا و اهل بیت به معنی انفسنا است. ممکن است طرف مقابل همان موقع آن مسیحیها این مطلب را متوجه نشده باشد که شاید هم متوجه بوده باشند! چون به آنها گفته بودند:اگر پیغمبر تودهی زیادی را همراه آورد مباهله کنید، ولی اگر فقط خانواده خودش را آورد مباهله نکنید! شاید خود رئیسشان هم میدانست با این میعادی که با هم داشتند، منظور از انفسنا اینجا خیلی واضح میشود، لذا از این جهت مسئله انفسنا مسئلهای بسیار جدی است که به آن خیلی استناد میکنند، شاید چنین رمزی در آن وجود داشته باشد.
[2] . یک بار به یکی از مراکز بهزیستی رفتم،در یخچال را باز کردم و دیدم چقدر شیر کاکائو و رانی خیرین آورده بودند. گفتم: ما بچه خودمان را این جوری بزرگ نمیکنیم و درست هم نیست این جوری بزرگ کنیم . بچه را از روی دلسوزی خراب میکنند، در صورتی که همین بچه اگر در خانه بیاید که آدم با او تعارف ندارد. «بچه برو نون بگیر!»