جلسه چهل و ششم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

جلسه 46 سوره مائده

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ بِهِ نَسْتَعِين وَصَلَّی اللهُ عَلَی سیِّدنا مُحمَّد وَآله الطّاهِرین»

«إنّما جَزاؤ الّذینَ یُحارِبونَ اللهَ وَرَسولَه وَیَسْعَونَ فی الأرضِ فَساداً أنْ یُقَتّلوا أو یُصَلّبوا أو تُقَطّعَ أیْدیهِم وَأرْجُلُهُم مِنْ خَلافٍ أو یُنْفَوا مِن الأرضِ ذلکَ لَهُمْ خِزْیٌ فی الُّدنْیا وَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ (33) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (34) یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیْه الْوَسِیلَةَ وَجَهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (35) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ (37) وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38) فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (39) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (40) يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (41)

محاربه با ولایت عذاب و خواری در دو دنیا را به دنبال دارد

جزای محارب بحث شد. راجع به مسئله فساد در زمین و جزای آن «ذلکَ لَهُمْ خِزْیٌ فی الُّدنْیا وَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ». در کافی جلد 2، ص 443 از امیر المؤمنین روایت است که: «اللهُ أحْلَمُ وَأکْرَمُ مِنْ أنْ یُعاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَیْنِ»؛ خدا حلیم‌تر و کریم‌تر از آن است که بنده‌اش را دو بار عذاب کند؛ یک بار در دنیا و یک بار در آخرت عذاب کند. این آیات برای خطاها و گناه‌های معمول است که اگر کسی را در این دنیا عذاب کنند در آن دنیا به خاطر همان گناه یک بار دیگر عذاب نمی‌کنند ولی می‌بینید که در این آیه در بحث جزای محارب، مطلب خیلی سنگین است! «ذلکَ لَهُمْ خِزْیٌ فی الُّدنْیا وَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ» این قیام و اقدام علیه شئون ولایت و محاربه با خدا و رسول که علامه تصریح می‌کند در این جا و جاهای دیگر که در مقابله با شئون ولایت است اگر یکی از این‌ها ثابت شود، هم در این دنیا خزی و رسوایی دارد و هم در آخرت عذاب دارد؛ یعنی هم در دنیا و هم در آخرت عذاب دارد. آن‌که در روایات داریم خداوند دو بار عذاب نمی‌کند، مال گناهان معمولی است؛ مثلاً کسی سرقتی بکند بعد دستش را بزنند و مال را هم برگردانند، دیگر در همین دنیا حسابش تسویه شده، آن‌جا دیگر مجدد به خاطر دزدی او را عذاب نمی‌کند؛‌ چون در دنیا عذابش را دیده است، ولی در آیه 41 می‌بینید یک مقارنه‌ای است و سرّ گره‌خوردگی این دو آیه است:

اولاً آیه 41 با عنوان «یاایُّهَا الرَّسُول» شروع می‌شود که ما دو جای قرآن بیشتر «یاایُّهَا الرَّسُول» نداریم که خداوند پیغمبر را با این عنوان خوانده باشد. هر دو جای آن‌هم در سوره مائده است یک بار این‌جا و یک بار در آیه معروف «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ»(مائدة: 67) و اشاره به شئون ولایت و رسول است که این‌جا تصریح دارد و با این بحث‌هایی که شد در آیه 41 هم واضح است که اشاره به شئون ولایت رسول است؛‌ چون عنوان رسول عنوان مهمی است. انتهای این آیه هم «لَهُمْ خِزْیٌ فی الُّدنْیا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ» است. برای این‌که بین این دو آیه مقارنه ایجاد شود اول مختصری درباره آیه 41 کد می‌دهم و بعد به آیات بالا برمی‌گردیم.

(41):‌ «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ»

یک نکته قرائت قرآنی بگویم: می‌دانید این سه نقطه‌ها در قرآن جریانش چیست؟ یعنی یا باید این جوری بخوانید «قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ»، یا باید بخوانید: «قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ» یعنی روی دو جا نمی‌شود وقف کرد،‌ ولی ما تا ته آیه این‌‌جوری خواندیم «قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ»؛ یعنی این منافقینی که با دهن ایمان آورده‌اند، اما ایمان وارد قلب نشده. شاهدش هم بعداً می‌آید. این‌که ایمان نیست! ایمان مادامی که وارد قلب نشده و در مقام حرف زدن باشد، نمی‌شود نامش را ایمان گذاشت. «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِکُمْ»(حجرات: 14)؛ ایمان وارد قلبتان نشده است. «قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ»؛ آیه درباره این منافقین و این یهودی‌ها به حضرت رسول دلداری می‌دهد و این‌جا از شئون ولایت است «لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ»، نه إلی الکفر؛‌ یعنی توی کفر دارند سرعت می‌گیرند. به سمت کفر هم نیست. این‌ها توی کفر بُر خورده‌اند.

اگر بخواهم مقارنات را به شما نشان دهم، آیه 52 مائده[1] را بیاورید! «فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ»؛ در قلوب کسانی که قلب مریضی دارند،‌ می‌بینی این‌ها دارند توی خود همان‌ها سرعت می‌گیرند، نه این‌که به سمت آن‌ها سرعت می‌گیرند! «يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ»؛ می‌گویند می‌ترسیم مشکلی به ما برسد. یک فراز از آیه 41 و یک فراز از آیه 51 شروع می‌شود. در آیه 41 استیلای پیامبر است بر کسانی که در حکومت اسلامی دارند زندگی می‌کنند و مبانی تئوریک آن هم در آیه 48 می‌آید که حکم مهیمن، حکم پیامبر است و فروعات آن در آیه 41 به بعد است. در مملکت اسلامی قضاوت و حکم بر اساس اسلام حتی بین یهود و نصارا می‌تواند باشد؛ یعنی این‌جا این دین مهیمن است، احکامش هم مهیمن است و پیامبرش هم مهیمن است. الان هم دین حق همین است. این دعوایی که قرآن نقل می‌کند که خیلی عجیب به نظر می‌آید: «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا»(آل عمران: 67)[2]؛ کدام ابلهی این شبهه را برای خودش پرورانده که ابراهیم یهودی یا نصرانی بوده؟ اصلاً چنین بحثی نبوده. ابراهیم که مقدم بر این‌هاست، معنی ندارد که بحث کنند ابراهیم یهودی بوده یا نصرانی؟ مثل این‌که ما الان بحث کنیم که حضرت موسی مسیحی بوده یا مسلمان؟ اصلاً کسی چنین سؤالی نداشته. مطلب چیز دیگری بوده. مطلب این بوده که سر ابراهیم، یهود و نصارا موافقت داشتند، بحث از این‌جا شروع می‌شد که حالا که شما می‌گویید دین من حق است، شما ابراهیم را چگونه دیدید؟ وضعیت ابراهیم را چگونه توجیه می‌کنید؟ لذا یک جوهری وجود دارد و تکرار می‌شود که آن جوهر حق است «وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا» آن جوهر، ‌اسلام است که در «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ»(آل عمران: 19) آمده. همان دین اصلی است که در تمام آن‌ها آمده. الان حجت عصر این است و این هم مهیمن بر همه است که مبانی تئوریک آن در آیه 48 می‌آید و چون مهیمن است الان هم که حاکمیت اسلام است می‌تواند بین یهود و نصارا قضاوت و حکم کند و از آن طرف در آیه 51 به بعد مستقیماً به مسئله‌ی ولایت اشاره می‌کند و می‌گوید حالا که رابطه این‌گونه است با یهود و نصارا رابطه‌ی ولایی برقرار نکنید!

کسانی که آیات را به دقت گوش می‌کنند تا آتو بگیرند!

این یهود و نصارا، این منافقین کسانی هستند که می‌خواهند چه کارها بکنند! که در آیه 41 می‌آید: «قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ» اولاً سمّاع هستند؛ ‌خیلی خوب و با دقت گوش می‌کنند،‌ منتها اگر می‌آیند پیش تو،‌ نمی‌آیند که حرف گوش کنند، می‌آیند که آتو بگیرند؛‌ یعنی می‌خواهند ببینند که کدام قسمت را می‌شود تکذیب کرد؟ «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ»(مائده: 41)؛ این‌ها خوب دارند گوش می‌کنند برای یک قومی، این‌ها متعلق به یک جریان دیگری هستند. به این گره خوردن بحث منافقین با بحث یهود و نصارا قرآن در سوره توبه و تحریم اشاره می‌کند: «جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ» [3]؛ با کفار و منافقین با غلظت رفتار کن که این‌ها پیوندهای اخلاقی‌ با هم دارند.

باز در آیه 52 بحث این است «فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ» الان هم این‌ها با هم پیوندی دارند. الان هم اگر می‌خواهید بدانید یهود یعنی چه؟ یهود همین مسیحیت صهیونیست است. مختصاتش همین است.

اگر هم چیزی به نام مسیحیت می‌بینید که در همین سوره مائده تأیید شده که گفتند: این‌ها کسانی هستند که «أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ»[4] این مسیحیت صهیونیست نیست! به این تعبیر دقت کنید. یک بار عرض کرده بودم بین نصارا و «الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى» فرق است. نصارا آن هویت جمعی آن‌ها را نشان می‌دهد. این‌که در قرآن دارد که «وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»(بقره: 120)؛ به هیچ چیز راضی نمی‌شوند مگر این‌که از آن‌ها پیروی کنید. تا زیر یوغ این‌ها نروید، ‌از شما راضی بشو نیستند! «وَلَن تَرْضَى» باید روش این‌ها را بپذیرید. باید این‌ها را به عنوان خدا قبول کنید که این‌ها ربوبیت کنند. آن‌که با آمنوا مودت دارد، نصارا نیست، «الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى» است. این تک است و آن‌ها فردی از یک جمع! واقعاً هم می‌توانید ببینید که یکسری مسیحی‌ها هستند که خیلی نزدیک هستند یک رهبانیت‌هایی هم گاهی دارند. حتی نوع بیداری در کشورهای مسیحی‌نشین از طریق کشورهایشان نیست، از طرف مردمشان است. اصلاً زاویه دیدی (approach) که کسی انتخاب می‌کند برای این‌که مردم مسیحی را به بیداری بکشاند از طرف مردم است نه از طریق کشور. مردمی دارد که آن‌ها با مؤمنین قرابت‌هایی دارند که مگر این‌ها بتواند کاری را عوض کند! چون آن جمعیت نصارا هستند که به هیچ چیز راضی نمی‌شوند و مسیحیت صهیونیست است و الا «أقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى» نه نصارا!

و این‌که «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ» اولاً خوب گوش می‌دهند و گوش می‌دهند برای یک قوم دیگری که پیش تو نیامده‌اند. معلوم است که این‌ها یک عده آدم دارند که می‌توانند پیش رهبران اسلامی بروند و بیایند؛ یعنی یک عده مرکزیتی دارند که آن مرکزیت نمی‌تواند با رهبران اسلامی رفت و آمد کند، ولی یک پیاده نظام، ‌یا یک چیزی دارد که «یأتوک»؛ می‌توانند بروند و بیایند و متعلق به همان جریان هستند. اگر هم خوب گوش می‌کنند برای همان جریان است. «سَمَّاعُونَ»؛‌ دارد گوش می‌کند «لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ»؛ برای قوم دیگری که پیش تو نمی‌آید. این‌ اخبار و اطلاعات و نکته‌ها را می‌گیرد،‌ خوب گوش می‌کند، حرف را می‌گیرد که این اخلاق پیوندی نفاق یهود است. از یهود این عبارت را بارها قرآن آورده: «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(نساء: 46) که چه کار کند؟ بعد از موضع خودش، تحریف در موضع بکند که یکی از خطرناک‌ترین نوع تحریفات است؛‌ چون‌که کلام تغییر نکرده،‌ متن همان متن است،‌search می‌کنی، می‌بینی هست، منتها این کلمات کجا دارد خرج می‌شود؟ بعد از موضع خودش دارد «يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ»؛ این‌ها حرفشان این است می‌آید گوش کند، همان کسانی که نیامدند «يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا»؛ چه کسانی؟ همان‌کسانی که نیامدند، حرفشان را به این افرادی که رفت و آمد می‌کنند، می‌گویند اگر پیش رهبران اسلامی رفتید، ‌اگر این حرفی که شما خواستید زد (نیامده حرف گوش کند، آمده حرف خودش را از دهن رهبران اسلامی گوش کند) «فَخُذُوهُ»؛ ‌بگیرید «وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ»؛ اگر آن را نگفت شما پرهیز کنید. در جامعه اسلامی تمام این‌ها از طرف دشمن تدبیر می‌شود که یک عده باید باشند تا بتوانند پیش رهبران اسلامی رفت و آمد کنند. باید آدم این کار را داشته باشند با تمام لوازم و شرایطش. باید آدمی باشد که وجاهت داشته باشد که رد صلاحیت نشود که بتواند در بدنه نظام اسلامی باشد و این‌ها «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ» می‌آیند برای گرفتن نکته، نقطه‌ضعف و این‌ها.

(سؤال) ظهور این آیه این است که برای کسی دارد کار می‌کند و تشکیلات و چیز قوی‌تری در کار است «لِقَومٍ» نه این که برای مردمی که دستشان به پیغمبر نمی‌رسد، «لَمْ يَأْتُوكَ»؛ ‌اصلاً نمی‌آیند. هرگز پیش پیغمبر نمی‌آیند و این آدم دارد برای آن‌ها کار می‌کند.‌ «سَمّاعُونَ»؛‌ یعنی جاسوس برای کسی و کارش را هم در آیه بعد نشان می‌دهد و این‌که کارش بی‌جیره و مواجب هم نیست «اکّالونَ لِلسُّحْتِ»(مائده: 43) .

به هر جهت مقارنه‌ای که بین این آیه 33 و آیه 42 دارد،[5] معلوم است که کار خیلی کار شدیدی است که «لَهُمْ خِزْیٌ فی الُّدنْیا وَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ»(مائده: 33)، در حالی‌که «اللهُ أحْلَمُ وَ أکْرَمُ مِنْ أنْ یُعاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَیْنِ»؛ خدا دو بار عذاب نمی‌کند، ولی این‌ها را دو بار عذاب می‌کند.

قصاص در حکومت اسلامی با نظارت حاکم انجام می‌شود

(34)«إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ»؛ مگر این‌که توبه کند قبل از این‌که شما بر ایشان قادر بشوید؛ قبل از دستگیری. از همین جا مشخص است که این‌ها مورد پیگرد برای دستگیری هستند. کسی که بخواهد امنیت را برهم بزند،‌ محارب است به همان توصیفی که گذشت، مگر این‌که قبل از دستگیری توبه کند که در این صورت جزای محارب را ندارد و اگر بعد از دستگیری واقعاً توبه کند، طبق قواعد قرآنی جزای محارب را باز هم دارد، ولی «فِی الآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ»، را ندارد؛‌ یعنی «خِزْیٌ فی الُّدنْیا» و جزای محارب سر جایش هست. این بعد توبه بیاید از کارهای گذشته دست بردارد و چون کارش به حاکم اسلامی واگذار شده، در حکومت اسلامی حتی حقوق خود شخص و حق الناس هم، چه رسد به این که حق الله، جزو قطعیات است که باید با نظر حاکم اسلامی باشد و الا هرج و مرج تولید می‌شود. مثلاً الان اگر کسی بزند کسی را بکشد، ولیّ دم حق قصاص دارد «فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا»(اسراء: 33)؛ ما برای ولیّ دم سلطنتی گذاشتیم. حالا این بحث است که آیا کسی که سلطنت دارد می‌تواند خودش قاتل را بزند بکشد؟ نه! نمی‌تواند و اگر بکشد، حکومت اسلامی می‌خواهدش. اگر توانست با بیّنه و دلیل ثابت کند که این زده کس ما را کشته، هیچ! ولی اگر نتواند ثابت کند، خودش را می‌کشند. اگر هرکس خودش قصاص کند در جامعه هرج و مرج می‌شود. قصاص در حکومت اسلامی با نظارت حاکم انجام می‌شود. ولیّ دم فقط می‌تواند رضایت بدهد یا ندهد، ولی قصاص باید با نظر حاکم انجام شود، حتی اگر ثابت کرد که من قصاص کردم،‌ می‌توانند تعذیرش کنند، شلاقش بزنند که چرا بی‌اجازه قصاص کردی؟ چرا حق شخصی خودت را خودت گرفتی؟ اگر هرکسی بخواهد تقاص کند و خودش مستقلاً عمل کند،‌ جامعه به هرج و مرج کشیده می‌شود. این است که در «إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ»؛ به جزای محارب می‌خورد. ولی حتی اگر بعد دستگیری توبه کند، توبه همیشه پذیرفته است، مگر این که برزخ را معاینه کند و و قتی دید دیگر توبه پذیرفته نیست. در حالتی که چشم برزخی باز شود، لبه‌ی مرگ است؛‌ یعنی هم در این دنیاست و هم چشمش باز شده است؛ مثل توبه فرعون که به او می‌گویند: «آلآنَ؟»؛ حالا دیگر؟ «آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»(یونس: 91)؛ معلوم است که حالت فرعون حالت معاینه بوده و الا اگر کسی در بدترین شرایط توبه کند، توبه‌اش پذیرفته می‌شود، ‌البته اگر بتواند! گاهی انسان نمی‌تواند.

این‌جا دارد «یُسارِعونَ فِی الْکُفْرِ» (مائده: 41) در بحث سرعت عباراتی هست: «فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ»(صافات: 70)، ریشه یهرعون، هَرَعَ است و در 2 جای قرآن آمده است. ص448 سوره صافات آیه 69 را ببینید: بحث جهنمی‌ها که می‌شود، ‌می‌گوید: «إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّينَ» بسیاری از ترجمه‌ها این آیه را اشتباه معنا کرده‌اند. کمی از ترجمه‌ها درست معنا کرده‌اند. به دلیل این‌که معرفت قضیه وقتی درست جا نیفتاده باشد ترجمه هم اشتباه می شود و حتی خلاف ظاهر ترجمه می‌کنند. «إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّينَ»؛ آن‌ها یافتند آبائشان را گمراه «فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ»؛ با این حال این‌ها بر آثار آن‌ها شتابانده می‌شوند نه این‌که شتاب می‌گیرند و می‌شتابند. فعل مجهول است. یعنی چه شتابانده می‌شوند؟ چه کسی این کار را می‌کند؟ این‌که گفته می‌شود آیات مثانی هستند و آیات ثنو هم‌اند و منعطف به همدیگر هستند. اگر بگردید حتماً این عبارات عجیب و غریب پیدا می‌کنید. هَرَعَ به حالت شتابی گفته می‌شود که همدیگر را با حالت اضطراب کنار می‌زنند و می‌خواهند کاری انجام دهند مثلاً در صف شلوغ مترو آدم‌ها می‌خواهند با زور داخل بروند، به این حالت هَرَعَ می‌گویند.

اعمال بد انسان را در مسیر سرازیری گناه می‌اندازد

ص230، سوره هود، آیه 78 را بیاورید: این آیه پرده‌برداری می‌کند. این‌که آیات ثنو هم هستند یعنی همین! در جریان معروف در سوره هود یکسری ملائکه عذاب قوم لوط سر راه رفتند نزد حضرت ابراهیم و حضرت با آن‌ها مجادله می‌کند که عذاب نکنید. حالا ببینید قرآن چه جوری می‌گوید: «وَجَآءَهُۥ قَوْمُهُۥ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ ٱلسَّيِّـَٔاتِ»؛ قوم لوط شتابانده شدند به سمت او با شتاب سوق داده می‌شوند. اصلاً دیگر دست خودشان نیست. یک وقت کار دست خود فرد است؛‌ مثل این‌که در سرازیری بدوید. شما تا یک حدی می‌توانید به اختیار بدوید، اما بعد آن اگر هم بخواهی بایستی، دیگرنمی‌توانی. همین‌طور فرد اگر توبه کند و الا در سراشیبی می‌افتد و تمام! حالا بخواهد هم بایستد دیگر نمی‌تواند. مگر این‌که «دستی از غیب برون آید و کاری بکند» وگرنه آدم شتابانده می‌شود «وَمِن قَبْلُ كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ ٱلسَّيِّـَٔاتِ»؛ از قبل مرتب سیئات انجام می‌دهد انگار در سرازیری دارد می‌دود. دستور تقوا را هم گوش نمی‌دهد. تقوا یعنی که ترمز را بگیر، اما او همین ‌طور می‌رود و دیگر ترمز می‌برد. این جوری می‌شود که این فعل مجهول می‌شود. سِرْ مجهول شدن این فعل‌ها این است که دیگر کار دست خودشان نیست؛ برای همین می‌گویند گناه نکردن بسی راحت‌تر از توبه کردن است. خدا توفیق دهد که شخص گناه نکند!

(سؤال) «أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّينَ»؛ یک موقع می‌گویند: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقتَدُونَ»(زخرف: 23)؛ پدران ما این کار را می‌کردند ما هم پشت سرشان راه می‌افتیم. یک موقع بحث پشت سرشان راه افتادن نیست،‌ بحث این‌قدر عمیق می‌شود که الفتی حاصل می‌شود و لذا یُهْرَعونَ. دیگر ألْفَو به معنی وَجَدْنا (می‌یابند) نیست، ‌نه این‌که می‌یابند، یُهْرَعونَ؛ شتابانده می‌شوند.

(سؤال) بله همان را اصلاً پسندیده است. لزومی ندارد که با یک تصمیمی راه خلاف خدا را برود! همین طوری معمولی و بدون تصمیم‌گیری از قبل، مجلس عروسی برگزار می‌کنند و معمولی راه خلاف خدا را می‌روند. نه این‌که «وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ».

آیه «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیْه الْوَسِیلَةَ وَجَهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» در پرتو آیه 20 بحث آن را کرده بودیم که آن جهاد، و این بحث ولایت محور لازم دارد و گفتیم اگر «وَابْتَغُواْ إِلَیْه الْوَسِیلَةَ» را از آیه جدا کنیم، خیلی چیزها به سمت خدا وسیله است. نزدیک‌ترین چیزی که از آن به عنوان وسیله به سمت خدا یاد شده، اعتراف به گناه است. در ادعیه ما آمده که «إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَلَمْ یَدْنُ [یدننی‏] مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی»(مناجات شعبانیه)؛ خدایا اگر مرگ من نزدیک شد و نتوانستم خودم را به تو نزدیک کنم، اقرار به نداری و گناه را وسیله کنم. این از بهترین وسائل است. کسی اگر یک کتی بیاید و دعا و نماز بخواند، به چیزی نمی‌رسد. این ورودیه دعای کمیل است که: «ظَلَمْتُ نَفْسی» اول بگو غلط کردم، هیچی ندارم. این‌جوری؛ «مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً»(دعای کمیل) بیایی قبول می‌کنم.

در محتوای سوره وقتی دقت کنید، «وَابْتَغُواْ إِلَیْه الْوَسِیلَةَ» همین «نَحْنُ الوَسیلَة» است. محوریت حرکت است؛ یعنی شما باید وسیله را داشته باشی تا جهاد کنی. همه این‌ها که هست بحث این است که عبارات «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحونَ»، «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ». در این لعل‌ها بحث این نیست که شانست بگیرد یا نگیرد. درست است که خدا انجاز وعد می‌کند. بالاخره وعده‌هایی که می‌دهد. اگر کسی به هدایت‌های خدا عمل ‌کند، قطعاً هدایت می‌شود. «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى»(لیل: 12)؛‌ گردن ماست ولی مفسران می‌گویند وجود لایه‌ای از خوف و اضطراب و نگرانی که بالاخره چه می‌شود؟ در این لعل‌ها هست. این‌ها باید نیست شاید است.(20: 44) «ألامورُ بِتَمَامِهَا وَ الأعْمَالُ بِخَواتِیمِهَا»[6]؛‌ امور با خاتمه‌شان مهم است. ترجمه فارسی آن دقیقاً این است که جوجه را آخر پاییز می‌شمارند. آدم همین جور دارد می‌رود و می‌رود، یک نقطه‌ای ممکن است پایش بلغزد و کلاً راه را تا آخر کج برود! تاریخ زبیر را که آدم می‌خواند، می‌بیند سه معصوم و دو امام زمان او را تأیید کردند و به او علاقمند بودند؛ خود پیغمبر به عنوان امام زمان، حضرت صدیقه طاهره و حضرت علی.. در بدترین شرایط کار و جهاد می‌کرد. در کانال و پشت خاک‌ریز هم کم نیاورده، اما سر بچه‌اش کم آورد. «مازالَ الزّبیرُ رجُلاً منّا أهلَ البیتِ حتّی نَشَأ ابْنُه المَشئومُ عبدالله»(نهج البلاغه: حکمت 453)؛ ریشه یابی انحراف او هم از زبان معصوم است که سر بچه‌اش کم آورد که جلوی امام زمانش شمشیر می‌کشد. این خیلی عجیب است! (21: 46) داریم که خداوند انسان را به مقدار فواق ناقه رها نکند! یعنی افسار شتر را می‌گیرند به پایین می‌کشند که باز شود تا مجدداً بگیرند. در این فاصله ناگهان طرف پرت می‌شود؛‌ لذا همین جوری دعای کمیل را می‌خوانید می‌بینید همه‌اش تضرّع و نگرانی تا آخرین ضربه را بخورد، حالا دیگر تمام شد؛ یعنی تا لحظه‌ آخر که دیگر تمام نشده آدم همین جوری دلش باید مالش برود که درست است که الان الحمدلله وضع خوب است ولی آخر چه می‌شود؟ این لعل‌ها مال همین است.

جهاد مقدم بر نماز است

اگر راه به سمت خدا می‌خواهد، راه، وسیله لازم دارد. روایت هم داریم «إنَّ الوصولَ إلی اللهِ سَفَرٌ لایُدْرَکُ إلاّ بإمتطاء اللَّیلِ»[7]؛‌ وصول به خدا سفری است که درک نمی‌شود مگر به أخذ نتیجه از شب؛ مرکب را باید از شب بگیرد تا در طول روز بتواند بدود وگرنه در روز باید پیاده برود. آن مرکب‌ها را شب پخش می‌کنند. این‌که «وَابْتَغُواْ إِلَیْه الْوَسِیلَةَ» نماز وسیله است. جهاد از اعظم وسایل است و از نماز بالاتر است. در نهج البلاغه دارد: «أفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِه المُتِوَسِّلونَ إلی اللهِ الإیمانُ به وَبِرَسولِهِ وَالجَهادُ فِی سَبیِلِه»(خطبه 110). اول جهاد را می‌گوید و بعد نماز را می‌گوید. ما جهاد را شوخی گرفتیم. استدلال هم می‌کند می‌گوید: نماز عمود خیمه دین است، اما خود خیمه دین کجاست؟ اصلاً بدون جهاد خیمه‌ای وجود ندارد، ‌تار و پودی وجود ندارد که شما بخواهی عمود را بزنی زیرش! جهاد مقدم بر نماز است. با جهاد وقتی خیمه درست شد شما عمود را بزن زیرش. مرحوم کاشف الغطاء،‌ فقیه فحل می‌گوید: جهاد اعظم از نماز است. در روایات هم که نگاه کنید خیلی وقت‌ها جهاد مقدم بر نماز است. بحث این نیست که نماز نخوانیم! اشتباه نشود. نماز چیزی است که از عهده کسی ساقط نمی‌شود به هیچ وجه! حتی نماز غریق داریم که چیز عجیبی است! یعنی طرف دارد غرق می‌شود و نمازش را نخوانده، همان‌جا باید نمازش را بخواند. نماز چیز فوق العاده‌ای است.

«وَابْتَغُواْ إِلَیْه الْوَسِیلَةَ وَجَهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ». بحث قبولی عمل مفصل گذشت. شما کفر را چه می‌فهمید؟ کفر در مقابل ولایت نیست؟ مگر ارتدادی که در آیات مربوط به ولایت بحث کردیم، کفر در مقابل ولایت نبود؟ این‌که مرتب خطر را گوشزد می‌کند که نکند مرتد بشوید! مرتد شدن یک عده «ارْتَدَّ النََّاسُ إلاّ ثَلَاثَه»[8] بعد رسول الله زمانی بود که کل مدینه داشتند نماز می‌خواندند، روزه هم می‌گرفتند. این‌که در آیات ولایت می‌بینید بحث ارتداد می‌کند، ‌فقط بحث ارتداد فقهی نیست، بحث ارتداد از ولایت است. این کفر هم همین است. از مقابلات آن این را می‌فهمید. من آیه قرآن به شما نشان دهم، ببینید از این کفر چه می‌فهمید؟

آیه 97 آل عمران را بیاورید، به این مقارنات دقت کنید. ببینید چه چیز بعد چه چیز آمده! وگرنه باید قبول کنیم که هیچ بحثی راجع به کفر نبود، ناگهان می‌خواهد بحث کفر را مطرح کند. هر چیزی یک جایی دارد. «فِيهِ آيَاتٌ بَيِّـنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ »(آل عمران: 97)؛ حِجّ به گردن مردم برای خداست. حِج؛ مصدر است یعنی حج رفتن. کسی که بتواند. «وَمَن كَفَرَ»؛ کسی که حج نرود. کفر در این‌جا در مقابل یک فرع است. کفر در مقابل یکی از فروعات است.

رضایت به اعمال دیگران < ثواب و عقاب

(سؤال) سرّ بحث «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ»(بقره: 118) است که مسئله معاد را می‌سازد؛ یعنی قلب چی هست. «يُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ»(مؤمنون: 101) است، مگر این‌که به واسطه یک‌سری اعتقادات در حد تخفیف عذاب باشد. در «إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ»[9] حتی می‌بینید که امیر المؤمنین در این روایت می‌گویند: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَى فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ»؛ ناقه ثمود را یک نفر پی کرد ولی خدا همه را عذاب کرد؛ چرا؟ چون «لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَى»؛‌ بقیه راضی بودند به جدّ، نه به تعبیر مجازی! قرآن می‌گوید «فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ» همه قوم ثمود ناقه را پی کردند. این خیلی مهم است. ما فکر کردیم همه اسلام همین چهارتا نماز و روزه است! رضایت قلبی مهم است. گاهی فقط فکر می‌کنیم. در روایت است: در فکرت تو شبیه یهود و مسیحی هستی اصلاً تو یهودی هستی چون مثل آن‌ها فکر می‌کنی «يَدُ اللّهِ مَغْلُولَة» (مائده: 64)؛ تو هم حرف یهودی‌ها را می‌زنی. در اعتقاد تو یهودی هستی. اسلام شناسنامه‌ای به درد مناسبات، معاملات و مناکح فقهی می‌خورد. روزی می‌رسد که دیگر کسی نسبی به کسی ندارد؛ «فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ»(مؤمنون: 101)؛ کسی پسر کسی نیست. کسی بابای کسی نیست. «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى»(همان)؛ همه تک می‌آیید. همان‌جور که تک آمدید، تک هم پیش خدا می‌روید. من هستم و یکسری اعتقادات و اعمال! اگر کسی این امر برایش جدی شود و اگر حیا داشته باشد از این‌که نکند من یهودی محشور شوم. باید فکر کنم ببینم یهودی‌ها چه می‌گفتند؟ نکند من هم همان حرف‌ها را می‌زنم! چه جوری فکر می‌کنند، نکند من هم همان جوری فکر می‌کنم؟ لذا کفر در این‌جا در مقابل یک فرع است. در آن‌جا هم کفر در برابر بحث مطروحه است؛‌ یعنی ولایت. می‌بینید که بعد از این آیات، آیات صریح در ولایت آمده است.

سؤال) کفرِ لغوی است، کفر فقهی نیست. کفر لغوی یعنی یک پوششی دارد بر حق می‌زند و حق را دارد نادید می‌گیرد. یک کفر فقهی داریم که مشخصاً در اوائل سوره تحریم و بیّنه آمده که معلوم است چه کسانی هستند «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ»(بینه: 1) معلوم است که بحث مشرکین و اهل کتاب است که به آن‌ها کفار گفته می‌شود و در بحث مناسبات سیاسی است. البته در ادبیات هرکدام باید دقت کرد که معلوم شود کفر در مقابل چیست؟

به آیه 54 مائده که آیه قبلی ولایت است دقت کنید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دينِهِ»[10]؛ ‌اگر از دینش مرتد شود کسانی را می‌آوریم که «أَعِزَّةٍ عَلَي الْکافِرينَ» و بعد آیه معروف ولایت می‌فرماید:‌ «إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا».

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُواْ»[11]؛ این‌ها اگر همه زمین «ومِثْلَهُ مَعَهُ»؛ یعنی مثلش با خودش؛ دو برابر شود، این‌ها هر چقدر کار کنند برای قبولی عمل، عمل قبول نمی‌شود. همین چیزی که به عنوان معیار قبولی عمل گفته می‌شود. اوائل سوره مائده هم همین بحث شد که عمل قبول نمی‌شود «مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»؛ اعمال از این‌ها قبول نیست. از این آیات چند بار آمده است.

یک آیه شبیه این هست. آیه 47 سوره زمر: «وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظلَمُوا مَا فی الاَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِن سوءِ الْعَذَابِ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَبَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یحْتَسِبُونَ»؛ این‌ها حاضرند برای سوء عذاب روز قیامت فدیه بدهند. این‌ها را چون گفته‌اند، می‌گویم. «وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ»؛‌ برایشان روشن می‌شود چیزی از جانب خدا «مَا لَمْ یَکُونُوا یحْتَسِبُونَ»؛ چیزی که حسابش را نکرده بودند.

در باره «وَبَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یحْتَسِبُونَ» بعضی از اهل معنا این بحث را دارند که یک ترقیات برزخی وجود دارد؛ چیزهایی که طرف محاسبه نکرده بود، روشن می‌شود. در حد «فَذَرْهُ فِی بُقْعَةِ الإمْکانِ»[12] از ظاهر آیه هم بعید نیست؛ چون که آیه بعد را ببینید، نمی‌گوید: «بدا لهم سیئات ما عملوا»، می‌گوید «وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا» اگر واو نمی‌آورد عطف بیان «مَا لَمْ یَکُونُوا یحْتَسِبُونَ» می‌شد؛ یعنی «بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون»؛ چه چیز برایشان روشن شد؟ برایشان معلوم می‌شد چیزی را که حساب نکرده بودند. ولی چون واو دارد «سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا»یش را آن‌جا گفته «وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ»؛ یعنی علی القاعده یک چیزی علاوه بر آن باید باشد.

جهنم جایگاه معاندین و منکرین است

(سؤال) عطف تفسیری خلاف ظاهر است و مثل عطف بیان عمل می‌کند و صرفاً آن را دارد بیان می‌کند. یک دور از اول بخوانیم «وَبَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یحْتَسِبُونَ * وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا…»(زمر: 48-47) آدم می‌بیند یک ترقی در آن وجود دارد. یک چیزی که این‌ها حساب نکرده بودند. این نکته را اهل معنا از این آیه استفاده می‌کنند و گفته‌اند یک رشدها و ترقیات معنوی و تکامل‌های برزخی برای شخص خارج از انتظارش پیش می‌آید که اصلاً حساب نکرده بود که چنین چیزی گیرش بیاید. ولی چرا قرآن این چیزها را با صراحت نمی‌گوید؟ چون پررو می‌شویم؛‌ یعنی یک حرف‌هایی هست که جزء حرف‌های پنهانی قرآن است. انتظار نداشته باشید که همه چیز را قرآن با یک شفافیت ویژه بگوید! حتی در ادعیه «لولا ما حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ مُعَانِدِيكَ لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماّ(دعای کمیل)؛ یعنی چه؟ اگر بحث منکر و معاند نبود «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماً» تصویرش چه می‌شود؟ ما می‌گوییم شرط مفهوم دارد دیگر! «لولا ما حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ»؛ اگرحکم نکرده بودی به تعذیب منکران «وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ مُعَانِدِيكَ»؛ اگر نبود که معاند را در آتش مخلد می‌کنی، «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماً»، پس این جهنم مال معاندین و منکرین است؛ یعنی برای بقیه برد و سلام می‌شود. حالا در کدام موقف از مواقف حشر این اتفاق می‌افتد؟ یعنی اگر کسی کارش به عناد و انکار نکشد. آخرش این جوری پیش خدا برود که «خَلَطُوا عَمَلا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا». ببینید خدا با چه عنوانی می‌گوید: «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا» بعدش چی؟ «عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ»(توبه: 102). همان ‌طور که ادعیه بین خوف و رجا نگه‌می‌دارد قرآن هم همین‌طور، ولی گاهی اوقات مایه اصلی خوف است. اصلاً «قُمْ فَأنْذِرْ»(مدثر: 2) نه این‌که «قم فأنذر و بشّر». درست است که «رُسُلاً مُبَشِّرينَ»(نساء: 165) اما برو بیم بده چون در اصل آدم‌ها با بیم و دلهره کاری انجام می‌‌دهند. آقا این غذا ضرردارد! آقا سرطان می‌گیری! اما اگر بگویی مثلا! این غذاها بهتر است، با سر به طرف غذای ناسالم می‌رود؛ لذا آن هسته مرکزی که بیم دارد تبشیر ندارد. گاهی در لایه‌های امید دادن‌ها بیم پیدا می‌شود. شما ده بار این آیه را بخوانید، ببینید می‌شود یا نه؟ می‌توانید قبول بکنید یا نه؟ «وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یحْتَسِبُونَ وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا» ما که سه چهار بار خواندیم داریم کم کم قبول می‌کنیم.

(سؤال) بحث مال عذاب یوم القیامه است، مال دنیا نیست. «وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»(زمر: 48) حاقَ یعنی أحَاطَ. فرد محاط در اعمال خودش می‌شود. به اصطلاح «اذا اجتمعا افترقا»؛ وقتی این دو عبارت جمع می‌شود، معنی آن فرق می‌کند؛ یعنی «وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ» با «وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا». ما هم که اجمالاً چیزی به نام تکامل برزخی را که قبول داریم! و قبول داریم کسی به مقدار عذابی که در برزخ می‌بیند، تخلیص می‌شود. این جزء معارف ماست. حالا این‌جا ممکن است این حرف بچسبد.

(سؤال) این تعبیر را فی الجمله قبول‌کنید و اصراری نداریم بالجمله بپذیریم؛‌ چون که این را اهل معنا در آوردند. در این‌جا بدای مثبت و روشن شدن مثبت و روشن شدن جنبه منفی را می‌گوید.

«يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ»؛ می‌خواهند خارج شوند ولی این‌ها عمراً از جهنم خارج نمی‌شوند «وَمَا هُم بِخَارِجِينَ» با جمله اسمیه آورده؛ ‌یعنی ابداً این‌ها خارج نمی‌شوند. «خارجون» هم نیست، «خَارِجِینَ» آمده برای تقویت این معنا «وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ»؛ این‌ها ساکن در عذاب هستند. سکونت در عذاب مقیم؛ یعنی عذاب جاودانه و برپا و پایدار.

مقصر اصلی شروع‌کننده آن است

(38)«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

بحث این سارق و سارقة را یک بار انجام دادیم در مقابل آیه «الزَّانِیَةُ وَالزَّانی»(نور: 2) که در این ‌آیه مؤنث را بر مذکر مقدم کرده و آن‌جا مذکر را بر مؤنث؛ چون که هر گناهی یک متولی اصلی دارد. یک کار راه انداز اصلی دارد که در قرآن دارد «وَالَّذِی تَوَلَّی کبْرَهُ»(همان: 3)در بحث داستان افک، یک عده سهم عمده‌ داستان را به عهده داشتند. مثلاً یک عده مقدمه «وَهُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»(نساء: 33)‌ یعنی شما شروع کردید. این‌که چه کسی بیشتر در معرض است. چه کسی جنبه‌ی مقدمی دارد. در «فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا»؛‌ قطع ید کنید. قرآن نشان می‌دهد که «لِتُبَيِّنَ
لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(نحل: 44)؛ ای پیامبر تو باید تحلیل کنی که چقدر دزدیده باشد می‌شود سارق؟ قطع ید از کجا؟ چون استعمالات قرآنی آن هم فرق می‌کند. از دوش تا آرنج، ید گفته می‌شود. در آیه 6 سوره مائده درباره وضو آمده «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ اِلَى الْمَرافِقِ». تا مچ دست را برای تیمم ید می‌گویند «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ اَيْدِيْكُمْ مِنْهُ». برای قصاص تا بن اصابع؛ چهارتا انگشت است. این‌جاست که آیه مبین لازم دارد؛ یعنی احتیاطاً که نمی‌شود از دوش قطع کرد! «فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِّنَ اللّهِ» دو ویژگی را قرآن دارد توضیح می‌دهد. هم جزای کاری است که کرده و دارد مجازات می‌شود و هم نکال است. نکول به معنی نَکَصَ یعنی رجوع است. «نَكَالًا مِّنَ اللّهِ»؛ یعنی از طرف خدا رجوعی باشد؛ یعنی ترمز خودش و بقیه را بکشد. یک موقع فقط جزای کاری است. یک موقع قرار است ترمز او یا بقیه را بکشید تا به رجوع وادار شوند هم خودش و هم بقیه. در آیه «الزَّانِیَةُ وَالزَّانی» هم همین را دارد «وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ»[13]؛ گروهی از مؤمنین بیایند چنین صحنه‌ای را بینند که معلوم است زهر چشم از بقیه است. این‌ها نکال است. یک جور رجوع سخت را می‌گویند نکال. خودش یا کسانی که می‌بینند رجوع کنند و برگردند. این ویژگی باید در مجازات‌ها باشد «وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» و خدا با یک حکمتی این حکم را آورده. ارتباط این آیه با قبلش شاید این بحث والسارق و السارقه در حکومتی که تشکیل شده، بحث محاربه و امنیت اقتصادی باشد.

(39): «فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»؛ کسی که بعد ظلمش توبه کند و اصلاح شود، خداوند توبه او را می‌پذیرد، خدا توبه‌پذیر است.

عبارت آیه 160 بقره خیلی خاص و منحصر به فرد است! بحث کتمان «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُون»؛ کسانی که کتمان ما انزل الله می‌کنند، لعنت خدا و لعنت هر لعنت کننده‌ای به این‌ها! «إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا»؛ باید بایستید درستش کنید و این بسیار کار مشکلی است،‌ ولی اگر بکنید «َفأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»؛ من خودم توبه می‌پذیرم. یک موقع هست که می‌گوید خدا توبه می‌پذیرد، یک موقع خود خدا می‌گوید: من توبه‌تان را می‌پذیرم. این دیگر ته مهربانی است. این عبارت فقط همین یک جا در قرآن است. جایی هست که خدا می‌گوید: جان بعضی را خدا می‌گیرد «اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ»(زمر: 42)، جان بعضی را ملک الموت می‌گیرد که «وُکّلَ بِکُمْ»(سجده: 11)[14]. فرق دارد ‌که جان کسی را ملائکه بگیرند‌ «تَوَفَّتْهُم المَلائِکَهُ»(محمد: 27)[15] یا این‌که ملک الموت، فرشته اصلی بگیرد تا خدا بگیرد! این‌ها با هم فرق می‌کند.

خیلی جاها دارد نتوب علیهم و یک جا دارد «أتوبُ عَلَیْهِم». این حکایت حاکی از مهربانی عجیب و نقطه اوجی است و اگر کسی تا این‌حد کار را خراب کند و بتواند واقعاً توبه کند و تبیین هم بکند. اگر هنر کند کتاب بنویسد و به اشتباهاتش اعتراف کند،‌ واقعاً خداوند بغلش می‌کند.

این‌که می‌گویند: فلانی جان به عزرائیل نمی‌دهد، دو تعبیر دارد یا طرف خیلی جان‌دوست است، یا سطح عزرائیل برای این‌ها خیلی پایین است. این‌که پیک پستی نیست! ملک الموت باید اندازه این آدم باشد تا بتواند او را تحویل بگیرد، لذا این‌ها جان به عزرائیل نمی‌دهند «اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ»؛ خدا باید جان این‌ها را بگیرد.

(سؤال) در روایت است که جبرئیل می‌آید در آتش به حضرت ابراهیم کمک کند ولی…. ملائکه مگر از همه چیز خبر دارند؟ ما در روایت داریم[16] که ملک بر می‌دارد عمل عبد را بالا می برد «إِنَّ الْمَلَکَ لَیَصْعَدُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجاً بِهِ»؛‌ خیلی حال کرده که عجب عملی دارم بالا می‌برم! بعد دارد «فَإِذَا صَعِدَ بِحَسَنَاتِهِ»؛ وقتی حسنات را بالا می‌برد خدا می‌فرماید: «اجْعَلُوهَا فِی سِجِّینٍ إِنَّهُ لَیْسَ إِیَّایَ أَرَادَ بِهَا»؛ بینداز در سجین چون مرا اراده نکرده. در دعای کمیل هم دارد که ما یک چیزهایی را از ملائکه مخفی می‌کنیم. ملائکه درست می‌دانند اما همه چیز را نمی‌دانند؛ ‌لذا خدا ملک را برای کمک حضرت ابراهیم فرستاده بود ولی حضرت ابراهیم قبول نمی‌کند حضرت می‌گوید: «أمّا إلیَْکَ فَلا»[17]. ملک می‌گوید: لااقل حاجتت را بگو تا به خدا بگویم! می‌گوید: خدا خودش می‌داند.

(سؤال) چیزی که اصتیاد[استنباط] می‌شود این است که حتی چیزهایی وجود دارد که ملائکه موکّل هم آن‌ها را ننوشته‌اند. ادعیه موجی از معارف است. در ادعیه داریم چیزهایی است که تو حتی از ملائکه‌ای که موکل نوشتن خطاها هستند، مخفی می‌کنی. اوج مخفی‌کاری و آبروداری خداست. داریم که ملائکه ریح کنیف و طیب[18] (بوی گند و عطر) را متوجه می‌شوند ولی این‌که تا ته همه چیز را ملائکه موکل یادداشت کنند نیست. ما مهمان خداییم.

صلوات!

[1] . «فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ».

[2] . «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» سوره آل عمران، آیه 67.

[3] . سوره توبه، آیه 73 و سوره تحریم، آیه 9.

[4] . سوره مائده، آیه 82: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ.

[5] . مائده: 33: إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيم

مائده: 42: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

[6] . عن النبی(ص): «الامور بتمامها و الاعمال بخواتیمها»؛ الحیاة، ج 1، ص 315.

[7] . مسند الامام العسکری، ص۲۹۰.

[8] . «عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةُ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ». بحار الأنوار، ج 22 41.

[9] . همان.

[10] . يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْکافِرينَ يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ. سوره مائده، آیه 54.

[11] . «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ». سوره مائده، آیه 36.

[12] . ابوعلی سینا: «كل ما قرع سمعك من العجائب فذره في بقعة الامكان مالم يذرك عنه قائم البرهان»

[13] . «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ».

[14] . «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ» سوره سجده، آیه 11.

[15] . «فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ ُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ». سوره محمد، آیه 27.

[16] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: «إِنَّ الْمَلَکَ لَیَصْعَدُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجاً بِهِ فَإِذَا صَعِدَ بِحَسَنَاتِهِ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ اجْعَلُوهَا فِی سِجِّینٍ إِنَّهُ لَیْسَ إِیَّایَ أَرَادَ بِهَا…». کافی، ج ۲، ص ۲۹۴.

[17] . امام صادق(علیه السلام): «لما اجلس ابراهیم فی المنجنیق و ارادوا أن یرموا به فی النار، اتاه جبرئیل(علیه السلام) فقال:السلام علیک یا ابراهیم و رحمة الله و برکاته» أ لک حاجة؟ «اما الیک فلا» «فقال جبرئیل: فاسئل ربک» «فقال حسبى من سوالی علمه بحالى». أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص: 213.

[18] . عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: «سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَلَكَیْنِ هَلْ یَعْلَمَانِ بِالذَّنْبِ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یَفْعَلَهُ أَوِ الْحَسَنَةِ فَقَالَ رِیحُ الْكَنِیفِ وَ رِیحُ الطِّیبِ سَوَاءٌ قُلْتُ لَا قَالَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا هَمَّ بِالْحَسَنَةِ خَرَجَ نَفَسُهُ طَیِّبَ الرِّیحِ فَقَالَ صَاحِبُ الْیَمِینِ لِصَاحِبِ الشِّمَالِ قُمْ فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالْحَسَنَةِ فَإِذَا فَعَلَهَا كَانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ وَ رِیقُهُ مِدَادَهُ فَأَثْبَتَهَا لَهُ وَ إِذَا هَمَّ بِالسَّیِّئَةِ خَرَجَ نَفَسُهُ مُنْتِنَ الرِّیحِ فَیَقُولُ صَاحِبُ الشِّمَالِ لِصَاحِبِ الْیَمِینِ قِفْ فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالسَّیِّئَةِ فَإِذَا هُوَ فَعَلَهَا كَانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ وَ رِیقُهُ مِدَادَهُ وَ أَثْبَتَهَا عَلَیْهِ». وسائل الشیعه، ج 1،‌ ص 41و42، حدیث 3.