باسمهتعالیپیادهسازی جلسهی 84 تفسیر سورهی مبارکهی بقره
چکیدهای از ماجرای بنیاسرائیل برمبنای سورهی مبارکهی بقرهحجتالاسلاموالمسلمین قاسمیان –5 شنبه 26 مهر 97 خلاصه جلسهی هشتادوچهارم تفسیر سورهی مبارکهی بقره به چکیدهای از ماجرای بنیاسرائیل برمبنای همین سوره میپردازد. از آیات 30 این سوره، ماجری آدمعلیهالسلام طرح میشود و بعد از آن ماجرای بنیاسرائیل شروع میشود. شباهت ماجرای حضرت آدمعلیهالسلام از این جهت است که قرار است بنیاسرائیل مثل آدمعلیهالسلام ، دو نوع هبوط داشته باشند. یک نوع این است که باید بیایند حکومت تشکیل دهند و قاطی بازیهای دنیا و ساختارها شوند؛ یک هبوط هم مال تمایل آنها به قواعد بازی دنیاست. این هبوط دوم نباید اتفاق بیفتد و اگر اتفاق بیفتد -که به صورت معمول در قاعدهی کار آدم اتفاق میافتد- باید مثل آدمعلیهالسلام توبه کند. این اتفاق حاکمیتیای است که دارد در مورد بنیاسرائیل میافتد. در توضیح نعماتی که به بنیاسرائیل داده شده، اشاره شد که بزرگترین نعمت، نعمت ولایت است که برابر است با تشکیل حکومت. ما فکر میکنیم نعمت ولایت، یعنی صرفاً یک نعمت تقرّب الی الله؛ در صورتیکه بحث دعوای ولایتی که قرآن مطرح میکند، «دعوای ولایتهای تشریعی حاکمیتی» است. وگرنه دعوای پیامبران و فراعنه بر سر این نبوده که چه کسی مقربتر به درگاه الهی است؟! پروندهی ماجرای قوم بنی اسرائیل به عنوان قوم برگزیده، در آیات 122 و 123 بسته میشود اما اینکه چرا ناگهان در آیهی 124، حضرت ابراهیمعلیهالسلام این وسط میآید، به خاطر این نکتهی ریشهای است که حضرت ابراهیمعلیهالسلام نقطهی اتصال بنیاسرائیل و بنیاسماعیل هستند. ایشان یک نمونهی اسحاقی میگذارد در بیتالمقدس و نمونهی اصلی اسماعیلی آن را میگذارد در مکه؛ چرا که در علم الهی مشخص است که این قرار نیست نقش قوم برگزیده را تا انتها جلو ببرد و زمین را پر از عدل و داد بکند. این نمونه، یک موقعی مأموریتش به پایان میرسد. توضیح داده شد که قومهای برگزیده، چنانچه به مأموریت اصلی خودشان عمل نکنند، سختترین دشمنان قوم برگزیده خواهند بود! این یک قاعده است که چنانچه قوم برگزیده پرچم این مسیر را بگذارد زمین، به سرسختترین دشمن همان مسیر تبدیل میشود. مثل یک کوچهی یکطرفه که اگر ماشینی بخواهد در آن دور بزند، جلوی همان ماشینی را میگیرد که دارد مسیر درست را میآید. برای همین دعوای آخر، دعوای با یهود و اسرائیل است. این نمونه(بنیاسرائیل) را برای این گذاشتند که خود قوم برگزیده ببیند که چه بالا پایینی دارند قومهای برگزیده. این قوم مرتب خطا میکند و منتظر توبهی او هستند تا او را ببخشند و در آخر ببینند که چه کار میکنند که اگر به پایان رسید، تمام میشود. یکی از پایانهای داستان بنیاسرائیل، همین سورهی بقره و ماجرای بقره است. این سوره چند تا داستان دارد که داستانهای به شدت محوری این سوره هستند. یکی دیگر داستان عجل است و این دو داستان با هم مرتبط است. آیه میگوید: بنیاسرائیل آمدند از نیل گذشتند، بعد گرفتار عجل شدند، بعد ما عفو کردیم. گفتیم: به واسطهی اینکه درگیر ماجرای عجل شدید، برای توبهی آن، باید فعلاً برادرکشی کنید؛ یعنی دیگر در فتنهها برادرکشی وجود دارد. بعد میگوید: از موسیعلیهالسلام درخواست میکنند که ما باید خدا را جهرتاً ببینیم، که یک صاعقهای میآید و همه را میکُشد، ولی باز دوباره زندهشان میکنیم. یعنی مدام داریم به اینها فرصت میدهیم. سپس میفرماید: ما به اینها مَنَّ و سَّلْوَى دادیم یعنی، ما نه براساسِ معادلات زمینی، بلکه براساس معادلات آسمانی به شما یک چیزهایی دادیم. بعد هم گفتیم: من دیگر دارم آسمانی کمکتان میکنم، اینقدر گیرِ معادلات زمین نیفتید! بزنید بروید در این سرزمین، حکومت براساس حِطّه و غفران الهی تشکیل بدهید نه یک حکومتی براساس مادیات. اما اینها گفتند: نخیر! حِنطَةٌ؛ گندم. حطّه را برداشتند کردند حِنطه! نه اینکه لفظ را عوض کردند، بلکه محتوا را عوض کردند، گفتند: چرا حطّه؟ اقتصاد! پول! رفاه! ما برای اینها حکومت تشکیل میدهیم. یک چیزی باشد که ما تهِ آن را بفهمیم. علمش از علومی باشد که در دانشگاههای تهران و امیرکبیر و … تدریس میشود! نه علمی که در دانشگاه وحی تدریس میشود. یک چیزی باشد که قابل مذاکرهی با دنیا باشد. خدا هم گفت: اگر واقعاً این را میخواهید، خاک بر سرتان! بیایید پایین، آنی که میخواهی بخواه! من میخواستم یک چیز دیگر به شما بدهم. اگر اینها گوش میکردند، میرفتند به دستور حضرت موسیعلیهالسلام حکومت را میگرفتند؛ ولی نکردند و گرفتار تیه چهل ساله شدند و در آنجا حضرت موسیعلیهالسلام با اینها یک عالمه کار تشکیلاتی کرد ولی دیگر با معادلات این طرف نیل نه آن طرف نیل! در مورد ماجرای گاو بنیاسرائیل توضیح داده شد که اصل داستان، بیاعتمادی به غیب بوده است. میگویند: «تو ما را مسخره کردی، فکر کردی هالو گیر آوردی؟! یک گاوی را بکُشید و بزنید به مُرده، مُرده زنده میشود؟!» حرفشان این است که باید تبدیلش بکنی به یک چیزهای عینیتر. این آیهی 71 را دقت بکنید که خیلی محوری است در این داستان: قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا(بقره:71) حتی یک رگه نداشته باشد و یک پارچه زرد فسفری باشد! حرف را نگاه کنید: قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ بنیاسرائیل گفتند: «حالا حق شد!» یعنی قبلش چی بود؟ حرفِ باطلی بود! یعنی حرف وحی از همان ابتدا وقتی در آسمانهاست، میشود جزو حرفهای باطل! باید آن را زمین بیاوری، و زمینیاش کنی، اگر خیلی آن را زمینی کردی، حالا این میشود حق! یعنی اگر معادلات سه بُعدی تو، آمد در دستگاه دو بُعدیِ قابل فهم من، ولو اینکه به زهرمار تبدیل شود، میشود حق! حالا که آوردی سطح بحث را پایین پایین و به کف رساندی، حالا من میفهمم. میروند انجام میدهند و مُرده، زنده میشود که جا دارد آدم بگوید: آخیش اینها انجام دادند؛ اما میفرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَالِك(بقره:74) بعد از اینکه انجام دادند، اینجا قلوبتان قسی شد. پروسهی قساوت قلب نه به معنی گریه نکردن بلکه به معنی پایانِ گفتمانی است؛ اما چرا خداوند انبیائی را بعد از قساوت قلب بنیاسرائیل فرستاد؟ وقتی دارد کار یک قوم برگزیده به پایان میرسد، انگار موتور را خاموش میکنند. این موتور یک سرعت اولیهای دارد. حضرت عیسیعلیهالسلام به عنوان یک حضرت مکمل میآید و میخواهد مجدداً یک جریان احیاگری را انجام دهد. اینکه نسل بعدی بخواهد بیاید یک احیای مجدد کند، این پایان گفتمانی است؛ یعنی اگر به این نقطه برسد دیگر کار یک قوم تمام است. این قوم به جایی رسیده که دیگر تعیین تکلیف کرده و وضعیت معادلات آسمانی یا زمینی خودش را روشن کرده، و دیگر میخواهد روی زمین زندگی کند؛ این میشود پایان آن قوم به لحاظ گفتمانی. قساوت قلب، آن چیزی است که با آن از این به بعد ماجرای دینسازی به صورت تشکیلاتی دارد انجام میشود. تنها جایی که قرآن گفته «وای وای وای»، در تحریف و دینسازی تشکیلاتی توسط علماست؛ یعنی دین دیگر کنار گذاشته شده و پایانِ گفتمانی است ولی این جور نیست که بگویند ما برگشتیم! حالا شروع میکنند به ماجرای تحریف که همان حرفهای دینی را به صورت قاعدهمند بیاورند در حرفهای سطح پایینتر و برگردند به همان مزخرفاتی که در ذهنشان بوده. آیهی 74 میگوید: وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يهَبِطُ مِنْ خَشْيَةِ الله(بقره:74) یکسری سنگها هستند که از خشیت خدا پایین میافتند. بعضی سنگها هم مثل سنگ پایین میافتند! هبوط با هبوط فرق دارد. کسی هست که دارد چیزهایی را قبول میکند از سر خشیت، از سر تقوی، از سر ایمان به غیب، این افراد مثل بعضی سنگها، از سر خشیت خدا پایین میافتند. یکسری سنگها هستند مثل پیرمردی که دارد یواشیواش یاد آخرت میافتد از سر این است که دیگر شهوترانی بلد نیست! دیگر کارش تمام است، اینها «مِنْ خَشْيَةِ الله» پایین نمیآیند، اینها هبوطِ من خشیه الله ندارند، همینجوری، بیشعور، پایین میآیند. از آیهی 78 شروع میکند آرزوسازی برای اینها: وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ(بقره:78)؛ شروع میکند یکسری اُمنیّه و آرزو درست میکند برای سطحهای پایین. بعد میگوید: فَوَيْلٌ لِّلَّذِين(بقره:79) وای! اینها حرف را دستنویس میکنند، رابطه را قطع میکنند با «متن اصلی» و این، خودش میشود حد فاصل. این سؤال مطرح میشود که از کجا معلوم که علمای ما همین جوری نیستند؟! یعنی بیایند بگویند اینکه ما میگوییم درست است! یک آیهای هست که دارد: اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ(توبه:31) یعنی دانشمندان یهودی و دانشمندان مسیحی را، ربّ من دون الله گرفتند. یک عده یهودی و مسیحی مسلمان شدند، آمدند به پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله گفتند: یا رسول الله! ما که مسلمان شدیم ولی ما احبار و رهبان را أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ نمیگرفتیم و چنین بساطی نداشتیم. شما چنین گفتید ولی ما چنین چیزی را نمیگفتیم. حضرت گفتند: مگر این جوری نبوده که حرف علمایتان را گوش میکردید و اصلاً کاری به این نداشتید که این حرف خداست یا حرف خدا نیست، مستقلاً این حرف را گوش میکردید!؟ گفتند: بله! حضرت گفتند: این یعنی «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ». حتی ممکن است آن، حرف خدا بوده باشد! من روی این «حد فاصل» عنایت دارم، برای اینکه بعداً در قرآن در بحث شفاعت، «انثی بودن ولد» یک بستهی بزرگ معنایی دارد که چه جوری حدفاصلسازی صورت میگیرد و شما رابطهات با «اصل»، «متن»، «خدا»، قطع میشود و با چیزهای دیگری پر شود. اینها دستمایهی بحث شفاعت از نوع طراحی آنها و دستمایهی طرح بحث ولد هست. لذا در بحث شفاعت یک نکتهی جدی این است که شما دارید جفت میشوید[1] که بروید پیش خدا؛ یعنی از آبروی شفیع، کمک میگیری. دیدهاید کسی میگوید: آقا بیا با هم برویم پیش فلانی. اینجا هم با هم میرویم پیش خدا، نه این نوع استفادهای که ما داریم میکنیم و مثلاً ائمه حد فاصل بین ما و خدا هستند! این همان سبک بتپرستی است که در میان بتپرستها بوده و در میان بوداییها و هندوهای امروز هم هست. کافی است که کسی این فکر را بکند که گزارهی «اینها واسطهی فیض هستند» به این معنی است که خدا به اینها میدهد و اصلاً رابطهی ما با خدا قطع است و اینها به ما میدهند! این ارباب من دون الله و بحث شفاعت، همهاش باید آدمها را گره بزنند به «خدا»، به «متن»، نه اینکه خودشان را بکنند حد فاصل. آیات اصلی: 122 و 123 بقره آیات دیگر: بقره: 71و 74 و 79 و 57-59، مائده: 20 و 21 و 41 و 68، توبه: 31 موضوعات اصلی: چکیدهای از ماجرای بنیاسرائیل برمبنای سورهی مبارکهی بقره موضوعات فرعی: هبوط آدمعلیهالسلام، قوم برگزیده، ولایت، ابراهیمعلیهالسلام، گاو بنیاسرائیل، اعتماد به غیب، قساوت قلب، تحریف، شفاعت، بتپرستی فهرست مطالب 1-شباهت آدم به بنیاسرائیل در داشتن هر دو هبوطِ طبیعی و هبوطِ از مقام 1-1- تشکیل حکومت، هبوطِ طبیعی بنیاسرائیل اما تمایل به دنیا هبوطِ از مقام آنان 1-1-1- ولایت، نه یک مقام تقرّبی صِرف بلکه گره خورده با مسئلهی تشکیل حکومت 2- ابراهیمعلیهالسلام ، نقطهی اتصال بنیاسرائیل و بنیاسماعیل 2-1- قوم برگزیدهی شکستخورده، مهمترین دشمن قوم برگزیده اصلی 2-2- بنیاسرائیل، نمونهای برای قوم برگزیده 3- بررسی فراز و فرودهای قوم برگزیدهی بنیاسرائیل 3-1- انتخاب معادلات زمینی توسط بنیاسرائیل به جای معادلات آسمانی 3-2- ماجرای گاو بنیاسرائیل 3-2-1- بیاعتمادی به غیب، اصلِ ماجرای گاو بنیاسرائیل 3-2-2- دستگاه معادلاتی خدا، غیرقابل فهم برای منطق مادی 3-2-3- قساوت قلب، نتیجهی اعتماد نکردن به معادلات الهی 4- نقد قرآن به «حدفاصل» قرار گرفتن بین خدا و خلق 4-1- دسترسی به متن توسط مردم، معیار حدفاصل نبودن علما 4-2- حدفاصل سازی موجب کجفهمیِ بحث شفاعت 4-2-1- تلقی اشتباه از شفاعت، تنه به تنهی بتپرستی بسم الله الرحمن الرحیم (بقره: 122) يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ؛ (بقره: 123) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ؛ (بقره: 124) وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ 1- شباهت آدم به بنیاسرائیل در داشتن هر دو هبوطِ طبیعی و هبوطِ از مقام[-2] یادتان هست که گفتیم شبیه آیات 47 و 48 سوره مبارکه بقره را در آیات 122 و 123 همین سوره، با یک تفاوت کوتاهی داریم که تفاوت معناداری در این بحث ما ندارد. اینکه داستان انسان کامل و خلیفه بودن او در زمین تعریف میشود، دو نوع هبوط برایش تعریف میشود؛ از هبوط بایستهای که باید بکند تا یک هبوط از مقام که [به سبب] خطایی است که کرده. آدمعلیهالسلام یک هبوطی کرده که باید میکرده همان که قرآن از آن یاد میکند به (بقره: 30) …إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً…[2] از همان اول، آخرِ کار، معلوم است و آن «جعل خلیفه» در زمین است، پس باید این هبوط را میکرده. ولی یک هبوط دومی دارد میکند به جهت محتوایی و آن هبوط از مقام و رتبهی خودش است. این هبوط، هبوط بایسته نیست، هبوط از مقام و رتبه است به خاطر یک خطایی که کرده. بنده نمیخواهم این جا عصمت انبیاء را باز بکنم ولی به ظاهر قرآن اگر مراجعه بکنید دارد که به اوگفتند: (بقره: 35) …وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ…،[3] (طه: 121) فَأَكَلَا مِنْهَا … وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى؛[4] بالاخره عصیان کرد و هر دو از میوه ممنوعهی بهشتی خوردند. اینها جزء واضحات قرآنی است که بالاخره باید خطایی را برای حضرت آدمعلیهالسلام کنار گذاشت. برای همین است که قرآن میگوید: (اعراف: 27) لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا؛ نکند شما مثل پدرتان آن خطاها را بکنید و از بهشت شما را برانند؛ یعنی بگویند برو از بهشت پایین. 1-1- تشکیل حکومت، هبوطِ طبیعی بنیاسرائیل اما تمایل به دنیا هبوطِ از مقام آنان[4] این داستان که خیلی داستان محوریای در این سوره است، به عنوان کد اصلی داستان بنیاسرائیل است که قرار است اینها دو نوع هبوط بکنند. یک نوع هبوط آن این است که باید بیایند به صورت بایسته حکومت تشکیل بدهند. بالاخره باید قاطی بازیهای دنیا و ساختارها بشوند؛ یک هبوط هم مال تمایل آنها به قواعد بازی دنیاست. یک موقع است یک قومی میآید که یک حکومتی تشکیل بدهد و طبیعتاً باید بیاید در دنیا و دیگر اپوزیسیون نیست؛ چون باید بیاید حکومت تشکیل بدهد. پس باید بیاید قاطی بازیهای دنیا؛ یعنی ساختار تشکیل بدهدکه رئیس و وزیر و وکیل و این چیزهاست. یک موقع هم میخواهد یک هبوط دیگر اتفاق بیفتد که این هبوط دوم نباید اتفاق بیفتد و اگر اتفاق بیفتد -که به صورت معمول در قاعدهی کار آدم اتفاق میافتد- باید مثل آدمعلیهالسلام توبه کند. این اتفاق حاکمیتیای است که دارد در مورد بنیاسرائیل میافتد. خدا نعمات فراوانی به اینها داد که یک جا دارد (بقره: 47) …وَ أَنىِّ فَضَّلْتُكُمْ عَلىَ الْعَالَمِين؛[5] و یک جا در سوره مائده نشان داده که (مائده: 20) …جَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ؛[6] یک چیزهایی به شما داده که به احدی از عالمیان نداده. در سوره مائده دیدیم که پشت سرش میگوید: (مائده: 21) يَاقَوْم ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ… حالا وارد سرزمین مقدس شوید و حکومت تشکیل دهید. یعنی بزرگترین نعمت (که معادل نعمت ولایت است)، مساوی است با تشکیل حکومت دادن و حاکمیت! ولایت، نه یک مقام تقرّبی صِرف بلکه گره خورده با مسئلهی تشکیل حکومت[-7] ما فکر میکنیم نعمت ولایت، یعنی صرفاً یک نعمت تقرّب الی الله؛ به دلیل اینکه مثلاً در یک امام معصوم، اسماء الهی پیاده شده، برای تقرب به خدا و به یک امام معصوم بیاییم از این نعمت ولایت استفاده کنیم و بالا برویم. مثلاً فکر میکنید یک امیرالمؤمنینی هست که مقرب درگاه الهی است و او را کناری میگذاریم و فقط نگاهش میکنیم، اما [در این طرز تفکر] دقیقاً این نعمت ولایت است که دارد این وسط ضایع میشود. بحث ولایت تکوینی امام محلّ دعوای کسی نیست که او چقدر بر عالم مسلط است یا چقدر اسماء الهی در او پیاده شده است؛ بحث دعوای ولایتی که قرآن مطرح میکند، «دعوای ولایتهای تشریعی حاکمیتی» است. وگرنه دعوای پیامبران و فراعنه بر سر این نبوده که چه کسی مقربتر به درگاه الهی است؟! آن ولایت نه در غدیر و در تاریخ خاصی قابل نصب است و نه اصلاً در یک تاریخی قابل غصب است! اصلاً بحث تاریخی نیست. [+8] در سوره مائده مفصل بحث کردیم. در آنجا که میگوید (مائده: 68) … وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا…[7] میفرماید این «مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، طغیان و کفر درست میکند و میگوید (مائده: 67) … بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ…؛ اصلاً طغیان و کفر را، درگیریها را آن تفکر درست میکند. درگیریها را این درست نمیکند که حالا چه کسی مقرب درگاه الهی شده؟! لذا پشت سر آن آیهای که میگوید: (مائده: 20) … وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ؛ پشت بندش این آیه است که (مائده: 21) يَاقَوْم ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ… . این میشود که ماجرای بنیاسرائیل به عنوان قوم برگزیده شروع میشود با تمام فرازها و فرودهایش و در آیه 122 و 123 تمام میشود. 2-ابراهیمعلیهالسلام ، نقطه اتصال بنیاسرائیل و بنیاسماعیل[+9] ماجرای قوم بنیاسرائیل به عنوان قوم برگزیده پروندهاش بسته میشود اما اینکه چرا ناگهان [در آیهی 124]، حضرت ابراهیمعلیهالسلام این وسط میآید، به خاطر این نکتهی ریشهای است که حضرت ابراهیمعلیهالسلام یک نمونهی اسحاقی میگذارد در بیت المقدس و نمونهی اصلی اسماعیلی آن را میگذارد در مکه. عرضم این نیست که نمونهی اولی، نمونهی فیک[8] است، ولی در علم الهی مشخص است که این قرار نیست نقش قوم برگزیده را تا انتها جلو ببرد و زمین را پر از عدل و داد بکند؛ این نیست. این [نمونه]، یک موقعی مأموریتش به پایان میرسد. اصلاً پایانِ گفتمانی دارد. 2-1- قوم برگزیده شکست خورده، مهمترین دشمن قوم برگزیده اصلی[+10] ممکن است بگویید که الان خود اسرائیلیها چنین عقیدهای ندارند! بله، این یک نکتهی مهمی است که باید یکجا سرش بایستیم و آن این است که قومهای برگزیده یا خردهنظامهای برگزیده، چنانچه به مأموریت اصلی خودشان عمل نکنند، سختترین دشمنان قوم برگزیده خواهند بود! [-13] این یک قاعده است که چنانچه قوم برگزیده پرچم این مسیر را بگذارد زمین، به سرسختترین دشمن همان مسیر تبدیل میشود. مثل یک کوچه یکطرفه که ماشینی بخواهد در آن دور بزند، جلوی همان ماشینی را میگیرد که دارد مسیر درست را میآید. برای همین دعوای آخر، دعوای با یهود و اسرائیل است. و این پایان داستان است کما اینکه – خدا نکند – ایران یک پرچمی را بالا برده به عنوان قوم برگزیده که میخواهد یا میخواست این کار را در اقطار عالم بکند ولی اگر پرچم را زمین بگذارد و مثلاً حزب الله لبنان یا یمن پرچم را بردارد، ایران خودش میشود سرسختترین دشمن ظهور! انشاءالله که این جوری نمیشود و خردهنظامها به همدیگر پیوند میخورند. این که عرض میکنم اگر ایران بخواهد پرچمش را زمین بگذارد و اگر قرار باشد [این پرچم] در خرده نظامهای یمن یا لبنان مجدداً بالا بیاید، قطعاً یکی از دشمنان سرسخت ظهور، خود ایران خواهد بود، اصلاً این یک قاعده است. انشاءالله این اتفاق نخواهد افتاد، ولی این از پیشبینیهای سنت الهی است.[9] [-12] همین الان چه مسیحیهای اِوَنجِلیست، چه یهودیهای اسرائیل، چه یهودیهای خیلی از جاهای دنیا، خودشان را همان کسی میدانند که قرار است منجیشان بیاید و اگر این طرف و آن طرف دنیا بروید میبینید این کلیسای مسیحیهای صهیونیستِ اونجلیست اصلاً اعانات جمع میکنند برای ظهور موعودشان و اصلاً موعود را مال خودشان میدانند. خیلی سرسختتر از اینکه ما موعود را برای خودمان میدانیم، اسرائیلیها موعود را مال خودشان میدانند. لذا جنگ آخر بین مسلمانان و یهودیهای صهیونیست انجام خواهد شد که هردو مدعی موعود و ظهورند. 2-2- بنیاسرائیل، نمونهای برای قوم برگزیده[-15] اینجاست که قوم بنیاسرائیل، پایانِ گفتمانی دارد که نقطه آلفای قضیه است و از این طرف پیشبینی یک قوم برگزیدهی دیگری شده که نسخه اصلی است؛ قرار است در این طرف دنیا آن اتفاقِ [بسط ربوبیت الهی] بیفتد با تمام فراز و فرودهایی که [شبیه آن را] همین قوم برگزیده [به عنوان نمونه] داشته است. [+15] این [نمونه] را برای چه ساختهاند؟ این نمونه را برای این گذاشتند که خود قوم برگزیده یا خرده نظامهایش ببینند که چه بالا پایینی دارد قومهای برگزیده. این قوم مرتب خطا میکند و منتظر توبهی او هستند تا او را ببخشند و در آخر ببینند که چه کار میکنند که اگر به پایان رسید، تمام میشود. 3- بررسی فراز و فرودهای قوم برگزیدهی بنیاسرائیل[+15] یکی از پایانهای داستان بنیاسرائیل، همین سوره بقره و ماجرای بقره است. این سوره چند تا داستان دارد که داستانهای به شدت محوری این سوره است. یکی داستان عجل است که جلسه گذشته یک دمویی از آن را گفتم. حالا خود داستان بقره را یک نگاهی بکنیم؛ چون که من تردید ندارم که به احتمال 9/99 درصد این داستان را اشتباه میدانید؛ فکر میکنند ایراد بنیاسرائیلیها، بحث بهانهجویی است در حالی که اصلاً آنچه که در قرآن اشاره شده بحث بهانهجویی نیست. [-17] نمیخواهم آیاتش را برایتان بخوانم ولی به این آیات دقت بکنید که از آیه 67 تا 73 همین سوره بقره است. دو تا داستان است یکی گوساله [یا همان عجل] و یکی گاو! و این دو داستان با هم مرتبط است، شوخی نبوده است. آن گوسالهی قضیه است و این دیگر گاو داستان است. اگر دقت بکنید در انتهای داستان، قرآن برای اینها یک پایان گفتمانی، تصور میکند. 3-1- انتخاب معادلات زمینی توسط بنیاسرائیل به جای معادلات آسمانی[-18] من تندتند آیاتی را میخوانم تا ببینید داستان، فراز و فرودهایی دارد و اینجا [یعنی داستان بقره] دیگر ضربه آخر است. آیه 49 میگوید: بنیاسرائیل آمدند از روی رود نیل گذشتند، بعد گرفتار جریان عجل شدند؛ (بقره: 52) ثمَُّ عَفَوْنَا عَنكُم مِّن بَعْدِ ذَالِك… بعد ما عفو کردیم. بعد میگوید: ما به موسیعلیهالسلام کتاب و فرقان دادیم؛ در آیه 54 به آنها گفتیم: به واسطهی اینکه درگیر ماجرای عجل شدید، برای توبه[ی آن]، باید فعلاً برادرکشی بکنید؛ یعنی دیگر توی فتنهها برادرکشی وجود دارد. اگر فتنه راه بیفتد برادرکشی هم توی آن هست و بعد میگوید: (بقره: 55) وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛ [از موسیعلیهالسلام درخواست میکنند که] ما باید خدا را جهرتاً ببینیم، که یک صاعقهای میآید و همه را میکُشد، ولی باز دوباره (بقره: 56) ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ…؛ باز دوباره زندهشان میکند. یعنی مدام دارد به اینها فرصت میدهد. سپس میفرماید: (بقره: 57) وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى؛ ما به اینها مَنَّ و سَّلْوَى دادیم. آیه 58 خیلی محوری است! میگوید ما براساسِ نه معادلات زمینی، بلکه براساس معادلات آسمانی به شما یک چیزهایی دادیم. بعد هم گفتیم: من دیگر دارم آسمانی کمکتان میکنم، اینقدر گیرِ معادلات زمین نیفت! بزنید بروید در این سرزمین (بقره: 58) وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا… هرچه دیگر میخواهید استفاده بکنید. این آیه عین آیه بهشت است؛ یعنی دیگر این زمین را برای خودتان بهشت بکنید. …وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ… منتها بروید حکومت براساس حِطّه و غفران الهی تشکیل بدهید نه یک حکومتی براساس مادیات. درست است که شما هبوط کردید که حکومت تشکیل بدهید ولی براساس غفران باشد. اما اینها گفتند: نخیر! حِنطَةٌ؛ گندم! (بقره: 59) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ… اینها حطّه را برداشتند کردند حِنطه! نه اینکه لفظ را عوض کردند، بلکه محتوا را عوض کردند، گفتند: چرا حطّه؟ اقتصاد! پول! رفاه! ما برای اینها حکومت تشکیل میدهیم. خدا میگوید ما هم که گفته بودیم: «حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا» حال ببر در این سرزمین براساس معادلاتِ مَنَّ و سَّلْوَایی و آسمانی، ولی در آیه بعد [اینها] میگویند: نه! یک چیزی باشد که ما تهِ آن را بفهمیم (بقره: 61) …ممَِّا تُنبِتُ الْأَرْض… باشد، از زمین دربیاید. ما مَنَّ و سَّلْوَى نمیخواهیم. ما معادله زمینی میخواهیم که آن را بفهمیم. علمش از علومی باشد که در دانشگاههای تهران و امیرکبیر و … تدریس میشود! نه علمی که در دانشگاه وحی تدریس میشود. یک چیزی باشد که قابل مذاکرهی با دنیا باشد. همه بگویند: خُب حالا این شد یک حرف علمی! طرف میگفت: بچه سالم باشد، سگ باشد! مَنَّ و سَّلْوَى نمیخواهیم. کوفت باشد ولی ممَِّا تُنبِتُ الْأَرْض باشد؛ از زمین دربیاید تا معلوم باشد که چیست؟! (بقره: 61) …مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا… باشد. حالا خیار باشد و پیاز و عدس باشد که از زمین دربیاید تا [آن را] بفهمیم. یعنی چه که رزقی از آسمان بیاید؟! ته آن را هم نمیدانیم چیست؟! گفتند: ما حکومت تشکیل میدهیم براساس حِنطه و صرف معادلات زمینی. خدا هم گفت: اگر واقعاً این را میخواهید، …اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ… خاک بر سرتان! بیایید پایین، آنی که میخواهی بخواه! من میخواستم یک چیز دیگر به شما بدهم. [-23] این نکتهی مهمی است (که من در جمع دانشگاهیان در مراسم دانشگاه تهران یک کامنت کنارش گذاشتم و این مطلب را عرض کردم)، ببینید! آیا شما مسیر تولید علم، مسیر تشکیل ساختارهای حکومت، مدل مَنَّ و سَّلْوَایی آن را میخواهید یا مدل این طرفی [و قابل فهمِ مادی آن را]؟ [+23] یک موقع در زمان شاه دوره توپخانه، 5 ساله بوده. درحالیکه در مأموریت برای جبهه [در دوران دفاع مقدس] میآمدند دو هفته – سه هفته دورهی توپخانه میدیدند. چه کسانی؟ کسانی که از سردارهای بزرگ جنگ شدند. یکی از اینها به من گفت: “آقای قاسمیان من فکر میکردم تانک صرفاً یک چیزی است که میروند در آن پناهنده میشوند و این لوله هم دوربین آن است”! اینها فرماندهان جنگ بودند! یعنی اولش که وارد جنگ شدند فکر میکردند لوله تانک، دوربین است! همینها کنار ارتشیها(یی که نمیتوانستند کار بکنند،) آمدند مسیر را دور زدند و از یک طریق دیگری و با یک ساختارهای دیگری و با یک اندیشههای دیگری کاری کردند کارستان! همان موقعی که بنی صدر داشت بحث مذاکرات برای آتشبس با امام را پیش میبرد، یکهو سپاه پاسداران تشکیل شد و در یک سال با همین جوانانی که از یزد و کرمان و مشهد و … آمدند (که سن متوسطشان به 23- 24 سال نمیرسید)، شدند فرماندهان جنگ! اینها روی قواعد دیگری زدند دشمن را تا عقب تاراندند جوری که سال 61 رسیدند سر مرزها! دیگر حالا صدام داشت پیغام میداد که ول کن! این [پیروزیها] مال چیست؟ مال این است که شما ساختارها را براساس همین علوم زمینی میخواهی در بیاوری یا براساس معادلات مَنَّ و سَّلْوَایی؟ که ممکن است اصلاً به ساختارهای دیگری و به یک نظام دیگری برسیم. این سر جای خودش بحث مفصل دارد. [-26] میدانید آیه 58[10] مال کدام دوره است؟ در سورهی مائده آمده که به محض اینکه بنیاسرائیل از رود نیل رد شدند و حضرت موسیعلیهالسلام گفت: “بزنید بروید حکومت تشکیل بدهید”، اگر اینها گوش میکردند، براساس معادلات پشت نیل، بالاخره میرفتند به دستور حضرت موسیعلیهالسلام حکومت را میگرفتند و ساختارهای تشکیلاتی آن را هم درست میکردند. ولی نکردند، [و بعد] گرفتار تیه چهل ساله شدند و در آنجا حضرت موسیعلیهالسلام با اینها یک عالمه کار تشکیلاتی کرد ولی دیگر با معادلات این طرف نیل نه آن طرف نیل! طرف کار تشکیلاتی کرده و حکومت را هم گرفته ولی با معادلات این طرف نیل![11] کار تشکیلاتی این طرف نیل با کار تشکیلاتی ومعادلات آن طرف نیل با هم از زمین تا آسمان فرق دارد. تولید علم آن هم فرق دارد. همه چیز آن فرق دارد. بگذاریم برای یک موقع دیگری! [-29] خُب! آمدند و رسیدند و بعد آنقدر بحث عجل برایشان جدی شده بود که حتی وقتی کوه طور را هم بالای سر اینها گذاشتند و گفتند: آقا این راه را برو! گفتند: (بقره: 93) …سمِعْنَا وَ عَصَيْنَا… ما این راه را دیگر نمیتوانیم برویم؛ و قرآن میگوید: …وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ… به خاطر اینکه خیلی با ماجرای عجل حال کرده بودند. بعد چه میشود؟ 3-2- ماجرای گاو بنیاسرائیل3-2-1- بی اعتمادی به غیب، اصلِ ماجرای گاو بنیاسرائیل[+29] ببینید این داستان بقره یکی از محوریترین داستانهاست. دقت کنید! بعضی میگویند: اسم سورهها تعیُنی، تعیین شده است؛ مثلاً این جوری بوده که میگفتند: «فی السوره التی یذکر فیها البقره»؛ همان سورهای که در آن داستان بقره وجود دارد و بعد خرده خرده اینقدر گفتهاند که اسمش شده سوره بقره! ولی نه! این مقاله از اول خودش یک اسم داشته. اینکه اسم این سوره را گذاشتند بقره، به خاطر ویژگی فوقالعاده در این داستان است که بهانهجویی هم نیست. بعد در انتها در آیه 74 نشان میدهد که دیگر تمام شد (بقره: 75) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ… بعد از این داستان بقره، بنیاسرائیل به جهت گفتمانی تمام شدند. اتفاقاً نکتهی جالب در این داستان این است که این حرف [و دستور الهی را نهایتاً] گوش دادند و آن حرف چه بوده؟ اینکه بیایید یک گاوی بکُشید، یک قطعهی آن را بزنید به مُرده تا مُرده زنده بشود و شهادت بدهد. خود داستان مهم نیست، محتوایش مهم است. این را برایتان دمو میکنم و بعد آیات را به شما نشان میدهم. [-31] ببینید این همان اندیشه است که دیگر در بنیاسرائیل قرص شده است. میگوید: “یعنی چه که یک گاو بکُشید تا بتواند یک مسئلهی دنیایی ما را حل کند؟! مسخره کردید ما را؟! چی فرض کردید ما را ؟!” سؤال این است که اگر یک گاو میکشتند، آیا این اتفاق میافتاد یا نه؟ بله! اتفاق میافتاد [و با زدن گاو به مُرده، او زنده میشد]، ولی مسئله، «بیاعتمادی به غیب» است که میگویند: “تو ما را مسخره کردی، فکر کردی هالو گیر آوردی؟! یک گاوی را بکُشید و کلاً هم یک گاوی باشد و بزنید به مُرده، مُرده زنده میشود؟!” (بقره: 67) …قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا… ما را مسخره کردی؟! اصلاً پیامهای بحث، برای بنیاسرائیل، «مسخره» است. [حرفشان این است که] باید تبدیلش بکنی به یک چیزهای اقلاً عینیتر، شارپتر و مشخصتر تا من این جوری که از بالا کلیات درآمد و ریز و جزئی شد، به خصوص شد، اقلاً بگویم این کارِ به خصوص با یک چیز به خصوص باید انجام بشود. لذا گیر میدهند به گاو، این بحث را میکنند که این گاو چگونه باید باشد؟! زرد باشد؟ فسفری باشد؟ (بقره: 69) …صَفْرَاءُ فَاقِع… باشد و بعد خدا هم مدام حلقه را تنگتر میکند. [-33] ببینید! خدا وقتی میگوید “بروید بجنگید، نتیجه میگیرید”، اگر گفتی: “نه! اگر بخواهم بجنگم این مقدار تجهیزاتِ این گونه و این گونه لازم است و … ” میبینید حلقه تنگتر و تنگتر و تنگتر میشود. اگر مدام در کار خدا ِانقُلت آوردی، خدا حلقهی تربیت تو را، کار تو را، همه چیز تو را، تنگتر میکند. اینجا هم بنیاسرائیل، هی پرسیدند که گاو چه جوری باشد؟ خدا فرمود : خیش نزده باشد، رنگش چنین باشد، یکدست باشد، (بقره: 69) …لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ؛ باشد و … . [+34] این آیه 71 را دقت بکنید که خیلی محوری است در این داستان. علت دموی من همین آیه است. (بقره: 71) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا… حتی یک رگه نداشته باشد و یک پارچه زرد فسفری باشد! تا به این جزئیات تبدیل میشود، حرف را نگاه کنید: …قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ… بنیاسرائیل گفتند: “حالا حق شد!” یعنی قبلش چی بود؟ حرفِ باطلی بود! یعنی حرف وحی از همان ابتدا وقتی در آسمانهاست، از این جنس که درمیآید، میشود جزو حرفهای باطل! باید آنقدر آن را زمین بیاوری، زمین بیاوری و زمینیاش کنی، اگر خیلی آن را زمینی کردی، حالا این شد حق! تازه شد حق! نه اینکه آن موقع حق بود! آن موقع این جور حرفها باطل بود. یعنی اگر معادلات سه بُعدی تو، آمد در دستگاه دو بُعدی (دستگاه معادلاتی قابل فهم من)، ولو اینکه به زهرمار تبدیل شد، حالا شد حق! و قبل از این اینها اباطیلی است که شما داری میگویی! و چرا؟ چون اگر معادلات سه بعدی در دستگاه دوبعدی بیاید تغییر دیمانسیون میدهد و دیگر اصلاً آن [معادلات اولیه] نیست! این نکتهاش است که مهم است. این نکته، نکتهی محوری داستان بقره است. [+36] بعدش هم این بدبختها رفتهاند [دستور را] انجام دادهاند، ولی با چه مختصاتی؟! با همین مختصات ذهنی که “آقا! وحی را به تمامِهِ اگر توانستی در سلولها و مولکولها ببینی، یعنی در مقدار قابل فهم من، قبول میکنم؛ من آسمانی آن را قبول نمیکنم ولی اگر اینقدر آن را آوردی پایین و در دستگاه x-g من قرار گرفتی، من میگویم: حالا شد حق![12] 3-2-2- دستگاه معادلاتی خدا، غیرقابل فهم برای منطق مادی[+37] به عنوان کامنت باید یک موقعی سر آن بحث کنیم این را که دستگاه ما غیر قابل توجیه برای عقلای امروز است. این را بدانید! دستگاه فکری ما را نخواهید موجّه جلوه بدهید! موجّه نیست؛ یعنی برای فهم دو بعدی هِی نگو مخروط! آن چیزی که او [در فهم دو بعدیاش] میفهمد، دایره است. اصلا ًبرای او غیر قابل توجیه است که مخروط یعنی چه. شما یک صفحه بکش و هی حرف از مخروط بزن برای کسی که چشمش دو بعدی است! او خواهد گفت که “این دیوانه چه میگوید؟!” هی میگوید این مخروط است در حالیکه این دایره است” بعد تو میخواهی او را توجیه کنی میگویی “این دایره است ولی یک چیزی آن را پر میکند” و او میگوید: “دایره چیزی را پر نمیکند. این یک منطق غیرقابل توجیه است؛ چون دایره یک چیز مسطح است.” میخواهم به شما بگویم که تغییر دیمانسیون یعنی همین!یعنی اینکه شما در یک دستگاه دیگر هستید که یک محور z دارد ، محورش «غیب» است و این را نه تنها آنها نمیفهمند که خودمان هم نمیفهمیم! چون که اصلاً محور z آن، غیب است؛ یعنی خیلی دیده نمیشود و براساس یکسری وعدههاست. برای همین است که در سوره بقره حرف آخر را همان اول زده و گفته (بقره: 3) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب… گفته تعریف متقی همین است: متقی آن کسی است که غیب را باور کند. غیب را باور نمیکنید؟ پس اصلاً در دستگاه من نیستید. غیب هم یعنی غیب؛ این نیست که بگویی: بله! این تعداد ملائکهی الهی قرار است بیایند و این مقدار هم سپاه رعب میآید، ترکیب میکنیم با این مقدار از بادهایی که قرار است بیاید و جنگ را پیش میبریم! اصلاً این جوری نیست! و فقط «اعتماد به وعده» است. [+40] وقتی از رود نیل خواستند رد بشوند حضرت setting[13] عصا را نگاه نکرده بود که ببینید الان که این عصا را به رود بزند، رود را باز میکند! بعد مثلاً دو بار هم توی حوض امتحان کرده باشد ببیند آیا واقعاً باز میکند؟! نه بابا! ایستاده کنار رود نیل وگفته (شعراء: 62) قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ؛ خدا با ماست و این حل میشود. آدم فکر میکند آخر دیوانه! یک ملت را گذاشتی سر کار؟! (شعراء: 61) فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ… وقتی آن دو گروه [بنیاسرائیل و فرعونیان] همدیگر را دیدند، [و فرعونیان اینقدر به آنان نزدیک شدند] بنیاسرائیل میگویند “گیر افتادیم” و حضرت میگویند: نه! گیر نیفتادیم. هرگز این گونه نیست! آیا واقعاً به یک معنای دیگری، این منطقی است؟! [+41] میخواهم بگویم شما را به خدا منطق دین را برای منطقهای مادی موجّه نکنید! چون موجّه کردنش یعنی خراب کردنش. چون یک محور z دارد که این محور z، اصلاً قابل فهم برای او نیست. بلکه قابل فهم برای خودمان هم نیست. فقط حسِّ باور است. یعنی ایمان به غیب است؛ یک غیبی هست که بالاخره همان غیب میآید یک کاری میکند دیگر! 3-2-3- قساوت قلب، نتیجه اعتماد نکردن به معادلات الهی[-42] (بقره: 71) قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ… حالا که آوردی سطح بحث را پایین پایین و به کف رساندی، حالا من میفهمم. میروند انجام میدهند و انجام هم میشود! با همین [سخت شدن] هم کارشان را انجام میدهند و هم وعده خدا انجام میشود [و مُرده، زنده میشود] که جا دارد آدم بگوید: آخیش اینها انجام دادند؛ [اما میفرماید] (بقره: 74) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَالِك… بعد از همین، اینجا قلوبتان قسی شد. [+42] پروسهی قساوت قلب نه به معنی گریه نکردن بلکه به معنی پایانِ گفتمانی است؛ [+78] اما چرا انبیائی بعد از قساوت قلب بنیاسرائیل فرستاد؟ با یک دقتی داشتم میگفتم این پایانِ گفتمانی است. وقتی دارد کار یک قوم برگزیده به پایان میرسد، انگار موتور را خاموش میکنند. این موتور یک سرعت اولیهای دارد. حضرت عیسیعلیهالسلام به عنوان یک حضرت مکمل و متمم میآید و میخواهد مجدداً یک جریان احیاگری را انجام بدهد. اینکه نسل بعدی بخواهد بیاید یک احیای مجدد بکند، این پایان گفتمانی است؛ یعنی اگر به این نقطه برسد دیگر کار یک قوم تمام است. حضرت عیسیعلیهالسلام میآید و باز دوباره میخواهد انصارُالله را تشکیل بدهد، حتی در جریان طالوت و جالوت و در جریان داوود و سلیمان یک حرکت دیگری، [یک احیاگریای] میخواهد انجام بشود، ولی این [قوم]، دیگر به پایان گفتمانیاش رسیده که اگر بخواهند هم در این گفتمان احیا بکنند، دیگر نمیتوانند! چون هی این بخشیده شده و بالا آمده، دوباره بخشیده شده و بالا آمده، اگر به لحاظ گفتمانی به این نقطه برسد، دیگر تمام میشود. [-80] حالا شما بگویید اگر کسی آمد و کل گفتمان را برگرداند؛ مثل اینکه فرض بفرمایید خدای نکرده الان اگر ما به آنجا میرسیدیم که انقلاب به لحاظ گفتمانی تمام شده بود! حالا نسل چهارم و پنجمی بلند میشوند، گفتمان 57 را یک بار دیگر از اول درست میکنند و ساختارها را دوباره میچینند، اینها اصلاً برگشتند به اصل گفتمان. اینجا پایان گفتمانیاش است؛ یعنی این قوم به جایی رسیده که دیگر تعیین تکلیف کرده و وضعیت معادلات آسمانی یا زمینی خودش را روشن کرده، و دیگر میخواهد روی زمین زندگی کند؛ این میشود پایان آن قوم به لحاظ گفتمانی. 3-2-3-1- قساوت قلب، موجب دینسازیهای تشکیلاتی[-43] قساوت قلب، آن چیزی است که با آن از این به بعد ماجرای دینسازی به صورت تشکیلاتی دارد انجام میشود. دینسازیهای تشکیلاتی در آیات مهم 75- 76- 77 – 78-79 هست که این آیات منحصر به فرد است. میدانید که «وَیل»؛ یعنی «وای»؛ مثلاً اگر موبایلت را ببرند، میگویی: «وای! کانتکتهایم پرید!» اگر ماشینت را ببرند، میگویی: «وای بدبخت شدم!» اگر بچهات را ببرند، میگویی «وای وای». تنها جایی که قرآن گفته «وای وای وای»، در تحریف و دینسازی تشکیلاتی توسط علماست؛ یعنی دین دیگر کنار گذاشته شده و پایانِ گفتمانی است ولی این جور نیست که بگویند ما برگشتیم! حالا شروع میکنند به ماجرای تحریف که همان حرفها را به صورت قاعدهمند بیاورند در حرفهای سطح پایینتر و برگردند به همان مزخرفاتی که در ذهنشان بوده. یک عده این وسط، صحیفه نور امام و قرآن و روایات را جلویشان بگذارند و شروع بکنند یک پرونده جدیدی باز بکنند؛ اینها پروندههای پیچیدهی نفاق است. رابطهی مؤمنین را از «اصل کتاب» قطع کنند و بگویند ما بین خدا و شما واسطه، ببین ما الان چه میگوییم؟! 3-2-3-2- هبوطِ از غیر خشیت، هبوط قساوتآور[+46] آیهی 74 میگوید: (بقره: 74) …وَ إِنَّ مِنهَْا لَمَا يهَْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ الله… یکسری سنگها هستند که از خشیت خدا پایین میافتند. خُب شما الان توجیه کن! یکسری سنگها هستند که از خشیت خدا پایین میافتند. بعضی سنگها هم مثل سنگ پایین میافتند! هبوط با هبوط فرق دارد. کسی هست که دارد چیزهایی را قبول میکند از سر خشیت، از سر تقوی، از سر ایمان به غیب، این افراد مثل بعضی سنگها، از سر خشیت خدا پایین میافتند. یکسری سنگها هستند مثل پیرمردی که دارد یواش یواش یاد آخرت میافتد از سر این است که دیگر شهوترانی بلد نیست! دیگر کارش تمام است، اینها «مِنْ خَشْيَةِ الله» پایین نمیآیند، اینها هبوطِ من خشیه الله ندارند، همینجوری، بیشعور، پایین میآیند. میدانید که واقعاً بعضی سنگها باشعورند و بعضی سنگها بیشعورند؛ ولی ما فکر میکنیم که سنگ که سنگ است. اصلاً ما روایت داریم که سنگ مسجد را از مسجد نبرید؛ مثلاً نبرید در نانوایی سنگکی بیندازید. دلیلش چیست؟ «لِأنّها یُسَبِّح» چون آن سنگ اهل تسبیح است. سنگی که رفته در مسجد، شوخی نیست؛ الکی یک سنگی در مسجد نمیرود. این سنگ، مسجدی است! این سنگ مسجدبرو است. پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله میفرمایند: یک سنگی بود قبل از اینکه من مبعوث شوم به من سلام میداد و میگفت: «السلام علیک یا رسول الله». بعد میگویند: «وَ إنّی لاَعرِفَهُ الآن»؛ «من الان هم این سنگ را میشناسم، خیلی سنگ با معرفتی است!» انگار که یک آدم است. یعنی این سنگ اینقدر با شعور بوده که رسالت پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله را میفهمیده! [+49] تا چه کسی هبوط کند و با چه انگیزهای هبوط کند. با چه انگیزهای کار را انجام بدهد. ما گاهی اوقات با مسیر الهی تقاطع پیدا میکنیم. آیا غیب را باور میکنیم یا نه؟ [+49] بعضی میآیند میگویند: “حاج آقا! من باید ته این حکم را در بیاورم تا قبول کنم.” میپرسم: “تو واقعاً این جوری حکمها را قبول میکنی؟” میگوید:”بله!” میگویم: “پس تو عبد خودت هستی، عبد خدا نیستی؛ چون اگر تهاش را برای خودت درنیاوری و نفهمی، قبول نمیکنی، پس تو عبودیتت برای خدا نیست، تو عبودیتت برای خودت است.”[14] اصلاً شیطان به خدا گفت: خدایا! من را معاف کن از این کار، من چنان عبادتی بکنم که ملائکه دیگر لنگ را پهن کنند! خدا گفت: «إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ لَا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُ»[15]؛ من میخواهم عبودیت بشوم از جایی که خودم میخواهم نه از جایی که تومیخواهی. تو کاری را که من میگویم بکن! از خودت درنیار! [-51] چقدر عرفانها که آدمها از خودشان درآوردند! در دانشگاهِ یک شهرستان رفته بودم، طرف دیدکه ما اهل آواز هستیم، گفت: “حاج آقا من گیتار میزنم ولی من نماز نمیخوانم.” بعد گفت: “من به جای نماز گیتار میزنم! من اینجوری به خدا نزدیک میشوم”. گفتم: “همان خدایی که میخواهی به او نزدیک بشوی، گفته نماز بخوان!” گفت: “ولی من گیتار میزنم.” گفتم: “پس واقعاً شک کن که میخواهی به خدا نزدیک بشوی.” آدم باید شک کند که آیا واقعاً میخواهد به خدا نزدیک بشود یا نه؟! 3-2-3-3- تحریف کتاب، نتیجهی قساوت قلب[-52] هبوط من خشیه الله با هبوطِ بیشعور فرق دارد؛ یعنی میگوید : ممکن است که اینها کار انجام بدهند، ولی بیشعورند! این هبوط که از خشیت نیست. من اصلاً این را نمیخواهم. هبوط من غیر خشیت که اتفاق میافتد و در آن عبودیت نباشد، نتیجهاش این میشود که در آیه 75 خدا به پیغمبر میگوید: ای پیغمبر چی فکرکردی؟ فکر کردی ایمانی در کار است؟ ابداً! اینجا بحث قساوت قلب است. (بقره: 75) أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ… فکر میکنی ایمان میآورند؟ این طرف بعد از اینکه میفهمد، دست به تحریف میزند. [-53] این فریق را بحث کردند و مشخص است که فریق کسانی هستند که متن دین را خوب میفهمند. در سوره مائده داشت که یک عده هستند که (مائده: 41)…سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ… خوب گوش میکنند، تحلیل میکنند که ببینند چه جوری میشود قبول نکرد! مینشینند و برای آن، کار میکنند.[16] [-55] (مائده: 41)…سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ… یک عده هستند «اتاق فکری»، عقب ایستادند و اصلاً پیش تو نمیآیند. اما یک عده پیش تو میآیند که حرف را دقیق بشنوند و تحلیل کنند بدهند به آن اتاق فکر پشت، که آنها دیگر خدای تحلیل و برنامهریزی هستند. بعد تو آدمی هستی که «يَأْتُوكَ»؛ یعنی این آدم حد فاصل میتواند بیاید ولی آنکه پشت صحنه دارد تحلیل میکند که نمیتواند پیش پیغمبر بیاید! این میشود همان جریان نفوذ که میرود پیش پیغمبر و میآید، مطلب گوش میکند، تحلیل میکند، بعد در تحلیلها پشت سرش میروند در اتاق فکرها که آنها تحلیل کنند که چه جوری میشود پیچاند؟![17]بعد هم اینها «سامع» نیستند، «سَمَّاع» هستند؛ یعنی خوب گوش میدهند. خوب فکر میکنند. خوب تحلیل میکنند. یک فریقی هستند که «مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ»، که وقتی این طرف، حرفها را در میآورد، شروع میکند به تحریف کردن! بعد خودش را میگذارد حد فاصل [خدا و مردم]. 4- نقد قرآن به «حدفاصل» قرار گرفتن بین خدا و خلق[+56] از آیه 78 شروع میکند آرزوسازی برای اینها: (بقره: 78) وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ؛ شروع میکند یکسری اُمنیّه و آرزو درست میکند برای سطحهای پایینها. بعد میگوید: (بقره: 79) فَوَيْلٌ لِّلَّذِين… وای! اینها حرف را دستنویس میکنند، رابطه را قطع میکنند با «متن اصلی» و این، خودش میشود حد فاصل. [+60] -من شروع میکنم یک بحثی را باز میکنم؛ چون بحث «حد فاصل» در بحثهای قرآنی بحثی مهم و محوری است. 4-1- دسترسی به متن توسط مردم، معیار حدفاصل نبودن علما[+63] این سؤال مطرح میشود که از کجا معلوم که علمای ما همین جوری نیستند؟! یعنی بیایند بگویند اینکه ما میگوییم درست است! یک آیهای هست که دارد: (توبه: 31) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ…[18] یعنی دانشمندان یهودی و دانشمندان مسیحی را، ربّ من دون الله گرفتند. مفصّل این بحث در بحث «سیستم تفرقه» و «حد فاصل» است که میخواهم بگویم. خلاصهاش اینکه یک عده یهودی و مسیحی مسلمان شدند، آمدند به پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله گفتند: “یا رسول الله! ما که مسلمان شدیم ولی ما احبار و رهبان را أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ نمیگرفتیم و چنین بساطی نداشتیم. شما چنین گفتید ولی ما چنین چیزی را نمیگفتیم.” حضرت گفتند: “مگر این جوری نبوده که حرف علمایتان را گوش میکردید و اصلاً کاری به این نداشتید که این حرف خداست یا حرف خدا نیست، مستقلاً این حرف را گوش میکردید!؟” گفتند: “بله!” حضرت گفتند: “این یعنی «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ».” حتی ممکن است آن، حرف خدا بوده باشد! [+65] یک چیزی را من اینجا تذکر بدهم و آن اینکه من همیشه میگویم وظیفهی علمای دین این نیست که خودشان را در وسط و حد فاصلِ بین خدا و خلق تعریف کنند. اتفاقاً وظیفه دارند دست خلق را بگذارند توی دست معارف خدا. اگر جسارتاً میگویم در کلاس قرآن، قرآن دستتان باشد به خاطر این است که بگوییم خدا دارد این را میگوید نه اینکه من دارم میگویم. 4-2-حدفاصل سازی موجب کج فهمیِ بحث شفاعت[+57] من روی این «حد فاصل» عنایت دارم، برای اینکه بعداً در قرآن در بحث شفاعت، «انثی بودن ولد» یک بستهی بزرگ معنایی دارد که چه جوری حدفاصلسازی صورت میگیرد و شما رابطهات با «اصل»، «متن»، «خدا»، قطع میشود و با چیزهای دیگری پر شود؛ با تفسیر ما و اینکه «من چه میگویم؛ اینکه قرآن و تورات چه میگوید را ول کن! ما میفهمیم چه میگوییم!» اینها دستمایه بحث شفاعت از نوع طراحی آنها و دستمایه طرح بحث ولد هست. شما اگر آیات قرآن را ببینید، تعجب میکنید ازاینکه چرا قرآن نسبت به بحث ولد اینقدر موضعگیری کرده و خواهی گفت: حالا خدا بچه داشته باشد، مگر طوری میشود؟! قرآن یک موضعگیریهای سنگین کرده به خاطر اینکه این بحث علمی دستمایهای قرار میگیرد برای بحث حاکمیتی – سیاسی – اجتماعی! [+58] (بقره: 79) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ؛[19] وای وای وای که چکار دارند میکنند؟! [+66] نوع استفاده از بحث شفاعت اشتباه دارد تلقین میشود. اگر در ادعیه نگاه کنید در دعای ابوحمزه دارد: «الحمد لله الذی کلما انادیه شئت لحاجتی و اخلو به حیث شئت لسری بغیر شفیع فیقضی لی حاجتی»؛ شکر خدایی را که وقتی بدون شفاعت هم او را میخوانم جوابم را میدهد. استفادهی از شفاعت، استفادهای است که در آن «خدا» کاملاً درشت دیده شود. اگر یک نفر جلوی ضریح امام رضاعلیهالسالم میرود و بگوید: “یا امام رضا به حق آبرویی که پیش خدا داری، از خدا بگیر بده به من!” این درست است، یا بگوید: “یا امام رضا به آبرویی که تو پیش خدا داری به خدا بگو که خدا به من بدهد” این هم درست است، یا بگوید: “ای خدا تو را به آبروی این امام رضا فلان چیز را به من بده!” این هم درست است، یا بگوید: “ای خدا تو را به آبروی امام رضا بده به امام رضا که بدهد به من!” این هم درست است، ولی اگر بگوید: “یا امام رضا! خدا که نمیدهد لااقل تو بده!” [خندهی حضار] این حرفِ خندهدار، محتوای خیلی از دعاهاست. یعنی لایههای عقب طرف را که باز میکنی، میبینی چنین تلقیای دارد؛ 4-2-1- تلقی اشتباه از شفاعت، تنه به تنهی بتپرستی[-68] لذا در بحث شفاعت یک نکتهی جدی این است که شما دارید جفت میشوید[20] که بروید پیش خدا؛ یعنی از آبروی شفیع، کمک میگیری. دیدهاید کسی میگوید: آقا بیا با هم برویم پیش فلانی. اینجا هم با هم میرویم پیش خدا، نه این نوع استفادهای که ما داریم میکنیم و مثلاً ائمه حد فاصل بین ما و خدا هستند! این همان سبک بتپرستی است که در میان بتپرستها بوده و در میان بوداییها و هندوهای امروز هم هست. من در تایلند و هند با علمای آنها صحبت کردهام. این [طرز تفکر]، اصلاً ریشهی بتپرستی است. کافی است که کسی این فکر را بکند که گزارهی «اینها واسطهی فیض هستند» به این معنی است که خدا به اینها میدهد و اصلاً رابطه ما با خدا قطع است و اینها به ما میدهند! من با یکی از قریبالمرجعیتهای این بوداییها در تایلند صحبت میکردم، میگفت: این بودا واسطهی فیض ماست.[21] [+70] این ارباب من دون الله و بحث شفاعت، همهاش باید آدمها را گره بزنند به «خدا»، به «متن»، نه اینکه خودشان را بکنند حد فاصل. ضمن اینکه اگر اندیشهی ما درست است به برکت خود شریعت اسلام است. الان کسی که رفته از مرجعی تقلید میکند، فکر میکند مرجع تقلید از خودش دارد میگوید یا اینکه مرجع تقلید دارد درس میخواند که استنباط بکند و بگوید؟ آیا کلاً خودش دوست دارد یک حرفهایی را بگوید یا اینکه استنباط میکند و میگوید؟ اگر استنباط میکند و میگوید، معنیاش این است که منِ مرجع بروم بگردم ببینم حرفِ دین چیست و آن را بگویم. اگر یک لحظه فکر بکنیم که یکی از این مراجع میخواهد از خودش حرف بزند و کلاً بگوید: “نظر من این است، . کاری به استنباط ندارم”، تمام مرجعیتش زیر سؤال میرود، پس این نکتهی مهمی است. [-59] از این عبارتها میگذریم. من مجموعاً [در جلسات پیش رو] باید یک دوربرگردانهایی بگذارم که قسمتهایی از بحثهای قبل اینجا فراموش نشود. پرونده بنیاسرائیل دارد با این آیات بسته میشود : (بقره: 122) يَابَنىِ إِسْرَءِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتىَِ الَّتىِ أَنْعَمْتُ عَلَيْكمُْ وَ أَنىِّ فَضَّلْتُكمُْ عَلىَ الْعَالَمِين؛ (بقره: 123) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ؛ صلوات! [1] . شفاعت در لغت، از ماده شفع و شفیع گرفته شده و به معنای جفت در مقابل فرد است. [2] . مسلماً من جانشينى در زمين قرار خواهم داد. [3] . و به اين درخت نزديك نشويد. [4] . پس هر دو [به سبب وسوسه شيطان] از ميوه آن [درخت] خوردند… و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و [از رسيدن به آنچه شيطان به او القا كرده بود] ناكام ماند. [5] . شما را بر جهانيان برترى دادم ]به جهت پیامبران زیادی که برایتان مبعوث کردم[. [6] . و شما را حاكمان و فرمانروايان ساخت، و به شما نعمت هاى ويژهاى داد كه به هيچ يك از جهانيان نداد. [7] . و بىترديد آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده بر سركشى و كفر بسيارى از آنان مىافزايد. [8] . قلابی، جعلی [9] . طرف میخواست بیاید قرارگاه میگفت چرا خیابان انقلاب دوربرگردان ندارد؟ گفتم: کلاً انقلابها دوربرگردان ندارد. کلاً باید همان جوری بروی. اگر در دوردستها یک دور برگردانی پیدا کردی، دیگر از مسیر خارج میشوی و دشمن سرسخت همان مسیر میشوی. [10] . (بقره: 58) وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكمُْ خَطَايَاكُمْ وَ سَنزَِيدُ الْمُحْسِنِين؛ [11] .[-27] فکر نکنید دارم انقلاب خودمان را میگویم! که وقتی سال 69 خواستند برای سپاه ساختار و آیین نامه بنویسند، همین سپاهی که این جوری تشکیل شد، آمدند گفتند: ساختارها و آیین نامه و روابط سازمانی و تشکیلات بروکراسی و همه اینها را از کجا بیاوریم؟ عبدالله نوری خائن با آقای هاشمی دُمشان را به هم گره زدند و گفتند: همین که در ارتش هست. آوردند همین را که درارتش هست [در سپاه] پیاده کردند. امروز از فرماندهان بزرگ سپاه به ما میگویند: آقای قاسمیان! بیایید این انقلاب را از ما بگیرید، ما دیگر نمیتوانیم نگه داریم! بعد خود آقا عزیز گفت: من سال 85 به آقا محسن رضایی گفتم: آقا چرا گذاشتید همان ساختار ارتش در سپاه پیاده شود؟! گفت: “من فکر کردم نظر آقا ادغام این دو نهاد است، گفتیم ما هم مسلط بشویم به این روابط سازمانی که اگر ادغام شد ما متولی آن بشویم!” [12] . دیدهاید بعضی از این چیزها ذوق میکنند؟! مثلاً در آزمایشهای فلان پروفسور اگر روی آن اسم خدا را نوشتی، سلولهای آب منظم میشود و اگر فلان نوشتی، فلان جور میشود؛ یعنی اثبات خدا را باید برداری بیاوری در آزمایشهای پروفسور ایموتو! [13] . تنظیمات [14] . مبحث سؤال داشتن [+72] نکته این است که شما که سؤال داری نسبت به این کاری که خدا دارد؛ یعنی میگویی من انجام میدهم ولی سؤال دارم، شما سؤال چه جوری داری؟ آیا سؤالت این است که آیا واقعاً این را خدا گفته؟ خُب! این سؤال خوبی است. ولی یک موقع پس از اینکه معلوم میشود که امام صادقعلیهالسلام این را میگوید و شما باز هم سؤال داری، این دسته سؤالات مذموم است. این را من باید مفصل در قرآن به شما نشان بدهم. کسی سؤالی که اینجاها میکند نشانی است از شکی که دارد. ولی یک موقع نشان از شکّش نیست؛ مثلاً این سؤال که زکات، فقه المقاصدش کجاست؟ تا ما برویم در خود متون بگردیم ببینیم زکات چه مقاصدی را میخواهد پوشش بدهد. اصلاً بحث تردید نیست. ولی اگر از سر تردید باشد مذموم است، حتی اگر نوحعلیهالسلام سؤال کند حتی از سر غیر تردید! [-74] سؤال کردن همیشه خوب نیست. بعداً در آیاتی از قرآن مفصل به شما نشان خواهم داد که «سؤال کردن» حتی «اذن و اجازه گرفتن از رسول» نشان بیتقوایی است. در سوره توبه این بحث مفصل آمده که پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله میگوید بروید جنگ! مثل اینکه آقا دستور میدهد که حوزه ها بایداینجوری باشد ولی بعضی میگویند نه! ما باید استمزاج بکنیم که این کار را باید الان بکنیم یا نه؟! آیه دارد: (توبه: 44) لَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ… کسانی که مؤمن هستند نمیآیند از تو اجازه بگیرند که برویم جنگ یا نرویم؟! برای چه هی میآیی اجازه میگیری؟! طرف میگوید: نه! من باید بدانم دقیقاً نظر حضرت آقا در این زمینه این است که من این کار را بکنم؟ بعد میفرماید: (توبه: 45) إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ… چه کسانی میآیند اجازه جنگ میگیرند؟ کسانی که ایمان ندارند. یعنی گاهی «اذن»، علامت بیایمانی میشود. چون گفتهاند: ملت! بلند شوید بروید جنگ تبوک، حالا مدام میخواهد اجازه بگیرد! معلوم است که ریگی به کفشت هست یا شک داری! [-76] ای نوح! چرا سؤال میکنی؟ بعد از اینکه طوفان تمام شده و آمده نشسته روی کوه جودی به خدا میگوید: یک سؤال! مگر شما نگفتی «اهلک»[14]؟! «إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» پسر من از اهل من بود، چرا نجات پیدا نکرد؟ اول خدا جوابش را میدهد (هود: 46) …إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ… بعد هم میگوید …فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ… چیزی را که نمیدانی، نه اینکه درخواست نکن! چون که ماجرا تمام شده بود و بچه نوح مُرده بود، یعنی تو چیزی را که نمیدانی سؤال نکن! [-77] گاهی یک جایی سؤال بد است. گاهی درخواست، بیمعرفتی است و درخواست نکردن با معرفتی است. یعنی بستگی دارد به کاری که طرف میکند. یعنی این «تسلیم» مهم است. برای چه میگویند دعای سحر یکی از اعظم دعاهاست؟ «اللّهم اِنّی أسألُکَ مِن (x) ایکسُکَ به ماکسیمها و کُلُ ایکسُکَ ماکسیمم» کل دعا این است. حالا شما هر چه میخواهی جای X بگذار! بعد هم دعا تمام میشود و میبینی چرا هیچ چیز هم از خدا نخواستی! یکی به ما میگفت: “حاج آقا! این دعا سر کاری نیست؟!” هی داریم میگوییم ای خدا تو کاملی و همه چیزت کامل است، بعد هم حمد و شکر بابت تمام اسماءت. ته دعا این است که خدایا من میخواهم خدا بشوم، چه کار باید بکنم؟ میگویند این بزرگترین دعاست. بستگی دارد که چه کسی در چه رتبهای چرا سؤال میکند؟ چرا اذن میگیرد؟ با چه روحیهای دارد این کار را انجام میدهد؟ همه اینها ماجرای اذن و سؤال است. [15] . تفسیر قمی، ج1، ص42 [16] . [+53] من امروز در 26 مهر سال 97 اعلام میکنم یک جوری مستشرقینِ بیشرف دارند بحث تاریخ اسلام ما و روایات و احادیث ما را کار میکنند که ده سال بعد منِ آخوند برای اینکه حدیث بفهمم و تاریخ اسلام بدانم باید انگلیسی بلد باشم! دیگر متون خود ما جواب نمیدهد! اینقدر که دارند کار میکنند! و با زاویه دید خودشان. او دارد تحلیل میکند نه برای اینکه بداند ماجرای تاریخ اسلام ما چیست، بلکه (مائده: 41)…سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ…، خوب گوش میکند تا ببیند چه جوری میشود عمل نکرد. [17] . آیا احساس نمیکنید قرآن زنده است؟ قرآن یک متن زنده است. برای ثواب قرآن نخوانید! [18] . آنان دانشمندان و راهبانشان و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به خدايى گرفتند. [19] . پس واى بر كسانى كه با دستهاشان نوشتهاى را مىنويسند، سپس مىگويند: اين [نوشته] از سوى خداست. تا با اين [كار زشت و خائنانه] بهايى ناچيز به دست آورند پس واى بر آنان از آنچه دستهاشان نوشت، و واى بر آنان از آنچه به دست مىآورند. [20] . شفاعت در لغت، از ماده شفع و شفیع گرفته شده و به معنای جفت در مقابل فرد است. [21] . [+69] خیلی چیزهایی هم که اینها میتراشند و بعضی فکر میکنند که اینها چه احمقهایی هستند، یک منطق پشت سرش است. حتی پرستش عجیب و غریبی که آدم شرمنده میشود بگوید، محتوا دارد؛ در مکتب بوداییها میشود مکتب آلتپرستها (جمیستها) و در روسیه میشود عروسک ماتروشکا (عروسکهای زایش) که ایرانیها نمیدانند چیست و فکر میکنند نمکدان است، آن را دکور میکنند. ولی همین یک فلسفه علمی دارد! |