فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفة المهدی/ جلسه دوم

این کلاس، کلاس معرفة المهدی (عجل) است. اصل بحث، معرفت است، تا قبل از اینکه به چه باید کرد برسیم. خیلی وقتها وقتی که این معرفت نیست، دقیقا هم معلوم نیست که چه باید کرد و چه می­شود کرد.

یک سوالی که جلسه گذشته بود و حالا باید این را مفصلا در آن وارد شویم، علامت م ح م د بود که بر اسم حضرت هست. نکته ای را بعدا ان شاءالله عرض خواهیم کرد و در خود روایات هم داریم که هیبت موسی با ایشان است و بهاء عیسی و صبر ایوب و چه… یعنی بهره ای که از هر نبی به صورت استکمالی اش برده شده. من الان خلاصه می گویم، مفصل آن را باید برویم در خود این بحث. یک موقع است که تمام ویژگیهای انبیا به صورت استجماعی وجود دارد، که می­شود محمد استجماعی. می­شود وجود خود حضرت ختمی مرتبت. یک موقعی هم هست که نه، مفصلِ اینها وجود دارد، یعنی به تفصیل. یعنی این وجود دارد و آن وجود دارد و آن وجود دارد. و اینها مفصل شده در وجود حضرت. به صورتی که در موقع ظهور هم این گونه است که برای آنکه آن حجت کامل شود، و دیگر عالی ترین سبک حجت باشد، حضرت با زبانهای مختلف، استدلالهای به کتب مختلف، یعنی بر مسیحیان با انجیل اصلی استدلال کردن، یعنی بر یهودیان استدلال بر تورات است. بر آنها استدلال بر زبور است. و با زبانهای مختلف. یعنی آن حجت، حجت مفصل است، که اگر پیغمبر خدا را که به صورت تجمیعی محمد تجمیعی است، اگر مفصل کنید میشود م ح م د. اگر پیغمبر را مفصل کنید، یعنی بیاورید در مرتبه تفصیل، که بشود هیبت موسی، بهاء عیسی و… نه به صورت استجماعی، که اینها جمع بشود و اندماج بشود در همدیگر؛ بلکه همین امر، به صورت مفصل شده اش. که حالا دقایق این بحث باید در خود اصل بحث مطرح شود. نه اینکه هیبت موسی را با بهاء عیسی ترکیب کنید. ترکیب شده اش میشود محمد استجماعی. آن چیزی که حضرت هست، به صورت ترکیب نشده اش است و به صورت تفصیل درآمده اش. همان فرقی که در فلسفه و عرفان بین مرحله اجمال و تفصیل وجود دارد، که البته آن اجمال به معنای ابهام نیست، آن اجمالی که در علم اصول میگویند نیست، این اجمال پدر جدّ روشنی است، به معنای یک مرتبه بالاتر است که اینها با یکدیگر استجماع شده است، به همان معنا فرقی که در اجمال و تفصیل هست، بین وجود نازنین پیغمبر اکرم و وجود حضرت مهدی (عج) هست که ایشان محمد استجماعی هستند و ایشان م ح م د تفصیلی. مفصل این بحث را ان شاءالله میرسیم و آن موقع آن را بیان خواهیم کرد. این بخش اول.

آن چیزی که ما داشتیم عرض میکردیم، من یک روایت خدمتتان عرض کنم. ببینید مسئله غیبت، مسئله بایدی است در این عالم. محصول دشمنی دشمنان هم نیست. و یک حقیقت استکمالی کمالیه است، نه یک حقیقت جزایی عقابی. ممکن است که طولانی شدن آن از سر دشمنی ها شکل گرفته باشد، که البته این را بدانید که دشمنی دشمنان در پازل خدا عمل میکند، نه به صورت مستقل. یعنی شیطان مأمور خداست. شیاطین مأمورین خدا هستند. آنها در مقابل خدا عمل نمی­کنند. در پازل خدا عمل می­کنند. لذا حتی آن شیطنت شیطان، شیطنتهای شیاطین و دشمنان کلا، همه اینها موجب طولانی شدن این دوره هست، اما باز هم حقیقت کمالیه است. کما اینکه خود شیطان وجودش جزء پارامترهایی است که انسان با آن رشد می­کند. شیطان جزء موجوداتی است که انسان­ها با آن رشد می­کنند. دقت بفرمایید. ممکن است بگویید که او که فریب می­دهد. بله، او فریب می­دهد. ولی تمام خصوصیات خلقت اصلا برای رشد است. یک عده هم فریب می­خورند، یک عده هم با آن بالا می­روند. قرآن مگر چگونه است؟ حقیقت غیبت چیزی است که کدگذاری­هایش به گونه ای است که باید آن قدر بسابانیم این بحث را تا مقداری حل شود. غیبت توسط یک حجت است. غیبت موجب تزلزل نمی­شود. این را دقت کنید. به شدت دنیا پر از تزلزل می­شود، ولی این نتیجه غیبت نیست. من به عنوان یک مثال این را عرض بکنم. این جاها بعدا ذره ذره راهکارها مشخص می­شود. خود قرآن به وصف خودش می­گوید و نُنَزِّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین و لایزید الظالمین الا خساراً. درست است؟ این که زیادی در خسارت ایجاد می­کند، آیا مشکل قرآن است؟ یعنی قرآن چیزی است که خسارت ایجاد می­کند؟ قرآن خسارت ایجاد نمی­کند. و لایزید الظالمین الا خسارا. آن وصفی که مشعر به علیت است، ظلم است. آن ظلمی که در یک نقطه انباشته می­شود، باعث می­شود آب حیات و آن حقیقت کمالیه وقتی که می آید، یک کمالی وقتی ظهور میکند، باعث می­شود که خسارت ایجاد میکند. ببخشید مثل یک مدفوع خشک می­شود که آب روی آن می­ریزد. این آب روی گل می­ریزد، گل را بارور می­کند. آب روی مدفوع می­ریزد، این مدفوع را بدبوتر و زنده تر می­کند. این بحث آیا به معنای این است که آب مشکل دارد؟ قرآن مشکل دارد؟ حجت مشکل دارد؟ فرقان مشکل دارد؟ اینها که نیست. دوره غیبت این اشکال به آن وارد نیست که چرا تزلزل ایجاد می­کند و این همه تزلزل در آن اشراب شده است. این اتفاقا به خاطر این است که یک حقیقت کمالیه است. اتفاقا به دلیل اینکه این حقیقت یک حقیقت کمالیه است، و باید این اتفاق بیفتد، که حالا دلیل باید را بعدا می­گویم، این وقتی که فضا، فضای غیبت می­شود، پر از تزلزل می­شود و از آن طرف پر از ایمان. اینکه مدام می­بینید در این دوره تفکیک وجود دارد، ملئت ظلما و جورا، ملئت قسطا و عدلا. یعنی همه چیز پر می­شود. چون که آن اتفاق، بتمامه می­خواهد بیفتد. وقتی که می­خواهد آن اتفاق بتمامه بیفتد، مدام تزلزل ایجاد می­کند. و این به معنای اینکه آن حقیقت، حقیقت کمالیه است، این منافی با آن بحث نیست. حالا بحث باید جلوتر برود. در کتاب شریف کافی ج1 ص 338 روایتی از اصبغ بن نُباته آمده. اصبغ بن نباته جزء شرطة الخمیس بوده است. گروه پنج امیرالمومنین، که ویژه بوده اند. گارد ویژه حضرت بوده اند، نه گارد ویژه نظامی فقط، بلکه گارد ویژه معرفتی هم بوده اند. و اساسا ائمه یک برخورد صرفا نظامی نداشتند. آنها کسانی بوده اند با ویژگی­های بارز معرفتی که حضرت، حتی در دوره حکومت هم برای اینها وقت زیادی می گذاشت. میثم هم جزء این افراد بوده است. یک موقع میثم به ابن عباس می­گوید بیا من یک تفسیر قرآن به تو بگویم، از درس­های امیرالمومنین. می­گوید من یک دور درس امیرالمومنین رفته ام. می گوید نه، بیا اینهایی که به من گفته اند به تو بگویم. دو سه جلسه می­نشیند، دیگر تحمل نمی­کند. می گوید اصلا این حرفها چیست که تو می­گویی؟! درس خارج تخصصی حضرت بوده و به اینها این حرفها را می­زده. حتی گاهی اوقات در نقل روایات ما هست که روزی یک ساعت حضرت برای خود میثم وقت می­گذاشته. و اینها را به جهت معرفتی بالا می­آوردند. اصبغ بن نباته روایت می­کند که اتیتُ امیرالمومنین (علیه السلام) فوجدته متفکرا، دیدم که حضرت حالت تفکر دارند که ینکتُ فی الارض، یعنی یک چیزی دستشان است و دارند می­زنند روی زمین، و قلتُ یا امیرالمومنین ما لی اراکَ متفکرا تنکتُ فی الارض، چه شده متفکرید؟ تو فکرید؟ البته این جمله ای که می­گوید، به این خاطر است که میخواسته حضرت را به حرف بیاورد. وگرنه معنی ندارد، خود اصبغ هم شأنش این نیست. أ تنکتُ فی الارض أ رغبةً منک فیها؟ آیا این کار شما رغبت به زمین است؟ فقال لا والله مارغبتُ فیها و لا فی الدنیا یوماً. من یک روز هم به این دنیا رغبت نکردم. و لکنّی فکّرتُ فی مولودٍ یکون فی ظهری الحادی عشر، من دارم به آن مولود یازدهمم فکر میکنم. من وُلدی هو المهدی الذی یملأ الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما. که آنجا مهم است همه چیز به یک حالت پُری میرسد که حالا بعدا عرض می­کنیم. بعدا به این روایت به مناسبت­های دیگری باید رجوع کرد. تکون له غیبةٌ و حیرةٌ، برای او غیبت است و حیرت است، که حالا اینها هم باز از مباحثی است که بعدا عرض خواهیم کرد که حضرت غیبت ندارد کما اینکه حیرت ندارد. این حیرت و غیبت برای بقیه است. اصلا حجت خدا غایب نمی­شود. این غیبت، طرف اصلی اش، طرف خود حجت خدا نیست. بقیه همه غایب شده اند از حضرت. کما اینکه در حیرت هم همین است. حجت حیرت پیدا نمی کند. اگر اینجا دارد له غیبة و حیرة، غیبت دارد و حیرت دارد، بعدش دقیقا مشخص می­شود که این حیرت مال حضرت نیست، چون که دارد یضلّ فیها اقوام و یهتدی فیها آخَرون. یعنی اقوامی گمراه می­شوند، دیگرانی هدایت می­شوند. این حیرتی که از سمت له غیبة و حیرة، به خود حضرت نمی­خورد. حضرت غیبت نمی­کند، کما اینکه حضرت حیرت نمی­کند. این اتفاقی که دارد می­افتد، برای بقیه دارد می­افتد. این بحث، از بحثهایی است که دوباره باید برگردیم. فقلتُ یا امیرالمومنین فکم تکون له الغیبة و الحیرة؟ این حیرت و غیبت چه مقدار است؟ فهم خود این عبارت، از بحثهایی است که باید در روایات بعدها بفهمیم. ستة ایام و ستة اشهر و ستة سنین. شش روز، شش ماه، شش سال. برو بالا. این اصلا بیان این است که چیزی معلوم نیست. شش روز، شش ماه، شش سال، شش قرن، شش تا صد قرن. ولی این مدل حرف زدن یعنی بکش برو بالا، معلوم نیست چقدر است. این قسمت مهم است: فقلتُ انّ هذا لکائن؟ آیا غیبت حتما باید بشود؟ببینید نکته است. این که گفتم این داستان بایدی است، به خاطر این است. جواب حضرت خیلی مهم است اینجا. نعم، کما أنه مخلوق. کما اینکه باید خلق شود، باید غیبت کند. دقت میفرمایید؟ کما اینکه خلقتش بایدی است. اصلا این اتفاق باید بیفتد در ایشان. و باید این حجت خدا خلق شود. هم چنین باید غیبت کند. یعنی اصلا نمی­شود که غیبت نکند. یکی از تابلوهای بحث این بود که این گونه نیست که کسی بگوید اگر بهتر عمل می­کردند، درست تر عمل می­کردند، غیبت اتفاق نمی­افتاد. نه، این لکائن است؛ باید بشود. کما اینکه ایشان مخلوق هستند. یعنی این حادثه در کینونت عالم است. ادامه روایت دارد که أنّی لک بهذا الامر یا اصبغ اولئک خیار. میگوید چگونه می­شود و این­ها… آنجا می­گویند خیار هذه الامة مع خیار ابرار هذه العترة. شاید اشاره ای به رجعت بشود، که ان شاءالله باشد برای بعد. این یک نکته، که می­خواستم مستند خود روایت را در این حوزه عرض کنم.

عزیزان باید دقت کنند که بحث معرفتی است و باید فونداسیون های بحث را حتما بریزیم. اینکه صرفا بنشینیم با هم گپ بزنیم، این گونه نیست. این بحث، بحث دقیقی است و شناخت دقیقی می خواهد. شناخت طلبگی در این حوزه مهم است.  

سوره مبارکه بقره، آیه 210: «هل ینظرون الا ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام و الملائکة و قضی الامر. آیا جز این انتظار دارند که خدا بر پاره هایی از ابر بیاید، ملائکه بیایند، دنبال چنین وضعیتی هستند؟ و الی الله ترجع الامور. و امور به سمت خدا راجع است.» این یک بحثی است در حوزه بحث قیامت. که می­گوید دنبال قیامتند؟

حالا چرا این آیه را آوردم؟ برای اینکه نکته مهمی را باید با همدیگر گوشزد کنیم. علامه ذیل این آیه است که بحث رجعت را می­کند. اینها را خودتان هم بتوانید مراجعه کنید بد نیست. علامه طباطبایی ذیل این آیه رجعت را بحث می­کنند. در آنجا یک نکته مهم می­گوید. آن نکته را خیلی خوب گوش کنید. آن نکته مهم این است که ایشان می­گوید ذیل این آیه ما روایات متعددی داریم. سه دسته روایت داریم. دسته اول زده به قیامت، ظاهر ابتدایی آیه هم به نظر می آید همین است. چون که الی الله ترجع الامور را ما در انا لله و انا الیه راجعون و قیامت و الیه یرجع الامر کله و… دیده ایم و همه این گونه آیات را وصف قیامت فرض کرده ایم. ایشان می­گوید اینجا دو دسته روایت دیگر هم داریم. یک دسته گفته اند این آیه، رجعت است. دسته سوم روایات ذیل این آیه گفته اند این آیه، ظهور است. دقت کنید: قیامت، رجعت، ظهور. بعد ایشان میگویند جمع این روایات به یک جمع دلالی به مراتب است، نه اینکه تعارض ادله باشد، که بگویید یا ظهور است یا رجعت یا قیامت. خیر، اینها حقیقت یک وضعیت است و آن ظهور است. ظهور تام میشود قیامت، ظهور متوسط میشود رجعت و ظهور ابتدایی میشود ظهور حجت. و اتفاقا و الیه یرجع الامر کله دارد می گوید به آن سمت. انگار شما با یک نمودار مواجهید. بعد ایشان می­گوید: فاذا تصفحتَ وجدتَ شیئاً کثیراً من الایات ورد تفسیرها عن ائمة، اگر صفحه بزنی و بررسی کنی کثیری از آیات را می­بینی که وارد شده در تفسیر از ائمه. تارة بالقیامة و اخری بالرجعة و ثالثة بالظهور و لیس ذلک الا لوحدةٍ و سنخیةٍ بین هذه المعانی. تمام این معانی با یکدیگر یک وحدت و سنخیت دارند. چه ظهور، چه رجعت، چه قیامت. این نکته مهم بود و حالا یک نکته مهم ترک وحدت و سنخیت دارند. چه ظهور، چه رجعت، چه قیامت. این نکته مهم بود و حالا یک نکته مهمتر؛ و الناس لما لم یبحثوا عن حقیقة القیامة، چون مردم از حقیقت یوم القیامه بحث نمیکنند،

ظهور        رجعت       قیامت. این نمودار است. الیه یُرجع الامر.

مردم ته نمودار را بحث نمی کنند که اصلا این قیامت چه به جهت قیامت کبرای آفاقی که زمین و زمان به هم میریزد، چه به جهت قیامت کبرای انفسی که برای عارف حاصل می­شود، که می­بینید در قرآن دارد همه صعقه می­زنند فصعق من فی السموات و الارض الا من شاء الله، عده ای صعقه نمی­زنند، اصلا اینها قیامت ندارند. اینها خودشان قیامتند، قیامت پرورند. قیامت در حقیقتِ وجودِ اینهاست. وقتی نفخ صور می­شود اینها صعقه نمی­زنند. اینها به خاطر اینکه یک دور تا انتهای قیامت را رفته اند، اینها خودشان قیامتند. قیامت کرده ای با قد و قامت. اینها ائمه هدی هستند. اینها صعقه نمی­زنند. کما اینکه کسانی که خیلی جزع و فزع دارند ففزع من فی السموات و من فی الارض الا من شاء الله. آنها فزع هم نمی­کنند. آیا حقیقت قیامت کبرای آفاقی این گونه است که همه چیز می ترکد، از بین می­رود، جمع می­شود و می­رود به سمت حضرت حق، به صورت ظاهری؟ یا نه، به کشف عارفانه ی همه، چنین اتفاقی می افتد؟ یعنی همه به آن مرحله قیامت می­خواهند برسند؟ این یک بحث دقیقی است در حوزه چنین بحثهایی. که حتی ممکن است زمین هم نترکد. اصلا هیچ اتفاقی نیفتد. آیا خدای بی مظهر می­توانیم داشته باشیم یا نمی­توانیم، یک بحث دقیق علمی دارد که الان جایش نیست.

ولی نکته اش این است که می­گوید وقتی مردم راجع به یوم القیامة بحث نمی کنند، و لم یستفرغ الوسع فی کشف عن ما یوتیه القرآن، استفراغ وسع نمی­کنند، همان چیزی که می­گویند اجتهاد است، همین استفراغ است، یعنی تمام وسعش را نمی­گذارد بفهمد، که این قیامت چیست راجع به قیامت دارند می گویند. الان تصور ما راجع به قیامت این­گونه است: «یک حادثه بعدا قرار است اتفاق بیفتد، زمان ما هم که اتفاق نمی­افتد. که خورشید فلان جور می­شود، کوه­ها بهمان، تقطعت اسباب و… بعد خدا دست برنمی­دارد! اتفاقی که قرار نیست برای ما بیفتد، خدا مدام می­گوید!» معمولا تصور ما این است. به آیات حوزه­ی قیامت که می­رسیم می­گوییم بدبخت­ها، آن­ها چه می­کشند آن موقع! انگار اصلا خودمان در معرض این قیامت نیستیم. و این همان اشتباهی است که ما اصلا در حوزه­ی معاد داریم. فکر می­کنیم این­ها برای ما که اتفاق نمی­افتد؛ برای همان آخرالزمانی­هایی که بناست اتفاق بیفتد، اتفاق می­افتد دیگر. فقط یک اتفاق است که می­خواهد بیفتد. در ادبیات هم این را گفته­ایم اذا الشمس کوّرت، چون حتمی­الوقوع است ماضی گفته شده. در ادبیات هم ردپای این مسئله را این­گونه آورده­ایم. درصورتی که اذا الشمس کورّت و اذا النجوم انکدرت. کما این­که کل شیء هالک، همین الان هالک و همهِ­ی این اتفاقات. ما چون لم یستفرغ الوسع فی کشف عن ما یوتیه القرآن من هویت هذا الیوم العظیم، از این یوم، که یوم یک مرحله است، تفرّقوا فی امر هذه الروایات و منهم من طرح هذه الروایات. چون قیامت را نمی­فهمیم، رجعت را هم نمی­فهمیم. چون گفتیم این­جا می­خواهند بحث رجعت بکنند. می­گویند چرا رجعت را نمی­فهمی؟ چون اساسا قیامت را نمی­فهمی. برای همین الکی حرف می­زنی و روایات را رد یا تأویل می­کنی. ببینید ایشان می­فرمایند سر رشته به دست بحث قیامت است. باید قیامت را بفهمی، تا رجعت را بفهمی، تا ظهور را بفهمی، تا حتی غیبت را بفهمی. مشکل این است که ما قیامت را نمی­فهمیم. این هم یک بحث خیلی مهم.

این­که می­گویند شما مسئله ظهور را چگونه از قرآن می­خواهی بگویی؟ فقط کافی است معاد را کمی بکشی پایین. یوم القیامة را بکشی پایین. ویژگی­هایی که در مرگ می­خواهد اتفاق بیفتد بکشی پایین. این­گونه می­توانی با این آیات رجعت را بحث کنی، ظهور را بحث کنی و حتی غیبت را بحث کنی. آیه­ی 158 سوره مبارکه انعام «هل ینظرون الا ان تاتیهم الملائکة او یاتی ربک او یاتی بعض آیات ربک» ملائکه بیایند، یا پروردگارت بیاید یا بعضی از آیات پروردگارت. یعنی گاهی اوقات با بعضی از آیات هم این داستان هست، فقط کل آیات یا پروردگار بیاید این طور نیست. بعضی از آیات هم همین داستان را رقم می­زند. می­گوید یوم یأتی بعض آیات ربک، این را مفصل بحث می­کنیم که در دوره ظهور این چنین است که چون حجت­ها کامل می­شود، نه کامل مثل قیامت، چون بالاخره در زمین قرار است این اتفاق بیفتد، ولی چون اتفاقی از جنس قیامت می­شود و ظهورِ آیات زیادی وجود دارد، آن­جا هم کسی نمی­تواند توبه کند. مثل این­که در قیامت نمی­شود توبه کرد، آن­جا هم نمی­شود توبه کرد. پس از حوادث ظهور کسی نمی­تواند توبه کند. هرچه که هست، هست. شکل دنیا شبیه قیامت می­شود. و ما داریم به آن سمت حرکت می­کنیم. درباره داریم هم نکته­ای است که بعدا عرض می­کنم. یوم یأتی بعض آیات ربک لا تنفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیرا، اگر از قبل ایمان نیاورده باشد، ایمان در آن وقت به درد نمی­خورد. چون که همه چیز روشن است. وقتی همه چیز این­گونه روشن می­شود که دیگر ایمان به درد نمی­خورد. مثل این­که کسی در قیامت ایمان بیاورد. بعض آیات رب وقتی بیاید، نه همه آیات رب! بعض آیات رب وقتی که بیاید، معلوم می­شود نه همه که بلکه تا بعض، این قضیه کشیده می­شود. او کسبت فی ایمانها خیرا، یا ایمانی آورده باشد که خیری در آن نداشته باشد، ایمان به درد بخوری نیست. قل انتظروا انا منتظرون، انتظار! انتظار! انتظار! اصلا گذاشتن هرکدام از این واژه­ها در این آیات… اگر آن تابلوی بحث غیبت و ظهور درست زده شده باشد، همه این­ها برای انسان پیام دارد و ما یک دریافت داریم.

من این­جا باز یک نکته عرض کنم. یک نکته در قیامت، نکته مهمی است. قرار شد سر رشته به دست قیامت باشد. قیامت را همیشه با حوادث هولناک در قرآن دیده­ایم. خیلی لطیف نیست. اتفاق نرمی نیست. اتفاق خیلی سهمگینی است. کما اینکه لحظات مرگ هم برای انسان همین گونه است، که با لحظات سنگین و سهمگینی همراه است. چرا این طور است؟ چرا مرگ این­گونه است، هرچه که باشد؟ مگر آدم­هایی که واقعا معادلاتشان را شبیه معادلات قیامت و دوره پس از مرگ کرده باشند. آن­ها نه، در آیات داریم لهم البشری فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة، در لحظات مرگشان هم. در روایات دارد که انگار مُسخی مُنسیه بو می­کنند، یعنی دارند شمّ الریاحین می­کنند. یک بوی گلی است که می­شنوند و می­روند. مرحوم آقا رضا همدانی وقتی مرده بود، در رویا او را دیده بودند. به او گفتند این حوادث سنگین مرگ که می­گویند، برای شما چگونه بود؟ ایشان می­گوید «ما که نفهمیدیم، ما تا مردیم دیدیم در بغل حورالعین هستیم.» این که می­گویند «استعداد مرگ»، مال همین است. استعداد مرگ یعنی یک سری معادلات هست که آن طرف است، براساس یک سری حقایق، نه براساس یک سری شامورتی بازی. کسی اگر معادلات این طرفی­اش آن طرفی شد، دارد استعداد مرگ پیدا می­کند. وگرنه این حادثه که می­خواهد از این طرف به آن طرف برود خیلی سهمگین در می­آید. تازه برای اوحدی این گونه است که خیلی نرم حرکت می­کنند، وگرنه قاعده و کینونت عالم این­گونه است که وقتی می­خواهد از یک مرحله به مرحله دیگر برود، در حالت انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر، استعدادها پیدا شده ولی باز هم سهمگین است. آن حادثه باز هم سنگین است. چون که درست است که استعدادهایش در آن­جا کشف شده، ولی هنوز به آن شرایط عادت نکرده. مثل بچه می­ماند. اصلا خلقت این­گونه است. وقتی بچه در رحم مادرش می­خواهد روح در او دمیده شود، اولا باید استعداد پیدا کند. یعنی استعدادش برسد به لبه فعلیت، و تا نرسد به لبه فعلیت، آن اتفاق برایش نمی­افتد. که بشود ثم انشأناه خلقا آخر. حالا تمام دست و پا و شش و… هم دارد می­آورد، ولی باز وقتی می­خواهد به دنیا بیاید، استعداد به دنیا آمدن پیدا کرده اما در این استعداد به دنیا آمدن این­گونه نیست که برایش سهمگین نیست. او تا حالا داشت اکسیژنش را از بند ناف می­گرفت، از این به بعد باید خودش نفس بکشد. خیلی سهمگین است. لذا می­بینید وقتی که می­خواهد به دنیا بیاید بسیار چیغ و داد دارد. و جیغ و داد همه را هم در می­آورد. هم به مادر فشار می­آورد و هم به خودش. تازه به حد استعداد هم رسیده است! بله، یک کسی امیرالمومنین است، که اصلا او با مرگ تغذیه کرده است، از اول شُش درآورده است. می­فرماید: والله لابن ابی طالب لآنس بالموت من الطفل بثدی امّه. او همین الان مرده است. اصلا آن طرف است، در قیامت است. خودش باعث این طرف است. او اصلا چیز دیگری است. ولی انسان اگر بخواهد این مرحله را طی کند با درد و رنج و یک سری اتفاقات سهمگین خواهد بود. باید روابطش به هم بخورد. تا حالا تمام داشت اسباب را می­دید و واقعا یک استقلالی در اسباب می­دید، که حتی زاییده خود دنیاست. این فهم زاییده دنیاست. چون وقتی دنیا، دنیا می­شود این­گونه است که حق در مظاهر اختفا پیدا می­کند. کسی که در دنیا زندگی می­کند، همه چیز را دارد جدا می­بیند. و حق را هم نمی­بیند. مگر به مقامات فنا و بقاء بعد از فنا برسد. و گرنه خاصیت دنیا این گونه است. دنیا عالم کثرات است. او بر اساس یک سری پارامترها و معادلات داشته حرکت می­کرده، خیلی وقت­ها نمی­فهمیده کار دست کس دیگری است. حالا باید راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب. تقطعت بهم الاسباب به این معنا نیست که قبلا خدا کار نمی­کرده و بعد آن­جا خدا کار می­کند. قبلا و بعدا خدا کار می­کرد. منتها او اصلا این را نمی­دید. لذا داشت با اسباب حرکت می­کرد. درصورتی که سر همه این سفره­ها خدا رزاق بود. همه را خدا کاره بود و بقیه همه هیچ­کاره بودند. این خاصیت این دنیاست، مگر این­که فرد بتواند آن قدر بالا رود که موحد شود. با کلمه توحیدی موحد شود. و این خاصیتی است که باید بشود. اتفاقی است که باید بیفتد. برای همین اگر کسی استعداد هم پیدا نکند، او را با یک درد و رنجی می­میرانند. چرا؟ چون باید استعداد پیدا کند. بعد آن­چه که در مدت 70 سال انسان­ها به طور طبیعی باید طی کنند تا استعداد مرگ پیدا کنند، در طول مدت کوتاهی باید به این استعداد برسد. چون بالاخره با معادلات آن دنیا باید کار کند. لذا گفته­اند مرگ تنتقلون من دارٍ الی دارٍ است. مرگ یک لحظه نیست، یک دوره انتقالی است. اگر در این دوره انتقالی کسی توانست با معادلات آن طرف کار کند، مثل بچه درست و حسابی که تا می­آید با یک درد و خونریزی و گریه، بالاخره این طرف عادت می­کند. می­فهمد این طرف چه خبر است، نفس می­کشد و بالاخره عادت می­کند. اما اگر ناقص الخلقة باشد، نمی­گذارندش در این دنیا؛ می­گذارندش در یک قوطی فعلا. در این دوره قوطی­ای باید این استعداد را پیدا کند که وارد دنیا شود. و آن حوادث، حوادثی است اساسا سهمگین. و اتفاقا برای تطهیر لازم است. حجت خدا، تطهیر است، آب است. باید این اتفاقات بیفتد. باید حوادث پیش از ظهور سهمگین باشد. باید معادل آن­چه باشد که در قیامت است. حالا ممکن است این شرایط را دشمنان فراهم کنند. در قیامت چطور پرده ستاریت خدا می­افتد؟ باید قبل از آن، این اتفاقات در دنیا بیفتد. الان می­بینید پرده ستاریت خدا دارد می­افتد؟ قبل­ترها هرکس در هرجای دنیا یک غلطی می­کرد، برای خودش یک غلطی کرده بود. الان می­بینید به سرعت روی صفحات وب است، در فضای مجازی پخش است. این خاصیت آخرالزمان است. باید این اتفاق بیفتد. خدا پرده ستاریتش را یواش یواش دارد می­آورد بالا. چون این­ها مقدمات مراحل بعد است. حالا یک دشمن دارد در این پازل بازی می­کند. در پازل خداست. این مسئله خلط نشود، قرار نیست پرده ستاریت خدا را ما بیندازیم. نه، این اتفاق طبیعی در این عالم است. خیلی مواقع این اتفاقات با ضُرّ، گرفتاری، بدبختی و عذاب باید همراه شود تا سیستم یک مرحله به مرحله بالاتر بزاید. باید این اتفاقات بیفتد. لذا قیامت این­گونه است. شرایط انسان که گفته­اند معادلاتش قیامتی است، همین­گونه است. باید به بحث­های معارفی به صورت یک تابلو نگاه کنید و مدام جلوی رویتان باشد، تا در حین کار بحث از دستتان در نرود. و حتی بدانیم یکی از وظایف اصلی حضرت در این دوره این است که شرایط قیامتی را فراهم کند. مردم را از اسم الظاهر ببرد در اسم الباطن. یک کاری کند که مثل قیامت شود. در قیامت نزدیکی و دوری براساس ظاهر نیست، براساس باطن است. باید حضرت این کار را خودش مدیریت کند که اتفاقا دیگر بدن ملاک نباشد آن­جا. نزدیکی و دوری بدنی ملاک نباشد. کما این­که در دوره ظهور، با این­که ظهور بدن اتفاق می­افتد، ملاک دوری و نزدیکی از سنخ قیامتی است. آن­جا چون ظهور می­شود و آشکار می­شود، کسی نمی­تواند دور باشد و خودش را نزدیک کند. کسی نزدیک است که نزدیک است. کسی که طهارت دارد نزدیک است. کسی که طهارت ندارد نزدیک نیست، اصلا نمی­تواند نزدیک بیاید. جزء نزدیکان حضرت نمی­تواند باشد، مثل قیامت.  آیه 30 سوره روم را دقت کنید: «فاقم وجهک منیبین الیه» اقامه وجه بکن، منیبین الیه، با حالت انابه اقامه وجه کن. با حالت انابه، توبه، دلدادگی، اخلاص و چیزهایی از این دست، که تو می­خواهی اقامه وجه کنی، چه شرایطی خدا فراهم می­کند؟ این شرایط را فراهم می­کند تا این انابه شکل بگیرد. آیه 33 «و اذا مسّ الناس ضرٌّ دعوا ربهم منیبین الیه». یعنی آن­جایی که من می­گویم فأقم منیبین الیه، می­گوید چه برای من می­گذاری؟ می­گوید گرفتاری! بدبختی! می­خواهم تو را از روابط قبلی بکَنم. دیده­اید بعضی اوقات کسی حادثه سهمگینی برایش پیش می­آید چقدر به جهت روحی در آن لحظات رشد دارد؟ چه حال خوش معنوی دارد. فرض کنید کسی از نزدیکانش مرده است. آن انابه و دلدادگی. می­گوید خدایا اگر فأقم منیبین الیه، چه گذاشته­ای؟ می­گوید گرفتاری. قدر گرفتاری را بدان. گرفتاری گذاشته­ام که بتوانم روابطت را به هم بریزم. بتوانم در تو قیامت کنم. باید این حوادث سهمگین باشد تا من بتوانم تو را خرد کنم، بشکنی و از آن حالت قبل بیرون بیایی. یا خودت مثل بچه آدم بیا بیرون، یا می­زنم می­شکنم تا بیرون بیایی. و اذا مس الناس ضرًّ دعوا ربهم منیبین الیه. روال آیات را دیدید؟ این­ها همان حوادث سهمگینی است که باید اتفاق بیفتد. هم برای عالم، که عالم دست بردارد. اگر می­بینید بحث این است که همه باید بیایند ریسمان­هایشان را بریزند و این عالم درست نمی­شود. این­که ما وظیفه­مان را باید انجام دهیم سرجایش است، اما عالم را ما نمی­توانیم درست کنیم. این معلوم باشد. ما وظایمان را انجام می­دهیم اما عالم را قرار نیست ما درست کنیم. قرار است ما به سمتی ببریم که معادلات قیامتی شود. اگر کاری می­خواهی برای ظهور کنی، آن کار، بردن روابط به سمت الباطن است، کا حالا تفصیلش را خواهیم گفت. بردن روابط به سمت روابط قیامتی است. این کاری است که ما باید بکنیم. این که می­گویم این حرف­ها معارفی است که از آن دستورالعمل استخراج خواهد شد، این یک نمونه­اش است. بعضی مدام اشتباه می­کنند. فکر می­کنند می­نشینیم بحث می­کنیم که به نتیجه برسیم. درحالی که ما اصلا بحث نمی­کنیم که به نتیجه برسیم. بحث می­کنیم تا حرف­هایمان را شفاف کنیم، هرکه خواست هرکدام را بپذیرد. خیلی وقت­ها در تحقیقات مجلس می­گویم شما نباید در مرکز پژوهش­ها بحث کنید که به نتیجه برسید، باید بحث کنید تا نماینده برایش معلوم شود این سه نظر هست، بَک­بُن[1]­اش هم این­هاست، شما کدام را انتخاب می­کنید؟ ما باید ببریم به سمت الباطن، نه اینکه ببریم تا درست کنیم. روابط باید قیامتی شکل بگیرد. آن موقع همه خواهند آمد در این عالم، ریسمان­هایشان را خواهند ریخت و همه خواهند فهمید، دنیا به این نتیجه خواهد رسید که نه بابا جان، این طور نیست، از این خبرها نیست. روابط باید برود به سمت شکستن. این همان مفهوم اضطرار است که می­گویند. ما وظیفه­مان به اضطرار رساندن است. که اگر شما همان روابط قیامتی را پیاده کنید، به اضطرار می­رسید.

علی الظاهر باز هم بحث، بحث سنگینی شد. باید ببخشید.

اجمالا آن چیزی که به شما تکلیف می­کنیم این است: آیات قرآن را که می­خوانید، روی بحث­های معاد یک مقدار بایستید. ببینید چه گفته­اند. در دوره معاد چه هست. هرچه که بگویند، متعلق به دوره رجعت است. هرچه بگویند، نازلش می­شود مرتبه ظهور. و همان یک استعداد می­خواهد، که می­شود بحث غیبت. غیبت در لحظات آخر به این وضعیت تبدیل می­شود. مثل این­که شما بچه بیرون رحم را که ببینید، به شما بگویند به نظر شما بچه در رحم قیافه­اش چگونه است؟ تو ندید می­توانی بگویی. می­توانی بگویی بالاخره این­که این­جا بعد از دو روز می­بینیم دست و پا و دماغ و… دارد، کمی عقب­تر بیاییم آنجا هم دست و پا و دماغ و… دارد. منتها آن­جا چلانده است؛ باتوجه به چیزهایی که ما می­بینیم و شواهد و قرائن این مدلی است. آن­جا باید یک جوری چلانده شده باشد. این برای همین مراتبی است که به این صورت طی می­شود.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین    

     

 

 



[1] Backbone: ستون فقرات، محکم­ترین بخش، ستون اصلی