فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفة المهدی جلسه سوم

بحثی که در مورد وجود نازنین حضرت و این ایام، ایام غیبت، داشتیم، داریم برخی قواعد را تولید می­کنیم. این قواعد مثل یک پرچم باید جلوی چشم ما باشد. یکی از آن قواعد این بود که غیبت تنبیه نیست، عذاب نیست، غیبت یک حقیقت کمالیه و استکمالیه است که در مورد همه انبیا هم اتفاق افتاده است. برای بالا بردن سطح استعداد، چیزی به نام غیبت انجام می­شود. یادمان هست که این بحث را مفصل کردیم، حداقل کد و هشتگ آن را گذاشتیم مبنی بر این­که آن­چه از آیات و روایات مربوط به قیامت است، و آن­چه مربوط به رجعت است و آن­چه مربوط به ظهور است، همه گونه­هایی از یک حقیقت است؛ و آن ظهور توحید است. قرار است توحید ظاهر شود. و این ظهور توحید، استعداد لازم دارد. این استعداد با غیبت حاصل می­شود. اگر قرار بود غیبت استعدادکُش باشد، اصلا غیبت اتفاق نمی­افتاد. غیبت حادثه­ای است که جمع انسانی را به سمت این می­برد که روابطش بر پایه روابط توحیدی شکل بگیرد. روابطش واقعی شکل بگیرد. براساس بدن امام شکل نگیرد. براساس واقعیات شکل بگیرد. کما این­که در خود قیامت این­طور است که وقتی قیامت است، روابط به صورت واقعی است. کسی بالاتر است که بالاتر است. کسی ذریه است که از لحاظ معنوی ذریه است. آن­جا ذراری و ازواج بودن براساس نظام صُلبی نیست. این نیست که اگر کسی از صلب کسی باشد، از ذراری او باشد. آن­جا کسی ذریه است که واقعا روحش ذریه است. هرچه که راجع به قیامت بگویید، باید بکشید بیاورید به ایام ظهور و بکشید بیاورید به انتهای زمان غیبت. این یک اصل است، که خیلی هم ثمرات دارد. همین که شما می­گویید ظهور را کجا بحث کرده­اند؟ در آیات قیامت بحث کرده­اند. و این پدیده با حوادث سنگین اتفاق می­افتد، مثل خود قیامت. قیامت را دیده­اید که با حوادث بسیار سنگین توصیف شده است. این، آن چیزی بود که در این جلسات عرض کردیم.

اتفاق غیبت، اتفاقی است که باید می­افتاد. و اساسا اگر نیفتد استعداد حاصل نمی­شود، مگر این­که برای شخص. برخی اشخاص هستند خودشان در حالت قیامتی هستند. این­ها قیامتِ خودشان به پا شده و قیامت را رد کرده­اند. این­ها شخصی است، جمعی نیست. برای همین است که این­ها نه در صعقه قیامت مشارِک هستند، نه در حساب و کتاب قیامت شرکت می­کنند و نه در جزع و فزع قیامت هستند. برای همین قرآن می­گوید ففزع من فی السموات و من الارض الا من شاء الله. یک عده من شاء الله هستند که این­ها فزع قیامت ندارند. این­ها اصلا لایسمعون حسیسها هستند. این­ها اصلا صدای آرام جهنم را هم نمی­شنوند. چون خودشان به حساب یوم حسابشان رسیده­اند. این­ها در صعقه قیامت هم نیستند؛ فصعق من فی السموات و من فی الارض الا من شاء الله. یک عده هستند که این­ها نه صعقه می­زنند، نه فزع دارند، نه… این افراد در حالت مرگشان هم به دلیل این­که کاملا قیامتی زندگی کرده­اند، اساسا مردن برای این­ها بر اساس مُنسیه و مُسخیه انجام می­شود. بر اساس شمُّ الریاحین انجام می­شود. یعنی یک بویی می­کشند و می­روند؛ می­میرند. به راحتی، بدون نفی تعلقات. چرا؟ چون اصلا تعلقی نیست که بخواهد نفی شود. کسی که پر از تعلق است، این باید تازه شروع کند به نفی تعلقات. این حادثه، حادثه سنگین و کوبنده­ای است. این نکته مهم در این بحث است. لذا غیبت برای یک جمع باید انجام می­شد. ممکن است برای فرد احتیاجی به بحث غیبت نباشد. کما این­که مثل سلمان و ابوذر هستند، در کنار حضرت. ولی برای آن­که جمع به آن استعداد برسد، چیزی است که نیازمند عنصر غیبت است. و اساسا این چیز بدی نیست. طول کشیدن آن ممکن است عذاب باشد، و یک کیفر باشد، اما خودش عذاب نیست. خودش دارد ظرفیت­های جامعه را بالا می­برد تا مثل قیامت شود، که روابط بر پایه بدن نیست. بلکه بر پایه واقعیت­هاست.

یک نکته دیگر را که این­جا ما باید به صورت قاعده­ای به آن نگاه کنیم، در ضمن یک روایت عرض می­کنم. اول روایت را می­گویم، تا فضا روشن شود. بعد آیات مربوط به آن را می­گویم.

در روایت از حضرت عبدالعظیم حسنی است، جناب عبدالعظیم با تمام جلالتی که دارند، ایشان می­فرماید: دخلتُ علی سیدی محمد بن علی (علیه السلام)، بر امام جواد وارد شدم، و أنا أریدُ أن أسئله عن القائم (من یک بار برای رعایت ادب نسبت به حضرت، برمی­خیزم و صلوات می­فرستم، در موارد دیگر که تکرار شد دیگر این کار را نمی­کنم.) آن عنوان قیام کننده که بر بسیاری از شیعیان پوشیده بوده که آن کیست؟ می­فرماید أ هو المهدی او غیره؟ می­گوید آیا مهدی است؟ چون در روایات گاهی مهدی بوده، گاهی قائم، بعضی بر هم تطبیق نمی­داده­اند، که این­ها یک بحث است یا دو نفرند؟ یک مهدی داریم و یک قائم. دقت کنید که این بحث در حد عبدالعظیم حسنی این بحث مطرح است. در حد یک فقیه، که باید این را سوال کند که آیا این دو یک نفر هستند. چون این مطلب سری از اسرار الهی بوده، کما این­که پدیده غیبت و هم­چنین قیامت برای ما یک علامت سوال است، که اگر قرار است اتفاقی بعدا بیفتد، چرا مدام الان می­گویند؟ وقتی ما در معرض آن نیستیم، چرا الان می­گویند؟ این شناخت به خاطر عدم شناخت نسبت به بحث قیامت است. من آمدم این را سوال کنم، فابتدأنی حضرت خودشان شروع کردند که من دیگر اصلا سوال نکردم. ما در برخی علما آن­قدر از این دست موارد دیده­ایم که در امام خیلی چیز عجیبی نیست. در حد یک عالم درجه یک هم گاهی از این چیزها دیده­ایم. دو سه سال پیش، فردی رفته بود نزد آقای بهجت برای استخاره، آقای بهجت گفته بودند نه این کار را نکن. دو سه سال بعد دوباره سر همان مسئله نزد ایشان استخاره می­کنند. می­گویند دو سه سال پیش که استخاره کردی! این­ها چیزهای عجیبی نیستند. فقال یا اباالقاسم(کنیه حضرت عبدالعظیم) إن القائم منّا هو المهدی این­ها یکی هستند، الذی یجبُ أن یُنتَظَر فی غیبته کسی که واجب است انسان در غیبتش منتظر باشد. این انتظار الفرج را باید دقیقا توضیح دهیم یعنی چه. و یُطاع فی ظهوره و هو الثالث من وُلدی، این سومین از فرزندان من است، و الذی بعث محمداً بالنبوة و خصّنا بالامامة إنه لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد (راجع به این یک قسمت، یک نکته مهم عرض می­کنم خدمتتان)، اگر دنیا یک روز باقی مانده باشد، لطَوّلَ الله ذلک الیوم، خدا آن روز را کش می­دهد. در این بحث که روز کش می­آید یک نکته مهم وجود دارد. حتی یخرُج، تا این­که ایشان خارج می­شوند. فیملأ الارضَ قسطا و عدلا کما مُلئت جورا و ظلما، که این هم از آن بحث­های بسیار مهم است که باید توضیح دهیم. و إن الله تبارک و تعالی یُصلحُ امره فی لیلة، امر حضرت در یک شب اصلاح می­شود، این همان نکته­ای است که عرض خواهم کرد. کما أصلح امر کلیمه موسی، کما این­که امر حضرت موسی هم این­گونه بود که لیقتبس لأهله نارا فرجع و هو رسولٌ نبی، رفت و برگشت یک رسول و نبی شده بود. ثم قال (علیه السلام) أفضل اعمال شیعتنا انتظار الفرج. فرمودند که افضل اعمال انتظار فرج است. این­ها را باید یکی یکی کدهایشان را باز کنیم تا بفهمیم چه دارند می­گویند.

من یک نکته عرض کنم. این را در قالب آیه بیاورید تا من یک قاعده قرآنی را در ابتدا خدمت شما عرض کنم. سوره مبارکه بقره، آیات مربوط به روزه، آیه 184

اول دِمو نکته­ای که می­خواهم بگویم را عنوان کنم، تا بعد برویم داخل خود بحث.

حوادث و زمان­ها گنجایش یک سری حادثه ندارند. یعنی این­گونه نیست که بگوییم زمان گنجایش فلان مقدار حادثه را دارد. این برای ما یک مقدار نگاه عرفی دارد. چون معمولا این مقدار حادثه باید در این مقدار زمان انجام شود. چون این­طور است، تصور ما این است که زمان یک چیزی است که مثلا گنجایش پنج حادثه را دارد. مثلا در یک روز انسان پنج حادثه می­تواند برایش اتفاق بیفتد. اگر بگویند انسان در یک روز پنج هزار حادثه تجربه می­کند، می­گوید نه. اگر چنین چیزی را برای انسان تعریف کنند و از او بپرسند به نظرت چقدر زمان طول کشید؟ می­گوید مثلا باید پنج سال این داستان طول کشیده باشد. در صورتی که این­طور نیست. استعدادی که افراد در زمان­ها دارند، برابر آن مقدار استعداد، حادثه تولید می­شود. این هم برای شخص است، هم برای جمع. یعنی چه؟ خوب دقت کنید.

اول برای شخص. شما در یک زمان کوتاه می­توانید حوادث و علم زیادی دریافت کنید؟ بله. چرا؟ به دلیل این­که چقدر استعداد شما دارید ایجاد می­کنید؟ آن مقدار استعدادی که ایجاد می­شود تحمل و ظرفیت یک عالم حادثه ممکن است در خود داشته باشید. مثلا شما وقتی می­خوابید، ممکن است یک خواب ببینید که به لحاظ این دنیایی ده دقیقه است، یا پنج دقیقه یا حتی یک دقیقه، ولی آن خواب مجموعه­ای از حوادثی است که مثلا شما آن را تعریف کنید پنج ساعت طول بکشد. احادیث معراج این­گونه است. شما وقتی داستان پیغمبر در معراج را کنار هم می­گذارید، حداقل پنج سال مکالمه است. منتها معراج اتفاقی بوده که به سرعت انجام شده. می­گویند پرده منزل حضرت هنوز داشته تکان می­خورده که حضرت از معراج برگشته. این مربوط به ظرفیت و وُسع زمان برای حوادث است. این یک.

دو؛ به اندازه استعداد شما خدا برای شما حوادث ایجاد می­کند، نه به اندازه طاقت شما. به اندازه وسع شما. وسع شما و جمع شما. یعنی هر مقدار بکشید خدا پر حادثه با شما برخورد می­کند. هرچقدر جمع می­کشد. هرچقدر آن جمع ایمانی می­کشد، پرحادثه برخورد می­کند. می­خواهد به یک اوج برساند، مدام پرحادثه­ایم. وزنه گذاری­های زیاد می­کند. حالا این­ها را در کنار هم می­گذاریم، شما جواب دهید. خدا طبق وسع روی شما وزنه گذاری می­کند؛ این یک. دو؛ همین­طور وزنه گذاری­ها زیاد می­شود. تصور کنید یک مربی دارد وزنه گذاری می­کند در باشگاه. قاعده کار این است که طبق وسع فرد، دارد وزنه گذاری می­کند. بعد به مرور وزنه­های بزرگ­تر می­گذارد. معنی این دو در کنار هم یعنی چه؟ یعنی استعداد آن فرد برای کشش این وزنه­ها به مرور بیش­تر می­شود. در غیبت همین طور که به سمت ظهور حرکت می­شود، اتفاقی که می­افتد این است تراکمی از حوادث سنگین مدام ایجاد می­شود، این یعنی استعداد جامعه دارد مدام بالا می­رود. و باید روی آن بارگذاری شود. و طبق وسع و استعدادش هم هست.

این قاعده را در آیات نگاهی بکنیم. آیات 183 تا 185 سوره بقره، برای هرکسی در حد استعدادش اگر یک حادثه پیش می­آید، حالا می­گویم تکالیف کیفری یا تکالیف… ممکن است استعدادش را دارد اما با استعدادش بد برخورد می­کند. این مثل این است که کسی استعداد درس خواندن دارد، در کلاس هم هست، همه امکانات هم فراهم است، ولی او با این استعداد بد برخورد می­کند. این­جا اندازه استعداد دارند روی جامعه بارگذاری می­کنند. برویم روی آیه توضیح دهم. بعد از این­که اصل بحث روزه گفته می­شود، دارد که ایاما معدودات. ایامی هست که باید روزه گرفته شود. فمن کان منکم مریضا او علی سفرٍ فعدة من ایام اُخَر، اگر مریض است معلوم است طاقت ندارد چنین کاری بکند، مریض باشد دارد به خودش لطمه می­زند، نباید این کار را بکند. سفر هم خودش عنوانی است که نباید در آن روزه گرفت. در حدی که گفته­اند اگر کسی در سفر روزه بگیرد، بر جنازه­اش نمی­شود نماز خواند. یعنی زده زیر میز!گفته­اند در سفر روزه نگیر. مگر بحث کثیرالسفر و احکام خاص آن. حالا به این قسمت دقت کنید. و علی الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین. خیلی وقت­ها این­گونه فرض شده که لایطیقونه بوده. کسانی که طاقتش را ندارند. کسی که مریض است که هیچ، دارد به خودش لطمه می­زند، نباید روزه بگیرد. کسی که عنوان مسافر دارد هم نه. کسی که یطیقونه دیگر چیست؟ یطیقونه به معنای کسی که طاقت ندارد نیست. بلکه به معنای کسی که طاقت دارد می­باشد. منتها در محدوده طاقت قرار می­گیرد، یعنی طاقت باید بگذارد. در حد طاقت باید بیاید وسط، تا بتواند روزه بگیرد. گفته­اند این شخص فدیه بدهد. یعنی در محدوده طاقتش هم اگر باشد، چون تکالیف در محدوده طاقت نیست، در محدوده وسعت است. در محدوده وسع است، نه در محدوده طاقت. البته بیاید یک کاری بکند، فمن تطوع خیرا فهو خیرا له. اگر کسی به طوع و رغبت خودش را بزند، یعنی به خودش رغبت تلقین کند، این شخص از محدوده طاقت می­رود در محدوده وسعت. لذا خوب است روزه بگیرد. و أن تصوموا خیر لکم. چیزی که خیر است، روزه است. ولو این­که در محدوده طاقتش است. کسی که طاقت دارد، روزه بگیرد. چگونه روزه بگیرد؟ قرار بود این شخص روزه نگیرد. نه، قرار است که او تطوع خیر کند، وقتی این کار را بکند از محدوده طاقتش… دیده­اید که گاهی اوقات انسان وقتی نسبت به چیزی بی رغبتی می­کند واقعا طاقتش را هم از دست می­دهد. یعنی دیگر می­شود طاقتش. ولی وقتی که دارد از خودش رغبت به خرج می­دهد، این از محدوده طاقت می­رود به محدوده وسعت. یعنی آن کار را انجام می­دهد. لذا دارد که و علی الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین، او که در محدوده طاقتش است، نه او که در محدوده طاقتش نیست، نمی­خواهد روزه بگیرد. اما اگر روزه بگیرد خیلی خوب است. چه کار کند؟ تطوّع کند. از خودش رغبت به خرج دهد. جاهِدوا فی الله حق جهاده و حق تقاته و… این­ها چه می­شود پس؟ این یعنی که شما بیا پدر خودت را دربیاور، تطوع کن. این تطوع می­آید در محدوده وسعتت. یعنی آن وقت دیگر این کار را راحت می­کشی. وقتی که تطوع کنی. وقتی خودت را به رغبت بزنی. می­شود جاهدوا فی الله حق جهاده. مگر تمام این شهدا و بزرگان، این کارهای عظیمی که می­کرده­اند در محدوده طاقتشان است؟ مثلا حاج قاسم. نه، در محدوده وسعتشان است.

این همان چیزی است که به لحاظ قیامتی هم یک نکته­ای است که خدا در قرآن می­فرماید بهشتیان این­گونه هستند که لهم فیها مایشاءون، آن چیزی که لهم است مایشاءون است، خواستشان است. آن که لدینا است، مزید است. یعنی یک چیزی هست که اساسا او نسبت به آن تصور و خواست ندارد. شاء ندارد. منتهای مراتب، خوب دقت کنید معنای این آیه یعنی چه، اگر بخواهند آن نعمت را به او بدهند، وقتی نعمت را نمی­شناسد که ظرفیت برای گرفتن آن ندارد. به عبارتی افق او بالا می­آید تا این نعمت بیاید در محدوده شاء او. که بتواند نعمت را بفهمد. و الا یک نعمت را در اختیار فرد بگذارند که اصلا آن را نمی­فهمد. این که نیست. باید افقش بالا بیاید تا آن مزید بیاید در محدوده شاء او، آن موقع او بخواهد. باز دوباره یک مزید دیگری هست. برای همین است که نگفته­اند لهم فیها مایشاءون و لدینا یزید، گفته­اند مزید. چون همین­طور مدام بالا می­رود. هربار بالا می­آید در محدوده یک مزید قرار می­گیرد، آن را شاء می­کند، می­آید در محدوده شاء. بعد دوباره یک مزید است، که شخص مدام با این می­آید بالا. برای همین در روایات ذیل این آیه گفته­اند که مدام اضعاف مضاعفه می­شود. مدام بالا می­رود و صعود پیدا می­کند. براساس این شاء و مزید. یعنی آن­جا لدینا مزید است. و در روایت است که آن دست امیرالمومنین است. به حضرت امیر می­گویند که مزید را به این­ها بده.

این­جا هم همین است. کسی که در محدوده طاقت است، کاری را انجام نمی­دهد. لزومی ندارد انجام دهد. چون که تکالیف در محدوده طاقت نیست، در محدوده وسع است. این باید تطوع خیر کند، به رغبت بیندازد خودش را، تا محدوده طاقتش تبدیل شود به محدوده وسعش. آن موقع باید روزه بگیرد. می­گوید فمن تطوع خیرا فهو خیر له، چه چیزی خیر است؟ می­گوید أن تصوموا خیر لکم. روزه بگیر. اگر در محدوده طاقتت است، برو روزه بگیر. منتها تکلیف که نداری، چون محدوده طاقت است. باید بیاید در محدوده وسع. چه کنیم؟ تطوع کن. خیر را تطوع کن. این حرف خیلی مهم است. خیلی قاعده­ای است. خیلی کلیدی است. شما خیلی وقت­ها یک چیزی هست، داری حُسنش را از دست می­دهی، چرا که أن تصوموا خیر لکم. حسنش را از دست می­دهی. ولی چگونه است که هم تکلیف نیست و هم داری حسنش را از دست می­دهی. مثل مسواک، که می­گوید لو لا أن أشُقَّ امتی لامرتهم بالسواک. یعنی در آن موضوع، مطلب کامل است. یک مانع دیگر وجود دارد. مانع، اشق علی امتی است. الان شما حسن روزه گرفتن را از دست می­دهی. چرا؟ چون تطوع نکرده­ای که این بیاید در محدوده وسعت، که آن وقت بروی روزه بگیری. باید این کار را می­کردی. باید خودت را به رغبت می­زدی. باید برای خودت این را مهم می­کردی که این چیزی است که نباید از دست برود. بعد می­بینی نسبت به آن قضیه وسع پیدا می­کنی. لذا و جاهدوا فی الله حق جهاده هم در محدوده وسع است. برای همین است که در آیه بعدش داردشهر رمضان الذی أُنزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان فمن شهد منکم الشهر فلیصمه باز مثل آیه بالا، بدون این قسمت. معادل فمن کان مریض او علی سفر فعدة من ایام اخر، آمده یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر. یعنی آن چیزی که خدا برای شما اراده می­کند، یسر است، عسر نیست. اصلا خدا عسر اراده نمی­کند، یسر اراده می­کند. برای همین شما در روایات این بحث می­بینید، در روایات هست، کافی جلد 1، و ما اُمروا الا بدون سعتهم، مردم امر نشده­اند مگر به پایین­تر از وسع. و کلُّ شیء امِرَ الناس به فهم یسعون له، هرچه مردم به آن امر می­شوند، تکلیف می­شوند، آن­ها در آن کاری که تکلیف می­شوند وسعت دارند. نه این­که طاقت دارند، کاملا در حد وسعشان است. و کل شیء لایسعون له، که اصلا وسعتش را ندارند، فهو موضوع عنهم، اصلا از آن­ها برداشته شده. این قاعده نفی حرج را دقت کنید. این قاعده تکلیف مالایطاق نیست. نفی حرج یعنی هرچه که سخت است؟ نه. یعنی چیزی که شما می­توانی انجام دهی، منتها سخت است. نفی حرج این است، نه چیزی که نمی­توانی انجام دهی. باید آن مقدار دیگری که به حساب شما سخت است، بیاید در محدوده وسع. با چی؟ با فمن تطوع خیرا فهو خیر له.

شما این آیات پایانی سوره مبارکه بقره را ببینید. لایکلف الله نفسا الا وسعها، تکلیف خدا به اندازه وسع است. این است که عرض می­کنم در ایام غیبت اتفاقات و تراکم حوادثی که ایجاد می­شود در محدوده وسع است. اگر در محدوده­ای بود که موجب اضلال بندگان الهی می­شد، اصلا غیبت نمی­شد. این در روایات ما هست. غیبت آن موقعی است که در محدوده وسع است. یعنی اتفاقات غیبت و خود غیبت اگر موجب اضلال شود، حجیت حجت خدا زیر سوال می­رود. باید در محدوده وسع باشد. پس یک نفر اگر دارد امتحانی می­شود، دارند سطحش را بالا می­آورند، که اصلا بالا آوردن سطح شخص و جامعه با ابتلا صورت می­گیرد. شما حضرت ابراهیم را ببینید. در اوج شیخوخیت این­گونه است که و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال إنی جاعلک للناس اماما. یعنی باید در معرض ابتلائات قرار بگیرد، تا بیاید بالا. برای همین می­گویم غیبت یک حقیقت خوب است. باید این ابتلا بیاید، تا سطح او بالا بیاید. تا خودش هم مبعوث شود. یعنی امت باید مبعوث شود. کما این­که این حرف دقیق را حضرت آقا سر یکی از این ایام بعثت گفتند. گفتند همان طور که پیامبر مبعوث می­شود، باید امتش هم مبعوث شوند. اصلا پیر شدن پیغمبر به خاطر همین است، که باید کاری کند تا امتش مبعوث شود. این حوادث به حسب ظاهر جان­کاه، در محدوده وسع دارد اتفاق می­افتد یا باید اتفاق بیفتد.

بله، در حالت کیفری، فرق دارد. مثلا کسی که فرزندش را در یک حادثه از دست داده است. خدا می­خواهد او را این­گونه بالا بیاورد. حال این شخص کفر می­گوید و کارهایی از این دست می­کند. این استعداد را خراب می­کند. این­جا دیگر تکالیف کیفری انجام می­شود. لذا لایکلف الله نفسا الا وسعها، تکوینا و تشریعا. خدا به اندازه وسع تکلیف می­کند، به اندازه یسر و نه عسر. لها ماکسبت و علیها مااکتسبت. بعد دارد ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطأنا ربنا و لاتحمل علینا اصرا، خدایا بر ما اصر حمل نکن. اصلا قاعده نیست که خدا اصر حمل کند. چون که در آیات آمده و یزع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم، آمده اصر را بردارد. قرار نیست اصر حمل کند. پس این اصر یعنی چه؟ چیزی که دارد کیفر می­شود. یعنی یک جامعه به دست خودش دارد شرایطی را برای خودش به وجود می­آورد. یا آن­جا که دارد ربنا و لاتحملنا ما لاطاقة لنا به، چیزی که ما طاقت نداریم، نه این­که خدا تکلیف ما لایطاق می­کند. ما گفتیم تکلیف یطاق هم نمی­کند، چه برسد به تکلیف ما لایطاق. بله کسی همین را برای خودش یک تخریب استعداد کند، آن موقع مجبور است در حرجی بیفتد که برای از آن حرج عبور کردن، دچار اصر می­شود. یعنی عبور از خطاهای انسان، برای او حرج درست می­کند. مثل این چیزی که داریم راجع به قوم بنی اسرائیل که گفتند فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم، بزنید همدیگر را بکشید برای توبه. آن گناه وقتی انسان را بخواهد از چیز خارج کند، توبه­اش به درافتادن در یک سری حرج است، در یک سری اصر است. این­که نبی چرا در حرج نمی­رود، علامه یک بحث بسیار مهم دارند ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له. نبی هیچ موقع در حرج نمی­رود. اصلا به لحاظ تکوینی نمی­رود. ما ممکن است به خاطر خطاهای خودمان در حرج برویم.

قرار شد هرچه در قیامت باشد، ما آن را در این طرف هم ببینیم. سرعت حوادث در قیامت چطور این قدر زیاد است. موطن­ها و موقف­های مختلف، حشر و حساب و کتاب و مدام حوادث مختلف. در ظهور هم همین است، در پیش از ظهور هم همین است. سرعت حوادث بالا می­رود. یک مثالش همین مسئله انقلاب­هاست. انقلا­ب­ها همه این طور است. بعدا شواهد آن را در قرآن می­گویم. خودتان هم مقداری با این کدها قرآن بخوانید. انقلاب سال 42 شروع شد. تا سال 56 دارد نرم جلو می­رود. از 56 تا 57 حوادثش به سرعت بالا می­رود. این­که زمان طول می­کشد، معنی­اش این است. نه این­که روز طول می­کشد. این به حساب ممّا تعدّون است، به تعبیر قرآن که یکی دو آیه از آن را می­بینیم. یعنی مثلا به شما بگویند از 42 تا 56 این مقدار حادثه اتفاق افتاده، حال این مقدار حادثه (از 56 تا 57 رخ داده) چقدر طول می­کشد؟ شما می­گویید علی القاعده باید 80 سال باشد. در صورتی که نه. به دلیل این­که استعداد و ظرفیت دارد بالا می­رود، مدام حادثه در آن ایجاد می­شود. لذا مومنین پرهیز از حوادث که نمی­کنند هیچ، قرآن می­گوید اتفاقا حادثه که زیاد می­شود، مومن می­گوید هذا ما وعدنا الله و رسوله. معلوم است استعداد جمعی دارد بالا می­رود، دارد مدام در آن تولید حوادث می­شود. مدام دشمنی ایجاد می­شود. مدام حادثه. برای چه؟ برای این­که مثل مرگ که می­خواهند بکَنند، بدنش را تخریب می­کنند تا روحش آزاد شود، روابطش درست شود، استعداد مرگ پیدا کند، تا بمیرد و… این هم تند و تند از این به بعد حادثه است. لذا اگر سرعت حوادث رفت بالا، این یعنی که در محدوده وسع است، یعنی شما با جامعه­ای برخورد داری که این جامعه خیلی دارد رشد می­کند، ماشاءالله. ببینید چقدر برعکس شد! به صورتی که ما فکر می­کردیم که یک طوری شود خیلی گل و بلبل شود و همه طاق نصرت­ها را بزنیم و فرش قرمز هم پهن کنیم، تا حضرت تشریف بیاورند. اصلا این­گونه نیست. اصلا قاعده­اش این نیست. باید همه چیز درب و داغون شود، چلانده شود، پدرمان دربیاید، طوری که حوادث آن­قدر سنگین است که بعضی می­گفتند ما نمی­دانیم دعا بکنیم که در آن زمان باشیم یا نباشیم. البته حوادث سنگین یعنی در محدوده استعداد. این را گفتم که نگویید این چه چیزی است که می­خواهد بزند همه را بترکاند. این می­شود مظهر اضلال الهی، نه هدایت الهی. خیر، این یعنی این­که جامعه… اگر آن ابتلا را دارند از حضرت ابراهیم می­گیرند یعنی این­که رشد کرده که دارند این ابتلا را از او می­گیرند. معنی­اش این نیست که آن حد از رشدیافتگی را پیدا نکرده و می­خواهند این ابتلا را از او بگیرند. سنگینی ابتلا و حوادث حضرت ابراهیم به این خاطر بوده که درخواست داشته و ألحقنی بالصالحین. دو پیغمبر هستند که دعا کردند که الحقنی بالصالحین. خدا یکی را جواب مثبت داده، یکی را جواب نداده. حضرت یوسف را خدا جواب نداده که باشد یا نه. حضرت ابراهیم چون شیخ الانبیا بوده و چندین بار گفته الحقنی بالصالحین، خدا گفته و انه فی الاخرة لمن الصالحین. در آخرت، دنیا هم نه. مثلا در آخرت می­شوند 15 معصوم. یعنی آن رتبه، رتبه­ای است که حضرت ابراهیم در آن طرف به عنوان تکامل برزخی پیدا می­کند. حضرت یوسف را خدا جواب نمی­دهد، در سوره یوسف دیده­اید. می­گوید و الحقنی بالصالحین، خدا جواب نمی­دهد. حضرت ابراهیم که می­گوید، خدا می­گوید و انه فی الاخرة لمن الصالحین. در آخرت قبول، ولی این­جا نه. او می­خواهد امام در آن رتبه شود. برای همین است که حضرت ابراهیم در کنار عرش قرار می­گیرد، در کنار پیامبر.

این قاعده دیگری است که ما را آشنا می­کند…

این یک آیه را هم با هم ببینیم. سوره مبارکه حج آیه 47 و سوره سجده آیه 5.

در آیات قرآن این­گونه دارد: «و یستعجلونک بالعذاب و لن یخلف اللهُ وعدَه و أنّ یوماً عند ربک، این­که روز کش می­آید و امر حضرت در یک شب تصحیح می­شود، یعنی در یک شب ممکن است هزار حادثه ایجاد شود. در یک هفته ممکن است چه بشود. در یک ماه ممکن است چنین بشود. این به خاطر این است که به سمت ظهور، اساسا قاعده­اش این است. لذا تصور نکنید که ما به سمت دنیا باید خیلی ردیف پیش برویم. بعضی می­گویند حاج آقا حالا که فهمیدید که دولتتان نمی­تواند کاری بکند، راه افتادید به این حرف­ها که فکر نکنید درست می­شود و از این خبرها هم نیست و از این حرف­ها. واقعش حداقل خود من چنین قصدی ندارم. ولی تصور نکنید درست می­شود. یعنی اساسا اصلا قرار نیست این اتفاق بیفتد. قرار است پر از حادثه باشد. ممکن است انجام وظایف هم بکنیم، اما مدام حادثه پشت حادثه پیش آید. آن­قدر حوادث کوبنده باید اتفاق بیفتد. و این یعنی این­که ما وسعتمان زیاد شده است. درکمان زیاد شده است. این حوادث باید ایجاد شود. غربال­گری­های خدا همان­طور که در قیامت باید انجام شود، این­جا باید دانه­بندی­ها انجام شود. دانه­بندی قبل از ظهور قرار است انجام شود. چون که ظهور توحید است. ظهور خودش یک پدیده­ای است از جنس قیامت. لذا باید این اتفاقات در آن بیفتد. بایدی است. اگر حادثه سنگینی ایجاد نشود که این­ها اتفاق نمی­افتد. و باید ایجاد شود. کسی قرار نیست از خدا این چیزها را بخواهد. خدا خودش کار خودش را بلد است. ولی باید استعداد این حرف­ها را در خودش داشته باشد. و إن یوما عند ربک کألف سنة مما تعدون، یک روزش هزار سالی است که شما بشمارید. یعنی آنقدر حادثه هست، که وقتی کنار هم می­گذارند می­گویید این در قیامت چقدر طول می­کشد؟ هزار سال، بلکه هزاران سال. مما تعدون آن این­گونه است.»

باز مثل همین آیه را در سوره مبارکه سجده داریم. می­خواهم بگویم این مما تعدون یعنی آن حادثه آن­جایی… «یدبر الأمر من السماء الی الارض، تدبیر از آسمان به زمین است، ثم یعرج  الیه، بعد عروج یعنی برعکس وقتی می­خواهد معراج انجام شود، فی یوم کان مقداره الف سنة مما تعدون. یعنی به حساب دنیوی شما بخواهید بشمارید هزار سال طول می­کشد. ولی آن­جا یوما هست، فی یوم دارد اتفاق می­افتد. همین اتفاقات در آستانه ظهور انجام می­شود. و این نشان از استعداد و وسع ما دارد که می­توانیم چنین وزنه­هایی را بزنیم.

فک کنم مقداری بحث عجیب بود.

یک نکته در سوالات: صالحین در داستان حضرت یونس، منظور آن صالحین نیست.