فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

جلسه دوم

 

صفحۀ ۵۱۱ را بیاورید سورۀ مبارکۀ فتح: «بسم الله الرحمن الرحیم إنا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً و ینصرک الله نصراً عزیزا هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المومنین لیزداوا ایماناً‌ مع ایمانهم و لله جنود السماوات و الأرض و کان الله علیماً حکیماً»

ارتباط سورۀ مبارکۀ محمد با این سوره

اگر خاطر مبارکتان باشد عرض شد که سورۀ مبارکۀ محمد سورۀ ۴۷ که اسمش سورۀ قتال است، با بیان‌هایی که کرد همۀ مبانی جهاد را مطرح کرد، همۀ موانع را نشان داد، جریان‌های مخالف را ذکر کرد، حرف آن جریان‌های مخالف را ذکر کرد، همۀ آن‌ها را جواب داد، نظام اسلامی در آستانۀ اولین جنگ و اولین فتح خودش است. می‌دانید که جنگ بدر و احد و این‌ها در حقیقت جنگ‌های تحمیلی به نظام اسلامی بوده. شاید اولین جنگ نبوده و این‌ها جنگ‌های تحمیلی بوده، آیات قرآن سورۀ مبارکۀ انفال مفصلاً این‌ها را بیان کرده. ولی اصلاً فارغ از این که این سوره را در دامنۀ بحث‌های تاریخی بخواهیم ذکر بکنیم که یکی از مسائل –من بارها عرض کرده‌ام- اشتباه روشی در مباحث قرآنی این است که شما هِی موقعیت این سوره را به لحاظ تاریخی هم بخواهید مشخص بکنید. اشکال ندارد به جهت تاریخی هم بخواهید مشخص بکنید. اما مستقلاً نگاه بکنید ببینید چی است. سورۀ مبارکۀ محمد دعوت به جنگ است،‌ دعوت به قتال است، قتال پایه است به عبارتی. و همۀ موارد را ذکر می‌کند آمادۀ برای فتح است به عبارتی. که اگر این فتح انجام بشود و این جنگ انجام بشود با نظام کفر و شرک حتماً‌ به جمع بندی می‌رسد و حکومت جهانی رخ خواهد داد. یعنی فتح رخ خواهد داد. باز هم عرض کردیم که این اشتباه است که شما سریع بروید ببینید این فتح مکه است، یا صلح حدیبیه است یا فتح خیبر است،‌ یا یک چیز دیگر است. اول قبل از این که مصداقی از مصادیق آیه و سوره را مشخص بکنید مفهوم سوره مهم است که باید مشخص بشود. که سوره مفهومش چیست؟ و این فتح به عنوان فتح مبین که چهار ویژگی را در امتداد خودش ایجاد می‌کند این چیست و مشکل چیست از این به بعد؟

بد گمانی به خدا مهم‌ترین مانع فتح

اگر بخواهید این سوره را یک نگاه مختصری بکنید سوره برمی‌گردد به این که خب حالا همۀ جامعۀ اسلامی آمادۀ فتح اما مهم‌ترین مشکل و عمیق‌ترین مشکل دارد خودش را نشان می‌دهد. و آن بدگمانی به رسول است و بدگمانی به خداست که آیا این حرف‌ها تهور و بی‌باکی این مسلمان‌ها و پیغمبر است یا نه این یک واقعیتی است این‌ها؟ شاید بگوییم اگر بگوییم که اسلام و جریان‌های ایمانی به اندازه‌ای که از بدگمانی نسبت به مسیر و راه و فلان و این‌ها ضربه خورده از هیچ چیز ضربه نخورده سخن به گزافی نگفته‌ایم. اگر می‌بینید که آیۀ مثلا ۶ حالا این‌ها را بعداً می‌گوییم دیگر. این که ویژگی منافقین و مشرکین که در این ویژگی با یکدیگر برابرند. یعنی دشمن بیرونی در حقیقت همین بدگمانی را دارد می‌گوید که بابا این‌ها که روی محاسبات عادی مادی قاعدتاً نباید می‌جنگیدند با ما. اگر دارند می‌جنگند این معلوم است که یک جنگ بیخودی است که این‌ها دارند می‌کنند. منافقین درونی و داخلی هم دقیقاً همین است موضعشان. یعنی با هم هم موضعند. اگر می‌بینید این‌ها به «ظن السوء» در همین آیۀ ۶ آمده چنین مشکلی است. این‌ها حرف‌هایی ممکن است بزنند مثل آیۀ‌ ۱۱ و ۱۲ حالا فضای کلی‌اش را دارم عرض می‌کنم. «سیقول لک المخلفون» گروهی پیدا می‌شوند از این مخلفون که می‌گویند «شغلتنا أموالنا و أهلونا» اهل ما و فلان و این‌ها ما را مشغول کرده الآن ولی خدا می‌گوید نه، بحث این نیست که الآن ما گرفتاریم و دستمان بند است و فلان و این‌ها، «بل ظننتم أن لن ینقلب الرسول و المومنون إلی أهلیهم أبداً» بلکه این‌ها گمانشان این است که ابداً این‌ها برنمی‌گردند، یعنی یک جنگ بیخود بی‌ربط بی‌منطق با دشمن بیرونی دارند شروع می‌کنند و در حساب‌های عادی و حساب‌های معمولی هم قاعدتاً نباید نظام اسلامی خودش را وارد یک جنگ تمام عیار این مدلی بکند و خلاصه یک چنین کارهایی بکند.

تبعیت از ولیّ غیر معصوم

ببینید مهم‌ترین مسأله اگر هم بنشینید کلاه نداشته‌تان را قاضی بکنید مهم‌ترین مسأله بدگمانی به مسیر راه است. من دیده‌ام خیلی وقت‌ها حتی بعضی از کسانی که توضیح می‌دهند، حالا مفسر، مترجم، هرچی هست، مثلا حضرت موسی را خیلی انسان پرریسکی می‌دانند، یعنی خیلی آدم متهور با ریسک بالا که مثلا از این کارها می‌کند. می‌رود دم رود بعد می‌گوید که «کلا إن معی ربی سیهدین». از آن طرف منافقین همیشه حرفشان این است که «غرّ هؤلاء دینهم» این‌ها دینشان فریب داده آخر نباید قاعدتاً یک چنین کارهایی کرد. برای همین است که نقش جدی‌ای برای بحث عقلانیت می‌ماند. عقلانیت چی هست؟ و عقلانیت قرآنی چی هست؟ و این بحثی که ببینید عزیزان امروز هم هست که آقا بالاخره ولیّ که معصوم نیست. اصلاً این بحث عصمت خیلی بحث… که قرآن به عنوان شاخص طرح نمی‌کند. بعضی‌ها می‌گویند که ولیّ جامعه که معصوم نیست. خب بله نیست. الآن موضوعی که شما به دل جنگ نمی‌زنی و خلاصه مقاومتت را در مقابل دشمن می‌شکنی به خاطر این است که ولیّ معصوم هست یا نیست؟ یعنی الآن فرض بفرمایید اگر یک دلیلی بیاید بگوید آقای خامنه‌ای معصوم است، بعد دیگر همۀ مشکلات حل می‌شود؟ خب نه که حل نمی‌شود. چرا؟ به شهادت تمام این انبیائی که ۱۲۴ هزار پیغمبر آمده‌اند که در دید مردم این‌ها بی خطا بودند، بی اشتباه بودند، چه بودند، پیغمبریشان اثبات شد، «یجادلونک فی الحق بعد ما تبین» بعد از این که مطلب روشن می‌شده می‌آمدند مجادله می‌کردند. این‌هایی که بحث عصمت حضرت آقا را مطرح می‌کنند که آقا حضرت آقا که معصوم نیستند که، الآن مگر موضوع این است؟ که یعنی الآن بگویند معصومند دیگر همه شروع می‌کنند پای کار می‌ایستند و می‌گویند خلاصه باید برویم و بجنگیم و فتح کنیم و چه کار کنیم؟

دلایل بد گمانی به خدا

  • نه دقیقاً موضوع همین است که بد گمانی به خاطر این است که کسی که محاسبات دو بعدی دارد همیشه در محاسبات سه بعدی شک می‌کند. شک می‌کند که دنیا گرایی می‌چسباندش به زمین یعنی او را دو بعدی می‌کند همیشه. این حالت «اثاقلتم إلی الأرض» می‌چسبد به زمین دو بعدی می‌شود او هم. این اخلاد إلی الأرض «أخلد إلی الأرض» او را دو بعدی می‌کند. نه این که نمی‌فهمد، می‌فهمد. ببینید آیاتی که عرض کردم همین است «یجادلونک فی الحق بعد ما تبین» روشن می‌شود برایش اما او چون دو بعدی شده، یک: عقلانیتش نمی‌کشد. که «فأعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد إلا الحیاة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم» مبلغش و منتهای علمش همینجوری می‌شود. دو: آرامش لازم را ندارد برای این کار. ببینید این که حالا عرض خواهم کرد چرا اینجا بحث آرامش می‌آید؟ بالاخره خوش گمانی احتیاج به آرامش هم دارد. یعنی شما مطلب را فهمیده‌ای مطلب مشخص است. «بعد ما تبین» است. اصلاً اگر مطلب روشن نباشد که حجت خدا تکمیل نیست. شما یادتان است آن‌هایی از شما که طلبه بودید «قبح بیان واصل» است، نه حتی «بلا بیان». یعنی عقاب بلا بیان قبیح است. آنجا می‌گویند نه، عقاب بلا بیان واصل. یعنی این به آن برسد و بفهمد. «تبین» می‌کند ولی نمی‌تواند این حرف‌ها را به این صورت سه بعدی قبول بکند. و از آن طرف هم آرامش لازمش را ندارد. خب این چسبیده خودش را به دنیا، داری شما دعوت می‌کنی به چیزی که به حسب ظاهر یک جوری مخالفت با دنیا دارد. یعنی شما باید از دنیایت بکنی و بروی آن کار را انجام بدهی.

وابسته بودن تحقق وعده‌های الاهی به نوع عمل انسان‌ها

  • خب این که شما می‌فرمایید که تحقق وعده‌ها خیلی طول می‌کشد اساساً به خاطر همین نکتۀ بدگمانی است. که هِی قرآن می‌گوید «فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم». بله طول می‌کشد، بد گمانی ایجاد می‌کند به خاطر این که زیر گاز را خاموش کرده‌ای. دقت می‌فرمایید؟ نه این که آمده‌ایم و کارها را کرده‌ایم و ایستاده‌ایم و این‌ها، بابا خدا اخلاقش عوض نشده، اخلاق ما عوض شده. وگرنه خدا همان خدایی است که که وقتی موسی می‌برد دم رود، رود می‌شکافد. این همان خداست. این همان خداست که احزاب آنجوری می‌شود. این همان خداست که بدر فلان جور می‌شود. چرا اینقدر قرآن اصرار دارد این‌ها را فارغ از زمان و مکان و حوادث تعریف بکند داستان را؟ بعدش هم یک چیزی بگذارد تنگش که «فاعتبروا یا اولی الأبصار». اخلاق خدا که عوض نشده. اخلاق ما عوش شده. شما اگر اخلاقت عوض نشود خدا همان خداست. باز دوباره خلاصه دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد. اینجوری نیست که حضرت مسیح یک کاری می‌کند، موسی یک کاری می‌کند ما نمی‌توانیم آن کارها را بکنیم. فکر می‌کنیم خدا عوض شده. نه، ما مسیح نیستیم، ما موسی نسیتیم. وگرنه قوم موسی از رود رد می‌شود از آن طرف هم چهل سال تیه است. خدا اینجوری است اخلاقش. تحقق وعده‌ها به نوع حرکت من و شما بستگی دارد.

نقش آرامش قلوب مومنین در فتح

این نکته ببینید تا آیۀ ۷ یک سیستم را دارد توضیح می‌دهد که به صورت یک قاعده و مخالفت منافقین و مشرکین و این‌ها وگرنه به راحتی باید فتح اتفاق می‌افتاد. در دامنۀ بحث سورۀ مبارکۀ محمد اینجوری است که همه چیز آماده است برای فتح. و این فتح چهار ویژگی از خودش به جای می‌گذارد. و از آن طرف هم باید آرامشی بر مومنین و مومنات وارد بشود که بالاخره این چیزهایی که این مسیر صعب و سخت به لحاظ ذهنی، ببینید اصل مسیر ذهنی است. یعنی به لحاظ ذهنی باید این مسیر را طی بکند. فکر بکند که من با دشمن تا بن دندان مسلح وارد فضای جنگ و جدال می‌شوم و خدا هم تا ته وعده‌های خودش را می‌خواهد برای من عملیاتی بکند. عملیات فتح را می‌خواهد وعده‌هایش را عملیاتی بکند. خب اینجاست که مومن احتیاج به آرامش دارد. احتیاج دارد که دلش را گرفته باشند. عقلش را، آن عقل مادی‌اش را یک مقدار تعطیل کرده باشند. احتیاج به این چیزها دارد. اینجاست که خدا به عنوان مرکزیت آرامش در این حوادث را که طرف می‌خواهد یک نقاط بلند را که «هو الذی أرسل رسوله بالهدی لیظهره علی الدین کله» این سوره نشان می‌دهد که واقعاً در یک زمان محدود کوتاهی این فتح انجام می‌شده و موجب حتی فتح‌های جهانی می‌شده که ائمه در دورۀ فتح جهانی می‌توانستند امامت کنند. ولی شما نگاه بکنید ۱۲۴ هزار پیغمبر و ۱۱ معصوم آمده‌اند و کار جلو نرفته آخرش. و ذخیرۀ انتهایی آمده‌است که شما دیگر همۀ این بحث‌ها را بالا پایین بکنی، خودت را آماده بکنی برای آن ذخیره.

رابطۀ جریان اربعین و ظهور

و جریان امام حسین، حالا من ان شاء الله فردا در معرفة المهدی به مناسبت اربعین ان‌شاءالله بحث مهم ارتباط اربعین ظهور را مطرح خواهم کرد. که خود روایات ما چرا این بحث را اینجوری طرح می‌کنند و چرا جریان امام حسین به جریان ظهور اینقدر گره خورده. چرا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مدل معرفی‌شان چرا اینجوری است؟ همیشه فرزند نهم امام حسین، اینجوری معرفی می‌شوند. چرا پرچم امام زمان یا لثارات الحسین است؟ و این پرچم پرچمی است که باید ذهنیت بشر تا آن موقع… چون شما یک پرچمی ببرید بالا که کسی نمی‌فهمد شما چه دارید می‌گویید، این که به عبارتی هنر نیست. شما شعاری بدهید که هیچکس نمی‌داند شما چه شعاری دارید می‌دهید. نه، شعار شعاری شده، پرچم پرچمی شده که همۀ بشریت دارد با آن نسبت می‌گیرد دیگر. تا قبل از ظهور دارد با پدیدۀ خونخواهی امام حسین دارد نسبت برقرار می‌کند. و این چشم امید به جریان اربعین است برای این که چنین نسبتی در حقیقت یک مقداری واضح بشود برای همۀ مردم جهان، و نقشی که ماها داریم. اینجا هم باز دوباره عرض می‌کنم که کسانی که دارند پیاده روی می‌کنند و این‌ها حواسشان باید به یک چیزهایی باشد، موکب دارها هم حواسشان فقط به نخود و لوبیا و شربت و فلافل و از اینجور چیزها نباشد. بالاخره یک جریان دیگری هست. سر جریان حج مفصلش را عرض کردیم.

درس بزرگ سورۀ مبارکۀ فتح

  • مردم پای کار نمی‌آمدند، آن‌هایی که می‌آمدند نتیجه می‌گرفتند. در لحظاتی که می‌آمدند نتیجه می‌گرفتند. ولی ببینید یک موقع هست شما حالا اصل داستان را باید بگوییم که چرا اینجا مسألۀ اطاعت و عدم اطاعت را با یک بالا پایینی طرح می‌کنند که معلوم شود که آقا ما اطاعت از ولیّ می‌کنیم دنبال دین هستیم. ما دنبال کشور گشایی یا مثلا ماجراجویی در این چیزها نیستیم. برای همین است که سوره در قسمت‌هایی بحث این است که غلاف، شمشیر، غلاف. اتفاقاً از این طرف درسی است برای مشرکین و منافقین به خصوص منافقین داخلی که آقا شما پای کار نیامدید و ضرر کردید، از اینور هم درسی است به مومنین که آقای مومنین! ما که کلاً قرار نیست برویم جلو و به هر قیمتی، هر جوری، با هر ذهنیتی، یکی از پروژه‌های تخلیص و تلخیص و تمحیص و تمحیض و تمییز و این چیزها این است که مومنین!‌ اطاعت مهم است این وسط. حول ولیّ بودن مهم است. گفتیم غلاف، غلاف. گفتیم بجنگ، بنجنگ. گفتیم بنشین، بنشین. اینش مهم است. نه این که بجنگ، بجنگ. نجنگ، بجنگی باز دوباره. بنشین، ننشینی تو. خب این که اصلاً ما نمی‌خواهیم این کارها را بکنیم که. ما که کشور گشا نیستیم مثلا ما چنگیز مغول نیستیم که،‌ ما می‌خواهیم حول ولیّ عملیات کردن را یاد بگیریم. لذا سورۀ مبارکۀ فتح یک درس بزرگی می‌بینید در میانه‌هایش برای همین داستان دارد که آقا بنشین پاشو است، نه این که من بگویم بنشین تو باز دوباره راه بروی، می‌گویم راه برو همه راه می‌روید. حتی مومنین. این را از شما نمی‌خواهم که. برای همین «المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق». این «و اللازم لهم لاحق» باید بروز پیدا کند. در سورۀ مبارکۀ فتح جای بروز چنین چیزی است. یعنی حالا که قتال است و برویم و بجنگیم و دچار فتح خواهیم شد ان شاء الله با سکینه و آرامشی که پیدا کرده اید دچار فتح جهانی خواهیم شد منتهای مراتب باز دوباره می‌بینید یک سری مومنین هستند این‌ها فکرمی‌کنند حالا بزن برو بریم ببینیم چه می‌شد دیگر فلان. نه اینجوری‌ها نیست.

نمونه‌های بد گمانی به خدا

  • من عرض کردم، ببینید این که ملت پای کار نمی‌آیند اصلش ریشه‌اش در بدگمانی است. بدگمانی به خداست. نه در این مسأله، شما طرف می‌گویی که آقا برو ازدواج کن خدا روزیت را می‌دهد. «إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله» خب الآن به طرف می‌گویی این آیه هست؟ می‌گوید آره. می‌گویی خدا هست؟ می‌گوید آره. می‌گویی خدا این را گفته؟ می‌گوید آره. می‌گویی می‌کنی؟ می‌گوید نه. چرا؟ چون می‌گوید ریسک است. حرف خدا ریسک است به عبارتی. چرا؟ چون به منطق دو بعدی خودش نمی‌خورد. برایش هزار جور مثال می‌زنی.
  • فرقی ندارد بد گمانی به خدا با عدم ایمان حقیقی هیچ فرقی ندارد. یعنی ایمان حقیقتاً جدی نشده در وجود او. یعنی ایمان نیاورده. نه این که نمی‌داند، نه این که تبین نشده، و همۀ این نه این که ها.

عرض به خدمتتان که حالا که یک خورده در فضا آمدیم که حالا بعداً مفصل باید بحث بکنیم که نقش این اعراب یعنی کسانی که فاصله دارند اساساً از معارف. خیلی‌ها حالا نه این که در بیابانند لزوماً این‌ها. نه، کسانی که فاصله می‌گیرند از معارف این‌ها وقتی که وارد کنش می‌شوند کنش‌هایشان این مدلی است که می‌بینید منافقانه است. تا کسی مرتب با معارف تماس نداشته باشد باور نکرده باشد این‌ها را وقتی که می‌آید وارد نظام سیاسی می‌شود و کنش‌های جدی می‌خواهد بکند می‌بینید که واقعاً یک منافقی بیش نیست. یک آدم بی باوری،‌ یک «فی قلوبهم مرض»ی که دارد هِی در کار انبیا سنگ اندازی می‌کند و در برنامه‌هایشان آب می‌اندازد. ولو با نظام کارشناسی که عرض کردیم در سورۀ مبارکۀ قبلی بود.

حکمت بیان لغزش انبیا در قرآن

یک بحثی اینجا من حالا خیلی نمی‌خواهم به آن بپردازم. این آیۀ «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر» که یک جوری انگار مجوز برای پیغمبر است که… ببینید خوب هم دقت بکنید این بحث به فتح ارتباط دارد. متأسفانه خیلی از مفسرین به این توجه نمی‌کنند. همین «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر» را این را مستقیماً شروع می‌کنند به توضیح. در صورتی که آیه دارد می‌گوید «إنا فتحنا لک فتحاً مبیناً» که این فتح مبین را برایتان توضیح دادم. این فتح انجام شده که چهار ویژگی ایجاد بشود. «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبه…» این گشودگی ایجاد شده، برای پیغمبر ایجاد شده. این فتح و گشایشی که برای پیغمبر است موجب چهار ویژگی می‌شود. یکی‌اش این است که پوشانده می‌شود بر پیغمبر، خدا می‌پوشاند بر پیغمبر «ما تقدم من ذنبک و ما تأخر». در حقیقت گناه «ما تقدم و ما تأخر» را یعنی آنچه که پیشاپیش انجام داده و آنچه که بعداً می‌خواهد انجام بدهد به واسطۀ این فتح بخشیده شده. و برای این که خدا این را ببخشد.

حالا من باز دوباره قبل از این که می‌خواهم این بحث را توضیح بدهم یک سوالی هست و آن این که خب چرا خدا اساساً یک جوری بیان می‌کند که شبیه لغزش درمی‌آید کار. یعنی انگار پیغمبر «من ذنبک» و بالاخره هِی ما مجبور انگار به دست و پا زدن می‌شویم که گناه پیغمبر! پیغمبر که گناه ندارد، این که یعنی این که معصوم است که پس پیغمبر معصوم چه می‌شود این وسط، همۀ این چیزها. می‌رویم وارد این بحث می‌شویم. ببینید یک بحثی هست به نام «هفوات الأنبیا» هفوات یعنی لغزش‌ها. من حالا مفصل اگر بخواهم بحثش را باز بکنم می‌رویم در تنزیه الأنبیاء و اصلاً یک چنین بحث‌هایی منتهی نمی‌خواهم هم الآن آن بحث را بگویم چون که از بحث سوره خارج می‌شویم. خدا یک اصراری دارد که انبیا را شبیه مردم نشان بدهد. این یک ادبیات قرآنی است. اگر انبیا را شبیه مردم نشان ندهد با این که خب معلوم است انبیا هستند، وحی است، همۀ این چیزها، هِی «إنما أنا بشر مثلکم یوحی إلیّ» این را می‌خواهد در قالب قرآن جا بیاندازد. که اگر نکند آخرش شما می‌گویید که آقا یک سری ملائکه‌ای که «یمشون مطمئنین فی الأرض» نمی‌دانم چی جوری آمده‌اند، حکومت باید ملکی باشد، حکومت باید آن سویی باشد، حکومت باید فلان باشد، این‌ها هستند که می‌توانند این کار را بکنند ماها که نمی‌توانیم.

منوط نبودن حکومت الاهی به اشخاص

ببینید اساساً قرآن دأبش این است که حتی حکومتش پیغمبر پایه هم نیست. بارها این عرض شده که ذیل این آیه «أفإن مات أو قتل إنقلبتم علی أعقابکم» وقتی که شایعۀ شهادت پیغمبر در احد می‌شود خدا می‌گوید بابا پیغمبرش هم اگر نباشد شما باید این راه را بروید بالاخره. اگر پیغمبر کشته شده باشد، شما می‌خواهی برگردی الآن؟! جوابش این نیست که بله، می‌خواهیم برگردیم،‌ جوابش این است که نه نمی‌خواهیم برگردیم. اگر این جوابش است،‌ معنی‌اش این است که حکومت‌ها به پیغمبر هم ربط نباید داشته باشد چه برسد به کسی دیگر.

مثل این کسانی که الآن می‌گویند اگر آقا نباشد که دیگر اصلاً همه چیز به هم ریخته و اصلاً همه چیز را باید بوسید… من که می‌روم نمی‌دانم آنور دنیا و… ببینید این اصلاً یعنی چی این حرف؟ خدا حضرت آقا را برای ما صدها سال نگه دارد اما این چه حرفی است؟ که اگر مثلاً خدای نکرده آقا طوریشان بشود مثلا همه چیز از بین می‌رود. کی گفته؟ ما همین فکر را زمان امام می‌کردیم. بعد دیدیم نه، اینجوری نشد. مادامی که ولیّ الاهی بالای سر سیستم باشد و از طریق این سیستم عملیات شده باشد رویش، نه اینجوری نیست. این اتفاق نمی‌افتد. خیال همه هم راحت. خدا می‌خواهد نشان بدهد که بابا این پیغمبرهای ما آدم بودند. لذا یک چیزهایی گاهی اوقات می‌گوید مثلا این‌ها «یمشون فی الأسواق» این‌ها در بازار راه می‌روند. خب آدم می‌گوید که چی مثلاً می‌خواهد بگوید این‌ها آدمند در بازار دارند راه می‌روند دیگر. مثلا حضرت عیسی با مادرش «کانا یأکلان الطعام» این‌ها غذا می‌خوردند. خب می‌گویید خب حالا که چی مثلا غذا می‌خوردند؟! می‌خواهد بگوید که بابا این‌ها دوتا آدمند غذا می‌خوردند. در روایت توضیح داده کسی که غذا می‌خورد دستشویی هم می‌رود دیگر. خب؟ خب به جمالت. کسی که دستشویی می‌رود حالا یعنی یک آدمی است دیگر. کسی که غذا می‌خورد دستشویی هم می‌رود و این‌ها موجودات آسمانی چیچیک نیستند که.

  • بله دیگر. در حقیقت از یک انسانی باید تبعیت کرد. اصلاً‌ شیطان مسأله‌اش همین است دیگر. نمی‌توانست از یک انسان تبعیت کند. این که شما یک انسانی را بگذاری -که البته آن انسان ویژگی‌هایی دارد- و تبعیت بکنی اصلا این اطاعت موضوع سورۀ فتح است. که یک عده نمی‌توانند اطاعت کنند. حتی از مومنین نمی‌توانند اطاعت کنند. مومینی که از حد عادی منطقی‌اش هم تندتر می‌خواهند بروند این‌ها موضوع اتفاقاً همین سوره است.

این که لغزش بیان می‌کند انگار اصرار دارد لغزش بیان کند از انبیا می‌خواهد آن هیمنۀ قضیه را در ذهن شما بشکند. چون که انبیا پایه بودن اگر در ذهن شما شکل بگیرد به اشتباه می‌افتید. برای همین می‌بینید که موسی را که می‌خواهد نقل بکند حتماً یک مشتی این وسط باید بگذارد که این زده بعد بگوید «هذا من عمل الشیطان». آدم می‌گوید می‌شود این را برداشت موسی را یک خورده ملکوتی‌ترش کرد. یا راجع به حضرت عیسی باز دوباره آن بحث‌هایی که راجع به او و مادرش طرح می‌شود هِی قرآن می‌زند تو سر مال انگار. حضرت یونس آنجوری، حضرت آدم آنجوری، پیغمبر اینجوری. چند جا پیغمبر را با این که خدا ببخشدت و خدا عفوت کند و این گناه‌هایی که تو کردی و فلان، می‌بینید می‌زند تو سر مال به عبارتی. خودش این‌ها را دست کرده ولی می‌زند تو سر مال.

ملاک نبودن عصمت برای حکومت در قرآن

این نکته نکتۀ مهمی است. ببینید حتی در تعریف و تمجید کردن از آدم‌ها باید یک حسابی را نگه داشت. این مهم است. من می‌بینم مثلا یک عزیزانی یک چیزهایی می‌گویند راجع به مثلا حضرت آقا این‌ها، خب اصلاً چرا؟ مثلا فازت چیست که این‌ها را می‌گویی؟ آقا اینقدر مزایا دارد که لزومی به گفتن این‌ها نیست که تو داری می‌گویی. اصلاً یک جوری که شما مواجهید با یک فوق شخصیت انگار. خب این کمکی نمی‌کند اتفاقاً همیشه کار را برای نفر بعدی هِی سخت و سخت‌تر می‌کند. و بعد ذهن شما اشتباه می‌کند اصلا آن موقع. آن موقع یک جاهایی ممکن است که شما فکرمی‌کنی که چرا اینجوری شد و چرا فلان اصلا ذهنت نمی‌گذارد سوال بکنی. لذا داستان «هفوات الأنبیاء» و بیان لغزش از طرف انبیا، تقریباً همۀ انبیا چیز شدند. یک حالی خدا به آن‌ها داده، از حضرت پیغمبر تا ایوب تا یوسف تا موسی تا عیسی تا نوح… همۀ این‌ها خدا یک حسابی به آن‌ها رسیده. نگذاشته آن ابهت در این‌ها شکل بگیرد برای مردم. همۀ مردم بفهمند که آقا این‌ها یک سری آدمند که آمده‌اند از طرف خدا هم هستند، خدایی‌اند، الاهی‌اند، آمده‌اند حق حاکمیت دارند، باید این‌ها حاکم باشند و مردم هم باید دنبال این‌ها باشند.

اساساً هم طرح بحث عصمت نمی‌کند برای همین است. هِی بیاید بگوید که مردم زمان می‌گفتند راجع به آن پیغمبر، تو که معصومی، ما که می‌دانیم تو معصومی. معصوم یعنی بریء از خطا و اشتباه. بابا این‌ها چیزهایی است که ماها نشسته‌ایم الآن در علم کلام درآورده‌ایم از لابلای متن‌ها درآورده‌ایم و این را اثبات کرده‌ایم. مدل اجتماعی‌اش اساساً چنین بحثی نبوده، چنین حرف‌هایی نمی‌زدند، ردّ و بدل بحث‌ها و حرف‌ها اصلا این نبوده. می‌دانستند این‌ها آدم‌های خوبی‌اند «لقد لبثت فیکم عمراً من قبله».

موضوع بدگمانی به خداست. موضوع این است که دعوت این‌ها همه دعوت همه‌شان «لیظهره علی الدین کله». دعوتشان کوهنوردی است و کوهنوردی سخت است. حالا که چی مثلا آدم کوهنوردی بکند. و البته اگر کوهنوردی می‌کردند سریع به قله‌ها می‌رسیدند و البته نکردند. و البته کوهنوردی هم برای ما این نیست که خود کوهنوردی موضوعیت داشته باشد. حول ولیّ اقدام کردن موضوعیت دارد برای ما. بگویند بجنگ می‌جنگیم. برای همین یک عده به امام حسین می‌گفتند نرو. یک عده به امام حسن می‌گفتند بجنگ. برای ما این چیزها مهم نیست. بله درست است آخرش به قله می‌رسیم ولی دور ولیّ بودن برای ما مهم است. حول او عمل کردن مهم است. به قول شیخ الرئیس می‌گوید که «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی» کسی که عارف می‌خواهد بشود برای این که می‌خواهد عارف بشود، یعنی عارف بودن برایش موضوعیت دارد. این مشرک است. ما اصلاً چه نیازی به عارف بودن داریم حالا؟ یعنی چی‌مان شده که الآن باید برویم عارف بشویم؟ ما عرفان را هم به خاطر خود خدا می‌خواهیم. عرفان خدا را به خاطر خود خدا می‌خواهیم. برای دستیابی به خود خدا می‌خواهیم، نه این که مثلا ما هم عارف شدیم الآن. این‌ها یک جوری شرک است.

حالا باز بحث خیلی‌اش ماند که باشد برای بعد.

ولایت فقیه همان ولایت رسول الله

  • بله دقیقاً. یعنی خواست نبی نیست این مقام. گفتم آیاتی که تصریح کرده حتی مثل آیۀ ۴۴ سورۀ مبارکۀ مائده نشان داده… یک جایگاه است. جایگاهی است که می‌بینید وقتی امام می‌فرمایند که ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است. این را در حوزه خیلی ارور دادند راجع به آن. شما خبر ندارید. حالا به احترام امام چیزی نمی‌گویند. این را یکی دیگر گفته بود مثل شلوار برعکسش کرده بود حوزه. که ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است! ببینید امام که نمی‌خواهد بگوید فقیه رسول الله است که. نه، می‌گوید ولایتش ولایت رسول الله است یعنی همان جایگاه را گرفته. روی همان صندلی نشسته. این نکته‌اش است. وگرنه نمی‌خواهد بگوید فقیه رسول الله است که مثلا یا عالمی رسول الله است. نه می‌خواهد بگوید ولایتش همان ولایت است. روی همان صندلی نشسته