تفسیر سوره بقره، جلسه 15
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره مبارکه قلم و طه را ببینید. گاهی اوقات هست که یک خطا در مؤمن زمینهای درست میکند که (چون مشول توبه خداوند میشود و مشمول برگشت خداوند میشود؛ و توبه میکند) به نقطه بالاتری دست پیدا میکند. البته این اصلاً به معنای توجیه خطا و سیئه نیست. منتهای مراتب خدایی که مبدل السیآت بالحسنات است؛ گاهی اوقات هست که به سیئه، نقش حسنه میدهد. اینکه خدا چگونه میتواند مبدل السیات بالحسنات باشد؛ به این معنا نیست که ماهیت یک سیئهای حسنه میشود. نه اینگونه نیست. سیئه سیئه است و حسنه نیست. منتها گاهی اوقات انجام یک سیئه توسط یک مؤمن اینطور است که چون همراه با توبه قرار میگیرد؛ (کما اینکه در آیاتی داریم (201 اعراف) إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا[1] و یا اینگونه است که (135 آل عمران) وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ، وقتی گناه سنگینی انجام میدهد یاد خدا میافتد.) این خودش مایه اجتبای شخص میشود. این نکته خیلی ظریف در آیات بیان شده است. این سیئه برای او نقش حسنه بازی میکند. یک سیئهای گاهی اوقات نقش حسنه بازی میکند. یعنی چگونه حسنه هدایت انسان را زیاد میکند و انسان را بالا میبرد؛ گاهی اوقات سیئه یک همچنین کاری میکند. منتها این توجیه سیئه نشود. انسان چون پس از آن سیئه توبه میکند (پس از آن ترک اولی چون توبه میکند)آن توبه چون رجوع است؛ گاهی اوقات انسان را به جای بالاتری رجوع میدهد. از آن جایی که هبوط کرده به جای بالاتری میرسد. یک موقع مثل شیطان هبوط میکند که (13 اعراف) فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ[2]، برو گمشو و برو از صاغرین شو! یعنی میآورد پایین. یک موقع هست که همین سیئه، کار حسنه میکند. معلوم شد چی عرض کردم؟ مصداقش این است که شما گاهی اوقات ممکن است کار بدی بکنید و سپس حس بسیار بدی از این کار به شما دست میدهد. مثلآً اتفاقی میافتد که نماز صبح شما قضا شود (برای آنانی که حسی بدی میکنند از این اتفاق، ممکن است کسی حس بدی هم نکند!). یا فرض کنید که یک داد سر خانواده بکشد و چنان حس نفرتآمیزی به او دست میدهد که بابت آن میرود ده شب نماز شب میخواند و یک عالمه صدقه میدهد. از آن طرف ما داریم گاهی اوقات عبادت حالت عُجب میدهد. خُب الان این عبادت آدم را پایین میآورد. چون عبودیت که نیست، عبادت است. عبادتش عبودیت ندارد. برای همین است که در روایات داریم که شخصی کارهای خوبی میکند و بعد عجب میگیردش؛ بابت آن زمین میخورد و خدا مدتها از کار خیر محرومش میکند. مثلاً فرض کنید از نماز شب محروم میشود. بعد اینکه محروم میشود اینقدر خودش را توبیخ میکند که ببین چه گندی زدی؟ بعد خدا میگوید: در آن حالت دوم از آن حالت اول (که چند شب نماز شب خواندی و عجب تو را گرفت) قشنگتر شدی.
حالا این نکته در روایات صریح تر بیان شده و در آیات چون قرآن کتاب هدایت است؛ سعی میکند اینها را شفاف بیان نکند. که بگوید که یک گناه گاهی برای یک شخصی کار ثواب میکند. [شخص] میرود چنان تصمیمی میگیرد که او را به یک موجود خیلی فوقالعادهای تبدیل میکند. اینجاست که گناه کار ثواب میکند. اینجاست که میگویند مبدل السیآت بالحسنات است. نه اینکه مبدل السیآت بالحسنات بودن معنیاش این شود که آن کار تا حالا زشت بوده و الان خوب میشود. نه! کار زشت رشت است. نگاه با نامحرم زشت است. حالا اگر یک نفر یک نگاه به نامجرم کرد و بعد خیلی حالش گرفته شد و بابت این مدتها توبه کرد؛ مدتها استغفار کرد و روزه گرفت و اینها؛ این کار را حسنه میکند. برای همین است که گاهی در روایات پردهبرداری شده است. من یک موقع راجع به لَمَم نکاتی در ذیل آیه 32 نجم گفته بودم. (32 نجم) الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ، کسانی که کبائر اثم و فواحش را اجتناب میکنند الا لَمَم. لَمَم آن گناهی است که به انسان میچسبد و او را رها نمیکند و برای این است که او را عجب نگیرد. یعنی خدا یک گناه در کاسه طرف میگذارد برای اینکه عجب نگیردش! کلاً گناه به او میچسبد که هر موقع خودش را نگاه کرد این لکه را ببیند. حالا این به صورت خیلی لطیف در آیات آمده است. در مورد داستان حضرت آدم در آیه 121 سوره مبارکه طه دارد که: (121 طه) فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى[3] (122 طه) ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى[4]. ببینید آدم عصیان کرد پروردگارش را؛ پس دچار حیرت و سرگشتگی و غوایت و ضلالت شد؛ ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ. بعد اتفاقاً خدا این را برگزید. یعنی این اتفاقاً موجب گزینش او شد. او شد تازه یک بنده مجتبای الهی. سِرش آن آیات سوره مبارکه بقره است که شما آنجا میخوانید که (37 بقره) فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، کلماتی را دریافت میکند و توبه میکند و چون توبه میکند بالا میرود. بنده مجتبا میشود. نظیر همین در صفحه 566 در مورد حضرت یونس آمده است: (48 قلم) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ، روی حکم پروردگارت صبر کن و شبیه صاحبالحوت نباش. خدا را خواند در حالت کسی که کظم غیظ میکند. در حالتی که کظم غیض کرده بود و خودش را میخورد! (49 قلم) لَّوْلَا أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ (50 قلم) فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ، اگر این نعمت پروردگار او را تدارک نمیکرد؛ …لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ …در صحراهای بیآب و گیاه پرت میشد در حالی که مذموم بود. و این نعمت پس از آن خطا و آن ترک اولی و آن رها کردن [قوم] … فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ …گمان کرد که دیگر کارش را انجام داده و خدا نمیگیردش …فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ…آن موقع ندا کرد و یاد گرفت که توبه کند و توبه کرد و تازه شد: اجْتَبَاهُ رَبُّهُ. اتفاقاً خدا حالا [او را برگزیده میکند] یعنی با یک ترک اولی پایین میآید و انگار میزند رو تخته فنر ژیمناستها. یعنی هر چند پریده پایین انگار پایین نپریده؛ زده روی تخته فنر و بالا رفته است. این عبارتها را وقتی نگاه کنید؛ گاهی اوقات صریح نیست. شما در مقابل شیطان وقتی نگاه میکنید معلوم است که کسانی که هبوط ناشی از تکبر میکنند هبوط میکنند و خارج میشوند و صاغرین میشوند. ولی مؤمن چون توبه میکند ممکن است به جای بالاتری دست پیدا بکند. اتفاقاً حضرت یونس رو همین حساب، به نقطه بالاتری پرید. جمع عرایض در این بخش این است که گناه، گناه و زشت و تاریکی است. ولی خدا هم مبدل السیآت بالحسنات است. گاهی یک کار خطا انسان انجام میدهد اما به سبب واکنش خوبی که بنده انجام میدهد و یک توبه نصوح جانانه میکند؛ او ممکن است به نقطه برتری هم برسد.
[پاسخ به سوال حضار]کلاً داستان برای انسانِ کامل اینگونه است که او همینطور میرود بالا. لزومی ندارد که بیاید پایین تا برود بالا. البته گاهی اوقات هست که خود پیغمبر هم میفرمایند: گاهی اوقات است که لَيُغَانُ عَلَي قَلْبِي دلم تیره میشود. این دیگر مال خطا نیست و مال راه رفتن در دنیاست. کسی اگر همین طور در تهران راه برود کثیف میشود دیگر. درست است؟ یعنی احتیاج ندارد که به خودش گل بمالد یا گلبازی کند. همین طور راه برود کثیف میشود. موهایش چرب میشود و غیره و باید حمام برود. همان شخصی که میرود حمام میبینید که: لَيُغَانُ عَلَي قَلْبِي انگار دلم را دود میگیرد و انگار قلبم را پرده میگیرد. این حالت اتفاق میافتد. منتهای مراتب چون داستان حضرت آدم هم داستان حضرت آدم است و هم داستان آدمیان است؛ از این جهت است که برای آدمیان این اتفاق میافتد. مگر برای انسانهای کلاً بیخطا و بیگناه. آن آدمهای بیخطا و بیگناه هم به گونهای هستند که یک ترک اولیهایی در مورد آنها ممکن است. یا یک کثیف شدنهایی ممکن است و باز دوباره برای آنها همین اتفاق میافتد یعنی چنان توبه و اسغفار و شب جمعه و اینها را برای خودشان تدارک میکنند که به نقطه برتری میرسند. بله، میشود کسی لَمَم نداشته باشد. اگر کسی در این بحثها از پس خودش برآمد که کار خیر را از خودش نداند آن موقع لزومی هم به وجود لَمَم برای او نیست. چون میخواهند به این شخص عبودیت بدهند و چون عبودیت پیدا نمیکند یک چیزی را به او میچسبانند که عبودیت پیدا کند. حالا یک کسی کلاً اینها را از خودش ندید و به خودش فکر نکرد؛ مثلاً چهارتا کار خیر که انجام داد نگفت: خدا را شکر که ما هم فلان! یعنی ما چقدر خوبیم! اگر این حالات به او دست نداد کَاَن این کار را یک کس دیگری کرده است، آن موقع احتیاجی به لَمَم ندارد. ماها نیاز داریم چه به صورت لمم و چه به صورت گناههای مقطعی که اصلاً ما در روایاتِ بحثِ عُجب هم، اینها را داریم که اگر عجب نبود، بین بندهام و عبادات را خالی میکردم دیگر. اصلاً میگفتم هر چقدر دلت خواست عبادت کن. یعنی پا میدادم به او که هر چه میخواهد عبادت کند. ولی حیف که عجب میگیردش و باید پوزه اش را به خاک بمالانم و مجبورم که از این گناهها تو کاسهاش بگذارم.
[پاسخ به سوال حضار]. ببینید چند جور آیه داریم. یکی داریم (114 هود) إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ یعنی حسنه خرد خرد سیئه را میبرد. یک موقع اینگونه است؛ یعنی شما فرض کنید یک آب کثیف داریم این را وصل میکنیم به آبِ روانِ تمیز و مرتب در این کاسه اینقدر آب تمیز میآید که بالاخره خرد خرد تمیز میشود. این یک بحث است و یک بحث، مبدل السیآت بالحسنات است. یعنی ببینید سیئه دارد تبدیل به حسنه میشود. نه اینکه حسنه، سیئه را میبرد. این نکتهاش، نکته اصلی این بحث است. ضمن اینکه فرمایش شما از این بابت مورد تأیید است که ما منظورمان از توبه، صرفاً حس بازگشت نیست. به معنای بازگشتِ واقعی است و برای همین است که در آیات اینگونه داریم که (90 هود) وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، اول استغفار کنید و بعدش برگردید. برگشتن به معنای واقعاً برگشتن است. استغفار یعنی ترمز میزنید و میگویید خدایا غلط کردم و از این چیزها. در توبه، تاب یعنی رجع یعنی حالا سروته کنید و برگردید. اگر کسی سروته کند و واقعاً برگردد؛ مثل اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ که واقعاً برود در پناهگاه. نه اینکه تا بوق خطر زدند بگوید من دارم میروم پناهگاه .من الان میروم پناهگاه. خب اینکه پناهگاه نمیرود. به قول ما طلبهها میگوییم که “به حمل شایع[5] برود پناهگاه. برود در پناهگاه دیگر. این حالتی که واقعاً برگردد یعنی چه؟ یعنی اگر نماز نمیخوانده؛ نماز بخواند. اگر خطا میکرده است؛ از خطایش برگردد. اگر خمس نمیداده برود بدهد. اگر مال مردم میخورده است دیگر نخورد. به این میگویند: رجوع. برگشت یعنی همین و الزاماتش در خودش است. بعضیها هستند یک مسیری را میروند و گاهی اوقت به دلیل خبط و خطایی که در مسیرشان کردهاند خدا باعث میشود که اینها توبه کنند و وقتی توبه میکنند؛ میپرد در مسیر خوب و تخت گاز دارد میگیرد و میرود. چرا؟ چون خیلی وقتها آن اعمالِ سیئهاش نصبالعینش است. آن اعمال دارد او را به شدت بر میگرداند. این مثل یویوهایی شده که زفته پایین پایین و با سرعت بالا میخواهد برگردد و بالا بیاید. میخواهم بگویم ضمن اینکه توجیه پایین رفتن نیست ولی گاهی اوقات است که پایین رفتن برای مؤمن آثار خوب دارد. ببینید یک نفر وقتی گناه میکند واقعاً میرود پایین منتها این که پایین میرود گاهی نقش حسنه برای او بازی میکند و او را پرت میکند بالا. حسنه هم پرت میکند بالا این هم پرت میکند بالا. می خواهم نشان بدهم که هم در داستان حضرت یونس و هم در داستان حضرت آدم یک عبارت عجیب میبینیم و آن اینکه درست پس از گناه دارد که فَاجْتَبَاهُ. این مال این نکته است که در هر دو تا داستان یک توبهای وجود دارد و مندرج است که آن توبه، باعث رشد است. این از نکته اول و حالا نکات بعدی.
راجع به اینکه کلماتی که حضرت آدم تلقی کرده است چه کلماتی بوده است؟ ببینید من یک نکته قرآنی بگویم تا توجیه آن نکات روایی باشد. نکته روایی چیست؟ بعضیها گفتهاند که یک دعایی را گرفته است. کلماتی گرفته یعنی واقعاً کلمه گرفته است. دعای يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا… با این کلمات. بعضی وقتها گفتهاند که یک وجود عینی را گرفته یعنی یک شهودی کرده است و یک شفاعتی را گرفته است. گاهی اوقات گفتهاند: گریه گرفته و دعا و نیایش گرفته است. چیزهای مختلفی را گفتهاند گرفته است. میخواهم عرض بکنم که اینها را نباید به سبک فقهی کنار هم بگذاریم و بگوییم بالاخره این را گرفته یا این را گرفته؟ اذا تعارضا تساقطا[6] پس معلوم نیست که چه چیز گرفته است. نخیر همه را گرفته است. این مال نکتهای است که در عبارتهای قرآنی یک بحثی به عنوان روحِ معنا داریم که من یک موقع یک گوشهای از آن را برای شما عرض کردم. از این نکته، گاهی الفاظ اینگونهاند که ستونی از معانی را در خود دارند. حالا سر بحث کلمه سه چهار تا آیه برای شما میخوانم .یک ستون از معانی را در خود دارد. در پایین این ستون کلمه میشود لفظ. یک خرده بالاتر آن، کلمه میشود یک موجود عینی. یک خرده بالاتر آن، کلمه میشود یک سری حقایق. اصلاً یک موجود عینی نیست و آن یک حقیقتی است. باید این عبارتها را در قرآن ببینید تا من بتوانم این حرفم را توضیح بدهم و بعد معلوم شود که میتواند همه اینها باشد. با یک عبارت (37 بقره) فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ…، از خدا کلمات گرفت. این کلمات تلقی کرد یعنی به عبارتی به لقای آن کلمات رسید و اینها را تلقی کرد و دریافت کرد.
اوایل سوره مبارکه کهف را ببینید (2 کهف) قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِّن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا[7]. مؤمنین را بشارت می دهد که برای آنها پاداش خوبی است. (3 کهف) مَّاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا که در آنها ابداً جاودانه و ماندگارند. (4 کهف) وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا، و کسانی را که گفتند: خدا فرزند گرفته است را بیم میدهد. (5 کهف) مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ…، به این سخن، نه خودشون علم دارند و نه پدرشان به همچنین چیزی علم دارند. عبارت کلمه را ببینید: …كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ…، این کلمه، کلمه بزرگی است که از دهان اینها خارج میشود. حالا یک بحثی است سر این که خدا بچه دار است و بچه میگیرد که الان میگوییم این همه تأکید قرآن روی این که خدا بچه میگیرد به چه کار ما میآید الان؟ اتفاقاً یکی از بحثهای مهم امروز ماست. منتها باید محتوای این بحث که خدا بچه میگیرد را باید بفهمیم. که با عبارات خیلی وحشتناکی قرآن اینها را بیان میکند مثل همین عبارت و عباراتی بدتر از این که (90 مریم) تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ نزدیک است از این حرف آسمانها از هم بپاشد و زمین به هم بریزد. از این حرف که بگویند خدا بچه دارد و ملائکه فرزندان خدا هستند یا ملائکه اناث هستند. اینها حرفهایی است که نزدیک است آسمان بترکد از این حرفها. یعنی اینقدر حرف سنگینی است. بحث انثی و ولد را باید به مناسبت در جایی بحث موضوعی کنیم. عبارت ولد به عنوان چیزی است که از والد جدا میشود و والد به ولد رزق میدهد ولی والد از ولد جداست و ولد یک وجودی است جدای از والد. مفصلش باشد آش با جاش! منتهای مراتب كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ، خدا به این، کلمه میگوید. کلمه یعنی قول یعنی همین چیزی که دارید با آن حرف میزنید که به آن کلمه میگوید. این یکی.
سوره مبارکه آل عمران را بیاورید.(45 آل عمران) إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ، ملائکه میگویند ای مریم خدا تو را بشارت میدهد به کلمهای از خودش « بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ »، …اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ…، ببینید پس حضرت عیسی هم کلمه است. آن اقوال هم کلمه هستند. یعنی گاهی اوقات کلمه به یک موجود عینی میخورد. میخورد به یکی از موجودات. مفصل میشود این را بحث کرد که چگونه میشود که کلمه و قول به اینها میخورد. و این استعمال یک استعمال حقیقی راجع به کلمه است. پس این هم کلمه.
این آیه را هم نگاه کنید. (137 اعراف) وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا…، ما شرق و غرب عالم آن روز را به آن قومِ مستضعف به میراث دادیم. و حال این تکه: …وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا…، کلمه حسنی پروردگار به واسطه صبرشان بر اینها تمام شد. کلمه تمام شد. این کلمه نه یک حرف است و نه یک موجود است. یک حقیقتی است که میگوید. این حقیقت همان طور که در آیه فطرت دارید: (30 روم) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[8] یک جاهای دیگر دارد لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ. به عباراتی به یک حقایقی از سنن هم، کلمه میگویند. مثلاً کلمه پروردگار بر بنی اسرائیل تمام شد. این منظور نه اقوال است و نه یک موجودِ عینیِ قابلِ مشاهده مثل حضرت عیسی. به یک حقایق و مفاهیمی کلمه میگوید. به این اصطلاحاً روح معنا و ستونی از معنا میگوییم. که نمیخواهیم این بحث را خیلی باز کنیم.
در برخی موارد در بحث سماء و کتاب و اینها این بحث را باز کرده بودیم والکلام هو الکلام. الان بحث این است که از استنادهای کلمه میخواهم چه چیز را اثبات کنم؟ اینکه آن روایاتی که گفته آدم کلمات را گرفت. میگویند دعا گرفت، درست است. میگویند: شفاعت پیغمبر را گرفت. درست است. میگویند گریه گرفت. نیایش گرفت استغفار گرفت. این گرفت آن گرفت، همه را گرفت. اینها مانعی ندارد. در عبارتِ کلمه، همه اینها موجو است. آن موقع تلقی اینها به وِزان خودش است. اگر تلقی کلمهای باشد خب شنیده است. اگر تلقی کسی باشد، خب او را به شهود دیده است. اگر تلقی حقیقتی بوده آن حقیقت را دریافت کرده است. بالاخره یک چیزی از جانب خدا گرفته است و با آن توبه کرده است. اما نکته بعدی.
توبه ما بین دو تا توبه خداست. یعنی خدا برمیگردد ما برمیگردیم سپس خدا بر میگردد. اینگونه نیست که ما برمیگردیم و سپس خدا برمیگردد. خدا برمیگردد که ما برمیگردیم که خدا برمیگردد. یعنی چه؟ یعنی خدا اول نخ را ول میدهد. آن حس توبه را در طرف، ول میدهدکه طرف بگیرد. بعد که طرف گرفت؛ خدا میگیرد و میکشد. من باب اینکه همه نعمتهای خدا ریشه و اصلش مال خداست: (53 نحل) وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[9]…، نعمت توبه هم همینگونه است. کسی فکر نکند که من توبه میکنم. اینگونه فکر نکند. خدا نخ ول میدهد. خدا تلقی کلماتی میکند. برای همین است که در آیات دو نوع توبه از خدا داریم. خدا هم توبه میکند دیگر؛ (118 توبه) إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ. خدا توبه میکند گاهی اوقات: (104 توبه) …يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ…، دارد توبه بنده را قبول میکند. گاهی اوقات اولاً نشان میدهد که او دارد توبه میکند که طرف توبه کند. یعنی به عبارتی خدا نخ را ول میدهد. این را که عرض میکنم حرف ذوقی نیست. سوره مبارکه توبه را بیاورید. (117 توبه) لَّقَد تَّابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ…، خدا توبه کرد بر نبی و مهاجرین و انصاری که تَبَع نبی هستند در آن لحظات دشوار جنگ تبوک …مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ…، نزدیک بود دلهای گروهی از اینها منحرف شود و دلشان یکدفعه در جنگ دربرود. …ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ (118 توبه) وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا…، و توبه خدا شامل حال آن سه نفری که بهانه تراشی کرده بودند و نیامده بودند در جنگ هم شد، …حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ…، که مؤمنین پس از جنگ با این سه نفر قطع رابطه کردند. قطع رابطهای کردند که چرا شما بیخود جنگ نیامدید؟ سه نفر از اینها جدی پشیمان شدند که عجب غلطی کردیم ما! خدا به آن سه نفر توبه کرد …وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ…، خودشان هم دیگر تحمل خودشان را نداشتند. (اینجاهاست که میگویند توبه میگیرد. یعنی یک جوری شده بود که خودش داشت حالش از خودش به هم میخورد.) …وَظَنُّوا أَن لَّا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ…، فهمید که دیگر فقط مانده که من بروم پیش خدا دیگر. همه جا درها بسته شد …ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، سپس خدا بر آنها توبه کرد تا اینها توبه بکنند تا خدا توبه را بپذیرد. لذا خدا توبه میکند. خدا بر میگردد. (275 بقره) فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ…، در روایاتش هست که خدا موعظه برای طرف میفرستد. مرتب نخ ول میدهد در قلب طرف که بابا این راه نیست و این مسیر نیست و داری اشتباه میکنی که بالاخره این یک موقعی این نخ را بگیرد. نخ را که بگیرد میرود بالا. لذا کسی توبه هم کرد باز سرش را پایین بیاندازد چون که خدا به آدم توبه کرده است. که تو موفق شدی توبه کنی که توبه کردی و خدا این توبه را پذیرفت. این هم (37 بقره) فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ…، خدا این کلمات را داد. از جانب رب این کلمات آمد که او توبه کند و بعد خدا توبهاش را پذیرفت. با آن کلمات، توبه کرد و بعد خدا توبه را پذیرفت. این هم نکتهای که در این بود.
عرض به محضرتون که آن موقع میرسد به یک بخش پایانی که میگوید: (38 بقره) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ[10] کسی که تبعیت از هدایت من کند؛ او نه گرفتار خوف میشود و نه گرفتار حزن. یک بحث بسیار مهم اینجاست و آن این نکته است که این عباراتی را که خدا در قرآن استفاده میکند که فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ را چقدر تا به حال دیده اید؟ کلاً مضمون این است که اگر آدم خوبی باشید، فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. معلوم میشود که خوف و حزن کلاً مردود است. جز نجاستها محسوب میشود؛ اگر کسی خوف داشته باشد و یا حزن داشته باشد. معلوم است راهش اشتباه است. یا اینکه در راه است اما اگر خودش را با حالت قبلی مقایسه کند و ببیند خوف و حزنهایش مرتب زیاد میشود؛ یا دارد درجا میزند و یا عقبگرد میرود. خوف یعنی انسان نسبت به این بترسد که یک چیزهایی را از دست بدهد و از کَفَش برود و حزن یعنی نسبت به آنچه از کَفَش رفته، اندوه دارد. یک عبارت کلیدی پرتکرار در قرآن است که مرتب میگوید که اثر ملائکه در انسان اینگونه است که اگر ملائکه با آدم هبوط کنند؛ خوف و حزن را از آدم میگیرند. اگر آدم به ولایت الهی برسد؛ دیگر خوف و حزن ندارد. معلوم است که این خوف و حزن بد است. هر زهرماری که هست و هر معنی که دارد؛ معنایش در مؤمن بد است. لذا به عنوان یکی از سنجشها و شاخصهای بسیار خوب برای اینکه کسی متوجه شود که مسیری که میرود و زندگی که میکند؛ آیا راه درستی میرود و یا در راه درست است یا نه؟ و آیا واقعاً راه درست را میرود؟ این است که بنشیند و خوف و حزنهای خود را مورد بررسی قرار دهد ببیند دارد بیشتر میشود و یا کمتر. دغدغههای اینگونهاش دارد کمتر میشود و یا بیشتر؟ یک تعداد آیه میخوانم تا این فضا را نشان بدهم در قرآن. در ابتدا این نکته را عرض کنم که ما یک خوف داریم که جزو خوفهای ممدوح است که خوف در مقابل خداست و در مقابل آن واژه حزن نیست واژه رجا و طمع مقابل آن است. این خوف از خدا که خوف ممدوحی است و در قرآن هم ذکر شده خوف ستایششده است. این خوف جنسش متفاوت است؛ دغدغههای متعالی است و جنسش از رنج هم نیست. آن علیالبدلش هم اصلاً حزن نیست. آن علیالبدلش رجاست. این خوف ممدوح است. برای اینکه عرض را مستند بکنیم، سوره مبارکه زمر را میبینیم. آن آیات مربوط به علم است که ماهیت علم، نور است و ماهیتش نورانیکننده است. أَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشآءُ[11]، و یا أَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللّه ُ أَنْ يَهْدِيَهُ[12] که جنس علم، جنس نورانی است. این هم از شاخصهای مهم است که من به دانشجوها و به طلبهها و به خودم میگویم که به عنوان یک شاخص داشته باشید. جنس علم، نورانی است. خودتان را در جایی به جهت معارف و به جهت اخلاق و به جهت التزامات به احکام یک علامت بزنید. که مثلاً چه معارفی را قبول داشتید؟ چه اخلاقی داشتید؟ (سعه صدرتان چگونه بود؟ احترام به والدینتان چگونه بود؟) یا التزاماتتان به احکامی چون نماز و روزه چگونه بود؟ پنج سال بعد هم علامت بزنید. اگر رشد داشتید؛ خدا را شکر کنید و از خدا بدانید. اگر دیدید باورها و اعتقاداتتان بیشتر به باورهای قرآن نزدیک میشود [خدا را شکر کنید]. یک نفر گفته بود: حاج آقا ما اول فکر میکردیم رزق را خدا میدهد. بعد بزرگتر که شدیم با واقعیت آشنا شدیم و فهمیدیم که خدا نمیدهد! باور کنید بعضی وقتها ماها یک باورهایی داشتیم امروزه آن باورها را نداریم؛ یعنی به جهت معارفی عقب رفتیم. مثلاً باور داشتیم که خدا کمکهایی از غیب میرساند ولی امروز اصلاً باور به این حرفها نداریم. اول طلبگیمان باور داشتیم اما وسط طلبگیمان باور نداریم! این حتماً نور نبوده و سواد بوده است. یعنی سیاهی بوده و با این علوم داریم سیاه میشویم. ای بخوره تو سر این علوممان! تو اخلاقمان هم همینگونه است. مثلاً اخلاقمان اینگونه بوده که یک آدم با سعهی صدری بودیم و عصبانی نمیشدیم. امروز اتفاقاً بدجور عصبانی میشویم. بعد التزامات احکاممان هم همین گونه است اتفاقاً. مثلاً قبلاً نمازمان قضا میشد میخواستیم سرمان را در دیوار بکنیم. الان نمازمان قضا میشود و عین خیالمان هم نیست. اگر به اینجا رسیدیم یعنی اینکه مصداقی از مصادیق (16 حدید) … فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ[13]… داریم میشویم. یعنی عمری که میگذرد دل قسی میشود. اِلا مَن عَصَمه الله، مگر اینکه خدا به داد آدم برسد. این علم جنسش نور است. اینها را در وجود خودتان علامت بزنید [تا وضع خود را بسنجید]. الان طرف با یک اعتقاداتی میآید دانشگاه، با یک التزاماتی و دو ترم نمیگذرد میبینید که بدحجاب میشود! نمازشم هم کنار میگذارید و بعدش هم یک اخلاق سگی پیدا میکند و اعتقاداتش هم همه را میبوسد و کنار میگذارد. خب معلوم است که این جز ظلمت چیزی دریافت نکرده است. معلوم است که نور نیست. بعد نکند که خدای نکرده کسی فکر کند که من متعلم هستم به همان عبارتهایی که دین گفته است. که روی بال ملائکه حرکت میکنم. اصلاً اینگونه فکر نکند و شک نکند که اینها که یاد میگیرد سیاهی است. اینها آدم را سیاه میکند. و این نفس و فطرتِ خودش را له میکند و دین خود را دارد دفن میکند و ماها هم یک همچنین چیزهایی میشویم و خیلی دور از آبادی نیست این چیزها! خلاصه میگفت که طرف با لباس پاره پوره آمد. گفتن چرا لباست پاره است؟ گفت: رفتم میت دفن کردم. گفتن: خب چرا اینقدر پاره پورهای؟ گفت مرحوم خیلی از خودش دفاع میکرد! مرحوم اجازه نمیداد. خلاصه حکایت ما هم این است که مرحوم اجازه نمیدهد که ما درست و حسابی دفنش کنیم ولی داریم دفنش میکنیم. او پاره پورمونم میکنه ولی به هر جهت داریم دفنش میکنیم. خلاصه مرحوم زنده است هنوز و ما داریم دفنش میکنیم. این نکته در علم که البته در اینجا نکته فرعی بود را [به یاد داشته باشید]
ببینید چنانچه شما در آن نقطه که هیچ اختلافی وجود ندارد تلاشتان را بکنید در نقاط اختلافی خدا راهنمایی میکند. شما ببینید در همان معارف غیر اختلافی داریم میگوییم یعنی معارف صریحِ صریحِ قرآن مثل اینکه دست خدا باز است. یعنی دستش آزاد است. …غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ… حرف یهودیها بوده و خدا دستش باز است برای عمل در عالم. خدا رزق میدهد …وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…میبینی همین چیزها را یواش یواش باور نمیکنیم. معارف خیلی واضح و صاف و روشن و چیزهایی که اختلافی نیست. بحث این نیست که یکی بگوید آقا من قبلاً ولایت فقیه را قبول داشتم و الان قبول ندارم. اینها نیست. در معارف صاف و روشن تشکیک میکند و وقتی خودش را بررسی میکند دیگر امروز اینها در باورهایش نیست. این آیه فوقالعادهای است برای علم. ضمن این که ما حتی به طلبههامون هم میگوییم که فقه و اصول و اینها کارهای ماست و دغدغههای ما که نیست. دغدغهی شما که شما را کشاند که طلبه شوید؛ کمک به ولی خدا بود. ما کارمان گاهی دغدغهمان میشود و کار و دغدغهمان با هم غاطی میشود. این کارمان است و باید کارمان را درست انجام دهیم. ولی یادمان نرود که دغدغهمان چی بود و چی ما را آورد و اینکاره کرد؟ کسانی که حتی دغدغههای متعالی دارند؛ گاهی کار و دغدغهشان با هم قاطی میشود. یعنی یادشان میرود و فکر میکنند الان همین مسأله را حل کنند این دغدغهشان است. این نکته خیلی لطیف است و ممکن است سوال برانگیز شود و بگذارید یک زمان دیگر. بعضیها سوال میکنند: اگر ما نصف شب بلند شدیم درس بخوانیم یا عبادت کنیم؟ خب معلوم است عبادت کنید این خیلی واضح است. اوحدهای از آدمها هستند که درست خواندن برایشان عبادت است. آقای جوادی میفرمودند که بعضیها شبشان را هم تبدیل میکنند به روز. یعنی همان دغدغههای روزشان را ادامه میدهند و در شب میبرند. آنهایی که شب بلند میشود یعنی کماکان به دغدغههای روزش فکر میکند. شب را نباید روز کرد. شب برای خودش شب است. و عملیات خودش را دارد. کسی نباید شب هم کار کند. شب باید دغدغههای فردیاش را جلو ببرد و روز هم دغدغههای اجتماعیاش را جلو ببرد. مثلاً تو روز دغدغهاش برای شبش این باشد که من یک جوری بخورم که شب بلند شوم. یک گونهای شوخی نکنم که شب بلند نشوم. دغدغهام این باشد که امشب در سجده چی بخوانم؟ و امشب باید چه کار کنم؟ نه اینکه بلند میشود و باز دارد مسائل روزشان را حل میکند. تازه آنهایی که دغدغهشان متعالی است. بعضی از ماها که میبینید اصلاً دغدغههایمان هم متعالی نیست و خیلی وقتها کار و دغدغه قاطی است. و معلوم نیست و یادمان میرود آرمان را که بابت آن این کار را انتخاب کردیم. یعنی خیلی راحت آدم آرمانهایش یادش میرود. بگذریم
(9 زمر) أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ[14]…، این حذر و ترس در مقابلش امید است یعنی واژه مقابل آن که به کار میرود حذر است و یک جور خوف از خداست. یک موقع خوف از این است که نکند من وظایفم را درست انجام ندادم و یا ندهم ای خاک بر سر من! از آن طرف هم روی دیگر سکه امید رحمت پروردگار است. چون که اگر فقط روی دنده خوف برود آدم خودش را زیر بار نگه داشته است …قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ…، آیا عالِم با غیر عالِم یکی است؟اینهاست چیزهایی که مثل پتک در سر آدم میخورد و یا عباراتی مثل (28 فاطر)… إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ …فقط علمایند که از خدا میترسند یعنی شما اگر عالم باشید از خدا میترسد و اگر نترسد یعنی عالم نیست. عالم نیست وگرنه عالم از خدا میترسد. عالم پرهیزگار است و در انتهای آیه داریم که: إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ، فقط صاحبان مغز از این چیزها تذکر پیدا میکنند. یا عباراتی شبیه به این که در سوره مبارکه اعراف آمده است.
[پاسخ سوال حضار] هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ می تواند به دانایی و knowledge و آن چیزی که به آن علم میگویند ربط داشته باشد و میتواند ربط نداشته باشد. کما اینکه به حوزه هم ربط ندارد نه اینکه به دانشگاه ربط ندارد و به حوزه ربط دارد. فرق ندارد. یک بابایی بود میخواستیم برای جایی دعوتش کنیم. یک خرده لِحیهاش سنگین شده بود. به ما تذکر داد که در اعلامیه حتماً باید اسم من آیت الله باشد دیگر. فک ما افتاد زمین! او خودش فکر نمیکرد که دارد حرف بدی میزند. انسان فکر نمیکند که دارد حرف بدی میزند. دنیا او را به سمتی میبرد و ما را به سمتی میبرد که یک توجیهاتی کنیم. (که حتماً توجیه دینی دارد و اتفاقاً توجیه دینی هم کرد که حواستان را جمع کنید که اصلاح طلبها نداشتههایشان را به رخ میکشند. شما این را یادتان باشد من برای خودتان میگویم. فکر نکنید برای خودم میگویم برای خودتان میگویم. حالا آن آدم را همه میشناسید و زبان بسته است و نمیخواهم بگویم. اصلاح طلبها دارند شخصیت سازی میکنند و شما شخصیتی مثل ما دارید بالاخره باید در مقابل آنها این احترامها را بگذارید و این را برای خودتان میگویم.) اینها میشود همان نجاستها و تعینها و دنیاهایی که اگر میبینید پیغمبر خدا میگویند: من با این حالت مبارزه می کردم؛ یعنی معلوم است که خودشان را به یک قاعده میاندازند که …حَلبيَ العَنزَ بِيَدي…، با دست، خودم شیر میدوشم. به شاگردهای طلبهام که میپرسند این روایت یعنی چه که با دست شیر میدوشیدند؟ میگویم: طبق ضرب المثلی … شب دراز است. این شب دراز است برای این است که یک موقعی وقتی لحیهتان بزرگ شد و عمامهتان بزرگ شد؛ دیگر پیاز و سیب زمینی دست نمیگیری که بکشی و ببری خانه. با هزار جور توجیه دینی. آقا شآن لباس نیست و آدم باید شئونات لباس را نگه دارد و اینها. گاهی اوقات رفته رفته تعیناتی به او می چسبد و اینها نجاستها و سیاهیهایی است که آدم را دنبال میکند. میخواستم بگویم اینها واقعاً ربطی به حوزه و دانشگاه ندارد. ضمن اینکه اگر کسی در حوزه بد شود. بد، بد میشود! یعنی پتانسیل بد شدنش خیلی بالاست. خیلی بالاست. کما اینکه پتانسیل خوب شدنش خیلی بالاست. چون سرعتش بالاست همه چیزش بالاست. یعنی اگر طرف برود خوب میرود. اگر چپ کند بد چپ میکند یعنی واقعاً اگر این مدلی و در این سرعت ماشینش چپ کند کشته میدهد.
سوره مبارکه اعراف را ببنید (55 اعراف) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً…،این خُفیه به معنای خیفه نیست و به معنای مخفیانه و آرام است (56) وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا…، بعد از اصلاح ارض در آن افساد نکنید و او را با خوف و طمع بخوانید. یعنی خوفی که در برابرش طمع است. اما آن خوفی که در برابر حزن است چیز بدی است که اگر کسی میخواهد شاخص در دست داشته باشد که من راه درستی میروم یا نه؟ ببیند که در مجموع دغدغههایش، خوف و حزنهایش زیاد میشود و یا نمیشود؟
آیات 123 و 124 سوره مبارکه طه معادل آیات 38 و 39 سوره مبارکه بقره است. (123 طه) قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ…، اگر کسی از شما از من هدایتی بگیرد، (در سوره بقره داشتیم فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ) در اینجا داریم: فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى، گمراه نمیشود و بدبخت نمیشود. از آن طرف در مقابلش چیست؟ در سوره بقره داشتیم (39 بقره) وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[15] این واژههایی که به عنوان جایگزین گذاشته میشود را دقت کنید. این واژههای جایگزین خیلی مهم است. الان جایگزین را در سوره مبارکه طه ببینید: (124 طه) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى. در مقابل وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا آمده وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي. یعنی كَفَرُوا وَكَذَّبُوا مقابلش میشود اعراض. اعراضی که اینجا مد نظر است یعنی کسی که دارد بر میگردد. …فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى…، ما زندگی این دنیایش(معیشتش) را تنگ قرار میدهیم و در روز جزا (یوم القیامه) هم او را کور محشور میکنیم. این خلاصهی اصحاب نار شدن است. اگر انسان در همین دنیا بخواهد ببیند اصحاب نار هست یا اصحاب بهشتی است؟ میتواند نگاه کند به این نکته ببیند معیشتش ضنک و سخت و بسته است یعنی دارای خوف و حزن است یعنی خوف و حزنش زیاد است؟ معیشت ضنک اینجا در مقابل آیه بالایش به این معنا نیست که فقیر مالی است. به این معناست که خوف و حزنش خیلی بالاست. اگر در تخته نوشته میشد دراین همنشینیها و جایگذاریها [بهتر مشخص میشد]. دقت کنید معیشت ضنک معنیاش میشود [کسی] که خوف و حزن دارد. چون که در مقابل آیه بالایی است که آیه بالایی گفته خوف و حزن ندارد. پس معیشت ضنک یعنی آنچه که خوف و حزن دارد. نه اینکه پول دارد یا پول ندارد. بگذارید روایت امیرالمؤمنین علیه السلام را بخوانیم که معلوم شود چگونه کسی که در دنیا خودش را آغشته به دنیا میکند؛ [غم و گرفتاریاش بیشتر میشود]. باز به این دو آیه خیلی دقت کنید و باید لوازم این دو آیه را در بیاوریم ومن یک عالمه آیه برایتان بخوانم. ولی میگوید بیاید پایین و آمد در این دنیا ولی الان میخواهد فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ یعنی این دنیا را بگیرد و باز دوباره برود بالا. اگر کسی در معادلات دنیا برود و دنیوی بشود او، هم خوف و حزن پیدا میکند و هم معیشتش ضنک میشود. معیشت ضنک، مال کسی است که همیشه در این حالت است که من فلان چیز را از دست میدهم؟ فلان چیزم را از دست ندهم! اینها اتفاقاً علامت دنیوی زندگی کردن است. نه دغدغهی هدایت. دغدغهی هدایت مقوله دیگری است. کسی که دغدغهی هدایت دارد نگران این نکته است که مردم هدایتشان چه میشود؟ (این جزو خوفهای ممدوح است) .اما در برابر آن دغدغه، اینکه من به چه چیزهایی باید میرسیدم که الان نرسیدم و نکند که نرسم. این پول و این مال و این پست واین مقدار آبروی اجتماعی و این فلان و… اتفاقاً میبینید که اعصابش خردتر و کلافهتر و به صورت طبیعی عصبانیتر است. این روایت امیرالمؤمنین علیه السلام را بخوانید و با این روایت عشق کنید. يَا أَيُّهَا النَّاسُ ! مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ…، ای مردم متاع دنیا یک کالای وباخیز است. و یک چراگاه وباخیز است. … فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ…، از چریدن در این، که اینگونه بخوریم و بچریم و پول دربیاوریم [اجتناب کنید]. یک موقع است شما میگویید که من کار میکنم و ایجاد شغل میکنم و به قول امیرالمؤمنین علیه السلام یک بُلغَتُها (کفافی) هم خودم میخورم. مگر من چقدر شکم دارم که بخورم. یک کفافی خودم بقیهاش میشود تولید و کارخانه و بقیه آدمها بروند و حالش را ببرند. شاهدش این است که خیلی آرام و آرام با قلب مطمئن و راضی هستی. شب قشنگ خوابت میبرد. مشکلی نداری و عصبانی نیستی. خیلی عجیب است … قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا…، کندن از دنیا شیرینتر است از طمأنینه به دنیا. چقدر آدمها از دنیاداری و بودنِ دنیا حال میکنند. آن کسانی که میکَنند بیش از این حال میکنند. چون ما فکر کردیم که بدبخت ببین خودش را دارد از این حالات میکَند. نه اتفاقاً کسانی که میکَنند حضرت میفرمایند که قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا. … وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا…، کفافش از ثروتش برای آدم پاکتر است. رزق به کفاف بخورم که آبرویم محفوظ بماند و دستم جلوی نامردی دراز نشود. …حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ…، حکم شده و مکتوب است بر کسی که مکثر است و میخواهد زیاد دنیا را به دست بیاورد بِالفاقَةِ (یعنی این آدم فقیر است). یعنی عین یک آدم گداست. …حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ…، اصلاً حکم شده که هذا گدا. این آدمی که میرود که در بیاورد. …وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ…، کمک میشود بر کسی که خودش را از این حالات بری میداند به راحت. یعنی زندگیاش را میکند و حالش را از دنیا میبرد. …مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً…، کسی که برق دنیا چشم او را میگیرد؛ او را کور میکند. یعنی اتفاقاً نمیگذارد لذت استفاده از دنیا را ببیند و ببرد. …وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ…، کسی که حب دنیا را در خودش میکُند و حب دنیا دارد؛ در باطن او غمهایی پیدا میشود که لَهُنّ رَقْصٌ على سُوَيْداءِ قَلبهِ…، در ضمیر او میرقصند. یعنی ضمیرش، ضمیر مه آلودِ غمناک است که غم در آن وسط میرقصد. چی میرقصد؟ غم دارد میرقصد. خود آدم نمیرقصد. غم این وسط میرقصد. این عبارات فوق العاده در نهج البلاغه است. وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ. … هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ…، همیشه یک هَمهایی که او را مشغول میکند و غمهایی که او را محزون میکند. و ادامهاش هم خیلی زیباست که بروید و نگاه کنید. آدرسش در نهج البلاغه کلمات قصار 367. اتفاقاً کسانی که خیلی دنیاخوار و مُکثِرند و خیلی دوست دارند که دنیا داشته باشند؛ بدبخت اند. گدا هستند. خوف و حزن دارند. لِه لِه هستند. من تو بازارم. من تو بازارم. لِهاند به همین معنایی که دارم عرض میکنم. کسانی که دنبال این میگردد که این را به دست بیاورند و آن را بیشترش کنند و با آن چه کنند و … اصلاً اعصابخرد و خواب درب و داغون. آدم فکر میکند اگر هفتاد نسل این هم بخورند این هنوز دارد که! این پس چرا اعصابش خرد است؟ دنیا و این مدل برخورد با دنیا نمیگذارد طرف استراحت کند. از خدا بلغه و کفاف بخواهید و برو از دنیا حالش را ببر. عشق کن که در دنیا زندگی میکنی و برای خودت کوه میروی و سفر میروی و رزقت هم میآید و دستت هم جلو کسی دراز نیست. نمیگویم کار نکن. کار بکن و تولید شغل بکن ولی هیچ گاه و هیچ موقع ثروت به دستت رسید برای خودت زیاد خرج نکن. اگر شروع بکنی و برای خودت مرتب بالا کنی و چه بکنی؛ اینها آدم را بدبخت میکند. لطفاً بدبخت نشوید! حالا بحث مانده که این ماجرای خوف و حزن را در قرآن به عنوان یکی از کلیدواژهها [بشناسید]. اتفاقاً قرآن میگوید که معیشت ضنک [به گونه ای است که] حتی جهنم هم که میروند؛ اینها در جهنمشان مُقَرَّنِينَ هستند. …ضَيِّقًا مُّقَرَّنِينَ[16]…، یک جای تنگ میروند. یعنی همهاش تنگ. زندگی مؤمنانه یعنی همه چیز گشاد. همه چیز باز و راحت و بهشتش هم میبینید که (133 آل عمران)… وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ…، بهشتش به اندازه کل عالم است. یعنی اینقدر عرض و طول دارد و همه چیز باز و همه چیز راحت و دل طرف باز است. بابا با واژگان خود قرآن مأنوس شوید. و باور کنید و با آدمها حرف بزنید. اینقدر به آدمها نگویید: بیا لااقل یک دنیای داغون برای خودت درست کن و این هفتاد سال را بالاخره تحمل کن دیگر! بدبختیه دیگه همینه! خب کجا قرآن با این مدل حرف زده که شما با این مدل حرف میزنی؟ قرآن که پیغمبرش میفرماید که آمده که (157 اعراف)… وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ[17]…، میخواهد غل و زنجیر را باز کند. طرف را باز کند ومقداری آزاد باشد و با نشاط باشد و اینگونه باشد و حال کند و کیف دنیا را بکند. الان حتی تو غذا کیف غذا مال کسانی است که کم غذا میخورند. کسانی که کم غذا میخورند؛ کیف غذا را میبرند. حتی من یک جلسهای گفتم: بعضیها میشوند: الانسان الحیوان. توضیح دادم که اینقدر از یک کارِ حیوانی مثل خوردن و نکاح لذت میبرند که غیرقابل باور برای یک نفر است که چرا اینقدر لذت میبرد؟ یعنی کسی که در تعالی و رشد قرار میگیرد؛ از خوردن و نکاح و چیزهای حلال به قدری لذت میبرد که برای کسانی که همین طوری دارند غذا میخورند؛ غیر قابل باور میشود. گاهی اوقات ما پیش بزرگان میرویم و میبینیم که یک چایی میخورد که آب از لب و لوچهات راه میافتد! نمیدانم شما چایی خوردن آقا را دیدید یا نه؟ من حداقل ده بار دیدم آقا که چایی میخورد؛ آب از لب و لوچهات راه میافتد که ایشان اینطور چایی میخورد. اینجوریه دیگه! فکر میکردی اگر بهترین چلوکباب و بهترین غذا [را تو میخوردی] اینقدر که این بابا از چایی خوردنش لذت میبرد تو لذت نمیبردی. من این را در دیگران هم دیدم با یک چایی خوردنشان. لذا اگر کسی میخواهد حال دنیا را کند؛ باید یک جور خاصی زندگی کند که اتفاقاً در دنیا خوف حزن نگیردش. و خوف و حزن در دنیا در وجود آدم علائم بدی هستند. و نشاط خوب است. طرف همیشه حال و حال و کیف. می بینی طرف همیشه از خدا کیف میکند. باید این عبارتها را بگوییم تا این ابعادش کامل شود. (28 فجر)… رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً[18]، (8 بینه) … رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ…، این از خدا راضی است و خدا هم از این راضی است یعنی دارند عشق میکنند با همدیگر. اصلاً از زندگیاش راضی. از مدلش در عالم راضی. اتفاقی میافتد راضی. این حالت را شما حساب بکنید تا حالت نقیض این را. این را باید جلسه آینده مفصل توضیح دهیم تا این فرهنگ را از قرآن متوجه شویم. این فرهنگ هم بگویید و از خودتان [حرف در نیاورید]. طرف میگفت هر چی تو فیلم هست بگو! هر چی تو فیلم هست بگو و الکی از خودت مایه نگذار که مثلاً یک زندگی درب داغون بدبختی هست دیگه و حالا همین است. یا مثلاً این کفار را ببین چه لذتی میبرد و چه حالی در دنیا میکند و چه عشقی دارد در دنیا میکند که ما نمیکنیم! اینگونه نیست. قرآن واژههایش اینگونه نیست.
هفته بعد انشاءالله رفته رفته به پابوس حضرت در زیارت اربعین میرویم. انشاءالله یا بروید و یا آنگونه [باشید] که امام صادق علیه السلام به صدیق میگویند که تو هر روز به زیارت جد ما میروی؟ میگوید من مدینهام و هر روز چگونه زیارت بروم؟ میگویند هر روز برو بالای یک بام و یک جای بلندی برو و بگو: السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ همین. این میشود زیارت سید الشهدا از دور. انشاءالله خدا توفیقش را نصیب ما هم بکند. طرف آمد به امام صادق علیه السلام گفت: من نوزده بار رفتم حج. گفتند: قبول باشد 21 بار دیگر هم برو تا بشود یک بار زیارت سفر کربلا. گفتند: حجت قبول. اما 21 بار دیگر هم برو تا بشود اندازه یک بار کربلا. و انشاءالله که خدا توفیقش را به ما بدهد.
صلوات!
[1] هرگاه وسوسههایی از سوی شیطان به آنان رسد [خدا و قیامت را] یاد کنند،
[2] زیرا تو را نرسد که در این جایگاه بلند، بزرگ منشی کنی پس بیرون شو که قطعاً از خوارشدگانی.
[3] پس هر دو [به سبب وسوسه شیطان] از میوه آن [درخت] خوردند، در نتیجه شرمگاهشان بر آنان پدیدار شد و شروع به چسباندن برگهای درختان بهشت بر [شرمگاه] خود کردند. و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و [از رسیدن به آنچه شیطان به او القا کرده بود] ناکام ماند.
[4] آن گاه پروردگارش او را برگزید و توبه اش را پذیرفت و او را راهنمایی کرد
[5] هر حملی خبر از وجود یک نوع اتحاد و یک نوع تغایر و تفاوت میدهد؛ حال اگر اتحاد آن دو (موضوع و محمول) فقط در مصداق باشد؛ ولی در مفهوم تفاوت و تغایر داشته باشند، در این صورت حمل را «حمل شایع صناعی» میگویند. حمل شایع صناعی در جایی است که موضوع و محمول مفهوم شان و ماهیت شان متفاوت و مختلف است، اما در وجود و هستی با یکدیگر اتحاد و یگانگی دارند؛ یعنی یک وجود است که هر دو مفهوم از آن انتزاع می شود. مانند: حسن انسان است. (برگرفته از سایت ویکی فقه و سایت آثار و اندیشههای دکتر دینانی)
[6] در صورت تعارض میان دو دلیل، بصورتی که هیچگونه ترجیحی در میان نباشد هر دو دلیل تساقط میشوند (برگرفته از پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران)
[7] [کتابی] است درست و استوار [و برپادارنده مصالح حیات انسان] تا از سوی خود [ستمکاران را] به عذابی سخت بیم دهد، و مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام می دهند، مژده دهد که برای آنان پاداشی نیکوست.
[8] پس [با توجه به بی پایه بودن شرک] حق گرایانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوی این دین [توحیدی] روی آور، [پای بند و استوار بر] سرشت خدا که مردم را بر آن سرشته است باش برای آفرینش خدا هیچگونه تغییر و تبدیلی نیست؛ این است دین درست و استوار؛ ولی بیشتر مردم معرفت و دانش [به این حقیقت اصیل] ندارند.
[9] و آنچه از نعمتها در دسترس شماست از خداست،
[10] گفتیم: همگی از آن [مرتبه و مقام] فرود آیید؛ چنانچه از سوی من هدایتی برای شما آمد، پس کسانی که از هدایتم پیروی کنند نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین شوند.
[11] علم، نورى است كه خداوند به قلب هر كس كه بخواهد مى افكند.
[12] علم، نوري است كه خداوند در دل كسي كه ارادة هدايت او را نموده است قرار ميدهد.
[13] آن گاه روزگار [سرگرمی در امور دنیا و مشغول بودن به آرزوهای دور و دراز] بر آنان طولانی گشت، در نتیجه دلهایشان سخت و غیر قابل انعطاف شد،
[14] [آیا چنین انسان کفران کننده ای بهتر است] یا کسی که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتی خالصانه مشغول است، از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟
[15] و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، اهل آتشند و در آن جاودانه اند
[16] در حالی که با غل و زنجیر به هم بسته شده اند در مکانی تنگ
[17] و بارهای تکالیف سنگین و زنجیرهها [یِ جهل، بی خبری و بدعت را] که بر دوش عقل وجان آنان است برمی دارد؛
[18] در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.