تفسیر سوره توبه، جلسه 43
بسم الله الرّحمن الرّحیم
یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ (۱۱۹) مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلهَُم مِّنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللَّهِ وَلَا یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مخَْمَصَةٌ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَطَُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّیْلاً إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۱۲۰) وَلَا یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً وَلَا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لهَُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ (۱۲۱) وَمَا کاَنَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَافَّةً فَلَوْ لَا نَفَرَ مِن کلُِّ فِرْقَةٍ مِّنهُْمْ طَائفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فىِ الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِْمْ لَعَلَّهُمْ یحَْذَرُونَ (۱۲۲)
قول؛ افشای ما فی الضّمیر
عرض شد که این کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ، صدق در مقام عمل است. بیشتر صدقهایی که در قرآن داریم، در مقام عمل است و نه صدق در گفتار. داشتیم که مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ (احزاب: 23)؛ کسانی از مؤمنین هستند که سر عهدشان راست میگویند، این دقیقاً معلوم است که راست عمل میکنند. مگر تعبیر ذکر و قولی که در مایهی خودش، عمل هم گنجانده شده است. زیرا بسیاری از این قَالَ هایی که در قرآن میبینید به معنای عمل کردن است. سوره مبارکه انسان آیه 1 : ص 578 را بیاورید: ببینید عبارت گفتن، افشای ما فی الضمیر است. روح معنای گفتن را اگر بکاوید، ارتعاش صوت نیست؛ یعنی ممکن است ارتعاش هوایی صورت نگیرد و حنجرهای هم تکان نخورد، ولی اسمش گفتن باشد؛ مثلاً شما خواب میبینید و پس از بیداری میگویید من در خواب به فلانی گفتم، این گفتن ملازم با هیچ ارتعاشی نیست، ولی شما بدون اینکه احساس کنید حرف مجازی دارید میزنید، میگویید گفتم.
موجودات طبیعی کلمات الله هستند
شما در بیانات خدا این معنا را میبینید که خدا به موجودات عالم میگوید کلمات الله. به همین کوه و دشت و دریا میگوید کلمه. چرا؟ چون خدا اینها را به قول کُنْ فَیَکُونَ، گفته است و اینها را افشای سرّ کرده است. در واقع آنچه را – با تعبیر مسامحه آمیز – در باطن خدا بوده است، بیرون ریخته است. همانطور که وَ إِن مِّن شىَْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائنُهُ وَ مَا نُنزَِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ (حجر: ۲۱)؛ در نزد ما خزائن این اشیاء است، به خزینهای از این خزائن گفته است که برو بیرون و آنچه سرّ بوده است، علن شده است. به همین دلیل خدا به این موجودات خدا میگوید، کلمات الله. مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ (لقمان: 27) البته بحثهای عرفانی هم پیرامون این شده است – نه عرفانی خالص که ربطی به نصوص نداشته باشد- همین که شما در تلفظ کلمات خودتان هم همین جوری استفاده میکنید. عرفا یک عبارتی را استفاده میکنند به عنوان نفس رحمانی. شما اگر دقت کنید در حرف زدنتان اینگونه است که شروع میکنید و میخواهید یک جمله بگویید. یک نَفَسی را از خودتان اخراج میکنید و این نفس را میبرید کنار مخارج حروف و یک کاری میکنید با این نفس که با وجود آنکه چیزی که بیرون میآید خارج از این نفس هم نیست – مخارج حروف یا بخشی از حنجره که بیرون نمیآید – چیزی که بیرون میآید همین نفس است ولی در هر جا رنگ خودش را میگیرد: ب جیم دال و … رنگ مخرج حرف را میگیرد. آخرش میبینید که وقتی یک جمله میگویید، یک نفس است که آمده بیرون، ولی در کنار مخارج حروف، هر کدام یک رنگی گرفته و هرکدام یک چیزی شده است. شما در این قول و حرف خودتان، اولاً ما فی الضمیر خودتان را بیرون ریختهاید وثانیاً اینگونه بوده است که زائد بر همان نفس، چیزی را بیرون ندادهاید. به همین دلیل است که میگویند رمز توحید این است که چیزی جز خدا و همان یک نفس الهی نیست وَمَا اَمْرُنا الّا وَاحِدَة (قمر: 50)؛ همین یک واحد است که کار خدا است. بنابراین اگر به خزینهی شیء قول کُنْ فَیَکُون تعلق بگیرد، یک فعلی در عالم پایین رخ میدهد که باز هم به آن میگویند قول.
آیه ۱و2 سوره انسان را دقتی بکنید: هَلْ أَتىَ عَلىَ الْانسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیًْا مَّذْکُورًا؛ مگر نه این است که مدت زمانی بر انسان گذشته از دهر که شیء مذکوری نبوده است. این شیء بوده، ولی مذکور نبوده است. گاهی داریم بحث عوالم نطفگی و … را میکنیم. در حالی که این مربوط به قبلش است و اصلاً این بحث نطفگی در آیه بعد إِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعَا بَصِیرًا (۲) می آید. این در خزینهی خودش، شیء بوده ولی مذکور نبوده است، چیز قابل ذکری نبوده. مورد خطاب نبوده. خطاب «کن» که به او تعلق گرفت، آمد پایین و شد شیء مذکور. بحث کل عالم خلق نیست، بلکه بالاتر از آن است. ورای عالم خلق هم عوالمی هست که در آنجا هیچ چیز مذکور نیست، همه در صعق الهی است و همهاش پیش خداست، که بالاتر از حتی عالم امر است. بعد که وارد عالم خلق میشود، میشود ملائکه و موجودات مثالی و مادی و … ملائکه مذکورند.
عارف هم خلق میکند
در مورد عبارت کن فیکون، همیشه یک سؤالی بوده است که به چه چیزی گفته میشود کن؟ باید چیزی باشد که به آن بگویند تو برو باش. مفسرین وارد این شدهاند که چه چیزی است خطاب «کن» به آن وارد میشود. یک مثال نزدیک به واقع میتواند این باشد که اگر شما در خودتان یک تصوری را ایجاد بکنید و بعد اگر بتوانید که میگویند: العَارِفُ یَخْلُقُ بِهِمَّّتِهِ؛ عارف میتواند به همت خودش این کار را بکند، این را در خود ایجاد کنید و بعد به او بگویید: برو بیرون باش! یعنی آن را در بیرون از خودتان ایجاد کنید. پس درون شخص دارد چیزی شکل میگیرد که به همان چیز میگوید برو باش. اینها عنوانش شده است قول الهی. تعبیر عجیبی است از موجودات به کلمات الله. چرا نام اینها کلمه شده است؟ زیرا خدا حرف زدنش با همین کلماتش است؛ افشای آنچه در ضمیرش بوده است، همینها است و روح معنای قول همین است. اینگونه نیست که فقط مادهای باشد که خطاب کن به این ماده تعلق بگیرد. این میگوید به خود انسان میگوییم باش و او میباشد نه اینکه به ماده میگوییم تو انسان باش و آن ماده انسان میشود. به همان چیز میگویند باش و همان او میباشد نه اینکه ماده چیزی بشود.
صدق در گفتار؛ صدق در مقام عمل
تمام این بحث را کردیم برای این معنا که اگر صدق در گفتار به معنای صدق در مقام عمل است. بیایید در سوره: یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ (119) نمیگوید شما و صادقین با هم باشید، وقتی میگویند با صادقین باشید؛ یعنی محور، صادقین هستند. قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ (ممتحنه: 4)، محور ابراهیم است. اینجا برای اینکه نشان دهد که شما باید با صادقین باشید و در دو جبهه بجنگید، اول باید محور را برای شما مشخص کند. لذا خود آیه ما را به این سمت میبرد که این صادقین، صادقین بهخصوصی هستند و به همین خاطر است که درست در آیهی بعدش رسول الله مطرح میشود. میگوید أَن یَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللَّهِ (120)؛ با صادقین باشید و تخلف از رسول الله نکنید. این یعنی چه؟ یعنی دارد محوریت صادقین را میگوید و ائمه تطبیق میدهند این صادقین را به خودشان و میگویند إیّانا عَنَی.
کونوا مع الصّادقین مصداق معیت با رهبری
(42: 20) میخواهم عرض بکنم که چیزی بالاتر از مصداق اتمّ است در ایّانا عَنَی. اشاره به بحث رهبری است، رهبریای که باید صادق باشد. چون شما میخواهید جامعه اسلامی را تشکیل بدهید پس کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ و باید در دو جبهه باید بجنگید؛ جبههی نظامی در آیه ۱۲۰ و جبههی فرهنگی در آیه 122؛ یعنی شما باید در دو جبهه فعال باشید. آنگاه وقتی میگوید از رسول الله تخلف نکنید و کسی حق ندارد خودش را بر رسول الله مقدم دارد که بارها گفتهام و بار دگر میگویم که در اینجا رسول، عنوان رهبری رسول است و آن را در آیات متعددی دیدیم. شما رهبر را رها نکن، نه هر رهبری که از هر سیستم و مکانیزمی درست شده است که دیگر او از صادقین نیست، رهبری که در همین مکانیزم طراحی شدهی خود اهل بیت درآمده است. شما میخواهید جامعهی اسلامی را بسازید و با صادقین باشید و در دو جبهه هم فعالیت کنی.
توی این راه، همه سختیها اجر دارند
برای اینکه نشان دهد تک تک اعمال اجر مخصوص خودشان را دارد، تک تک آنها را با لا ذکر میکند. این سرّ تکرار لا در این است. اگر لا ذکر نمیشد، خب میگفت ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ نَصَبٌ وَ مخَْمَصَةٌ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ و همه را عطف میداد؟! در این صورت شاید این ذهنیت ایجاد میشد که ما داریم به مجموعش اجر میدهیم، نه بر جمیعش؛ مثلاً میگوییم نه شرقی، نه غربی که از آیه لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ (نور: 35) گرفته شده. در آنجا شرق و غرب را باهم نفی نمیکنیم بلکه تک تک آنها را نفی میکنیم. در اینجا هم ممکن است این توهم پیش بیاید که بر مجموعه کارهای شما اجر تعلق میگیرد، ولی این نیست، بلکه وَلَا یَطَُونَ مَوْطِئًا؛ بر تک تک گامها اجر تعلق میگیرد، ظَمَأٌ؛ بر تشنگی وَلَا مخَْمَصَةٌ؛ و گرسنگی آن اجر تعلق میگیرد. وَلَا نَصَبٌ؛ بر زحمتش اجر تعلق میگیرد، تیر میخورد اجر تعلق میگیرد و تیر میزند هم اجر تعلق میگیرد. برای همین است که نگفته إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهم عَمَلٌ صَلِحٌ بلکه گفته إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَلِحٌ. چرا «به» ضمیر مفرد آورده؟یعنی دارد تک تک ضمیرها را به هر یک از اعمال بر میگرداند. مرجع ضمیرها را به همهی این اعمال تک تک بر میگرداند. همهی این اعمال دارد نوشته و ضبط میشود. (10: 26)
احسان الهی محدود به هیچ زمانی نیست
بعد میخواهد بگوید که بحث فقط مربوط به تبوک نیست إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ، بحث مال احسان است. خوب اگر میگفت إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَهم چی میشد؟ فقط میشد اجر اینها ضایع نمیشود! ولی وقتی در این عبارات انتهایی آیات، میبینید که آیه گسترش مییابد برای این است که بحث محدود به این نیست. بحث این نیست که کسانی که در تبوک شرکت کردند اینطورند، نه! إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ این مال احسان الهی است.
مقام احسان الهی
چون این آدم محسن است، و محسن کسی است که کار خوب را خوب انجام میدهد، به همین دلیل است که خدا هم لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ خدا هم اینجا محسن است. این وقتی که محسن است، خدا هم من باب هل جزاء الاحسان الّا الاحسان، محسن است. وقتی که طرف دارد یک کار خوب را انجام میدهد و خوب هم انجام میدهد، پای جانش ایستاده، پای محوریت رسول الله وَلَا یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ؛ حق ندارد به فکر خودش باشد. بارها گفتهایم که کسانی که میگویند ما پشت سر رهبری حرکت میکنیم، بسیار خودخواهاند چون رهبر باید برود میدان مین را خنثی کند تا ایشان تشریف ببرند! این کمال خودخواهی است. بعد اگر جایی فتنهای به وجود آمد، پشت سر ماندهایم که ببینیم آیا رهبری از این فتنه پیروز بیرون خواهد آمد یا نه و بعد اگر روی مین نرفت، پشت سرش میرویم! وَلَا یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ؛ یعنی به نفس خودت رغبت نکن، رهبری باید در حلقه وسط حرکت کند و از پشت و جلو گرداگردش بایستند تا تیر نخورد. من باب این که هل جزاء الاحسان الّا الاحسان، اگر شما محسن هستید خدا هم محسن است و احسان الهی اینگونه است که میآید به أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ اجر میدهد؛ یعنی همه را به قیمت أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ میخرد.
تفاوت عمل به وظیفه و عمل به احسان
معنیاش عرض شد که یعنی تمام جنس را به قیمت گُل جنس بخری. اگر کسی به شما احسان کند، یعنی اگر شما در جایی گیر افتادهاید و او هم وظیفهای ندارد – چون اگر وظیفهاش را انجام دهد، عدل است – ولی از شما دستگیری کند، جواب این از طرف شما چیست؟ آیا جوابش این است که اگر او جایی گیر افتاد، شما دستش را بگیرید؟ نه! باید به علاوهی چیزی باشد وگرنه تازه عدل میشود. او احسان کرده ولی شما عدل کردید. این لطفی که در هَلْ جَزَاءُ الاحْسَانَ الّا الاحْسَان است، همین است. اگر شما در دو جایی که او گیر افتاده، دستش را بگیرید تازه میشود جزای احسان، احسان است که إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ (نحل: 90) که عدل چیزهایی است که انسان وظیفهاش است و باید انجام دهد. احسان بالاتر از آن است، و اگر کسی بخواهد جزای آن احسان را بدهد بالاتر هم میشود. این لطیفهای است که مفسرین از این آیه استخراج کردهاند. آن وقت کسی که محسن است، خدا هم به خاطر هَلْ جَزَاءُ الاحْسَانَ الّا الاحْسَان محسن است و به قیمت میوه درشتها، همهی میوههایش را میخرد. این هم اجر مجاهد فی سبیل الله است نه هر کسی. تمام این خاصیتها مال مجاهد فی سبیل الله است.
(121): وَلَا یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً وَلَا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لهَُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ که اینها را توضیح دادیم.
جهاد در جبهه علمی و فرهنگی
ممکن است این ذهنیت به وجود بیاید که جبهههای جنگ باید همهاش پر شود و همه کوچ بکنند و بروند. آیا این طور است؟ پس بحث جبهههای جهاد علمی فرهنگی هم طرح میشود.
(122): وَمَا کاَنَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَافَّةً؛ مؤمنین را نشاید که همگی یک نَفْر عمومی بکنند سمت جبههها. این هم عرض شد که یک موقع است که همه باید بروند. گفتیم اینقدر ساده نمیشود بحث کرد که بگوییم درس خواندن بهتر است یا جبهه رفتن؟ یک موقع دزد آمده پشت دیوار خانهتان و حالا بگوید چون درس خواندن مهمتر از جبهه رفتن است، الان مینشینم درس میخوانم! این هم نیست. نمیتوان جبههها را خالی گذاشت؛ یک جبههی نظامی است که باید پر شود و یک جبههی فرهنگی است که باید پر شود. نمیشود که همه بزنند توی جبههی نظامی، پس چه کسی در جبهه فرهنگی باشد مع الصادقین؟ اینجاست که این بحث طرح میشود (36: 34) فَلَوْ لَا نَفَرَ مِن کلُِّ فِرْقَةٍ مِّنهُْمْ طَائفَةٌ؛ چرا یک عده ( این هم با حالت توبیخ) کوچ نمیکنند، مِن کلُِّ فِرْقَةٍ مِّنهُْمْ طَائفَةٌ از هر فرقهای طائفهای. دقت کنید؛ یعنی در هر فرقهای باید یک گروهی باید باشد. یک بار یک وظیفهی عمومی است مانند امر به معروف و نهی از منکر. یک بار یک وظیفهی امر به معروف و نهی از منکری است که وظیفهی گروهی خاص است. وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلىَ الخَْیرِْ وَ یَأْمُرُونَ بِالمَْعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ (آل عمران: ۱۰۴) باید یک امت و گروهی بشوید که در درجهی اول دعوت به خیر میکنند. این همان کار آخوندی ماها است! مصداق روشناش است. وظیفهی دین داری و دین فهمی وظیفهی همه است. مگر کسی میتواند از معارفش کوتاه بیاید یا معارفش را تقلید کند.
معارف را همه باید یاد بگیرند
بارها عرض شد که فرق بین معارف دینی و بحثهای دیگر این است که من اگر عمران بلد نباشم اصلاً مهم نیست! چون فوقش میخواهم در یک ساختمان بنشینم، میروم مینشینم! از من نمیپرسند که معادلات خرپا را بلد هستی یا نه؟! اما فرق معارف با این علوم است که تا حدی از آن را همه باید بلد باشند؛ مثلاً وقتی از کسی میپرسند اعتقادتت راجع به این مسئله چیست، نمیتواند بگوید که اعتقاد من همان اعتقاد بابام است! چون بابام آخوند است، همان اعتقادات پدرم است و نمیدانم هم چیست! این را از کسی قبول نمیکنند. بالاخره توحید و نبوت را همه باید بدانند. تخصصگرایی نباید به این منجر شود که در بحث معارف هم همه فکر کنند که این کار یک عده است که معارف را کار کنند و به ما هم هیچ ارتباطی ندارد که معارف را بلد باشیم. من بارها این حدیث امام صادق را از آقای حقشناس (رحمت الله علیه) میشنیدم که خدا لعنت کند کسی را که یک روز از هفتهاش را برای یادگیری معارفش هزینه نمیکند. نمیشود سر این قضیه کوتاه آمد. این قرآن که سراسر معارف است، کافّه للنّاس است حداقل باید ظواهرش را یاد گرفت، حالا گیرم که رد متشابهاتش به محکمات کار تخصصی است ولی ظواهر را باید یاد گرفت. وظیفهی همه است که یاد بگیرند، اگر کسی اعتقاداتش و ذهنش درست نباشد حتی عباداتش هم ارزشی ندارد. (04: 39) در آن بحث عقل، روایات کافی را دیدید حتماً، آن عابد بنی اسرائیلی که ملائکه میگفتند چقدر عبادت میکند و این دیگر چقدر مقرب است! گفتند این اهمیتی ندارد. پرسید چرا؟ در صورت انسانی متمثلش کردند (متجسد نه ها) رفت پیش این عابد. با هم همکلام شدند و عابد گفت اینجا خیلی خوب و سرسبز است فقط یک مشکلی هست اینجا. پرسید چیه؟ گفت حیف این همه علف نیست؟! خدا خرش را میفرستاد اینها را میخورد که اسراف نشود. فرشته گفت خدا که خر ندارد که! گفت حالا اگر داشت خوب بود ها! خدا به آن ملک گفت: ببین خدا را دارد چی تصور میکند! چون عقل ندارد. اینهمه توصیف توحید در قرآن، که اگر شما سه نفر باشید خدا چهارمی این سه نفر میشود، اگر ۵ نفر باشید خدا ششمی میشود. خدا اینهمه تلاش کرده این توحید را توصیف کند که آدمها توحید را بفهمند، بفهمند این را، نبوت و مسائل وحی فهمیده شود، نشان میدهد که کسی نمیتواند اینها را از گردن خودش باز بکند. حالا درجات توحید و آیا کسی درجهی ناب را بفهمد یا نه و اینقدر توقع میشود یا نه؟ میتوان گفت نمیخواهند و یا معذورند خیلیها. ولی با اینکه یک وظیفهی عمومی است، یک وظیفهی خصوصی هم هست که طرف باید مراکز علمی را پر بکند. در جبههی فرهنگی که میخواهد بجنگد، جبههی فرهنگی این است که لِّیَتَفَقَّهُواْ فىِ الدِّینِ.
علم از نگاه قرآن چه علمی است؟
بگذارید این بحث را کمی باز کنم. بحث این است که علمی که مفاهیم دینی ما و قرآن میگویند چیست؟ اینکه میگویند دنبال علمآموزی بروید چه علمی است؟ و آیا این فقط لازم است یا چیزهای دیگر هم لازم است. از روی مجموعهی روایات و آیات به نظر میرسد که علم، علوم الهی است – اولش بهتان بر نخورد، توضیح میدهم – اصلاً در سه دسته کردنش یعنی این. بگذارید من روایاتش را برایتان بخوانم. نه اینکه بقیهی چیزها لازم نیست، چرا لازم است و بقیه روایات هم اینها را گفته است.
روایتی است از امام موسی بن جعفر که دَخَلَ رسولُ اللهُ المسجدَ؛ حضرت پیامبر وارد مسجد شدند فإذا جَماعَة قَد أطافُوا برجلٍ؛ و دیدند که مردم دور یک نفر جمع شدند فَقَالَ: مَا هَذا؟ فَقِيلَ: علاّمة؛ و میگفتند این علامه است. فقال: وَما العلاّمة؟ پرسید چه کار میکند؟ فقالوا له: أعْلَمُ النّاسِ بِأنْسَابِ العرب وَوقائعها وَأيّام الجاهليّة وَالأشعار العربيّة؛ گفتند او به انساب عربی و وقایع و ایام جاعلیت و اشعار عربی اعلم است. حضرت میگویند ذاکَ عِلْمٌ لا یَضُرّ مَنْ جَهِلَه وَلا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَه. این معلوم است که تاریخ بلد نبوده است، استنادها و تحلیلهای تاریخی چیزی است که یضرّ من جهله و ینفع من علمه. معلوم است که این تاریخ بلد نبوده و فقط میدانسته بابای این چه کسی است و نسبشناسیهای این مدلی. ثمّ قال النبی(ص) انّما العِلمُ ثلاثه: آیهٌ مَحْکَمَة أو فَریضَةٌ عَادِلَة أوْ سُنَّة قَائمَة وَمَا خَلاهُنّ فَهُوَ فَضْل؛ بیرون این سه تا فضل است؛ یعنی چیز خوبی است؛ نه اینکه بگوییم که کسی که چیزهای دیگری بلد است، آدم فاضلی است. آیهی محکم، فریضهی عادل و سنت قائم در تفسیری که بر اینها آمده است بحث سه مرحلهی اعتقادات، اخلاق و احکام شده است. بقیه چه میشود؟ آیا لازم است یا نه؟
علم مفید علمی است که بر قرب انسان بیفزاید
در لازم بودنش که شکی نیست. ببینید یک موقع انجام وظیفه است، یک موقع محتوای علمی است که شخص دارد. کسی که یک موشک درست میکند، بسیار کار لازمی دارد میکند و شاید جزو آن دستهای است که دارد در جبههی جهاد نظامی کار میکند. خود محتوای آن چه که بهش میگویند علم، خود این محتوا چیزی بر او نمیافزاید. ولی با همین علم و چیزی که دارد، یک وظیفهی بزرگی را دارد انجام میدهد. گاهی داریم که با محتوای علم چیزی بر او افزوده شده و یا بر قُرب او میافزاید، اینجا اینگونه نیست. فرق این با دانستن معارف وَلِّیَتَفَقَّهُواْ فىِ الدِّینِ تفقه و ژرف شدن در دین و آنچه جزو جهاد فرهنگی محسوب میشود این است و بقیهاش میشود جزو جبهه جهاد نظامی؛ مثلاً با علم هوا و فضا دهن دشمن اسلام را سرویس بکند اما مگر علوم مهندسی فرهنگساز است؟ اصلاً مایهی فرهنگ سازی ندارد. او در حقیقت دارد با قیام و ایثار و نثاری که در این زمینه میکند، دارد پشتوانههای آن مدلی نظام را دارد میسازد و کار خیلی درستی میکند. یک نفر کشاورز است، آیا این بخش فرهنگ سازی است؟ گاهی تأثیر و تاثّرهای اینها را دارید میبینید- که مثلاً مسائل اقتصادی در مسائل فرهنگی مؤثر است- یک موقع بحث خطکشی است که ما میخواهیم بکنیم، یعنی مسائل فرهنگی و آنچه که جزو عقبههای نظامی نظام اسلامی است. این نیست که هر کدام یک تخصصی باشد برای خودش، بالاخره دور پیغمبر را باید پر بکنید و از هر فرقهای، طائفهای کوچ کنند و مراکز علمی تفقه در دین را پر بکنند، پس اولاً معلوم است که این جبههی جهاد فرهنگی است.
جهاد فرهنگی بدون تفقه در دین بیمعناست
دوم اینکه جبههی جهاد فرهنگی بدون تفقه در دین معنا ندارد، باید طرف ژرف در دین شود. فقه به معنای فقه مصطلح نیست گرچه آن را هم میگیرد همانطور که حکمت در قرآن که میگوید حِكْمَةٌ بَالِغَةٌ (قمر: 5) هم منظور حکمت به معنای فلسفه نیست. این تفقه و ژرف شدن در دین، که دین عبارت است از صراط مستقیمی که فقه و اخلاق و … را دارد. اگر حرکت فرهنگی بخواهد منهای این تفقه صورت بگیرد، این اصلاً جبههی جهاد فرهنگی نیست. چرا حرکت فرهنگی فقط با تفقه در دین صورت میگیرد؟ یک بار فکر کنم در سوره کافرون این را ذکر کردهایم؛ ببینید اصل سوره کافرون این است که به کافرون میگویید:لا أعْبُدُ مَا تَعْبُدونَ؛ نه من زیر بار آنچه شما دارید، میروم وَلا أنْتُم عَابِدوُنَ مَا أعْبُدُ؛ و نه شما. وَلا أنَا عَابِدٌ ما عبدتم؛ ما اصلاً زیر بار این چیزها برو نیستیم، یعنی ما و شما با معبودهای متفاوتایم و اصل این آیهی آخر است که لکُم دینُکم وَلِیَ دینِ؛ یعنی روش شما برای خودتان و روش ما هم برای خودمان.
حرکت علمی در بستر دینی < اختلاف مبانی < اختلاف علوم
این همه فریاد حضرت آقا سر علوم انسانی همین است[1]. و هرکس کاری میتواند بکند به گردنش آمده
(22: 55) بحث این است که چطور میشود که ما با تعاریف مختلف از مال، تعاریف مختلف از انسان، روابط دنیا و آخرت، استعلا، فلاح، صلاح و سعادت که با آنها داریم، می بینیم که اقتصاد ما مانند آنها شده است! جامعهشناسیمان هم مثل مال آنها است. قاعدتا لکُم دینُکم وَلِیَ دینِ؛ من هم باید به روش خودم این علوم را در بیاورم. مگر می شود با اینهمه تفاوت در مبانی، یک اقتصاد در بیآوریم؟! معلوم میشود که داریم یک جایی اشتباه میکنیم و مبانیمان هم همان مبانی آنها است. باید روشهایمان متفاوت باشد و بنابراین حرکت فرهنگی اگر میخواهد انجام شود، باید در بستر دین صورت بگیرد. حرف دین هم اگر می خواهد خوب فهمیده شود، راه بهخصوص خود را دارد. بنابراین همانطور که یک عدهای باید در جهاد نظامی کار بکنند، دقت کنید نمیگوید: یک عدهای بلند میشوند بلکه از هر فرقهای طائفهای؛ یعنی ما از فرق و گروههای مختلف نیاز داریم عدهای بلند شوند و با ذهنیت و زاویهی دید خودشان مسئله دین را بررسی کنند، تفقه در دین کنند. (29: 57)
تفقه با قلب است نه مغز!
و اینها خصوصیاتی باید داشته باشد تا بعد که بر میگردند وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِْمْ چرا؟ زیرا تفقه با مغز نیست بلکه با قلب انجام میشود – این را اول به خودم دارم می گویم – در قرآن دارد که لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا (اعراف: 179) ببینید فقط اینها را حفظ کردن، چندان کاری ندارد ولی ترساندن کار دارد، اینکه بتواند انذار بدهد زیرا خودش باید از خدا ترسیده باشد. وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ؛ یعنی برو انذار بده و مردم را بترسان. همهی اینها را بگو تا آخرش مردم بترسند و این ترس باعث عمل شود وگرنه آدم میتواند یک سری محفوظات را حفظ کند و در عملش هم هیچ تغییری حاصل نشود.
لازمه کار فرهنگی ورود در مایهی دین است
لذا آنچه در همین آیهی نَفر برای حوزویان گذاشته شده است – که همین الان هم راهش منحصر به حوزه است و راه دیگری ندارد، بحث صنفی نیست بلکه واقعاً راهش این است؛ مثلاً رشتههای دانشگاهی که در همین بسترهای فرهنگی باشد، مثل مدیریت فرهنگی؛ طرف میآید صحبت میکند و میبینید پیادهی پیاده است در موضوع دین و آن وقت میخواهد کار فرهنگی هم بکند. یا باید حداقل خودت در دین وارد شده باشی، یا دستت در دست کسی باشد که او در مایهی وارد دین شده باشد، به هر حال مهم است که چه چیزی را میخواهی انتقال بدهی. یک چیزی که من به حوزهی دانشجویی شهید بهشتی گفتم، چون اینها فکر میکنند حالا یک چیزی یاد گرفتهاند چه خبر است! خودم هم همین طور بودم، میگفتم اینها هزار سال در حوزه چه کار کردهاند؟! وقتی رفتیم دیدیم که بسیار پرکارتر از ما، بسیار باهوش تر از ما، نه یکی دو تا بلکه صدها هزاران در این حوزهها رفت و آمد کردهاند و هستند. فهمیدیم که کار پیچیده است، با ۴ سال و ۵ سال و ۱۰ سال کار درست نمیشود. این همه علوم و کارهایی که وجود دارد، کار لازم دارد و آدمهایی که در این عرصهها کار کردهاند، نخبههایی بودهاند برای خودشان. پس یک عرصهی وسیعی باز است به نام جبههی جهاد فرهنگی که یک سری پیاده نظام لازم دارد و یک سری رهبر و سواره نظام. آن عرصهی دیگر هم تخطئه نمیشود، بلکه تثبیت میشود و روایات هم تأیید کرده است؛ کسی که کشاورزی میکند یا علم کشاورزی دارد یا ….. و اگر بحث وظیفه و وظیفهشناسی را بگذاریم کنار، این (علوم الهی) محتوای علم است وَمَا خَلاهُنَّ فَضْل؛ بقیه فضل است. شما اگر بتوانید همین علوم را – چون خیلی از من میپرسند که آیا این فایده دارد، آن یکی چی …-
علم حقیقی کاشف از قول و فعل الهی است
اگر بتوانید من باب کشف فعل الهی بخوانید که اصلاً خودش عبادت است. تک تک محتواهایی که میخوانید عبادت است. شما میبینید که خدا بهترین بندگان خودش را منتخب میکند به پیامبری و میشوند مصطفی و مجتبای الهی و همین چیزها را یادشان میدهد که بروید دعوت کنید یَا أیّهَا المُدّثر قُمْ فَأنْذِرْ؛ بلند شو و بیم بده! لذا صحنه بسیار گسترده و بسیار پیچیده و خطرناک و بسیار لازم است.
یک موقع بحث شد اینجا که اگر ما روایتی داشته باشیم، فرض کنید درست و صحیح السند؛ مثلاً اگر روایت صحیح داشته باشیم که ما بیماری واگیر دار نداریم. اگر اثبات شد در پزشکی، به اثبات قطعی، که فلان بیماری قطعاً واگیردار است آن وقت شما چه کار میکنید؟ فرض کنید که سندش مشکل ندارد و عکسش اثبات قطعی هم شده است. ببینید خیلی وقتها ذهن ما این اشتباه را میکند که این اقوال را خدا گفته و جهان را دیگری ساخته است! اگر دو قول بیابیم که یکی قول کلّی باشد و دیگری قول جزئی باشد، در اصول میگویند که همدیگر را تخصیص میزنند. اگر قول خدا بتواند قول خدا را تخصیص بزند، فعل خدا هم میتواند قول خدا را تخصیص بزند. جهان، فعل الهی است. کسانی که سریع از علوم و پزشکی چیزی در میآورند و در مقابل قول خدا قرار علم میکنند! مگر اینها را چه کسی ساخته؟ کما اینکه اگر فقیهی قبل از فحص از مخصصات حکمی اشتباه بدهد اصلاً حکمش حجت نیست؛ چون باید تمام قیود و مخصصات را بررسی کند، همین جور مخصصات در عالم را هم جزء مخصصات بگذارد. لذا اینجور هیچ گاه بین علم و دین تعارض به وجود نمیآید چون بین قول و فعل الهی تعارضی نیست.
(سؤال) اگر آبژکتیو باشد؛ یعنی شما دارید نظریهپردازی میکنید، اما اگر چیزی دیدنی باشد، مثلاً میکربی رفت در بدن و عامل بیماری شد، این تجربه است و آبژکتیو و تجربه هم که عقل و فهم نیست! همه براساس مشاهده است و ما عیناً داریم مورد را مشاهده میکنیم. مثلاً اگر من مشت بزنم و این دیوار تو برود، آیا این آبژکتیو و مشاهده است یا نه؟ نمیتوانیم در این حد تشکیک کنیم که تو که مشت میزنی، ممکن است یک جن ببیند و این دیوار تو برود. در امر تجربی که ما چنین چیزی را قبول نمیکنیم.
علم، کشف قوانین الهی است نه یکسری اطلاعات
اینجا هم اگر کسی کشف فعل الهی کند؛ یعنی کسی چیزی را یاد میگیرد که دارد کشف فعل خدا را میکند، همان طور که ما کشف قول خدا را میکنیم. ما قوانین قول الله را در میآوریم و او قوانین فعل الله را کشف میکند، همین محتوا هم از این بُعد میتوان گفت که علم است، ولی صرف اینکه بگوید من یک سری اطلاعات به دست میآورم و با آنها وظیفهای را انجام میدهم، خود این اطلاعات برای او رشدی نخواهد داشت. آن وظیفهای که انجام میدهد برای او رشدی به همراه خواهد داشت. یک موقع من میخواهم قول خدا را به دست بیاورم، میروم قرآن و روایات و همه را بررسی میکنم و میشود فهم قول الله، توی مهندس هم میگویی من هم میروم قوانین فعل الله را کشف میکنم، آن وقت این هم میشود علم.
اما اینکه بین فهم وحی و فهم فعل الله کدام برتر است بماند! ولی به صرف اینکه این مهندس بگوید که من اطلاعاتی که در دانشگاه یاد میگیرم تا وظیفهای را انجام بدهم، این اطلاعات خودش رشدی ندارد برای او، ولی کسی که میرود سراغ قول الله چون میداند که اینها حرف الهی است، خود این اطلاعات هم برای او رشد است و این اطلاعات علم است ولو اینکه با آنها وظیفهاش را انجام بدهد یا نه. در حالی که برای مهندس، این اطلاعات طریق است برای انجام وظیفه و خود این علم موضوعیت ندارد مگر اینکه من باب کشف الهی ببیند که در این صورت خود اطلاعات موضوع میشوند.
بعضی وقتی میخواهند بگویند این علم است یا نیست، منظورشان این است که این علم بیخود است. در حالیکه ملاک این نیست.
بحث روایی
(13: 16: 01) در بحار جلد ۷۵: ص ۲۳۵ دارد که:
لا يَستَغني أهلُ كُلِّ بَلَدٍ عَن ثَلاثَةٍ يَفزَعُ إلَيهِم فِي أمرِ دُنياهُم وآخِرَتِهِم؛ هیچ بلادی نیست مگر اینکه این سه تا را نیاز دارد در همین دنیا فإن عَدِموا ذلكَ كانوا هَمَجا؛ و اگر نباشد همه چیز به هم میریزد؛ 1- فقیهٌ عالمٌ وَرِع (فقیه به معنای فقه مصطلح نیست)؛ فقیهی عالم در نهایت پرهیزکاری. یکی از اساتیدمان میگفت که در گذشتهی ما، مراجع ما جزو عبّاد زمان خود بودند؛ یعنی میگفتند مرجع، مردم یاد عبادت میافتادند ولی الان بیشتر آدم یاد اطلاعات میافتد، این روند اشتباهی است که دارد اتفاق میافتد و به همین دلیل است که آقای خامنهای گفتند که حوزه به پرهیزگاری نیاز دارد. عالم کسی است مَنْ یُذَکّرُ هُم اللهَ رؤیَتُه؛ که آدم وقتی میبیندش یاد خدا بیفتد، باید یادم بیفتد که من باید نمازم را بهتر بخوانم. من آقای بهجت را میدیدم یاد این میافتادم چقدر خوب است که آدم آدم خوبی باشد. وقتی آقای جاودان را میدیدم یاد این میافتادم که باید نمازم را بهتر بخوانم، ولی خیلی از علما را که میبینی میگویی: عجب مخی است! 2- امیرٌ خیرٌ مُطاع؛ امیر خیرخواهی که همه او را اطاعت کنند و 3- طبیبٌ بصیرٌ ثِقَة؛ پزشک دانای مورد اعتماد که اگر اسرار مریض را فهمید نرود جنجال بکند. پس اینها لازم است، آیا چیزهای دیگر لازم نیست؟ بله هست. بعضیها در این روایات گم می شوند که می گوید نصف دین این است و نصف دیگرش هم این و نصفش دوباره آن و .. مگر چند تا نصف دارد؟ نه! این عبارات مثبتَیْن با هم تعارضی ندارند. اگر اینها به لسان حصر گفته میشود، صرفاً بیان اهمیت آن است و ممکن است چیزهای دیگری هم باشد. (13: 20: 01)
در روایت دیگری هم هست که لا تَطيبُ السُكني إلّا بِثَلاثٍ؛ کسانی که در جایی سکنا دارند، زندگیشان درست نمیشود مگر با سه چیز؛ الهَواءِ الطَّيِّبِ؛ هوای پاک، وَالماءِ الغَزيرِ العَذبِ؛ آب فراوان گوارا وَالأرضِ الخَوّارَةِ؛ و یک زمین بذرپذیر و حاصلخیز؛ بنابراین باید کسانی هم در این علوم خاکشناسی و کشاورزی و آبخیزداری سررشته داشته باشند. اینها علومی است که در سکنی لازم است، منتها جبههی جهاد فرهنگی را فقط با تفقه در دین می توان پُر کرد. در آیه وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِْمْ لَعَلَّهُمْ یحَْذَرُونَ دیده شده که کسانی که تفقه پیدا میکنند باید به آنجایی که دانشی را فراگرفتهاند برگردند و مراکز علمی هم در طول تاریخ جایی بوده که ائمه بودهاند و محوریت ائمه بوده است. در طول تاریخ اگر ائمه مدینه بودند علما مدینه بودند و اگر سامرا و بغداد و خراسان بودهاند، علما همانجا بودهاند.
صلوات!
[1]. من دیشب تعجب کردم که آقا خودشان دیگر وسط میدان آمدهاند! ظاهراً بحث هماندیشی را خودشان راه انداختهاند و خودشان مسئولیت قبول کردهاند لااقل من اینجوری فهمیدم که مثل کسی که رئیس جلسه است گفتند: انشاء الله این جلسات ادامه پیدا کند. من احساس کردم یک وظیفه بزرگ روی دوش بقیه آمد، هرکسی که یک فکری دارد و میتواند کاری انجام بدهد.