باسمه تعالی
جلسهی 57 تفسیر سورهی مبارکهی بقره
حجتالاسلام و المسلمین قاسمیان – 5شنبه 19 مرداد 96
فهرست مطالب
بخش دوم- مبحث تفسیری: بررسی آیه 74 سوره مبارکه بقره
1- قساوت قلب (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ)
1-1- ریشهی محوری داستان بقره؛ بیاعتمادی به وعدههای الهی
1-1-1-پرسیدن سؤال از جنس بیاعتمادی، بدلیل عدم باور به وعدههای الهی
1-1-2-پیچیده کردن کارها از طرف انسان، موجب پیچیده شدن کار از طرف خدا
1-1-3-«ریب» و «عدم ایمان به غیب»، باعث پایین آمدن انسان با وجود دریافت آیات الهی
1-1-4-ایمان به غیب، عامل «یقین»؛ نه نگاههای فلسفی
1-2-بررسی آیات مربوط به موضوعات قساوت قلب
1-2-1-ابتدا بررسی چندین آیه به منظور روشن شدن فضا برای ورود به آیات اصلی
1-2-2-تبعیت از ظن و خرص، باعث رها کردن یقین
1-2-3-ورود آیات به فضاهای یقین و پاکی برای ایجاد ایمان درست
1-3-مؤمنون خالی از «ریب» و «شک»
2- وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ
2-1- رشد برای انسانهایی از جنس «یَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ»
2-1-1-مصیبت هم موجب صعود، هم موجب سقوط
2-2- قرآن «چرایی» افتادن سنگها را بیان میکند(مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ)،علم فیزیک «چگونگی»آن را
2-3-عدمِ در نصابِ تکلیف بودن شعور و اراده سنگ
آیهی اصلی: 74 بقره
آیات فرعی: 109-125 انعام/ 15 حجرات/ 13 و 54 مائده/ 24 و 43 و 106-108 نحل/ 97-99 حجر/ 168و 188 و 260 بقره/ 53 و83 اسراء/ 36 ابراهیم/ 68 آلعمران/ 46 هود/ 16 حدید/ 5-6 نوح/22-23 زمر/ 14-15 حجرات/ 16 سبأ/
کلمات کلیدی اصلی: داستان گاو بنی اسرائیل (بقره)، قساوت قلب، شرح صدر، تحریف کلام از موضع
کلمات کلیدی فرعی: سؤال، ریب، معجزه، ذریه، حرف غیراحسن، تبعیت از ظنّ، یقین، مصیبت
بخش اول – خلاصه
جلسهی این هفته، به مدت حدوداً 1 ساعت 20 دقیقه در محل مسجد امام رضا (علیه السلام) با محوریت آیهی 74 سورهی مبارکهی بقره (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ…) ، که مربوط به داستان «بقره» است برگزار شد.
داستان گاو بنیاسرائیل را در جلسهی قبل شروع کرده بودیم و در این جلسه به پایان میرسانیم. این داستان در تفاسیر تقریباً به یک بهانهجویی تحلیل شده و بعد مواردش بررسی میشود. بحث ما این بود که ممکن است که ترکیبی از بهانهجویی هم باشد ولی اصل داستان که ریشهای و محوری است این نکته است که یک عده اعتماد نمیکنند به کاری که خدا میگوید انجام دهید، که این کار قرار است یک نتیجهای بدهد. حالا این کاری که اینجا ذکر شده است این است که «اجزای مردهی یک حیوان را بزنید به یک مرده، از آن زنده درمیآید.» این حسّ بیاعتمادی و نگرانی و تردید است که نهایتاً منجر به سؤالهایی میشود. اینکه مگر میشود؟! پس لابد این گاو، باید گاو خاصی باشد. دائماً سؤال در سؤال که از رنگ و وضعیتش میکنند تا برسد به یک نتیجهای که برایشان قابل فهم باشد. این جمله، جملهی مهمی است که از زبان بنیاسرائیل خارج میشود و نشان از یک بیاعتمادی دارد که میگویند (71 بقره)… قَالُواْ ﭐلْئَانَ جِئْتَ بِـﭑلْحَقِّ… تازه الان شد حق، وگرنه گویا میگویند قبلش ما سرکار بودیم.
اگر در همان اول کار، اخذ به کلیات میشد و قرار بود گاو بکشند، اگر یک گاو عادی میکشتند و به مرده میزدند، این نتیجه حاصل میشد. ولی همانطور که امام رضاعلیه السلام میفرمایند: «فشدّدوا فشدّدّ الله علیهم»، کار را تو پیچها میبرند، خدا هم میبرد در پیچها. با تردیدی که دارند، میخواهند کار را طوری بکنند که برای خودشان قابل فهمتر بشود، وقتی که این کار را میکنند، با تشدید الهی مواجه میشوند. این ریشهی اصلی این داستان است. آن موقع این قابل تطبیق به خیلی چیزهاست. مثلاً یک وقت، یک امر اجتماعی هست و یک ولیّ هم هست و گفتند این حرکت اجتماعی را با این شرایط انجام بده. حالا دائم سؤال میکند. معلوم است با این سؤالات، بیاعتمادی خودش را به وعدههای الهی پوشش میدهد. نتیجهی آن هم، نتیجهی منفیای است؛ (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… . بنیاسرائیل دستور را انجام انجام دادند ولی چیزی که شما انجام میدهید با یک عالمه از تردید، آخرش هم این اتفاق میافتد که درواقع شخص به چیزی نرسیده است.
کسی که سطح فهم و درکش میشود دنیا و بدن، نه به روح، نه ارتقای روحی، نه قیامت و نه اینها باور ندارد وقتی با آیات الهی مواجه میشود، رشد نمیکند، بلکه پایینتر میآید؛ با اینکه ممکن است فرمان الهی را هم انجام داده باشد و نتیجه هم گرفته باشد. این «ریب» باید در انسانها حل شود. آن ایمان به غیب باید حاصل شود. وگرنه اگر آن حاصل نشود، آیات الهی انسان را دورتر میکند.
ذیل فقرهی(74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… به مبحث «قساوت قلب» و در مقابلش «شرح صدر»، مربوط میشود، به بررسی آیات قرآنی در این زمینه پرداخته شد. گاهی حتی سببِ یقینآوری مثل معجزه هم، به ایمان شخص کمک نمیکند: (111 انعام) وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ ﭐلْمَلَائِکَةَ وَکَلَّمَهُمُ ﭐلْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ کُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا مَّا کَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلَّا أَن يَشَاءَ ﭐللَّهُ…، بلکه ایمان مقولهای است که روی عبودیتها، روی صفاها و روی باورهای به غیب اتفاق میافتد: (125 انعام) فَمَن يُرِدِ ﭐللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ… کسی که خدا بخواهد هدایتش بکند؛ در ادامهی آیه، «منطق هدایت» را میفرماید: …يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ… اصلاً بحث مغزش و اینکه چقدر کتاب فلسفی میخواند و چقدر استدلال بلد است و …. اصلاً اینها نیست؛ این مهم است که چقدر شرح صدر دارد برای اسلام، چقدر سینهی گشاده دارد برای دریافت معارف. تا به او بگویند که قرآن اینچنین گفته است میگوید همین درست است. میفهمد، جذب میکند، حرکت میکند. …وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ… و هرکه را که بخواهد گمراه کند …يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً… سینهاش را به قدری تنگ و سخت نموده …کَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ﭐلسَّمَاءِ… گویی میخواهد از تنگی سینه برود در آسمان …کَذَالِکَ يَجْعَلُ ﭐللَّهُ ﭐلرِّجْسَ عَلَى ﭐلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ؛ اینچنین خدا برای کسانی که ایمان نمیآورند ناپاکی مینهد. یک کثافتی او را میگیرد و آن، سینهاش را اینقدر تنگ کرده که معارف را هم که بریزی، پس میزند.
اصلاً معنی «قساوت» در مقابل «شرح صدر» است. چون بعضی فکر میکنند که معنای قساوت، به گریه کردن ربط دارد. البته کلاً قابلیت گریه کردن، خیلی خوب است. ولی فرهنگ قرآنیِ قساوت قلب این نیست. در فرهنگ قرآنی، قساوت در مقابل شرح صدر للاسلام است: (22 زمر) أَفَمَن شَرَحَ ﭐللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ… آيا کسي که خدا سينهاش را پذيراي اسلام کرد و در نتيجه همواره با نور الهي قدم برميدارد چون سنگدلان است …فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ ﭐللَّهِ… . پس واي بر سنگدلاني که ياد خدا دلهايشان را نرم نميکند…أُوْلَـئِکَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛آنان در ضلالتي آشکارند. دل قسی، دلی است که شرح صدر للاسلام ندارد. بررسی دیگر آیات هم به نکات خوبی اشاره میکنند؛ از جمله اینکه ثمره قساوت قلب، «تحریف کلام از موضع» است (13 مائده)؛ ترجیح دنیا به آخرت، علت قساوت قلب دانسته شده است(107 نحل)؛ و نقطهی مقابل قساوت قلب، اطمینان قلب است و اساساً مومنین، خالی از شک و «ریب» هستند.
در ماجرای سنگها هم که اینطور آمده است: (74 بقره)… وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ… ، فرموده بعضی سنگها شعور لازم را دارند، وقتی دارد میافتد پایین و امر تکوینی انجام میشود، مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّه میافتد پایین. بعضی سنگها اما خیلی بیشعورند. این جریان مثل ماست. بعضیها یک مصیبت بهشان وارد میشود، بیشعور این مصیبت را نگاه میکنند. وعدههای الهی میآید و میرود به چیز دیگری تبدیل میشود. دیگر معارفش نمیکشد. این شخص یک بیشعوری است که تمام حوادث خدا و وعدههای الهی وقتی محقق میشود، باز هم نمیفهمد. بعضیها ولی نه، میروند بالا. ما آدمها هم مثل سنگها و بدتر از سنگها هستیم. با قابلیتها و استعدادهایی که خدا در انسان قرار داده است، باز نمیفهمیم که چرا در این دنیا آمدهایم، چرا ازدواج میکنیم، چرا مصیبتها میآید، و … .
بخش دوم- مبحث تفسیری: بررسی آیه 74 سوره مبارکه بقره
1- قساوت قلب (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ)
(بقره:74) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَالِكَ فَهِىَ كاَلحِْجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنهَْا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَْا لَمَا يهَْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون؛[1]
[-3] داستان گاو بنیاسرائیل را در جلسهی قبل شروع کرده بودیم و در این جلسه باید علی القاعده به پایان برسانیم.
وجه تسمیهی این سوره به «بقره» ، همین داستان است. بحث این بود که این داستان ممکن است حاوی نکات خاصی باشد؛ نکاتی غیر از اینکه این داستان تنها یک بهانهجویی بوده است و بنیاسرائیل میخواستند دستور را انجام ندهند و به همین دلیل سؤال کردند. در نهایت هم دستور را انجام دادند ولی در آیهی 74 که تقریباً[2] آیهی پایانی این داستان محسوب میشود، میفرماید (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… ، تازه بعد از اینکه این کار را انجام دادند، دلشان قسی شد. چه میشود که بعد از انجام فرمان الهی، دل اینها رو به قساوت رفت؟ تصریح آیه هم هست که … مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… بعد از این جریان، دلشان قسی شد، … فَهِيَ کَـﭑلْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً… کأنّ مثل یک سنگی یا سختتر از سنگی، … وَإِنَّ مِنَ ﭐلْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ ﭐلْأَنْهَارُ… از سنگها گاهی اوقات رودهایی بیرون میآید … وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ ﭐلْمَاءُ… بعضی از سنگها هست که ترکی برمیدارد و آبی خارج میشود … وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ… بعضی از سنگها هستند که از خشیت الهی به زمین میافتند … وَمَا ﭐللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ خدا از آنچه شما انجام میدهید، غافل نیست.
1-1- ریشهی محوری داستان بقره؛ بیاعتمادی به وعدههای الهی
این داستان در تفاسیر نوعاً بیمایه است، تقریباً به یک بهانهجویی تحلیل شده و بعد مواردش بررسی میشود. بحث ما این بود که ممکن است که ترکیبی از بهانهجویی هم باشد ولی اصل داستان که ریشهای و محوری است این نکته است که یک عده اعتماد نمیکنند به کاری که خدا میگوید انجام دهید، که این کار قرار است یک نتیجهای بدهد. حالا این کاری که اینجا ذکر شده است این است که «اجزای مردهی یک حیوان را بزنید به یک مرده، از آن زنده درمیآید.» این حسّ بیاعتمادی و نگرانی و تردید است که نهایتاً منجر به سؤالهایی میشود. اینکه مگر میشود؟! پس لابد این گاو، باید گاو خاصی باشد. دائماً سؤال در سؤال که از رنگ و وضعیتش میکنند تا برسد به یک نتیجهای که برایشان قابل فهم باشد. در جلسهی گذشته گفتم که این جمله، جملهی مهمی است که از زبان بنیاسرائیل خارج میشود و نشان از یک بیاعتمادی دارد که میگویند (71 بقره)… قَالُواْ ﭐلْئَانَ جِئْتَ بِـﭑلْحَقِّ… تازه الان شد حق، وگرنه گویا میگویند قبلش ما سرکار بودیم.
[-8] اینکه کسی و امتی، وعدههای الهی و کارهای خدا را باور نمیکند و شروع میکند به شدید کردن کار و انگار میخواهد خدا را لای منگنه بیندازد، «فشدّدوا فشدّدّ الله علیهم»[3]، خدا هم کار آنها را سخت میگیرد؛ کار آنها را از یک پیچهای سختی میگذراند. اگر همانی که خدا گفته بود که «توکل کنید، این برنامه است، بروید، این نتیجه را میدهد»، [آنوقت در مقابلش] ما بگوییم «اینطور نمیشود که این کار را بکنیم و این نتیجه را بگیریم»، [در اینصورت] شبیه به بنیاسرائیل عمل کردیم. مثلاً میفرماید: (249 بقره)… کَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِيرَةً بِإِذْنِ ﭐللَّهِ… «شما یک امت کمی هستید. اشکال ندارد. این درگیری را بگذارید اتفاق بیفتد، در پی آن این غلبه اتفاق میافتد. شما در اینجا با ثبات قدم بایستید، پشت سرش چنین اتفاقاتی میافتد. در جنگ، منِ خدا با وعدههایی که دادم، وارد میشوم.» اما ما آن کار را نمیکنیم و میگوییم که اینطور که نمیشود. معلوم است که یک بیاعتمادیای داریم.
در آیات سورهی توبه، چنین تعبیری که در آیه داشت؛ میفرمود کسانی که ایمان به خدا و روز جزا دارند که برای رفتن به جنگ اجازه نمیگیرند. (خیلی عجیب است) کسانی میآیند اجازه بگیرند برای رفتن به جنگ، که اتفاقاً ایمان به روز جزا ندارند. (45 توبه) … فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ. در شک خودشان سرگردانند. اینها به دلیل بیاعتمادیشان اجازه میگیرند. درصورتیکه قبل از آن،گفته بودند که به جنگ بروید (41 توبه) ﭐنْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالًا… .چرا دیگر سؤال میکنید.[4]
1-1-1- پرسیدن سؤال از جنس بیاعتمادی، بدلیل عدم باور به وعدههای الهی
[+10 ] خیلی وقتها سؤال، مذموم است، سؤالهایی که از سر بیاعتمادی است، از سر باور نکردن وعدههای الهی است و نوع سؤالها خیلی وقتها، همین است. البته خیلی وقتها انسان نمیداند، درست است که سؤال کند: (43 نحل) … فَـﭑسْأَلُواْ أَهْلَ ﭐلذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ، ولی یک وقت، یک امر اجتماعی هست و یک ولیّ هم هست و گفتند این حرکت اجتماعی را با این شرایط انجام بده. حالا دائم سؤال میکند. معلوم است با این سؤالات، بیاعتمادی خودش را به وعدههای الهی پوشش میدهد. نتیجهی آن هم، نتیجهی منفیای است.
1-1-2- پیچیده کردن کارها از طرف انسان، موجب پیچیده شدن کار از طرف خدا
[+11] بحث اصلی طرح شده در اول جلسه همین بود که اگر در همان اول کار، اخذ به کلیات میشد و قرار بود گاو بکشند، طبیعتاً این گاو [با این خصوصیات خاص] را نمیکشتند. یک گاوی پیدا میکردند و میکشتند. اگر چنین میکردند دستور خدا را انجام داده بودند و حتماً نتیجه میگرفتند. یعنی اگر یک گاو عادی میکشتند و به مرده میزدند، این نتیجه حاصل میشد. ولی همانطور که امام رضاعلیه السلام میفرمایند: «فشدّدوا فشدّدّ الله علیهم»، کار را تو پیچها میبرند، خدا هم میبرد در پیچها. با تردیدی که دارند، میخواهند کار را طوری بکنند که برای خودشان قابل فهمتر بشود، وقتی که این کار را میکنند، با تشدید الهی مواجه میشوند. این ریشهی اصلی این داستان است. آن موقع این قابل تطبیق به خیلی چیزهاست.
1-1-3- «ریب» و «عدم ایمان به غیب»، باعث پایین آمدن انسان با وجود دریافت آیات الهی
[+ 13] در همین فضا هم هست که میفرماید (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… . چرا؟ مگر بنیاسرائیل دستور را انجام ندادند؟ انجام دادند ولی چیزی که شما انجام میدهید با یک عالمه از تردید، آخرش هم این اتفاق میافتد که درواقع شخص به چیزی نرسیده است. یک انسان دنیاگرایی که دنیا را میفهد و اصلاٌ این تیپ فکر را میفهمد و معادلاتش دنیایی است، حالا چنین اتفاقاتی (زنده شدن مرده با زدن یک جزئی از مردهی دیگر) هم افتاد، او حتماً توجیهات دیگری برایش میکند، به همین دلیل آوردهای برای آن انسان ندارد، آوردهای هم برای چنین امتی ندارد. مثل نجاستی است که آب روی آن میریزید که اتفاقاً نجستر میشود. کسی که سطح فهم و درکش میشود دنیا و بدن، نه به روح، نه ارتقای روحی، نه قیامت و نه اینها باور ندارد وقتی با آیات الهی مواجه میشود، رشد نمیکند، بلکه پایینتر میآید؛ با اینکه ممکن است فرمان الهی را هم انجام داده باشد و نتیجه هم گرفته باشد. این «ریب» باید در انسانها حل شود. آن ایمان به غیب باید حاصل شود. وگرنه اگر آن حاصل نشود، آیات الهی انسان را دورتر میکند.
1-1-4- ایمان به غیب، عامل «یقین»؛ نه نگاههای فلسفی
[+ 17] تا ایمان به غیب، معادباوری، درست نشود، فهم وعدههای الهی و اعتقاد به وعدههای الهی و ایمان راسخ به وعدههای الهی حاصل نمیشود. این یقین یقینی است که از جنس یقینهای فلسفی نیست. آن یقین، یقینی است که در سایهی چیزهای دیگر است. سر این موضوع میتوان ایستاد و بحث مفصل کرد و نقاط افتراق قرآن با فلاسفه را بیان کرد.
شما حتماً این آیهی مهم قرآن را دیدید که میفرماید (97 حجر) وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ يَضِيقُ صَدْرُکَ بِمَا يَقُولُونَ؛ ما ميدانيم که تو سينهات از آنچه ميگويند تنگ ميشود. بواسطهی حرفها و تکههایی که چه به تو و چه به امت تو میزنند. (98 حجر) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ ﭐلسَّاجِدِينَ؛ به ستايش پروردگارت تسبيح گوي و از سجدهکنان باش. (99 حجر) وَﭐعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى يَأْتِيَکَ ﭐلْيَقِينُ؛ عبودیت را داشته باش تا اینکه یقین به سراغ تو بیاید. این یقین، مرگ نیست. یقین، یعنی یقین، یعنی انسان را به یقین برساند. این در راستای حرفهای فلسفی نیست. در راستای رمز و راز عبودیت است. خیلی اوقات انسان باید نمازش را درست بخواند. باید بباوراند فعل را به خودش. تَطَوُّع بکند فعل را به خودش که قرآن اینطور دارد که (184 بقره) … فَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ… .
1-2- بررسی آیات مربوط به موضوعات قساوت قلب
[+ 12] بحث سؤال و اذن و … که بطور مفصل در جلسهی قبل به آن پرداخته شد، برای عدم اطمینان قلبی به وعدههای الهی است. در ذیل آن مباحث چون «ریب» و «تردید» و در مقابلش «اطمینان» و «یقین» مطرح میشود. میخواستیم نشان دهیم که آیات در این فضاست. این اصل بحث بود که مایهی اصلی بیان شد. برای روشن شدن موضوع، آیاتی را ابتدائاً میبینیم تا فضا روشن شود و سپس آیات مورد نظر را بررسی کنیم:
1-2-1- ابتدا بررسی چندین آیه به منظور روشن شدن فضا برای ورود به آیات اصلی
1-2-1-1- عدم رابطه مستقیم، بین بودن سببِ یقینآور و تولید یقین
[- 28] (109 انعام) وَأَقْسَمُواْ بِـﭑللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَتْهُمْ ءَايَةٌ لَّيُؤْمِنُنَّ بِهَا… قسم میخورند به خدا با تمام قسمشان که اگر آیات الهی به سوي آنان بيايد حتماً ايمان میآورند؛ …قُلْ إِنَّمَا ﭐلْئَايَاتُ عِندَ ﭐللَّهِ… آیات الهی چیزی است که در نزد خداست؛ و به موقع سرجایش که لازم باشد، بیاورد میآورد. این آیات الهی لزوماً معجزه نیست از جنس آن معجزهای که رسماً در علم کلام معجزه خوانده شود. از این جنس هم هست که مثلاً جنگ را ببینند، پیروزیهای لشگر اسلام را ببینند. آیه و نشانهای ببینند این آیات در زندگی همه موج میزند؛ خیلی از این آیات، همین اتفاقات به ظاهر طبیعی است که در اطرافمان انجام میشود. کافی است چشمانمان را باز کنیم … وَمَا يُشْعِرُکُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لَا يُؤْمِنُونَ؛ حقیقت این هست که وقتی آیات بیاید هم اینها ایمان نمیآورند. یعنی اینطور نیست که سببِ یقینآور بیاید، یقین تولید کند. این اتفاق نمیافتد.
[- 30](110 انعام) وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ… چشم و دل او را وارونه کردیم؛ یعنی کاسهاش را برگرداندیم. باران هم بیاید برای او اثری ندارد، اینقدر در روایات میگویند که ایمان شادیآور است یا مؤمن میخواهد شاد بشود، در فضای جهاد شاد میشود، چرا ما در فضای جهاد شاد نمیشویم؟ چرا از ایمان شادی بدست نمیآید، چرا صحنهی دل خنک نمیشود؟ شادی از جاهای دیگر درمیآید اما از مقولهی ایمان و جهاد درنمیآید. این بخاطر این است که ذوق عوض شده، کاسه وارونه شده است یا در حالت وارونگی است. رفته رفته داریم وارونه میشویم، از چیزی که قطعاً شادیآور نیست مثل گناه، شاد میشویم. از چیزی که پیغمبر خدا میفرماید: “«قرّه عینی فی الصلاه» نورچشمی من در نماز است. منِ پیغمبر بخواهم خیلی عشق کنم، میروم سراغ نماز”، ببینید چقدر با این حرف فاصله داریم. معلوم است که کاسهها دارد برعکس میشود. مثل یک مریضی که وقتی چیز شیرین دهانش میگذارند، دهانش تلخ مزه میشود. این بدلیل تغییر ذائقههاست.
[-33] در قرآن مشکل یهودیها همین است. میفرماید (30 نجم) ذَالِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ ﭐلْعِلْمِ… علمش تا همینجا آمده است. بیشتر از این نمیرود. در همین دایرهی دنیا و امورات دنیا و همینهاست. کسی که چنین ذائقهای برای خودش فراهم کرده است، آن موقع است که همین شخص مؤمن است و افعال دینی انجام میدهد ولی دلش پر از ریبها و تردیدهایی است که با اینکه آیات الهی را میبیند، بعد از این، اتفاقاً این آیات موجب تکان دادنش به سمت خیر نمیشود (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ … . این را باید دقت کرد که آیا هدف این است که ما مسلمانانی بشویم که ظاهری داریم که این ظاهر همان ظاهری است که باید داشته باشیم؟ آنوقت فرمانها را با ریب و تردید، اجرا میکنیم! مثل همین یهودیهایی که دقیقاً ریشهی کارشان این است که ایمان به غیب و باور به قیامت ندارند. این را ندارند.
(110 انعام)…کَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ… همانطور که نخستين بار ايمان نياوردند …وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ؛ و در طغيانشان رهايشان ميکنيم تا کوردل بمانند.
1-2-1-1-1- عدم ایمانآور بودنِ سببِ یقینآوری مثل معجزه
[-34] (111 انعام) وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ ﭐلْمَلَائِکَةَ وَکَلَّمَهُمُ ﭐلْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ کُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا مَّا کَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلَّا أَن يَشَاءَ ﭐللَّهُ… اگر فرشتگان را برايشان نازل ميکرديم و مردگان با ايشان سخن ميگفتند و همه چيزها را گروه گروه نزد ايشان جمع ميآورديم بدان ايمان آور نبودند مگر آنکه خدا بخواهد؛ یعنی حتی اگر آیات در این حد روشن بیاید، گروهی هستند که نمیخواهند ایمان بیاورند. مقولهی ایمان و اینکه دل پر از یقین شود، یک مقولهی دیگری است. فکر نکنید با دیدن معجزات این اتفاق میافتد.
یک چیزی که در علم کلام (علم اعتقادات) ما وجود دارد و قرآن با آن یک تفاوت اساسی دارد همین است که در قرآن، قاعده این است که «تمام کسانی که معجزه میخواهند، کسانی هستند که ایمان نمیآورند» و تمام کسانی که ایمان آوردند به یک پیغمبر اصلاً از او معجزه نخواستند. نکتهی خیلی عجیبی است. مثلاً ابوذر در یک لحظه که با پیغمبر مواجه میشود، ایمان میآورد، ایمانِ تا پای گاو و ماهی هم میآورد؛ کسی از قبیلهی دزدها چرا اینچنین ایمان میآورد به پیغمبر؟ در صورتیکه در علم کلام گفته میشود که پیغمبر را با این دو نشانه میشناسیم: «ادعا»ی به اضافهی «معجزه». آن راهی که علم کلام میگوید، کاملاً با راه قرآنی متفاوت است. تفاوت جدی هم دارد. ایمان مقولهای است که روی عبودیتها، روی صفاها و روی باورهای به غیب اتفاق میافتد.
…وَلَـکِنَّ أَکْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ؛ ولي بيشترشان نميدانند.
1-2-1-2- ارتباطات رمزآلود شیاطین جن و انس
[-37] (112 انعام) وَکَذَالِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ ﭐلْإِنسِ وَﭐلْجِنِّ… اینطور است که ما برای هر نبی، عدوی از شیاطین جن و انس قرار میدهیم که اینها …يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ ﭐلْقَوْلِ غُرُوراً… وحیهایی به هم دارند و گفتار آراسته به يکديگر القا ميکنند. یعنی شیاطین جن و انس، شیاطین انس وانس، ارتباطات رازآلود و رمزآلودی نسبت به هم برقرار میکنند، من باب اینکه کلمات خبیث همدیگر را جذب میکنند؛ میبینید ارتباطات رمزآلودی باهم برقرار میکنند که در آن حرفهای مزخرف را به همدیگر تحویل میدهند، میگیرند، جذب میکنند …وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ… اگر خدا میخواست چنین نمیکردند. …فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ؛ رهایشان کن با آن افتراءهایی که میزنند.
1-2-1-3- اراده خدا بر صوق دادن کسانی در فضای خباثت آلود
(113 انعام) وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ ﭐلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِـﭑلْئَاخِرَةِ… و برای اینکه گوش فرا بدهد دل؛ دلش گوش کند نه اینکه گوشش گوش کند. دلش به این سمت گوش کند و میل کند؛ به تعبیر فارسی گوش فرابدهد. خدا اینها را رها کرده و ورود نمیکند تا آن زبان و دلهایی که ایمان به آخرت ندارد نسبت به این چیزها صوق کند. یعنی خدا راه را برای شقاوت باز میگذارد. کسی که فضای شیاطین را و فضای حرفهای مزخرف شنیدن و باور کردن را وارد شده است، رفته رفته قساوت قلب و رفته رفته شرح صدر للکفر برایش ایجاد میشود. خدا اینطور میخواهد که در این مسیر بیفتد. وَلِيَرْضَوْهُ… یواش یواش راضی میشود و اطمینان قلب پیدا میکند. …وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ؛ و تا اينان نيز در آن عاقبت بد که اهريمنان را است، در افتند. بیفتد در فضای انجام فعل خباثتآلود.
1-2-1-4- راه انبیاء، حتماً استهزاء دارد
[+39] آیات همینطور میآید،(116 انعام) وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِي ﭐلْأَرْضِ يُضِلُّوکَ عَن سَبِيلِ ﭐللَّهِ… اگر اکثر مردم روي زمين را ا طاعت کني تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد. این اکثریت درگیر معادلات دنیایی هستند. برای همین داریم که نبیای خدا نیاورده است مگر اینکه استهزا شده. اگر کسی با معارفش استهزا نشود، معلوم است راه انبیا را نمیرود. فکر نکنید الان باید معارفی به دنیا ارائه داده شود که همه از آن استقبال کنند؛ انبیاء نیامدهاند مگر اینکه مسخره شدند. شما فکر میکنید کنار نوح ایستادن و در آن بیابان کشتی ساختن، کار مسخرهای نیست؟ باورش هم کار مشکلی است. اینکه کنار پیغمبر دو نفر دیگر ایستادند و اطواری انجام میدهند به نام نماز بعد بگویند ما میخواهیم دنیا را بگیریم، این حرف مسخرهایست. استهزا شدن و (54 مائده)… لَوْمَةَ لَائِمٍ … نه تنها در فضای سیاسی است بلکه خیلی اوقات در فضای معرفتی است. یعنی سرزنشِ سرزنشکنندگانی هست در فضاهای معرفتی که میگویند “این چه معارفی است شما قبول کردید”. اینها همان ریشهی اصلی است.
[+41] (116 انعام) …إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ﭐلظَّنَّ… «اکثرِ مَن فی الارض» جز گمان را پیروی نمیکنند. الناس عبید الدنیا…، مردم عبید دنیا هستند. دینی هم که دارند،… الدین لعق علی السنتهم… دین فقط در دهن میچرخد. دین دارد منتها دین در فضای دهان، مثل آدامسی است که تکانی دهد، غذایش نیست، اینطور است.
1-2-2- تبعیت از ظن و خرص، باعث رها کردن یقین
… وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ؛ و جز تخمين نميزنند. این اشخاص اتفاقاً تبعیت از ظن و تخمین میکنند. چیزی که از آن تبعیت میکنند، به یقینی پایبند نیست. در علوم فنی هم نمیگویند یقین، چه برسد به علوم انسانی. میگوید این طرف را که یقینآور است رها میکنی، آنطرف که یک حدس و گمان و یک خَرص و تخمین است را نگه میداری؟!
(117 انعام) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِـﭑلْمُهْتَدِينَ؛ [5]
1-2-3- ورود آیات به فضاهای یقین و پاکی برای ایجاد ایمان درست
1-2-3-1- «أکل»، هم به معنی «خوردن» و هم به معنی «تصرفات»
[+43] آیات در اینجا وارد فضاهای دینی میشود، فضاهای یقین و پاکی تا یقینها و ایمانها درست اتفاق بیفتد، میفرماید:(118 انعام) فَکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ ﭐسْمُ ﭐللَّهِ عَلَيْهِ… از چیزهایی بخورید که روی آن نام خدا برده شده باشد و تصرفاتتان، تصرفات الهی باشد؛ …إِن کُنتُمْ بِئَايَاتِهِ مُؤْمِنِينَ؛ اگر مؤمنید.
کلمهی «أکل» هم در خوردن است که بسیار مهم است، هم به معنای تصرفات است. در زبان فارسی هم چنین استفادهای میشود مثل مال مردم خور. قرآن هم میفرماید (188 بقره) وَلَا تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُم بَيْنَکُم بِـﭑلْبَاطِلِ… مال همدیگر را به باطل نخورید، فقط خوردن هم نیست. کلاً هر تصرف غصبی را مال مردم خوری میگویند. به مطلق تصرفات هم میگویند «أکل». ولی خودِ أکل و خوردن هم بسیار مهم است که داریم (168 بقره)… کُلُواْ مِمَّا فِي ﭐلْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّباً وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ ﭐلشَّيْطَانِ… اگر میخواهید تبعیت از خطوات شیطان نکنید، آنچه که میخورید حلال و طیب باشد.[6]
(119 انعام) وَمَا لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ ﭐسْمُ ﭐللَّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَّا حَرَّمَ عَلَيْکُمْ إِلَّا مَا ﭐضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ… و چرا از آنچه اسم خدا بر آن برده شده نميخوريد و حال آنکه خدا آنچه را که به شما حرام کرده برايتان شرح داده جز آنچه بدان ناچار شدهايد …وَإِنَّ کَثِيراً لَّيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِـﭑلْمُعْتَدِينَ؛ و خيليها به هوسهاي خويش بدون علم گمراه ميشوند که خداي تو تجاوزکاران را بهتر ميشناسد.
1-2-3-2- ظاهر و باطن گناه را رها کنید
[+ 47] (120 انعام) وَذَرُواْ ظَاهِرَ ﭐلْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ… ظاهر و باطن گناه را بگذارید کنار. یکسری گناههایی داریم، گناههای باطنی است؛ یکسری گناهها هست، گناههای ظاهری است. همانطور که در روایت آمده است که کسی که در ذهنش هم زنا کند، واقعاً گناه ذهنی کرده است که اگر فضای ذهنیاش را با گناه آتش نزند، اما آن را دودآلود که میکند؛ میشود مثل خانهای که حتماً چارچوب و فونداسیونش درست است، اما این خانه دود زده است، این خانه جای نشستن نیست؛ دیگر کسی داخل آن خانه نمیرود. مهمان را هم نمیتوان برد. لذا ظاهر و باطن گناه، هر دو را باید رها کرد. …إِنَّ ﭐلَّذِينَ يَکْسِبُونَ ﭐلْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا کَانُواْ يَقْتَرِفُونَ؛ کساني که گناه ميکنند به زودي سزاي اعمالي را که ميکردهاند خواهند ديد.
1-2-3-3- حرفهای «غیر احسن»، بازکنندهی راه شیطان برای ایجاد مجادله
(121 انعام) وَلَا تَأْکُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْکَرِ ﭐسْمُ ﭐللَّهِ عَلَيْهِ… آن چیزی که نام خدا رویش برده نشده، نخوردید. باز هم تأکید! … وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ… که عصیان است …وَإِنَّ ﭐلشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوکُمْ… شیاطین وحی میکنند به اولیاء خودشان تا با شما مجادله بکنند. خیلی وقتها این مجادلات بدلیل حرفهای «غیر احسن» است. در سورهی مبارکهی اسراء یک آیهی فوقالعاده هست که میفرماید: (53 اسراء) وَقُل لِّعِبَادِي… برو به بندگانم بگو …يَقُولُواْ ﭐلَّتِي هِيَ أَحْسَنُ… حرف احسن بزنند …إِنَّ ﭐلشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ… شیطان اینجا آدمها را هِی میکند؛ یعنی حرف درست بزند، به درستترین وجه بگوید حرفش را، محکم حرف بزند که شیطان اینجا منتظر است که مجادلات را از وسط این حرفها درست کند. شیطان یک حضور فعال ایجاد میکند در جایی که حرفهای احسن (و نه حتی حسن) نمیزنند. باید سعی کرد بهترین حالتی که میشود حرف زد. اگر کسی اینطور حرف بزند، جلوی راه شیطان را بسته است.
1-2-3-4- عنوان «ذریه» از فضای «اطاعت» درمیآید
[- 51] (121 انعام) …وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ؛ اگر اطاعتشان کنيد شما هم مشرک هستید. شرک برای اطاعت است. ذریه برای اطاعت است. یک بحث مفصلی قبلاً عرض شده بود. که (36 ابراهیم)… فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي… است.
نوهی مروان مؤمن بود. به نزد به امام صادقعلیه السلام میرود، مثل زنان جیغ میزند و میگوید «من شجرهی ملعونه هستم و شما گفتیم لَعَنَ اللهُ بنی اُمیّه قاطِبَه، وضعیت من چه میشود؟» میفرمایند «تو اصلاً از بنی امیه نیستی. تو منّا أهلَ البَیت هستی».
در قیامت، در یک روزگاری هستیم که (101 مؤمنون)… فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ… نسبتهای ما بین پدران و برادران و خواهرانمان و این و آن قطع میشود. چه نسبت جدیدی وارد میشود که میفرماید (56 یس) هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ..؟ این نیست که شخص در آخرت هم کنار همسر این دنیاییاش هست. این برای نسبتهای جدید است. نسبت جدید این است که (68 آلعمران) إِنَّ أَوْلَى ﭐلنَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ ﭐتَّبَعُوهُ وَهَـذَا ﭐلنَّبِيُّ وَﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ… این بحث «ذریه» است. «اطاعت»، «فرزندی» میآورد. (36 ابراهیم)… فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي…، کسی که از من تبعیت بکند، از من است. در جریان حضرت نوح علیه السلام و پسرش هم اینطور میفرماید (46 هود)…إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِح… او اصلاً از اهل تو نیست. ذراری جدید پیغمبر و آل پیغمبر به تعبیر ذریهای که قرآن میفرماید، به این شکل میشود. لذا اگر ما اطاعت میکنیم از معارف، فرزند پیغمبریم. ما فرزندان پیغمبر و ائمهایم، چه اسممان «سیّد» باشد و چه نباشد. کسی که اطاعت نمیکند، فرزند پیغمبر نیست. یک فرزند سُلبی است که برای همین دو روز دنیاست وگرنه متعلق به جای دیگری است. ما را امور دیگری پس از این دور هم جمع خواهد کرد.
1-2-4- ورود به آیات مورد بحث
1-2-4-1- حرکت با نور، حاصل یقین قرآنی
[- 54] (122 انعام) أَوَ مَن کَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ… کسی که میّتی است اما ما او را احیا کردیم با همین معارف ….وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي ﭐلنَّاسِ… و ما یک نوری برایش قرار دادیم که با آن در همین دنیا، در میان مردم راه میرود و طبیعتاً او به چیزهایی باور و یقین دارد که بقیه باور ندارند و چیزهایی را میبیند که بقیه نمیبینند. مثل اینکه همهی ما دراینجا کور باشیم، یکی بینا باشد و این مکان را توصیف کند؛ بگوید که این سقف اینقدر متر است و اینجا هم طرحهای اسلیمی هست و …، بقیه اصلاً این چیزها را نمیفهمند. او صحنهی دنیا را اینطور میبیند، او براساس نور حرکت میکند. اینهاست که یقین قرآنی میآورد. اگر از نمازهایمان و اطاعتهایمان و فعالیتهای جهادیمان، این بیرون نیاید، فایده ندارد. میبینید شخص این افعال را انجام میدهد اما هر دفعه (16 حدید)… فَطَالَ عَلَيْهِمُ ﭐلْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ…[7]. میبینید باورمان از زمان جوانیمان نسبت به وعدههای الهی کمتر شده است. شرح صدرمان برای پذیرفتن معارف کمتر شده است. شاخص و میزان که نماز است، بدتر میشود. اینجا جای نگرانی است که چرا اینطور شده است.
…کَمَن مَّثَلُهُ فِي ﭐلظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا… مثل کسی است که صفت وي در ظلمات ( بودن) است و از آن بيرون شدني نيست …کَذَالِکَ زُيِّنَ لِلْکَافِرِينَ مَا کَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ بدينسان براي کساني که کافر شدهاند اعمالي که ميکردهاند آرايش يافته است.
1-2-4-2- قساوت قلب، در مقابل شرح صدر للاسلام
[+ 56] آیات در همین فضاست تا میرسد به این نقطه: (125 انعام) فَمَن يُرِدِ ﭐللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ… کسی که خدا بخواهد هدایتش بکند؛ در ادامهی آیه، «منطق هدایت» را میفرماید: …يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ… اصلاً بحث مغزش و اینکه چقدر کتاب فلسفی میخواند و چقدر استدلال بلد است، آیا برهان صدیقین را بلد است یا نه و …. اصلاً اینها نیست؛ این مهم است که چقدر شرح صدر دارد برای اسلام، چقدر سینهی گشاده دارد برای دریافت معارف. تا به او بگویند که قرآن اینچنین گفته است میگوید همین درست است. میفهمد، جذب میکند، حرکت میکند.
میخواهم در این میان، معنای درست «قساوت قلب» مشخص شود. اصلاً معنی «قساوت» در مقابل «شرح صدر» است. چون بعضی فکر میکنند که معنای قساوت، به گریه کردن ربط دارد. البته کلاً قابلیت گریه کردن، خیلی خوب است. ولی فرهنگ قرآنیِ قساوت قلب این نیست. در فرهنگ قرآنی، قساوت در مقابل شرح صدر للاسلام است: …وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ… و هرکه را که بخواهد گمراه کند …يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً… سینهاش را به قدری تنگ و سخت نموده …کَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ﭐلسَّمَاءِ… گویی میخواهد از تنگی سینه برود در آسمان …کَذَالِکَ يَجْعَلُ ﭐللَّهُ ﭐلرِّجْسَ عَلَى ﭐلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ؛ اینچنین خدا برای کسانی که ایمان نمیآورند ناپاکی مینهد. یک کثافتی او را میگیرد و آن، سینهاش را اینقدر تنگ کرده که معارف را هم که بریزی، پس میزند. حضرت نوح علیه السلام میفرماید (5 نوح) قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَاراً؛ خدایا من قومم را شب و روز دعوت کردم. (6 نوح) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَاراً؛ ولي دعوتم جز زيادتر شدن فرارشان فايدهاي نداد. دیگر دعوت نوح علیه السلام فرار ایجاد میکرد. این برای همین قساوت قلب است.
[-36] بعضی سینهها خیلی باز است، اصلاً مهم نیست کجاست، من درجاهای مختلفی از دنیا با آن برخورد کردم. کافی است معارف بیاید، بیاید و بخورد به او، او را برمیدارد میبرد. از آنطرف «شرح صدر للکفر» را قرآن مطرح میکند. شخص سینهاش باز است برای فهم معارف بیخود، برای شبهات. تمام شبهات را جذب میکند ولی فضاهای قرآنی را جذب نمیکند و نمیتواند ایمان بیاورد.
[- 60] شخص فعل را انجام داده ولی تردید را دارد. هنوز حرفِ (71 بقره)… قَالُواْ ﭐلْئَانَ جِئْتَ بِـﭑلْحَقِّ… اش سرجای خودش هست. این شخص (74 بقره) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ… برایش اتفاق میافتد. این همان چیزی است که در آیهی معروف (82 اسراء) وَنُنَزِّلُ مِنَ ﭐلْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ ﭐلظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً؛[8] میفرماید، قرآن برای یک عده خسارت به بار میآورد.
[+ 61] (22 زمر) أَفَمَن شَرَحَ ﭐللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ… آيا کسي که خدا سينهاش را پذيراي اسلام کرد و در نتيجه همواره با نور الهي قدم برميدارد چون سنگدلان است …فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ ﭐللَّهِ… . پس واي بر سنگدلاني که ياد خدا دلهايشان را نرم نميکند…أُوْلَـئِکَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛آنان در ضلالتي آشکارند. دل قسی، دلی است که شرح صدر للاسلام ندارد.
کسی که شرح صدر للاسلام دارد اینطور است (23 زمر) ﭐللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ ﭐلْحَدِيثِ کِتَاباً مُّتَشَابِهاً مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ ﭐلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ ﭐللَّهِ…[9] آیات الهی میآید، او را درمینوردد؛ یعنی در پوست و گوشت و حتی تا دلش میرود؛ یعنی پوستش را نرم میکند، دلش را هم نرم میکند؛ یعنی بدن هم رهوار است چون قلب رهوار است. اگر کسی میگوید بدنم نمیکشد که نماز شب بخوانم، بروم جهاد و … ، این بدین دلیل است که دل نمیکشد. به عبارتی دلش را نبرده است. شرح صدر للاسلام کلاً شخص را میشورد و میبرد. …ذَالِکَ هُدَى ﭐللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَن يُضْلِلْ ﭐللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ؛ اين هدايت خداست که هر که را بخواهد با آن هدايت ميکند و کسي که خدا گمراهش کند ديگر راهنمايي نخواهد داشت.
1-2-4-3- تحریف کلام از موضع ثمرهی قساوت قلب
[- 64] (13 مائده) فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ ﭐلْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ… ما قلوب اینها را قسی قرار دادیم که با این قساوت قلب، کلام را از موضع خارج میکند. یعنی جای این حرف اینجا بود، همین کلام را میگذارد جای دیگر، چون باور به وعده ندارد. این قلب، شرح صدر ندارد. بین «وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً » و «يُحَرِّفُونَ ﭐلْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ»، «واو» نیامده است. این یعنی «تحریف کلام از موضع» همان چیزی است که ثمرهی قساوت قلب است.
بعضی از قرآن یک چیزی درمیآورند، میبینید قرآن میخواند، آخوند است، از آیات هم استفاده میکند ولی یک منطق کاملاً مادی از آن درمیآورد. این به خاطر قساوت قلب است….وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ فَـﭑعْفُ عَنْهُمْ وَﭐصْفَحْ إِنَّ ﭐللَّهَ يُحِبُّ ﭐلْمُحْسِنِينَ.[10]
1-2-4-4- اطمینان قلب در مقابل قساوت قلب
[+ 66] از آن طرف هم (106 نحل) مَن کَفَرَ بِـﭑللَّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ…[11] کسی که بعد از ایمانش کافر شود …إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِـﭑلْإِيمَانِ… مگر کسی که اکراه دارد و قلبش به ایمان اطمینان دارد. در دین مهم این قلب و اطمینان قلب و فهم قلبی و یقینهای قلبی است. این است که موجب هدایت است.
الان نوع تبلیغ دین بسیار ظاهری ارائه شده است. حتی احکامی که داریم که خودِ احکام، ظاهرگرایی است، دیگر آن پشت صحنهاش هم نیست. مثل شهرک سینمایی شده است که اگر هُلش دهی میریزد. آن پشت صحنهی خودِ حکم هم نیست. ما به یک دین ظاهریِ ظاهریِ ظاهری تن دادیم. ما یعنی یک عدهی زیادی. اینکه قلبمان چقدر این معارف را باور میکند، نورانی هست یا نورانی نیست و به این چیزها کاری نداریم.[12] … وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِـﭑلْإِيمَانِ… این همان یقینی است که ما احتیاج داریم. که حتی حضرت ابراهیم علیه السلام هم، دنبال (260 بقره) … وَلَکِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي… است. البته آن اطمینان قلبی که ایشان دنبالش هست، خیلی بلند است ولی او هم دنبالش میرود. یعنی او هم از خدا میخواهد که خدایا من معاد و معارف را باور دارم ولی یک یقین سطح بالا میخواهم.
(106 نحل) …وَلَـکِن مَّن شَرَحَ بِـﭑلْکُفْرِ صَدْراً… این همان قساوت قلب است. کسی که سینهاش برای کفر گشاده شده است ….فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ ﭐللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ؛ غضب خدا بر آنها باد و عذابي بزرگ دارند.
1-2-4-5- علت قساوت قلب، ترجیح دنیا به آخرت
[- 70] (107 نحل) ذَالِکَ بِأَنَّهُمُ ﭐسْتَحَبُّواْ ﭐلْحَيَاةَ ﭐلدُّنْيَا عَلَى ﭐلْئَاخِرَةِ … این خیلی حرف ریشهای هست. این یک بحث موضوعی قابل طرح است. آخرت و یوم الآخر در قرآن ضمن اینکه اعتقاد به معاد هست، نماد «غیب باوری» هم هست. و حیات دنیا ضمن اینکه منظور همین دنیا و روابطش هست، نماد دنیاباوری و عدم غیب باوری است. این یک حالت نمادین هم در قرآن دارد. میفرماید این شرح صدری که برای کفر بدست آورده است به این دلیل است که این حیات دنیا را بر حیات آخرت ترجیح داده است. یعنی آن حیات را گذاشته کنار و با این حیات و با معادلات این حیات زندگی میکند. …وَأَنَّ ﭐللَّهَ لَا يَهْدِي ﭐلْقَوْمَ ﭐلْکَافِرِينَ؛ خدا گروه کافران را هدايت نميکند .
(108 نحل) أُوْلَـئِکَ ﭐلَّذِينَ طَبَعَ ﭐللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ… اینها کسانی هستند که خدا گوش و چشم و دلهایشان را مهر زده، یعنی بواسطهی همین عدم باورش، دیگر ورودی و خروجی ندارد…وَأُوْلَـئِکَ هُمُ ﭐلْغَافِلُونَ؛ غافل همینها هستند. کسی است که نسبت به پدیدهی غیبباوری و معادلات خدا، مشکل دارد. [13]
1-3- مؤمنون خالی از «ریب» و «شک»
[- 74] (14 حجرات) قَالَتِ ﭐلْأَعْرَابُ ءَامَنَّا… اعراب باديهنشين به تو گفتند ايمان آورديم …قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَلَـکِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا… بگو : نه ، هنوز ايمان نياوردهايد و بايد بگوييد اسلام آورديم …وَلَمَّا يَدْخُلِ ﭐلْإِيمَانُ فِي قُلُوبِکُمْ… چون هنوز ايمان در دلهاي شما داخل نشده است؛ این حرفهایی دهنی که زده شده است، باید برود در قلب و دل را دگیر کند، و عِقدالقلب شود. …وَإِن تُطِيعُواْ ﭐللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْکُم مِّنْ أَعْمَالِکُمْ شَيْئاً إِنَّ ﭐللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ و اگر خدا و رسول را اطاعت کنيد، خدا از پاداش اعمالتان چيزي کم نميکند که خدا آمرزگار رحيم است.
(15 حجرات) إِنَّمَا ﭐلْمُؤْمِنُونَ ﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِـﭑللَّهِ وَرَسُولِهِ… مؤمنين تنها آنهايي هستند که به خدا و رسولش ايمان آورده …ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُواْ… و ديگر شک به خود راه ندادند. مؤمنین کسانی هستند که در آنها ایمان هست، شک هم نیست. این همان ریبی است که گفته شد. در آیات سورهی توبه داشتید، این ریب و شکی که در قرآن دائم میگوید (9 دخان) بَلْ هُمْ فِي شَکٍّ يَلْعَبُونَ؛ [14] یا میفرماید (45 توبه) … فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ؛[15] یا (54 سبأ) …کَانُواْ فِي شَکٍّ مُّرِيبٍ؛[16] دارند یک کارهایی میکنند ولی مشکوکاند نسبت به قضیه، قرآن اینها را تخریب میکند.
بعضی که عینکشان را خیلی باکلاس تکان میدهند و میگویند من در فلان چیز شک کردم، خیلی حرف مزخرفی میزنند. بیشتر باید به حال چنین فردی دلسوزی کرد. فکر میکند که به جای خوبی رسیده است که شک کرده. وقتی میخواهد بگوید که خیلی روشنفکر است، میگوید من در همه چیز شک کردم. تو غلط کردی شک کردی! بیخود میکنی شک کردی! این همه معارف، این همه واضحات، این همه بیّنات، برای چه شک میکنی؟! شک اصلاً چیز خوبی نیست. امیرالمؤمنین هیچ موقع شک نکردند. وقتی از علامه طباطبایی پرسیدند که خدا را اثبات کن، علامه زیر نامه نوشت (10 ابراهیم) … أَفِي ﭐللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ… شکی نیست در خدا. اصلاً دیدید خدا در یک جای قرآن خودش را اثبات کند؟ این از آن کارهایی است که ما در دین درست کردیم. انسانها فطرتشان خداشناس است. میخواهیم بدتر در مخش اینطور جا بزنیم که بیا من خدا را اثبات کنم، این درست نیست. خودش خدا دارد. چه کسی گفته است که نقطهی ابتدایی، اثبات خداست؟! اگر اهل عمل هستید، این را دربیاورید و دنبال این بروید: (99 حجر) وَﭐعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى يَأْتِيَکَ ﭐلْيَقِينُ. اینقدر عبودیت کنید که خدا در بیاید از آن، معارف دربیاید، فهمهای روشن دربیاید.
(15 حجرات) …وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ ﭐللَّهِ… و با اموال و جانهاي خود در راه خدا جهاد کردند. این میشود مؤمن و میشود راستگو: …أُوْلَـئِکَ هُمُ ﭐلصَّادِقُونَ؛ تنها اينان صادقند. این میشود یک انسان راست و راستگو. وگرنه از این پایینتر یک مراتبی از دروغگویی است. به قولی ایمان به معاد و قیامت داریم ولی یک کاری میکنیم که هیچ ربطی به ایمان به معاد و قیامت ندارد.
2-وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ
2-1- رشد برای انسانهایی از جنس «یَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ»
[+ 20] در ماجرای سنگها هم که اینطور آمده است: (74 بقره)… وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ… بعضی از بزرگان گفتند اینکه گفته شده سنگها از خشیت خدا میافتند پایین، براثر جاذبهی عمومی میافتند پایین و امر تکوینی الهی را گوش میدهند، یعنی هبوط من خشیت الله میکنند. در صورتیکه این حرف، حرف دقیق و کاملی نیست چون در آیه نفرموده که همهی سنگها اینچنین میافتند پایین، فرموده بعضی سنگها اینچنین میافتند پایین. درست است که همهی سنگها بر اثر جاذبه میافتند پایین و امر تکوین الهی را گوش میدهند، اما همه از «خشیت خدا» پایین نمیافتند. بعضی سنگها شعور لازم را دارند، وقتی دارد میافتد پایین و امر تکوینی انجام میشود، مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّه میافتد پایین. بعضی سنگها اما خیلی بیشعورند. این جریان مثل ماست. بعضیها یک مصیبت بهشان وارد میشود، بیشعور این مصیبت را نگاه میکنند. وعدههای الهی میآید و میرود به چیز دیگری تبدیل میشود. آیات هست که وقتی بَأْسَاءِ و ضَّرَّاءِ میآوریم و بعدش رفع میشود، میگوید بالاخره در علم داریم که یک دورههای خشکسالی و ترسالی داریم. کلاً تمام آن کاری را که خدا میخواسته با او بکند، نمیتواند بکند. چون او اصلاً زمینهاش را ندارد. سیل هم که بیاید با استدلالهای سیالات و حوزههای آبریز وارد میشود و استدلال میکند که این حوزهی دایرهای شکل است، به این ترتیب باران آمده است و به این دلایل علمی این سیل آمده است. آن کاری که خدا میخواسته بکند که (16 سبأ) فَأَعْرَضُواْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ ﭐلْعَرِمِ…[17]، یعنی به خاطر اعمالشان و رویگردانیشان سیل آمد، با این استدلالهای مادی، دیگر معارفش نمیکشد. این شخص یک بیشعوری است که تمام حوادث خدا و وعدههای الهی وقتی محقق میشود، باز هم نمیفهمد. بعضیها ولی نه، میروند بالا.
این خیلی مهم است که شما پارامترها و تحلیلهایتان آن تحلیلهایی باشد که خدا انجام میدهد، بعد میفهمید که وقتی آنجا پیروز شدید به خاطر چه چیزی بود؛ آنجا اگر خشکسالی شد، کدام علل ممکن است دخیل باشد. اگر لازم است کاری در معادلش انجام دهیم، باید انجام دهیم.
[+ 23] اگر در روایت است که قال أَبِوعَبْدِاللَّهِ عليه السلام:أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عِرْقٍ يَضْرِبُ وَ لَا نَكْبَةٍ وَ لَا صُدَاعٍ وَ لَا مَرَضٍ إِلَّا بِذَنْبٍ…[18] همه این اتفاقات نمیافتد مگر بواسطهی گناه. کسی که سرش درد میکند سریع یک ژلوفن میخورد، اصلاً نمیگذارد خدا با او صحبتی کند. یعنی موقعیت تکلم خودش را با خدا، و خدا را با خودش میگیرد. به عبارتی گوشهایش را میگیرد. فکر نمیکند که نکند حق کسی را سلب کردم، نکند نگاه نادرستی کردم و … . این مراقبهها جواب میدهد.
2-1-1- مصیبت هم موجب صعود، هم موجب سقوط
[- 15] مصیبتها چون بر بدنهای ما وارد میشود، غیرقابل تحمل است. الان اگر مصیبتی بر کسی وارد شود و ناشکری کند، آنوقت اتفاقاً آنچه که میتوانست او را رشد دهد، او را پایین میآورد. چون در فرهنگ درستش تبیین نمیشود، لذا رشد نمیکند. ولی وقتی همین مصیبت بر ائمه وارد میشود، چنین میشود که شما در سجده زیارت عاشورا میگویید: اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ… خدا را شکر که این بلا سر آنها آمد؛ چرا؟ به خاطر اینکه وقتی بلا، سر چنین کسانی میآید، او یک ضرب میرود بالا. او برود بالا، ما هم با او بالا میرویم.
لذا همین بلا، وقتی جایی میآید که فرهنگش وجود ندارد، شخص اُفت میکند، زبان به کفر و تهمت و ناشکری باز میکند. اما همین بلا وارد بر یک نفر میشود، روحش ارتقاء پیدا میکند، چون بلا در جای درستش نشسته است؛ به عبارتی، بلا به جسمش نخورده است. بعد میبینید که در مورد امام صادق علیه السلام هست که بلا میآمد برایشان، مرتب میگفتند و اساساً اخلاقشان این بود که میگفتند: “الحمدلله که این مصیبت به دینم نخورد. (یعنی در دینم مصیبت نخوردم) این خورد به اموالم و فرزندانم و … . الحمدلله که دینم سالم ماند.” این اخلاق برای یک فرهنگ دیگر و باور کردن چیزهای دیگر است.
2-2- قرآن «چرایی» افتادن سنگها را بیان میکند(مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّهِ)،علم فیزیک «چگونگی»آن را
[+ 24] یکسری از سنگها هستند وقتی میافتند، این افتادن، اتفاق میافتد، ولی مِنْ خَشْيَةِ ﭐللَّه میافتد. اینها هم با علم تناقضی ندارد. با این فیزیک جدیدی که درآمده، تناقضی ندارد. فیزیک «چرایی» افتادن را نمیگوید، بلکه چطور افتادن را و «چگونگی» را بیان میکند. وقتی شما تصادفی کنید یا از شما دزدی کنند، ممکن است بپرسید که چرا تصادف کردم یا چرا دزد به خانهام زد؛ اگر کسی هر جواب چگونگی بدهد، درست نیست. مثلاً اگر بگوید «شما با سرعت طول خیابان را طی میکردید و او هم بیاحتیاط عرض خیابان را رد میکرد و به هم خوردید» یا بگوید «دزد قفل را شکسته و وارد خانه شده است». هیچکدام از این جوابها، جواب سؤال شما نیست؛ شما میگویید میخواهم بدانم چرا تصادف کردم، نه اینکه چگونه شد که تصادف کردم.
2-3- عدمِ در نصابِ تکلیف بودن شعور و اراده سنگ
[+ 25] سنگهای باشعور داریم، سنگهای بیشعور، به همین ترتیب آدمهای باشعور داریم و آدمهای بیشعور. اینها هم از آن چیزهایی است که باید باور کرد. پیغمبر فرمودند یک سنگی قبل از بعثت من، هروقت مرا سلام میکرد با نام «رسول الله» یا «نبی الله» خطاب میکرد. یعنی پیغمبر هنوز مبعوث نشده بود، این سنگ اینقدر شعورش بالا بوده که میدانست پیغبر، رسول الله است. در حیوانات هم اینطور داریم، در انسانها هم داریم، در اشیاء هم داریم. بحث فلسفیاش هم سرجایش درست است. هرجا که وجود باشد، همهی لشگر و عَساگر وجود هست. حتی اختیار هم هست. اینطور نیست که سنگ اختیار و اراده ندارد؛ دارد، منتها در نِصاب تکلیف ندارد. مثل حیوانات میماند. حیوانات هم اختیار دارند در حرکت و … منتها در نصاب تکلیف نیست. اختیارشان در حوزههای محدودی است. اما شعورهایشان متفاوت است.
3- نتیجه
[ 78] پس بحث گاو بنیاسرائیل و قساوت قلب را در همین فضا معنی کردیم. و قساوت قلب پس از انجام فعل الهی هم برای همین است. آخرش کسی که بخواهد بیشعور باشد، بیشعور است و بیشعورتر میشود. مثل یک سنگ بیشعور که میافتد پایین اما نمیفهمد که برای چه میافتد پایین. بعضی سنگها باشعورند، وقتی میافتند پایین من خشیت الله میافتند. ما آدمها هم مثل سنگها و بدتر از سنگها هستیم. با قابلیتها و استعدادهایی که خدا در انسان قرار داده است، باز نمیفهمیم که چرا در این دنیا آمدهایم، چرا ازدواج میکنیم، چرا مصیبتها میآید، و … . به نظر میآید که میتوان این را به عنوان پیام آیه حساب کنیم.
صلوات
[1] . سپس دلهاى شما بعد از آن [معجزه شگفتانگيز] سخت شد، مانند سنگ يا سختتر زيرا پارهاى از سنگهاست كه از آنها نهرها مىجوشد، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن بيرون مىآيد، و پارهاى از آنها از ترس خدا [از بلندى] سقوط مىكند و خدا از آنچه انجام مىدهيد بىخبر نيست.
[2] . اینکه گفته شد تقریباً، چون به آیهی بعدی هم مرتبط هست.
[3] . بخشی از روایت امام رضا (علیه السلام)
[4] . این آیات تحت عنوان «اذن»، در جلسهی گذشته مفصلا بررسی شد.
[5] . پروردگار تو بهتر ميداند چه کسي از راه او گمراه است ، و نيز او هدايت شدگان را بهتر ميشناسد.
[6] . [-45] البته من نمیخواهم این حساسیتهای زایدالوصفی که عدهای دارند که حتی از خانههای همدیگر قند هم نمیخورند، را دامن بزنم. این روش اهل بیت نبوده است. از خودتان شیوه درست نکنید. اهل بیت علیهم السلام با همه غذا میخوردند. بله، یک موقعی اگر انسان چیزی متوجه بشود مثلاً اینکه این مال غصبی است، به هر دلیلی که متوجه شود، نباید بخورد. یک موقع از یکی از اساتید اخلاق راجع به این مسئله پرسیدیم، گفتند اگر دیدید از آن آتش بیرون میآید، نخورید. یعنی ممکن است یک همچنین آتشی ببینید که میآید بیرون، خب انسان در این حالت طبیعتاً آتش نمیخورد. ولی در حالت عادی، انسان همینطور که با مؤمنین میرود و میآید، خوب است که اموال همدیگر را بخورد. طرف حتماً دقت میکند که آب را شب نشسته بخورد بعد مال مردم را هم میخورد. بعضیها روی این چیزها مینیاتوری دقت میکنند. شخص آمده به امام گفته آب را نشسته بخورم یا ایستاده؟ آیا نشسته میتوانم بخورم؟ گفتند نشسته. بابا بخور دیگر. بعضیها اینقدر در جزئیات حساس هستند از آنطرف به راحتی غیبت میکنند. همین انسان که آب را در شب نشسته میخورد و با اصرار این کار را انجام میدهد، آنوقت غیبت میکند فراوان.
[7] . روزگار [سرگرمى در امور دنيا و مشغول بودن به آرزوهاى دور و دراز] بر آنان طولانى گشت، در نتيجه دل هايشان سخت و غير قابل انعطاف شد.
[8] . و ما از قرآن آنچه را براى مؤمنان مايه درمان ورحمت است، نازل مىكنيم وستمكاران را جز خسارت نمىافزايد.
[9] . خدا بهترين سخن را نازل کرده کتابي که ابعاضش بهم مربوط و به يکديگر منعطف است آنهايي که از پروردگارشان خشيت دارند از شنيدنش پوست بدنشان جمع ميشود و در عين حال پوست و دلشان متمايل به ياد خدا ميگردد.
[10] . و بخشى از آنچه را [از معارف و احكام تورات واقعى] كه به وسيله آن پند داده شدند، از ياد بردند [و ناديده گرفتند] و همواره از اعمال خائنانه آنان جز اندكى از ايشان [كه وفادار به پيمان خدايند] آگاه مىشوى پس [تا نزول حكم جهاد] از آنان درگذر و [از مجازاتشان] روى گردان زيرا خدا نيكوكاران را دوست دارد.
[11] . سبب نزول آیه، راجع به عمار است.
[12] . به رفقا سر بحث صیغه میگفتم که این یک پشت صحنه دارد که نکاح موقت و عُلقهی زوجیت است. دو نفر زوجاند منتها به صورت موقت. شخص باید فکر کند نکاح است. اما الان، این پشت صحنهها اصلاً نیست، این تفکر هست که میتواند یک ساعت، دو ساعت و … صیغه باشد. یک شهرک سینمایی این جلو هست، بعد این را راحت میتوان ریخت، کافی است کسی هُلش دهد. آنوقت هیچ چیز از حکم باقی نمیماند. راجع به دین هم همین وضعیت هست.
[13] . [- 72] قرآن را به عنوان کتابی که حرفهای نو برای آدم دارد بخوانید. نه به عنوان کتابی که بخواهید از آن شواهد بگیرید برای چیزهایی که از اینطرف و آنطرف شنیدهاید. بعضی واقعاً باورشان همین است. وقتی که کتاب روانشناسی دینی مینویسند، دنبال اثبات حرفهای آنطرف هستند که بگویند که در قرآن، ما هم داریم و بهترش هم داریم. اصلاً اینطور نیست. در انسانشناسی، در علوم اجتماعی، در روانشناسی و … اصلاً این بحثها، به این شکلی که قرآن بیان میکند، نیست. این یک دستگاه معادلاتی دیگری است. اگر کسی در دستگاهش نباشد خیلی وقتها نه دستگاه و نه نتایج را نمیتواند باور کند. حتی اگر نتایج حاصل شود، باور نمیشود. نتایج حاصل شود، در نهایت تحلیل نمیشود، منجر به عبرت نمیشود که شما از این صحنه عبور کنید و بتوانید در جاهای مشابه هم از آن استفاده کنید. تبدیل به قاعده نمیشود، تبدیل به فهم سنن نمیشود؛ یعنی از آن سنن درنمیآید. تنها به عنوان رفتارهای کاتورهای که از طرف خدا اتفاق افتاده است، فهمیده میشود و این بحث ریشهایی است در قرآن.
[14] . ليکن ايشان در شکي که دارند سرخوشند.
[15] . و در شک خويش سرگردانند
[16] . که آنان در شکي سخت بودند.
[17] . ولي روي بگرداندند ، پس سيل عرم را به سويشان سرازير کرديم.
[18] . اصول کافی، ج:3، ص:370، رواية:3. امام صادق علیه السلام فرمود: هيچ رگى نزد و پائى به سنگ نخورد و درد سر و مرضى پيش نيايد مگـر به جهت گناهى (كه انسان مرتكب شده است)