معرفة المهدی (جلسه ۵۴)
اگر خاطر مبارکتان باشد داشتیم درباره نحوه شهود عمل صحبت میکردیم که به مناسبت آمدیم و بحث سنت محوضت را یک مقداری به دلیل شرایط اخیرمان، شروع کردیم بحث کردن. خلاصه آن چیزی که عرض کردیم این بود که عالم برای خودش یک مزاجی دارد. مزاج عالم باطن را نمیتواند تحمل کند. مثل مزاج آدم میماند که خبیث را خرد خرد روی همدیگر قرار میدهد و دفع میکند. یعنی باید به اندازه کافی خبیث جمع شود در کنار همدیگر تا بتواند در یک سنت اهلاک خبیث را دفع کند. همانجوری که در مزاج آدمی هم اینجوری است که اگر مزاج سالم باشد، شروع میکند خبیث و طیب را از همدیگر جدا میکند و بعد در کنار همدیگر قرار میدهد، و باید به حدی برسد و نصاب آن باید به حدی برسد که قابلیت دفع نداشته باشد. برای همین است که دارد «وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا» اگر بخواهیم یک قریهای را هلاک کنیم، ما اول به مترفین او میگوییم که بیایید فسق زیاد کنید. یعنی باید نصاب فسق را زیاد کنند. از آنور «وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَىٰ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ» او را میبرد در منطقه دفع و بعدش «فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ» این را دفع میکند، کلا مزاج آدم دفع میکند، خبیث را دفع میکند.
سرّ اینکه این تعداد آیه داریم مدام میگوید این امهالها و املاءها و استدراجها و اینها را نگاه نکن، این به خاطر این است که آنها را عذاب کند. «فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ» این مقدار مسئله هلاک اقوام را مطرح میکند، که وقتی چپ رفتند ما هلاک کردیم. این «سِيرُوا فِي الْأَرْضِ» مال همین است. به عبارتی این قاعده اهلاک و قاعده اینکه باطل را خدا در مزاج عالم از بین میبرد. این خودش یک بحث مهمی است. حالا در همین بحث مهم، ما یک عبارتهایی در مورد مهدویت داریم، چون اینجوری عرض کردیم که دست خدا را خط نزن. یعنی فکر خدا را فکر نکن که من باید یک حالت جامعیتی ایجاد کنم که مثلاً همه دور همدیگر جمع شویم و مثلاً اینجوری، بله کسی را از گرداب نجات دادن، این وظیفه همگانی است. ولی قاعده عالم به سمت محوضت است، و تمام سنتهای الهی پس از محوضت انجام میشود. باید به فئه قلیله برسد تا آن فئه قلیله بشود «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» برای همین است شما میبینید وقتی که میرسد به فئههای قلیله، ابتلائات تقریباً دیگر ابتلائات امتحانی است. اوامر، اوامر امتحانی است، خیلی خودش دیگر مد نظر نیست. چون قرار بوده به این تضرع و به این تعداد برسد به عبارتی. برای همین است که وقتی کار سنگین میشود در آیات متعدد میبینید که اصلاً کار دیگر انجام نمیشود، یعنی آن ابتلاء انجام نمیشود. چون آن سنت محوضت اتفاق افتاده.
شما نگاه کنید بعد از احد وقتی که حمراء الاسد میشود، حمراء الاسد اصلاً «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» است «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» چون آنجا یک محوضتی اتفاق افتاده، و یک سری آدم مرد پای کار پیدا شده که لت و پار ایستاده میخواهد با دشمن مبارزه کند، آنجا دیگر اصلاً امتحان برداشته میشود، چون میخواهند ببینند این کار را میکند یا نمیکند. اگر میبینید در احزاب هم اینجوری میشود که مطلب با تمام آن فخامتاش، در حقیقت خدا میگوید دیگر دست نزن به صحنه من خودم قضیه را تمام میکنم، نیازی به این نیست. من میخواستم ببینم که شما در مقابل احزاب میایستی، یا نمیایستی، حالا که میایستی که دیگر اصلاً «وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ» به علی ابن ابی طالب، خدا میگوید دیگر کسی به صحنه دست نزند، دست به مهره هم بازی است، کسی دست به صحنه نزند خودم تمامش میکنم. خودم یعنی علی دیگر، من دست خدا هستم دیگر. از این موارد زیاد است. فتح مکه دوباره همینجوری است. یعنی شما در یک رویارویی بزرگ قرار میگیرید ولی هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد! این نکته داستان است.
و اما آن چیزی که به کار مهدویت و بحث آخرالزمانی میآید، این است که اگر قرار است هر چه به سمت آخرالزمان میرویم ابتلائات و امتحانات شدیدتر باشد، یک نیم نگاهی به بحث ابتلاء و امتحان بکنید. من اول یک روایت میخوانم و در پرتو این روایت حرفم را توضیح میدهم. ما در روایتمان داریم که صدقه سرّ بالاتر است یا صدقه علن؟ گفتند صدقه سرّ بالاتر از صدقه علن است. اگر دقت هم کرده باشید قرآن همیشه «يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ» «سِرًّا وَعَلَانِيَةً» است. سرّ همیشه مقدم است. روی این پای ائمه یک استدلالی کردند، گفتند همانجوری که صدقه سرّ در حقیقت عظیمتر از صدقه علن است، بودن با امام و عبادت مع الامام سرًّا امام مستتر با امام، یعنی در یک دولت باطلی امام هست، امام کار دستش نیست. بودن با امام در این حالت به مراتب بالاتر است از عبادت مع الامامی که حکومت دستش است. «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعِبَادَةُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ» این ظاهر مستتر به بحث غیبت نمیخورد چون اینها در حقیقت در مظان این بحث نبودند اینجوری. در مظان این بحث بودند که امامی که کار دستش است و امامی که کار دستش نیست و به هر جهت یک گوشهای به حسب ظاهر نشسته است. دارد «فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ» صدقه سرّی از صدقه علانیه بالاتر است، «وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ» در حالت دولت باطل و حالت سازشی که به هر جهت با دشمن کردند «أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَق الظَّاهِرِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ» خلاصه این از این بالاتر است و معنیاش هم واضح بود دیگر.
میخواهم این کمی به این محوضت دقت کنید. به همین ملاک عبادت با امام غائب و کسی که دارد پارکاب امام غائب در حقیقت حرکت میکند، این به مراتب بالاتر از این است که بالاخره امام را میبیند ولو در یک جایی، میآید میگوید «جُعِلْتُ فِدَاكَ» ما چه کار کنیم، چه کار نکنیم و فلان و اینها، و یک دستوراتی میگیرد و کارش را انجام میدهد. آن عبادت بالاتر است. این در روایات دیگر ما تصریح شده به آن. این را که بخوانم آن توضیح را عرض میکنم. در روایات دارد که (جلد ۵۲ بحار صفحه ۱۳۰) پیغمبر خدا میفرمایند که «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: سَيأتي قَومٌ مِن بَعدِكُم» یک قومی بعد از شما خواهد آمد. «الرّجُلُ الواحِدُ مِنهُم لَه أجرُ خَمسينَ مِنكُم» این را دارند به کی میگویند؟ حالا بعداً معلوم میشود. به اصحاب بدر. یعنی دیگر جانفشانیای نبود که اینها نکردند. هزینهای نبود که اینها ندادند. میگوید بعداً یک کسانی خواهند آمد که یک نفرشان معادل پنجاه نفر شماست. «قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، نَحنُ كُنّا مَعَكَ بِبَدرٍ وَاُحُدٍ وَحُنَينٍ وَنَزلَ فينا القُرآنُ» شما این را در حالتی دارید میفرمایید که قرآن بین ما نازل شده، ما با شما در بدر و احد و حنین و اینجاها بودیم، در معرکههای سخت با شما بودیم. چگونه است که اینها پنجاه تا ما محسوب میشوند؟ «فَقالَ : إنّكُم لو تُحَمَّلونَ لِما حُمِّلوا لَم تَصبِروا صَبرَهُم» اگر شما در آن زمان بودید، و اگر این چیزهایی که دارد به آنها حمل میشود، به شما حمل میشد، شما نمیتوانستید صبر کنید!
اینجا این نکتهای که میخواهم عرض کنم این است. نکتهاش این است که در تمام این اتفاقاتی که در تاریخ اسلام هم افتاده، ما بیشتر داریم متوجه باساء و ضراء بیرونی میشویم، که یک مشکل بیرونی فقر، نمیدانم تحریم و اینها دارد اتفاق میافتد، ما بیشتر به این قضایا معطوف هستیم. اتفاقی که برای بدریها و انصار و اینها افتاده، دیگر از این بالاتر که نمیتواند به حسب نظامات بیرونی اتفاق بیفتد، یک هسته خرما را میمکیدند و میدادند آن یکی بمکد. دیگر از این پیشرفتهتر و بدتر و حالت سختتر، و مثلاً چیزهایی که به حساب نظامات بیرونی از حوزه وجود انسان که از این سختتر اتفاق نمیافتد. چگونه میشود آخرالزمان در حقیقت پنجاه برابر بلکه بیشتر، حتی من آن موقع در روایاتی خوانده بودم، هزار برابر! اتفاقی که دارد میافتد، خلأ وجود امام دارد با بصیرت پر میشود. دقت کنید، خلأ حضور امام دارد با بصیرت و نظامات درونی پر میشود. این همان چیزی بود که ما در بحث فرج شخصی هم عرض کردیم، توضیح ذلک این. آن جاهایی که قرآن مدام دارد میگوید اینها مقاومت کردند، ایستادگی کردند و اینها، بیش از اینکه بخواهد ناظر اساساً به مسائل بیرونی باشد، ناظر به مسائل درونی است، و حوزههای درونی فرد و جامعه است. ناظر به مسائل بیرونیاش نیست. ببینید وقتی میگوید «وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ» آنجایی که مدام میگوید «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا» این زلزلههایی که اتفاق میافتد در نظامهای معرفتی شخص اتفاق میافتد. برای همین است قرآن وقتی میگوید ما پاهای آنها را محکم کردیم، میگوید دلشان را گرفتیم پایشان را محکم کردیم «لِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ» دل گرفته شد، آن موقع ما وقتی دل اینها را گرفتیم پاهایشان محکم شد.
ببینید این استحکامها، من نمیخواهم آدم یک چیزی به نام تنومندی را رد کند، و صبرهای روی این قضیه که کمک هم میکند. انسانی که به عبارتی سوسول نیست، این آدم این مدلی میتواند در مسائل زیادی صبر کند، یعنی «قَوِّ عَلى خِدمَتِكَ جَوارِحي وَاشدُد عَلَى العَزيمَةِ جَوانِحي» است. ولی آن چیزی که اصل قصه زلزلهها، محوضتها، کم آوردنها، صبر نکردنها و اینهاست، مربوط به حوزههای معرفتی شخص است، نه مربوط به حوزههای بیرونی شخص. اینکه در داستان خضر و موسی اینجوری دارد که «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» یعنی تو چگونه صبر میکنی به چیزی که حالا عرض خواهم کرد، این بحث علم حصولی هم نیست. بحث صیرورت وجودی است «تُحِطْ بِهِ خُبْراً» این خبرویت هنوز برایت پیدا نشده، احاطه خبرویت پیدا نشده. تو چگونه میخواهی صبر کنی؟ آن چیزی که قرار است امتحانها و ابتلائات آخرالزمانی باشد در پروژه محوضت، ابتلائات معرفتی است، شبهات معرفتی است، کم آوردنهای معرفتی است. اینجا اشاره کنیم به این کم آوردن معرفتی و بحث معرفتی، منظور درس خواندگی نیست، شنفتن و شنیدن نیست. شما مثلاً حالا ده تا کتاب خواندید، من یازده تا کتاب خواندم احتمالاً، به دلیل اینکه یکم بزرگترم، این باشد که مثلاً فرض بفرمایید بنده حتماً در این مطلب جلوترم، نخیر!
ببینید علمهای اینجوری، شما که اهل علم هستید این را بدانید، بعضیها میخواهند از اینها استفاده کنند که علم فایدهای ندارد. نه علم اتفاقاً انقدر شرافت دارد، آن روایاتی که شما میبینید که گفتند قبل از اینکه جاهلی وارد ۱۶:۱۶، هزارتا وارد عالم جهنم میشود. این اتفاقاً شرافت علم است نه کوبیدن علم. چون قرار بود این علم ظاهراً باید مصونیت میآورده و نیاورده، برای همین عالم را این مقدار عذاب میکنند که به خاطر شرافت علم است نه به خاطر ضعف علم. دقت میفرمایید؟ شرافت علم است. چون من دیدم برخیها اینها را دستمایهها میکنند برای اینکه (که چی آدم این درسها را بخواند؟ که چی آدم این معارف را کسب کند؟) خب اولاً جواب نقضیاش این است که برای چی گفتهاند اصلا؟ در قرآن و روایات انقدر معرفت، چرا گفتند؟ معلوم است شرافت دارد، یا علم یک چیزی هست. حتی علم حصولیاش یک چیزی است، و قاعدتاً این مصونیت میآورد. حالا نیاورده طرف را بالاخره مواجه میکنند با قیر و قیف و اینها. اتفاقا به دلیل شرافت علم. حالا الان یادم نیست روایتش را پیدا کردید بیاورید، داریم که طرف علم داشته باشد نسبت به کسی که علم ندارد، کسی که علم دارد و عمل نمیکند، شرافت دارد نسبت به کسی که علم ندارد و عمل نمیکند. یعنی در معرض علم هست، نمیرود علم کسب کند و عمل هم نمیکند. آن کسی که علم دارد و عمل نمیکند شرافت دارد به این. آن کسی که علم دارد عمل نمیکند نسبت به کسی که در حقیقت علم ندارد و عمل هم نمیکند.
خلاصه ائمه توصیه به بیعلمی که نکردند، اما در علم آن چیزی که مهم بوده صیرورت شخص است. همانجوری که در بحث فرج شخصی گفتیم طرف میرسد به جایی که صیرورت پیدا میکند، میشود دست و پای امام که «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ» یعنی فعل را در او وحی میکنند، نه اینکه وحی میکنند برود یک کاری انجام دهد. آن میشود لمّههای ملکی، این خیلی چیز خوبی است که آدم یک سری القائاتی دارد مثلاً به آن القائات، القائات ملکی است، در روایت دارد «لَمَّتَان» «لَمَّةٌ مِنَ اَلْمَلَكِ» «لَمَّةٌ مِنَ اَلشَّيْطَانِ» القائات شیطانی و القائات ملکی. و اما آن چیزی که صیرورت در آن ایجاد میشود، یعنی مواجه است با صیرورت، معادل است با صیرورت، صیرورت وجودی، شخص انقدر بالا آمده که وحی فعل میشود در او. مثل اینکه من چگونه وحی میکنم به دستم که یک کاری را انجام بدهد؟ من از دستم خواهش و التماس نمیکنم که، یا مثلاً یک القائاتی در دستم ندارم که، حالا آن هم تصمیمی برای خودش بگیرد، این میشود سندروم دست بیقرار. یعنی دیگر این تحت قیمومیت امام محسوب نمیشود. حالا در درجه اول امام دارد در او القائات میکند. لمّههای ملکی دارد، ولی اگر برسد به «أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ» یعنی فعل در او ایجاد شود، فعل انجام شود، آن دیگر انجام شده، فعل است دیگر، فعل مورد وحی است. آنجا دیگر اساساً من فاعل نیستم. اصلا دست من فاعل نیست، دست من مورد فعل است. مثل اینکه من دست کسی را بگیرم بزنم در گوش کسی! اصلاً آن فاعل نیست دیگر. آن مورد فعل است، آن دست مورد فعل است. آن موقع است که خیلی خوب میشود دیگر، آدم اختیارا یک جوری بشود که دیگر فعل انجام نداده باشد.
من بارها عرض کردم، برای همین است در روایات بحث معاد دارد که اینجور آدمها صحیفه عملشان را که باز میکنند خالی است. یعنی اصلاً فعل ندارد، این فعل ندارد با آن فعل ندارد شبیه همان است که میگفت آقا و خانم اسم من پروانه است، میگفت حیوان با حیوان، حیوان حیوان است دیگر چه فرقی میکند! این فعل ندارد با آن فعل ندارد زمین تا آسمان فرق میکند، این اصلاً برای همین حساب کتاب ندارد. چون فعل ندارد. «فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» همه حاضر میشوند اینها حاضر نمیشوند اصلا. اصلا این فعل ندارد. اینها فعل مسامحه است. اینجا جایی میشود که «يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا» اصلا «لَمْ يَفْعَلُوا» است. در همه چیز «لَمْ يَفْعَلُوا» است. اگر کسی توحید در او قوی شود و توحید را به صیرورت تبدیل کند، توحید را به صیرورت تبدیل کند یعنی هر کاری کرد که بگوید من نکردم.
یک داستانی دارد در این لغت موران شیخ اشراق. حالا یک چیزی راجع به حضرت ادریس میگوید که کاری نداریم چرا این این نکته را راجع به حضرت ادریس میگوید، ولی آخرش این است. میگوید اگر یک آینهای در مقابل نور قرار بگیرد و آینه چشم هم داشته باشد، دقت کنید مهم است. چشم داشته باشد خودش را ببیند. دیگر تقدیرا حساب کنی که اینجوری شود. اگر چشم داشته باشد که خودش را ببیند، میگوید من شمسم یا آینهام؟ میگوید من شمس هستم! یعنی وقتی که نگاه میکند اینجوری نیست شما (حالا باشد، نور مال شماست ولی به خدا هم انتساب دارد!) نه اصلاً این نور مال شما نیست. اصلاً این نور مال آینه نیست، لذا مسامحه نیست این حالتی که «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ» اصلا شما نکشتی خدا کشته «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ» موقعی که تو تیر میانداختی که تو تیر نمیانداختی، خدا داشت تیر میانداخت! این نکتهای که اگر واقعاً کسی صحنه را اینجوری ببیند، که این نوری که دارد از من بازتاب میشود دقیقاً نور خورشید است، یعنی نه اینکه نور من است، و البته خدا این نور را به من داده و من دادم و… اصلاً بحث، خدا نوری به من نداده. یعنی مستقیم دارد نور خورشید را دریافت میکند. فقط دارد به یک صفحه صیقلی میخورد، وگرنه این نوری که دارد دریاقت میکند نور خورشید است. اگر کسی این را خوب بماساند در خودش، هر کاری شد بگوید من نکردم. این کار، کار من نیست! واقعاً هم بگوید، حالا یک موقعی بلند بلند بگوید ممکن است تلقیات دیگری بشود. خدا به پیغمبرش میگوید «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ» در همه این چیزها این قضیه به تو هم ارتباطی ندارد. یعنی انقدر این توحید را غلیظ میکند، آدم باید بفهمد هر ضعفی است مربوط به مرتبه من است. هر کمالی هست مربوط به خداست، اصلا مربوط به مرتبه من نیست.
میخواهم این را عرض بکنم، در نظام آنچه که در ابتلائات انسان به وجود میآید در نظام روحی خودش است. خودش است که باید ببیند چقدر بر اساس محکمات، بر اساس حب و بغضهای قدیمی، همانطور که در روایات هست و یک موقع هم خواندم، که گفتند الان چه کار کنیم؟ گفتند حب و بغضهای قدیمی را نگه دار. حب و بغض قدیمیات را نگه دار، یعنی کلا استصحاب کن. محکمات هم در وجودت بکن. دقت کنید، نه اینکه رجوع متشابهات به محکمات بکنید، نه خیر! کسی که بدنش رفته رفته سالم میشود، متشابهات را دفع میکند، نه رفع میکند. بدنی که نیمه سالم و نیمه جان است، اول مریض میشود، بعد از اینکه مریض میشود، خوب میشود، یعنی از او رفع میشود. نه کسی که بر نظام محکمات دارد حرکت میکند، او متشابهات «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» است برایش، «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» اینجوری هستند، «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» اصلا یعنی این. یعنی علم انقدر در او رسوخ کرده که دفع میکند. یعنی اصلاً او گرفتار شبهه نمیشود. در نظام معرفتی خودش، گرفتار متشابهات هم نمیشود. او متشابه ندارد. محکمات در وجودش به قدری راسخ شده که دفع میکند متشابهات را، نه اینکه رفع میکند متشابهات را.
اینجاست که «لِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ» یعنی این. اگر قدم دارد تثبیت میشود، اگر محوضت دارد اتفاق میافتد. آن چه که دارد خلأ حضور امام را جبران میکند، او باید با بصیرت جبرانش کند. یعنی امروز روزگار آزمون بصیرت است. بصیرت هم به معنای علم حصولی نیست. صیرورت وجودی است! انقدر حول حریم خدا و ولایت و اینها گشته، انقدر محکمات از آیات قرآن که حالا وقت نکردم این آیات را بیاورم، آنجایی که مدام میگویند «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ» و اینها، یک سری هم دارد که «لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ» آنجا اشاره دارد به قرآن و قائم، که در آن زمان انقدر در زمان حضرت، محکمات قرآن در وجود آدمها راسخ شده به عبارتی. یعنی باور کرده این محکمات، و صیرورت وجودی پیدا کرده است. شما این کد را بگیرید و در آیات ببینید، اصلاً چندان ارتباطی به این ندارد این باساء و ضراء، منظور این باشد که مثلاً سختیهای بیرونی مثل تحریم، مثلا مثل گرسنگی، تشنگی و اینها، اصلاً به اینها خیلی ارتباط ندارد. این جایی که یک دفعه مواجه میشوند با لشکر عظیم دشمن، کم میآورد، معرفتی کم میآورد! که آنجا «هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» آن یکی «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا» چرا؟ یک دفعه همان مومنون وقتی میبیند «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ» یعنی آنچه که در دل است به سمت حنجره میآید، یعنی حرفش را میزند دیگر «تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» قلب میآید در حنجره، این به معنی این است که قلب آدم که نمیآید در حنجره. یعنی آن چه که باورهای او بوده و مخفی کاری هم کرده بوده تا حدی، آنجا به هر جهت جلوی شمس داء دفین خودش را نشان میدهد. دیگر گفتند جلوی خورشید ننشینید این «تظهر الدّاء الدّفین» این داء دفین را نشان میدهد. در این صحنهها میبینید «تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» خدا میگوید «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ» خب این «وَزُلْزِلُوا» این زلزله مربوط به چی بوده؟ اینها که تحریم نشده بودند آن موقع، تازه دوتا لشکر رویارویی کردند با همدیگر، اتفاقی نیفتاده!
ببینید میخواهم بگویم مدام نزنید به فضای تحریم، بزنید به نظامات روحی اشخاص و محکماتی که بر اساس آن تا حالا حرکت کرده، و ملتی که بر اساس آن محکمات حرکت کرده! یعنی کارنامه ملتی که اینجوری حرکت کرده، و کارنامه شخصی که اینجوری حرکت کرده. «فتحصل مماذکرنا» این محوضت و محوصت و جداسازیهایی که انجام میشود، هرچقدر شخص محکمتر حرکت کرده باشد، الهیتر حرکت کرده باشد، با موازین حرکت کرده باشد، با ولی حرکت کرده باشد. اینها در حقیقت اصلش همین است. کسی دستش را از ولی رها بکند معلوم نیست به کجا ختم میشود. حتماً به جای بدی ختم میشود. حرکت کرده باشد ها، نه اینکه بر اساس آن، مثلاً اینها را به لحاظ معارفی برای خودش حل کرده باشد، نه! آن چیزی که خبرویت «تُحِطْ بِهِ خُبْراً» باشد. اینها کسانی هستند که یک زبر الحدیدی هستند، پاره های آهنی هستند که در آخرالزمان اینها کم نمی آورند! چیزهایی که اصحاب بدر کم می آورند. اصلش هم نگاه کنید حتی در میدانهای عادی بیرونی آدم وقتی کم میآورد که در نظامهای معرفتی کم میآورد. یعنی در صیرورتهای وجودیاش کم آورده که به لحاظ بیرونی کم میآورد، یعنی نمیتواند مبارزه کند چون به لحاظ درونی بر اساس محکمات انقدر نرفته که گاهی اوقات، و یک کسی ممکن است ورم کرده باشد، به عنوان یک بچهای بزرگ شده، منظور از صیرورت این است، ممکن است یک نفر اتفاقاً انقدر در بیمارستانها و فلان و اینها چه کرده و ورم کرده به عبارتی، این بزرگ نشده، تپل نشده، این گوشت نیاورده، این استخوان محکم نکرده، این ورم کرده به عبارتی.
نه، آن چیزی که باعث میشود شخص بزرگ شده، یا یک جامعه متراکم دیندار بزرگ شده، یا یک جامعه بزرگتر بزرگ شده. یک دفعه میبینید که یک جامعه طاغوتی، مردم یک دفعه، بعضیها فکر میکنند این تربیت طاغوت است. بعضیها میگویند انقلاب حاصل تربیتهای طاغوت است، چه حرف مزخرفی است! آخه آدم باید یک نصابی برای زدن حرفهای مزخرف بگذارد و بگوید از این بالاترش را نمیروم. یعنی چی؟ یعنی در نظام طاغوتی طاغوت انقلابی درست کرد؟! نه دستی بر عقول کشیده شد. این جامعه عصاره «لِیُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول» شد. جامعه متحول شد. متحول دقیقاً یعنی همین. استحاله شد، استحاله جزء اسباب مطهرات است. یعنی استحاله شد. این جامعه یک جور دیگری شد. این جامعه که یک جور دیگری شد، یک صیرورت وجودی پیدا کرد! یک دفعه میبینید که مواجه شد. مواجه شد، انقلاب کرد، جنگ کرد، چه کار کرد… به قول شهید حسن باقری من خیلی این جملهای که روی قبر خودش نوشتند با دست خط خودش، باید به خود جرأت داد. یعنی رسیده به جایی که باید به خودمان جرأت بدهیم، به خود جرأت دادن یعنی عوض شدن. یعنی متحول شدن. یعنی استحاله شدن.
لذا عرضم را در همین نقطه به پایان برسانم. یک سری روایات همین تیپی کلا هست دیگر، که رشید هجری میگوید، دخترش است، میگوید «قلت لأبی» رشید خیلی آدم فوقالعادهای بود. رشید و عمار و اینها رفیقهای همدیگر بودند، «قلت لأبی: ما أشد اجتهادک» «فقال: یا بنیة» میگوید شما چقدر تلاش میکنی، «سیجیء قوم بعدنا بصائرهم فی دینهم افضل من اجتهاد اولیهم» دارد بصیرت اینها را با تلاش آنها مقایسه میکند، میگوید بصیرت اینها از اجتهاد آنها بالاتر است. یعنی انگار که مسئله اجتهاد دارد با بصیرت حل میشود، مسئله کوشش دارد با بصیرت حل میشود، و میداند چهکار بکند. دیگر این خودش در یک بابی است در بحار، نگاه بکنید یک سری روایت اینجوری دارد دیگر. (باب ۲۲ فضل انتظار الفرج و مدح الشيعة في زمان الغيبة و ما ينبغي فعله في ذلك الزمان) این باب بیست و دو را بخوانید. بحار جلد ۵۲، از صفحه ۱۲۲ روایاتش شروع میشود. حالا من این روایت را آوردم، برای همین است که «افضل اعمال امّتی انتظار الفرج» به این ربط دارد، انتظار الفرج به عبارتی طرف را متحول میکند، وقتی دارد استعداد، این نکته را به عنوان نکته پایانی عرض میکنم. آن چیزی که در ایام مشکل و سختی برای انسان پیش میآید باید استعدادش در زمان رخاء حاصل شده باشد. اگر در زمان رخاء به آن سمت حرکت نکرده باشد، استعداد رفته رفته پیدا نکرده باشد، نه اینکه آن شده باشد، نه مثل یک دانهای است که بالاخره کاشته شده، آب داده شده. یک خرده پوست ترکانده و همه این چیزها، حالا در یک موقع به خصوصی هم این میزند بالا. ولی در ایام رخاء و بیاشکال اگر طرف واقعاً وارد این پروسههای بصیرتی صیرورتی نشده باشد، در زمان پل سر خر بگیری، شخص آنجا کم میآورد. آنجا جایی است که نمیشود مذبذب بود. قاعده تمحیص این است که موقعیتی و لوکیشنی به نام وسط لحاف از بین میرود، شما نمیتوانی وسط لحاف باشی یا باید بیایی این طرف یا باید بروی آن طرف. یعنی شخص را مدام این طرف و آن طرف میکنند، یا میآیی این طرف یا میروی آن طرف میایستی. لذا «هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ» انشاءالله خدا خودش به ما بصیرت بدهد، دستمان را از ولایت و قرآن کوتاه نکند، برکت صلوات بر محمد و آل محمد.