جلسه چهل و یکم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

*تفسیر سوره مائده جلسه 41

«بسم الله الرحمن الرحیم»

مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32) إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (33) إلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (34).

بعد از توضیحی که راجع به آیه 33 داده شد که مربوط به جزای محارب و تعیین مصادیق محارب بود. ما از روایات توقع نداریم برای محارب تعیین مصادیق کنند، چون خود مصادیقی هم که در روایات ذکر شده، ‌مخصص آیه نیست. این که کسی محارب باشد و سعی در فساد داشته باشد، ممکن است یک باند مواد مخدری باشد که می‌خواهد در جهت فساد عمل کند، این، چنین جزایی دارد که رابطه این را هم با جزایی که فرعون برای محاربین خودش مشخص کرده بود، گفتیم.

بحث ما حکم آیه 32 است که عرض کردیم که باید این حکم را توجیه کرد «مِنْ أجْلِ ذلِکَ» آن را کنار می‌گذاریم، خود این حکم که اگر کسی انسانی را به قتل برساند، انگار که همه انسان‌ها را کشته است و اگر انسانی را احیا کند، انگار که همه آدم‌ها را احیا کرده. این حکم چه حکمی است؟ قطعاً حکم فقهی که نیست، یعنی مثلاً اگر کسی آدمی را بکشد، باید دیه‌ی همه آدم‌ها را بدهد. این‌طور که نیست! پس حتماً یک حکم کلامی است. این حکم کلامی به کجا می‌خورد؟ آدم باید دنبال این نکته بگردد. گاهی تعابیر شاعرانه‌ای در این زمینه هست با این عناوین که مثلاً انگار شما جان همه را نجات دادی، یا مثلاً شما خیلی خدمت کردی.

باید دنبال معنای آن بگردیم، ضمن این‌که کشتن آدم داریم تا کشتن آدم! آیا این یک بحث حقوق بشری است؟ آیا این در فضای حقوق بشر طراحی شده؟ اگرچه از این عبارت، تعابیر حقوق بشری هم شده. یک تعبیر حقوق بشری است که یعنی تو با بشریت مخالفی! به این معناست؟ یا این‌که نه! تعبیر حقوق بشری هست منتها حقوق بشری که در قالب دین طراحی شده، یا احتمال دیگر اگرچه ممکن است در فضای سوره تعبیر خاصی باشد، این است که اگر یک کسی بزند امام را بکشد و محوریت را خراب کند، انگار همه آدم‌ها را کشته؛ این مثل این تعبیر است که اگر کسی نخ تسبیح پاره کند،‌ تمام دانه‌های تسبیح را منهدم کرده. اگر بتواند یک همچو چیزی را احیا کند، انگار کل این تسبیح را احیا کرده. این تعابیر متعدد همه‌اش هم وارد شده.

اول به تعبیر اول بپردازیم؛ بعید نیست تعبیر حقوق بشری آن منظور باشد؛ «مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا» انگار همه آدم‌ها را کشته است، چون که کل داستان را به خلاصه‌ترین حالتش می‌برد؛ همین تعبیری که ما می‌کنیم هابیلیان زمان و قابیلیان، یعنی در قبیله هابیلیان، ‌در قبیله‌ی قابیلیان. اگر کسی بزند مؤمنی را بکشد «من حیث أنّه مؤمن». آیه‌ی 93 نساء را با آیه‌ی 92 آن مقایسه کنید،‌ تفاوتی در تعبیر می‌بینید. آیه 92 دارد: «وَما کانَ لِمؤمِنٍ أنْ یَقْتُلَ مؤمِناً إلا خَطَئَأًً»؛ مؤمنی مؤمنی از جامعه را نمی‌کشد مگر به خطا، بستر یک بستر فقهی است و از ادامه‌ی آن‌هم معلوم است. اگر به صورت خطئی بکشد، «فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مؤمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إلی أهْلِه إلا أنْ یَصّّدّقوا»؛ این باید یک بنده آزاد کند و دیه به اهلش بدهد مگر این‌که او ببخشد «فَإنْ کانَ مِنْ قومٍ عَدوٌ لَکُمْ وَهَوَ مؤمِنٌ فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مؤمِنةٍ»؛ اگر از قوم عدو شما باشد، فقط باید تحریر رقبه مؤمن بکند، دیگر به دشمن پول نمی‌دهند که هرکدام دارای نکاتی است، «فَإنْ کانَ مِنْ قومٍ عَدوٌ لَکُمْ وَهَوَ مؤمِنٌ فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مؤمِنةٍ»؛ اگر بین شما میثاق باشد باز هم دیه مسلمه و تحریر رقبه هست «فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا».

کسی که مؤمن را به خاطر ایمانش بکشد در جهنم مخلد است

اما در این آیه 93 «فَمَنْ یَقْتُلْ مؤمِناً»؛ نیامده که مؤمنی مؤمنی را بکشد، بلکه کسی مؤمنی را متعمداً‌ بزند بکشد. می‌بینید، درست است که لقب مفهوم ندارد ولی بی‌خود هم لقب را نمی‌آورند. این‌جاست که می‌گویند لقب، و وصف اشعار به علیت دارند. می‌بینید که آیاتی داریم که به هر جهت راه توبه باز است، حتی اگر کسی عمدی کسی را بکشد جای توبه دارد، حتی شرک هم جای توبه دارد اما در آیه «وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً»، این‌جا دیگر بحث صدقه و دیه نیست، بحث این است که اگر بکشد، ما دهنش را پرچ می‌کنیم. به این دو نوع می‌توانید نگاه کنید: یک نوع این است که من یقتل مؤمنا لمؤمن؛ مؤمنی مؤمنی را متعمدا بزند بکشد، آن وقت جزای او جهنم است و خالد است و خلودش می‌شود مکث طویل.

نگاه دیگر این است که آمدن لقب در این‌جا اشعار به یک نوع علیتی دارد؛ یعنی کسی بزند مؤمنی را لِایمانه، به دلیل مؤمن بودن بکشد؛‌ یعنی این آدم در حقیقت دشمن ایمان است. در این آیه تفاسیری هست که بستگی دارد به این‌که آیه چه جوری نگاه کنیم؟ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً، نگفته مؤمنی مؤمنی را بکشد. گفته مؤمن را بکشد، معلوم است که این آدم با ایمان مشکل دارد.

مؤمن در این آیات یعنی مسلمان و مثل خطاب «یا أیُّها الذّینَ آمَنوا» است، در آیه‌ی بالا حکم فقهی قتل خطئی را بیان کرد، ولی در آیه‌ی 93 بحث کلامی آیه است؛ «فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ»؛ اگر کسی کسی را بکشد برای ولی دم مهلت باقی می‌ماند که با او چه کار کند ولی این‌جا بیان یک حکم کلامی است و در این‌جا اگر قبول کنید که دارد حکم کلامی را بیان می‌کند با این تعبیر که بزند آدمی را به خاطر ایمانش بکشد؛ یعنی با ایمان این مؤمن درگیری دارد که این‌قدر تعبیر شداد و غلاظ می‌شود، وگرنه می‌شود یک مؤمن فاسق مثل این‌که کسی در دعوای خانوادگی عصبانی شده، زده کسی را کشته این آیه برای این آدم نیست. این آدم می‌شود یک مؤمن فاسق که باید مسیر فقهی خودش را برود. توبه هم بکند. برای حق الله توبه کند و برای حق الناس هم ولی دم می‌داند که چه کند، مثل هر کس دیگری که کاری کرده. کسی که عصبانی می‌شود و کسی را می‌کشد، قتل عمد است ولی دیگر این آیه مال او نیست که اگر کسی عمدی کسی را بکشد، پس «فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً». باید تناسبی بین سیاق وجود داشته باشد. وقتی آدم نگاه می‌کند می‌بیند، در بحث جزا یکی از سخت‌ترین تعابیر قرآن در همین آیه است. این است که می‌گویند تعلیق حکم هم به وصف مشعر به علیت است، تعلیق حکم بر لقب هم مشعر به علیت است؛ وقتی لقبی را می‌آورند مثلاً می‌گویند: أکرم العالم؛ یعنی أکرم العالم لعلمه. گاهی عنوان، مشیر است مثلاً داشتند این دو تا غیبت می‌کردند می‌گویند أفطر الحاجم و المحجوم به معنی این نیست که هم کسی که دارد حجامت می‌گیرد روزه‌اش باطل است و هم آن کسی که دارد حجامت می‌کند روزه‌اش باطل است. تعبیر عنوان مشیر است فقط اشاره می‌کند که هر دو خطا کردند و از این اصلا نمی‌شود برداشت فقهی کرد؛ چون عنوان مشیر است و در روایات معلوم است کجا عنوان مشیر است. البته همه جا نه! ولی با فقاهت می‌شود در آورد. ولی وقتی می‌گویی: أکرم العالم؛ یعنی لعلمه، کاملاً دلیل داخل آن است. این‌جا در حکم کلامی وقتی که می‌گوید: «مَنْ یَقْتُلْ مؤمِناً» در مقایسه آدم کم کم می‌فهمد لأیمانه است؛ یعنی مؤمن را به خاطر ایمانش می‌خواهد بکشد.

دلیل عبرت از تاریخ، تکرار شرایط تاریخی است

اگر شما در این فضا وارد شوید، متوجه نکته‌ای در قرآن می‌شوید و آن این‌که قرآن، زمان‌ها و تذکرات زمان را خیلی شبیه به هم توصیف کرده. پاره‌های زمان در قرآن این‌قدر از هم متفاوت نیست، همین حرف امیر المؤمنین: «فَاِنَّ بَعْضَها يُشْبِهُ بَعْضاً»(نهج البلاغه: نامه 69)؛ پاره‌های تاریخ شیبه همدیگر است؛ بعضی فکر می‌کنند زمان امام زمان یک چیز دیگر است. زمان جنگ یک چیز دیگر است. می‌دانید نتیجه‌ی این‌حرف‌ها چه می‌شود؟ نتیجه این می‌شود که برداشت و عبرت در تاریخ از بین می‌رود و این‌که آدم خودش را در یک موقعیت تاریخی قرار دهد هم، از بین می‌رود. قرآن زمان‌ها را بسیار بسیط و شبیه به هم می‌آورد منتها هرکدام یک ویژگی داشتند و به گونه‌ای عمل می‌کردند ولی می‌بینید یک کلیتی در تمام این زمان‌ها دارد تکرار می‌شود. درست است که شخصیت‌ها عوض می‌شود ولی یک شیطنت‌ها و جهادهای اکبری و پیدا کردن مسیری هست و این‌ها در قرآن خیلی ساده دارد دیده می‌شود برعکس این‌همه پیچیدگی که ما در پاره‌های تاریخ می‌بینیم؛ برای همین است که رمز تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ (بقره: 118) در قرآن وجود دارد؛ یعنی شما قلب‌های شبیه به هم دارید؛‌ لذا جزاهای شبیه به هم دارید. عاد و ثمود را ببینید با این‌که هرکدام دارای گناه‌های خاص، ویژگی‌های خاص، پیغمبرهای خاص، زمان‌های خاص، ‌مکان‌های خاص هستند، اما پشت سر هم می‌گوید عاد و ثمود و ابراهیم و … را نگاه کن! درست است که هرکدام مشکلات خاص خودشان داشتند؛ مثلا شعیب یک مشکلاتی داشته، عاد مشکلات دیگری داشته، اما آدم احساس می‌کند داستان‌های شبیه به هم می‌بیند و کلیت داستان یکی است و این مصحح همین نکته‌هایی است که می‌گویند: طرف در قبیله‌ی قابیلیان قرار گرفته؛ همین تعبیری که به نظر شاعرانه می‌آید. اگر شما را همین‌طوری بالا می‌بردند می‌رفتی در قبیله‌ی هابیلیان یا قابیلیان؛ یعنی یا خلاصه می‌شدی در هابیل، ‌یا خلاصه می‌شدی در قابیل. این تعبیر است که هرچه بگردیم برای شباهت تاریخ مصحح می‌توانیم پیدا کنیم و این‌که ما را با یک ملاک باید بسنجند. اصلا مگر می‌شود ما را با دو ملاک و دو شرایط بسنجند. این از عدل خدا به دور است عده‌ای داخل امتحان امام حسین بوده و عده‌ای داخل امتحان امام حسین نبوده‌اند، در شرایط جنگ هم نبودند بعد بخواهیم این‌ها را با آن‌ها بسنجند. گاهی شرایط پیچیده‌تری ما داشتیم که رزمنده‌ها نداشتند. باید جوری بشود که همه در یک سطح امتحان بدهیم. نمی‌شود ده جور امتحان بگیرند و بعد نتیجه تعیین کنند! باید یک جور امتحان باشد و براساس همان نتیجه را تعیین کنند؛ به عبارتی این مقایسه کسرها با همدیگر مقایسه‌ای است که روی گرفتن مخرج مشترک ممکن است و گرنه سه چهارم را با هفت دهم نمی‌شود مقایسه کرد، باید مخرج مشترک آن را 12 بگیریم بعد ضرب در 3 یا 4 بشود = 9 بعد نتیجه بگیریم که این کسر از آن کسر بزرگ‌تر است.

از این زاویه که نگاه کنیم، حکم حقوق بشری با این زاویه‌ی دید از آن در می‌آید. این مطلب در روایت هم طراحی شده؛ گفتند اگر کسی غریقی را نجات دهد «فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا». همین را هم باید دید که این روایت با چه حکم کلامی و منطقی سازگار است؟ یعنی در روز قیامت هرکه غریقی را نجات دهد انگار همه را نجات داده؟ آیا این از سر تفضل الهی است یا این‌که نه!‌ کسی که به نیت خاصی دارد چنین کاری می‌کند؟! ممکن است من دلم سوخته دستش را گرفتم بالا آوردمش. گاهی آدم هول می‌کند و می‌پرد غریق را نجات می‌دهد و هیچ نیتی هم ندارد. آیا این‌ها با منطق قرآن سازگار است؟ به خصوص وقتی در مقابل احیاء است. تعابیر خیلی رشدیافته‌تری از این را می‌آییم در قرآن نگاه می‌کنیم.

به تعبیر فقهی ممکن است مؤمن مؤمنی را برای ایمانش بکشد. این‌که در قوم خودش می‌کشد جزاهای خودش را دارد و همین اگر موجب هرج و مرج شود، خود جامعه‌ی ایمانی جزاهای خودش را روی این فرد دارد. بحث این است که آیا پول دادن به دشمن و قومی که عدو است. البته اگر پیمان دارند…

کسی که در فضای کور حرکت می‌کند و به آن افتخار هم می‌کند!

یک بحث احیای دیگری هم وجود دارد؛ در سوره انعام، آیه 122 : «‌أوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأحْیَیْناه وَجَعَلْنا لَه نوراً یَمْشی بِه فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُه فی الظّلُُماتِ لَیْسَ بِخارِج ٍمِنْها»؛ آیا کسی که میته است این آیه را بگذارید کنار سوره انفال(45: 30) «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ» (انفال: 24)؛‌ یعنی دعوت پیغمبر مایه‌ی احیاء است؛ لذا اگر کسی در بستر ادیان الهی حرکت نمی‌کند میته است؛ «‌أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»؛ ما برایش نوری قرار دادیم(یعنی در میان مردم راه می‌رود،‌هم احیاء می‌شود و هم نورانی می‌شود) «كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»؛ آیا مثل کسی است که در ظلمات است و خارج نیست (کسی که کورمال کورمال دارد در ظلمات حرکت می‌کند) «كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» (انعام: 122)؛ این‌چنین ما زینت می‌دهیم برای کافرین اعمالشان را. خیلی این آیات عجیب است! اعمال را چه جوری زینت می‌دهیم؟ خیلی وقت‌ها آدم‌ها حرکت و کشف در فضای کورمال کورمال را برای خودشان افتخار می‌دانند! به جای این‌که در یک فضای نورانی، افق‌های دور دست را ببیند، طرف می‌آید در فضای کاملاً ظلمات حرکت می‌کند، دستی به گوشه‌ای می‌کشد و چیزی متوجه می‌شود و این را برای خودش حرکت می‌داند. یک کسی هم گوشه‌ای نشسته و با نور قرآن می‌تواند عوالم را ببیند، اما آن دیگری به «مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» خودش دل خوش کرده «كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». این آیه عجیب است! محتوای آیه را بیرون بریزید تا معلوم شود «كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ یعنی طرف در فضای کور که حرکت می‌کند افتخار می‌کند (همان‌طور که در جلسه قبل در بحث قرآن گفتیم)؛ در فضاهای کلامی هاج و واج که حرکت می‌کند افتخار می‌کند. طرف احساس می‌کند با عقلش چیزی را ثابت می‌کند، فکر می‌کند خیلی کار می‌کند؛ یعنی دقیقاً دارد در فضای ظلمات حرکت می‌کند و به این افتخار هم می‌کند! (15: 33)

قلب مرکز عاطفه درک قلبی < ایمان قلبی

در صورتی که کسی که با قلب دارد دریافت می‌کند و شهودهایی می‌کند و اتفاقاً چون با قلب است عاطفی است؛ چون قلب مرکز عاطفه است؛ در نتیجه تبدیل به ایمان می‌شود. این فرد در فضای کاملا ً روشن حرکت می‌کند. آیا این دو یکی هستند؟ «أوَ مَنْ کانَ مَیْتَاً»؛ او میته‌ای است که احیا نمی‌شود. احیا شدن استجیبوا می‌خواهد نه، استمعوا؛ «اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ»؛‌ یعنی بایستید جواب بدهید؛‌ یعنی قبول بکنید. این‌ها را بگو تا احیا شوی.

احیای نفس یعنی خارج کردن از ظلمت و وارد کردن به هدایت

از همین تعبیر، روایاتی ذیل احیا هست «مَنْ أحْیاها فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا»، گفته‌اند: ذلک تأویل الاعظم. روایت در کافی است:[1] «مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَی هُدًی»؛ کسی که طرف را از ضلالت به سمت هدایت بیاورد، «فکانّما أحْیَاها»؛ ‌انگار او را احیا کرده «مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًی إِلَی ضَلَالٍ فَقَدْ قَتَلَهَا»؛ انگار او را کشته و تبدیل به میته کرده؛ «قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَه»؛‌ این برترین مصداق تأویل است، برترین مصداق احیا است؛ بالاترین مصداق احیا کسی است که کاری می‌کند کسی را از ضلالت بردارد و بگذارد در هدایت.

احیای امامت امام برترین احیاء‌است

روایت دیگری است؛ حمران از امام صادق می‌پرسد: «أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ»[2]؛‌ سؤالی دارم بپرسم؟ «نَعَمْ فَقُلْتُ كُنْتُ عَلَى حَالٍ وَأَنَا الْيَوْمَ عَلَى حَالٍ أُخْرَى»؛ ‌قبلا یک حالی داشتم الان حالم فرق کرده. «كُنْتُ أَدْخُلُ الْأَرْضَ فَأَدْعُو الرَّجُلَ وَالِاثْنَيْنِ وَالْمَرْأَةَ فَيُنْقِذُ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ»؛ قبلا حالی داشتیم می‌رفتیم این و آن را دعوت می‌کردیم و خداوند به دست ما آدم‌ها را نجات می‌داد «وَانا الیوم لا ادعوا أحداً»؛ الان اصلاً هیچ کس را دعوت نمی‌کنم. تو یک چنین وضعیتی قرار گرفتم. قبلا خیلی جنگنده و رزمنده بودم حضرت می‌فرمایند: «فَقَالَ وَمَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَبَيْنَ رَبِّهِمْ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلَى نُورٍ أَخْرَجَهُ»، (تعبیر اگر ساده نگاه کنیم ممکن است نوعی روحیه‌ی بی‌تفاوتی القا کند). حضرت می‌فرماید: اشکال ندارد مردم را رها کن با خدای خودشان. اگر قرار باشد کسی را از ظلمت به نور بیاورد خودش این کار را می‌کند به همین مناسبت اشاره می‌کنند به «فَکَأنّما أحْیَی النّاسَ جَمیعاً»، این ‌جور روایت اتفاقاً درست نقطه مقابلش فهمیده می‌شود؛ به دلیل این‌که خیلی عجیب و بعید است که امام بگویند: شما مردم را ول کنید، پس چرا خودشان مردم را ول نمی‌کنند؟ این همان شرایط تقیه‌ای است که این حمرانی که می‌گوید من می‌رفتم با مردم کار می‌کردم، می‌خواستند همه را بردارند بیاورند و شیعه‌ی‌ امام کنند و می‌خواستند امام را شاخص کنند ولی در آن شرایط داشته به ضرر امام تمام می‌شده. حضرت می‌گویند: نمی‌خواهد این کار را بکنی! شرایط برای چنین کاری مناسب نیست. اتفاقا حالا در این بستر نگاه کنید این احیا که در آخر حدیث می‌گویند: «أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَه»؛ که دعوت کند و استجابت کند، حالا احیا کردن در رتبه‌ی بالاتری باشد همین برداشتی که مفسرین کرده‌اند و به روال آیات هم می‌خورد که بیاید امامت امام را احیا کند. اگر هم به او می‌گویند ول کن اگر خدا بخواهد طرف را از ظلمت به سمت نور می آورد، یعنی بیاورد دور ما! بیاورد که ولایت ما را قبول کنند و اصلاً این است که در سوره معنای اساسی خودش را می‌دهد.

این حرق و غرق؛ این‌که کسی را از حریق نجات دهند. ائمه گاهی از متن جدا می‌کنند و از آن مصادیق ذکر می‌کنند. اگر کسی یک غریق دارد نجات می‌دهد، تصور نکند که کل بشریت را دارد نجات می‌دهد! تازه آن حریق و غریق باید نجات بشریت مؤمن باشد؛ چون «مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا»؛‌ یعنی للایمان می‌خواهد برود کسی را نجات دهد؛ چون داستان من اجل ذلک، درگیری دو تا آدم با هم نبود، داستان هابیل بود با قابیل. من اجل ذلک؛ از این جهت است که این حکم می‌تواند بر آن بار شود و الا دو تا آدم با هم درگیرند که یکی دیگری را می‌کشد نیست! بحث متقین است لذا می‌فرماید: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(مائده: 27). حالا اگر کسی در قبیله‌ی هابیلیان باشد اگر «مِنْ أجْلِ ذلِک»، شروع به احیا کند و بیاید این‌ها را به ولایت ائمه متصل کند، معلوم می‌شود که این احیا منظور غریق نیست. شاید تعجب کنید ولی از اول آیات را که می‌خوانید می‌بینید این تعبیر خیلی سر راست است. بیاید احیا کند؛ یعنی از ضلالت به هدایت بیاورد. از کدام ضلالت؟ حتی آیه تا این حد را شاید تحمل نکند که کسی را که نمازخوان نیست نمازخوانش کند، نه، این باید بیاید دور ولایت‌ها را ساماندهی کند. این شاید به آیه خیلی شبیه‌تر باشد تا غریق. بله اگر هابیلی زمان باشی، غریق را نجات بدهی به این نیت که می‌خواهی بشریت را نجات بدهی. شاید آیه تعبیر غریق و حریق را تا این حد شاید تحمل کند ولی اگر کسی کارش مثلا در هلال احمر، یا 125 آتش‌نشانی است، آیا این «فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا» است؟ اما مثلا شهرداری که دارد آشغال جمع می‌کند «فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا» نیست؟ این‌ها با هم چه فرقی دارند؟ این‌ها دو تا شغل برگزیدند. آیه هم با تصریح گره زده به داستان که «مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا علی بَنی إسرائیل»؛ این کتابت کلامی و کتابت تکوینی به خاطر این داستان است. این داستان است که هابیلیان زمان را از قابیلیان زمان جدا می‌کند و این احکام را برشان بار می‌کند.

صلوات!

[1] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً قَالَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَی هُدًی فَکَأَنَّمَا أَحْیَاهَا وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًی إِلَی ضَلَالٍ فَقَدْ قَتَلَهَا (اصول کافی ج: 3 ص: 299 روایة:1)

[2] . مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِع أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ كُنْتُ عَلَى حَالٍ وَ أَنَا الْيَوْمَ عَلَى حَالٍ أُخْرَى كُنْتُ أَدْخُلُ الْأَرْضَ فَأَدْعُو الرَّجُلَ وَ الِاثْنَيْنِ وَ الْمَرْأَةَ فَيُنْقِذُ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَ أَنَا الْيَوْمَ لَا أَدْعُو أَحَداً فَقَالَ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَ بَيْنَ رَبِّهِمْ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلَى نُورٍ أَخْرَجَهُ ثُمَّ قَالَ وَ لَا عَلَيْكَ إِنْ آنَسْتَ مِنْ أَحَدٍ خَيْراً أَنْ تَنْبِذَ إِلَيْهِ الشَّيْ‌ءَ نَبْذاً قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً- قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَه (بحارالانوار باب 8 روایت 58)