تفسیر سوره ابراهیم، جلسه 8
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (6) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ (7)
درباره نکتهای که در «وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ» گفته شد، سؤال شدکه آیا این به بلاء هم میخورد؟ در جستجوی مجددی که کردم دیدم به بلاء هم میخورد. روایت داریم که «ایام الله نعمائه و بلائه»، منتهای مراتب جایی که یک ظهور خاصی باشد آنجا ایام الله است. البته در آخر این آیه همانطور که در جلسه پیش عرض شد، ظاهرا بیشتر میخورد به همان تنجیهای که برای قوم حضرت موسی و بنی اسرائیل اتفاق افتاد. کل محتوای آیه این را میرساند که اینجا که قرار است مبارزه با طواغیت باشد، همیشه در عرصههای اجتماعی پرمخاطرهترین و لغزندهترین عرصههاست و آنجاست که اگر نگوییم این عرفانهای عافیتطلبانه، حداقل عرفانهاییکه شخص سرش در لاک خودش است، عرفانهای راحتی است، ولی حضور در محیطهای اجتماعی و اینکه بخواهند از زیر یوغ یکسری طواغیت به در بیایند، اینجا دیگر صابر کفایت نمیکند، صبار لازم دارد، و طبیعتا با نعمتی که به آنها خواهند داد؛ چون آن نعمت بزرگ است، برای آن نعمت شاکر کفایت نمیکند، شکور لازم دارد. هر نعمتی به اندازه خودش شکر نیاز دارد.
قوم بنی اسرائیل این چنین صبری که کردند در مقابل بلاهایی که دیدند، پیشینهای دارد قبلتر از پیشینهی حضرت موسی؛ یعنی قبل از اینکه حضرت موسی وارد این قوم بشود، این قوم داشته زیر دست این فراعنه اذیت میشده.
در سوره اعراف، آیه 129 اینها وقتی کارد به استخوانشان رسیده بود به موسی گفتند: «أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا»؛ قبل از اینکه تو بیایی ما اذیت شدیم و بعد از اینکه تو آمدی باز همین داستان ادامه داشت. بالاخره تو که وعدهی اینچنینی میدهی که «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(همان: 128) اینکه زمین به متقین میراث میرسد، این کجاست؟ پس کی؟ تو نبودی که همین بلاها بود و بعد هم که آمدی باز هم همین بلاها هست!
بنا به روایت امیرالمؤمنین «فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا»؛ باید این صدق دیده شود؛ لذا این جور نیست که در این درگیریها کسی زود نتیجه بگیرد.
اینکه دارد: «أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا»؛ تا نیامده بودی همین داستان بود و وقتی هم که آمدی بدتر شد. بعد از اینکه حضرت موسی آمد، به دلیل کَل گذاشتن با فراعنه عذاب بنی اسرائیل بدتر هم شد. ادامه آیه دارد: «قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»؛ حضرت موسی به آنها فرمود: باشد و شاید اینکه پروردگارتان دشمنانتان را هلاک کند و شما را در زمین خلیفه بکند و برای چه؟ آیا خیلی شما را تحویل گرفته؟ نه! «فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»؛ تا ببیند که حالا شما چه کار میکنید؟!
بزرگترها زمان شاه به ما میگفتند: اگر 24 ساعت صدا وسیما دست ما باشد، ما ایران را میکنیم گلستان! خدا هم گفت: بیا 24 ساعت که هیچ، 24 هزار ساعت بگیرید، «فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»! ببینیم تو چه کار میکنی؟!
معروف است از آیت الله دستغیب که اول انقلاب وقتی یک زمانی همه شروع کردند به حرف زدن، ایشان هیچ نمیگفتند! گفتند: آقا شما هم یک چیزی بگو! آقای دستغیب گفتند: یک جوری عمل نکنید که بشود «فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ»(یوسف: 32)؛ زلیخا به کسانی که زلیخا را منع کردند، وقتی ترنجها را میآورد و یوسف را دعوت میکند و اینها دستشان را میبرند، میگوید: این همانی است که بابت آن داشتید مرا ملامت میکردید. آقای دستغیب گفتند: یک کاری نکنید که بعدا راجع به شما همین را بگویند. همین پول و پست و موقعیتهای اجتماعی و دعواهای سیاسی بوده که فریب میداده. همینها بوده که بابتش دارید دیگران را ملامت میکنید، و بدانید که ملامت کردن همان و اینکه خدا به سر آدم آوردن همان! اینکه خدا میگوید: این صداو سیما دست تو برای 27 سال، این را بگیر تا ببینیم حالا تو چه کار میکنی؟! و بعد از این همه سال سریالی میسازند که اصلا من متحیرم که این چه جوری اجازه پخش دارد؟! یعنی لوث کردن حتی چشمهای برزخی! چیزهایی که خدا نخواسته کسی ببیند تا از آن ابهت و بهاء نیفتد. در حالی که در این سریال نشان میدهد که یک نفر دارد موش میخورد و یک نفر دارد آتش میخورد! یک نفر دارد گوشت مرده میخورد! ممکن است اینها یک لحظه تلنگر باشد. اینها را کد داده و در حد گزارش بیان کرده، ولی نخواسته هر چشمی اینها را ببیند. اگر هر چشمی اینها را ببیند، خدا به همه چشم برزخی میداد که اینها را ببینند. نداده چون ابهت اینها میافتد. من شرمنده شدم از اینکه دارد چشم برزخی را اینگونه تصویر کرده! اینچیزها را هر کسی خودش باید ببیند که اگر دید که دید و اگر ندید که نباید به زور در چشمش کنند! بعد از 27 سال معلوم نیست از کجا این فیلم اجازه پخش گرفته!
در ادامه آیه 129 اعراف میگوید: «وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»؛ این کار را کرده تا ببیند که حالا شما چه کار میکنید؟!
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ»(اعراف: 137)
در آیه 137 اعراف میگوید: این چنین صبری که اینها کردند، نتیجهاش این خواهد بود که « وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا»؛ ما این قومی را که مدتها به استضعاف کشیده شدند، وارث کردیم، مشرق و مغرب فلسطین را. این آیه ما را یاد آیه «سبحان الذی اسری بعبده لیلا بارکنا فیها» میاندازد. (عبارت «بارکنا» فقط در مورد مکه گفته شده و فلسطین و مسجدالاقصی)
قوم بنی اسرائیل حق حیات نداشتند. وقتی اینها را با مجاهدت و صبر تنجیه کردیم، اینها شدند وارثان مشرق و مغرب سرزمین فلسطین. این چنین صبری این چنین نعمتی دارد. «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا»؛ کلمهی حسنی بر بنی اسرائیل تمام شد به واسطهی صبرشان «وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ»؛ و دمر کردیم و خراب و ویران کردیم آن برجهایی که فرعونیان بالا برده بودند.
فکر نکنید این فقط برای قوم بنی اسرائیل در آن صحنه است، این قاعدهی کلی محسوب میشود. از آیه 102 سوره مبارکه یونس دارد: « فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ»؛ آیا دارند انتظار میکشند ایامی را که قبل از آنها گذشت؟ «قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ»؛ انتظار بکشید، ما هم با شما انتظار میکشیم. وقتی به اینجا برسد «ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا»: این قاعده است که بعد از یک دوره مصیبت و صبوری ما رسلمان و مؤمنین را نجات میدهیم «كَذَلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ»؛ اصلا به گردن ماست که مؤمنین را نجات بدهیم. یعنی باید صبر کرد که اگر کسی صبر کرد این یک سنت بیبرو برگرد الهی است که «كَذَلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ»، و جای دیگر داریم «وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ»؛ (روم: 47)؛ حق به گردن خداست؛ انگار که وظیفهی خداست؛ یعنی سنت خداست که ما بعد از این دورهای که بمانند در این مصیبتها، ما رسلمان و مؤمنین را از این عذابها نجات میدهیم.
برگردیم به سوره مبارکه ابراهیم که دارد: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»؛ باید صبار باشند در مبارزهای که میکنند برای اینکه اخراج از ظلمت به نور شوند و شکور باشد بابت این پیروزیای که در جنگ به آنها دست میدهد. «وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»؛ و تو هم تذکره و تذکر بده، نه اینکه تاریخ بگو! اگر گزارشهای تاریخی قرآن را نگاه کنید، اصلا تاریخ نیست، تذکر است؛ یعنی وسط توضیح جنگ احد، تذکراتش را میدهد. وسط تمام داستانها تذکراتش را میدهد. یعنی تذکر میدهد که علت این واقعه چه بود؟ اینکه ما به بنی اسرائیل مشرق و مغرب دادیم به واسطهی صبرشان بود «بما صبروا». اینکه «نقطع دابر الظالمین»؛ دُبر و عقبهی آنها را قطع کردیم، به خاطر چه بود؟ این از حوادث درس گرفتن میشود تذکر، وگرنه تاریخ خواندن تذکر نیست. علم تاریخ تذکر محسوب نمیشود. زمان تولد و مرگ و به سلطنت رسیدن افراد که تذکر نیست! تاریخ «وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ» نیست. ای موسی تو به آنها ایام الله را تذکر بده! نقاط را برایشان در بیاور. شکستها و پیروزیها را برایشان در بیاور؛ اینکه چرا اینجا پیروز شدند و چرا شکست خوردند. لذا برای توضیح این مطلب آیه میآورد که «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»؛ موسی به قومش میگوید: این نعمتها را یادتان بیاید، کدام نعمت را ؟ نعمت نجات از زیر کدام عذاب؟«إِذْ أَنْجَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ»؛ خدا شما را از زیر دست آل فرعون نجات داد که اینها «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ»؛ («سَوم»؛ یعنی چریدن. «غنم سائمه»؛ گوسفندی که میچرد. در اصول بحث «غنم سائمه»؛گوسفندی که بیرون میچرد و «غنم معلوفه» داریم) میخواهد بگوید وقتی عذابتان میکردند اصلا اینها داشتند شما را در دشت سوءالعذاب میچراندند؛ یعنی خوراکتان را کرده بودند سوء العذاب. بدترین عذابها را داشتند به شما میدادند و اصلا داشتند در عذاب شما را میچراندند؛ یعنی عذاب داشت به شما تزریق میشد. « وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ »؛ اینجا «ُیذَبِّحُونَ»، نه «یَذبَحونَ» که وقتی فعلی به ثلاثی مزید برود، معنی تکثیر میدهد؛ یعنی به شدت و زیاد پسرهای شما را میکشتند «وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ»؛ این را به معنی زنده نگه داشتن ترجمه میکنند، ولی شاید بشود تفسیر دیگری کرد: در آیه 49 بقره داریم: «وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ» تفاوت این آیه با آیه 6 سوره ابراهیم این است که آیه سوره بقره قبل از «يُذَبِّحُونَ» «واو» ندارد؛ لذا مشخص است که «يُذَبِّحُونَ» بیان آن سوء العذاب است؛ یعنی وقتی میخواهد سوء العذاب را که بیان بکند، میگوید: این سوء العذاب چه بوده؟ اینکه «يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ»؛ سوء العذاب این بوده که این کار را میکردند، پس در سوره ابراهیم که قبل از «يُذَبِّحُونَ» «واو» دارد، دلیل بر این است که «واو» عطف تفسیری است؛ یعنی «واو» آمده که تفسیر بکند سوء العذاب را. اگر قرار است این دو آیه شبیه هم باشد و «سوء العذاب» را تفسیر بکند، زنده نگه داشتن دختران، خودش به تنهایی عذاب نیست؛ اینکه یک نفر را زنده نگه دارند که عذاب نیست. یا باید گفت که این «پکِ عذاب» است؛ پکِ «کشتن اینها و زنده نگه داشتنآنها»؛ یعنی هر دو تایش عذاب است. ولی زنده نگه داشتن دختران که عذاب نیست! اگر بخواهیم از این به عنوان یک پک صرف نظر کنیم و «واو» «وَيستحیونَ» بیشتر دلالت داشته باشد براین که این دو عذابی کاملا مستقل باشد، پس «یستحیون» باید یک معنای دیگری داشته باشد.
پس روال استدلال این شد که از آیه سوره بقره استفاده کردیم که «واو» عظف تفسیر است و زنده نگه داشتن دختر هم که عذاب نیست، پس یا این پک باید عذاب باشد، یا از آنجا که «واو» در این جا واو عطف است، باید هرکدام ظهورش به این بخورد که هر دوی اینها باید عذاب باشد. اگر این باشد، معنایش این میشود که «یذبحون ابناءهم و بی حیا کردن دختران» که استحیاء این معنی را هم می دهد. یعنی استحیاء؛ یعنی گرفتن حیا و آن موقع این خودش به تنهایی سوءالعذاب است و اینها پسران را میکشتند و دختران را به اسیری میگرفتند و بیحیا میکردند.
وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ» در این عبارت بین صفت و موصوف فاصله افتاده و در اصل بوده: «و فی ذلکم بلاء عظیم من ربکم»؛ این برای شما بلاء عظیمی از جانب پروردگارتان است. کدام از این دو تا بلاء عظیم است؟ هر دوتا! این مطابق فرهنگ قرآن است که هم نعمت بلاء عظیم است و هم رنجها. این فرهنگ قرآن است که «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ»(اعراف: 168)؛ ما مبتلا میکنیم به حسنات و سیئات. آیات سوره مبارکه فجر که دارد: «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ»؛ یعنی هر دو ابتلاء است: یک عده مبتلایند به مرض و مصیبت و یک عده مبتلایند به صحت و عافیت. نه این که «ببینید این بیچارهها چقدر مبتلایند!»
اگر بلاء در مقابل «آلاء» بیاید به معنی مصیبت است، ولی اگر بلاء به تنهایی بیاید، به معنی ابتلاء است. ریشهی بلا «بَلِیَ» به معنی پوساندن است. هم نعمت و هم مصیبت انسان را میپوساند. فرقی ندارد! آزمون آنها فرق دارد. آن آزمون و کلاس شکر است و این آزمون و کلاس صبر است. اتفاقا شرکت کردن در کلاس شکر خیلی سختتر است! البته این به معنی طلب مصیبت نیست، ولی در آزمون شکر آدم بیشتر کم میآورد تا آزمون صبر!
(سؤال)ج: این داستان تنجیه است و همان مقطع تاریخی است که از دست فرعون در میروند با آن حادثه عظیم «إِذْ أَنْجَاكُمْ» این هم با فرهنگ قرآن سازگار است. «وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً»(انبیاء: 35)؛ ما شما را به شر و خیر به فتنه آزمایش میکنیم؛ یعنی به فتنهی خیر و به فتنهی شر. این خیلی فرهنگ جدیای است و ما در قرآن شاهد داریم که نعمت هم بلاء است، مصیبت هم بلاست. نه آن اکرام است و نه این اهانت. همه بر ابتلاء و امتحان و استخبار است.«فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»، یک نعمتی داده و میخواهد ببیند شما چه کار میکنید! محتوایش ابتلاء است «وَإِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ»؛ ما همهاش داریم امتحان میگیریم. شما منتظرید یک بلایی، یک مصیبتی بیاید تا بگوییم «این شد امتحان!»، در صورتی که ما همهاش داریم امتحان میکنیم، ولی شما نمی فهمید، البته در آیات آخر سوره توبه داریم که باید مراقبت کرد «أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ»؛ آیا نمیبینند که در سال یک بار یا دو بار آزمون میشوند؟! اینها آزمون جامع و آزمونهای پایان ترم است. در نظام خدا یا سالی یک بار یا دوبار امتحان است. یکی دو صحنه امتحانهای جانانه از شما میگیرند. فقط باید مراقب باشید که کجا میگیرد و چه زمانی میگیرد و چه جوری از پس آن برمیآیید؟ «ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ»؛ آیا متذکر نمیشوند؟! نمیبینند؟! آیا نمیبینید که یکی دو بار در سال دارید امتحان جامع میدهید و در امتحانهای سخت گیر میافتید؟! یعنی انتظار هست که آدمها امتحانهایی را که میدهند ببینند. آیا این امتحان با پدرومادرتان است؟! با همسرتان است؟! با اقوامتان است؟! در یک تصادف است؟! خودت میدانی که زدی و رفتی!
اینها امتحاناتی است که وجه امتحان بودنش مشخص است. شاید من الان در حال حاضر نفهمم که دارم امتحان میشوم، ولی وجه امتحان بودنش آن جا مقداری روشن است. مثلا میبینی در یک داد و هوار داری اسرار طرف را بیرون میریزی! چیزهایی به تو گفته بود که تو نباید به کسی میگفتی!
خودتان این نمونه سؤالها را گیر بیاورید! هر کسی میتواند در زندگی خودش این نمونه سؤالها را گیر بیاورد. امتحانش هم (اوپن بوک)کتاب باز است و کتابش هم قرآن است.
(سؤال)ج: معنی لغوی آن فرق میکند.«فتن»؛ یعنی سوزاندن و گداختن و در کوره انداختن. از آیه «ونبلوکم بالشر والخیر فتنه» که مفعول مطلق باید از جنس فعل باشد، باید میبود: «نبلوکم بالشر و الخیر بلاء»، ولی چون مفعول مطلق را «فتنه» آورده، مشخص است که مفعول مطلق دارد هم معنی فعل عمل میکند، ولی به هرجهت معنی آن خیلی متفاوت نیست.
یک نکته در مورد آل فرعون:
در سوره مبارکه قصص آیه 4 «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ» در این جا نفرموده آل فرعون و فرموده: فرعون برتری پیدا کرد در زمین، ولی کاری که کرد این بود که «وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا»؛ باندبازی راه انداخت. اهل را گروه گروه کرد. تمام بحث گروهها و احزاب منوط به یک شرط است و آن این که کسی که در رأس است گروهها را به جان همدیگر نیندازد که کار خودش را بکند. اینکه بگوییم پدیده احزاب به هر صورتش خوب است، این نیست! البته اختلاف سلیقه خوب است، ولی نه اینکه «وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا»(چنانکه فرعون کرد)؛ اولین کاری که کرد این بود که اینها را گروه گروه کرد «يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ»؛ یک عده از اینها را به استضعاف کشاند. «يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ». آنجا گفته آل فرعون و اینجا گفته فرعون. با اینکه فرعون دارد دستور میدهد، ولی آنجا آل فرعون گفتهاند: ما مأموریم و معذور! و باید این جنایت را بکنیم! در صورتی که ما کلا «مأمورم و معذورم» نداریم. با اینکه فرعون چنین کاری کرده و دستورات از ناحیه فرعون صادر شده، ولی خطاب به آل فرعون شده؛ یعنی آل فرعون این کار را کرده. یعنی اینها هم در این کاری که کردهاند سهیم هستند. از آن طرف هم در سوره غافر دارد: «وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»؛ روز قیامت میگویند: این آل فرعون را به اشد عذاب برسانید. آل فرعون هم در گناه فرعون شریک هستند. درست است که گناه رئیس با گناه مرئوس فرق دارد، ولی اگر مرئوس برخلاف دستور، خونی را نریزد، چه میشود؟ فوقش اخراج میشود!
الان کم به ما نمیآیند بگویند که به ما میگویند: باید اینجا این رشوه را بدهی! اصلا این در آن کار تعریف شده که من که مسئول خرید فلان چیز هستم، یا دارم این کار اقتصادی را میکنم، آن بالا دستم دارد این را به من میگوید! آیا گردن اوست؟! جواب این است که هم گردن اوست و هم گردن شما! یعنی اگر کسی همین رضایت به کار کس دیگر را هم میدهد، جمله امیرالمؤمنین جدی است که «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيهِ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ»؛ کسی که داخل در آن گناه است، او واقعا دوتا گناه دارد انجام میدهد: گناه عمل به آن گناه و گناه رضایت به عمل. کسی که راضی است که چنین کاری دارد انجام میشود، او یک گناهی را دارد انجام میدهد. گناه هم یعنی یک رین و چرکی را دارد مصرف میکند و آن رضایت به یک فعل خبیث است، [پس نمیتوانی بگویی]: «من چه کار کنم؟! من مسئول خرید هستم!» چه میشود اگر نکنی؟ اخراج میشوی؟ خوب بشوی!
اینکه گفتم در این صحنههای نعمت امتحان سختتر است، این است. وقتی صحبت از صحنههای جنگ میشود خدا میخواهد راجع به مؤمنین گفتگو کند، میگوید: اینها خیلی صبر کردند: «إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا»(انفال: 45)؛ وقتی با یک گروهی در جنگ روبرو شدید، بایستید و یاد خدا باشید. این مال جنگ است. خیلیها در جنگ نبریدند، ولی بیرون از جنگ بریدند! بریدن در این صحنهای که ما و شما در آن هستیم، از صحنهی جنگ بیشتر است. وقتی صحنه به صلح و عافیت میرسد، میبینید، وقتی میخواهد قرآن راجع به عدهای صحبت کند، میگوید: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»(نور: 37)؛ یکسری مردان الهی هستند که بیع و تجارت آنها را از یاد خدا باز نمیدارد. درس و کنکور اینها را از یاد خدا باز نمیدارد. تنوین «رجال»، تنوین تفخیم است؛ یعنی مردان این مدلی وجود دارند! که کنکورش را میدهد، درسش را میخواند، در محیط اجتماعی هست، ولی باز نمیماند. خیلیها در جنگ نبریدند و بیرون جنگ بریدند! اتفاقا این امتحان امتحان سختتری از آن امتحان است. اگر جنگ بشود، میتوانم دست روی قرآن بگذارم و قسم بخورم که خیلی از ما به جبهه میرویم و از آن خیلیها 90 در صد نماز شب میخوانیم و این اتفاق خواهد افتاد! مگر همین رزمندهها نبودند؟! کسانی بودند که میگفتند: ما که در سوله برای نماز شب بلند میشدیم، ته سوله معلوم نبود! از بس که آدم ایستاده بود و نماز شب میخواند! نماز شب خواندن در جبهه، راحت است؛ یعنی بالاخره شدنی است، ولی الان نماز صبح خواندن هم جزء کارهای اولیای خداست! برای این است که این امتحانات صحت و سلامت و عافیت، امتحانهای سختی است. اینکه خیلیها با تریپ «مأمورم و معذورم» سؤال میکنند که من چه کار کنم؟! یک موقع ظلم نیست و سلیقه مدیریتی است؛ مثلا من میخواهم میزم یک میز خاصی باشد و تو مسئول خرید این میز من هستی! و چرا؟ چون در کتابهای اصول مدیریت نوشتهاند که این یک ابهتی درست میکند و فاصلهاش هم باید به قدری باشد که من نتوانم با کسی دست بدهم! ولی اینکه من یک ظلم واضح بکنم؛ چون رئیس گفته، هیچ توجیهی ندارد! فوقش این است که شما از کار اخراج میشوید! ولی از آنجایی که «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»(هود: 6)؛ هیچ جنبندهای نیست، مگر اینکه رزقش به عهدهی خداست. و فراوان روایاتی که داریم: «روز قیامت حسرت خواهند خورد که میبینند این رزق حرام را خوردند، در حالی که اگر نمیخوردند در کنارش یک رزق حلالی بود». این منتظر بودن خدا همان داستان گِلخوار مثنوی است که جلسه قبل گفتم. خدا منتظر است ببیند شما این گِل را میخورید، یا نمیخورید؟! که اگر گِل را بخورید میگوید: خوب دارد گِل میخورد دیگر و اگر گِل را نخورید به شما قند میدهد. به همین سادگی! و چه اتفاقی میافتد؟ از کار برکنار میشوید، یا از وزارت میافتید به معاونت وزارت! ولی خدا آبرو میدهد. خدا جبران میکند. خدا درست میکند. پس از الان که دستتان به این کارها آلوده نشده، بدانید که ما «مأمورم و معذورم» نداریم. اگر فهمیدی و به این جمع بندی رسیدی که ظلم است، باید رشوه بدهی، باید فاکتور را این جوری بکنی، باید مجوز بدهی، نباید بکنی!
«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»؛ کافی است که بجنبی تا روزیات برسد. یکی تعریف میکرد در زندان بودیم و یک مدت طولانی برایمان غذا نیاوردند، بعد گفتیم مگر نداریم که « وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»(هود: 6) بعد گفتیم: نکند چون ما نمیجنبیم غذا نمیرسد! یک کم حرکت کردیم، دیدیم غذا را آوردند! تا حالا شنیدید یک موش از گرسنگی مرده باشد! خدا رزق سوسکها و موشها را دارد میدهد.
در روایات ما فراوان است که اگر از حرام انصراف حاصل بکنید، ما حلال آن را میدهیم.
پیامبر خرش را به کسی سپرده بود ولی او خر برده بود که در بازار بفروشد، پیامبر در بازار او را دید و به او گفت: من همین مقدار میخواستم به پاس اینکه خر مرا نگه داشته بودی به تو بدهم! یعنی همین را قرار بود بگیرد از حلال، ولی حرامش کرد!
حواستان باشد که شما به عنوان مرد خیلی مؤثرید؛ چون زنها میخورند، ولی شما در میآورید. اینکه شما در میآورید، شما را مسئول رزق خانواده خودتان کرده و گرنه زن که تکلیفی ندارد! به این رویه عادت بکنید، هیچ اتفاقی نمیافتد! ولی بعضی به این رویه میخندند؛ مثلا ما دو جلسه در دانشگاه نتوانستیم برویم، رفتیم که پولش را بدهیم، همه داشتند به ما میخندیدند!
این چیزها را ول کنید! البته اولش سخت است، ولی عادت میکنید «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى»؛ خدا آسانش میکند و آدم فکر نمیکند که دارد کاری میکند! شما باید این پروژه را این جوری تحویل میدادید و اگر ندادید باید خسارتش را بدهید! عادت بکنید ولو مالیدید به ماشین کسی که او میبخشد، بایست و بگو! یا اگر قوت نداری بایستی یک شماره موبایل بگذار! شاید طرف بگذرد، ولی بگویید که من مالیدم!
«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ»
صلوات!