جلسه یازدهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

تفسیر سوره مائده؛ جلسه 11

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏ وَ بِهِ نَستَعین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ».

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6).

 

خطر کتمان، خطری که امروزه قرآن را تهدید می‌کند!

این آیه یکی از آیات فقهی قرآن است. من باب این‌که در قرآن است. بارها خدمت شما عرض کردم که آن مقداری از بحث را که در قرآن است، باید پیگیری و دقّت کرد. این هم جزء آیات قرآن است. ما به دلیل این‌که می‌خواهیم خودمان گزینش قرآن را انجام دهیم و من باب آن گروهی که به عنوان مقتسمین در قرآن از آن‌ها یاد شده است «كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمينَ * الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ»(حجر: 91-90)؛ کسانی که قرآن را عضو، عضو می‌کنند، قسمت، قسمت می‌کنند و آن قسمت‌هایی را که خود می‌پسندند می‌گویند و آن قسمت‌هایی که نمی‌پسندند را نمی‌گویند، چون خطر تحریف قرآن دیگر وجود ندارد و کسی نمی‌تواند این قرآن را تحریف کند ولی خطر کتمان قرآن وجود دارد. هم‌چنین خطر «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» (مائده: 13) وجود دارد.

نگویید حالا این یک آیه‌ی فقهی است، پس از آن بگذریم و آیه‌ی بعدی را مطرح کنیم! حالا اگر یک موقع بحث موضوعی می‌کند، در بحث موضوعی اگر آن آیه مربوط به آن بحث نباشد، آدم به آن آیه نمی‌پردازد ولی وقتی بحث تفسیری دارد می‌کند، نباید از روی آیات گذر کند. به دلیل این‌که وقتی مکّرر از روی آیات عبور کردیم کم کم این‌طور می‌شود که خود آیات برای آدم تضعیف می‌شود و آدم تصوّر می‌کند که خیلی لزومی هم ندارد که این آیات را بخواند یا مثلاً ای کاش این آیه را جزء ملحقات می‌گذاشتند! مثل این‌که در مفاتیح می‌بینیم که یک قسمت فهرست ملحقات دارد، یک قسمت اصلی دارد و این اصلی‌ها باشد.

اگر قرار بود ما قرآن را تدوین کنیم، بعید نبود که چنین کارهایی نمی‌کردیم! مثلا قسمت‌های فقهی را می‌گذاشتیم در ملحقات و قسمت‌های اعتقادی را اصل قرار می‌دادیم، حال آن‌که می‌بینیم در قرآن در یک ربط عمیق نسبت به همدیگر گفته می‌شود. علی أیّ حال این‌طور نباشد که تصوّر کنیم این بخش از آیات فقط برای فقها است، یا مثلاً ما احتیاج نداریم که این آیات را نگاه کنیم، در حالی که خیلی وقت‌ها برخی از شبهات اعتقادی در همین آیات فقهی بیان می‌شوند.

نفوذ معاندین در تاریخ و معارف

همین آیه‌ای که ما الآن در خدمت آن هستیم، جریانی است که بین شیعه و سنّی در همین آیه اختلاف دارند که بسیار عجیب است. شما ببینید حکایت بحث تاریخ اسلام چه بوده است؟ یک موقع است که ما بر سر تولّد پیغمبر مناقشه داریم و می‌گوییم اشکال ندارد؛ چون وقتی پیغمبر متولّد شدند شخصیت مهمّی نبودند، پیش‌بینی نمی‌شد که ایشان شخصیت مهمّی باشند، ولی ما بر سر رحلت پیغمبر هم اختلاف داریم. این بسیار عجیب است! بالاخره هنگام رحلت که پیامبر شخصیت مهمّی بودند امّا ما بر سر این مسئله هم اختلاف داریم. ببینید چه دست‌هایی برای ایجاد این‌گونه اختلافات نفوذ داشته است!

ما حتی بر سر وضو گرفتن اختلاف داریم، وضو گرفتن که طوری نبود که مخفی باشد مثلاً بگوییم پیغمبر در طول عمر خود دو بار وضو گرفتند. ایشان روزی پنج وعده وضو می‌گرفتند، پیش مردم وضو می‌گرفتند. ببینید دست معاندین چه کرده و چه بلایی بر سر تاریخ و معارف آورده است که ما در وضو گرفتن با همدیگر اختلاف داریم! در نماز خواندن و صورت ایستادن هنگام نماز با هم مشکل داریم. آن‌ها خودشان می‌دانند که پیغمبر این‌طور نماز نمی‌خواندند. ما بر سر این مسائل هم با همدیگر اختلاف داریم. انسان شدیداً تعجّب می‌کند.

قبل از این‌که وارد این آیه بشوم می‌خواهم این‌جا بحث‌های تاریخی را هم مطرح کنم چون به نظر من مرتبط است. یک سؤال که باید آن را جواب بدهیم این است که این آیه چه ارتباطی به این بحث دارد؟ ما داشتیم راجع به مسائل دیگری حرف می‌زدیم ولی ناگهان آیه می‌گوید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ». این آیه را ترجمه می‌کنم که اگر کسانی با ترجمه‌ی آن آشنا نیستند آشنا شوند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ»؛ وقتی که برای نماز ایستادید برای نماز ایستادید یعنی آماده شده‌اید که برای نماز بایستید- این نکته کاملاً در آیه مشخّص است،‌ نه این‌که وقتی که ایستادید نماز بخوانید بعد بروید وضو بگیرید. همین «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ» یعنی «إذا أرَدتَ أن تَقُومَ إلَی الصَّلَاۀ»؛ یعنی وقتی اراده‌ی نماز خواندن کردید، «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ»؛ چهره‌های خود را بشویید «وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ»؛ و دست‌های خود را تا مرفق، تا آرنج بشویید و بخشی از رئوس سرهای- خود را مسح کنید. -البتّه این موارد مورد اختلاف هستند ولی من فعلاً این‌طور ترجمه می‌کنم- پاهای خود را تا کعبین مسح کنید. «إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا»؛ وقتی که جنب بودید در طهارت مبالغه کنید؛ یعنی غسل کنید «وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى»؛ اگر مریض بودید‏« أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ»؛ یا در سفر بودید «أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ»؛ یا یکی از شما از گودالی بیرون آمد «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ»؛ یا با زنی برخورد کردید «فَلَمْ تَجِدُوا ماءً»؛ و آب نیافتید «فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً»؛ با صعید طیّب که خود همین صعید طیّب هم محلّ نزاع است بر سر این‌که آیا مطلق وجه الارض است یا تراب و خاک خالص است به هر جهت با این صعید پاک شرط آن پاک بودن است- تیمّم کنید و در تیمّم کردن «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْديكُمْ مِنْهُ»؛ مسح کنید بخشی از چهره‌ی خود را مسح کنید «وَأَيْديكُمْ مِنْهُ»؛ دستان خود را از آن صعید طیّب «ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ»؛ خدا نمی‌خواهد که برای شما حرج و تنگی و سختی قرار بدهد «وَلكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ»؛ و امّا می‌خواهد که اراده کند که شما را طاهر کند «وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ»؛ نعمت را بر شما تمام کند «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ باشد که شما شکرگزار باشید. این ترجمه‌ی تقریباً دقیق این آیه‌ای بود که دیدید.

قذارت ظاهری تأثیرات باطنی دارد

اوّلاً مسئله‌ی وضو در طهارت‌های ظاهری، همین طهارت‌های شرعیه‌ی ظاهری و حتّی طهارت‌های غیر شرعیه‌ی ظاهری، از آن‌جا که ظاهر و باطن ما در یک نوع پیوستگی قرار دارد و شما این ربط و پیوستگی را مکرر می‌بینید؛ یعنی از طهارات غیر شرعیه‌ی ظاهری را در نظر بگیرید مثل ناخن گرفتن، نظافت کردن، حمام رفتن، همین کارهایی که بعضی از ما نسبت به آن حساسیت نشان می‌دهیم. مثلاً می‌گوییم بچّه حزب اللّهی که این‌قدر حمام نمی‌رود. البتّه زیاد حمام رفتن و اسراف کردن هم مقوله‌ی دیگری است. یک موقع آدم در اردوهای جهادی است و باید عادت کند که بو بدهد، البتّه باید به چیزهای دیگری هم عادت کند ولی کسانی که فکر می‌کنند که باید با ویژگی‌های خاصّی زندگی کنند، باید یاد بگیرند به شیوه‌های دیگری هم زندگی کنند ولی همین‌ تمیز بودن و نظیف بودن و بو ندادن و… آثار معنوی که به بار می‌آورد. من این روایت را یک موقع سر درس آقای جوادی شنیدم که ایشان به لسان قبول این روایت را خواندند و ما ابواب چنین روایاتی زیاد داریم. خیلی عجیب است که دوره‌ای بر پیغمبر وحی قطع شد و پرسیدند چرا وحی قطع شد؟ گفتند چرا وحی قطع نشود وقتی که شما ناخن‌های خود را نمی‌گیرید؟! شما ناخن‌های خود را نمی‌گیرید؟! یعنی جامعه‌ی نظیف خودش چیز مهمّی است. شما ناخن‌های خود را نمی‌گیرید و نزول وحی بر من قطع می‌شود. منظور این است که شما کثیف هستید و با این اوضاع ظاهری می‌گردید و نتیجه این می‌شود، چرا نشود؟ لذا این طهارت‌های حتی غیر شرعیه‌ی ظاهری اثر‌های باطنی خاص دارد. مثلاً حدیث داریم که ملائکه در خانه کثیف فرود نمی‌آیند، لذا خیلی از علما اصرار داشتند که شب جمعه آشغال‌های منزل را بیرون بگذارند، این‌که داخل خانه آشغال نباشد، مثلاً تار عنکبوت نبندد. ممکن است کسی یک خانه‌ی نقلی و کاه گلی داشته باشد ولی بسیار تمیز و نظیف خانه را نگهداری کند. این‌که می‌بینید تلمباری از ظرف کثیف که مدّت‌ها در ظرفشویی مانده، اصلاً وقتی آدم نزدیک می‌شود به شدّت از این حالت اذیّت می‌شود این حرکت آثاری در پی دارد، اصلاً آثار باطنی دارد، آثار معنوی دارد.

به رتبه‌بندی گناهان هم دقت کنید

البتّه در ranking این‌ها هم دقّت کنید. یک موقع است که ما پنج ریال، پنج ریال، و پنج تومان، پنج تومان جمع می‌کنیم و با یک گناه میلیون میلیون خرج می‌کنیم. به این موارد دقّت کنید!

یک موقع طرف دارد غیبت می‌کند ولی کاملاً دقّت دارد که آشغال‌های خانه بیرون از منزل باشد و خانه کاملاً تمیز باشد. یک مقدار انسان پنج تومان، پنج تومان ذخیره می‌کند امّا میلیونی خرج می‌کند. اثر یک گناه می‌تواند این‌طور باشد. این‌که در روایت داریم اثر یک غیبت کردن این است که 40 روز اعمال شخص قبول نیست، شوخی هم ندارد، نه این‌که نمازهای خود را نخواند ولی آن اثری که می‌توانست در سیر الی الله او بگذارد، دیگر آن اثر را نمی‌گذارد! به توازن هر کدام از این بحث‌ها هم نگاهی داشته باشید. به هر جهت این‌ها قابل مقایسه با یک غیبت و یک تهمت و یک دروغ و شماتت یک مؤمن و… نیست.

کسی که همه کارهایش عبادت است دائم الوضو هم هست

در مراحل بالاتر شما به طهارت‌های شرعیه‌ی ظاهری می‌رسید. مثل همین وضو و غسل و تیمّم و… این‌که این‌قدر بزرگان ما اصرار داشتند دائم الوضو باشند و حتّی در روایت آمده است که خود پیغمبر وقتی از تخلّی برگشته بودند و به ایشان سلام می‌کردند، جواب سلام نمی‌دادند تا بروند وضو بگیرند و برگردند و جواب سلام بدهند؛ یعنی سر خود را پایین می‌انداختند که بروند وضو بگیرند و بعد جواب سلام بدهند. چرا؟ کسی که همه‌ی حرکات او عبادت است، «وَحَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَداً»[1] دائماً در حالت خدمت و در حال عبادت است، جواب سلام او هم عبادت است، غذا خوردن او هم عبادت است، خوابیدن او هم عبادت است. چون همه‌ی کارهای او عبادت کردن است این عبادات را همراه با وضو انجام می‌دهد لذا همیشه وضو دارد.

شما یک مقدار دیگر که در روایات ما نگاه می‌کنید این تأثیری که این ظاهر و باطن با هم دارند یک سؤال خیلی غریب در روایات وجود دارد که این سؤال را از ائمّه می‌پرسیدند و عجیب این است که این سؤال را می‌پرسیدند-… ما در مسائل طهارت بابی را داریم به نام «بَابُ أَنَّ إِنْشَادَ الشِّعْرِ لَا يَنْقُضُ الْوُضُوء»؛ شعر گفتن وضو را باطل نمی‌کند. آدم فکر می‌کند چه ربطی دارد؟! مگر قرار بود باطل کند؟ حالا که می‌خواهند چنین شبهه‌ای را جواب بدهند. این یک باب روایت است که شعر گفتن وضو را باطل نمی‌کند. می‌آمدند از اهل بیت می‌پرسیدند. راوی آمده از امام صادق پرسیده: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السّلام) عَنْ إِنْشَادِ الشِّعْرِ هَلْ يَنْقُضُ الْوُضُوءَ قَالَ لَا»[2] پرسیدند: آیا این وضو را باطل می‌کند؟ گفتند: خیر! چرا؟ کمی که جلوتر می‌آییم می‌بینیم دلیل آن مشخّص می‌شود. آن موقع که عرب‌ها شعر می‌گفتند و قرآن هم بسیار مورد مذمّت قرار داده است که «وَالشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ»(شعراء: 224)؛ منحرفین در تبعیت از شعرا هستند. این همان شعرهای بی‌معنی بوده است. آن شعری که مورد سؤال بوده همان شعرهای بی‌محتوا بوده نه شعرهای «وَإنَّ من الشعر لَحِکمَۀ».

-‌ مثل ترانه‌هایی که الآن هست.

عادت به گعده انسان را از خواب دیدن خوب محروم می‌کند

-‌ بله! ترانه‌هایی که الآن هست گاهی از اشعار حافظ است ولی شعرهایی هستند که نه این‌که حرفی نداشته باشند ولی یک سری از آن‌ها اصلاً حرف مشخّصی ندارند و بعضی هم‌که واقعاً شعر نیست، حرف پوچ است؛ مثلاً شما صحبت‌های گعده‌ای را دیدید که چطور است؟ گعده همان «قَعَدَ» عربی است؛ یعنی نشست. در یک نشست دوستانه می‌بینید از مطالبی گفتگو می‌کنند که هیچ ارتباطی به هم ندارند و به اندک مناسبتی از یک بحث وارد بحث دیگر می‌شوند. اگر کسی از بیرون بحث بایستد و موضوعاتی را در یک ساعت در یک گعده بررسی می‌شود را نگاه کند می‌بیند 70 موضوع می‌شود؛ از فوتبال جام جهانی می‌گوید تا مراجع عظام تقلید تا بحث در زمینه‌های مختلف. کسانی که به این کار عادت دارند نمی‌توانند درست خواب ببینند و از دیدن خواب درست محروم هستند به دلیل این‌که نفس آن‌ها به تغییر و تبدیل عادت کرده و این‌که با اندک مناسبتی موضوع را عوض کند. اگر کسی وسط گعده وارد جمع شود، هرگز نمی‌تواند بفهمد اوّل بحث این گعده با چه بحثی شروع شده است. وقتی حقیقتی به نفس شما داده می‌شود و نفس شروع می‌کند به صورتگری کردن، با مناسبت‌های مختلف شروع می‌کند به درست کردن که اگر صحنه‌ی آخر را به معبّر خواب بدهید گیج می‌شود؛ مثلاً مار وارد دهان گاو شد و آن را خورد و سیلی به گوش من زد و… این چه خوابی است که دیدی؟! اصلاً گاهی اوقات خواب‌هایی که دوستان تعریف می‌کنند از صورت خواب، بی‌معنی بودن خواب واضح است؛ یعنی حتی من که تعبیر خواب بلد نیستم می‌فهمم که این خواب باید خیلی عوض شده باشد تا به این صورت تبدیل شده باشد. به همین دلیل ممکن است تعبیر آن از هیچ معبّری ساخته نباشد مگر این‌که معبّر خواب نباشد، بلکه تأویل خواب بداند؛‌یعنی اصل این حرف‌ها را بداند کما این‌که در داستان حضرت یوسف همین‌طور شد. وقتی به او گفت: من چنین خوابی دیدم و حضرت یوسف خواب او را تأویل کرد در روایت آمده است که به حضرت گفت: من دروغ گفتم، امّا حضرت گفت: «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ»(یوسف: 41)؛ مطلب همین است که به تو گفتم. بحث این‌که تو چه چیزی گفتی نیست. این تعبیر خواب نیست، این تأویل خواب است. به هر جهت این صحبت‌هایی که به این صورت انجام می‌شود، شعر هم همین ماهیت را داشته است نه شعرهای حافظ.

روایت می‌گوید: «سَأَلْتُهُ‏»[3] سماعه از امام صادق می‌پرسد «عَنْ نَشِيدِ الشِّعْرِ هَلْ يَنْقُضُ الْوُضُوءَ» آیا شعر وضو را باطل می‌کند؟ «أَوْ ظُلْمِ الرَّجُلِ صَاحِبَهُ أَوِ الْكَذِبِ؟»؛ آیا ظلم، یا کذب وضو را باطل می‌کند؟ «فَقَالَ نَعَمْ»؛ بله! وضو را باطل می‌کند. «إِلَّا أَنْ يَكُونَ شِعْراً يَصْدُقُ فِيهِ» (یعنی وجه الجمع خوبی در آن بحث شعر است)؛ مگر این‌که شعری صادقانه باشد یا اگر هم شعرهای بی‌معنی می‌گوید، «يَكُونَ يَسِيراً مِنَ الشِّعْرِ الْأَبْيَاتَ الثَّلَاثَةَ وَالْأَرْبَعَةَ»؛ سه، چهار بیت بیشتر نگوید، اشکالی ندارد، امّا اگر بخواهد بیشتر از سه، چهار بیت بگوید وضو را باطل می‌کند. «فَأَمَّا أَنْ يُكْثِرَ مِنَ الشِّعْرِ الْبَاطِلِ فَهُوَ يَنْقُضُ الْوُضُوءَ»؛ این ناقض وضو است.

این‌که دروغ گفتن، چرت و پرت گفتن ، ظلم کردن وضو را باطل می‌کند، برای همان طهارت‌های باطنی است؛ یعنی هیچ کس براساس آن روایت فتوا نداده است، بلکه این‌ها حمل بر استحباب شده است ولی یک نکته در آن وجود دارد. شما حتماً خودتان این را دیدید. مثلاً به محض این‌که از کسی کینه به دل می‌گیرید آدم یک قذارت معنوی در وجود خود احساس می‌کند، احساس می‌کند که از آن طهارت فاصله گرفته است، یا وقتی در مجلسی می‌نشیند و قهقهه می‌زند، بعد می‌بیند حال بدی دارد، حال، حال طهارت نیست. مثلاً شما می‌بینید اگر با همین حال نماز بخواند می‌بینید با این حال نمی‌شود نماز خواند باید مجدّداً برود وضو بگیرد و نماز بخواند. این‌ها حالاتی است که شخص می‌تواند قذارت باطنی را در وجود خود ببیند. همه می‌بینید که کینه چه حالت بدی است، ممکن است احتظاظ باشد؛ مثلاً می‌بینید برای رقیب ما مشکل پیش می‌آید. مثلاً داریم به ظاهر اظهار تأسّف می‌کنیم، ولی در داخل حالت بهجت و ابتهاج و احتظاظی در نفس ایجاد می‌شود مثل این‌که چند نفس خوش در گلوی او مانده بود که چقدر خوب که بالاخره این‌طور شد که این کار را کرد. حالا اگر زبان به شماتت هم باز نکند حتّی می‌بینید که حالت احتظاظ در خود مشاهده می‌کند. این همان حالتی است که اگر قدری تأمّل کند می‌بیند درست است که حالتی که دارد حالت انقباض نیست ولی حالت احتظاظ و انبساطی است که در متن خودش آدم یک حالت نجاستی را احساس می‌کند، یک قذارتی در این حالت احساس می‌شود که من برای حادثه‌ای که برای این رقیب در این‌جا پیش آمد… حتّی گاهی اوقات رقبایی هستند که اصلاً جای همدیگر را اشغال نمی‌کنند. حالا یک موقع است که دو رقیب جای همدیگر را اشغال می‌کنند، یکی خوشحال می‌شود دیگری زمین بخورد ولی گاهی اوقات دو رقیب هستند که مثلاً فرض کنید رقابت آن‌ها رقابت معنوی است. اصلاً وقتی رقیب برایش اتفاقی می‌افتد، او خوشحال می‌شود! این‌ها همان قذارت‌ها است. در همین بحث خود نماز هم بحث تکرار وضو اصل بر این است. اگر شما به اصل آیه برگردید و به آیه نگاه کنید، ظهور آیه در این نکته است که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»

نسبت به دستورات فقهی همه مکلف به عمل هستند حتی کافر و مشرک

اوّلاً من یک نکته راجع به «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» بگویم؛ برخی خواسته‌اند از «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»های قرآن استفاده کنند که فقط مسلمین مکلّف به احکام فقهی هستند و بقیه مکلّف نیستند و اگر یک نفر مسلمان شود اصلاً نسبت به احکام فقهی مکلّف نبوده؛ خیر! اصلاً این‌طور نیست. اگر کسی مسلمان شود من باب قواعد دیگری است که خدا من باب «قاعده‌ی جَب» که معروف است که «الْإِسْلَامِ يَجُبُّ مَا كَانَ قَبْلَهُ»[4] قبلی‌ها را فاکتور می‌گیرد و می‌پوشاند من باب قاعده‌ی جبّ است که لزومی ندارد نمازهای قبلی را بخواند و روزه‌های قبلی خود را بگیرد نه من باب این‌که مکلّف نبوده است. اگر کسی کافرانه و مشرکانه بمیرد به تمام تکلیف‌های دینی مکلّف بوده و معاقب است. این‌طور نیست که کسی نسبت به نماز مکلّف نباشد. این‌طور نیست که نسبت به نماز مکلّف نباشد، خیر همه مکلّف هستند. این قرآن هم برای همه است «كَافَّةً لِلنَّاسِ»(سبأ: 28)؛ برای همه است، نسبت به دستورات همه مکلّف هستند، البتّه خدا به کسی که وارد دین بشود تخفیف داده است «الْإِسْلَامِ يَجُبُّ مَا كَانَ قَبْلَهُ»؛ این‌که ماقبل خود را جب می‌کند البتّه آن هم تا یک حد! بحث حقّ النّاس و این مسائل را جب نمی‌کند. خدا همه‌ی حقوق الله را می‌بخشد. ولی اگر ایمان نیاورد و کافرانه بمیرد نسبت به همه‌ی این اعمال معاقب است؛ یعنی نسبت به این‌که نماز هم نخوانده معاقب است،

هدایت برای متقی به فعلیت می‌رسد

اما این‌که چرا این‌ آیات مصدّر شده به «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» علّت دیگری دارد. به دلیل این‌که قرآن «هُدىً لِلْمُتَّقينَ»(بقره: 2) است. درست است «هُدىً لِلنَّاسِ»(همان: 185) است چون هدایت آن برای متّقین فعلی می‌شود طبیعتاً «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» را خطاب می‌کند، مؤمنین را خطاب می‌کند و می‌گوید نه این‌که مؤمنین مخاطب و مکلّف هستند و بقیه مخاطب و مکلّف این دسته از آیات نیستند. این بحث کلامی است که بیرون از دایره‌ی این آیه است.

(6): «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ»

اتّفاقاً ظاهر همین نکته است و اهل بیت همین کار را می‌کردند. می‌گویند هر وقت اراده‌ی نماز کردید، بروید وضو بگیرید؛ یعنی بابت هر نماز یک وضو. منتها چنین چیزی هم بوده است که ائمّه‌ی هدی، خود وجود نازنین پیامبر وضو نمی‌گرفتند و می‌گفتند دلیل این‌که وضو نمی‌گیریم این است که شرط طهارت است. برای این‌که به صورت بالفعل جا بیندازیم که شرط نماز طهارت است، طهارت شرط است نه وضو گرفتن. اگر کسی وضو داشته باشد باز هم می‌تواند با همان وضو نماز بخواند ولی طهارت شرط است و طهارۀ علی الطّهارۀ هم نمی‌شود داشت چون تحصیل حاصل است. دو طهارت نمی‌شود داشت. تجدید وضو یک مطلب است و طهارۀ علی الطّهارۀ مطلب دیگری است که نمی‌شود طهارۀ علی الطّهارۀ داشت ولی تجدید وضو نکته‌ی دیگری است که انسان وضو دارد ولی باز وضوی خود را تجدید می‌کند و این من باب نورٌ علی نور یک بار دیگر وضو می‌گیرد. نورٌ علی نور به دلیل این‌که این‌ها مقول به تشکیک هستند و دارای مراتب هستند می‌شود نور بیشتر، ولی در زمینه‌ی فقهی بحث طهارت و… مقول به تشکیک نیستند؛ یا هستند یا نیستند. مسائل فقهی این‌طور هستند. الآن نماز شما این‌طور است، یا نماز شما از جهت ظاهری باطل است یا باطل نیست. این‌طور نیست که خیلی باطل شده باشد، ولی وقتی وارد احکام کلامی همین نماز می‌شوید یا یک مقدار قبول است، یا اصلاً قبول نیست، یا خیلی قبول است، لذا نورٌ علی نور ممکن است ولی طهارۀٌ علی الطّهارۀ اصلاً ممکن نیست، تحصیل حاصل اصلاً هیچ معنایی ندارد، می‌خواهند بگویند شرط فقط طهارت است.

قبل از این‌که دوباره وارد فضای آیه بشویم یک نکته‌ی مهم وجود دارد. این آیات، آیات سوره مبارکه‌ مائده هستند؛ یعنی آخرین سوره و آخرین آیات است، آیا به نظر شما نمی‌آید که بسیار بسیار بعید است که نمازی که از مکّه واجب بوده، تا این موقع هنوز در مورد وضوی آن را نگفته باشند؟!

شما به سوره‌ نساء، آیه 43 دقّت کنید. نساء که سالیان زیادی قبل از مائده نازل شده، یعنی قبل از سال پنج هجرت نازل شده حتّی بحث گذر از مسجد و… را هم بیان می‌کند که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى»‏؛ در حالت مستی وارد نماز نشوید، به نماز نزدیک هم نشوید. وقتی می‌گوید « لاتَقْرَبُوا» نزدیک نشوید، خیلی بدتر از این است که می‌گوید کاری نکنید… مثل «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏»(اسراء: 32) است، «وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ»(انعام: 152) می‌گوید مال یتیم، یک موقع می‌گوییم «لاتأکُلُ مَالَ الیَتیمِ ظُلماً»، یک موقع فراتر از آن «وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ»؛ اصلاً نزدیک مال یتیم نشو! «إِلاَّ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ» یعنی وقتی قضیه خیلی شدید باشد خدا نمی‌گوید انجام نده، می‌گوید حتّی به آن نزدیک هم نشو «وَلا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ» اصلاً به نماز نزدیک نشو «وَأَنْتُمْ سُكارى‏»؛ در حالت مستی (بعد هم شرط آن را گفته) «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ»؛ برای این‌که بدانی چه می‌گویی که از همین استفاده می‌کنند برای حکم‌های کلام و اعتقادی و اخلاقی مبنی بر این‌که شما در حالت سکر مستی از یک جریان -حالا سکر دنیا باشد- با این حالت وارد نماز نشوید که بفهمی داری چه می‌گویی؛ یعنی بحث آیه این است که می‌گوید «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ». ما طوری نماز را از حفظ می‌خوانیم که تقریباً اواخر نماز می‌فهمیم داشتیم نماز می‌خواندیم؛ یعنی رکعات را درست و از حفظ رکعات را می‌خوانیم.

«وَلا جُنُباً»؛ در حالت جنب هم، وارد نماز نشوید «إِلاَّ عابِري سَبيلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا». منظور از «عابِري سَبيلٍ» در این‌جا یعنی نباید وارد مسجد شوید مگر این‌که رهگذر باشید. چون کسی به صورت رهگذر نمی‌تواند نماز بخواند. از این معلوم می‌شود اتّصال نماز به بحث مسجد «حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا»؛ تا این‌که غسل کنید «وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ» مثل همین آیه‌ی قبلی که داشتیم «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً».

آیا می‌شود این حکم تیمّم و گذر از مسجد و همه‌ی این‌ها در سالیان قبل آمده باشد،‌ ولی حکم وضو نیامده باشد؟ آیا امکان دارد؟ آیا می‌شود فکر کرد مردم تیمّم و… را یاد گرفته بودند ولی وضو را مثلاً تا سال دهم هجرت یاد نگرفته بودند؟! آن هم نماز که چیزی است که از اوّل بعثت پیغمبر و جزء اوّلین دستورات به پیغمبر بود که تشریع شد.

چرا آیه وضو از آخرین آیه‌های نازل‌شده است؟

این‌جا سؤال بزرگ باقی می‌ماند که باید این را جواب دهیم که این آیه آن موقع که پیغمبر وضو می‌گرفت و همه وضو می‌گرفتند، چرا این آیه در آخر کار نازل شده است؟ این‌قدر واضح است که این موقع نمی‌تواند دستور و حکم وضو تشریع شده باشد و باید خیلی قبل‌تر از این مردم می‌دانستند که چگونه وضو بگیرند. الآن هم شما نگاه کنید، اوّلین چیزی که به بچّه یاد می‌دهند این است که چطور وضو بگیرد و چطور نماز بخواند؟ آن موقع از اوّل بعثت می‌گفتند نماز بخوانید ولی وضو گرفتن را به ملّت یاد نداده بودند! امکان ندارد. پس اگر امکان ندارد این آیه چرا این‌جا نازل شده است؟

إن‌شاءالله من تحلیلی را به شما خواهم گفت که البتّه این تحلیل را در جایی ندیدم ولی بالاخره به معنی تلاش است.

(سؤال)‌ اصلاً قیافه‌ی این آیه به مکّی بودن نمی‌خورد؛ یعنی هیچ کسی قائل نمی‌شود که این آیه با این ترکیب و خطاب «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» مکّی باشد، تمام این خطاب‌ها مدنی هستند؛ بسیار بعید به نظر می‌آید و تقریباً می‌تواند گفت نیست.

(سؤال) اصلاً این‌طور نبوده است. روایت این را هم نشان می‌دهد که همین‌طور می‌شستند، پیغمبر هم وضو می‌گرفتند. این مسائل را یک مرتبه و در آخر کار عوض نمی‌کنندکه! مثلاً وضو گرفتن این بوده که به صورت خود آب می‌پاشیدند و بعد پای خود را تا زانو داخل آب می‌کردند و بعد یک دفعه آخر کار، در آخرین لحظات پیامبر شکل وضو عوض می‌شود! این مسائل نقل نشده است. در هیچ نقلی نیامده است که آن روزها شکل وضو گرفتن عوض شده باشد؛ مثلاً وقتی قبله عوض شد آن‌قدر در روایات سروصدا شده است که داریم فقط امیر المؤمنین بود که بلا تردید برگشت. این حادثه، حادثه‌ی بسیار غریبی است! فرض کنید پیش نماز می‌آید و جلوی همه می‌ایستد و ناگهان سمت نماز خواندن خود را عوض می‌کند. گفته شده است تنها کسی که به این سبک نماز خواند و بدون تردید برگشت فقط امیر المؤمنین بود، بقیه هنگام تغییر قبله با مکث برگشتند. کسانی که رفته‌اند می‌گویند ظاهراً قبله نزدیک180 درجه چرخیده است.

پیغمبر ناگهان به این طرف بر می‌گردند و امیر المؤمنین خیلی راحت بر می‌گردند پشت سر پیغمبر و بقیه می‌پرسند چه اتّفاقی افتاد؟ چرا این‌طور شد؟ می‌دانید که راه رفتن در نماز تا یک حد اگر لازم باشد مشکل ندارد. مثلاً می‌آیند سؤال می‌کنند من این کار را کردم نماز من چه حکمی پیدا می‌کند؟ داریم که اگر بینی شخص خون آمد، مستقیم به سمت دستشویی برود و برگردد نماز را ادامه دهد. اگر در جهت قبله، یعنی استقبال قبله به هم نمی‌خورد می‌تواند مستقیم برود بینی خود را بشوید و سر جای خود برگردد؛ یعنی آن‌قدر هم سخت نیست. بعضی افراد تصوّر می‌کنند با کوچکترین حرکت نمازشان باطل است در حالی که این‌طور نیست. (من آن تعبیر را در قسمت‌های انتهایی خدمت شما عرض می‌کنم.)

(سؤال)‌ به دو شکل ترجمه شده است. این ترجمه‌ای که من عرض کردم ترجمه‌ی بهینه بود.

(سؤال)‌ «عابِرِي سَبِيلٍ»؛ یعنی بخواهی وارد مسجد بشوی، رهگذر مسجد بشوی «إلَّا عابِرِي سَبِيلٍ»؛ مگر این‌که در حالت جنابت در مسجد رهگذر بشوی. این خود یک حکم است.[5]

«إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ» مثل این‌که داریم «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»(نحل: 98) «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» به این معنی نیست که وقتی قرآن خواندن تو تمام شد «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»، بلکه یعنی وقتی خواستی و اراده کردی که قرآن بخوانی «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» اوّل اعوذ بالله بگو. این‌جا هم«إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ»؛ وقتی اراده نماز کردی وضو بگیر نه این‌که ایستادید و اقامه گفتید بعد وضو بگیرید! یعنی وقتی که اراده کردی و می‌خواهی نماز بخوانی بروید وضو بگیرید، به این معنی است و همه هم همین را می‌فهمند.

«إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ»(مائده: 6) اختلاف ما و برادران اهل تسنّن با ما حالا ببینید چه می‌شود. من نمی‌خواهم بحث‌های فقهی «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ» را خدمت شما متعرّض شوم، همین مقدار بحث تفسیری و قرآنی آن را بیان می‌کنم. برای بحث فقهی آن «راجِعْ إلی مَحلّه».

«فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ» «غَسل» معلوم است یعنی شستن و فرق آن با مسح بعداً می‌آید. مسح آن چیزی است که آب روی آن تحرّک نمی‌کند؛ یعنی اگر کسی با دست پر آب مسح بکشد، این مسح نیست غسل است. چون «وُجُوهَكُمْ» آمده این مطلق است و باید کلّ وجه را بشوید. «بَعضِ وُجُوه» یا چنین عبارت‌هایی نیامده است، پس یعنی باید کلّ وجه را بشوید «وَأَيْدِيَكُمْ»؛ ید را هم باید بشوید. منتها ید در هر جا یک حکم دارد، الآن در انتهای این آیه که بحث تیمّم را می‌کند که «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْديكُمْ مِنْهُ» این «یَد» در مسح یعنی تا کجا؟ تا مچ. این هم چیزی است که در این‌جا نیامده است ولی بین ما و اهل تسنّن تفاوت تا مچ است؛ یعنی معلوم است و این از روایات به دست می‌آید. مسح «یَد» در تیمّم تا مچ است. «یَد» در جایی که راجع به «السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما»(مائده: 38) داریم تا کجا است؟ تا اصول اصابع است، تا بن انگشت است این هم تا این‌جا است. چون مقدار ید متفاوت است؛ یعنی «ید» که در بحث حدّ سارق است با «ید» که در بحث تیمّم است با «ید» که در بحث وضو است با همدیگر متفاوت است این مقدار ید که نمی‌دانیم تا کجا است، چون از بن اصابع تا دوش انسان را ید می‌گویند. عدّه‌ای از خوارج افراطی برای احتیاط دست سارق را از دوش می‌زدند! چون تا این‌جا را ید می‌گویند معلوم بوده که مقدار ید متفاوت است، در قرآن داریم «وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ»؛ یعنی ید شما تا مرفق، یعنی این مقدار ید را که می‌خواهم مشخّص کنم من ید تا مرفق را می‌گویم.

به بیان دیگر: این «إِلَى الْمَرافِقِ» یا باید قید ید داشته باشد یا باید متعلّق به غسل باشد. یعنی «أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» را بشویید یا بشویید «إِلَى الْمَرافِقِ أَيْدِيَكُمْ». اگر متعلَّق «إِلَى الْمَرافِقِ» غسل باشد که در «فَاغْسِلُوا» است این همان چیزی می‌شود که اهل تسنّن می‌گویند که یعنی به آن سمت بشویید؛ یعنی غسل «إِلَى الْمَرافِقِ» انجام می‌شود ولی اگر «إِلَى الْمَرافِقِ» قید «ید» باشد می‌شود «یَد إِلَى الْمَرافِقِ» این مقدار را بشویید. به کدام جهت بشویید؟ دیگر معلوم نمی‌شود که به کدام جهت بشویید. اصلاً از آیه در نمی‌آید که به کدام جهت بشویید؛ مثل این‌که من به یک نقّاش بگویم این دیوار را تا این‌جا رنگ کن. منظور من این است که از این بیخ تا آن‌جا رنگ کن، از آن‌جا رنگ کن، از آن طرف رنگ کن؟ اصلاً از حرف من این معانی در نمی‌آید. من می‌گویم تا آن قسمت دیوار را رنگ کن. یک موقع می‌گویم رنگ کردن از این طرف تا آن طرف، جهت را دارم نشان می‌دهم. یا گاهی من دارم حدّ دیوار را می‌گویم؛ یعنی این دیواری که می‌گویم نمی‌گویم تا آخر می‌گویم تا این‌جا، می‌گویم تا این ستون را رنگ کن. از این حرف این منظور برداشت می‌شود که من از این طرف رنگ کنم یا از آن طرف؟ نه! وقتی قیدی می‌تواند به جلوتر آن بخورد مانع از این است که به عقب‌تر بخورد. وقتی «إِلَى الْمَرافِقِ» قید «ید» باشد این اولی است به این‌که متعلّق آن «غسل» باشد. فاصله‌ی «غسل» از «إِلَى الْمَرافِقِ» خیلی دورتر است و به دلیل این‌که اصلاً مقدار «ید» در شرع متفاوت بوده است و همه هم می‌دانستند که مقدار آن متفاوت بوده گفتند «إِلَى الْمَرافِقِ»؛ یعنی من حدّ تا این‌جا را می‌گویم، تا این‌جا را بشوییم. حالا جهت شستن آن چطور است؟ این‌جا اصلاً جهت شستشو گفته نشده است لذا اگر ما بودیم و قرآن در هر جهتی می‌شد شست. کما این‌که در «وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» هم جهت گفته نشده است آن‌جا هم ما چون روایت هم نداریم که در چه جهتی باید مسح شود، فقها هم همان نظر را دارند؛ یعنی می‌گویند در مسح شما می‌توانید پایین به بالا مسح کنید، بالا به پایین مسح کنید، می‌توانید افقی مسح کنید، فرقی ندارد، جهت ندارد چون جهتی برای آن ذکر نشده است. ولی محتوای قرآن نسبت به جهت شستن دست مطلق است، می‌تواند از پایین به بالا باشد، می‌تواند از بالا به پایین باشد تا در روایات بررسی کنیم که آیا باید از بالا به پایین باشد یا از پایین به بالا باشد. اگر چیزی نگفته بودند می‌گفتیم هر طوری می‌توان شست فقط «یَدِ إِلَى الْمَرافِقِ» باشد، این‌که این‌قدر اهل تسنّن به ما می‌گویند «أغسِلوا إِلَى الْمَرافِقِ»، کجا گفته شده «أغسِلوا إِلَى الْمَرافِقِ»؟ در قرآن آمده است «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» چنین چیزی را دارد ندارد «فَأغسِلوا إِلَى الْمَرافِقِ».

اتّفاقاً جهت طبیعی شستن از جهت بالا به پایین است. وقتی شما دست‌های خود را آویزان کنید می‌بینید جهت طبیعی شستن این است که از بالا به پایین شسته شود مثل جهت طبیعی مسح، مثل تیمّم، تیمّم هم از بالا به پایین است؛ یعنی جهت طبیعی و غریزی آن از بالا به پایین است، در پا هم جهت پایین به بالا است. این هم واضح است چون که دست این‌طور راحت‌تر است تا از این طرف بکشد. وقتی انسان می‌خواهد دست خود را بشوید جهت طبیعی از بالا به پایین است نه از پایین به بالا. در روایت هم داریم که دست از بالا به پایین شسته می‌شود. در جهت قرآنی بین ما و اهل تسنّن تفاوتی وجود ندارد. در بحث قرآنی این نیست که آن‌ها دلیلی دارند در این‌که بخواهند جهت را نشان بدهند! اصلاً هیچ دلیل بر این‌که بخواهند جهت را نشان بدهند. فقط «ید» «إِلَى الْمَرافِقِ» است ؛ لذا این‌جا قرآن نسبت به جهت آن مطلق است، جهت آن را در روایت تعیین می‌کند.

-‌ فرمودید در تیمّم معنی «ید» متفاوت است، پس چرا درباره‌ی تیمّم در روایات اشاره نکردند؟ پس باید بگوییم تیمّم هم مثل بالا که وضو را گفته پس تیمّم هم باید تا مرفق باشد یا باید این سؤال را جواب بدهیم که چرا این‌جا قرآن جواب نداده است که تا کجا؟

-‌ بگذارید من بگویم که چرا این آیه این‌طور آمده است؟ مگر کسی شک داشته که «إِلَى الْمَرافِقِ» است؟ یعنی در وضو هم همه می‌دانستند که «إِلَى الْمَرافِقِ» وضو می‌گیرند. این هم معلوم بوده، تیمّم هم معلوم بوده. الآن است که ما خیلی تیمّم نمی‌کنیم به جهت این‌که آب فراوان است. در دوره‌ای که آب در حجاز به آن خشکی کیمیا بود و مسافرت‌هایی که می‌کردند زیاد تیمّم می‌کردند. هم کاملاً می‌دانستند تیمّم چیست و هم کاملاً می‌دانستند وضو چیست؟ این‌جا یک سؤال مطرح می‌شود که این آیه این‌جا چرا مطرح شده است؟ و الّا حدّ این‌ها همین است و خود شما هم می‌بینید که این آیه طور خاصّی است. گاهی اوقات وقتی آیات را می‌بینیم می‌گوییم چرا این‌طور نمی‌گویند؟ طوری بگویند که هیچ چیزی پیش نیاید، هیچ مشکلی پیش نیاید! چرا این آیه طوری گفته شده است که جای بحث پیش می‌آید؟! مثلاً اگر همین «إِلَى الْمَرافِقِ» را می‌گفتند «مَعَ الْمَرافِقِ» قال قضیه کنده شده بود و جای بحثی باقی نگذاشته بود و هیچ کسی نمی‌توانست به این آیه استشهاد کند که «فَاغْسِلُوا» است یا طور دیگری است؟ این‌ها سبک متشابه‌گویی قرآن است. البتّه بعضی جاها است که دلیل… مثل این‌که سؤال مطرح می‌کنند که چرا اسم حضرت علی در قرآن نیست؟ می‌گفت و جلوی اختلافات را می‌گرفت. چرا باید این همه دعوا به وجود می‌آمد؟ حتّی بعضی‌ها خواستند «هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٍ»(حجر: 41) را این‌طور می‌خوانند که «هذا صِراطُ عَلِيٍّ مُسْتَقيمٍ»، برای این‌که اثبات کنند که نام علی در قرآن هست. بعضی جاها که توجیه‌های دیگری دارد. شما که زیاد قرآن بخوانید می‌بینید که قرآن یک فرم بیانی دارد که انگار می‌خواهد متشابه‌گویی‌ها را داشته باشد و دارد تا «فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» (آل عمران: 7) (59: 58) البتّه آن‌ها که ایراد می‌گیرند که چرا اسم امیر المؤمنین در قرآن نیست؟ اگر اسم امیر المؤمنین در قرآن بود می‌دانید چه فاجعه‌ای می‌شد، چقدر بد می‌شد؟ جریان ولایت که متّکی به خود امیر المؤمنین نیست اگر اسم حضرت علی می‌آمد حضرت علی در همان نقطه متوقّف می‌شد؛ یعنی می‌گفتند تا این‌جا آمده، اسم هم که آمده، در حالی‌که جریان ولایت باید به عنوان یک جریان پایدار مطرح می‌شد حتّی اگر اسم 14 معصوم هم گفته می‌شد باز در طول 250 سال متوقّف می‌شد! مگر این‌که تا آخر مثلاً اسم آقای خامنه‌ای را هم می‌گفتند! که این هم معنی ندارد! جریان ولایت را به عنوان یک جریان پایدار… اوّلاً اگر می‌گفتند مگر در غدیر نگفتند؟ در غدیر گفتند و آن‌ها گفتند ولایت به معنای دوستی است. آن‌ها هم که غدیر را قبول دارند. اگر آدم بخواهد کار دیگری انجام دهد کار خود را انجام می‌دهند ولی اگر به معنای ولایت و سرپرستی و حاکمیت هم بود و به حضرت علی گفته می‌شد می‌گفتند پیغمبر که گفته شده و حضرت علی هم که گفته شده، تمام شد! همین‌جا باید بایستیم. بقیه‌ی موارد دیگر چیز ندارد، ‌ولی قرآن به طور مکرّر از جریان ولایت نام می‌برد. برای این‌که هویت قرآن بتواند تا پایان دنیا زنده بماند.(28: 59) لذا برخی چیزهای آن هم هست که توضیحات دیگر دارد.

حالا ببینیم چرا این آیه در این‌جا مطرح شده است؟ «إِلَى الْمَرافِقِ» هم که گفتند مرفق هم باید شست یا نشست بحث اصولی و فقهی دارد که جای خودش را دارد که به عنوان مقدّمه‌ی وجودیه یا علمیه باید یک مقدار از مرفق را شست تا مطمئن شد مرفق شسته می‌شود.

گاهی اوقات غایت در حکم مُغَیّا است. بگذارید با آیه‌ی قرآن بگویم؛ ما در قرآن داریم «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى‏»(اسراء: 1) این «إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى‏»؛ یعنی تا نزدیک دیواره‌ی مسجد الاقصی یا داخل مسجد الاقصی؟ معلوم است داخل مسجد زیرا معراج که از مسجد الحرام تا نزدیک دیوار مسجد الاقصی که نبوده است، داخل الاقصی هم بوده است.

یک موقع است که می‌بینید خود آن غایت را هم می‌گیرد، «إِلَى» را هم در بر می‌گیرد. در یک آیه‌ی دیگر می‌گوید: «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ»(بقره: 187) یعنی باید تا نزدیک دیوار شهر یا داخل شهر هم باید روزه گرفت؟ تا دم دیوار شهر؛ برای همین است که آخوندها می‌گویند گاهی غایت در حکم مغیّا هست، گاهی غایت در حکم مغیّا نیست؛ در «إِلَى» این‌طور است یعنی گاهی اوقات حکم در خود غایت فرو می‌رود و گاهی اوقات تا نزدیک دیوار غایت بیشتر فرو نمی‌رود. در این مثالی که مطرح کردم واضح شد.

برای همین این سؤال باقی می‌ماند که مرفق این‌جا غایت در حکم مغیّا هست یا غایت در حکم مغیّا نیست؛ یعنی می‌رود تا مرفق را هم می‌گیرد، یعنی مرفق را هم بشویید، یا تا نزدیک دیواره‌های مرفق هم می‌رود. تا این‌جا تفسیر بود از این به بعد دیگر تفسیر نیست، فقه است.

«وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» این «وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» مسح «بِرُؤُسِكُمْ» است. به دلیل وجود داشتن «بـ» نه کلّ سر، در روایت هم گفته‌اند «بمکان الباء» به دلیل وجود این «بـ» یعنی بخشی از سر. «وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ» باز این قسمت هم محلّ اختلاف بین ما و اهل تسنّن است؛ آن‌ها پای خود را می‌شویند و ما مسح می‌کشیم. حالا ما بهتر عمل می‌کنیم یا آن‌ها؟ اگر برای تمیزی است به جای وضو گرفتن به حمّام می‌رویم! بحث تمیزی که نیست که البتّه تمیزتر هم نیست که آدم پای خود را بشوید و بعد جوراب بپوشد و… «وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» این «أَرْجُلَكُمْ» یا باید عطف به کل «رُؤُسِكُمْ» بشود که فعل آن بشود «مسح»، یا اگر «أَرْجُلَكُمْ» به «أَيْدِيَكُمْ» عطف بشود که فعل آن بشود «غسل». حالا شما کدام یک را ترجیح می‌دهید؟ نزدیک‌تر بهتر از این است که بخواهید به دورتر بخورد؛ یعنی اگر فعل «غسل» باشد که خیلی دورتر است یا «مسح» باشد. لذا آن‌جا دورتر است و این‌جا نزدیک‌تر است «وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ» باز این کاری که ما انجام می‌دهیم… البتّه این قسمت را «أَرْجُلِكُمْ» هم خوانده‌اند که خیلی واضح‌تر به «رُؤُسِكُمْ» می‌خورد.

«وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» حالا کعبین کجا است؟ که برای جواب این سؤال باید وارد مبحث ظهورات لفظ بشویم که ربطی به بحث قرآن ندارد. حتّی نظر خود حضرت آقا این است که مچ، کعب را این‌جا می‌دانند. کسانی که مقلّد آقا هستند باید تا مچ مسح کنند. مثلاً بعضی‌ها کعب را برآمدگی روی پا می‌دانند. این‌ها اختلافاتی است که در معنای کعب وجود دارد. تصوّر من این است که آن چیزی که نظر آقا است کمی به صحّت نزدیک‌تر است تا…

(سؤال) بله، این واقعی‌تر است. چون برآمدگی چندان جای مشخّصی در پا نیست. سرّ این‌که نگفته‌اند «کِعَاب» همین است، برای شستن دست‌ها گفته شده است «مَرافِقِ» ولی این‌جا نگفته «کِعَاب»، این‌جا می‌گوید «کَعبَین» برای این‌که این‌جا دو کعب است، دو برآمدگی به همدیگر می‌خورند به نظر می‌رسد که باید مچ پا باشد. بقیه که نمی‌گویند اشکال دارد احتیاطاً شما تا مچ پا مسح کنید!

(6): … «وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا»؛ اگر جنب بودید «فَاطَّهَّرُوا» یعنی در طهارت مبالغه کنید که یعنی غسل. چون وقتی فعل به باب برود معانی آن هم زیاد می‌شود، معنی این هم زیاد می‌شود و چون معنی آن زیاد می‌شود؛ یعنی غسل کنید. «وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏»؛ اگر مریض بودید یا در سفر بودید «أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ» غائط الان به معنی مدفوع است، اما در اصل به این معنی است که کسی از غائط(گودال) بیرون بیاید، کسی از مدفوع بیرون نمی‌زند! سرّ این‌که کلمات قبیحه الفاظ فراوان دارد همین بوده است که یک معنای دوری از آن می‌گفتند. چون وارد گودال می‌شدند، وقتی کسی بیرون می‌آمد، می‌گفتند آن شخص از گودی، از آن گودال بیرون آمد. این را با یک فاصله از این معنا می‌گفتند که یک معنای کنایی باشد ولی آن‌قدر می‌گفتند که این معنا، معنای حقیقی آن می‌شد؛ مثلاً ما می‌گوییم توالت، دست به آب، مستراح… بعد گفتیم دستشویی. ما که آن‌جا دست نمی‌شوییم، دستشویی یعنی چه؟ الآن چون دستشویی یک مقدار معنی نزدیک‌تری دارد می‌گوییم سرویس بهداشتی. باز دوباره کمی عقب‌تر می‌رود و کم کم از آن چیز عقب‌تر در می‌آورند که این الفاظ قبیح یک مقدار با فاصله گفته شود.

این غائط که این‌جا گفته شده است ادب قرآن است. غائط به معنای گودال است یعنی مدفوع نیست. «أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ»؛ که کسی از آن گودال بیرون بیاید، -در کلمه‌ی بعد هم همین است- «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ»؛ کسی که برخوردی که با نساء داشته است که این را هیچ موقع کسی نگفته است که لمس نساء غسل و وضو دارد. ولی باز می‌خواهد معانی زشت را با فاصله بیان کند.

-‌ در آیات بالاتر «جُنُباً» را به کار برده است. آمده است «إِنْ كُنْتُمْ جُنُباًً فَاطَّهَّرُوا» این‌جا چیز خاص‌تری که «لامَسْتُمُ النِّساءَ» است گفته؛ آیا این دلیلی دارد؟

-‌ فرق زیادی با همدیگر دارند. ممکن است شخص جنب بشود ولی «لامَسْتُمُ النِّساءَ» هم انجام نداده باشد.

-‌ می‌تواند نکند، دلیلی داشته که نگفته است؟

-‌ یعنی اگر محتلم بشود… این‌ها ملحقات نسبت به هم هستند. شاید دلایل دیگری داشته باشد ولی این چیزها ملحقات ندارد؛ مثلاً جنابت از هر طریقی برای قرآن در یک دسته جای می‌گیرد، به همین دلیل است.

احکام شرعی طهارت می‌آورد

«فَلَمْ تَجِدُوا ماءً»؛ اگر آب پیدا نکردید «فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْديكُمْ مِنْهُ»؛ مسح به وجوه‌تان کنید. این‌جا دوبار می‌بینیم که گفته است «بِوُجُوهِكُمْ»؛ یعنی بخشی از صورت خود را مسح کنید. در تیمّم همین‌طور است. «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْديكُمْ مِنْهُ»؛ یعنی بخشی از ید را مسح کنید «ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ»؛ خدا نمی‌خواهد برای شما حرج ایجاد کند «وَلكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ»؛ خدا می‌خواهد شما را تطهیر کند. این تطهیر هم لزوماً به معنای تطهیر ظاهری نیست؛ چون اگر بگوییم وضو تطهیر است که خاک‌مال کردن که تطهیر نیست! این‌ها همین است که خدا می‌خواهد طهارت‌هایی در باطن ایجاد کند و این اعمال این طهارت‌ها را ایجاد می‌کند. این احکام شرعی این‌طور است.

این‌که می‌گویند هنگام عصبانیت وضو بگیرید نه این‌که صورت خود را به آب یخ بزنید. این‌که بروید وضو بگیرید؛ یعنی وضو بگیرید نه این‌که صورت خود را با آب یخ بشویید! البتّه آن روش هم تأثیراتی دارد، ولی وضو گرفتن تأثیرات مضاعفی دارد که غیر از آن تأثیر است. این کار در باطن شخص طهارت ایجاد می‌کند «وَلكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ»؛ خدا اراده دارد که به این وسیله شما را تطهیر کند. «وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ»؛ و رفته رفته شما را طاهر کند. این‌ها فعل‌های مضارع هستند، رفته رفته برای شما اتمام نعمت کند، «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».

شما خودتان در این زمینه فکر کنید، چند آیه قبل در مورد اتمام نعمت بود. «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏»(مائده: 3) که مقارنه‌ی آن را با بعضی از آیات دیگر نشان دادم.

ین‌جا چیز جدیدی می‌گوید «لِيُطَهِّرَكُمْ»؛ می‌خواهد کم کم شما را طاهر کند و معلوم است که این طهارت، طهارت ظاهری نیست ولی کم کم می‌خواهد کاری انجام دهد. «لِيُطَهِّرَكُمْ» در حال و آینده می‌خواهد همه‌ی شما طاهر بشوید و در حال و آینده نعمت را بر شما تمام کند. این را به عنوان سؤال در ذهن خود نگه دارید.

بیاناتی که مثل تله انفجاری، پیغمبر در تاریخ کار گذاشته است

کاری که ما در خود بیانات پیغمبر و در بحث‌های تاریخ اسلام هم می‌بینیم گذاشتن تله‌ انفجاری است. گذاشتن تله‌ انفجاری یعنی چه؟ یعنی با یک بیانات که از پیش معلوم نیست چه اتّفاقی قرار است روی این بیانات بیفتد، پیغمبر این بیان را می‌فرماید و این بیان مانند تله‌ی انفجاری سر موقع مناسب منفجر می‌شود. یعنی چه؟ قبل از دوره‌ی شیخین وقتی که درباره صدّیقه‌ی طاهره بحث شد و پیامبر گفتند: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَمَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ»[6] این مثل بمب در فضای مدینه ترکید و همه متوجّه شدند که غضب فاطمه غضب پیغمبر و غضب پیغمبر غضب الله است. کسی هم راجع به چنین چیزی حسّاسیت نداشت، ‌ولی خود این مسئله در زمان شیخین مثل یک تله‌ی انفجاری منفجر شد؛ چرا؟ وقتی حضرت صدّیقه‌ی طاهره در بستر بیماری افتادند و شیخین برای عیادت ایشان آمدند و حضرت آن‌ها را نپذیرفتند. این نپذیرفتن حضرت به قدری سنگین بود که امیر المؤمنین تهدید به قتل شد که به حضرت صدّیقه فرمودند که آن‌ها چنین می‌کنند و چنین می‌خواهند و حضرت فرمودند: «الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَأنَا أمَتُکَ»؛ خانه، خانه‌ی تو است و من هم کنیز تو هستم، هرچه تو بخواهی! شیخین آمدند و حضرت صدّیقه به آن‌ها پشت کردند. به آن‌ها گفتند: آیا این روایت را شنیدید؟ گفتند: بله. گفت: والله من از شما غضبناک هستم. این صحنه چنان آبروریزی شد که -خود اهل تسنّن هم این صحنه را نقل کردند- فقط برای این‌که زهر این ماجرا را بگیرند در پروسه‌ی جعل احادیث، احادیثی را گنجاندند که یک روز حضرت صدّیقه با امیر المؤمنین دعوا می‌کنند و به امیر المؤمنین غضب کرد؛ یعنی غضب فاطمه را لوث کردند ولی این غضب حضرت صدّیقه به شدّت آبروریزی درست کرده بود.

البته بعضی از احادیث جعلی که به شدّت جعلی بودن آن واضح است و اگر شما تاریخ جعل حدیث را می‌دانستید این را هم می‌دانستید که وقتی معاویه… بخشنامه‌های آن الآن در کتاب علّامه عسگری وجود دارد- می‌گوید هر کسی حدیثی از پیغمبر در مذمّت بوتراب روایت شنیده آن را ایمیل کند، من توی کارت بانکش پول می‌ریزم! سیل احادیث به دربار شام رفت. آن‌قدر که گفت: کافی است! خزانه را با این همه روایت خالی کردید. یک دور دیگر کسی که در مدح شیخین از پیغمبر روایت شنیده است بفرستد، همین‌طور سیلی از احادیث به سمت معاویه آمد. در جعل برخی از احادیث چنان کپی‌کاری وحشتناکی صورت گرفته است که فقط به نظر خنده‌دار می‌رسد. مثلاً روایت داریم «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا»[7] دارد «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَأبوبَکر أسَاسُهَا وَعُمَر حیطَانُهَا وَ عثمان سقفها وَعَلِيٌّ بَابُهَا» حالا این بی‌ربط فکر نکرده بود که کدام شهری سقف دارد! استادیوم که نیست. یا مثلاً روایت داریم «الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[8] و آن‌ها روایت درست کردند که «اَبُوبَكْرُ وَ عُمَرُ سَيِّدا كُهُولِ اَهْل الْجَنَّةِ»؛ این دو نفر هم سیّد پیرمردهای اهل بهشت هستند، در صورتی که این بدبخت نفهمیده بود که ما در بهشت پیرمرد نداریم همه در بهشت جوان هستند.

بعضی از تله‌های انفجاری که پیغمبر گذاشته است جلوتر در زمان عثمان می‌بینید؛ مثلاً خود حضرت ابوذر را به عنوان تله‌ی انفجاری می‌گذارد؛ یعنی علائمی می‌گذارد که هیچ موقع راه گم نمی‌شود. وقتی گفتند: «ما أظَلَّتِ الخَضرَاءُ، ولَا أقلّتِ الغَبراءُ ذا لَهجَةٍ أَصدَقَ مِن أبي ذَرّ»[9] ما از ابوذر راستگوتر نداریم که اصلاً عصمت قولی ابوذر از این کلام استنتاج شده است. در زمان عثمان با این‌که او از جهت وجاهت اجتماعی آدم شاخصی نبود چون از قبیله‌ی غفار قبیله‌ی دزدان و راهزنان- بود ولی به دلیل این‌که خودش چنین شخصیتی داشت که صدق در گفتار داشت، مدام به عثمان اعتراض می‌کرد و همه می‌دانستند که ابوذر راست می‌گوید ولی او را سوار شتر لخت کردند و به دربار معاویه فرستادند. ولی باز هم دست بردار نبود و مدام می‌گفت تو از چه نسلی هستی! معاویه با همه آن کیاستی که داشت نمی‌توانست ابوذر را تحمّل کند و باز دوباره ابوذر را به دربار عثمان فرستاد و مدام بین این دو دربار فرستاده می‌شد که در نهایت به دربار عثمان فرستاده شد و عثمان چون می‌دانست او انسان کاملاً صادقی است پرسید: بدترین جای دنیا کجا است؟ گفت: ربذه. عثمان دستور داد تا او را به ربذه فرستادند و با آن حالت وحشتناک در ربذه زندگی می‌کرد.

همین‌طور می‌بینید که در زمان عایشه و امیر المؤمنین در زمان معاویه می‌بینید تله‌هایی است که پیامبر در زمان عایشه گذاشته شد و جنگ جمل و سگ‌های هوعب اتّفاق افتاد. زنان پیغمبر کنار پیغمبر نشسته‌اند و پیغمبر می‌گویند بعد از من از خانه بیرون نروید و… تذکّر می‌دهند و ناگهان یک جمله‌ی عجیب می‌گویند: مبادا سگ‌های هوعب بر شما پارس کنند. همین‌طور پخش می‌شود این «سگ‌های هوعب». این جمله چنان مانده بود که وقتی عایشه در جریان جنگ جمل داشت می‌رفت یک جا می‌بیند که سگ‌ها در شب پارس می‌کنند می‌پرسد این‌جا کجا است؟ می‌گویند: این‌جا هوعب است که ناگهان جیغ می‌زند.

زبیر هم همین‌طور، در جریان عمّار… اصلاً سیستم گذاشتن تله‌ی انفجاری است. شما در زمان عمّار می‌بینید که پیغمبر خدا در جریان ساخت مسجد مدینه -مسجد النّبی- وقتی پیغمبر خدا می‌بیند عمّار حمّال خوبی است و هر چقدر بار روی دوش او می‌گذاشتند آن‌ها را می‌برده به شوخی به پیغمبر می‌گوید: این‌ها دارند ما را زیر بار می‌کشند. حضرت یک دفعه صحنه را جدّی می‌کنند و می‌گویند: «سَتَقتُلُکَ فِئَۀٌ بَاغِیَۀٌ»؛ نه! تو را بعداً یک ستمکار خواهد کشت. این آن‌قدر در فضای اسلامی پخش می‌شود که از ابتدا معلوم است که عمّار را یک گروه ستمکار می‌کشند. به صورتی که عمّار نود و چند ساله در جنگ صفّین هر طرفی که حمله می‌کرد لشکر باز می‌شد نه این‌که از او بترسند بلکه می‌ترسیدند او را بکشند چون هر کسی که او را می‌کشت «فِئَۀٌ بَاغِیَۀٌ» می‌شد! یعنی عمّار چنین ویژگی‌هایی دارد. معلوم بود که پیغمبر از ابتدا برای سال‌ها بعد تله‌ی انفجاری گذاشته است برای این‌که راه گم نشود که وقتی عمّار را سپاه معاویه کشت به قدری فشار تبلیغاتی روی خود او آمد که معلوم شد و همه گفتند پس این‌ها «فِئَۀٌ بَاغِیَۀٌ» هستند. بعد گفت کسی او را کشته است که او را به میدان آورده است[10]. گفتند اگر این حرف درست باشد پس اگر قرار بر این باشد حمزه‌ی سیّد الشّهداء را هم پیغمبر کشته است… و به نحوی قضیه را جمع می‌کنند.

این تله‌های انفجاری کارهایی است که به صورت جدّی در کار دین وجود دارد برای این‌که راه‌ها گم نشود و حضور این آیه در این موقع که ناگهان بحث وضو گرفتن را مطرح می‌کند که جزء موارد اختلافی ما با اهل تسنّن است. ما در ادب قرآن از آن‌ها به مراتب جلوتر هستیم. شاید شمّی از این نکته باشد عرض نمی‌کنم حتماً این‌طور است- که بر آیندگان روشن بشود کسانی که این‌طور وضو می‌گیرند قرآنی‌تر هستند تا کسانی که این‌طور بودند و وضو می‌گرفتند. از خود وضو گرفتن آن‌ها معلوم می‌شود که آن‌ها به فرهنگ قرآنی نزدیک‌تر هستند. در همین قسمت مسح که اتّفاقاً نکته‌ی بسیار مهم در همین بخش مسح است؛ یعنی در مسح کسانی که پای خود را می‌شویند و ما که مسح می‌کشیم، ما نسبت به آن‌ها به مراتب به فضای قرآن نزدیک‌تر هستیم.

این تعبیر کاملاً ابتکاری است، نمی‌خواهم روی آن اصرار کنم ولی چیزی بود که به ذهن رسید برای این‌که چرا ناگهان این آیه را این‌جا این‌طور می‌گویند و بعد با این قرینه‌هایی که می‌گوید «لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ»؛ برای این‌که کم کم شما را تطهیر باطنی کند و این تطهیرهای باطنی است که قدرت مساس با قرآن و حقایق قرآن را به وجود می‌آورد که «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ * في‏ كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه: 79-77) که بعد جریان مطهّرون در آیه‌ی تطهیر به بحث اهل بیت گره می‌خورد که:

بحث‌های فقهی با ولایت معنا دارد

«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(احزاب: 33) این بحث اتمام نعمت که این‌جا نعمت می‌رود که تمام شود و دیدن این بحث که از خیلی جلسات گذشته در همین سوره‌ مائده داشتیم که حتّی بحث‌های فقهی قرآن، حرمت گوشت‌ها و این مسائل همه در دایره‌ی ولایت معنا دارد و آن معنای واقعی خود را دارد. این همان چیزی است که «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ»[11] نشان می‌دهد، آیات قرآن «أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولََ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُم‏»(محمد: 33) دارد این ولایت را نشان می‌دهد،.

هدف حج دیدن و نصرت امام است

روایات مکرّر ما بیان می‌کند که هر کسی که ولایت نداشته باشد همین کارهای او مثل نماز و روزه و همه‌ی کارهای او باطل است، نه این‌که از نظر فقهی باطل است در حقیقت خودش باطل است و این‌که حتّی حج روایت آن را موقعی که خواندیم به یاد داریم- در بحث حج شما می‌بینید که روایت داریم: «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ»[12]؛ ما گفتیم حج بروید نه برای این‌که دور این سنگ «لا یَضُرُّ وَلا ینَفعٍ» بچرخید! چه فایده‌ای دارد که دور این سنگ بچرخید؟ من گفتم تو به حج بیایی و بعد دور من امام که آن‌جا نشستم جمع شوید و کمک و یاری و نصرت بدهید بتوانیم کاری انجام دهیم این که می‌گویم به حج بیایید به این معنا است نه این‌که به حج بروید و دور یک سنگ بچرخید و بگویید من رفتم حاجی شدم. برای همین است که می‌گویند «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» و الّا این سنگ که این‌جا است چه فایده‌ای دارد؟ این‌که شما به باطن بروید و از این ظواهر نه این‌که فاصله بگیرید،‌ بلکه ضمن حفظ ظواهر بواطن را ببینید که بفهمید به چه دلیل گفته‌اند دور این سنگ بچرخید؟ چرا گفته‌اند باید نماز بخوانید، چرا می‌گویند وضو بگیرید؟ چرا و چرا…

می‌بینید همه‌ی این‌ها یک هویت دارند که در مرکز آن موجب می‌زند، همان عنصر مرکزی که در آیه 3 موج می‌زند که مثل نگین انگشتر در همان وسط این آیه را گذاشته‌اند (52: 26: 01) «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» این آیات در کجا آمده‌اند؟ مثل نگین انگشتر هستند که این وسط گذاشته شده‌اند و این وسط گذاشتن هویت داشته، نه این‌که می‌خواستند آیه را حفظ کنند! می‌بینید که این در آیه‌ی تطهیر و ولایت و این‌جا هم همین‌طور است. این حالت نگین‌گذاری که من این را واقعاً سیاست قرآن می‌دانم. وقتی وارد آیات ولایت می‌شوید می‌بینید که حالت نگین‌گذاری است؛ یعنی آن نگین مرکزی است که اعمال به واسطه‌ی آن محتوا پیدا می‌کند همان بحث ولایت است که ما مکرّر روایت داریم که نماز و روزه تا زمانی که کسی ولایت نداشته باشد قبول نیست. (38: 27: 01)

ولایت یعنی چه؟ ولایت نه این است که کسی نسبت به اهل بیت محبّت داشته باشد؛ این محبّت را همه دارند. محبّت و ارادت را همه دارند، این‌که آن‌ها را واسطه‌ی فیض خدا بدانیم تنها منظور نیست بلکه منظور ولایتی که جزء عملکردها است؛ یعنی یک کار عملی مربوط به ولایت است. آن چیزی که موجب یأس کفّار است و همان چیزی است که فقط 250 سال نمی‌تواند ادامه پیدا کند. (02: 28: 01)

تولد نماد ولایت در مرکز نماد توحید

در همین کلاس دانشگاه که بودیم به صورت کار جدلی بحث کردیم که خالقیت و ربوبیت و… خالقیت این است و… بعد به بحث تولّد امیر المؤمنین در کعبه رسیدیم که خود این اتّفاق حرف دارد، این به زبان حادثه صحبت کردن است. اگر تولّد امیر المؤمنین در کعبه صرفاً یک فضیلت بود باید پیغمبر هم این فضیلت را می‌داشت. مگر می‌شود فضیلتی امیر المؤمنین داشته باشد و پیغمبر نداشته باشد؟! تولّد در کعبه یک فضیلت سیاسی است نه یک فضیلت عند اللّهی. نه قبل از فاطمه بنت اسد نه بعد از فاطمه بنت اسد،‌کسی چنین جرأت و جسارتی به خود راه نداده بود که در خانه‌ی خدا فرزند خود را به دنیا بیاورد، مگر آن‌جا زایشگاه است؟ کسانی که می‌زایند می‌دانند که زاییدن با چه تبعاتی همراه است. این پروسه‌ی زایمان به این فجیعی در داخل خانه‌ی خدا صورت می‌گیرد، مسئله‌ی بسیار عجیبی است که شیعه و سنّی هم آن را نقل کرده است، حالا به امر هر کسی باشد. فرزند اوّل او هم که نبود، که بگوییم اصلاً نمی‌دانست، مکّه را هم نمی‌شناخت و با خود گفت بروم داخل کعبه فرزندم را به دنیا بیاورم! این‌طور نبود. نماد ولایت در مرکزیت نماد توحید متولّد می‌شود و شما اگر توحید را خوب بکاوید می‌بینید از دل آن نبوّت در می‌آید و در دل آن ولایت در می‌آید و باید هم در بیاید؛ یعنی وقتی شما می‌گویید که توحید حقّ حاکمیت خدا است…

چون این سوره‌ مائده است این‌ها بحث خارج از موضوع نیست چون (18: 30: 01) سوره‌ مائده سوره‌ ولایت است. وقتی که شما می‌گویید توحید یعنی حقّ حاکمیت خدا، خدا چگونه باید حقّ حاکمیت خود را اعمال کند؟ جز این‌که باید توسط یک بشر حاکمیت خود را اعمال کند؟ برای همین است که این آیه‌ی قرآن این‌قدر عجیب است که انسان می‌خواهد جیغ بزند. بعضی از آیات این‌طور هستند، آیات مخصوص جیغ زدن. «وَما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ»(انعام: 91)؛ اگر شما بگویید خدا نبی ندارد شأن خدا را پایین آورده‌اید. اگر شما بگویید پدیده‌ی نبوّت نباشد، اندازه‌های خدا را رعایت نکرده‌اید؛ چون خدا محدود می‌شود. خدایی که حقّ حاکمیت دارد و می‌خواهد حاکمیت خود را اعمال کند چگونه باید اعمال کند؟ باید با یک آدم اعمال کند. وقتی آدم می‌آید به عنوان رهبر می‌خواهد اعمال کند همین است که ولایت اهل بیت را از آن استخراج می‌کنید، با همین دلیل ولایت اهل بیت اثبات می‌شود. (26: 31: 01) برای همین که داشتم می‌گفتم رسیدیم به این‌که بنابر این بعد از این تئوری خدا در 250 سال تمام شد و خیلی هم طبیعی گفتم که تئوری خدا تمام شد و قرار شد حکومت بعد از آن به صورت دموکراتیک اداره شود. همه چیز آن‌ها این‌طور است یعنی خیلی غیر واقعی است؛ یعنی شما که می‌گویید کسی باید بیاید و او باید حقّ حاکمیت پیدا کند و به واسطه‌ی همین است که شما می‌گویید «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا» و الّا واسطه‌ی فیض بودن امیر المؤمنین نه در غدیر نصب می‌شود و نه در سقیفه غصب می‌شود، اصلاً این‌ها قبل غصب و نصب نیست. این همان آدم است که دارد حقّ حاکمیت را… ادامه‌ی حقّ حاکمیت خدا است دارد می‌آید شما می‌گویید نبوّت پس از عمق توحید باید بیرون کشیده شود. (22: 32: 01) ولایت باید از عمق توحید و نبوّت بیرون کشیده شود اگر بگویید همین 250 سال ادامه پیدا می‌کند همه متعجّب خواهند شد. اصلاً من از قصد به چهره‌ی بچّه‌ها دقّت می‌کردم و گفتم: این تئوری در 250 سال تمام می‌شود. همه تعجّب کردند و می‌گویند چرا این‌طور شد؟ از این به بعد تئوری دیگری دارد؟ نه! همان تئوری ادامه پیدا می‌کند و همان تئوری ولایت تحقّق ولایت اهل بیت است که نزدیکترین فرد در خصوصیات علمی و عملی در معدّل همین تئوری را ادامه می‌دهد که حاکم (فرد) باید بیاید آن حاکمیت را انجام بدهد، فصل الخطاب بشود و همه‌ی چیزهایی که شما پدیده‌ی امامت را در خود کلام ائمّه و به خصوص در خود کلام امام رضا اگر نگاه کنید که اصلاً به چه دلیل ما امام داریم؟ همین را نگاه کنید، دقیقاً دلایلی است که ما باید به همان دلایل باید ولی فقیه داشته باشیم، دقیقاً طابق النّعل بالنّعل ما باید ولایت فقیه داشته باشیم. نمی‌دانم این قضیه چه چیزی شده است که من فکر می‌کنم اصلاً این‌جا شبهه‌ی علمی نیست، بحث چیز دیگری است، حرف چیز دیگری است. آن کسانی که الحمدلله نتوانستند ولی می‌خواستند سرمایه‌ی 1200 ساله‌ی زحمت فقها و آرزوی آن‌ها را به یک شب به باد بدهند و به دود بدهند و با طرح قبلی و با یک بهانه‌ی واهی، ولی این‌ها موفّق نشدند! الحمدلله (05: 34: 01) دشمن آن‌ها را شکست داد؛ الحمدلله. ولی باید مدافع جدّی باشیم تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس. اگر ظهور نزدیک باشد کسانی می‌توانند پشت امامت بایستند که این‌جا دارند پشت ولایت فقیه می‌ایستند و حمایت می‌کنند و حفاظت می‌کنند و آبرو، جان، خون و هر بهایی را می‌پردازند تا این ثمره باقی بماند تا به دست خود حضرت ولی عصر، صاحب اصلی برسد. إن‌شاءالله (44: 34: 01) که در درس تفسیر حضرت حجّت همه با هم شرکت کنیم. فکر کنید چه می‌شود! مثلاً پنج هزار نفر نشستند. در آن درس تفسیری که بگویند «قَالَ اللهُ لِی» و ما همه قبول می‌کنیم، یا بگویند: «نَفَثَ فِي رُوحي‏»؛ خدا به من دمیده که ما آن‌ها را هم قبول می‌کنیم. چه لذّتی داشته باشد دیدن آن صحنه، إن‌شاءالله.

 

صلوات!

[1]– دعای کمیل، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏2، ص 849.

[2]– تهذيب الأحكام، ج‏ 1، ص 17.

[3]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج ‏1، ص 16.

[4]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏11، ص 365.

[5] . (سؤال)‌ حکم فعلی آن هم همین است؛ اگر رهگذر بشوید اشکالی ندارد. یکی از مشکلاتی که الآن در حوزه‌ی ما وجود دارد همین است. می‌دانید که صحن مسجد امام مسجد است. خیلی از مردم به این مسائل دقّت ندارند من حتّی از آقای خوانساری پرسیدم . گفتم: آیا صحن مسجد امام مسجد است؟ گفتند: بله مسجد است. من گفتم: پس این اشکال بسیار بزرگی است که مردم بدون اطّلاع از این مسئله وارد بازار می‌شوند. می‌روند نه تنها رهگذر هستند، می‌مانند و آن‌جا چیزی می‌گذارند. یعنی تمام احکام فقهی به فنا می‌رود! صحن مسجد امام است، بازار در صحن مسجد است، آن‌ها که مشکل دارند بدانند فقط می‌شود با سرعت از آن‌جا عبور کرد، نمی‌شود آن‌جا چیزی گذاشت و ماند و…

– باید یک خطبه‌ خوانده شود.

-‌ نمی‌شود. اتوبان هم که بشود باز آن زمین مسجد است مثل مسجد سنگی. آن زمین، زمین مسجد هستند چون ملّت از روی آن عبور می‌کنند مشکلی نیست؛ ولی نباید آن‌جا بایستند و چیزی بدهند که کسی چنین کاری انجام نمی‌دهد!

[6]– بحار الأنوار، ج30، ص 353.

[7]– امالی شیخ صدوق، النص، ص 345.

[8]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج ‏3، ص 110.

[9]-‌ مكاتيب الأئمة، ج ‏1، ص 44.

[10] . همین حرفی که سبزها زدند!

[11]– الکافی، ج 2، ص 18.

[12]– الکافی، ج 4، ص 549.