*تفسیر سوره مائده، جلسه 24
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَبِهِ نَسْتَعِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینَ».
«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (17) وَقالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَإِلَيْهِ الْمَصيرُ (18) يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ وَلا نَذيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشيرٌ وَنَذيرٌ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (19) وَإِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ (20) يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ قالُوا يا مُوسى إِنَّ فيها قَوْماً جَبَّارينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (21) قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»(22)[1]
بحث یکی دو جلسهی اخیر طرح مباحث مربوط به غلوی بود که راجع به انبیاء میشود، راجع به امم میشود. در این دو سورهی خاص؛ یعنی توبه و مائده و به خصوص مائده، این چه جایگاهی دارد؟ اینکه ما عرض کردیم این بحثها را از موضع خود خارج میکنیم، میخواهیم این را توضیح بدهیم که «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ»(مائده: 17) «وَقالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ» (مائده: 18) اینها را میشود مستقلاً من باب یک سری بحثهای توحیدی، این بحثها را پیش کشید و بحث کرد. این یک بحث است، و یک بحث جدّی این است که در سوره مائده چه حرفی دارد، چرا اینها در موضع سوره مائده متوجّه این بحثها شدند. عرض شد که این بحثها پشت صحنههایی دارد که با آن پشت صحنهها است که آمدند این حرفهای علمی را -مثلاً حالا به ظاهر علمی را- طرح کردند و گفتند ما قائل به یک چنین چیزی میشویم. این در مقابل دعوت خود نبی است.
اگر دقّت بکنید در همین آیات سوره مائده، آیه 15 و 19 میبینید که خود این اهل کتاب مخاطب قرار گرفتند بر این معنا که پیغمبر برای شما آمده است که شما را دعوت بکند که اینطور بکنید، اینطور بکنید. انگار این دو آیه مثل یک نگینی در یک حلقهای قرار گرفته است. در این دو تا آیه «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ»(مائده: 15)؛ ای اهل کتاب رسول ما آمده است تا برای شما تبیین بکند که مفصّل این بحثها را توضیح دادیم. باز دوباره آیه 19 مائده: «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ»؛ که آمده است تبیین بکند.
این است که شما باید به جد دقّت داشته باشید وقتی میخواهید آیه را جدا بکنید و آیه را در فضای جدا میخواهیم بررسی بکنیم، موضع آیه از دست نرود! اگر موضع آیه از دست برود، خیلی از چیزها از دست میرود! یعنی آدم میبیند که قرآن به یک کشکولی تبدیل میشود که در آن بسیاری از مطالب را گفته است، یک دفعه این وسط دوست داشته است یک نیم نگاهی هم به مسئلهی اعتقادی و اینها بکند، حالا به سراغ داستان هابیل و قابیل برویم یک مقداری هم از داستان هابیل و قابیل بگوییم! میبینید که در ادامهی این آیه داستان هابیل و قابیل است. یک دفعه است داستان مربوط به هابیل و قابیل را جدا میکنیم، کلاً یک داستان است، میشود آن را بررسی کرد ولی یک موقع این یک قسمت از یک پازل است که چرا دارد این داستان هابیل و قابیل را در سیری در این آیه که بحث محوری آن ولایت است، میگوید و چرا دارد این بخش را میگوید؟!
غلو در مسیح به هدف رویارویی با پیامبر
استفاده از مقدسات بر ضد مقدسات
اینها آن نکاتی است که باید دقّت کرد. دقّتهای مربوط به آن را کردیم، من باب پشت صحنههای اندیشههای به ظاهر اعتقادی که بالا بردن… ببینید گاهی اوقات بالا بردن یک شخصیتی و غلو راجع به یک شخصیتی که او را دستاویز میتوانید قرار بدهید برای اینکه حرف رسول فعلی را گوش نمیدهی. هر چه میگوید, میگویی ما امّت برتر، ما مسیح، ما چه. یعنی شما وقتی مدام میگویید مسیح، عملاً این گاهی اوقات با قطع ارتباط مسیح با خدا -که بحثهای آن را هفتهی قبل کردیم دیگر تکرار نمیکنیم- با این قطع ارتباط عملاً شما دارید شاخ می کنید کسی را در مقابل کسی! یک کسی که خود او هم پیامبر خدا بوده است، در مقابل یک پیامبر! برای همین است که تأکیدی عجیب در این سوره است، شما دارید میبینید مدام آمده است که «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ … وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ»(مائده: 46)؛ مصدق و مهیمن است؛ یعنی تصدیق میکند و البتّه اشراف دارد و نسبت به دین قبلی و شرایع قبلی هیمنه دارد و هم مصدق است و هم مهیمن است. باز تأکید آن در همین سوره است. یعنی شما میخواهید با اندیشهی اینکه مسیح بسیار در پیشگاه خدا عزیز است، در مقابل دعوت پیغمبر بایستید! یعنی این استفاده از مقدّسات بر ضدّ مقدّسات. آدم باید نسبت به این غلوها دقّت داشته باشد، که اگر کسی حرفی زد، برای ائمّه و انبیاء گاهی اوقات یک شأنهای مستقلی تراشید, باید با آن مقابله بکنیم. این فکر رسمی قرآن است. [2]
(17): لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ *
به هر جهت طرح این که «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ» به یاد دارید من یک بحثهایی را توضیح دادم و گفتم که این بحثها مطابق با ذوق دین نیست چون که سوء استفاده از این بحثها میشود کرد و ذوق دین این است که همینطور گفته بشود. ذوق دین این است که بگویند: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ» چون محتوای آن را فرد، آنطور که باید درست تبیین بکند که تبیین نمیکند! به هر جهت این با مشرب دین نمی سازد که شما بیایید پیغمبر را در مقابل پیغمبر قرار بدهید و از آن طرف قوم را در برابر قوم؛ یعنی شما خود را به عنوان قوم عزیز کرده… که اگر دقّت بکنید در آیه بعد دارد:
(18): وَقالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَإِلَيْهِ الْمَصيرُ*
ما ابناء الله هستیم و «أحِبَّاؤُهُ» هستیم. ببینید خود این برای فهم معنای ابن یک مقداری کمک میکند. ابنی که مسیحیها میگویند، چند نوع ابن راجع به مسیح است. یعنی الآن ممکن است شما یک مسیحی را بیاورید، بگویید منظور شما این است که مسیح واقعاً فرزند خدا است؟ میگوید نه! بعد میگوییم نه خود تو متوجّه نمیشوی ما داریم که…! ببینید یک علم داریم به معنای علم تشریفی. علم تشریفی یعنی همین عزیز کردهی خدا. این به معنای علم تشریفی است. شاهد آن کجا است؟ شاهد آن در همین آیه است. یهود و نصارا وقتی میگفتند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ» منظور آنها این نبوده است که همهی ما دیگر بدون مادر متولّد شدیم. بدون پدر. «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ» برای همین هم است که این واو واو عطف تفسیری است. «وَأَحِبَّاؤُهُ»؛ یعنی ما از دوستان خاص خدا هستیم. «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ». برای این که این ابن تشریفی معلوم بشود, یک شاهد دیگر آیه 30 توبه، که داشت «وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ» اینکه میگفتند عزیز پسر خدا است، هیچ موقع اندیشهی یهود از اینکه میگوید عزیز پسر خدا است با آن اندیشهی مسیحی که میگوید مسیح پسر خدا است به معنای «إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»(مائده: 73) اصلاً به آن معنا نیست. عزیز پسر خدا است، عزیز هیچ ویژگی نداشته است الّا این ویژگی که یهودیها را از دست بخت النّصر نجات داده است. یک پیامبر مصلح برای اینها بوده است که اینها را نجات میدهد و برای آنها یک حکومت تشکیل میدهد و یک چنین چیزی بوده است. اینکه میگویند: «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» این ابن، همین ابن تشریفی است. نه ابن به معنای این چیزی است که راجع به فرزند ما بحث میکنیم.
آن موقع به قرینهی سیاق وقتی میگوید: «وَقالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ» آن هم ابن تشریفی است؛ یعنی بحث اینها این است که این مسیح یک شرافتی دارد. مسیح یک شرافتی دارد, مگر حالا ما با این مشکلی داریم؟ مشکلی نداریم، ولی تو داری استفادهی بیجهت از آیه میکنی، تو داری از این ابن تشریفی بودن سوء استفاده میکنی وگرنه ما با این مطلب مشکلی نداریم! برای همین است که اصلاً این بحث طرح شد که در همان آیه 30 توبه دارد که «ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ»؛ اینها دارند یک حرفی با دهان میزنند. یک حرف دهانی است که دارند میزنند، این حرف عقبه ندارد. اینها یک حرفی را از منطقهی دهان درآوردند و دارند این بحث را راه میاندازند وگرنه ما با این بحث که عزیر ابن تشریفی خدا باشد مشکل نداریم با این هم که مسیح ابن تشریفی خدا باشد این هم اشکال ندارد ولی سوء استفادهای که دارد از این بحث میشود این اشکال دارد!
اینجا هم شاهد این ابن تشریفی این آیه است که «وَقالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» خوب چرا این را میگفتند؟ میگفتند ما دارای ویژگی هستیم و قرآن هم این را تأیید کرده است و قبول کرده است که اینها ویژگی دارند که در همین آیه 20 مائده دارد که «وَآتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ»؛ موسی به اینها گفته بود خدا یک چیزهایی به شما داد که به احدی از عالمیان نداد.
بعد وارد در آیه 21 میشود که یکی از آیههای گیردار قرآن است که باید آن را یک طور با این یهودیها حل کرد! چون که دارد «يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» این همان اندیشهی اسرائیل است. ای قوم وارد سرزمین مقدّس بشوید که «كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» این آیه را فعلاً در جایی نگویید. این سرزمین سرزمین شما است. حالا به آیه میرسیم. نگران نشوید ولی ظاهر آن را که انسان میخواند مشکلآفرین است. اینکه اینها اممی هستند که یک امّت ویژهای هستند. حتّی آیات یک مقدار اینها را جلوتر از امّت ویژه بودن برده است. اینکه جواب این آیه 20 را بعضیها خواستند بدهند که گفته بود: «آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ» گفتند خب موسی گفته است؛ یعنی چه موسی این حرف را زده است؟ یعنی اینکه تا زمان حضرت موسی. یعنی «آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ» تا زمان حضرت موسی. این جواب فی الجملهای حالا شاید برای این فراز باشد مثلاً بگوییم باشد چون موسی گفته است یعنی تا حضرت موسی… ولی آیه 16، سوره جاثیه، ص 500. دارد که «وَلَقَدْ آتَيْنا بَني إِسْرائيلَ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ» این دیگر حرف حرف موسی نیست، حرف حرف خدا است که ما به موسی، به بنی اسرائیل کتاب دادیم، حکم دادیم، نبوّت دادیم و از طیّبات به آنها دادیم. «وَفَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ»؛ ما اینها را بر عالمیان تفضیل دادیم. یعنی بنی اسرائیل را بر عالمیان تفضیل دادیم. خدا هم حرف در دهان اینها گذاشته است اینقدر این طرف و آن طرف گفته است، در قرآن چندین مورد دارد که اینها «فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ» که حالا در همین درس جواب آن را خدمت شما عرض میکنم.
ولی به هر جهت اینها به دلیل داشتن ویژگی و تفضیلی, خود را به عنوان احبّاء خدا مطرح میکردند. باز این در مقابل دعوت نبی است؛ یعنی طرح این بحث که ما ویژه هستیم، طرح این بحث که پیامبر ما ویژه است. اوّلاً پیغمبر ما میدانید چیست… شما در ادبیات سیاسی همین امروز هم بگردید گاهی اوقات میبینید که شخصیتهای جدی مذهبی را در مقابل همدیگر علم میکنند. یک شخصیتی که شخصیت رهبر بوده است، او رفته است شخصیت رهبر جدید آمده است، شخصیت او را در مقابل شخصیت نفر بعدی معرّفی میکند و عملاً آن طرف باید خود را به این شخصیت معنوی گره بکند که در مقابل آن شخصیت محوری بتواند صفآرایی بکند. برای همین است که شما در همین آیات کلیدی این سوره مائده که آیه 67، است که این آیه بین حلقهی دو آیه قرار گرفته است که ما گاهی خیلی راحت در بحث کردن با اهل تسنّن کم میآوریم در همین آیه که میگوییم: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛ ابلاغ بکن. «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ اگر ابلاغ نکنی رسالت را ابلاغ نکردی. این چیست؟ خب ما میگوییم غدیر است. ما درست میگوییم ولی استشهاد قرآنی آن کجا است؟ یعنی شما دارید میگویید پیغمبر این را ابلاغ بکن، اگر ابلاغ نکنی رسالت را ابلاغ نکردی. بعد ما از قرآن توقّع نداریم اینجا الآن همان نکته را بگوید؟! اتّفاقاً قرآن گفته است منتها اصلاً شأن قرآن خیلی از وقتها این مدلی است که به این سبک میگوید. این را کجا گفته است؟ در آیهی بعد گفته است. در آیهی قبل هم همین نکته را گفت که «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ»(مائده: 66)؛ اگر اقامهی تورات بشود، انجیل بشود و قرآن…
محوری که با آن تورات و انجیل و قرآن اقامه می شود
که به یاد دارید در همین سورهی مائده، آیه 15 این بحث شد -این بحثی که الآن انجام میدهیم یک مقدار دقیق است- مگر قرار نشد پیغمبر «يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ» بکند؟ مگر قرار نشد یک سری از حقایق را تبیین نکند، فاکتور بگیرد. «يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَيَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ» یعنی یک سری از کتب پیشین را نگوید؟ به خاطر اینکه لازم نبوده است که بگوید. یعنی الآن دیگر تاریخ آن گذشته است. پیغمبری که وظیفهی او تبیین است، دیگر تبیین نمیکند. به خاطر اینکه تاریخ آن گذشته است، با این حال اقامهی تورات و انجیل و قرآن به یک عنصر محوری احاله شده است که اگر آن عنصر محوری اقامه بشود، همهی ادیان با آن اقامه میشود؛ یعنی یک چیزی باید باشد که محور باشد نه به صورت خاصّی این باشد، آن باشد. چون اگر کسی بخواهد اقامهی تورات بکند، نمیتواند همهی قرآن را اقامه بکند. چون تورات یک سری دستور دارد، قرآن یک سری دستور دیگر دارد، انجیل یک دستورات دیگر دارد. یک محوری وجود دارد که این محور است که وقتی آن محور اقامه بشود، ادیان اقامه میشود، کتب اقامه میشود برای همین است که «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» بعد در آیهی بعد «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ»؛ هیچ چیزی نیستید «حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ»؛ مگر اقامهی تورات و انجیل و قرآن بکنید. این چیست؟
این سؤال است که این چیست که با اقامه شدن آن… چون که اگر بگویید هر کدام به وحده ها میخواهد اقامه بشود که نمیشود؛ چون دستورات مختلف داریم. آن چیست که وقتی شما آن را میگیرید، یعنی چنگک شما آن را میگیرد، بالا میآورد همهی اینها اقامه میشود، آن عنصر محوریِ اینها است.
بعد از آن میبینید که آن زمان با چه چیز مشکل دارند؟ چیزی که خودش را به عنوان امّت ویژه دارد معرّفی میکند. الآن با تورات و انجیل مشکل ندارد با اینکه اینها خود با همدیگر مشکل دارند. یعنی مسیحیها با یهودیها مشکل دارند، یهودیها با مسیحیها مشکل دارند. یهودیها با خود مشکل دارند، مسیحیها هم با خودشان مشکل دارند. این حرف قرآن است. اگر خواستید الآن آیات آن را با هم میبینیم که اینها همه با همدیگر مشکل دارند ولی میبینید که «وَلَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَكُفْراً»(مائده: 64) این عنصر محوری حتّی «حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ»(همان: 68) ولی این چیزی که دارد کفر این ها را در می آورد, این همان عنصر محوری است که خود قرآن است. حالا وقتی این بیاید اقامه بشود میبینید که از آن طرف طغیان و کفر اینها دارد بالا میرود. دنبال عنصری باید گشت که این عنصر اقامه بشود، دین با آن اقامه میشود.
باز بیایید این آیه را با هم ببینیم آل عمران، آیه 112. این دو حبلی است که این دو حبل باید باشد. «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ»؛ بر این ها مُهر ذلّت زده میشود هر وقت این را به دست بیاورند. «إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ»؛ مگر به یک حبلی از طرف خدا، یک حبل مردمی. یک حبل مردمی میخواهد، یک حبل هم از طرف خدا میخواهد که این دو حبل است. در حقیقت این دو ریسمان است که آن ریسمانهایی است که به آن چنگ زده میشود.
طرح امت برتر حواس آدم را از ملاکها پرت میکند
لذا میبینید که طرح این نکته که ما امّت ویژه هستیم، ما امّت برتر هستیم باعث میشود انسان حواسش از ملاکها پرت بشود. جواب قرآن را ببینید! اگر شما امّت برتر هستید چرا خدا شما را عذاب کرد؟ پس اینکه ما اصحاب امام هستیم، ما چه بودیم، ما در غار با پیامبر بودیم، ما اینجا اینطور بودیم، ما زندان رفته بودیم. اینها که دلیل نیست! اینها را کنار بگذار. اگر اینطور باشد پس چرا خدا شما را عذاب میکند؟ بحثی که با یهودیها میکند میگوید با اینکه شما امّت ویژه هستید ولی تمام «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئين»[3] برای شما است. ما هیچ کدام پسر خالههای خدا نیستیم و این یک تذکّری به امّت اسلامی است. اینکه ما الآن انقلاب کردیم، ما چه کار کردیم، ما اینطور کردیم! میبینید که اصلاً انسان کلّ قرآن را که میخواند میفهمد که یک ضرب «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»(حجرات: 13) است و یک ضرب این ملاک در کلّ قرآن پخش شده است. یعنی راجع به امّتها هم این ملاکها پخش شده است که خدا با امّتها شوخی ندارد. امّتی پسر خالهی خدا نیست. خالق تشریفی هم ندارد. هیچ امّتی این ویژگی را ندارد.
لذا طرح این نکته از طرف اینها به جهت این بوده است و جواب خدا هم برای همین بوده است. وگرنه این را قبول دارد که به صورت ویژه با اینها کار کرده است که اینها در را «آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ» میگوییم. شما ویژه بودید. معلوم است که ویژه بودید ولی دیدید که اینطور کردید، ارتداد ایجاد شد «فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ»(مائده: 21) همین آیات مائده را بیاورید. در همین آیات مائده میگوید که شما اینها را یاد بیاورید، حالا بیاید وارد سرزمین بشوید، بیاید وارد سرزمین مقدّس بشوید که آن حکومت تشکیل بشود که حالا عرض میکنم چرا یک چنین تعبیری میکنیم.
ارتداد از ولایت
(21): يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ قالُوا يا مُوسى إِنَّ فيها قَوْماً جَبَّارينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ
«وَلا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ» با همهی این ویژگیهای خود نکند که گرفتار ارتداد بشوید که زدن کلید بحث ارتداد هم اینجا است که ما یک بحث ارتداد جدی دیگر در همین سورهی مائده داریم که بحث ارتداد از ولایت است، نه ارتداد به معنای فقهی! همین عبارتی است که شما باید این عبارت را حل بکنید که مردم بعد از نبی «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ»[4] یعنی چه «ارْتَدَّ النَّاسُ»؟ یک مملکتی که هنوز همه در آن دارند نماز میخوانند، روزه میگیرند، فلان میکنند، نماز جماعت دارند، نماز جمعه دارند، چه دارند، چه دارند، همه چیز دارند آن وقت «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ»، این چه طرح بحث ارتدادی است؟ یک بحث ارتداد در این آیهی در سورهی مائده شروع میشود. بعد وارد در آیات ولایت میشود و آنجا یک بار دیگر بحث ارتداد مطرح میشود. بحث ارتداد و بحث ردّه یک بار دیگر درآن آیات ولایت، آیات آن مطرح میشود.
شما برگردید به آیه 18
(18)«وَقالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ»
که اینها با هم مشکل دارند، آیات سوره را ببینیم. اگر گاهی اوقات اینها ائتلافهایی هم با هم دارند میبینید قرآن به صورت مؤتلف دارد اینها را به همدیگر یاد میکند: «وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ»(توبه: 30) نصارا میگویند: «الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ» مثل اینکه آدم یک اتئلاف در اینجا میبیند. یا اینطور میبیند که در همین آیه «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ» ما این طور هستیم، ما نصارا… «وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا»(بقره: 135)؛ باید یهودی باشید یا نصارا باشید تا «تَهْتَدُوا» حرف آنها این است. آدم فکر میکند اینجا یک ائتلافی وجود دارد.
شما آیه 111، سوره بقره را بیاورید. «وَقالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى» کسی وارد بهشت نمیشود مگر ما و یهودیان آیه 113 «وَقالَتِ الْيَهُودُ» حالا رابطهی خود اینها با هم چیست؟ «وَقالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْءٍ»؛ یهود میگویند نصارا هیچ چیزی نیست. اصلاً هیچ چیزی حساب نیست. «وَقالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْءٍ»؛ آنها هم میگویند اینها هیچ چیزی نیستند. یعنی اینها همدیگر را قبول ندارند اوّلاً، بعد از آن هم نکتهی بعد آن هم این است که خود آنها هم به دلیل فاصله گرفتن از محتوای اصلی دین اگر آیه 14، سورهی مائده را ببینید و 64، سورهی مائده را ببینید….[5]
آیه مائده14؛ راجع به نصارا. آیه 64؛ هم راجع به یهود دارد
«وَمِنَ الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ»؛ این نصارا به واسطهی کاری که کردند، خدا بین آنها عداوت و بغضاء «إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» درست کرد. وقتی به سراغ یهود هم میآید، همین را میگوید: «وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا» تا میرسد که «وَأَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» یعنی إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ»؛ بین اینها دعواست. یعنی اگر شما مایهی اصلی که در این سوره است که این دو آیه هم برای همین سوره است- 14 را توضیح دادم, به 64 برسم- این مایهی اصلی که محور وحدت بین خود اینها است، اگر آن را بکشی، اینها با هم دچار اختلاف میشوند که وقتی این را میکشید اینها با همدیگر دچار اختلاف میشوند. «إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ». آن هم مایهی اصلی است که وقتی از این امّت بیرون میکشید، آنها به جان هم می افتند. «إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ».
تک تک شما در بحثهای ولایت خود ائمّه، آن هم ولایت نه به عنوان واسط فیض خدا، بلکه به عنوان اینکه به واسطهی اینها است که دین دارد قائم میشود، به واسطهی اینها است که دارد نظم تأمین میشود، که اگر این را بیرون بکشید، میبینید که به جان هم می افتند؛ یعنی القاء و اغراء عداوت و بغضاء میشود.
- یک چنین تعابیری در مورد اسلام هم داریم؟
- نداریم. البتّه وقتی «فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ»؛ یعنی اگر حظّ را فراموش کنیم، ما هم میافتیم یعنی فرقی ندارد. برای همین در روایت داریم که تمام عاقبتی که برای یهود شده است، در انتظار شما است و در همان سوراخهایی که یهودیان سر خود را میکردند شما هم فرو میکنید «فی جُحر ضَبٍ لَدَخَلتموه» حتّی سر خود را در سوراخ سوسمار بکنند، شما هم سر خود را میکنید و آن موقع است که همان بلاهایی سر شما می آید که سر آنها آمد!
اگر اسلام اجرا بشود، عداوت و بغضاء در آن ایجاد نمیشود. کما اینکه (18: 46) اگر تورات اقامه بشود، عداوت و بغضاء ایجاد نمیشود؛ چون تورات یک عنصر محوری به نام موسی دارد و آن موقع خود عنصر محوری، خود شخص موسی در برقراری آن نسبت و این قول فصل مهم است. وقتی این را کنار می کشی, خب اینها با هم درگیر میشوند. حالا در مورد ما هم همینطور است. یعنی تمام این عداوت و بغضایی که اتّفاق میافتد برای رعایت نکردن آن عناصر محوری همین سوره است که خیلی واضح است من نمیخواهم مدام از الفاظ استفاده بکنم. (تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل).
ببینید اصلاً وقتی امام میفرمایند ولایت فقیه همان، نه انگار، نه ادامه نه امتداد! ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است. یعنی خود امام به عنوان یک فقیه متوجّه نمیشود که ولیّ فقیه معصوم نیست؟! نمیفهمد که اصلاً این دو تا دو تا افق است. منتهای مراتب در دین باید یک چیز تعبیه میشد که این ولایت را به عنوان حبل مردمی ادامه میداد، باید این تعبیه میشد، اگر این تعبیه نمیشد دین ناقص بود. اصلاً «وَرَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً»(مائده: 3) یا یک تئوری 250 ساله است، یا یک تئوری تئوری کلّی است. اگر تئوری 250 ساله است خوب پس دین یک دوره کامل شد بعد دوباره ناقص شد. تازه آن وقت هم که کامل شد مگر چه شد؟ خوب ائمّهی ما که من السّجن الی السّجن اینها را در زندان میبردند و میکشتند چیزی در دست آنها نبود. منتها پتانسیل آن بود. آیا در ادامه باید پتانسیل آن میبود یا نمیبود؟ (24: 48) بحث این است.
تفاوت امت واحده و مجموعه متدینین
اگر امام میگویند ولایت فقیه، همان ولایت رسول الله است که در بحث ملوک عرض میکنم که اگر شما این عنصر محوری را جدا بکنید، این همان چیزی است که بارها عرض کردم در قرآن شواهد به شما نشان دادم. از اوّل سوره مائده یک ضرب داریم شواهد قرآنی بحث را نشان میدهیم این همان نخ تسبیح است. درست است که خیلی دیده نمیشود ولی اگر بکشید همهی دانهها را شما از این به بعد پاشیده دارید. یعنی شما دانه دارید ولی دانههای پاشیده دارید. نماز است، ولی دیگر اینها یک چیز نیست، دیگر به این امّت واحده نمیگویند. این را مجموعهی متدیّنین میگویند. این مجموعهی متدیّنین در آمریکا هم هستند، برای خود یک اکیپ هستند. این دیگر امّت واحده نیست. تسبیح محوری امّت واحده خود بحث ولایت است. اندیشهی ولایت، ولایت یک آدم است. حالا گاهی وقتها از سر تعجّب و حسادت و فلان و این حرفها ما نمیتوانیم این چیزها را باور بکنیم, حرف دیگری است کما اینکه در خود قرآن در سوره نساء دارد «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ»(نساء: 54) اصلاً در روایات کافی باب دارد برای توضیح این قوم محسود که گفته اند این قوم محسود ما هستیم؛ چون حسادت میکردند, نمیتوانستند بفهمند که این نخ تسبیح اصلی ما هستیم، این امّت به واسطه ما امت میماند و امّت میشود. یک مقدار خوب است که ما واقعاً بنشینیم عبارات خود را بخوانیم، شأن ائمّهی خود را پیدا بکنیم. بعد ببینیم حالا دارد چه اتّفاقی برای این شأن در زمان غیبت میافتد. الآن این دارد چه میشود؟ این عنصر محوری که نباشد میشود عداوت و بغضاء که از اوّل سوره ما داریم، وقتی سوره را میخوانیم سوره سورهی ولایت است. تمام آیات کلیدی آن هم ،آیات ولایت است. شما بیایید در همین سورهی مائده همین آیاتی که داریم میخوانیم «وَقالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ»؛ اگر شما اینطور با خدا پسر خاله هستید، چرا پس خدا شما را به خاطر گناهانتان عذاب میکند؟ این تذکّری برای ما هم است. «بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ» همان ویژه بودنی که خدا برای آنها میگوید، برای ما هم میگوید، منتها آن هم ملاک دارد که «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»(آل عمران: 110)؛ شما بهترین امّت هستید.
بعضیها فکر میکنند مثل این که آدمها دیدید گاهی اوقات میروند هر جا میروند میگویند شما بهترین مردم هستید. بعد به یک شهرستان دیگر میروید می گویند: شما برترین مجاهدان عالم هستید. اینطور نیست. یعنی خدا وقتی که دارد راجع به مثلا یهودیان دارد که «فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ»(جاثیه: 16)؛ شما از همه بهتر هستید. آنجا هم داشتیم که «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»بعد میگوید: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»؛ بله اگر امر به معروف، نهی از منکر بکنید، شما «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ»؛ شما بهترین امّت هستید ولی اینطور نیست که شما مثلاً هر کاری بکنید، باز هم شما بهترین امّت هستید! اصلاً یک چنین چیزهایی ما نداریم. نه راجع به یهود داریم، نه راجع به نصارا داریم، نه راجع به اسلام داریم، ما یک چنین چیزی راجع به هیچ امّتی نداریم.
(18): … بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَإِلَيْهِ الْمَصيرُ *
«بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ»؛ شما بشری هستید از کسانی که خلق شده. شما یک بشرهایی هستید همین! «يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَإِلَيْهِ الْمَصيرُ»؛ همان بشری است که خدا میبخشد، عذاب میکند. چرا؟ چون ملک آسمان و زمین برای خدا است. «وَإِلَيْهِ الْمَصيرُ»؛ شدن و رفتن ما هم به همان سمت است، به سمت خدایی شدن است. به سمت اسماء الحسنی رفتن است. به آن سمت حرکت کردن است و همان «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»(بقره: 156) از طرف خدا آمدیم و باز با یک قوسی برمیگردیم به سمت خدا.
(سوال) یک نکتهای ما راجع به تولّد امیر المؤمنین در کعبه داریم که چرا امیر المؤمنین در کعبه متولّد شده است؟ آیا به عنوان یک اتّفاق طبیعی بوده است؟ همینطور یک زنی درد زایمان گرفته است، به درون کعبه رفته است و فرزند خود را به دنیا آورده است. مگر کعبه زایشگاه بوده است؟ مگر این فرزند اوّل فاطمهی بنت اسد بوده است؟! و مگر حرمت کعبه را نمیدانسته است بعد زاییدن یک عالمه عوارض دارد. و این تعدّی و تعرّض به کعبه خود یک چیز عجیبی است. اصلاً اینکه دیوار شکافته میشود. این دیگر معلوم است که یک سناریو است. یعنی واقعاً خود تولّد امیر المؤمنین در کعبه یک چیز غریبی است که دیوار شکافته میشود بعد از آن یک خانمی میرود در خود کعبه زایمان میکند! یک چنین چیزی نه قبل از آن اتّفاق افتاده است و نه بعد از آن اتّفاق افتاده است و حرمت کعبه هم معلوم بوده است. اینجا آنجایی است که خدا به زبان حادثه دارد با بشر صحبت میکند. زبان، زبان حادثه است. (33: 55) اگر خوب توحید را بشکافید محال است از درون آن بحث ولایت خارج نشود. یعنی اگر خوب روی ابعاد توحید بحث بکنید کما این که تمام این بحثها را در بحثهای ولایت فقیه همان ابتدا بحث کردیم. اصلاً شما از توحید، از شقوق توحید گفتگو بکنید به توحید برسید ربوبی، ربوبیّت تشریعی در بحث ربوبیّت تشریعی و ضرورت نبی و ضرورت امام اصلاً از همان چیزی که ضرورت نبی از درون آن به دست آمده است که چرا پیام کفایت نمیکند آدم لازم دارد؟! چرا اصلاً ما ضرورت نبی میگوییم؟ نهایتاً بگویید ضرورت وحی. چرا میگوییم ضرورت نبی؟ میگوییم نبی برای اینکه وحی بگوید. خوب وحی را بیاورد و برود. تمام شد وحی را آورد. وحی را بیاورد و برود. چرا چیزی به نام ضرورت امام مطرح میکند به همین دلیل که باید کسی باشد که بیاید این وحی را به فضای اجرایی تبدیل بکند. یعنی میآیید برای آن مجری درست میکنید (56: 56) و الی آخر که طبیعتاً شما چیزی به عنوان ضرورت نبی، شخصیت نبی… الآن من این را در فلسفهی رسل یک بحثی میکنم شخصیت نبی، خود نبی به عنوان مجری و شئون مختلف نبی را بحث میکنید خود به خود از درون آن امامت بیرون میآید.
در کلیات همه با هم مشترکند، اما اگر اندیشهای خود را در فروعات مشخص کند…
(سؤال) شما وقتی که دارید میگویید توحید، گاهی وقتها ذکر عام اشاره به خاص نمیکند. ولی ذکر خاص عام را در دل خود دارد. یعنی شما وقتی میگویید توحید, میگویید خدا و خیلی وقتها ما با مشرکین در این بحث خدا مشترک میشویم؛ یعنی داریم که«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ»(زمر: 38)؛ اگر از مشرکین بپرسند چه کسی خلق آسمان و زمین کرده است؟ میگویند: «لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» یعنی وقتی ما از عام گفتگو بکنیم خیلی وقتها هیچ اشارهای به خاص نمیکنیم، ولی وقتی که میآییم به خاص اشاره میکنیم؛ یعنی به زاییدههای آن تفکّر و به فروعات آن تفکّر اشاره میکنیم, آنجا است که داریم سنگها را وا میکَنیم و گرنه شما خدا را قبول داری؟ بله! من هم خدا را قبول دارم. به طرف میگفت کجا میروی؟ خانه؟ گفت بله. گفت من هم به خانه میرویم, پس یک دربست بگیر برویم! یعنی اگر خانه است فقط، پس یک دربست بگیریم و همه با هم برویم همه که داریم به خانه میرویم! یک موقع است میخواهیم یک اندیشهای خود را در فروعات مشخّص بکند. آن وقت فروعات بحث توحید، بحث ولایت میشود..
(سؤال) این باز یک سؤال دیگر میشود که چرا قرآن با صراحت بیان نمیکند؟ البتّه این را جواب دادیم، اما به صورت مختصر باز جواب میدهیم. اینکه چرا با صراحت بیان نمیکند؟ این سؤال را اینطور بکنید که میخواهید با صراحت قرآن اسم حضرت علی را عنوان بکند؟ خوب است؟ اصلاً خوب نیست! میدانید چرا؟ چون وقتی بحث عنوان حضرت علی را مطرح بکند که بعضیها میخواهند بگویند: «هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ» میگویند: هذا صراط علیٍ مستقیم. این را اینطور میخوانند برای اینکه بگویند اسم حضرت علی آمده است. اگر اسم حضرت علی در قرآن میآمد، فاجعه میشد. به خاطر چه؟ به خاطر اینکه مطلب منحصر در خود حضرت علی میشد. میگفتند اگر اسم آمده است، خوب اسم امام حسن هم باید میآمد چرا نیامد؟! تا اسم آقای خامنهای باید می آمد!
(سوال) اوّلاً ما آن حدیث را نداریم. آن به نقل از اهل تسنّن نقل شده است که البتّه خوبی آن هم به همین است.
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران.
این را قبول داریم البتّه اینطور قبول نداریم که گفتند مثلاً یک حدیثی بوده است پخش شده است رفته است و فلان، شیعه از این امام به آن امام شک میکرده است. اگر اینطور بوده است. میگفتند تو بودی؟ مثلاً آفرین ایشان به دنیا آمدند، امام بعدی.
- اگر اسم ائمه را میبردند دیگر شک نمیکردند و میگفتند این بوده است.
- خیلی خوب حالا به دورهی غیبت میرسیدیم چه میگفتند؟ الآن چه میگفتیم؟
(سوال) نه! وقتی وارد دورهی غیبت میشدیم میگفتیم خیلی خوب! قرآن که تکلیف ائمّه را مشخّص کرده بود و ائمّه هم که الآن دیگر همه نیستند تمام شد! چه میگفتیم؟
(سؤال) الآن این همه نظر برای این است که زیر بنای آن را نادرست گذاشتیم وگرنه اگر طرح را کسی بداند, شک نمی کند. الآن کسی هستند امام را قبول میکنند، آقا را قبول نمیکنند به همین راحتی. چرا؟ به خاطر اینکه اصلاً اندیشهی ولایت فقیه برای او جا نیفتاده است؛ یعنی تفکّر را نمیداند. ببینید به جای اینکه بیایند اسم بگویند که خود اسم خیلی از وقتها انسان را دچار مشکل میکند. در قرآن این همه معارف را دارند، میگویند در اینجا به ندرت به اسم انبیاء اشاره میکند. اسم شخص خود پیغمبر یکجا بیشتر نیست ولی به عنوان یا ایها النّبی یا ایها الرّسول, آن عنوان آمده است. میگویند یا ایها النّبی یا ایها الرّسول، برای این که میخواهند این عنوان را بگویند که شما در اسم گیر نکنید. اگر اندیشه را نگویند و اسم را بگویند گاهی اوقات اصلاً گفتن اسمها ممکن است اختلال ایجاد بکند.
- این اختلال به خاطر اسم نگفتن است. اگر گفته بودند مثلاً امیر المؤمنین دیگر اختلاف نمیشد!
- اتّفاقاً بدانید در اندیشهی بحث اسلام، نگفتن اسم نبوده است که اختلال ایجاد کرده است. میدانید چه چیزی اختلال ایجاد کرده است؟ چون که تمام این روایات کلیدی که ما داریم، آنها در معتبرترین منابع خود دارند. فقط تفسیر آن را عوض میکنند. فرض کنید همین روایاتی که ما داریم وارد قرآن میشد، روایاتی که راجع به حضرت علی داریم که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» ما داریم و اهل تسنّن هم دارند. حتّی این در قرآن ذیل همین آیه میآمد. خوب آنها الآن راجع به همین بحث چه میگویند؟ میگویند هر کسی من را دوست دارد، علی را هم دوست داشته باشد. خوب حالا به یک قرآنی میرسیم که در خود قرآن موارد اختلافی را میبینیم.
-(سوال) همین الان ما در غدیر داریم میگوییم ملت سه روز معطّل کرده است، اینجا گذاشته است. همه از این طرف بیایید، از آن طرف بیایید بایستید، همه را در حجة الوداع که گفته است الآن این حج آخر من است, پیغمبر میخواهد در حج آخرین حرفها را بزند، یک خطبه خوانده است که دست امیر المؤمنین را بالا برده است. گفته است: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» که چه؟ که علی دوست است؟!
(سوال) مشکل آنها اسم نبوده است. فضاهای سیاسی را ساده نگاه نکنید. بحث، بحث حکومت کردن است. در بحث حکومت کردن طرف میخواهد خود یک حکومت تشکیل بدهد.
(سوال) سختتر آن این است که قرآن میشد همین که آمده است اسم علی در چند جا آمده بود و میگفتند که اتّفاقاً ما هم او را دوست داریم! مشکل اینها با اسم علی نبود که اسم الآن در قرآن آمده است یا نیامده است. صد هزار روایت برای شما میآورم که تمام این شأن نزولهایی که ما میگوییم در صحیح بخاری هست، در مسند احمد هست، در سنن نسائی هست، در این است، در آن است، ذیل همین آیات هم هست.
(سوال) شاید کار آنها سادهتر است. میدانید چرا؟ به خاطر اینکه شما باید یک درمانی بدهید که در مقطع عمل نکند. قرآن میخواهد «كَافَّةً لِلنَّاسِ»(سبأ: 28) باشد؛ چون ما چه نمیدانیم این دین تا چه زمانی ادامه پیدا میکند! شاید تا 1400 سال بعد؛ یعنی هر کسی سر سفرهی قرآن نشست مطلب بفهمد. اگر اسم حضرت علی میآمد اوّلاً هیچ درمانی در قضیه نبود.
(سوال) بحث معارف است، بحث رأیگیری که نیست!
(سوال) در بحث دشمنی با قرآن که در زمانی اینکه بخواهند واو بردارند، یا تغییری در قرآن بدهند این بود. ممکن بود بخواهند بگویند ما قرآن را قبول نداریم، هزار نوع احتمال است.
(سؤال) اصلاً میخواستند قرآن را از کارایی بیندازند. الآن اسم زید در قرآن هست.
سوال: ما الآن یک اختلاف کلیدی با یک عدّه داریم که سر یک اسم دو شقّه شدهاند!
– خوب الآن 250 سال به جلو میآییم چه میشد؟ چه کار میکردیم؟
سؤال: این همه حدیث از امام زمان و ائمّه حدیث داریم راجع به ولایت بعد از دوران غیبت هم داشته باشیم تا این اختلاف را نداشته باشیم!
- اگر 250 سال دیگر باز دوباره اختلاف درست کرده بودید چه؟
(27: 08: 01) الآن مشکل بحث در مورد حضرت علی و اینها نیست. مشکل ما الآن با اهل تسنّن این نیست که علی را قبول دارند یا علی را قبول ندارند. بحث این است که کار باید به دست چه کسی باید بیفتد؟! اختلاف ما این است. برای همین است که ما واقعاً دنبال اتّحاد با اهل تسنّن هستیم. نه شوخی، نه تاکتیکی. خیلیها که این بحثها را متوجّه نمیشوند فکر میکنند ما با اهل تسنّن اتّحادمان یک اتّحاد تاکتیکی است. ما واقعاً نمیخواهیم یک اتّحاد تاکتیکی داشته باشیم، واقعاً میخواهیم اتّحاد داشته باشیم. به خاطر اینکه مشکل این است که کار به دست چه کسی میخواهد بیفتد؟! یعنی شما فقط مشکل را از 250 سال به اینجا آوردید، باز اینجا ایستادید. ضمن اینکه باور بفرمایید کسی که میخواهد که قبول نکند، قبول نمی کند, همین الآن مگر در روایات نبوی بین ما و اهل تسنّن اشکال مبنایی وجود دارد؟ هیچ اشکال مبنایی وجود ندارد؛ یعنی اینطور نیست که ما روایت نبوی را قبول داریم آنها قبول ندارند یا بالعکس. البته روایات ولوی را ما قبول داریم و آنها قبول ندارند! ولی روایات نبوی را که ما قبول داریم، آنها هم قبول دارند یعنی اینها عِدل قرآن است هم برای آنها هم برای ما. (30: 10: 01) الآن در تمام این شأن نزولها اسم علی را هم آنها آوردند و هم ما آوردیم. این عِدل قرآن است. یعنی آنها هم قبول دارند که این را پیغمبر گفته است. یعنی کاملاً شما گویی خود قرآن است. یعنی برای آنها از لحاظ حجّیّت متن که حجّیّت دارد.
چرا قبول نمیکنند؟ هیچ وقت هم این بحث را نمیکنند که ما این بحث را در قرآن نداریم. شما وارد فضای اندیشه که میشوید میبینید که نمیگویند ما این را در قرآن نداریم. بلکه این آیات را توجیهات قرآنی میکنند. میگویند این اولیایی که اینجا آمده است بالا میروی و پایین میروی، میگویند: این اولیا معنای محبّت را میدهد.
اختلاف بر سر شأن نزول نیست بلکه توجیهات متفاوت است
(سؤال) شما دقّت بکنید اسم که در روایت آمده است، روایتی که هم بین آنها و هم بین ما حجّیّت دارد و ذیل آیه هم آمده است. یعنی شما الآن فکر کن که این آیهی قرآن را بنویس، ذیل آن روایت را بنویس، عِدل قرآن است هم برای ما هم برای آنها. الآن شما آن آیه را بنویس این روایت را بنویس. ببین الآن او با این روایت چه کار میکند؟ خوب میگوید در بالا این ولایت طرح بحث محبّت است اینجا هم که میرسد طرح بحث محبّت است!
ما هیچ شکّی نداریم که این آیات در مورد علی است. آنها هم میگویند این آیات در مورد علی است. این آیه اینجا آمده است حرفی هم نیست. شما میگویید ما هم میگوییم. ولی من یک طور دیگر توجیه میکنم که از این آیه اینطور فهمیده نشود.
(سؤال) این را بعضیها جواب دادند من هم میخواستم جواب بدهم چون که این جواب دارد. چون که کلام آخر است, می تواند من باب «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(حجر: 9) به شیوهی غیر عادی حفظ بشود. چون این قرآن باید به هر شیوهای که شده است باید حفظ بشود. یک برهان عقلی دارد که باید حفظ بشود؛ یعنی نمیتواند به عنوان متن آخر, به آن دست بخورد. لذا الآن در فضای اندیشه که وارد میشوید، هیچ سر اسم دعوا نیست و حتّی اگر اسم باشد من فکر میکنم میبینم اگر اسم بود با این اسم دچار مشکل شده بودیم. به حضرت علی میرسیدیم، پس امام حسن شما کجا است؟ اگر 14 نفر را میگفتیم. بعد میگفتند خوب بعد از آن، بعد از آن چطور؟ مگر این روال نیست؟!
(سؤال) وقتی شما اسمها را میگویید این و این و میآورید و آن را در یک نقطه قطع میکنید!
(سؤال) فکر که قطع نشده است! بحث این است که ما دنبال فکر هستیم، ما دنبال اسم نیستیم. حالا اگر به جای امام باقر, امام کاظم میآمد شما حرفی داشتید؟ ما که با اسمها درگیر نیستیم! ما دنبال یک فکر هستیم. آن فکر روی خود پیغمبر بوده است، و آن، بحث ولایت است.
(سؤال) برای همین عرض کردم که وقتی شئون را جدا بکنید، یک سری شئون آن به عصمت برمیگردد، یک سری از شئون ربطی به عصمت ندارد.
سؤال: به حکومت ربط ندارد؟
- ندارد! خوب شما بحث ولایت فقیه را یک بار دیگر بروید از این بحث شروع کنید که چرا ما نبی داریم؟ و آیا عصمت به همهی شئون نبی گره خورده است یا نخورده است، این بحث را باید دنبال بکنید. یک موقع است که بحث ارسال است، بحث وحی است، واسطهی فیض است، اینجاها شأن نبی به عصمت گره خورده است, ولی خود حکومت به بحث نبی گره نخورده است، اصلاً هیچ دلیلی وجود ندارد.
(سؤال) وضع جامعهی ما اینطور است, در زمان خود ائمّه هم در زمان حضرت علی وضع از این بدتر بود.
(سؤال) به هزار دلیل ریز و درشت به شما میگویم که وضع جامعه الآن بهتر از جامعهی زمان حضرت علی است. اخلاق هم بسیار بد بود. اصلاً شما ببینید چقدر حضرت شکایت میکنند. نهج البلاغه را بخوانید تا ببینید چقدر علی از این قوم خود شاکی است! و چقدر مردم ضایع هستند. حرف در دهان حضرت علی نگذارید!
سؤال: امیر المؤمنین یک آدم مظلومی است که نسبت به ظلم شاکی است.
– نسبت به امّت خودش شاکی است که چرا وقتی من فریاد میزنم پشت سر من نمیآیید؟ این را بارها گفتهام یک بار هم من سر درس از آقای جوادی شنیدم میگفت ملّت ما را مقایسه بکنید با ملّت امیر المؤمنین تا بفهمید که ملّت ما چقدر بالاتر از ملّت امیر المؤمنین است! یک بار امام ما با ما اینطور صحبت نکرد که کاش شما را نمیدیدم، کاش اصلاً با شما آشنا نمیشدم!
- امام ما غایب است.
- کدام امام غایب است؟ خود امام خمینی وقتی میگوید این ولایت همان ولایت رسول الله است.
- مگر امام خمینی معصوم است؟
– نه! کاری نداریم که امام خمینی این را گفته است یا نه. وقتی که سلسلهی فقهایی داریم که دارند این بحث را میکنند… شما بحث آن را بروید ببینید، پس شما واقعاً بحث آن را نمیدانید که بعد از 30 سال، نه برای شما که برای خیلیها متأسّف هستم که پس از 30 سال از اینکه یک حکومتی به نام حکومت ولایی تشکیل شده است، ادامهی حکومت رسول الله تشکیل شده است ما هنوز مبنایی تئوریک آن را نمیدانیم! نمیدانیم که بحث عصمت تا کجا میآید، تا کجا نمیآید، این بحث از کجا به کجا نمیآید؟
- بین فقها هم بحث است.
- بله! ولی اوّلاً اینطور نیست که خیلیها قبول ندارند![6] یک دروغ شاخداری که الان در فضای جامعه طرح شده است این است که بسیاری از فقها بحث ولایت فقیه را قبول ندارند! یکی از دروغهای بزرگ همین است. مثال میزنند میگویند آقای خویی، شیخ انصاری این و آن شروع میکنند… اسم که کم نیست! اصلاً طرف امام را قبول ندارد، آقای خامنهای را قبول ندارد، این را هم قبول ندارد، آقای اراکی قبول ندارد اگر اسم است… چون که نمیدانند این فقیه از این راه ولایت فقیه را قبول ندارند و از این راه قبول دارد. همین آقای خویی که به عنوان سیّد الفقهاء است و میگویند قبول ندارد ما برای بچّهها در کلاس حکومت اسلامی متن از آقای خویی خواندیم، یک چیزی از ولایت فقیه قبول دارد که پدر جد ولایت فقیه است و الآن ما ظرفیت آن را نداریم! همان طرح ولایت فقیه را که نزد امام بردند، گفتند البتّه نظر ما این نبود امّا حالا! ما این را نمیگفتیم. بحث این نیست که یک چیزی است که این قبول دارد، آن قبول ندارد! حالا اندکی هم بودند که قبول نداشتند. اصلاً بعضیها تو باغ نبودند که قبول داشته باشند یا قبول نداشته باشند! اصلاً بحث را برای خودشان طرح نکرده بودند. خود آقای منتظری که پدر جد ولایت فقیه را قبول دارد در همین کتابشان من از روی متن او برای شما خواندم که دلیل این که فقها اصلاً به این بحث نپرداختند, چیست؟ آقای منتظری یک دلیل بسیار جالب و اجتماعی میدهد میگوید اینقدر که این برای فقهای ما رؤیا بود! مثل اینکه الآن ما بنشینیم با هم صحبت بکنیم رفتیم مریخ غذا چه بخوریم چه غذایی برای ما است بخوریم؟ خوب میگوییم اصلاً بحث آن را نمیکنیم چه کسی به مریخ میرود که حالا به غذا فکر بکنیم! به قدری قضیه برای فقها دست نایافتنی بود. برای همین بحث ولایت فقیه را یا طرح نمیکردند یا وقتی طرح نمیکردند خیلی وقتها از سر آن به راحتی میگذشتند. اصلاً فروعات آن را طرح نمیکردند.
اینکه بشود یک بار دیگر همان ولایت ائمّه پیاده کرد و جلو آورد. این اصلاً یک چیز محالی در زندگی آنها بود همینطور جلو آمد و طرح کردند. یعنی آمد جلو یک مقدار قضیه و فضا جدّی شد، آن موقع اندیشه را طرح کردند، فروعات آن را بحث کردند، نشستند بحث های کلامی آن را کردند، بحثهای فقهی آن را کردند، میبینید الان کتب مشتمل است بر یک سری بحثها حالا آدم غیر متخصّص وقتی میرود میبیند میبیند آقای خویی گفته است من همهی این دلایل نقلی را قبول ندارم, این کف میزند، سوت میکشد، بارک الله به آقای خویی که این را قبول ندارد! بعد آقای خویی رفته است از طریق حسبه یک چیزی اثبات کرده است که اصلاً همهی شئون مملکت زیر نظر فقیه میرود. فقیه هر چیزی بگوید باید به آن عمل بشود. از طریق حسبه، از یک طریق دیگر. این هم اشکال ندارد آقای خویی یک فقیه است این مسیر میرود به اعتقاد ایشان این مسیر بنبست است. خیلی خوب از مسیر دیگر میرود.
برای همین گفتم پیام آقا را برای آقای منتظری ببینید که خیلی پیام جالب و عجیب است. وقتی یک عالم پیام میدهد اینطور پیام میدهد. میبینید آقای منتظری به رحمت خدا میرود، آدمهای دیگر پیام میدهند هیچ چیزی نمیگویند! این میشود تحریف به کتمان. آقای خامنهای پیام میدهد ضمن طلب مغفرت و فلان یک اشاره میکند که نسل آینده مطلّع باشد که یک چنین خطایی در مقابل امام انجام گرفت در حد یک اشاره برای اینکه نسل آینده… که این انتقاد به آقایان دیگر است که چرا هیچ چیزی نگفتید در این حد که نسل آینده ممکن است فکر بکند یک دعوای شخصی بین امام و آقای منتظری بوده است! چرا هیچ چیزی نمیگویید؟ شما که افراد انقلاب بودید، آقای x شما که در جریان بودید چرا اینطور پیام میدهید؟ لذا ما باید برگردیم طرح این اندیشه را یک دور دیگر ببینیم. اینقدر هم حرف توی دهن فقها نگذارید! که اینها قبول ندارند، آنها قبول دارند. بارها به شما گفتم و متن را هم برای دوستان از خود کتاب آقای منتظری خواندم، گفتند اگر کسی فقیه جامع الشّرایط دیگری –مبنا هم دارد- رأی او مخالف با رأی ولی فقیه جامع الشّرایطی فعلی است که حکومت در اختیار او است اگر نظرش اعلام بکند حرام مرتکب شده است. دلیل هم دارد. دلیل آن را هم خود آقای منتظری گفته است تازه فقیه جامع الشّرایط دیگری نه هر پاپتی، فقیه جامع الشّرایط دیگری که تازه او هم میتوانست رهبر باشد! چون یک جایگاه است.
(سؤال) تعجّب در همانجا است. تعجّب آنجا است کسی که دلایل خود را مستدل ارائه میدهد میآید نظر خود را میگوید و رأی بعدی را بدون استدلال، فقط اعلام میکند این جای تعجّب است وگرنه ببینید این اشکال ندارد انسان مستدلاً از مبانی قبلی خود برمیگردد. ما خیلیها را داشتیم مثلاً شما ملّا مصدرا را میبینید که ملّاصدرا میآید میگوید: خود من شدید الذب به مشاء بودم، دلایل من اینها است، این هم رد. وقتی که میخواهد برگردد، دلایل میآورد و بر میگردد نه اینکه بیدلیل برگردد.
(سؤال) زمان حضرت علی وضع خوب است یا بد است؟ راجع به زمان حضرت علی چه چیز فکر کردید که فکر کردید وضع خیلی خوب بوده است؟ راجع به زمان پیغمبر چه فکر میکنید؟ اتّفاقاً وضع دلالت بر این نمیکند که این اندیشه اشتباه است. وقتی اندیشهی پیامبر وارد حجاز شد، پدر را در مقابل فرزند گذاشت فرزند را در مقابل پدر گذاشت. وضعیت اقتصادی مکّه را به هم ریخت. بعد که وارد مدینه شد خودشان چقدر اذیّت شدند و بعد که وارد مدینه شدند یک ضرب درگیری، یک ضرب خونریزی، یک ضرب جنگ, اما این آیا مشکل اندیشهی نبوّت است؟ یا نه مشکل این است که میبینید از بدر پدیدهی نفاق شروع شد که این را تاریخ نمیگوید ولی قرآن این را میگوید! تاریخ از احد میگوید، قرآن از بدر میگوید. حتّی از اواخر مکّه میگوید که پدیدهی نفاق شروع میشود. اصلاً شما میبینید که گروههای معارض با پیغمبر کلاً باعث میشوند مدینه به هم میریزد، واقعاً مدینه به هم میریزد. مرجفین دارد، منافقین دارد، «في قُلُوبِهِمْ مَرَض» همه چیز دارد. حالا شما از وضع بد مدینه و مکّه و اسلام میخواهید تشخیص بدهید که اندیشه چطور است؟! اندیشه به هزار دلیل ممکن است به بنبستهایی بخورد، به واسطهی خباثهایی که این آدمها دارند میکنند.
مگر در همین سال 88 مملکت به هم نریخت به خاطر چه چیز به هم ریخت؟ به خاطر یک چیزی که اگر شما در این بولتنهای خبری را میخواندید دچار حالت تهوّع میشدید، همانطور که من دچار حالت تهوّع شدم. یک فکر را اینها از یکسال پیش داشتند طراحی میکردند به شنود و به شهود و به اعترافهای خود آنها. از یک سال پیش، میخواستند چه کسی را بزنند؟ خود شخص رهبری را میخواستند بزنند. فقط همین را میخواستند بزنند نه با احمدینژاد کار داشتند، نه با این کار داشتن با هیچ کس کار نداشتند. فقط هدفشان زدن شخص خود رهبری بود. بعد آمد و یک سری آدم همینطور پای قضیه که در انتخابات تقلّب شده! فکر کردید تئوری آن همین الآن ایجاد شده است؟! تئوری آن یک سال پیش طرّاحی شد. من از این دل دریایی آقا متعجّب هستم که آقا چطور اینها را میبیند و باز هم اینها در جامعه هستند! فهمیدم که چطور میشود پیغمبر وقتی ابوبکر هست، عمر هست، عثمان هست، اما اینها را معرّفی نمیکند! چون جامعه به هم میریزد اگر بخواهد اینها را معرّفی بکند. چطور اینها را میداند. پیغمبری که «وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ»(محمد: 30)؛ لحن کلام آنها را میشناسد. همین الآن دارند راست راست راه میروند! کسانی که یک سال پیش کلید فتنهی 88 را زدند همینطور راست راست دارند راه میروند!
سؤال این است که آیا باید به دورهی جاهلیت برگردیم؟ «ولو بلغ ما بلغ»؟ اصلاً اندیشهی نبوّت و ولایت و همه را جمع بکنیم و اصلاً اینها را نمیخواهم یا نه! میایستیم با این فکر که باید این اندیشهای که آرزوی 1400 سالهی فقها بوده است، این اندیشهای که ادامهی حیات رسول الله است، ادامهی بحث غدیر است همین اندیشه را میخواهیم یک دور دیگر پیاده بکنیم. میایستیم و خون دل آن را هم میخوریم.
صلوات!
[1] . با عرض تبریک به مناسبت ماه شعبان و به قول حضرت حافظ که:
نگویمت که همه ساله میپرستی کن سه ماه میخور و نه ماه پارسا میباش
این سه ماه میخوردن و در کنار آن نه ماه پارسایی و در ظاهر این سه ماه رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان است و علی الظاهر اینطور است که به خصوص این سه ماه که ورود در مهمانی بزرگ خدا است و الآن ما در این سرسرا و تالار ورودی شب مهمانی قرار گرفتیم. شاید بد نباشد انسان یک دقّتی به این بکند تا ورودی دیگر آن، یعنی ماه مبارک رمضان، یعنی مهمانی بزرگ خدا با یک توجّه و ظرفیت و استعدادی انجام بشود. اینکه در همین صلوات شعبانیه است که: «كَانَ رَسُولُكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ فِي لَيَالِيهِ وَ أَيَّامِهِ بُخُوعاً لَكَ فِي إِكْرَامِهِ وَ إِعْظَامِهِ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الِاسْتِنَانِ بِسَُّّتِهِ فِيهِ»؛ پیامبر در همهی ماهها اهل قیام و صیام و اینها بود ولی به صورت خاص ظاهراً شعبان ویژگی داشته است که به شدّت حضرت دراین ماه اهل قیام و صیام بودند و از خدا خواست که «اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ» امید است که ما هم بتوانیم به سنّت پیغمبر یک استنانی بکنیم و سنّت برگیریم. اینکه باز مکرّر در دعاها نقل شده است که هر چه به اواخر شعبان میرسیدند، «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»[1] خدایا اگر از آنچه که از شعبان گذشته است ما را نیامرزیدی، و ورود خوبی به ماه رمضان نیست، خدایا در این مقدار باقیماندهی آن ما را بیامرز و ببخش و پاک بکن و این استعداد برای ماه مبارک رمضان فراهم بشود. چون که بدون استعداد نمیشود.
بارها عرض شده است که تقاضای فوق استعداد, دادن از طرف خدا غیر حکیمانه است. خدا هیچ تقاضای فوق استعداد آدم را به آدم نمیدهد. بحث، بحث رغبت انسان نیست، میل. انسان هر چقدر دعا بکند و رغبت هم داشته باشد، اگر این رغبت و دعاها به استعداد تبدیل نشود، چیزی به انسان داده نمیشود. یعنی در آخر میبینید که به استعداد میرسد. این استعداد هم بالاخره کار میخواهد، زحمت میخواهد. یعنی رسیدن به استعداد که انسان با زبان استعداد بکند و چیزهایی را از خدا بخواهد، که هر چه با این زبان استعداد، یعنی اینکه بدانی این لیوان چقدر گنجایش دارد. این میشود زبان استعداد لیوان. حالا یک مقدار شیر بریزید همینقدر پر میشود، زیر آبشار هم بگیرید همینقدر پر میشود. دیگر بیشتر از این پر نمیشود. استعداد آن اینقدر است. استعداد جذب فیض آن اینقدر است، بیشتر از این نیست. برای همین است که فراهم کردن استعداد لازم برای ماه مبارک رمضان جدّی لازم است. جدی هم از همین ماه شعبان حالا از ماه رجب شروع نکردید، از ماه شعبان باید به فکر شبهای قدر باشید. یعنی شبهایی است که قرار است سرنوشت سال ما در آن تعیین بشود و اینها هم بستگی دارد به اینکه کسی چه استعدادی را در آن شب به محضر ربوبی بوده باشد و به این استعداد او چیز میدهند. از بزرگان و علما بودهاند کسانی که مثلاً تمام ذهنیّت آنها در سال این بوده است که به شبهای قدر برسند و شبهای قدر جذب فیض لازم را انجام بدهند.
[2] . کامل این دیدار را سایت khamenei.ir گذاشت. شما این شعرخوانی شعر مذهبی- آیینی در مقابل آقا را دیدید؟ وقتی یکی از این شعرا در منقبت امام رضا شعر میخواند، میرسد به اینکه میگوید بله مثلاً میگوید پیغمبری ولی نمیگوید کدام یک از پیامبران ولی از روی محتوا معلوم میشود، منظور او پیغمبر خاتم است. میگوید پیغمبری باید بیاید در یکی از رواقهای امام رضا و آنجا را غار حرا بکند! این بیت هنوز تمام نشده بود، آقا گفتند که با این لفظ پیغمبری این یک کاری بکنید، من نمیدانم تعبیر شما از این بحثها چیست ولی این با ذوق دین و مشرب دینی ما نامأنوس است، اینها خود را امّت پیغمبر محسوب میکنند. حالا اینکه بیاید در یکی از رواقهای حضرت رضا آنجا را غار حرا بکند این نمیخواند. درجا آقا این را میگوید بعد می گویند بفرمایید حالا ادامهی شعر را بخوانید.
[3]– سورهی بقره، آیه 65 و سورهی اعراف، 116.
[4]– بحار الأنوار، ج 34، ص 274.
[5] – در این سوره مائده معارف موج میزند. یعنی شما اگر با همین دید سیاسی اجتماعی ببینید که این سوره پایانی قرآن است، آخرین سوره است که دارد حرفهای آخر پیغمبر را می زند. به یاد دارید که امام در اواخر عمر خود شروع به نوشتن کردند، یعنی آدم نگاه میکند پیامها پیام هایی است که فوق العاده است. منشور روحانیّت، قطعنامهی.. وصیت نامه و اینها، هر کدام از اینها برای خود یک زمینههایی است که اصلاً معلوم است… چون در این فضا باشی باید حرف سیاسی بزنی. باید حرف سیاسی مبنایی، نه حرف سیاسی سیاسیکاری! حرف سیاسی از مبانی خود که در سیاست خود دارد عبور میکند باید از آن مبانی بگیری.
[6] . شما را ارجاع میدهم به سلسله نوارهای ولایت فقیه.