جلسه صد و چهاردهم

فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

بسمه‌تعالی

جلسه‌ی 114 تفسیر سوره‌ی مبارکه‌ی بقره

حجت‌الاسلام‌والمسلمین قاسمیان – 5 شنبه 24 بهمن 98

فهرست مطالب

 

1- مقدمه (تتمه آیه 131 بقره)

1-1- «أَسْلِمْ» نشان از عمق توحید

2- آیه 132 بقره

(بقره: 132) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛

2-1- «وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ» سفارش کردن به فرزندان نه امر و نهی کردن!

2-1-1-هدف، رسیدن به مطلوب؛ پس ابتدا استفاده از ابزار نرم‌تر برای تأثیرگذاری

2-2- «فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»

2-2-1-نکته اول: معادپایه بودن قرآن

2-2-1-1-نمونه قرآنی ادعیه انبیاء برای مردن در حال مسلمانی

2-2-1-2-اهمیت «معاد پایه» توضیح دادن در امر تبلیغ

2-2-1-3-خالص کردن انبیاء با عنصر یاد قیامت

2-2-2-نکته دوم؛ ایمان باید «مستقرّ» باشد تا در لحظه مرگ بماند

2-3-«وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»؛ موضوعیت داشتن عبارت «اسلام» و «مسلم» و …

2-4-«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ» مبحث دین

2-4-1-ارتباط «دین» با موضوع محکم و متشابه

2-4-1-1-به سمت پایین آمدن محکم، موجب ایجاد متشابه

2-4-1-2-خاصیت آیات محکم و متشابه

2-4-1-3-درست کردن فتنه با کمک متشابهات

2-4-1-4-راسخ در علم، مشخص‌کننده‌ی محکم و متشابه

2-4-1-5-ارجاع به «دین»، موجب درست شدن ارجاع متشابهات به محکمات

 

 

 

 

آیهی اصلی: آیات 131 و 132 بقره

سایر آیات: 100 و 101 یوسف، 98 انعام، 161 تا 163 انعام، 7 آل‌عمران، 17 رعد.

موضوعات اصلی: معاد، دین، اسلام.

موضوعات فرعی: ایمان مستقرّ، محکم و متشابه، راسخ در علم.

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

(بقره: 131) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ؛

1- مقدمه (تتمه آیه 131 بقره)

1-1- «أَسْلِمْ» نشان از عمق توحید

[2]در آیه 132 بحث «أَسْلِمْ» را در جلسات گذشته مفصل کردیم. گفتیم یک رنگ و بوی توحیدی جدی، کار حضرت ابراهیمعلیهالسلام و نگاه حضرت ابراهیمعلیهالسلام، موحد بودن واقعی است که اگر میگوید (شعراء: 80) وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ؛[1] و … به خاطر این است که دارد عمق بحث توحیدی را نگاه میکند و این را میگوید. حضرت ابراهیمعلیهالسلام، به جبرئیل هم باج نمی‌دهد. باجی به ملائکه الهی هم نمی‌دهد. البته این حال، حال همه ممکن است نباشد. حتی در حال انبیاء هم اینطور نباشد که در همین تک حال این مدلی هستند. نه گاهی اوقات ممکن است حالشان متفاوت باشد.

[3] در روایات هست که وقتی حضرت ابراهیمعلیهالسلام را در منجنیق انداختند و ایشان را به سمت آتش پرت کردند، وقتی ایشان روی هوا بود، جبرئیل آمد و گفت: «کمکی می‌خواهی؟» ایشان فرمود: «أمّا الیکَ فَلا!» از تو نه! جبرئیل گفت: «بگو من به خدا می‌گویم.» حضرت فرمود: «حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالِی»[2] او خودش می‌داند. باج به ملائکه‌ی مقرّبی مثل حضرت جبرئیل هم نمی‌دهند چه باشد که به بندگان خدا و انسان‌های دیگر.

اینها عمق بحث توحیدی است که [موحد] اصلاً کس دیگری را نمیبیند. این همان حالتی است که به آن حالت فنا میگویند. دارد احترام به اشخاص می‌گذارد ولی از دست کسی چیزی نمی‌گیرد. مثل همین که رزمندگان اسلام می‌روند خودشان را فدا می‌کنند و خرمشهر آزاد می‌شود، یک عارفی بالا نشسته می‌گوید: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» رزمندگان هم بدشان نیامد که مثلاً “ما پس چه کاره بودیم؟” این مالِ عمق توحیدی حضرت امامره است که این را می‌گوید. خوب است که انسان در الفاظش این نکات باشد. که دائم این‌ها را بگوید تا جریان توحید در او جریان قوی‌تری بشود.این بحث عرض شد.

2-آیه 132 بقره

(بقره: 132) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛

 

2-1- «وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ» سفارش کردن به فرزندان نه امر و نهی کردن!

(بقره: 132) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ… ابراهیم به فرزندانش توصیه کرد. سفارش کرد.

[5] اولاً این یک نکته لطیفِ روانشناسی دارد. سفارش کردن با امر و نهی کردن فرق دارد. آدم با بچه‌اش امر و نهی می‌کند خیلی وقت‌ها. یا لقمان است و موعظه می‌کند یا سفارش می‌کند، توصیه می‌کند. توصیه کردن و سفارش کردن با امر ونهی کردن خیلی فرق می‌کند. نماز صبح بیدار کردن داریم تا نماز صبح بیدار کردن. یک موقع است طرف با یک لگدی شخص را برای نماز بیدار می‌کند ولی یک بار با لطافت. می‌گوید: «دخترم شما که ساعت گذاشتی، این ساعت زنگ می‌زند. اگر می‌خواهی بیدار شوی، بیدار شو!» این فرق دارد نگاه توصیه آمیز با نگاه آمرانه و ناهیانه فرق دارد. این نگاه، نگاه توصیه است. سفارش است. میخواهد [به فرزندش] بگوید «دین داشته باشد»، این را هم براساس توصیه و سفارش میگوید. برای ما رسیدن به مطلوب مهم است. لذا آن هدفی که شما دارید اگر وسیلههای [نرمتری وجود دارد، استفاده کن.]

2-1-1-             هدف، رسیدن به مطلوب؛ پس ابتدا استفاده از ابزار نرم‌تر برای تأثیرگذاری

[7] در بحث امر به معروف و نهی از منکر گفتند اگر شما یک نفری را توصیه کردید، سفارش کردید و او حجابش را رعایت کرد، یا غیبتش را قطع کرد، اگر همچین کاری کردیم و چنین اتفاقی افتاد، لزومی به امر و نهی هست؟ نه دیگر! اینطوری نیست که امر و نهی، خودش موضوعیتی داشته باشد. رسیدن به مطلوب موضوعیت دارد.

برای همین حتی در بحث‌های حدود و جزائیات اسلام، جرم‌هایی که بُعدهای حق‌اللهی دارد [اینطور است که مثلاً اگر] یک جرمی مربوط به مدت‌ها پیشِ شخصی اثبات شد؛ مثلاً طرف یک خلاف جنسی کرده، بعد آدم خوبی شد. بعد از بیست سال، جرمش اثبات شد. فکر می‌کنید چون آن جرم اثبات شده، طرف را شلاق می‌زنند؟ نه! چون قرار بوده این شخص شلاق بخورد تا اولاً درس عبرت بشود برای دیگران، ثانیاً شلاق بخورد تا درس عبرت بشود برای خودش. حالا وقتی خودش آدم خوبی شده که دیگر یک بار دیگر نبش قبر نمی‌کنند که تو چه کار کردی (در این جرم‌های حق‌اللهی). از این جهتش هست که آن «مطلوب» مهم است که به آن برسیم وگرنه امر و نهی که مهم نیست. اگر شد با یک چیز دیگر، به مطلوب برسیم، همان را انتخاب میکنیم. امر و نهی نمیکنیم. لذا وقتی لقمان نسبت به فرزندش صحبت می‌کند می‌شود (لقمان: 13) …وَ هُوَ يَعِظُهُ…؛ می‌شود «موعظه». یعقوب را می‌بینید می‌‌شود توصیه. توصیه‌اش هم به این هست که دین داشته باشند، اما می‌شود در قالب توصیه و سفارش کردن.

[10] سفارش و توصیه، خیلی فرق دارد با امر و نهی کردن. حالا شما نوعتان فکر می‌کنم بچه هم ندارید این حرف من را نمی‌فهمید که چقدر مهم است که شما بچه را چطور با او برخورد کنی. با امر و نهی یا با توصیه و سفارش؟! این مهم است. می‌خواهم این دقت را همین اول بدهم که وقتی می‌فرماید: (بقره: 132) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ… ابراهیمعلیهالسلام با تمام زُمختی ظاهری‌اش که بت شکن است و … در برابر فرزندش، توصیه می‌کند، سفارش می‌کند. یعقوبعلیهالسلام هم همین کار را می‌کند. او هم سفارش می‌کند که …إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّين… خدا برای شما، دین را برگزید که شما دین داشته باشید. …فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ نمیرید مگر در حالت اسلام.

2-2- «فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»

[12] من نکته ای روی انتهای آیه بگویم بعد فضای «دین اسلام» را بحث می‌کنم.

2-2-1-            نکته اول: معادپایه بودن قرآن

[12] میتوانست توصیه این باشد که دین داشته باشید. این چه ربطی دارد که بیاریمش و این را بچسبانیم به اینکه …فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ مثلاً نمیرید مگر مسلم باشید. این وسط، مرگ چی بود که آمد؟! انگار آیه جهتگیری خاصی پیدا میکند. اگر می‌خواست توصیه بکند به «دین»، می‌گفت: «در این دنیا دین داشته باشید!» نه اینکه بیاید با این زاویه بگوید که «نمیر مگر با حالت اسلام!»

2-2-1-1-      نمونه قرآنی ادعیه انبیاء برای مردن در حال مسلمانی

[13] این در این آیات هم فقط هم نیست. در آیات دیگری هم داریم در قالب ادعیه انبیاء: در داستان حضرت یوسفعلیهالسلام، یک بحثی که به حسب ظاهر وسط بحث دنیوی است، [چنین دعایی می‌کند:]

(یوسف: 100) وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ؛ (یوسف: 101) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ؛

[14] سکانس های آخر داستان حضرت یوسفعلیهالسلام است. (یوسف: 100) وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي..[3]. حُسن یوسف به جمال یوسفعلیهالسلام نیست. مگر چقدر می‌تواند خوشگل باشد؟! حٌسن یوسفعلیهالسلام به این هست که می‌گوید: …وَقَدْ أَحْسَنَ بِي… اصلاً بحث چاه و … را نمی‌کند که من را از چاه درآورده و … . چون برادرانش هم [آنجا حاضر] هستند. می‌توانست بگوید خداراشکر ما را از چاه درآورد. اصلاً اسم چاه را نمی‌برد با اینکه ماجرا از آنجا شروع شده است. اما می‌فرماید: إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ…! [از زندان رهاییم بخشید.] …وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ… شما را از آن بیابان آورد و نجات داد. …مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي… بعد از اینکه شیطان رابطه ما را به هم زد. باز هم نمی‌گوید شیطان برادران من را تحریک کرد و این‌ها علیه ما کاری کردند. یعنی اصلاً این‌جا معلوم نیست مقصر کیست! یک نفر این همه درب و داغون شده بعد می‌گوید: … مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي… شیطان بین من و برادرانم را شکراب کرد؛ همین! آدم باید در موضعش قرار بگیرد. همینطوری کنار گود نمی‌توان فهمید. اگر انسان بیاید در گود می‌فهمد که کوچکترین اتفاقاتی که برای آدم بیفتد، طرف را نفرین نکنیم، خیلی است. إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ؛[4]

[17] (یوسف: 101) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ… خدایا به من مُلک عطا کردی …وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ؛[5] این همان دعای معروفِ «أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ[6]» است که همهشان میکنند. همه‌شان هوای این را دارند که خدایا در این دنیا ما را در مقام آن صالحین قرار بده. منتها یکهویی این وسط اینکه من به مقامامت دنیایی رسیده و … این را می‌خواهد که (یوسف: 101) …تَوَفَّنِي مُسْلِمًا…؛ انگار جهت‌گیری یکهو می‌رود روی بحث اینکه موقع مرگ، مسلمان بمیرد. این بحث می‌آید روی لبه مرگ می‌ایستد.

2-2-1-2-     اهمیت «معاد پایه» توضیح دادن در امر تبلیغ

[19] این را که میخواهند بگویند «دین داشته باش!»، اینطور میگویند: (یوسف: 101) …تَوَفَّنِي مُسْلِمًا…؛ یا (بقره: 132) …فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ این دوجهت دارد:

اول؛ اساساً بحث مرگ آگاهی است. این از همان چیزهاست که در تبلیغمان خیلی نمیگوییم، خیلی هم بُرد دارد. من اخیراً شنیدم فایل‌های صوتی کتاب «سه دقیقه در قیامت» دست به دست می‌شود. مردم تشنه این بحث‌ها هستند که بعد از مرگ چه می‌شود؟ ما معادپایه توضیح نمیدهیم. توضیح میدهیم بدون اینکه حواس طرف را جمع بکنیم برای بعد از مرگ که آقا! تمام این افعال هفتاد هشتاد سالهات یک جا دارد نتیجه میدهد، حواست را بده به این نتیجه.

[20] ماها در برخوردهای خودمان این کار را می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم: “مزاحم این طفل معصوم پیش‌دانشگاهی نشو، پشت کنکوری است! این را چرا می‌گوییم؟” چون همه حواسشان را جمع می‌کنند. هم خودش حواسش را جمع می‌کند، هم بقیه حواسشان را جمع می‌کنند که این شخص [برنامه و زمانش را از دست ندهد]. چرا؟ چون می‌خواهد «نتیجه» بگیرد. چون می‌خواهد نتیجه بگیرد، همه باید حواسشان را جمع کنند. هم خودش از خواب و خوراک و مهمانی رفتن یا نرفتنش، اوقات فراغتش و … را تنظیم کند. حتی اوقات فراغتش هم معنادار می‌شود. می‌گویند یک هفته مانده بود به کنکور، این‌ها را ببرید مسافرت تا [انرژی بگیرند.] یعنی مسافرت رفتن و فراغتش هم رنگ کنکور می‌گیرد. یعنی ترجمه کنکوری می‌شود مسافرت رفتنش! که اگر قرار است برود مسافرت، به خاطر کنکورش هست. خودمان این برخورد را داریم اگر بخواهیم «نتیجه» بگیریم.

[21] قرآن هم مفصل این بحث را دارد. یعنی خیلی معاد پایه و نتیجه پایه صحبت می‌کند. که آقا یک روزی هست که (صافات: 24) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ؛[7] طرف را نگه می‌دارند، می‌گویند: “آقا! چه کار کردی؟” اگر می‌خواهید اخلاص و تقوا را توضیح دهید، اینطور باشد که (مائده: 27) …إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛ اگر نماز اینطوری نخوانی، قبول نیست و به درد آن طرف نمی‌خورد! اینکه ما معاد را به این شکل بحث نمیکنیم، این جفاست! معاد را بیخیال شدیم، این جفاست. قرآن را اگر بخوانید، به شدت، معادپایه حرف میزند. چون دنبال نتیجه است.

[22] باید آقای بهجتره را می‌دیدید تا می‌فهمدید پشت کنکوری یعنی چه؟ واقعاً پشت کنکوری زندگی کردن و علافی نکردن و ذکر گفتن و نماز خواندن و درس دادن و … . یعنی می‌بینید در آن سنین هم وقتش را تلف نمی‌کند.

یک بار این را حضرت آقا به من گفتند. گفتند آقای خویی در هفتاد و چند سالگی تصمیم می‌گیرند قرآن را حفظ کنند و می‌کنند. یعنی بالای هفتاد سالگی تصمیم می‌گیرند قرآن حفظ کنند. می‌گویند من دارم می‌میرم، مهم است که قرآن را حفظ کنم. کارهایشان را کم می‌کنند و قرآن را حفظ می‌کنند. من کاری به آن کاری که کردند، ندارم ولی معلوم است که دارند فکر می‌کنند من بمیرم چه می‌شود؟ این قرآن را حفظ باشم بهتر است یا نباشم؟

2-2-1-3-    خالص کردن انبیاء با عنصر یاد قیامت

[24] اگر شما در آیات قرآن این نکته را میبینید که وقتی خدا انبیاء را برمیشمارد، میفرماید: (ص: 46) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ… ما اینها را به یک عنصر خالصکنندهای، خالص کردیم؛ که آن چه هست؟ …ذِكْرَى الدَّارِ؛ یعنی یاد آن طرف، عنصری است که انبیاء را با آن خالص میکند.

[25] اینجا [این دنیا] «دار» نیست، اینجا خانه نیست، اینجا مسافرخانه است. نمی‌فرماید «بذکر الیوم القیامه»، می‌فرماید …ذِكْرَى الدَّارِ؛ یعنی خانه آنطرف است. اگر شما در مسافرخانه قرار می‌گیرید، اگر یک گوشه‌ای از پنجره‌اش ترک خورده باشد، حساسیت ندارید. می‌گویید “این که خانه من نیست که حالا دو شبی اینجا هستم. صاحبخانه‌اش بیاید درستش بکند. اینجا که خانه من نیست.” این خیلی مهم است. یادآوری و ماساندن این حرف مهم است؛ این که «اینجا خانه من نیست.» اخلاص آدم را زیاد می‌کند، حرص آدم را کم می‌کند. چراکه شما فرض کنید، به ثروت‌های هنگفت هم در این دنیا رسیدید، خُب رسیدید دیگر. نمی‌توانید که ببَرید.

[27] بچه مدرسه‌ای‌ که بودیم این روایت بود که در معراج دیدند ملائکه دارند خانه می‌سازند، بعد رها می‌کنند باز دوباره شروع می‌کنند به خانه سازی. از آن‌ها می‌پرسند: «شما چه کار می‌کنید؟» می‌گویند: «ما خانه می‌سازیم.» می‌پرسند: «پس چرا رها می‌کنید؟» می‌گویند: «باید مصالح برسد.» می‌پرسند:«مصالحتان چیست؟» می‌گویند: «سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله و الله اکبر، این مصالحمان است. مصالح بدهند، برای طرف کار می‌کنیم.»[8] شما مصالح بدهید، آنطرف دارند برایتان خانه می‌سازند. حالا اینکه چقدر مصالح بدهید، مهم است؛ گاهی می‌بینید آنجا خانه نیمه کاره درمی‌آید. سقف ندارد، در و پنجره ندارد. هرچقدر مصالح بدهید، آنجا خانه برایتان می‌سازند. این می‌شود «ذِكْرَى الدَّارِ». اینکه من چقدر دستم باز است، چقدر اختیار دارم، چقدر محدوم. چه کار می‌خواهم بکنم آنجا… این می‌شود «ذِكْرَى الدَّارِ». این یک نکته‌ای هست که یکهویی در بحث می‌رود و می‌گوید که (بقره: 132) …فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛

[29] یک نکته‌ی یاد معاد دارد. قرآن به شدت معادپایه است و مؤمن باید این فکر را زیاد بکند. لذا این دستورات اخلاقی که از نکاتی است که علامه به شاگردانش گفته، این بود که برای سلوک روزی نیم ساعت به قبرستان برو! البته شما شاید لازم نباشد این کار را انجام دهید، اگر در سِلک شاگردان علامه طباطبایی قرار گرفتید، آنجا یکی از دستورات رسمی‌اش این است که روزی نیم ساعت برو قبرستان و بنشین در قبرستان فکر کن. این یعنی معادپایه بودن.

این خودش احتیاط می‌آورد، زهد می‌آورد، بی‌رغبتی به دنیا و … می‌آورد. بی‌رغبتی به دنیا، نه اینکه نمی‌روی دنبال کار دنیا، بلکه بی‌رغبتی می‌آورد. یعنی طرف فکر می‌کند حتی اگر پول هم دارم، این‌ها را اینقدر به خودش آویزان نکند. خلاصه راهش را با کوله‌پشتی می‌رود. این یک نکته اش است.

2-2-2-           نکته دوم؛ ایمان باید «مستقرّ» باشد تا در لحظه مرگ بماند

[31] یک نکته‌اش هم این است: در بحث مرگ، حالا خودِ مرگ یک بحث مفصلی دارد، اما به این بُعدش توجه کنید. روح اگر تحت فشار قرار نگیرد، بدنش را رها نمی‌کند. مثلاً روح در مریضی هم تحت فشار قرار می‌گیرد اما بدنش را رها نمی‌کند. اگر بدنش را رها کند، یعنی به شدت تحت فشار قرار گرفته است که دیگر خودش را از بدن می‌کَند و می‌آید بیرون. لحظه جان دادن، اینقدر فشار می‌آید که طرف «وَ إنَّمَا تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إلَی‌ دَارٍ» بشود، این مثل زاییده شدن می‌ماند که آدم دارد زاییده می‌شود. مثل بچه‌ای که در همین دنیای خوبی هم که می‌خواهد بیاید، در این دوره انتقال، به او فشار می‌آید. در لحظات سخت مرگ، اگر ایمان انسان، ایمان مستقرّ نباشد، ایمانش میپرد. این آیه رابیاورید:

(انعام: 98) وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ؛

[33](انعام: 98) وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ… خداوند، از یک نفس واحدهای شما را آفرید. …فَمستقرّ وَمُسْتَوْدَعٌ… این مستقرّ است یا مستودع، یعنی یا استقرار پیدا کرده و یا یک حالت وداع دارد. در همین قسمت «َمستقرّ وَمُسْتَوْدَعٌ» که یک حالت وداع دارد (انگار دارد میپرد که برود) روایت داریم که ایمان همین مدلی است.

[34] یک ابوابی داریم به نام باب المعارین؛ کسانی که ایمانشان عاریتی است، مال خودشان نیست. ایمان‌های شُل و وِلِ عاریتی. گفتند در حادثه کوبندهی مرگ، به خصوص هرچقدر کوبندهتر باشد، این ایمان از دست در میرود. الان یک مریضی بگیرید، مثلاً تب شدید بکنید یا در یک شرایط خیلی خاصی باشید، برخی از خاطراتتان یادتان می‌رود، برخی از خاطرات و محفوظاتتان هم یادتان می‌رود. ولی برخی از محفوظاتتان یادتان نمی‌رود، اینقدر با آن‌ها کار کردید که دیگر جزو هویتتان شده است. مثلاً فرض کنید به شما بگویند مادرتان مُرد. شما در یک حالت ناراحتی و گریه هستید. اگر در این حال از شما بپرسند “شماره پسرعمویت چند است؟” شما اگر حفظ هم باشید، از ذهنتان رفته. می‌بینید نمی‌توانید به یاد بیاورید. ولی اگر همانجا از شما بپرسند “دو دو تا چند می‌شود؟” باز هم در آن حادثه کوبنده، این از یادتان نمی‌رود. چرا؟ چون «دو دو تا چهارتا» ماسیده به ما.

[36] ایمان مستقرّ با ایمان مستودع، یعنی گاهی اوقات انسان ایمان دارد، نه اینکه ایمان ندارد، ولی ایمان، لق است. نه اینکه (بقره: 10) في قُلوبِهِم مَرَضٌ… باشد، نه! بلکه ایمانش لق است. یعنی ایمان در وجودش مستقرّ نشده است. از اینایی است که یک موقع یک چیزی می‌شود، می‌رود آنطرف می‌ایستد، باز اتفاقی می‌افتد، یقین پیدا می‌کند می‌آید اینطرف، باز شک می‌کند، می‌رود آنطرف… این معلوم است ایمان در آنجا مستقرّ نشده است. نکته ابواب المعارین و اینطور روایاتی که ما داریم [که ایمان] را ربط داده‌اند به بحث مرگ، گفتند از این شخص، ایمان می‌پرد؛ موقع تامّه مرگ، ایمانش می‌پرد. این می‌شود ایمان مستودع.

[37] یک سرّ اینکه وقتی میخواهند بگویند دین داشته باش و مسلمان باش و … را میچسبانند به آن نقطه [مرگ] که هم حضرت یوسفعلیهالسلام می‌گوید: (یوسف: 101) …تَوَفَّنِي مُسْلِمًا… و هم حضرت یعقوبعلیهالسلام سفارش و توصیه می‌کند، به خاطر این است که اگر ایمانت را آنجا توانستی نگه داری، که (بقره: 131…فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ اگر رفتی تا لبه مرگ و توانستی ایمان نگه داری، که دیگر زهی سعادت. ولی اگر اینجا [یعنی در دنیا] توانستی ایمان نگه داری، معلوم نیست درست بمیری. اگر درست زندگی کنی، معلوم نیست درست بمیری. ولی اگر درست مردی، معلوم است که درست زندگی کردی. چون در آن حادثه مهم است که شما ایمانت می‌ماند یا نمی‌ماند.

[38] گاهی اوقات طرف را تلقین می‌دهند به «اشهد ان لا اله الا الله» نمی‌تواند بگوید. شخص را تلقین می‌دهند در آن حالت برزخی بین این دنیا و آن دنیا، گاهی اوقات کفر می‌گوید. این‌ها را کسانی که بالاسر میّت بودند، شنیدند. آن حالت قشنگ، حالتی است که معلوم است طرف زبانش به ذکر است یا همان لحظه‌ای که اصطلاحاً حالت «معاینه» برایش پیش آمده که هم اینطرف است و هم آنطرف، هم شما را می‌بیند هم چیزهای دیگر را می‌بیند، گاهی اوقات دیده شده که طرف می‌گوید خدا به من ظلم کرده و با همین کلمات مُرده است. خیلی مهم است که طرف در حالت معاینه چه می‌گوید؟ می‌گوید خدا به من ظلم کرده یا یک سلامی به سید الشهداعلیهالسلام می‌دهد.

[39] کسی درست زندگی کند، معلوم نیست که درست بمیرد. ممکن است اینقدر ایمانش لق است [که نتواند مسلمان بمیرد]. پناه بر خدا، اینجا جای فیلم بازی کردن هم نیست. دیگر آدم، خودش است. اصلاً مرگ، تنها گذاشتن انسان است با خودش. یعنی خودش را به خودش نشان می‌دهند. اگر قشنگ بود، می‌شود بهشت. اگر دید اصلاً قشنگ نیست، عجب موجودی هستم، می شود جهنم.

[40] لذا این نکته‌ای که دارد که (بقره: 131) …إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ به خاطر این نکته‌اش هست؛ یک نکتهی دیگرش همین است که اگر در نقطه مرگ توانستید ایمانتان را و دینتان نگه دارید، درست است. این تمام.

2-3-                   «وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»؛ موضوعیت داشتن عبارت «اسلام» و «مسلم» و …

[41] اینکه می‌گویند «دین اسلام»، اینکه حضرت ابراهیمعلیهالسلام «مسلمان» است، همه باید مدام این را بگویند که ما مسلمانیم. حتی اول نماز، می‌گویند این عبارات را بخوانید:

(انعام: 161) قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ (انعام: 162) قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ (انعام: 163) لا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ؛

(انعام: 161) قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ… بگو: یقیناً پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرد؛ که آن چیست؟ …دِينًا… دین است؛ صراط مستقیم، دینی است که …قِيَمًا… پایدار و استوار …مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا… که این روش ابراهیمعلیهالسلام است. یعنی به پیغمبر می‌گویند که بگو که «إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» که آن روش حضرت ابراهیمعلیهالسلام است. وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ و او از مشرکان نبود.

[43] بعد دو آیه‌ای هست که می‌گویند در اول نماز بخوانید: (انعام: 162) قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي… من همه‌ی نسکم، محیام، مماتم، همه چیز …لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ است. تمام کارهایی که انجام می‌دهم، زندگیم، مرگم همه برای خدا پروردگار جهانیان است. (انعام: 163) لا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ… او را شریکی نیست، و به این [یگانه پرستی] مأمورم. …وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ؛ من اولین مسلم هستم. گفتند شما تبرکاً این را اول نمازتان بگویید. حالا برای ما در حد آرزوست، می‌خواهیم در دامنه‌ی این قله حرکت کنیم.

[44] «أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» را بعضی یک جوری معنی کردند که یک خرده توتولوژی است و در اینصورت خیلی چیز مهمی نیست. چراکه اگر منظور از «أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» این است که اولین کسی که مسلمان شده، معلوم است که پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله، خودش اولین مسلمان است. هر پیامبری اولینِ دین خودش هست دیگر. این دیگر چه گفتنی دارد؟

[44] منظور از «أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» این است که ایشان خودش را در رتبه اول مشخص می‌کند. خدا می‌فرماید تو بیا در دستگاه حضرت ابراهیمعلیهالسلام ولی تو «أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» هستی. معلوم است که حضرت پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله در آن روش حرکت می‌کند، ولی مثل این است که بگوید تو در این قله برو و آن موقع «وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» بگو که من اولی هستم. یعنی وقتی می‌گویند برو دنبال روش ابراهیمعلیهالسلام، یعنی در این قله و در این روش برو، آن موقع تو باید بگویی من اولین مسلمینم. به ما هم گفتند که در اول نماز ما هم همین را بگوییم به شوق اینکه این بخواهیم تا بالای این قله برویم. از این جهت، گفتن این عبارت «اسلام» و «مسلم» و … هم یک نکته است.

2-4-«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ» مبحث دین

[40] در اینکه (بقره: 131) …إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ این یعنی چه؟ اینکه دین را برای شما برگزید شما نمیرید مگر مسلم، معنی این یعنی چه؟

[41] بحث دین و شریعت را شما زیاد شنیدید. من هم یک اشاره‌ای می‌کنم ولی از یک زاویه‌ی دیگری می‌خواهم به آن اشاره کنم. از زاویه‌ی دیگری که احتمالاً ممکن است خیلی شنیده نشده باشد، اشاره بکنم. بعد هم براساس آن یک نکته‌ای راجع به دین و شریعت، مجدد بگویم.

2-4-1-            ارتباط «دین» با موضوع محکم و متشابه

[46] این آیه را ببینید تا من از این زاویه نکتهای عرض کنم؛ اینجا به حسب ظاهر هیچ ربطی به بحث دین و شریعت و … ندارد ولی یک نکتهای است که باید آن را توضیح دهیم. حالا اگر ربطش را اول آیه متوجه نشدید، اشکال ندارد. تا انتهای آیه، متوجه خواهید شد. این آیه یکی از آیات پایهای بحثهای علوم قرآنی، همین آیه است. آیهی معروف محکم و متشابه که خیلی هم درگیر کرده که بالاخره معنی آن چیست؟ یکی از آیات معروف ما این است. ببینید آیه چه می‌گوید و آن وقت آن بخش محکم داستان چیست و بعد چه ارتباطی دارد به دین:

(آلعمران: 7) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَاب؛

[47] (آلعمران: 7) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ… خدا کتاب را به تو نازل کرده. …مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ… این کتابی که به تو نازل شده، یک سری آیاتی دارد که این آیات محکمات است و یک سری هم متشابهات است.

2-4-1-1-      به سمت پایین آمدن محکم، موجب ایجاد متشابه

[48] اولاً اینجا نمی‌فرماید من متشابه نازل کردم؛ میفرماید من کتابی نازل کردم. این کتاب وقتی که میآید پایین از آن حالت جمعیاش خارج میشود و به سمت پایین حرکت میکند. وقتی که آن محکم میآید پایین، که بریزد در عوالم پایین و دنیا، خاصیتش این است که متشابه در آن ایجاد میشود.

2-4-1-1-1-  مثال اول: کف؛ خاصیت آبی که از بالا نازل می‌شود

مثالش این آیاتی است که خدا می‌فرماید آب از آسمان نازل کردیم:

(رعد: 17) أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ؛

[44] در این آبی که از آسمان نازل کردم (رعد: 17) أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا… من به اندازه نازل نکردم، می‌آید قَدَر و اندازه‌اش را اینجا می‌گیرد. …فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا… خاصیت آبی که از بالا میآید این است که در پایین کف تولید میکند. خدا از بالا کف نازل نمیکند. خدا از بالا، آب نازل میکند. من این را به عنوان مثال عرض کردم که معلوم شود که چطور می‌شود اتفاقی که از آن بالا می‌افتد با این پایین یکی نباشد. خدا از بالا آب‌کف نازل نکرده است؛ خدا از بالا آب نازل می‌کند. بعد می‌آید اودیه، قَدَر خودش را می‌گیرد؛ وادی‌ها، اندازه خودشان را می‌گیرند …فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا… یعنی این کفِ برآمده، برای سیل است؛ نه اینکه خدا از بالا آب کف نازل کرده است. یعنی خاصیت اینکه یک چیز از بالا میآید پایین، این است که کفآلود میشود.

[50] …فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ[9]… این می‌ماند. خدا می‌فرماید حق و باطل اینطوری است. خدا می‌فرماید من باطل را درست نمی‌کنم. باطل زاییده‌ی آن چیزی است که در دنیا هست. من حق را از آن بالا نازل می‌کنم. در همین آیه می‌فرماید: …كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ… من از بالا کف نازل نمی‌کنم، آب نازل می‌کنم، می‌آید پایین اینطوری می‌شود.

2-4-1-1-2- مثال دوم؛ حقیقت قرآن و مقام جمعی و قرآنی

[50] این آیه را نگه دارید. حالا سوره مبارکه قیامت را بیاورید:

این‌ها جزو معارف ماست که در قرآن هم قابل اسناد است. پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله، خودش معلم ملَک است. درست است؟ [درست!] پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله بالاتر است یا جبرئیل؟ [پیغمبر]. پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله وحی را از چه کسی می‌گیرد؟ از جبرئیل! بالاخره پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله معلم ملَک است یا ملَک معلم پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله؟ خود ملائکه یک معلم دارند که معلمشان انسان کامل است: (بقره: 31) وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ… بعدش هم گفتند که بیا به ملائکه تعلیم اسماء بده. پس الان چه کسی، به چه کسی وحی را می‌دهد؟ جبرئیل به پیغمبر یا پیغمبر به جبرئیل؟

[52] پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله به جبرئیل می‌دهد و مجدد از جبرئیل می‌گیرد. وحی اینطور است. مثل قوای شما می‌ماند که به مهندس معمار یک «مفهوم» می‌دهند. این مفهوم تولید شده را به قوای وهمیه‌ی خودش و قوه متخیله خودش می‌دهد و این را تبدیل می‌کند به نقشه. یعنی خودش می‌دهد به یکی از قوای خودش. یک مرحله می‌آوردش پایین. یعنی از «مفهوم» تبدیل می‌کند به «نقشه». این کار قوای خودتان است. قوای خودتان این کار را می‌کند.

[53] حالا، هم جبرئیل به پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله وحی می‌کند و هم جبرئیل شاگرد پیغمبر است. این چطوری می‌شود؟ جبرئیل می‌شود قوای پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله. یعنی پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله است که به جبرئیل می‌فهماند یک چیزهایی. جبرئیل باید این را تبدیل کند به الفاظ و به خود پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله تحویل می‌دهد.[10] این را که به صورت وحی قرآنی دارد می‌گیرد، از خودش می‌دهد به جبرئیل و از جبرئیل مجدد دریافت می‌کند این وحی را. لذا خود پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله در مقام جمع، همه این قرآن را دارد کما اینکه تمام عالم را دارد.

[55] این آیه را شنیدید که آنجا یک حالت اتحادی دارد: (انعام: 59) …وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ؛[11] «فِي كِتَابٍ مُبِينٍ» هرچی بگویید در آن «کتاب مبین» هست. از این طرف هم داریم: (یس: 12) …وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ؛ هرچه بگویید در «امام» هست. این حقیقت «کتاب» و «امام»، یکی است. این‌ها به جهت مفهومی، آن بالا فرق دارند وگرنه حقیقتشان یکی است. وقتی می‌گویید همه چیز در «کتاب» هست، همه چیز در «امام» است، پس «کتاب» همان «امام» است. این مال آن حقیقت بالاست.

[56] در آن حقیقت بالا اینطوری است که چون پیغمبر همه این‌ها را می‌داند به او گفتند که (قیامت: 16) لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ؛ عجله نکن. زبانت را به عجله تکان نده. (قیامت: 17) إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ؛ این چیزی است که بر ماست هم جمعش به عهده‌ی ماست (یعنی آن چیزی که بالاست)، قرآنش (یعنی خواندنش) هم به عهده ماست. یعنی بازشده‌اش هم به عهده‌ی ماست. منتهای مراتب (قیامت: 18) فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ؛ وقتی که ما قرآن را برایت خواندیم، تو به همان صورتی که در حوادث قرآن وحی می‌شود و می‌آید پایین و تبدیل به الفاظ می‌شود، تو پیروی از همان بکن. بعد هم می‌فرماید: (قیامت: 19) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ؛ بیانش هم به عهده‌ی ماست که بخوان و بعد تبیین هم بکن. یعنی به مقام الفاظ درآوردن و همه این چیزهایش به عهده‌ی ماست. قرآن یک حقیقتی است از بالا که یک مقام جمعی دارد یک مقام قرآنی دارد: (قیامت: 17) إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ؛

2-4-1-2-     خاصیت آیات محکم و متشابه

[58] حالا اینی که هست، آن محکمی که آن بالا هست، حرف محکمی که آن بالا هست، در آیات هم، همین منعکس می‌شود. یک سری آیاتی داریم که حکمِ قاعده دارند. محکمند. بسته شده‌اند. حکماً شبیه قاعده می‌مانند. یک سری آیات دیگر داریم که مفصلند و گسترش یافته‌ی آیاتند.

[58] من یک مثال بزنم بعد در این مثال تطبیق بکنم. ما در برخورد با کفار یک آیات محوری داریم: مثلاً اینکه (نساء: 141) وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا؛ این آیه محکم است. مؤمن زیر بار کافر نباید برود. (آیه نفی سبیل). به پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله این امر محکم داده شده. همین امر، وقتی می‌آید مفصل شود، در مفصلاتش یک سری متشابهات تولید می‌شود. مثلاً نامه‌هایی که امام به شاه می‌نویسند زمانی که در نجف بودند اینطور است: «حضرت اعلیحضرت … ما دعاگوی شماییم و…» اینطوری است. نامه‌هایی که میرزای شیرازی به ناصرالدین شاه می‌نویسد، اصلاً القابی که این‌ها برای شاه استفاده می‌کنند خیلی عجیب و غریب است در حد «روحی له الفداء» و این‌هاست و بعد چقدر متواضعانه نامه را می‌نویسند. صدراعظم هم وقتی جواب نامه‌اش را می‌دهد، اینگونه می‌گوید که نامه‌ی شما به خاکبوس پایبوس اعلیحضرت رسید. یعنی نامه زعیم شیعه را رساندیم به پای اعلیحضرت! خیلی هست ها! ندادیم دستش، دادیم به پایش. این نامه تک زعیم شیعه است به ناصرالدین شاه. این‌ها هم آشوب نمی‌شوند باز نامه‌هایشان را می‌نویسند و اعلیحضرت، اعلیحضرت می‌کنند و …

[60] در زمان پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله میرویم، میبینید که این وقتی که دارد مفصل میشود در زمانها، در آن متشابه ایجاد میشود. یک جا اینها تحت فشار در مکه هستند، یک جوری حرف میزنند. یک جا میآیند مدینه، یک جور دیگر حرف میزنند، یک جا، بعد از احزاب است، قلدربازی درمیآورند. یعنی هرجا با یک وزانی صحبت میکنند. اینطور نیست که مرغ یک پا دارد و کلاً یک جور حرف میزنند. نه! یک موقع هست که موسی و فرعون هستند، کار انقلابی موسی، فرار کردن است. یک جا کار انقلابی‌اش، جنگ کردن است. یک جا یک جور دیگر است.

[62] میآیید در کار اهلبیتعلیهمالسلام، میبینید همین تفاوتها هست. یک جایی می‌جنگند، یک جایی صلح می‌کنند، یک جایی کارهای عجیب و غریبی می‌کنند که واقعاً عجیب و غریب است. مثلاً در مورد ولایتعهدی امام رضاعلیهالسلام، شما فرض کنید که حضرت امامره از پاریس می‌آمدند، می‌رفتند اشرف پهلوی را می‌گرفتند و می‌رفتند سعدآباد. همه ما می‌گفتیم: “اِ! بازی برای همین بود؟!” خیلی‌ها همین را می‌گفتند راجع به امام رضاعلیهالسلام که این بابایش چه کسی بود، چه زندان کشیده 57‌ای بود، ببینید پسرش چه کار کرده! تصور راجع به امام رضاعلیهالسلام هم همین بوده.

[62] اینها تولید متشابهات میکند. مفصّلات تولید متشابهات میکند. برای همین نکته است که قرآن، حمّال ذو وجوه است. متشابه نازل نکرده ولی وقتی که دارد در طول زمان، از آن موقع که آنها تحت فشارند، تا وقتی که حکومت تشکیل میدهند و بعد و بعد و بعد، [حالت متشابه میگیرد.]

2-4-1-3-    درست کردن فتنه با کمک متشابهات

[63] دیدید که حضرت آقا گفتند ما در موقعیت شعب نیستیم در موقعیت بدر و خیبریم. این حرف خیلی مهم است. این حرف خیلی قرآنی است. چرا؟ چون کار (آلعمران: 7) … فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ… این است که … فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ نمی‌رود سراغ محکم داستان. می‌آید سراغ متشابه داستان. نمیرود سراغ محکم که بشود «امّ الکتاب»، بشود مادرِ کتاب. این‌ها حرف‌های مادری و محوری قرآن است. سراغ اُمّ، مادر نمی‌آید. این [مادر] فرزندان مختلف زاییده. سراغ آن بالایی نمی‌آید. اینکه این پایینی را ذیل بالایی حلش بکند، نمی‌آید. (به این حرف‌ها دقت بکنید. با همه این حرف‌ها کار دارم.) اینکه از این پایین و ذیلِ بالا بفهمد، نمی‌کند. چه کار می‌کند؟ … فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ… سراغ این متشابهات می‌آید بدون اینکه بیاید سراغ مادرشان. بچه را سرِراهی برمی‌دارد. با خانواده‌اش و اینا بخواهد صحبت کند نمی‌کند؛که بپرسد بچه شماست؟ کِی به دنیا آمده؟ شناسنامه‌اش کجاست؟ داداشای دیگرش کجان؟ اینطوری نمی‌کند.

[65] اگر محکم بخواهد مفصل شود، خاصیتش متشابه است. در آن متشابه دارد. داریم: (هود: 1) …كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ… این محکم، مفصل شده است. وقتی که مفصل میشود، متشابه میشود. یعنی در آن آیات متشابه درست میشود. اینی که درست میشود در آن، این زمینهای میشود برای اینکه: (آلعمران: 7) … فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ… . که چه بشود؟ … ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ… با همینها، فتنه درست میکنند …وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ… بگویند اصلش همین است. نمیآیند سراغ خودِ مادرش، میرود برایش مادر پیدا میکند. میگوید اصلش این است، از اینجا ریشه گرفته. چرا؟ چون با مادرِ اصلیِ آیه کار ندارد. با مادرِ اصلیِ این فرزندان، کاری ندارد. برایش مادرسازی میکند.

[66] این از آن آیاتِ ویژه است. می‌خواهم بگویم هم بحث علوم قرآنی است، هم در سوره‌ی آل‌عمران جایش، همین است که من به شما دارم می‌گویم. که چرا در سوره آل‌عمران در بحبوحه جنگ اُحد، این بحث شده است. می‌خواهد بگوید یک عده می‌روند سراغ همین چیزهای متشابه. ما یک چیزهای محکم داریم که مفصل شده است که چون مفصل شده، متشابه شده. اینجا راسخ در علم می‌خواهدکه بیاید این متشابهات را با مادرش حل بکند، با این امر محکم حلش بکند که این بالاست. وگرنه یک عده «فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ»ی پیدا می‌شوند که می‌روند سراغ متشابهات قرآن. همه‌ی این‌ها را دسته‌بندی می‌کنند و فتنه‌ای درست بکنند که بگویند اصلِ این داستان چه بوده است. یعنی تقریباً برایش مادرسازی می‌کنند. می‌گویند این معلوم می‌شود از چه خانواده ایست. یک مجموعه‌ای از بچه را سرِراهی‌اش می‌کنند. آیات اینطوری می‌شود.

2-4-1-4-     راسخ در علم، مشخص‌کننده‌ی محکم و متشابه

[67] از آیات قرآن استفاده می‌شود، برای کنار آمدن حتی با کفار. حالا کنار آمدن با کفار و مشرکین، در کجا؟ در چه موقعیتی؟ می‌گویم دقت بکنید! حضرت آقا هم نمی‌گذارند این شکل بگیرد که بگویند ما در موقعیت تحریمیم، در موقعیت شعب ابوطالبیم. آقا می‌گویند ما درموقعیت بدر و خیبریم. شما تأویلش را می‌بری می‌گذاری کجا؟

[68] «راسخ در علم» کارش این است که نگذارد این بچه برای مادر دیگری بیفتد. این حرف خیلی حرف مهمی است که کسانی که می‌خواهند فتنه درست بکنند از همین چیزها استفاده می‌کنند. مثل اینکه شما نامه‌های امام به شاه را در سال 42 بکنید مبنای سیاسیت خارجی. در صورتیکه این باید ردّ به یک سری محکمات و قواعد باب شود، آن است که بقیه از او دارد منشعب می‌شود. این می‌شود محکم داستان. این‌ها کار کیست؟ کار راسخون در علم است. کسانی که رسوخ کردند. بعداً عرض می‌کنم معنی راسخون در علم یعنی چه؟

2-4-1-5-    ارجاع به «دین»، موجب درست شدن ارجاع متشابهات به محکمات

[69] این چه ارتباطی دارد به بحث «دین» و شریعت؟ چرا ما را ارجاع می‌دهند به «دین»؟ ارجاع ما چرا اینقدر به «دین» است؟ در صورتیکه ارجاع ما، الان معمولاً به شریعت است. اما ارجاعات قرآن، خیلی به «دین» است. به «صراط مستقیم» است. ارجاع به «دین»، مسئله ارجاع متشابهات به محکماتمان را درست میکند. میبینیم محکم داستان چیست. ارجاع ما، نوعاً ارجاع به شریعت است در صورتیکه ارجاع قرآن به «دین» است. به معنای کلمه «دین».

[70] حالا این بحث را داشته باشید در جلسه آینده ان‌شاالله این بحث را ادامه می‌دهم. موضوعی به نام «دین» موضوع مهمی است و توجه به «دین» و نه توجه به شریعت. توجه به شریعت مهم است ولی موضوعی به نام توجه به «دین»، که آن «دین» هم فقط اسلام است. اگر ذهن کالیبره شده باشد نسبت به توجه به «دین» (که بعداً عرض خواهم کرد که کالیبره شدن ذهن نسبت به چیزی یعنی چه؟) آن‌وقت در ذهنمان این محکمات یک مقداری جدی‌تر جا می‌گیرد.

صلوات!

[1] . و هنگامی که بیمار می شوم، او شفایم می دهد.

[2] . بحار الأنوار، ج ۷۱، ص ۱۵۵، ح ۷۰؛ میزان الحکمه، ج ۱۳، ص ۴۵۴، ح ۲۲۵۱۱.

[3] . و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد و همه برای او به سجده افتادند و گفت: ای پدر! این تعبیر خواب پیشین من است که پروردگارم آن را تحقق داد، و یقیناً به من احسان کرد که…

[4] . پروردگارم برای هر چه بخواهد با لطف برخورد می کند؛ زیرا او دانا و حکیم است.

[5]. …و برخی از تعبیر خواب ها را به من آموختی. ای پدید آورنده آسمان ها و زمین! تو در دنیا و آخرت سرپرست و یار منی در حالی که تسلیم [فرمان های تو] باشم جانم را بگیر، و به شایستگان مُلحقم کن.

[6] . در مورد «صالحین» این را هم داریم: (عنکبوت: 9) وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ؛ اگر کسی ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد، این می‌شود «صالح». منتها این می‌شود تعریف صالحِ سطح پایین. وقتی حضرت ابراهیمعلیهالسلام دارد بال بال می‌زند و همچنین حضرت یوسفعلیهالسلام که ما را به صالحین ملحق بکنید و در جوابشان می‌گویند که در این دنیا که نمی‌شود: (بقره: 130) وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ؛ معلوم است منظور یک صالحین دیگری است.

برای همین است که اگر ذیل اینجا روایاتی است که منظورش پیوستن به مقام اهل‌بیتعلیهمالسلام است، یعنی [وقتی مقام صالحین را طلب می‌کند منظور این است که] آن درجه‌ی [اهل‌بیتی] را می‌خواهد، این چیز عجیبی نیست، درست است یعنی مطابق با آیات قرآن است.

[7] . آنان را نگه دارید که حتماً مورد بازپرسی قرار می گیرند.

[8] . بعضی از بزرگان می‌گویند که نماز جعفر طیار را به همین دلیل بخوانید. حالا درست است که همه کارهای خیر، مصالح است ولی به نصّ صریح، تسبیحات اربعه مصالح است. در نماز جعفر طیار سیصدبار باید این ذکر را گفت. چون مصالح رسمی آنطرف است.

[9] . اما آن کفِ [روی سیل و روی فلز گداخته در حالی که کناری رفته] به حالتی متلاشی شده از میان می رود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص] به مردم سود می رساند، در زمین می ماند.

[10] . این به آن بحث تجربه نبوی آقای سروش هم هیچ ربطی ندارد. این مثل همان جُک هست که به یکی گفتند: “آهو خانم!” گفت: “اسم من پروانه است.” گفتند: “حیوان حیوان است دیگر، چه فرقی می‌کند؟!” حالا این هم فرق می‌کند. اتفاقاً همین را آقای سروش خراب می‌کند. یعنی این را از عرفا شنیده و برگشته گفته این قرآن یک چیز خود درست کننده بوده. نمی‌فهمد در آن مقام، این، از خود درست کنندگی نیست.

[11] . و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن [ثبت] است.