جلسه شصت و سوم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره مائده، جلسه 63

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ نَسْتَعِين وَصَلَّی الله عَلَی سیِّدنا مُحمَّد وَآله الطّاهِرین»

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ (65) وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الآنجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ (66) يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (67) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَالآنجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَكُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ(68) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (69).

برای مرور بحث از آیه 64 نگاه بکنید که یک عبارتی دارد تکرار می‌شود.

چند نکته: یکی این‌که بحث‌های تفسیری غیر از بحث‌های روایی است. بحث‌های تفسیری دائر مدار قرآن است یعنی قرآن با آن دارد تفسیر می‌شود و در این کلاس مبنای ما همان مبنای علّامه در تفسیر قرآن به قرآن هست. آن مبنا به نظر می‌رسد که مبنای درستی است یعنی قرآن خودش با خودش باید پیام اصلی خودش را برساند و سپس اگر بحث روایی بود در این زمینه طرح بشود. این‌که آیه را انسان بخواند و هنوز محتوای آیه را جمع بندی نکرده، یک ضرب سراغ روایت برود، این درست نیست. قرآن خودش یک کتابی است و خودش یک حرفی دارد، ترتیبش یک حرفی دارد، چینش آیات پشت سر هم لابُد یک منطقی داشته که باید به این منطق توجّه کرد و آن موقع وقتی که محتوای این بحث در آمد، آدم سراغ روایت هم می‌رود و بحث‌های روایی هم می‌کند. چون در غیر این صورت اگر این کتاب را جلوی شما بگذارند و بگویند که خوب حالا الآن این مطلب ولایت را دارید از کجای این در می‌آورید؟!

 

بحث ولایت کجای قرآن است؟

باز یاد آوری می‌شود این نکته که این حالت حالت خیلی جالبی نیست در تفسیر قرآن که شما بگویید که قرآن این‌طور است الآن، چطوری؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» از این‌جا شروع می‌شود. بعدش می‌رویم آیه‌ی 3، از 67 می‌رویم 3. چرا؟ چون حالا دل مان می‌خواهد برویم سه! از این‌جا یک زمینه‌های روایی وجود دارد از این‌جا می‌پریم در سه! و بعد هم یک قسمت‌هایش را می‌خوانیم، همه‌ی قسمت‌هایش هم خوانده نمی‌شود! آیه‌ی سه همان آیه‌ی معروفی که دارد: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» این چینش قائل می‌شویم! یعنی یک چینش جدیدی ظاهراً برای قرآن داریم قائل می‌شویم! لذا این بحث، بحث تفسیری است پس باید قرآن را همین‌طوری محتوایش را متوجه بشویم ضمن این‌که یک سؤالی وجود دارد و به نظر می‌آید سؤال درستی باشد، می‌گویند اگر مطلب ولایت این‌قدر مطلب مهمی است، چرا شما با این شامورتی بازی‌ها می‌خواهید در بیاورید از داخل قرآن؟! مگر نمی‌گویید این‌قدر مهم است، این‌قدر در دین مطلب ولایت مهم است، چرا این‌قدر پیچیدگی؟ یک موقع است می‌گویید آقا نماز مهم است بعدش هم چپ و راست، صفحه به صفحه می‌بینید در قرآن مطلبی دارد به نام نماز، یا خدا مهم است، توحید مهم است، چپ و راست شما می‌روید مطلب توحیدی از داخل آیات قرآن استخراج می‌کنید، یا شیطان مطلبش مهم است می‌بینید این همه تکرار شده، مطلب نبوت مطلب مهمی است این همه بحث نبوت دارد تکرار می‌شود،‌اما این مطلب ولایت که این‌قدر هم در نظر شما مهم است و در روایات هم دارید که مهم است و جزء اثافی الاسلام است، اثافی به این پایه‌های دیگ می‌گویند و این‌که این دیگ اسلام می‌خواهد قُل قُل کند روی این سه تا پایه قرار گرفته، این سه پایه‌ی اسلام این است که یکی‌اش ولایت است و با اسناد صحیح هم این روایات هست، پس چرا این‌قدر با یک حالت‌هایی آدم احساس می‌کند که طرف باید کارهای به شدّت تخصّصی و تفسیر خیلی تخصّصی‌ و این‌که مثلا n واحد تفسیر پاس کرده باشد که این دقت‌ها را متوجه بشود! بعد هم یک علّامه طباطبایی پیدا می‌شود می‌گوید که آقا اصلاً این آیات به هم ربط ندارد! مثلاً این آیه‌ی 51 مائده از «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى‏ أَوْلِياءَ» ربط ندارد به این آیات «انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»(مائده: 55) ربط ندارد بعد حالا بیا و درستش کن حالا به هم هم بی‌ربط می‌شود! بعد اصلاً هم قرآن به خودش بی‌ربط می‌شود…

ببینید در مقابل این سؤال خیلی با مکابره و زورگویی نایستید! بالأخره مگر قرآن کتاب هدایت نیست؟ مگر می‌خواهد آدم‌ها را گیج کند؟ مگر این‌چنین حکایتی است؟! لذا اصلاً این رویکرد و این زاویه به قرآن زاویه‌ی خیلی مناسبی نیست. مشکل ما این است که سرچ واژه می‌خواهیم بکنیم و پیدا بکنیم مطلب ولایت را یعنی واژه‌ی وَلَیَ را سرچ بکنیم، بعد در قرآن پیدا بکنیم، بعد خوب آن هم مشترک بین دوست، ناصر، و به معنای سرپرست است، حالا تا خودمان در گیر و دار این حرف‌ها بیندازیم و بفهمیم حالا این الآن این‌جا دوست است یا مثلاً این است، این‌طور است یا آن‌طور است؟ که گاهی اوقات همین‌ها در روایت هم تکرار می‌شود یعنی شما در خطبه‌ی غدیریه، باز می‌بینید که آن‌جا درست است که ولایت با این معنا شروع می‌شود که «النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» اما وقتی که می‌گویند: علی ولی است که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» پشت سرش دارد که «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»، خوب یعنی این‌جا هم که دقیقاً معلوم است که به معنای سرپرست نیست.

ولایت در متن دین است نه فقط در اسلام و شیعه!

لذا مطلب ولایت خیلی گیج‌کننده به نظر آمده! در صورتی که اگر به محتوای اصلی دین که این رویکرد این صفحه‌ی آیات قرآن بود که ما داشتیم که اصلاً چیزی به معنای ولایت در متن دین است، نه در متن اسلام و شیعه! اصلاً بدون ولایت آن چیزی که محتوای اصلی ادیان بوده اصلاً این نبوده. شما این را از این طرف باید سؤال می‌کردید، کدام بخش از آیات درباره انبیاء بوده که مطلب ولایت در آن گفته نشده؟! شما دنبال ریشه لغوی می‌گردید، این اشتباه است؛ لذا می‌گویی اوّلاً کجاست؟ فقط یک دانه لغت ولایت در قرآن است که آن هم برای خداست؛ «هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّه»(کهف: 44). خوب، ببینید این کار، این نگاه اشتباه است! شما باید ببینید که مطلب ولایت که در شیعه دارند روی آن پافشاری می‌کنند چیست؟ و ببینید آن محتوا کجای قرآن است بعد ببینید جایی از قرآن خالی از این محتوا اصلاً هست؟!

(25: 12) شما از داستان آدم، می‌بینید شخصی که با این دستورات می‌آید و آن محوریت انسانی قضیه را به عهده می‌گیرد از زمان آدم شروع می‌شود. در بحث‌های ولایت فقیه، علاوه بر دلائل عقلی، یک دسته دلیل دارد که به دلایل مختلف به آن پرداخته نشده! یکی این‌که اصلاً فقها در مظان یک چنین بحثی نبودند و اصلاً برایشان راجع به ولایت فقیه بحث کردن، یک بحث الکی‌ای بوده. یک دلیلش هم مهجوریت قرآن است. دلیل سوم بحث روایات خروج بالسیف قبل قیام القائم است که وجود روایات این چنینی‌ای که قبل از قیام قائم اگر کسی خارج بشود و خروج بکند او محکوم است و چنین قیامی محکوم است به دلایل مختلف، ولی آن بحث عقلی سرجای خودش درست‌تر است، و اصلاً این‌ طرف آدم مدعی می‌شود چرا این‌طور بحث می‌کنیم که آیا ولایت هست، نیست در قرآن؟! اصلاً در دین هست یا نیست؟!

اصلاً این عنصر است که محتوای اصلی دین است که شما می‌بینید که در زمان نبوت‌ها همین محتوا‌ بوده بعد وقتی که می‌آید پایین، شما باید بگویید این عنصر کجا می‌رود؟! مثلا ما یک چهارضلعی داریم، و اسم آن هم مربع است. بعد می‌آید زمان نبوت را رد می‌کند، می‌آید می‌رسد به زمان ختم نبوت، تبدیل می‌شود به یک مربع سه ضلعی! می‌گویید حتماً این هم مربع است. شما این‌جا را باید بگویید چه شد مربع سه ضلعی شد؟! یعنی این طرف ما مدعی هستیم. خوب شیعه برای این طرفش هم یک طرحی دارد، می‌گوید این که دستورات به اضافه‌ی نفرِ انسانی این تحت عنوان ولایت باقی می‌ماند. باز دوباره می‌شود ختم دوره‌ی ظهور، حالا باز دوباره همین سؤال تکرار می‌کنیم شما همین عنصر لازم در دین، این عنصر الآن کجاست؟ دلیل عقلی اصلاً همین این است که آن را بپذیرید، یک دلیل عقلی بسیار محکم است که با آن شما نبوت را طرح بکنید، در این زمینه رجوع بکنید به کتاب ولایت فقیه آقای جوادی. یکی از کسانی است که ایشان خیلی این دلیل را پرداخته. این هم روی تسلطش به قرآن، یعنی این‌ها وام‌دار قرآن هستند یعنی چون که این‌ها قرآنی هستند. هر کس قرآنی‌تر است در این بحث ولایت، ولایی‌تر است؛ یعنی باید طرف به‌شدت قرآنی باشد تا این محتوا را بو بکشد از داخل کل مسیر ادیان. می‌بیند که این عنصر همین‌طوری دارد می‌آید، می‌آید، می‌آید، اتّفاقاً همیشه مشکل به همین نفر انسانی است، نه با دستورات! این عنصر می‌آید و همین‌طور می‌آید و بعدش هم لابد باید ادامه پیدا بکند دیگر! (16: 16)

نتیجه معامله با خدا جنت در آخرت و نصرت در دنیا

شما سوره‌ مبارکه‌ صف را بیاورید. من یک چیزی این‌جا نشان بدهم خیلی این جالب است. در سوره‌ی مبارکه‌ی صف، ص 552، آن آیه‌ی 10 آن که آیه‌ی معروفی است «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ»؛ شما را دلالت بکنم به یک چیزی که شما را از عذاب الیم نجات بده؟ خوب بله. دلالت بکنید. «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ»؛ شما با اموال و انفس‌تان بیایید جهاد بکنید و ایمان بیاورید به خدا و با تمام سرمایه بیایید وسط. «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ اگر می‌دانستید، می‌دانستید این برای‌تان بهتر است. «يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»؛ اوّلاً خدا گناهانتان را می‌بخشد، «وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَمَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ»؛ شما را در یک مساکن طیبه‌ای داخل می‌کند، الآن که برای خانه‌ی 100، 120 متری آدم دارد سگ دو می‌زند، خود این‌ها برای خودش یک انگیزه‌ای می‌تواند باشد به خصوص بعد از این‌که آدم کم کم می‌افتد در سراشیبی زندگی، در قسمت‌هایی که دیگر می‌فهمد از این به بعدش دیگر دارد خلاصی می‌رود. دیگر آن قدرت‌ها از بین می‌رود و دیگر «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»(یس: 68)؛ که کسی را که عمرش می‌دهیم، در خلق می‌شکنیم او را. این‌ها را بزرگ بشوید می‌فهمید.[1] بالأخره این دنیایی است که دارد تمام می‌شود، این‌که مساکن طیبه‌ای باشد که انسان ما بقی زندگی پس از این دنیایش را در همسایگی انبیاء و اولیاء قرار بگیرد، شاید به اندازه‌ی کافی انگیزه برای آدم داشته باشد. یک موقعی واقعاً این عبارات در قرآن برای من هیچ انگیزه‌ای ایجاد نمی‌کرد. می‌گفتم نه! دنیا چیست و فلان و… بعد که داریم می‌رسیم به آخرهایش، می‌گوییم که نه واقعاً یک چیزهای خوبی است یعنی خودش انگیزه است که «مَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ» در حقیقت مستأجری هم نیست. صاحب‌خانگی است. این‌طور که هر لحظه بخواهند بگویند بلند شو و فلان و.. نیست. «في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ»؛ آن‌جا جاودانه است و بالأخره آدم صاحبخانه است. این‌جا که صاحبخانه نبودیم آن‌جا صاحبخانه‌ایم ان‌شاءالله. «مَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ» برای خودش انگیزه است. انصافاً انگیزه است. برای من قبلاً نبود ولی جدیداً کم کم دارد انگیزه می‌شود! «وَمَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ»؛ این فوز عظیم و پیروزی عظیم همین است که شما بالأخره این 70، 80 سالی که بالأخره این شلنگ تخته‌هامان را انداختیم دیگر بعد در یک جای خیلی خوب جایمان بشود «ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ».

بعد یک چیز دیگر هم خدا داده و می‌داند که خیلی آن را دوست دارید «وَأُخْرى‏ تُحِبُّونَها». این‌طور نیست که فقط بیایید هزینه برای دین بپردازید، هیچ چیز به هیچ چیز! فقط بروید بهشت، این نیست، نه! در همین دنیا هم یک چیزی به شما می‌دهد که خیلی دوستش دارید و آن چیست؟ و آن «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَريبٌ»؛ یک نصر و فتح قریبی از جانب خدا می‌آید که حالا این قریبش هم بارها بحثش را کردیم که چیست که نصر قریب و فتح قریب می‌آید؟ چرا دفعی و آنی نمی‌آید؟ این به خاطر امتحان خداست، به خاطر این است که باید با یک فاصله‌ای بیاید تا انسان امتحان بشود وگرنه اگر آنی بیاید امتحان نیست. اگر من به محض این‌که یک کمکی بکنم، من به محض این‌که پایم را در جبهه‌ی جهاد بگذارم،کمک‌های خدا سرازیر بشود این امتحان از داخلش در نمی‌آید و این جمله‌ی امیرالمومنین بارها شاید شنیده باشید، حالا من بارها خودم گفتم این را. برای خود بنده این جمله تعیین کننده است در حرکت‌های اجتماعی. این‌جا حضرت خیلی با پرخاش نسبت به این آدم‌هایی که دور حضرت را گرفتند و برای دین مایه نمی‌گذارند، می‌گویند که یک زمانی دین دست ما بود، «نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا وَإِخْوَانَنَا وَأَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً»(نهج البلاغه: خطبه 56)؛ ما برای دین (نه نقاتل، نقتل!) نه این‌که پیکار می‌کردیم، بلکه می‌کشتیم. ما دادشمان را می‌کشتیم، بابایمان را به خاطر دین می‌کشتیم، عموهایمان را می‌کشتیم یعنی این‌طور برای دین مایه گذاشتیم. حالا آمده افتاده دست شما آدم‌هایی دو هزاری، چطوری دارید با دین برخورد می‌کنید! بعد جلوتر می‌گویند که، در جنگ‌ها این‌طور بود که یکی دشمن می‌زد یکی ما، ما می‌زدیم دشمن می‌زد، دشمن می‌زد ما می‌زدیم، نصر خدا هم آن‌جا نمی‌رسید. بعد این تکّه‌اش مهم است. این خیلی مهم است، خیلی خیلی مهم است! «فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا»؛ وقتی خدا صدق ما را در مسیر می‌دید؛ یعنی ما به خدا نشان می‌دادیم که صادقانه آمدیم سریع در نمی‌رویم. «فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَأَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ»(نهج البلاغه: خطبه 56)؛ آن موقع نصرت آن موقع برای ما می‌رسید رسوایی و خواری برای دشمن آن موقع می‌آمد. وگرنه نصر یک دفعه نمی‌آمد. این «س و سوف»‌ها در قرآن را پیگیری بفرمایید، ببینید چه عالمی برای خودش دارد! «سَنُلْقي‏ في‏ قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»(آل عمران: 151)؛ ما به زودی می‌اندازیم، در دل این‌ها رعب می‌اندازیم به زودی می‌اندازیم، یک دفعه نمی‌اندازیم ولی شما بایستید اوّل صداقت‌تان در مسیر معلوم بشود آن موقع می‌اندازیم. این‌که یک کم آدم وسط گود بیاید، این‌ نصر من الله و فتح قریب یعنی نصر قریب و فتح قریب یعنی کمک می‌شود که نصر خدا نتیجه‌اش فتح است «وَبَشِّر المُومِنین».

بعدش ببینید این آیه آخرش خیلی مهم است. اوّلاً یک حضرت عیسایی ملاحظه می‌فرمایید که اصلاً این حضرت عیسی را آدم به ذهنش نمی‌آید، خود حضرت عیسی انصار حزب‌الله است؛ یعنی یک چیزی برای خودش است که بیشتر به حضرت موسی می‌خورد تا حضرت عیسی! یعنی یک آدم بالأخره رزمنده‌ است، این عیسای رزمنده است نه عیسای مثلاً آدم گوگولی مگولی این مدلی نیست. این عیسایی است که دست مسیحیت صهیونیست بیفتد همین در می‌آید، عیسایی که عیسای ما باشد که پیغمبر ماست. عیسی پیغمبر ماست ما برای همین چقدر این عبارات در قرآن زیباست! ما در ادیان دیگر، این عبارات را این‌قدر نداریم حتّی در ادیان الهی الآن که هست، این‌طور که ما به همه‌ی این‌ها ایمان داریم، همه را تصدیق می‌کنیم، به همه‌ی انبیاء ایمان داریم. ما به عیسی ایمان داریم. عیسی به پیغمبر ایمان دارد. ما به همه‌شان ایمان داریم. ما همه‌ی کتب را تصدیق می‌کنیم. قرآن «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ» است، همه را تصدیق می‌کند. این اصلاً یک وحدانیتی در این مسیر از خواندن قرآن می بیند، هیچ احساس نمی‌کند که عیسی پیغمبر دیگران است. وقتی کسی قرآن می‌خواند احساس می‌کند که عیسی پیغمبر خودش است، موسی پیغمبر خودش است، پیغمبر یهودی‌ها نیست؛ یعنی یک حسی به تالی قرآن و قاری قرآن دست می‌دهد که…، ببینید این پیامبران ما را!

بعد به او می‌گوید که «یا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ» مگر این بحث نشد که شما نصرت خدا بکنید؟ مگر قرار نشد «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»(حج: 40)، «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ»(محمد: 7) مگر قرار نیست نصرت خدا برسد؟ نصرت خدا نصرت دین خدا که نیست که، نگفتند نصرت دین خدا. شما چرا چیز به قرآن اضافه می‌کنید؟! نصرت خدا یعنی نصرت خدا. خوب، «كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ»؛ این‌جا پای ولی می‌آید وسط؛ آن‌چنانی که عیسی به حواریون گفت، که این حواریین در حقیقت همین‌هایی هستند که در حوار و گفتگو با عیسی هستند؛ یعنی دائم حواس‌شان به عیسی است. این‌طور که «كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ» یعنی اگر شما «كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ» هستید، انصار من هستید! چون که او وجه الله است، او ولیّ است الآن. که شما اگر می‌خواهید رو به سمت خدا بکنید باید به این سمت رو بکنید و بروید. ببیند راجع به اهل بیت این معنا تا حدی در روایات ما، زیارت جامعه، آمده. ببینید عنوان وجه الله که شما راجع به ائمه می‌گوید، آیا به این عنوان دقت کرده‌اید که چه داریم می‌گوییم در عنوان وجه الله؟ وجه می‌دانید آن شاخصه‌ای است که اگر شما می‌خواهید یک نفر را پیدا بکنید از صورتش پیدا می‌کنید. شما که با من هیچ موقع نمی‌توانید حرف بزنید، و من را ببینید. من که اصلاً دیدنی نیستم؛ یعنی نه شما دیدنی هستید، نه من دیدنی هستم. ما یک سری ارواحی هستیم که اصلاً دیدنی نیستیم! حتّی تا متمثل هم نشویم آن برزخیت‌مان هم دیدنی نیست! اصلاً ما از عالم روح هستیم، از عالم امر هستیم «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ»(اسراء: 85) این‌ها از عالم امر هستند این‌ها اصلاً دیدنی نیستند. من که دیدنی نیستم شما که دیدنی نیستید ولی وقتی که بخواهم با شما صحبت بکنم، می‌دانم این پشت این صورت یک خبری هست، یک آدمی هست خوب، من رویم را به شما می‌کنم وقتی می‌خواهم، به این چهره می‌کنم یعنی آن می‌آید در این چهره و قالب قرار می‌گیرد، من می‌گویم: این شما هستید.

اگر ولیّ علی هم باشد نصرتش نکنند درخانه می‌نشیند

ببینید اگر گاهی اوقات در بعضی از روایات یا بعضی از کلام بزرگان یا در بعضی اشارات قرآن حتی بحث الله و انسان کامل صدق می‌کند، خود بحث الله، نه الله ذاتی بلکه الله وصفی، به انسان کامل صدق می‌کند به خاطر همین است، به خاطر همین است اشکالی دارد که من عکسم را نشان بدهم بگویم این من هستم؟ این دروغ است؟ این دروغ نیست که در صورتی که من نیستم من اصلاً دیدنی نیستم! ببینید این عبارت‌های جامعه را «وَمَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ»، «وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ إِلَيْكُم‏»؛ کسی که قصد خدا را بکند باید متوجه شما بشود و این می‌شود وجه الله. «وَمَنْ قَصَدَهُ» چون خدا که دیدنی نیست. من می‌خواهم الآن برای خداکار کنم باید برای چه کسی کار بکنم الآن؟ باید چه کار بکنم؟ اگر بگویی عنصر محوری این آدم نیست که من دارم کل مسیر دین را می‌بینیم، می‌بینم یک آدم دارد و یک قانون و بعد در خود روایات اهل بیت شما بیایید دلیل امامت را که بررسی بکنید، حالا شاید جایش این‌جا نباشد در کلاس‌های مثلا امام شناسی و…، شاید هم این‌جا آوردیم دیدیم (56: 29) آن روایت فضل بن شاذان را که چرا «فَلِمَ جَعَلَ أُولِي الْأَمْرِ»[2]؛ الوالامر اصلاً برای چه می‌آید؟ چون این آدم می‌آید. آن دلیل که بررسی بشود می‌بینید اصلاً آن دلیل یک حالت کلیت دارد ربطی به زمان ندارد! الآن هم باید یک الوالامری باشد که تعیین تکلیف بکند که ما باید الآن چه کار بکنیم؟! باید هم الآن باشد. آن موقع وقتی که می‌خواهید در راه خدا کار بکنید باید بیایید در راه ولی خدا کار بکنید، در راه ولیِّ زنده، در راه ولیِّ حاضر. در راه این ولی اگر کار بکنید در راه خدا کار کردید وگرنه سعیکم مشکور یعنی مگر غیر از این باشد حالا ان‌شاءالله خدا از آدم قبول می‌کند، آدم می‌رود تبلیغ می‌کند نماز بخوانید، نمی‌دانم چه کار بکنید، بالأخره همین چیزهایی که جزء معارف ما هم هست و درست هم هست، خوب هم هست، آدم می‌رود مدام این‌ها را به مردم می‌گوید، ولی کار برای خدا، نصرت خدا چیز دیگری است!، وگرنه مگر خدا نصرت لازم دارد؟! خدا که نصرت نمی‌خواهد! آن ولیّ خداست که نصرت می‌خواهد. این‌جا آن قدرت ولی هم دیگر اهمیتی ندارد. اگر ولیّ علی هم باشد نصرتش نکنند درخانه می‌نشیند. یعنی ولی علی که باشد می‌نشیند در خانه دیگر حالا دیگر بقیه‌اش دیگر هیچ چیز. این‌که چقدر واقعاً ولی می‌شود محور که وقتی می‌خواهند انصار الله باشند می‌گویند «من انصاری الی الله» این محتوا محتوای تکراری ادیان است. با این نگاه شما قرآن بخوانید، ببینید که دین خالی از عنصر ولایت هست یا نیست؟! در ماجرای غدیر هم همین است. اصلاً مشکل هم همیشه با همین بوده. از آن اولش در داستان آدم، داستان حضرت آدم فقط نبوده، این بارها اشاره شده، داستان آدم داستان آدمیت است شما نگاه بکنید تا قانونی هست و چیزی هست و فلانی هست و چیزی هست و شیطانی هست و هیچ مشکلی هم ندارد خدایی هست و همه، تا پای آدم می‌آید وسط، تمرّد‌ها شروع می‌شود و فلان. ببینید تمرّد شیطان با چه کسی شروع شد؟ با آدم شروع شد، با آدمی که در محوریت این قانون دارد قرار می‌گیرد و این عناصر دین دارد با همین دو محور کامل می‌شود، خود این آمدن وحی و دستورات و این‌ها و این آدمی که دارد از این دستورات محافظت می‌کند(49: 32). آن موقع شما ببینید پشت بند همین آیاتی که بالأخره به مطلب ولایت ارتباط دارد، آیه‌ی 68 را ببینید همین‌جا. در آن‌جا که دارد در آیه‌ی 67 که دارد که «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» بعد (10: 33) آیه‌ی بعدش دارد که «وَلَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً». همین این «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، طغیان و کفر بلند می‌کند؛ یعنی تمرّد‌ها همیشه در مقابل این وجهه‌ی انسانی قرار می‌گیرد، نه در مقابل دستورات و فلان و این‌ها.

بلعم باعورا که بود؟

شما این داستان‌های قرآن را پیگیری بکنید، ببیند همیشه همین این ولی در مقابل قانون‌ها نیست،. شما از همان داستان بلعم باعورا داستان خیلی تکان دهنده‌ای است که در سوره‌ی اعراف آمده. خدا نمی‌گوید که این خبر را برو بگو، بگو نیست. بحث این‌که «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ»(اعراف: 175)؛ برو تلاوت بکن این را. تلاوت بکن یعنی نکات دقیقش را در بیاور به مردم بگو. بعدش هم خبر نیست چون خبر را به این عنوان ما در قرآن داریم، خبر. جمعش را داریم اخبار «قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ»(توبه: 94)، نبأ آن خبر مهم را می‌گویند. این بلعم چه کسی بوده؟ بلعم کسی بوده که قبل از ظهور موسی مبلغ فرج بوده. یعنی فرج موسی نزدیک است، فرج موسی نزدیک است، آقا موسی نمی‌دانم چه… مدام موسی، موسی، می‌آید، آن منجی بنی اسرائیل می‌آید،… این بلعم باعورا یک این‌چنین آدمی بوده! خدا هم می‌گوید ما آیاتی به او دادیم «فَانْسَلَخَ مِنْها»؛ این آیات را از روی او سلاخی کردیم. این آیات مثل پوستی به آن چسبیده بود. تا عمق و گوشتش این آیات نرفته بود که زدیم پوست را کندیم باطنش بیرون زد. بعد ببینید می‌گوید «فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ» نه این دنبال شیطان راه افتاده، شیطان دنبالش راه افتاد! یعنی شیطان رفت، رفت، رفت ببیند کجا می‌تواند این را خفت کند.؟! موسی که آمد تریبون را از این گرفت، دید به اقبال مردم همه می‌روند سراغ موسی. خودش یک «انا رجل» شد در مقابل موسی. این شد، و شد «فَكانَ مِنَ الْغاوينَ». می‌بینید که همیشه تمرّدها هم در مقابل این عنصر بوده، مشکلات هم با این عنصر بوده.(08: 36)

باز دوباره شما می‌بینید که در دوره‌ی غیبت صغری این محمد بن علی شلمقانی هست، این جزء وجوه شیعه است و آدم بسیار بزرگی است و دانشمند هم بوده و راوی بوده و چه بوده، این در دوره‌ی نائب سوم، حسین بن روح بوده، حتی این‌قدر بوده که حسین بن روح این را به عنوان جانشین بعدی خودش می‌خواسته عنوان بکند. این می‌بیند که اقبال‌ها رفت سراغ حسین بن روح و بعدش هم این شیشه خرده‌های داخلی آدم‌ها که -پناه بر خدا -رو شد و بعدش هم امام زمان این را قبول نکرد و این هم شروع کرد دست برد در احادیث اهل بیت و مورد لعن امام قرار گرفت همین این محمد بن علی شلمقانی! یعنی می‌بینید همه‌اش همین است تا آخر. تا آدم می‌آید، آدمِ محور می‌آید طغیان‌ها شروع می‌شود و اگر این آدم نیاید، این‌قدر دین حالت فلکسیبلی پیدا می‌کند که دیگر دین دین نیست؛ یعنی دیگر دینی باقی نمی‌ماند.(32: 37) در روایات آمده، تا ولی امر نیاید این دین پاسبان پیدا نمی‌کند! حدود و ثغورش پاسبان پیدا نمی‌کند. هرچیزی هر کسی می‌خواهد برداشت می‌کند، هر کسی برای خودش عمل می‌کند. تمام آدم‌ها به صورت خوشه‌ای جمع نمی‌شوند. همه دیگر پخش هستند برای خودشان، همه نظر دارند همه برای خودشان عمل می‌کنند، فتوا می‌دهند برای خودشان تصمیم می‌گیرند، همه این‌طور می‌شوند تا این‌که به صورت خوشه‌ای جمع بشود. این یک شاخه‌ی اصلی لازم دارد که این آدم‌ها و نفرات و دستورات را و تئوری‌ها و فلان و همه بیاید ذیل یک فرد، چه این شخص معصوم باشد چه معصوم نباشد! مهم این است که نزدیک‌ترین فرد به معصوم باشد به جهت کلی؛ یعنی در علم و عدالت و فلان و این‌ها، با این ویژگی باید باشد.

لذا این مقدمه نسبتاً طولانی برای این است که شما اصلاً در یک چنین بحثی هیچ موقع وارد نشوید یعنی بَرّ را از این طرف بزنید! بپرسید کجای دین ولایت ندارد؟! شما این را حالا بگو. از این طرف بحث کنید. نه این‌که می‌گوید چند تا آیه راجع به ولایت داریم؟می‌گویید: پنج تا! خجالت آور است؛ یعنی ما راجع به ولایت کلّاً پنج تا آیه داریم؟ بعد راجع به خود آن نماز، داریم می‌گوییم که «بکم تقبل طاعته مفترضه»؛ یعنی طاعت‌ها به خود همان قبول است، راجع به نماز این‌قدر داریم، راجع به ولایت ما الآن پنج تا آیه داریم؟ در این بحث این‌طور وسط نیایید. شما این را بگویید کجا ولایت نداریم؟ یعنی واقعاً من الآن مدعی هستم کجای قرآن را دست بگذاریم بگوییم نداریم؟! شما حتّی در آن آیات ابتدایی سوره‌ مبارکه‌ مائده که رمز این است که چرا این بحث کنار بحث فروعات بسیار ریز آمده؟ فروعاتی که همه‌ی مفسّرین اهل تسنّن را هم وادار کرده که قبول بکنند که این بخش به این بخش لااقل بی‌ارتباط است! که منخنقة و موقوذه و متردّية و نطيحة و این چیزها و بعد «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» که گفتند بابا ربطی ندارد! یعنی واقعاً دیگر نمی‌شود گفت که واقعاً ربط دارد که! مثلا الآن به خاطر این‌که ترتیب حیوان شاخ خورده و از کوه پرت شده و فلان و این‌ها مشخص بشود، دیگر کفار الآن از دین مأیوس شدند! تا حالا همه نگران بودند و همه مترصد که به این دین یک دست اندازی بکنند، ولی الان دیگر مأیوس شدند. (30: 40)

لذا همه‌ی مفسرین بر آن شدند که آقا ربط ندارد دیگر، تعارف نداریم ربط ندارد. منتها همان‌جا این بحث شد که چطور است که همه‌ی این‌ها هم کنار آن عنصر ولایت باز دوباره معنا می‌شود؟ چون که اگر دین دین باشد این‌ها در عناصر دین مهم است برای همین است که شما این گرایش را شروع کردید. ببینید این زمینه‌ی تفسیری ما با بقیه‌ی تفسیرها فرق می‌کند، با این گرایش که شما بیایید ببینید که اصلاً وقتی که از آیه 66 که «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ» که مطلب دین را دارد عَلَم می‌کند، می‌گوید اگر دین اقامه بشود تمام این دستورات و حج و فلان و این‌ها معنی دارد، برای همین در حج هم گفتند که«تمام الحج لقاء الامام»؛ ما می‌گوییم بروید حج به خاطر این است که شما امّت اسلامی دور هم دیگر جمع می‌شود. ما خودمان هم ایّام حج می‌رویم آن‌جا، شما دور ما جمع شوید وگرنه امیرالمومنین راجع به همین کعبه می‌گوید این سنگ لایضرّ و لاینفع است. این کعبه‌ای که دست سعودی‌ها باشد…، این سنگ لایضر و لا ینفع است. اگر امت اسلامی رفت آن‌جا اتحاد پیدا کرد و اتحاد، محور لازم دارد که اگر اتحاد بشود این حج چیزی می‌شود. این خرد خرد دستورات دین هم در همین است که دین اقامه بشود مهم است وگرنه فکر بکنید که مثلا یک دانه از احکام، مثلا الآن همین حج معادل در ادیان دیگر ندارد؟ مثلا در بودایی‌ها یک مدل از این چیزها هست که ایّامی دارند مراسمی دارند که در این مراسم جمع می‌شوند و عرض ارادت‌هایی دارند و از این چیزها، این‌ها دیگر می‌شود مراسم. اگر دین اقامه بشود این‌ها به درد می‌خورد، دین اقامه نشود، واقعاً حسی که به ما که قاری قرآن هستیم دست می‌دهد این است مثل یک تسبیح پاره شده است که برای خودش دانه‌هایش را دارد ولی همه‌اش به هم ریخته است. می‌بینید نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم، مراسم داریم، گریه می‌کنیم، همه کار می‌کنیم، ولی اسلام دارد باز هم توسری می‌خورد. نه «لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» هست! نه این خاصیت‌ها برای آن مترتّب هست! و چرا؟ به خاطر این‌که دین اقامه نشده.

(35: 43) من حرفم در این آیات این است که اساس دین احتیاج دارد به ولایت و این عنصر که در این آیات دارد می‌گوید که می‌گوید آقا اگر دین اقامه بشود، از بالا و پایین به شما برکات می‌رسد و در آیه‌ی 68 مائده، دارد که اگر دین اقامه نشود شما دیگر هیچ چیز نیستید. حالا برمی‌گردد به این‌که دین با چه اقامه می‌شود؟ اقامه‌ی دین با چه چیز هست؟ دین اقامه بشود؛ یعنی دین سر پا بایستد، حالا بگویید دین با چه اقامه می‌شود؟ این است که می‌بینید فرق زمان شاه با زمان امام همین شد دیگر. مگر مردم نماز نمی‌خواندند؟ روزه نمی‌گرفتند؟ همه‌ی این‌ها بود. مردم هم نماز می‌خواندند، هم روزه می‌گرفتند، دستورات‌شان را انجام می‌دادند، خمس می‌دادند، فلان، گاهی اوقات بیشتر هم می‌دادند. همه‌ی این‌ها بود منتها دین اقامه نشده بود. برای همین هم دشمن هم هیچ کاری نداشت با این دین! اصلاً در بغل آمریکا بودیم، و مردم هم مسلمان بودند، شیعه بودند، امام حسین داشتند، حسینیه داشتند، روزه می‌گرفتند، خرج می‌دادند، همه‌ی این‌ها بود و در بغل آمریکا بود ولی از آن موقع که دین اقامه شد که این اقامه‌ی دین همین محتوایی است که به آن می‌گویند ولایت، ولایت، ولایت. با ولایت است که دین اقامه می‌شود می‌ایستد (12: 45) برای همین عنصر این‌جا معنی «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»(67) را شما می‌خواهید بگویید قرآن است؟ اشکال ندارد! منتها قطعاً یک عنصری از این قرآن که دارد در آیات قبل و بعد می‌گوید، اقامه شدنش می‌شود اقامه شدن قرآن، آن «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» را می‌خواهید بگویید قرآن است؟ چون ببینید از قبلش داریم و این سیاق را که نمی‌شود به هم زد.

ببینید باز این نوع تفسیر قرآن جالب نیست شما بگویید که آیه 64«ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» یعنی قرآن، بعد بیایید 66 بگویید که «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» کنار تورات و انجیل به قرینه‌ی سیاق یعنی قرآن. باز دوباره آیه 68 «ما أُنْزِلَ إِلَيْكم مِنْ رَبِّكَم» یعنی چه؟ به قرینه‌ی سیاق یعنی قرآن چون تورات و انجیل دارد «التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ» یعنی قرآن، بعد می‌رسیم این «ما أُنْزِلَ إِلَيْك» وسطش در 67 بگوییم «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» یعنی ولایت! خوب اگر آن‌ها قرآن است این هم قرآن است. منتها نمی‌خواهم بگویم قرآن است و ولایت نیست. شما مسیر این اقامه‌ی دین را جلو بیایید که آن موقع آیه‌ی 69 باز دوباره می‌بینید که این مسیر کلی دین را دارد معرفی می‌کند، و این قرآن همان ولایت است؛ یعنی که اقامه‌ شدن‌شان اقامه شدن قرآن از آب در می‌آید یعنی با آن قرآن اقامه می‌شود یعنی همین این قرآن است و ولایت است. نه این‌که بگوییم قرآن است و ولایت نیست چرا؟ به دلیل این‌که اگر منظور همین قرآن سطحی، همین ظاهری یعنی همین که برو این پیام‌های وحی را بده، این‌جا دیگر می‌بینید که خود آیه دارد با شما یک حرف دیگری می‌زند که می‌گوید چیست؟ می‌گوید «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ اگر این را نروی بگویی، رسالت الهی را نگفته‌ای! یعنی رسالت دیگر منقطع شد در این یک تکّه یعنی تو دیگر رسالت را به هم زدی. ببینید همه‌ی تأکید این است تو رسالت را نگفتی. حتّی بحث این نیست که اگر این را نروی بگویی این را نرفتی بگویی! خوب این‌که معلوم است این اصلاً توتولوژی است اگر این را نروی بگویی خوب این را نرفتی بگویی دیگر. خوب هر چیزی همین‌طور است اگر نگویی نگفتی، ولی بحث این نیست، بحث این نیست که این را نروی بگویی نگفتی، بلکه اگر این را نروی بگویی رسالت الهی را نگفتی؛ یعنی لابُد یک چیزی است که قیمتش قیمت رسالت است و لطمه به این لطمه به اصل مسیر دین است، لطمه به این لطمه به اصل رسالت خداست. رسالت خدا این‌جا بی‌محتوا دیگر می‌شود از این به بعد؛ یعنی «یا ایها الرَّسول» برو این را بگو که اگر این را نگویی رسالت خدا این‌جا مقطوع می‌شود اگر شما این را نروی بگویی یعنی می‌خواهد بگوید محتوایش به اندازه‌ی محتوای خود رسالت است؛ برای همین است که شما رسالت را ادامه بدهید به ولایت امام می‌رسید. باید برسد و آن را ادامه بدهید باید برسد به ولایت یک انسان، باید برسد. اگر می‌بینید می‌گوید آقا فقیه فلان، فقیه فلان قبول ندارد، به جدّ عرض می‌کنم، با پُر رویی تمام که این سرّ مهجوریت قرآن است که قرآن مهجور است. اگر قرآن مهجور نبود و اگر دلایل این‌قدر دلایل نقلی از داخل روایات نبود، کار از این درست‌تر می‌شد که این دلایل نقلی یکی‌اش سند ندارد، یکی‌اش دلالتش مشکل دارد و…، مثلا می‌گویند آقا ولایت فقیه از کجا در آمده؟ می‌گویند از این آیه، از این روایت، مثلا یکی از روایاتی که آمده این است که «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»، حالا بیا درستش کن و از این «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» بیا ولایت فقیه در بیاور! می‌بینید چقدر زور زدن و سریش و این‌ها لازم دارد که از این ولایت فقیه در بیاید!

دیگر آن موقع این «ما أُنْزِلَ إِلَيْک» دیگر هم به راحتی درک می‌کند که قرآن است و به راحتی این ولایت است، به راحتی این ولایت است. چون که اگر قرآن به معنای ولایت باشد، خوب این‌که از قبل هم بوده که به آن‌ها گفتند که شما بیایید این را بگویید و این حرف‌ها را بزنید و پیام خداست و در همان عتائق سور آمده که «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ»(حاقه: 44)؛ اگر بخواهد چیزی کم و زیاد بکند و نگوید اگر بخواهد تقول بکند یک چیزی از خودش بگوید، ‌»ثم لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ»(همان: 46)؛ ما رگ گردنش را می‌زنیم، «فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ»(همان: 47)؛ هیچ کس هم جلودار ما نیست. با وحی که شوخی نداریم! «بلغ ما أُنْزِلَ إِلَيْک»؛ یعنی همین قرآن که اگر انجام ندهی «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ رسالت خدا را کلّاً دیگر نگفتی! باز این به معنای این نیست که آن مطلب را نگفتی، بلکه رسالت را نگفتی. این خودش یعنی اندازه‌ی رسالت. این گفته نشده.

این روال را شما در سوره‌ مائده مدام بخوانید و به شما بارها عرض کردم که هر چقدر بیشتر قرآن را بخوانید، بیشتر این‌ها دستگیر آدم می‌شود. خیلی وقت‌ها این‌ها روی تکثر قرآن خواندن به دست می‌آید تا این سیاق‌ها، ارتباط‌ها، اصلاً این روح حاکم بر آیات، روح حاکم بر سوره، این‌ها به آن القا بشود که الآن چه دارد می‌گوید این‌جا.

لذا این حالت بی‌ربطی را که بعضی از مفسّرین می‌گویند ما اصلاً قبول نداریم که «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّک» این‌جا یعنی ولایت در آیات قبلش هم یعنی قرآن این‌جا یعنی ولایت! بعد یک حالتی به وجود می‌آید که انگار داری زور می‌گویی که مثلاً این‌جایش این‌طور است چون من می‌گویم! در صورتی که وقتی که می‌آیید، می‌بینید چقدر روایات جالبی ما داریم. در آیه‌ی 66 «وَما أُنْزِلَ إِلَيْهم مِنْ رَبِّهم» را گفتند که ولایت می‌شود. این هم درست است یعنی شما وقتی که در این سیاق دارید بررسی می‌کنید، از این حرکت‌های رفت و برگشتی، می‌رسید به آن عنصر اصلی دین که در اقامه‌ی دین مهم است، می‌بینید این ولایت است. می‌آیی در «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» می‌بینید همین اصلاً دارد تأکید می‌شود؛ چون که دیگر همین کل مسیر دین، اصلاً بحث کل احکام و اصول و معارف و فلان و این‌ها نیست، این آیه‌ی 67 این‌قدر تحمل ندارد که این‌قدر بپذیرد همه را! شما می‌آیید در «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّک» می‌بینید این عنصر محوریش را این‌قدر از میان آیات کشیدی بیرون، حالا که بیرون کشیدی، قابل تطبیق به بالا و پایینش هم هست چون که همین این عنصر است عنصر اصلی دین؛ مثل این‌که من بگویم تمام این دانه‌ها را بلند کن ببینم. شما چکار می‌کنید؟ دست می‌اندازید نخش را گیر می‌آورید، برمی‌دارید، بلند می‌کنید. این‌طور نیست که همه را جمع کنی، و بلند کنی تسبیح را، همین نخش را بردار بگیر یا آن سرش را بگیری بلند کنی، همه‌اش با همدیگر بلند می‌شود.

این روایت به نظر من خیلی روایت جالبی است و تفسیری است و خیلی تکلیف را حل می‌کند که «ما أُنْزِلَ إِلَيْهم مِنْ رَبِّهم» در آیه‌ی بالا که همه گفتند قرآن است، این روایت می‌گوید این ولایت است. نمی‌خواهم بگویم قرآن نیست چون که این سیاق «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّک» در آیه‌ی 67 معلوم می‌شود چیست، بعد این سایه می‌اندازد روی آیاتی که در همین سیاق وجود دارد.

ببینید یک مقداری این‌ها خارج از بحث تفسیر لفظ به لفظ است. این‌ها در آوردن آن محتواست. حالا با این ذهنیت برویم در آیه‌ی 66.

(66): وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَالآنجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ *؛ و اگر آن‌ها، این اهل کتاب تورات و انجیل و قرآن را اقامه کرده بودند که باز دوباره اشاره به این است که قرآن هم «وَما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ» است و هم «وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ»؛ این قرآن برای همه است. این همان دین است. خیلی جالب است این‌جا عنوان قرآن را نمی‌آورد با این‌که ما گاهی اوقات عنوان قرآن را داریم که در آن جایی که تورات و انجیل را می‌آورد؛ مثلا در آن آیاتی که می‌گوید که «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَالْإِنْجيلِ وَالْقُرْآنِ»(توبه: 111) ببینید تورات و انجیل و قرآن، ولی این‌جا نمی‌گوید تورات و انجیل و قرآن. با یک عنایتی اصلاً شما دارید می‌بینید مدام «وَما أُنْزِلَ إِلَيْکم مِنْ رَبِّکم»، «وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ» که این تحمل این کلمه‌ی «انزل إلیهم، انزل الیکم» بیشتر از قرآن است. قرآن بالأخره همین کتاب می‌شود بین این دو جلد ولی وقتی مدام دارد با این عنوان بازی می‌کند قرآن «انزل إلیهم»، «انزل إلیهم»، «انزل الیک» با این عملاً دست قرآن باز‌تر است برای این‌که حرف‌هایی را در این عنوان بزند.

تفاوت سعادت دنیوی با سعادت اخروی در قرآن

خوب این نکته را به عنوان خاص بیاییم در داخل آیه، یک بحثی است که بارها در قرآن دیدیم من این را با این عنوان یکبار دیگر می‌گویم: (10: 57) سعادت‌های اخروی با سعادت‌های دنیوی که دین وعده داده یک تفاوت عمده دارد. در آخرت من باب این‌که «وَكُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً»(مریم: 95) آن‌جا اصلاً مبنا انفراد است. «إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(حج: 17)؛ یعنی آن‌جا همه‌اش فصل است، فصیله است یعنی آن‌جا همه فرد فرد هستند و اگر اجتماعی هم هست منظور این نیست که این‌ها سعادت‌های اجتماعی دارند، امّت‌های این‌طور هستند! بلکه این‌ها به سعادت‌های فردی می‌رسند و خاصیت آخرت این است که هویت فردی دارد و به هر جهت فردانی هست. شما آن‌جا خیلی می‌بینید وعده‌ها به تک به تک افراد داده شده که شما اگر این کار را بکنید خود شخص شما مثلاً بهشت می‌روید، بهشت این‌طور می‌روید، آن‌طور می‌روید،… ولی در مورد دنیا و سعادت‌های دنیوی من باب این‌که دنیا دارای هویت‌های اجتماعی است، شما اگر فرد خوب داشته باشید در حقیقت اجتماع خوب ندارید و وعده‌های الهی هم وجود ندارد مگر این‌که بعضی وقت‌ها روی خلاف قاعده، نه روی قاعده بشود، ولی قاعده‌هایی که دین بیان کرده روی فرد بیان نکرده حالا خدا روی فضلش می‌خواهد به واسطه‌ی یک نفر آدم اصلاً به یک امتی رحم کند، این دیگر روی فضل خداست و روی قواعدی که خدا به ما گفته نیست، روی قاعده‌های خودش است که بالأخره خدا هم به یک قواعدی عمل می‌کند که این قواعد را به صورت خیلی مبهم ما داریم که خدا ممکن است به خاطر یک فردی بر یک امتی رحم کند، این در حدی ممکن است ولی شما نمی‌توانید از داخل آن سنن در بیاورید. ببیند سنن در آوردن فرق دارد که شما بگویید که آقا از روی این من می‌خواهم یک سنّت اجتماعی در بیاورم و بگویم که اگر این قوم پس اگر این‌طور بود این‌طور می‌شود، اگر این قوم این‌طور حمایت از ولی کرد این‌طور کمک‌های خدا می‌آید، اگر این‌طور، این‌طوراست. این‌ها را نمی‌شود به عنوان سنن در آورد دیگر سنن نیست، در حد احتمالات است و روی آن هم نمی‌شود عمل کرد. این چیزهایی که در مقوله‌ی دنیایی‌اش تبدیل به سنن شده همه‌اش یک عدّه آدم هستند که باید یک کاری بکنند! بحث این فرد مبارز مجاهد نیست. یک عدّه آدم، یک قومی، یک امّتی این‌ها که بلند شوند یک کاری بکنند برای خدا انجام بدهند، خدا می‌بینید که به این قوم و امّت رحمت و برکات خاص می‌بارد.(31: 00: 01) این‌جا هم ببینید اگر این «وَلَوْ أَنَّهُم» آمده چون که قرار است، اصلاً اجتماع خودشان را درست بکنند. با این زاویه که بحث بکنید، معلوم است که باید اجتماع را درست بکنند. استدلال را یکبار دیگر برگردیم دقت بکنیم. ببینید این آیات این‌ها ثنو با این‌طور آیات هستند. ثنو یعنی منعطف به این آیات؛ یعنی این آیات با این آیات فهمیده می‌شود مثل این آیه‌ی معروف سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف، آیه‌ی 96 «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ‏» این اهل القُری وقتی می‌گویند یعنی ناظر به همین است که باید یک قریه‌ای چیزی باشد، نفر آدم این‌جا نیست. این‌که می‌گویند تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علیّت است[3]، این عبارت به این قلبمه سلمبگی، خیلی محتوای راحتی دارد. یک موقع می‌گویند «أکرم زیداً»؛ یعنی زید را اکرام بکنید، یک موقع «أکرِم زیداً العالِم»؛ این زید عالِم را اکرام ‌کن! این یک طوری اشعار دارد – یک کم از ظهور پایین‌تر را اشعار می‌گویند – یعنی یک طور‌هایی نشان می‌دهد که این اکرام به واسطه‌ی علم اوست. به واسطه‌ی علم اوست که می‌گویند این را اکرام ‌کنید. زید عالِم را اکرام کنید؛ یعنی «لعلمه» اکرام کنید این را، یا عبارات امام صادق در مورد عمویشان، زید بن علی را نگاه بکنید، که عبارات خیلی مهمی است! می‌گویند: زید عالِمی از آل محمّد است که او عالِم است، او حق دارد قیام بکند؛ یعنی چون که عالِم لِعلمِه است؛ عالِم است می‌تواند قیام بکند. زید بن موسی بن جعفر نه! او عالم نیست، او حق ندارد قیام بکند؛ یعنی معلوم است این‌جا علم تأثیر دارد در این‌.

تأثیر تقوا بر نزول رحمت الهی بر مردم

این‌جا هم که می‌گوید: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمنوا‏»؛ یعنی اگر یک قریه‌ای ایمان بیاورند؛ یعنی یک دسته‌ و توده آدمی که قبل از این‌که ایمان بیاورند، این‌ها قریه هستند بعدش هم این‌ها می‌شوند مدینه، حالا تعبیر مدینه و قریه در قرآن مهم است. «لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ» آن موقع ما برکات را از آسمان و زمین می‌آوریم. برکات را می‌آوریم؛ یعنی چیزی که برای این‌ها می‌آوریم برکت است. می‌بینید در این آیات، مرتّب راجع به قوم دارد بحث می‌کند اگر یک قومی «وَأَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(جن: 16)؛ اگر شما استقامت بکنید خدا آب گوارا به شما می‌دهد. که این هم مطلبی است که باید پذیرفت در قرآن که چطور ما می‌گوییم که طبیعت روی روح ما تأثیر دارد، شما می‌گویید هوا ابری می‌شود من دلم می‌گیرد؛ یعنی طبیعت روی روح ما تأثیر دارد، روح ما روی طبیعت تأثیر ندارد؟ چرا این طرفی‌اش را قبول می‌کنید این طرفی‌اش را نمی‌پذیرید که روح ما روی طبیعت تأثیر بگذارد! حالا بعضی وقت‌ها هست اصلاً یک تأثیر است طرف نمی‌داند چرا غروب جمعه دل همه می‌گیرد! در روایات اصلاً برای غروب جمعه داریم که به صورت خاص دل همه می‌گیرد و یک انتظاری در آن‌ها هست و غروب جمعه آن حالت شرایط به خصوص دعا کردن است که اصلاً گفتند که خودمان یک کاری می‌کنیم که دل همه بگیرد. حالا طرف مدام می‌خواهد برود دل خودش را یک طوری خوش کند، اصلاً غروب جمعه گذاشتند دل آدم بگیرد! پس چطور هوا ابری می‌شود دل من می‌گیرد، دل من می‌گیرد هوا ابری نمی‌شود از این طرف؟ یعنی این طرف شما تأثیرات فی الجمله آن طرف را در این طرف می‌پذیرید، برعکسش را نمی‌پذیرید؟! به عبارتی شما چطور رد می‌کنید؟!

(سؤال) پس همین این مهم است شما بگویی آقا من یک این‌چنین چیزی را رد نمی‌کنم. آخر بعضی‌ها به همین راحتی رد می‌کنند و می‌گویند که چه ربطی دارد مثلاً تقوا به باران؟! ببین من کاری با صغریات این بحث ندارم، یک عدّه گفتند این باران‌های زیادی که در این یکی، دو سال آمد به خاطر هدفمند کردن یارانه‌ها بود؛ چون که می‌دانید بحث هدفمند کردن یارانه‌ها یک عدلی بود بسیار وسیع؛ یعنی این پروژه، پروژه‌ی عدل است در سطح بسیار وسیع که آقا هم می‌بینید مدام تأیید می‌کند و تأکید می‌کند این کار را. این کار هم برای احمدی نژاد وفلان و این‌ها نیست یک کاری بوده که از قبل همه برنامه‌ریزی کردند حالا بالأخره ایشان جرأت کرده (جرأتش خوب است، قابل تقدیر است؛ یعنی واقعاً بعضی وقت‌ها این جرأت‌ها مهم است) که این‌قدر مدام آقا تأکید می‌کند روی این بحث. شما وقتی می‌روی در روستاها می‌فهمی یک عدل وسیع یعنی چه؟! شما رد نکن! حالا ما صغریاتش را خبر نداریم، نمی‌دانیم که واقعاً به خاطر همین است ولی فی الجمله واقعاً نمی‌شود رد کرد، محتمل است یعنی یک عدلی در این حد که تا حالا من بنزین و برق را مصرف می‌کردم این‌طور، بعد شما در یک خانه‌ی روستایی می‌روید می‌بینید یک لامپ 100 کلّاً روشن است! بعد من داشتم سهم او را می‌خوردم، حالا او سهمش را می‌گیرد من هم مجبور هستم که بالأخره یا مصرفم را کم بکنم یا پولش را بدهم، بالأخره هر کاری می‌خواهم بکنم، پس یک عدلی در این حد ممکن است باران‌زا باشد. چه اشکالی دارد؟! چرا آدم باید بعد از این همه دین و دین‌داری و فلان و این‌ها یک این‌چنین چیزی را مسخره کند؟! شما می‌گویی این راه اثباتش نیست لا اقل، ولی مسخره کردن هم ندارد! واقعاً محتمل است که یک چنین اتّفاقی بیفتد. اثر عدل است.

ببینید ما حتی در روایات‌مان این‌ها را، مفصّل و مرتّب داریم، در آیات هم داریم که اگر شما در مسیرهای خودتان استقامت بکنید خدا باران می‌فرستد. در همین آیه: «لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» به ائمه گفتند «مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» یعنی چه؟ گفتند: «مِنْ فَوْقِهِمْ» باران می‌آید «مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» نباتات می‌روید؛ یعنی از بالا و پایین خدا به شما می‌رسد به شرط ایمان و تقوا. ما در روایت داریم که «مَا مِنْ سَنَةٍ أَقَلَّ مَطَراً مِنْ سَنَةٍ»[4]؛ هیچ سالی از هیچ سالی کم باران‌تر نیست. منتهای مراتب بستگی به آدم‌هایش دارد. اگر آن سال سالی باشد که مردم با تقوا دارند زندگی می‌کنند، این باران را می‌آوریم روی سرشان می‌ریزیم وگرنه این باران را می‌بریم در بیابان می‌ریزیم، می‌بریم در دریا می‌ریزیم. مگر «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ»(فتح: 4) نیست؟ کافی است این ابر را یک کم خدا بیشتر فوت کند ببرد، آب را می‌برد دو کیلومتر آن طرف‌تر می‌ریزد؛ یعنی خیلی وقت‌ها مشکلات این قوم به دلیل این است که تقوا به خرج نمی‌دهند وگرنه هیچ سالی کم بارش‌تر از هیچ سالی نیست. من دوست دارم این تحقیق روی کلّ دنیا انجام بشود، ببینند سال کم بارش‌تر از یک سال دیگر هم وجود دارد کلاً؟! یعنی کمتر ببارد. اگر خداوکیلی یک گروه محقّق بلند شود با زمینه‌ی دینی کما این‌که یک موقع آقای جوادی (حفظه الله)، این پیشنهاد ایشان بود، می‌گفتند: که اگر باستان‌شناس مسلمان ما داشته باشیم به جای این‌که برود مدام کوزه و… در بیاورد، وقتی این گور‌های دسته جمعی در چین و ماچین پیدا می‌شود این‌ها را ببیند کدام طرفی این‌ها دفن شدند تا معلوم بشود که قرآن می‌گوید که «ما مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»(فاطر: 24)، «في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً»(نحل: 36)؛ ما برای همه رسول فرستادیم. این را که می‌گویند پیام رسالت الهی فقط برای همین منطقه‌ی خاورمیانه است، قرآن اصلاً این را قبول ندارد. انسان اگر انسان است روی کره‌ی زمین، پیامبری و پیامبران برایشان آمده‌اند. حالا این، در قرآن پیامبران این منطقه گفته شده. از آن طرف می‌گوید بیایید ببینید این گور دسته جمعی و قبرستانی دارند، به جای این‌که استخوان‌هایشان را پیدا کنید، این را ملاحظه بکن ببین که این‌ها کدام طرفی دفن شده‌اند؟ یک آثاری از دین را در این‌ها برو پیدا بکن! ببین به کدام سمت هستند، چطوری هستند، این را برو پیدا کن! یک موقع، خدا رحمت کند آقای علّامه جعفری را که خودم از ایشان شنیدم که می‌گفت چقدر خوب می‌شود، حالا با همان بساطتی که ایشان می‌گفت، می‌گفت یک مجله بزنند به نام عکس العمل، اسمش را هم تعیین کرده بود، که من این کار را کردم این اتّفاق افتاد! یک چیز ساده‌ای هم هست. ممکن است…، حوادث این‌قدر قریب به هم هست، شما می‌بینید که شما این طرف برای یک خانمی در اتوبوس بلند شدی، در مترو یک نفر برای خانم شما با بچه بلند شده! نگاه می‌کنی می‌بینی که عجب! تایم‌هایش یکی است. خوب یکی، دو تا، ده تا از این‌ها، 100 تا، چقدر اتّفاق که شما عمل می‌کنی می‌بینی عکس‌العملش را داری می‌بینی. این تحقیق باید بشود که این‌که می‌گوید ‌»مَا مِنْ سَنَةٍ أَقَلَّ مَطَراً مِنْ سَنَةٍ»؛ اگر با تقوا باشند باران را می‌ریزیم روی سرشان، اگر نباشد، درست نباشند، می‌ریزیم در فیافی[5] و بحار؛ می‌ریزیم در دریا و بیابان‌ها، باران را روی سر این‌ها نمی‌ریزیم که به درد این‌ها بخورد.

خاک این منطقه‌ی فلان هست، این خاک مثل سنگ می‌ماند، نمی‌دانم چطوری است آب داخل آن نمی‌رود. نمی‌دانم چه خاکی است؟! خاک است، سنگ نیست ولی آب داخل آن نمی‌رود مثلا فرض کنید ملاتی رها شود، صبح تا بعد از ظهر همین‌طور آب‌هایش روی زمین هست! این‌طور خاکی است. خوب چه اشکالی دارد روی تقوای این قوم، این خاک پذیرش آبش بیشتر بشود؟! چه ممانعتی این حرف دارد به جهت دینی؟ شما الآن می‌بینید که سفره‌های زیرزمینی مدام دارد پایین می‌رود، این آب هم نمی‌کشد، و وقتی نمی‌کشد تبخیر می‌شود. چه اشکالی دارد این آب روی تقوای این قوم پذیرش این خاک بالا برود که این خاک بپذیرد این آب‌هایی که می‌ریزد رویش، و برود سفره‌های زیرزمینی تغذیه کند! اشکالی ندارد گفتن این‌ها، فقط در جمع‌های مذهبی‌ می‌شود گفت، ولی بازهم باید آدم یک کم دست به عصا بگیرد وگرنه می‌گویند که مثلاً شما منکر علم زه کِش و فلان هستی!، آقا ما هم همه‌ی این‌ها را به جهت علمی قبول داریم، ولی این‌ تقوا و توبه هم برای خودش مؤثر است. باز دوباره آیات قرآن را ببینید! آن‌جا که نوح به افرادی می‌گوید: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً»(نوح: 10)؛ شما توبه بکنید آن موقع وقتی توبه بکنید، «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا»(همان: 12-11)؛ شما توبه بکنید خدا برایتان بچّه می‌آورد، نهر جاری می‌شود که چه؟ شما توبه کردید. شما برگردید به راه خدا، این چیزها هم اتّفاق می‌افتد! و این چیزها هم که اتّفاق بیفتد برکات باشد، برکات است، نه این‌که فقط در باز بشود! شما این آیه‌ی 43 سوره‌ مبارکه‌ انعام را بیاورید. ص 132 «فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا»؛ می‌گوید: چرا وقتی بأس و خشم ما می‌آید، این‌ها تضرع و خاکساری نمی‌کنند؟ «وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ این‌ها دل‌شان قسی شده و خوب شیطان بر آن‌ها تزیین می‌دهد «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ»؛ وقتی که فراموش کردند آن‌چه که به آن تذکر داده شدند، چه می‌شود؟ «فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»؛ دیگر در را باز می‌کنیم ما، نه در رحمت را باز می‌کنیم، نه برکات را باز می‌کنیم، در را باز می‌کنیم. رزق می‌آید. آخر ببینید تا یک حدّی آب روی سر آدم بریزند خوب است، دیگر از حد که بریزند دیگر خفه می‌شود، سیل می‌شود؛ یعنی دیگر در را باز می‌کنیم، و حالا دیگر در را باز می‌کنیم دیگر برکات نیست. این مهم است که بیاید، به اندازه بیاید، برکات بیاید، همان‌طور که باید بیاید، بیاید. مثل این‌که خدا می‌گوید «فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ»(نور: 43)؛ ما باران را سرندی می‌فرستادیم، اگر شلنگی بفرستیم می‌دانی چه می‌شود؟ مغز همه خرد می‌شود؛ یعنی آن‌طور که باید بیاید، می‌آید. این قطره‌ها از لا و از خلال این ابرها، دانه دانه می‌افتد پایین. ببینید چه نعمت‌هایی وجود دارد. اگر همین باران شلنگی پایین می‌افتاد، می‌دانید چه می‌شد؟! این‌که «فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»؛ ما در‌ها را باز می‌کنیم، «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً»؛ وقتی که خرکیف شدند این‌ها، یک دفعه می‌گیریمشان. این دیگر املاء است، این دیگر مکر خداست. می‌گویند گاهی خود ائمه هم از شیعیان شاکی بودند.

می‌دانید که یک روایتی هست[6] که به حضرت علی می‌گویند شما چرا این‌قدر با معاویه چیز نمی‌کنید و این‌ها، می‌گویند ما دست‌مان می‌رسد قرار نیست فلان بکنیم، بعد می‌گویند آقا چطوری زورتان می‌رسد؟ دستشان را می‌کنند در زمین، یک تکّه سبیل معاویه را در شام می‌کَنند، می‌آورند. می‌گویند این است! دست‌مان می‌رسد یعنی این! بعد که می‌دانید که، بعد معاویه آن یک تکّه دیگر از سبیلش را هم می‌کَند. بعضی‌ها می‌گویند که این سبیل تراشیدن اصلاً بحثی است که از آن موقع درست شده. بعد این روایت می‌رسد به امام صادق. به امام صادق می‌گویند که بعضی‌ها راجع به حضرت علی می‌گویند که دست کرده در زمین، سبیل معاویه را کنده! این‌ها چه حرف‌هایی هست؟! حضرت امام صادق می‌گوید: من از شما شاکی هستم. این چه حرفی است شما می‌زنید؟ این چیست که شما انکار می‌کنید؟ سلیمان نبی بالاتر بود یا پیغمبر؟ وصی سلیمان بالاتر بود یا وصی پیغمبر؛ یعنی آصف بن برخیا بالاتر بود یا علی؟ به شما می‌گویند آصف بن برخیا تخت بلقیس را به یک طرفة العینی آورد این‌جا، شما می‌گویید درست است، ولی وقتی می‌گویند امیرالمومنین سبیل معاویه را از شام کَند، می‌گویید نه؟! عجب، مگر می‌شود.؟! می‌گویند من از شما شاکی هستم بابت این‌طور اعتقادات‌تان. بوعلی می‌گوید اگر کسی نتواند نماز استسقاء را توجیه فلسفی بکند «وَهذا متلفلسفه»؛ این فیلسوف نیست، این متفلسف و فیلسوف نماست که این‌قدر عرضه ندارد که یک چیز مثل نماز استسقاء را بتواند توجیه بکند که بنشینیم دعا کنیم باران بیاید. می‌گوید نه! یک سری بادهایی هست این از آن‌جا این‌طور می‌شود، فلان می‌شود… این‌ها باید یک توجیهات این‌طور داشته باشند. آن بادها هم که از قبل معلوم است چطور می‌آیند و ربطی ندارد به این. کسی که به جهت روحی نمی‌تواند قبول بکند، خوب این خداوکیلی با دین کنار نیامده، با این همه معارفی که پشت سر هم در قرآن به این مضمون آمده که شما متقی باشید، این برکات می‌آید. آصف بن برخیا این کار را کرده شما چرا قبول می‌کنید. آن که فقط علم من الکتاب داشته، در آیه‌ی آخر سوره‌ی رعد دارد که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(رعد: 43) علی(ع) علم الکتاب دارد، و آصف بن برخیا «علم من الکتاب» داشته. لذا این‌ها را یک مقداری باید به خودمان بباورانیم.

با این زمینه، این بخش آیه تمام می‌شود، با این زمینه که اصلاً این‌طور معارف راجع به قوم است، راجع به فرد نیست. آن‌جا آن موقع «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ» نه تک تک اهل کتاب برای خودشان، بلکه وقتی می‌گوید «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ» پس نه تک تک! بلکه این‌جا با یک هویت اجتماعی باید…، این جاست که همان ریشه‌ای است که نزدیک می‌کند به بحث ولایت چون که این‌جا راجع به دنیا دارد بحث می‌کند، نه راجع به قیامت. راجع به فرد بحث نمی‌کند راجع به اجتماع دارد بحث می‌کند. وقتی راجع به اجتماع بحث دارد می‌کند با هویت اجتماعی است که این‌ها باید اقامه‌ی تورات وانجیل بکنند. این اجتماع است که آن موقع احتیاج به ولایت دارد یعنی به حالت ظریفی به آن دلایل خود ولایت دارد اشاره می‌شود. دلایل خود روایت هم هست.

صلوات!

[1] . آن‌ها که بزرگ‌تر هستند می‌فهمند. آقای مهدوی کنی یک موقع داشت یک مشت قرص می‌خورد، گفتم «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ». گفت: «نُنَجِّسْهُ فِي الْخَلْقِ» یعنی از ننکسه آن طرف‌تر هست گاهی اوقات!

[2] – بحار الأنوار ، ج‏23، ص 32.

[3] . من به بعضی از طلبه‌ها می‌گویم از این عبارت‌های قلنبه سلنبه را حفظ بکنید که اگر به درد هیچ چیز که نخورد به درد فخرفروشی می‌خورد.

[4] – الكافي، ج ‏2، ص 272.

[5] . فیافی جمعِ فیفاء به معنی بیابان‌ها.

[6] . مردم خطاب به حضرت علی(ع) عرض کردند: حالا که خداوند به شما چنین نیرویی داده است، پس چرا از مردم برای مبارزه با معاویه کمک می‌‌گیرید؟

حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَعَبَّدَهُمْ بِمُجَاهَدَةِ الْکُفَّارِ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ‏ لَمَدَدْتُ‏ یَدِی‏ هَذِهِ‏ الْقَصِیرَةَ فِی أَرْضِکُمْ هَذِهِ الطَّوِیلَةِ وَ ضَرَبْتُ بِهَا صَدْرَ مُعَاوِیَةَ بِالشَّامِ وَ أَجْذِبُ بِهَا مِنْ شَارِبِهِ أَوْ قَالَ مِنْ لِحْیَتِهِ فَمَدَّ یَدَهُ وَ رَدَّهَا وَ فِیهَا شَعَرَاتٌ کَثِیرَة»

[خداوند مردم را نیز مکلّف ساخته تا با کفّار، منافقین، ناکثین، قاسطین و مارقین به مبارزه برخیزند. [وگرنه] به خدا قسم! اگر بخواهم می‌توانم، این دستِ کوتاه خود را از همین جا به سوی شام، دراز کرده و با آن ضربتی بر سینه‌ی معاویه زده و سبیل‏ او را [یا فرمودند ریش او را] بکَنم؛ آنگاه دست خود را دراز کرد و باز گردانید، در حالی که موهای زیادی در دست مبارکش بود] آنگاه حضرت، دست خود را دراز کرده و برگردانید، در حالی که در دستِ مبارکش، موی فراوان بود و مردم از دیدن این صحنه، در شگفت شدند.

پس از مدتی از شام خبر رسید که در همان روز و ساعتی که امیرمومنان علی(ع) بر بالای منبر، دست مبارکشان را دراز کردند، معاویه ناگهان از تختش بر زمین افکنده شده و از هوش رفته است و چون به هوش آمده، مشاهده کرده که بخشی از موهای صورتش کنده شده است.