باسمه تعالی
جلسهی 38 تفسیر سورهی مبارکهی بقره
حجتالاسلام و المسلمین قاسمیان – 5شنبه 29 مهر 95
فهرست مطالب
1-خلاصه جلسات قبل: امتحانهای سخت و پیچیده از جریان فسق
آیه 55 : وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى…
2-مسئول بودن انسان در تمام داستانهای تاریخ (وَإِذْ قُلْتُمْ…)
2-1-فضل الهی موجب استناد دادن اعمال خوب اجداد برفرزندان
2-2-اتحاد فکری، مشخصکننده سرنوشت انسان در تمام داستانهای تاریخی
2-3-رضایت قلبی، موجب استناد فعل در مسایل کلامی ( به خلاف مسایل حقوقی و تشریعی)
2-3-1-رضایت مردم در داستان گوساله سامری، موجب استناد فعل به آنان
3-منطق غیبزُدایی و نگاه به کَثرات عالم (…لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى ﭐللَّهَ جَهْرَةً…)
3-1-علمِ امرزو وابسته به فهم صرفاً تجربی و مادی
4-میقات(…فَأَخَذَتْکُمُ ﭐلصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ)
4-1-ترتیب در داستانهای بنیاسرائیل
4-2- مدهوشی موسی در میقات، حالت فوق عقل؛ بیهوشیِ منتخبان بنیاسرائیل، حالت دون عقل
4-3-1-یاد معاد موجب عجله در کار
آیه 56 (ثُمَّ بَعَثْنَاکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ…)
4-4-ملاقات خدا برای موسی موجب تجلی، برای منتخبان بنیاسرائیل موجب هلاکت
4-4-1-عدم رشد در صورت ملاقات وعدههای خدا با منطق مادی
آیات اصلی: آیات 55 و 56 بقره
سایر آیات: 2 و 3 طلاق، 163 اعراف، 21 طور، 118 بقره، 80 تا 88 طه.
موضوع اصلی: مسئولیت انسان در حوادث تاریخ، غیب، میقات.
موضوعات فرعی: اتحادفکری، رضایت قلبی، علم مادی، عجله، منطق غیبگرا یا غیبگریز.
*بخش اول – گزارش کوتاه
جلسهی این هفته به مدت حدوداً ۱ ساعت و 45 دقیقه در محل مسجد امام رضا (علیهالسلام) با محوریت آیه، 55 و 56 سورهی مبارکهی بقره (وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى…، ثُمَّ بَعَثْنَاکُم…) برگزار شد. در ابتدای جلسه در تکمیل بحث گوسالهی سامری، بیان شد که امتحانهایی که خداوند از جریان فسق میگیرد، امتحان عمومی نیست بلکه سخت تر و پیچیده تر است.
در تفسیر فقره وَإِذْ قُلْتُمْ از آیه 55 سورهی مبارکهی بقره، این نگاه مطرح شد که انسان نسبت به تمام داستانهای تاریخ مسئول است. این مسئولیت هم بدین جهت است که قلبهای شبیه به هم و اتحاد فکری، وضعیت انسان را در تمام این داستانها (ماجراهای بنیاسرائیل، مسایل صدراسلام، صفین، کربلا و…) مشخص میکند. چراکه در نگاه قرآنی (و همچنین نگاه کلامی و تکوینی)، تنها رضایتِ به فعل، موجب استناد فعل است. و همین رضایت ميتواند موجب عقاب بشود. کما اینکه در داستان گوسالهی سامری، رضایت مردم به چنین وضعی، موجب چنان غضب الهیای شد.
در ادامه در تفسیر فقره …لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى ﭐللَّهَ جَهْرَةً… از آیه 55 سورهی مبارکهی بقره، به بررسی منطق غیبزُدایی و نگاه به کثرات عالم، پرداخته شد و این منطق به عنوان یکی از منطقهای مبنایی یهود، بیان گردید. بیان شد که علم امروز، علمی است که صرفا به مسایل مادی و تجربی بسنده کرده و هر چیز خارج این حوزه را به هیچ میپندارد. در حالیکه در قرآن متقی را (3بقره)…يُؤْمِنُونَ بِـﭑلْغَيْبِ… معرفی میکند.
در ادامه منطق دینی مطرح میشود که بیان کامل آن به جلسه آینده موکول میگردد. فقط مطالبی به عنوان مقدمه بیان میشود. اینکه در صورت در پیش گرفتن تقوای الهی، هیچ بنبستی رُخ نخواهد داد؛ و سپس به معرفیای کوتاه از منطق غیرمحاسبهگرایانهی دین مدارانه پرداخته شد.
در تفسیر …فَأَخَذَتْکُمُ ﭐلصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ، بیان شد که منطق دینی انسان را میکشاند به یک نوع بیمحاسبهگری و حالتی غیر عقلایی. اما این نه به معنی دون عقل است بلکه معنای آن یعنی فوق عقل. موسی (علیهالسلام) وقتی به ملاقات خداوند میرود، حالت مدهوشی به او دست میدهد. این میقات برای او رشد دارد و کتاب دریافت میکند. اما قوم او وقتی به این میقات میآیند، بیهوش میشوند و تنزل پیدا میکنند.
در ادامه در تفسیر آیات سوره طه مبنی بر سریعتر رفتن موسی(علیهالسلام) به میقات الهی این نکته تذکر داده شد که یاد معاد، عجلهای ممدوح را موجب میشود.
در تفسیر آیه 56 سورهی مبارکهی بقره (ثُمَّ بَعَثْنَاکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ…)، بیان شد که آن هفتاد نفری که از قوم موسی(علیهالسلام) برای میقات انتخاب شده بودند، با منطق مادی به ملاقات خدا و وعدههای او رفتند. و به همین دلیل است که با این منطق، چیزی جز هلاکت و تنزل اتفاق نمیافتد.
*بخش دوم- مباحث تفسیری
(55 بقره) وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛ (56 بقره) ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛[1]
1- خلاصه جلسات قبل: امتحانهای سخت و پیچیده از جریان فسق
بیان شد که باید داستان گوساله سامری را به امروز برگردانیم تا آن را درک کنیم که مفصل آن در جلسات قبل بیان شد. نوع عجیب توبه این جریان هم نقل شد. آزمایشهایی که خدا از فسق و کفر میگیرد، پیچیده میشود؛ معلوم نیست اصل و فرعش کدام است. (163اعراف) وَﭐسْأَلْهُمْ عَنِ ﭐلْقَرْيَةِ ﭐلَّتِي کَانَتْ حَاضِرَةَ ﭐلْبَحْرِ… ايشان را از دهکدهاي که نزديک دريا بود بپرس …إِذْ يَعْدُونَ فِي ﭐلسَّبْتِ… چون به حرمت شنبه تعدي کردند ….إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً …. چون ماهيهايشان روز شنبه دسته دسته سوي ايشان ميآمدند … وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتِيهِمْ… و روزي که شنبه نمی بود نميآمدند، قرار بود که روزهای شنبه ماهی نگیرند … کَذَلِکَ نَبْلُوهُم بِمَا کَانُواْ يَفْسُقُونَ. بدينسان به سزاي آن عصيان که ميکردند مبتلايشان ميکرديم. این امتحان را خدا امتحان عمومی نمیداند. بواسطهی فسق مبتلا شدند به این امتحان. اگر کسی در جریان فسق قرار بگیرد امتحانهای جدیدی برای او پیش میآید که آن امتحان، امتحان پیچیده و سختتری است. به فتنههای جدیدتری مبتلا میشود. در مورد مؤمن هم همین امتحانها هست اما به جهت دیگری است؛ برای جدا شدن صف مؤمنین از منافقین است و جریان دیگری است که احتیاج به توضیحات خاص خودش دارد.
اینکه توبه در جریان گوساله پرستی، اینطور است که چشمانتان را ببندید و کورمال کورمال همدیگر را بکُشید، به خاطر مسیر فسق است. این مسیر فسق ممکن است به یک نوع همنوعکُشی هم دربیاید.
بحث بنیاسرائیل، بحث مهمی است که در 54 سوره از قرآن به آن پرداخته میشود. دلیل عمدهاش هم این است که، در جریان قوم بنیاسرائیل، حاکمیت مطرح است.
آیه 55 : وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى…
2-مسئول بودن انسان در تمام داستانهای تاریخ (وَإِذْ قُلْتُمْ…)
[حدود دقیقه12] مشخص است که هیچ وقت یهودیهای زمان پیغمبر این حرفها را به موسی(علیه السلام) نگفتند. ولی دقت کنید که بدون مجاز و کنایه، خطاب (55بقره) وَإِذْ قُلْتُمْ… .به اینهاست.
2-1- فضل الهی موجب استناد دادن اعمال خوب اجداد برفرزندان
سبک قرآن اینطور نیست که خطا و خَبطی را نیاکان انجام دهند، آنوقت آن را به فرزندان نسبت دهد. این خلاف مروّت است. البته برعکس آن، قابل قبول است و به خاطر فضل الهی هست. یعنی ممکن است اجداد کسی خوب و فوقالعاده باشند، به واسطهي فضل الهی، فرزندان ملحق شوند به اجدادشان. اشکال منطقی هم در آن وجود ندارد؛ چون فضل است و فضل هم فوق عدل است؛ همانطور که میفرماید (21طور) وَﭐلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَﭐتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ… کسانی که ایمان آوردند و ذریهشان، آنها را در ایمان تبعیت کردند …أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ… ذریهشان را به آنها ملحق میکنیم …وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ… بدون اینکه از عمل آنها بکاهیم. این کار من باب فضل میتواند اتفاق بیفتد. در آيهی 82سوره مبارکهی کهف میفرماید وَأَمَّا ﭐلْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي ﭐلْمَدِينَةِ… اما ديوار از دو پسر يتيم شهر بود …وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا… و گنجي از مال ايشان زير آن بود …وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً…و پدرشان مردي شايسته بود. جالب است که در روایات آمده که این گنج یک سری کلمات توحیدی است نه طلا و نقره. أَبُوهُمَا صَالِحاً هم در روایات هست که جدّ هفتادمشان بوده است. اینکه ما مشمول دعاهای خیر چه کسانی هستیم را خدا میداند. شاید جدّ هفتادم ما دستش در برزخ باز است و دعا میکند و برای ما اثر دارد. این، ممکن است و خارج از منطق و فضل خدا هم نیست. اما حالت برعکس آن غیرممکن است. یعنی نمیشود که گُنه کرد در بلخ آهنگری/ به شوشتر زدند گردن مسگری. نمیشود نیاکان بدی باشند و فرزندان را به آنها ملحق کنند. این خلاف عدل است؛ ظلم است. البته وعدههای به جهنم وعدههایی است که تخلفپذیر است. یعنی تخلف از آن اشکالی ندارد.
2-2- اتحاد فکری، مشخصکننده سرنوشت انسان در تمام داستانهای تاریخی
قلبها و اندیشههای شبیه یکدیگر، یعنی نوعی اتحاد فکری، این مؤاخذه را در پی خواهد داشت (118بقره) وَقَالَ ﭐلَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُکَلِّمُنَا ﭐللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا ءَايَةٌ… و آنانکه آگهي ندارند گفتند : چرا خدا با خود ما سخن نميگويد و يا چرا معجزه را بخود ما نميدهد …کَذَ لِکَ قَالَ ﭐلَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ… جاهلاني هم که قبل از ايشان بودند نظير اين سخنان را ميگفتند …تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ… دلهاي اينان با آنان شبيه بهم است، یک اتحاد فکری دارند با همدیگر. آن وقت گناههای اینها، مال آنها هم هست. گویا مختصات این آدم را عوض بکنید و ببرید در آن زمان، همان حرفها را میزند و همانطور عمل میکند.
این نوع اتحاد فکری باعث ميشود که انسان احساس امنیت نکند؛ احساس کند که در تمام داستانهای تاریخ، به عنوان یک شخصیت نقش اولی، تعیین و تکلیف میکند و مشخص کند که کجای این داستان قرار گرفته است. این داستان را در جریان تاریخ احساس کند و فکر کند که منی که الان هستم، کجای این داستان هستم. کجای داستان صفین هستم؟ کجای داستان کربلا هستم؟ کجای داستان موسی(علیه السلام) هستم؟ کجای داستان پیغمبرم؟ اینها را باید با تأمل دربیاورد.
2-3- رضایت قلبی، موجب استناد فعل در مسایل کلامی ( به خلاف مسایل حقوقی و تشریعی)
[حدود دقیقه 24] روایاتی هست که بیان میکند رضایت به عمل، انسان را شریک در عمل میکند. در نهجالبلاغه هست که ناقه ثمود را یک مرد پِی کرد. (فَعَقَرَ ناقَةَ ثَمودُ رَجُلاً واحد) اما خدا همه را عذاب کرد به خاطر اینکه همه رضایت قلبی داشتند؛ آن موقع در قرآن هم آمده (157شعراء)فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُواْ نَادِمِينَ . یعنی این حکم به جماعت نسبت داده شد. این رضایت قلبی موجب استناد هم میشود. صرف این نیست که چون نیاکان شما اینطور برخورد کردند به شما این خطاب آمده است. بلکه اینطور است که واقعاً خود شما اینطور گفتید و عمل کردید. اینها نکاتی است که تا حد و مرز استناد پیش میرود.
این مطلب که گفته شد، در قوانین حقوقی ما نیست. یعنی در مدار بحثهای دنیوی نیست. در مباحث حقوقی اینطور گفته میشود که ایشان تماشاگر فعل بوده است نه فاعل آن. این تفاوت بحثهای حقوقی است با نگاههای قرآنی و طبیعتا بحثهای کلامی. حتی در خودِ دین باید فاعلِ فعل معلوم شود تا استناد در ست شود و آنوقت مسایل حقوقی و تشریعی جریان پیدا کند. مثلا در عقد فضولی (کسی را بدون اطلاع به عقد کس دیگری درآورند)، اصلا استنادی نیست. مگر اینکه اذن طرفین را بگیرد، آن وقت تازه استناد درست میشود. حتی رضایت کفایت نمیکند.
بحث رضایت و استناد فعل، بحث جدیای است در مباحث دینی ما. گاهی رضایت کفایت میکند. مثل اینکه مال مسلمی را نمیشود خورد یا استفاده کرد مگر با طیب نفس و رضایتش (لا یَحِلُّ مالُ المرِءٍ مُسلِمِ الّا بِطیبِ نَفسِه) براساس این قاعده، میشود از خودکار دوستم استفاده کنم، چون میدانم رضایت دارد. برای استفاده کردن، رضایت، کفایت میکند. منتها برای استناد دادن، رضایت کفایت نمیکند. در این مثال نمیتوانم خودکارش را بفروشم. در اینجا باید فعل استناد پیدا کند به مالک. مالک باید اذن دهد.
در مسایل حقوقی و تشریعی، رضایت استناد درست نمیکند. یعنی نمیتوانید این کار را به او استناد دهید. باید مستقیما این کار را شخص انجام دهد و بشود فاعل فعل و طرف عقد. ولی در مسایل کلامی و اعتقادی ما، رضایت استناد درست میکند. در روز قیامت و هم در آنچه در تکوین عالم اتفاق میافتد، کاری به این ندارند که به لحاظ حقوقی یا کیفری، فعل ،به شما استناد دارد یا ندارد. اگر به لحاظ کلامی و تکوینی استناد داشت، ما را هم عذاب می کنند بابت آن، به دلیل رضایت و تشابه قلبی. این نیست که افرادی فکر کنند که میتوانند خودشان را از افعالی بکشند کنار و آنوقت نتایج کلامی و تکوینی به بار نیاورند.
2-3-1- رضایت مردم در داستان گوساله سامری، موجب استناد فعل به آنان
[حدود دقیقه33]وقتی بنیاسرائیل توبیخ میشوند که (86طه)أَفَطَالَ عَلَيْکُمُ ﭐلْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْکُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي. بود آيا اين مدت به نظرتان طولاني نمود ، يا خواستيد غضب خدا شما را بگيرد که از وعده من تخلف کرديد؟ در جواب میگویند(طه87) قَالُواْ مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنَا… گفتند : ما به اراده خويش از وعده تو تخلف نکردهايم …وَلَـکِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ ﭐلْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَکَذَلِکَ أَلْقَى ﭐلسَّامِرِيُّ. اما محمولههايي از زيور فرعونيان با خود برداشته بوديم که در آتش افکنديم و همچنين سامري نيز بيفکند.
با توجه به اینکه خدا به گفتهی آنها موضع نمیگیرد. در بحث زیان قرآنی هم بیان شده که وقتی خدا در موردی موضعگیری نکرد، یعنی اینکه قرآن آن را قبول دارد؛ مهم هم نیست که از زبان چه کسی است. گاهی از زبان مورچه مطلبی بیان میشود. اینطور نیست که تنها گزارشی از یک مورچه بیان شده باشد. بلکه همین که موضعی درمورد آن گرفته نمیشود یعنی اینکه، مورد تأیید قرآن است.
از فقره (طه87) قَالُواْ مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنَا، این برداشت ایجاد میشود که گویا یک نفیِ اختیاری در جریان سامری بوده است. اما اینطور نیست. اینکه ما بِمَلْکِنَا نکردیم به این معنی نیست که به اختیار خود نکردیم، به این معناست که ما شروع کننده داستان نبودیم. شاهدش هم ادامهاش هست که میگویند… وَلَـکِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ ﭐلْقَوْمِ… ما تحمیل شدیم به اینکه محمولههایی از زینت را برداشتیم. آن موقع سامری یک همچنین کاری کرد. فرض بفرمایید که زینت قوم را به زور از اینها گرفتند ولی وقتی این تبدیل شد به گوساله سامری اینطور شد که (88طه) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاًَ جَسَداً لَهُ خُوَارٌ… و براي آنها مجسمه گوسالهاي را ساخت که صداي گوساله داشت …فَقَالُواْ هَـذَا إِلَـهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى… گفتند : اين خداي شما و خداي موسي است. بقیه هم تن دادند که این اله موسی است. سامری این گوساله را درست کرد اما اینها قبول کردند که این اِله موسی است. مثل این میماند که مردم آراء میدهند، نتیجه آن آراء کاری انجام میدهد که بقیه هم رضایت میدهند به این کار. اینها تنها کاری که انجام دادند این بود که طلاهایشان را آوردند و مستقیما گوساله ساخته نساختند. براساس این طلاها گوساله سامری ساخته شد، اینها هم رضایت دادند به همین گوساله سامری. آن موقع است که با اینکه تنها رضایت دادند، مستوجب غضب الهی میشوند. رضایت استناد میآورد. در حدی که تنها سامری عقاب نمیشود بلکه همه باید برادرکُشی کنند.
2-4-جمعبندی
هروقت دیدید در عبارتهای قرآنی، کسی را با کار گذشتگان توبیخ میکنند، تصور نکنید که به خاطر اشتباه نیاکان او باید توبیخ شود، او دقیقا به حساب خودش توبیخ میشود. چون اینجا که بحثهای حقوقی نمیکنیم، اینجا بحثهای کلامی و تکوینی است.
3- منطق غیبزُدایی و نگاه به کَثرات عالم (…لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى ﭐللَّهَ جَهْرَةً…)
3-1- علمِ امرزو وابسته به فهم صرفاً تجربی و مادی
[حدود دقیقه 40] منطق غیبزُدایی و نگاه به کثرات عالم، منطقی است بسیار ویژه از یهودیان. یعنی هر چه هست از وعدهها و … باید به حساب و کتاب من دربیاید، در آزمایشگاهها و زیر چاقوی جراحی من فهمیده شود. این هست که میشود علم. علم در دنیای امروز چیزی است که بتوان در آزمایشگاهها فهمید و بتوان به شیوهی تجربی، تجربهاش کرد. مثلا اینکه صلهرحم طول عمر را زیاد میکند و صدقه بلا را دفع میکند و …، همه اینها باید در یک فرآیند تجربی با صفر شدن پارامترهایا دیگر، مورد آزمایش قرار گیرد. اگر نتیجه مثبت شد، به عنوان گزارهی علمی قبول میشود. اگر نتیجه غیر از این شد یا امکان صفر کردن پارامترهای دیگر نبود، آن مورد به عنوان گزارهی علمی قبول نمیشود. اینطور هم نیست که وقتی گزارهی علمی نشد، به عنوان گزارهی فوق علمی قابل قبول باشد. این میشود تنها یک گزاره غیرعلمی بی استناد که عدهای به آن معتقدند. یکی از جدیترین معارف قرآن از همینجا کلید میخورد.
نسبت ما با غیب عالم، نسبت ما با مشهودات عالم، نسبت ما با کثرات عالم، یکی از جدی ترین معارف دینی و قرآنی ماست. اینقدر جدی است که در همان ابتدای قرآن انسان متّقی را اینطور تعریف کرده است (2بقره) ذَ لِکَ ﭐلْکِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِين. اين کتاب که در آن هيچ نقطه ابهامي نيست راهنماي کساني است متقی هستند . (3بقره) ﭐلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِـﭑلْغَيْبِ… آنها که غيب ايمان دارند.یعنی به یک چیز ندیده ایمان دارند، در صورت ندیدهاش هم ایمان دارد. نه اینکه این را در آزمایشگاه تجربه کن تا ببینم و ایمان بیاورم. این که میشود ایمان به حس. یعنی تا چیزی را حس نکنم( آن هم به حس ظاهر) آن را قبول نمیکنم. آخرِ این حرف، همین منطق امروز است. یعنی من چیزی را قبول میکنم که حس بکنم، اگر حس نکنم قبول هم نمیکنم. این به شکل های مختلف هم بیان میشده، یک وقت میگفتند خدا را بیاور ما حس کنیم، گاهی میگفتند ملائکه را حس کنیم، گاهی هم اینکه ما را ببر بالا تا کتاب را حس کنیم[2]. وگرنه ما با این حواس پنجگانه جز عالم مادی چیزی نمیفهمیم. این حرف را حرفِ مبناییای تلقی کنید (55بقره) …نَرَى ﭐللَّهَ جَهْرَةً… . این منطق، منطق خوبان بنیاسرائیل بوده است. الان خوبان منطقشان همین است حتی. که در جلسات آینده این بحث مفصلتر بیان خواهد شد.
3-2- منطق غیبگرای دین
[حدود دقیقه 80] منطق دینی، منطقی است که بیمحاسبه است. حتی به یک تعبیری غیرعقلایی است. منطقی است که در آن عقل لحاظ نمیشود، بلکه فوق عقل لحاظ میگردد. این بحث در جلسات آینده بررسی خواهد شد. اما مطالبی به عنوان مقدمه طرح خواهد شد.
همهي آیات تابناکی و غُرّگیای دارند، اما اینکه میگویند بعضی آیات، غُرر هستند، به خاطر این است که اینها اینقدر تابناکند که حُکماً شبیه تأسیس اصل و قواعدند. رسول خدا (ص) در مورد آیه 2 سوره طلاق میفرمایند که من آیهای از کتاب خدا میدانم که اگر عمل شود، همین شما را بس. (2طلاق) …وَمَن يَتَّقِ ﭐللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا. این مَن، هم قابل تطبیق به شخص است و هم قابل تطبیق به اجتماع. این وعده هست که در صورت تقوا، هرگز بنبست وجود ندارد. ممکن است که به نظر بیاید که به بنبست رسیده است، اما بن بستی وجود ندارد. مثل این درهایی که سِنسور دارد، مطمئن هستی که در بسته است اما وقتی می روی جلو، باز میشود. اگر کنار بایستی و منتظر باشی تا در باز شود، میشود همان منطق مادی. اما اگر به سمت درِ بسته دویدید، اینجاست که در باز میشود. حالا ممکن است غیرعقلایی هم باشد. در جریان یوسف(علیه السلام) یک در که نه! بلکه هفت در بوده است، یک قفل که نه، بلکه شش قفله بوده است. به خاطر همین است که میفرماید (23یوسف) …وَغَلَّقَتِ ﭐلْأَبْوَابَ…، نه غَلَقَتِ الابواب و نه غَلَّقَتِ الباب! در داستان یوسف(علیه السلام) و داستانهای مشابه دقت کنید که چطور ممکن است خدا از بنبست خارج کند. یوسف(علیه السلام) ابتدائاً یک دویدنی کرده است به سمت درهای بسته. این کار عاقلانه نبوده است. کار عاقلانه این بوده که مثلا باید میدویده یک دادی میزده یا دنبال کلید میگشته است. این کار غیرعقلایی یوسف(علیه السلام) است. دویدن، درها را باز میکند.
[حدود دقیقه86] (3طلاق) وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ… رزق پیدا میکند از جایی که حساب نمیکند. پس معلوم است که باید حساب بکند و یک يَحْتَسِبی دارد، ولی رزقش به حساب او ارتباطی ندارد. چطوری رزق می دهند هم، مربوط به پیچیدگیهای غیبی است که ما اطلاعی نداریم. رزقش را بدون محاسبات و خارج از محاسبات میدهد. …وَمَن يَتَوَکَّلْ عَلَى ﭐللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ…[3] معلوم میشود که باید تکیه کند به خدا. جامعهای که تکیه کرده به خدا، ممکن است غیرعقلایی به نظر بیاید. ممکن است از مؤمن بپرسند چرا این شکل از زندگی را انتخاب کردهاید؟ جوابش این است که به دلیل وظیفهگرایی و توکل به خدا. این منطق، منطق قابل فهمی نیست، چون منطق قابل محاسبهای نیست. چرا خدا کفایت میکند؟ چون …إِنَّ ﭐللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ… خدا روی کار سوار است.
داستان یوسف (علیه السلام) با تعریف ما، با هزاران شانس و اتفاق است، چون ما در منطق تکثرات عالم نمیتوانیم داستان را متوجه شویم. قرار بود برادران، یوسف(علیه السلام) را بکُشند، شانسی یک نفرشان پیشنهاد داد که نکشند و در چاه انداختند. شانسی یک کاروانی از آنجا عبور کرد، شانسی چاهی که آب نداشت را امتحان کرد و… . ما مجبوریم اینطور بگوییم. مجموعهی هزار داستان شانسی را کنار هم میگذاریم و این میشود داستان حضرت یوسف(علیه السلام).
ولی داستان با تعریف خدا اینطور است که (21یوسف)… وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِيُوسُفَ… ما یوسف را بخواهیم یوسف بکنیم از مجموعه این داستانها عبور میدهیم و درب و داغونش میکنیم و بعد می آوریم بالا، بعد میفرماید (21یوسف)… وَﭐللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ… خدا روی کار سوار است. (21یوسف)… وَلَـکِنَّ أَکْثَرَ ﭐلنَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ. اکثریت مردم چون محاسباتشان از پایین هست، نمیفهمند. نمیفهمند خدا روی کار سوار است.
کاش این را سیاستمداران ما هم میفهمیدند. این منطق، منطق دیرباوری است. منطق مادی، ادعا دارد که محاسبه دارد، اما محاسبه دقیق نمیتواند بکند چون پارامترهای مهم محاسبه که همان غیب عالم است را حذف کرده است. این که عالمانه نیست. در مقابل، منطقی است که برپایهی سنن و وعدههای الهی است و غیبی که غیرقابل محاسبه است ولی وعده دارد. این منطق عقلایی نیست چون ایمان به غیب دارد. هرکس توانست کار امام خمینی را در اول جنگ قبول کند، این منطق را قبول میکند. کسانی که فکر میکنند به بنبست خوردند، خودشان به بنبست خوردند نه این مسیر. این مبحث باید باز شود تا منطق بیمحاسبهی الهی باور پذیر شود.
[حدود دقیقه96] (3طلاق) …قَدْ جَعَلَ ﭐللَّهُ لِکُلِّ شَيْءٍ قَدْراً. هرچیزی یک اندازه دارد و خدا اندازهی آن را مشخص کرده است. در صحیفه اینطور هست یا مَن تَسَبَبَ بِلُطفِکَ الاَسباب، ای کسی که اسباب به واسطه لطف تو اسباباند. اینطور نیست که بگوییم این پارامتر اندازهی مشخصی دارد و این تأثیرات را میگذارد. در این تفکر انگار خدا خودش را از این اندازهها کنار گذاشتهاست. درحالیکه اندازههایش را خودِخدا معلوم میکند. ممکن است یک پارامتر برای شما خیلی بزرگ باشد اما چون اندازهاش دست خداست، اندازهاش را برای شما کوچک میکند. ما نمیفهمیم، چون نمیدانیم خدا چطور با پارامترها بازی میکند. ما در منطق مادی انتظار داریم که اندازهی پارامترها مشخص باشد، مورد محاسبه قرار گیرد، بعد نتیجه دهد. این منطق، منطق دینی نیست و جواب هم نمیدهد.
4- میقات(…فَأَخَذَتْکُمُ ﭐلصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ)
4-1- ترتیب در داستانهای بنیاسرائیل
[حدود دقیقه 77] ترتیب زمانی در آوردن داستانهای بنیاسرائیل، یک مقدار سخت است. بعضی قائل هستند که موسی(علیه السلام) دو بار به میقات الهی رفته است، یکبار به تنهایی و بار دوم همراه قومش. ولی این به نظر میآید که این یک میقات است، موسی(علیه السلام) زودتر میرود و هفتاد نفر هم قرار است به موسی(علیه السلام) بپیوندند. داستان سامری هم بعد اتفاق میافتد. منتها این ترتیب زمانی خیلی مهم نیست. شاید برای خدا هم خیلی اهمیتی ندارد که در قرآن شفاف بیان نشده است. مهم این است که منطق این میقات رفتن در موسی(علیه السلام) با قومش، متفاوت است و اتفاقاتی که برای هر کدام هم میافتد، با دیگری کلا متفاوت است. این منطقِ دنیا و مباحث مادی، منطق مهم بنیاسرائیل میشود.
4-2-مدهوشی موسی در میقات، حالت فوق عقل؛ بیهوشیِ منتخبان بنیاسرائیل، حالت دون عقل
[حدود دقیقه47] جریان سامری وقتی اتفاق میافتد که موسی(علیه السلام) با خوبان بنیاسرائیل به سمت کوه طور میروند که خدا را ببینند. موسی(علیه السلام) جلوتر از بقیه میرود و خودش را میرساند به میقات الهی و در آن میقات مدهوش میشود و کتاب دریافت میکند. بقیه میآیند که با منطق مادی خودشان، خدا را ملاقات کنند، بیهوش میشوند و میمیرند و بعد خدا اینها را زنده میکند.
منطق موسی(علیه السلام) وقتی به ملاقات خدا میرود، رشد میکند و حالت فوق عقل برایش پیش میآید و مدهوش میشود. این حالت برای موسی(علیه السلام) تعالی دارد. یک حالت دیگری است که دون عقل است و بیهوش میشوند و تنزّل پیدا میکنند. منطق دینی میکشاند به فوق عقل، طوری که عقل دیده نمیشود.
عقل را مثل ماه در نظر بگیرید. در دو وضعیت است که ماه دیده نمیشود، یکی اینکه ماه خسوف پیدا کند یعنی زمین جلو رسیدن نور خورشید به ماه را بگیرد و روی ماه نور نیفتد. یک وضعیت دیگر هست (روز) که ماه در آسمان هست ولی دیده نمیشود؛ به خاطر اینکه نور برتری هست (خورشید) که نمیگذارد ماه را ببینی. گاهی شراب میخورند و مست میکنند و عقل زایل میشود مثل وضعیت خسوف قمر است؛ یعنی عقل مُنخَسِف میشود و دیده نمیشود. گاهی هم شراب طهور میخورند، باز هم عقل دیده نمیشود. منتها این کجا و آن کجا (خال مهرویان سیاه و دانهی فلفل سیاه/ هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا). در اینجا، منطقهای عقلایی دیده نمیشود، با حساب دودوتا چهارتا، کسی فکر نمیکند که این کار عاقلانه است. در سمتی که عقل هم منخسف میشود، آنجا هم عقل محاسبه ندارد. اما این کجا محاسبه ندارد، آن کجا. یکی حالت مدهوشی است و یکی حالت بیهوشی.
4-3- عجلهی موسی برای میقات
[حدود دقیقه53] (80طه) يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاکُم مِّنْ عَدُوِّکُمْ… اي بني اسرائيل ! همانا ما شما را از دشمنان نجات داديم …وَوَاعَدْنَاکُمْ جَانِبَ ﭐلطُّورِ ﭐلْأَيْمَنَ… و طرف راست طور را با شما وعدهگاه کرديم[4] …وَنَزَّلْنَا عَلَيْکُمُ ﭐلْمَنَّ وَﭐلسَّلْوَی. ، و من و سلوي براي شما فرود آورديم. (81طه) کُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَلَا تَطْغَوْاْ فِيهِ… از چيزهاي پاکيزه که روزيتان کردهايم بخوريد و در مورد آن طغيان مکنيد. ….فَيَحِلَّ عَلَيْکُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى. که غضب من به شما ميرسد و به هر کس که غضب من برسد سقوط کرده است و میآید پایین. (82طه) وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ ﭐهْتَدَى. و من آمرزگار همه آن کسانم که توبه آورده و کار شايسته کرده و بر هدايت استوار بودهاند. (83طه) وَمَا أَعْجَلَکَ عَن قَوْمِکَ يَا مُوسَى. اي موسي! براي چه با شتاب از قوم خود جلو افتادي؟(84طه) قَالَ هُمْ أُوْلَاءِ عَلَى أَثَرِي… عرض کرد : اينک آنها دنبال منند …وَعَجِلْتُ إِلَيْکَ رَبِّ لِتَرْضَى. و من که به شتاب آمدم بدين جهت بود که تو اي پروردگار خوشنود شوي. من با عجله به سمت خدا میروم، نه اینکه تنها به اندازهی مجاهدت قومم در راه خدا مجاهدت کنم.
4-3-1- یاد معاد موجب عجله در کار
[حدود دقیقه60] آقای حسنزاده میگفتند که علامه زیاد این حرف را میزدند «آقایون! اَبد در پیش است.» باید در شب و خلوت به این فکر کرد. این یعنی 60-70 سال زندگی، در مقابلش بینهایت نتیجه است. وقتی میخواستند جان نوح (علیه السلام) را بگیرند، گفت چقدر کوتاه بود. به او گفتند در آخرالزمان انسانهایی هستند که 60-70سال عمر میکنند. فرمود اگر من آن زمان میبودم که به یک سجده تمام میکردم و میرفتم. این تصور که عمر خیلی طولانی است، اشتباه است. کاش میشد گفت (162انعام) قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُکِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ﭐلْعَالَمِينَ.[5] یعنی در همهی کارها، نیت موج میزد. عدهای هستند که مُدامند در این حالت (191آلعمران) ﭐلَّذِينَ يَذْکُرُونَ ﭐللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ[6]… . این حالت یک عجله در پی دارد؛ یک عجلهی ممدوح. [7]
این تفکر عجله میآورد. یاد مرگ، یاد معاد عجله میآورد. همانطور که در قرآن فرموده (46ص) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى ﭐلدَّارِ. ما انبیاء را با یاد آخرت خالص و پاک میکنیم. اول هرکاری، باید نیت را خالص کرد. از چهل سال به بعد هم دیگر شخص قابل تغییر نیست. آقا شیخ رجبعلی خیاط در اولین مکاشفهای که داشتند، حضرت رسول (صلواتُ الله علیه و آله) را دید. حضرت به او فرمودند رجبعلی! خوشآمدی، چرا اینقدر دیر آمدی؟! این مکاشفه در سن 25سالگی ایشان بود. ما در نحوهای از آسودگی بهسر میبریم، بدون فکر، بدون عاقبتاندیشی، بدون فهم عقَبات معاد و همه اینها. اگر انسان حواسش جمع شود، حتی حاضر نیست یک کار مُفت و بینیت انجام دهد.
آیه 56 (ثُمَّ بَعَثْنَاکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ…)
4-4- ملاقات خدا برای موسی موجب تجلی، برای منتخبان بنیاسرائیل موجب هلاکت
[حدود دقیقه71] (85طه) قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ ﭐلسَّامِرِيُّ. فرمود: ما از پي تو قومت را امتحان کرديم و سامري گمراهشان کرد. قرار بود موسی(علیهالسلام) به ملاقات خدا برود و عدهای از قوم هم بروند. (155اعراف) وَﭐخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاًَ لِّمِيقَاتِنَا… و موسي از قوم خويش هفتاد مرد براي وعدهگاه ما انتخاب کرد؛ هفتاد نفر از خوبان قوم انتخاب شده بودند. …فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ ﭐلرَّجْفَةُ… و چون به زلزله دچار شدند ….قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ… گفت : پروردگارا اگر خواسته بودي از اين پيش ايشان و مرا هلاک کرده بودي… در اینجا بحث هلاکت هست. در آیه 56 سوره بقره هم اینطور آمده است که ثُمَّ بَعَثْنَاکُم مِّن بَعْدِ مَوْتِکُمْ… . بعث پس از مرگ مطرح میشود. نه اینکه مدهوش شده باشند. با آمدن آن رجفه، اینها مُردند. (155اعراف) …أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ﭐلسُّفَهَاءُ مِنَّا… ما را براي کاري که کمخردان ما کردهاند هلاک ميکني؟ یعنی همین کسانی که مُختار و انتخاب شدهی موسی(علیه السلام) هستند، سُفهاء هستند و عقلای واقعی نیستند. …إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِي مَن تَشَاءُ أَنتَ وَلِيُّنَا فَﭑغْفِرْ لَنَا وَﭐرْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ ﭐلْغَافِرِينَ .اين جز آزمايش تو نيست ، و هر که را خواهي بدان گمراه کني، و هر که را خواهي هدايت کني ، سرپرست ما تويي ما را بيامرز و به ما رحمت آر که تو از همه آمرزگاران بهتري.
4-4-1- عدم رشد در صورت ملاقات وعدههای خدا با منطق مادی
این هفتاد نفر به ملاقات خدا آمدند با منطق مادی. خداپرستی با منطق مادی! این یک شتر گاو پلنگی درمیآید که دین را از آن هویت و جوهر خودش خارج میکند.
(143اعراف)…فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ…و همينکه پروردگارش بر آن کوه جلوه کرد آن را متلاشي نمود و موسي بيهوش بيفتاد. رفتن به میقات برای موسی(علیه السلام) تجلی دارد، مدهوشی دارد و اِفاقه. اما برای آن هفتاد نفر هلاکت است. این میقات کجا و آن میقات کجا. این میقات یک منطق دارد و آن میقات یک منطق دیگر. این میقات تبدیل به یک حرف هایی میشود و آن میقات تبدیل به حرفهای دیگری.
همین منطق وقتی میآید کنار پیامبر اسلام، اینطور خودش را نشان میدهد (153نساء) يَسْأَلُکَ أَهْلُ ﭐلْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ کِتَاباً مِّنَ ﭐلسَّمَاءِ… اهل کتاب پيشنهاد ميکنند که کتابي از آسمان بر آنان نازل کني. در آن منطق اینطور میخواهند که (7انعام) …فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ…[8] باشد. (153نساء)…فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذَلِکَ… از موسي بزرگتر از اين را خواستند …فَقَالُواْ أَرِنَا ﭐللَّهَ جَهْرَةً… بدو گفتند : خدا را آشکارا به ما نشان ده …فَأَخَذَتْهُمُ ﭐلصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ… که صاعقه آنان را به خاطر ظلمشان بگرفت …ثُمَّ ﭐتَّخَذُواْ ﭐلْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ ﭐلْبَيِّنَاتُ…. گوساله را خداي خود گرفتند، بعد از آن همه معجزه. معلوم است که جریان گوسالهپرستی بعد از جریان میقات بوده است. یعنی اینها آمدند به میقات الهی، و بعد جریان اِجل هم اتفاق افتاده است.
صلوات!
[1] . و [یاد کنید] آن گاه که گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا خدا را آشکارا [با چشم خود] ببینیم. پس صاعقه مرگبار شما را گرفت، در حالی که می دیدید. (۵۵)سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم تا سپاس گزاری کنید. (۵۶)
[2] . وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ کِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ ﴿7﴾
(انعام7)-و اگر نازل ميکرديم بر تو مکتوبي در کاغذي به طوري که قوم تو با دست خود آن را لمس ميکردند باز هم کساني که کافر شدند ميگفتند اين نيست مگر سحري آشکار.
[3] . و کسي که بر خدا توکل کند خدا همه کارهاش ميشود.
[4] . سمت راست، منظور قسمت جغرافیایی نیست. اینکه داریم هر دو دست خدا دست راست است، در مورد امام موسیبنجعفر(علیه السلام) همین را داریم که کِلتا یَدیهِ یَمین. یعنی اینکه هر دو با یُمن و برکت هستند. دست چپشان هم یُمن و برکت است، دست راستشان هم یُمن وبرکت است. اینها دست چپ ندارند اصلا؛ شِمال و چپ و چولگی ندارند.
[5] . بگو به درستي که نماز و عبادت و زندگي و مرگ من از آن پروردگار جهانيان است .
[6] . آنهائي که در هر حالت، ايستاده و نشسته و خفتن خدا را ياد کنند
[7] . داستان آقا شیخ مرتضی طالقانی از قول علامه جعفری در دقیقه 65 بیان شد.
[8] . وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ کِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ؛
(انعام7)-و اگر نازل ميکرديم بر تو مکتوبي در کاغذي به طوري که قوم تو با دست خود آن را لمس ميکردند باز هم کساني که کافر شدند ميگفتند اين نيست مگر سحري آشکار.