معرفة المهدی (جلسه ۳۹)
هدف بحث
چند وقت است یک نکتهای را در بحث معرفت المهدی شروع کردهایم آن هم علم در آخر الزمان است، و از طرح این بحث هم هدف داشتیم. کلا هدف از بحثهای آخرالزمانی این است که وظیفه ما اکنون چیست؟ نه اینکه صرفاً واکاوی یک نکته در آینده است. مثلا چه جالب! آخرالزمان اینگونه است. هرچقدر هم داریم به پایان داستان نزدیک میشویم که این هم واقعا یک امر تصوری نیست. یک اتفاقی است که هم بزرگان کاملا به صورت واضحی این را توضیح دادند و گفتند که این اتفاقات دارد میافتد، هم شواهد و قرائن و آیات و روایات ما دارد این را نشان میدهد.
روایت ظهور از مشرق و ایستادگی در برابر ظلم
همانجوری که در برنامه دیشب هم عرض کردم، این روایت که روایت صحیح و سندی است از مجموع روایات ما که دارد: یک عدهای در آخر الزمان از مشرق ظهور خواهند کرد که اینها پرچمشان، پرچم حق است «قتلاهم شهداء» کشتگان اینها شهدا هستند و معلوم است پرچم حقی است، و این پرچم را تحویل نمیدهند «الّا به صاحبکم» مگر آن را به حضرت صاحب الامر تحویل میدهند. اینها «عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» هستند، خیلی مردانه ایستادگی میکنند و کار را تحویل میدهند.
انصافا اینجوری است که انسان وقتی که در این هزار و چهارصد سال نگاه میکند، معادل اینجوری نداریم. اگر کسی دارد بردارد بیاورد بگوید آقا این معادل اینجوری اتفاق افتاده. بله، یک حکومتهایی بودند، اقبالهایی داشتند نسبت به اهل بیت و اینها، ولی یک مردان جنگی اینجوری که پای رکابها ایستاده باشند و بخواهند پرچم را واقعا تحویل بدهند، همچین اتفاقی، اتفاقی که نبوده الان ما داریم میبینیم این اتفاق را. اینجا هم عرض کردم. همینی که فلسطینیها همه را قال گذاشتند. میدانید که این عملیات را هیچ کس خبر نداشت. حتی حزبالله لبنان خبر نداشت. این علامت خوبی است.
ماجرای بقال اصفهانی
این آقای سردار رشید در خاطراتش هست، میگوید ما وقتی زدیم به جریان اسرائیل و به منطقه آمدیم. امام که شنیدند دلخور شدند و مارا خواستند و گفتند عملیات را تعطیل کنیم. ما را خواستند و ما هم آمدیم و ایشان سه تا فرمایش فرمودند. یکی اینکه: همه ما داریم میجنگیم دیگر، عدهای دیگر هم شروع بکنیم به جنگ، این یک، دو اینکه «اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ» فرماندهان جنگ و ژنرالها، میگوید ما دو تا کشور با هم فاصله داریم. ما چجوری میخواهیم پشتیبانی کنیم؟ آخرش میگوید فرماندهان جنگی! سه که نکته بسیار مهمی بود، فرمودند که نشود ماجرای بقال اصفهانی! حواستان باشد، ماجرای بقال اصفهانی چیست؟ یک قدارهکشی آمد و شیشهها را شکست و یک جنسی را برداشت که ببرد. این وسط یک غیوری پیدا شد و شروع کرد با این دعوا کردن و بزن بزن و یقه گیری، آخرش بقال گفت: (دعوایتان را ببرید در محله خودتان، دعوایتان مانع کسب است.) خیلی حرف مهمی است که خودشان بخواهند یک اتفاقی بیفتد، بصیرتشان یک جوری شود که حاضر باشند سینه به سینه بشوند با اسرائیل. امروز این اتفاق افتاده.
عظمت انقلاب اسلامی
این عظمت انقلاب اسلامی و عظمت کار حضرت آقا است. که آن موقعی که در دولتهایی که وادادهترین دولتها، منفعلترین دولتها و اینها بودند و شعارهای عظیم بر نرمش قهرمانانه را حضرت آقا داشت پیش میبرد، از آن طرف داشت دست حاج قاسم را پر میکرد. هم بصیرت را هم سلاح را در منطقه داشت تجهیز میکرد، و اگر از یک دریچه خیلی تنگ نبینیم به ماجرا، میبینیم که واقعا هنرمندانه این خط سیر را نگاه کردند، و کاری کردند که امروزه یمن هزار کیلومتر هلیبرد میکند. ۰۶:۰۲ یک موقع میگفت یمن اصلا زیر پونز هم نیست. الان فقط هزار کیلومتر هلیبرد میکند. و این اتفاق بزرگی است که افتاده، و اینهاست که هر تحلیلگری را به این سمت میبرد که ظاهرا به قسمتهای پایانی داریم نزدیک میشویم. احیانا روایات ما هم همین طور نشان میدهد و طبیعتا اتفاقی که میافتد این است که ما به وظایف قسمتهای پایانی مثل این مربیان هستند که در ربع ساعت آخر نود دقیقه خود آن برایشان یک چیزی است، یک برنامهای دارند که چه جوری تعویض میکنند و چه کارهایی میکنند و چه کارهایی نمیکنند و یک برنامهای وجود دارد.
ذخائر علم
لذا این که علم در آخر الزمان چی میشود و اینها، همه بحثهایی است که در قسمتهای پایانی تاریخ که ان شاء الله به زودی زود از خاطراتمان گفتگو بکنیم که (بله یک اسرائیلی بود و چیکار میکرده، دیدید چه بلایی سرش درآمد؟) این جوری خاطره بازی کنیم با همدیگر، ان شاء الله به زودی زود. این اتفاق ان شاء الله به زودی زود هم خواهد افتاد.
آن عرضی که شد از روایات که بیست و هفت حرف علم، بیست و پنج حرفش مانده برای آخر الزمان. این بیست و پنج حرف هم به معنای این نیست که دو بیست و هفتم علم آمده. بلکه حالت نمودارهای نمایی است که قرار است همه چیز در قسمت پایانی بیاید، تمام علمی که بشر در این مدت آورده از معارف و علوم فنی و مهندسی و… دو حرف از بیست و هفت حرف علم است، آن چیزی هم که این وسط مهم است که ذخائر دارند خودشان را نشان میدهند، مهمترین ذخیره، ذخیره وجودی آدم است. یعنی آدم یک حد و اندازه و پایه و مایهای هست که باید رفته رفته بفهمد (من کی هستم؟) و این ذخیره وجودی ما چیست که این ذخیره وجودی بزند بیرون، که اصل ماجرا هم همین است.
مقدمهای بر بحث رویا و شناخت محدثان
یک مقدار روی این بحث ایستادیم. جلسه گذشته یادم هست که یک مقدمهای گفتم و گفتم میدانم این مقدمه بیربط به نظر میآید ولی این را فعلا گوش کنید تا ربطش را بعدا بگویم. و آن اگر یادتان باشد بحث رویا و خواب پیغمبران بود، که نبی چه جوری خواب میبیند، رسول چه جوری خواب میبیند و محدث چه جوری به او گفته میشود و رویای او چجوری است، آیا او میبیند، نمیبیند، اینجا بحث شد که چه کلمهی محدث و چه کلمهی امام، به این سبک بیان شده که اینها میشنوند. اینها نمیبینند ولی میشنوند یک چیزهایی را، و اینها محدثاند. بحث را یکم بیاورم جلوتر. گرچه یکم بحث سخت است و به درد اول صبح هم نمیخورد. باید یک خورده لود شده باشید تا این بحث را متوجه بشوید.
عوالم و تنزل آنها
ببینید عالم، عوالم از آنجایی که «إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» عوالم همینجوری پوست پیازی تنزل کردند. اینجوری نیست که یک عالمی داریم بیربط به یک عالم دیگر در پایینتر، نه. عوالم از آن بالا تا این پایین اقتضای توحید این است که همینجوری تنزل کرده و آمده پایین. از این پایین ستونی هم بگیرید، ستونی رفته تا بالا، یک رقیقتی به تعبیر فلاسفه از آن حقیقت مدام میآید پایین. اگر این مقدمه را ما قبول بکنیم یک نکتهای وجود دارد. یک چیزی که در عالم پایین است اصلش کجاست؟ در عالم بالاتر و در عالم مثال است. اصل آن کجاست؟ در عالم بالاترش، این همان تعبیری است که شاید بشود از آن یاد کرد و به تعبیر روایات از آن یاد میکنند به نام “رویا” این که دارد «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» وقتی کسی در این دنیا و روابط این دنیا دارد زندگی میکند، دارد خواب میبیند به عبارتی، منتها یک خواب یک تک پیوسته. کما اینکه کسی در خواب نمیفهمد که نوعا خواب است، فکر میکند در واقعیت دارد یک کاری میکند، لذا میترسد چیکار میکند… همان احوالات برایش اتفاق میافتد. حتی با کسی دست میدهد. با کسی قهر میکند و با کسی چه میکند. از یک صحنهای میترسد. فکر هم نمیکند، اگر فکر کند من خوابم که نمیترسد. اتفاقا چون فکر نمیکند که خواب است. کاملا دارد حس میگیرد نسبت به آن فضا. اینکه اصل یک ماجرا و پشت صحنه یک ماجرا در عوالم بالاترش است. و این دنیا شبیه یک خواب است که شخص دارد میبیند. «فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» تا میبیند میگوید (خوابیده بودیم مثلا ما، الان تازه بیدار شدیم!) و با یک سرعت بالاتری از آن عالم به آن عالم به آن عالم به طورخوابیده.
پی بردن به اصل ماجرا
حالا ما فعلا با این طرفش کار داریم که به اصل ماجرا و پشت صحنه ماجرا پی میبرد. اگر این را هم قبول کنیم که این بحث مهمی است، این بحث «موتوا قبل ان تموتوا» مال همین است و نسبت دارد به همین بحث، که قبل از این که بمیرید بمیرید. یعنی اگر قرار است شما بمیرید، چی بشود؟ از خواب بپرید خب همین الان از خواب بپرید. همین الان از خواب بپرید و بفهمید که پشت صحنه عوالم چه اتفاقاتی دارد میافتد.
این روایتی که داریم در مجموع روایی ما، از این جور روایات زیاد است که: «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا ، وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ الْعِبَادِ» دستشان را میگذارند بر سر بندگان «فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ» عقول اینها جمع میشود «وَكَمَلَتْ بِهِ أَحْلامُهُمْ» این احلام و خوابهای اینها و رویاهای اینها کامل میشود.
سرعت حوادث و توانایی انسان در آخر الزمان
اینکه حضرت در قسمتهای پایانی که اقتضای قسمتهای پایانی این است که سرعت حوادث بالا، این سرعت حوادث و ابتلائات بالا، معنیاش این است که من در جلسات گذشته این را عرض کردم از قرآن. معنیش این است که قدرت بشر بالا. معنی امتحان سطح بالا یعنی قدرت بشر بالا. قدرت آخر الزمان در بشریت بالا. چون بالاست. وقتی هم ابتلاء انجام میشه، ابتلائات سنگین انجام میشه با سرعت.
اینجاست که به این انسان قوای آخرالزمانی را دادند، به او این امکان و ابتلاء را دادند، این سرمایه را به او دادند که خودش را بتواند آماده کند، خودش را بخواهد آماده کند، برای چی؟ برای دوره آخرالزمان و این اتفاقات. حالا این را هم داشته باشید.
بحثهای فلسفی و معیت قیومی
یک نکتهی دیگری بگویم بعد اینها را بریزم در قابلمه و همه را با همدیگر ترکیب کنم. یک بحثی هست در مباحث فلسفی ما که بحث شأن است. حالا من بحث را نمیخواهم خیلی فنیاش کنم. مثلا فرض کنید شما یک چیزی در ذهن خودتان میآفرینید. مثلا چهار تا آدم و اینها میآفرینید. این خود شمایید به عبارتی، شأن شماست. برای همین است که یکسری ویژگیهای اینجوری دارد که چون شأن خود شماست مثلا در سرشماری نمیآید یا شما در سرشماری نمیآیید یا او نمیآید. اصلا اینجوری نیست که شما با این موجودات ذهنیتان بشوید پنج نفر. حالا این آیهای که هست «مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَىٰ مِنْ ذَٰلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا» به او میگویند «معیت قیومیه» این است، یک موقع هست من و شما با همدیگر راه میرویم، مگر قیومیه نیست؟ یک موقع است خدا با اینهاست، با این چهار نفر است، شما با آن چهار نفر هستید به صورت قیومیه، به این میگویند شأن! طرف شأن شده. برای همین است که اینها نمیتوانند مثلا بروند پشت درهای بسته یک کارهایی بکنند که شما نفهمید. این معنی ندارد. اصلا پشت درهای بسته ندارد.
عدم استقلال ذات در برابر حق
برای همین است که اینجوری قرآن میگوید که: «وَ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِنْ كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ» اینها دارند مکرشان را انجام میدهند، منتها در عند دارند انجام میدهند، یعنی پیش ما دارند این کار را انجام میدهند. اینجوری هم نیست که شأن، خوب دقت کنید این یک تیکه را، شأن ذات ندارد، یعنی اینجوری نیست که اگر شما به او توجه نکنید میمیرد. شما به آن چهار تا موجود ذهنی خودتان اگر توجه نکنید که نمیافتند بمیرند، یا اینجوری نیست که مثلا اگر پنجاه سال بعد به همانها توجه کردید در ذهنتان ببینید ماشالله هزار ماشالله مردی شدند برای خودشان. یعنی اصلاً رشدی نیست، اصلاً چیزی نیست به عبارتی، به همین تعبیر دقیقی که دارم میگویم ذات ندارد، ذات ندارند اینها. برای همین است که یا چهار نفر هستند یا یک نفر. پنج نفر نیست اینها. و تمام هویتش هویت خود شماست. هیچ هویت دیگری که ندارد. هویتش هویت خود شماست که دارد. یک لحظه بیتوجهی به آنها به معنای معدومیت است برای همین ذات ندارد. یک نکتهای است که کلاً در عالم اگر ما متوجه شویم که شأن هستیم و در برابر حضرت حق ما ذات نداریم.
معنای دست راست و دو دست در قرآن
یکی از تعابیری که در مورد حضرت موسی هست و بالاخره با یک دقتی این را برخی مورد توجه قرار دادهاند، نکته این است که به او میگویند که: «و مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى» موسی این چیست در دستت؟ الان نمیگویند این چیست در دستت، میگویند این چیست در دست راستت! زیرا این که مدام اصرار دارد بگوید در دست راستت، این بحث راست و چپ نیست. این همانی است که در قرآن درباره مؤمن گفته شده است، درباره امام موسی بن جعفر نیز بیان شده است، و درباره خداوند نیز گفته شده است که: «و كلتا يديه يمين» که من در این بحثهای فص آدمی با این دوستان عرفان خوان، این معنا را بیان کردیم خدمتشان که خود قرآن بهعنوان استدلال از آن یاد میکند که: «مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» چه چیزی مانع شده که تو سجده کنی به چیزی که من با دو دستم خلق کردم؟ این خودش استدلال است، من این را یکدستی خلق نکردهام، بلکه دو دستی خلق کردهام. چون دو دستی خلق کردهام فقط سجده کنید، «قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ۖ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ» لذا در همه این آیات پیوسته میگویند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ۚ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ۘ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» میگوید حرف دهانت را بفهم. خدا یک دست ندارد، بلکه خدا دو دست دارد، و دو دست او باز است. تو میگویی دست خدا بسته است و من میگویم دو دستش هم باز است.
تجلی عصای موسی و نفی ذات مستقل اشیا
اینکه در دست راست تو این اتفاق دارد رخ میدهد. حالا این چیست؟ این خطبه بلند و غرایی که حضرت موسی در وصف عصا میخوانند که «قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُاْ عَلَيۡهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَـَٔارِبُ أُخۡرَىٰ» اینجاست که میگویند خداوند گویی نپسندید و فرمود بینداز. وقتی که انداخت «فَإِذَا هِيَ حَيَّةࣱ تَسۡعَىٰ» تو موسی هستی دیگر تو که فردی سطح پایینی نیستی، وقتی به تو گفته میشود این چیست، بگو هیچ نیست. هر چه تو بگویی، همان است. این که چیزی نیست. یک موقع دارند این سوال را از من میپرسند، من میگویم این لپتاپ من است که خودم خریدهام و مارکش فلان است و مانند اینها، این یک موقعیت عادی است. اما زمانی که از تو سوال میکنند، در حالی که در حالت وحی قرار داری، نباید بگویی (هِيَ عَصَايَ) که. میگویند گویی خداوند این پاسخ را نپسندید. سپس فرمود آن را بینداز (فَإِذَا هِيَ حَيَّةࣱ تَسۡعَىٰ) ببینید اصلاً این چیزی نیست؛ ذات ندارد. نکته این است که هیچچیز برای خودش ذات ندارد، زیرا ذاتش، ذاتِ دیگری است.
این که پیوسته اصرار میکنند، این حرفها در کتابهای نظریه خود آورده شده است که در حقیقت تمامی موجودات «ذات مع صفت خاص» ذات آنها ذات الهی است و تنها یک صفت دارد. این صفت یک گونهای است، یک شکنی است، یک همچین چیزی است، که گاهی به شکل یک پارتیشن میشود، گاهی به صورت انسان، گاهی هم به شکل در دیوار. این نکتهای که اینها بر اساس شأن و بر اساس تجلیات و بر این اساس قرار دارند. وقتی میگویید شأناً یعنی چه؟ این نکته را کنار بگذارید. این را نیز در گوشهای از قابلمه قرار دهید تا بعدا با هم ترکیب کنیم.
فرج شخصی و ارتباط روح شیعه با امام
یک نکتهای را که پیشتر نیز خدمتتان عرض کردهام. این بحث مهم است. این بحث در مدلهای آخرالزمانی بسیار جدی میشود. بحث فرج شخصی. معنای فرج شخصی این است. روایاتی وجود دارد که در بصائر بسیار زیاد است. ابواب روایت اینجوری دارد. به طور دیگر هم روایات به این شکل است که روح شیعیان ما از مرتبه علیین است، که مرتبه بدن امام است. امام روحش از اعلی علیین است و بدنش از علیین. روح شیعیان ما از علیین است. یعنی اینجا چه میشود؟ اینجا منظور این است که روح و قلوب شیعیان ما از مرتبه بدن امام است. معنی این چیست؟ ببینید شما چگونه در بدن خود تصرف میکنید. بدن شما و قوای بدنیتان هم در مقابل شما ذات ندارند. اصلاً مقاومتی ندارند. اصلاً چیزی نیستند. اگر اینها چیزی بودند، میشدند سندروم دست بیقرار و پای بیقرار و مانند اینها. اینها هیچچیز در مقابل شما نیستند. قوای شما، دست و پای شما در مقابل شما نیستند، بلکه شأنی از شئون خود شما هستند.
اگر شما رابطه روح و بدن را بتوانید به درستی تصویر کنید، که در فلسفه بسیاری درباره این مایه میگذارند که این رابطه را درست کنند و به درستی تصویر کنند، که تصویر نهایی و درست آن، همین رابطه شأن است. که در مقابل شما چیزی نیست. خود آن اصلاً چیزی نیست. اصلاً خود آن کاری نمیکند. دقت میکنید؟ دست شما کاری نمیکند، بلکه شما هستید که دارید یک کاری میکنید، درست است؟ منتها به مراتب، جایزه شما را وقتی میخواهند بدهند، میگذارند در دست شما دیگر. مثلاً فردی در مسابقات تیراندازی شرکت کرده و این جایزه را به دست او میدهند. جایزه را به او میدهند، نه به دستش، زیرا دست او برنده نشده است؛ بلکه او برنده میشود. و البته این عمل دارد توسط دست او انجام میگیرد و آن بهصورت قوا و تجلیاتی است که دارد به دست گفته میشود و دست آن را انجام میدهد. گفته هم نمیشود، انشاء میشود در دست او. یعنی او با دست خود سخن نمیگوید که (برو فلان کار را انجام بده. با یکدیگر یک مذاکراتی انجام بدهند تا ببینند به نتیجه میرسند یا نمیرسند. که حالا بالاخره بگوید که احتراما لروح ما این کار را انجام میدهیم. حالا ببینیم نتیجه چه میشود.) اصلاً ادعایی ندارد در مقابل روح، دست هیچ ادعایی ندارد.
اگر این اتفاق بین قلب مؤمن که از مرتبه بدن است بیفتد با قلب امام که در حقیقت از مرتبه اعلی علیین است، یک چیزی اتفاق میافتد آن هم فرج شخصی! فرج شخصی به این معناست که امام میخواهد در وجود او. این همان چیزی است که ما درباره خود امام نیز بیان میکنیم که «وعاء مشیت الله» یعنی مال خدا و ارتباط با خدا. در حقیقت، او دیگر فکر نمیکند؛ او اصلاً کار انجام نمیدهد.
مقام مخلصین: فراتر از عمل و جزا
این همان چیزی است که در رابطه با مخلصین در سوره صافات آمده است که در حقیقت، قطب بحث مخلصین است. شما دیدهاید دیگر «وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» اینها همه جزای عملشان را میدهند (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ) چرا؟ زیرا اینها اصلاً عملی ندارند. عملی نکرده که بخواهد جزا بدهد. او کاری نمیکند که «فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» آنها در محضر حاضر میشوند «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ) اینها اصلاً حاضر نمیشوند. این که حاضر نمیشوند، یعنی چه؟ اصلاً کسی نیست که بخواهد حاضر شود. اصلاً ذات ندارد که بخواهد حاضر شود. به همین دلیل است که در روایات ما آمده است که پرونده عمل اینها خالی است. وقتی عملشان را میآورند، میبینند اینها هیچچیز ندارند. چرا اینها در عملشان هیچچیز ندارند؟ زیرا اینها اصلاً عمل انجام ندادهاند. یعنی کسی دیگر داشته عمل انجام میداده، کسی دیگر داشته کار میکرده، کسی دیگر داشته سخن میگفته. «این همه آوازها از شهر بود، گرچه از حلقوم عبدالله بود.» او که حرف نمیزد، کسی دیگر داشته حرف میزده، این زبان داشته تکان میخورده. کسی دیگر داشته فعل انجام میداده. این دست و پایش مانند چیزی تکان میخورده، این که فعل ندارد. این را حالا بهصورت یک پرانتز نیز باید در نظر بگیریم.
مدح انسان در سایه پذیرش امانت الهی
اینکه «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ» «وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ» میدانید که این مدح است، زیرا در آخرین افرادی که ذات ندارند، زیادند. لذا این مدح است، ذم نیست، زیرا زمانی که دارند درباره آخرین صحبت میکنند، دارند درباره بزرگانی صحبت میکنند، درباره افرادی برجسته و اخوان الاخوان صحبت میکنند. این که (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ) را در قرآن هم مشاهده میکنید، اینها را نمیکوبد. مثلا بگوید ای خاک بر سرتان، چون قرآن معمولاً در چنین مواردی یک موضعگیری ای میکند اگر چیزی باشد، اینکه در گذشته این افراد ثله بودند و اکنون دیگر “السابقون السابقون” دارند پیدا میشوند که خیلی فوقالعاده هستند؛ اینها چون دیگر هیچچیزی نیستند، کماند؛ دیگر چیزی وجود ندارد.
شنیدهاید که یکی از این آقایان داشتند میشمردند که من گفتم چند؟ گفت پانزده نفر، که یک نفرشان گفت شانزده نفریم. در آن حالت تجلی و کشف بود. گفت که یک دو سه… آخرش گفت چون من به شما اعتماد دارم قبول میکنم شانزده نفریم ولی پانزده نفریم. اصلا خودش را حساب نمیکرد دیگر. یعنی در مرحلهای بود که خودش را حساب نمیکند. لذا این یک ژانری است برای خود که این بحث مدح است یا ذم، مانند بسیاری از چیزهایی که ما فکر میکنیم ذم مدح است. مثلا «إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» که کاملاً مدح است، «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» بد مصب لامصب این انسان چیست؟ این لامصب مدح است ذم نیست، این غیر «أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ» است این «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها» ولی خب من نمیتوانم.
مستی و حدشکنی در مسیر جذب الهی
«آسمان بارِ امانت نتوانست کشید/قرعهٔ فال به نامِ منِ دیوانه زدند» این دیوانه چیز بدی نیست، این دیوانه حالا در فرهنگ حافظ، مست و دیوانه لایعقل اینجوری، اگر بنگرید، میبینید که این عبارات در اوج دارد به کار میرود. بحث مست برای همین است که ناگهان میبینید در ادعیه ما، یک باره میزند به بدمستی و میرسد به این که خدایا تدبیر را از من بگیرد. عقل نیمه تدبیر کمتر، من را ببر در «مسالك اهل الجذب» دیدید در دعای عرفه، ما متأسفانه دعای عرفه را در عرفه را میخوانیم، حال و حوصله نیز نداریم گاهی اوقات، روزه نیز گرفتهایم احتمالاً، بعدش دعا هم زیاد است، اصلا فکر نمیکنیم دعا پر از معارف است، که میگوید مرا ببر در (مسالك اهل الجذب) بعد که میگوید مرا ببر، بهطوریکه دیگر نخواهم پای سلوک بروم و مرا ببر در مسالك اهل الجذب.
بعد از آن میگوید: «الهی اغننی بتدبیرک عن تدبیر» مرا ببر «اوقفنی فی مراکز اضطراری» مرا ببر بینداز در مرکز اضطرار، که در اضطرار حد شکنی میکند. در زبان عرفا به این میگویند حد شکنی، کسی که شأن خود را پرت میکند و دیگر ذات ندارد. به او میگویند، این حد شکنی میکند. حد شکن به تعبیری که منطقیون میگویند، که طرف حد داشته، حد این انسان، ولی وقتی ذات نداشته باشد، حد ندارد و به همین دلیل میگویند که این آدم حد شکنی کرده است. اینکه برای خودش و برای اوحدهای در پیش از ظهور اتفاق میافتد، در قبیل ظهور برای بسیاری دیگر نیز اتفاق میافتد. که میرسد (اوقفنی فی مراکز اضطراری) به مرکز اضطرار میرسد و به واسطه آن حد شکنی میکند، و این اتفاق زیاد رخ میدهد رفتهرفته و باید در افراد این اتفاق بیفتد.
الهام و شارژ معنوی در کنشگری آخرالزمانی
مدلهای تصمیمگیری این افراد متفاوت است و به شدت با الهام جلو میرود، چرا؟ زیرا امام دارد در آنها سخن میگوید. امام دارد تصمیم میگیرد. در روزی که ظهور انجام میشود، دوازده پرچم بیربط میآید بالا، دوازده پرچم بسیار مشتی. خب این با چه پتانسیلی باید راه حق را تشخیص دهد؟ فکر میکنید که میرود دوباره تحقیق میکند، یک اکسل درست میکند، (swot)اش را میکشد، اینها را چه میکند و نگاه میکند. اصلاً اینگونه نیست. این بر اساس همان منطقی که در وجود او یک تأثیری دارد انجام میشود و الهاماتی که به او انجام میشود، بر اساس همان دارد تصمیم میگیرد. به عبارتی وارد مسلک اهل الجذب شده، و میگوید خدایا اختیار من را از من بگیر (اغننی بتدبیرک عن تدبیر) خودش به خواسته اختیار خود را در اختیار امام زمان قرار میدهد. و اگر در گذشته لازم بود که برای این اتفاق تلاش زیادی کند، امروز روزی است که در اسلحهخانهها را گشودهاند، (زیرا قسمت آخری است) و به دست من و شما نیز سلاح داده میشود.
یک موقع طرف باید چیکار میکرد، نماز شب میخواند، تازه آن موقع هم معلوم نبود چرا دارد نماز شب میخواند. صرفا یک رزمایشی است، بهطور مثال سیمکارت که بسته بود، وایفای نیز بسته بود، هاتاسپات هم بسته بود. حالا، مثلاً چه مقدار شارژ خالی میکردیم، در یک روز به نود و پنج درصد میرسید و دوباره میزد به شارژ و نمیدانست برای چی دارد میزند، شما شارژ را زمانی که به نود و پنج درصد رسید، دوباره به شارژ نمیزنید که، دوباره بلند میشد و نماز شب میخواند، ولی چون به قسمتهای سبح طویل و قسمتهای جنگی و رزمی رسیده است، اینجا اتفاقا چون سیمکارت روشن است، وایفای روشن است، هاتاسپات روشن است و همهچیز روشن است. شارژ خالی میکند. شارژ بهگونهای خالی میشود که خود فرد درمییابد باید به شارژ متصل شود. و امام نیز از این امر آگاه است که این انسان در حال خالی کردن شارژ است. این مؤمن این «طائفة من الذین معک» این طائفهای که با تو هستند بهسرعت شارژ خود را خالی میکنند.
لذا دستگاههای شارژرهایی که اینجا و آنجا قرار میدهند، امروزه زیاد شده. در حرم، در فرودگاه و حتی در بقالیها نیز آنها را مشاهده میکنید. اینها دیگر بسیار زیاد است. در گذشته، باید بهدنبال شارژری میگشتید و سؤال میکردید که آیا این فستشارژ است، تایپ سی است، یا این و آن؟ اما حالا خلاصه، انواع مختلف شارژرها ریخته. موبایلت قدیمی است، یک شارژر میخواهد. اپل یک شارژر میخواهد، قریحههات یک جور خاصی است که بعضیهاتان فست شارژید، بعضیهاتان وری فست شارژید، و بعضیهاتان اسلو شارژ میشوید و به نوعی متفاوت هستید. همه جور شارژری در اختیار است، این مال آخر الزمان است. اگر قبلاً این اتفاق به سختی میافتاد، امروزه بسیار سریعتر رخ میدهد. و ما وری فست شارژ هم داریم، دیدهاید دیگر این موبایلهای جدید که یک ربع برای شارژ شدن زمان میبرد. یکسری موبایلها که مثلاً باتریشان به گونهای تنظیم شده که یک باتریاش صد تا باتری است، چون همزمان با هم شارژ میشود، مثلا وری فست شارژ در یک ربع شارژ میشود؛ امروزه روزگار وری فست شارژ است، خاصیت این موضوع همین است.
و همانطور که گفته میشود. قبلاً اصلاً طرف نمیدانست باید برای چه چیزی نماز شب بخواند. برای نماز شب مجبور بود تعبیر به کیف الله بازی بکند از آن، مجبور بود چون اکتی نداشت. اینطور نبوده که به پیامبر گفته باشند: «يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا» «أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِيلًا» «إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا» تو کنشگر روز و فلان و اینها باید بلند شوی و باید شارژر را وصل کنی. حالا فردی بوده که اصلاً کنشگر هم نبوده. ببینید، اینگونه است که فردی که واقعاً کنشهای جدی انجام نمیدهد، به شارژهای جدی هم نیاز ندارد. وقتی مدام شارژ میکند، اصلاً نمیداند برای چی دارد شارژ میشود. باید آن کنشگریهای آخرالزمانی را انجام بدهد و این شارژر معلوم میشود به چه دردی میخورد.
ظهور استعدادهای الهی در فضای جهاد
الان میبینید یک کودک فلسطینی ( اینها مال آخرالزمان است) کاری میکند مشابه کار آقای مرعشی نجفی، علامه طباطبایی، قرآن میخواند و همزمان پایش را عمل میکنند و بیحسی هم ندارد. این کار در گذشته برای بچهها نبوده دیگر! این کار حتی متعلق به افراد بزرگ نیز نبوده است. این کار متعلق به افرادی بسیار بزرگ بوده که چنین کارهایی انجام میدادند. اما شرایط کنونی، این بحث تربیت آن کودک نیست صرفاً. اینها همه به تربیت آن کودک نسبت داده نمیشود. شرایط آخرالزمانی و قیام و جهاد اقتضائاتی برای خود ایجاد میکند که ذخائر وجودی آن کودک آشکار میشود. یک تربیتهای ابتدایی انجام شده است. آن کاری که قبلاً باید علامه طباطبایی انجام میداد، اکنون کودک انجام میدهد و «و كم لها من نظير» یعنی پاش بیفتد اگر ما نیز در فضای جبهه و جهاد قرار بگیریم، بعید نیست که همان کار را انجام دهیم. این خاصیت آخرالزمان است. شارژ در آن بالا است. مغناطیس آن نیز بسیار بالا است. لذا اینکه به این سبک دریافتها انجام شود، طرف برود و دلی به دریای جبهه و جهاد بزند، و واقعاً برای ظهور حضرت تلاش کند. علمهای آخرالزمانی بهطور متفاوتی به فرد داده میشود و با او انتخابهایش را گفتگو خواهند کرد، در او خواهند گفت. محدث میشود، همانطور که در روایت آمده است که «إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً» محدث میشود و میشنود و کاملا معلوم میشود. هر رآیه که بیاید بالا، به این صورت نیست که (اوه! دوازده تا رآیه آمد بالا در روز ظهور یا هزار و دویست تا) اصلا تو بگو دو میلیارد رآیه آمد بالا. او به این دلیل میفهمد، به این دلیل کارش آسان است.
سخن پایانی
خلاصه حرف آخر این است که برادر من بجنب! نماز شب خواندن در این آخرالزمان بسیار آسانتر میتواند انجام شود. یعنی کافی است که کمی بجنبید، سادهتر انجام میشود. رشد اساسا در آخرالزمان به دلیل اینکه «کملت عقولهم و احلامهم» بسیار سریعتر است. زیرا ابتلائات بسیار زیادتر است، این یعنی رشد سریعتر است و قابلیت این آدم بیشتر است. و این همان کاری است که ما باید در پیش گیریم. بهطور جدی خواهیم دید، من پیش از این اگر باید ده تا زنگ بالاسرم میزد بلکه بیدار میشدم، اکنون با نیت ظهور و تلاش برای جریان حضرت سریعتر از خواب میپرم! میخواهم شب بلند شوم، شارژر را وصل کنم، بده بزنیم، میخوابد که بده بزنیم!
در این قسمتهای پایانی باید توجه داشته باشیم که در این سرعت رشد عقب نمانیم.