جلسه پنجاه و نهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

باسمه تعالی

جلسهی 59 تفسیر سوره‌ی مبارکه‌ی بقره

حجت‌الاسلام قاسمیان  5شنبه 23 شهریور 96

فهرست مطالب

بخش اول – گزارش کوتاه

* بخش دوم – مباحث تفسیری

1- طمع (أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ…)

1-1- واژه‌ی طمع در قرآن بیشر کاربرد مثبت دارد تا منفی

2- فریق (…فَرِيقٌ مِّنْهُمْ…)

2-1- نصاب کفر و ضلالت در دست علما و دانشمندان و خواص جامعه (فریق)

2-2-کار فریق، تحریف از موضع

2-3-«ربّ» دانستن بزرگان توسط مردم

3- راه رسیدن به ایمان، اغنای قلب و نه اغنای عقل! (…مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ)

3-1- استکبار و هوای نفس، مانع اغنا و ایمان قلب

3-1-1-عدم ایمان یهود به پیامبر با وجود انتظار آنها برای ظهور حضرت رسول

3-1-2-کفر کفار در عین دانستن معارف به دلیل نپذیرفتن معارف!

3-1-3-ماجرای نعمان بن حارث

3-2- عدم استکبار، راه نجات کفار و راه یافتنشان به ایمان

3-2-1-شاهد اول: نصارا (به دلیل عدم استکبار)، نزدیکترین قوم به مسلمانان

3-2-2-شاهد دوم: سریع ایمان آوردن سَحَره‌ی فرعون، بدلیل نداشتن استکبار

3-3-هدایت الهی از طریق شرح صدر للاسلام

3-3-1-ضلالت از طریق تنگ شدن صدر

4- عبودیت، مُخّ کار دینی

4-1-عبد، دنبال مزایای عرفان نیست

4-2-خدایی نکردن بنده!

4-2-1-سوق دادن فرهنگ اسلامی به سمت بندگی و سوق دادن فرهنگ مقابل به سوی منیّت

4-3-دنبال علوّ نبودن بنده

4-4-اثر خواندن دعاها در بندگی کردن

5- پاسخ به سؤالات

5-1- نکته‌ای راجع به علوم قرآنی (تدوین قرآن بدست خودِ پیغمبر)

5-2-عهد لفظ و معنا.

 

 

 

آیهی اصلی:75 بقره

سایر آیات: انعام:125، اعراف:12-16 و 120-126، توبه: 31 و 38، قصص:83.

موضوعات اصلی: عبودیت در برابر استکبار، اغنای عقلی یا ایمان قلبی؟، شرح صدر للاسلام، شرح صدر للکفر، تحریف از موضع توسط خواص

کلمات کلیدی فرعی: طمع، فریق، ربّ دانسته شدن بزرگان از طرف مردم، معارف شیطان و فرعون، نعمان بن حارث، سحره‌ی فرعون، اهمیت خواندن دعا، علوم قرآنی، تدوین قرآن، عهد لفظ و معنا

 

بخش اول – گزارش کوتاه

جلسه‌ی این هفته، به مدت حدوداً 1 ساعت در محل مسجد امام رضا (علیه السلام) با محوریت آیه‌ی 75 سوره‌ی مبارکه‌ی بقره (أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ…) برگزار شد.

ابتدا با توجه به فقره‌ی أَفَتَطْمَعُونَ …، به بررسی واژه‌ی «طمع» پرداخته شد و گفته شد که این واژه در قرآن، بیشتر کاربرد مثبت دارد تا منفی.

سپس با توجه به فقره‌ی ..فَرِيقٌ مِّنْهُمْ…، توضیحی درباره‌ی «فریق» داده شد. بیان شد که خصوصیت فریقی که در آیه قید شده، «تحریف از موضع» است (ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ) و کسی می‌تواند این کار را بکند که از جایگاه خاصی در جامعه برخوردار باشد. بنابراین منظور از «فَرِيقٌ مِّنْهُمْ»، سردمداران و دانشمندان و علمای جامعه هستند که عموم مردم، دنباله‌رو همین گروه هستند. در این زمینه، با توجه به (31 توبه) ﭐتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ ﭐللَّهِ… بیان شد که مردم، بزرگان را به نوعی «ربّ» می‌شمرند.

آنگاه با توجه به فقره‌ی ..مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ، بیان شد که حتی اگر عقل اغنا شود، تا وقتی معارف در قلب شخص نفوذ نکند، وی ایمان نمی‌آورد. در ادامه برای روشن شدن این مطلب، مثال‌هایی از قرآن بیان شد.

در مثال اول، نشان داده شد یهودیانی که از منتظران حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودند، همین که پیامبر (ص) آمد و البته او را هم شناختند، اما وقتی حرف حق پیغمبر (ص) را مطابق میل خود نیافتند، به ایشان ایمان نیاوردند و کفر ورزیدند. در مثال دوم، با توجه به (125 انعام) فَمَن يُرِدِ ﭐللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ… بیان شد که هدایت با شرح صدر للاسلام حاصل می‌شود؛ یعنی مقوله‌ای است که با قلب و سینه‌ی شخص سر و کار دارد، نه با عقل او. ضلالت هم از شرح صدر للکفر نشئت می‌گیرد. در مثال سوم، این نکته‌ یادآوری شد که انسان‌های کافر، در عین اینکه معارف را می‌دانند، آن را نمی‌پذیرند و ایمان نمی‌آورند. در این زمینه شواهدی از آیات راجع به ایمان نیاوردن فرعون و شیطان، در عین آگاهی از معارف سطح بالا، بیان گردید.

در ادامه، بر این نکته‌ی کلیدی تأکید شد که مشکل اصلی قلب که مانع ایمان محسوب می‌شود، «استکبار» است. نقطه‌ی مقابل آن هم «عبودیت» است که به شخص، شرح صدر للاسلام می‌دهد و او می‌تواند معارف یقینی و آیات الهی را به راحتی بپذیرد. به دلیل نداشتن «استکبار» است که حتی عده‌ای از کافران ایمان می‌آورند. در اینجا، نمونه‌ی مربوط به ایمان آوردن سحره‌ی فرعون، ذیل آیات 120 تا 126 اعراف (وَأُلْقِيَ ﭐلسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ …) بیان گردید.

در بحث عبودیت گفته شد که «عبودیت» مُخّ کار دینی است که دین از همان اول می‌خواهد آن را در شخص نهادینه کند. حرف آخر دین است، اما از همان ابتدا، در قالب دستورات نماز و روزه و … این هویت عبد بودن، برجسته می‌شود؛ اینکه باید نماز بخوانیم چون خدا گفته و ما عبد خدا هستیم. گفته شد که از خصوصیات عبد این است که به دنبال هیچ علوّ و برتری‌جویی نیست: (83 قصص) …لَا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي ﭐلْأَرْضِ… . در این زمینه هم توصیه شد به خواندن دعاها (مثل دعای کمیل، مناجات شعبانیه، دعای عرفه، ابوحمزه، …) که احساس بندگی را در انسان به اوج می‌رساند.

در پایان نیز، در پاسخ به سؤالات مطرح شده، دو نکته عنوان گردید. اولین نکته (از مباحث علوم قرآنی)، این بود که قرآن به دست خودِ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تدوین شده است، نه اینکه در زمان عثمان این کار انجام شده باشد. دومین نکته نیز، بحثی راجع به لفظ و معنا بود؛ اینکه شخص، اهل لفظ نباشد و به عمق معنا پی ببرد. این بیان در یک سطحی اینگونه می‌شود که شخصی که تنها در الفاظ این دنیا بماند، میل به دنیا پیدا بکند و (38 توبه)… ﭐثَّاقَلْتُمْ إِلَى ﭐلْأَرْضِ… شود یعنی چسبندگی‌اش به دنیا باشد، اصلاً مفاهیم و معانی این دنیا را نمی‌فهمد. هدف از خلقتش را نمی‌فهمد، قیامت را نمی‌فهمد و لذا هدفمندی در کار کردنش، نکاح کردنش، غذا خوردنش، خوابیدنش، … وجود ندارد.

 

 

* بخش دوم – مباحث تفسیری

(75 بقره) أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ للَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛

آيا طمع داريد که اينان به شما ايمان آورند با اينکه طائفه‏اي از ايشان کلام خدا را مي‏شنيدند و سپس با علم بدان و با اينکه آنرا مي‏شناختند تحريفش مي‏کردند.

1- طمع (أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ…)

(+4) بعد از داستان مهم گاو بنی‌اسرائیل و ماجرای تردیدی که از بنی‌اسرائیل در پیش‌برد اوامر الهی، نقل می‌شود و آن قساوت قلبی که پس از انجام دستور بر آن‌ها عارض می‌شود، خدا با توجه به این مطلب به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) می‌گوید (75 بقره) أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ… اصلاً شما چه توقعی دارید که این‌ها ایمان بیاورند؟ این طمع البته طمع مثبت است.

1-1- وا‌ژه‌ی طمع در قرآن بیشر کاربرد مثبت دارد تا منفی

(-5) واژه‌ی «طمع» در قرآن بیشتر کاربرد مثبت دارد تا کاربرد منفی. ادبیات «طمع» در قرآن، ادبیات مثبتی است. مثلاً می‌فرماید (56 اعراف)… وَﭐدْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً… با خوف و طمع خدا را بخوانید یا طمع به بهشت رفتن و … که در قرآن مطرح می‌شود. به نوعی امیداوری و شدت امید به چیزی در قرآن تحت عنوان «طمع» یاد می‌شود. البته کاربردها منفی هم دارد. مثلاً می‌فرماید (32 احزاب)… فَيَطْمَعَ ﭐلَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ… کسانی که در قلوبشان مرض است (در صورت خضوع قول و نرمش در رفتار و گفتار) طمع می‌کنند. نرمش نشان دادن باعث یک نوع طمعی می‌شود که این «طمع منفی» است. اما بیشتر کاربردهای طمع، «طمع مثبت» است.

2-فریق (…فَرِيقٌ مِّنْهُمْ…)

(-6) (75 بقره) …وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ للَّهِ… فریقی از این‌ها هستند که کلام خدا را می‌شنوند …ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛ بعد از اینکه می‌فهمند و می‌دانند آن را تحریف می‌کنند.

اینکه این «فریق» چه فریقی هست را از روی همین آیات، آیات مشابه و آیات بعد می‌توان فهمید. مثل آیات 79 و آیات مشابهی که نشان خواهیم داد.

2-1-  نصاب کفر و ضلالت در دست علما و دانشمندان و خواص جامعه (فریق)

(+6) بحث این است که گروهی که از آن‌ها به عنوان خواص و دانشمندان و احبار و رهبان جامعه می‌توان یاد کرد، آدم‌های معنوی‌ا‌‌ی هستند، نصاب کفر و ضلالت و این چیزهای جامعه به گفته‌ی قرآن به دست این‌هاست. جامعه هِد و سرآمد و سردمدار دارد، معمولاً سردمداران دانشمندان و علما هستند که نصاب کفر و فسق دست همین‌هاست. همان‌هایی که گاهی اوقات قرآن تحت عنوان «ملأ» یا «مطرفین» یا دانشمندان یاد می‌کند.

(+13) گفتیم که قرآن مشکل یک جامعه را مشکل خواص می‌داند. می‌فرماید این توده هیچ کدام به تو ایمان نمی‌آوردند، در نتیجه این جامعه به تو ایمان نمی‌آورد. چون فریقی هست که که کلاً با سیستم، بازی می‌کند. نصاب کفرها و فسق‌ها و … دست این علما و دانشمندان است. این‌ها هستند که اهل تریبون و منبر و اهل کتاب نوشتن هستند. بعد هم می‌گویند نوشته‌ها و حرف‌هایشان، حرف‌های خداست از زبان ما. به همین دلیل است که نقش دانشمندان، نقش کتاب‌نویسان، نقش اهل منبر، نقش سیاسیون و کلاً کسانی‌که خواص نامیده می‌شوند، اینقدر مهم است. کرور کرورِ مردم را در روز قیامت ببخشند، اما از یک نفر از این‌ها هم نمی‌گذرند. یعنی این‌ها هستند که نصابها دست این‌هاست.

2-2- کار فریق، تحریف از موضع

(-8) کسی می‌تواند «تحریف از موضع» بکند که در این سطح باشد. الان چه کسی می‌تواند حرف‌های امام و آقا را تحریف از موضع کند؟ تحریف این حرف‌ها دیگر معنا ندارد با وجود صحیفه‌ی نور و مجموعه نشر آثار؛ فقط کافی است بگویند این نظر در کدام موضع بوده است یا نظر امام راجع به غرب چه بوده است و جملاتی هم بخوانند و اینچنین «تحریف از موضع» کنند. این تحریف از موضع‌ها کار چه کسانی است؟ قرآن اینطور می‌فرماید (79 بقره) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَکْتُبُونَ لْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ… کسانی که با دست خودشان کتاب می‌نویسند، مطلب می‌نویسند با دست خودشان، فکر می‌کنند با فکر خودشان …ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ للَّهِ… بعد می‌گوید این نظر خداست. این کار، کار توده‌ی مردم است؟ توده‌ی مردم اصلاً از این کارها نمی‌کنند.

(-9) اینجاست که خدا می‌خواهد بگوید (75 بقره) أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَکُمْ… تو طمع در ایمان مردم داری در صورتیکه فریقی از این‌ها هستند که همین فریق، دانشمندانشان هستند. قرآن نمی‌گوید «مِنهُم»، می‌فرماید «فریقٌ». فریق معمولاً حمل بر یکسری فرقه و اکیپ‌هایی می‌شود. نمی‌فرماید همه مردم اینطور هستند. وقتی یهود را توصیف می‌کند، نمی‌گوید همه‌ی یهود اینچنین هستند، بلکه یک گروهی از آنها اینچنین‌اند. نه اینکه این گروه، در اجتماع پخش هستند، یکی ایمان می‌آورد یکی ایمان نمی‌آورد. نه! می‌فرماید فریقی هستند در این جماعت که بدلیل وجود این فریق، شما چه توقعی داری که این جماعت ایمان بیاورند. پیغمبر! تو طمع بستی که این بنی‌اسرائیل به تو ایمان بیاورند؟ این‌ها ایمان نمی‌آوردند. همه‌شان ایمان نمی‌آورند ولی نمی‌خواهد بگوید همه‌شان اینطور هستند.

2-3-                   «ربّ» دانستن بزرگان توسط مردم

(-45) نکته‌ای که ما در سوره‌ی مبارکه‌ی بقره پی آن هستیم این است که وقتی می‌فرماید (75 بقره)… مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ، فریقی این کار را می‌کنند، آن فریق، فریق دانشمندان هستند. آن فریق، همان گروهی‌اند که این‌ها هستند که کافرند یا تحریف از موضع می‌کنند. بقیه‌ی جامعه از کجا می‌دانند که مثلاً نظر امام چه بوده است. نظر امام همان است که بزرگان می‌گویند نظر امام است. مردم اینطوری هستند. مردم در واقعِ مطلب، اینچنین‌اند که همین را می‌دانند که بزرگان می‌گویند نظر امام است.

(-46) وقتی قرآن راجع به احبار و رهبان اینطور می‌فرماید که (31 توبه) ﭐتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ ﭐللَّهِ… بجاي خدا احبار و رهبانان خود را پروردگاران خود دانستند، یهودیان و مسیحیانی که به اسلام ایمان ‌آوردند به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) گفتند که ما احبار و رهبان را رب نمی‌دانستیم، پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پاسخ می‌دادند حرف آنها را گوش می‌دادید. یعنی شما حرف این احبار و رهبان را گوش می‌دادید، براین اساس گویا آن‌ها را رب می‌دانستید. واقعش مردم، بزرگان را به نوعی «رب» می‌دانند. بعد هم این فریق که فریب‌کار هستند، می‌فرماید (79 بقره) فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَکْتُبُونَ ﭐلْکِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ… پس واي بحال کساني‌که کتاب را با دست خود مي‏نويسند …ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ ﭐللَّهِ… و آنگاه مي‏گويند اين کتاب از ناحيه خداست. شخص، خودش از خودش کتاب و حرف درمی‌آورد و آن‌وقت می‌گوید این نظر خداست.

3-           راه رسیدن به ایمان، اغنای قلب و نه اغنای عقل! (…مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ)

(+10) مطلب اصلی این است که گروهی هستند که اصلاً مزاحم بقیه هستند. این فریق چه خصوصیاتی دارند؟ می‌فرماید: (75 بقره) …وَقَدْ کَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ کَلَامَ للَّهِ… فریقی از این‌ها هستند که کلام خدا را می‌شنوند …ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛ بعد از اینکه می‌فهمند و می‌دانند آن را تحریف می‌کنند.

(-11) این ادامه‌ی همان مطلبی است که گفته شد. اگر واقعا حتی عقل اغنا شود و دل با ایمان اغنا نشود، با شرح صدر للاسلام اغنا نشود، این معارف یقینی قلبی نشود، در قلب نفوذ نکند، شخص ایمان نمی‌آورد. اگر در ادبیات قرآن دقت بکنید تمام موارد کفری که یاد می‌کند از کسانی یاد می‌کند که صددرصد می‌دانند مطلب چیست؛ هیچ شکی ندارند. یعنی به جهت فکری و ذهنی مطلب برایشان روشن است. این ادبیات قرآن است که اگر کسی کافر است بدلیل این کافر است که مطلب را می‌داند ولی دلش راضی نمی‌شود با مطلب.

(-12) تنها موردی که غیر از این است، سَحَرِه‌ی فرعون است که قرآن نشان می‌دهد این‌ها استکباری ندارند. در دم و دستگاه کفر تا تهش هستند، ولی چون استکباری ندارند به محض روبرو شدن با آیات الهی کارشان تمام می‌شود. به عبارتی مثل اینکه مستضعف بودند به جهت فکری؛ یک چیزی برایشان اشتباه شده است. وگرنه بقیه کفار در طول تاریخ چه قرآن نقل کرده باشد و چه نقل نکرده باشد، ایمان نیاورند.[1] این محتوایی است که قرآن مطرح می‌کند.

3-1- استکبار و هوای نفس، مانع اغنا و ایمان قلب

(-13) در ادامه مواردش را نشان خواهیم داد و ریشه‌اش را هم تذکر می‌دهیم. در اینجا مختصر گفته می‌شود که ریشه‌اش استکبار است. این همان چیزی است که مشکل قلب است و همان چیزی است که دین از همان اول می‌خواهد آن را حل کند.

3-1-1-       عدم ایمان یهود به پیامبر با وجود انتظار آنها برای ظهور حضرت رسول

(-15) چند آیه درمورد بحث یهود ببینید. یهودیان بدلیل اینکه خیلی حرفه‌ای بودند، کاهن داشتند، در این مسایل از همان ابتدا وارد بودند و الان هم هستند و از آن هم استفاده می‌کنند، اصلاً آمده بودند در مدینه برای اینکه کمک به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) کنند. قلعه‌ی خیبر را ساختند به عنوان پایگاه نظامی پیغمبر. قلعه‌ی خیبر پادگان نظامی مربوط به امام زمانی بود که قرار بود از او پذیرایی کنند. امام زمانشان، پیغمبر، آمد. دیدند که بحث او نژادی نیست، بلکه بحث او حق است. امام زمان خودمان اگر بیاید، بحث او، بحث نژادی و کشوری نیست، قرار نیست با کشورها بجنگد. قرار است آزادی‌خواهان عالم علیه مستکبرین عالم بجنگند. آن‌موقع معلوم می‌شود که چه کسانی پشت سرامام زمان(عج) می‌ایستند و چه کسانی روبروی امام زمان(عج).

3-1-1-1-      شاهد اول

(+16) (89 بقره) وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ ﭐللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ… وقتی کتابی ازجانب خدا آمد،کتابي که کتاب آسمانيشان را تصديق مي‌کرد و مصدق بود به نشانه‌هایشان …وَکَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ… و قبلاً هم عليه کفار آرزوي آمدنش را مي‏کردند. این‌ها اینقدر پاکار بودند که اینطور جلوی کفار درمی‌آمدند. قبل از آن خودشان برای کفار استفتاح می‌کردند و می‌گفتند حالا ببینید پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ما بیاید. مثل ما که می‌گوییم منتظر باشید امام زمان ما بیاید. …فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ.. همین که آمد و شناختند و فهمیدند پیغمبر(صلی الله علیه و آله) این‌هاست ولی دیگر دعوی نژادی و دعوی کشور نیست، دعوی‌اش انتشار حق در عالم است، به او کافر شدند …فَلَعْنَةُ ﭐللَّهِ عَلَى ﭐلْکَافِرِينَ. پس لعنت خدا بر کافران.

(+16) در آیات قرآن اینطور می‌بینید. این اتفاقات برای انسان می‌افتد. هرچقدر انسان نگاه بکند، نباید خودش را مبرای این حرف بکند که حق بیاید و ممکن است مطابق میل او نباشد، و او این حق را بفهمد اما جلویش بایستد (75 بقره)… مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ می‌ایستد.

3-1-1-2-     شاهد دوم

(+18) قرآن وقتی که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آمد می‌فرماید (146 بقره) ﭐلَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ ﭐلْکِتَابَ يَعْرِفُونَهُ کَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ… یعنی بقدری پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را خوب می‌شناختند آنطور که فرزندان خود را می‌شناسند. پدر و مادر شناختی از فرزندانشان دارند که اگر حتی در بزنند، از روی مدل در زدن، می‌توانند تشخیص دهند که فرزند کوچک است یا فرزند بزرگ. اینقدر انسان بچه‌اش را خوب می‌شناسد. اینطوری پیغمبرشناس بودند.

3-1-2-      کفر کفار در عین دانستن معارف به دلیل نپذیرفتن معارف!

(-30) هرجا در قرآن نگاه کنید، ردپایی از کفر وقتی پیدا شود، قرآن قبول نمی‌کند که کافر نفهمیده و نمی‌دانسته. لذا خیلی اوقات ما اصلاً در معرض کفر نیستیم. در معرض اینجور چیزها هستیم. در معرض این هستیم که (81 بقره)… وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيـَتُهُ… شک‌هایی ایجاد می‌شود چون قلب نپذیرفته، قلب سفت نشده، قلب یقین نکرده است. آن ولی خدا اگر علی(علیه السلام) هم باشد، شخص نپذیرفته است.

3-1-2-1-     شاهد اول: معارف فرعون

(+27) (101 اسراء) وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ ءَايَاتٍ بَيِّنَاتٍ… نه آیه‌ی بینات آمد …فَـﭑسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَونُ إِنِّي لَأَظُنُّکَ يَا مُوسَى مَسْحُوراً؛ فرعون بدو گفت : من یقین دارم اي موسي که تو اهل سحر هستی. موسی این حرف را قبول نمی‌کند و می‌گوید (102 اسراء) قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ… تو می‌دانی …مَا أَنزَلَ هَـؤُلَاءِ…این معجزات را کسی نازل نکرده است …إِلَّا رَبُّ ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ بَصَائِرَ…… مگر پروردگار آسمان‌ها و زمین. تو چندتا چیز می‌دانی اولاً اینکه این عالم، خدا دارد این خدا هم رب السموات و الارض است، می‌دانی این چیزی که من آوردم معجزه است، می‌دانی که این معجزات هم از جانب خداست، و می‌دانی که این معجزه روشنگر است و آیات الهی است، همه را می‌دانی …وَإِنِّي لَأَظُنُّکَ يَا فِرْعَونُ مَثْبُوراً؛ آن چیزی که من می‌دانم این است که تو هلاک شدی، در این وضعیت هستی.

3-1-2-2-    شاهد دوم: معارف شیطان

(-40) باز در جریان شیطان می‌فرماید: (12 اعراف) قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ… خداوند فرمود چه چيز مانع تو شد که وقتي به تو فرمان دادم سجده نکردي؟ …قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ… گفت من از او بهترم …خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ؛ مرا از آتش آفريده‏اي و او را از گل خلق کرده‏اي. دقت کنید که شیطان چقدر چیز می‌داند؛ شیطان خالقیت خدا را قبول دارد. می‌داند خدا خالق است.. (13 اعراف) قَالَ فَـﭑهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِيهَا فَـﭑخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ ﭐلصَّاغِرِينَ، فرمود از آسمان فرود شو که در اينجا بزرگي و نخوت کردن حق تو نيست ، برون شو که تو از حقيراني. در بحث‌هایی که دل نمی‌پذیرد بحث تکبر و استکبار آن ریشه‌ی اصلی است. (14 اعراف) قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛ گفت : مرا تا روزي که برانگيخته مي‏شوند مهلت ده. پس می‌فهمد که روز قیامتی هست. کاملاٌ معارفش کامل است. می‌داند یک قیامتی هست که باید او پاسخگو باشد. (15 اعراف) قَالَ إِنَّکَ مِنَ ﭐلْمُنظَرِينَ؛ فرمود مهلت خواهي داشت. (16 اعراف) قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ ﭐلْمُسْتَقِيمَ؛ شيطان گفت که چون تو مرا گمراه کردي من نيز سر راه صراط مستقیمت می‌ایستم. یعنی قبول دارد که خدا صراط مستقیم دارد. من بواسطه‌ی این اغوایی که من را کرده ای، سر راه صراط مستقیم می‌ایستم نه اینکه صراط مستقیم را می‌روم، می‌روم در گردنه می‌ایستم که آدم بیندازم پایین.

ببینید معارف شیطان کامل است. اعتقاد به خدا هست، اعتقاد به معاد هست، اعتقاد به جزا هست، اعتقاد به این راه دنیا تا آخرت (صراط مستقیم) هست. چه چیزی بوده که شیطان را کرده شیطان؟ «تکبر». که بعدش هم گفته از چپ و راست و جلو و عقب و همه حمله میکنم. با اینکه تو صراط مستقیم داری ولی من این کار را می‌کنم. این بحث شیطان را با توجه به همه‌ی تفاصیل شیاطین جن و انس ببینید.

3-1-3-      ماجرای نعمان بن حارث

(+33) داستانی عرض می‌شود که یا شأن نزول آیه است یا این آیه در جریان این داستان دوباره نازل شده یا خوانده شده. (32 انفال) وَإِذْ قَالُواْ ﭐللَّهُمَّ إِن کَانَ هَـذَا هُوَ ﭐلْحَقَّ مِنْ عِندِکَ… خدایا اگر این مطلبی که می‌گویی حق است از جانب خودت. اگر بقیه آیه را نگاه نکنید بعد از این جمله چه فکر می‌کنید؟ طبیعتاً تصور این است که این جمله چنین باشد: اگر واقعاً این چیزی که تو می‌گویی حق است پس یک کاری کن که من بپذیرم. اما در ادامه اینطور آمده است: …فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ ﭐلسَّمَاءِ أَوِ ﭐئْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ.

تفسیر شیعه و سنی ذیل همین آیه این داستان را نقل کرده است. نعمان بن حارث در واقعه‌ی غدیر به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) می‌گوید یا رسول الله، گفتی نماز بخوان، گفتیم چشم، گفتی روزه بگیر، گفتیم چشم، گفتی حج برو، گفتیم چشم، گفتی جهاد کن، گفتیم چشم، گفتی صدقه بدید، گفتیم چشم. همه را گفتیم چشم این یکی که پسرعمویت ، این +جوانک را گذاشتی جای خودت، این را واقعاً خدا گفته است یا از خودت گفتی؟ پیغمبر(صلی الله علیه و آله) می‌فرماید که ولله قسم، این نصب از جانب خدا انجام شد و نه از جانب من. بعد نعمان بن حارث این را می‌گوید (32 انفال) …إِن کَانَ هَـذَا هُوَ ﭐلْحَقَّ مِنْ عِندِکَ… اگر این حق است واقعاً، …فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ ﭐلسَّمَاءِ… یک سنگی از آسمان بیاید من بمیرم. …أَوِ ﭐئْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ یا عذاب بشوم، بمیرم و بریم. در اینجا عقلش می‌فهمد که حق است. در روایت شیعه و سنی آمده است که دو پرنده می‌آیند و دو تا ریگ می‌اندازند و مثل فشنگ می‌خورد به این شخص و می‌میرد. این‌ها مال همان داستانی است که عقول اغنا می‌شود و درون اغنا نمی‌شود و تبدیل به ایمان نمی‌شود. این شخص د‌ائم در تردید می‌ماند و این تردیدها خودش را نشان می‌دهد. همه‌ی این‌ها هم (75 بقره)… مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ… است.

3-2-                   عدم استکبار، راه نجات کفار و راه یافتنشان به ایمان

3-2-1-      شاهد اول: نصارا (به دلیل عدم استکبار)، نزدیکترین قوم به مسلمانان

(+42) قرآن می‌گوید وقتی دل این تکبر را ندارد، موضوع را خیلی راحت در خودش حل می‌کند حتی زمانی که کفر دارد، کفر دارد ولی استکبار ندارد. وقتی می‌فرماید (82 مائده) وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﭐلَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى… و هر آينه مي‌يابي آنان که گفتند ما نصارائيم دوست‏ترين مردم نسبت به مؤمنين …ذَالِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً… و اين براي اين جهت است که ملت نصارا قسيسين و رهبان دارند …وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَکْبِرُونَ. و اصولاً مردمي هستند که تکبر نمي‏ورزند. می‌فرماید این‌ها خیلی نزدیک هستند به دلیل اینکه استکبار ندارند. چون استکبار ندارند، راحت می‌پذیرند.

3-2-2-     شاهد دوم: سریع ایمان آوردن سَحَره‌ی فرعون، بدلیل نداشتن استکبار

(-44) (120 اعراف) وَأُلْقِيَ ﭐلسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ؛ و جادوگران سجده‏کنان خاکسار شدند. (121 اعراف) قَالُواْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ﭐلْعَالَمِينَ؛ و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم. (122 اعراف) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ؛ که پروردگار موسي و هارون است. (123 اعراف) قَالَ فِرْعَوْنُ ءَامَنتُم بِهِ قَبْلَ أَن ءَاذَنَ لَکُمْ… فرعون گفت پيش از آنکه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد ؟ …إِنَّ هَـذَا لَمَکْرٌ مَّکَرْتُمُوهُ فِي ﭐلْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُواْ مِنْهَا أَهْلَهَا… شما یک ساخت و پاختی کردید که اهلش را بیرون کنید …فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ؛ بزودی می‌دانید. ببینید ایمان تا کجا می‌رود: (124 اعراف) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِينَ؛ محققاً دست‏ها و پاهايتان را به عکس يکديگر مي‏برم ، آنگاه شما را جملگي بر دار مي‏کنم. (125 اعراف) قَالُواْ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ؛ گفتند ما به سوي پروردگار خويش بازگشت مي‏کنيم. ببینید ایمان تا کجا پیش می‌رود که فرعون می‌گوید دست و پایتان را قطع می‌کنم، آن‌وقت آن‌ها چنین پاسخی می‌دهند. (126 اعراف) وَمَا تَنقِمُ مِنَّا… تو از ما انتقام نمی‌گیری …إِلَّا أَنْ ءَامَنَّا بِئَايَاتِ رَبِّنَا… مگر اینکه به آیات پروردگارمان ایمان آوردیم …لَمَّا جَاءَتْنَا... همین که (این آیات) آمد. کسانی که خدمه‌ی کفر هستند اما بدلیل ویژگی‌ای که دارند، تا آیات الهی برایشان می‌آید، همین آدم را می‌برد. …رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ؛ پروردگارا صبري به ما عطا کن و ما را مسلمان بميران.

3-3-                  هدایت الهی از طریق شرح صدر للاسلام

(+19) گفته شد مادامی‌که عقل اغنا می‌شود ولی تبدیل به معرفت درونی و قلب نمی‌شود، کار چندانی از پیش نمی‌رود. قرآن دنبال مقوله‌ای به عنوان ایمان و شرح‌صدر للاسلام می‌رود. نمی‌گوید خدا وقتی بخواهد یک نفر را هدایت بکند، عقلش را اغناء می‌کند. فکر نکنید که برایش یکسری برهان ردیف می‌کند که عقلش آن را بپذیرد، نه اینطور نیست بلکه می‌فرماید (125 انعام) فَمَن يُرِدِ ﭐللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ… وقتی خدا اراده کند کسی را هدایت بکند، …يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ… سینه‌اش را باز می‌کند نه اینکه عقلش را باز می‌کند. این مِتُد هدایتی قرآن است؛ سینه‌ی او را باز می‌کند که بپذیرد.[2]

(30+) یک کسی مثل ابوذر به محض مواجه شدن، می‌پذیرد چون قلبش شَرَحَ الله صَدرَهُ لِلاِسلام است. یکی هم مثل ربیع ابن الحسین الکوفی معروف به خواجه ربیع، آدم ضایعی بوده است. تعجب می‌کنم چرا عده‌ای می‌روند خواجه ربیع. علت علاقه‌ی شیخ بهایی را هم به او نمی‌دانم که چرا رفته قبرش را درست کرده است. این شخص خیلی زاهد بوده است. در جنگ هم که بوده است، قبر درست می‌کرده و در آن می‌خوابیده بعد بلند می‌شده و می‌گفته زندگی مجددی شروع کردم، خدا یک روز جدید و یک زندگی جدید به من داده و باید کار خیر بکنم و …، یک چنین آدم حسابی‌ای بوده است. بعد در صفین به امیرالمؤمنین می‌گوید شک کردیم. یک چنین آدمی، اینطور می‌گوید! خیلی وقت‌ها در بزنگاه‌ها یک چیزهایی روشن می‌شود. چون قلبش نه عقلش در این معارف آرام نگرفته که این‌ها با خطیئات، با مال‌های حرام و … بی ربط نیست. می‌گوید من شک کردم، یا علی من را جایی بفرست که مسلمان با مسلمان نجنگد. حضرت او را می‌فرستند سرحدات. اینطور است.

3-3-1-      ضلالت از طریق تنگ شدن صدر

(-21) …وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ… وقتی اراده بکند که گمراهش کند باز با سینه‌ی او کار دارد، می‌فرماید …يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً… بقدری دریچه‌های سینه‌اش تنگ می‌شود. (حالا چرا تنگ می‌شود؟ می‌فرماید (81 بقره) بَلَى مَن کَسَبَ سَيِّئَةً… بله کسي که گناه مي‏کند …وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ… در خطیئه احاطه و مُحاط می‌شود، منافذ هدایتی‌اش بسته می‌شود، سینه‌اش تنگ می‌گردد.) می‌بینید که (125 انعام)… کَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ﭐلسَّمَاءِ… که گویی می‌خواهد به آسمان برود. خود کلمه‌ی «يَصَّعَّدُ» از جهت آواشناسی معنایش مشخص است، یعنی وقتی می‌خواهد صعود کند، انگار خِرِش را گرفتند می‌برند بالا. بعضی اینقدر سنگین‌اند و (38 توبه)… ﭐثَّاقَلْتُمْ إِلَى ﭐلْأَرْضِ هستند و چسبیده‌اند به زمین که گویا آن‌ها را از گردن گرفته‌اند و از گردن می‌کشند بالا. هرچقدر معارف گفته می‌شود، انگار گردن او کنده می‌شود.

(-23) «يَصَّعَّدُ» در باب تَفَعُّل است، در واقع یَتَصَعَدُ است که «ت» آن به «ص» تبدیل می‌شود. یکی از معانی‌ای که در باب تفعّل اِشراب می‌شود، تکلّف است. مثلاً می‌گوید «اِن لم أکن حلیماً فَتَحَلّم»، اگر بردبار نیستی خودت را با تکلف به بردباری بزن. اَدای آدم‌های بردبار دربیاور تا بلکه رفته رفته بردبار شوی. (125 انعام)… کَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ﭐلسَّمَاءِ… انگار خِرِش را می‌گیرند که برود بالا. تصور کنید که این شخص با چه تکلفی باید برود بالا.

قرآن می‌فرماید یک عده هستند در مقابل این‌ها که (10 فاطر)… يَصْعَدُ ﭐلْکَلِمُ ﭐلطَّيِّبُ وَﭐلْعَمَلُ ﭐلصَّالِحُ يَرْفَعُهُ…[3] شخص مثل یک کلمه‌ی طیبه‌ای است که نشسته در آسانسور و آسانسور عمل صالح او را می‌برد بالا. عمل صالح او را از پایین می‌برد بالا، خودش هم که کلمه‌ی طیب است. اصلاً انگار او را با هِلیُم پر کردند. همینطوری مثل بادکنک بادی می‌رود بالا. تازه عمل صالحی هم هست که سرعت بالارفتن او را تندتر می‌کند. قرآن می‌فرماید که بعضی‌ها هستند که اینقدر لطیف می‌شوند که خوداشتعالی پیدا می‌کنند. (35 نور)… وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ… یعنی ولو اینکه آتشی در کنار این‌ها نباشد، این‌ها اینقدر لطیف شدند که یک اشتعال به این شکل پیدا می‌کنند. بعضی‌ها را باید خیلی صبر کنی که بسوزند اما بعضی‌ها (35 نور)… وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ… اشتعال و جوشش دارند.

(+25) اگر می‌گویند پیش اهل یقین بروید، کنار اهل یقین باشید در محضر این‌ها باشید نه اینکه تنها نوارشان را گوش کنید، بخاطر این است که خودِ قرآن راجع به شرح صدری که دارد می‌فرماید (125 انعام) فَمَن يُرِدِ ﭐللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ… آیه‌ای دیگر در مورد اینکه نورانیت انتقال پیدا می‌کند اینطور می‌فرماید (22 زمر) أَفَمَن شَرَحَ ﭐللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ… کسي که خدا سينه‏اش را پذيراي اسلام کرد …فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ… روی نور حرکت می‌کند.

4-           عبودیت، مُخّ کار دینی

(-47) دین و شریعت اسلامی، حرف آخرش را همان اول می‌زند. آن چیزی که مُخ کار اسلامی و دینی است، از همان اول هم می‌خواهد آن را در شخص بشکند و البته نقطه‌ی رهایی تمدن غرب است با تمدن اسلامی است، همین نکته است که «ما در مقابل خدا عبد هستیم». یعنی آن چیزی که تار و پود ما را درست کرده است، «عبودیت» است نه چیز دیگر. به جهت تکوینی واقعاً اینچنین است. به جهت تشریعی هم باید اینچنین شود. (93 مریم) إِن کُلُّ مَن فِي ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ إِلَّا ءَاتِي ﭐلرَّحْمَنِ عَبْداً؛ در آسمان‏ها و زمين هيچ کس نيست مگر آنکه با بندگي به سوي خدا آمدني است. همه‌ی عالم عبدند. یعنی تار و پود من را باز بکنی، هویتم عبد است. برای همین در روایت داریم أصدَقُ اسمٍ که کسی روی بچه‌اش می‌تواند بگذارد عبدالله[4] است. عبدالله اصدقُ اسمٍ است. چون واقعیت این آدم، همین است.

(-48) وقتی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به معراج رفتند، در معراج در آن بهترین و باشکوه‌ترین حالت، خدا به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) گفت چه می‌خواهی؟ [پیامبر] گفت می‌خواهم انتساب به تو داشته باشم، همین. آیه نازل شد

(+50) الان شما ببینید همین حرف آخر را اولش چقدر دین قشنگ می‌زند. شما بچه را از خواب ناز بیدار می‌کنید می‌گویید بلند شو نماز صبحت را بخوان. می‌پرسد چرا؟ می‌گویید چون خدا گفته. خیلی این زیباست. شخص هفده ساعت در ماه رمضان در تابستان نباید بخورد، می‌پرسد، چه کسی گفته؟ می‌گویید خدا گفته است. از همان اول بچه را می‌خواهند عبد باربیاورند. به قول خواجه عبدالله انصاری در الهی نامه: «خدایا گر بگویی بنده‌ی من، از عرش بگذرد خنده‌ی من». یعنی اوج کار این است. مهم این است که حس بندگی در شخص خیلی زیاد شود و بعد هرچقدر هم برود بالا و برود جلو، این حس زیادتر می‌شود.

حرف آخر را در دین اول کار می‌شنوید. فقط هرچه جلوتر می‌روید این را رقیق می‌کند. بعد در نیت‌های شما می‌گوید که چرا این را گفتی؟ در اعمالت می‌پرسد کارت چه بوده؟ برای خدا این را گفتی؟

4-1- عبد، دنبال مزایای عرفان نیست

حتی در عرفان این کشف و شهودها و همه‌ی این چیزها، بعضی‌ می‌گویند در بعضی موجب استدراج است. عده‌ای می‌روند دنبال عرفان، نمی‌خواهند بندگی کنند، می‌خواهند خدایی کنند. می‌خواهند سری میان سرها دربیاورند. می‌خواهند در عرفان به قدرتی برسند. آن کار مغزی که قرآن می‌کند و اصل اساس اینکه شخص به آن برسد، این است که می‌خواهد شخص، «بنده» باشد. بنده باید بندگی‌اش را بکند. دنبال مزایای عرفان نباشد که حالا به کشف و شهود برسم و … .

4-2-خدایی نکردن بنده!

(-57) می‌خواهم به نکته‌ی استکبار دقت کنید. بحث قرآن درباره‌ی استکبار به این دلیل است که این مخ کار اسلامی است. انبیاء که حجج الهی هستند، اگر به عالم، تندی بکنند عالم پودر می‌شود. در جریان معروف حضرت لوط، آمده بودند برای انجام آن کار زشت، این جمله، یک جمله‌ی خاصی از حضرت لوط(علیه السلام) است که می‌فرمایند (80 هود) قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِکُمْ قُوَّةً…کاش من قوتی داشتم که جلوی شما را می‌گرفتم. بعضی از مفسرین این سؤال را مطرح کردند که این حرف به چه معنی است از زبان لوط(علیه السلام)؟ ایشان حجت الله اند و اراده می‌کردند می‌توانستند پودر کنند. یک عده با دقت به این سؤال جواب دادند. گفتند شما اگر یک حجت الهی را رها کنی، این حجت الهی به سمت ضعف است. به سمت این است که هیچ کاری نمی‌کند. چون عبد است. عبد که اینقدر تغییرات نمی‌دهد. این آیه که شیطان کاری می‌کند که (119 نساء)… فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ ﭐللَّهِ… خودش را فعّال می‌داند. عبد که اینقدر فعّال نیست. حالا این مدل مدیریتش، مدل غذا خوردنش، مدل رفت و آمدنش و … همه‌اش می‌شود بنده‌وار. اگر رهایش کنی و اذن نباشد او هیچ کاری نمی‌کند.

(-55) وقتی به یکی از پیغمبرهای خدا می‌گویند که این کار و این کار و این کار را بکن، می‌گوید من که بنده‌ای هستم مثل شما. حجت الله می‌تواند این کار را بکند ولی اصلاً کسی نیست که بخواهد از این خدایی‌ها بکند. مگر اینکه اذن باشد. اذن هم برای استیذان نیست که بخواهد پوز کسی را بزنند. اگر اذن دهند می‌کنند، اگر اذن ندهند، نمی‌کنند. اینقدر تصرف نمی‌کنند در عالم. برای همین است که بعضی از بزرگان عرفان می‌گویند کسانی که اهل تصرف هستند اگر این کار را زیاد انجام دهند، معلوم است که ضعف معرفتی دارند. وگرنه این کارها را نمی‌کردند. او خوش است به بندگی، نقطه‌ی قوتش بندگی است.

4-2-1-       سوق دادن فرهنگ اسلامی به سمت بندگی و سوق دادن فرهنگ مقابل به سوی منیّت

و این نکته که در خانه تو چگونه هستی؟ فرعونی؟ چه کار داری می کنی؟ تو محل کارت، میگویی این کار اینگونه شود؛ می گویند: چرا؟ میگویی من می گویم من مدیرم. اینگونه است مدیریت تو؟ دنبال این هستی که خودت را بگیری بالا؟

(+56) تمدنی که به سمت تمدن اسلامی باشد می‌رود به سمت اینکه بندگی کند و شرایط را برای بندگی آماده کند. در مقابل این تمدن، تمدنی است که می‌رود به سمت اینکه خدایی بکند. الان متن بسیاری از روشنفکران را می خوانی، داد می زند به دنبال این است که خدایی کند؛ بنده نمی خواهد باشد.

در مورد علامه طباطبایی می‌گویند اگر ده ساعت پیش ایشان می‌نشستی، نمی‌فهمیدی که چه علمی دارند. فکر می‌کردی از آن آخوندهای دو هزاری هستند. برای چه حرف بزند؟ برای چه بخواهد خودش را نشان بدهد؟ اگر سؤالی می‌کردند، پیش فرضش این بوده که می‌گفته نمی‌دانم. بعد هم این علامه طباطبایی بوده است با آن عظمتش.

4-3-                   دنبال علوّ نبودن بنده

(83 قصص) تِلْکَ ﭐلدَّارُ ﭐلْئَاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ… اين خانه آخرت را به کساني اختصاص مي‏دهيم که …لَا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي ﭐلْأَرْضِ… نمي‏خواهند در زمين برتري نمايند. اصلاً علوّ نمی‌خواهد. پس می‌زند علوّ را، دنبال علوّ نیست.

(+57) این حرف نهایی دین است. از آن اول در همین نماز و روزه خودش را نشان می‌دهد؛ اگر پرسیده شود چرا نماز و روزه اینطور است؟ پاسخ این است که برای اینکه خدا گفته. در تمام دنیا این کار را نمی‌کنند که قطار را نگه دارند برای نماز. چرا این کار را می‌کنند؟ چون خدا گفته باید برویم نماز بخوانیم.

این‌ها همان بندگی‌هاست که هرچقدر رقیق‌تر شود رقیق‌تر بشود، تبدیل می‌شود به اینکه شخص در ذهنش اینطور فکر می‌کند که خدا گفته این فکر را بکنم، خدا این کار را می‌پسندد و … اصل هم این بندگی است. حالا کشف و شهود کرد کرد، نکرد نکرد. دلش به این بندگی کردن خوش است.

و این است که وقتی تکبر ندارد و دائم می‌گوید که خدا گفته است و خواسته، بعد این شخص به راحتی آیات الهی را می‌پذیرد. این شرح صدر للاسلام است. روی نور حرکت می‌کند، می‌پذیرد. این نکته را در قرآن دریابید. با همین نگاه، قرآن را نگاه کنید.

4-4-                   اثر خواندن دعاها در بندگی کردن

در این زمینه قدر دعاها را بدانید. دعاها، دعاها! منظور از دعا همین مناجات شعبانیه، همین دعای کمیل، همین دعای عرفه، ابوحمزه، و … است. هرچقدر می‌خوانی می‌بینی این دعاها هرچه بیشتر خاکسارتر و خاکسارتر در مقابل خداست. شخص اینطور شده است تا می‌رسد به اینجا که از زبان امام سجاد( علیه السلام) هست که می‌فرمایند وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا بَل دونَها… خدایا من از همه پست‌تر، من از همه داغون‌تر. این به آن مخ کار دینی رسیده است.

(-62) ولی آخرش این نکته مغزی است: تکبر خدایی کردن است یا بندگی کردن؟ می‌خواهیم به زور وقدرت برسیم یا اصلاً دنبال آن نیستیم می‌خواهیم به بندگی برسیم به همین هم خوشیم. به موسی گفتند می‌روی پست‌ترین، خسیس‌ترین، کثیف‌ترین آدم‌ها را پیدا می‌کنی و می‌آوری. رفت گشت و آمد گفت خودم! خدا به او گفت قسم به عزت و جلالم اگر غیر از خودت را می‌آوردی از مقام نبوت خلعت می‌کردم. دعاها جدی است در این زمینه. یعنی شما هرچقدر می‌بینید که انسان خاکسار شود، متواضع شود، بندگی را به رخ او می‌کشد.

5-            پاسخ به سؤالات

5-1- نکته‌ای راجع به علوم قرآنی (تدوین قرآن بدست خودِ پیغمبر)

(+37) علمای علوم قرآنی این نکته را می‌گویند: وقتی بسم الله الرحمن الرحیم گفته می‌شد یعنی یک سور‌هی جدید نازل شده است. ولی به این معنا نبود که پرونده‌ی سوره‌های دیگر بسته شده است. گاهی اوقات به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) می‌گفتند که این را بگذارید در فلان سوره و بین این آیات. یعنی نظم تدوینی با نظم نزولی آیات فرق دارد. کما اینکه نظم تدوینی‌ای که خودِ قرآن هم شده است با نظم نزولی‌اش فرق دارد که واضح است. سوره علق که زودتر نازل شده، جایگاه سوره‌ای عقب‌تری دارد در حالیکه سوره‌ی بقره که سوره‌ی مَدَنی است، دومین سوره است. از این جهت است که ما قائلیم به اینکه تدوین قرآن، بدست خودِ پیغمبر(صلی الله علیه و آله) انجام شده است.

متأسفانه نظر برادران اهل تسنن که در علوم قرآنی آمده است، غیر از این است. به نظر آنان تا زمان عثمان قرآن تنظیم نشده بوده و تا آن زمان آیات قرآن در یک سوله‌ای بوده است؛ سوله‌ای پر از پوست و کتف شتر و … . بعد عثمان (یعنی دوازده سال بعد از پیغمبر) می‌بیند که استخوان‌ها و پوست‌ها در حال پاره شدن است که به این فکر می‌افتد که قرآن را تدوین کند و به این صورت کنونی تدوین می‌شود. این نظر، نظر خیلی خیلی خیلی بی‌راهی است. پیغمبری که این مقدار اهتمام داشتند به حفاظ و کُتّاب وحی، آن‌وقت اهتمامی نداشته باشند که این کتابی که به عنوان کتاب پایانی قرار است بماند، بگذارند به عهده‌ی بقیه که این کار را انجام دهند؟!!

5-2-عهد لفظ و معنا

(+59) در جلسه‌ی گذشته هم توضیحی داده شد. این آیات را دقت کنید: وقتی شخص به تعبیر قرآن (17 فصلت)… فَـﭑسْتَحَبُّواْ ﭐلْعَمَى عَلَى ﭐلْهُدَى… کوری را بر هدایت ترجیح دادند یا (3 ابراهیم)… يَسْتَحِبُّونَ ﭐلْحَيَاةَ ﭐلدُّنْيَا عَلَى ﭐلْئَاخِرَةِ… یعنی دنیا را به آخرت ترجیح می‌دهند،

یک چیز با عنوان عهد لفظ و معنا در جلسه‌ی گذشته گفتم. انسان واقعاً پشت صحنه‌ی عالم را نمی‌فهمد. فقط یکسری اصوات می‌شنود. الان یک انگلیسی زبان اینجا باشد، از صحبت ما چیزی نمی‌فهمد. چون اهل «معنا» نیست، اهل «لفظ» است. شما اهل معنایید، پس می‌فهمید. او اهل لفظ است، تمام چیزهایی که شما می‌شنوید، او هم می‌شنود و نه بیشتر و نه کمتر ولی شما سریع منتقل به معانی می‌شوید و او در لفظ باقی می‌ماند. این پیوندها برای معانی است و نه الفاظ. الفاظ پراکنده است. همینطور است مثال دنیا. کسی که اینطور نباشد و حواسش تنها به دنیا باشد، خودِ دنیا برایش کور می‌شود. برای همین است که می فرماید(17 فصلت)… فَـﭑسْتَحَبُّواْ ﭐلْعَمَى عَلَى ﭐلْهُدَى… کوری را بر هدایت ترجیح دادند یا (3 ابراهیم)… يَسْتَحِبُّونَ ﭐلْحَيَاةَ ﭐلدُّنْيَا عَلَى ﭐلْئَاخِرَةِ… یعنی دنیا را به آخرت ترجیح می‌دهند؛ شخص مثل یک انگلیسی زبانی است که نشسته و اینجا را نگاه می‌کند، او اصلاً نمیفهمد که چه شد. اصلاً خودِ اینکه انسان میل به دنیا پیدا بکند و (38 توبه)… ﭐثَّاقَلْتُمْ إِلَى ﭐلْأَرْضِ… شود یعنی چسبندگی‌اش به دنیا باشد، اصلاً مفاهیم و معانی این دنیا را نمی‌فهمد. هدف از خلقتش را هم نمی‌فهمد، قیامت را هم نمی‌فهمد، کار کردنش، نکاح کردنش، غذا خوردنش، خوابش و … را هم نمی‌فهمد.

[1] . به ابولهب گفتند از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بدی دیدی؟ گفت نه. گفتند پس چرا ایمان نمی‌آوری؟ گفت نمی‌شود که طایفه‌ی بنی مخزوم برود زیر طایفه‌ی بنی‌هاشم. خیلی اوقات هوای نفس مانع می‌شود برای ایمان نیاوردن.

[2] . اصلاً خیلی اوقات توصیه به در محضر بزرگان و اهل یقین رفتن را به این دلیل می‌گویند که این‌ها نورانیت خودشان را انتقال می‌دهند.

[3] . و کلمه طيب به سوي او بالا مي‏رود و عمل صالح آن را در بالاتر رفتن مدد مي‏دهد

[4] . عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، قَالَ: «أَصْدَقُ الْأَسْمَاءِ مَا سُمِّيَ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَفْضَلُهَا أَسْمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ» [فروع الكافي (ط – دارالحديث)، ج‏11، ص: 366]؛ حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) می فرماید: «راست ترین نام ها، نامی است گویای عبودت و بندگی باشد، بهترین نام ها نام های پیامبران است»؛ [ترجمه ی میزان الحکمه، حدیث شماره 2586