فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفة المهدی، جلسه نهم

در جلسات گذشته بحث شد که غیبت یک واقعیت کمالیه است و در زمان همه انبیا اتفاق می­افتد و سنت همه انبیاست، روایاتش را هم خدمتتان عرض کردیم و گفتیم که رشدی که غیبت ایجاد می­کند باعث می­شود که انسان از مرحله احکام تن کلا خارج ­شود و زمینه می­شود برای این­که انسان امامت امام را درک کند، امامت آن پیغمبر را درک کند، بدون این­که او را ببیند و این همان اتفاقی است که النهایه در قیامت می­افتد و در ظهور می­افتد. عرض کردیم اگر آن­چه که در قیامت هست را به عقب بکشیم، ماجرای ظهور درمی­آید. چون که ظهور بازگشت به زمانی مثل زمان اهل بیت دیگر نیست بلکه در ظهور هم (مثل قیامت) احکام الباطن سلطه دارد.

من ابتدا یک نکته­ای را راجع به قیامت بگویم، بعد ماجرای محوضت و محوصت[1] را می­گویم، که در حوادث آخرالزمانی دیده شده. روز قیامت، روز ظهور الباطن است، باطن با ظاهر یکی می­شود، اصلا ظاهر و باطن یکی است، برای همین گفته شده «یُعرَف المجرمون بسیماهم». ما در این جا می­توانیم سیمای خودمان را پنهان کنیم. این­جا منافقینی می­توانند باشند که خیلی در ظاهر موجه هستند که در قرآن آمده «و اذا رأیتهم تعجبک اجسامهم». همین عبدالله ابن ابی که سرکرده یکی از باندهای منافقین زمان پیغمبر است، به تعبیر امروزی بسیار چهره حزب­اللهی داشته و خیلی هم الهی قلبی محجوب بوده و حالت خیلی مومنانه داشته. قرآن هم همین را می­گوید «و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم»، وقتی که این­ها را نگاه می­کنی واقعا تو را به شگفت می­آورند. «و إن یقولوا تسمع لقولهم»، وقتی هم که حرف می­زنند خیلی حرف­های شنیدنی­ای می­زنند. این­جا ما اساسا منافق می­توانیم داشته باشیم. یعنی آدم­های دوچهره. چون که ظاهر با باطن می­تواند یکی دیده نشود. ولی ما در روز قیامت، منافق نداریم. آن­جا طرف ظاهر و باطنش یکی است؛ چون که روز قیامت، روز ظاهر شدن و بُروز باطن است. وقتی که روز بُروز باطن باشد، دیگر منافق معنی ندارد. کسانی که هستند یا محض کفرند یا محض ایمانند. برای همین است که «یعرف المجرمون بسیماهم» مجرمان با سیمایشان شناخته می­شوند، یعنی با چهره شناخته می­شوند. چون که چهره­شان همان بروز باطنی آن­هاست. همین اتفاق، اتفاقی است که در ظهور هم می­افتد. روز ظهور شبیه روز الظاهر اهل بیت نیست. برای همین است که گفته شده در ظهور ما منافق نداریم، چون که ظهور شبیه قیامت است و در ظهور هم باطن دارد ظاهر می­شود. درست است احکام دنیوی کماکان هست، اما یک دنیایی است که مدل دیگر است: «یوم تُبَدَّل الارض غیر الارض و السموات». برای همین است که ما در روایات داریم که اگر منافقی بخواهد منافق باشد و خودش را زیر سنگی بخواهد پنهان کند، از آن سنگ صدا درمی­آید که این منافق این­جاست او را بگیرید و بکشید؛ «واکسُرنی واقتُله»؛ مرا بشکنید و این را پیدا کنید و بکشید. منافق دیگر نمی­تواند باشد. اگر زمین قیامت این­طور است که «لاتری فیها عوجا و لا امتا»، چون که همه چیز دیده می­شود [گفته می­شود که] زمینش صاف است. در روایات ظهور، چنین چیزی داریم و گفته­اند که در روز ظهور زمین صاف می­شود به صورتی که یک نفر از این طرف، آن طرف را می­بیند که برخی خیلی استبعاد کرده­اند و گفته­اند: “یعنی چه که زمین صاف می­شود؟! بالاخره زمین به فرض، خودش پستی و بلندی هم نداشته باشد، کروی که هست. نمی­شود که این طرف و آن طرفش را ببینی!” این حرف اصلا در آن کانتکست[2] نیست. در این کانتکست است که همه چیز معلوم است؛ مثل زمین قیامت می­شود که در آن همه چیز معلوم است و در آن «والله مخرج ماکنتم تکتمون» می­شود. حال اگر یک مقدار به عقب بیایید تا قُبَیل ماجرای ظهور بشود، همین اتفاق تکرار می­شود. چگونه و با چه داستانی این­طور می­شود که پیوسته صف­ها باید جدا شود؟ پاسخ این است که ابتلائات آخرالزمانی باید زیاد شود، که تمحیص اتفاق بیفتد، که پروسه جداسازی انجام بگیرد. این اتفاق باید بیفتد. لذا در قُبَیل ظهور اتفاقات ابتلائی آن­قدر تعدادش زیاد می­شود که این اتفاق بیفتد، کدام اتفاق؟ اتفاق محوصت و محوضت، محص و محض شدن و خالص شدن، پدیده خالص­سازی. اصلا ماجرای ظهور و قیامت و این­ها ماجرایی است که فرد باید از احکام تن خارج و احکام روح برایش اصالت پیدا کند. مثالی می­زنیم برای اینکه نشان بدهیم که این خارج شدن از احکام تن با چه شیوه­ای است. یکی از این شیوه­ها همین بحث تمحیص است که عرض می­کنیم. اگر مثلا شما خوابیده باشید، در خواب که نمی­دانید خوابیدید. البته بعضی وقت­ها آدم می­فهمد و دیگر مدل برخوردش با آن خواب عوض می­شود چون که می­داند این خواب است. ولی وقتی که نمی­دانید خوابید خیلی جدی می­گیرید. یعنی به تمام فراز و نشیب­های این خواب واکنش نشان می­دهید. بعد که بیدار می­شوید می­بینید که اصلا خواب بود. این که ما داریم «الناس نیام و اذا ماتوا انتبهوا» مال همین است. که وقتی انسان در این دنیاست خواب است. ما این­قدر جدی گرفته­ایم چون یک خوابی هستیم که نمی­دانیم خوابیم. فکر می­کنیم الان بیداریم. بعد که از خواب بپریم ، می­بینیم ای بابا! این اصلا خواب بود! حالا اگر کسی در خواب به این فهم برسد که خواب است، با احکام آن­طرفی شروع کند به سنجیدن، می­بینید که نگران نمی­شود، در خواب خیلی عادی برخورد می­کند. چون که خواب است دیگر، این که بیداری نیست؛ الناس نیام. الان فرض بفرمایید که ما بین پیراهن خودمان با خودمان فرق قائلیم. می­گوییم اگر پیراهنمان هم پاره شد، پاره شد. ولی نمی­گوییم دستمان هم پاره شد، پاره شد. یعنی نسبتی که با پیراهن و آستینمان می­گیریم با نسبتی که با دستمان می­گیریم فرق دارد. داریم یک تصحیح نسبت می­کنیم. می­گوییم این پیراهن است دیگر، حالا پاره شد. نمی­گوییم حالا دست است دیگر، پاره شد. چون که دست را خودمان می­دانیم ولی پیراهن را خودمان نمی­دانیم. حالا فرض کنید کسی پیراهن را خودش بداند. کما این­که خیلی از ما، دنیا را این­طور داریم فرض می­کنیم که انگار این همان چیز اصلی است که نباید پاره شود و اگر پاره شود فکر می­کنیم که ای وای چه شد! اگر شما بدانی بدنت هم همان پیراهن است. یعنی همانطور که شما پیراهن را درمی­آوری و به طرفی پرت می­کنی، فردایی بدن را درمی­آوری و به طرفی پرت می­کنی و می­روی. بدنت هم خودت نیستی. بدنت هم یک پیراهن است و تو این تصحیح نسبت را باید بکنی که بدن، من نیستم. من چیز دیگری هستم. من همان قلب و روحم. اگر این پیراهن را دربیاوری و به طرفی بیندازی، بفهمی تو این پیراهن نیستی، نسبتت با خودت درست می­شود. نسبتت با خودت که درست شد، احکامی که بر شما غلبه پیدا می­کند احکام مربوط به روح است، دیگر احکام مربوط به تن نیست. در این حالت دیگر شما خیلی به خودت توجه می­کنی، نه به پیراهنت، نه به لباس­هایت، نه به بدنت. برای همین استعداد مرگ پیدا می­کنی. استعداد مرگ یعنی چه؟ یعنی که شما داری این­جا، با معادلات آن­جا کار می­کنی. این­جایی و این­جا هم داری کار می­کنی، منتها با معادلات آن طرف داری کار می­کنی. برایت آن طرف جدی شده. و این می­شود استعداد مرگ. این که گفته­اند استعداد مرگ پیدا کن به این معنا نیست که طلب مرگ کن. این استعداد مرگ یعنی مثل بچه­ای که در رحم مادرش است، در حال آماده شدن هستی، درست است که تمام تغذیه و اکسیژن و غیره جنین از بند ناف است، ولی استعداد پیدا کرده، به صورتی که وقتی به دنیا می­آید شُشش کار می­کند، همه اعضا و جوارحش کار می­کند. حال اگر این اتفاق بیفتد که شما تشخیص بدهی روحت چیست و احکام روحت چیست، و بتوانی از مرحله تن و از معادلات تن خارج شوی و جامعه از مرحله تن خارج شود که طبیعتا به این وسیله فرج شخصی ایجاد می­شود، در این صورت دستور گرفتنت از امام اینطور نیست که باید بروی(نزد امام). این که گفته شده «أترانا نحُفُّ بک و انت تَعُمُّ الملأ»، این «نحف بک» و این­که ما دور تو باشیم ، به این معنا نیست که مثلا شما بنشینی و ما دور شما حلقه بزنیم. نه ما می­توانیم یک جای دیگر دنیا باشیم و بدن امام جای دیگری از دنیا باشد، ما از این مرحله به در آمدیم که دنبال دریافت دستور با بدن باشیم. برای همین گفته­اند این بدن که دیده نمی­شود، چطور دستور بگیریم؟ گفته­اند از تحت اقدامکم، از زیر پایتان. یعنی با اِقدام، فکر و یقینیات خود، با این چیزها دستور دریافت می­کنید و امام هم چون در همین موقف قرار گرفته، دارد دقیقا به شما دستور می­دهد و شما هم از این­که مدام باید یک چیزی را ببینی بی­نیاز هستی. وضعیت شما و جامعه هم رسیده به این­که پیوسته دارد با محوضت و با ابتلائات، محض می­شود و اِفراز می­شود تا حکم قیامتی­ آن جدی شود. تا این اتفاق نیفتد، ما ظاهر و باطنمان آمیخته است. باید این سنت اتفاق بیفتد و باطنمان ظاهر شود. یعنی به این سمت برود که باطنمان  ظاهر شود. این چطور اتفاق می­افتد؟ با سنت ابتلا و محوصت.

چند آیه معروف در زمینه سنت ابتلا و محوضت یا محوصت:

– سوره مبارکه بقره، آیه 214: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم  مَّسَّتهُْمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُواْ حَتىَ‏ يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتىَ‏ نَصْرُ اللَّهِ  أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ»

 

– سوره مبارکه توبه، آیه 16: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُترْكُواْ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً  وَ اللَّهُ خَبِيرُ  بِمَا تَعْمَلُون»

 

– سوره مبارکه یوسف، آیه 110: «حَتىَّ إِذَا اسْتَيْأسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّواْ أَنهَّمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَاءُ  وَ لَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِين»

 

– سوره مبارکه آل عمران، آیه 141:« وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ يَمْحَقَ الْكَفِرِين»

این سنت ابتلا و محوضت یا محوصت، که این­ها تقریبا یک معنی دارد، به معنای محض کردن است. یعنی محض یک چیز شدن است. به عبارتی سنت خالص­سازی را بیان می­کند.

سوال: آیا باطن محدود به چیزی است که سمع و بصر نمی­شود؟

جواب: نه، بحث این است که ظاهر دنیا نیست، (خودِ) شماست. که البته این محض شدن و این خالص­سازی­ها، برای انسان خیلی اوقات در فرایندهایی انجام می­شود ، مثل واکسن می­ماند که یک دفعه مریضی را از باطن به ظاهر می­آورد تا شما بفهمید و درمان کنید. این به عنوان یک سنت مطرح است، سنت ابتلا برای محوضت و تمحیص که برای این است که (مشکل) ظاهر شود تا درمان شود. یعنی از باطن به ظاهر بیاید که شما بفهمید الان باطن، ظاهر شد. مثل این­که یک نفر در یک صحنه­ای یک مرتبه می­فهمد چقدر موجود پلیدی است و چقدر زود عصبانی­ می­شود، چقدر خودش را متفاوت می­داند که به او یک چیزی می­گویند، یک دفعه برآشفته می­شود و یک چیزی می­گوید. این از سنت­های محوضت است. یک چیزی می­ریزند تا باطن شخص ظاهر شود و خودش بفهمد که اوضاعش خراب است. یک چیزی به انسان می­گویند که یک­دفعه به هم می­ریزد. پس معلوم می­شود که انسان متکبری­ است.

داریم که: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتهْمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُواْ حَتىَ‏ يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتىَ‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيب» آیا گمان کردید که وارد بهشت می­شوید و حال آن که مَثَل و نمونه قبلی­ها برای شما اتفاق نیفتاده باشد؟ حالا این را بعدا در روایات هم می­بینیم که در امت آخرالزمان، در قُبَیل ظهور، در نزدیکی­های ظهور، همه ابتلائات همه امم باید پیش بیاید. چون که می­خواهد رشدی برای این امت اتفاق بیفتد(در اوج). لذا تمام وزنه­های همه امم با تمام سنن انبیا در زمینه غیبت ، همه این­ها را باید بگذارند. چون که می­خواهد شبیه به قیامت شود. یعنی داریم به سمت ظهور و به سمت چیزی شبیه به قیامت می­رویم. مبانی این­ها را جلسات قبل گفته بودیم. چطور برویم؟ باید باطن­ها ظاهر شود. چطور بشود؟ با ابتلائات. لذا اساسا شما تصور نکنید که ما همین­طور که داریم می­رویم، دولتی خواهد آمد که ابتلائات آخرالزمانی را پایین می­آورد. این قطار دارد به این سمت می­رود. حالا ممکن است شما خودت در جهت عکس حرکت قطار بروی ولی این قطار کلا یک سمت و سوی دیگری دارد. این را ما باید بدانیم. و ما باید امروزه معرفی دینمان براساس متد آخرالزمانی باشد. آیات را آخرالزمانی ببینیم و ترجمه کنیم. بفهمیم که قرار است که اصلا این اتفاق بیفتد: «محوضت». برای این­که باطن­ها ظاهر شود. این اتفاق باید بیفتد تا این رشد ایجاد شود و محض کفر و محض ایمان ایجاد شود و باید برویم به سمتی که رفته رفته دیگر نفاق وجود نداشته باشد. همین الان هم اگر دقت کنید رفته رفته همه در اعتقاداتشان خیلی صاف و روشن حرفشان را می­زنند. خیلی نمی­پیچانند. دارد شرایط به شرایط قیامتی نزدیک می­شود.

[ادامه ترجمه آیه:و َزُلْزِلُواْ حَتىَ‏ يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتىَ‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيب] دارد زلزله­ای ایجاد می­شود. اگر شما می­خواهید به بهشت بروید، باید این باطن در این دنیا ظاهر شود. باید متزلزل شود تا این­که «حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه متی نصر الله». این متی نصر الله اعتراض نیست بلکه التماس و اضطرار است. بعضی­ها این را شبیه یک اعتراض می­خوانند. نه، این اتفاقی است که انجام می­شود تا فرد را به اضطرار برساند، که در این اضطرارها محض شدن انجام شود. باید «رسول و الذین آمنوا معه» کشیده شوند به این سمت و با این اضطرار نصرالله اتفاق بیفتد. برای همین خدا با آن­ها برخورد بد نمی­کند. می­گویند متی نصر الله؟ می­گوید نزدیک است. و الا اگر اعتراض بود و با لحن اعتراضی می­گفتند، جواب خدا چنین نبود. خدا می­گوید حالا که برسد به این­جا، نصر الله قریب است. نصر خدا این موقع می­رسد. حالا در روایات داریم: سر بحث طاعون می­گویند این طاعون که آمده، طاعون به صورت عمومی، مثل کرونا، ابتلائات به این صورت است؛ از نوع ابتلائاتی است که دین مردم و ارتباط آدم­ها با خدا را به محک بگذارد، صف­ها را به جهت اعتقادی جدا کند و باطن آدم­ها را ظاهر کند. گفته­اند که این­ها مثل خورشید می­ماند. که از یک طرف خورشید داغ باید بیاید تا میوه برسد و معلوم شود این میوه، داخلش چه بوده و از طرف دیگر یک چیزهایی تغییر رنگ بدهد. این خورشیدی که می­آید معلوم می­شود که این، درختی است که در باطن خودش میوه دارد و دیگری علف هرزی است که آن هم رشد می­کند. این­ها باید اتفاق بیفتد تا باغبان بیاید علف هرز را بزند. باغبان وقتی علف هرز را می­زند که یک رشدهایی اتفاق بیفتد و معلوم شود این علف هرز است، این میوه دارد، این درخت است، این کاج است مثلا و بی­ثمر است. این علف است، این گندم است. این­ها باید در این رشدها اتفاق بیفتد. و این خورشیدها باید بتابد تا این محض شدن­ها اتفاق بیفتد. باز می­بینید که در آیات سوره مبارکه آل عمران در آیه 140 دارد که: «إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَينْ‏ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ يَتَّخِذَ مِنكُمْ شهُدَاءَ وَ اللَّهُ لَا يحُبُّ الظَّالِمِين»

«لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ» یعنی مومن خودش را نشان دهد. که چه شود؟ «وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ يَمْحَقَ الْكَفِرِين» تا در این گردش ایام و این سختی­ها مومن تمحیص بشود و از آن طرف کافر هم تمحیص بشود. این که در آیه آمده «یمحق الکافرین» این مَحق کافر، یعنی محض کافر. چون باید اول محض شود بعد نابود شود. یعنی باید این پدیده محض شدن در مومن و در کافر انجام شود تا کافر نابود شود وگرنه در مورد کافر قاطی با مومن، که هنوز بالا نیامده و باطن به ظاهر تبدیل نشده، این اتفاقات نمی­افتد.

بعد می­گوید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَهَدُواْ مِنكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابرِين» این یک سنت است، آیا فکر می­کنید وارد بهشت می­شوید در حالیکه هنوز مجاهد شما معلوم نشده؟ آیا فکر می­کنید وقتی هنوز صابر شما را از آب درنیاورده، این کار را می­کند؟ بعد می­گوید شما قبلا: «تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُون‏» خیلی ادعا داشتید که ما اهل جهاد و شهادت هستیم و.. خداوند این ابتلائات را می­گذارد تا راست و دروغ این ادعاها مشخص شود . این ویژگی فقط برای آخرالزمان نیست -بلکه درآخرالزمان این­ها فقط به اوج خود می­رسد- در دنیا حتما باید این اتفاقات برای امت­ها و برای اشخاص بیفتد. بعد می­فرماید: یک سری رِبّی هستند که این­ها این­گونه­اند و این­گونه­اند و… تا می­رسد به آیات 152 به بعد که ماجرای احد و وعده­ای که ما داده بودیم و شما تنازع کردید و رفتید دنبال دنیا و …، تا می­رسد به آیه 154 که باز دوباره همین معنا هست. که حالا احد که اتفاق افتاد، که در آیه 155 (دقت کنید) یک مطلبی می­گوید که آن­جایی که شما داشتید خطا می­کردید، «إِنَّمَا اسْتزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهْمْ» شما یک کارهایی کردید که در احد باید می­لغزیدید. نمی­شود که شما خطا کنید، بعد من دست از سنتم بردارم. شما می­روید در فضای خطا، بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ، آن موقع من چه کار می­کنم؟ من این سنتم را پیاده می­کنم و شما در نقطه حساس احد می­لغزید. «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الجْمْعَانِ إِنَّمَا اسْتزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا» ولی حالا در آیه بالایش دارد چه اتفاقی می­افتد؟ در آیه بالایش باز دوباره دارد تمحیص می­شود. یعنی دارد نشان می­دهد که «ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمّ‏ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشىَ‏ طَائفَةً مِّنكُمْ وَ طَائفَةٌ قَدْ أَهَمَّتهْمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيرْ الْحَقّ‏ ظَنَّ الجْهِلِيَّة» یعنی گمان جاهلی در این­ها در چه صحنه­ای اتفاق می­افتد؟ در احد. یک اُحدی باید باشد که حرف­های جاهلیت ، فکرهای جاهلی و منطق­های اشتباه بیرون بزند و معلوم شود. از آن طرف منطق­های دینی­ گروه دیگر هم باید مشخص شود که حالا: «يَقُولُونَ لَوْ كاَنَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شىَ‏ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَهُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فىِ بُيُوتِكُمْ لَبرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلىَ‏ مَضَاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلىِ‏ اللَّهُ مَا فىِ صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ مَا فىِ قُلُوبِكُم» یعنی برای این­که قلوب تمحیص شود، محص شود، خالص شود و این به عنوان یک سنت است. در سوره مبارکه عنکبوت باز هم این بحث را دارد که مثلا: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن يُترْكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُون» شما فکر می­کنید که اصلا خدا می­گذارد این اتفاق بیفتد که شما بگویید ایمان داریم و به فتنه نیندازد؟ می­شود مگر؟ مگر می­شود به ابتلائات این چنینی نیندازد؟ باز دوباره در سوره توبه می­گوید مگر می­شود ما این ابتلا را درست نکنیم تا ببینیم چه کسی ولیجه می­گیرد؟ چه کسی می­رود سراغ دشمن، با دشمن ببندد. ما این کار را می­کنیم. ما اصلا خاصیتمان این است که «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ‏ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون‏» ما «ماکنتم تکتمون» را بیرون می­ریزیم که-الان با نگاه آخرالزمانی- چه بشود؛ که من بفهمم «که هستم؟»، «احکام روحم دقیقا چیست؟»، «من چه هستم؟» و تصحیح نسبت می­کند با من و معلوم می­شود که من الان این هستم. این که می­گوییم از بدن خارج شود، یعنی از معادلات بدن و استیلای بدن خارج شود، یعنی روحش بالا بزند. یکی از اتفاقات که می­افتد تا روحش بالا بزند ، در همین ابتلائات و این­هاست و آن موقع می­فهمد که اگر خواست از این احکام بدن دست بردارد، می­تواند دست بردارد.

شما نگاه بکنید در سوره مبارکه توبه آیه 16: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُترْكُواْ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُون» شما فکر می­کنید رها شده­اید در حالیکه هنوز خدا مجاهدتان را که به جز خدا و رسولش و مومنین همراز و هم­سِر نمی­گیرد با غیرمومنین و طایفه غیرمومنین که ولیجه می­گیرند، از یکدیگر معلوم نکرده است. این تمحیص­های گروهی است. مگر می­گذارد این­ها روشن نشود. تو ولیجه می­گیری یا ولیجه نمی­گیری؟ این سنت است. سنت تمحیص باید اتفاق بیفتد. و این­ها در آخرالزمان پیوسته بیشتر اتفاق می­افتد، چون باید قیامت شود. باید ظهور شود، باید نفاق خارج شود.

آیه 110 سوره یوسف دارد که: «حَتىَّ إِذَا اسْتَيْسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّواْ أَنهَّمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَاءُ وَ لَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِين» تا آن­جایی باید برود که رسل مایوس شوند. این به معنی این نیست که کار از دست رسل هم در رفته بلکه به معنای این است که رسل از ایمان آوردن مایوس شوند. همان طور که در ماجرای نوح هست که دارد: «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّارا» خدایا هیچ­کسی را دیگر باقی نگذار. چون که « وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّارا» دیگر کفر، محض شد، حالتِ قیامت شد. دیگر این­ها بزایند هم، کافر می­زایند. این­جوری شده، تمام شده، این دیگر عاملی می­شود برای این­که خدا جمع و جور کند.

[ادامه ترجمه آیه] رسل مایوس می­شوند از ایمان آوردن و آن قوم فکر می­کنند که به آن­ها دروغ گفته شده. یعنی باورهایشان از بین می­رود. در این زمان «جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَاءُ»

این به آن آیات بالایش برمی­گردد: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِى إِلَيهْم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى» آن­ها گمان می­کنند دیگر به ایشان دروغ گفته شده؛ یعنی دیگر نصرتی وجود ندارد. ولی آیه جوری گفته شده که خیلی سهمگین است. آدم احساس می­کند دیگر به نقطه­ای می­رسد که دیگر همه کم می­آورند. پس این سنت تمحیص و تمحیض و این­ها جزء اتفاقاتی است که ما را به احکام روحمان می­رساند. چرا؟ چون که باطن، ظاهر می­شود. در این­جاست که ما لازم داریم که از احکام تن خارج شویم. دیگر به همه پدیده­ها، روحانی نگاه کنیم. حتی توحیدی نگاه کردن یکی از چیزهایی است که برای همین زمینه است. شما وقتی به پدیده­ها توحیدی نگاه می­کنید، وقتی یک نفر یک کاری می­کند، شما می­گویید خدا کرد، الرحمن علّمَ القرآن، خدا، اذا مرضتُ فهو یشفین، وقتی این را می­گویید، الذی هو یُطعمنی و یسقین، وقتی به پدیده­ها توحیدی نگاه می­کنید، از احکام تن خارج می­شوید. یعنی دیگر بدن­ها و آدم­ها و.. از اعتبار خارج می­شود. شما موحد شدید، از احکام تن خارج شدید، به احکام روح پیوستید، دارید پشت صحنه می­بینید، باطن را دارید می­بینید، این­که به لحاظ ظاهری او به من این را داد، این را نمی­بینید. هرچقدر فرد به این نگاه نزدیک بشود، درحقیقت دارد از احکام تن خارج می­شود و برایش فرج اتفاق می­افتد. به صورت ناخودآگاه هم اتفاق می­افتد. هم برای شخص خودش و هم برای جامعه­ای که این اتفاق برایش افتاده. مثلا جامعه­ای برسد به این­که از آمریکا و مذاکرات آمریکا کار درنمی­آید و یک عده پیوسته تمحیص شوند.  یک عده بگویند «واقعا» کار درنمی­آید و یک عده در نقطه مقابل خواهند گفت «واقعا» باید کدخدا را ببینی، بالاخره این ده کدخدا دارد. خدا را ول کن، این معادلات خدا را ول کن. یک عده باید بگویند خدا، یک عده باید بگویند کدخدا و باید تمحیص به این شکل اتفاق بیفتد. آن موقع کسی که هی دارد از این احکام فاصله می­گیرد، فرج­های شخصی دارد برای خودش اتفاق می­افتد و چون امام هم در همین مود است، دارد دستورات القایی از امام می­گیرد. حالا در عالم مثال هم ممکن است مکاشفه­ای بکند. قبلا عرض شد که مکاشفات بیشتر از جنس تمثلات است. اگر در تمثلات، مکاشفه­ای کرد خوش به حالش و این مرحله هم دارد به عنوان فرج برایش اتفاق می­افتد. اگر با بدن امام هم ارتباط پیدا کرد آن هم خوش به حالش. اما اصل داستان این نیست که کسی برود بدن امام را پیدا کند بلکه اصل داستان این است که برای شخص و برای آن جامعه، فرج اتفاق بیفتد. لذا این­که دارد که «فتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم»، یعنی از اِقداماتتان فرج طلب بکنید. این خودش فرج است. خود این اقدام، اقدامِ فرج است. و آن موقع آنقدر دنیا هی می­رود به سمت باز شدن و تفکیک شدن و این اتفاقات، که آن موقع زمینه آن فرج آخری که ظهور حضرت است، فراهم می­شود. عرض هم کردیم ظهور، برگشت نیست، ظهور، نزدیک­تر شدن به قیامت است. چون که همانطور که گفتیم در آن­جا هم مثل قیامت منافق ندارد. همین­طور پیوسته می­رویم به سمت این­که منافق نداشته باشیم. کسی دو چهره نمی­تواند باشد. یا محض ایمان یا محض کفر.

در جواب سوال:

[در جواب سوال در مورد«فتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم» : ]

اولا ما یک سری وظایف معرفتی داریم. در بحث­های قیامت هم همین را داریم که وقتی که می­خواهند آن قله­های قیامت را روشن کنند، می­گویند «و علی الاعراف رجال» یعنی آن بزرگان و رجال، در بلندای معرفت قرار می­گیرند؛ معرفت واقعی، حقیقی و باورهای حقیقی.که یادتان هست در آن روایت هم عرض کردیم که فهم و عقل برایشان حکم مشاهده دارد. که افهام و عقول در نزد این­ها حکم مشاهده است. یعنی دیگر مشاهده برایش مطرح نیست و فهمش پایه عملش است. فردی پیوسته می­گفت امام زمان! امام زمان! گفتند آقا من امام زمان! حالا بگو چی کار داری دقیقا؟! دقیقا کارت چیست با امام زمان؟! اصلا نمی­دانست چه بگوید.

هرکسی، هر میزان که خودش را در زمینه فهم و عقل و درک و این موارد، بالا ببرد، عملا به بلنداهای معرفت دارد دست پیدا می­کند. و عرض کردم بارها، که این­ها بامناسبت انجام می­شود. کسی که موجش تنظیم می­شود، موجش خود به خود می­گیرد.

ثانیا به لحاظ اقدامات باز هم واضح است. شما در مورد ولی فقیه این را دست کم نگیرید. بعد از امام ما در دوره­ای قرار گرفتیم -که این­ها هم مقدمات همین محضِ ایمان شدن است-که شما می­توانید از کسی دستور بگیرید که بگویید این دستور، دستور امام زمان است. این خیلی حرف مهم و بزرگی است و ما در این دوره­ایم. وقتی امام خمینی آمده و این انقلاب را به­پا کرده، اتفاقا باز انسان­ها به واسطه این حجت دارند با معارف و با بنیادهای معرفتی نسبت می­گیرند. اگر این حجت نمی­آمد که انسان­ها چنین نسبتی نمی­گرفتند. می­گفتند این آخوندها خوبند دیگر. این آخوندها خوبند و بدند و فلان و این­ها، تبدیل شد(به مثل زمان حضور امام) به این که مثلا می­رویم جنگ، نمی­رویم جنگ، این کار را می­کنیم، پی این حرف می­رویم، نمی­رویم، از این منطق پیروی می­کنیم، نمی­کنیم؟ شد این وضعیت. یعنی با وجود حجت چنین فتنه­ای اتفاق افتاده­ است. عین خود قرآن که همان قرآنی که «ما ننزل من قرآن ما هو فیه شفاء و رحمة للمومنین» است، «ولا یزید الظالمین الا خسارا» هم هست. این حجت که می­آید این فرقان را ایجاد می­کند و تفرقه می­اندازد. «حجت» یک چنین ویژگی دارد. چون انسان­ها مجبورند با آن نسبت بگیرند. یک موقع، امام فقط یک آخوند است، با آخوند کسی نسبتی نمی­گیرد. حالا یا پشت سرش نماز می­خواند یا نمی­خواند. بحث این نیست که الان امام به عنوان یک آخوند خیلی عالِم، خیلی خوش­اخلاق و خانواده­دار و … مطرح باشد. بحث اصلا دیگر این­ها نیست. بحث رفته در جایی که فرد باید با آمریکا و اسرائیل، مستضعف و مستکبر نسبت بگیرد. خود جامعه باید این کار را بکند. ببینید سطح نسبت­گیری و امتحان پس دادن از کجا به کجا رسید؟ از چه حادثه­ای شد چه حادثه­ای؟ یعنی قبلا در همین سلوک­های فردی بود، حالا باید نسبت به این حوادث موضع بگیرد. حالا باید تصمیم بگیرد که نسبت به این حوادث جان­فشانی بکند یا نکند، مال­فشانی بکند یا نکند. قبلا چه بود؟ نهایتا باید چهار تا یتیم را سرپرستی می­کرد. ولی حالا فضای رشد تغییر کرده است.

حالا این سوال مطرح می­شود که این فضای رشد آیا فضای سقوط ایجاد می­کند؟ بله. این حد از فضای رشد خاصیتش این است که محض می­کند. این را بدانید در انقلاب ما به رشدهایی می­رسیم که عمراً کسی قبلا به این رشدها می­رسید و کسی اصلا نمی­توانست این­قدر رشد کند. چون که ما در این حد از ابتلاییم. این حد از ابتلا یعنی این حد از رشد. به این بُعدش هم توجه کنید. مدام دارد «لِیُمحصَّ» و «و الذین آمنوا معه متی نصر الله» و …، این حد از رشد به سبب این حد از امتحان است. و این حد از رشدی که ما در این زمان می­توانیم داشته باشیم برای هیچ کس در زمان­های گذشته مقدور نبوده. این اتفاق خیلی مهمی است برای یک جامعه­ای که بابت دین، جوانش برود بجنگد و شهید بشود. کجا اصلا چنین چیزی در غیر این فضاها اتفاق می­افتد که خودش همین الان برود بابت استقرار کلمه توحید، برای دین، چنین کاری بکند. این که ائمه به افرادی که حضور ایشان را درک کرده­اند فرموده­اند شما هم خوبید، ما را می­بینید و پیش ما و با ما هستید ولی برادران من آن­هایی هستند که «آمنوا بسواد علی بیاض» آن­ها با چشم نمی­روند، با معرفت می­روند. آن­ها برادران من هستند. ماها را می­گوید.

[1] محض و محص شدن و خالص شدن

[2] فضا، شرایط، بستر