سوره توبه. جلسه هفتم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُواْ مَسَاجِدَ الله شَاهِدِینَ عَلَى أَنفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ (17) إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُوْلَـئِکَ أَن یَکُونُواْ مِنَ الْمُهْتَدِینَ (18) أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (19) الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَّهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ (21) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22)
ولیجه: آنکه در سویدای قلب نفوذ میکند
در آیه 16 توبه بحث ولیجه به معنی همراز گذشت که انتخاب لغات قرآن و نوع و سبک سخنگویی قرآن این پتانسیل را دارد که در لایههای خیلی درونیتر هم مطرح شود؛ یعنی ضمن اینکه ظاهر این آیه را به همین صورت که کسی غیر خدا و رسول و مؤمنین همرازی برای خودش نگیرد، میتوانیم نگهداریم، ولیجه به معنی این کسی که ولوج میکند و میخلد در انسان که اگر این معنا را غلیظ بکنیم و به سطح باطنیتری دست پیدا بکنیم، آن وقت مؤمن در این آیه معنی خاصی میدهد؛ یعنی آن کسانی که باید در سر سویدای قلب انسان نفوذ کند و همه وجود انسان را پر بکند؛ اینان خدا و رسول و مؤمنین هستند.
سوره مبارکه توبه آیه 105 را بیاورید تا ببینید کدام از مؤمنان هستند که میبینند؟ وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ؛ شما عمل بکنید، خدا و رسول و مؤمنان اعمال شما را میبینند. این کدام گروه از مؤمنان هستند که میبینند؟ در روایات آمده که اینها ائمه هستند.
البته احتیاج به روایت هم ندارد. با یک حرکت تفسیری میشود فهمید که مصداق مؤمن چه کسانی هستند. اینکه مؤمنون ائمه هستند، این هم میشود، یا مثلاً در روایات داریم مؤمن؛ یعنی امیرالمؤمنین. نه اینکه هر لفظ مؤمن که در قرآن آمده؛ یعنی امیر المؤمنین! منظور این نیست که فقط ایشان هستند. بلکه در سطوح باطنی این بحث مؤمن است آیه مقصود امیرالمؤمنین است. مخصوصاً آن جاهایی که لفظ مؤمنون در کنار لفظ خدا و رسول میآید؛ یعنی آیه را در سطوح باطنیتر خودش میتوانید ببرید؛ برای همین در روایات در باره ولیجه چیزهایی داریم که در حد همراز نیست؛
مثلاً در بحار، ج 24: ص 245 از امام صادق (ع) دارد: قال: أتی رجلٌ نبیَ بایَعَنی یا رسول الله! شخصی آمد پیش پیغمبر و عرض کرد دست بیعتی با من بده! فقال: عَلَی أنْ تَقْتُلَ أباک؛ حضرت رسول فرمودند: به شرط آن که بروی و پدرت را بکشی! فَقَبَضَ الرَّجُلُ یَدَهُ؛ مرد دستش را کشید! ثَُّمَّ قال: بَایَعَنِی یَا رَسُولَ اللهِ! سپس دوباره گفت: یا رسول الله میخواهم بیعت کنم با شما. رسول الله مجدداً فرمودند: عَلَی أنْ تَقْتُلَ أباک؛ باید پدرت را بکشی! فَقَالَ الرَّجُلُ: نَعَمْ أقْتُلُ أبِی؛ عرض کرد: قبول! پدرم را میکشم. رسول الله فرمودند: الان لَنْ تَتَّخِذَ مِنْ دونِ الله وَلا رَسُولِه وَلا المُؤمِنینَ وَلیِجَة؛ حالا که این طور پای دین ایستادی، معلوم است هیچ چیز دیگری در تو ولوج نکرده است و بعد فرمودند: إنَّا لا نَأمُرُ أنْ تَقْتُلَ وَالِدَیْکَ وَلکِنْ نأمُرُک أنْ تُکْرِمَهُما؛ من هیچ وقت نمیگویم برو پدرت را بکش. بلکه باید آنها را اکرام هم بکنی. ولی حالا که با من دست دادی تا مرز اینکه بروی پدرت را بکشی، معلوم است که هیچ ولیجهای دیگر نداری و صحنه قلب تو پر است از عشق به خدا و رسول و ائمه.
فضای تفسیری ائمه
در روایات تفسیری ما ولیجه را به ائمه استفاده کردهاند. این فضای روایات تفسیری ائمه فضای عجیبی است. و استفادههای تفسیری اهل بیت از آیات خیلی عجیب است. انگار در برابر آدم یک فضای گستردهای را باز میکنند که وقتی آدم قرآن را میخواند احساس میکند لغت ولیجه انگار لغت خاصی است. مثلاً ولیجه معنای هم راز میدهد، اما در واقع یعنی کسی که ولوج میکند. اینکه داریم: يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ (فاطر: 13) این خرد خرد خلیدن و نرم نرم در داخل چیزی رفتن و پر کردن و اشغال کردن صحنه را ولوج گویند و اینکه گفته شده جز اینها ولیجه نگیرید؛ یعنی اینها باید بیایند صحنه دل شما را پر بکنند، تا هیچ محبوبی بالاتر از پیغمبر و ائمه برای شما وجود نداشته باشد. استفادهاش در باب ائمه یعنی که اینها ذره ذره بیایند و همه قلب تو را اشغال کنند. به طوری که جایی برای دیگری توی قلب تو نماند! یعنی دیگر محبوبی بالاتر از خدا و رسول و ائمه نداشته باشی.
تفاوت اراده تکوینی و تشریعی الهی
سؤال: پس این یک جور امتحان می شود دیگر؟
جواب: بله! اما در ارادههای تکوینی و تشریعی الهی تفاوت وجود دارد که در روایات ما به نام بحث مشیت و اختیار آمده است. به این مضمون که گاهی خدا چیزی را میگوید ولی واقعاً نمیخواهد. میگوید تا ببیند چه کار میکنید؛ مثل جریان جنگ حمراء الاسد چون هیچ اراده تکوینی نبوده که انجام بشود و فقط آزمون ایمان یک عده بود
در تفاوت اراده تکوینی و تشریعی این روایتها را دیدهاید؟ مثلاً در اصول کافی، ج 1: ص50، امام صادق(ع) میفرمایند که گاهی أمَرَ اللهُ وَلَمْ یَشَأ؛ گاهی خدا امر میکند ولی نمیخواهد! وَشَاءَ وَلَمْ یَأمر؛ و گاهی میخواهد ولی امر نمیکند. أمَرَ لِإبْلیس أنْ یَسْجُدَ لآدَمَ؛ خدا به ابلیس امر کرد که بر آدم سجده کند. وَشَاءَ أنْ لا یَسْجُد؛ اما میخواست که سجده نکند! (اینجا از ریشهها حرف میزند) وَلَو شاءَ لَسَجَدَ؛ اگر او میخواست که ابلیس سجده میکرد. وَنَهَی آدَمَ عَنْ أکلِ تِلْکَ الشَّجَرَة وَشاء؛ آدم را نهی کرد که از آن درخت نخورد، وَشاءَ أنْ یَأکُلَ منها؛ ولی میخواست که بخورد. فَلَو لَمْ یَشَأ لَمْ یَأکُلْ؛ اگر نمیخواست که نمیخورد!
(سؤال) خدا آدم را از اکل شجره نهی کرده بود ولی میخواست که بخورد! اینها ارادههای تکوینی و تشریعی خداست و همین است که بحث تقدیر را رقم میزند. اصلاً میدانید که دانستن این تکوینیات پدر آدم را در میآورد! خیلی وقتها خوب است که آدم نمیداند تکوینیات را. مثلاً اینکه در روایات از حضرت رسول(ص) داریم: شَیَّبَتْنِی سُورَة هُودٍ؛ سوره هود من را پیر کرد، من باب همان فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ (هود: 112). بعضی این را تفسیر کردهاند که به این به خاطر ادامه این آیه است که دارد وَمَن تَابَ مَعَكَ؛ کسانی که با تو توبه کردند ولی این بخش در روایت نیست. اینکه آیه گفته استقامت کن همانطور که امر شدهای، این پیغمبر را پیر میکند. چرا؟ چون پیغمبر میداند در ناصیه فلانی نوشتهاند کفر و الحاد؛ یعنی تکوین و تقدیر او کافر بودن است، ولی پیامبر باید شروع کند به امر و نهی او، یا مثلاً این معنا را در مجموعه روایی و دینی خودمان داریم که خدا تقدیرش بر این است که یک عده را فقیر نگه دارد؛ چون اینها ایمانشان با فقر سلامت میماند. دارد که ولو أغْنَیْتُه لأفْسَدَهُ ذَلِکَ؛ اگر غنی بشوند دینشان از بین میرود. در انتهای روایت تعبیر قشنگی دارد: إنَّی أدَّبِرُ عِبَادِی لِعِلْمِی بِقُلُوبِهِم؛ من بلدم خودم بندههایم را تدبیر کنم؛ چونکه با قلبشان آشنایی دارم.
حالا شما حسابش را بکنید که اگر شما امر تکوینی الهی را بدانید که این آدم قرار است فقیر باشد و هرچه به این آدم بدهید سوخت و سوز میشود و پول خرج او نمیشود از آن طرف تشریعاً شما وظیفه دارید که به او کمک کنید! حالا ببینید چقدر به آدم فشار میآید؟! که آدم امر تکوینی الهی را میداند و بعد با امر تشریعی یک کار دیگر بخواهد بکند!
تشریع فقط برای امتحان است، نه برای تحقق امر الهی!
آنچه که انجام میشود امرهای تکوینی تخلفناپذیر الهی است. خدا براساس تقدیرات و امرهای تکوینی خودش دنیا را میچرخاند، نه براساس امر تشریعی! این امرهای تشریعی برای این است که ما امتحان بشویم. هیچ منافاتی هم با اختیار ندارد، ولی به معنای تفویض هم نیست. دنیا را اینجور تصور نکنید که من میتوانستم به این پول بدهم و دادم و شانسی این هم پولهایش میسوزد! چه شانسی در عالم وجود دارد؟ هیچ تصادفی در عالم وجود ندارد! براساس امر تکوینی الهی این قرار است فقیر بماند!
مثلاً داریم که گاهی خداوند میگوید ما امر به افساد میکنیم! وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا (اسراء: 16)؛ ما امر به افساد میکنیم! با امر تکوینی. خودمان طرف را به فسق میاندازیم! این تفاوتهایی است که در تکوین و تشریع است. پیغمبر هم مبلغ تشریعیات است. ولی مقدرات این عالم براساس حساب و کتاب دیگری حرکت میکند و منافاتی هم با اختیار ندارد، ولی اختیار در آن تمام سهم را ندارد. مگر تمام مقدرات عالم براساس اختیار من دارد حرکت میکند؟
سؤال: اینکه کسی باید کافر باشد ارادهاش هیچ نقشی در هدایتش ندارد؟
رابطه اختیار و تقدیر
جواب: چرا! اینکه میگویند در ناصیه(پیشانی) و لوح محفوظ و تقدیر طرف نوشتهاند و این روایت صحیح که میفرماید السَعیِدُ سَعِیدٌ فِی بَطْنِ أمِّهِ وَالشَّقِی شَقِیٌ فِی بَطْنِ أمِّهِ؛ یعنی کسی که سعادتمند است از شکم مادرش سعادتمند است، این هیچ منافاتی با اختیار ندارد. قاعدهاش این است که این در شکم مادرش و اصلاً قبل از اینحرفها و در عوالم بالاتر، در اقتضائات او نوشتهاند که این آدم گمراه میشود. باید پیام الهی به او برسد و قبول نکند تا گمراه بشود! آنوقت این در عالم پایین پیاده میشود به این صورت که پیغمبر پیام الهی را به او میدهد و او قبول نمیکند و گمراه میشود؛ یعنی خود این اراده و اختیار او جزء پارامترهایی است که در اقتضائات اعیان ثابته این فرد در عوالم بالا گذاشتهاند. یعنی خود اختیار یکی از مجاریای است که برای این گذاشتهاند که باید این چنین بشود تا این تصمیم را بگیرد تا بشود شقی!
زهیر باید از آن شری که در آن گرفتار شده بیرون بیاید، منتها باید پیام امام حسین به گوش او برسد و او این انتخاب را بکند، آنوقت ائمه میآیند همان پیامرسانیها را میکنند.
سؤال: به اسم اختیار آدم میکشند!
جواب: اگر منظور تفویض است این اشتباه است؛ یعنی کارها محول به خودتان است که اینجور نیست! اختیار؛ یعنی «شاء أنْ یَفْعَل»؛ شما میخواهید و انجام میدهید.«وَشَاءَ أنْ لا یَفْعَل»؛ نمیخواهید و انجام نمیدهید، ولی آنچه در آخر محقق میشود، ارادههای تکوینی الهی است. آیات آن را باید ببینید تا این تفکیک انجام بشود.
اثر تربیتی اراده تکوینی
اینها از مواردی است که اگر اشتباه بفهمید بیچارهتان میکند! گاهی اراده تکوینی از روی رحمت به گناه شخص تعلق میگیرد. یکی بارها تا مرزهای گناه میرود، ولی گناه نمیکند. تمام مقدمات گناه را انجام میدهد ولی گناه را انجام نمیدهد. این آدم کدورتهای گناه با او هست. این خیلی وقتها خرسند است به اینکه من گناه انجام ندادم. دستور تشریع هم این است که این گناه را انجام ندهید، و تا مدتها روی دست شما میزند که این گناه انجام نگیرد، ولی وقتی کدورت از یک نصابی خارج شد، و به لبههای پرتگاه رسید، خدا با اراده تکوینی حق او را به گناه میاندازد تا او توی گناه بیاید تا بفهمد که گناه کرده، بعد که گناه را مرتکب میشود؛ چنان توبهای میکند که خیلی از لبهها فاصله میگیرد و میرود وسط میایستد. این اراده تکوینی حق بر گناه است و هیچ ربطی به تشریع هم ندارد و نباید اینها را با هم خلط کرد! بله! من به جهت تشریعی نباید گناه بکنم، ولی خدا گاهی طرف را به گناه میاندازد- تکویناً- تا متنبه بشوم. فرض کنید یک نفر بچه مذهبی مؤمن در روزهای کوتاه و شبهای بلند به جای اینکه نمازش را اول وقت بخواند و نماز شب هم بخواند، نماز صبحهایش را هم لبطلایی میخواند! بعد هم خوشحال است که نماز صبحم را خواندم و قضا نشد! چند دور که اینجوری میشود میخوابانندش که قشنگ نماز صبحش قضا بشود! صبح که بلند شد برمیگردد چنان تشری به خودش میزند که تو هم شدی مؤمن و مذهبی؟! این هم شد کار؟! بعد فردایش بلند میشود و نماز شب میخواند. این خاصیت امر تکوینی حتی بر گناه است. البته کسی حق ندارد به تکوینیات فکر کند! اینها جزء مباحث سِرُّ القَدَری است که گاهی در روایات هم مطرح شده. در زبان رسمی شریعت این حرفها نیست. زبان رسمی شریعت این است که حق نداری گناه بکنی! گناه کردی باید توبه کنی! این نمودار رسمی داستان است همین است و باید به همینها فکر کنیم.
اما بحث در تفاوت اوامر تکوینی و تشریعی الهی و این بحث اختیار یکی از بحثهای پیچیدهای است که وجود دارد که امیر المؤمنین میگویند: بَحْرٌ عَمِیقٌ لا تَلِجْه؛ دریای عمیقی است، وارد آن نشو! گاهی اوقات آدمهایی که فکر میکنند اینها را حل کردهاند، معلوم است که هیچ نفهمیدهاند! این جوری برای خودش حل کرده که تمام ارادههای خدا را زائل کرده، بعد خود را همهکاره عالم میداند. بعضی از شر جبر به تفویض پناه بردهاند. پیدا کردن أمرٌ بَیْنَ الأمْرَیْنِ این قضیه خیلی کار پیچیدهای است! اینکه بداند یک لوح محفوظی هست. یک مطلب نوشته شدهای هست. قبل از اینکه شما عمل بکنید اینها را نوشتهاند. جزء حقائق بیبرو برگرد است که وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ (رعد: 39)؛ ام الکتاب در نزد اوست و تمام حرکات شما نوشته شده و اینجا دارد پیاده میشود! نه اینکه تصور کنید ما مثل عروسکهای خیمهشب بازی از بالا دارند ما را حرکت میدهند! این صراط مستقیمی است که أدَقُّ مِنْ الشَََّعْر وَأحَدُّ مِنْ السَّیْف است؛ از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر آن است که کسی بتواند این بحث را در بیاورد.
سؤال: اینها مثل قانون نیوتن است که میگویند پایت را لبه بام نگذار که اگر گذاشتی سقوط میکنی! یعنی اثرات وضعی هر کاری و هر امر تشریعی!
جواب: آیا ضابطه است؟ یعنی شما میگویید امر تشریعی را ما میتوانیم گوش بکنیم و میتوانیم گوش نکنیم؟ این را من قبول دارم، اما در أمَرْنَا مُتْرَفیِهَا آیا یعنی امر تشریعی میکنیم؟ به قول شما اگر گوش نکرد میرود در معادلات دستگاه خدا که در آن دستگاه خدا او را امر تکوینی به فسق میکند و این تخلفناپذیر است و او حتماً فسق میکند. شما یک جوری دارید میگویید که انگار نیروی جاذبه تا یک جایی عمل نمیکند و از آن به بعد عمل میکند! نه! کل عالم براساس امر تشریع حرکت نمیکند. علما اینها را با عنوان امرهای بیواسطه و امرهای باواسطه توضیح میدهند و در آخر امر بیواسطه حق و اراده الهی است که اتفاق میافتد و شما از اتفاق افتادنش میفهمی که اراده الهی چه بود! یعنی با «برهان انّی» میفهمی اراده الهی چه بود البته برعکسش هم هست! یعنی با «برهان لمّی» بفهمیم اراده الهی چه بود! البته اگر بتوانیم! یعنی اول اراده الهی را در بالا ببینیم و بعد بفهمیم که این پایین چه اتفاقی میافتد!
و اینها هیچکدام مخالف اختیار نیست، ولی آنچه که واقع میشود، امر تکوینی خداست. اوامر تشریعی الهی را میتوانیم گوش بدهیم یا گوش ندهیم ولی امر تکوینی خدا گاه به خود گناه تعلق میگیرد. به بد بودن شخص تعلق میگیرد؛ برای همین یزید بد شده! از این هم سوء استفاده نکنید که بگویید: پس یزید اختیار نداشته است. یزید بد شده به اراده الهی و اختیار هم داشته؛ یعنی جزء پارامترهایی قرار گرفته که در آن اراده خدا هم هست.
الان وقتی یک قرص دارد مریضی را شفا میدهد، در نگاه توحیدی شما، این عمل چطور انجام میشود؟ خداست که دارد شفا میدهد ولی مسیر و کانال فیضش از داخل این قرص دارد رد میشود و با طبیعت این گیاهها دارد انجام میشود؛ یعنی از طبیعت کمک گرفته و این طبیعت دارد عمل میکند، مثل اینکه فیض الهی از داخل لولهای رد میشود و ته این لوله شفاست؛ یعنی از مسیر طبیعت این شیء دارد عمل میشود. اراده و کاری که خدا میکند که در صورت ظاهر ما آن کار را انجام میدهیم، اراده الهی از مسیر طبیعت ما حرکت میکند که طبیعت ما یک شیء مختار است. فیض الهی هم که از دست ما صادر میشود، میخورد در گوش یک یتیم! این فعل که فعل الله است از مسیر طبیعت که این طبیعت یک طبیعت مختار است؛ یعنی رنگ طبیعت خود شیء را میگیرد و آنجا تبدیل به شفا میشود و اینجا تبدیل به یک فعل و یک ظلم اختیاری میشود. طبیعت اینجوری عمل میکند.
در تتمه این بحث این آیه را ببینیم: آیه 28 سوره مبارکه اعراف: از همان موقع هم این بحثها بوده و این خلطها را کفارداشتهاند. وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً؛ وقتی فاحشهای انجام میدادند قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا؛ میگفتند: ما آبائمان را بر این یافتیم که بحث سنتگرایی است وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا؛ خدا این طور امر کرده به ما! در بحث تکوینی درست میگویند. ولی خدا با کسی بحث علمی نمیکند، بحث هدایتی میکند، اما اینها میخواهند نتیجه بدی از داستان بگیرند که خدا جلویشان را میگیرد قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء؛ خدا هرگز امر به فحشا نمیکند و میرود روی امر تشریعی. أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ یک چیزی دارید میگویید که نمیدانید و نمیفهمید؟ قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ؛ بگو پروردگار من فقط به قسط امر میکند. این هم امر تشریعی است.
یا این آیه را هم ببینید: سوره مبارکه انعام. آیه 148: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ؛ مشرکین میگویند: اگر خدا نمیخواست ما مشرک نمیشدیم. آباء ما هم مشرک نمیشدند! هیچ چیز را هم تحریم نمیکردیم کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم؛ اینجوری تکذیب کردند حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا؛ آیا یک علمی دارید که میخواهید برای ما اظهار بکنید؟ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ؛ شما دنبال گمان و حدس و تخمین رفتید. اینها دارند تکوین را میگویند، اما ماجرا را با تشریع خلط میکنند.
در همین سوره مبارکه انعام همان حرفی را که آنها میزنند و خدا رویشان پیادهروی میکند، خود خدا همین حرف را میزند. داریم آیه 107: وَلو شاءالله مَا أشْرَکوا؛ اگر خدا میخواست، اینها مشرک نمیشدند! به اراده تکوینی الهی. آن مشرک میخواهد از این اراده تکوینی نتیجه بد بگیرد، اما خدا همین را به عنوان بحث علمی طرح میکند. که اگر خدا میخواست اینها مشرک نمیشدند، اما خدا نمیخواهد و میخواهد اینها مشرک بمانند به اراده تکوینی!
ولیجه: محبت مکتبی
برگردیم به اصل بحث: معنای خاص ولیجه را عرض کردیم. چه جوری است که ائمه تمام هویت شخص را پر کنند و از همین جاست که زمینه آماده میشود برای آیه قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا (توبه: 24) روایت داریم: قَالَ رَسوُلُ الله: لا یُؤمِن عَبْدٌ حَتَّی أکونَ أحَب إلیه مِنْ نَفْسِه؛ که کسی مؤمن نمیشود مگر اینکه من احب باشم برای او؛ از همه بیشتر من را دوست داشته باشد؛ یعنی باید دین و پیغمبر محبوب اصلی او باشند. باید از همه حتی از خودش هم فارغ شده باشد. وَیَکونُ عِتْرَتِی أحَبُّ إلَیْه مِنْ عِتْرَتِه؛ خانواده من را بیشتر از خانواده خودش دوست داشته باشد. وَیَکُونُ أهْلِی أحَبُّ إلَیْه مِنْ أهْلِهِ وَذَاتِی أحَبُّ إلَیْهِ مِنْ ذَاتِه؛ جان مرا از جان خودش بیشتر دوست داشته باشد. این میشود معنای واقعی عبد مؤمن و این کمال ایمان است.
در سوره توبه آیه 120 دارد که وَلاَ يَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ؛ نکند در جنگها خودتان را از پیغمبر بیشتر بخواهید! این که میگویند رهبر خطشکن داریم، میدانید چقدر حرف بدی است؟! یعنی ما چقدر بی عرضه شدهایم که رهبر خطشکن میشود. آیا توقع دارید رهبر خط را بشکند؟ رهبر که نباید خط بشکند! شما که نباید رهبر را بکنی سنگر و پشت او بایستی!
اصلاً دستور دینی بوده راجع به پیامبر که در جنگها باید حلقه بزنید دور پیامبر که هر تیری میخورد اول بخورد به ملت و آسیبی به ایشان نرسد، البته پیامبر اشجع از همه عالم است. روایت خود امیر المؤمنین نشان میدهد. در نهج البلاغه هست که وقتی نائره و تنور جنگ خیلی داغ میشد أتْقَیْنا بِرَسُولِ اللهِ ولُذْنَا؛ ما به رسول خدا پناه میبردیم. مثل بلاتشبیه حضرت امام که زمان عملیاتها فرماندهان که کم میآوردند میرسیدند خدمت ایشان و گزارش میدادند، فقط برای اینکه امام به اینها لبخندی بزند واینها آرامش بگیرند و برگردند به جبههها. رهبر اشجع از همه ملت است، ولی کسی حق ندارد او را بگذارد جلو! خودش باید بشود سنگر! نه اینکه مرتب از رهبر کسی هزینه کند که اول، تیر به او بخورد! باید بگذارد تیر اول به خودش بخورد. اگر عاشق هستی نباید که معشوق را بگذاری خط اول! لذا رهبر خط شکن خیلی تعبیر بدی است؛ یعنی ما بی عرضهایم که رهبر خطشکن شده است. رهبر برود روی مین، جاده را صاف کند که بعد ما برویم! تو برو روی مین! نگذار رهبر فدا بشود.
ریشه ولایتپذیری مودت است
اینکه داریم در آیه 120 توبه که مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللّهِ؛ اصلاً حق ندارند بادیه نشینها از امر پیامبر تخلف بکنند (57: 48) وَلاَ یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ؛ اینها حق ندارند اول هوای خودشان را داشته باشند بعد هوای پیغمبر را؛ یعنی موقعی که تنور جنگ داغ شد، در گوشهای بخلند، ببینند رهبر چه کار میکند! این جزء شئون خاص پیغمبر هم نیست. این یک دستور عام است که تو رابطهات را با رهبری درست بکنی. تو از آبروی خودت باید خرج کنی تا آبروی رهبر حفظ بشود. آن وقت این آدم میشود مؤمن واقعی! این کسی است که پیغمبر را از خودش بیشتر دوست دارد و اصلاً ریشه همین مودتهاست که به ولایت میرسد. یعنی مودت رفته رفته تبدیل به ولایتپذیری میشود؛ چون اگر مودت را در خودت درست نکنی می بینی اولیایی از جنس خودت برای خودت درست میکنی. (37: 50) لذا جریان مودت و دوست داشتن واینکه او را بیشتر از خودش دوست داشته باشد، واقعاً قابل مقایسه نیست، حتی با مودت مادر! این ها هم فقط در سایه دین حاصل میشود(55: 50). اینطور هم نیست که مادر بچهاش را بیشتر از خودش دوست داشته باشد! شمای ظاهری آن این جور است. چقدر در اخبار آتشسوزیها هست مادر بچهاش را در آتش میاندازد و فرار میکند! یک زلزله عظیم بیاید میشود؛ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ (حج: 2)؛ هر شیردهی شیرخوارش را رها میکند؛ یعنی آدم این طور نیست که کسی را بیشتر از خودش دوست داشته باشد!
این مودت مکتبی باید به آن جا برسد که واقعاً خودش و مصالح خودش را نبیند و فقط دین را ببیند و لیس الّا؛ مثل رزمندههای اسلام، مدهوش! ببینید این کسانی که زیر تیغ عمل جراحی هستند مخصوصاً در عملهای «بای پَس» عِرْباً عِربا میشوند، اما چون بیهوش هستند واقعاً چیزی متوجه نمیشوند! کسی هم که مدهوش دین است خیالیش نیست. او فقط دین را دارد نگاه میکند و اوامر پیغمبر را. نه خودش و نه مصالح خودش را نگاه نمیکند اما کسی که خودش و مصالح خودش را میبیند و دین را هم نگاه میکند، این هنوز مشرک است! و هنوز شرکهای خفی در او هست. آن رزمندهای که میبینی به هیچ چیز توجه نمیکند، او موحد است. او مثل بلال فقط میگوید: أحد أحد! میگویند بلال این طوری شده بود که فقط میگفت: أحد؛ یعنی دین اینقدر برایش قوی شده بود که شده بود موحد وکاری هم به آبروی خودش نداشت.
آدم موحد به تحصیلات و آبرو و کلاس توجه نمیکند. آن وقت طبق آن روایت این آدم میشود ولیجه. که دست بیعت میدهد که پدرش را بکشد! و پیامبر میگوید: حالا درست شد من هم نمیخواهم تو پدرت را بکشی! داریم در نهج البلاغه که وَلَقَدْ کُنّا مَعَ رَسولِ الله نَقْتُلُ آباءَنا وَأبْنَاءَنا وَإخْوانَنَا وَأعْمَامَنَا وَمَا یَزیدُنَا ذَلِکَ الا ایماناً وَتَسْلِیماً؛ ما به خاطر دین همه کار کردیم. داداش و بابا و عمویمان را کشتیم به خاطر دین، ما فقط مقابلمان را نگاه میکردیم که آیا کافر است یا کافر نیست؟! همین! وَمَا یَزیدُنَا ذَلِکَ الا ایماناً وَتَسْلِیماً؛ و به خاطر این طرز فکر فقط ایمان و تسلیممان زیاد میشد.
تکلیف مؤمن در برابر کفر محارب با دین
در خطبههای نهج البلاغه است که ما پیش پیغمبر بودیم و تمام حرفمان این بود که الان جلویمان کافر در برابر دین ایستاده! به هیچ چیز دیگر هم توجه نمیکردیم. این میشود قدرت مکتب که باید در آدم به وجود بیاید که به هیچ چیز دیگری توجه نکند الا مکتب. در آیات بعدی سوره توبه همین معنا تکرار میشود.
توجه دارید که بحث درباره کفر در قبال دین است و ما در اینجا سراسیمه هستیم؛ چنانچه در سوره لقمان بحث درباره والدین مشرک است، وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا؛ به دستورات غیر دینی آنها گوش نده، ولی وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا؛ مشکلات دنیایی اینها را مرتفع بکن!
(17): مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُواْ مَسَاجِدَ الله شَاهِدِینَ عَلَى أَنفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ؛ مشرکین حق عمران مسجد را ندارند. هیچ دست به مسجد و پایگاه فرهنگی دین نباید بزنند. مسجد پایگاه اصلی دین است. این پایگاه دین را نباید دست اینها داد. نه حق دارند عمارت بکنند، نه حق دارند هیئت امنا بشوند و نه حق دارند امور فرهنگی مسجد را به دست بگیرند. آنجا منطقه ممنوعه مشرکین است. شَاهِدِینَ عَلَى أَنفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ؛ در حالیکه خودشان مقرّ به کفر خودشان هستند.
آیاتی که دارد وَشَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ، بیشتر برای آن دنیاست؛ یعنی در ظرف شهادت یک شهادت قولی و فعلی دارند و آن اینکه ما مشرک هستیم. هر چقدر هم بگویم اینها آدمهای خوبی هستند، دور پایگاه دین را خط بکشید و دست اینها ندهید! هیچگونه راه نفوذی برای اینها به مسجد ندهید.
اعتراض مسلمان به ممنوعیت ورود کفار به مکه
(سؤال) شأن نزولش این بود که وقتی نازل شد که مشرکین حق ندارد بیایند مکه، عدهای معترض شدند؛مثل همین هوسهایی که ما داریم، آنها هم داشتند. گفتند: اینجوری که شما خط کشیدید دور مسجدالحرام که مشرک حق ندارد پایش را به مکه بگذارد، اصلاً یکسری مسائل عبادی اینجا شکل میگیرد.
اینطور هم نبود که فقط از حجاز به مکه بیایند بلکه از سراسر دنیا میرفتند مکه و اصلاً جریان ابرهه به خاطر این بوده که آمده بود یک کعبه ساخته بود و یمن شهر توریستی و مهاجرپذیر شده بود و مکه هم يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ (قصص: 58)؛ کلی محصولات اقتصادی وارد آنجا میشد و یمن هم در حاشیه مکه بوده ولی کعبه یمن را کسی تحویل نگرفت. اصلاً خیلیها کعبه ساختند برای اینکه این اتفاق نیفتد[1].
به هرحال (22: 02: 01) اینها در اعتراض به پیغمبر میگویند: این جوری که شما دور مکه را خط کشیدهاید، عملاً شما دارید به اقتصاد مکه ضربه میزنید! چه اشکالی دارد اینها بروند، بیایند، باشند! و همین عبور و مرور، به مکه وجاهت داده و شما وجاهت مکه را از بین میبرید. پس اینها به اقتصاد و وجاهت مکه داشتند فکر میکردند لذا آیه نازل شد که اصلاً پول مشرک نباید در اینجا خرج بشود. مگر میشود کسی مسائل اقتصادیاش ورود پیدا کند و چیزهای دیگرش ورود پیدا نکند؟! الان این یک اصل پذیرفته شده در مدیریت است. مدیریت در نقطهای است که پول هست و بعد وقتی شما را درگیر میکنند با پول، با آن پول برای شما عادتی میسازند. الان فرض کنید اگر چیپس را از تهران بردارند، تظاهرات میشود. ممکن است هیچ نیازی به این جنس هم نباشد ولی چون ملت را به این متاع عادت دادهاند، اگر خِفت همین قضیه را بگیرند، میبینید که یک تزلزلی ایجاد میشود (00: 04: 01) یا مثلا قیمت گوجه فرنگی در یک برههای بالا رفت و اعتراض شد؛ در حالی در قدیم در زمستانها کسی گوجه فرنگی نمیخورد و مشکلی هم نبود. منظورم رابطه ملت با خودشان است نه با دولتمردان!
میگویند: پول مشرکین را نگذارید در اینجا خرج شود به خصوص در زمینههای فرهنگی. اینها حق عمران و آبادانی مساجد را ندارند. در اینجا نباید ورود پیدا کنند. برای چه میخواهند به بیت الله کمک کنند؟ آیا طرحی دارید؟ بیخود در مرکز اسلام طرح خاصی پیاده میکنید! اگر می خواهید به واسطه این کار یک کار خوب کرده باشید، أُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ؛ اصلاً اینها عملشان حبط است. این عمل به درد تو نمیخورد!
عمل خوب برای عامل بد تقرب نمیآورد
نکته این است که فرق است بین عمل و عامل. این فرق را قشنگ روایات باز کردهاند. گفته: گاهی ما عمل را دوست داریم ولی اصلاً عاملش را دوست نداریم! و گاهی عامل را دوست داریم ولی از این عمل بدمان میآید. بعضی گوهر جانشان پاک است ولی یک کار ضایعی انجام میدهند.
کافی، ج 1: ص : 152 إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ السَّعَادَةَ وَ الشَّقَاوَةَ قَبْلَ أَنْ یخْلُقَ خَلْقَهُ فَمَنْ عَلِمَهُ اللَّهُ سَعِیداً لَمْ یبْغِضْهُ أَبَداً وَ إِنْ عَمِلَ شَرّاً أَبْغَضَ عَمَلَهُ وَ لَمْ یبْغِضْهُ؛ از عملش بدش میآید ولی از خودش بدش نمیآید؛ یعنی آدم سعید هم کار بد انجام میدهد وَ إِنْ کانَ عَلِمَهُ شَقِیاً لَمْ یحِبَّهُ أَبَداً وَ إِنْ عَمِلَ صَالِحاً أَحَبَّ عَمَلَهُ وَ أَبْغَضَهُ؛ خدا از آدم بد خوشش نمیآید ولی از عملش خوشش میآید.
این تفاوتی است که بین عمل و عامل وجود دارد. طرف برای تقرب الی الله موهومی که فکر میکند میخواهد یک کمکی به دین بکند. از آن کمک ممکن است متدین استفاده بکند و ممکن است عمل خوبی هم باشد اما به درد تو نمیخورد، مثلاً پول رشوه را گرفتی و کمک کردی به شیرخوارگاه اما به درد تو نمیخورد!
در این قسمت میخواهد پای مشرکین را ببرد از مراکز مذهبی و عبادی دین و از این طرف هم تذکر میدهد که این کمک به درد شما هم نمیخورد. شما برای چه میخواهی این هزینهها را بکنی؟ آیا میخواهی بهره الهی ببری که نمیبری و اگر طرح دیگری داری، بیخود در اینجا طرح میدهی!
دینتان را از اهل کتاب نگیرید!
(سؤال) موقعی که معترفند به کفر. اینجا ادای شهادت است که هم اعتراف قولی دارد و هم عملی. نگذارید اینها وارد بشوند حتی دین مانع میشود.(11: 09: 01) اینکه دارد به کسانی که از اهل کتاب و یهودیها میآیند و متدین میشوند حواستان باشد. لا تأخُذُوا دیِنَکُمْ مِنْ مُسْلِمِ أهْلِ الکِتَابِ. دینتان را از این مسلمین اهل کتاب نگیرید! اینها آدمهای غربزدهای هستند. اینها یک چیزهایی را قاطی میکنند و تحویل شما میدهند. کسانی که ذوق میکنند که فلان فیلسوف خارجی شیعه شده، او کار خوبی کرده و ان شاء الله با ائمه محشور بشود، ولی شما دینت را از او نگیر! خود پیغمبر میگفتند: دینتان را از این جماعت نگیرید. به دلیل اینکه مشرکین اصلاً فرهنگ نداشتند و آمدند در دین و با فرهنگ شدند ولی اهل کتاب خودشان فرهنگ داشتند و آن رسوبات فرهنگی خودشان در خودشان مانده. از این خارجیها که میآیند اینجا چیز یاد میگیرند دینتان را نگیرید، بنده اینها را دیدهام و با آنها صحبت کردهام واقعاً هنوز رسوبات تفکرات خودشان هست و اصلاً دین را از این زاویه و منظر نگاه میکنند. (52: 10: 01)
(سؤال) (26: 11: 01) اتفاقاً میخواستم بگویم دینتان را از هانری کوربن نگیرید! ایشان شاگرد همه بوده از ژیلسون و امیل بریه تا علامه! به قول آقای دینانی: ایشان از پراستاد دیدهترین فیلسوفهاست. همه جا را گشته و آمده تا با علامه بحث کند. من نمیخواهم بگویم هانری کوربن خدمت نکرده، ولی شما که میخواهی دینت را بگیری چرا از هانری کوربن؟ از خود علامه بگیرید! (15: 12: 01)
(سؤال) خواندن که اشکال ندارد ولی گاهی میخوانید به دیده قبول! مگر ما آقای مطهری و علامه طباطبایی نداریم که آدم باید برود هانری کوربن را بخواند؟ گیرم که این خودش چیزی یاد گرفته، خوب از خود اینها یاد گرفته، پس آثار خود علامه طباطبایی را بخوانید! این رسوبات طبیعی هم هست. طبیعی است که کسی که اینهمه حرف و حدیث شنیده و اینهمه گشته و در دورههایی شدید الذَّب و شدید الدفاع بوده نسبت به مرام و مسلکی، هنوز آن خردهفرهنگهایی که از این طرف و آن طرف گرفته در او باشد. این دارد از آن منظر نگاه میکند. الان دوستان ما که آمریکا میروند که تازه در بدنه شیعه زندگی کردند و بزرگ شدهاند و در حوزهها درس خواندهاند، وقتی برمیگردند، واقعاً مثل انار آبلمبو شده! الان حرفهایی که میزند معلوم است که نه آنجوری مجاهد است و نه آن جوری مبارز است! یک آدم تخلیهی تخلیه که میگوید من نسبت به همه چیز شک دارم! در حالی که این آدم خیلی هم آدم مؤمنی بود اما الان که دارد پیامها و ایمیلهایش میرسد، واقعاً ما که از دوستان نزدیک او بودیم تعجب میکنیم که این چه نظراتی است که تو داری؟! نه نظرات سیاسی که نظرات دینی و اعتقادی. بالاخره تسلط آن فضا طرف را واقعاً سکولار میکند، نه اینکه ضد دین کند؛ یعنی دین کلاً از مقولههای او جدا میشود و زندگی را از منظر بیدینی نگاه میکند. در حالیکه شما قرآن را ببینید همه چیز را از منظر دین نگاه میکند. این کسانی که در بدنه شیعه بزرگ شدند، آبلمبو میشود چه رسد به کسانی که اصلاً آنجا بزرگ شدهاند! حالا این متفکر غربی که اینجا آمده، چهارتا چیز هم یاد گرفته و ما دستش را میبوسیم، ولی قرار نیست ما دینمان را از این بگیریم! دین را از همان ریشهای که او رفته یاد گرفته بگیریم. میتوانیم از قرآن و روایت بگیریم تا ببینیم چه دینی از آب در میآید!
(سؤال) بله! اما معلوم نیست که سلمان فارسی مسیحی بوده باشد! اصلا بحث است که آیا او جزء حنفاء است یا نیست؟! گیرم که مسیحی بوده، اما (02: 16: 01) اینها توصیههای اجتماعی است و ناظر به فضای خودش است؛ یعنی میگوید: آقا! بیاحتیاطی نکن! البته شاید میان اینها یک سلمان فارسی هم پیدا شد، ولی این کار بیاحتیاطی است که بگویید اینها ببین چقدر فلان بودهاند که مسلمان شدهاند! میدانید چقدر اینها ضربه زدند؟ ورقة بن نوفل، عبدالله بن سلام به دلیل اینکه آدمهای بافرهنگ و با کلاسی هم بودند و مسلمان شدند و آمدند شدند جزء قصهگوهای مدینه! در زمان عمر؛ چون که عمر هم یک شخصیت غربزده بود و توی مسجد مینشسته و قصههای اینها را گوش میکرده و اصلاً خودش منصب قصهگویی راه انداخته بود. (00: 17: 01)
میبینید اینها میآیند جامعه را میگیرند! طرف چهارتا چیز دارد میشود استاد دانشگاه برکلی، چهارتا ایسم هم قاطی آن میکند، 4 تا آیه هم میگوید و دین را تحویل شما میدهد. حالا چه کسی میخواهد اینها را درست کند؟ و اینها را از هم تفکیک کند؟ این است که لا تأخذوا دینکم من مسلم اهل الکتاب؛ گیرم که در اینها یک استثنائاتی پیدا شد. (55: 17: 01)
(سؤال) (10: 18: 01) شما اگر قدرت تشخیص داشتید، دینتان را از او نمیگیرید بلکه دارید با او مباحثه میکنید ولی یک موقع هست که شما قدرت تشخیص ندارید، بعد میبینید آن حرفها بنیان فکری شما را شخم میزند و جلو میرود. یکهو یک نگاه تاریخی در احکام برایتان درست میکنند و منجر به این میشود که شما در تمام احکام تردید میکنید، یا یک نگاه تاریخی به معارف درست میکنند، البته اشکالی ندارد، چون که بسیاری از معارف به صورت تاریخی شکل گرفته، ولی نتیجهای که روی شما میگذارند … الان شما این کتاب مکتب در فرایند تکامل را بینید! الان امیرکبیر هم آن را چاپ کرده. ما قبلاً قاچاقی آن را میخواندیم! آقای مدرسی طلبهای است که در آمریکا نشسته یک نگاه تاریخی به اعتقادات کرده و این کتاب را عموم دانشجویان بخوانند، ته آن کفر و الحاد در میآید؛ یعنی با خواندن این کتاب آدم کل اعتقاداتش را بوسیده و گذاشته کنار! (40: 19: 01)
صلوات!
[1] . خلاصه سپاه ابرهه و عام الفیل و معرفت توحیدی حضرت عبدالمطلب. اینکه یک عده میخواهند اجداد پیامبر را خراب بکنند میبینند این چه ذهنیتی راجع به خدا و عنایات خدا دارد! این دیگر کیست؟! که وقتی عبدالمطلب پیش ابرهه میآید، ابرهه فکر میکند او برای مذاکره آمده که عبدالمطلب میگوید: انا رب الابل و لهذا البیت رب؛ این خانه خودش صاحب دارد و ابرهه حمله میکند و مردم میگویند سپاه ابرهه پشت کوههای مکه رسیده، میگوید: بروید ببینید اتفاقاتی دارد میافتد یا نه؟ میروند و میبینند یک سیاهی از دور میآید. اینها تحنثهایی[سنت مراقبه که قبل از اسلام هم وجود داشته] بوده که در دین حنیف بوده و لذا همه اجدا پیامبر به دین حنیف بودهاند.