بسمهتعالی
پیادهسازی جلسهی 87 تفسیر سورهی مبارکهی بقره
حجتالاسلاموالمسلمین قاسمیان – 5 شنبه 8 آذر 97
فهرست مطالب
1-طرح بحث وَلَد، ذیل بحث شفاعت
1-1-نفی جدی بحث «ولد داشتن خدا» توسط قرآن
1-2-طرح شدن بحث ولد در کنار شفاعت در آیات قرآن
1-3-اعتقاد به شفاعت مبتنی بر ولد داشتن خدا، مساوی با نفیِ توحید
1-3-1-ولد، تولیدِ «جداشده» از والد
1-3-2-بازگشت همهی اعتقادات دینی به توحید
1-4-اشکال اعتقاد به ولد داشتن خدا
1-4-2-ب) منفعل بودن خدا در ارتباط با عالم
1-5-شفاعت در نگاه درست؛ ایجاد ظرفیتهای جدید روی سنتهای الهی
1-5-1-نقش فعال خدا در شفاعتِ مورد پذیرش ما
آیه 123 بقره
موضوع اصلی: طرح بحث ولد
موضوعات_فرعی:شفاعت،توحید
1- طرح بحث وَلَد، ذیل بحث شفاعت
ما در جلسه قبل مقداری بر سر این آیه ایستادیم که دارد: (بقره:123) وَ اتَّقُواْ يَوْمًا لَّا تجَْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيًْا وَ لَا يُقْبَلُ مِنهَْا عَدْلٌ وَ لَا تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَ لَا هُمْ يُنصَرُون؛[1] بحث ما سر این قسمت از آیه است که …وَ لَا تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَ لَا هُمْ يُنصَرُون؛ اینکه ما شفاعتی نداریم و از روزی بترسید که شفاعت نفع نمیدهد. عرض کردیم در این باره بحثهایی هست که بالاخره آیا شفاعت داریم یا شفاعت نداریم؟ یا اینکه کجا داریم و کجا نداریم؟ و بحثهایی که در ادعیه و آیات مشابه هست، گفتهاند: شفاعت داریم و این آیه تخصیص میخورد به آیاتی که بیان شفاعت شده است. در این آیه گفته شفاعت نداریم و در آیهای گفته فلان جور شفاعت داریم، پس معلوم است که در کل، شفاعت داریم.
[-2] بنده اینجا یک بحثی را شروع کردم: بسیاری از آیاتی را که به راحتی میگوییم تخصیص میخورد، «آبیِ از تخصیص» است؛ یعنی اِبا دارد از تخصیص! در این صورت برای این آیات باید توضیحات دیگری بدهیم. ما در اینجا دنبال یک نکتهای بودیم و در انتهای جلسهی گذشته آن را تحت عنوان «طرح بحث ولد» مطرح کردیم.
1-1- نفی جدی بحث «ولد داشتن خدا» توسط قرآن
[-3] گفتیم قرآن یک محتوای توحیدی دارد (که بهشدت حساس است) که آیا خدا ولد دارد یا ندارد. حتی در سوره توحید (که واقعاً توحید است) اصل دلمشغولی خدا در این سوره این است که خدا وَلَد ندارد. خیلی عجیب است که این عبارات این چنینی چرا در قرآن است و چرا با این حساسیت؟! و اصلاً چرا میگفتند: خدا وَلَد دارد؟ و وَلَدهایش هم مؤنث است؟
[+3] در جلسه گذشته آیاتی را نشان دادیم که خدا با یک حساسیتی به نفیِ بحث وَلَد داشتن و اینکه ولدهایش هم مؤنث است، میپردازد. چون میگفتند این بتها تجسم یافته یکسری مَلَک است و ملائکه فرزندان خدا هستند، آن هم مؤنث؛ لذا بتها مؤنث هستند. در سوره نجم این را نشان دادیم.
[+14] اولش به نظر میرسد بحث بیفایدهای است؛ چون نه کسی قائل است خدا ولد دارد؛ نه قائل است به اینکه اولادش مؤنث است. پس این چه حساسیتی است؟ اصلاً چرا این بحث طرح شده است؟ که در سوره کهف با این حساسیت به جای اینکه بگوید: «ینذر الکفار» میفرماید: (کهف: 4) وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا؛ یعنی کسانی که قائلند خدا ولد دارد، معادل کفارند. و از آن طرف آیاتی داشتیم که (نجم: 21) أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنْثَى؛ چه جوری است که برای شما فرزند پسر برای ما دختر؟ (نجم: 22)تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى؛ این قسمت ناعادلانهای است. این چه حرفی است؟! بعضی این را در فضای فکاهی ترجمه میکنند که مثلاً «آقا قبول نیست! شما جنس خوبها را برمیدارید و بنجلها را به ما میاندازید؟!»
1-2- طرح شدن بحث ولد در کنار شفاعت در آیات قرآن
[+7] بحث ولد، هم در سوره نجم در کنار بحث شفاعت مطرح میشود، هم در سوره مبارکه مریم در کنار بحث شفاعت طرح شده است. آیات آخر سوره مبارکه مریم را از آیه 87 ببینید! (مریم: 87) لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا؛ کسی مالک شفاعت نیست مگر اینکه عهدی از جانب خدا داشته باشد. (مریم: 88) وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا؛ میبینید تا بحث شفاعت میشود، کفار یک چیز دیگر میگویند! حرفشان این است که خدا فرزند انتخاب کرده. (مریم: 89) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا؛ خیلی حرف بزرگ و مزخرفی را وسط آوردید. بعد میفرماید: (مریم: 90) تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا؛ دقت کنید که کدها را میخواهیم [2]decod کنیم! میفرماید: نزدیک است که آسمان بپاشد و زمین منشق بشود و کوهها فرو بریزد و برای چه؟ (مریم: 91) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا؛ اینکه اینها برای رحمان ولد قائل شدند. (مریم: 92) وَمَا يَنْبَغِي لِلرَّحْمَنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا؛ شایسته نیست خدا ولد داشته باشد. میبینید انگار مطلب خیلی حساس است.
1-3- اعتقاد به شفاعت مبتنی بر ولد داشتن خدا، مساوی با نفیِ توحید
[-9] بعد این را میگذارد کنار چه بحثی؟ کنار بحث عبودیت! معلوم است طرح بحث ولد با عبودیت الله منافات دارد. میگوید: (مریم: 93) إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا؛ هر چیزی که در آسمان و زمین هست، نیست مگر اینکه بندهوار پیش ما میآید. همه بندهاند از آسمان و زمین. عالم همه بنده هستند. معلوم است که طرح بحث شفاعت به گونهای بوده که توحید را نفی میکرده؛ عبودیت غیرِخدا را وارد دستگاه فکری میکرده. (حالا کدها دارد یواش یواش مشخص میشود.) حالا چرا ولد این اتفاق را رقم میزده؟ به خاطر یک نکتهای که در سوره زخرف میبینیم. منتها من اول بحث را از بیرون تقریر میکنم تا برویم تطبیق کنیم:
1-3-1- ولد، تولیدِ «جداشده» از والد
[-10] نکتهی ولد این است که از والد جدا میشود. یعنی ولد تولیدِ والد است، منتها تولیدِ جداشده؛ تولیدِ جزئی؛ مثل یک «جزئی» از «کل» جدا میشود؛ مثل مادری که در خودش فرزندی داشته باشد در واقع کلیای است که در خودش جزئی دارد. به عبارتی فرزند جزء است.
1-3-1-1- عالَم؛ خلقت «جدا نشده» از خدا
[+10] مثالی میزنم تا تقریب به ذهن بشود که رابطه خدا با خلق عالم چه مدلی است؛ رابطهاش شبیه تولید مصنوعات، یا تولید ولد، یا تولید اجزاء نیست. اگر بخواهیم مثالی بزنیم، خدا یک مثال جدی روی زمین دارد و آن آدم و روح و نفس آدم است. و توضیحاتی که اهالی فلسفه و عرفان میدهند، خدا را براساس لفظ توضیح میدهند.
[+11] یک مقدار این بحث را با آدرنالین بالا گوش بدهید، بعد میآییم تطبیق میدهیم. من این بحث را در قالب یک مثال مهم عرض میکنم. ببینید رابطه شما با قرآنتان، با موبایلتان یک رابطه ملکیت اعتباری است؛ یعنی واقعاً شما ملکیتی ندارید. این ملکیت به درد بحثهای حقوقی میخورد. شاهدش هم این است که موبایلتان را میفروشید و دیگر مال شما نیست. ولی رابطه شما با این پدیدهای که میگویم ملکیتِ اعتباری نیست. الان شما چند تا آدم در ذهنتان خلق کنید! آیا سخت است؟ نه! اگر به شما بگویند به جای آدم گاو خلق کنید، سختتر میشود؟ نه! اگر بگویند کوه اورست خلق کنید! سخت است؟ نه! اصلاً هیچ فرقی نمیکند آن چیز کوچک باشد یا بزرگ باشد، خلق میکنید خیلی راحت! کافی است که به آن شیء توجه کنید. به محض توجه (اینجا یک عالمه اصطلاح فنی دارد که من نمیخواهم استفاده کنم) به اضافهی اشراقیه (اصطلاحاً) و به صرف توجه شما، موجودات خلق میشوند. حالا رابطه این موجودات ذهنی شما با شما رابطه ملکیت حقیقی است. این مال شماست به صورتی که ابداً نمیتوانید در اختیار کسی قرار دهید؛ یعنی بگویید من این را میفروشم! الان هم وقتی کسی میگوید من ایدهام را فروختم، نه اینکه ایده را فروخته و الان پیش خودش نیست. بلکه تماماً پیش خودش هست. این ملکیت عملاً یک شعاعی از وجود خودتان است؛ یعنی آن آدمهایی که خلق کردید شعاعی از وجود خودتان است که الان به آن واقف و عالم هستید. اگر توجهتان را از آنها سلب کنید، چه اتفاقی میافتد؟ آن انسانهایی که در ذهنتان آفریدید، نمیمیرند، بلکه هیچ میشوند! مثل اینکه دریایی از موج بیفتد و آرام بشود، موجها چه میشوند؟ نیستند دیگر. برای همین خدا میگوید: میدانید ما شما را چه جوری آفریدیم؟ با طور و شکن آفریدیم؛ یعنی منِ خدا مثل دریا به خودم یک شکن دادم و شما خلق شدید: (نوح: 14) وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَاراً؛ ما شما را طور و شکن آفریدیم.
[-15] حالا خیلی از بحثهایی که دین دارد، در پیِ این تصویر است که (مائده: 17) …وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… ، (منافقون: 7)…وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…؛ همه چیز دست خداست. گنجینههایش مال خداست. مثلاً این سه نفری که شما در ذهنتان آفریدید، آیا میشود بروند پشت درهای بسته علیه شما توطئه کنند تا یک جوری شما را زمین بزنند؟! اصلاً معنی ندارد. اینها پیش خود من هستند. برای همین قرآن میگوید: (ابراهیم: 46) وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِنْ كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ؛ مکرشان پیش خودم است. اصلاً در بسته یعنی چه؟! اگر شما به موجودات ذهنی خودتان توجه نکنید، نیست میشوند. این جور نیست که بعد از دو سال توجه کنی و ببینی آن تصویر ذهنی چقدر بزرگ شده! بلکه این شراشر وجود شما و تمام اجزای وجودی خودتان است که دارید به آن توجه میکنید. اجزاء هم به معنی جزء در مقابل کل نیست.
[+16] حالا با توضیح این رابطه خدا با عالم، میتوان گفت عالم یک جوری شئون خداست. اگر میگوییم عالم خلق خداست، نه اینکه برداشته این را بیرون انداخته! اگر روایات نهج البلاغه را ببینید، میخواهد یک جوری این را توضیح بدهد و به این بحث زبان بدهد؛ «داخل فی الاشیاء لا بممازجه»؛ خدا رفته داخل شیء، ولی قاطی نشده؛ مثل روح با بدنتان است. روح در بدن فرق دارد با خون در بدن. خون داخل در بدنتان است، ولی قاطی شده که اگر انگشتتان بپرد، قسمتی از خونتان میپرد. ولی این طور نیست که اگر انگشتتان بپرد، روحتان لبپَر بشود. داخلی است که با چیزی قاطی نمیشود. «خارج عنها لا بمزایله»؛[3] و خارجی است که خارج است ولی جدا نمیشود. این همان زبان دادن به همین بحث است و با این مثالی که زدیم واضح میشود.
1-3-2- بازگشت همهی اعتقادات دینی به توحید
[-18] دغدغه خدا و دین یک بحث بیشتر نیست و آن هم توحید است. هرچه بگویید از شعب همین توحید است. مثلاً ولایت و نبوت چیست؟ از شعب توحید است. معاد چیست؟ عین توحید است یعنی بازگشت به توحید است. دین همین یک حرف را دارد ولی نه صرفاً در یک بحث اعتقادی و نه صرفاً در بحث خالقیت، بلکه در ربوبیت، در مدیریت، نظامسازی، در روابط بینالملل، در مسائل اقتصادی، در مسائل اجتماعی، در مسائل خانواده و … . توحید یعنی این چیزی که من میگویم. (انعام: 57) …إِنِ ﭐلْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ… حکم هر چیزی است که خدا میگوید. اگر هر چیزی هم دست هر کسی باشد، باید آن را با یک منطق توحیدی بفهمید. عزت میخواهید؟ مؤمنین عزت دارند؟ بله! میفرماید: (منافقون: 8) …وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ… ولی با اینحال میگوید: (نساء: 139) …فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا؛ همه عزت دست خداست. قدرت چیست؟ آیا ملت قدرت دارند؟ بله ولی (بقره: 165) …أَنَّ ﭐلْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً… . خلق چه؟ آیا کسی میتواند خلق بکند؟ بله، حضرت عیسیعلیهالسلام هم خلق کرده است. شما هم این موجود ذهنی خودت را خلق کردهای، ولی (زمر: 62) اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ… یعنی همان جایی که شما خالقی، خدا خالق است. حتی پا از این فراتر! شما مشیت و اراده میکنید، در سوره تکویر دارد: (تکویر: 29) وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ… ؛ شما شاء نمیکنید مگر در چنبر شاء خدا. هر چیزی بوی وجود بدهد، خدا آنجا حاکم است. این نیست که جزء بشود و شما برای خودت کاری بکنی.
1-3-2-1- توصیه به غرق شدگی در توحید
[+20] حتی در اخلاق، توجه به مباحث توحیدی مهم است و نه حتی توجه به نِعَم. بعضی میپرسند برای بحث اخلاقی چه کنیم؟ ادلهای در قرآن وجود دارد برای مباحث اخلاقی. یکی از آنها این است که (بقره: 152) فَـﭑذْکُرُونِي أَذْکُرْکُمْ… شما یاد من باشید تا من یاد شما باشم. یاد به معنی ذکر گفتنِ تسبیحی نیست. این نوع ذکر، پایینترین نوع ذکر است.
[+21] در سوره آلعمران وقتی اولوالالباب؛ صاحبان مغز؛ کسانی را که پوستهها را پاره کردند و رسیدند به مغز را میخواهد توضیح بدهد میفرماید: (آل عمران: 191) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… اینها سه حالت مثالی است. معنیاش این نیست که مثلاً در حالت طاق باز ذکر نمیگویند! چه جوری میشود که کسی مدام در ذکر خدا باشد؟ اصطلاحی هست که به آن حالت غرقشدگی میگویند. وقتی کسی موحد شده؛ یعنی در این حالت قرار گرفته؛ حالتی که دارد کارش را میکند؛ مثلاً اگر یک بزرگی یک جایی ایستاده باشد و شما در میدان دید او باشید، و میدانید که او دارد نگاه میکند، شما کارتان را میکنید؛ مثلاً دارید با کسی صحبت میکنید، ولی حواستان هست که پایتان را دراز نکنید. بعد هم خیلی با حساب و کتاب و با دیسیپلین حرف میزنید. این حالت غرقشدگی مال این است که شما دارید توجه میکنید به خدا و نه نعمت! مثلاً این آدمهایی را که رژیم گرفتهاند دیدید؟ همه چیز را کالری میبینند؛ مثلا یک قند = ده کالری، خرما = 20 کالری؛ یعنی دارد غذایش را میخورد، ولی دارد کالری میخورد. در این حالتِ غرقشدگی شخص همزمان که متمرکز روی کار خودش هست و دارد کار انجام میدهد، کاملاً به صورت پیوسته حواسش هست به اینکه خدا ناظر است. یا مثلاً این مادرهای بچه مُرده را اگر بعد از سه چهار هفته که ببینید، با شما حرف میزند و میخندد ولی در عمق نگاهش که نگاه میکنید میفهمید که حواسش به بچهاش است؛ یعنی حس فکر نسبت به بچهاش هنوز در او هست. این یعنی غرقشدگی؛ طرف غرق یک نکتهای شده؛ لذا این آیهی «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» به معنی این نیست که این آدم بیکار است و کلاً کارش ذکر گفتن است و مدام دارد به خلقِ آسمان و زمین فکر میکند. نه! دارد کارش را انجام میدهد ولی در یک حالتی غرق میشود. این همان اصل بحث توحید است. ولی ما بحثهای توحیدی را نه در بحثهای اخلاقیمان میآوریم و نه توجه به خدا داریم. ما توجه به اعمال داریم که به آن ذکر عملی میگویند و البته خیلی خوب است. کسی که اهل این ذکر باشد اهل ذکر عملی هست؛ مثلاً اگر نمازتان لب طلایی شود، میپرید وضو میگیرید. اگر کسی جلویتان را بگیرد و بگوید: شما برای چه داری میدوی؟ میگویی: نمازم دارد قضا میشود! و او بگوید: خوب بشود! و خواهید گفت: خدا… میبینید پای خدا وسط میآید.
[+26] شما آداب دینی ما را که نگاه بکنید، میبینید بهشدت پای خدا را وسط کشیده است؛ یعنی حتی کسی عطسه هم بکند دست از سرش برنمیدارند و میگویند: یرحمکم الله! حتی ذکر داریم عند التخلی؛ یعنی شما نشستی دستشویی، ذکر دارد؛ یعنی آنجا هم دست از سر طرف برنمیدارد. دیدید بعد دستشویی چقدر حال میدهد؟ چون نجاسات از بدن آدم خارج میشود. داریم که عند التخلی این مضمون را بگو! خدایا چه حال کردیم این نجاسات از بدنمان رفت، خدایا نجاسات روح را هم مرا هم ببر! یعنی همهاش غرق در توحید. سر سفره، توحید: «اللهم ارزقنا رزقا حلالا طیبا»؛ خدایا ما نشستهایم سر سفرهی تو. لزومی ندارد این ذکر را بلند بلند گفت.
[+27] در آیات پایانی سوره مبارکه اعراف این دغدغه توحیدی را عرض بکنم تا معلوم شود همه بحث قرآن توحید است. در همه جا منِ خدا همه کارهام و در همه عرصهها بقیه هیچکاره هستند؛ یعنی اقتصاد هم خواستی، جنگ و جهاد و مبارزه هم خواستی، میبینی شُعَب توحید را در همه عرصهها میکشاند و میبرد، تا آنجا که تو از چه کسی میترسی؟ آیا از دشمن میترسی؟ برای چه میترسی؟! شیطان دارد تو را از دشمن میترساند. باید از من میترسیدی. چرا خشیتت را آنجا داری خرج میکنی؟ آنجا که دلیلی برای خرج خشیت نیست. باید پیش من خرج میکردی. میخواهم بگویم: همهاش مال همین بحث است. کار دست کسی نیست.
[+29] آیه میگوید: (اعراف: 205) وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ… ؛ فرد باید این معنا را هی در قلبش رد کند. اصلاً ممکن است بلند بلند هم نباشد. «وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ»؛ در نفس خودت هی یاد خدا کن؛ یاد معادلات خدا؛ یاد حرفهای خدا؛ یاد اینکه خدا کار دستش است؛ یاد خدا! یاد همه کارهی عالم؛ یاد کسی که بقیه در مقابلش هیچکارهاند؛ لذا وقتی رسیدم به یک آدم غنی، دیگر تواضع نمیکنم که «من اءتى غنیا فتواضع له لغناه ، ذهب ثلثا دینه»؛[4] کسی که تواضع میکند به غنی به خاطر غنایش، دو سوم دینش پریده. پس تو دین نداری که داری تواضع میکنی! دین تو مشکل دارد. توحید برایت جا نیفتاده! فکر میکنی این الان کارهای هست.
[-31] (اعراف: 205) وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً… علامه، تَضَرُّعًا وخِيفَةً را اینطور توضیح میدهند که منظور هم توجه به اسماء جمالی و هم توجه به اسماء جلالی است. …وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ… یعنی پای ذکر لسانی را هم به میان میکشد. …بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ… موقعی که آفتاب میزند و در فاصله بین غروب و مغرب، ذیل این آیه روایاتی هست که گفتهاند این فاصلههای 5 دقیقهای و 10 دقیقهای کلاً بکَنید و به یاد خدا بنشینید! نه یاد نعمتهای خدا! بنشنید راجع به ارتباطتتان با خدا فکر کنید؛ …وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ؛[5] معلوم است اگر کسی این کار را نمیکند و خدا را در نفسش هی نمیآورد، و یاد خدا نیست، از غافلین است. (اعراف: 206) إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ؛ کسانی که نزد پروردگارت هستند، مستکبر نیستند. پس معلوم است ذکر نکردن، استکبار است، یا انسان را به استکبار میکشاند. مگر میشود کسی یاد خدا نکند و در برابر خدا شاخ و شانه نکشد؟!
1-3-2-2- سکولاریسم یعنی عدم حضور خدا در همهی عرصههای زندگی
[-33] طرف میگوید: علم جدید مشکل دارد. بله، مشکلش اصلاً برای همین است که در معادلاتی است که هیچ گاه خدا نیست. اگر به ما بگویند : خدا نیست، آیا در رفتار ما، در اجتماع ما اتفاقی میافتد؟ نه! چون خدا یک چیز فانتزی است و مثلاً برای برخی مراسم است. حالا خدا نباشد، به جایش بابا نوئل باشد! و هر چیز دیگری باشد، اتفاقی نمیافتد! این خرده خرده به استکبار میکشد؛ یعنی دیگر طرف جلوی حرف خدا حرف میزند. یا میگوید: سکولاریسم! مگر ماهیت سکولاریسم چیست؟ سکیولار؛ یعنی جداسازی؛ یعنی شما منطقهات آنجاست، هر موقع راجع به معنویت بحث شد شما حرف بزن و هر وقت راجع به دنیا و اقتصاد و بین الملل بحث شد، من حرف میزنم. این میشود سکولاریسم! و این سر از استکبار درمیآورد و به تعبیر قرآن مُحادّه میکند؛ یعنی حدودش را با حدود قرآن حدگذاری میکند. مگر استکبار چیست؟ مگر این است که بایستد رو به قبله و به خدا فحش بدهد؟ [خیر! استکبار یعنی] کسی که محاده میکند، حدود خودش را از حدود الهی جدا میکند. …لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ؛ برای خدا سجده میکنند و این یک سجدهی عملی و سجدهی قلبی است که شخص دارد میکند. دارد یاد خدا میکند در همهی عوالم.
1-4- اشکال اعتقاد به ولد داشتن خدا
1-4-1- الف) خدایِ جدا
[+35] مشکل ولد چیست؟ مشکل ولد این است که جزء است، جداست. در حقیقت همین خدای امروز غربیها است؛ «خدای جدا»! اینکه خدایی است که در همه عوالم نفوذ میکند، این جوری نیست. در منطق «خدای جدا» این عوالم پایین دست کس دیگری است، دست منطق دیگری است. او از آن بالا نمیتواند حکم کند که این پایین چه باشد! نتیجه این که 1- فاصلهای است بین خدا و خلقش.
1-4-2- ب) منفعل بودن خدا در ارتباط با عالم
[+36] 2- این اولادی که خدا پیدا کرده، تازه اینها مؤنث هم هستند! یعنی منفعل هستند. خدا در یک نظام فعال روی عالم تأثیرگذار نیست، در یک نظام منفعل است! یعنی از این پایین میشود رایزنی کرد، نظرات خدا را هم عوض کرد! چرا؟ به دلیل اینکه اصلاً معنی کلمه «اُنِثَ»؛ یعنی «اِنفَعَلَ»؛ منفعل است. به خدا از طریق ملائکه (که نمایندهی آنها این بتها هستند) میشود نزدیک شد، ولی نه به آن معنیای که ما در شفاعت داریم (که میخواهیم به خدا نزدیک شویم) . اصلاً بحث بتپرستی که دارد مطرح میشود، شبیه بحث شفاعتِ به تعبیر ما نیست (که اگر کسی این مدل از شفاعت در ذهنش باشد، من حیث لا یشعر بتپرست است). أنثی؛ یعنی منفعل. اینکه ملائکه مؤنث هستند و اینها اولاد خدا هستند؛ یعنی خدا جزء دارد و اینها را خدا از خودش اخراج کرده! اینها عبد خدا نیستند. پس آدمها برای چه باید عبد خدا باشند؟ [+61] در طرح بحث «ولد»، اصلاً چرا بتپرستی ایراد دارد؟ مگر اینها میگفتند: بتها ما را خلق کردند؟! هیچ دیوانهای، حتی اگر شیزوفرنی داشته باشد، در هیچ جای دنیا حاضر نمیشود [بگوید: بت مرا خلق کرده]! پس مشکل بحث بتپرستی چیست؟ این است که شما دارید میگویید ما یک دنیایی داریم از خدا، جدا! چرا؟ چون اینها ملائکه هستند و ملائکه مؤنث هستند و خدا حرفی برای گفتن ندارد! آیا خدا داریم؟ “بله ولی خدا را بگذارکنار!” خدا داریم؟ “بله! ولی بحث بین الملل را، من میگویم چه بشود!” این میشود بت پرستی! این میشود بحث ولد؛ چون اگر خدا هم داشته باشد، آن خدا فعال نیست و منفعل است.
[+39] خدا که آمده و از خودش موجوداتی جدا کرده، عالم را کوک کرده و عالم دارد کار خودش را انجام میدهد. برای چه آدمها باید سر فرود بیاورند؟! مگر من باید بیایم برای سازندهی ماشین لباسشویی کرنش کنم؟! رفتم ماشین لباسشویی خریدم. من هستم و این ماشین لباسشویی. برای چه من باید برای سازنده ماشین لباسشویی کرنش کنم اگر جداست؟!
[-39] بعد میگوید: حتی اگر خدایی وجود داشته باشد، من با این خدا میتوانم وارد مذاکره بشوم! این خدا ولد دارد و ولدش هم مؤنث است. من میتوانم از پایین روی منطق خدا تأثیر بگذارم کما اینکه بعضی در شفاعت فی الجمله چنین فکری دارند.
[+63] لذا میبینید قرآن در سور مختلف این جوری میگوید: وقتی میگویند ما میخواهیم به خدا نزدیک بشویم (زمر: 3) …مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى… ما عبودیت این بت را قبول داریم و میخواهیم به خدا نزدیک بشویم! فکر نکن که این عبودیت خداست «مَا نَعْبُدُهُمْ»؛ یعنی من اقتصادم را میروم از دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران یاد میگیرم! و این یعنی بتپرستی! علوم اجتماعیام را میروم از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران یاد میگیرم! و این یعنی بتپرستی! روابط بین الملل را میروم در همین دانشکدهها با همین متون یاد میگیرم! و این یعنی بتپرستی! تصور نکنید که بتپرستی یعنی من چیزی جلویم بگذارم و بر آن سجده کنم! بلکه «این بت، نمایندهی مَلَکی بوده که آن مَلَک منفعل است. دنیا اینگونه که من میگویم اداره میشود. اگر هم از طرف خدا حرفی باشد، قابل رایزنی است. خدا در عالم فعال نیست.» [6]
1-5- شفاعت در نگاه درست؛ ایجاد ظرفیتهای جدید روی سنتهای الهی
[در بحث شفاعت] بعضی یک جور عبودیت غیر خدا در ذهنشان هست، اما کسانی که با شریعت درست حرکت کرده باشند، هیچ موقع جایگاه خدا را گم نمیکنند. بالاخره خدا، خداست! با شفاعتهایی هم که میخواهد از طریق کسانی بکند، نمیخواهد منطق خدا را بپیچاند. کما اینکه در ادعیه و روایات ما دارد: «یا من لا تبدل حکمته الوسائل»؛[7] ای کسی که هیچ توسل و شفاعتی حکمتت را نمیبرد. خدا هیچ موقع کار غیرحکیمانه نمیکند. یعنی باید در چنبر حکمت خدا باشد. خدا قابل رایزنی نیست. منطق و سننی دارد و براساس آنها [عمل میکند].
[-41] بعضی در مورد شفاعت تقریباً چنین چیزهایی در ذهنشان هست که براساس شفاعت با خدا رایزنی کنند، یک جوری که خدا قبول کند که نباید این کارها را بکند؛ مثلاً یا خدا کار از دستش در رفته که یک کارهایی میکند! یا حواسش جمع ماجرا نیست! کأنّ باید مثلاً از حضرت عباس بخواهیم که یک خرده خدا را بیاورد روی ریل خودش! یعنی بعضی از دست خدا فرار میکنند به سمت امام حسین علیهالسلام! و اینکه ما کلاً با امام حسین علیهالسلام میبندیم! معلوم است که برای این شخص جای توحید درست واضح نشده است.
[درحالیکه شفاعت به این معناست] که شما میتوانی صرفاً براساس شفاعت، ظرفیتهای جدیدی برای خودت تولید کنی که طبیعتاً روی سنتها ظرفیت جدید ایجاد میشود؛ یعنی شما وقتی با ظرفیت امام حسین علیهالسلام میروی، از این سنت و از این معادله به معادلهی دیگری میروی و باز هم در حکمت خدا و سنن الهی داری عمل میکنی، نه اینکه این جدا شده! چنانچه حضرت عیسی علیهالسلام را «ابن الله» میگفتند: (توبه: 30) وَقَالَتِ ﭐلْيَهُودُ عُزَيْرٌ ﭐبْنُ ﭐللَّهِ وَقَالَتِ ﭐلنَّصَارَى ﭐلْمَسِيحُ ﭐبْنُ ﭐللَّهِ… یهودیان و مسحیانی [که ایمان میآوردند] میگفتند: ما نمیگفتیم عُزیر و مسیح پسر خدا هستند، چرا به ما نسبت میدهید؟! جواب میدادند: شما حرف اِبنُ اللّهی داری میزنی و میگویی بچه خداست؛ یعنی این یک جوری جدا شده و قابلیت رایزنی دارد.
1-5-1- نقش فعال خدا در شفاعتِ مورد پذیرش ما
[+43] بیایید روی آیه تطبیق کنیم. سوره زخرف را نگاه کنید ببیند چگونه این منطق را توضیح داده که معلوم شود ما چه شفاعتی را قبول داریم و چه شفاعتی را قبول نداریم.
[+44] (زخرف: 15) وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا… قرار دادند از بندههای خدا جزء خدا! …إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ؛ (زخرف: 16) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاكُمْ بِالْبَنِينَ؛ آیا از آنچه خدا خلق کرده، خدا بنات اتخاذ کرده و برای شما پسر قرار داده؟ با اینکه پسر بودن وَلد هم کار اینها را در این بحث راه نمی اندازد. یعنی معلوم است که بر فرض اینکه خدا ولد [پسر] هم داشته باشد _ که ندارد _ خدا روی عالم فعال است و منفعل نیست. روی عالم تأثیرگذار است. (زخرف: 17) وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ؛ وقتی به یکی از اینها بشارت میدهند به همان چیزی که برای خدا مثل قرار دادند، صورتشان سیاه میشود. (زخرف: 18) أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ؛ کسی را دارید فرزند خدا قرار میدهید که نشأتش در حلیه و زیور است و در خصام، غیر مبین است. البته این تعریفی برای جنس بانوان هم هست. که به معنای چیز بد نیست، بلکه به عنوان یک ویژگی است. [8] [+57] ولی در اینجا، دارد یک استفادهی دیگری میشود. (زخف: 18) أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ؛ معلوم است که اینجا بحث خصام است. بحث خدا با بندگان و با عالم یک بحث فعال است. خدا فعالانه ظاهر شده است. به خاطر همین در آیات سوره بقره هم توضیح دادیم که [اینها دشمنِ بعضی از ملائکه بودند]؛ ملائکهای که میدانستند این ملائک فعالند؛ مثل میکائیل؛ مثل جبرئیل، (یعنی وحی را میآورد و از کسی هم اجازه نمیگیرد) اصلاً کاری به کار کسی ندارد و اصلاً از دسترس بشر هم خارجند. (بقره: 98) مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ… آخر تو مریضی؟! به جبرئیل و میکائیل چه کار داری؟! معلوم است که اینها ملائکه فعال هستند؛ لذا با اینها کار دارند و میگویند ما دشمن میکائیل و جبرئیل هستیم! قرآن هم میگوید: (بقره: 98) مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ؛
[+59] (زخرف: 19) وَجَعَلُوا الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا… شما این ملائکهای را که بنده خدا بودند، مؤنث کردید. …أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ؛[9] (زخرف: 20) وَ قَالُواْ لَوْ شَاءَ الرَّحْمَانُ مَا عَبَدْنَاهُم… اگر خدا نمیخواست ما اینها را عبادت نمیکردیم؛ یعنی یک عبادتی در مقابل عبادت خدا دارد مطرح میشود؛ یعنی اگر ما داریم کرنش میکنیم برای معادلات دنیا، ما کرنش نمیکنیم برای معادلات خدا! (این همان حرف سه بُعدی – دوبُعدی است که داشتیم میزدیم.) ما کرنش میکنیم برای همین چیزی که در دنیاست؛ یعنی همین که جزء معادلات دنیوی است، ما به همین کرنش میکنیم. اگر هم بحثی با خدا باشد و حرفی با خدا باشد، خدا حرف فعال ندارد! خدا حرفهای منفعل دارد. مائیم و عالم دنیا و همین! لذا وقتی قرآن طرح بحث شفاعت را از جانب اینها میکند، میگوید: (انعام: 94) …شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ… شما گفتید شفاعت، ولی این چیزی که گفتید شراکت است. این شفاعت نیست. این شد شراکت، نشد شفاعت. شما دارید شریک قائل میشوید. در صورتی که شفاعت قرآن تحت چنبر شفاعت خداست: (زمر: 44) قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا… .
1-6- جمعبندی
[-80] ما معمولا فکر میکنیم بحث شفاعت برای حاجات اخروی است، و اینکه گناهان ما بخشیده شود اما بحث شفاعت و ولد و ملائکه مؤنث بیشتر مال بحثهای دنیوی است که ته آن یعنی اگر هم خدا باشد ولی خدا حرفی برای گفتن ندارد! این دقیقاً همان حرفی است که علم امروز میزند. اگر خدا باشد، باشد، ولی در این امور دنیوی حرفی برای گفتن ندارد! این لُب حرفی است که خیلی از ما به آن اعتقاد داریم.
[-63] این طرح است که بهشدت هنرمندانه است برای اینکه هم شما خدا داری و هم نداری که اگر یک موقع به آدمها بگویند اصلاً خدا نداریم، قیام میکنند و میگویند : یعنی چه؟! یک موقع از این بحث «خدا نداریم» شما میآیید یک تبیین دیگر میکنید و میگویید: “خدا داریم، ولی این مدلیِ آن را داریم. خدایی داریم و عالمی که از خدا جداست و این وسط ملائکه رابط بین ما و خدا هستند. ملائکه هم اهل خصام نیستند! منفعل هستند، پس خدا منفعل است. پس خدا، خدای جدایی است که کارهای هم نیست!”
[+79] پس این بحث شفاعت که قرآن میگوید نداریم، واقعاً نداریم. چون در کانتکست طرف مقابل است که تو داری یک تصویری از شفاعت و ولد و رابطهی اینها میگویی که اصلاً قرآن آنجا این را نمیگوید! اصلاً این مدلی که تو میگویی، اصلاً نداریم! چون داری حرفی میزنی که با توحید کلاً مخالف است.
صلوات!
[1] . و از روزى پروا كنيد كه نه كسى از كسى عذابى را دفع مىكند، و نه از كسى [در برابر گناهانش] فديه و عوضى مىگيرند، و نه كسى را شفاعتى سود دهد، و نه [براى رهايى از آتش دوزخ] يارى مىشوند.
[2] .رمزگشایی
[3] .خطبه 1 نهجالبلاغه
[5] . و پروردگارت را در دل خود بامدادان و شامگاهان از روى فروتنى و زارى و بيم و ترس به صدايى آرام وآهسته ياد كن و [نسبت به ذكر خدا] از بىخبران مباش.
[6] . [-65] بعضیها سؤالی میکنند که جواب آن طولانی است. باید کرسیهای فکری وجود داشته باشد تا بگویند که آیا بالاخره ما باید برویم این دستاوردهای بشری را کسب بکنیم، یا نکنیم؟! چه چیزهایی از آن به درد میخورد و چه چیزهایش به درد نمیخورد؟ اینکه میگویید: قرآن زده زیر میز، در کجاها زده زیر میز؟ آیا مثلاً در انتگرال هم زده زیر میز؟! یا در جهتگیریها قرآن زده زیر میز؟
[-66] آن چیزی را که غربیها دارند، در بحث انتگرال نیست. در بحثهای عقلی است. چون اینها خودش جزء حجج الهی است. در انتگرال و سیگما که نیست! در آن چیزی است که پای نفس در میان است و آن چیزی که من میخواهم. این همان چیزی است که عقل را میتواند تحت پوشش خودش قرار دهد و میتواند عقل را اسیر کند. لذا در اینجا حتی در تحلیلهای پدیدههای فیزیکی این آدم شک کنید! شما شک کنید در اینکه کسی بگوید: میدانید این باران چگونه آمد؟ این جوری شد! با یک نحوهای از سکولاریسم، تمام غیب را کنار میگذارد و برای شما تحلیلی از باران آمدن و از باران نیامدن، از زلزله آمدن و از زلزله نیامدن میدهد. جوری که شما اصلاً جرأت نمیکنید بگویید: لااقل یکی از پارامترهای زلزله آمدن، گناه است. و اینها میشود “حرفهای هپروتی که کلاً در دنیا هست؛ چون قبلاً نمیدانستند چگونه این اتفاقها میافتد، میگفتند: سیل آمده؛ چون اعراض از یاد خدا شده! قرآن هم که میگوید: (سبأ: 16) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ… اعراض از یاد خدا کردند و سیل آمد، با زبان همین نفهمها دارد حرف میزند! سیل امری معلوم است. باران وقتی این مقدار بیاید، متمرکز میشود و میشود سیل.” ! (بارها عرض کردم که این سؤال را میکنند و سؤالی جدی هم هست،) در صورتی که این علم دارد «چگونه» را توضیح میدهد، «چرا» را توضیح نمیدهد. نمیگوید: چرا سیل میآید، میگوید: چگونه سیل میآید.
[+68] قرآن عجیب است، میگوید: برخی سنگها – نه همه سنگها – به خاطر خشیت خدا پایین میافتند. (بقره: 74) …وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ… کدام سنگها؟ آنها که با شعورند، با شعور پایین میافتند. بقیه بیشعور پایین میافتند. اصلاً این چه عالم عجیبی است؟! ادبیات قرآن ادبیاتی است که زده زیر میز و کار به خصوص خودش را طرح کرده.
[7] . صحيفه سجاديه، دعای 13
[8] . [+46] ویژگی آن هم این است که(زخرف: 18) أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ؛ همین الان یکی از تئوریهای انسانشناسی که غربیها دارند که حتی در همین دانشگاه تهران ما دارد تدریس میشود. این است که «مرد و زن تفاوتهای بیولوژیک دارند ولی تفاوتهای سایکلوژیک ندارند. یعنی وقتی به دنیا میآیند به جهت روانی با همدیگر متفاوت نیستند. بلکه تربیتهای مختلف است که اینها را متفاوت میکند. یک دختربچه را از همان اول صورتی پوشاندهاند، به یک پسربچه از همان اول به جهت روانی کارهای سخت به او دادهاند.»
[-48] بحث تربیتی فی الجمله سر جای خودش درست است، ولی اینکه موجی از فمنیستهای نسل دو و سه همین حرف را میزنند! دانشگاه تهران هم دارند همین حرف را میزنند! مثلاً موجهای چهارم فمنیست، الان به غلط کردم افتادند و میگویند: مرد و زن دوتا جنس مختلف است. مردها ما را استثمار کردند که گفتند: بیایید با ما رقابت بکنید! تازه بعد از شصت – هفتاد سال دانشگاه تهران دارد حرفهای آنها را غرغره میکنند! در صورتی که خود کسی که انسان را خلق کرده، دارد میگوید: من زن را در زیور خلق کردم و شأن و جایگاهش اینگونه است که «فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ» است؛ این جنس را اهل خصومت و دعوا و یکطرفه فعال برخورد کردن، خلق نکردم. من دو جنس خلق کردم، این[مرد] را آجرِ سفت خلق کردم و آن [زن] را ملاتِ نرم. بعد با این آجر سفت و ملات نرم خانه درست میکنم. اصلاً من این را منفعل درست کردم، بعد میخواهند هی تربیتهای فعال به آن بدهند! آنوقت به جنس زن هم تربیت فعال میدهند و بعد دو تا فعال کنار هم میافتند و زندگیشان نمیشود! به جای اینکه این در اربیتال خودش یک الکترون کمتر برود و آن یکی یک الکترون بیشتر تا بتوانند با هم یک پیوند شیمیایی برقرار بکنند. تا واقعاً بشود پیوند، نه آجیل مشکل گشا! [با این تربیت فعال میخواهند] که دو تایی بیایند در صحنه! دو تایی اهل خشونت! دو تایی یک جور! خُب! این زندگی نمیشود!
[50] یک بحث جدی قرآن سر جای خودش دارد راجع به شخصیتشناسی زن و اینکه شخصیت زن چه جوری باشد خوب است؟ اولین ویژگی که قرآن برای بانوان صالح در زندگی خانوادگی میگوید، تواضع یک زن است. (نساء: 34) «فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ» زن صالح زنی است که متواضع است. اهل خصومت نیست. اهل صلح است. عبارت (نساء: 128) «وَالصُّلْحُ خَيْرٌ» در قرآن، دقیقاً برای بحث زنها به کار برده. این صلح بهتر است و از چه کسی برمیآید؟ از مرد خیلی برنمیآید. در شخصیت مردها صلح نگذاشتهاند، خصام گذاشتهاند. باید برود کار بکند. درگیر کار اجتماعی شود. در مرد این جوهره را گذاشتهاند. برای همین وقتی خانمها به ما offer (پیشنهاد) میدهند، میگویند: یک مردی باشد که بشود به او تکیه کرد. ولی مردها اصلاً چنین offer نمیدهند که یک زنی برای ما پیدا کن که بشود به او تکیه کرد!
[-52] این آیه ضمن اینکه یک بحث شخصیتشناسی هست، انسانشناسی قرآن هم هست که میگوید: بنات اهل زیور و زینت اند. بنین اهل خصام هستند، اهل دعوا و درگیری هستند. دعوا میخواهی؟ برو سراغ مردها. صلح میخواهی؟ برو پیش زنها. سفتی میخواهی، پیش مردهاست. نرمی و نرمش میخواهی پیش زنهاست. لذا این ظرفیت تربیت که خدا در زنها گذاشته، اصلاً به خاطر همین است. وگرنه اگر بچه را میدادند که مردها بزرگ کنند، هیچ بچهای بزرگ نمیشد و همه کشته شده بودند! اینکه بنشیند و آرام آرام و نرم این بچه را شیر بدهد و بزرگ بکند و بعد این گریه بکند و بیدار شود و اینها وابسته به این اخلاق است. اخلاق دیگری نمیتواند این کار را انجام بدهد. این جوری نیست که تربیت بکنیم و زن اینجوری بشود و مرد آنجوری! برای همین برخی از کارها را گفتهاند زنها نکنند و برخی از کارها را گفتهاند مردها نکنند. مثلاً گفتهاند کارهای خیلی میکرو و ظریفکاری را مردها نکنند؛ چون لازم است که اخلاقشان ماکرو دربیاید؛ مثلاً خیاطی و نخ ریسی نکنند (حالا اگر کسی شغلش هست بحث دیگری است). کارهای سخت و سنگین و بیابانی انجام بدهند که روحیه بیابانی بشود.
[-54] تصویری که بعضی در ازدواج در این فضاها میدهند، به همین دلیل بیخود است: کلاً دو مرغ عاشقند که در آسمانها به پرواز درآمدند! ازدواج برایشان این است که مثلاً بروند روی پل عشاق و یک چیزی را گره بزنند و قفل بزنند و کلیدش را پرت کنند در رودخانه و این شد ازدواج! اینها یک تصورات احمقانه از ازدواج کردن است و این تصور را هم غربیها درست کردهاند. ولی همینها میانگین آمار ماندگاری زندگی خودشان پس از ازدواج که خیلی تجربهشان بالا رفته (چراکه میدانید که گاهی بچهدار هم میشوند و بعد ازدواج میکنند!)، زیر سه سال است. مرد یک کارهای خاصی دارد. زن یک کارهای خاصی دارد. یعنی چه که دو کبوتر عاشق؟! البته قرآن یکسری event برای محبت کردن و از این رویدادهای محبتآمیز تعریف کرده؛ مثلاً گفته صبح و ظهر و شب مثل قرص، پدر ومادر با هم باشند. یک حرفهای عورات هست، حرفهایی که آدم جلوی کسی نمیزند. این حرفها را ولو با یک پیامک با هم رد و بدل کنند که مثلاً عزیزم چقدر دوستت دارم! ولی اینکه تصور راجع به زندگی این باشد که دست همدیگر را میگیرند و در افق محو میشوند، اینها که زندگی نیست! مرد در صحنه اجتماعی وارد بحث سنگین خصومت میشود و زن هم جنس کارهای نرم انجام میدهد؛ لذا اهل زیور است.
[+56] برخی از دخترها را دارند در مدلی تربیت میکنند که زیور اصلاً چیز الکی است! چه کسی گفته؟! در صورتی که زیورآلات، دستبند، گوشواره، خیلی خوب است. اینها بوده و ائمه توصیه میکردند. حتی طرف میآمده سؤال میکرده که آیا در خواستگاری دستبند و گردنبند طرف را میتوانم ببینم؟ اتفاقاً این زیورآلات چیزهایی است که یک دختر را دختر میکند. یعنی نشأت دختر در حلیت است. بد نیست مقداری دختر اهل زیورآلات باشد. البته اسراف در هر چیزی اشتباه است. در خوردن هم اسراف اشتباه است.
[9] . آيا زمان آفرينش آنان حضور داشتند [كه بر ماده بودنشان گواهى مىدهند؟] به زودى گواهى آنان [در نامه اعمالشان] نوشته مىشود و [درباره آن] مورد بازپرسى قرار خواهند گرفت.