فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفة المهدی جلسه چهارم

نکته­ای راجع به لایکلف الله نفسا الا وسعها گفتم، بعد از آن خیلی سوال پیش آمد. راجع به این­که تکالیفی که از جانب خداست ممکن است در حدی باشد که در حد «اصر» باشد و سنگین باشد، و بخواهد طاقت را بفرساید، یعنی محدوده طاقت را بخواهد. علی القاعده باید به قول مرجع تقلید رجوع کرد. اما این­که شما می­بینید برخی از بزرگان روزه­های 22 ساعته در کشورهای اسکاندیناوی را به چیز دیگری تبدیل کرده­اند، مثلا به افق دیگر، با این­که آن­جا افق به گونه­ای است که مثلا 22 ساعت روز است، این ممکن است ناشی از همین نکات باشد، که به هرجهت یک تکلیف… ممکن است کسی بتواند 22 ساعت روزه بگیرد، اما این­که خدا چنین تکلیفی قرار داده باشد، به لحاظ طلبگی جای درس و بحث دارد. که آیا ما روزه­های 22 ساعتی در شریعت داریم؟ شریعت مستقلا چنین کاری را انجام می­دهد یا نه؟ بله، یک سری تکالیف داریم که تکالیف اصری هستند. تکالیف اصری تکالیفی است که تنبیهی است، یعنی محصول یک تنبیه و یک گناه است. این یک نکته است که در قرآن هست، این­که انسان هرچقدر گناه بکند کار را بر خودش پیچیده­تر و سخت­تر می­کند. آن­قدر سخت که ممکن است حتی درحالی که دارد امر شارع را انجام می­دهد، دارد گناه می­کند! مثال فقهی هم حتی دارد. اگر کسی برود جایی را غصب کند، تکلیفش این است که در آن لحظه از آن مکان بیرون بیاید. همین بیرون آمدن هم غصب و گناه است. فرض بفرمایید نیم ساعت غصب کرده، ده دقیقه هم طول می­کشد تا بیرون بیاید. همین ده دقیقه هم گناه است، با این­که تکلیف شارع است. یعنی تکلیفش این است که از این زمین غصبی بیرون بیاید و این ده دقیقه هم گناه است. این خودش یک بحثی است که هیچ موقع نفرها و امت­ها به تکلیف­های حرجی نمی­افتند. خدا اصلا نگذاشته که به حرج بیفتند. در محدوده وسعشان تکلیف قرار داده. مگر این­که خودشان کارهایی انجام دهند که خودشان را در محدوده حرج قرار دهند. به این می­گویند تکلیف اصری. یا تکلیف­های تنبیهی. یعنی دارد فرد تنبیه می­شود بابت چنین اتفاقی. این­که بیرون آمدنش هم گناه است، چون همین بیرون آمدن هم دارد غصب انجام می­دهد. دارد تکلیف انجام می­دهد ولی باز هم دارد غصب انجام می­دهد. در همین ده دقیقه که دارد از این زمین بیرون می­آید، تمام تصرفاتش باز هم غصب است. لذا انسان می­تواند خودش را در حرج قرار دهد. و جامعه هم همین است. به جهت روش­شناسی قرآنی هم، درست است ممکن است بگوییم لایکلف الله نفسا الا وسعها، منتهای مراتب قرآن به جهت زبان­شناسی خودش، وقتی بحث نفس و انسان را مطرح می­کند با آن بحث جامعه را هم مطرح می­کند. برای همین است که گاهی اوقات یک مثال راجع به یک آدم می­زند، بعد آن مثال را تطبیق می­دهد بر یک قوم. می­گوید این آدم را دیدید؟ این مثال یک قوم است که من زدم. این به خاطر این است که آن قواعدی که بار بر نفر هست، گاهی بار بر قوم، ملت­ها و امت­ها هم بار است، با تفصیلی که بحث دارد. مثلا شما سوره مبارکه اعراف را نگاه کنید. آیات معروف 175 به بعد، واتلُ علیهم نبأ الذی ءاتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین، آن نبا و داستان بلعم باعورا را تلاوت کن که ما آیات به او دادیم، منسلخ شد از آن آیات، شیطان دنبال او را گرفت و… ولو شئنا لرفعناه بها، دارد روی بلعم باعورا تطبیق می­دهد، با این آیات می­توانست واقعا بالا رود. و لکنه اخلد الی الارض، خودش این کار را کرد که یک خلود در زمین کرد به جای این­که با این آیات پرواز کند. با این آیات خلود در زمین کرد. واتبع هواه فمثله کمثل الکلب إن تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث، مثالش شد مثل سگی که حمله کنی یا نکنی هر دو دارد یک تشنگی را تجربه می­کند. او آیات دارد و دارد با آن آیات اخلاد الی الارض می­کند. این جور آدم­ها، آدم­هایی هستند که جر می­خورند. چون از طرفی می­خواهند او را بکشند بالا و از طرف دیگر او می­خواهد خودش را بکشد پایین. این حیوان نیست. از حیوان بدتر نکته­اش در همین است. اصلا مصحح عذاب بودن همین است که انسان یک فطرت الهی دارد که می­خواهد او را بالا بکشد، اگر آیات الهی را هم دیده باشد که باز یک چیز دیگر هم هست که می­خواهد او را بالا بکشد، و این وقتی اخلد الی الارض می­خواهد خودش را پایین بکشد، این تعارض در وجود او باعث این می­شود که در عذاب دوچندانی قرار می­گیرد. بعد می­گوید ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا، بلعم باعورا مثال می­زند، بعد این را می­زند به قوم. یعنی آن قومی که آیات الهی را دیده، جنگ را دیده، چه و چه را دیده، اگر او بخواهد اخلد الی الارض بکند واقعا جر می­خورد. واقعا از بین می­رود. یعنی یک چیزی می­خواهد او را از بالا بکشد، خودش هم می­خواهد به سمت پایین بکشد، دیگر هیچ جوره تشنگی­اش برطرف نمی­شود. حتی تشنگی­اش در دنیا هم برطرف نمی­شود. این چیزی بود که بارها گفته­ایم، که ایران هیچ موقع روی کره جنوبی شدن را نمی­تواند ببیند. این را دقت کنید. فقد باءو بغضب من الله می­رسد، به خاطر چیزی که دیده. و این هم یک قاعده قرآنی است که هرکه حجت ببیند و حجت­ها را ببیند، آن حجت­ها علیه او هم استفاده می­شود. حجت فقط لَه یک نفر نیست. حجت، علیه هم هست، همان حجت. این نکته­ای است که سر جای خودش قابل بحث است. ایران هیچ موقع کره جنوبی نخواهد شد. ایران اگر بخواهد این چنین شود ضُرِبت علیهم الذلة و المسکنة فقد باءو بغضب من الله. به این­جاها می­رسد اگر آیات دیده باشد که دیده، اگر حجت دیده باشد که دیده. بحث این­ها سر جای خودش.

این­ که شما فرمودید فلما جاوزه هو و الذین آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده، این اتفاقا به خاطر این است که آن چیزی که نباید می­کرد، کرد. نه این­که این تکلیف فوق طاقت بوده. این همان حرجی است که خود فرد، خود لشکر در آن می­افتد به واسطه چه؟ به واسطه این­که نباید این­گونه می­نوشید از آن آب­ها. از آن آب نباید می­خورد. خورد و قورت قورت هم خورد. الا غرفة بیده. وقتی این طور کرد، فشربوا منها الا قلیلا منهم. همه خوردند، الّا قلیلًا. آن موقع که این­گونه شد، از طاقت خارج شدند. یعنی واقعا درست است، از طاقت جنگ خارج شدند. ولی به واسطه این­که فشربوا منهم، خوردند و نباید می­خوردند. اگر نمی­خورد طاقت می­داشت. در محدوده طاقتش بود، حتی در محدوده وسعش هم بود، که می­توانست بجنگد. وقتی نکرد، از محدوده طاقتش خارج شد. مثل کوهنوردهایی که اگر وسط راه درست نخوابند و درست تغذیه نکنند، دیگر واقعا توان بالا رفتن ندارند. خیلی به آن بحث رجوع نکنیم، من باب این­که خودش یک بحثی است، جدا می­شود راجع به این­که چطور انسان محدوده طاقتش را افزایش بدهد… که خود قرآن گفت تطوع باید بکند، تطوع بالخیر بکند تا محدوده طاقتش را بیاورد در محدوده وسعش و بعد آن را انجام دهد. و با این تطوع خیر می­تواند این کار را انجام دهد. این هم می­شود بحث­هایی که لبه­های فقهی هم دارد، آن لبه­های فقهی را ما کار نداریم. ولی انسان خودش را به حرج می­تواند بیندازد.

سوال؛ آیا ماجرای غیبت، که ما گفتیم سرّ من اسرار الله است و یک چیز خوب است، اتفاقی است که در آن دارد رشد ایجاد می­کند، در ماجرای غیبت دارد رشد ایجاد می­شود. چون دارد اتفاقی که می­افتد ملاک ارتباط با امام زمان دیگر بدن امام نیست. دارد معیارها قیامتی می­شود. اساساً وظیفه امام در این دوره به جهت تشریعی حتی همین است. الان شما می­گویید امام مشغول چه کاری است؟ امام مشغول تدارک و رشد جامعه است، مستند آن را در قرآن به شما نشان می­دهم. که در جامعه انتظار فرج شکل بگیرد. انتظار فرج، معادلش به لحاظ قیامتی می­شود استعداد مرگ. کما این­که در قیامت این­گونه است که شخص باید استعداد مرگ پیدا کند که روابطش یک روابط دیگری است. در مرگ روابط انسان، یک روابط دیگری است. روابطی از سنخ روابط بدنی نیست. اصلا نزدیکی و قرب و بعدش بدنی نیست. ذریه و ازواج و همنشین از معیارهای بدنی خارج می­شود. به معیارهای قیامتی می­رسد. کما این­که همین الان در حجاب بدنیم و نمی­دانیم. ولی روح که بدن ندارد، روح که خودش محدود به زمان و مکان نیست. و حتی روح آفریقایی و ایرانی و … نیست. روح مربوط به عالم خودش است. در آن عالم خودش شما یک موقع ممکن است دست به یک دعایی بردارید، یک حس خوب در یک انسان در آفریقا ایجاد شود. دوری و نزدیکی ارواح با یکدیگر براساس یک معیارهای دیگر انجام می­شود، نه براساس معیارهای بدن. دقت می­کنید؟ همین این­جایی که ما هستیم، خیلی از افعال قیامتی انجام می­شود. چون که کار روح است، روح دارد یک کاری را انجام می­دهد. وقتی روح دارد یک کاری انجام می­دهد، در ارواح دیگر دارد تاثیر می­گذارد بدون این­که مانعیت بدن در آن وجود داشته باشد. اتفاقا امام مشغول همین کار است الان. امام باید ظرفیت­سازی بکند به این که جامعه برود به سمت ملاک­ها و رشد بدهد براساس خود غیبت. آیا غیبت محصول ظلمِ این­ها نیست؟ چرا، هردو هست. هر دو را باید در نظر بگیرید. یعنی آیا غیبت هیچ ارتباطی به ظلم ندارد؟ چرا به ظلم ارتباط دارد. آیا غیبت خوب نیست؟ چرا خوب است. هر دوی این­ها هست. یک مثال بابت این بزنم، بعد برویم یک سری آیات را با هم نگاه کنیم. سعی کنید بحث را درست بفهمید، من هم ان شاءالله درست بگویم. یک چیزهایی هست که ذاتا بد است، ولی خوب است. در دامن مومن خوب است؛ مثل گناه. ما مجاز به گناه نیستیم. ولی در مومن زمین خوردن باعث توبه می­شود، باعث چیزی در وجود او می­شود که حال او را از حال قبلی­اش حتی متفاوت می­کند. و به واسطه این پروسه­ای که دارد طی می­کند حتی از نظام محبی به نظام محبوبی می­رسد. یعنی یک موقع است که او خدا را دوست دارد، محبّ خداست. یک موقع طوری می­شود که ان الله یحب التوابین خدا او را دوست دارد. که حتی از نظام سلوکی به واسطه این­که گناهی کرده و توبه­ای کرده، می­رود در نظام محبوبی و محبوب خدا می­شود و به واسطه همین، در او جذبه ایجاد می­شود. به واسطه این­که یک موقعی گناه کرده. این تجویز به گناه کردن نیست. دقت کنید، مطلب خیلی لطیف است. انسان برای رشدش گناه می­کند. انسان برای رشدش حتی گناهان رتبه خودش را می­کند. در رتبه خودش، که رتبه پیغمبر هم اگر باشد، ایشان می­فرماید به واسطه این­که من در دنیا هستم لیُغان علی قلبی، من گاهی اوقات دلم تیره می­شود، ابری می­شود. من باید استغفار و توبه کنم تا این حالت برطرف شود. حتی اگر توبه بُعد معرفتی در آن ایجاد شود، یعنی در شخص به واسطه توبه یک دگردیسی خاصی انجام شود، یعنی گناهی کرده و بعد توبه کرده و حتی سطح معرفتی­اش به واسطه توبه عوض شده، خیلی جلوتر آمده. به تعبیر قرآن «تاب و عمل صالحا» نه؛ «تاب و آمنَ و عمل صالحا»، اگر این­گونه شده باشد. قرآن در این حالت نمی­گوید که ما می­بخشیم. می­گوید «فاولئک یبدّل الله سیئاتهم الحسنات»، یعنی اصلا سیئات در او نقش حسنات را بازی می­کند.

آیا اصل یا تداوم غیبت محصول ظلم­هاست؟ حتما این­گونه است. اما کیست که ظلم نکند؟ چه توقعی از جامعه است که ظلم نکند. جامعه باید ظلم می­کرد، البته نه «باید تشریعی». به واسطه ظلمی که می­کرد باید دچار غیبتی می­شد که در نتیجه آن سطحش بالا بیاید. دچار غیبتی باید می­شد که در فرآیند غیبت سطحش بالا می­آمد. که دیگر امام­شناسی­اش براساس یک منطق دیگر شکل بگیرد. فکرش و سطح فکرش عوض شود. امام مدام تدارک ببیند و تدبیر کند که شروع کند بارگذاری­هایی روی این­ها بکند که مدام این­ها را به واسطه بارگذاری­های متعدد، سطحشان را بالا بکشد و حتی به اضطرار برساند، به انتظار برساند و این­ها را رشد دهد.

این روایت را من می­خوانم، در پرتوی آن آیاتی از سوره مبارکه یوسف را می­خوانم، برای این­که این معنا توضیح داده شود. در جلد 51 بحار ص 112 (از غیبت نعمانی نقل می­کند) از امام صادق علیه السلام هست که «خبرٌ تدریه خیرٌ من عشرة ترویه، خبری که درایتش کنی و بفهمی از ده روایت که صرفا روایتش می­کنی بهتر است. ترویج و تهییجی است به سمتی که انسان بفهمد مطلب را، به جای این­که صرفا روایت را بداند. ان لکل حقٍ حقیقتا و لکل ثواب نورا، هر ثواب و کار خیری یک نوری دارد، ثم قال إنّا و الله لانعدُّ رجلا من شیعتنا فقیها حتی یُلحَن له فیعرف اللحن، ما کسی را از شیعه خودمان فقیه نمی­گوییم مگر لحن کلام را بشناسد. ما با لحن، وقتی که می­گوییم، حتی تصریح نداریم، غیرتصریح­های ما را بگیرد. و این را بفهمد. اصلا لحن کلام را درست می­فهمد. اشارات را درست می­فهمد. این­گونه نیست که می­ریزد توی برنامه کامپیوتری، آخرش یک چیزی درمی­آید. نه، می­گویند می­فهمد، درست سرجایش هم می­فهمد. اگر انسان بخواهد فقیه شود این است. باید هم انس زیادی با آیات و روایات و با فرهنگ اهل بیت پیدا کند. إنّ امیرالمومنین علیه السلام قال علی منبر الکوفة و انّ من ورائکم فِتَناً، حضرت در منبر کوفه صحبت می­کردند، پشت صحنه فتنه­هایی بود. مظلمة عَمیا منکسفة لاینجو منها الا النُوَمَة، کسی از این فتنه­ها نجات پیدا می­کرد که نومه باشد. قیل یا امیرالمومنین و ما النومة؟ نومه چه کسانی هستند؟ قال الذی یعرف الناس و لایعرفونه، کسانی که مردم او را نمی­شناسند اما او مردم را می­شناسد. و به واسطه این­که معروف در مردم نیست می­تواند اتفاقا کار کند. این لزومی ندارد که انسان چراغ روشن، دادار دودور کند یک علامت هم بالا بیاورد بگوید من می­خواهم الان چه کار کنم و این را رسانه­ای کند. نه، ریز ریز دارد کار می­کند، مردم را می­شناسد، مردم او را نمی­شناسند. وأعلموا أنّ الارض لاتخلو من حجة لله، ارض خالی از حجت نیست. این را بعدا عرض می­کنیم که ارض خالی از حجت نمی­تواند باشد، نه فقط به لحاظ تکوینی، بلکه به لحاظ تشریعی هم نمی­تواند. اصلا اگر نشود با حجت ارتباط برقرار کرد، به حجیتش لطمه وارد می­شود. این غیبت معنی­اش این نیست که امام تبدیل به یک امام غیر حی شده، صرفا دارد رابطه آسمان و زمین را نگه می­دارد. او دقیقا بین مردم دارد تدارک می­کند. و حتی گاهی اوقات این کار را براساس ارتباطی که قابل شناسایی است طراحی­های مشترکی می­کند با کسانی. یعنی دقیقا دارد کار می­کند. دارد طراحی و تدبیر می­کند. یعنی این­گونه نیست که اگر امام غایب است، صرفا حجت برای زمین است، برای این باشد که آسمان و زمین را نگه داشته تکوینا. نه این­گونه نیست. دارد تدبیر می­کند، دارد کار می­کند. حالا این را در یک مثال بعدا عرض می­کنم. و لکنّ الله سیُعمی خلقه، خدا خلقش را کور کرد نسبت به امام. این غیبت امام نیست. این غیبت خلق از امام است. کما این­که می­گویند غیبة و حیرة، نه غیبتش برای امام است و نه حیرتش. هم حیرتش برای بقیه است و هم غیبتش. ببینید عبارت چقدر دقیق است: سیُعمی خلقه منها، از آن حجت، خلق را کور کرد، خلق را به زودی کور می­کند. یعنی مردم نمی­شناسند، مردم غیبت کرده­اند از بدن. او که حیرت ندارد، او دارد کارش را انجام می­دهد. امام در حیرت نیست، بقیه در حیرتند. امام در غیبت نیست، بقیه در غیبتند. این معلوم باشد. بظلمهم و جورهم و اسرافهم علی انفسهم، پس معلوم است ماجرای غیبت به ظلم و جور و اسراف علی انفسهم ارتباط دارد. یعنی کار اشتباهی کرده­اند و این اتفاق افتاده است. اما باید این رشد انجام شود. ولو خلت الارض ساعة واحدة من حجة لله لساخت باهلها و لکن الحجة یعرف الناسَ و لایعرفونه، حجت مردم را می­شناسد و مردم او را نمی­شناسند. حجت همان نومه است. کما کان یوسف یعرف الناس و هم له منکرون. شما داستان حضرت یوسف را مسلطید، فیلمش را هم دیده­اید. منتها معمولا در فیلم­ها یک اشکالی ایجاد می­شود و آن این است که دشمنان خدا و پیامبران نوعا یک سری آدم احمق ابله به دور از همه شئون انسانی هستند و چون یک سری آدم­های این چنینی هستند، یک هم­ذات­پنداری در ما ایجاد نمی­کنند. درصورتی که توضیحی که خود قرآن و روایات راجع به دشمنان پیامبران داده­اند، دشمنان خیلی باکلاسی هستند. خیلی ویژگی­های ممتازی دارند. شما از فرعونش بگیرید تا آذر و نمرود تا دشمنان پیغمبر همه این­گونه­اند. ابوجهل لقب اسلامی او بوده است. نه این­که یک آدم جاهل به این معنا بوده که یک جَهَله سبیل در رفته قمه کش بوده. او به قدری آدم حکیمی بود که به نام ابوالحَکَم بوده. این ابوالحکم شده بوده ابوجهل. لقب ابوجهل، ابوالحکم بوده. اگر غیر از این باشد که اصلا لطفی ندارد. درگیری پیامبران با یک جماعت خیلی لت و پار به جهت اعتقادی. حرف­هایی هم که می­زدند حرف­های عمده و مهمی است. که همین الان هم امتداد همان حرف­هاست. الان هم عقلای عالَم همین­ها را می­گویند. یعنی چیز دیگری نمی­گویند، همان که آن­ها می­گفته­اند الان هم همان­ها را می­گویند. صورت­بندی­اش یک مقدار متفاوت است. برای همین بارها عرض کرده­ایم این­که این­ها بت­پرست بوده­اند، و فکر می­کرده­اند این بت­ها خدایان آن­ها هستند، اصلا از این خبرها نیست. قرآن اصلا این چیزها را به این صورت که ما می­گوییم قبول نمی­کند. و تعبیری از جاهلیت می­دهد، تعبیر خودش است. تعبیری از علم می­دهد، تعبیر خودش است. خلاصه قرآن ترمینولوژی خودش را دارد. ما آن­چه که راجع به برادران حضرت یوسف داریم، این­ها در تعبیر روایات عقلا اَلِبّاء هستند. این­ها یک سری آدم­های خردمند پیغمبرزاده درست حسابی هستند. آن­گونه که در سریال یوسف به نظر می­آیند نیستند. این­ها پیغمبرزاده هستند، جدشان اسحاق بوده، فرزندان حضرت ابراهیم هستند. و این­ها خودشان خیلی آدم­های مهمی هستند. ولی یک سطحی دارند. در روایات ما به شدت غیبت حضرت صاحب العصر و الزمان به جریان حضرت یوسف گره زده­اند. و یکی از ویژگی­های خوبی که سریال حضرت یوسف داشت این بود که انتهای آن مطرح کرد که ماجرا، ماجرای غیبت است. حتی ما در روایاتمان داریم که یوسف با یعقوب فاصله­ای نداشت. فاصله مکانی نداشتند با هم. در حد 18 روز با سرعت مسافرت در آن زمان. یک فاصله اندک با هم داشتند. و این را هم می­دانستند. در قرآن موج می­زند این مطلب که حضرت یعقوب می­داند یوسف از بین نرفته. وگرنه این کار، کار غیرعقلایی است. یک محبت فرزندی که تا آخر هم رها نمی­کند. می­گویند آقا بنیامین را گرفته­اند، می­­گوید وای یوسف! حضرت یعقوب مطلب را براساس غیبتی که برای این­ها پیش آمده و می­داند چه ارتقایی دارد و برادران در این رفت­وآمد دارند ارتقا پیدا می­کنند، دارد جریان را تدبیر می­کند. حتی به کمک بنیامین تدبیر می­کند. در مقطعی با بنیامین هماهنگ می­کند و یک تدبیر می­کند. عرضم معلوم است؟ ببینید یک برادرانی هستند که سطحشان عقلاء الباء است، جهله نیستند. ولی به هرجهت سطحشان پایین است. این برادران باید سطحشان بیاید بالا. اولا سطح خود یوسف باید عوض شود. یعنی در همه این ماجراهایی که برای او اتفاق می­افتد. و کذلک مکّنّا لیوسف. او باید برود در چاه و همه این اتفاقات و بارگذاری­ها روی او بشود تا او بشود یوسف. براساس بارگذاری­هایی که خدا انجام می­دهد.الان یوسف بین مردم است یا در بیابان­هاست؟ نه، کاملا بین مردم است. این أ برضوی ام ذی طوی یک حالت عشق­بازی است، باورتان نشود حضرت رها کرده­اند و رفته­اند در بیابان­ها. امام است، برای چه برود در بیابان­ها؟ این نوع عشق­بازی با امام است که تو کجایی؟ وگرنه امام بین مردم فعرفهم و هم له منکرون، او همه را می­شناسد، بقیه منکر هستند، یعنی نمی­شناسند. برای همین است که در روایات این نکته را داریم که وقتی که حضرت تشریف می­آورند و آن غیبت ما تمام می­شود، همه می­گویند عه! حضرت ایشان بود؟! ما که خیلی ایشان را دیده بودیم. ندای ظهور که می­آید این­گونه می­شود. البته باید این اتفاق با یک حالت تودرتویی اتفاق بیفتد که همراه با تمحیص و ریزش­هایی است. برای همین در روایات هست که غیبت حضرت که تمام می­شود و ندای ظهور می­دهند تا بعدازظهر همان روز چند ندای آسمانی دیگر هم می­آید. یعنی کار براساس یک کار پیچیده انجام می­شود. البته کسانی که در جریان حق رفتار کردند و رفتند، برای آن­ها مثل روز واضح است. این که حجت خدا مثل روز واضح باشد، این بستگی به من و شما دارد که مثل روز واضح باشد یا نه. حجت خدا مثل روز واضح است اگر شما درست عمل کرده­باشید. برای همین است که حتی تا بعدازظهر آن روزی که غیبت تمام می­شود چند ندای دیگر می­آید و عده­ای می­پیوندند. ولی کسانی که در جریان حق عمل کرده­اند، برایشان مثل روز واضح است که ندای درست این است. همه هم می­گویند ایشان را که ما دیده بودیم. در این ماجرایی که بر حضرت یوسف و برادران او دارد می­گذرد، برادران پیوسته دارند رشد می­کنند. مدام تدبیر می­کند و بارگذاری می­کند. بارگذاری­های جدید و جدیدتر تا برسد به سرقت و ماجرایی که بنیامین هم دستگیر شود، بعد براساس یک تدبیر با بنیامین هم چنان اتفاقی را رقم بزند، تا برسد به آیه 88 «فلما دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضرّ و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا انّ الله یجزی المتصدقین» دارد خردشان می­کند، یعنی آن برادران قلدر را تمام این شرایط دارد خرد می­کند. تا این­جا که می­رسند «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون» یواش یواش خود حضرت یوسف دارد خودش را نمایش می­دهد. تا الان بحث یوسف نبود. شما فهمیدید چه کار کردید اذ انتم جاهلون؟ معلوم است که آن­ها از جهل فارغ شده­اند و بیرون آمده­اند و رشد کرده­اند. اذ انتم جاهلون آن موقع که جاهل بودید. این مسیر تخلیصی براساس غیبت باید پیش رود. که این­جا دارد حضرت به نوعی خودش را معرفی می­کند. این­جا که این­ها به این نقطه رسیده­اند. « قالوا أإنک لأنت یوسف، تو یوسفی؟ قال أنا یوسف و هذا أخی قد منّ الله علینا». این­ها هم دیگر حُسن­های یوسف است: «قالوا تالله لقد ءاثرک الله علینا و إن کنا لخاطئین» آن­ها را به این­جا برساند. بعد حضرت می­گوید «قال لاتثریب علیکم الیوم»، امروز دیگر ملامتی نیست. با توجه به این­که این­ها آن­قدر ظلم کرده­بودند، با این بزرگواری یوسفانه می­گوید «یغفر الله لکم و هو أرحم الراحمین». بعد هم این­ها بیایند و در آن­جا هم گذشته را به روی آن­ها نمی­آورد. آیه 100 دارد «و رفع ابویه علی العرش و خروا له سجدا و قال یا ابتاه هذا تاویل رویای من قبل قد جعلها ربی حقا و قد احسن بی اذ اخرجنی من السجن»، خدا به من لطف کرد که مرا از زندان بیرون آورد. نگفت اذ اخرجنی من الجُب، نه این­که از چاه مرا بیرون آورد. چون چاه را برادرانش انداخته بودند. وقتی این­ها این حد از رشد را کرده­اند که آمده­اند تا این­جا، دیگر جا ندارد که بگوید قد اخرجنی من الجب. و جاء بکم من البدو، شما را هم از بیابان آورد. من بعد ان نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی، شیطان رابطه من و برادرانم را به هم زد. نه این­که شما با من چه کردید. شیطان روابط ما را به هم زد. حسن یوسف به این چیزهایش است. این ماجرایی که از حضرت یوسف دارد نقل می­شود، و در این روایت هم بود که عرفهم و هم له منکرون، به این صورت است که حضرت در بین مردم هست و دارد تدبیر می­کند، اصلا تدابیر تشریعی می­کند. حتی اگر ارتباط با حضرت کلا قطع باشد، (ببینید ادعا یک حرف است و ارتباط یک حرف دیگر.) اساسا حضرت حجیتش زیر سوال می­رود اگر… حجیت تشریعی­اش. یک وقتی این را عرض کنم. خود روایات هم این را می­گوید. نمی­شود ارتباط بدنی امام همراه با شناسایی برای همه قطع باشد. برای همه قطع نیست. حجیت حجت به این است که بتوانند با او ارتباط برقرار کنند. و ایشان براساس ابدال و اقطاب که با آن­ها ارتباط دارد، دارد در عالم کار می­کند. آن­ها یک سری کمّلینی هستند که حضرت با آن­ها ارتباط دارد. و دارد تدبیر می­کند. همان­گونه که با بنیامین این کار را کرد. بنیامین را آورد نگه داشت، براساس آن یک سناریو درست کرد. سناریوی بعدی براساس بنیامین درست شد. این­که این­ها یک بار دیگر پیش یوسف بیایند. به خاطر این­که نگه داشت بنیامین را. و این اتفاقات، اتفاقاتی است که حضرت دارد رقم می­زند و دارد این آمادگی را ایجاد می­کند و پیوسته بارگذاری­هایی را به صورت تشریعی دارد انجام می­دهد. تا این انتظار و حالت انتظار درست شود.