جلسه بیست و سوم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره مائده، جلسه 23

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ بِهِ نَسْتَعِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (17) وَقالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَإِلَيْهِ الْمَصيرُ»(18)

عرض شد این آیات را ما می‌توانیم به صورت موضوعی نگاه کنیم که مجموعه‌ای از حرف‌های مسیحیان و یهودیان را جمع‌آوری کنیم و جواب فنّی به این‌ها داده شود، این یک کار است. این کار بحث توحیدی را می‌طلبد که تا حالا بارها این بحث‌ها انجام شده بود، ولی آن چیزی که محلّ بحث بود این بود که پشت صحنه‌ی این حرف‌ها چیست؟ یعنی حرف‌های مسیحیان و یهودیان در مقابل مباحث توحیدی دارای چه پشت صحنه‌های سیاسی، یا اعتقادی است؟ و با طرح این‌طور مباحث عملاً چه کاری را دارند پیش می‌برند؟ این‌طور حرف‌ها راجع به عالمان گفتن و راجع به احبار و رهبان گفتن و راجع به مسیح گفتن و راجع به حضرت مریم گفتن، قران می‌خواهد معلوم کند که این‌ها چه بحثی را دارند پیش می‌برند؟ این طرح اصلی این بحث بود.

در آیه‌ 15 که داشتیم «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ»؛ برای شما رسولی آمده که کثیری از «تُخْفُونَ» را بیان نکرده و یک مقدار را هم بیان کرده، کثیری از بحث‌ها است که بیان نکرده، و توضیح هم داده که لزومی نداشته بیان کند، شاهراه اصلی لزوم داشته که آن را بیان کرده است.

قبل از ورود به بحث به چند نکته دوستان را متوجّه می‌کنیم و تذکّر می‌دهیم.

 

به آیه 46 سوره‌ مبارکه‌ مائده دقّت کنید، ما دو رکن داریم که این‌ها کنار همدیگر است که دو رکن اصلی دین را تشکیل می‌دهد، یک رکن خود کتاب است و یکی رکن این شخصی است که به عنوان پیغمبر آمده، یعنی هم کتاب‌ها باید همدیگر را تصدیق کنند هم خود اشخاص باید همدیگر را تصدیق کنند، آن رکن فقط رکن کتاب نیست. این آیه را دقّت کنید: «وَقَفَّيْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ»؛ ما حضرت عیسی را در پی پیامبرهای قبلی آوردیم که «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ»؛ خود حضرت عیسی مصدّق تورات بود. «وَآتَيْناهُ الْإِنْجيلَ فيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ»، یعنی این نیست که فقط پیامبر یا کتاب او با آن کتاب تطبیق کند، باید خود شخص هم «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ» باشد، خود کتاب هم «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» باشد. جمع این‌ها سؤالی است که این سؤال را می‌گذاریم إن‌شاء‌الله به آیات معروف 66، 67، 68 برسیم،

ببینید آیه 67 «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» که آیه معروف غدیر است، به این آیه غدیر می‌گوییم. ما کاری به شأن نزول آن نداریم، شأن نزول آن ممکن است که غدیر باشد و در روایات هم آمده که غدیر است، ولی یک موقع بحث قرآنی می‌کنیم، خارج از هر بحث دیگری استشهادات قرار است استشهادات قرآنی باشد. این‌که «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» یک ریشه‌ای وجود دارد دنبال این ریشه باید بگردیم، یک ریشه‌ای وجود دارد که فرق ندارد چه در تورات چه در انجیل و چه در قرآن این یک ریشه دارد تکرار می‌شود. آن ریشه‌ای که حلقه‌ی پیوند تمام این‌ها است همان بحث امامت است که این را بگذارید در جای خود بحث کنیم.

دو رکن اصلی برای اقامه دین: کتاب و آدم

در آیه قبل این آیه و آیه بعد این آیه دارد با این‌که یک چیزهایی از اهل انجیل از بین رفته «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ»(مائده: 66)؛ اگر اقامه‌ی تورات کنند، اقامه‌ی انجیل کنند، اقامه‌ی قرآن کنند، «لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ»، «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، آیه بعد را ببینید چون قرار است «بَلِّغ»، چه چیزی را بگو؟ این را بگو: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ»(همان: 68) یعنی این عبارت اگر خوب تحلیل شود از آن امامت اخراج می‌شود، اگر کسی بخواهد همزمان اقامه‌ی تورات کند، اقامه‌ی انجیل کند، اقامه‌ی قرآن کند، این اقامه؛ یعنی اقامه‌ی شاهراه اصلی دین را باید بکند، این اقامه‌ی شاهراه اصلی دین دو رکن دارد.

ما گاهی اوقات خیلی راحت می‌گوییم «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛ یعنی غدیر، قبلاً می‌توانستیم بگوییم الآن نمی‌توانیم به دلیل اینترنت و این‌طور چیزها این‌قدر راحت صحبت کنیم! الآن این موضوع در شبهات وجود دارد خیلی وقت‌ها طرف مقابل قبول نمی‌کند، یعنی چه؟ یعنی غدیر، می‌گوید یعنی عمر. این‌ها در این روزگار جواب فنّی قرآنی لازم دارد، جواب خود قرآن را لازم دارد که اگر کسی بخواهد با توجّه به این‌که کتاب قرآن وقتی که آمده «كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَيَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ»(مائده: 15)؛ یک سری از آن‌ها را اصلاً رها کرده است. اگر این بخواهد اقامه‌ی تورات کند، اقامه‌ی انجیل کند، اقامه‌ی قرآن هم بکند و قرآن برای این‌ها نازل شده، «وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ»؛ چیزی که برای آن‌ها نازل شده، قرآنی که نازل شده برای این‌ها نازل شده، اگر بخواهد اقامه‌ی این‌ها را بکند باید اقامه‌ی شاهراه اصلی شود، شاهراه اصلی هم دو رکن دارد که رکن متنی آن به عنوان رکن متن در قرآن آمده، این رکن احتیاج به کسی دارد که آن را اقامه کند، رکن انسانی، که از دل این مطلب امامت و ولایت استخراج می‌شود، شأن نزول آن غدیر است سر جای خود. این به عنوان یک نکته‌ای که ذهن درگیر شود، سر جای خود دقیق‌تر به این نکته می‌پردازیم.

نکته‌ی بعدی سؤال شده این بحث‌های فنّی که در قرآن مطرح است که مسیحی‌ها این‌طور می‌گفتند، یهودی‌ها این‌طور می‌گفتند، این بحث این‌قدر فنّی است، آیا واقعاً این‌طور است که همه چنین حرفی را با این پشت صحنه‌ها می‌گفتند؟ یا نه؟ همه‌ی این حرف‌ها را با توجّه به این پشت صحنه‌ها نمی‌گفتند؟

اندیشه‌هایی که سران می‌سازند و در جامعه سریان می‌دهند

جواب: یکی آیه 110 سوره‌ اعراف و یکی آیه 35 سوره‌ شعراء، ص368 را بیاورید! قاعده‌ی کار اصلاً این نیست که کلّیه‌ی مردم و مسئولین و تئوریسین‌ها همه یک حرف را با پشت صحنه‌های مشخّصی بگویند، قاعده این نیست، خیلی وقت‌ها قاعده بر این است، نقش رسانه‌ها این است که حرفی را بسازند، چه کسی بسازد؟ آن کسی که در رأس قرار گرفته، آن‌ها این حرف را بسازند و بعد در یک شبکه‌ای این را مطالبه‌ی عمومی کنند، این حرف را مطالبه‌ی عمومی کنند.

شما ببینید در همین آیات مربوط به نزاع مابین فرعون و حضرت موسی چیزی که می‌بینید وقتی حضرت موسی آمد و گفت این‌ها را به ما بده برویم, فرعون معجزه‌ای از او طلب کرد، آیه 32 را ببینید «فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ»؛ عصای خود را انداخت و اژدها شد، «وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ»، این قسمت را دقّت کنید «قَالَ»، چه کسی؟ فرعون. «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ»، دارد کد را به ملأ اطراف خود می‌دهد. «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ»؛ این ملأ و این چهره‌هایی که در این عبارت هم به خصوص آمده، «حَوْلَهُ» هم آمده، یعنی در اطراف او هستند، او را دوره کرده‌اند؛ یعنی از این کانال‌ها است که اندیشه‌ها و مطالب خواهد رسید. ببینید «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ»، کدها را یکی یکی دقّت کنید، «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ»؛ می‌خواهد که شما را از سرزمین شما با این سحر بیرون کند، نظر شما چیست؟ «قَالوا»، چه کسی؟ ملأ. «قالُوا أَرْجِهْ وَأَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ»؛ این‌ها را رها کن، او و برادر او را رها کن، سحره را بیاور، «يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَليمٍ * فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ». این مکالمه‌ی چه کسی با چه کسی است؟ فرعون و ملأ او.

حالا سوره‌ مبارکه‌ اعراف، آیه 107، صفحه‌ 164، را ببینید که همین اندیشه‌ای که بین فرعون و ملأ ردّ و بدل شد حالا بین ملأ و مردم وجود دارد؛ یعنی فرعون این اندیشه را ساخته، این اندیشه را نشر داده، از این به بعد کار ملأ است که این نقش را بازی کنند. «فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ * قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ * يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ»؛ ببینید فرعون به این‌ ملأ می‌گوید، این‌ها هم با مردم همین فکر را مطرح می‌کنند، این‌ها بلندگو هستند، «قالُوا أَرْجِهْ»، «يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ»، درست مثل همان آیات هست، یک مرتبه فرعون با ملأ است یک مرتبه ملأ با مردم است. یعنی این‌ها هستند که نقش تزریق فکری را دارند، او این کد را داده آن‌ها هم همین کد را در جامعه پخش می‌کنند.

طبیعی هم باید این باشد که کسانی اندیشه‌هایی را بسازند، نمی‌شود همه یک اندیشه را بسازند پای آن قسم بخورند، خیلی طبیعی نیست! اندیشه‌ها را یک عدّه‌ای می‌سازند از کسانی که ملأ هستند، از کسانی که چهره هستند، از کسانی که در رأس قرار می‌گیرند، در رأس فکری هستند و با نظامات سیاسی تعاملاتی ممکن است داشته باشند. این‌ها اندیشه‌ها را می‌سازند و این اندیشه‌ها را سریان می‌دهند و نتیجه‌ی لازم خود را از این اندیشه‌ها می‌گیرند. این یک روالی است که علی القاعده باید اتّفاق بیفتد اتّفاق هم می‌افتد.

ایجاد شبهه با اندیشه و ایجاد معرفت با قلب

البتّه این‌که از اندیشه می‌گوییم, ما داریم «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ»(ق: 37)؛ این قرآن تذکّری است برای کسی که صاحب قلب باشد، تذکّر داده‌اند نه این‌که بگویند «لِمَن کَانَ لَهُ عَقلٌ»، می‌گویند «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ»؛ اگر کسی قلب آماده‌ای داشته باشد معارف حقّه را می‌گیرد، قلب آماده لازم دارد. برای همین است که قرآن به مقوله‌ی ایمان خیلی بها می‌دهد، ایمان چیزی است که عقل القلب است؛ یعنی چیزی است که به قلب گره می‌خورد. شما این قلب را سبک نشمرید، این خیلی با مسئله‌ی عقل و فکر فرق دارد، فکر آدم این‌طور است که در یک کار فکری انسان خسته می‌شود ولی معرفت قلبی اصلاً خستگی ندارد، معرفت قلبی معرفت شهودی است یعنی شهود قلبی است. برعکس این‌که ذهن خسته می‌شود اتّفاقاً قلب خنک می‌شود، حتّی به عنوان یک قِلق لحظاتی سعی کنید اصلاً عقل شما کار نکند، یعنی با فکر خیلی کار نکنید، با فکر کار نکنید متوجّه قلب باشید, آن موقع قلب معارف خود را دارد، این است که ایمان می‌شود چون قلب جایی است که هم معرفت شهودی را دارد هم این معرفت با عواطف گره می‌خورد.

معرفت شهودی در قلب  عواطف در قلب معرفت شهودی عاطفی است

در روایات می‌بینید ائمّه وقتی می‌خواهند بگویند علم در ما وجود دارد خیلی عجیب است دقّت کنید! نمی‌گویند «هَا هُنَا» (اشاره به سر نمی‌کنند) می‌گویند «هَا هُنَا» (اشاره به قلبشان می‌کنند)، می‌گویند این‌جا است، هیچ موقع نمی‌گویند در سر ما است می‌گویند در سینه‌ی ما است. حتّی در روایات ذیل این‌ آیه که «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(عنکبوت: 49)؛ مدام روی سینه‌ی خود می‌زنند می‌گویند: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً»[1]؛ این‌جا در سینه‌ی ما علم است. متأسّفانه در عقل ما علم وجود دارد، آن‌ها در سینه‌ی خود علم دارند، فرق آن چیست؟ فرق این است اتّفاقاً این نعارف حتی در قلب صنوبری خود را نشان می‌دهد، می‌دانید که این عضو قلب با خود قلب قرآنی ارتباط دارد، گاهی اوقات برای همین است وقتی از ائمّه سؤال می‌کنند می‌گویند منظور از قلب قرآنی چیست، می‌گویند یک تکّه گوشتی در سینه است. با این مشخّصاً معلوم است منظور این نیست که معارف با این یک تکّه گوشت فهمیده می‌شود، منتها این قلب با آن قلب دقیقاً مرتبط است، حقیقت قلب در بدن انسان به عنوان قلب قرار گرفته، دقّت کنید هم جای معرفت شهودی است و هم جای عواطف است، لذا شهود به شدّت عاطفی است و به عواطف گره می‌خورد.

معرفت قلبی < گره خوردن به عاطفه > ایمان

یعنی کسی که معرفت را با عقل خود دربیاورد به عاطفه‌ی او گره نمی‌خورد لذا تبدیل به ایمان هم نمی‌شود. ولی اگر معارف را به شهود پیدا کند اوّلاً با عواطف او درگیر می‌شود و بعد تبدیل به ایمان می‌شود، یعنی شخص مؤمن می‌شود، عقد القلب می‌شود، یعنی قلب او به این مطلب گره می‌خورد. شما ببینید حتّی مادر که می‌خواهد نهایت عاطفه را به فرزند خود نشان دهد به سینه‌ی خود می‌چسباند، یعنی این مرکز مرکز عاطفه است و مرکز معارف شهودی هم هست و حتّی در معارفی که با شهود به دست می‌آید، شهود نه این‌که حتماً چیزی را ببیند، می‌بینید که با فکر به دست نمی‌آید، به ذهن فشار نمی‌آید. شخص در شب، در نیمه شب می‌بیند مطلبی بر قلب او خطور کرد و خنکایی در قلب او ایجاد شد؛ یعنی همین منطقه خنک شد، اصلاً هم خسته نمی‌شود. از این‌ها یک مرتبه که هیچ, صد هزار مرتبه هم باشد خسته کننده نیست، ولی چیزی که عقل را می‌خواهد لزوماً درگیر کند، یعنی ذهن را درگیر می‌کند، چیزی است که همین طور که جلو می‌رود می‌بینید ذهن کم می‌آورد، دارد خستگی ایجاد می‌شود و به عاطفه‌ی آدم هم گره نمی‌خورد. لذا دنبال کردن بحث‌های اندیشه‌ای یک بحث است رسیدن به معارف شهودی یک بحث دیگر است! اگر بحث‌های اندیشه‌ایِ کسی مقدّمه‌ای برای گرفتن معارف شهودی باشد می‌بینید که در آن ایمان وجود دارد ولی در این‌ها ایمان نیست، می‌تواند ایمان نباشد.

«کَم لَهُ مِن نظیر»؛ چه بسا که شخص شروع کند این‌قدر کار فکری انجام دهد، به عمیق‌ترین براهین دست پیدا کند و یک رکعت هم نماز نخواند و یک شب او را بیدار نکند، ولی می‌بینید عاطفه شب آدم را روز می‌کند. یعنی ممکن است یک نفر به دلیل عاطفه، به دلیل عشق، به دلیل قلب بیدار می‌شود. لذا در بحث‌های اندیشه‌ای حواس شما باشد باید مقدّمه باشد،

عقل در قرآن به معنی قلب است

انسان با قلبِ خود تعقل می‌کند

اگر قرآن این را می‌گوید در آیه‌ سوره‌ ق که آیه‌ بسیار مهمّی است «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهیدٌ». ما به دلیل این‌که خود عبارت‌های قرآنی را نخواستیم بفهمیم گفتیم این یعنی عقل و نقل، «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ» یعنی چه؟ یعنی عقل، «أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهیدٌ» یعنی نقل، پس گفتیم قرآن دو حجّت دارد عقل و نقل. این عقل و نقل نیست این قلب است. این واژه‌ی قلب را در کلّ قرآن دربیاورید ببینید قلب یعنی چه، قلب سلیم، کسی با قلب سلیم به آن دنیا برود. «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهيدٌ». این قرآن برای چنین موجودی است، سرآغاز او قرآن است، قرآن برای چنین موجودی فایده دارد و ذکر دارد و متذکّر می‌کند، قرآن این‌طور است.

(سؤال) اگر بحث فکر شود می‌گوییم برای کسانی که فکر می‌کنند، تعبیر عقل را در قرآن نداریم ولی تعبیر فکر را ما داریم. شما جنود عقل و جهل را در احادیث کافی ببینید، جنود عقل و جهل آن هم عقل به آن تعبیر، چون ما عقل را یک تعبیر خاصّ صرف فکر کردن و برهان بندی کردن می‌گوییم، حال آن‌که عقل در تعابیر قرآن «أَ فَلا يَعْقِلُونَ»(یس: 68)، چرا این‌ها تعقّل نمی‌کنند؟ این‌که گفتم عقل را نداریم یعنی به عنوان مستقل نداریم وگرنه «أَ فَلا يَعْقِلُونَ» داریم. «أَ فَلا يَعْقِلُونَ»؛ یعنی چرا نمی‌نشینند فکر‌کنند؟ صرفاً یک کار اندیشه‌ای انجام می‌دهند. جنود عقل و جهل را که انسان نگاه می‌کند می‌بیند چه چیزهایی در عقل مؤثّر است، آن موقع است که می‌بینید «لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها»(حج: 46)؛ قلبی که دارد با آن تعقّل می‌کند یک بحث دیگر است، با قلب تعقّل می‌کنند، انسان با قلب خود تعقّل می‌کند، تعقّل قرآنی.

سوال: این مطلب درست است که قلب چند لایه است؟ یعنی لایه‌ی اوّل آن صدر است، لایه‌ی دوم آن شغاف است، بعد فؤاد است، به کلّ این مجموعاً قلب اطلاق می‌شود؟

– تعبیر آن را من دنبال نکردم، من این تعبیر را از آقای عبّاسی شنیدم که لایه‌بندی به سمت داخل یا بیرون وجود دارد، دنبال نکردم که واقعاً درست است یا نه، ولی اصلاً کاری به لایه‌بندی نداشته باشیم این مجموعه را قلب می‌گویند. با این دقّت که شغاف یعنی این، فؤاد یعنی این، صدر یعنی این، تا این حد عبارت‌های قرآنی وجود ندارد.

عبارت‌های قرآنی این را دارد که «الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ»(حج: 46)؛ این‌که قلب در سینه وجود دارد، «لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ»؛ یعنی قلبی که در سینه است. با بدن هم سازگاری دارد، قلب ما در سینه‌ی ما است یک قلبی است که آن هم در سینه است، ولی این‌که جایگاه فؤاد نسبت به این‌ها کجا است، درونی یا بیرونی بودن آن، برای این حد من توجیه قرآنی پیدا نکردم باید بگویند توجیه آن به لحاظ دینی و قرآنی چیست.

(سؤال) «ما کذب الْفُؤادُ ما رَأى‏»(نجم: 11) برای پیغمبر است نه برای همه. الفؤاد؛ یعنی فؤاد پیغمبر، دل پیغمبر آن چیزی که دید اشتباه ندید، راجع به پیغمبر است «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏». این‌که از این بخواهیم استخراج کنیم فؤاد هر چیزی ببیند اشتباه نمی‌بیند مشکل دارد.

سؤال: سمع و بصر و فؤاد که ابزارهای قلب درونی و بیرونی هستند احتیاج نیست اسم سمع و بصر و فؤاد بیاید؟

با سیر در زمین قلب باید عاقل بشود

جواب: سوره‌ حج، آیه 46 را بیاورید، به این ادبیات کاری نداشته باشید, خودتان فکر می‌کنید این سمع چه سمعی است؟ «أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ»؛ آیا در زمین سیر نمی‌کنند؟ ببینید در زمین سیر نمی‌کنند «فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِه»، این سیرِ در زمین رفتن به کشور ترکیه و شهر آنتالیا نیست! اصلاً این سیر در زمین در تعابیر روایات می‌دانید به چه چیزی تعبیر شده است؟ سیر در قرآن! البتّه این با سیر در زمین منافات ندارد، اگر سیر در زمین کند، برود در تاریخ سیر کند، قلوبی پیدا کند که با این قلوب بشود تعقّل کرد؛ یعنی قلب او عاقل شود. این سلسله‌ی پادشاهان را ببین «مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ»(سبأ: ‌19)؛ آن‌ها را به کلّی نابود کردیم، «فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ»؛ آن‌ها را اسطوره و افسانه کردیم، ببینید یک موقع آن‌طور بودند حالا این‌طور شدند، حالا این شاهان کجا هستند؟ آیا این دنیای زودگذر این حرف‌ها را دارد که انسان بخواهد… اصلاً بحث در این فضاست، این‌که این همه موجودات را خدا برای چه خلق کرده، این فضای از بحث را کسی دنبال کند سیر در زمین کرده است. حالا ممکن است سیر در قرآن باشد،

سیر در زمین یعنی سیر در قرآن

یکی از اهمّ موارد سیر در زمین سیر در قرآن است؛ چون قرآن تذکّراتش را کنار حوادث تاریخ می‌گذارد و می‌گوید، ولی کتب تاریخی بنا ندارند چنین کاری انجام دهند. «أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها»، یک سری قلب‌هایی پیدا کنید. ببینید این بحث‌ها را در قرآن پیدا کردن خیلی مهم است، «قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها»؛ قلوبی که با آن تعقّل می‌کنند. اگر تعقّل کند به قلب او گره می‌خورد و به عواطف او گره می‌خورد و تبدیل به ایمان می‌شود. این عقل و این‌طور عاقلی را دین پیشنهاد کرده نه این‌که در Office خود بنشیند شروع کند به Paper دادن و مقاله‌ی ISI درست کردن از چیزهای دینی، یا مقاله‌های کتب توحیدی از خود اختراع کردن، این نیست. باید قلوبی پیدا کنند که این قلب تعقّل کند، قلب او تعقّل کند، قلب او اگر تعقّل کند در او ایمان درست می‌شود. «أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها»؛ یا گوش‌های شنوا پیدا کند، گوشی پیدا کند که با آن بشنود. این آیه ربط به سیر در زمین دارد، مگر گوش‌های ما همین‌طور نمی‌شنود؟ این سمع آیا این سمع است که گوش ما کار کند، ادراکات بیرونی ما کار کند؟ یعنی قوایی که دارد بیرون ما را ادراک می‌کند, آیا این سمع است؟

این اُذُن است، یعنی این اذن، این گوش، گوشی شود که سمع کند، یعنی بشنود، حرف‌ها را بشنود و اجابت کند، همین سمع اجابت است. «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ»؛ این ابصار نابینا نیست، می‌گوید دیدن کور نیست، چشم‌ها می‌بیند، منتها جای دیگری که می‌خواهد این‌ها را به آن‌جا ببرد تحلیل کند و به ایمان تبدیل کند، آن چشم کور است؛ یعنی ادراک بیرونی او درست است، بالاخره همین صحنه‌هایی که اولیای خدا می‌بینند ما هم همین صحنه‌ها را می‌بینیم، همه با هم به قبرستان می‌رویم یک صحنه می‌بینیم، این نابینا نیست، چه چیز نابینا است؟ «الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ»؛ این چشم است که کور شده است. این مشکل به چه شکل حل می‌شود؟ سیر در زمین، اگر سیر در زمین کند چشم و گوش او باز می‌شود.

در همه جا سمع به یک معنا نیست، شاید در این آیاتی که «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»(اسراء: 36) سمع، در این‌جا منظور همین گوش است، همین قوّه‌ای است که دارد بیرون را ادراک می‌کند که از او سؤال می‌کنند، مورد سؤال قرار می‌گیرد. ولی یک جاهایی هم به معنای سمع اجابت است، باید جاهای مختلف دیده شود.

(سوال) نه! می‌خواهیم بگوییم قلوب در صدور هستند. می‌گوید: «تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ»(حج: 46)؛ قلوبی که در سینه است. ما چیزی داریم به معنای شرح صدر، ما شرح قلب نداریم.

شرح صدر کافر تکنیکال است و پشتوانه عمیق ندارد

وقتی انشراح را می‌خواهند نشان دهند همیشه در منطقه‌ی سینه نشان می‌دهند، شرح صدر است ولی شرح قلب نیست. بحث شرح صدر یک بحث است، بحث قلب یک بحث دیگر است، برای همین است که ما ممکن است شرح صدر در کفر داشته باشیم، یعنی قلب ضمن این‌که همیشه فشرده است ولی شخص در کفر شرح صدر داشته باشد، این یک مقداری بیرونی‌تر است، در لایه‌های بیرونی‌تر است؛ یعنی می‌بینید که تحمّل بیشتری وجود دارد، البته ادراک بالاتری ندارد، ادراک عمیق‌تری وجود ندارد، یعنی وقتی داخل می‌روید پشتوانه ندارد، داخل ندارد، ولی وقتی در لایه‌های بیرونی می‌آیید می‌بینید شرح صدر برای کفر دارد، یعنی تحمّل بیشتری دارد.

شما گاهی اوقات می‌بینید در مناظره‌ها آدم‌ها شرح صدر از خود به خرج نمی‌دهند، ممکن است یک کافر بی‌دین بی‌خدایی باشد خیلی از خود شرح صدر نشان دهد و خیلی اندیشه‌ها را راحت بپذیرد، به او ناسزا می‌گویند راحت برخورد می‌کند، خیلی تکنیکی است این کاری که انجام می‌دهند. یعنی آموزش دیده‌اند که چطور وقتی به آن‌ها ناسزا می‌گویند ناسزا نگویند. این به معنای این نیست که لزوماً پشتوانه‌ی آن با ادراکات عمیق ترکیب شده و الآن دارد خودش را نشان می دهد! نه! بلکه در لایه‌ی بیرونی شرح صدر دارد. برای همین در قرآن داریم شخص شرح صدر «لِلکفر» دارد.

به اصل بحث برگردیم! در آیه 30 سوره‌ مبارکه‌ توبه را خواندیم، که

«قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»

«يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا»؛ حرف آن‌ها با کفّار مشابهت دارد، «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»؛ خدا آن‌ها را بکشد. این انحراف چه مدل انحرافی است؟! یعنی خدا انحراف سنگین را با حالت «مرگ بر»، یاد کرده است. «قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ»؛ این حرفی است که با دهان است، در منطقه‌ی دهان است.

هدف از خدا کردن مسیح چه بوده است؟

این بحث را دقّت کنید می‌خواهم با بحث کفّار تطبیق کنم. وقتی که این آیات را جلو می‌آیید می‌بینید این حرف تبدیل می‌شود؛ یعنی نه این‌که مسیح را خدا کردید، بلکه شما مسیح را به عنوان یک زمینه، این‌‌قدر بالا می‌برید که مشارک خدا قرار می‌دهید، بالا می‌آورید او را به عنوان عبد خدا نمی‌دانید. می‌بینید این‌قدر کار دست او است که او را می‌توانید از خدا جدا کنید، او زیر سایه‌ی خدا قرار نگرفته است! وقتی که این مسیر باز شود, برای احبار و رهبان هم باز می‌شود، یعنی برای دانشمندان و علمای آن‌ها این مسیر باز می‌شود که شما بتوانید با احبار و رهبان هم همین کار را انجام دهید:

اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (توبه: 31)

«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً» این عبارت «مِنْ دُونِ اللَّهِ» را دارد. هر جا که راجع به کفّار هم هست نگاه کنید «مِنْ دُونِ اللَّهِ» دارد. «وَالْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ»؛ یعنی آن‌ها با مسیح هم همین کار را می‌کردند می‌گفتند «رَبِّ مِنْ دُونِ اللَّهِ» است، یعنی او این‌قدر کار می‌کند.

شاید به همین صورت و به صراحت نمی‌گفتند ولی معامله‌ای که با آن می‌شد و نتایجی که از آن گرفته می‌شد قرآن ذکر کرده. ممکن است در پس پرده کسانی این اندیشه را ساخته‌اند این‌قدر کار در دست او است، این‌قدر می‌تواند کار انجام دهد، که او برای خود دارد یک عنوان پیدا می‌کند.

در سیره‌ی مسلمانی‌ اصلاً این‌طور نیست، به دلیل این‌که واقعاً قرآن و همین تشریحی که شده همین قرآن وقتی پخش شده الآن حتّی روستایی ما این‌طور نیست که به او بگویی این مریض تو را امام رضا شفا داد فکر نکن خدا شفا داده، آن روستایی هم این حرف را قبول نمی‌‌کند. یعنی این اندیشه اصلاً در مسلمانی جا نیفتاده، ولی این خطر وجود دارد, می‌شود این‌قدر بالا برد کار به دست او سپرد که او کم کم برای خود رب شود منتها «مِنْ دُونِ اللَّهِ» شود. «مِنْ دُونِ اللَّهِ» که شود آن موقع است که اهداف سیاسی این قضیّه را می‌شود دنبال کرد. برای همین می‌بینید که «وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» در حالی که آن‌ها «سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ».

«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» (توبه: 32)

اصلاً آن اندیشه به خاطر این فکر است که «يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ». ببینید آن‌جا می‌گفت: «ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ»؛ یک حرفی گفتند که می‌خواستند نور خدا را با دهان خود همین‌طور خاموش کنند؛ یعنی اراده کردند، احبار و رهبان خود را اتّخاذ کردند، یعنی انتخاب کردند، یعنی روی این پروژه فکر کردند، یعنی کار کردند که «يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ». چطور این تأمین می‌شود؟ در مشرکین ببینید که «يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ»، در خود مشرکین، چیزی که قرآن از مشرکین یاد کرده بت‌پرستی آن‌ها حتماً شنیده‌اید که به اسم شفاعت بوده، همین‌طور هم هست؛ یعنی بت‌پرستی خیلی چیز بی عقلی نیست که خود آن‌ها یک چیزی را بتراشند بعد بگویند این خالق ما است، این الآن رازق ما است، این‌که تراشیدیم. اگر می‌بینید نزدیک به دو میلیارد از مردم دنیا بت می‌پرستند این‌قدر این اندیشه سخیف نیست که یک چیزی را خود آن‌ها ساخته‌اند بعد بگویند این من را خلق کرده، الآن روزی من دست این است، این را برای خود ساختم! در چین و هند که نصف بیشتر جهان هستند, بت می‌سازند و عبادت هم می‌کنند، در بین آن‌ها تعداد زیادی هم دکتر و مهندس و استاد دانشگاه وجود دارد. این‌قدر این کار بی عقلی نیست.

اگر اندیشه‌ای را سخیف تلقی کنید دیگر آن را نمی‌فهمید!

قرآن که با این پدیده‌ها درمی‌افتد باید ریشه‌ی این حرف‌ها را به دست آورد. من این تذکّر را بارها داده‌ام این‌قدر اندیشه‌های بت‌پرستی و فرعون را سخیف تلقّی نکنید، سخیف وقتی تلقّی شود انسان نمی‌فهمد حرف اصلی چه بود و نمی‌فهمد الآن ممکن است چه اتّفاقی بیفتد! یعنی چطور ممکن است بت‌پرستی در همین روزگار اتّفاق بیفتد.

ما هم معتقد به الهه‌ها هستیم ولی تحت اراده خدا

ببینید حرفی که بت‌پرست‌ها می‌گویند تقریباً شبیه حرفی است که ما تحت عنوان شفاعت می‌گوییم؛ یعنی ما می‌‌گوییم ائمّه‌ی خود را قبول داریم ولی این‌ها شفیع هستند، ما ائمّه را قبول داریم ائمّه هم در این عالم کار انجام می‌دهند؛ یعنی ائمّه در این عالم نفوذ دارند، از آن‌ها کار برمی‌آید، امام شفا می‌دهد، امام این کار را انجام می‌دهد. این هم طرح بحث شفاعت ما است، ما هم طرح بحث شفاعت می‌کنیم، نمی‌گوییم که ائمّه‌ی ما کاری انجام نمی‌دهند کاری از دست آن‌ها برنمی‌آید، می‌گوییم کاری از دست آن‌ها برمی‌آید منتها شفیع هستند و کار از دست آن‌ها برمی‌آید. آن‌ها هم همین را می‌گویند منتها راجع به چه چیزی می‌گویند؟ راجع به بحث ملائکه، یعنی شما خدا را دارید و ملائکه را دارید، این ملائکه و مدبّرات امور که دارند امور را تدبیر می‌کنند.

چون ما سلسله‌ی انبیاء را همیشه داشتیم خیلی از این اندیشه‌ها ممکن است از طریق انبیاء به این‌ها رسیده باشد، شما نگویید یعنی چه مشرک از این اندیشه‌ها داشته است، انبیاء همیشه در بین انسان بوده‌اند و این اندیشه‌ها را از دهان آن‌ها داشته‌اند منتها به چیز دیگری تبدیل کرده‌اند. شما ببینید مدبّرات اموری که داریم ما واقعاً چیزی به نام الهه‌ی خورشید، الهه‌ی ماه داریم، الهه‌های مختلف وجود دارد؛ یعنی آن‌ها در عوالم بالاتر مثالی دارند، نمونه‌ی کلّی دارند. همین که در روایات ما وجود دارد خروسی در عرش خدا است وقتی او می‌خواند همه‌ی خروس‌ها می‌خوانند؛ یعنی ما یک الهه‌ی خروس داریم که وقتی او می‌خواند بقیّه‌ی خروس‌ها می‌خوانند. این نقدها هم وارد نیست که پس اگر او می‌خواند, همه‌ی خروس‌ها باید با هم بخوانند! این‌طور نیست این‌ها قابل جمع است، یعنی در بحث‌های عقلی این‌ها قابل جمع است.

تمام این‌ها در عوالم بالاتر نمونه دارد، به عبارتی مُثُل دارد، اصلاً جزء اندیشه‌های رسمی قرآن است که «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم»(حجر: 21)، لذا این‌ها خزینه دارد، تدبیر امور پایین با همان خزینه‌های بالا دارد انجام می‌شود. بحث ملائکه، بحث الهه‌های مختلفی که وجود دارند، منتها ما در اندیشه‌ی توحیدی این الهه‌‌های مختلف را زیر سایه‌‌ی آن اله واحد قرار می‌دهیم، اله واحد قهّاری که با همه قهر کرده و همه را پوشانده، همه در بحث معرفتی ما به واسطه‌ی فیض تبدیل می‌شود؛ لذا براساس این اندیشه‌ی واسطه‌ی فیض است که می‌گوییم شفاعت هست، این‌ها کار می‌کنند منتها به اذن الله کار می‌کنند.

تأکید قرآن به شأن بشری مسیح

در سوره‌ مائده در بحث حضرت عیسی، خیلی نسبت به این بحث که مسیحی‌ها راجع به مسیح چه می‌گویند در سوره‌ مائده Zoom شده، شما اگر همین آیات سوره‌ی مائده را نگاه کنید، می‌بینید نسبت به اهل کتاب و نسبت به طرح بحث‌های این‌چنینی، آیه‌ 72 یک قسمت راجع به این‌ها می‌گوید، آیه 73 یک معرفت دیگر می‌گوید، آیه 75 دوباره به آن‌ها جواب می‌دهد که هم مسیح هم مادر او «كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ»؛ آن‌ها غذا می‌خوردند، یعنی شأن را نبر… مثل همین چیزهایی که گاهی اوقات راجع حضرت صدّیقه گفته می‌شود و راجع به ائمّه گفته می‌شود، چیزهای عجیبی که می‌گویند این‌ها بول نداشتند، غائط نداشتند، چه نمی‌شدند، همه‌ی این حرف‌ها که در حقیقت یک شأن غیر بشری از آن‌ها ارائه دادن است که آن‌ها هم ارائه می‌دادند، آن‌ها هم با سوء نیّت‌هایی این شأن را ارائه می‌دادند. ممکن است در اندیشمندان آن‌ها با سوء نیّت‌های جدّی، در پایین هم آنچه بالایی‌ها می‌گویند این‌ها هم می‌گویند. ببینید می‌خواهد بگوید این‌ها غذا می‌خوردند «كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ».

در انتهای همین سوره‌ مبارکه‌ مائده یک طرح بحث دیگر از همین سنخ بحث‌ها را با این‌ها دارد، آیه 116 گفتگوی خیلی عجیبی را با خود حضرت عیسی دارد که «وَإِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ»، نه اله واحد. شما وقتی که رابطه را با بالا قطع می‌کنید تکثّری درست می‌شود که این تکثّر با وحدت جمع نمی‌شود؛ یعنی وقتی این الهه و آن الهه قرار می‌دهید بعد این‌ها «مِنْ دُونِ اللَّهِ» می‌شود یعنی رابطه را با بالا قطع می‌کنید، نه این‌که بالا را قبول ندارید، دقّت کنید! بالا را قبول دارید و رابطه را قطع می‌کنید. رابطه‌ی این معرفتی که دارد از طریق این آلهه می‌آید، این فکری که از این طریق می‌آید، این رابطه را داری با بالا قطع می‌کنی, به تکثّر منهای وحدت تبدیل می‌کنی، به الهین. ما الهین قبول نداریم، به عنوان الهه این الهه را قبول داریم، آن الهه را قبول داریم، این‌ها الهه‌ها و مدبّرات امور هستند، این‌ها را قبول داریم ولی همه را با اله واحد قبول داریم لذا ما الهین قبول نداریم.

الهه‌های متعدد با اله واحد قبول ولی دو خدا مردود

خدا در این آیه از مسیح می پرسد که تو گفتی این‌طور است؟ می‌گوید من نگفتم! اگر من گفته بودم که تو می‌فهمیدی! یک گفتمان عجیبی سر جای خود است.

برای همین است که شما سوره‌ مائده، آیه 110 را نگاه کنید می‌فهمید جایگاه همین بحث توحیدی است که «إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏»، خب یک مرتبه کافی است دیگر! اگر بحث این است که نشان دهد کلّاً «ِبإِذْني» است, یک مرتبه گفتن این معرفت کفایت می‌کند! چند مرتبه که نمی‌گویند! اصلاً انسان احساس می‌کند با یک دقّت و عنایتی خدا مدام می‌خواهد بگوید درست است تو داری خلق می‌کنی من می‌خواهم این اندیشه‌ای که تو خلق می‌کنی و تو در عالم کار انجام می‌دهی تثبیت باشد، ولی …

گاهی اوقات ما یک معرفت را به نفع یک معرفت دیگر ضایع می‌کنیم، می‌گوییم خدا همه‌ی کارها را انجام می‌دهد دیگران هیچ کاره اند! میخواهیم بگوییم خدا همه‌ی کارها را انجام می‌دهد همه چیز را خراب می‌کنیم! می‌گوییم: این اصلاً کاری نمی‌تواند انجام دهد. این‌طور نیست! خدا با یک دقّتی گفته که هم این‌ها در عالم ربوبیّت دارند، یعنی توی عیسی داری خلق می‌کنی منتها با این معرفت که «ِبإِذْني»؛ به اذن من داری خلق می‌کنی. این اذن‌ها هم اذن‌های تشریعی نیست، یعنی این‌طور نیست که من خلق کنم من مستقلّاً خلق می‌کنم، یعنی این همان اندیشه‌ی وساطت فیض را می‌خواهد نشان دهد ضمن این‌که این الهَیْن نباشد. اندیشه‌های توحیدی این‌طور هم به خاطر همین است بااینکه می‌بینیم در بحث ملائکه، بحث الهه‌های مختلفی که وجود دارد،

دقّت کنید بت‌پرست‌ها چیزی که در پایین می‌سازند نماد آن اله است، نمی‌گویند این خالق است، میگویند: این نماد آن است، مثلاً آن آلهه‌ای که در عالم بالا وجود دارد نماد آن را می‌سازند. منتها ببینید ذوق شریعت هیچ موقع این نبوده که نمادهای این مدلی ساخته شود؛ لذا در روایات ما و در فقه ما بحث مجسّمه تراشی و تصویر کردن چقدر نهی شده، که در حدّ حرمت است، جزء مکاسب محرّمه بحث می‌شود. این برای این نیست که کسی برود یک پرنده بتراشد، یک مجسّمه‌ی پرنده درست کند یا عکس یک پرنده را بکشد، ولی اگر کسی مجسّمه‌ی امام خمینی را بتراشد در جایی بگذارد که مرکز عبادی باشد، جلوی مسجد بگذارد، یک چیزی اندازه‌ی امام بتراشد جلوی مسجد بگذارد، این ذوق دین نیست. اگر کسی این کار را انجام دهد کسانی که می‌فهمند باید بیایند این مجسّمه را بردارند، به دلیل این‌که برای انسان‌های ساده کم کم تبدیل می‌شود به این‌که از خود این نماد بخواهند چیزی بگیرند. سراغ همین نماد مجسّمه می‌آیند، به انگشت‌های امام چیزی وصل می‌کنند و شفا می‌گیرند، با این‌که بحث این بوده این نماد امامی بوده که این امام احیای اسلام کرده، ولی در ذوق کلّ ادیان ما چنین چیزی نداریم به دلیل این‌که انسان به شدّت به بت‌پرستی متمایل می‌شود و این زمینه برای بت‌پرستی در انسان می‌شود. لذا تراشیدن تصویر از بزرگان، از کسانی که جا دارد انسان نسبت به آن‌ها استشفا کند… تبدیل به بت‌پرستی می‌شود.

دقّت کنید ذوق دین این نیست.(دارم جواب سؤال‌های مقدر شما را هم می دهم) اگر گاهی اوقات قرآن به بت‌پرست‌ها می‌گوید: آیا کاری از دست این‌ها برمی‌آید؟ چون آن اندیشه وقتی مدام رقیق می‌شود تبدیل به این می‌شود که همین بت را الآن دارد می‌پرستد.

آن‌ها می‌گفتند آلهه‌ی فلان چیز است پیکره‌ی آن‌ها را تراشیدند به خاطر این‌که یک مقدار جنبه‌ی حسّی‌تر در قضیّه وجود داشته باشد.

ببینید قطع کردن رابطه به چه درد می‌خورد؟!

آیات را نگاه کنید، 1- سوره‌ یونس آیه 18، ص‌ 210،

وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ *

«وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ»، آن‌ها عبادت می‌کردند «مِنْ دُونِ اللَّهِ» را عبادت می‌کردند ولی «وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»؛ یک کاری می‌کردند ولی یک چیز دیگری می‌گفتند، می‌گفتند این بت‌ها «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»،مثل همین شفاعتی که ما می‌گوییم, ولی یک کار دیگر می‌کردند و آن‌ها زیر بار این عبودیّت، یعنی زیر بار حرف خدا نبودند زیر بار حرف چیز دیگری بودند، می‌شود شما زیر بار حرف خدا نباشید و بگویید ائمّه شفیع ما هستند. بگویید نظر ما این است که این‌ها شفیع هستند ولی زیر بار حرف آن‌ها هم نباشیم؟ «يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»، «مِنْ دُونِ اللَّهِ» را عبادت می‌کردند، «وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، می‌گفتند شفیع هستند، می‌گفتند ولی در عبادت خود کس دیگر را عبادت می‌کردند.

شما می‌توانید تحت تربیت عرف باشید، تحت تربیت فکر خودتان باشید، تحت تربیت پدر و مادر باشید یعنی تحت ربوبیّت پدر و مادر باشید، این‌که «أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا»(بقره: 170)؛ تحت این‌طور تربیت‌ها باشید ولی بگویید «يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ الله»؛ آن‌ها را شفیع قلمداد کنید و این را بگویید نه این‌که این کار را انجام دهید.

آیه را بخوانیم «قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَلا فِي الْأَرْضِ»؛ آیا دارید چیزی را خبر می‌دهید که خدا در آسمان و زمین نمی‌داند؟ «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ».

2- در آیه 3 سوره‌ زمر هم نگاه کنید چنین چیزی دارد، آن‌جا یک مقدار ظریف‌تر است، «أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ»؛ یعنی اوّلاً «مِنْ دُونِهِ» هستند، این را مدام قرآن تأکید دارد، «مِنْ دُونِهِ… ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»؛ ما این‌ها را عبودیّت نمی‌کنیم مگر این‌که بخواهند «إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ»؛ ما را به خدا نزدیک کند، یعنی این‌ها وسیله‌ی نزدیکی ما به سمت خدا هستند. ولی آن‌ها اتّخاذ «مِن دونِهِ» می‌کنند، خدا را اتّخاذ نمی‌کنند ولی این‌طور می‌گویند که «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى».

این‌که شما بتوانید این رابطه را قطع نگه دارید، یعنی هم خدا را قبول کنید هم این‌ها را قبول کنید هم رابطه را قطع نگه دارید خودش یک طرح است.

3- سوره‌ نساء، آیه 150، 151 ص 102، دارد که

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا * أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا *

«إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ»؛ کسانی که نسبت به خدا و رسل کافر هستند، «وَيُريدُونَ»؛ اراده می‌کنند، می‌خواهند، که چه کاری انجام دهند؟ «يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ»؛ یعنی بین خدا و رسل تفرقه بیندازند، در حقیقت این رابطه‌ای که بین خدا و رسل وجود دارد قطع شود. این رابطه اگر قطع باشد برای او حرف حرف خودش می‌شود. وقتی بین خدا و رسل شما توانستید تفرقه بیندازید و حرف حرف خودش شد شما می‌توانید به راحتی حرف را قبول نکنید چون حرف خود شما است. لذا «وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»،

یک موقع است می‌گوییم ما بین انبیاء تفرقه قائل نمی‌شویم و بین ملائکه تفرقه قائل نمی‌شویم، این بحث خیلی عجیب است تفرقه بین خدا و رسل، تفرقه انداختن بین خدا و رسل یعنی این حرف را بگویید حرف خدا نیست، این فکر فکر خدا نیست. وقتی که توانستید این تفرقه را بیندازید «يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» می‌شود، می‌توانید در این صورت یک سری را قبول کنید یک سری را قبول نکنید! «وَيُريدُونَ»؛ اراده می‌کند که چنین کاری انجام دهد، «أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً». با ادبیات دینی در داخل همین‌ها اراده می‌کند یک راهی را پیدا می‌کند، این را قبول می‌کند آن را قبول نمی‌کند یک دین به این شکل درمی‌آورند.

این‌ آیات برای کفّار نیست برای منافقین است، بین خدا و رسول تفرقه می‌اندازد یک سری را قبول می‌کند یک سری را قبول نمی‌کند یک راه میانه‌ای در این بین انتخاب می‌کند. خدا می‌گوید: «أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا»؛ حقّاً این‌ها کافر هستند، این کفر است. کسی که خدا و رسول را هم قبول ندارد ولی طرحی که انجام می‌دهد این نیست که بگوید من خدا و رسول را قبول ندارم که از کفّار شود، طرحی که انجام می‌دهد این است که «يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ»؛ بین خدا و رسول تفرقه می‌اندازد، فرق قائل می‌شود.

تحریف آیات تنها هنر کسانی است که با ادبیات دینی آشنا هستند

همین سوره نساء، آیه 46، راجع به یهودی‌ها که نسبت به پیغمبر چه می‌گویند، دارد: «مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»؛ آن‌ها در حقیقت کلام را از موضع خودش خارج می‌کنند که این هنر یهودی‌ها است، هنر کسی است که با ادبیات دینی کار می‌کند، همین هنر، هنر منافقین است. چون وقتی شما بخواهید با ادبیات دینی کار کنید نمی‌توانید آیات قرآن را کنار بگذارید، باید چه کنید؟ «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» باشد. «يَقُولُونَ سَمِعْنا وَعَصَيْنا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ»؛ می‌گویند که گوش کن و حرف نزن. بعد گفته اگر «وَ اسْمَعْ» بگویند اشکالی ندارد.

وقتی که می‌شود به رهبر حرفی را تحمیل کرد

(44: 12: 01) مگر کسی می‌تواند به رهبر دینی می‌شود این را بگوید که: تو «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا»؟ ادامه را نگاه کنید «لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا»؛ ما می‌شنویم اطاعت می‌کنیم ولی تو هم حرف ما را گوش کن، یعنی ما هم حرف داریم تو گوش کن، این اشکالی ندارد، ما صحبت می‌کنیم تو گوش کن تو هم صحبت کن ما گوش می‌کنیم اطاعت می‌کنیم. این تعامل با رهبر دینی اشکالی ندارد، این‌طور نیست که آدم بگوید ما اصلاً صحبت نمی‌کنیم توی پیغمبر هم گوش نده، توی پیغمبر گوش بده ما هم حرف داریم حرف خود را به تو می‌گوییم، ولی تو صحبت می‌کنی ما گوش می‌دهیم، «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا». «وَ اسْمَعْ»؛ تو هم حرف ما را گوش کن. ولی یک موقع می‌گوییم «وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ»؛ یعنی تو گوش کن در حالتی که تو شنیده نخواهی شد، یعنی در حقیقت تو حرف نزن بگذار ما حرف بزنیم، یعنی این‌طور در مقابل رهبر دینی عمل می‌کند که «وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ»؛ تو گوش کن ولی… ، وقتی که کلام از موضع خودش خارج شده باشد، وقتی که تفرقه بین خدا و رسول افتاده باشد می‌شود این کار را انجام داد، «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»، می‌شود به او گفت تو گوش کن و حال آن‌که ما گوش نمی‌کنیم، ولی تو حرف ما را باید گوش کنی، آن موقع می‌شود تحمیل کرد. (34: 14: 01)

(سؤال) مسلمان‌ها «رَاعِنَا» می‌گفتند، آن‌ها هم «لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ»؛ در دهان خود پیچاندند و گفتند «رَاعِنًََا»؛ یعنی ما را بچران، یعنی ما گوسفند هستیم، این‌طور به حضرت کنایه می‌زدند. همین آیه نازل شد که «رَاعِنَا» نگویید «لا تَقُولُوا راعِنا وَقُولُوا انْظُرْنا»(بقره: 104)، «انْظُرْنا» بگویید که همان معنی را بدهد که به ما مهلت بده، ما را تحمّل کن. همان معنی را بدهد منتها این کلام نباشد که این بهانه را به دست آن‌ها بدهد. «راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِي الدِّينِ»؛ آن‌ها با پیچاندن دهان و طعن در دین آمدند، می‌خواستند بگویند کسانی که دین دارند گوسفند هستند، کما این‌که الآن خیلی افراد می‌گویند مگر آدم ولی لازم دارد؟ ولیّ را محجور نیاز دارد، اندیشمند است که این صحبت‌ها را می‌گوید! می‌گوید مگر آدم ولی لازم دارد؟ در باب «حَجر» ما ولی لازم داریم! این طعن در دین است. می‌خواهد بگوید کسانی که احتیاج به ولیّ و ولی فقیه دارند کسانی هستند که دیوانه هستند، محجور هستند، این طعن در دین می‌شود. با این‌که من بعید می‌دانم آن شخص نداند که ولایت در دو باب فقهی بحث می‌شود، یکی در بحث حَجر است یکی در بحث ولایت در تصرّف و ولایت فقیه در بحث بیع و مکاسب بحث می‌شود، اصلاً در حجر بحث نمی‌شود. او فقط می‌خواهد به دین طعنه بزند بگوید شما دیوانه هستید که احتیاج به ولی دارید. (50: 16: 01)

تفاوت وکالت و ولایت

سؤال) «وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» می‌دانید یعنی چه؟ یعنی تو وکیل ما هستی، تو ولی نیستی تو وکیل هستی! نقش وکیل این است که ما نظر خود را می‌گوییم تو باید گوش بدهی. درست است قرآن لبّ مطلب را نقل می‌کند. الآن نظام‌های دموکراسی مگر چطور است؟ به رئیس خود «وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ»؛ می‌گویند تو نماینده‌ی ما هستی تو که از طرف خدا وکیل و ولی بر ما نیستی، از این طرف تو وکیل ما هستی؛ یعنی ولی فقیه یا پیامبر باید منویّات مردم را جلو ببرد ببیند مردم چه می‌خواهند! آن‌ها هم «سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» نمی‌گفتند، یعنی هر چه بگویی ما مخالفت می‌کنیم که نمی‌گفتند، می‌گفتند ما قدرت بر مخالفت داریم یعنی جای مخالفت بر ما باز است. نظام نظام وکالت از این طرف است یعنی تو باید کار ما را راه بیندازی قرار نیست که تو ولی ما باشی؟!

می‌فهمید تفاوت چیست، یک موقع «سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» می‌گویید، ما حرف را می‌شنویم ولی این قدرت بر ما هست که «عَصَيْنا»، ما عصیان کنیم، این‌طور نیست که هر چه تو بگویی ما باید گوش بدهیم که!

از این طرف چطور است؟ از این طرف تو وکیل ما هستی «وَ اسْمَعْ»، تو گوش کن ولی نه این‌که تو هم حرف بزنی ما گوش کنیم، یعنی به عبارتی آن مسیر مسیر وکالت از این طرف است تو باید فقط گوش کنی. اگر این‌طور می‌گفتند این درست بود که «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا»، اوّلاً ما گوش می‌دهیم و اطاعت می‌کنیم، یعنی از طرف ما سمع سمع اطاعت است، ما گوش می‌دهیم و اطاعت می‌کنیم البتّه حرف می‌زنیم. همان چیزی است که می‌گویند «وَشاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»(آل عمران: 159)؛ تو بنشین با افراد مشورت کن، با مردم مشورت کن، حرف دارند حرف خود را می‌گویند، اشکالی ندارد که صحبت کنند، ولی نظام ولایت، وکالت از طرف مردم نیست.

نظام وکالت از طرف مردم است که می‌گویید شما منویّات این مردم را جلو نبردید، هر موکّلی حق دارد که وکیل خود را عزل کند، (49: 19: 01) شما اگر ببینید وکیل، کار شما را انجام نمی‌دهد موکّل هستید او را عزل می‌کنید. شما وکیل من هستید، اگر نظام نظام وکالت از این طرف باشد شما دیگر به من پیشنهاد نمی‌دهید، من می‌خواهم این‌طور باشد شما باید این کاری که من می‌گویم به عنوان وکیل انجام دهید! اگر انجام ندهید می‌‌گویم کنار برو من یک وکیل دیگر می‌گیرم.

الآن نظام‌های دموکراتیک همین‌طور هستند، آن‌ها که وکیل خدا نیستند مردم می‌آیند رأی می‌دهند یک سری نماینده از طرف خود انتخاب می‌کنند از طرف خود مسئول می‌کنند، وکیل مردم می‌شود، باید کار مردم را جلو ببرد. اگر مردم بگویند ما جنگ نمی‌خواهیم او هم باید بگوید ما جنگ نمی‌خواهیم؛ چون وکیل مردم است، ولی اگر یک رهبر دینی در آن مقام قرار گرفت ولو این‌که از طریق خبرگان به آن جایگاه، به آن ناحیه رسید، ولو این‌که به این طریق اطراف حضرت علی جمع شدند و حضرت علی را در این ناحیه گذاشتند، ولی حضرت علی وقتی که به آن ناحیه رسید، او وکیل مردم نیست او ولی بر مردم است، وقتی که ولی بر مردم شد آن موقع اگر مردم بگویند ما جنگ نمی‌خواهیم این‌طور نیست که لزوماً چون مردم گفتند ما جنگ نمی‌خواهیم او هم بگوید پس در این صورت جنگ نیست! (26: 21: 01)

«وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ»، یعنی همین، یعنی تو گوش کن نه برای این‌که ما هم گوش بدهیم، تو وکیل ما هستی تو باید گوش کنی، این را می‌خواهد بگوید.

این آیات خیلی دقیق است، «وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» یعنی چه؟ تو گوش کن در حالی که اصلاً صحبت نکن، در حالی که به حرف تو گوش داده نمی‌شود، همان نظام را در حقیقت بیان می‌کند. شاهد هم بعد از آن است می‌گوید: «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ»، اگر این را می‌گفتند «لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَقْوَمَ»؛ برای خود آن‌ها هم بهتر بود. یعنی آن چیزی است که اگر صحبت کنند و گوش کنند و اطاعت کنند این «خَيْراً لَهُمْ وَأَقْوَمَ».

– «لَیّ» یعنی چه؟

– یعنی پیچاندن، لام و دو یاء. در اندیشه‌ی بت‌پرستی بحث این است که چطور بین خدا و رسول می‌شود تفرقه انداخت؟ یعنی شما می‌توانید خدا را قبول کنید رسول را هم قبول کنید، اگر شما خدا و رسول را قبول کنید عملاً زیر بار همه چیز رفته‌اید، زیر بار دین رفته‌اید. مشابهت این فکر با مشابهت این فکر که شما خدا را قبول کنید، آلهه‌ها را قبول کنید، منتهای مراتب بین این‌ها بتوانید فاصله بیندازید. از این طرف در اهل کتاب خدا را قبول کنید، مسیح را قبول کنید، ولی در حقیقت نقشی به مسیح بدهید که بتوانید این فاصله را قطع کنید، این‌ها همان مشابهت‌هایی است که دارد اتّفاق می‌افتد و طرّاحی شده هم هست.

اندیشه‌های نادرست اقتصادی و سیاسی در قالب علم

(سؤال) بحث را از آیه 30 سوره‌ی توبه شروع کردیم. این جلسه یک مقدار فنّی شد، دلیل آن هم این است که (20: 24: 01) حرفی که دارند می‌گویند ظاهر ظاهر فنّی است، ولی پشت صحنه‌ی سیاسی دارد؛ یعنی یک پشت صحنه‌های دیگری دارد، ولی حرف در ظاهر دارد فنّی ارائه می‌شود! به عنوان یک اندیشه‌ی فکری دارد ارائه می‌شود. شما این را بفهمید، می‌فهمید این‌ قالب یک مرتبه در یک اندیشه‌ی اقتصادی می‌آید، یا در یک اندیشه‌ی پزشکی که دارای آزمایشاتی است؛ یعنی مقدار زیادی Document آزمایشگاهی دارد و چیزهای دیگر دارد،

بدانید که پشت سر این، دست کارتل‌های اقتصادی است؛ یعنی یک کارتل اقتصادی است که دارد این بحث را انجام می‌دهد که می‌خواهد فلان اتّفاق بیفتد، آن موقع اندیشه‌های مربوط به قضیّه را می‌سازد می‌بینید یک مرتبه همه جا از این‌طور مقالات پر می‌شود. شما در سطحی دارید برخورد می‌کنید که در سطح مقالات است، در صورتی که پشت صحنه‌ی این‌ها را می‌بینید… یک مرتبه می‌بینید در پزشکی بحثی در بیماری صرع مطرح می‌شود، در Text پزشکی مطرح می‌شود که یکی از اتّفاقات این بیماری صرع وحی است، کسانی که oura می‌بینند و بیمار صرعی وقتی صرع می‌گیرد صحنه‌هایی را می‌بیند، می‌گویند oura می‌بیند؛ یعنی یک چیزهایی می‌بیند یک صداهایی هم می‌شنود، حتّی چیزهای واقعی هم می‌گوید، می‌گوید چیزی که گم شده مثلاً آن‌جا است. بعد می‌بینید که Text کاپلان، این‌ را Document (داکیومنته) می‌کند و وحی را به عنوان بیماری صرع مطرح می‌کند. در لایه‌‌ی بیرونی، در لایه‌ی علمی شما با این اندیشه‌ برخورد دارید ولی در پشت صحنه‌ی این داستان حرف‌های دیگری خوابیده است. (40: 26: 01)

علم امروز پشت صحنه‌های اقتصادی و سیاسی دارد

شما تعداد زیادی مقاله می‌بینید، مطمئن باشید، یعنی این‌قدر بدبینی در این بحث‌ها ایجاد می‌شود، یک مثال، شما می‌بینید که برنامه‌ی آشپزی می‌خواهد چیزی را تبلیغ کند، چیزی درست می‌کند و از خاصیّت آن این‌قدر می‌گوید که این کالا را جا می‌اندازد، منتها چون این خیلی تابلو است ,همه می‌فهمند این غذا را برای آن درست کرده است. اتّفاقاً پول‌های کلان فلان شرکت می‌دهد یک غذایی درست کند در آن دَنِت به کار می‌رود، این را تبلیغ می‌کند و مقدار زیادی هم در خاصیّت آن می‌گوید. مطمئن باشید که پشت صحنه‌ی این حرف‌ها مقدار زیادی بحث‌های اقتصادی قرار گرفته که الآن تبلیغ این در آشپزی می‌شود، کاملاً هم واضح است وگرنه شرکت فلان که برای شکم مردم دلسوزی نمی‌کند، او تبلیغ کار خود را می‌کند. هیچ بعید ندانید که چند پزشک کنار هم می‌نشینند و از مزایای این‌که کاکائو در شیر اگر مخلوط شود این ترکیب 80 درصد شیر 20 درصد کاکائو چیز خیلی مفیدی است! هیچ بعید ندانید که چنین اتّفاقی در لایه‌های بیرونی علم بیفتد. کسانی که فکر می‌کنند علم خیلی پاک است و در پشت صحنه‌ی خود از کسی دستور نمی‌گیرد خیلی نادرست فکر می‌کنند! علم در لایه‌های بیرونی بسیار ناپاک است و دقیقاً از پشت صحنه‌های اقتصادی خود دستور می‌گیرد. در لایه‌های سیاسی هم همین‌طور است، اگر در جایی جنگ اتّفاق می‌افتد فکر می‌کنید برای چه جنگ اتّفاق می‌افتد؟ برای این‌که شرکت‌های اسلحه‌سازی در پشت صحنه هستند، باروت‌ها و چیزهایی که می‌سازند تاریخ مصرف دارد اگر تاریخ مصرف آن بگذرد باید چه کنند؟ باید جنگی به راه بیندازند. جنگ به راه می‌اندازند تا تمام تسلیحات را بفروشند. اگر شرکت‌های تسلیحاتی بخوابد, اقتصاد یک مملکت متضرّر می‌شود پس باید در گوشه‌ای از دنیا جنگی راه بیندازند که این تسلیحات فروخته شود که نظام اقتصادی حرکت خود را انجام دهد. این خیلی در عالَم طبیعی است.

مکر با نقاب اندیشه و علم!

این آیه 33 سوره رعد را ببینیم «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ»، این فکر، این حرف قرآن است، آیا کسی که 1- «هُوَ قائِمٌ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ»، 2- «هُوَ قائِمٌ… بِما كَسَبَتْ»، یعنی کسی که این‌طور است، این خدایی که این‌طور است هم 1- «قائِمٌ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ» است، 2- « قائِمٌ… بِما كَسَبَتْ» است، یعنی کارهایی که انجام می‌دهند او قائم است. یعنی هم بر خود شخص هم بر فعل شخص قائم است، یعنی هم خود شخص هم فعل شخص و هم اراده‌ی شخص، همه چیز شخص، در اندیشه‌ی توحیدی می‌آید زیر سایه‌ی اراده‌ی خدا قرار می‌گیرد که «وَما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»(انسان: 30)؛ حتّی شاء شما هم زیر سایه‌ی شاء خدا قرار می‌گیرد. «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ»(رعد: 33)؛ یعنی خدا قائم بر هم خود شخص هم افعال شخص است و مشرف بر آن‌ها است. «وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ»؛ آن‌ها آمدند برای خدا شرکاء گذاشتند. «قُلْ سَمُّوهُمْ»؛ بگو اسم این شرکاء را بگویید! این استدلالی که خدا دارد به این‌ها می‌گوید، می‌خواهم بگویم عبارت‌های قرآن عبارت‌های معناداری است، می‌گوید شما اسم آن‌ها را بگویید ببینیم چه اسمی برای آن‌ها می‌گویید، اگر اسمی دارند. اگر اسمی برای آن‌ها بگویند, می گویند: الهه‌ی خورشید، الهه‌ی ماه، الهه‌ی این و آن می‌گویند، یعنی این‌ها را می‌گویند.

برای همین است که در سوره‌ نجم می‌گوید: «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ»(نجم: 23)؛ یک سری اسم بی مسمّی خود شما درست کرده‌اید، این‌ها اسمی است که پشتوانه ندارد، یعنی اگر این‌ها را قطع کنید شرکاء قرار بدهید، نه این که زیر پر خدا باشند، «سَمُّوهُمْ»، مجبور هستید بگویید درخت است و میز است و آلهه‌ی خورشید و آلهه‌ی ماه است؛ یعنی به این‌ها تبدیل می‌شود نه به اله واحد. بعد همان سوره‌ نجم می‌شود که می‌گوید: «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها»؛ شما یک سری اسم‌هایی برای خود درست کردید، این‌ها اسم بی مسمّی می‌شود. «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ»؛ یا این‌که دارید خدا را خبر می‌دهید به چیزی که در زمین خود او هم نمی‌داند، «أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ»، یا دارید یک حرف ظاهری چرت و پرت می‌گویید. می‌خواهم بگویم چه چیزهایی با فکر گفته شده است. «بَل»، این «بَل» چیست؟ «بَل» اضرابیّه است، «بَل» اضرابیّه وقتی می‌خورد یعنی همه‌ی این‌ها را کنار بگذار، بحث این‌ها نیست که این‌ها آمدند شرکاء درست کردند، بحث، فکری نیست. «بَل زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبيلِ»؛ این تزیینی بر مکر این‌ها است، این‌ها مکری دارند که می‌خواهند راه خدا را ببندند یک سری بت به این شکل درست کرده‌اند یک سری اسم‌ها هم درست کرده‌اند، یک چیزهایی هم درست کرده‌اند راه رسیدن، و سبیل الله را با آن قطع کرده‌اند، راه رسیدن به خدا را در یک اندیشه‌ی فکری به این شکل قطع کرده‌اند. آن‌ها عملاً مکر کرده‌اند بعد این مکر تزیین داده شده، «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ»، مکر این‌ها است نه این‌که فکر کنید صرفاً یک بحث اندیشه‌ای است!

این که می گوید تزیین داده شده، یا شیطان تزیین داده و شیطان هم منهای خدا نیست شیطان عامل خدا است. برای همین گاهی اوقات داریم «زَیَّن الله».

– خدا آن‌ها را تزیین داده‌؟

– «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ»، تزیین داده شده است، این بحث مفصّل است که فرصت آن نیست.

تبدیل رابطه شفاعت به شراکت

سوره‌ انعام، آیه 94 را ببینید. این ها آیاتی راجع به خود بت‌پرست‌ها است، آیاتی که راجع به کفّار است، آیه راجع به منافقین، رابطه‌ای که این‌ها با هم دارند یک فکر است که مدام صورت‌های مختلف پیدا می‌کند. بحث شفاعتی که مطرح می‌کردند قرآن می‌گوید این شفاعت را شما در حدّ شفاعت نگه نداشتید، مشکل فکری شما این است،

«وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَما نَرى‏ مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»(انعام : 34)؛ با شما شفعائی را نمی‌بینم که گمان کردید «أَنَّهُمْ» در شما شرکاء هستند، یعنی شفاعت که رابطه‌ی طولی است به شراکت تبدیل کردید، این رابطه‌ی شفاعت نیست این رابطه‌ی شراکت است. این‌که کفّار بحث «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» مطرح کردند این شفاعت نیست، گمان کردید بلکه این شراکت است، «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ».

در سوره‌ مائده با این آیات می‌شود به بحث‌های مسیح پرداخت. یک موقع می‌گویند مسیح ثالث ثلاثه است، یک موقع می‌گویند مسیح ابن الله است، این مسیح ابن الله است، مسیح ثالث ثلاثه است، مسیح خود الله است، الله خود مسیح است، این حرف‌ها در حقیقت اضلاع یک اندیشه است که دارد این‌طور گفته می‌شود.

 

صلوات!

[1]– سفينة البحار، ج ‏7، ص 439.