تفسیر سوره بقره جلسه 18 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَبِهِ نَسْتَعِینُ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ» يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (40) در صفحه 7 قرآن پس از بیان بحثهای مربوط به خلافت و در آیه 38 و 39 پس از جمع بندی نقاط ماکسی موم و مینی موم سقوط و صعود انسان، وارد بحث بنی اسرائیل شدیم و مدت مدیدی قرآن در سوره بقره قوم بنی اسرائیل را به عنوان قومی معرفی کرده که خدا به او نعمتهایی داده و این نعمتها را ضایع کرده و به یک درَکی واصل شده. گویا میخواهد مصداقی از آیات 38 و 39 بیان کند و سرگذشت اینها را به این امید که جامعه اسلامی که سرگذشتی خیلی شبیه سرگذشت بنی اسرائیل دارد، از این ماجرای بنی اسرائیل به عنوان ماجرای خودش پند بگیرد. انبیاء برنامههای یکدیگر را نیز تأیید میکنند عرض شد که انبیاء پشت سر همدیگر، مؤید همدیگرند و کتب همدیگر را هم تأیید میکنند. لذا احکام یکدیگر را هم تأیید میکنند، حتی پیمانهایی که گرفته میشود را نگوید؛ مثلا اگر خدا از بنی اسرائیل چنین پیمانی گرفته. مگر داستان است؟! این نکته که در بحث معارفی خیلی مهم است که ما فکر کردیم فقط پیامبران همدیگر را تصدیق میکنند. در صورتی که غیر از اینکه همدیگر را تصدیق میکنند، برنامههای یکدیگر را هم تصدیق میکنند. اصلا در آیه 33 سوره مائده در بحث محارب داشتیم که «إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ»؛ جزای محارب این است که کشته میشود، یا به صلیب و دار کشیده میشود، یا دست و پایش از چپ و راست زده میشود، یا نفی بلد و تبعید میشود و در آنجا این سوال را مطرح کردیم که این جزا را چه کسی مطرح کرده؟ این جزائی بود که فرعون برای سحره مطرح کرده بود! حالا این سؤال مطرح میشود که آیا خداوند از روی دست فرعون کپی کاری کرده؟! که مثلا خدا احساس کرده این حکم فرعون چه حکم جالبی بوده! این که نیست! بلکه برعکس این است؛ یعنی فرعون در آن مملکتی بوده که قاعدههای انبیاء وجود داشته که جزای باغی و اهل بغی و محارب یک چنین چیزی بوده؛ بعد طبیعتا سَحَره برای فرعون حکم باغی را داشتند و گفته شده که این به سحره تطبیق میشود، بعد آن چیزی که جزای محارب بوده از قبل از انبیایی مثل موسی، میبینید حکم فقهی امروز ماست. خطوط کلی معارف و شرایع ادیان یکسان است یا در آیه 45 مائده دارد «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ»؛ کتابت شد بر بنی اسرائیلیها در تورات در بحث قصاص نفس و چشم و بینی و گوش و دندان در مقابل دندان در کجا تعیین شد؟ در تورات. نگفته که در دین ما تعیین شده! لذا خود همین کفایت میکند که بشود مال دین ما. تصوری که به صورت رایج دارد اتفاق میافتد این است که انبیاء میآیند همدیگر را تصدیق میکنند ولی محتوای شریعتشان را تأیید نمیکنند! گویا اصلا باید کنار بگذارد و فقط می گوید: بله او هم پیامبر بود ولی من آمدم… در صورتی که غیر از اینکه خطوط کلی معارف همان است، خطوط کلی شریعت هم همان است؛ یعنی نماز و روزهاش همان است. زکات هم دارد منتها قیافه و شکل نمازش فرق دارد برای همین در آیه 46 که ایه خیلی مهمی است دارد: «وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ»؛ پشت سرش ما عیسی بن مریم را آوردیم که «مصدقا لما بین یدیه من التورات» است. اولا شخصیت عیسی بن مریم مصدق انبیاء گذشته است «وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ»؛ بعد هم ما به او انجیلی دادیم که آن انجیل هم مصدق است. نه فقط عیسی مصدق است، بلکه انجیل او هم مصدق است؛ یعنی وقتی این کتاب را میخوانی گواهی بدهد از معارف گذشته. بلاتشبیه اگر بخواهیم خاک را با افلاک مقایسه کنیم این جوری میشود که بگوییم آقای خامنه ای مصدق امام است. بزرگداشت امام و امام و امام و غیر از اینکه ایشان باید مصدق باشد باید وقتی معارفشان را کنار هم میگذاریم، باید جملاتشان هم مصدق باشد؛ یعنی اگر میخواهند مصدق باشند، این باید آن را تأیید بکند؛ یعنی خطوط کلی این معارفی که در این فرهنگ دارد القا میشود با آن فرهنگ باید یکی باشد. این است که از آن جریان به عنوان یک جریان مستدام میشود یاد کرد که هم خودشان مصدق باشند و هم معارفشان برای همدیگر و این رمز معاهدههایی از عالمان بنی اسرائیل است؛ چون خدا دو نوع معاهده از بنی اسرائیل دارد: یکی از توده بنی اسرائیل و یکی از عالمان بنی اسرائیل. میثاق از بنی اسرائیل میثاق از امت پیامبر است این جور نیست که وقتی از توده بنی اسرائیل عهدی گرفته شده و باید یک کاری را انجام بدهند، ما بنشینیم نگاه بکنیم که چرا اینها انجام ندادند؟! این درحقیقت عهدی است که از ما دارند میگیرند. این فقط عهد بنی اسرائیل نیست. این ملاکاَ عهدی است با ضمیمه این حرف مهمی که ابتدای جلسه گفتیم. این میثاق و عهدی است که دارند از ما میگیرند. اگر میثاقی هم از عالمان بنی اسرائیل میگیرند، در حقیقت از عالمان امت پیغمبر دارند میگیرند. این جوری نیست که هر کسی برای خودش میرود! این نکته مهمی است که وقتی شما میبینید داستانهای بنی اسرائیل گفته میشود، کسی حساب نکند که من دارم تاریخ میخوانم، بلکه باید ببیند چه میثاقهایی از آنها گرفتند و اینها از پس آن برنیامدند و بعد من بروم سراغ میثاقهایی که از خودم گرفتم ببینم از پس آن برمیآیم یا برنمیآیم! اصلاً این را رها کن بلکه تا از آنها میثاق گرفتند بدان که از تو هم میثاق گرفتند. اگر از عالمان بنی اسرائیل چنین میثاقی گرفتند وقتی تو این میثاق را میخوانی درواقع از تو گرفته اند. چون که اینها در ادامه همدیگرند و آن مقدمه به درد اینجا میخورد که بگوییم اینها مصدق همدیگرند، حتی احکام و کلیات احکامشان شبیه همدیگر است. بله در خطوط جزئی مثل زکات. زکاتی که در یک شریعت است ممکن است غیر از شریعت دیگر باشد ولی ماهیتاً همان زکات است. ماهیت نماز همان عبادت خاص است و دعا نیست. یک عبادت مشروع خاصی هست که نماز بوده نه مطلق دعا! کاملا به عنوان یک عبادت ویژه نماز داشتهاند و نماز میخواندهاند. حالا اینکه 5 وعده میخواندهاند یا 3 وعده؟ آیا رکوع داشته یا نه؟ اینها جزء خصوصیات آن میشود. صوم و روزه داشتهاند به عنوان یک عبادت شرعی؛ یعنی خطوط کلی یک بوده لذا وقتی دارد: «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» اصلا احتیاجی به این حرف ندارد که بگوید: ببخشید در آن شریعت که آن جور بود، اجازه بدهید اینجا هم این جوری باشد و این را هم نمی گوید بلکه میگوید «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ» همین کفایت میکند که معلوم کند در این شریعت هم همین گونه است. مگر اینکه خلافش باشد. اینکه ما جریان انبیاء را پشت سر هم میبینیم و میثاقها را عینا میثاق خودمان میبینیم. و «یا بنی اسرائیل»؛ یعنی ای امت پیغمبر! یاد بیاورید نعمتهای خدا را که ما در بحث نعمت گفتیم که این را به عنوان یا بنی اسرائیل گوش نکن. این خطاب از خطابهای تشریفی است و وقتی میگوید یا بنی اسرائیل یعنی ای امت یعقوب! و این بنوتش هم بنوت تعارفی نیست. «انا و علی ابوا هذه الامه» تعارف نیست. این همان بحث روح معنای اخوت است که عرض شد واقعا اینها با هم اخوت دارند و این یک تاکتیک نیست مصداق کاملی از اخوت دینی مؤمنون در این آیه؛ یعنی توده مسلمانان؛ یعنی واقعا ما با عامه مسلمانان برادریم و اتفاق جالبی که دارد شکل میگیرد انگار خدا دارد یک جور دیگری بازی میکند. هر کاری که دشمن دارد میکند توپی است که در زمین ما میافتد. چه مقدار باید ایران هزینه نرم و سخت میداد و چقدر باید کار فرهنگی میکرد برای اینکه یک حزب الله یمن درست کند! چقدر باید کار اعتقادی میکردید که تا چیزی به نام لشکر اسلام – نه لشکر ایران – درست میشد! (اینها رسانهای نشده) اتفاقی که در سوریه دارد میافتد، در سوریه ایرانی ها، سوریها، افغانیها، لبنانیها میشوند لشکر بزرگ اسلام و میبینید همه مسلمانان جمع شدند و دارند در کنار هم میجنگند. مشکل ما فقط دشمن داخلی است. الان دشمن خارجی هر کاری که میکند یک توپ توی زمین ماست؛ یعنی انگار دارد همه قوا را بسیج میکند. اینها میشود نعمت خدا. اینها میشود یا بنی اسرائیل و اخوت دینی. چقدر احمقانه و بی تدبیری بود آن شعار «نه غزه نه لبنان» که آن موقع یک عده آن را باور کرده بودند که اگر به آن عمل میکردند و اگر آن موقع در کنار همدیگر حضور نداشتیم الان ما باید تهران را سنگربندی میکردیم. میخواهم بگویم خارج از امنیت ایران، اینها برای آن دختر فکلی خوب است که وقتی میگوید «نه غزه نه لبنان» به او بگوییم که اگر آنها آنجا نمیجنگیدند باید وسط تهران بجنگند که او بگوید: خوب پس خوب است که میروند میجنگند. اتفاق بزرگتر لشکر بزرگ اسلام است و ماهیت دینی جنگیدن است و چنین ماهیتهایی دارد شکل میگیرد. «انما المومنون اخوه»یک تاکتیک نیست واقعیت است. «ابوا هذه الامه» یعنی برادران دینی و وقتی این آیه «انما المومنون اخوه» نازل شده نگفته اند شیعه، بلکه یعنی توده مسلمانان با هم برادرند، مگر اهل بغی؛ مثل این داعشیها که آلت دست یک عدهی دیگرند. اگر کسی به پیامد «انما المومنون اخوه» توجه کند و این که این کسی که در جامعه است برادر من است. دیدید وقتی برادرانی به هم کمک می کنند، رئیس خانواده خیلی خوشحال می شود؟ قند توی دل پدر آب می شود که چه بچه هایی تربیت کردم. در روایت داریم «تنافسوا بالمعروف … فإن العبد ليمشي في حاجة أخيه المؤمن فيوكّل الله به ملكين، واحداً عن يمينه وآخر عن شماله، يستغفران له ربّه ويدعوان بقضاء حاجته»؛ عبد به دنبال حاجت برادر مومنش میرود خدا دو ملک برای او موکل میکند و کار این دو ملک این میشود که دعا و استغفار بکنند و تقاضای برآورده شدن حوائج او را میکنند. تا میرسد به اینجا که «لرسول الله اسر بقضاء حاجته اذا وصلت الیه بصاحب حاجه»؛ در این مواردی که کسی به کسی کمک میکند خوشحالتر از صاحب حاجت خود رسول الله است. دیدید وقتی حاجتمند اشک تو چشمش جمع میشود و ذوق میکند، حساب کن که رسول الله بیشتر دارد ذوق میکند و چه پاداش و طلبی بالاتر از اینکه آدم کاری بکند که رسول الله به عنوان پدر این امت کیف بکند و لذت ببرد. کسی با کارهایی که میکند ممکن است یک تیر و ده نشان بزند! «کان علی بن الحسین اذا کان الیوم الذی یصوم فیه یأمر بشاه فتُذبح وتُقطع اعضاؤه وتُطبخ واذا کان عند المساء اکب علی القدور حتی یجد ریح المرق وهو صائم»؛ اخلاق امام سجاد این بود که آن روزی که میخواستند روزه بگیرند یک گوسفند ذبح میکردند و آبگوشت درست میکردند وقتی بعد از ظهر میشد در این دیگهای آبگوشت را برمیداشتند بو میکردند در حالت روزه دار که آن صیانت نفس را در آن داشته باشند «ثم یقول هاتوا القصاع اغرفوا لآل فلان و أغرفوا لآل فلان حتی یأتی علی آخر القدور»؛ میگفتند: قابلمهها را بیاورید و تمام دیگها را تقسیم میکردند «ثم یؤتی بخبز و تمر ویکون ذلک عشاءه» و خودشان نان و خرمایی جلویشان میگذاشتند و افطار میکردند؛ یعنی یک روزه امام سجاد یک تیر است که 10-20 نشان میزند! یک گوسفند میکشند که من یک روز روزه گرفتم! همه بخورند و بریزند و به همه برسد. نه اینکه از ته نذری برای خودش نگه دارد، و نه اینکه تا ته آن را بدهم برود! بوی آبگوشت جا افتاده را بخورد و نخورد! این میشود امام! میبینید دارد ریاضت نفس میکشد، به دیگران کمک میکند. میبینید که چه میکند این بازیکن با یک روزه! در بنوت و اخوت هرچقدر در اسلام تاکید بکنید [جا دارد] این اخوت کسانی را دور هم جمع کرده حتی برادرانی بودند از عرب و عجم برای امیرالمومنین در حکومت دیگران که حضرت در تقسیم بیت المال به همه یک جور میدادند، اما بعضی سؤال میکردند که چرا این جوری شده؟ گذشت آن حرفها! آن معارف مال سال 57 بود! بعد حضرت میآیند به این عجمها و سیاهها میگویند: ببخشید ظاهرا آن حرفها گذشت! و حضرت عذرخواهی میکنند و میگویند عربها نمیگذارند بیت المال به تساوی تقسیم شود! اینها میگویند اینها معارف زمان پیغمبر بود! خیلی جالب است که میبینید حتی پیغمبر هم وقتی بیاید و یک سیستم و سیرهای بیاورد، [و بعد حضرت علی بخواهد اجرا کند]، یک عده میگویند آن دوره گذشت! آن حرفها مال زمان پیغمبر بود، الان چه انتظاری دارید که یک عده نگویند که این حرفها مال زمان امام بود! الان قضیه تغییر کرده. خلاصه این بنوت یک خطاب تشریفی است که واقعیت دارد. «یا بنی یعقوب»، «یا بنی اسرائیل» که با مقدمهای که اول جلسه عرض کردم؛ یعنی آن امت پیغمبر دارند میثاق میدهند «یا بنی محمد»؛ ای فرزندان پیغمبر! اگر دارید میثاق میبندید، اگر عالمان آن امت دارند میثاق میبندد عالمان امت پیامبر هم دارند میثاق میبندند. نتایج نعمت را از خدا دیدن و خود را ندیدن وقتی دارد «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ» قرآن این بحثها را مرتب با نعمه الله بیان میکند؛ برای اینکه علی القاعده اگر کسی فکر کند نعمتی مال خودش است، جفتک میاندازد، در حالی که اینها نعمت خداست. کار برای خدا، یاد خدا و نعمت خدا اصلا معادلات را عوض میکند. قرآن میگوید با اتصال به خدا معادلات عوض میشود. فرمانده هوا-فضای سپاه تعریف میکرد که یک پروژه فناوری خیلی پیچیدهای داشتیم و علی القاعده زمانش خیلی باید طول میکشید، شهید طهرانی مقدم پدر موشکی همه دانشمندان را جمع کرد با این اخلاصی که خودش داشت. گفت: برای رضای خدا کار کنید ثواب این کار را هدیه بدهید به حضرت زهرا. این حرف طهرانی مقدم خیلی نشست در جان همه! میگفت این پروژه به صورتی باورنکردنی و خارج از انتظار زود تمام شد. اینکه کسی کار برای خدا بکند، هم کار است وهم زود نتیجه میدهد و نتیجهاش ماندگار است. نعمت را از خدا دیدن و خود را ندیدن، هر چه این معارف را در خودتان بماسانید، اینها نقاط ممتاز است؛ چون اگر بگویی برو کار کن! همه دنیا دارند میگویند و در معارف ما هم هست که برو کار کن! اگر کسی کار نکند میگویند: اصلا به تو نمیدهیم، اینها جزء نقاط مشترک همه دنیاست. همه دنیا میگویند اگر میخواهی به نتیجه برسی برو کارکن! ولی نقطه ممتاز کار دین ما و ادیان الهی این است که این کار را برای خدا انجام بده! برای تعریف مردم نکن! اصلا خودت را نبین اصلا خودت را چیزی حساب نکن! اصلا اگر خودت را نبینی بزرگ میشوی. آقای صدیقی میگفتند: بچه طلبه که بودم رفته بود یک جلیقه پوستی برای آقای بهجت خریده بودم، بردم در خانهشان و دادم، ایشان این را گرفتند و گفتند: اگر این را خریدی به حساب اینکه به یک آدم خوب بدهی، به من نده! من آدم خوبی نیستم! این یعنی کسی که خودش را نمیبیند و محاسبه هم بکند خودش را در ادنی درجه انسانیت محاسبه میکند، این میشود کار خدایی و یک زندگی خدایی. آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی یک کتاب مفصلی مینویسد، کتاب را که تمام میکند و میخواهد چاپش کند، میبیند مرحوم فیض کاشانی در این موضوع کتاب دارد. (اگر ما باشیم چه کار میکنیم؟) متوسل میشود به امام صادق علیه السلام که رئیس ما شما هستید، شما در عالم رویا به من بگویید کتاب من بهتر است یا کتاب فیض؟ (اصلا ذهن اینها را بببنید! که من کتاب چاپ کنم یا نه؟! ولی ما خوره این هستیم که کتابمان چاپ شود.) بالاخره با دعا و توسل امام صادق را به خواب میبیند. از امام سؤال میکند و امام مکث میکند و جواب نمیدهند. یک بار دیگر سؤال میکند و امام میگویند: کتاب فیض بهتر است. ایشان میگوید: من کتاب را محو کردم. این میشود کار برای رضای خدا؛ یعنی اگر کتاب فیض دراین موضوع بهتر است، من برای چه کتاب چاپ کنم؟ برای اینکه مردم این موضوع را در سطح پایینتر بخوانند؟! اینها خیلی مرد بودند! برای همین است که وقتی رساله «لقاء الله» را مینویسد و آدم میخواند، آدم را تکان میدهد. کار برای خدا شده نرخ شاه عباسی قرآن. مرتب دارد: فی سبیل الله، نعمه الله، فاذکروا آلاء الله؛ یعنی اصلا نمیگذارد خدا از رونق بیفتد. نه اینکه دارد خالی بندی میکند! و تو برای اینکه غرور نگیردت بگو مال خداست! از آن طرف هم آیاتی داریم که اگر قارون بگوید «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي»(قصص: 78) پوز او را میزند. خدا چنین موجودی را هو میکند که نگاه کن این آدم نعمت را از خودش دانسته! فکر کرده نعمتها مال خودش است! بعد هم این آدم و این کارها میگیرد و خدا این کارها و این آدمها را بلند میکند وگرنه با یک کتاب رساله لقاء الله اینقدر نباید میرزا جواد آقا ملکی تبریزی سر زبانها بیفتد! چپ میروید راست میروید حرف از میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است. اینها روح کار دینی است. میخواهم بگویم ساده از کنار «ی» در «نعمتی» نگذرید! «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ» قرآن بر این مطلب اصرار دارد «نعمه الله، آلاء الله»؛ اینها از خداست و مطلقا اینها را شما از خودت نبین! مطلقا مال تو نیست. مطلقا این کار را به خودت منتسب نکن! اگر اسنادی داشته باشد مجازا به تو اسناد دارد. و من باب «أجر للناس علی یدی الخیر» از خدا ممنون و متشکر باش که این خیری که خیر خدا بوده بر دو دست تو جاری شده و رسیده به بندگان خدا و تو در همه اینها واسطهای بیش نبودی! اصلا تو مال نبود. این اخلاصها افتادگی میآورد. طبع انسان به سمت پستی است نکتهای عرض کردیم در بحث یادآوری نعمت که همه انبیاء این کار را میکنند. گفتیم به دلیل اینکه طبع اولی آدم به سمت پستی است؛ یعنی اگر همین جوری ولش کنی« وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ»(فصلت: 51) «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّينَ»(معارج: 22-19)؛ کلا آدم این مدلی است، مگر اینکه با نماز و یک فرهنگ خاصی بر طبع اولی خودش فائق بیاید. سنت جاری بر نعمت حالا اگر بر طبع اولی خودش فائق نیاید چه میشود؟ یک سنت دیگر وجود دارد و آن سنت این است که نعمت را از دست طرف به دلیل کفران نعمت میگیرد، پس نتیجه این صغری و کبری چه میشود؟ 1- این میشود که کلا اگر همه را ول کنید، به سمت کفران نعمت میروند و در معرض زوال نعمت است. انسان در سراشیبی خلق شده که اگر رهایش کنی پایین میرود. 2- پایین برود مخ خودش را داغان میکند. 3- نعمت وحشی است اگر برود دیگر برنمیگردد! یعنی نعمت اینگونه نیست که اگر از دست طرف برود، دوباره برگردد! خیلی کم پیش میآید که برگردد. مثلا نعمت بکاء، نعمت نماز شب را اگر بگویی باشد حالا! میبینی با یک نگاه حرام، 6 ماه پشت در، میمانی و خودت را میکشی که خدایا چرا این جوری شد؟! شرایط طبع سرکش و فطرت خداجو (سؤال) ج: یک بحث مفصلی داریم که هم چیزی به نام فطرت داریم که توحیدی و موحد است و هم چیزی داریم به نام طبع که در بحث اعتراض فرشتگان عرض کردیم که به خدا میگویند: تو یک کسی را میخواهی بیاوری که میخواهد خونریزی بکند؟! خوب از کجا میگویند که آدم میخواهد سفک دماء بکند؟ به خاطر اینکه شما همینجوری به این موجود با تمام قوایش نگاه بکنید، [در معرض فاسد شدن است] مثلا اگر از شما بپرسند اگر یک نان، را بگذارید زیر آفتاب چه میشود؟ میگویید: خشک میشود؛ برای اینکه شما ماهیت نان را ببینید میفهمید، یا مثلا یک چلوکباب را زیر آفتاب بگذارید چه میشود؟ معلوم است که فاسد میشود و بوی گند آن همه جا را برمیدارد؛ لذا این آدم را با این خصوصیات بگذارید در زمین با این شهوات، به سمت پلیدی میرود. شاهد هم این را نشان داده؛ یعنی بدون کنترل وحی اگر آدم را همین طوری ول کنی خراب میشود؛ یعنی کلا وحشی است. هرچقدر هم امکانات بیشتر پیدا میکند، انگار یک آبی را در مرداب ریختهای! یک موقعی همین بشر وحشی بود و با شمشیر وحشیگری میکرد، حالا وحشیگری میکند با بمب اتم و با یک شاسی دنیا را میترکاند. الان با این مقدار کلاهک هستهای که وجود دارد میتواند همه موجودات زمین را نابود کند. میتواند مثلا هیروشیما و ناکازاکی را ظرف 20 دقیقه به آن فجایع بکشاند. البته فطرتش خداجو هست، ولی آن فطرت پیامبر بیرون لازم دارد که خود عقل هم در آیات قرآن همین را میگوید «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»(نساء: 165)؛ رسل را فرستادیم تا حجتی باقی نماند، پس معلوم است که فطرت رسول لازم دارد. اینکه انسان چنین طبعی دارد و این سنت که وقتی طبع انسان اعراض میکند و رو برمیگرداند و نعمت را ضایع میکند، و در نتیجه نعمت را میگیرند، در قرآن زیاد آمده؛ مثلا «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»(رعد: 13)، یا گفته مگر خدا با کسی مشکلی دارد؟! «مَا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ»(نساء: 147)؛ اگر شکر بکنند برای چه خدا باید نعمت را بگیرد؟ مثلا خدا میخواهد به چه برسد؟! مثلا با عذاب شما میخواهد چه کار بکند؟! یعنی عذاب نمیکند، پس معلوم است ایمان و شکر مانع عذاب است، ولی از آن طرف هم کفر، نعمت را از انسان میگیرد. راه درمانش چیست؟ اینکه مرتب آدم نعمتها را یادآور شود و یادآور شدن نعمت به درد شکر میخورد و آن شکر یک عملیات واقعی است که خدا را شکر که این نعمت را به من داده. ذکر نعمت < شکر نعمت < ازدیاد نعمت قرآن مفصل یاد از نعمت میکند، و انبیاء گذشته این را به عنوان یک سنت مرتب به قوم خودشان میگفتند یاد نعمت کنید و بعد هم میگفتند که یاد چه نعمتهایی را بکنید «أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ»(اعراف: 69)؛ آیا تعجب میکنید ذکری از جانب پروردگارتان به دست آدمی مثل خودتان بیاید؟ حضرت هود این را به قومش میگوید و بعد دارد «وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً»؛ یادتان بیاید که شما را بعد از نوح خلیفه زمین کرد و دست شما را در آفرینش نیرومند و توانا کرد و بعد میگوید «فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»؛ ذکر آلاء الله و نعمتهای خداست که انسان را به فلاح میرساند. با چه مکانیسمی چنین کاری میکند؟ به خاطر اینکه یاد نعمت به دنبال خودش شکر میآورد و شکر ازدیاد نعمت ایجاد میکند. شکر به معنی فقط تشکر کردن نیست. وقتی به ذهن میآید نعمت وحدت، و امنیتی که خدا داده و اینکه خدا این جمعیت پراکنده را جمع کرده، انسان سعی میکند این نعمت را نگه دارد و این میشود «فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». باز آیات وقتی به حضرت صالح و قوم ثمود میرسد، این را به عنوان سنت بیان میکند: «وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ»(اعراف: 47)؛ یاد بیاورید این نعمتهایی را که شما بعد از قوم عاد آمدید، قصرهایی ساختید، حکومتهایی برپا کردید، برای خودتان خانه درست کردید، حتی کوهها را تراشیدید و خانه کردید، از اینها به عنوان آلاء الله یاد کنید. باید خدا را شکر کرد برای جمادات که اگر همه چیز مایع بود، مثلا ملات بود، چگونه خانه میساختید؟! چه جوری زندگی میکردید؟ خود قرآن مفصل یاد آلاء الله را میکند. «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»؛ مثلا در سوره الرحمن افتاده روی دنده شمارش نعمت! مثل دعای عرفه که به اندازه یک کتاب آناتومی از پرده سماخ و پرده قلب و پرده دیافراگم میگوید که خدایا شکر که اینها را دادی! در سوره الرحمن خدا تک تک در مقام این است که انسان نعمات را یاد بکند، حتی نمک و بند کفش و حتی بعد «مُدْهَامَّتَانِ»؛ دو برگ سبز هم، دارد «فبأی آلاء ربکما تکذبان»؟ هیمنهی کتاب امت بر کتاب فرد منتهای مراتب آنجا که جامعه را مورد خطاب قرار میدهد که «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»؛ نعمتهایی را که خدا نشان میکند، نعمتهای اجتماعی و حاکمیتی است و نعمتهای مربوط به امت، طبق همان بیانی که عرض کردم آنچه که کتاب امت است چیره است بر کتاب فرد «وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا»(جاثیه: 28)؛ روزی که امت به سمت کتاب خودش میرود؛ یعنی امت کتاب و نامه عمل دارد و آن نامه عمل چیره است بر افراد. لزومی ندارد همه افراد خطا بکنند، مجموع و برایند امت که خطا میکنند، میشود خطای امت. این نیست که آیا فلانی هم خطا کرده؟! آیهی «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً»(انفال:25) بر این امر تصریح دارد که از فتنههایی بترسید که وقتی بیاید به طور خاص فقط دامن ظالم را نمیگیرد، دامن عادل را هم میگیرد؛ یعنی کتاب امت هیمنه دارد بر کتاب فرد و دامن یک انسان غیر خطاکار را هم میگیرد. برای همین چیزهایی را که قرآن یادآور میشود، از این جنس است. توافق عامه مردم بر سر وفای به عهد بعد از «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»، میگوید «وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»؛ به عهد من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم. در این آیه ماجرای بزرگ بحث «عهد» است که اگر کلا در مسائل اخلاقی دینی، حتی در مسائل سیاست بینالمللی کسی بخواهد یکی دوتا شاخص بدهد، یکی دروغ و یکی عهد و مراعات عهد است. امیرالمؤمنین در نهج البلاغه خطبه 53 به مالک میگویند: «وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً»؛ اگر با دشمنت پیمان بستی «أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً»؛ یا ذمهای به گردن گرفتی «فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ»؛ عهدت را با وفا مراعات کن «وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ»؛ خودت را سپر عهدی کن که بستی «فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ»؛ از فرائض الله چیزی بیشتر از این عهد نیست که مردم با تمام اختلافی که دارند، در آن اجتماع بکنند «وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ»؛ خود مشرکین هم به خاطر اینکه عواقب فریبکاری را میدانستند، سر هر چیزی ممکن بود زیرش بزنند، ولی سر عهد این کار را نمیکردند؛ یعنی حتی در زمان جاهلیت هم «علی تفرق اهوائهم»؛ اگر سر هر چیزی جنگ و جدال بود، با همه جاهلیتشان سر این یک مسئله همه به نتیجه رسیده بودند که بدعهدی بد است. برای همین گزارشهایی که از معاهدات مشرکین آمده، در رفتار عادی به عنوان یک سیستم بین المللی است. در روایت آمده که اگر خواستی کسی را تیزاب بزنی تا بفهمی چندمرده حلاج است و آیا متدین است یا نیست، از صدق حدیث و اداء امانت و عهد او بفهم وگرنه «ربما لهج بالصلاة و الصیام حتی لو ترکه استوحش»؛ گاهی اوقات آدم به نماز و روزه عادت میکند جوری که اگر این کار را نکند، خودش وحشت میکند. داستانی از شهید چمران نقل شده که خانم دوم ایشان از خانواده ثروتمند لبنانی بوده و مادر این خانم راضی نبوده و میگفته: این بچه من در شرایط ویژه بزرگ شده و صبح به صبح باید شیرقهوهاش را جلویش بگذارند. اگر ما بودیم میگفتیم برو بابا! ولی شهید چمران تا آخر عمر صبح به صبح با اینکه خودش قهوه دوست نداشت (ما مردها بدجنسی میکنیم و یک چیزی را که دوست داریم به خانم هم میدهیم؛ یعنی یک تیر و چند نشان!) بلند میشد قهوه واقعی درست میکرد تا آخر عمر! خانمش شرمنده میشد، ولی شهید چمران میگفت: من به مامانت قول دادهام! این نکته لطیف است. شیرینی این وفای به عهد را این جا آدم احساس میکند. اگر یک چیزی گفتیم دیگر متعهد شدیم. اگر قراری بستیم دیگر در قرار دبه نکنیم، کار طرف را ضایع نکنیم. بالاخره با مدلهای مختلف برکت رزق را نبریم. در روایات داریم که در معاملات 5 کار را اگر نمیتوانید بکنید معامله نکنید! جالب است که بعضی از این موارد امروزه جزء مستحبات و مکروهات است. «والحمد اذا باع والذم اذا اشتری»؛ موقع فروش بازارگرمی نکند، از جنس تعریف نکند و وقتی هم میخواهد بخرد تو سرِ مال نزند! این معامله برای طرف خیر ندارد، اگرچه ممکن است پول داشته باشد، ولی آن رزق معیشت تنگ به دنبال دارد. اگر خدا ربا را حرام کرده «واحل الله الربا»، ربا به حسب ظاهر پول زیادی است ولی خدا گفته برای اینها به محاق میرود. من کثیراً دیدهام کسانی که با پول ربوی مثلا کارخانه میزند، ولی اتفاقاً این کار به محاق میرود و خدا فرموده «وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ»(بقره: 276)؛ اگر کسی دنبال ربا و رشد مال است اتفاقا در صدقات ایجاد میشود نه در ربا. یکی از مشکلات اقتصاد ما همین است که پول آن ربوی است؛ یعنی وقتی تورم 16٪ یا 25٪ است، این اقتصاد بیبروبرگرد ربوی است. اینها میشود همان اتفاقاتی که میافتد! این جور روحیات که طرف وقتی معاهده میبندد روی آن میایستد، دبه نمیکند. خیلی وقتها وقتی آدم میخواهد دبه بکند، نمیگوید که من بدعهدم! بلکه یک نکتهای گیر میآورد که بدعهدی کند؛ برای همین در کار دیگران خیلی تیزبین میشود تا کار بقیه را خراب کند. این روحیات فقط در خرید و فروش معمولی نیست. قرآن در «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ»؛ وقتی کیلو میکنند که بگیرند تا آخر آن میگیرند، ولی وقتی کیلو میکنند که بدهند کم میگذارند. این حتی میتواند در دیدن جهاز باشد. روح این کار مهم است. طرف میرود جهاز مردم را میبیند و توی سر مال میزند، ولی وقتی خودش میخواهد جهاز بدهد… یا اگر خودش مهمانی بدهد، خودش صدقات بدهد، خودش یک کار اجتماعی بکند، خیلی کار بزرگی کرده اما اگر بقیه بکنند، کم میبیند. و عجب قرآن سیستمهای تربیتیای دارد! بعد دارد «أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ * لِيَوْمٍ عَظِيمٍ»؛ حساب بکند که یک موقعی پیش خدا هستی، چه جوری جواب این اخلاق را میدهی؟ خدا آقای بهجت را رحمت کند. میگفتند: آقا ما را نصیحت کنید! ایشان میگفتند: کلا فکر کن خدا میبیند همین! خدا نیت، اعمال و افکار شما را میبیند. خدا همهاش دارد میبیند. همین یک نصیحت! حالا برو حالشو ببر! عقد خدا با بنده؛ عهد همه با هیچ! حالا چرا معاهده مبنا است؟ یک نکته لطیف قرآنی ابن عربی میگوید: سختترین آیه برای عارف آیات «اوفوا بالعقود» است؛ به خاطر اینکه ماهیت عقد طرفینی است؛ یعنی خدا خودش را دیده و ما را هم آدم حساب کرده به عنوان طرف دوم عقد و گفته بر این عقد وفادار باشید! یک عارف وقتی این را میخواند که «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»(بقره: 40)، داغان میشود! لذا اصعب آیاتی که بر عارف میگذرد، همین است و یک عارف له میشود که من که هستم که عهد از طرف من باید باشد؟ من که هستم که باید با تو عهد ببندم؟! عهد و عقد مال کسی است که در مقابلش کسی وجود دارد. حالا کسی که همهی کسهای عالم است با این کسی که هیچ کسی نیست دارد عهد میبندد! واقعا آدم دقت کند نابود میشود که خدا میگوید: تو به عهد من وفادار باش تا من به عهدی که با شما بستم وفادار باشم! اصلا من چه کسی هستم که بخواهم با شما عهد ببندم؟! من کسی نیستم که طرف داستانی باشم! لذا این آیات که دارد «وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»، سختترین آیات قرآن برای یک عارف است. مدل عهدها هم مهم است: یک مدل عهدهایی که از توده بنی اسرائیل گرفته میشود و عهدی که از علمای بنی اسرائیل گرفته میشود که عیناً عهدی است که از توده امت پیغمبر و علمای امت پیغمبر دارد گرفته میشود. از این مدلها در قرآن هست از جمله «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ»(بقره: 152)؛ شما یاد من باشید تا من یاد شما باشم. اگر خدا یاد آدم باشد میدانید چه میشود؟! خدا کارهای همه را نگاه میکند، یاد همه هست، ولی این خاص است. خدایا یاد من باش، انگار یعنی حرص من را بخور! اگر کاری از دستت برمیآید برای من بکن! آقای جوادی میخواستند بروند زیارت از حضرت علامه میپرسند: آقا یک چیزی بگویید و ایشان میگویند: در کل سفر «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ»؛ شما یاد امام باش تا امام یاد شما باشد. خدا یاد خدا باش، خدا روی شما دغدغه پیدا کند. (البته این تعبیر تسامحی است) و خدا میافتد به رتق و فتق امور آدم! اینکه امام به یاد شما بیفتد؛ یعنی مثلا امام بیفتد به شفاعت. بچه یکی از اساتید ما کاملا فلج شده بود. رفته بود حاجتش را به حبیب بن مظاهر گفته بود! که آقا شما پیش امام حسین آبرو داری و بچه خواب دیده پیرمردی آمد که او را به حبیب بن مظاهر تطبیق داده بودند. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند آقای امجد میگفتند مقصود از این شعر امام نیست! گاهی میبینید کسانی مثل حبیب بن مظاهر به فکر میافتند؛ گاهی شاگردان دست چندم امام، خاک را به نظر کیمیا میکنند. صلوات! |