باسمه تعالی
جلسهی 60 تفسیر سورهی مبارکهی بقره
حجتالاسلام و المسلمین قاسمیان – 5شنبه 14 مهر 96
فهرست مطالب
1-1-حکمت و نورانیت منشأ قلب محکم
1-2-1-نمونهی اول: دل محکم منشأ قدم محکم
1-2-2 نمونهی دوم: تثبیت قول مؤمن در حیات دنیا
1-2-3-نمونهی سوم: محکم کردن دل اصحاب کهف توسط خدا
1-2-4-نمونهی چهارم: محکم شدن دل مادر موسی
1-3-ماندن در شک مانع رسیدن به قلب محکم
1-3-1-مقدمه: کفایت بالا بودن مُحتمل برای حرکت
1-3-2-شک صادقانه؛ عامل حرکت نه سبب توقف
1-4- جمع بندی (مشکل عدم نورانیت و نه مشکل کمبود معارف!)
2-1-مشکل دین با ملأ و نه با تودهی مردم!
2-1-1-نمونهی اول:دعوت نوح (علیه السلام)
2-1-2-نمونهی دوم: دعوت هود (علیه السلام)
2-1-3-نمونهی سوم: دعوت صالح (علیه السلام)
2-1-4- نمونهی چهارم: دعوت لوط (علیه السلام)
2-1-5-نمونهی پنجم: دعوت شعیب (علیه السلام)
2-1-6-نمونهی ششم: دعوت موسی (علیه السلام)
2-2-تحریف از موضع، کار احبار و رهبان (فریق)
2-2-1-دروغ بستن احبار و رهبان به خدا
2-2-2-وظیفهی اصلی نهی مردم از گناه بر عهدهی احبار و رهبان
2-2-3-یکی از نقش های فریق؛ ربّ گرفته شدن احبار و رهبان توسط مردم
2-2-4- همدستی احبار و رهبان با اصحاب زر و زور
2-3- (-43) طرف دیگر ماجرا: اثر کلیدی نقشآفرینی مثبت ملأ (چهرهها)
2-3-1-نقش مهم بزرگان و ملأ (چهرهها)
2-3-2-عدم کفایت خوب بودنِ به تنهایی و اهمیت چهره بودن!
اولا؛ بنده سخنران اصولگرا نیستم
دوما؛ 1- مصلحتاندیشی، جزو پارامترهای عدالت
دوماً؛2-تکلیفها و مصلحتها، گاهی خون دل خوردن دارد
دوماً؛3-تشخیص مصلحت در تزاحمها بدست چه کسی است؟
آیات اصلی: 75 بقره
سایر آیات: کهف:13 و 14، قصص:10، انفال:11، ابراهیم:27، غافر: 24 و 28، توبه:31 و 34 و 108، آلعمران:78.
کلمات کلیدی اصلی: قلب محکم ، حکمت، نورانیت، شک، فریق، فتنهی عدالتخواهان.
کلمات کلیدی فرعی: تثبیت قول، قدم محکم، صدق در شک، برهان مؤمن آل فرعون، فساد جنسی، تحریف از موضع، احبار و رهبان، ملأ، عدالت، مصلحت اندیشی، تشخیص مصلحت در تزاحم.
بخش اول – گزارش کوتاه
جلسهی این هفته، همزمان با ایام محرمالحرام، به مدت حدوداً 1 ساعت 50 دقیقه در محل مسجد امام رضا (علیه السلام) با دو موضوع بحث قرآنی، و بحث روز برگزار شد.
بحث قرآنی با محوریت آیهی 75 سورهی مبارکهی بقره (أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ ﭐللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ) طرح شد.
در جلسهی قبل با توجه به فقرهی … مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ، بیان شده بود که حتی اگر عقل اغنا شود، تا وقتی معارف در قلب شخص نفوذ نکند، وی ایمان نمیآورد. در این جلسه موضوعات دیگری در ارتباط با «قلب» مطرح شد. در ابتدا به موضوع قلب تثبیت شده و محکم پرداخته شد. بیان شد که قلب محکم، نشأت گرفته از حکمت و نورانیت است و نه صرف داشتن دانش. یعنی در اثر انجام مجموعهای از عملکردهای نیک و اطاعتها و عبادتها و … ، در شخص نورانیتی بوجود میآید و به او چیزی فوق دانش، یعنی حکمت عطا میشود. خداوند، قلب این فرد را محکم کرده است. در ادامه به بیان آیاتی از قرآن در این خصوص پرداخته شد.
بیان شد که قرآن کریم دربارهی اصحاب کهف میفرماید: وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ … (14 کهف) یعنی ما دل آنها را محکم گرفتیم که بعد توانستند در آن جامعهی کفرآمیز، حرف الهی و توحیدی بزنند. در ماجرای مادر حضرت موسی (علیهالسلام) نیز میفرماید اين ما بوديم که قلبش را محکم گرفتیم تا از مؤمنين باشد. اگر ما دل مادر موسی را نگرفته بودیم، ماجرا را لو میداد: … إِن کَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ ﭐلْمُؤْمِنِينَ (10 قصص).
همچنین بیان شد که وقتی قلب محکم شد، این دلِ محکم موجب حرکت محکم و قدم تثبیتشده میشود: … وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ ﭐلْأَقْدَامَ (11 انفال). اثر دیگر تثبیت قلب در شخص با ایمان، تثبیت قول است: يُثَبِّتُ ﭐللَّهُ ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِـﭑلْقَوْلِ ﭐلثَّابِتِ فِي ﭐلْحَيَاةِ ﭐلدُّنْيَا … (27 ابراهیم). در نهایت هم بحث چنین جمعبندی شد که آنچه مهم است، نورانیت قلب و القائات رحمانی است که این موضوع در قرآن با ادبیاتهای مختلفی همچون ادبیات ایمان، ادبیات وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ، ادبیات شرح صدر للاسلام، ادبیات نورانیت و ادبیات حکمت به وفور یافت میشود.
سپس بحث عملی راجع به رسیدن به قلب محکم مطرح شد. یک مانع جدی برای تثبیت قلب، ماندن در «شک» دانسته شد. در مقدمهی بحث شک، بیان شد که اگر کسی واقعاً شک داشته باشد (یعنی در اینکه میگوید شک دارم صادق باشد، و عنوان شک برای او صرفاً یک بازیچه برای فرار از وظایف و مَحملی جهت شانه خالی کردن از ایمان و مسئولیتهای مؤمنانه نباشد)، صدق در شک، خود موجب حرکت و عبور وی از شک خواهد شد. علت هم برمیگردد به این منطق عقلی که اگر چیزی برای انسان خیلی مهم باشد، مثل اینکه از ارزش ویژهای برایش برخوردار باشد یا در نقطهی مقابل خطر بالایی برای انسان داشته باشد، حتی احتمالات کم یا همان شک در موضوع هم او را به حرکت درمیآورد. از این جهت مقولههای اخروی، که مُحتمل بالایی دارند، حتی عنوان «شک» در آنها هم باید موجب حرکت شخص شود. این همان استدلالی است که قرآن کریم از زبان مؤمن آل فرعون بیان میکند: … وَإِن يَکُ کَاذِباً فَعَلَيْهِ کَذِبُهُ وَإِن يَکُ صَادِقاً يُصِبْکُم بَعْضُ ﭐلَّذِي يَعِدُکُمْ … اگر دروغ بگوید، دروغش گردن خودش است. ولي اگر راست بگويد و بعضی از این چیزهایی که وعده داده مثل قیامت، به شما اصابت کند، چه میکنید؟
در ادامه با توجه به فقرهی …فَرِيقٌ مِّنْهُمْ… (75 بقره)، به بررسی بحث فریق پرداخته شد. در جلسهی قبل بیان شده بود که فریق همان سردمداران و دانشمندان و خواصی هستند که عموم مردم دنبالهروی ایشانند. در این جلسه با بررسی نمونهی دعوت انبیائی چون نوح (علیه السلام)، هود (علیه السلام)، صالح (علیه السلام)، شعیب (علیه السلام)، موسی (علیه السلام) و لوط (علیه السلام) در ضمن آیات 59 تا 90 اعراف، مشخص شد که در مورد همهی این انبیاء به جز قوم لوط، این ملأ یعنی سران قوم بودند که در مقابل دعوت انبیا میایستادند و پاسخ منفی میدادند و آنگاه به طبع آنها، قوم، نمیپذیرفتند. تنها یک چیز است که اگر در جان مردم افتاد، احتیاجی به ملأ نیست و خود مردم دستاندرکار پیشبرد اهداف آن میشوند، که آن بحث فساد جنسی است. همانطور که در پاسخ دعوت حضرت لوط (علیه السلام)، این مردم بودند که پاسخ منفی دادند نه ملأ.
سپس بیان شد که احبار و رهبان جزو فَرِيقٌ مِّنْهُمْ هستند و به بررسی نقش آنها در تحریف از موضع پرداخته شد. با بررسی آیات نکاتی گفته شد از جمله اینکه احبار و رهبان به خدا دروغ میبندند. در حالیکه وظیفهی اصلی نهی کردن از باطل و منکر با آنهاست، آن را رها کرده و با اصحاب زر و زور، همپیمان میشوند و انحرافات را پدید میآورند. در سطح دیگری از بحث گفته شد که نقش احبار و رهبان ذیل یک بستهی معنایی بزرگتر یعنی «رَب گرفتن» آنها توسط مردم قابل طرح است (رب گرفتن به معنای اطاعت کردن و گوش به حرف دادن است.): ﭐتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ ﭐللَّهِ… (31 توبه). سپس بیان شد که در قرآن واژهی ملأ، کاربرد مثبت ندارد. اما باید توجه داشت که خواصی هم هستند که در جبههی حق نقش ملأ دارند که این گروه اثر کلیدی در جهتدهی مردم به سمت جبههی حق را دارند و معادله عوضکن هستند.
در پایان، بحث روز، با عنوان «فتنهی عدالتبازان» مطرح شد.
* بخش دوم – مباحث تفسیری
(75 بقره) أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ ﭐللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛
آيا طمع داريد که اينان به شما ايمان آورند با اينکه طائفهاي از ايشان کلام خدا را ميشنيدند و سپس با علم بدان و با اينکه آن را ميشناختند تحريفش ميکردند.
1- دل و قلب تثبیت شده و محکم
1-1- حکمت و نورانیت منشأ قلب محکم
با عرض تسلیت ایام محرم و آرزوی قبولی طاعات.
(+3) نکتهای که در جلسات گذشته، تذکر میدادیم و اصرار میکردیم که آنچه در قرآن خیلی مهم است و اخیراً هم غربیها به آن توجه کردند، یکجور معارف قلب است که حکمت آفرین است. شما بعد از دیتا و دانش، نکتهی بعدی که مطرح هست و غربیها هم مطرح کردند « Wisdom» به معنای حکمت است. اینجا معلوم نیست که دانش در آن ارتباطی داشته باشد. این درواقع یک نوع خرد است. نشریههای مختلفی راجع به آن هست. یک نشریهای هست به نام «hbr»[1] که هاروارد میزند. در فاز مقالات ISI هم نیست. [2]تولید دانش نیست به این معنا. مثلاً مقالاتی از رهبران حکیم[3] دارد. یکی مثل حضرت آقا جزو رهبران حکیم است. بررسی میکند که این شخص براساس دانش نمیرود. تصمیماتی که او میگیرد، تصمیماتی که فرماندهان جنگ میگرفتند، تصمیماتی است براساس «خرد» و براساس «حکمت». این یک چیز دیگری است غیر از مقالات و تولید دانش و اینها. بخصوص در آن کسی که مدیر است، آنچه بشدت لازم است، آن حکمت و آن نورانیت است.
(-7) در همین محرم هم از این روضهها کم نشنیدهاید. حُر، یک سابقهی دو سه ساعتی بیشتر ندارد دراینکه در خدمت حسین بن علی(علیه السلام) باشد. چطور میشود که او این بحث را جذب میکند بعد میبینید که به حرکتی در او منجر میشود که معلوم است قلبش تحت تأثیر یک امری قرار گرفته است و محکم شده است. قرآن هم این ادبیات را خیلی بکار میبرد. در همین آیه دقت کنید (75 بقره)… ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ. بعد از اینکه همه چیز را میدانند، بعد از اینکه تعقل کردند و میفهمند، تحریف میکنند. پس معلوم است که آن چیزی که سبب حرکت میشود، کار عقلانی و عقلایی نیست. کاری مربوط به فهم نیست. این نیست که کسی صرفاً عقلش اغناء شود به یک نکتهای، درست بشود. باید قلب بپذیرد.
(+8) هفتاد و دو تنی که در کربلا میجنگند، میدانند که در مقابل سی هزار لشگر میجنگند. این اصلاً جنگ نیست. این تقریباً خنده است. تناسب یک به چهارصد است. به شما بگویند بروید بیرون، چهارصدنفر منتظرند شما را بزنند، شما اصلاً ترجیح میدهید که بیرون نروید. چون معنی ندارد دیگر، این اسمش دیگر جنگ نیست با این نسبت. دشمن هم نمیجنگیده، تقریباً با اینها بازی میکرده. یکی از یاران امام میآمده، میزدند، بعد یکی دیگر میآمده میزدند و … . اینطور بوده است، نه اینکه این هفتاد و دو نفر بخواهند بروند بجنگند و دشمن را از بین ببرند و جنگ را مغلوبه کنند، برگردند. اصلاً داستان اینگونه نبوده است. ولی این چه ایمانی است و این چه قلبی است که شخص پیدا کرده؟ این قلب روی چه عناصری، اینقدر روی کار خودش محکم شده است ؟ اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) میدانستند که باید بروند و شهید شوند. اما میبینید که راحت میرود و شهید میشود. این کار قلبِ محکم است که بدن خودش را هم به همراه خودش میکشاند و میبرد. یک چنین انسانی باید با یک نورانیت و یک حکمتی همراه شده باشد. چراکه آن کار، محصول فکر نیست. کسانی که در مقابلش، « اِخلاد اِلی الارض» و چسبیدگی به زمین، دارند، اساساً این مسیر را طی نمیکنند.
1-2- بررسی آیات
1-2-1- نمونهی اول: دل محکم منشأ قدم محکم
(+12) (11 انفال) إِذْ يُغَشِّيکُمُ ﭐلنُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ… یاد بکنید آن موقعی که یک چرتی شما را گرفت. این چرت، آرامشزا است. اینها وسط جنگ بدر خوابشان گرفته![4] … وَيُنَزِّلُ عَلَيْکُم مِّن ﭐلسَّمَاءِ مَاءً… و از آسمان آبی نازل کردیم …لِّيُطَهِّرَکُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ ﭐلشَّيْطَانِ… تا با آن تطهيرتان داده و از شما چرک شيطان را ببرد.
آبی که نازل شده است ممکن است آب آسمانی باشد یا آبهای دیگری هم باشد. هیچ مانعی هم نیست. یک عامل طهارتی نازل کرده است. طهارت در قرآن، به معنای طهارت حَدَث و خَبَث نیست. بعضی وقتها طهارت، طهارتهای باطنی است. مثلاً میفرماید مسجد اینچنین است که (108 توبه)… فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ… در آن مردانی هستند که دوست دارند طهارت پیدا کنند. مسجد که حمام نیست! این طهارت، طهارت معنوی است که شخص پیدا میکند. و طهارت چون همیشه با آب همراه است، میفرماید آبی از آسمان میآید و طهارتها را ایجاد میکند. حالا این آب از آسمان مادی بیاید و طهارت ظاهری ایجاد کند، از آسمانهای معنوی آّبهای معنوی میآید و طهارتهای باطنی درست میکند. …وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ… دل را محکم کرده است. از این جهت عرض شد که میتواند آبهای دیگری هم باشد که میفرماید آبی آمده است برای اینکه قلبهای شما را محکم کند. معلوم است این آب، لزوماً آبی به صورت باران نبوده است. البته اگر هر دو هم باشد، هیچ مانعی ندارد. وگرنه اگر صرف مسئلهی باران باشد که به محکم کردن قلب ارتباطی ندارد… وَيُثَبِّتَ بِهِ ﭐلْأَقْدَامَ؛ وقتی دل محکم شد، قدم محکم است. کسی که دلش محکم شده است در راهی که میرود، قدم او محکم است. وگرنه وقتی معارف دارد و دلش محکم نیست، در تمام صحنهها کم میآورد. [5]
1-2-2- نمونهی دوم: تثبیت قول مؤمن در حیات دنیا
(-16) لذا شما از هر طرف بروید، میبینید عنصری است به نام تثبیت دل، تثبیت قول، دلی که میلرزد یا دلی که مستحکم است در راه؛ در حالیکه همه اینطرف و آنطرف میروند، این شخص محکم است یا محکم نیست؟ قرآن، تثبیت قول را مهم میداند. یعنی حرفی که شخص میزند و فعلی که انجام میدهد، در یک مسیر محکم باشد. (27 ابراهیم) يُثَبِّتُ ﭐللَّهُ ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِـﭑلْقَوْلِ ﭐلثَّابِتِ فِي ﭐلْحَيَاةِ ﭐلدُّنْيَا… خدا در حیات دنیا به مؤمن، قول ثابتی میدهد. مؤمن در حیات دنیا، حرفهایش را ویرایش و عوض نمیکند. نمیگوید که آن موقع اینطور فکر میکردیم و حالا اینطوری. خدا دل او را محکم کرده است و از دل او یک حرف بیرون میآید. این حرفی که از او در میآید، یک قول ثابتی است که بیرون میآید. اینها همان عباراتی است که باز در آیات دیگر در سورهی کهف و قصص هم میبینید.
1-2-3- نمونهی سوم: محکم کردن دل اصحاب کهف توسط خدا
(-18) وقتی راجع به اصحاب کهف میخواهد صحبت بکند، میفرماید (13 کهف) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْکَ نَبَأَهُم بِـﭑلْحَقِّ… بگذار این خبر مهم که نبأ است، به حق برایت بگویم، یعنی داستان حقش را بگویم که …إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ… اینها جوانمردانی بودند که …ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى؛ به پروردگارشان ایمان آورند، ما هدایت اینها را همینطور زیاد کردیم. اینها میخواستند در آن جامعهی کفرآمیز، یک حرف الهی بزنند. اینها به خودیِ خود، نمیتوانستند چنین کنند؛ (14 کهف) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ… ما دل اینها را محکم کردیم که …إِذْ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ… قیام کردند و گفتند : پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است. خیلیها مثل امام خمینی(ره) میدانستند مملکت چه خبر است. کار امام به دانایی امام مربوط نبود. اینطور نبوده که چون بقیهی علمای نجف روزنامه نمیخواندند و امام روزنامهخوان بوده است، چنین شده است. نخیر. خیلیها روزنامه میخواندند، خیلی از اخبار تا حدی سردرمیآوردند. امام وقتی خواست بلند شود خدا دلش را انگار گرفته بود که دلش تکان نخورد و راحت بلند شد و حرفش را زد.
(-19) میخواهم تأکید کنم که اینطور نیست که اگر ذهن و معارف ذهنیتان سر یک چیزی اغنا شود، پس اغنا شدید. اصلاً چنین نیست. باید برگردیم به مجموعهای از عملکردها، اطاعتها، عبادتها و … این را تبدیل کنیم به پذیرش قلب. که نشود (75 بقره)… يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.
1-2-4- نمونهی چهارم: محکم شدن دل مادر موسی
(+20) (10 قصص) وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً… مادر موسی، وقتی او را در آب گذاشت دلش فارغ شد، یعنی از همه چیز رفت بیرون و فقط فکر و ذکرش بچهاش شد…..إِن کَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ ﭐلْمُؤْمِنِينَ؛ نزديک بود خودش موسي را لو دهد ، اين ما بوديم که قلبش را محکم گرفتیم تا از مؤمنين باشد. اگر ما دلش را نگرفته بودیم، لو میداد.
1-3- ماندن در شک مانع رسیدن به قلب محکم
(+23) بحث دیگر در این رابطه اینکه: چطور میشود انسان این حرفها برایش مهم میشود و مانعش چیست؟ چطور برسیم؟ چه مانعی را باید دفع کنیم؟
1-3-1- مقدمه: کفایت بالا بودن مُحتمل برای حرکت
(-23) اگر چیزی برای انسان مهم باشد، اهمیتش بالا باشد، اگر آن مُحتمل برایش مُحتمل بالایی باشد، احتمالات کم هم او را به حرکت درمیآورد. به عبارتی حرکت انسان کأنّه «حاصلضرب احتمال در مقدار محتمل» هست. این حاصلضرب در انسان باعث میشود که انسان حرکت بکند یا نکند. برای مثال اگر به ما بگویند پشت این مسجد، سکهی طلا خیرات میکنند، این محتملش برای ما بالاست، یعنی ارزش خبریاش بالاست. ولو احتمالش هم پنج درصد باشد، من میروم که جا نمانم؛ فوقش نیست و برمیگردم. در این زمینه این یک حرف پذیرفته شده است.
1-3-1-1- برهان مؤمن آل فرعون
(+29) یک برهانی هست معروف به برهان پاسکال، ولی این برهان، برای مؤمن آل فرعون است. سر بحث کشتن موسی(علیه السلام) (28 غافر) وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَکْتُمُ إِيمَانَهُ… و مردي از آل فرعون که ايمان خود را پنهان ميداشت گفت: …أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ﭐللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُم بِـﭑلْبَيِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ… آيا مردي را ميکشيد که ميگويد: پروردگار من الله است با اينکه از ناحيه پروردگارتان آياتي روشن آورده؟ …وَإِن يَکُ کَاذِباً… اگر دروغ بگوید …فَعَلَيْهِ کَذِبُهُ… دروغش گردن خودش. …وَإِن يَکُ صَادِقاً… ولي اگر راست بگويد …يُصِبْکُم بَعْضُ ﭐلَّذِي يَعِدُکُمْ… و بعضی از این چیزهایی که وعده داده مثل قیامت، بخورد به شما چه میکنید؟ استدلال را ببینید میگوید: اگر دروغ بگوید که گردن خودش، اگر راست بگوید؛ پوستتان را کندند. اینقدر این محتمل، محتمل بالایی است.
(+31) راه دین و درست زندگی کردن، بقدری محمتل بالایی ایجاد میکند که شک در آن کفایت میکند. یعنی بجهت بُعد معرفتی، احتیاجی نیست به یک یقین معرفتی رسید. الان کافی است کسی شک بکند به اینکه راه امام حسین(علیه السلام) درست است یا درست نیست؛ راه مؤمنین درست است یا درست نیست. همین شک کافی است که به این نتیجه برسد که باید برود. شخص میخواهد در نهایت در مقابل این راه، این استدلال را بکند که اگر راه خدا را بروی، این همه عشق و حال دنیا را از دست دادهای. آن کسانی که روی پدیدههای عشق و حال کار کردند میگویند که اتفاقاً عشق و حالهای مجرد از عشق و حالهای مادی عمیقتر است حتی در همین دنیا.
1-3-2- شک صادقانه؛ عامل حرکت نه سبب توقف
(+24) برای ما چون مقولههای دنیوی مهم است، آن چیزی که برای خدا مهم است برای ما آن مهم نیست. اگر آن مقولههای اخروی مهم بود، خودِ عنوان «شک» حتی کفایت میکرد. یعنی انسان تنها «شک» کند که اینجا آوردهای برایش دارد یا ندارد، این شک باید منجر به «حرکت» شود. بگذارید آیه را با هم ببینیم تا نشان دهیم شک برای ما باید کفایت کند.
(+26) (23 بقره) وَإِن کُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا… اگر در شک هستید از آنچه بربندهی ما نازل شده است …فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَﭐدْعُواْ شُهَدَاءَکُم مِّن دُونِ ﭐللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ؛ سورهاي مانند آن بياوريد و غير خدا، ياران خويش را بخوانيد، اگر راست میگویید که شک کردید. «شک» ایرادی ندارد. واقعاً شک کردید؟ شک شما، یک بازی نیست برای در رفتن از زیر مسئولیت؟ چون خیلی اوقات وقتی شخصی میگوید شک کردم در یک چیزی، میخواهد شانهی خودش را از زیربار مسئولیتهایی خالی کند. در صورتیکه اگر انسان شک کرده باشد و مطلب، مطلب مهمی باشد، باید شکش را برطرف کند. قرآن میفرماید شما نسبت به این قرآن شک کردید؟ اگر صادقانه شک کردید، باید شکتان را برطرف کنید. بروید ببافید ببیند میتوانید مثل قرآن بیاورید؟
مطلبی که در زندگی انسان مهم است، این است که من دارم کجا میروم؟ برای چه درس میخوانم؟ برای چه زندگی میکنم؟ بعد هم میمیرم. من بمیرم جواب چه چیزهایی را باید بدهم؟ جواب عمرم؟ جواب زندگیام؟ جواب تواناییهایم؟ و … و به چه نقاطی قرار است برسم؟ اگر واقعاً حتی شک کرده باشم نسبت به این مسایل، جای ماندن در شک نیست.
اینکه عقل این مسیر را رفته است و فهمیده، حتی این بخشش هم یک بازی است. چراکه اگر شک کرده باشد، حتی نفهمیده باشد در این مقولهها، باید یک حرکتی انجام دهد. وقتی شخصی میگوید «شک دارم به قیامت و بواسطهی اینکه شک کردم، حرکت نمیکنم»، این یک بازی است. چراکه آنقدر آن محتمل بالاست که شما اگر شک کنی، باید حرکت کنی، اگر راست میگویی که شک کردی.
1-4- جمع بندی (مشکل عدم نورانیت و نه مشکل کمبود معارف!)
(+21) حرف ما این است که بحث این است که معارف سرجای خودش درست، اما آنچه مهم است القائات رحمانی و نورانیت است که با هر ادبیاتی اعم از ادبیات قلب، ادبیات ایمان، ادبیات (14 کهف) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ… ، ادبیات شرح صدر للاسلام، ادبیات نورانیت، در قرآن موج میزند. (122 انعام) أَوَ مَن کَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي ﭐلنَّاسِ… مردههایی که ما زندهشان میکنیم، نه در آن دنیا، بلکه در این دنیا. ما یک نورانیتی بر آنها قرار میدهیم که در مردم بواسطهی آن نورانیت میفهمند و میروند. یعنی مَشیِ فی الناسشان بواسطهی نورانیت و اثر حیاتیای است که گرفتهاند؛ آن شرح صدری که للاسلام پیدا کردند، برحسب آن میروند. این همان حکمت نورانی است که شخص دارد. حتی با مقولهی دانش فرق دارد. اینقدر را متوجه شدند که اینها دانش نیست که یک نفر دارد. این یک حکمت و فهمی باید داشته باشد.
(-33) حرف این است که در بُعد معرفتی، لازم نیست انسان به یقین برسد. البته نمیخواهم بگویم معارف نه. من زیرپای معارف را نمیزنم. معارف را که الان تلویزیون کانال به کانال میکنی، آخوند؛ تلگرم کانال به کانال میکنی، معارف. احساس میکنیم جایی یک چیزی کم است. چرا اینقدر محرم اینطرف و آنطرف میرویم اما چیزی در ما تکان نمیخورد. ما در دنیا در زمینهی یادگیری معارف بینظیریم. یعنی هیچ جای دنیا اینقدر معارفی که ما میدانیم، نمیدانند. تازه با در نظر گرفتن همینقدر که نمیدانیم. با اینحال بینظیریم. جای چی کم است که دههی محرم، انسان را تکان نمیدهد. نماز را تکان نمیدهد. شغل را تکان نمیدهد. حال و احوال انسان را تکان نمیدهد. جای یک چیزی کم است. آن چیز کم، معارف نیست. معارف در حد شک، گاهی اوقات عمل میکند اگر شخص واقعاً راست میگویدکه شک کرده است. جای یک چیزی کم است و آن این است که خدا بیفتد در دل انسان و دل انسان را نورانی بکند.
2-بحث فریق
(-35) در آیاتی که در سورهی مبارکهی بقره داشتیم میخواندیم و همین داستان گاو بنیاسرائیل و تردیدهایی که آدمها میکنند و گفتیم که اگر این تردید برطرف نشود حتی اگر دستور را انجام دهد باز هم شخص به عقب میرود (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… و اصلاً گیر در همین تردیدهایی است که انسان میکند و همهی اینها، به این دلیل است که ته این ماجراها در نهایت به ایمان منجر نمیشود.
آن موقع ما داشتیم این نکته را میگفتیم که (75 بقره) أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ ﭐللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛
دقت بکنید به این عنوان «فریق». میفرماید شما میخواهید این توده به شما ایمان بیاورند، نمیآورند، چرا؟ چون گروهی درمیان اینها هستند، گروه خواص. گروهی که معادلات دست اینهاست. اینها هستند که جامعه را و تودهی مردم را اینطرفی میکنند یا آنطرفی. به شک میاندازند یا شکشان را برطرف میکنند.
2-1- مشکل دین با ملأ و نه با تودهی مردم!
(+36) دین نشان میدهد با تودهی مردم مشکلی ندارد. این یک نکتهایست. اگر شما قرآن را نگاه بکنید، سبکش اینطور نیست که پیغمبر قومش را هدایت کرده و در مقابل، قوم هم او را نپذیرفته است. اصلاً سبک قرآن این نیست. پیغمبر رفته به قومش گفته، چهارنفر پیدا شدند گفتند نمیپذیریم. چهار نفری که نصابها دست آنهاست، ملأها هستند. چهرهها هستند که شرایط را عوض میکنند. چه چهرههای سیاسی و چه چهرههای اقتصادی که قرآن از آنها یاد میکند. ملأ یا مُترف که اینها را با همدیگر نقل میکند یا جدا. خیلی اوقات میفرماید موسی را فرستادیم به سوی فرعون و ملأش. یعنی بسوی آنجا با چهرهها و دم و دستگاهی که او دارد. بعد وقتی موسی(علیه السلام) میرود میفرماید (24 غافر) إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ… چهرههای سیاسی و اقتصادی با هم هستند. اینها تشکیل ملأ میدهند. مردم با دین، با انبیاء، با جریان انقلاب مشکل ندارند. مردم کم نمیآورند. کسانی که از قول مردم میگویند مردم کم آوردند، مردم نمیخواهند و …، اینها خودشان را میگویند. چون بلندگو دست اینهاست، اینها ملأ هستند، تصور میشود که حرف مردم این است.
فقط در یک چیز است که اگر ملت را به آن بگیری، مردم هم میخواهند و آن فساد جنسی است. این یک مقولهایست که مردمپسند است. این را هم قرآن میگوید که اگر آن را بیندازی در جان مردم، خود مردم آن را ادامه میدهند. لذا این سیاست که مستکبرین عالم برگردند این نکته را بیندازند در جان مردم، دیگر احتیاجی ندارند که ملأها و چهرهها دستاندرکار پیشبرد اهداف باشند. خودِ مردم این کار را ادامه میدهند. برای معلوم شدن این حرف این آیات را بررسی میکنیم[6]:
2-1-1- نمونهی اول:دعوت نوح (علیه السلام)
(+40)(59 اعراف) لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ… نوح را به سوي قومش فرستاديم؛ نوح با مردم حرف میزند: …فَقَالَ يَا قَوْمِ ﭐعْبُدُواْ ﭐللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْکُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ؛ گفت : اي قوم! خداي يگانه را که جز او خدايي براي شما نيست بپرستيد که من از عذاب روزي بزرگ بر شما بيمناکم. حالا چه کسی پاسخ نوح(علیه السلام) را میدهد؟ (60 اعرف) قَالَ ﭐلْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ… بزرگان قوم گفتند: …إِنَّا لَنَرَاکَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ؛ ما تو را در ضلالتي آشکار ميبينيم. بعد ملأ، جماعت را با خودشان هماهنگ میکنند. چون چهرهاند، چون خواصاند. چون سردمدارند. بعد در نهایت میبینید جریان عوض میشود. باز حضرت نوح (علیه السلام) با قوم حرف میزند (61 اعراف) قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلَالَةٌ… گفت : اي قوم! من در ضلالت نيستم. معلوم است که حرفی که ملأ زد، اثر کرده است. یعنی ملأ میآید این وسط حرف را میزند، این رسانه دستش هست، این چهره است، عملیات سیاسی اقتصادی دست اوست. یک کاری میکند بعد معلوم است که این حرف در مردم اثر کرده است. … وَلَـکِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ ﭐلْعَالَمِينَ؛ بلکه پيغمبري از جانب پروردگار جهانيانم. (62 اعراف) أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ ﭐللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ که پيغامهاي پروردگار خويش را به شما ميرسانم ، شما را نصيحت ميکنم و از خدا چيزها ميدانم که شما نميدانيد . تا اینکه (64 اعراف) فَکَذَّبُوهُ… قوم نوح او را تکذيب کرده… چهرهها بقیه را همراه خودشان میکنند.
2-1-2- نمونهی دوم: دعوت هود (علیه السلام)
(-42) (65 اعراف) وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً… و به سوي قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، باز با قوم صحبت میکند …قَالَ يَا قَوْمِ ﭐعْبُدُواْ ﭐللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ… گفت : اي قوم ! خداي يگانه را که جز او خدايي نداريد بپرستيد …أَفَلَا تَتَّقُونَ؛ چرا پرهيزکاري نميکنيد؟ چه کسی جواب میدهد؟: قَالَ ﭐلْمَلَأُ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ… بزرگان قومش که کافر بودند، گفتند: إِنَّا لَنَرَاکَ فِي سَفَاهَةٍ وِإِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ ﭐلْکَاذِبِينَ؛ ما تو را دستخوش سفاهت ميبينيم، و از دروغگويانت ميپنداريم. چه کسی مقابله میکند؟ ملأ. حرف اثر میکند؟ بله. ملأ مهم است. وقتی مهمها حرف میزنند. معلوم است که حرف اثر کرده است که باید شبههزدایی بکند با قوم.
(+57) نقش چهرهها، نقش این فریق (که گاهی اوقات احبار و رهبان هستند، گاهی چهرههای سیاسیاند، گاهی چهرههای اقتصادیاند) این است که بسته به موضوع نصاب این فسقها دست اینهاست. وگرنه مردم مشکلی ندارند. گاهی اوقات اینها مشکل پیدا میکنند، بعد مردم را همراه میکنند. میبینید حرف از دهان مردم در میآید. ولی این اصحاب رسانه و ملأ در واقع کار میکنند.
2-1-3- نمونهی سوم: دعوت صالح (علیه السلام)
(-58) (73 اعراف) وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً… و به سوي قوم ثمود ، برادرشان صالح را فرستاديم …قَالَ يَا قَوْمِ ﭐعْبُدُواْ ﭐللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُه.ُ… گفت : اي قوم ! خداي يگانه را که جز او خدايي نداريد بپرستيد.[7]…قَدْ جَاءَتْکُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ… شما را از پروردگارتان حجتي آمد …هَذِهِ نَاقَةُ ﭐللَّهِ لَکُمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِي أَرْضِ ﭐللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوَءٍ فَيَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ اين شتر خدا است که معجزهاي براي شما است ، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا کند ، و زنهار ! به آن آسيب مرسانيد که به عذابي دردناک دچار میشوید. تا میآید میرسد به این آیه (75 اعراف) قَالَ ﭐلْمَلَأُ ﭐلَّذِينَ ﭐسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ ﭐسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ ءَامَنَ مِنْهُمْ… بزرگان قومش که گردنکشي کرده بودند به کساني که زبون به شمار ميرفتند یعنی به آنهايي که مؤمن شده بودند گفتند …أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ؛ شما چه ميدانيد که صالح پيغمبر پروردگار خويش است ؟ گفتند : ما به آييني که وي را به ابلاغ آن فرستادهاند مؤمنيم. (76 اعراف) قَالَ ﭐلَّذِينَ ﭐسْتَکْبَرُواْ إِنَّا بِـﭑلَّذِيَ ءَامَنتُمْ بِهِ کَافِرُونَ؛ کساني که گردنکشي کرده بودند گفتند : ما آييني را که شما بدان گرويدهايد منکريم. (77 اعراف) فَعَقَرُواْ ﭐلنَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ… پس شتر را بکشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند.
2-1-4- نمونهی چهارم: دعوت لوط (علیه السلام)
(-60) فقط گفتم وقتی نکته میرسد به نکتهی جنسی آنجاست که همراهی مردم است. یعنی مردم خودشان در این فضا زمینگیر میشوند: (80 اعراف) وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ ﭐلْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن ﭐلْعَالَمِينَ؛ و لوط را فرستاديم، زماني را که وي به قوم خود گفت : چرا اين کار زشت را ميکنيد که هيچ يک از جهانيان پيش از شما نکردهاند. (81 اعراف) إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ ﭐلرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ ﭐلنِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ؛ شما از روي شهوت به جاي زنان به مردان رو ميکنيد ، بلکه شما گروهي اسرافپيشهايد. اینجاست که دیگر قوم پاسخ میدهند (82 اعراف) وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ؛ پاسخ قومش جز اين نبود که گفتند : از قریه خويش بيرونشان کنيد که اينان اُمل هستند و خود را پاکيزه قلمداد ميکنند.
2-1-5- نمونهی پنجم: دعوت شعیب (علیه السلام)
(+60) باز وقتی میآید سراغ شعیب اینطور میفرماید (85 اعراف) وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ ﭐعْبُدُواْ ﭐللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَيْرُهُ… باز چه کسی واکنش نشان میدهد؟ ( 88 اعراف) قَالَ ﭐلْمَلَأُ ﭐلَّذِينَ ﭐسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ … بزرگان قوم وي که گردنکشي ميکردند گفتند… در ادامه هم باز میفرماید (90 اعراف) وَقَالَ ﭐلْمَلَأُ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَئِنِ ﭐتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَّخَاسِرُونَ؛ بزرگان قوم که کافر بودند گفتند : اگر شعيب را پيروي کنيد زيان خواهيد ديد.
2-1-6- نمونهی ششم: دعوت موسی (علیه السلام)
(103 اعراف) ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِئَايَاتِنا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ… چون اینجا یک حکومتی موجود است، اصلاً ارسال به سمت فرعون و ملأ هست. پس فقط فرعون نیست که بگوید برو به سمت فرعون. در آیات زیادی دارد که خدا موسی(علیه السلام) را مبعوث کرد به سمت فرعون ملأش.
2-2- تحریف از موضع، کار احبار و رهبان (فریق)
(-66) ما داشتیم میگفتیم این که (75 بقره)… فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ ﭐللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛ منظور از «فریق»، مردم نیستند. یکی از مصادیق آن، احبار و رهبان است.
(-62) این احبار و رهبان و فریقٌ منهم هستند که میتوانند تحریف از موضع کنند. اگر قرار باشد چیزی نوشته شود و به نام دین حرفی دربیاید، میبینید شخصیتهایی دارند که اینها آخوند درباری هستند که برای نظامات کفر، حرف را تحریف از موضع کنند. حرف را دربیاورند، چپه کنند، اینطرفی کنند، آن طرفی کنند. از این حرفها یک انقلابی در میآید که انسان تعجب میکند، یک اسلامی در میآید که انسان تعجب میکند. یک امام خمینیای درمیآید که انسان تعجب میکند.
(+62) چه میشود که بعضی میگویند مگر قرآن حرف سیاسی اجتماعی دارد؟!! یعنی چه کسی باید چه تفکری را القا کند که چنین نتیجهای بدهد. جلسهی تفسیر قرآن میگذارند، یک عالمه آیهی قرآن میخوانند، حتی یکی از این آیات ربطی ندارد به شرایط سیاسی و اجتماعی. این میشود همان «خباثت کتمان». این همه قرآن با این همه تذکر، این همه بحث طاغوت و مبارزه با طاغوت، چطور میشود قرآن را توضیح داد که اینها از آن درنیاید؟! این کار واقعاً هنر میخواهد. یکی تعریف میکرد که رفتیم کوه، راه را گم کردیم مجبور شدیم صخره نوردی کنیم. گفتم کدام کوه رفتی؟ گفت کلکچال. گفتم مگر میشود کسی در کلکچال راه را گم کند؟ یک جادهی پهن یک متر و نیمی میرود بالا دیگر. بعضیها مدل گم شدنشان خندهدار است. مگر میشود در قرآن انسان حرکت کند و به این بحثها نرسد.
2-2-1- دروغ بستن احبار و رهبان به خدا
(+64) برای همین است که میفرماید: (78 آلعمران) وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً… در میان آنها فریقی هست؛ این همان فریق مورد بحث ماست. …يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِـﭑلْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ ﭐلْکِتَابِ… طوری با زبانش میپیچاند، یکجوری بیان میکند، یکجوری خطابه میکند که فکر میکنی این حرف قرآن است. اینها هنر آخوندی است. اینها هنر احبار و رهبان است، هنر ملأ است …وَمَا هُوَ مِنَ ﭐلْکِتَابِ… با اینکه جزو کتاب نیست …وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ ﭐللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ ﭐللَّهِ… و میگویند این از جانب خداست در حالیکه از جانب خدا نیست …وَيَقُولُونَ عَلَى ﭐللَّهِ ﭐلْکَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛ دروغ میبندد در حالیکه خودش میداند.
2-2-2- وظیفهی اصلی نهی مردم از گناه بر عهدهی احبار و رهبان
(+66) (62 مائده) وَتَرَى کَثِيراً مِّنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِي ﭐلْإِثْمِ وَﭐلْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ ﭐلسُّحْتَ… کثیری از اهل کتاب را میبینی که در اثم و عدوان و حرامخواری، باهم مسارعه میکنند، مسابقه میدهند …لَبِئْسَ مَا کَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ راستی چه اعمال بدی است که مرتکب میشوند. (63 مائده) لَوْلَا يَنْهَاهُمُ ﭐلرَّبَّانِيُّونَ وَﭐلْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ ﭐلْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ ﭐلسُّحْتَ… چرا علماي نصارا و يهود ملت خود را از گفتارهاي گناه و رشوه خواري باز نميدارند؟ وظیفهی اولیه، وظیفهی احبار است. دانشمندان باید شروع کنند نهی کردن را. اینها نهی نمیکنند بقیه میگویند لابد مسئله به شکل درستی است که اینها نهی نمیکنند، اینها دادش را نمیزنند. لَوْلَا يَنْهَاهُمُ ﭐلرَّبَّانِيُّونَ وَﭐلْأَحْبَارُ …کسانی که عالمان دیناند، حبر و دانشمند یهودیاند، دانشمند مسیحیاند، چرا شما حرف نمیزنید؟ … عَن قَوْلِهِمُ ﭐلْإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ ﭐلسُّحْتَ… این حرفهای گناه آلود و این حرامخوری را چرا شما دادش را نمیزنید؟ …لَبِئْسَ مَا کَانُواْ يَصْنَعُونَ؛
معلوم است که آن نقطهی اصلی و محوریای که مدنظر خدا هم هست این است که مردم نه دینگریزاند، نه حرامخوارند و نه… این ملأ هستند که دینگریزند. چرا؟ چون استکبار دارند، چرا؟ چون کُمِیتشان لنگ میشود. چرا؟ چون امکاناتشان را از دست میدهند. و هزارتا چرای دیگر. اینها مردم را همراه میکنند، به حرامخواری میاندازند. اینها کسانی هستند که چون دستشان با دست اربابان زر و زور در یک کاسه است حرف نمیزنند. بعد مردم هم میگویند که مگر شما درس دینش را نخواندی؟ اگر قرار بود کسی داد بزند، خب لابد اینها باید داد بزنند.[8]
2-2-3- یکی از نقش های فریق؛ ربّ گرفته شدن احبار و رهبان توسط مردم
(-69) وقتی میگوییم «نقش فریق»، یعنی داریم از یک بستهی معنایی بزرگ گفتگو میکنیم: (31 توبه) ﭐتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ ﭐللَّهِ…اینها احبار و رهبانشان را «رَب» گرفته بودند. رَب گرفتند نه به معنای «پرستیدن». در روایاتِ ذیلش هم آمده (معنی عبودیت و ربوبیت هم همین است) که حرفِ آنها را گوش میکردند. یعنی اینطور بودند که کاری نداشتند که خدا چه میگوید. اینها را رب گرفته بودند. اینها را فرماندهی خودشان قلمداد کرده بودند. میگفتند که خب اگر اینها میگویند لابد درست است. قرآن این را توبیخ میکند. از اینطرف اما معلوم است که اینها رب میگرفتند، این یک چیز طبیعی است. معلوم است که یک چیزی هست که انسان حرف آدمهای عاقل و ذویالنهی را گوش میکند.
2-2-4- همدستی احبار و رهبان با اصحاب زر و زور
(+70) (34 توبه) يَا أَيُّهَا ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ کَثيرًا مِنَ ﭐلْأَحْبَارِ وَﭐلرُّهْبَانِ…کثیری از این احبار و رهبان (که در ملاک به غیر احبار و رهبان یعنی علمای دین اسلام هم میخورد) …لَيَأْکُلُونَ أَمْوَالَ ﭐلنَّاسِ بِـﭑلْبَاطِلِ…پول مردم را به باطل میخورند …وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ﭐللَّهِ… از راه خدا جلوگیری میکنند. اینها اموال را میخورند و بعد هم با صاحبان زر، با هم در یک جا جمع میشوند … وَﭐلَّذِينَ يَکْنِزُونَ ﭐلذَّهَبَ وَﭐلْفِضَّة وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ﭐللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ و کساني که طلا و نقره گنجينه ميکنند و آن را در راه خدا انفاق نميکنند به عذاب دردناکي بشارتشان ده.
کثیری از احبار و رهبان که مردم گوش به حرف آنها هستند، پولهای مردم را میخورند، با صاحبان زر هم روی هم ریختند. همهی توجیحات را اینها میکنند. یک سری از احبار و رهبان اینها را طوری بیان میکنند که مردم توجیه شوند. این میشود همان فریق که قرآن میفرماید: (75 بقره)… فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ ﭐللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.
2-3- (-43) طرف دیگر ماجرا: اثر کلیدی نقشآفرینی مثبت ملأ (چهرهها)
عنوان ملأ در قرآن مثبت نیست. منتهای مراتب نگاه بکنید: موسی(علیه السلام) میگوید که بروید جنگ کنید و سرزمین مقدس را بگیرید.[9] (22مائده) قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ… بني اسرائيل گفتند : اي موسي در آنجا مردمي جبار هست …وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ؛ و ما هرگز بدانجا در نيائيم مگر بعد از آنکه آن مردم از آنجا خارج شوند ، اگر خارج شدند البته ما داخل خواهيم شد. در جواب چنین کسانی باید گفت «زرشک». این که اگر حکومت را تحویل دادند ما میآییم. مگر میشود که قوم جباری حکومت را تحویل بدهند، باید بروی بجنگی. بعد گویا بلندگوی موسی(علیه السلام) خاموش میشود. قرآن میفرماید: (23 مائده) قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ﭐلَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ ﭐللَّهُ عَلَيْهِمَا… دو نفر از ميان جمعيتي که ترس خدا در دل داشتند و خدا به آندو موهبتي کرده گفتند …ﭐدْخُلُواْ عَلَيْهِمُ ﭐلْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى ﭐللَّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛ از مرز اين سرزمين داخل شويد ، و مطمئن باشيد که همينکه از مرز گذشتيد شما غالب خواهيد شد ، و اگر براستي ايمان داريد توکل و تکيه به خدا کنيد.
2-3-1- نقش مهم بزرگان و ملأ (چهرهها)
(-45) گاهی اوقات بلندگوهای دیگران باید کار کند. از کوفه جماعتی که راه افتاد و آمد سر بحث عثمان و خلیفه کشی عثمان و اینها، قرار بود با جناب طلحه بیعت کنند. اصلاً سناریو این بود. و اگر امثال مالک اشتر و عمار نبودند ما الان نشسته بودیم و میگفتیم خلیفهی چهارم جناب طلحه. خودِ امیرالمؤمنین که نمیتواند بگوید «من». اینها از این فرصت استفاده کردند. گفتند مگر شما از بخوربخورها خسته نشدهاید، خب این طلحه خانهاش در فرمانیه است (خندهی حضار) میلیاردی سکه دارد. الان علی کجاست؟ علی بیرون مدینه در باغی است. در بحث خدمات اجتماعی میگفتید این چه حکومت فشلی است، ببخشید طلحه چکار کرده است؟ برو ببین علی چه کرده است، علی(علیه السلام) چقدر چاه وقف کرده. چقدر کار کرده است. اینقدر اینها سخنرانی کردند. البته آدمهای موجهی هم بودند. ملأ بودند.
2-3-2- عدم کفایت خوب بودن به تنهایی و اهمیت چهره بودن!
(+46) خیلی مهم است ملأ بودن. گاهی بعضی هستند که خوبند ولی عددی حساب نمیشوند. مثل ابوذر. ابوذر خوب هست اما ملأ نیست. مال قبیلهی راهزنان است. کسی تحویلش نمیگیرد. یک آدم خوبی هست داد هم میزند؛ دستش درد نکند. البته بعداً بواسطهی اینکه پیغمبر تحویلش گرفته بود وجههای گرفته بود اما ابوذر معادله عوض کن نیست. بعضیها مثل مالک، معادله عوض کن هستند. یکی دوتای اینها میارزد به یک امتی.
وقتی به امام محمد باقر(علیه السلام) گفتند که در جریان ثقیفه چه شد؟ این جماعتِ بنیهاشم کجا بودند پس؟ حضرت فرمودند کدام جماعت؟ بنیهاشم کلاً دوتا آدم داشت. یکی جعفر بود و یکی هم حمزه. در جریان ثقیفه به جایش عباس بود و عقیل. به درد نمیخوردند دو تا آدم سست عنصر. و بعد امام باقر(علیه السلام) قسم میخورند که ولله اگر به جای عقیل و عباس، حمزه بود و جعفر، کار به اینجا نمیرسید. یعنی دو نفر. دو تا آدم! دوتا آدم اینطوریاند.
(+48) ملأهایی هستند که در مثبت و منفی جریانات و معادلات را عوض میکنند. پس ملأهای این طرفی هم داریم. ولی اسم ملأ در قرآن اسم منفیای است. [10]
قسمت سوم؛ بحث روز
اولا؛ بنده سخنران اصولگرا نیستم
(+72) بعضی ها گفتند که آقای قاسمیان سخنران اصولگرایان هستند. اولاً بنده از اینکه اسم اصولگرا روی من باشد، چِندِشم میشود. و از اینکه اصلاحطلب باشم، چِندشم میشود. ماها نه اصلاحطلبیم و نه اصولگرا، ماها «انقلابی» هستیم و سعی میکنیم که انقلابی هم بمانیم. پس معلوم شد که بنده سخنران اصولگرا نیستم.
دوماً؛ بحث فتنهی عدالتخواهان
بحثی در محرم داشتیم که راجع به آن مباحث مطرح شد. معلوم است که مورد توجه قرار گرفته است. بعضی آن را مثبت تلقی کردند و بعضی منفی. چون ممکن است اشتباه تلقی شده باشد، یک موضع رسمیتری راجع به آن میگیریم.
(-73) منظور این نبود که عدالتخواهی چیز بدی است یا اینکه باید عدالتخواهی را گذاشت کنار. هیچ کس این حرف را نمیزند، اگر بزند باید عمامهاش را از روی سرش برداشت و کشید گردنش.
دوما؛ 1- مصلحتاندیشی، جزو پارامترهای عدالت
(-74) نکته این است که «مصلحت و مصلحت اندیشی خودش جزو پارامترهای عدالت است». حالا این مصلحت را چه کسی تشخیص دهد، یک بحث دیگر است. مثلاً وقتی شما نماز میخوانی اگر بچهای رفته کنار استخر، مصلحت اقتضا میکند (که این مصلحت برای شما یک تکلیف است) که نمازت را بشکنی و در این تزاحم، آن بچه را نجات دهی. یک موردی که کسانی به آن نمیپردازند و خیلی مهم هست برای پرداختن، این است که کدام فلان فلان شدهای گذاشته این بچه تا دم استخر برود که این مصلحت جدید را ایجاد کند. باید خفت آن آدمهایی را گرفت که نردهای نگذاشتند، کسی مراقبت نکرده که این بچه، کجا میرود که حالا تولید یک مصلحت شود. ولی در شرایطی که این تزاحم میشود، خودِ بحث مصلحت اندیشی جزو پارامترهای عدالت است. و عدالت و تکلیف گرایی انسان اقتضاء میکند که شما آن کار را نکنی و بجایش این کار را بکنی.
(-76) این حرف مهمی است: امیرالمؤمنین(علیه السلام)، در آن فتنه از خون صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) در کل مدت، و بلکه همهی ائمه گذشتند. نه خون ندا آقا سلطان که عرض کردیم آن هم مهم است. در دورههای بعد، حرفی نمیزنند. فدک میافتند دست مروان، حرفی نمیزنند. ازش نمیگیرند در دورهی خودشان. کسانی میآیند میگویند یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) چرا از آن دوره حرفی نمیزنید. ما تازه مسلمانیم ولی شنیدیم که در آن دوره، شما اصحاب پیغمبر با هم درگیر شدید، چرا چیزی نمیگویید؟ حضرت به طرف میگویند من کوتاه پاسخ تو را میدهم: من سزاوارتر بودم به حکومت از اینکه من سزاوارتر بودم به این پیراهنم. ولی دیگر رهایش کن، نپرس. دیگر راجع به این موضوع با شما حرف نمیزنم، کسی سؤال نکند. چرا؟ بدلیل مصلحت. آن تکلیفی که ایشان دارد در این مقطع این است و باید این کار را بکند.
(+77) الان یک عده در انتخابات، در مناظرات همدیگر را به یک چیزهایی متهم کردند. شما اگر خوب دقت بکنید، بالاخره حرف این آقا یا درست بوده یا غلط. اگر درست بوده باید پدر این طرف را دربیاورند. اگر غلط بوده، باید پدر خود شخص را دربیاورند. به هم تهمت زدند. بالاخره راست گفته؟ دروغ گفته؟ بعد از مناظرات گفتند یک بحثهایی در مناظرات مطرح شد که بحثهای خوبی هم نبود که بگذریم. این یعنی چی؟ یعنی ولش کن، رهایش کن قضیه را. اگر بخواهی بروی توی کارش، باید پدر یکی از اینها را دربیاوریم، ولی ولش کن. یعنی چی؟ یعنی الان موضوعی درست شده که این موضوع مهمتر از این است که بخواهم پدر یکی از اینها را دربیاورم و اگر بخواهم ورود در صحنه بکنم و پدر یکی از اینها را دربیاورم، مسایل دیگری از دست میرود.
دوماً؛2-تکلیفها و مصلحتها، گاهی خون دل خوردن دارد
(79) البته مسئلهها گاهی اوقات خیلی سخت است. مثل جام زهری میماند که امام خورد. تکلیفش را باید انجام دهد. نمیتوانیم بگوییم امام خلاف تکلیفش را انجام داده ولی خون خورده و قطعنامه را امضا کرده است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) تکلیفش این بوده که صبر کند ولی گفت صبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجی… صبر کردم خار در چشمم رفته بود و استخوان در گلویم، ولی صبر کردم.
(-80) معلوم است تکلیفها و مصلحتها، گاهی خیلی خون دل دارد. چرا؟ چون آن چشمانداز آن نبی را خراب میکند. او میخواسته ملت را به یک سمتی ببرد، حالا نمیتواند به آن راحتی این کار را بکند. تکالیف اینطوری است.
(+80) سخن برسر این است که گفتیم «فتنهی عدالتخواهی»، نگفتم «عدالتخواهی فتنه است».
(-81) امیرالمؤمنین (علیه السلام) به قضاتش نامه مینویسد و میفرماید: اگر قضاوت درستتان امنیت را خراب میکند، این کار را نکنید. اگر اعدام کردن کسی، امنیت جامعه را بهم میریزد، این کار را نکنید. فتنهگران جمل را امیرالمؤمنین (علیه السلام) هیچ کاری نمیکند. فقط عایشه را تحت الحفظ میکند در شهر مدینه یعنی پاسپورت عایشه را از او میگیرد وگرنه کار دیگری نمیکند. چون اگر بخواهد ورود کند در این موضوع و بخواهد واکنش جدی راجع به جمل نشان دهد، یک جای دیگری بهم میریزد.
(-82) شریح قاضی را که خلیفهی دوم گذاشته بود، وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواست شریح قاضی را عوض بکند، یک داد و بیدادی و تظاهراتی در مدینه شد، حضرت ول کرد. گفت نمیخواهد. عوض نکرد. یعنی به ایشان فشار آوردند قاضی القضاتش را عوض نکرد.
(82) گاهی اوقات، خوبان دسته گلهایی به آب میدهند. مالک، کسی بود که ابوموسی اشعری را در کوفه تثبیت کرد. که بعد از جمل، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او گفتند ببین چقدر اصرار کردی که ابوموسی اشعری بماند. که اینها هرکدام فیلدهای خودش را دارد. گاهی اوقات هزینهی تبیین میدهد. باید مالک به عنوان یارِ غار امیرالمؤمنین (علیه السلام) بفهمد ولو اینکه این تبیین اینقدر هزینه داشته باشد، حضرت به نظرش میآید که این هزینهی تبیین را بدهد. ولو اینکه این برجام چهارسال ملت را بگذارد سرکار، آقا باید هزینهی این تبیین را بدهد.
دوماً؛3-تشخیص مصلحت در تزاحمها بدست چه کسی است؟
این مصلحت را چه کسی تشخیص میدهد در آنجا؟ در این تزاحمها در نهایت چه کسی این اهم و مهمها را تشخیص میدهد؟ چه کسی باید بگوید؟ چه کسی باید قضیه را بِبُرد؟ بگوید این را بیخیال. این قضیه را فعلاً رها کن.
(83) ابتدا باید خر آن ملأ فلان فلان شده را گرفت که آقا را میرسانند به نقطهی مصلحت. که این یک قاعدهایست که بازی پیچیدهتر میشود وقتی میرسد به این نقطهها وگرنه روال خدا خیلی راونتر عملیاتی میشود. به قول امام رضا(علیه السلام) میفرمایند: فشدّدوا فشدّد الله علیهم. همه چیز پیچیده میشود.
ما میگفتیم «ولی»، میگوییم «ولی»، ان شاالله خواهیم گفت «ولی». او باید آخرش این صحنه را بِبُرد. او است که چارچوب این بدن است. مثل چارچوب بدن شماست که شما سرِپایی و اگر این چارچوب نباشد ریختی روی زمین مثل یک کرمی. این ولی است که قائم ایستاده و باید روی او قیام شود.
دوماً؛ 4- زیاد شدن سرعت در هنگام نزدیک شدن به نقاط آبشاری
(+84) و اما آن فتنهای که در راه است، بعضیها گفتند حاج آقا اینکه گفتید این فتنه در سال 98 هست، کدام ماه این سال است؟ مگر من پیشگو هستم! ولی نزدیک است. برخی از اتفاقات و جریانها وقتی نزدیک به نقاط آبشاری میشود، سرعتش زیاد میشود. آقای مطهری پنج ماه قبل از 22 بهمن گفتند: «آقا (امام خمینی) با این سرعتی که در انقلاب گرفتند، خدا را چه دیدی شاید پنج سال دیگر ما پیروز شدیم». انقلاب پنج ماه بعد پیروز شد. به نقاط آبشاری که میرسد سرعت میگیرد.
(+85) برخی از جنسهای عدالتخواهی (نه همهاش)، از نوع خوبش و گاهی اوقات از نوع بدش، که ما اسم اینها را عدالتخواه نمیگذاریم، میگذاریم عدالتباز، دارد میرود به سمتی که از خودِ ولی عبور میکند. این دیگر عدالت نیست. در آنجایی که او مصلحت را تشخیص میدهد که اینجا ساکت باش، اینجا جلو برو و … برخی انگار میخواهند کار روی دست ولی بگذارند، میخواهند اولویتهایش را عوض بکنند.کما اینکه وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت میرویم به سمت معاویه حمله میکنیم، عدهای گفتند نه، برویم به سمت خوارج حمله کنیم. اینقدر گفتند که اولویت امام را عوض کردند. یک همچنین جنسی دارند که روی فشار، اولویتها را عوض میکنند.
(-87)رفته رفته انسان مشاهده میکند در همین بچه حزب اللهیها یا عدالتبازان، از خودِ ولی عبور میکنند و این فتنهی بعدی ماست و جریانش هم دور نیست. نزدیک هم هست. این سال 98 هم بر اساس حرف حضرت آقا بود که گفتند 78، 88، 98 اینها ده سال ده سال برنامه دارند. این دور نیست. به نقاط آبشاری خودش هم دارد نزدیک میشود. اینکه در یک سال، یک سال و نیم اتفاقاتی بیفتد هم هیچ عجیب نیست به اعتقاد من. و اینها محصول این جنس تفکر است. و البته لیدرهایی دارد، این لیدرها بقیه را هم با خودشان همراه و هماهنگ میکنند. در این همراهی، عدالتخواهان فقط نیستند، یک سری هستند که عدالتبازند که وارد این صحنهها میشوند.
[1] . Harvard Business Review
[2] . این مقالات ISI را برای سرگرم کردن ماها میزنند و خودشان رو آوردند به سبک دیگری از مجلات که براساس خرد نوشته میشود.
[3] . Wise leaders
[4] . بعضی وقت¬ها در بحران¬ها خدا یک خوابی را بر شخص مسلط می¬کند که ریسِت شود. مثلاً وسط یک کاری شخص خوابش می¬برد. با این خواب مقاومت نکنید. از آن چرت¬های امنیت¬زا است.
[5] . کسانی بودند که میدانستند که ابی عبدالله (علیه السلام) حق است اما از نزد ایشان میرفتند؛ چون که واقعاً نمیتوانستند راهی که ایشان میرود را تحمل کنند.
[6] . همهی آیات خوانده نمیشود، تنها قسمتهای مرتبط با حرفی که زده شده است بررسی میگردد.
[7] . البته این فقره احتیاج به توضیح دارد. بحث این نیست که بت نپرستید، مگر نمیدانید این بتها کار نمیکند، بیایید و خدا را بپرستید. اصلاً بحث اینها نیست. نه آنوقت و نه الان، کسی فکر نمیکند که بت میتواند کاری بکند. نکتهاش را بعداً باید توضیح داده شود.
[8] . از آن موقعی که این عمامه را به ما دادند گفتند شما وارث این آیه¬اید: (39 احزاب) ﭐلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ ﭐللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا ﭐللَّهَ… شما از احدی نباید بترسید. شما وظیفه¬تان تبلیغ دین است، حرفت را بزن.
[9] . (21 مائده) يَا قَوْمِ ﭐدْخُلُواْ ﭐلْأَرْضَ ﭐلْمُقَدَّسَةَ ﭐلَّتِي کَتَبَ ﭐللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِينَ؛اي قوم بني اسرائيل به اين سرزمين مقدس که خدا برايتان مقدر کرده درآئيد و از دين خود بر نگرديد که اگر بر گرديد به خسران افتادهايد.
[10] . (-49) ملأ و چهره ها باید در زمین ولی بازی کنند. خودشان طراحی صحنه نکنند. حرف ولی را بگویند.
آن موقع بعضی¬ها برای خودشان بازی طراحی می¬کنند. در بازی ولی توپ نمی¬زنند. بعد همین¬ها بواسطه¬ی طراحی¬های جدیدی از بازی، ( تازه آدم خوباشون) خودِ ولی را غریب می¬کنند. ولی را و بازی ولی را غریب می¬کنند.
در همین جریان برجام، کسانی که در بیست دقیقه تصویب کردند، البته این بدین معنا نیست که پشت صحنه در کمیسیون-ها کار نکردند، کردند ولی بالاخره کسانی که اهل فن هستند می¬دانند، رفتن در فراکسیون¬ها یعنی رفتن در فرآیند لابی کردن. کما اینکه بعضی فکر می¬کنند رشوه یعنی اینکه کسی صریحاً می¬گوید شما رشوه قبول می¬کنید که من بدهم؟ اصلاً اینطور نیست. بلکه در سطح پایینش تا بالا سبکش فرق می¬کند. مثلاً در سطح پایینش شخص می¬گوید من دوست دارم با خانواده بروم مالزی. می¬گوید خب پاست را بده به من و بعد به صورت ناگهانی کار درست می¬شود. کسی نمی¬گوید که کی به کی رشوه می¬دهد، می¬بینید کاره دست می¬شود. در عالم رفاقت حل می¬شود.
خودِ صاحبان این قضیه، خوشحالند که این کار را کردند. می¬گویند ما این کار را کردیم تا آقا بشود، آقا خوبه. این چه بازی¬ای هست؟ شما بجای اینکه از این روش استفاده کنید برای اینکه آقا بشود آقا خوبه، خب حرفش را گوش بکنید. حرفش را پژواک کنید. شما ببینید از فرعون چیزی را نقل می¬کنند، می¬بینید ملأ همان چیز را می¬گوید. فرعون می¬گوید شما ساحرید، ملأ هم همان را می¬گوید. یعنی ملأ خط را می¬گیرد و روی خطی که فرعون می¬رود، می¬روند. برخی از نزدیکان کسانی که رفتند پیش آن سید یزدی گفتند که جهتش این بوده (در خوشبینانه¬ترین حالت) که تشخیص دادند در دوگان آن سید و حضرت آقا، آن سید برنده می¬شود. و ما رفتیم به آن سمت که تاریخ پنجاه سال دیگر بگوید اگر آقا غریب شد و کوتاه آمد به خطر آن آقای فلان فلان شده ست.
اولاً تو روح آدم خالی بند. یعنی اینقدر ایثار کردی که برای تاریخ پنجاه سال بعد چیزی برای تاریخ مشخص شود؟ آن آقا رفته پیش آن سید برای اینکه تاریخ بعداً فحشش را بکشد به او. به این رئیس. که آقا غریب شد بخاطر این فلان فلان شده و من رفتم روی مین برای اینکه… . من که می¬گویم تو روح آدم دروغگو. اما در فرض صحت، در فرض اینکه واقعاً همچنین بازی¬ای را کسی می¬کند، شما بیخود می¬کنی که همچین بازی¬ای را طراحی وبازی می¬کنید. خود شماهایید که گاهی اوقات غریب می¬کنید که او مظلوم بشود و در این دوگان¬ها ببازد و کوتاه بیاید. خودِ شماهایید که وقتی که دائم آقا می¬گوید من خوشبین نیستم، هیچ کس حرف آقا را تکرار نمی¬کند. این کار، خودش غریب می¬کند. بعد طرف می-گوید من سناریوی این را بازی کردم که او بشود آقا خوبه و ماها بشویم آدم بده.