تفسیر سوره مائده، جلسه 40
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ نَسْتَعِين وصَلَّی اللهُ عَلَی سیِّدنا مُحمَّد وَآله الطّاهِرین»
مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32) إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (33) إلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»(34)
نکتهای در آیات و روایات دیدم برای تکمیل آیه «إنّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ»
همه بحثهایی که کردیم راجع به اینکه گناه کی گردن کی است، آیهای پیدا کردم گفتم آیه خوبی است که اینجا خرج بشود. سوره مبارکه نور: آیه 11، ص 351 را ببینید. این جریان معروف افک است تهمتی که به بیت پیغمبر زده شد که ماریه قبطیه یا عایشه بوده، بین روایات اهل تسنن و ما تفاوتی است، دارد که: «إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ»؛ اینها که ماجرای افک را آوردند گروهی منسجم از خود شما بودند «لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ»؛ گمان نکنید که برای شما بد شد بلکه خیر هم شد «لِكُلِّ امْرِئٍ» این تکهاش خیلی مهم است که هم در زمینه اخروی و هم دنیوی تفاوت قائل میشود، پس از آیات دهگانهای که گفته شد «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» اینها وقتی کنار هم بیاید خیلی جالب میشود؛
تفاوت کسب و اکتساب
اولا هر کسی گناه خودش را که اکتساب کرده گردن خودش است؛ هرکسی مسئولیت اعمال خودش را دارد به اکتساب. بین کسب و اکتساب فرق هست. کسب ممکن است به زحمت خود شخص نباشد، کسی چیزی کسب کند جایزه باشد یا به به دعای خیری باشد اما شر را باید کسی کاری کرده باشد تا کسب کند به این میگویند اکتساب برای همین در آیات سوره بقره دارد «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ»(بقره: 286) اگر لها باشد «ما کسبت» میآید واگر علیها باشد، «ما اکتسبت» میآید. با اینکه سیاق اقتضا میکند همان فعل تکرار شود اما «لَهَا مَا كَسَبَتْ» آمده و «عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ» آمده و این فرق کسب و اکتساب است.
کسب کلاً به دست آوردن است حالا ممکن است کسی جایزه بگیرد. بانکها حق دارند جایزه بدهند اما حق ندارند الابختکی از حساب کسی چیزی در بیاورند بالاخره باید اگر پولی از حساب کسی در میرود، باید در قبال آن کسی چکی امضا کرده باشد. همین جوری نمیتوانند پول بردارند این فرق کسب و اکتساب است اینجا هم با همین دقت که در ماجرای «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ»
عذاب بیشتر متوجه اولین گناهکار است
اولا هرکسی مسئول کار خودش است و در این زمینه گناه خودش را دارد ولی عذاب عظیم برای سواره نظام داستان است، برای طراحهای کار «وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(نور: 12)؛ کسانی که متولی سهم عمدهی داستان شدند. همه گناه خودشان را کردند ولی گناهها با همدیگر فرق دارند، یک عده گناه رهبری دارند، گناه طراحی دارند.
این نکته بسیار مهم است در همین تک آیه این دو با هم آمده بعد از ده آیه تذکر وارد آیهی 22 سوره نور[1] میشوید این بحث را میکند که کسانی که فریب خوردند طراح نبودند، توبه کردند این «اولوا الفَضْلِ وَالسِّعَه» قسم نخورند که ما اینها را طرد میکنیم، بایکوت میکنیم، جامعه را به انزوا میکشانیم، تودهای از مردم را میخواهیم به انزوا بکشانیم؛ آن در بحث اخروی و اینهم در بحث دنیوی میفرماید: «ولا یَأتَلِ اولو الْفَضْلِ مِنْکُمْ» کسانی که صاحب فضل و دارای وجهه هستند، کسانی که دارای چنین ویژگیهایی هستند قسم نخورند که «أنْ يُؤتُوا اُولِي الْقُربي وَالْمَساكينَ وَالْمُهاجِرينَ في سَبيلِ اللّه» که خیر نمیکنند به این فقرا و اقربای خودشان که حالا که خدا در افتاده پس ما هم له طرف را میکنیم. چنین کاری نکنند بلکه «وَلْيَعْفُوا ولْيَصْفَحُوا»؛ باید عفو و صفح کنند «أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ»؛ دوست ندارید خدا شما را عفو و صفح کند؟ «واللهُ غَفورٌ رَحیمٌ» این دو ترکیبی که با هم میآید خیلی جالب است حتما شما هم همین احساس را کردید (أن یؤتوا در واقع ألا یؤتوا است؛ این مثل یبین الله أن تضلوا است که در واقع الاتضلوا است؛ به این معنا که مبادا که…) روایتش هم که خوب بود اینجا ضمیمه بشود این است: از امام موسی بن جعفر: «فِی رَجُلَیْنِ یَتَسَابّانِ؛ فقال: البادی منهما اظلم وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ مَا صَاحِبُه عَلَیه مَا لَمْ یَعْتَذِرْ إلَی المَظْلِومِ».[2] در مورد دو نفری که دارند به هم ناسزا میگویند: هرکه فحاشی را شروع کرده او ظالمتر است؛ (یعنی این تفاوت محفوظ است) و گناه خودش و گناه دیگری گردن اوست. حالا با این معارف ما این را چه جوری میفهمیم؟ یک گناهی مثل آن گناه نه اینکه دیگری گناه ندارد اما کسی حق ندارد فحش بدهد. جهر به سوء میتواند بکند ولی نمیتواند فحش دهد، کسی حق فحش دادن ندارد، پس اگر کسی دارد فحش میدهد در قبال فحش دیگری، گناهش گردن خودش است منتها مثل همچون گناهی من باب شروع کننده و تحریک کنندهی فحش، گردن اولی است.
سؤالی شده که البته مرتبط به این بحث نیست اما به قرآن خواندن ربط دارد. سؤال کردند که چطور باید قرآن خواند؟
آیهی 10 سوره ملک، ص562 میفرماید: «وَقالوا لَو کُنّا نَسْمَعْ أوْ نَعْقِلْ ما کُنّا فی أصْحابِ السَّعیر»؛ در جهنم میگویند: اگر ما دو تا کار میکردیم از دوزخیان نبودیم؛ یکی اینکه حرف گوش میکردیم، یا خودمان تعقل میکردیم، آنوقت جهنم نمیرفتیم، این معادل بحث اتمام حجتها است؛ «إنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ»؛ یعنی یا باید حرف گوش میکردیم، یا فکر میکردیم. بالاخره اینها حجتهایی است که خدا برای بشر قرار داده. اگر کسی میخواهد جهنم نرود آیهاش این است اما آیا این آیهای است برای کسانی که میخواهند از قرآن بهرهبرداری کنند؟ نه، حالت رقیق شده و لطیف شدهی این آیه در آیهی 37 سوره ق، ص 520 است: «إنّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَه قّلْبٌ أوْ ألْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهیدٌ»، وقتی این آیه را با آن آیه مقایسه کنید معلوم میشود. این آیه لطیف شدهی آن آیه است. اگر بخواهد قرآن برای کسی مایهی ذکر شود، یک وقت آدم حرف گوش میدهد، یک موقع بحث ألقی السمع و هو شهید است؛ القاء سمع میکند؛ یعنی گوشش را میگذارد وسط در حالیکه یک جوری به این معارف شهود پیدا میکند و این اتفاق میافتد؛ یعنی رفته رفته کسی که با قرآن مأنوس میشود و این جوری قرآن نمیخواند که چه میگویی؟ چه باید کرد؟ القاء سمع میکند؛ گوشش را میگذارد وسط، میخواهد حرف گوش کند و میبیند یک جوری این معارف دارد برایش شهود میشود؛ معارف را شهود میکند و میبیند که خیلی از این حرفها برایش آشناست؛ یعنی با حرفها رفیق میشود. اینجاست که قرآن کارکرد اصلی خودش را نشان میدهد «إنّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَه قّلْبٌ أوْ ألْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ»، نفرموده عقلٌ فرموده قلبٌ؛ کسی که قلب دارد معارف را شهود و مکاشفه میکند و با تقلبات قلب دارد پیش میرود و معارف را اینجور میفهمد یا اگر این نیست، ألقی السمع القاء سمع میکند ولی اینهم خالی از شهود و فهمهای شهودی نیست. میبیند که این مطلب آشناست گویا میگوید: باور بفرمائید من یک جایی اینها را شنیدهام شاید این ذکری برای الست بربکم است که قرآن میگوید: لذکری. میدانید که ذکر به معنی یادآوری است که میدانستید ولی یادتان رفته، باید یادآوری کنند. آنموقع شخص به مرحلهی یادآوری میرسد. دیگر در این مرحله دیگر بحث جهنم نرفتن نیست «إنّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَه قّلْبٌ أوْ ألْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهیدٌ».
اینها را دیگر باید خدا توفیق دهد و احتیاج به خیلی مناجات، سحر و قرآن خواندن دارد، از برج عاج پایین آمدن دارد؛ یعنی آدم از برج عاجش بیاید پایین بگوید: هرچه قرآن گفت قبول است. این به این مرحلهی شهود برسد، آن وقت میفهمد چرا بعضی ایمانهایشان اینجوری بوده و مورد قبول هم بوده؛ یعنی چرا ابوذر پیغمبر را اینجوری قبول میکرده و این ایمان مورد قبول است و این حرفهایی که میزنند که شما باید با براهین عقلی بروید تا این را بشناسید، راه قرآن را که میروید میبینید همین براهین عقلی که جزء ارکانش مطالبهی معجزه است، از طرف کسانی است که قبول نمیکنند. باید انسان برسد به اینجا که وقتی پیغمبر را دید بگوید: این پیغمبر است دیگر.
(س: مگر حضرت ابراهیم یقین پیدا کردن از خدا نخواست؟)
ج: شما تصورتان این است که حضرت ابراهیم میخواسته به معاد ایمان بیاورد؟ وقتی شما راجع به انبیا دارید صحبت می کنید، برند انبیا را باید رعایت کنید، شما وقتی دربارهی حضرت ابراهیم سخنی میگویید خود آیه را بببینید. میفرماید: «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِـي الْمَوْتَى»(بقره:260)، نه کیف تَحیی الاموات. نهاینکه اموات چه جوری احیا میشوند؟ تو داری چه کار میکنی؟ من میخواهم الان خدایی کنم. میخواهم هر کاری که تو میکنی منهم بکنم؛ یعنی من میخواهم بشوم مظهر اسم محیی خدا و گرنه مگر میشود کسی که با ملائکه خدا در ارتباط است، راجع به معاد بگوید: خدایا من معاد را نمیفهمم! ما قبول داریم و واقعاً هم اطمینان داریم، بعد حضرت ابراهیم ایمان نداشته و میخواسته اطمینان کسب کند که آیا معاد هست؟ آیا این شأن نبی است؟ گفته: «أرِنی کَیْفَ تُحْیی الْمَوتی» و بعدش هم نشانه خواسته «قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا» که خدا خواسته و به او گفته این کار را بکن و تو بخوان تا اینها با آواز تو إحیا شوند یعنی من بشوم محیی. با آواز ابراهیم اینها جمع شوند. این نوع از دریافت خیلی فرق دارد با آن نوع دریافتی که اطمینان قلبی است که در رتبههای پایینتر است؛ همانطور که دربارهی حضرت عیسی آمده که خدا به او میفرماید: « إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی»؛ تو خلق میکنی به اذن من. «تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي بِإِذْني»(مائده: 110)، منتها تو داری این کار را میکنی.
آیا شما هر موقع که بابایتان را میبینید، از او میخواهید اول خودت را اثبات کن ببینم بابای من هستی یا نیستی؟! ، دیگر مرتب که به پرو پای بابا نمیپیچد که شما اول کارت ملیات را به من نشان بده ببینم؛ مثل منوآل(آنتن) تلویزیون است که آدم یک بار آن را درست تنظیم میکند؛ یعنی یک بار میبینند و میفهمند که این پیغمبر است. البته طلب معجزه چیز بدی نیست. اصلاً اگر بد بود که خدا در روال نمیگذاشت اما بحث چیز دیگری است. بحث این است که قرآن گزارشی که میکند از کسانی که مطالبهی معجزه میکنند، چرا مرتب این گزارش را نقل میکند که دائم مطالبهی معجزه از پیغمبر میکنند و ایمان نمیآورند.
شما با این سؤالات مواجه نیستید. بعضی میآیند میگویند: ما که میخواهیم خیلی خداشناس و مؤمن بشویم میخواهم بروم فلسفه بخوانم میگویم: برای مؤمن شدن نروی فلسفه بخوانی! چون که همهچیز حتی فلسفه در زمان ملاصدراییاش که بسیار با بحثهای شریعت تقارب پیدا کرده، بیش از اینکه هاج و واج کند کاری نمیکند؛ یعنی در برهان نظم هم دیگر از پس آن برنمیآیید و حال آنکه وقتی آدم دارد معارف را شهودی میفهمد،خدا را مییابد «لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»(نساء: 64)؛ من خدا را پیدا کردم، حالا من را داری از لابلای براهینی میبری که دیگر این چیزها را من نمیتوانم بفهمم! با صد جور احتمالات مختلف روبرو میشود که انسان را سرگردان میکند. الان کسانی که دارند ادیان و عرفان میخوانند، اگر دستشان به متون شریعت؛ کمیل و خمسعشر و ابوحمزه باشد. دستشان به قرآن باشد درست در میآیند. اگر دستشان به اینها نباشد با کله سقوط میکنند. میخواهم اثر شهود را بگویم، اینکه شهود مسیرش باز است. شهود را هم حتماً به معنی مکاشفهای نگیرید. همه میتوانند شهود کنند. همین آدم اگر صافیها، پاکیها، صداقتهایی که خدا به او داده، نه به عنوان علمهای اکتسابی، بلکه علم میزبان حفظ کند؛ چون ما یکسری علوم میهمان داریم که قرآن از این علوم به «آمدید به این دنیا و هیچ نمیدانستید» یاد میکند؛ «لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا»(نحل: 70)؛ هیچ نمیدانستید حالا چیزهایی فهمیدید. چیزهایی که آدم دربارهاش هیچ نمیداند اینها علوم میهمان هستند ولی اگر قبول بکنید که وقتی آمدید یک عالمه علم به نام علم میزبان در شما گذاشتند این همان «فألْهَمَها»(شمس: 8) است. یک عالمه علوم میزبان وجود دارد که متأسفانه گاهی میهمان میزبان را از خانه بیرون میکند. اگر کسی همان علوم میزبان را نگهدارد؛ فطرت پاک، عقل ناب، همان عقلی که آدم را پیش دکتر میفرستد؛ عقلی که وقتی چیزی را نمیدانم باید بروم از کسی که میداند بپرسم. اگر آدم از همین علوم میزبان درست محافظت کند، به محض برخورد با وحی، ایمان میآورد. میخواهم در این نکته به شما اصرار کنم.
مستضعفین فکری در حد مجانین و صبیان هستند
بارها سر بحث «الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ»(نساء: 98) فرازی گفتم که اینطور تصور نکنید که: نه کسی نمیداند! معلوم نیست! حالا بعضی در شرایطی قرار میگیرند که می فهمند و بعضی در شرایطی قرار میگیرند که نمیفهمند!
جایی که بشر حق جدل با خدا را دارد!
به اضافهی این علوم، انطباعهای فراوانی وجود دارد که در کتب کلامی نیست، انطباعهای فراوانی که خدا در دل همهی بشریت ایجاد میکند که آنها را به سمت خودش بکشاند. برای همین است که در روایات ما مستضعفین من الرجال را در حد مجانین و صبیان قبول کردهاند، در حد بچهها و دیوانهها و گرنه مگر میشود خدا حجتهایش را نیاورد که کسی نفهمد که خدا باید دین میآورد، باید وحی میآورد! این همان چیزی است که در سوره نساء آمده: «رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»(نساء: 165)؛ اگرحجتها برایش نمیآمد، انسان پس فردا با خدا احتجاج عقلی میکرد که بگوید: چراحجت نیامد. این حجتها را خدا میآورد، انطباعها را ایجاد میکند، فراوان علوم میزبانی گذاشته که راه را برای آدم مشخص کند. شما نمیگویید که ابوذر در قبیلهی غفار؛ قبیلهی دزدها و قاچاقچیها و گردنهگیرها، راهزنها، در یک برخورد با پیامبر چرا ایمان میآورد؟ و چرا میرود داد میزند و درجا میگیرندش به باد کتک؟
بحث «عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ»(مائده: 19) که گذشت یعنی هم پیام رسل باید به گوش همه برسد و هم مسیر مدیریت رسل به عنوان مدیریت اجتماعی رسل باید در قالبی ادامه پیدا کند.
در آیات پایانی سوره فرقان آیه 73 میفرماید: عباد الرحمن اینجوری هستند «وَإذا ذُکّروا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِروّا عَلَیْها صُمّاً وَ عُمْیاناً»؛ وقتی به آیات خدا متذکر میشوند، پرت نمیکنند خودشان را روی قرآن به حالت کر و کور؛ یعنی اینجوری با قرآن برخورد نکنید. این نکتهها اینقدر مهم است که شخص را به عباد الرحمان میرساند. یک موقع آدم میخواهد کلاً برداشت از متن کند. به دست این آدم کفایه هم بدهی همین کار را میکند، قرآن هم به دستش بدهی همین کار را میکند. دل را وسط نمیگذارد، میزبانهای خودش را وسط نمیآورد؛ چون که وقتی این میزبانها را وسط بیاورد، میبیند یکهو دارد قرآن را میقاپد. برای همین وقتی لحظات خوشی دارید و قرآن میخوانید میبینید همینجور قرآن دارد جذب میشود و از قرآن مطلب میفهمید. یکی از بهترین طرق کار تفسیری روی قرآن این است که کسی حالش را خوش بکند، گناه نکند، شب بلند شود زار زار گریه کند، بعد بنشیند سر قرآن و ببیند چهجوری آیه دارد جذب میشود، حتی معارف میفهمد «وَإذا ذُکّروا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِروّا عَلَیْها صُمّاً وَعُمْیاناً» گوشش را نمیآورد که حالا میخواهم یک چیزی از آیه بفهمم.
آیات پایانی سوره اسراء آیه 106- 107 میفرماید: «وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأهُ عَلی النّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً». به پیغمبر میگویند برو این را بگو: «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا»؛ میخواهید ایمان بیاور میخواهی ایمان نیاورید ولی «إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّداً»؛ کسانی که اوتوا العلم باشند یعنی بالاخره در بستر وحی باشند و از قبل کتب آسمانی دیده باشند، وقتی قرآن برایشان تلاوت میشود (خرّ= شاتالاپ خوردن زمین؛ طرف احساس کند زیر پایش خالی شد) طرف زیر پایش خالی شد و با چانه زمین خورد. این حس را باید کرد؛ یعنی اتفاقاً هرچقدر دست به کتب دیگر داشته باشد میبیند که وقتی قرآن برایش خوانده میشود انگار زیر پایش دارد خالی میشود. فقط همین مانده که با چانه زمین بخورد: «يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا» و این حالت به او دست میدهد که: «وَیَخِرّونَ لِلْأذْقانِ یَبْکونَ وَیَزیدُهُمْ خُشوعاً»؛ پوزهاش را به زمین میمالد و گریه میکند و دائما خشوعش زیاد میشود. این مقابلهای است که انسان با وحی میکند، اگر میزبانها را دستکاری نکنند.
و قرار هم نیست این آیات را پیغمبر بخواند آمده: «إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ». گفته نشده چه کسی این آیات را بخواند. اگر تلاوت مخصوص پیامبر بود قرآن محدود به زمان پیامبر بود. بالاخره در هر زمانی کسانی هستند که قرآن را بخوانند و توضیح دهند و این به خواندن این و آن شاید خیلی بستگی نداشته باشد، این را تجربه کنید که مگر میشود بدون بیداری سحر انسان بتواند اینها را نگهدارد «کانُوا قَلِیلاً مِّنَ الَّیْلِ مَا یهْجَعُونَ * وَبِالاَسحَارِ هُمْ یَستَغْفِرُونَ»(ذاریات: 18-17) اینها که باشد میشود. مگر هر کسی قرآن بخواند زیر پایش خالی میشود؟ هرچقدر علوم و عقلهای فطری را نگه دارد، وحی را جذب میکند. این مسیر را باید رفت اینها نقطههای است که دارد به شما نشان میدهند. امیر المؤمنین چه جوری پیغمبر را قبول کرد؟ اینهایی که گاهی پیامبر را شهود میکردند، ولی قبول نمیکردند «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ»(بقره: 146) اگر بچه داشته باشید این آیه را میفهمید. از مدل زنگ زدنش و در زدنش میفهمی کیه. اینها مثل بچهشان پیغمبر را میشناختند؛ یعنی میفهمیدند پیغمبر است. مطالبهی معجزهای هم از پیامبر نداشتند، میفهمیدند ولی قبول نمیکردند و همین «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا»(نمل: 14)؛ در عین اینکه یقین داشتند قبول نمیکردند.و آنموقع معرفت امیر المؤمنین به پیغمبر، انواع معرفتهایی که به پیغمبر داشتند. در جریان ذو الشهادتین شیرینی آن را آدم لمس میکند با اینکه خلاف قواعد است. در جریان ذو الشهادتین گفتیم که خزیمه بن ثابت انصاری به پیغمبر میرسد که شتری را از عربی خریده بود و پول آن را هم داده بود اما مرد عرب میگفت نه تو به من پول ندادی. خزیمه میرسد و به مرد عرب میگوید میگوید: تو شترت را به پیغمبر فروختی. پیامبر میگوید: تو از کجا میدانی تو که نبودی میگوید: اگر پیغمبر از غیب خبر میدهد قبول میکنیم حالا یک شتر فروختی میخواهی از تو قبول نکنیم. این پیغمبر را دارد قبول میکند الان هم میگویند تو پیغمبر را قبول کن، از هر راهی خواستی بیا در بغل قرآن.
اینکه عرفا به کتب متکلمین بسیار ایراد دارند، میگویند این مسیر با استدلالهای پیچیده و راههای تو در تو که مثلا اگر این استدلال را نکردی عمراً مقدمهی چهار استدلال بعدی را بتوانی جلو بروی! اما این استدلالها را اگر پیش بروی، این مدلی بیایی میرسی اینجا. اینجا خدا هست. اما این فایده ندارد. اینها که شد، لمن کان له عقل.
میدانید که حالت عقل حالت انحصارگری است. عقل انحصارطلب است. شما در براهین عقلی و براهین ریاضی که از سنخ براهین عقلی است، یک انحصار میبینید. مثلا میپرسی 2+2 چند میشود؟ میگوید: حالا بستگی دارد. بببینیم چه میشود. جواب این معادله معلوم نیست. شاید این بشود شاید آن بشود!
به هیچ وجه بحثهای دینی انحصارگرانه نیست
ولی سبک بحثهای دینی را ببینید. بعضی دوست دارند به بحثهای دینی بسیار انحصارگرانه نگاه کنند. سبک برخورد خدا را انحصارگرانه نگاه کنند؛ یعنی همین که هست غیر این هم نیست اما به خصوص در ادعیه یک حالت انحصارگرایانه برای خدا نمیبینید. انگار خدا همهجوره هست، همهجا هست، پای کار همه هست؛ لذا اگر جوابهای فیکس نمیبینید به خاطر ایناست که راههای کلامی اینقدرجواب فیکس ندارد. خدا اینجا اینجوری میکند میگوید ممکن است. اگر نکند میگوید: ممکن است نکند. میبینید خاصیت معارف این است. شما در ادعیه و قرآن میروید میبینید روی امواج خوف و رجا همینجوری دارید بالا و پائین میشوید. خدا همه جا هست. خدا همهجوره هست این است که شاعر میگوید:
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صدهزار دیده تماشا کنم تو را
یعنی با صد هزار جور خاص خدا رخ میکند که طرف با صدهزار دیده تماشایش کند. البته گاهی که معارف را لخت و عور میکنیم، به دست عوام الناس میافتد، آنموقع دیگر کار خراب میشود، لذا آدم باید بگوید خدا همهجا هست همهجور هم هست، برو قرآن بخوان. یک موقع طرف معارف را برهنه میکند و بعد دست آدم غیر متخصص میافتد؛ مثلا در فصوص ابن عربی داریم که: وقتی حضرت موسی به حضرت هارون بابت گوسالهی سامری اعتراض کرد که چرا نگذاشتی بپرستند. یک عده از خشم میخواهند ریششان را بکنند. این را میدهند دست آقای حسنزاده میگوید: بله این توحید خواص است، بدتر شد که! آن خداپرستی توحید عوام است و این بت پرستی توحید خواص! حتماً آقای حسنزاده یک چیزی میداند که میگوید، ایشان مشرک که نیستند ولی این حرف اگر بیفتد دست مردم، حالا بیا و جمعش کن! میپرسند: آقای حسنزاده درست گفتند یا نگفتند؟ میافتد در مشاجرات سیاسی. کافی است که آقای حسن زاده خطیب نمازجمعه باشد که دیگر تمام است؛ یعنی میافتد به وضعیت خاص اوضاع سیاسی.
همهی این حرفها را بریزید دور! هم نفی و هم اثبات آن را. تا دست غیر متخصص باشد این حرفها بساط همین است. دیشب طرف آمده مجلس حاج منصور میگوید: آقای حسن زاده گفته این توحید خواص است میخواست خودش را بکشد. گفتم: شما چی خواندی؟ گفت: من هیچی نخوندم. گفتم: اصلا شما به این کارها چه کار داری؟ شما برو قرآن بخوان. غیر ممکن است قرآن شخص را منحرف کند؛ «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»(اسراء: 9)، به نقطهای هدایت میکند که به محکمترین جا پا میگذاری. اگر دیدی کسانی مثل امام، علامه طباطبایی، آقای حسنزاده دارند چنین چیزی را تأیید میکنند و توصیه میکنند که کسانی بیایند چنین متونی را بخوانند، دهن باز نکن به صدر و ذیل آقایان؛ چون بالاخره اینها فقیهاند، چیزهایی میفهمند. همانطور که تو بتپرستی و خداپرستی را میفهمی، احتمالاً اینها هم میفهمند! این احتمال را بده! بعد هم این متون را برای شما که توصیه نکردند.
توصیهی ما این است که قرآن بخوانید و قرآن کسی را منحرف نمیکند ولی خدا خودش را در همه جا نشان میدهد، در هر زبانی نشان میدهد. همه چیز پیک خداست «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ»(مریم: 83)؛ اینها دست خدا و پیک و زبان خداست. مگر میشود خدا به شیطان اجازه ندهد و او حرف بزند! حتی در زبان منکرین خودش خودش را انکار میکند، خودش خودش را قبول میکند و اینها اقتضای توحید است. منتها قرآن به این سبک بیان نمیکند. سبک قرآن این نیست که معارف را این جوری بیان کند، لذا نه فصوص بخوانید، نه فتوحات بخوانید، فقط قرآن بخوانید. یک عده اگر خواستند مرتب و منظم میخوانند. آنها هم چیزی زیادتر از قرآن ندارد فقط دارد معارف را لخت میکند.
فقط کافی است که تنور داغ شود تا نان انبیا بچسبد. اگر تنور یخ کند هر کاری کنند ول میشود. انگار با تف معارف و اعتقادات را به آدم چسباندند. مهم این است که تنور آدم داغ شود.
از آقای نخودکی معروف است که در صحن حضرت رضا در هوای برفی به سجده میرفتند، یک وجب برف رویشان مینشست. پرسیدند: سردتان نمیشود؟ گفت: یاد خدا به اندازه دو سیر ذغال آدم را گرم نمیکند؟
یعنی واقعاً یاد خدا زور ندارد آدم را گرم کند؟ حتما حرارت آتش، یا آفتاب باید آدم را داغ کند؟ اینها آفتاب عالمند. این معارف آدم را گرم میکند. سردت باشه گرمت میکنند. گرمت باشه خنکت میکنند، سنسور دارد. واقعاّ بدن اینگونه میشود چون که قرآن مظهر رسیدن به تعادل قوا است لذا همیشه انسان را به تعادل میرساند «بِریحٍ طَیِّبَهٍ»(یونس: 22) انگار باد در وجودتان میوزد.
صلوات!
.[1] وَلَا يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
[2] . تحف العقول، ص 435.