جلسه شصت و یکم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

باسمه تعالی

پیاده‌سازی مباحث مطرح شده در جلسهی 61 تفسیر سوره‌ی مبارکه‌ی بقره

حجت‌الاسلام و المسلمین قاسمیان  5شنبه 27 مهر 96

آیات اصلی: 75،78،79 بقره

کلمات کلیدی اصلی: فریق، تحریف از موضع، شرح صدر للاسلام، قساوت قلب، اُمّیون، استضعاف، تقلید، فطرت.

کلمات کلیدی فرعی: خارج کردن آیات از سیاق، هجرت در راه خدا، مذمت تقلید یهودیان، قریه، گردوخاک کردن در زندگی دیگران.

بخش اول – گزارش کوتاه

جلسه‌ی این هفته، همزمان با ایام محرم، به مدت حدوداً 1 ساعت 20 دقیقه در محل مسجد امام رضا (علیه السلام) برگزار شد. بحث قرآنی با محوریت آیات 75و 78و 79 سوره‌ی مبارکه‌ی بقره (أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ ﭐللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛(75)/ وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ ﭐلْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ؛(78) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَکْتُبُونَ ﭐلْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ ﭐللَّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَکْسِبُونَ؛(79)) مطرح شد. و در پایان نیز، بحثی اخلاقی طرح گردید.

در ابتدا با توجه به مفهوم کلی آیه‌ی 75، بیان شد که تا وقتی فریقی در جامعه هستند (همان ملأ یا خواص) که در حالیکه مطلب را می‌دانند، آن را تحریف می‌کنند نباید امیدی به هدایت آن جامعه داشت (أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ…). سپس به بحثی راجع به تحریف از موضع پرداخته شد. با توجه به فقرات …ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ… (75 بقره) و …يَکْتُبُونَ ﭐلْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ ﭐللَّهِ (79 بقره)، کار این فریق، «تحریف از موضع» دانسته شد. یعنی آیات را برمی‌دارند و در موضعی مخالف آن استفاده می‌کنند. در این میان توضیحی داده شد که خارج کردن آیات از سیاق و استفاده‌ از آن در سیاق دیگر توسط اهل‌بیت، با تحریف از موضع متفاوت است. خارج کردن آیات از سیاق، بدلیل ظرفیت‌هایی است که در آیه وجود دارد. در نهایت هم گفته شد که «قساوت قلب»، باعث می‌شود تحریف از موضع اتفاق بیفتد (…وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ ﭐلْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ…،13 مائده)

پس از آن به بررسی نسبت عوام و فریق پرداخته شد. با توجه به فقراتِ «وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ ﭐلْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ(78 بقره)» و سپس «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَکْتُبُونَ ﭐلْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ… (79 بقره)» بیان شد که اُمّیون هم مورد عتاب و خطاب هستند، اما قرآن می‌فرماید وای بحال علما. قرآن ضمن اینکه آن گناهانی که فریق می‌کنند را با مردم قابل قیاس نمی‌داند، ولی از یک طرف توجیه مردم را هم قبول نمی‌کند. حتی توجیه «استضعاف» هم از نظر قرآن قابل پذیرش نیست. وقتی عده‌ای در بیان اینکه چرا ستمکار شدید، بهانه‌ی استضعاف را می‌آورند، خطاب می‌شوند …قَالُواْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ ﭐللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا… (97 نساء). (البته استثنائاتی وجود دارد، این توجیه از طرف کسانی پذیرفته می‌شود که حقیقتاً ناچارند …إِلَّا ﭐلْمُسْتَضْعَفِينَ… …لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا؛ 98 نساء). گفته شد اینکه عده‌ای بگویند ما را گمراه کرند، ما را گول زدند، ماهواره‌ها نگذاشتند و … این از نظر قرآن پذیرفته شده نیست. این‌ها درست است بسترهای جدیدی برای انحراف ایجاد کرده، اما در عین حال بسترهای فراوانی هم برای هدایت هم وجود دارد.

پس از آن آیاتی بیان شد که در آن در قیامت پیروان کفر(عوام) زبان به گلایه از پیشوایانشان(فریق) می‌کنند و درخواست عذاب بیشتر برایشان دارند، اما قرآن حرف آن‌ها را نمی‌پذیرد و می‌فرماید … لِکُلٍّ ضِعْفٌ…(38 اعراف) عذاب هردو دو برابر می‌شود. (البته دو برابر 2 می‌شود 4، و دوبرابر 2000 می‌شود 4000، این دو با هم متفاوتند). در ادامه نیز آیات دیگری در همین زمینه بیان شد.

پس از آن دو دلیل برای نپذیرفتن توجیه استضعاف، بیان شد:

اول، بحث تقلید؛ این استدلال که از بزرگان و علمایمان تبعیت کردیم و آن‌ها ما را گمراه کردند،((67 احزاب) وَقَالُواْ رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا ﭐلسَّبِيلَاْ؛ رد شد. در همین زمینه بحث تقلید آغاز شد. ابتدا روایت مفصلی خوانده شد مبنی بر اینکه به این دلیل تقلید یهودیان از علمایشان مذمت شد که آن‌ها با اینکه می‌دانستند فقهایشان فسق دارند، اما باز هم از آن‌ها تقلید می‌کردند. بر این اساس اگر کسی، فسق فقیهی را بداند و از او تبعیت کند، مورد مذمت است و توجیه او پذیرفته‌شده نیست. در ادامه‌ی روایت، تقلید از کسی پذیرفته شد که صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَي هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ باشد.

دوم، بحث فطرت؛ گفته شد که انسان‌ها متولد بر فطرت شدند. سپس با توجه به آیاتی مثل بَلِ ﭐلْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ(14 قیامت)، یا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (8 شمس)، گفته شد که فجور و تقوا را نفس می‌فهمد. حتی اگر انسان فطرت را لگدکوب کند، باز چون نقش آن در لوح نفس حکاکی شده است، اثر آن باقی خواهد ماند. پس این توجیهات پذیرفته شده نیست.

پس از آن با توجه به فقره‌ی (وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ… 78 بقره)، بحث اُمّی آغاز شد. گفته شد که از نظر قرآن، اُمّی و بیسواد بودن، به محروم بودن از وحی برمی‌گردد. سپس بیان شد که در عین حال که نسبت اُمّی به مشرکین، وصف منفی است، اما این نسبت به پیغمبر، وصف مثبت است. یکی از دلایل اُمّی بودن پیغمبر، رفع شک مبطلون دانسته شد (48 عنکبوت) …إِذاً لَّـﭑرْتَابَ ﭐلْمُبْطِلُونَ. دلیل دیگر آن هم، این بود که پیغمبر که یکتای عالم است، باید دارای ویژگی‌های خاصی باشد. مثل اینکه ولایت پدر نداشته باشد و سواد خواندن و نوشتن هم نداشته باشد. در ضمن اینکه بیان شد درست است که پیغمبر خودش اهل کتب وحیانی نبود اما صاحب کتاب وحی است.کتابش مُهَیمن بر کتب دیگر است. نه درسخوانده و نه وحی خوانده، او مؤمن به دین حنیف ابراهیمی است. همان دین یکتاپرستی ابراهیمی. پس اُمّی بودن برای ایشان، شرافت است.

در اهمیت بحث وحی، گفته شد که در ادبیات قرآنی جایی «قریه» و روستاست که وحی در آنجا راه نیافته باشد. در عوض جایی که وحی در آن رفته باشد، «مدینه» نامیده می‌شود.

در پایان هم، موضوعی خارج از بحث قرآنی مطرح شد با عنوان گرد و خاک کردن در زندگی دیگران. در ضمن بیان روایتی، بیان شد که باید به شدت و دقت از این کار فاصله گرفت.

* بخش دوم – مباحث تفسیری

(75 بقره) أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ ﭐللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.

(78 بقره) وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ ﭐلْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ ؛

(79 بقره) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَکْتُبُونَ ﭐلْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ ﭐللَّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَکْسِبُونَ؛[1]

1- فریق (علما و چهره‌ها)

1-1- تحریف کلام از موضع، کار فریق

(-7) آیه‌ی 75 که عرض می‌کردیم این بود که شما فکر کردید این‌ها ایمان می‌آورند در حالیکه در میانشان، فریقی هستند که (75 بقره) …يَسْمَعُونَ کَلَامَ للَّهِ… حرف خدا را می‌شنوند و می‌دانند و می‌فهمند …ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛ در حالیکه مطلب را می‌دانند و فهم دارند، آن را تحریف می‌کنند. عرض کردیم منظور از «فریق»، علما و چهره‌هاست. این آیه نشان می‌دهد که کسی نباید طمع به ایمان جامعه‌ای ببندد که عالِم در این جامعه در حالیکه می‌فهمد، تحریف از موضع می‌کند. یعنی موضع قرآن و آیات را تحریف می‌کند. این بحث جلسه‌ی گذشته بود. اتفاقاً آیه‌ی 79 هم این را نشان می‌دهد: (79 بقره) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَکْتُبُونَ لْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ… پس واي بحال کسانيکه کتاب را با دست خود مي‏نويسند؛ تئوری‌سازی‌های خدایی می‌کنند و این‌ها را جای تئوری‌های خدا جا می‌زنند: …ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ للَّهِ… سپس می‌گویند این‌ها از جانب خداست. مردم هم که این چیزها را نمی‌دانند.

(+39) در آیات سوره‌ی مبارکه‌ی مائده عرض کردیم که تحریف کلام از موضع، در قرآن ممکن است. هفته‌ی پیش یک مثال خوب از آن درآمد. از اینکه چطوری می‌شود یک آیه را از وسط سوره‌ی انفال که سوره‌ی جنگ است با دست خالی(چون ماجرای جنگ بدر است) ، سوره‌ی سلحشوری است و اعتماد به نصرت الهی، این از موضع درمی‌آید و در موضع دیگری خوانده می‌شود: «عهدی پس از عهدی در فرض نقض عهد»!! این می‌شود مثال تحریف از موضع.

1-1-1-         تفاوت خارج کردن از سیاق توسط اهل بیت با تحریف از موضع

یک کاری اهل بیت می‌کنند که آیات را از سیاق خارج می‌کنند و حتی بسترهای مثبت و منفی‌اش را هم عوض می‌کنند. مثلاً این فقره از آیه (73 نساء)… يَا لَيتَنِي کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً، در قرآن در بستر منفی است. این در قرآن برای آدم‌های شل و ضایعی است که بقیه می‌روند جنگ و این‌ها نمی‌روند، بعد می‌گویند کاش ما هم با این مجاهدان بودیم و به فوز عظیم می‌رسیدیم و منظور از «فوز عظیم»، «غنائم» است. ولی این عبارت، توسط اهل بیت، از این بستر خارج می‌شود و در بستر مثبت استفاده می‌گردد. چون جمله تاب این را دارد. یا مثلاً (86 هود) بَقِيَّةُ ﭐللَّهِ خَيْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِينَ… مال آن چیزی است که تهِ ترازو مانده در داستان حضرت شعیب. ولی بدلیل آن ظرفیت‌ها و پتانسیلی که در آیه وجود دارد، از خودِ این قسمت استفاده می‌شود برای حضرت بقیه الله (عج).

اما تحریف از موضع، این کار نیست. دقت کنید که استفاده از آیه‌ی سوره‌ی انفال، با توجه به متن آیه و همچنین «محتوایی که دین دارد»، می‌شود تحریف از موضع. در محتوای دینی ما این نیست که در فرض نقض عهد مجدد بروید و عهد ببندید که طرف مقابل رسوا شود. البته اگر (75 بقره)… مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ باشد. نمی‌شود به کسی تهمت زد. ممکن است کسی نمی‌داند و در مورد این آیه اینطور فکر کرده.

1-1-2-        قساوت قلب، عامل تحریف از موضع

(-44) در سوره‌ی مائده عرض می‌کردیم که قساوت قلب را قرآن به این موضوع نسبت می‌دهد نه به گریه کردن یا نکردن. (13 مائده) فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ… اين پيمان را شکستند و به خاطر همين جرم بزرگ لعنتشان کرديم …وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً… و دل‌هايشان را به قساوت مبتلا نموديم که چکار کنند؟ …يُحَرِّفُونَ ﭐلْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ… کلام را از موضع خودش خارج می‌کنند و در موضع دیگری استفاده می‌نمایند که اصلاً به آن موضع سازگار نیست و اصلاً برای آن موضع نیامده است.

1-2-  نسبت مردم با فریق علما

(+8) اینجا یک سؤال مهم هست که آقا هم مطرح می‌کردند که بالاخره وضعیت مردم نسبت به فریقِ علما چیست؟ این ملأ و چهره‌ها که نصاب‌های امور دست این‌هاست و این‌ها تعیین کننده‌ی رفتار جامعه‌اند. در جلسه‌ی گذشته در سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف هم این را مفصل نشان دادیم که مخاطب انبیاء، خودِ مردم هستند منتها، مردم جواب نمی‌دهند؛ کسی که جواب از جانب مردم می‌دهد، ملأ هستند. این فریق که این فریق علمایی هستند که قلم بدست‌اند و این‌ها جواب می‌دهند، این‌ها مردم را اینطرف و آنطرف می‌کنند. بالاخره نظر قرآن راجع به اینکه یک عوامی را قبول می‌کند چیست؟

1-2-1-        عتاب و خطاب قرآن برای اُمّیون به مراتب کمتر از علمای تئوری ساز

(+9) در آیه‌ی 78 و 79 می‌فرماید یک سری یهودی هستند که این‌ها (78 بقره)وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ… اُمّی هستند که با آن‌ها نرم‌تر برخورد می‌کنیم. آن‌ها یک عده هستند که … لَا يَعْلَمُونَ لْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ… کتاب را نمی‌دانند مگر یک دسته آرزوهایی؛ آرزوهایی از این جنس که مثلاً «ما هرکاری بکنیم، می‌رویم به بهشت، احتیاجی به عمل چندانی هم نیست، بالاخره با ما طور دیگری برخورد می‌کنند و …» یک سری آرزو به هر جهت. … وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ؛ این‌ها دنبال یک سری گمان‌اند. حالا ممکن است این گمان‌ها مربوط به قیامت هم نباشد چراکه این گزاره‌ها ممکن است از این جنس باشد که اصلاً دنیای آن طرفی هم نیست. این‌ها دنبال یک سری گمان‌هایی هستند به تعبیر قرآن، دنبال یک سری ظن‌هایی هستند، دنبال تخمین‌هایی هستند. معلوم است که این اُمّیّون هستند، مورد خطاب و عتاب هم هستند، بعد می‌فرماید: (79 بقره) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَکْتُبُونَ لْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ… منتها وای به حال علما. کسانی که تئوری‌سازی می‌کنند. منظور از علما، آخوندها نیست. منظور کسانی هستندکه چهره‌های علمی‌اند و تئوری‌سازی می‌کنند، برای مردم برنامه‌ریزی می‌کنند. وای به آن‌ها.

1-2-2-       نظر قرآن: پذیرش فواصل بین علما و مردم و رد توجیه «استضعاف» مردم

(+11) قرآن فواصل بین آدم‌های درس‌نخوانده و عوام را با آد‌م‌های لیدر و رهبر را قبول می‌کند. همه نمی‌توانند لیدر و عالم شوند، همه هم عوام نیستند. در جامعه یک حالت طیفی هست که یک سری هستند لیدر فکری‌اند، یک سری عوامند. این یک واقعیت است که یک‌سری آدم‌ها مقلّدند. این‌ها در جریان‌ها حرکت می‌کنند. کارشان تقلید است. منظور تقلید شرعی نیست. اما یک سری آدم‌ها مرجع تقلیدند. منظور از مرجع تقلید بودن، مراجع عظام تقلید نیست. به هر جهت، مرجع تقلید هستند؛ بسترسازی می‌کنند، راه‌ها را درست می‌کنند، فکرها را درست می‌کنند و در این فکرها، عوام قدم برمی‌دارند. این یک واقعیتی است.

(-13) نکته این است که قرآن چه نوع برخوردی با هر گروه مقلِّد و مقلَّد (یا مرجع تقلید) می‌کند؟ ضمن اینکه آن گندی که آن بالایی می‌زند را با گند این پایینی‌ها قابل قیاس نمی‌داند. ولی از یک طرف هم اینقدر توجیه قبول نمی‌کند که عوام چیزی نمی‌دانستند، نمی‌فهمیدند و … که اینطوری شدند. یک همچین فضایی را هم قرآن با آن کنار نمی‌آید.

(+13) یک تعبیر در قرآن داریم با عنوان «مستضعف». (95 نساء) لَّا يَسْتَوِي ﭐلْقَاعِدُونَ مِنَ ﭐلْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي ﭐلضَّرَرِ وَﭐلْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ ﭐللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ… کساني که بدون عذر و علت از جهاد در راه خدا تقاعد مي‏ورزند با کساني که در راه او با مال و جان خود جهاد مي‏کنند يکسان نيستند[2] …فَضَّلَ ﭐللَّهُ ﭐلْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى ﭐلْقَاعِدِينَ دَرَجَةً… خداي تعالي مجاهدان با مال و جان خود را بر نشستگان از حيث درجه برتري داده …وَکُلًّا وَعَدَ ﭐللَّهُ ﭐلْحُسْنَى… خدا به هردو وعده‌ی حسن داده است و هر دو هم خوب‌اند ….وَفَضَّلَ ﭐللَّهُ ﭐلْمُجَاهِدِينَ عَلَى ﭐلْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً؛ اما به یک اجر عظیم، با همدیگر فاصله دارند.[3] (96 نساء) دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَکَانَ ﭐللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً؛ درجه‏هاي او مغفرت و رحمت اوست، و مغفرت و رحمت صفت خداي تعالي است[4][5]

(-17) (97 نساء) إِنَّ ﭐلَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ ﭐلْمَلَائِکَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ… کسانی که فرشتگان جانشان را می‌گیرند در حالیکه به خودشان ظلم کردند …قَالُواْ فِيمَ کُنتُمْ… گفتند در چه وضعیتی بودید؟ …قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي ﭐلْأَرْضِ… ما در زمین بودیم منتها مستضعف بودیم، یعنی ما را به زیر کشیده بودند، معارف نمی‌رسید، حرف حسابی حالیمون نبود، بین رفقای بدی بودیم و هزارتا دلیل برای انحراف. قرآن نمی‌پذیرد. می‌فرماید …قَالُواْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ ﭐللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا… مگر زمين خدا وسيع نبود و نمي‏شد به سرزميني ديگر مهاجرت کنيد ؟ این زمین خدا به این بزرگی، می‌رفتید یک جای دیگر. به جای این مجلس، این همه مجلس. می‌گویی من در خوابگاه افتادم با این‌ها، خب، برو یک اتاق دیگر. این که نشد دلیل. … فَأُوْلَـئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً؛ منزلگاهشان جهنم است که چه بد سر انجامي است. در درجه‌ی اول قرآن توجیهی به نام «استضعاف» را نمی‌پذیرد.

1-2-2-1-      استثنائاتی در پذیرش توجیه استضعاف

(+18) بله، یک کسانی که دیگر اصلاً هیچ چاره‌ای ندارند. انگار به عنوان یک استثنا، توجیه بعضی‌ها را می‌پذیرید که «به ما معارف نرسید، تحت قیمومیت کفر بودیم، چاره‌ای هم نداشتیم و …» : (98 نساء) إِلَّا ﭐلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ ﭐلرِّجَالِ وَﭐلنِّسَاءِ وَﭐلْوِلْدَانِ… مگر آن مستضعفيني از مردان و زنان و کودکان که …لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا؛ بیچاره‌اند و هیچ کاری از آن‌ها بر نمی‌آید. (99 نساء) فَأُوْلَـئِکَ عَسَى ﭐللَّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ… تازه خدا این‌ها را شاااید ببخشد. البته این «شاید» در مقام خدا، به نوعی «باشد» است. …وَکَانَ ﭐللَّهُ عَفُوّاً غَفُوراً.

1-2-2-2-     خود خدا، عهده دارِ اجرِ سختی‌های هجرت در راه خدا

(19) در آیه‌ی بعد هم می‌فرماید مهاجرت می‌کنی، صدمه می‌خوری؟ می‌میری؟ باشد! اجرش را می‌بری. زحمت می‌کشی؟ اجرش را می‌بری. یک بیلی به باغچه‌ی خودت می‌زنی این‌ها تنها در نگاه قیامتی درست می‌شود.: (100نساء) وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ ﭐللَّهِ يَجِدْ فِي ﭐلْأَرْضِ مُرَاغَماً کَثِيراً وَسَعَةً… و کسي که در راه خدا از وطن چشم مي‏پوشد و مهاجرت مي‏کند ، اگر به موانعي بر مي‏خورد به گشايش‏هائي نيز بر خورد مي‏نمايد …وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى ﭐللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِکْهُ ﭐلْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى ﭐللَّهِ… و کسي که هجرت‏کنان از خانه خويش به سوي خدا و رسولش درآيد و در همين بين مرگش فرا رسد ، پاداشش به عهده خدا افتاده. اگر مُردی، مُردی دیگر، اجرت با خدا. مگر این زندگی چه هست؟ زودتر زاییده می‌شوی به سمت قیامت. زودتر رسیده شدی، کأنه در هشت ماهگی رسیدی. بعد می‌روی سمت خدا …وَکَانَ ﭐللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً.

1-2-2-3-    ماهواره، تلگرام و …؛ بسترهای جدید برای انحراف یا رشد معارف؟

(+20) این عبارت «مستضعف» که اینقدر به کار می‌بریم، (باز عرض کردیم که ما که «قسیم النار و الجنه» نیستیم) ولی اینکه عده‌ای بگویند ما را گمراه کرند، ما را گول زدند، ماهواره‌ها نگذاشتند و … این از نظر قرآن پذیرفته شده نیست. این‌ها درست است بسترهای جدیدی برای انحراف ایجاد کرده، اما اگر کانال‌های تلگرامی هست که بستر جدیدی برای فساد درست کرده، همین‌ها هم بستر جدیدی برای معارف درست کرده است. کِی می‌شد خانمی، حین انجام کارهای منزل، یک فایلی از یک استادی گوش کند؟ باید بلند می‌شد می‌رفت سر کلاس درس. اگر این فسادها هست، ماه رمضان هم هست. اگر اینطرفی هست، آن طرفی‌اش هم هست. لذا شبهه‌ای به نام «استضاف» را قرآن خیلی قبول نمی‌کند.

1-2-3-      نمونه‌هایی از عدم پذیرش توجیه استضعاف در قرآن

1-2-3-1-     مثال اول؛ خطای فریق:گمراهی عوام و خطای عوام: تثبیت گمراهی، لذا لِکُلٍّ ضِعْفٌ

(+21) (38 اعراف) قَالَ ﭐدْخُلُواْ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِّن ﭐلْجِنِّ وَﭐلْإِنسِ فِي ﭐلنَّارِ… مي‏گوید با گروه‏هايي از جن و انس که پيش از شما درگذشته‏اند به جهنم وارد شويد …کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا… هر امتی که وارد جهنم می‌شود، لعنت می‌کند اشباه[6] خودش را. فضای لعنت‌های بین انسان‌ها، فضای جهنم است. ….حَتَّى إِذَا ﭐدَّارَکُواْ فِيهَا جَمِيعاً… و چون همگي در آنجا مجتمع شوند …قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ… پیروان در مورد پیشوایانشان اینطور می‌گویند: …رَبَّنَا هَـؤُلَاءِ أَضَلُّونَا… پروردگارا اينان ما را به گمراهي کشيدند …فَئَاتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِّنَ ﭐلنَّارِ… عذاب ايشان را از جهنم دو چندان کن …قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ… می‌فرماید هر دوتایی‌تان دو برابر عذاب دارید. دو برابر هرکدام البته فرق دارد. عدد 2 را دو برابر کنیم می‌شود 4، عدد 2000 را هم دو برابر بکنیم، می‌شود 4000. … وَلَـکِن لَّا تَعْلَمُونَ؛ شما نمی‌دانید. (39 اعراف) وَقَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ… پيشوایان‏شان به پيروان گويند: …فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ…هیچ فضیلتی شما به ما ندارید …فَذُوقُواْ ﭐلْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْسِبُونَ؛ اينک به سزاي اعمالي که مي‏کرديد اين عذاب را تحمل کنيد. به عبارتی خودتان عمل کردید می‌خواستید عمل نکنید. شیطان هم همینطور می‌گوید (22 ابراهیم) …فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُواْ أَنفُسَکُم… چرا من را ملامت می‌کنید؟ خودتان را ملامت کنید.

اینکه می‌فرماید (38 اعراف)… لِکُلٍّ ضِعْفٌ… یعنی به هرجهت شما هم انجام دادید، ما هم انجام دادیم. ما یک خطایی کردیم و آن این هست که گمراه کردیم. شما هم یک خطایی کردید و آن اینکه گمراهی را تثبیت کردید؛ خطای تثبیت گمراهی.

1-2-3-2-    مثال دوم، فضای دشمنی جهنمیان

(-28) (29 فصلت) وَقَالَ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ رَبَّنَا أَرِنَا ﭐلَّذَيْنِ أَضَلَّانَا مِنَ ﭐلْجِنِّ وَﭐلْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَکُونَا مِنَ ﭐلْأَسْفَلِينَ؛ کفار می‌گویند پروردگارا گمراه‌کنندگان جني و انسي را به ما نشان بده تا آنان را زير پا لِه کنیم تا خوارتر از خود ما شوند. این همان فضای جهنمی است.

1-2-3-3-    مثال سوم

(+31) (67 زخرف) ﭐلْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ… آن روز دوستان دنيائي دشمن يکديگرند …إِلَّا ﭐلْمُتَّقِينَ؛ مگر پرهيزکاران. در جهنم فضا، فضای دشمنی با یکدیگر است.

1-2-3-4-    مثال چهارم

(-29) (64 احزاب) إِنَّ ﭐللَّهَ لَعَنَ ﭐلْکَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً؛ به درستي خدا کافران را لعنت کرده ، و براي آن‌ها عذابي سوزان تهيه ديده است. (65 احزاب)خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لَّا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَلَا نَصِيراً؛ در حالي که جاودان در آن باشند، و سرپرستي و ياوري نيابند. (66 احزاب) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي ﭐلنَّارِ… روزي که رويهايشان در آتش دگرگون شود …يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا ﭐللَّهَ وَأَطَعْنَا ﭐلرَّسُولَاْ؛ و بگويند : اي کاش خدا را اطاعت کرده بوديم ، اي کاش پيغمبر را اطاعت کرده بوديم. (67 احزاب) وَقَالُواْ رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا ﭐلسَّبِيلَاْ؛ و گفتند : پروردگارا ! ما بزرگان و سالخوردگان خود را اطاعت کرديم ، و آنها ما را گمراه کردند. تقصیر ما نیود، یک سری بزرگانی داشتیم که اینها گمراه کردند ما را. اینها گمراه بودند یک زمینه‌ای چیدند، ما هم گمراه شدیم. (68 احزاب) رَبَّنَا ءَاتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ ﭐلْعَذَابِ وَﭐلْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِيراً، پروردگارا ! پس عذابشان را دو برابر کن، و به لعنتي بزرگ لعنتشان فرما. که جواب این‌ها هم می‌شود همان که می‌فرماید (38 اعراف)… لِکُلٍّ ضِعْفٌ…

1-3- دلایل نپذیرفتن توجیه استضعاف

1-3-1-       تقلید

(-32) این استدلال که (67 احزاب) وَقَالُواْ رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا ﭐلسَّبِيلَاْ؛ و گفتند : پروردگارا ! ما بزرگان و سالخوردگان خود را اطاعت کرديم ، و آنها ما را گمراه کردند. به نظر استدلال درستی می‌آید. از امام صادق(علیه السلام) می‌پرسند که چرا در میان یهودیان تقلید هست، اشکال دارد، در ما تقلید هست، اشکال ندارد؟ چه فرقی دارد تقلیدی که ما انجام می‌دهیم با تقلیدی که یهود انجام می‌دهد. ضمن همین آیه روایتی است که عرض می‌شود: « عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِي ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَي فَوَيلٌ لِلَّذِينَ يكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيدِيهِمْ ثُمَّ يقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قَالَ هَذِهِ لِقَوْمٍ مِنَ الْيهُودِ… ؛ امام حسن عسکري در تفسير آيه «پس واي بر آنان كه كتاب را به دست خود مي نويسند، آنگاه مي گويند اين از جانب خداست تا با آن بهايي اندك بستانند، پس واي بر آنان از آنچه با دست خويش نوشتند و واي بر آنان از آنچه به دست مي آورند » (بقره: 79) فرمودند: اينان قوم يهود بودند، …إِلَي أَنْ قَالَ وَ قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ ع إِذَا كَانَ هَؤُلَاءِ الْعَوَامُّ مِنَ الْيهُودِ لَا يعْرِفُونَ الْكِتَابَ إِلَّا بِمَا يسْمَعُونَهُ مِنْ عُلَمَائِهِمْ فَكَيفَ ذَمَّهُمْ بِتَقْلِيدِهِمْ وَ الْقَبُولِ مِنْ عُلَمَائِهِمْ وَ هَلْ عَوَامُّ الْيهُودِ إِلَّا كَعَوَامِّنَا يقَلِّدُونَ عُلَمَاءَهُمْ إِلَي أَنْ قَالَ… … تا آنجا که فرمودند: مردي به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: اگر اين مردم يهودي از تورات فقط همان كه از علماي خود مي شنوند نمي‌دانند بنابراين راهي جز همان برايشان باقي نمي‌ماند، پس چطور خداوند ايشان را به تقليد كردن و قبول از علماي خود سرزنش نموده ، و مگر نه اين است كه عوام يهود همچون عوام ما تقليد علماي خود مي كنند؟

1-3-1-1-      علت مذمت تقلید در یهود: تقلید عوام یهود در عین علم به فسق فقهایشان

…فَقَالَ ع بَينَ عَوَامِّنَا وَ عَوَامِّ الْيهُودِ فَرْقٌ مِنْ جِهَةٍ وَ تَسْوِيةٌ مِنْ جِهَةٍ… حضرت صادق (ع) فرمود: ميان عوام و علماي ما و عوام و علماي يهود از يك جهت فرق و تفاوت است و از جهتي برابري. …أَمَّا مِنْ حَيثُ الِاسْتِوَاءِ فَإِنَّ اللَّهَ ذَمَّ عَوَامَّنَا بِتَقْلِيدِهِمْ عُلَمَاءَهُمْ كَمَا ذَمَّ عَوَامَّهُمْ… .امّا از جهتي كه آن دو با هم برابرند اين است كه خداوند؛ عوام ما را به تقليد از علماي خود همان طور مذمّت كرده كه عوام و علماي يهود را سرزنش نمود. هردو تقلید می‌کنند. این یعنی تقلید طبیعی است. یک عده بسترسازند، یک عده در آن بسترها حرکت می‌کنند. … وَ أَمَّا مِنْ حَيثُ افْتَرَقُوا فَإِنَّ عَوَامَّ الْيهُودِ كَانُوا قَدْ عَرَفُوا عُلَمَاءَهُمْ بِالْكَذِبِ الصُّرَاحِ وَ أَكْلِ الْحَرَامِ وَ الرِّشَا وَ تَغْييرِ الْأَحْكَامِ وَ اضْطُرُّوا بِقُلُوبِهِمْ إِلَي أَنَّ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَهُوَ فَاسِقٌ لَا يجُوزُ أَنْ يصَدَّقَ عَلَي اللَّهِ وَ لَا عَلَي الْوَسَائِطِ بَينَ الْخَلْقِ وَ بَينَ اللَّهِ… و امّا از جهت افتراق، به تحقيق عوام يهود صريحاً از كذب علماي خود و خوردن حرام و رشوه و تغيير احكام از واجبات آن با شفاعت و عنايت و تملّق و چاپلوسي با خبر بودند و به ناچار با معارفِ قلوبِ خود به اين نكته پي برده بودند كسي كه رفتارش مانند علماي ايشان باشد فاسق است و جايز نيست به خاطر خدا تصديق شود و نه به عنوان واسطه ميان خلق و خدا. … فَلِذَلِكَ ذَمَّهُمْ وَ كَذَلِكَ عَوَامُّنَا إِذَا عَرَفُوا مِنْ عُلَمَائِهِمُ الْفِسْقَ الظَّاهِرَ وَ الْعَصَبِيةَ الشَّدِيدَةَ وَ التَّكَالُبَ عَلَي الدُّنْيا وَ حَرَامِهَا… به این دلیل است ذم آنها. یک عالمی جلو خودشان گذاشتند که «تَکالُب بر دنیا» دارد. یعنی مثل سگ به هم می‌پرند سر دنیا. با اینکه این را می‌دانستند، تقلید کردند. می‌دانستند که علمایشان اینطورند. با این حالت تقلید می‌کردند. ببینید محتوا را کاری نداشت.

1-3-1-2-     اهمیت شخص تقلید شونده

(-35) اصلاً خود اینکه می‌فرماید (24 عبس) فَلْيَنظُرِ ﭐلْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ؛ انسان بايد به غذاي خود بنگرد، گفتند که این غذای او یعنی «العلمُ مِن مَن یؤخَذ» علم را از کی بگیرد. یک حرف نصفه نیمه‌ای بین مردم رواج پیدا کرده که «لا تنظر الی مَن قال ولکن انظر الی ما قال» نگاه نکن به طرفی که حرف می‌زند، نگاه کن به حرفی که زده می‌شود. این استفاده‌اش در جایی درست است که انسان ببیند یک حرف خوبی واقعاً هست، معلوم است که این حرف خوب است، حالا یک نفری این حرف را می‌زند که من او را دوست ندارم. می‌گویند این حرفی که معلوم است خوب است را به جرم اینکه آدم بدی این حرف را می‌زند، حرف را رد نکن. ولی اتفاقاً «مَن قال» مهم است. «العلمُ مِن مَن یؤخَذ» باید ببینید علم را از چه کسی می‌گیرید. اگر کسی «اَخلَدَ الی الارض» باشد، آیات الهی هم داشته باشد، اما سمت و سویش به سمت زمین باشد، این آدم ارزش تقلید ندارد.

1-3-1-3-     مذمت تقلید از فقیه فاسق در اسلام

(+37) … فَمَنْ قَلَّدَ مِثْلَ هَؤُلَاءِ فَهُوَ مِثْلُ الْيهُودِ الَّذِينَ ذَمَّهُمُ اللَّهُ بِالتَّقْلِيدِ ِلفَسَقَةِ عُلَمَائِهِمْ… در يك چنين اوضاعي هر كدام از عوام ما از چنان فقهايي (مثل فقهای یهود) تقليد كند درست همانند يهودی‌ها خواهند بود كه مشمول ذمّ خداوند به واسطه‌ي تقليد از فقيهان فاسق خود شدند. یک نفر دید که آن انسان بسترساز در دنیا فرورفته، یک انسان پرهوای نفس است، آن وقت اگر در یک چنین بستری حرکت کرد، این هم مورد مذمت است و با یهود برابر است.

1-3-1-4-     ویژگی فقیه تقلید شونده: صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَي هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ

(+36) مسئله‌ی تقلید، امروزه با مسئله‌ی تقلیدی که آن روز مطرح می‌کردند، خیلی فرق دارد. مسئله‌ی تقلید امروزه کارشناسی است. مثل درس‌خواندگی، مثل پزشکی. ضمن اینکه این نکته را باید بدانید که درس خواندگی هم در معارف دینی، احتیاج به طهارت دارد. یک تفاوتی که دارد همین است. متن اصلیِ دین ما همین قرآن است. همین قرآن را گفتند که (79 واقعه) لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا ﭐلْمُطَهَّرُونَ؛ طهارت می‌خواهد برای برخورد با قرآن. باید شخص اهل طهارت باشد و برود دنبال طهارت. امروزه از مسئله‌ی تقلید این به ذهن می‌آید که کأنّه یک کار کارشناسی است. انگار طرف درس‌خوانده است و همین. اما دقت کنید که نگاه دین اینچنین نیست. دین را از چه کسی بگیرید؟ دین را از کسی بگیرید که

(-38) …فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَي هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ … . پس هر فقيهي كه مراقب نفسش بوده و حافظ دين خود است و با نفس خود مخالف است و مطيع امر مولاي خود مي باشد،…فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يقَلِّدُوهُ… بر عوام واجب است كه از چنين فقيهي تقليد كنند. معلوم است که اینچنین شخصی واسطه‌ی خدا و مردم است. حتماً جهت علمی مهم است اما به آن نکاتی که تأکید می‌شود از این جنس است که صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً عَلَي هَوَاهُ یک چنین انسان فقیهی، عوام از او تقلید می‌کنند.

1-3-2-      فطرت

(+24) در روایات فطرت نگاه بکنید. در آنجا هم همین را می‌گویند. انسان‌ها با فطرت پاک خود متولد شدند. یولَدُ علی الفطره… انسان‌ها متولد بر فطرت می‌شوند. …ثم یهودانه و ینصرانه… بعداً یهودی یا نصرانی می‌شوند. یا اینکه ..یولد علی الاسلام… همه روی فطرت پاک اسلامی که همان اصل دین است، به دنیا می‌آیند. این فطرت اگر پاک بماند، کار که عرضه می‌شود، خودش می‌فهمد که این کار بد است یا خوب است. این همان چیزی بود که در جلسات گذشته تحت عنوان «شرح صدر للاسلام» و «شرح صدر للکفر»، عرض کردیم و زیاد هم مانورد دادیم و بحث کردیم.

انسان کارهای خوب و بد را می‌فهمد. (14 قیامت) بَلِ ﭐلْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ؛ بلکه انسان خود بر نيک و بد خويش به خوبي آگاهست. (15 قیامت) وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ؛ ولو اینکه عذر بیاورد.

این فقره از آیات را جدی بدانیم؛ خداوند به هفت تا قسم که (1 شمس) وَﭐلشَّمْسِ وَضُحَاهَا؛ (2 شمس) وَﭐلْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا؛ (3 شمس) وَﭐلنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا؛ (4 شمس) وَﭐللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا؛ (5 شمس) وَﭐلسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا؛ (6 شمس) وَﭐلْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا؛ (7 شمس) وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا.[7] قسم می‌خورد که بعد بفرماید: (8 شمس) فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ این نفس که تصفیه شده، الهام فجور و تقوا به آن شده است. فجور و تقوا را نفس می‌فهمد. لذا هرکس بتواند فطرتش را پاک‌تر نگه بدارد و آلوده نکند (9 شمس) قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا؛ (سوگند به اين آيات ) که هر کس جان خود را از گناه پاک سازد رستگار مي‏شود. بعد آن وقت می‌فرماید (10 شمس) وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛ و هر کس آلوده‏اش سازد زيانکار خواهد گشت. کسی که دسیسه بکند با نفس و حرفش را گوش ندهد، آن وقت نفس لگدکوب شده است. اما باز هم نقش‌های فطرت حکاکی شده روی وجودش هست. این نکته‌ی مهمی است که (30 روم) فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ ﭐللَّهِ ﭐلَّتِي فَطَرَ ﭐلنَّاسَ عَلَيْهَا… پس روي خود به سوي دين حنيف کن که مطابق فطرت خدا است … لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ ﭐللَّهِ… در آفرينش خدا دگرگونگي نيست … ذَالِکَ ﭐلدِّينُ ﭐلْقَيِّمُ. اصلاً نقش فطرت را با پاک‌کن نمی‌شود پاک کرد، حجاری شده روی سنگ است. این پیامبر درون هست، زنده است، حرف می‌زند؛ یک عده لگدکوبش می‌کنند، دهنش را می‌بندند که حرف نزند. وگرنه حرف او معلوم است. قرآن اینطور بررسی می‌کند که (38 اعراف)… لِکُلٍّ ضِعْفٌ… .

1-4- تتمه

پس آنچه که قرآن به ما می‌آموزد این نکته است که از ما گمراه بودن را نمی‌پذیرند. اینکه بگوییم عوام بودیم و مقلد بودیم، اینطور گفتند، ما اینطور عمل کردیم و … پذیرفته شده نیست. چرا؟ اولاً فطرت تو سالم است یانه؟ ثانیاً از چه کسی تقلید می‌کنی؟ در بستر چه کسی حرکت می‌کنی؟ این‌ها چیزهایی است که قرآن به آن اهتمام دارد.

2-اُمّی در قرآن (وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ… 78 بقره)

(-45) واژه‌ی «اُمّی» را معمولاً درس نخوانده معنا می‌کنند. در قرآن، «اُمّی» نقطه‌ی مقابل «اهل کتاب» قرار گرفته است، یعنی قرآن، مشرکین را «اُمّی» خطاب می‌کند.

2-1-  اُمّی از نظر قرآن، یعنی محروم از وحی

(-45) (20 آل‌عمران) فَإِنْ حَاجُّوكَ… اگر با تو محاجه کردند …فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ… بگو من چهره‌ام را به سوی خدا تسلیم کردم و همه‌ی پیروانم ….وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُم‏… و بگو به اوتوالکتاب و اُمیّین آیا تسلیم شدید؟ … فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ ﭐهْتَدَوْاْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْکَ ﭐلْبَلَاغُ وَﭐللَّهُ بَصِيرٌ بِـﭑلْعِبَادِ؛ اگر اسلام آوردند راه سعادت خود را يافته‏اند و اگر نياوردند تو وظيفه خودت را انجام داده‏اي چون بيش از ابلاغ ، وظيفه‏اي نداري و خدا بيناي به (اعمال) بندگان است. از اینجا مشخص می‌شود که کلمه‌ی «اُمّی»[8] در اصطلاح، در مقابل اهل کتاب است. منظور قرآن از «اهل کتاب» چیست؟ کدام «کتاب» مد نظر است؟ تورات و انجیل و کتب وحیانی؛ از همین معلوم است که ترجمه‌ی «امی» به «بی‌سواد» صحیح نیست. «امی» یعنی کسی که اهل وحی نیست. وقتی «امی» را بی‌سواد معنا می‌کنیم، می‌گوییم ما که الحمدلله با سوادیم، قرآن هم که برای «امیین» آمده؛ پس برای ما نیامده! امی از دید قرآن کسی است که اهل وحی نیست، اهل همین چرت و پرت‌های غیر وحیانی است، کتاب به او داده نشده؛ از دید قرآن چنین انسانی بی سواد است، حتی اگر مدرک دکتری هم داشته باشد. وقتی شخصی اهل «عمل به وحی و اعتقاد به وحی و اعتماد به وحی» نباشد، از نظر قرآن بی‌سواد است.

(-48) (2 جمعه) «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ… اوست خدايي که از ميان اميین پيغمبري از همان مردم برانگيخت …يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ… تا بر آنان آيات وحي خدا تلاوت کند …وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ… و آن‌ها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاک سازد و شريعت کتاب و حکمت الهي بياموزد …وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ؛ با آنکه پيش از اين همه در ورطه جهالت و گمراهي بودند. اگر «امیین» را تنها به بی‌سوادها و مشرکین معنا کنیم، پس این خدایی که در امیین رسول مبعوث کرده، یعنی در مشرکین رسول مبعوث کرده یا در میان آدم‌های بی‌سواد رسول مبعوث کرده است. آیا رسالت رسول برای بی‌سوادهاست یا (36 مدثر) نَذِيراً لِّلْبَشَرِ است؟ معلوم است که(36 مدثر) نَذِيراً لِّلْبَشَرِ است. حالا آیه‌ی بعد را دقت کنید: (3 جمعه) وَءَاخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُواْ بِهِمْ… این پیغمبر برای یک سری اِمّی دیگر که هنوز نیامده‌اند، مبعوث شده است. یعنی ما برای پیغمبر به منزله‌ی اّمّی هستیم که آمده وحی را به ما یاد بدهد. وحی را به ما یاد بدهد، می‌شویم باسواد. می‌شویم اهل کتاب. از این جهت است که وقتی دائم می‌گویند قرآن در محیط بی‌سوادی و بی‌فرهیختگی آمده، و الحمدلله الان ما با سواد هستیم و فرهیخته و … اگر در این‌ سوادها و فرهیختگی‌ها وحی نباشد، اعتماد و اعتقاد و عمل به وحی نباشد، انسان‌ها بی‌سوادند. این‌ها اهل کتاب نیستند، اُمی هستند.

(-62) امیّون هم معنی خودش را دارد. همه‌ی ما امی، همی بیسواد، همه بی‌وحی. پیغمبر آمده تا در بستر دین، وحی را آموزش دهد و سواد یاد دهد. سواد داشتنی به معنای اهل وحی بودن و اعتماد به آن و براساس آن عمل کردن و اعتقاد اینطوری داشتن.

2-2- نسبت اُمی به مشرکین، وصف منفی است

امی بودن از این باب یک وصف منفی است که به مشرکین نسبت می‌دادند. چرا؟ چون می‌گفتند این‌ها اهل «کتاب» نیستند، اهل «وحی» نیستند. یهود و نصارا اهل وحی‌اند. اهل کتابند. اهل کتابند نه اینکه در مسابقات کتابخوانی تبحر دارند، نه، یعنی اهل کتب وحیانی‌اند. منظور این است. پس معلوم است معیار سواد و بی‌سوادی، وحی است و اعتماد به وحی و اعتقاد به وحی و عمل براساس آن.

2-3-                   نسبت اُمی به پیغمبر، وصف مثبت است

2-3-1-      دلیل اُمی بودن پیغمبر، رفع شک مبطلون

(-52)راجع به پیغمبر هم داریم که پیغمبر امی است. در مورد پیغمبر سواد نداشتن، شاید لازم بوده است. به معنای سواد خطی، همان چیزی که معروف است به عنوان سواد.: (48 عنکبوت) وَمَا کُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ… تو پيش از قرآن هيچ کتابي را نمی‌خواندی …وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِکَ… هیچ خطی را هم نمی‌نوشتی …إِذاً لَّـﭑرْتَابَ ﭐلْمُبْطِلُونَ؛ و گر نه مبطلان در نبوتت به شک مي‏افتادند. برای پیغمبر یک سری ویژگی‌هایی لازم بوده که او به عبارتی خودش کتاب نخوانده باشد، خطی هم ننوشته باشد «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد» او باید قبل از رسالت نه چیزی نوشته باشد و نه چیزی خوانده باشد. این از این جهت است که مبطلون به شک می‌افتادند.

(+57) از آنطرف هم اینطور نیست که وقتی می‌فرماید (48 عنکبوت) وَمَا کُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ… به این معنی باشد که کتاب‌های دیگر نمی‌خواندی. اصلاً قرآن که این‌ها را کتاب نمی‌داند. منظور از «کتاب»، «وحی» است. آن روز با این روز متفاوت بوده. آن موقع که کتاب به اینصورت نبوده است. منظور این است که تو اصلاً وحی نمی‌خواندی.

2-3-2-     اُمّی بودن، شرافت است برای پیغمبر

(+53) اینکه کتابی از قبل نخواندی، یعنی خود پیغمبر اهل کتاب نیست، اُمّی است. اما اهل کتاب نبودن داریم تا اهل کتاب نبودن. یکی اهل کتاب نیست، اُمّی است، بیسواد است، بی‌وحی است. یکی اهل کتاب نیست اما خودش «صاحب کتاب» است. کتابش مُهَیمن بر کتب دیگر است.[9] این امی برای پیغمبر شرافت است. اهل کتاب نبودن برای پیغمبر شرافت است. چون او که کتاب نخوانده، وحی نخوانده، اینطور نبوده که انجیل دستش بوده باشد. او در حقیقت صاحب وحی بوده و او کسی بوده که کتابی آورده که مهیمن بر کتب دیگر است. پس یک ویژگی ممکن است برای توده‌ی مردم ویژگی منفی‌ای باشد که اهل وحی نباشند. همین ویژگی برای پیغمبر ویژگی ممتاز است.که قرآن اینطور می‌فرماید (157 اعراف) ﭐلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ﭐلرَّسُولَ ﭐلنَّبِيَّ ﭐلْأُمِّيَّ… کسانی که تبعیت می‌کنند از رسول نبی امّی. اگر بفرمایید درس نخوانده درست است. بفرمایید وحی نخوانده، این هم درست است. نه درسخوانده و نه وحی خوانده. مؤمن به دین حنیف ابراهیمی. همان دین یکتاپرستی ابراهیمی.

2-3-1-      ایمان پیغمبر به دین حنیف ابراهیمی در عین تصدیق انبیاء دیگر

(-56) پیامبر ما تصدیق کننده‌ی پیامبران قبلی بوده و باید باشد. ولی اینطور هیچ جا نقل نشده که پیامبر مسیحی بوده. اهل کتاب به معنای اینکه وحی بخواند، نبوده. (-58) مصدق انبیا بودن یک بحثی است، اینکه ایشان کتاب بخواند و مسیحی باشد، بحثی دیگر است که اینطور نبوده. همان دین حنیف ابراهیمی درونی که چیز فوق‌العاده‌ایست را ایشان از همان اول داشتند. کما اینکه نکته‌ای که در مورد ارهاصات نبی داریم همین است. اینطور نیست که انبیاء به صورت ناگهانی نبی بشوند. بلکه آن‌ها یک شیبی می‌گیرند به سوی نبوت. البته عرض از مبدأ پیغمبر خیلی بالاست. آن شیبی که گرفته می‌رسد به منتهای کار. (42 نجم) وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ ﭐلْمُنتَهَى. «ﭐلْمُنتَهَى» آن جایی است که رب تو است. ربی که تو را مدیریت کرده. آن جا دیگر منتهاست، مال پیغمبر است. اینطور نیست که وَأَنَّ إِلَى رَبِّکم (بجای ربِّکَ) ﭐلْمُنتَهَى. اینجا آنجایی است که پیغمبر قله را زده است. قرآن که می‌گوید کتاب نخواند، یعنی حتی وحی نخوانده. ولی اینکه مصدق پیغمبران قبلی بوده است، حتما ًبوده. این برای پیغمبر شرافتی است که اهل وحی نبوده ولی صاحب وحی بوده.

2-3-1-      ویژگی‌های خاص پیغمبرِ یکتای عالم

یک سری ویژگی‌ها هست برای خودِ پیغمبر. مثلاً در روایات آمده است که پدر و مادر پیغمبر زودتر از او از دنیا رفتند. حتی قبل از اینکه ایشان به سن بلوغ برسد. برای اینکه ولایت احدی به گردنش نباشد. ولایت پدر به گردنش نباشد. ایشان تحت ولایت نباید باشد. او می‌خواهد یکتای عالم باشد. برای همین یک ویژگی‌هایی باید داشته باشد. نباید سواد داشته باشد، نباید بخواند، نباید بنویسد و حتی ولایت پدر گردنش نیست.

2-4-ملاک مدنیت در یک مکان از نظر قرآن، رفتن وحی به آنجا؛ ملاک قریه بودن هم نرفتن وحی

(-60) من یک موقعی عرض کردم که قرآن گاهی سر بحث مدنیت و تمدن این نگاه را دارد که وقتی که وحی جایی باشد، می‌گوید تمدن رفت. وقتی در جایی وحی نرود می‌گویدآنجا روستاست. یک درگیری‌ای دارد با عنوان قریه، روستا. روستایی که قرآن می‌گوید با روستایی که ما می‌گوییم فرق دارد.

این آیه نشان می‌دهد که خدا چه مقدار ریز می‌بیند: (58 اسراء) وَإِن مِّن قَرْيَةٍ… هیچ قریه ای نیست …إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوهَا قَبْلَ يَوْمِ ﭐلْقِيَامَةِ… مگر اينکه ما هلاک کننده آن قبل از قيامت هستیم …أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً… و يا عذاب کننده آنيم به عذابي شديد …کَانَ ذَالِکَ فِي ﭐلْکِتَابِ مَسْطُوراً؛ و اين در کتاب نوشته شده است، سطر به سطر است. معلوم است که این عنوان روستا، با عنوان روستاهای خودمان فرق دارد. اینطور نیست که روستاها باید بشوند جوامع شهری بزرگ که قبل از قیامت عذاب نشوند. می‌فرماید اگر عنوان «قریه» باشد، منِ خدا پدر قریه را قبل از قیامت در می‌آورم. معلوم است که قریه برایش یک عنوان منفی است. روستا کجاست؟ یک روستایی به نام آمریکا. یک روستایی به نام سوئیس. بستگی دارد که وحی رفته یا نرفته. وحی اعتقاد هست، اعتماد هست، اگر وحی رفته که آنجا روستا نیست. اگر وحی نرفته، روستاست. برای همین است که ادبیات قرآن با ادبیات ما فرق دارد. شاید اینکه مولوی می‌گوید « ده مرو، ده مرد را احمق کند. عقل را بی رنگ و بی رونق کند» منظورش همین دهی است که قرآن می‌گوید. در سوره‌ی مبارکه‌ی یاسین هم جایی که انبیا نرفته‌اند اسمش را می‌گذارد قریه، وقتی انبیا می‌روند، اسمش را می‌گذارد مدینه.

3-           بحث خارج از موضوع: گرد و خاک کردن در زندگی دیگران

(-64) گرد و خاک کردن در زندگی بقیه، بد است. کسی خیلی از زندگی اش تعریف بکند، خوب نیست. خوار کردن مؤمنین خوب نیست.گاهی اوقات یک دقت‌هایی در این زمینه ها لازم است. در این زمینه به این روایت دقت کنید:

عن حسین بی ابی العلا: خرجنا الی مکه نیف و عشرون رجلا… حسین بن ابی العلا می گوید: بیست و خورده ای مرد بودیم که عازم مکه شدیم …فکنت اذبح لهم فی کل منزل شاه… من خیلی اهل بخشندگی بودم، در هر منزلی یک گوسفند می‌کشتم و می‌خوردیم …فلما اردت ان ادخل علی ابی عبداللّه… وقتی به محضر حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم …قال لی: یا حسین! و تذل المومنین؟!… آن حضرت به من فرمودند: ای حسین! مومنین را خوار می‌کنی؟!… قلت: اعوذ بالله من ذلک!… عرض کردم: به خداوند پناه می برم از این کار! …فقال: بلغنی انک کنت تذبح لهم فی کل منزل شاه… حضرت فرمودند: باخبر شدم که تو در هر منزل و استراحتگاهی که می رسیدی گوسفندی را ذبح می کردی …قلت: ما اردت الا اللّه… عرض کردم: من تنها برای خداوند این کار را می کردم…فقال: اما کنت تری ان فیهم من یحب ان یفعل فعلک، فلا یبلغ مقدرته ذلک، فتقاصر الیه نفسه؟!… حضرت فرمودند: آیا ندیدی که در میان همراهانت کسانی بودند که دوست داشتند مانند تو این کار را انجام دهند ولی دارایی شان به آن نمی‌رسید و در نتیجه یک کمبود و کاستی در خود احساس کرده و سرشکسته می‌شدند؟ …فقلت: استغفر اللّه و لا اعود؛ عرض کردم: از خداوند طلب بخشش می کنم و دیگر این کار را انجام نمی دهم.[10]

(-66) گاهی اوقات در سبک زندگی های ما، در روابطمان رفت و آمدهایمان، کارهایی اتفاق می‌افتد که رسماً خوار کردن دیگران است. شخص می‌رود منزل کسی و می‌بیند که خانم طرف غذاهای مختلفی درست کرده و با یک چاقو هم افتاده به جان یک هندوانه و آن را به اشکال مختلف درآورده. شما فکر نمی‌کنی که در این مهمانی به ذهن یک کسی می‌آید که «ببین بقیه زن گرفتند، ما هم زن گرفتیم»؟! این جور گرد و خاک کردن‌ها، گرد و خاک کردن‌های خوبی نیست. بالاخره پولش را دارد، هنرش را دارد. ببینید در روایت می‌گوید من بخاطر خدا این کار را کردم. اما امام در پاسخ می‌فرماید خوار کردی مؤمنین را. کسی دیگر هم دوست داشت مهمانی بدهد و نمی‌توانست و تو عملاً با این کارت آن‌ها را خوار می‌کنی. این از آن چیزهایی است که ما در سبک زندگی باید حواسمان جمع باشد که چه می‌کنیم و نکته‌ی بسی مهمی است. (+67) می‌بینی یک مهمانی آدم‌ها می‌روند و می‌آیند، به جای اینکه خوشحال باشند، سنگین شدند. چرا؟ بخاطر همین گرد و خاک‌ها. این‌ها را باید ما به جد حواسمان را جمع بکنیم. هنرهایتان را بگذارید برای خانواده‌ی خودتان. یکی از مشکلاتمان در مباحث مشاوره همین است: گرد و خاک دیگران برای زندگی طرف. چیز معمولی اشکال نداره حالا. مثلاً سوپ بلدی، خب درست کن. اما گل‌آرایی و تزئینات آنچنانی، هنرمندی‌های آن مدلی و … همه را وقتی یک بسته می‌کنید، حواستان به آن سر دیگر داستان هم باشد.

(-68) بابی هست به نام حسن خلق و حسن صحابه و سایر آداب سفر. حسن مصاحبت یکی از چیزهای جدی سبک زندگی است که ان‌شاالله حواسمان را هم نسبت به این چیزها جمع می‌کنیم. این هم از همان چیزهاست که خود آدم وقتی داخل خودش می‌رود می‌فهمد که چه غلطی دارد می‌کند. این کارها را می‌کند که سری در بیاورد که همه بگویند عجب انسانی است. خودش می‌فهمد و آدم‌ها هم می‌فهمند. این مدل زنانه ‌اش. مدل مردانه‌اش هم به همین ترتیب.

 

[1] . (بقره75)-آيا طمع داريد که اينان به شما ايمان آورند با اينکه طائفه‏اي از ايشان کلام خدا را مي‏شنيدند و سپس با علم بدان و با اينکه آنرا مي‏شناختند تحريفش مي‏کردند. (بقره78)-و پاره‏اي از ايشان بيسوادهائي هستند که علمي به کتاب ندارند و از يهودي‏گري نامي بجز مظنه و پندار دليلي ندارند. (بقره79)-پس واي بحال کسانيکه کتاب را با دست خود مي‏نويسند و آنگاه مي‏گويند اين کتاب از ناحيه خداست تا باين وسيله بهائي اندک به چنگ آورند پس واي بر ايشان از آنچه که دستهاشان نوشت و واي بر آنان از آنچه به کف آوردند.

[2] .. بعضی‌ها هستند، مؤمن‌اند، اما بابت ایمانشان ضرر نمی‌دهند. بعضی هستند که مؤمن‌اند و بابت ایمانشان ضرر می‌کنند و هزینه می‌دهند. بعضی‌ها مجاهدند، بعضی‌ها قاعدند. در این حالت بالاخره شخص نشسته است. ایمانش، ایمان نشستگان است. ایمانِ مجاهدانه‌ی در حرکتِ هزینه بده، نیست.

[3] . کسی که هزینه‌های دین و ایمانش را پرداخت می‌کند تا آن کسی که نمی‌کند، کسی که مجاهد است تا آن کسی که قاعد است، با همدیگر به یک اجر عظیم فاصله دارند.

[4] . درجاتی که در بهشت هم تفاوت می‌کند، یک درجه‌اش یک عالمه است. این دو گروه درجاتی با همدیگر تفاوت دارند. تا اینکه بعضی‌ها هستند که خودشان درجه‌اند. (163 آل‌عمران) هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ ﭐللَّهِ… .خودشان جایزه نوبل اند. خودشان عکس روی آن جایزه نوبل اند.

[5] . (+15) اگر این نگاه قیامتی-معادی جا بیفتد، بسیاری از امور را برای انسان بهم می‌ریزد. بالاخره، با همه‌ی این بالا پایینش، کلاً چند؟ آخرش به چی می‌ارزد؟ به اینکه انسان نهایتاً می‌خواهد زندگی کند؟ از پنجاه سال به بعد هم که با قرص و دواست. این در مقابل ابدیت اگر برای انسان جا بیفتد، انسان در جایی قرار می‌گیرد که دیگر اخراج از آنجا نیست و سر سفره‌ی اینجا هست. الدنیا مزرعه الآخره. این که خوب جا بیفتد، نمازشبش هم جا می‌افتد، مستحباتش هم جا می‌افتد، روزه داریش هم جا می‌افتد، همه‌اش با هم جا می‌افتد. اصلاً لزومی ندارد خیلی اصرار و التماس و التجا نسبت به این مباحث باشد. همه‌اش با همدیگر جا می‌افتد.

[6] . اُخت، تنها به معنای خواهر نیست. مثلاً وقتی می‌گویند «کانَ و اَخَواتِها» یعنی کان با کلمات شبیه به آن.

[7] . (شمس1)-بنام خداي رحمان و رحيم سوگند به خورشيد و گسترش نور آن. (شمس2)-سوگند به ماه وقتي که دنبال خورشيد مي‏رود. (شمس3)-و به روز سوگند وقتي که همه جا را روشن مي‏سازد. (شمس4)-و به شب سوگند وقتي که روي روز را مي‏پوشاند. (شمس5)-و سوگند به آسمان و کسي که آن را بنا کرده.(شمس6)-و سوگند به زمين و آنکه آن را بگسترد. (شمس7)-و سوگند به جان آدمي و آن کس که آن را با چنان نظام کامل بيافريد.

 

[8] . معنای تحت اللفظی آن می‌شود «مادرزادی».

[9] .(48 مائده) وَأَنزَلْنَا إِلَيْکَ ﭐلْکِتَابَ بِـﭑلْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ ﭐلْکِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ…

[10] . بحار الانوار:ص 269/ج73 از محاسن: 359/2