تفسیر سوره مائده، جلسه49
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ بِهِ نَسْتَعِين و صَلَّی اللهُ عَلَی سیِّدنا مُحمَّد و آله الطّاهِرین»
«إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُواْ عَلَيْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (44) وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45) وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الإِنجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ (46) وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(47).
عرض شد که شرایع همدیگر را تأیید میکنند و اگر ما دسترسی به حکمی نداشتیم و در تورات و انجیل غیر محرف وجود داشت، این قابل استفاده است. در آیه 46 دارد: «وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَيسَى ابْنِ مَرْيَمَ»؛ اینکه در پشت اینها عیسی بن مریم را آوردیم به عنوان یک قافیه در قفای اینها آوردیم. قافیه این غزل الهی، پیامبران هستند و اینها چون یک چیز میگویند، در حکم قافیه میشوند. درپی هم آوردیم «عَلَى آثَارِهِم» این نیست که در انبیاء کسی دارد از کس دیگری پیروی میکند، بلکه یک جا پایی وجود دارد که پا را بر آن جای پا میگذارند.
حکمی که آمده در آیه 45 و حکم شریعت اسلامی هم هست، این نیست که پیغمبر ما تابع پیغمبری است و تبعیت از پیغمبری میکند کما اینکه در قافیههای غزل حتی به آخرین کلمه اولین مصرع بیت هم میگویند قافیه. اینها همه از یک چیزی دارند پیروی میکنند. یک حقیقتی وجود دارد و همه، حرفشان این است «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ»[1] اینجور نیست که سیم اینها به هم وصل باشد و در نهایت به خدا وصل باشد. سیم همهشان به وحی الهی وصل است. لذا وقتی به پیامبر دستور داده شده که شما تبعیت کن. در آیات قبل از آیه 90 سوره انعام، ذکر انبیایی به میان میآید که وقتی میرسد به پیغمبر در آیه 90 گفته میشود «أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ»؛ کسانی که خدا هدایتشان کرده «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ»؛ به هدایتشان اقتدا کن! نه اینکه به خودشان اقتدا کن! انبیا به همدیگر اقتدا نمیکنند. یک حقیقت وجود دارد که همه دارند به آن اقتدا میکنند. «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ» برای همین حرف یکی است، البته سرسلسله انبیا وجود نازنین خاتم النبیین است، منتهای مراتب این مسیر دین، مسیری است که توسط همه انبیا آورده شده و همه پیروان انبیا که هر کدام دارای یک ویژگی هستند. شما میبینید راجع به پیروی پیروان مسیح آمده «وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً»(حدید: 27)؛ به جعل الهی ما در قلب اینها یک رحمت و رأفتی کار گذاشتیم. اینها به جعل الهی چنین ویژگیای هم دارند. شما نسبت با ادیان را که حساب می کنید، آیاتی دارد، شما آیهی 62 بقره و 69 مائده را ببینید…
(بقره: 62): «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَالَّذينَ هادُوا وَالنَّصارى وَالصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» یعنی مؤمنین یا نصاری و یا صابئین، (پیروان حضرت یحیی) اگر آنها ایمان به جزا و عمل صالح داشته باشند، آنها «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُون»؛ یعنی همهی آنها در حقیقت پیروان آن حقیقت آسمانی هستند، نه چیزی که تحریف شده است و کتابی که از بین رفته است و کتاب دست خوردهای باشد و پیرو آن باشد! ولی این مسیر، یک مسیر است. شما میبینید که آیهی 69 آل عمران همین است. اگر آیه 17 حج را بیاورید، تفاوت بین آنها را محفوظ نگاه میدارد. آیه 17، حج، ص 334 : «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَالصَّابِئينَ وَالنَّصاري وَالْمَجُوسَ وَالَّذينَ أَشْرَکُوا» گروهها را بیان میکند و این همان هیمنهای است که ما قبول داریم این همینه با دین اسلام است.
ببینید آمنوا، یهودیان، صابئیان، نصاری و زرتشیان و کسانی که مشرک هستند، مشرکین را از همهی آنها جدا میکند؛ «إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» بین آنها فاصله میاندازد؛ یعنی آنها مشرک نیستند. وآنها پیروان کتابهای آسمانی هستند. یعنی یهودی، مؤمن و صابئین و… بین آنها فاصله است. خدا بین آنها فاصله میاندازد، ولی آنها مشرک نیستند. پس این یک خط است.
(سؤال) مشخص است بالاتر است. یعنی مسئله بالاتر و همینه و اشراف، کتاب بر آن کتاب، و پیغمبر بر آن پیغمبر است
(68 آل عمران): «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنين» نزدیکترین آدمها به ابراهیم آنها هستند. «إِنَّ أَوْلَى»؛ نزدیکترین به ابراهیم «لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ» کسانی که او را تبعیت میکنند «وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذينَ آمَنُوا» این آیه در مقام بیان آن آیهی بالایی خود است که «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَلكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً» آنها میخواستند خود را به ابراهیم بچسبانند، میگفتند که ما پیروان حضرت ابراهیم هستیم و هر کدام هم دیگری را نقض میکرد. «وَقالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْءٍ وَقالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْء»(بقره: 113) آنها میگفتند که شما هیچی نیستید و اینها میگفتند که شما هیچی نیستید! و این مورد مذمّت خدا است. اینکه ادیان الهی به یکدیگر بگویند که الآن تو هیچی نیستی. کما اینکه ما گاهی اوقات نسبت به ادیان الهی همینطور برخورد میکنیم که انگار اصلاً تو هیچی نیستی.
در پس جواب شما این استکه این آیه در پاسخ به آنهاست. یعنی آنها میگفتند که ما ابراهیم را قبول داریم، میگویند ابراهیم که اصلاً مسلمان بود، ابراهیم که شما میگویید این نیست و آن نیست، ابراهیم یهودی و مسیحی نبوده است و شما در مورد حضرت ابراهیم توافق دارید. پس چطور میگویید کسی که یهودی نباشد هیچی نیست، کسی که مسیحی نباشد هیچی نیست؟!. این در مقامی نزدیکتر ابراهیم که شما در حال گفتن هستید، همین کسانی هستند که در حال تبعیت کردن از ابراهیم هستند. در حقیقت این پیغمبر نزدیکتر است به ابراهیم؛ به این دلیل که همان شریعت دستنخوردهی خود را اجرا میکند. مؤمنین در حال اجرا کردن هستند. اگر شما آن هدایت برتر را به ابراهیم نسبت میدهید، هدایت برتر الآن برای همین پیغمبر خاتم است. این آیه در مقام پاسخگویی به آیهی بالای خود است، نمیخواهد بگوید که ابراهیم در قلّه قرار دارد، لذا این اول بودن پیغمبر را در خیلی از آیات آورده است: سوره احزاب، آیه7 را ببینید «وَإِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَمُوسى وَعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظا» یعنی اینجا خدا ترتیب را برهم میزند. اینکه دارد از تو «ِمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسَى»؛ یعنی اولیت و برتر بودن پیغمبر.
آورنده وحی برتر، خود باید برتر باشد
اصلاً در ماجرای وحی، اگر میخواهد یک وحی مهیمن باشد، باید آورندهی آن وحی مهیمن باشد. اینها با خود شخص تناسب دارد و در بحثهای عرفانی مفصّل بحث میشود که مصححهای قرآنی هم دارد.
یک موقع بحث این بود که پیغمبر جان به عزرائیل نمیداده است؛ یعنی که عزرائیل نمیتوانست جان پیغمبر را بگیرد! به این دلیل که پیامبر یک حقیقتی است که باید عزرائیل آن را دریافت کند. مثل این میماند که شما بار ده تن را در رنو بگذارید، آن بار را نمیتواند ببرد. عزرائیل نمیتواند تکویناً ایشان را ببرد؛ یعنی نمیتواند روح پیغمبر را حمل کند. لذا عزارئیل نمیتواند جان پیغمبر را بگیرد. آنجا است که «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»(زمر: 42) در آنجا الله باید به میان بیاید و جان پیغمبر را بگیرد. لذا به این صورت نیست. جان خیلی از بزرگان را عزرائیل میگیرد و جان یک سری از این پایینها توسط آن ملائکه گرفته میشود. یعنی ملائکه میگیرد حتّی عزرائیل هم نمیگیرد. همان پایینها را میفرستد آنها را بگیرند.
اینها مسائل تکوینی است. وحی اگر میخواهد مهیمن باشد، اول پیغمبر باید مهیمن باشد. آیه 113و 114 آل عمران را بیاورید!
لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ * يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ *
در این آیه بین اینها یک تفاوتی قائل است. یعنی شما هم باید بین کسانی که عداوت میکنند و دشمنی و زیرآب زنی میکنند و بین آدمها، نه ائمّهی کفر… بعضیها این را که میخوانند فکر میکنند نباید با آمریکا جنگ کنند! نه! باید جنگ را با شدت با آنها ادامه داد. این بحث آدم است نه بحث امام کفر! که «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ»(توبه: 12)؛ باید با آن جنگید؛ چون ایمان و پیمان و قرارداد هیچی را نمیفهمد و همینطوری قطعنامه صادر میکنند؛ یعنی اینها به این شکل هستند، ولی بین خود آن نفرات، «لَيْسُوا سَواء مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُون»؛ همهی آنها یکسان نیستند. از اهل کتاب آدمهایی این جوری هستند. آنها «أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ»؛ آنها در پاسی از شب آیات خدا را میخوانند و سجده میکنند «يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛ اهل کتاب هستند و این کارها را میکنند. آنها در زمان پیغمبر هستند دیگر. سوره آل عمران در مدینه نازل شده است. این با آن یهودی که شمشیر به دست در مقابل دین در حال جنگ است متفاوت است. میگوید آنها یکسان نیستند و با آنها یکسان برخورد نکنید! «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحين» یعنی این تیپ آدم هستند.
این جور نیست که بگوییم، هر کسی مسلمان باشد یا اصلاً هر کسی شیعه باشد عمل او قبول است و بقیه بدون هیچ تفاضلی، عمل آنها غیر قابل قبول است! و هیچ رنکینگی از عملشان قبول نیست! چه در معرض است و چه معرض نیست، همهی آنها یکسان هستند! و اینها مثل مشرکین هستند و فرقی ندارند، در حالی که در بین مشرکین هم فرق است.
ما حقِ دفاع داریم نه حقِ قضاوت درباره افراد!
این حاکم بر تمام آیات ما است که حجّت به هر اندازه که بر کسی تمام شده باشد به همان اندازه مسئول است. اگر خود را در معرض نمیداند و در معرض نمیبیند و فکر میکند که دین من همین است، ولی اگر دریافت و دانست که دین او تحریف شده است و… . حجّت تمام شدن را هم خدا میداند و اینکه مقدار اتمام حجّت چقدر است؟ اگر کسی جنگید، آن اصلاً یک بحث جدا است! ولی ما بحث کلامی را میگوییم و بحث جنگی چیز دیگری است. خلاصه این حرف؛ حرف هفتهی گذشته بود که تصویری که کلاً ارائه میشود، خیلی از وقتها تصویر قرآنی نیست.
در همین سوره مائده، آیه 83 آن را نگاه کنید! با اینکه نشان میدهد آنها به سمت دین میآیند ولی دوباره «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُون* وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ»؛ وقتی که میشنوند چه چیزی نازل شده است «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَق»؛ یعنی از آن چیزی که حق میگوید چشمهای آنها پر از اشک میشود «يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدين»؛ یعنی مسیحیتی و مسیحیانی وجود دارند که این آمادگی را دارند،
میدانید که بین نصاری و «الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى» تفاوت وجود دارد؛ وقتی بحث فرد است بحث از «الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى» است، ولی میبینید در آیاتی که رنگ و بوی سیاسی دارد و بحث حاکمیتی میشود آنجا است که میگویند «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ»(مائده: 50)؛ شما این گروهها را به عنوان اولیاء خود انتخاب نکنید. آنها را به عنوان ولی، سرپرست و دوست نگیرید که بخواهید طرح دوستی با آنها بریزید، این کار را نکنید، ولی مسیحیانی وجود دارند که اگر در معرض حرف الهی قرار بگیرند، یعنی در مقابل آب غیر گلآلود قرار بگیرد، به حرف الهی رو میآورد. این فرق دارد با کسی که در برابر دین خدا شمشیر میکشد، ولو اینکه در زمان پیغمبر است.
میبینید در میان اینها کسانی هستند که وقتی در مقابل دعوت پیغمبر و آب زلال قرار میگیرد، «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْع» نمیگوید اشک میریزدد، میگوید از او چشم میریزد. تعبیر خیلی لطیفی است. «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ»؛ چشمهای او در حال ریختن است.
_ ایمان نیز میآورد؟
_ ایمان میآورد. یعنی ببینید میخواهم به شما بگویم این آدم، آدمی که آنقدر صاف هست که اگر در مقابل آب زلالی قرار میگیرد، ایمان میآورد. میخواهم این را مورد نقد قرار دهم که گاهی اوقات میگویند این مسیحیها همه جهنم میروند! این حرف، حرف قرآنی نیست. مسیحیان داریم تا مسیحیان. آدم داریم تا آدم.
حاکم بر همهی این معارف ما این است که «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة»(انفال: 42)؛ آدم با «بیِّنه» هلاک میشود، با «بَيِّنَه» هم حیات پیدا میکند. همه را با یک چوب در یک مبحث کلامی راندن، این دأب(روش) قرآن نیست. اصلاً «لیسوا سَوَاءُ»؛ یعنی که آنها یکسان نیستند. بعضی از آنها را در بحث امانتداری میگوید که «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ»؛ به بعضی از اهل کتاب اگر به اندازهی خیک گاو طلا دهید، آنها امانتدار هستند و آن را باز میگردانند. «وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ» (آل عمران: 75)؛ به بعضیها دینار دهی، باز نمیگردانند. بعضیها به این شکل و بعضیها طور دیگر و آنها مساوی نیستند. بعضی از آنها اهل ایمان هستند و یک عده از آنها آنقدر زلال هستند که وقتی در مقابل آب زلال قرار میگیرند ایمان میآورند. ببینید الآن در یک کشور غربی شما خود را فرض کنید که آمریکایی هستید، شما با بحث اسلام هراسی و به این شکل چهرهی اسلام را مُشَوَّه (زشت) نشان دادن، شما فکر میکنید که باور میکنید؟ اصلاً این آبی که به آن طرف میرود آب زلال هست؟! این آب گل آلود است. در فرض اینکه آب گل آلود است، شخص قبول نمیکند، ولی اینکه پیش پیغمبر به زلالی پیغمبر در حال گوش کردن به حرف بوده است. میبینی که این آنقدر جلا داشته است که «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيض»، پس این آدم همانی است هست در همان مسیر زلال دین قرار گرفته است و وقتی با زلالی پیغمبر و معارف الهی برخورد کند دین را قبول میکند. شما باید بین آدم و آدمی که «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ»(بقره: 146)؛ پیغمبر را مثل بچهی خود میشناسد و با این حال انکار میکند و «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا»(نمل: 14)؛ انکار میکند و یقین دارد و انکار میکند، فرق بگذارید! این آدم با این آدم تفاوت دارد.
عمل صالح عملی است که مطابق حجت عصر است
این صحبتها مال این زمان هم هست. این هست که اینقدر در فقه ما میگویند که جاهل قاصر و جاهل مقصر؛ چون قاصر و مقصر در فقه ما با هم فرق دارد. اگر میخواهیم عمل را نظری بحث کنیم، عمل صالح عملی است که مطابق حجّت عصر است. این عمل، عمل صالح است. خیلی از عمل صالحی که او به شریعت خود انجام میدهد به دلیل اینکه (طبق بحث گذشته، به یاد دارید)، این شریعتها ادامه پیدا کرده است. مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. به این صورت نیست که با آمدن هر پیغمبر، کل شرایط تغییر کرده باشد! یک بار دیگر شریعت از اول، معارف و اخلاق آن reset شده باشد! معارف و اخلاق آن که تغییر نکرده، حتی خطوط کلی احکام آن تغییر نمیکند. یعنی جنگ و دفاع در تمام شرایع وجود دارد.
چرا چهره حضرت موسی با حضرت عیسی این قدر متفاوت است؟!
ببینید این مسیحیتی که الآن رو میکنند، حضرت مسیحِ آن کتکخور است! و این برای بقیه نشان میدهند. یعنی این عرفانهایی که روحیهی انظلام، پذیرش ظلم را قبول دارد که این طرف را زد صورتت را برگردان تا آن طرف را هم بزند! کجا مسیحیت این است؟! مگر نگفتند ما در پی موسی «وَقَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَم»(مائده: 46)، مگر قرار نشد آنها در غزل بلند خدا، قافیههای آن پیغمبران شوند؟ «وَقَفَّيْنا»؛ همهی آنها قافیه هستند. یعنی همهی پیغمبران یک چیز هستند، مثل اینکه «باشد» قافیه شده است. همهی آنها یک چیز میگویند. مگر قرار نیست عیسی پشت سر موسی حرکت کند؟ مگر ستون کارش موسی ظلمستیزی در مقابل فرعون نبوده است؟ چطور عیسی نبوده است؟ مگر اینها یک قافیه نیستند؟ اصلاً اینها در خطوط اصلی خود باید یک چیز باشند که پشت سر یکدیگر باشد، ولی میبینی تصویر این است که موسی بسیار ظلمستیز و عیسی یک موجود Nice، حضرت عیسی به این شکل و حضرت موسی به شکل دیگر است. انگار هر کدام از آنها اخلاق خاصی داشتند،
حضرت عیسی رزمنده بوده است
در صورتی که در قرآن راجع به حضرت عیسی این استکه حضرت عیسی انصار حزب الله! آیهی آن. آیهی آخر سوره مبارکه صف است که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» ای مؤمنین! در رزمندگی شبیه عیسی باشید، عیسی رزمنده… «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّه»؛ چه کسی انصار الله است؟ «قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَكَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرين»
یک عیسای انصار حزب الله، یک عیسی به این شکل… نه عیسایی که عیسویان معرفی کردهاند! آدم منظلم و ظلمپذیر! آن موقع شرایع در یک سری مسائل بسیار جزئی در احکام تفاوت دارند. در مورد نمازِ حضرت عیسی میگوید: «بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا»(مریم: 31) در گهواره خود میگوید: مرا به نماز سفارش کردهاند. حضرت یحیی هم همین را میگوید. به موسی هم میگوید «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»(طه: 14) پس نماز در همه شرایع بوده، آنهم نه دعا و ارتباط با خدا. اصلاً یک چیزی به نام شریعتِ نماز. حتّی این هم از مشترکات است. حالا نماز ما یک جور خاص است و نماز آنها به طور خاص دیگر بوده است.
(سؤال) ببینید باید به این شکل تفکیک کنیم. اگر پیام وحی به انسان رسید و آنها وحی دست نخورده دارند. این پیام وحی به آنها رسید، و آنها باز هم ایمان نمیآورند؛ یعنی حجّت تمام شد؛ چون که آن وحی دست نخورده آنها را به پیغمبر بعدی ارجاع داده است. یک مسیحی آمده است و گفته: «يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد»(صف: 6) این مسیحی وحی دست نخورده را دارد. اگر هنوز ایمان نمیآورد، چه دلیلی دارد که او ایمان نمیآورد؟! ولی همه به این شکل نیستند. به این دلیل که حجّتها تمام نشده است. یا به عبارتی این صحنه را تصویر کنید که وجود نازنین حضرت حجّت تشریف بیاورند، الآن از عالم چه توقعی میرود؟ ظاهر عالم چگونه میشود؟ همه مسلمان میشوند؟ مردم چگونه زندگی میکنند؟ در بحث اجتماعی چه میشود؟ سرنوشت بحث کلامی چه میشود؟ دوباره حضرت دعوت میکنند و میبینید که یک عدهای، ممکن است دوباره سنگاندازی کنند و دوباره میبینید که یهودیت، مسیحیت و مسلمان هست و همه تحت اشراف حضرت در حال زندگی کردن هستند. ولی در بحث کلامی آنها، باز این بحث وجود دارد که آیا حجّت تمام شده است، یا حجّت تمام نشده است؟!
(سؤال) اگر صدای حضرت به همه برسد و به فرض اینکه به یکسان حجّت تمام شود که در حقیقت الآن حجّت عصر این است، با این حال در سرنوشت بحث کلامی بین آنها و مشرکین تفاوت است. بین مشرکین و این یهود و نصاری که به این شکل زندگی میکنند و متدین به دین خود، حتّی همین دین خود، باقی ماندند، تحت اشراف پیغمبر در حال زندگی کردن هستند بین مشرکین و آنها تفاضل است، ولی این نیست که آمدن به سمت دین مهیمن، هیچ ویژگی ندارد! بله دین برتر است.
(سؤال) این یک شرطی دارد. اگر در آن دین لحاظ شده باشد که شما سراغ پیغمبر بعدی بروید. اگر غیر محرف باشد، او باید به سراغ پیغمبر بعدی برود. اینها در عالَمِ فرض است؛ به دلیل که ما کتاب غیر محَّرف که نداریم، ولی اگر در آن این آمده باشد که حتماً سراغ دین بعدی بروید، این نیز جزو آن است و باید به سراغ دین بعدی بروند. پیغمبر بعدی چیز جدیدی نمیگوید! نکتهی آن این است. مگر بعدی چه میگوید؟ همینها را میگوید. یعنی شما باید تا این حد انعطاف را قبول کنید که شما تا به حال به این قبله نماز میخواندید حالا باید به آن قبله نماز بخوانید، ولی اگر نگفته باشد و او در زمان پیغمبر به دین غیر محرف خودش عمل کند، بعید نیست اهل رستگاری باشد. حالا این احتمال است.
(سؤال) ولایت که صرف یک اعتقاد نیست. آن ولایت؛ یعنی آمدن و پر کردن دور ولی زمان. ولایت از سنخ کار است و از سنخ معارف نیست. گاهی اوقات ما طوری ابراز میکنیم که اهل ولایت هستیم که انگار واقعاً پای همه چیز امیر المومنین ایستادهایم! آنکه رمز و سرّ قبولی این اعمال و این مجموعهی دانههای غیر منظم، آن رشتهای است که اینها به یکدیگر پیوند میدهد، و این همان عنصر ولایت است که در روایت ما تأکید میکنند که «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوَلَايَةِ وَلَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»[2] ولایت یکی از چیزهایی است که در عداد اعمال به کار میرود؛ یعنی در عداد حج و جهاد است و در عداد معارف نیست و حالا اینکه خیلی وقتها ما در حدی اینکه انگار وقتی که قبول میکنیم که امیر المؤمنین در زمان خود واسطهی فیض عالم بوده است، الآن اهل ولایت شدیم! این نیست! اهل ولایت باید دور امام زمان خود را بگیرد و پر کند. به حج هم لقاء الامام گفتهاند که: «تمام الحج لقاء الامام»؛ باید به لقاء امام برسد و دستورات را بگیرد و حاکمیت و حکومتی را تشکیل دهد، آنوقت او اهل ولایت میشود؛ یعنی اگر گفتند برو، برود و گفتند بایست، بایستد؛ یعنی گوش به فرمان دارد عمل میکند. گفتند برو، میرود و گفتند بایست، میایستد، کما اینکه به زید بن علی میگویند: که اشکال ندارد قیام کن و… او را تشویق میکنند، او قیام میکند؛ این درست است. امام رضا، به برادر خود، زید موسی بن جعفر میگوید که قیام نکن و او قیام میکند، لذا کار بیخودی میکند! به شیعیان خود میگویند که سرّ ما را فاش نکنید و مدام ما را گیر میاندازید «لا تَحْمِلُوا النَّاسَ عَلَی أکْتَافِ آلِ مُحَمَّد»؛ مدام آدمها را روی کول ما سوار نکنید. من به شما میگویم که یک معارفی بین خودمان است و کار تشکیلاتی است. ما یک چیزی بین خود میگوییم و شما پخش میکنی و بعد دشمن میآید که تو این را گفتی؟! ائمّه که دروغ نمیگفتند، میگفتند: ما بری هستیم از هر کسی که این حرف را زده است! نمیگفتند که ما نگفتیم! میگفتند که ما بری هستیم از هر کسی که این حرف را زده. «فَیَقَعُ عَلَيْهِمْ البَراءَةٌ»[3]؛ آن موقع برای او برائت واقع میشود؛ یعنی آنها تبری میکنند از کسانی که اسرار را از حوزهی خود بیرون میبرند و بیدلیل ائمّه را گیر میانداختند. یک سری از کسانی که ائمّه گیر آنها میافتادند، شیعیان نادان بودند که وقتی که به آنها میگوییم این حرف را نزن؛ این حرف را میزند. در ذیل همین آیهی «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ»(آل عمران: 21) یهودیها به این شکل نبودند که خودشان همه انبیاء را بکشند، بلکه به این صورت بوده است که سرّ آنها را فاش میکردند و حکّام آن وقت انبیاء را میکشتند و این کشتن انبیاء نسبت داده شده به یهودیان. با اینکه آنها میکشتند امّا اینها اسباب این قتل را فراهم میکردند.
اگر مسئلهی ولایت درست تبیین میشد، معلوم میشد که الآن باید اطراف چه کسی جمع شویم. اگر خدا میتوانست ولایت خود را اعمال کند، میکرد. در روایت فضل بن شاذان دارد خدایی که کسی نمیتواند او را ببیند که نمیتواند ولایت را اعمال کند! پس باید یک کسی بیاید که مردم او را ببینند و او ولایت را اعمال میکند. از این جهت امام زمان که دیده نمیشود مثل خدا میماند. او که نمیتواند ولایت را اعمال کند و حکومت کند. اگر ولایت را میفهمیدیم، الآن میدانستیم که باید اطراف چه کسی جمع شویم و به حرف چه کسی باید گوش کنیم و دنبال چه راهی راه بیفتیم تا ولایت امیر المؤمنین شود؟ چه صحنهای صحنهی غدیر است؟ غدیرِ الآن چه زمانی است؟ به غدیر آن زمان چه کاری داری؟ به غدیرِ الآن بچسب! کجا باید بیعت کنیم؟ با چه کسی باید بیعت کنیم؟ با چه چیزی خود را بیع کنیم و بفروشیم؟ آن موقع معلوم میشود…
من سر پل صراط میایستم و احتجاج خواهم کرد که کسانی که اطراف رهبر ما را خالی میکنند… دیدید میگویند بعضی از فنها فول است، یعنی طرف میپَرد ولی جا خالی میدهد و طرف جلو میرود و سکندری میخورد. میبینی رهبر به اعتماد شما جلو میرود، ولی سکندری میخورد به این دلیل که خالی کردی. اینجاست که امام علی میگوید: «أَیْنَ عَمَّارٌ وَأَینَ ابْنُ التَّیِّهانِ وَأَیْنَ ذُو الشَّهادَتَیْنِ»(نهج البلاغه، خطبه 182)
(سؤال) ببینید ما نمیدانیم، ولی در صحنهی قیامت آنقدر میدانیم که همهی بینهها با حالت تشکیکی و ذومراتب وجود دارد. این بیّنههای فقهی است که یا هست و یا نیست! بیّنه در عالم علم کلام به این صورت نیست که یا هست، یا نیست، گاهی بیّنه کم هست و گاهی بیشتر است و گاهی خیلی بیشتر است؛ لذا هر چقدر به هر کسی بیّنه تمام شده باشد، مسئولیت دارد. بین ادیان ابراهیمی در فرض تحریف شدن با مشرکین فرق است به استناد آیهی 17 حج، بین ادیان ابراهیمی؛ یعنی کسانی که در این مسیر آمدهاند و میخواهند خدا را قبول کنند؛ یعنی میخواهند دستورات خدا را گوش دهند و این خیلی مهم است تا کسی که اصلا نمیخواهد خود را به کانال متصل کند، برای خودش دارد یک کاری میکند. ولو این مشرک هم خداپرست است. میدانید که آنها بتپرست نیستند بلکه خداپرست هستند. آنها «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»(یونس: 18) هستند. با اینکه هر دو خداپرست هستند، ولی تفاوت است بین کسی که خود را به کانال تعبیر شدهی خدا میاندازد؛ یعنی میگوید که خدا این راه را درست کرده است، و من به این راهی که خدا درست کرده است میروم تا به خدا برسم تا کسی که این کار را نمیکند! یک بار یک نفر فکر کرد که من اهل موسیقی هستم، به من گفت: من به جای نماز گیتار میزنم. مثلاً فکر میکرد که من میگویم: طیب الله، ماشاءلله و… التماس دعا! من گفتم: شما گیتارت را بزن ولی نمازت را بخوان، نهایت این است. شما میخواهید از یک راهی که خدا تأمین میکند نمیخواهی اصلاً از آن راه به خدا برسی، پس معلوم است که تو خدا را چندان قبول نداری. لذا بین ادیان ابراهیمی، با مشرکین فرق است. آن موقع بستگی به این دارد که چقدر بیّنه تمام شده باشد.
در آیات پایانی سوه مائده، آیه 115 خیلی نکتهی عجیبی وجود دارد که آنها به حضرت مسیح میگویند مائدهی آسمانی بفرست! و حضرت مسیح میگویند: مائدهی آسمانی این است که ایمان بیاورید. میگویند: نه! مائدهی آسمانی و… نهایت که میبینند که خیلی اصرار میکنند، یعنی این چنین حجّتی در چنین حدی میخواهند، جواب حضرت مسیح این است که «قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ»؛ خدا میگوید: من میفرستم ولی «فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ»؛ ولی اگر بفرستم و دوباره ایمان نیاورید کاری با شما کنم که با احدی از عالمیان نکردم و شما را به شدت مجازات میکنم؛ یعنی اگر اینقدر حجّت میخواهی همینقدر هم عذاب دارد. لذا شما نگاه کنید که این قاعدهی کلی است که «وَما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا»(اسراء: 15) در کنار رسول عذاب الهی است. خیلی جالب است. یعنی رسولی که عنوان او «رَحْمَةُ لِلعالَمین» است، کنارِ عنوان عذاب میآید. به این دلیل که اگر او «رَحْمَةُ لِلعالَمین» است یک لبهی دیگر هم دارد. اگر گوش نکنید آن موقع عذاب میکنند «وَما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا».
ولی اصلاً بحثهای فقهی بینه یک چیز دیگر میشود و این بحث کلامی است. شما یک موقع میگویید اگر کافر مسلمان شود باید چه کار کند؟ در اینجا «قاعدهی جَبّ» میگوید: «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»[4] نمازهایی که نخوانده است نمیخواهد بخواند، خدا از آنها قبول میکند و این بحث فقهی است. طرف نماز نخوانده است و روزه نگرفته است… مگر اینکه زکاتی یا مالی باشد که به غیر اهل داده باشد و باید به اهل آن بدهد. وگرنه «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ» اینها بحثهای فقهیِ این مطلب میشود و بحث کلامی نیست.
مطلب مهمی که در آیهی 44 و 45 دارد، «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ»
کار قرآنی انسان را ربانی و اهل ربوبیت و مدیریت اسلامی میکند
آن موقع که آیهی 3 را میخواندیم، گفتم یک مقارنه با این آیه دارد. اینجا که بحث احبار و رهبانی را دارد که آنها «الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبار» در واقع با علم به کتاب ربانیون میشوند، «وَلكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَبِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون»(آل عمران: 79) اگر کسی اهل قرآن و کتاب نباشد، سر او در قرآن نباشد، مبانی را نمیفهمد. این منسوب به رب نمیشود،(ربانی نمیشود) هر چقدر میخواهد کار دیگری کند. کار قرآنی است که مبانی به دست میدهد و انسان را ربّانی میکند و انسان را اهل ربوبیّت و مدیریت میکند. کسی میتواند مدیریت اسلامی کند که اهل قرآن باشد. این است که میتواند منسوب به رب باشد. «وَلكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَبِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون»؛ به واسطهی تعلیم و درس کتاب میتواند رباّنی باشد. لذا این جمله که آقای بهجت به آقا فرمودند که الحمدلله شما مبانی دستتان است. این است که کسی که اهل قرآن باشد مبانی دست او است دیگر. اگر کسی قرآن را متوجّه شود، مبانی دستش است. این ربوبیّت و مدیریت خدا در این عالم توسط قرآن انجام میشود. اگر کسی که اهل قرآن باشد او میتواند از سنخ مدیریت خدایی کند. این آدم ربّانی میشود.
لذا اینجا بحث، همان حرفی که در بحث ولایت گفته شد. در بحث ولایت گفته شد: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا»(مائده: 3) دیگر نمیخواهد از آنها بترسی. از آنها نباید بترسی؛یعنی پتانسیل لازم فراهم شد، چیزهایی دیده شد که دیگر آنها نمیتوانند کاری کند. منتها هنوز از من بترسید؛ چون خطر نفاق و تحریف از موضع هنوز بر جای خود باقی است. مثل این است که من قرآن را روی الفاظ آن حفظ میکنم ولی من قول نمیدهم که قرآن تحریف از موضع نشود؛ یعنی من تضمین نمیکنم که این آیه را جای دیگر بخوانند و آیهی دیگر را در جای دیگر بخوانند… میخوانند و این هم وجود دارد و… میگوید که باید از من بترسید؛ یعنی پتانسیل آن درست شد و دیگر نمیخواهد از کسی بترسی، از مردم نمیخواهد بترسی «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ»؛ دیگر از مردم نترسید. این مقارنه بر دوش بحث ولایت است و صرف مقارنه هم نیست و خود متن صریح آیه است که جلسهی گذشته عرض شد.
اینجا است که چند آیه پشت سر هم آمده «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه» آیهی 44 و 45 این است و 47 نیز این است که «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه»؛ اگر کسی حکم نکند، کسی که اهل حکم است گوشهنشین شود، ببینید این با «حَکَمَ بِغیرما أَنْزَلَ اللَّه» فرق دارد. یک موقع یک نفر اهل حکومت نیست، حکم را میگیرد و حکم میکند و حکم بیخود میکند. او «حَکَمَ بِغَیْرِ ما أَنْزَلَ اللَّه» است. ولی بحث این نیست. بحث این است که کسی شأنیت حکم دارد ولی حکم نمیکند «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه» یعنی شأن حکم دارد و حکم بِما أَنْزَلَ اللَّه نمیکند. به کسی شأنیت ندارد نمیگویند که تو چرا حکم به انزل الله نمیکنی؟!، مثل این میماند که به بچهای بگویی که چرا در دادگستری استخدام نمیشوی؟ او میگوید به من چه ربطی دارد؟ ولی اگر کسی شأنیت حکم «بِما أَنْزَلَ اللَّه» دارد و حکم نمیکند، این مورد توبیخ است و اینجا است که کسانی که شأنیت دارند ولی حکم نمیکنند و حکم «بِما أَنْزَلَ اللَّه» نمیکنند، یا میتوانند شأنیت آن را به وجود بیاورند، یا تأیید کنند که آنها یک نسبت و انتسابی پیدا کنند و نمیکنند، مورد انتقاد هستند. یعنی اینکه بخواهند نظام و چیزی را تأیید کنند که نتیجهی آن حکم «بِما أَنْزَلَ اللَّه» باشد، آنها این کار را هم نمیکنند. چون که به یاد دارید آنها اذاعهی سر (افشای اسرار) میکردند، ولی کسانی دیگر میکشتند ولی در واقع آنها میکشتند. اگر آنها در حقیقت سیستمی را تأیید نکنند که در آن حکم «بِما أَنْزَلَ اللَّه» باشد، کسانی جایگزین میشوند که «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه» و او در حاشیه نشسته است و مشغول نگاه کردن است که حکم «بِما أَنْزَلَ اللَّه» نمیشود. آنها «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون» هستند.
چرا حضرت علی به سقیفه نرفت؟!
در سقیفه امامت را از علی خلع کردند
اگر این چنین عنصری تعبیه شده است، و کسانی نشستند و امیر المومنین خانهنشین شد و امیر المومنین نتوانست «حکم بِما أَنْزَلَ اللَّه» کند. امیر المومنین خلیفهی چهارم شد، فکر نکنید خیلی از جملههایی که امیر المومنین گفته است به دلیل امامت او بوده است بلکه به دلیل خلیفهی چهارم بودن او بوده است! چرا سقیفه نرفت ولی آن را قبول کرد، رمز آن این است. سقیفه نرفت به این دلیل که سنتی سیئه است. یعنی اگر حضرت علی به سقیفه میرفت ولو اینکه به عنوان خلیفه پذیرفته میشد، ما یک چیز دیگری میفهمیدیم! نه اینکه جنازه حضرت رسول روی زمین مانده بود و حضرت به سقیفه نرفت! اگر حضرت به سقیفه میرفت به آنها نشان میداد که این کار به انتخاب مردمی انجام میشود. این کار انتخاب مردمی است! پیغمبر گفت و امام نصب شد را فراموش کنید! علی(ع) اینجا انتخاب شد! یعنی به این صورت کار جلو میرفت و دیگر این فهمیده میشد. حالا چرا بعد خلیفه سوم آنجا قبول کرد؟ آنجا به عنوان یک خلیفه قبول کرد و در روال خلیفهی چهارم قبول کرد و نه در روال امام مسلمین! امیر المؤمنین خلیفهی چهارم شد؛ لذا باید تفکیک کرد حضرت از منظر خلیفهی چهارم صحبت میکند، یا از منظر امام مسلمین؟ خیلی از وقتها این جملات، جملههای خلیفهی چهارم است و نه به عنوان امام مسلمین! نه اینکه جنازهی پیغمبر روی دست امیر المؤمنین مانده باشد و بگوید بیاحترامی میشود! آیا حضرت در حال به باد دادن دنیایی است به این دلیل که جنازهای روی زمین نماند؟! در صورتی که معروف است که دو، سه روز بعد جنازه پیغمبر تشییع شد. اینها مهم است.
کسانی که نشستند و علی را خانهنشین کردند که شد «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه»؛ یعنی شأنیت حاکمیت بود ولی نشد، بود و حکم نبود. «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون … الکافرون … الظالِمُونَ» اگر در مورد ولیّ زمان هم کسی این کار را بکند، «فَأُولئِكَ هُمُ الکافرون» به این دلیل که این سیستم طراحی شدهی خدا است. این سیستم توسط اهل بیت طراحی شده است. این میشود «طاعَةُ مُفْتَرَضُه» و «حُکْم بِمَا انْزِلْ اللَّهُ» این سیستم را طراحی کردند. اگر کسی این کار را کند، همین است.
(45): وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
در آیهی بعد که آیهی قصاص نفس و قصاص طرف است. یعنی «النَّفْسُ بِالنَّفْسِ» به اینها قصاص نفس میگویند و بقیه را قصاص طرف میگویند که قصاص یک عضو است. البتّه همهی اینها که در آیات قرآن با تفصیل بیشتری آمده است و کلاً تقییدات و قیوداتی دارند که «الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثى بِالْأُنْثى»(بقره: 178) به این صورت نیست که کلاً نفس در مقابل نفس، به هر طوری باشد… اینها تقییدات، تخصیصاتی دارد و اینکه آقایان علماء میگویند: «مَا مِنْ عَامٍ إِلَّا وَ قَدْ خُصَّ»[5]؛ هیچ عامی نیست مگر اینکه تخصیص خورده باشد، نمیتوان یک دفعه آیه را دید و از ظاهر آیه فوراً به یک نتیجه رسید. آیات دیگری داریم که در آن «الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثى بِالْأُنْثى» یا مثلاً در همین آیه «وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ والْأَنْفَ بِالْأَنْف»؛ اگر چشم راست طرف است باید چشم راست باید قصاص شود اینطور نمیشود که چشم چپ طرف را کور کنند. در ثانی در «وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ» وقتی که تبدیل به جرح شده باشد، جرح هم قصاص میشود. منتها دوباره اینها قیودات خود را دارد؛ یعنی جرحهایی باشد که اگر بخواهند قصاص کنند، ممکن نباشد؛ مثلاً فرض کنید یک نفر با چاقو به شکم یک نفر دیگر زده باشد ولی او نمرده است، بعد بگویند در مقابل قصاص، من با چاقو به شکم او میزنم ولی در این صورت ممکن است او در این قضیه بمیرد. لذا همهی اینها قیودات خودش را دارد. بعد دارد: «فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَه» اگر کسی تصدُّق کند، ببینید چه مفهومی از صدقه است؟! صدقه فقط در مورد مال نیست، گاهی اوقات در مورد یک حقی است. اینکه کسی حق خود را صدقه میدهد. «فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَه»؛ این کفارهی گناهان خود او است. توصیه به گذشت است.
بخشش و گذشت تحت رهبری عقل
منتها این توصیه به گذشت کلاً در دین تحت رهبری عقل انجام میشود؛ یعنی آدم عاقلانه گذشت میکند و نه عاطفی. در دین این حرف مهمی است. ما یک عدل و یک احسان داریم «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»(نحل: 90) عادلانه این است و اگر کسی با عدالت رفتار کرد و قصاص کرد، او عادلانه رفتار کرده است. یک احسان داریم که آن تفضّلات است. بالاخره قواعد اجتماع باید عادلانه باشد که هر کسی کاری نکند. و هرکس بداند هر کاری که میکند نتیجهی عملی دارد و از تو بازخواست میشود.
یک نکته: بین قصاص و حد یک فرقی است و الآن اینها قصاص است. قصاص بر ولی دم ثابت میشود؛ یعنی ولی دم حق دارد که قصاص کند؛ مثلاً کسی خدای نکرده پدر شما را کشت، شما ولی دم هستید. شما فرزند ذکور بزرگ هستی، شما ولی دم هستید. اگر بر شما ثابت شود که این آدم پدر شما را کشته است میتوانی او را بکشی و همانجا قصاص کنی. این حق ثابت شده است. «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً»(اسراء: 33)؛ ما برای ولی سلطان قرار دادیم، منتها شما را به دادگاه میکشانند. اگر در دادگاه توانستی اثبات کنی که هیچی امّا اگر نتوانستی اثبات کنی شما را میکشند. ولی حقِ ثابت شدهی خود را گرفته است. ولی حد به این شکل نیست، اینها قصاص است.
حد چیست؟ اگر یک نفر سرقت کرد او را که قصاص نمیکنند و این حد است. اگر یک نفر تن به خلاف و تبهکاری و… داد، این حد دارد. حد تا به محکمه نرود و ثابت نشود اصلاً چیزی نیست که کسی بخواهد کاری کند، توجّه میفرمایید؟ یعنی اگر کسی با چشمان خود تبهکاری کسی را دید و یقین هم پیدا کرد، او نمیتواند و اصلاً چیزی ثابت نیست که بخواهد خودش حدود را اجرا کند. به این دلیل که حد وقتی ثابت میشود که به محکمه میرود و آنجا ثابت میشود. این فرق باب قصاص و باب حد است. خیلیها این دو را با یکدیگر اشتباه میگیرند. فکر میکنند به این دلیل که در قصاص حق ثابت میشود، در حد نیز حق ثابت میشود و هر کاری که میخواهد میتواند انجام دهد! در قصاص هم که حق ثابت میشود، حتّی اگر طرف ثابت کند که او پدر من را کشت، او را تعزیر میکنند که هرج و مرج به وجود نیاید. نظر امام این است به این دلیل که موجب هرج و مرج میشود تعزیر میشود. فکر میکند که حالا که در قصاص به این شکل است در حد نیز همینطور است و فکر میکند هر کاری میتواند انجام دهد و هر چیزی میتواند بگوید و میتواند آنها را تنبیه کند! در حالیکه به آنها حتّی دست نمیتوانی بزنی! فکر میکند اگر من یک نفر تبهکار دیدم میتوانم او را کتک بزنم. اصلاً چیزی ثابت نیست که بخواهی مجازات کنی! این با باب قصاص تفاوت دارد. این دو را از یکدیگر تفکیک کنید. لذا حد باید در محکمه ثابت شود تا یک چیزی بشود.
(سؤال) ساب النبی را به محکمه میبرند که چرا او را کشتی؟ اگر نتواند ثابت کند او را میکشند و به بهشت میرود.
(سؤال) باز هم حق دارد. حق ثابت شده است. «وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّه سُلْطَاناً»؛ اصلاً سلطان و دلیل برای ولی است. سلطان برای قاضی نیست،. ولی این سلطنت را دارد. حق ثابت شده است. او میتواند هنرمندی کند و به محکمه ببرد، ولی اگرقاتل را به محکمه نبرد و خودش او را کشت، او را به محکمه میبرند، ولی اگر در محکمه ثابت نشد، او را میکشند و به بهشت میرود؛ یعنی حق ثابت است امّا او نمیتواند در محکمه ثابت کند ولی در حدود اصلاً حد ثابت نیست و اصلاً چیزی نیست! مثلا طرف را هنگام تبهکاری میبینیم و او را کتک میزنیم، چرا کتک میزنی؟ روی چه حسابی تو فکر میکنی حق داری که او را کتک بزنی؟ تو نمیتوانی او را کتک بزنی فقط میتوانی امر به معروف و نهی از منکر کنی. چیزی ثابت نشده است که بخواهی کاری کنی ولی در آنجا حق ثابت شده است.
(سؤال) در حد همین جزای دنیوی نام آن تعزیر میشود و آن موقع وقتی که کسی را تعزیر کنند در روایات داریم که خدا اکرم و… است که بخواهد یک نفر را دو مرتبه عذاب کند. به همین دلیل به این صورت نیست که هم اینجا و هم آنجا عذاب کند. روایت داریم که خدا اکرم، احلماز آن است که بخواهد بندهای را دو بار عذاب کند. اگر در این دنیا او را عذاب کند دیگر در آخرت برای آن کار او را عذاب نمیکند.
(سؤال) با اینکه خدا اینطور است آنجا به دلیل خود آیه است که در کسی که در این دنیا به دلیل محاربه کتک آن را بخوردة آنقدر کار سنگین است که هم اینجا و هم آنجا او را مجازات میکند. یعنی اگر کسی محاربه کند این مجازات اوست در دنیا و آخرت.
(سؤال) یعنی کاری نکرده است. منظور من این است که کاری نداریم که اعمال قبلی او چگونه بوده است. یعنی عمل زشتی مرتکب نشده است که آدم کشته است…
(سؤال) ممکن است که کسی که مظلومانه کشته میشود، به این دلیل است که نتوانسته است ثابت کند.
(سؤال) او ولی دم است و میتواند. منتها عدل و احسان دین باید با یکدیگر دیده شود. در آیات هم، دو مدل آیه داریم: آیهی 37 شوری، ص 487… اینکه یک سری از صفات مومنین را میگوید که «وَالَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَواحِشَ وَإِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُون»؛ وقتی غضب میکنند،(ببینید به عبارتی عنوان غضب را از آنها برمیدارد) آنها اهل غفران هستند و میبخشند و… «وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون* وَالَّذينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُون» (وقتی که ما قرآن نمیخوانیم ملاکها را از دست میدهیم) «وَ الَّذينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُون»؛ کسانی که اهل انتقام هستند و انتقام میگیرند. کسی که اهل انتقام نیست انسانی خمود و خموشی است. یا خاموش است. یعنی هر کاری با او کنی او هیچی نمیگوید و هیچ کاری نمیکند. او منظلم است و آدم بخشندهای نیست! چیزی که ما در دین داریم این است که اگر انسان میخواهد ببخشد، مقتدرانه ببخشد. بخشش او عاطفی نباشد. ببخشش چیزی است که میبیند برای او یا برای جامعه ثمره دارد. اینجا است که تغافل میکند و میبخشد وگرنه امیر المومنین دارد که: «رُدَّ الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء»[6] سنگ را از هر طرف آمد برگردانید! ما اینها را هم داریم.
یک موقع برای شخص این بخشش من، شما را یک رهاوردی دارد، آدم آنجا میبخشد. یک دوست نزدیکی است و آنجا خطایی میکند و انسان میبخشد از این دوستان «إِخْوَانُ الثِّقَة» و بعضیها «إِخْوَانُ الْمُكَاشَرَةِ»[7] هستند؛ یعنی رفیقهای خوش و بش هستند که گرم میگیرند ولی کسانی غریبه هستند، میبینید طرف ورود ممنوع میآید و شما هم میآیید و مدام شما کنار میزنید و او سر خود را مثل حیوان دو گوش آورده است و به همین صورت در حال جلو آمدن است. در صورتی که این کار درستی نیست! تو به او با آرامش بگو برو عقب! وگرنه این بخشش به او نشان میدهد که تو مستحق این هستی که از این راه را بیایی. لذا خیلی از وقتها بخششهای ما عاطفی است. دین این بخشش را قبول ندارد.
(سؤال) وقتی که این کار را کند او دست خود را روی بوق میگذارد یعنی برو کنار، یعنی تو نمیفهمی که تو الآن ورود ممنوع میآیی و تو باید عقب بروی نه اینکه من عقب بروم!
(سؤال) ببینید نظیر این مسائل به رهبری عقل هر کسی بسته است که کجا میبخشند و کجا نمیبخشند. همین پیغمبر، وقتی که وحشی ایمان آورد پیغمبر او را نبخشید و گفت او را مقابل چشمانم نیاورید. وحشی قاتل حمزه بود و گفت که او را مقابل چشمانم نیاورید وگرنه…
سؤال: پس حجّت چیست؟
جواب: حجّت همینها است. یک موقع است که طرف به امام سجّاد توهین میکند، تغافل خوب است ولی غفلت بد است. غفلت یعنی من نادان و ساده هستم ولی وقتی که تغافل میکنند… مدام به امام سجّاد فحش و توهین میکند و بعد میگوید که من این فحش را به تو دادم، حضرت میگوید من در حال بخشیدن تو بودم. این اثر اجتماعی دارد! یعنی شما کاری می کنید که اثر اجتماعی دارد. یک رهبر شاخصی است که او را نگاه میکنند، ولی اگر این بخشش ظالم را در ظلم خود جری کند، این عاقلانه نیست.
آیهی قرآن است که میگوید کسانی که اهل انتقام هستند، منتها انتقام که میگیرند… آیهی بعدی را ببینید «وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَهٌ مِثْلُها»؛ جزاء سیئه، سیئهای در حد خود آن است؛ یعنی از روی غضب رگ غیرت او باد کند و بگوید حالا که این کار را کردی و شیشههای ماشین را خرد میکند و… این نیست! خیلی از وقتها خانمها آقایان را توصیه میکنند که بگذر، خیلی از آنها درست نیست. لااقل مقداری از آن درست نیست. آدم باید به این توجّه کند آن جایی که درست است، عاطفی نیست و عاقلانه است، ببخشد و آنجایی که عاقلانه نیست نبخشد. او دارد جری می شود… دست خود را روی بوق گذاشته است که تو عقب برو، خب تو عقب برو و تو باید عقب بروی!
(سؤال) نه! چه کسی گفته است که به دعوا شروع کنید! اولاً به این صورت نیست که شما فکر کنید طرف… شما در ماشین صبر کنید و بگویید برو عقب، میدانید چه اتفاقی میافتد؟ چهار ماشین دیگر پشت سر شما میآید. شما حق خود را مطالبه کنید.
(سؤال) یک بخشش عاقلانه است، که تغافل است. روح کلی آن به این معنی است که این بخشش ثمره دارد یا نه؟ ثمرهی تعاون، ثمرهی پیوند و… مثلاً پیوندها را قطع نمیکند و آدم آنجا میبخشد. به همین دلیل توصیه به بخشش خیلی داریم که مثلاً شما «وَإِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرين»(نحل: 126)؛ اگر صبر کنید بهتر است و خود صابر اگر صبر کند و عمل نکند بهتر است. برای او بهتر است ولی اینکه برای او بهتر است یا نیست، باید کلاً بررسی شود و به همین دلیل چیزهایی به اسم جهاد، دفاع جنگ و ظلم… انسان نباید ظلم را بپذیرد. یک موقع قدرت دارد از سَرِ قدرت میبخشد. اینکه امیر المومنین در روایت نهج البلاغه هست که میگویند «إذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو شكرا للقدرة عليه»(حکمت 11) یعنی عفو را شکر قدرتت کن یعنی الآن قدرت داری و میبخشی. «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»[8] بعضیها را از سر قدرت میبخشی، طرف را پای چوبهی دار میآوری ولی او را اعدام نمیکنی! به این صورت است؛ یعنی انسان زهر چشم بگیرد و اجتماع را امن بکند. یک موقع میبینی که باید او را پای چوبهی دار ببری و اتفاقاً باید اعدام شود و اینجا لازم است. این اثر اجتماعی دارد. اعدام او اثر اجتماعی دارد. خیلی سخت است که انسان در این صراط مستقیمی حرکت کند که اهل غضب نباشد ولی اهل ظلمپذیری هم نباشد و این ایجاد تعادل خیلی مشکل است.
(سؤال) همهی اینها برای این است که شما ظلمپذیر نباشید. این چنین چیزی اصلاً عاقلانه نیست. میگوید اینها کسانی هستند که «إذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُون» آنها انتقام میگیرند و اگر موجب این چنین چیزی باشد، این بخشش اصلاً عاقلانه نیست. مثلاً به مملکت شما حمله کردند و شما ببخش. مثلاً به فلسطینیها بگویند اینها این کار را میکنند شما ببخش. این بخشش عاقلانه نیست.
(سؤال) آن از منظر اجتماعی آن است که باید عدلِ قانونمند وجود داشته باشد و کسی از اینکه کار عادلانه میکند نباید مورد ظلم قرار گیرد، ولی در همان مسئلهی فردی و یا اجتماعی اگر آنجا ببینند که آنجا احسانی می شود کرد… مثل اینکه الآن بعضیها میگویند که شیخ علی تهرانی الآن چرا آزادانه راه میرود؟ دایی داماد آقای خامنهای و یا شوهر خواهر آقای خامنهای… زمان جنگ در عراق کولاک میکرد، یعنی هر چه ناسزا و توهین بود به امام گفته است و بعد آمده است. این الآن مشکلی هم نیست.
_ نمیدانم شاید اخیرأ فوت کرده باشد ولی ایران آمده بود. ولی ممکن است از نظر اجتماعی به این آدم باید حکمی دهند که او را اعدام کنند. ولی اینجا حالا یک آدم ضعیف و ذلیل را اینجا اعدام کردن، اثر «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» اثر بیشتری دارد تا اینکه الآن او را بگیرند و اعدام کنند. او واقعاً محاربه کرده و… هر کاری کرده است ولی میبینید که او را به همین شکل رها میکنند «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»
(سوال) باید داشته باشیم که هر کسی که خلاف کرده است او را بگیریم و ادب کنیم، منتها آنقدر هست که اگر جایی لازم بود تحت… همین الآن در این قوانین مگر رهبری عفو نمیدهند؛ یعنی اینجا با اینکه قانون میگوید او باید تا دو سال دیگر زندانی باشد ولی عفو رهبری میخورد. به اندازهی کافی او مجازات شد و دیگر این اشتباهات را تکرار نمیکند و این مشمول عفو رهبری میشود.
اینجاهاست که تشخیص حاکم اسلامی لازم است که بگوید: بعد یک مدتی در این مورد ممکن است عفوی بکنم. صلوات!
[1] یونس: 15؛ احقاف: 9؛ انعام: 50
[2] . کافی، ج 2، ص 18.
[3]ـ بحار الأنوار، ج35، ص: 292.
[4]ـ أصول الكافي، ج5، ص: 785.
[5]ـ وسائل الشيعة، ج9، ص: 386.
[6]ـ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 271.
[7] . فی الکافی عن امیر المؤمنین علیه السلام قام رجل بالبصرة فقال: یا أمیرالمؤمنین أخبرنا عن الإخوان؟ فقال علیه السلام: الاخوان صنفان: إخوان الثقة و إخوان المکاشرة. الكافي، ج2، ص: 248.
[8]ـ الكافي، ج3، ص: 513.